بعدى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 78 برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند .
ولى بدان تو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما ، و يار و
ياور تو است ( و كفى بربك هاديا و نصيرا ) . نه وسوسه هاى آنها مى تواند تو را
گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است ، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند
چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است .
خلاصه تو بايد بگوئى : هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك توام چو دوستى از دشمنان
ندارم باك باز در آيه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره
كرده مى گويد : كافران گفتند : چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود ؟ ! ( و قال الذين
كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ) . مگر نه اين است كه همه آن از سوى
خدا است ؟ آيا بهتر نيست كه اول و آخر و تمام محتواى اين كتاب يكجا نازل شود تا
مردم بيشتر به عظمت آن واقف گردند ؟ خلاصه چرا اين آيات تدريجا و با فواصل مختلف
زمانى نازل مى گردد ؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جو باشند ، اين اشكال
در كيفيت نزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگ آسمانى كه پايه و مايه همه
چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقى و عبادى آنان است يكجا به
صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل نشد ، تا مردم پيوسته آن
را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند ؟ اصولا بهتر بود خود پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر چه مردم از
او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد . ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين
پاسخ مى گويد : تفسير نمونه ج : 15 ص : 79 ما قرآن را تدريجا نازل كرديم تا
قلب تو را محكم داريم ، و آن را به صورت آيات جداگانه و آرام اما پشت سر هم بر تو
وحى كرديم ( كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلا ) . آنها از اين واقعيتها
بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند . البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت
قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان ، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات
پايان اين آيات خواهد آمد . سپس براى تاكيد بيشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد :
آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند ، و هيچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى
كنند مگر اينكه ما سخن حقى را كه دلائل سست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين
وجهى به آنها پاسخ مى گويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر
براى تو مى گوئيم ( و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا ) . و از
آنجا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خود چنين
استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائى كه
دارند بدترين خلق خدايند ( العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى
همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى
آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند ، مى گويد : آنهائى كه بر صورتهايشان محشور مى شوند
و با اين وضع به سوى جهنمشان مى برند ، آنها بدترين محل را دارند و گمراه ترين
افرادند ( الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا ) .
آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود ، گروهى قامتهائى
همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه ، با گامهاى بلند تفسير نمونه ج :
15 ص : 80 به سرعت به سوى بهشت مى روند ، در مقابل جمعى به صورت بر خاك افتاده
و فرشتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند ، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چه
كسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته ؟ ! نكته ها :
1 -
تفسير جعلنا لكل نبى عدوا گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى
دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه
براى هر پيامبرى دشمنى از سوى ما قرار داده شده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان
انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها .
مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤال داده اند . ولى ما كرارا گفته ايم تمام
اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است ، زيرا همه چيز ما ، قدرت ما ، نيروى ما
، عقل و فكر ما و حتى آزادى و اختيار ما نيز از ناحيه او است ، بنابر اين وجود اين
دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد ، بى آنكه مستلزم جبر و
سلب اختيار گردد ، و به مسئوليت آنها در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود ( دقت
كنيد ) . علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى
شد كه مؤمنان در كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند ، و آزمايش الهى در مورد
همگان تحقق يابد . اين آيه در حقيقت همانند آيه 112 سوره انعام است كه مى
فرمايد : و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف
القول غرورا : اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار
تفسير نمونه ج : 15 ص : 81 داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى
به يكديگر مى گويند . در مقابل گلها ، خارها مى رويد ، و در برابر نيكان ، بدان
قرار دارند ، بى آنكه مسئوليت هيچيك از دو دسته از ميان برود . بعضى نيز گفته
اند منظور از جعلنا ( قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاى سازنده انبياء
است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسناد داده شده به
خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است . تفسير ديگر اينكه جمعى هستند
كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجت خداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند
و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته بر اثر كوردلى سرانجام دشمن انبياء مى
شوند اما عوامل آن را خود فراهم ساخته اند . اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد
و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد .
2 - اثرات عميق نزول تدريجى
قرآن درست است كه طبق روايات ( بلكه ظاهر بعضى از آيات ) قرآن دو نزول داشته :
يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ديگر
نزول تدريجى در بيست و سه سال ، ولى بدون شك آنچه جنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم
با آن روبرو بوده اند نزول تدريجى قرآن است . و همين نزول تدريجى اسباب ايراد
دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبه نازل نمى شود ؟ و يكباره در اختيار
مردم قرار نمى گيرد ؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند و جاى شك و ترديدى باقى نماند .
ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤادك جواب كوتاه و جامع و پر
معنى به آنها داد كه هر چه بيشتر روى آن بينديشيم اثرات نزول تدريجى تفسير
نمونه ج : 15 ص : 82 قرآن آشكارتر مى شود : 1 - بدون شك هم از نظر تلقى وحى
و هم از نظر ابلاغ به مردم ، اگر مطالب به طور تدريجى و طبق نيازها پياده شود و
براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد ، بسيار مؤثرتر خواهد بود .
اصول تربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را
بپيمايند ، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كرده به
مراحل عالى برسند ، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده و هم براى
شنونده دلچسبتر و عميقتر است . 2 - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى
كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كه قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه درباره موضوع يا
علم معينى صحبت كند ، بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام
ابعاد زندگى از آن الهام مى گيرد . بسيارى از آيات قرآن به مناسبتهاى تاريخى
مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنين نازل شده ، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى
از اين حوادث بوده است ، آيا معنى دارد كه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه
گردد . به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى ، احكام و قوانين ،
تاريخ و موعظه ، و مجموعه اى از استراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه
در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است . چنين كتابى كه همه برنامه هاى
خود را ، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنه هاى زندگى مردم تبيين و اجرا مى
كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود ، اين بدان ميماند كه رهبر بزرگى براى
پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به
مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد ، آيا هيچكس مى تواند چنين
سخنى را عاقلانه بداند ؟ ! تفسير نمونه ج : 15 ص : 83 3 - نزول تدريجى قرآن
سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مبدء وحى بود ، اين
ارتباط دائمى قلب او را قويتر ، و اراده او را نيرومندتر مى ساخت و تاثيرش در
برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود . 4 - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر
ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و جائى براى وسوسه
دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد ، سپس خدايش او را
ترك گفت ! ، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خوانيم كه به هنگام تاخير وحى ، در آغاز
نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين زمزمه پيدا شد و سوره و الضحى براى نفى
آن نازل گرديد . 5 - بدون شك اگر بنا بود برنامه هاى اسلام همه يكجا نازل شود ،
لازم بود يكجا نيز اجرا گردد ، زيرا نازل شدن بدون اجرا ارزش آن را از بين مى برد ،
و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم از عبادات ، زكات و جهاد و رعايت تمام واجبات و
پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام
مى شد . پس چه بهتر كه تدريجا نازل شود ، و تدريجا مورد عمل قرار گيرد . و
به تعبير ديگر هر يك از اين برنامه ها به خوبى جذب شود و اگر سؤال و گفتگوئى
پيرامون آن است ، مطرح گردد و جواب گفته شود . 6 - يكى ديگر از اثرات اين نزول
تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است ، چرا كه در هر واقعه آياتى نازل مى گردد ،
به تنهائى خود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود ، اين عظمت و اعجاز
روشنتر مى گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند .
