بعدى
تفسير نمونه ج :
15 ص : 408 در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه توأم بودن اين صدا با يك اعجاز
روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز ، گواه زنده اى بود كه اين يك امر
الهى است . بعلاوه چنانكه در آيه بعد خواهيم ديد ، به دنبال اين ندا دستورى به
موسى داده شد كه معجزه عصا و يد بيضاء را در برداشت ، و اين دو گواه صادق ديگر بر
واقعيت اين ندا بود . از همه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى و خصوصيتى
دارد كه آن را از هر نداى ديگر ممتاز مى كند و به هنگامى كه انسان آن را مى شنود
چنان در قلب و جانش اثر مى گذارد كه هيچگونه شك و ترديدى در اينكه اين ندا ، از سوى
خداوند است باقى نمى ماند . از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و
جبارى همچون فرعون نياز به قدرت و قوت ظاهرى و باطنى و سند حقانيت محكم دارد ، در
اينجا به موسى (عليه السلام) دستور داده شد عصايت را بيفكن ( و الق عصاك ) .
موسى عصاى خود را افكند ، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد هنگامى كه موسى نظر به
آن افكند ، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند ، ترسيد و
به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد ( فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا
و لم يعقب ) . اين احتمال نيز وجود دارد كه عصا در آغاز كار تبديل به مار كوچكى
شد و در مراحل بعد تبديل به اژدهائى عظيم ! تفسير نمونه ج : 15 ص : 409 در
اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى
ندارند ( يا موسى لا تخف انى لا اخاف لدى المرسلون ) . اينجا مقام قرب است ، و
حريم امن پروردگار قادر متعال ، اينجا جائى نيست كه ترس و وحشتى وجود داشته باشد ،
يعنى اى موسى تو در حضور پروردگار بزرگ هستى ، و حضور او ملازم با امنيت مطلق است !
. نظير اين تعبير را در سوره قصص آيه 31 نيز مى خوانيم : يا موسى اقبل و لا تخف
انك من الامنين : اى موسى نترس و برگرد كه تو در امنيتى . اما در آيه بعد
استثنائى براى جمله انى لا يخاف لدى المرسلون بيان كرده مى گويد : مگر كسانى كه ستم
كرده اند و سپس در مقام توبه و جبران برآيند و بدى را تبديل به نيكى كنند كه من
غفور و رحيمم ، توبه آنها را پذيرا مى شوم و به آنان نيز امنيت مى بخشم ( الا من
ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم ) . در اينكه اين استثناء چگونه با
جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است . نخست اينكه
در ذيل آيه گذشته محذوفى وجود دارد و آن اينكه : غير پيامبران در امان نيستند ، سپس
استثناء كرده مى گويد : مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آنها
نيز مشمول امنيت الهى هستند . ديگر اينكه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم
اشاره به ترك اولائى كه گاهى از پيامبران سرمى زند و با مقام عصمت منافات ندارد ،
يعنى اگر پيامبران ترك اولائى انجام دهند ، آنها نيز در امنيت نيستند ، و خداوند بر
آنها سخت مى گيرد همانگونه كه درباره آدم و يونس در آيات قرآن آمده است . مگر
آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند ، تفسير نمونه ج :
15 ص : 410 و به دامان پر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن
را جبران كنند ، چنانكه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى
به ترك اولاى خود اعتراف كرد و عرض نمود : رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى : پروردگارا
من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش ( قصص - 16 ) . سپس دومين معجزه موسى (عليه
السلام) را به او ارائه كرد و فرمود : دستت را در گريبانت داخل كن و هنگامى كه خارج
مى شود ، نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن ، وجود داشته باشد ( و ادخل يدك
فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء ) . اشاره به اينكه اين سفيدى ، سفيدى ناشى از
بيمارى برص نيست ، بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود
يك معجزه و امر خارق عادت است . باز براى اينكه به موسى (عليه السلام) لطف
بيشترى كند و به منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد ، مى گويد : معجزات تو منحصر
به اين دو نيست ، بلكه اين دو معجزه در زمره نه معجزه قرار گرفته كه تو همراه با
آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى و فاسقى بوده اند و
نياز به راهنمائى دارند مجهز با معجزات بزرگ فراوان ( فى تسع آيات الى فرعون و قومه
انهم كانوا قوما فاسقين ) . از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو
معجزه جزء نه معجزه تفسير نمونه ج : 15 ص : 411 معروف موسى بوده است و در