3 - معنى ترتيل در قرآن
واژه ترتيل از ماده رتل ( بر وزن قمر ) به معنى منظم بودن تفسير نمونه ج :
15 ص : 84 و مرتب بودن است ، لذا كسى كه دندانهايش خوب و منظم و مرتب باشد ،
عرب به او رتل الاسنان مى گويد ، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان
يا آيات روى نظام و حساب گفته شده . بنابر اين جمله و رتلناه ترتيلا اشاره به
اين واقعيت است كه آيات قرآن گرچه تدريجا و در مدت 23 سال نازل شده است اما اين
نزول تدريجى روى نظم و حساب و برنامه اى بوده ، به گونه اى كه در افكار ، رسوخ كند
، و دلها را مجذوب خود سازد . در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به
بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم : در تفسير مجمع البيان از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده كه به ابن عباس فرمود : اذا قرأت القرآن فرتله ترتيلا
: هنگامى كه قرآن را خواندى آن را با ترتيل بخوان . ابن عباس مى گويد پرسيدم :
ترتيل چيست ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : بينه تبيينا ، و لا تنثره
نثر الدغل ( الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر ، قفوا عند عجائبه ، و حركوا به القلوب ،
و لا يكونن هم احدكم آخر السورة : حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن ، نه همچون
خرماى خشكيده ( يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن ، و نه همچون شعر آن را با سرعت پشت
سر هم بخوان ، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد و دلها را با آن
تكان دهيد ، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد (
بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ) . نظير همين معنى در اصول
كافى از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است .
تفسير نمونه ج : 15 ص
: 85 از امام صادق (عليه السلام) نيز چنين نقل شده است : الترتيل ان تتمكث به و
تحسن به صوتك ، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذ بالله من النار و اذا مررت
باية فيها ذكر الجنة فاسئل الله الجنة : ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با
صداى زيبا و هنگامى كه به آيه اى برخورد مى كنى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به
خدا پناه بر ، و هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را
بطلب ( خود را به اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز ) .
4 -
تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم در اينكه منظور از محشور شدن اين گروه از
مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار است : جمعى آن را به همان معنى
حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را در حالى كه به صورت به روى
زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسو نشانه خوارى و ذلت آنها است
چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينى نسبت به خلق خدا داشتند ، و
از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان ، چرا كه چنين كسى را كه به اين
طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند ، و از آنچه در اطراف او مى گذرد ،
آگاه نيست . اما بعضى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند : گاهى گفته اند اين
جمله كنايه از تعلق قلب آنها به دنيا است ، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان
هنوز هم با دنيا ارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند .
تفسير نمونه ج :
15 ص : 86 و گاه گفته اند : اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب
وجود دارد كه مى گويند : فلان مر على وجهه يعنى او نمى دانست به كجا مى رود ؟ ولى
روشن است تا دليلى بر معنى كنائى نداشته باشيم بايد به همان معنى اول كه معنى حقيقى
است تفسير شود .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 87 وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى
الْكتَب وَ جَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَرُونَ وَزِيراً(35) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلى
الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَدَمَّرْنَهُمْ تَدْمِيراً(36) وَ
قَوْمَ نُوح لَّمَّا كذَّبُوا الرُّسلَ أَغْرَقْنَهُمْ وَ جَعَلْنَهُمْ لِلنَّاسِ
ءَايَةً وَ أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً(37) وَ عَاداً وَ ثَمُودَا
وَ أَصحَب الرَّس وَ قُرُونَا بَينَ ذَلِك كَثِيراً(38) وَ كلاًّ ضرَبْنَا لَهُ
الأَمْثَلَ وَ كلاًّ تَبرْنَا تَتْبِيراً(39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلى الْقَرْيَةِ
الَّتى أُمْطِرَت مَطرَ السوْءِ أَ فَلَمْ يَكونُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كانُوا لا
يَرْجُونَ نُشوراً(40) ترجمه : 35 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و
برادرش هارون را براى كمك همراهش ساختيم . 36 - و گفتيم به سوى اين قوم كه آيات
ما را تكذيب كردند برويد ( اما آنها به مخالفت برخاستند ) و ما شديدا آنها را در هم
كوبيديم و نابود كرديم .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 88 37 - و قوم نوح را
هنگامى كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم ، و آنها را درس عبرتى براى مردم قرار
داديم ، و براى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم . 38 - ( همچنين ) قوم عاد و
ثمود و اصحاب الرس ( گروهى كه درخت صنوبر را مى پرستيدند ) و اقوام بسيار ديگرى را
كه در اين ميان بودند هلاك كرديم . 39 - و براى هر يك از آنها مثلها زديم و (
چون سودى نداد ) هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم . 40 - آنها از
كنار شهرى كه باران شر ( بارانى از سنگهاى آسمانى ) بر آن باريده بود ( ديار قوم
لوط ) گذشتند ، آيا آنرا نديدند ؟ ( آرى ديدند ) ولى آنها به رستاخيز ايمان ندارند
.
تفسير : اينهمه درس عبرت و اينهمه بيخبرى ! در اين آيات ، قرآن مجيد
براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان از يكسو و تهديد مشركان
بهانه جو كه نمونه سخنانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و
سرگذشت شوم آنها اشاره كرده و مخصوصا روى شش قوم ( فرعونيان ، قوم نوح ، قوم عاد ،
ثمود ، اصحاب الرس ، و قوم لوط ) تكيه مى كند و درسهاى عبرتى كه از سرگذشت اين
اقوام به طور كاملا فشرده و گويا منعكس مى كند . نخست مى فرمايد : ما به موسى ،
كتاب آسمانى داديم ، و برادرش هارون را براى كمك ، همراهش ساختيم ( و لقد آتينا
موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا ) . زيرا آنها برنامه سنگينى براى
مبارزه در برابر فرعونيان بر دوش داشتند و مى بايست ، اين كار انقلابى مهم را با
كمك يكديگر به ثمر بنشانند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 89 ما به آن دو
خطاب كرديم و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند ( فقلنا
اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا ) . آنها از يكسو آيات و نشانه هاى خدا را
كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تكذيب نمودند ، و راه شرك و
بت پرستى را پيش گرفتند ، و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته
، و آنها را تكذيب نمودند . ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام
دادند ، و با ديدن آنهمه معجزات عظيم و متنوع و روشن ، باز راه كفر و انكار را پيش
گرفتند ، لذا ما آنها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم ( فدمرناهم تدميرا ) .
واژه تدمير از ماده دمار به معنى هلاكت از يك طريق اعجاب انگيز است و براستى
هلاكت قوم فرعون در امواج خروشان نيل ، با آن كيفيتى كه مى دانيم از عجائب تاريخ
بشر است . همچنين قوم نوح را هنگامى كه تكذيب رسولان الهى كردند ، غرق نموديم و
سرنوشت آنها را نشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم ، و براى همه ستمگران عذاب
دردناكى فراهم ساختيم ( و قوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم للناس آية و
اعتدنا للظالمين عذابا اليما ) . جالب توجه اينكه مى گويد : آنها تكذيب رسولان
كردند ( نه تنها يك رسول ) چرا كه در ميان رسل و پيامبران خدا در اصول دعوت ،
تفاوتى نيست ، و تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها است ، بعلاوه آنها اصولا با دعوت
همه پيامبران الهى مخالفت داشتند و منكر همه اديان بودند . همچنين قوم عاد و
ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم ( و
عادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك تفسير نمونه ج : 15 ص : 90
كثيرا ) . قوم عاد همان قوم هود پيامبر بزرگ خدا هستند ، كه از سرزمين
احقاف ( يا يمن ) مبعوث شد ، و قوم ثمود ، قوم پيامبر خدا صالح هستند كه از سرزمين
وادى القرى ( ميان مدينه و شام ) مبعوث گرديد ، و اما درباره اصحاب رس ، در پايان
اين سخن بحث خواهيم كرد . قرون جمع قرن در اصل به معنى جمعيتى است كه در يك
زمان با هم زندگى مى كنند ، سپس به يك زمان طولانى ( چهل سال يا يكصد سال نيز اطلاق
شده است ) . ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم ، بلكه براى هر يك
از آنها مثلها زديم ( و كلا ضربنا له الامثال ) . به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم
، همچون پاسخ ايرادهائى كه به تو مى كنند ، احكام الهى را براى آنها روشن ساختيم و
حقايق دين را تبيين نموديم . اخطار كرديم ، انذار نموديم ، و سرنوشت و
داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم . اما هنگامى كه هيچيك از اينها
سودى نداد هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم ( و كلا تبرنا تتبيرا ) .
و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط
تفسير نمونه ج : 15 ص : 91 مى كند كه در سر راه مردم حجاز به شام قرار
گرفته ، و تابلو زنده و گويائى از سرنوشت دردناك اين آلودگان و مشركان است ، مى
فرمايد : آنها از كنار شهرى كه باران شر و بدبختى ( بارانى از سنگهاى نابود كننده )
بر سرشان ريخته شد گذشتند آيا آنها ( در سفرهايشان به شام ) اين صحنه را نديدند و
در زندگى آنها نينديشيدند ؟ ! ( و لقد اتوا على القرية التى امطرت مطر السوء ا فلم
يكونوا يرونها ) . آرى اين صحنه را ديده بودند ، ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا
كه آنها به رستاخيز ايمان و اميد ندارند ! ( بل كانوا لا يرجون نشورا ) . مرگ
را پايان اين زندگى مى شمرند ، و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى
بسيار سست و بى پايه دارند ، آنچنان كه در روح آنها و به طريق اولى در برنامه هاى
زندگيشان اثر نمى گذارد ، به همين دليل همه چيز را بازيچه مى گيرند و جز به هوسهاى
زود گذر خود نمى انديشند .
نكته ها :
1 - اصحاب الرس كيانند ؟
واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است ، مثلا گفته مى شود رس الحديث فى نفسى (
كمى از گفتار او را به خاطر دارم ) يا گفته مى شود وجد رسا من حمى ( اثر مختصر از
تب در خود يافت ) . و جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه رس به معنى چاه است .
به هر حال ناميدن اين قوم به اين نام يا به خاطر آنست كه اثر بسيار كمى از آنها
بجاى مانده يا به جهت آنست كه آنها چاههاى آب فراوان داشتند ، و يا به واسطه
فروكشيدن چاههايشان هلاك و نابود شدند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 92 در
اينكه اين قوم چه كسانى بودند ؟ در ميان مورخان و مفسران گفتگو بسيار است : 1 -
بسيارى عقيده دارند كه اصحاب رس طايفه اى بودند كه در يمامه مى زيستند و پيامبر
بنام حنظله بر آنها مبعوث شد و آنان وى را تكذيب كردند و در چاهش افكندند ، حتى
بعضى نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را بعد از افكندن او با
سنگ بستند تا آن پيامبر شهيد شد . 2 - بعضى ديگر اصحاب رس را اشاره به مردم
زمان شعيب مى دانند كه بت پرست بودند ، و داراى گوسفندان بسيار و چاههاى آب ، و رس
نام چاه بزرگى بود كه فروكش كرد و اهل آنجا را فرو برد و هلاك كرد . 3 - بعضى
ديگر عقيده دارند كه رس ، قريه اى در سرزمين يمامه بود كه عده اى از بقاياى قوم
ثمود در آن زندگى مى كردند و در اثر طغيان و سركشى هلاك شدند . 4 - بعضى مى
گويند : عده اى از عربهاى پيشين بودند كه ميان شام و حجاز مى زيستند . 5 - بعضى
از تفاسير اصحاب رس را از بقاياى عاد و ثمود مى شناسد و بئر معطلة و قصر مشيد ( آيه
45 سوره حج ) را نيز مربوط به آن مى داند و محلشان را در حضرموت ذكر كرده ، و ثعلبى
در عرائس التيجان اين قول را معتبرتر دانسته . بعضى ديگر از مفسران كه با نام
ارس آشنا شده اند ، رس را بر ارس ( در شمال آذربايجان ) منطبق كرده اند ! 6 -
مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و آلوسى در تفسير نمونه ج
: 15 ص : 93 روح المعانى از جمله احتمالاتى كه نقل كرده اند اين است كه آنها
مردمى بودند كه در انطاكيه شام زندگى مى كردند و پيامبرشان حبيب نجار بود . 7 -
در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) از امير مؤمنان
حديثى طولانى درباره اصحاب رس نقل شده كه فشرده آن چنين است : آنها قومى بودند كه
درخت صنوبرى را مى پرستيدند و به آن شاه درخت مى گفتند ، و آن درختى بود كه يافث