بحث مشروحى كه در تفسير سوره اسراء آيه 101 داشتيم چنين نتيجه گرفتيم كه هفت معجزه
ديگر عبارتند از : طوفان ، آفات گياهان ، ملخ خوراكى ، فزونى قورباغه ، دگرگون شدن
رنگ رود نيل به شكل خون كه هر يك از اين پنج حادثه ، به عنوان يك هشدار ، دامن
فرعونيان را مى گرفت ، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند
تا رفع بلا كند . و دو معجزه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بود كه در آيه
130 سوره اعراف به آن اشاره شده است : و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من
الثمرات لعلهم يذكرون : ما آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم
، شايد بيدار شوند ( براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 12 صفحه 309 به بعد
مراجعه نمائيد ) . بالاخره موسى (عليه السلام) با قويترين سلاح معجزه ، مسلح شد
، و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آئين حق دعوت كرد قرآن در آيه
بعد مى گويد : هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند : اين سحر
آشكارى است ( فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين ) . و مى دانيم اين
تهمت تنها در مورد موسى (عليه السلام) نبود ، بلكه متعصبان لجوج براى توجيه
مخالفتهاى خود با انبياء و براى اينكه سدى بر سر راه ديگران ايجاد كنند تهمت سحر را
مطرح مى نمودند كه خود نشان روشنى بر عظمت كار خارق - العاده آنها بود . در
حالى كه مى دانيم پيامبران مردانى وارسته و حق طلب و پارسا بودند و ساحران افرادى
منحرف ، مادى و واجد تمام صفاتى كه يك انسان تزويرگر دارد . بعلاوه ساحران
هميشه قدرت بر انجام كارهاى محدودى داشتند اما پيامبران كه محتواى دعوت و همچنين
راه و رسم آنها بيانگر حقانيتشان بود و به گونه اى تفسير نمونه ج : 15 ص : 412
نامحدود دست به اعجاز مى زدند و هيچ شباهتى به ساحران نداشتند . جالب اينكه
در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند ، اين اتهامها به خاطر آن نبود كه راستى
در شك و ترديد باشند ، بلكه آنها معجزات را از روى ظلم و برترى جوئى انكار كردند ،
در حالى كه در دل به آن يقين و اطمينان داشتند ( و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم
ظلما و علوا ) . و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير
از علم و يقين دارد ، و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر
زند . و به تعبير ديگر حقيقت ايمان تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق است ، بنا
بر اين اگر انسان به چيزى يقين دارد اما در باطن يا ظاهر تسليم در مقابل آن نيست
ايمان ندارد ، بلكه داراى كفر جحودى است ، و اين مطلبى است دامنه دار كه فعلا با
همين اشاره از آن مى گذريم . لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى
خوانيم كه ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كفر يكى از اقسام آن را كفر جحود مى شمرد ، و
يكى از شعبه هاى جحود را چنين بيان مى فرمايد : هو ان يجحد الجاحد و هو يعلم انه حق
قد استقر عنده : آن عبارت از چيزى است كه انسان آن را انكار كند در حالى كه مى داند
حق است و نزد او ثابت است سپس به آيه مورد بحث استشهاد مى كند . قابل توجه
اينكه قرآن انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مى شمرد : يكى ظلم و ديگرى برترى جوئى
. ممكن است ظلم اشاره به غصب حقوق ديگران باشد ، و برترى جوئى اشاره به تفوق
طلبى آنها نسبت به بنى اسرائيل ، يعنى آنها مى ديدند اگر در برابر آيات تفسير
نمونه ج : 15 ص : 413 و معجزات موسى سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان
به خطر مى افتد ، و هم بايد همرديف بردگانشان بنى اسرائيل قرار گيرند ، و هيچ يك از
اين دو براى آنها قابل تحمل نبود . و يا منظور از ظلم ، ظلم بر خويشتن يا ظلم
بر آيات بوده و منظور از علو ظلم بر ديگران ، همانگونه كه در سوره اعراف آيه 9 آمده
بما كانوا باياتنا يظلمون به خاطر آنكه آنها به آيات ما ستم مى كردند . به هر
حال در پايان اين آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پر معنى به
سرانجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده چنين مى گويد بنگر عاقبت
مفسدان چگونه بود ؟ ( فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ) . قرآن در اينجا پرده از
روى اين مطلب برنمى دارد ، چرا كه سرگذشت دردناك اين قوم كافر را در آيات ديگر
خوانده بودند ، و با همين اشاره كوتاه آنچه بايد بفهمند مى فهميدند . ضمنا در
اينجا از تمام صفات زشت آنها روى عنوان مفسد تكيه مى كند كه مفهوم جامعى دارد هم
افساد در عقيده را شامل مى شود و هم در گفتار و عمل ، هم افساد در فرد و هم در نظام
جامعه و در حقيقت تمام اعمال آنها در واژه افساد جمع است .