فرزند نوح بعد از طوفان در كناره اى به نام روشن آب غرس كرده بود ، آنها دوازده شهر
آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام رس بود ، اين شهرها به نامهاى : آبان ، آذر ،
دى ، بهمن ، اسفندار فروردين ، ارديبهشت ، خرداد ، تير ، مرداد و شهريور و مهر نام
داشت كه ايرانيان نامهاى ماههاى سال خود را از آنها گرفته اند . آنها به خاطر
احترامى كه به آن درخت صنوبر مى گذاشتند ، بذر آن را در مناطق ديگر كاشتند و نهرى
براى آبيارى آن اختصاص دادند به گونه اى كه نوشيدن آب آن نهر را بر خود و
چهارپايانشان ممنوع كرده بودند ، حتى اگر كسى از آن مى خورد او را به قتل مى
رساندند ، و مى گفتند اين مايه حيات خدايان ما است و شايسته نيست كسى از آن چيزى كم
كند ! آنها در هر ماه از سال ، روزى را در يكى از اين شهرهاى آباد عيد مى گرفتند و
به كنار درخت صنوبرى كه در خارج شهر بود مى رفتند ، قربانيها براى آن مى كردند و
حيواناتى سر مى بريدند و سپس آنها را به آتش مى افكندند ، هنگامى كه دود از آنها به
آسمان برمى خاست در برابر درخت به سجده مى افتادند و گريه و زارى سرمى دادند ! عادت
و سنت آنها در همه اين شهرها چنين بود تا اينكه نوبت به شهر بزرگى كه پايتخت
پادشاهشان بود و نام اسفندار داشت مى رسيد ، تمامى اهل آباديها همه در آن جمع مى
شدند و دوازده روز پشت سر هم عيد مى گرفتند و آنچه در توان تفسير نمونه ج : 15
ص : 94 داشتند قربانى مى كردند و در برابر درخت سجده مى نمودند . هنگامى كه
آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند ، خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل به سوى آنها
فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند يگانه و ترك شرك دعوت كند ، اما آنها ايمان
نياوردند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى قلع ماده فساد از خدا تقاضا كرد ،
آن درخت بزرگ خشكيد ، آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند و گفتند اين مرد
خدايان ما را سحر كرده ! بعضى ديگر گفتند : خدايان به خاطر اين مرد كه ما را دعوت
به كفر مى كند بر ما غضب كردند ! . و به دنبال اين بحثها همگى تصميم بر كشتن آن
پيامبر گرفتند ، چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند و سر آن را بستند و بر
بالاى آن نشستند و پيوسته ناله او را شنيدند تا جان سپرد ، خداوند به خاطر اين
اعمال زشت ، و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت .
قرائن متعددى مضمون اين حديث را تاييد مى كند زيرا با وجود ذكر اصحاب الرس در
برابر عاد و ثمود ، احتمال اينكه گروهى از اين دو قوم باشند بسيار بعيد به نظر مى
رسد . همچنين وجود اين قوم در جزيره عربستان و شامات و آن حدود كه بسيارى
احتمال داده اند نيز بعيد است ، چرا كه قاعدتا بايد در تاريخ عرب انعكاسى داشته
باشد در حالى كه ما كمتر انعكاسى از اصحاب الرس در تاريخ عرب مى بينيم . از اين
گذشته با بسيارى از تفاسير ديگر قابل تطبيق است از جمله اينكه رس نام چاه بوده باشد
( چاهى كه آنها پيامبرشان را در آن افكندند ) و يا اينكه آنها صاحب كشاورزى و
دامدارى بودند و مانند اينها . و اينكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام)
مى خوانيم : كه زنان آنها داراى انحراف تفسير نمونه ج : 15 ص : 95 همجنس
گرائى بودند نيز با اين حديث منافات ندارد . ولى از عبارت نهج البلاغه ( خطبه
180 ) برمى آيد كه آنها تنها يك پيامبر نداشتند زيرا مى فرمايد : اين اصحاب مدائن
الرس الذين قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبارين ؟ ! : كجايند
اصحاب شهرهاى رس ، آنهائى كه پيامبران را كشتند و سنن رسولان خدا را خاموش كردند و
سنتهاى جباران را احياء نمودند ؟ ! اما اين تعبير با روايت بالا نيز منافات ندارد ،
زيرا ممكن است روايت تنها اشاره به بخشى از تاريخ آن كند كه پيامبرى در ميان آنها
مبعوث شده بود .
2 - مجموعه اى از درسهاى تكان دهنده شش گروهى كه در
آيات فوق ، از آنها نام برده شده است : فرعونيان ، قوم متعصب نوح ، زورمندان عاد ،
و ثمود ، آلودگان اصحاب الرس ، و قوم لوط هر كدام به نوعى از انحراف فكرى و اخلاقى
گرفتار بودند كه آنها را به بدبختى كشاند . فرعونيان مردمى ظالم و ستمگر و
استعمار كننده و استثمارگر و خود خواه بودند . قوم نوح نيز ، چنانكه مى دانيم ،
مردمى سخت لجوج و متكبر و خود برتربين بودند . و قوم عاد و ثمود تكيه بر قدرت
خويشتن داشتند . اصحاب الرس در گردابى از فساد مخصوصا همجنس گرائى زنان و قوم
لوط در منجلابى از فحشاء مخصوصا همجنس گرائى مردان غوطهور بودند ، و همگى از جاده
توحيد ، منحرف و در بى راهه ها سرگردان . قرآن مى خواهد به مشركان عصر پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه انسانها در طول تاريخ تفسير نمونه ج : 15 ص :
96 هشدار دهد هر قدر قدرت داشته باشيد و توانائى و مكنت ، و هر اندازه مال و
ثروت و زندگى مرفه ، آلودگى به شرك و ظلم و فساد ، طومار زندگانيتان را در هم خواهد
پيچيد ، و همان عوامل پيروزى شما عامل مرگتان مى شود ! . فرعونيان و قوم نوح با
آبى كه مايه حيات بود ، نابود شدند ، قوم عاد به وسيله طوفان و بادها كه آنهم در
شرائط خاصى مايه حيات است ، قوم ثمود با ابرى صاعقه بار ، و قوم لوط با بارانى از
سنگ كه بر اثر صاعقه و يا به گفته بعضى آتشفشان به وجود آمده بود ، و اصحاب الرس
طبق ذيل همان روايت فوق ، به وسيله آتشى كه از زمين برخاست و شعله اى كه از ابرى
مرگبار فرو ريخت نابود گشتند ، تا اين انسان مغرور به خود آيد و راه خدا و عدالت و
تقوا پيش گيرد .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 97 وَ إِذَا رَأَوْك إِن
يَتَّخِذُونَك إِلا هُزُواً أَ هَذَا الَّذِى بَعَث اللَّهُ رَسولاً(41) إِن كادَ