تفسير نمونه ج :
15 ص : 414 وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ عِلْماً وَ قَالا
الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى فَضلَنَا عَلى كَثِير مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(15)
وَ وَرِث سلَيْمَنُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاس عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطيرِ
وَ أُوتِينَا مِن كلِّ شىْء إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَضلُ الْمُبِينُ(16) ترجمه
: 15 - ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم ، و آنها گفتند حمد از
آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد . 16 - و
سليمان وارث داود شد ، و گفت اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم داده شده است
و از هر چيز به ما عطا گرديده اين فضيلت آشكارى است .
تفسير : حكومت داود و
سليمان به دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى (عليه السلام) به بحث پيرامون دو
تن ديگر از پيامبران بزرگ الهى ، داود و سليمان مى پردازد ، البته در مورد او اشاره
اى بيش نيست ، اما در مورد سليمان ، بحث مشروحترى آمده است . ذكر گوشه اى از
داستان اين دو پيامبر ، بعد از داستان موسى (عليه السلام) به خاطر آن است كه اينها
نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند ، و تفاوتى كه تاريخ آنها با تواريخ پيامبران
ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعى بنى اسرائيل توفيق
يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند ، و آئين الهى تفسير نمونه ج : 15 ص :
415 را با استفاده از نيروى حكومت ، گسترش دهند ، لذا از لحن سرگذشت پيامبران
ديگر كه با مخالفت شديد قوم خود روبرو مى شدند و گاه آنها را از شهر و ديارشان
بيرون مى كردند ، در اينجا خبرى نيست ، و تعبيرات به كلى با آنها فرق دارد .
اين به خوبى نشان مى دهد كه اگر دعوت كنندگان الهى توفيقى براى تشكيل حكومت
بيابند تا چه اندازه مشكلات حل مى شود ، و راه آنها صاف و هموار مى گردد . به
هر حال در اينجا سخن از علم و قدرت و توانائى و عظمت است ، سخن از تسليم و اطاعت
ديگران حتى جن و شياطين در برابر حكومت الهى است ، سخن از تسليم پرندگان هوا و
موجودات ديگر است ، و بالاخره سخن از مبارزه شديد با بت پرستى از طريق دعوت منطقى و
سپس بهره گيرى از قدرت حكومت است . و اينها است كه داستان اين دو پيامبر را از
ديگر پيامبران جدا مى سازد . جالب اينكه قرآن سخن را از مساله موهبت علم كه زير
بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده مى گويد : ما به داود و سليمان علم
قابل ملاحظه اى بخشيديم ( و لقد آتينا داود و سليمان علما ) . گرچه بسيارى از
مفسران در اينجا خود را به زحمت انداخته اند كه ببينند اين كدام علم بوده كه در
اينجا به صورت سربسته بيان شده ، و خداوند به داود و سليمان عطا فرموده ، بعضى آن
را به قرينه آيات ديگر علم قضاوت و داورى دانسته اند و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب
: ما به داود ، حكمت و راه پايان دادن به نزاعها آموختيم ( سوره ص - آيه 20 ) و كلا
آتينا حكما و علما : ما به هر يك از داود و سليمان مقام داورى و علم عطا كرديم (
انبياء - 79 ) . بعضى نيز به قرينه آيات مورد بحث كه از منطق طير ( گفتار
پرندگان ) سخن مى گويد : اين علم را ، علم گفتگوى با پرندگان دانسته اند ، و بعضى
ديگر تفسير نمونه ج : 15 ص : 416 به قرينه آياتى كه از علم بافتن زره و
مانند آن سخن مى گويد خصوص اين علم را مورد توجه قرار داده اند . ولى روشن است
كه علم در اينجا معنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مذهبى و قوانين
دينى ، و همچنين علم قضاوت ، و تمام علومى را كه براى تشكيل چنان حكومت وسيع و
نيرومندى لازم بوده است در برمى گيرد ، زيرا تاسيس يك حكومت الهى بر اساس عدل و داد
، حكومتى آباد و آزاد ، بدون بهره گيرى از يك علم سرشار امكان پذير نيست ، و به اين
ترتيب قرآن مقام علم را در جامعه انسانى و در تشكيل حكومت به عنوان نخستين سنگ زير
بنا مشخص ساخته است . و به دنبال اين جمله از زبان داود و سليمان چنين نقل مى
كند : و آنها گفتند حمد و ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان
مؤمنش برترى بخشيد ( الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين ) . جالب
اينكه بلافاصله بعد از بيان موهبت بزرگ علم سخن از شكر به ميان آمده ، تا روشن شود
هر نعمتى را شكرى لازم است ، و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه
براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام
بخشيدن به يك حكومت الهى حداكثر بهره را گرفتند . ضمنا آنها معيار برترى خود را
بر ديگران در علم خلاصه كردند ، نه در قدرت و حكومت ، و شكر و سپاس را نيز در برابر
علم شمردند نه بر مواهب ديگر چرا كه هر ارزشى است براى علم است و هر قدرتى است از
علم سرچشمه مى گيرد . اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها از حكومت بر يك ملت
با ايمان شكر مى كنند چرا كه حكومت بر گروهى فاسد و بى ايمان افتخار نيست . در
اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه چرا آنها در مقام شكرگزارى تفسير نمونه ج :
15 ص : 417 گفتند ما را بر بسيارى از مؤمنان فضيلت بخشيده ، نه بر همه مؤمنان ؟
با اينكه آنها پيامبرانى بودند كه افضل مردم عصر خويش بودند . اين تعبير ممكن
است براى رعايت اصول ادب و تواضع باشد كه انسان در هيچ مقامى خود را برتر از همگان
نداند . و يا بخاطر اين است كه آنها به يك مقطع خاص زمانى نگاه نمى كردند ،
بلكه كل زمانها را در نظر داشتند ، و مى دانيم پيامبرانى از آنها بزرگتر در طول
تاريخ بشريت بوده اند . در آيه بعد ، نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش
داود كرده ، مى گويد : سليمان وارث داود شد ( و ورث سليمان داود ) . در اينكه
منظور از ارث در اينجا ارث چه چيز است ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است . بعضى
آن را منحصر به ميراث علم و دانش دانسته اند ، چرا كه به پندار آنها پيامبران ارثى
از اموال خود نمى گذارند . بعضى ديگر منحصرا ميراث مال و حكومت را ذكر كرده اند
، چرا كه اين كلمه قبل از هر چيز آن مفهوم را به ذهن تداعى مى كند . و بعضى علم
سخن گفتن با پرندگان را ( منطق الطير ) . ولى با توجه به اينكه آيه مطلق است و
در جمله هاى بعد هم سخن از علم به ميان آمده و هم از تمام مواهب ( اوتينا من كل شىء
) دليلى ندارد كه مفهوم آيه را محدود كنيم ، بنا بر اين سليمان وارث همه مواهب پدرش
داود شد . در رواياتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده نيز به
اين آيه در برابر كسانى كه مى گفتند پيامبران ارثى نمى گذارند و به حديث نحن معاشر
الانبياء لا نورث ما پيامبران ارثى نمى گذاريم ، تكيه مى كردند استدلال شده ، و
دليل بر اين تفسير نمونه ج : 15 ص : 418 گرفته شده كه حديث مزبور چون مخالف
كتاب الله است از درجه اعتبار ساقط است . در حديثى كه از طرق اهلبيت نقل شده
چنين مى خوانيم : هنگامى كه ابو بكر تصميم گرفت فدك را از فاطمه (عليهاالسلام)
بگيرد اين سخن به فاطمه س رسيد ، نزد ابو بكر آمده و چنين گفت : ا فى كتاب الله ان
ترث اباك و لا ارث ابى ، لقد جئت شيئا فريا ، فعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه
وراء ظهوركم اذ يقول : و ورث سليمان داود : آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث
ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ اين چيز عجيبى است ! آيا كتاب خدا را فراموش كرده و
پشت سر افكنده ايد آنجا كه مى فرمايد : سليمان از داود ارث برد ؟ . سپس قرآن مى
افزايد : سليمان گفت : اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده ( و قال يا ايها
الناس علمنا منطق الطير ) . و از همه چيز به ما داده شده است ، و اين فضيلت
آشكارى است ( و اوتينا من كل شىء ان هذا لهو الفضل المبين ) . گرچه بعضى مدعى
هستند كه تعبير نطق و سخن گفتن در مورد غير انسانها جز به عنوان مجاز ممكن نيست ،
ولى اگر غير انسان نيز اصوات و الفاظى از دهان بيرون بفرستد كه بيانگر مطالبى باشد
دليل ندارد كه آن را نطق نگوئيم ، چرا كه نطق هر لفظى است كه بيانگر حقيقتى و
مفهومى باشد .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 419 البته نمى خواهيم بگوئيم كه
آن صداهاى مخصوصى كه گاه بعضى از حيوانات به هنگام خشم و غضب ، يا رضايت و خشنودى ،
يا از درد و رنج ، و يا اظهار و اشتياق نسبت به بچه هاى خود سرمى دهند نطق است ، نه
اينها اصواتى است كه مقارن با حالتى از دهان آنها برمى خيزد ، ولى به طورى كه در
آيات بعد مشروحا خواهد آمد مى بينيم كه سليمان با هدهد مطالبى را رد و بدل مى كند ،
پيامى به وسيله او مى فرستد ، و بازتاب پيامش را از او جويا مى شود . اين نشان
مى دهد كه حيوانات علاوه بر اصواتى كه بيانگر حالات آنها است توانائى دارند كه به
فرمان خدا در شرايط خاصى سخن بگويند ، همچنين است بحثى كه درباره سخن گفتن مورچه در
آيات آينده خواهد آمد . البته گاه نطق در معنى وسيعى در قرآن به كار رفته است
كه در حقيقت روح و نتيجه نطق را بيان مى كند ، و آن بيان ما فى الضمير است ، خواه
از طريق الفاظ و سخن باشد و خواه از طريق حالات ديگر ، مانند آيه هذا كتابنا ينطق
عليكم بالحق : اين كتاب ما است كه به حق براى شما سخن مى گويد ( جاثيه - 29 ) ولى
نيازى نيست كه ما نطق را در مورد گفتگوى سليمان با پرندگان به اين معنى تفسير كنيم
، بلكه سليمان طبق ظاهر آيات فوق مى توانست الفاظ خاص پرندگان را كه براى انتقال
مطالب به كار مى برند تشخيص دهد ، و با آنها سخن بگويد . در اين باره در بحث
نكات نيز به خواست خدا سخن مى گوئيم . اما جمله اوتينا من كل شىء : ( از همه
چيز به ما داده شده ) بر خلاف محدوديتهائى كه گروهى از مفسران براى آن قائل شده اند
، مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و تمام وسائلى را كه از نظر معنوى و مادى براى تشكيل
آن حكومت الهى لازم بوده است شامل مى شود ، و اصولا بدون آن اين كلام ناقص خواهد
بود ، و پيوند روشنى با گذشته نخواهد داشت .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 420
در اينجا فخر رازى سؤالى عنوان كرده و آن اينكه آيا تعبير علمنا و اوتينا ( به
ما تعليم داده شده و به ما بخشيده شده ) آيا از قبيل كلام متكبران نيست ؟ سپس چنين
پاسخ مى گويد : منظور از ضمير جمع در اينجا ، خود سليمان و پدرش ، يا خود او و
معاونانش در حكومت است ، و اين معمول است كه هر گاه كسى در رأس تشكيلاتى قرار گيرد
با ضمير جمع از خود ياد مى كند .
نكته ها :
1 - رابطه دين و سياست
بر خلاف آنچه بعضى از كوته بينان مى انديشند دين مجموعه اى از اندرزها و نصايح
و يا مسائل مربوط به زندگى شخصى و خصوصى نيست ، دين مجموعه اى از قوانين حيات و
برنامه فراگيرى است كه تمام زندگى انسانها مخصوصا مسائل اجتماعى را در بر مى گيرد .
بعثت انبياء براى اقامه قسط و عدل است ( سوره حديد آيه 25 ) . دين براى
گسستن زنجيرهاى اسارت انسان و تامين آزادى بشر است ( سوره اعراف آيه 157 ) .