لَيُضِلُّنَا عَنْ ءَالِهَتِنَا لَوْ لا أَن صبرْنَا عَلَيْهَا وَ سوْف يَعْلَمُونَ
حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَاب مَنْ أَضلُّ سبِيلاً(42) أَ رَءَيْت مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ
هَوَاهُ أَ فَأَنت تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً(43) أَمْ تحْسب أَنَّ أَكثرَهُمْ
يَسمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلا كالأَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضلُّ
سبِيلاً(44) ترجمه : 41 - و هنگامى كه تو را مى بينند تنها به باد استهزايت
مى گيرند ( سخن منطقى كه ندارند مى گويند : ) آيا اين كسى است كه خدا او را به
عنوان رسول مبعوث كرده است ؟ ! 42 - اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نكنيم
بيم آن مى رود كه او ما را گمراه سازد ! اما هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى
مى فهمند چه كسى گمراه بوده است ؟ ! 43 - آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را
معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو مى توانى او را هدايت كنى ؟ يا به دفاع از او
برخيزى ؟ 44 - آيا گمان مى برى اكثر آنها مى شنوند يا مى فهمند ؟ آنها فقط
همچون چهار پايانند بلكه گمراه تر ! تفسير نمونه ج : 15 ص : 98 تفسير :
گمراه تر از چهارپايان جالب اينكه قرآن مجيد در آيات اين سوره ، سخنان مشركان
را يكجا نقل نمى كند بلكه بخشى از آن را نقل كرده به پاسخگوئى و اندرز و انذار مى
پردازد سپس بخش ديگرى را به همين ترتيب ادامه مى دهد . آيات مورد بحث بازگو
كننده نمونه ديگرى از منطق مشركان و كيفيت برخورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت
راستين او است . نخست مى گويد : آنها هنگامى كه تو را مى بينند ، تنها كارى كه
انجام مى دهند اين است كه به باد مسخره ات گرفته مى گويند آيا اين همان كسى است كه
خدا او را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است ( و اذا رأوك ان يتخذونك الا هزوا ا هذا
الذى بعث الله رسولا ) . چه ادعاى بزرگى مى كند ؟ چه حرف عجيبى مى زند ؟ راستى
مسخره است ! ولى نبايد فراموش كرد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همان
كسى بود كه قبل از رسالت ، چهل سال در ميان آنها زندگى كرد ، به امانت و صداقت و
هوش و درايت معروف بود ، اما هنگامى كه سران كفر ، منافعشان به خطر افتاد همه اين
مسائل را به دست فراموشى سپردند ، و با سخريه و استهزاء ، مساله دعوت پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) را با آنهمه شواهد و دلائل گويا به باد مسخره گرفتند و
حتى او را متهم به جنون كردند ! تفسير نمونه ج : 15 ص : 99 سپس قرآن در
ادامه گفتار مشركان و از زبان آنها چنين نقل مى كند : اگر ما استقامت و پايدارى بر
پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما را گمراه سازد و ارتباطمان را
با آنها قطع كند ( ان كاد ليضلنا عن الهتنا لو لا ان صبرنا عليها ) . ولى قرآن
از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل منطق
نبودند چنين پاسخ مى دهد : هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى
گمراه بوده است ؟ ! ( و سوف يعلمون حين يرون العذاب من اضل سبيلا ) . اين عذاب
ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنانكه بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع
البيان گفته اند ، و يا عذاب دنيا همچون شكست دردناك روز بدر و امثال آن ، چنانكه
قرطبى در تفسير معروف خود گفته است . و نيز ممكن است اشاره به هر دو باشد .
جالب اينكه اين گروه گمراه در اين سخنان خود به دو كار ضد و نقيض دست زدند ، از
يكسو پيامبر و دعوتش را به باد مسخره مى گرفتند ، اشاره به اينكه آنقدر ادعاى او بى
اساس است كه ارزش برخورد جدى ندارد ، و از سوى ديگر معتقد بودند كه اگر دو دستى به
آئين نياكان خود نچسبند ، امكان دارد سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها
را نيز از آن بازگرداند ، و اين نشان مى دهد كه سخنانش را فوق العاده جدى و مؤثر و
حساب شده و داراى برنامه مى دانستند اين پريشان گوئى از افراد سرگردان و لجوج بعيد
نيست . بعلاوه بسيار ديده شده است كه منكران حق هنگامى كه در برابر امواج
خروشان منطق رهبران الهى قرار مى گيرند گاهى استهزاء را به عنوان يك تاكتيك
تفسير نمونه ج : 15 ص : 100 براى كوچك نشان دادن و محو آن ، انتخاب مى كنند
در حالى كه در باطن چنين عقيده اى ندارند ، و گاه آنرا جدى گرفته با تمام وجود با
آن مبارزه مى كنند . دومين پاسخى كه قرآن از سخنان آنها مى گويد در آيه بعد
آمده است ، روى سخن را به پيامبر كرده به عنوان دلدارى و تسلى خاطر و هم به عنوان
بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد : آيا ديدى كسى كه
معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده ؟ ! ( ا رأيت من اتخذ الهه هواه ) . آيا با
اين حالت تو قادر به هدايت او و دفاع از او هستى ؟ ! ( ا فانت تكون عليه وكيلا ) .
يعنى اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها زدند
نه به خاطر آن بوده كه منطق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و
ترديد است بلكه به خاطر اين است كه آنها پيرو فرمان عقل و منطق نيستند ، معبود آنها
هواى نفسشان است ، آيا انتظار دارى چنين كسانى تو را پذيرا شوند ، يا بتوانى در
آنها نفوذ كنى ؟ ! در معنى جمله ا رأيت من اتخذ الهه هواه ، مفسران بزرگ بيانات
گوناگونى دارند . جمعى همانگونه كه در بالا گفتيم گفته اند منظور آنست كه آنها
يك بت دارند و آن هواى نفس آنها است و تمام كارهايشان از آن سرچشمه مى گيرد .