دين براى نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و ستمگران و پايان دادن به دوران سلطه
آنها است . و بالاخره دين مجموعه اى است از تعليم و تربيت در مسير تزكيه و
ساختن انسان كامل ( سوره جمعه آيه 2 ) . بديهى است اين هدفهاى بزرگ بدون تشكيل
حكومت امكان پذير نيست . چه كسى مى تواند با توصيه هاى اخلاقى اقامه قسط و عدل
كند ، و دست ظالمان را از گريبان مظلومان كوتاه سازد ؟ تفسير نمونه ج : 15 ص :
421 چه كسى مى تواند زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى انسانهاى در بند بردارد و
بشكند ، بى آنكه متكى به قدرت باشد ؟ و چه كسى مى تواند در جامعه اى كه وسائل نشر
فرهنگ و تبليغ در اختيار فاسدان و مفسدان است اصول صحيح تعليم و تربيت را پياده كند
؟ و ملكات اخلاقى را در دلها پرورش دهد ؟ و اين است كه ما مى گوئيم دين و سياست دو
عنصر تفكيك ناپذير است اگر دين از سياست جدا شود بازوى اجرائى خود را بكلى از دست
مى دهد ، و اگر سياست از دين جدا گردد مبدل به يك عنصر مخرب در مسير منافع خود -
كامگان مى شود . اگر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) موفق شد اين آئين
آسمانى را با سرعت در جهان گسترش دهد دليل آن اين بود كه در اولين فرصت دست به
تاسيس حكومت زد ، و از طريق حكومت اسلامى هدفهاى الهى را تعقيب نمود . بعضى از
پيامبران ديگر كه نيز چنين توفيقى يافتند ، بهتر موفق به نشر دعوت الهى خود شدند ،
اما آنها كه در تنگنا قرار گرفتند و شرائط به آنها اجازه تشكيل حكومت نداد موفق به
كار زيادى نشدند .
2 - ابزار حكومت الهى جالب اينكه در داستان سليمان و
داود به خوبى مى بينيم كه آنها به سرعت آثار شرك و بت پرستى را ريشه كن ساختند ، و
نظامى الهى بر پا كردند ، نظامى كه ابزار اصليش طبق آيات مورد بحث علم و دانش و
آگاهيها در زمينه هاى مختلف بود . نظامى كه نام خدا در سر لوحه همه برنامه هايش
قرار داشت . نظامى كه تمام نيروهاى لايق را به كار مى گرفت ، حتى از نيروى يك
پرنده تفسير نمونه ج : 15 ص : 422 براى رسيدن به اهدافش استفاده مى كرد .
نظامى كه ديوها را دربند كرده و ظالمان را بر سر جاى خود نشانده بود . و
بالاخره نظامى كه هم قدرت نظامى كافى داشت ، و هم دستگاه اطلاعاتى ، و هم افرادى كه
در زمينه هاى مختلف اقتصادى و توليد تخصص و آگاهى كافى داشتند ، و همه اينها را زير
چتر ايمان و توحيد قرار داده بود .
3 - نطق پرندگان در آيات فوق ، و
آياتى كه بعد از اين در داستان هدهد و سليمان خواهد آمد صريحا اشاره به نطق پرندگان
و ميزانى از درك و شئون براى آنان شده است . بى شك پرندگان - مانند ساير
حيوانات - در حالات مختلف صداهاى گوناگونى از خود ظاهر مى سازند كه با دقت و بررسى
، مى توان از نوع صدا به وضع حالات آنها پى برد ، كدام صدا مربوط به حالات خشم است
و كدام رضا ، كدام صدا دليل بر گرسنگى است ، و كدام نشانه تمنى ؟ با كدام صدا بچه
هاى خود را فرا مى خواند و با كدام صدا آنها را از بروز حادثه وحشتناكى خبر مى دهد
؟ اين قسمت از صداى پرندگان ، مورد هيچگونه شك و ترديد نيست ، و همه كم و بيش با آن
آشنا هستيم . ولى آيات اين سوره ظاهرا مطلبى بيش از اين را بيان مى كند ، بحث
از سخن گفتن آنان به نحو مرموزى است كه مطالب دقيقترى در آن منعكس است ، و بحث از
تفاهم و گفتگوى آنها با يك انسان است ، گرچه اين معنى براى بعضى عجيب مى آيد ، ولى
با توجه به مطالب مختلفى كه دانشمندان در كتابها نوشته اند و مشاهدات شخصى بعضى در
مورد پرندگان مطلب عجيبى نيست . ما از هوش حيوانات مخصوصا پرندگان مطالبى
عجيبتر از اين سراغ داريم . بعضى از آنها چنان مهارتى در ساختن خانه و لانه