در حالى كه جمع ديگرى معتقدند منظور آنست كه آنها حتى در انتخاب كردن بتها
هيچگونه منطقى را رعايت نمى كنند ، بلكه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ يا درخت جالبى
مى افتاد يا چيز ديگر كه هوس آنها را برمى انگيخت آن را به عنوان معبود برمى گزيدند
، در برابر آن زانو مى زدند ، قربانى مى كردند تفسير نمونه ج : 15 ص : 101
و حل مشكلات خود را از آن مى خواستند ! . اتفاقا در شان نزول آيه فوق
روايتى نقل كرده اند كه مؤيد اين معنى است و آن اينكه : در يكى از سالها كار بر
قريش در مكه سخت شد و در اطراف پراكنده شدند ، بعضى از آنها همينكه به درخت زيبا و
يا سنگ جالبى برخورد مى كردند آن را مى پرستيدند ، نام آن را اگر سنگ بود صخره
سعادت گذاشته ، برايش قربانى مى كردند و خون قربانى را بر آن مى پاشيدند ، و حتى
درمان بيماريهاى حيوانات خود را از آن مى خواستند ! اتفاقا روزى عربى آمد و مى
خواست شترهاى خود را به آن صخره بمالد و تبرك جويد شترها رم كردند و در بيابان
پراكنده شدند او شعرى گفت كه مضمونش اين بود : من به سراغ صخره سعادت آمدم تا
پراكندگى ما را جمع كند ، اما او جمع ما را به پراكندگى كشاند ! سپس گفت اين سنگ
سعادت چيست جز يك قطعه سنگ همسان زمين ، نه انسان را به گمراهى مى كشاند و نه به
هدايت ! . مرد ديگرى از عرب يكى از اين قطعه سنگها را ديد در حالى كه روباهى بر
آن بول مى كرد ، او اين شعر را سرود : أ رب يبول الثعلبان برأسه لقد ذل ما بالت
عليه الثعالب ! : آيا معبود است موجودى كه روباه بر آن بول مى كند ؟ مسلما ذليل است
كسى كه روباهان بر آن بول مى كنند ! . دو تفسير بالا با هم منافاتى ندارند ،
اصل بت پرستى كه زائيده خرافات است يكنوع هواپرستى است ، و انتخاب بتهاى گوناگون
بدون هيچ منطقى ، آن نيز شاخه ديگرى از هوا پرستى است .
تفسير نمونه ج : 15
ص : 102 در زمينه بت هوا و هوس در نكته ها ، به خواست خدا ، بحث مشروحى خواهد
آمد . بالاخره سومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى
گويد : آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند ، يا مى فهمند ؟ ! ( ام
تحسب ان اكثرهم يسمعون ام يعقلون ) . نه آنها تنها مانند چهارپايانند ، بلكه
گمراهتر ! ( ان هم الا كالانعام بل هم اضل ) . يعنى سخريه ها و سخنان زننده و
غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن
را به كار گيرد ( و مصداق يعقلون گردد ) و يا اگر از علم و دانش برخوردار نيست از
دانايان سخن بشنود ( و مصداق يسمعون باشد ) اما اين گروه نه آنند و نه اين ، و به
همين دليل با چهار پايان تفاوتى ندارند ، و روشن است كه از چهارپا نمى توان توقعى
داشت ، جز نعره كشيدن و لگد زدن ، و كارهاى غير منطقى انجام دادن . بلكه اينها
از چهارپايان نيز بدبخت تر و بينواترند كه آنها امكان تعقل و انديشه ندارند ، و
اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند ! . قابل توجه اينكه باز در اينجا قرآن
، تعبير به اكثرهم مى كند و اين حكم را به همه آنها تعميم نمى دهد ، چرا كه ممكن
است در ميان آنها افرادى واقعا فريب خورده باشند كه وقتى در مقابل حق قرار گرفتند
تدريجا پرده ها از مقابل چشمشان كنار مى رود و پذيراى حق مى شوند و اين خود دليل بر
رعايت انصاف در بحثهاى قرآنى است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 103 نكته ها
:
1 - هوا پرستى و عواقب دردناك آن بى شك در وجود انسان ، غرائز و
اميال گوناگونى است كه همه آنها براى ادامه حيات او ضرورت دارد : خشم و غضب ، علاقه
به خويشتن ، علاقه به مال و زندگى مادى و امثال اينها ، و بدون ترديد دستگاه آفرينش
همه اينها را براى همان هدف تكاملى آفريده است . اما مهم اين است كه گاه اينها
از حد تجاوز مى كنند و پا را از گليمشان فراتر مى نهند و از صورت يك ابزار مطيع در
دست عقل در مى آيند و بناى طغيان و ياغى گرى مى گذارند ، عقل را زندانى كرده و بر
كل وجود انسان حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مى گيرند . اين همان
چيزى است كه از آن به هوا پرستى تعبير مى كنند كه از تمام انواع بت پرستى خطرناكتر
است ، بلكه بت پرستى نيز از آن ريشه مى گيرد . بى جهت نيست كه پيامبر گرامى
اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بت هوى را برترين و بدترين بتها شمرده است در آنجا
كه مى فرمايد : ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى
متبع : در زير آسمان هيچ بتى بزرگتر در نزد خدا از هوى و هوسى كه از آن پيروى كنند
وجود ندارد ! . و در حديث ديگرى از بعضى پيشوايان اسلام مى خوانيم : ابغض اله
عبد على وجه الارض الهوى : مبغوضترين و منفورترين بتى كه در زمين پرستش شده است بت
هوى است ! و اگر نيك بينديشيم به عمق اين سخن به خوبى واقف مى شويم ، چرا كه
هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است ، چنانكه قرآن مى گويد : و لا تطع تفسير
نمونه ج : 15 ص : 104 من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه : از كسى كه قلب او
را غافل از ياد خود كرده ايم و پيرو هواى خويش است اطاعت مكن ( كهف آيه 28 ) .
از سوى ديگر هواپرستى سرچشمه كفر و بى ايمانى است ، چنانكه قرآن گويد : فلا
يصدنك عنها من لا يؤمن بها و اتبع هواه : تو را از ايمان به قيامت باز ندارد كسى كه
ايمان به آن ندارد و پيرو هواى خويش است ( طه آيه 16 ) . از سوى سوم هواپرستى
بدترين گمراهى است ، قرآن مى گويد : و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله : چه
كسى گمراهتر است از آن كس كه از هواى نفس خويش پيروى مى كند و هدايت الهى نيافته
است ( قصص آيه 50 ) . از سوى چهارم هواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را
از راه خدا بيرون مى برد ، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فاحكم بين الناس بالحق و لا
تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله : در ميان مردم به حق داورى كن و پيرو هوى مباش كه
تو را از راه خدا گمراه مى كند ( ص آيه 26 ) . از سوى پنجم هواپرستى مانع عدالت
و دادگرى است ، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فلا تتبع الهوى ان تعدلوا : پيروى هوى
مانع اجراى عدالت شما نگردد ( نساء - 135 ) . بالاخره اگر نظام آسمان و زمين بر
محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هستى را خواهد گرفت : و لو اتبع الحق
اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن : اگر حق از هوى و هوس آنها پيروى كند
آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند فاسد مى شوند ( مؤمنون آيه 71 ) .