دارند كه گاه از مهندسين ما پيشى مى گيرند ! تفسير نمونه ج : 15 ص : 423
بعضى از پرندگان چنان اطلاعاتى از وضع نوزادان آينده خود و نيازها و مشكلات
آنها دارند و چنان دقيقا براى حل آنها عمل مى كنند كه براى همه ما اعجاب انگيز است
! . پيش بينى آنها درباره وضع هوا حتى نسبت به چند ماه بعد ، و آگاهى آنها از
زلزله ها قبل از وقوع آن ، و حتى پيش از آنكه زلزله سنجهاى ما خفيفترين لرزشها را
ثبت كنند معروف است . تعليماتى كه در عصر ما به حيوانات داده مى شود ، و كارهاى
خارق العاده آنها را در سيركها بسيارى ديده اند ، كه حاكى از هوش شگفت انگيز آنها
است . كارهاى شگفت آور مورچگان و تمدن شگرف آنها . عجائب زندگى زنبوران عسل
و رديابى حيرت انگيز آنها . آگاهى پرندگان مهاجر كه گاه فاصله ميان قطب شمال و
جنوب را طى مى كنند ، از وضع راهها در اين مسير فوق العاده طولانى . اطلاعات
فوق العاده ماهيان آزاد در مهاجرت دستجمعى در اعماق درياها عموما از مسائلى است كه
از نظر علمى مسلم و دليل بر وجود مرحله مهمى از درك و يا غريزه و يا هر چه آن را
بناميم در اين حيوانات است . وجود حواس فوق العاده اى در حيوانات همچون دستگاه
رادار مانند شب پره و شامه بسيار قوى بعضى از حشرات ، و ديد فوق العاده نيرومند
بعضى از پرندگان و امثال آن نيز دليل ديگرى است بر اينكه آنها در همه چيز از ما عقب
مانده تر نيستند ! با در نظر گرفتن اين امور جاى تعجب نيست كه آنها تكلم مخصوصى نيز
داشته باشند ، و بتوانند با كسى كه از الفباى كلام آنها آگاه است ، سخن گويند .
در آيات قرآن نيز به عناوين مختلف به اين امر اشاره شده است از جمله در آيه 38
سوره انعام مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير تفسير نمونه ج :
15 ص : 424 بجناحيه الا امم امثالكم : هيچ جنبنده اى در زمين و پرنده اى كه با
دو بال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند ! . در
روايات اسلامى نيز مطالب زيادى وجود دارد كه بيانگر نطق حيوانات و مخصوصا پرندگان
است ، و حتى براى هر يك از آنها سخنى شعار مانند نقل شده است كه شرح آنها به درازا
مى كشد . در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه امير مؤمنان على
(عليه السلام) به ابن عباس فرمود : ان الله علمنا منطق الطير كما علم سليمان ابن
داود ، و منطق كل دابة فى بر او بحر : خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت
همانگونه كه به سليمان بن داود ، و سخن گفتن هر جنبنده اى را در خشكى و دريا .
4 - روايت نحن معاشر الانبياء لا نورث اهل سنت حديثى در كتابهاى مختلف
خود از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اين مضمون نقل كرده اند كه فرمود
: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة : ما پيامبران ارثى از خود به يادگار
نمى گذاريم ، و آنچه از ما بماند بايد به عنوان صدقه در راه خدا مصرف شود و گاه آن
را با حذف جمله اول ، به صورت ما تركناه صدقة نقل كرده اند . سند اين حديث
غالبا در كتب معروف اهل سنت به ابو بكر منتهى مى شود كه بعد از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) زمام امور مسلمين را به دست گرفت ، و هنگامى كه حضرت فاطمه
(عليهاالسلام) و يا بعضى از همسران پيامبر ميراث خود را از او خواستند او به استناد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 425 اين حديث از دادن ميراث به آنان سر باز زد !
اين حديث را مسلم در صحيح خود ( جلد 3 - كتاب الجهاد و السير - صفحه 1379 ) و بخارى
در جزء هشتم كتاب الفرائض ( صفحه 185 ) و گروهى ديگر در كتابهاى خود آورده اند .