در روايات اسلامى نيز تعبيرات تكان دهنده اى در اين زمينه به چشم مى خورد : در
روايتى از على (عليه السلام) مى خوانيم : الشقى من انخدع لهواه و غروره : تفسير
نمونه ج : 15 ص : 105 بدبخت كسى است كه فريب هوى و غرور خويش را بخورد . در
حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه : هواپرستى دشمن عقل است ( الهوى عدو العقل )
. و نيز مى خوانيم : هواپرستى اساس تمام رنجها است ( الهوى اس المحن ) . و
همان حضرت مى فرمايد : هرگز نه دين با هواپرستى جمع مى شود و نه عقل ( لا دين مع
هوى ) و لا عقل مع هوى ) . خلاصه آنجا كه هواپرستى است نه پاى دين در ميان است
و نه پاى عقل ، در آنجا چيزى جز بدبختى و رنج و بلا نيست ، در آنجا جز بيچارگى و
شقاوت و فساد نخواهد بود . رويدادهاى زندگى ما و تجربيات تلخى كه در دوران عمر
در مورد خويش و ديگران ديده ايم شاهد زنده تمام نكته هائى است كه در آيات و روايات
فوق در زمينه هواپرستى وارد شده است . افرادى را مى بينيم كه چوب يكساعت
هواپرستى را تا آخر عمر مى خورند ! . جوانانى را سراغ داريم كه بر اثر پيروى از
هوى چنان در دام اعتيادهاى خطرناك و انحرافات جنسى و اخلاقى گرفتار شده اند كه
تبديل به موجودى زبون ، ناتوان و بى ارزش گرديده ، و تمام نيروها و سرمايه هاى خويش
را از كف دادند . در تاريخ معاصر و گذشته به نام كسانى برخورد مى كنيم كه به
خاطر هوا - پرستيشان هزاران و گاه ميليونها انسان بى گناه را به خاك و خون كشيده
اند و نام ننگينشان تا ابد به زشتى برده مى شود .
تفسير نمونه ج : 15 ص :
106 اين اصل استثنا پذير نيست حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى همچون بلعم
باعورا بر اثر پيروى از هواى نفس چنان از اوج عظمت انسانيت سقوط كردند كه قرآن مثل
آنها را به سگ پليدى مى زند كه همواره پارس مى كند ( آيه 176 سوره اعراف ) .
بنابر اين جاى تعجب نيست كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امير مؤمنان
(عليه السلام) مى فرمايند : خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفته
هواپرستى و آرزوهاى دور و دراز است چرا كه پيروى از هوى شما را از حق باز مى دارد و
آرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد ( ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع
الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة ) .
تعبيراتى كه در نقطه مقابل يعنى ترك هوى پرستى در آيات و روايات وارد شده نيز
عمق اين مساله را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد ، تا آنجا كه كليد بهشت را ترس از
خدا و مبارزه با هواى نفس مى شمرد : و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى
فان الجنة هى الماوى : اما كسى كه از مقام پروردگار بترسد و نفس خويش را از
هواپرستى نهى كند بهشت جايگاه او است ( سوره نازعات آيه 40 ) . على (عليه
السلام) مى فرمايد : شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى خويش پيروز شود ( اشجع الناس
من غلب هواه ) . در حالات دوستان حق و اولياى پروردگار و علما و بزرگان
داستانهاى زيادى نقل شده كه بر اثر ترك هواپرستى به مقامات بلندى نائل شدند كه از
طرق عادى غير ممكن بود .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 107 2 - چرا از
چهارپايان گمراهتر ؟ ! در آيات فوق براى منعكس كردن اهميت مطلب ، نخست مى
فرمايد : آنها كه معبودشان هواى نفسشان است همچون چهارپايانند ، بعد از آن ترقى
كرده و اضافه مى كند : بلكه از آنها گمراهترند ! شبيه اين تعبير در آيه 172 سوره
اعراف نيز آمده است كه درباره دوزخيانى كه به حكم استفاده نكردن از گوش و چشم و عقل
خود ، به چنان سرنوشتى گرفتار مى شوند ، مى فرمايد : اولئك كالانعام بل هم اضل :
آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر ! گرچه گمراهتر بودن آنها اجمالا روشن است ،
ولى مفسران بحثهاى جالبى روى اين مساله كرده اند كه با تحليل و اضافاتى مى توان
چنين گفت : 1 - اگر چهارپايان ، چيزى نمى فهمند و گوش شنوا و چشم بينائى ندارند
، دليلش عدم استعداد آنها است ، اما از آنها بيچاره تر انسانى است كه خميره همه
سعادتها در وجود او نهفته است و آنقدر خدا به او استعداد داده كه مى تواند نماينده
و خليفه الله در زمين گردد ، ولى كارش به جائى مى رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط
مى كند ، تمام شايستگيهاى خود را به هدر داده ، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به
حضيض نكبت بار شياطين سقوط مى كند ، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار . 2 -
چهارپايان تقريبا حساب و كتابى ندارند و مشمول مجازاتهاى الهى نيستند در حالى كه
آدميان گمراه بايد بار تمام اعمال خود را بر دوش كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و
كاست ببينند . 3 - چهارپايان براى انسانها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى
انجام مى دهند ، اما انسانهاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى كنند هيچ ، هزاران بلا و
مصيبت نيز مى آفرينند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 108 4 - چهارپايان خطرى
براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند ، خطرشان محدود است اما اى واى از انسان بى
ايمان مستكبر هوى پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى كند كه ميليونها نفر در آن
خاكستر مى شوند . 5 - چهارپايان اگر قانون و برنامه اى ندارند ، ولى مسيرى كه
آفرينش را در شكل غرائز براى آنان تعيين كرده است پيروى مى كنند و در همان خط حركت
مى نمايند ، اما انسان قلدر سركش ، نه قوانين تكوين را به رسميت مى شناسد و نه
قوانين تشريع را و هوى و هوسهاى خود را حاكم بر همه چيز مى شمرد . 6 -
چهارپايان هرگز براى كارهاى خود توجيه گرى ندارند ، اگر خلافى كنند خلاف است و اگر
راه خود را بروند ، كه مى روند ، همانست كه هست اما يك انسان خود خواه خونخوار هوى
پرست بسيار مى شود كه تمام جنايات خود را آنچنان توجيه مى كند كه گوئى دارد وظائف
الهى و انسانى خويش را انجام مى دهد ! و به اين ترتيب هيچ موجودى خطرناكتر و
زيانبارتر از يك انسان هوى - پرست بى ايمان و سركش نيست ، و به همين دليل در آيه 22
سوره انفال عنوان شر الدواب ( بدترين جنبندگان ) به او داده شده است ، و چه عنوان
مناسبى ؟ تفسير نمونه ج : 15 ص : 109 أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّك كَيْف مَدَّ
الظلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشمْس عَلَيْهِ
دَلِيلاً(45) ثُمَّ قَبَضنَهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً(46) وَ هُوَ الَّذِى
جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سبَاتاً وَ جَعَلَ النهَارَ
نُشوراً(47) وَ هُوَ الَّذِى أَرْسلَ الرِّيَحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ وَ
أَنزَلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً طهُوراً(48) لِّنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً وَ
نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَماً وَ أَنَاسىَّ كثِيراً(49) وَ لَقَدْ
صرَّفْنَهُ بَيْنهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكثرُ النَّاسِ إِلا كفُوراً(50)
ترجمه : 45 - آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مى خواست
آنرا ساكن قرار ميداد ، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم .
تفسير
نمونه ج : 15 ص : 110 46 - سپس آنرا آهسته جمع مى كنيم . 47 - او كسى است
كه شب را براى شما لباس قرار داد و روز را مايه حركت و حيات ! 48 - و او كسى
است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبى پاك كننده نازل
كرديم . 49 - تا به وسيله آن سرزمين مرده را زنده كنيم ، و آنرا براى نوشيدن در
اختيار مخلوقاتى كه آفريده ايم - چهارپايان و انسانهاى بسيار - بگذاريم . 50 -
ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند ولى
بيشتر مردم جز انكار و كفر كارى نكردند .
تفسير : حركت سايه ها ! در
اين آيات سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد و
خداشناسى است ، امورى كه انديشه در آنها ما را به خالقمان آشناتر و نزديكتر مى سازد
و با توجه به اينكه در آيات گذشته گفتگوهاى فراوانى با مشركان بود پيوند و ارتباط
اين آيات با گذشته روشن مى شود . در اين آيات سخن از نعمت سايه ها و سپس اثرات
و بركات شب و خواب و استراحت و روشنائى روز و وزش بادها و نزول باران و زنده شدن
زمينهاى مرده و سيراب شدن چهارپايان و انسانها است . نخست مى گويد : آيا نديدى
چگونه پروردگارت سايه را گسترده است ؟ ( ا لم تر الى ربك كيف مد الظل ) . و اگر
مى خواست آن را ساكن قرار مى داد ( سايه اى هميشگى و جاودانى ) ( و لو شاء لجعله
ساكنا ) . بدون شك اين قسمت از آيه اشاره اى است به اهميت نعمت سايه هاى گسترده
و متحرك ، سايه هائى كه يك نواخت باقى نمى ماند بلكه در حركت است و نقل مكان مى دهد
، ولى در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران تفسير
نمونه ج : 15 ص : 111 گفتگو است : جمعى مى گويند اين سايه كشيده و گسترده همان
سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرما است و لذتبخش
ترين سايه ها و ساعات همان است ، اين نور كم رنگ و سايه گستر ، از لحظه طلوع فجر
شروع مى شود و به هنگام طلوع آفتاب روشنائى جايگزين آن مى گردد . بعضى ديگر
گفته اند منظور تمام سايه شب است كه از لحظه غروب شروع مى شود و به لحظه طلوع آفتاب
منتهى مى گردد ، زيرا مى دانيم شب در حقيقت سايه نيمكره زمين است كه در برابر آفتاب
قرار گرفته ، سايه اى است مخروطى كه در طرف مقابل در فضا گسترده مى شود و اين سايه
مخروطى دائما در حركت است و با طلوع آفتاب در يك منطقه پايان مى گيرد و در منطقه
ديگر تشكيل مى شود . بعضى نيز گفته اند منظور سايه اى است كه بعد از ظهر براى
اجسام پيدا مى شود و تدريجا كشيده تر و گسترده تر مى گردد . البته اگر جمله هاى
بعد نبود ما از اين جمله معنى وسيعى مى فهميديم كه تمام سايه هاى گسترده را در برمى
گرفت ولى ساير قرائنى كه به دنبال آن آمده نشان مى دهد كه تفسير اول از همه مناسبتر
است . زيرا به دنبال آن مى فرمايد سپس خورشيد را بر وجود اين سايه گسترده دليل
قرار داديم ( ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ) . اشاره به اينكه اگر آفتاب نبود
مفهوم سايه روشن نمى شد ، اصولا سايه از پرتو آفتاب به وجود مى آيد ، زيرا سايه
معمولا به تاريكى كم رنگى گفته مى شود كه براى اشياء پيدا مى شود و اين در صورتى
است كه نور به جسمى كه قابل عبور از آن نباشد بتابد و در طرف مقابل سايه آشكار شود
، بنابر اين نه فقط طبق قانون تعرف الاشياء باضدادها سايه را با نور بايد تشخيص داد
بلكه وجود آن نيز از بركت نور است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 112 بعد مى
فرمايد : سپس ما آن را آهسته جمع مى كنيم ( ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا ) . مى
دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها برچيده مى شود تا به هنگام ظهر
كه در بعضى از مناطق سايه به كلى معدوم مى شود ، زيرا آفتاب درست بالاى سر هر
موجودى قرار مى گيرد ، و در ديگر مناطق به حداقل خود مى رسد ، و به اين ترتيب سايه
ها نه يكدفعه ظاهر مى گردند ، و نه يك دفعه برچيده مى شوند ، و اين خود يكى از
حكمتهاى پروردگار است ، چرا كه اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعكس ناگهانى صورت مى
گرفت براى همه موجودات زيان آور بود ، اما اين نظام تدريجى در اين حالت انتقالى
چنان است كه بيشترين فائده را براى موجودات دارد بى آنكه ضررى داشته باشد .
تعبير به يسيرا اشاره به جمع شدن تدريجى سايه است ، و يا اشاره به اينكه نظام
ويژه نور و ظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده و آسانى است ، و كلمه الينا نيز
تاكيد بر همين قدرت الهى است . به هر حال جاى ترديد نيست همانگونه كه انسان در
زندگى خود نياز به تابش نور دارد براى تعديل و جلوگيرى از زمانهاى شدت نور ، نياز
به سايه دارد ، تابش نور يكنواخت زندگى را مختل مى كند ، همانگونه كه سايه يكنواخت
و ساكن ، مرگبار است . در صورت اول همه موجودات زنده مى سوزند و در صورت دوم
همه منجمد مى شوند اين نظام متناوب نور و سايه است كه زندگى را براى انسان ممكن و
گوارا ساخته . لذا آيات ديگر قرآن وجود شب و روز را به دنبال يكديگر از نعمتهاى
بزرگ الهى مى شمرد ، در يكجا مى فرمايد : قل ا رأيتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا
الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون : بگو
|