قابل توجه اينكه در مدرك اخير در حديثى از عايشه چنين مى خوانيم : فاطمه
(عليهاالسلام) و عباس ( بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزد ابو بكر
آمدند و ميراثشان از پيامبر را مى خواستند ، و آنها در آن موقع زمينشان را در فدك و
سهمشان را از خيبر مطالبه مى كردند ، ابو بكر گفت : من از رسولخدا (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) شنيدم كه گفت : ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند
صدقه است ... هنگامى كه فاطمه (عليهاالسلام) اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين ابو
بكر را ترك كرد و تا آخر عمر با او يك كلمه سخن نگفت . البته اين حديث از جهات
مختلفى قابل نقد و بررسى است ولى آنچه در حوصله اين تفسير مى گنجد امور زير است :
1 - اين حديث با متن قرآن سازگار نيست ، و طبق قواعد اصولى كه در دست داريم هر
حديثى كه موافق كتاب الله نباشد از درجه اعتبار ساقط است ، و نمى توان به عنوان
حديث پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا سائر معصومين (عليهم السلام) روى آن
تكيه كرد . در آيات فوق خوانديم سليمان از داود ارث برد ، و ظاهر آيه مطلق است
و اموال را نيز شامل مى شود . و در مورد يحيى و زكريا مى خوانيم : يرثنى و يرث
من آل يعقوب : فرزندى به من عنايت كن كه از من و از آل يعقوب ارث برد ( مريم - 6 )
. مخصوصا در مورد زكريا بسيارى از مفسران روى جنبه هاى مالى تكيه كرده اند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 426 بعلاوه ظاهر آيات ارث در قرآن مجيد عام است
و همه را شامل مى شود . و شايد به همين دليل قرطبى از دانشمندان معروف اهل سنت
ناچار شده است كه حديث را به عنوان فعل غالب و اكثر بگيرد نه عام و گفته است اين
مانند جمله اى است كه عرب مى گويد انا معشر العرب اقرى الناس للضيف : ما جمعيت عرب
از همه مردم مهمان نوازتريم ( در حالى كه اين يك حكم عمومى نيست ) . ولى روشن
است كه اين سخن ارزش اين حديث را نفى مى كند ، زيرا اگر در مورد سليمان و يحيى به
اين عذر متوسل شويم مشمول آن نسبت به موارد ديگر نيز قطعى نيست . 2 - روايت فوق
معارض با روايات ديگرى است كه نشان مى دهد ابو بكر تصميم گرفت فدك را به فاطمه (
سلام الله عليها ) بازگرداند ، ولى ديگران مانع شدند ، چنانكه در سيره حلبى مى
خوانيم : فاطمه دختر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزد ابو بكر آمد در حالى كه
او بر منبر بود ، گفت : اى ابو بكر آيا اين در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث
ببرد و من از پدرم ارث نبرم ، ابو بكر گريه كرد و اشكش جارى شد ، سپس از منبر پائين
آمد ، و نامه اى داير به واگذارى فدك به فاطمه ( سلام الله عليها ) نوشت ، در اين
حال عمر وارد شد گفت : اين چيست ؟ گفت : نامه اى نوشتم كه ميراث فاطمه س را از پدرش
به او واگذارم ، عمر گفت : اگر اين كار را كنى از كجا هزينه نبرد با دشمنان را
فراهم مى سازى در حالى كه عرب بر ضد تو قيام كرده است ؟ سپس عمر نامه را گرفت و
پاره كرد ! . چگونه ممكن است نهى صريحى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
باشد و ابو بكر به خود جرات مخالفت را بدهد ؟ و چرا عمر استناد به نيازهاى جنگى كرد
و استناد به تفسير نمونه ج : 15 ص : 427 روايت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ننمود ؟ بررسى دقيق روايت فوق نشان مى دهد كه مساله نهى پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) مطرح نبوده ، مهم در اينجا مسائل سياسى روز بوده است ، و همين
ها است كه انسان را به ياد گفتار ابن ابى الحديد دانشمند معتزلى مى اندازد ، مى
گويد : از استادم على بن فارقى پرسيدم : آيا فاطمه (عليهاالسلام) در ادعاى خود راست
مى گفت ؟ پاسخ داد آرى گفتم پس چرا ابو بكر فدك را به او نداد ، با اينكه وى را
صادق و راستگو مى شمرد ؟ ! استادم تبسم پر معنائى كرد و سخن لطيف زيبائى گفت ، با
اينكه او عادت به مزاح شوخى نداشت گفت : لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجائت
اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافة ! و زحزحته عن مقامه و لم يمكنه الاعتذار و
الموافقة بشىء : اگر امروز فدك را به ادعاى فاطمه (عليهاالسلام) به او مى داد ،
فردا مى آمد و خلافت را براى همسرش ادعا مى كرد ! و ابو بكر را از مقامش متزلزل مى
ساخت و او نه عذرى براى بازگو كردن داشت و نه امكان موافقت ! . 3 - روايت
معروفى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در بسيارى از كتب اهل سنت و شيعه آمده
است كه العلماء ورثة الانبياء : دانشمندان وارثان پيامبرانند . و نيز از پيامبر
گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه : ان الانبياء لم يورثوا دينارا و
لا درهما : پيامبران درهم و دينارى از خود بيادگار نگذاردند . از مجموع اين دو
حديث چنين به نظر مى رسد كه هدف اصلى اين بوده كه روشن سازند افتخار انبياء و
سرمايه آنها علم و دانش بوده است ، و مهمترين چيزى كه از خود به يادگار گذاشتند ،
برنامه هدايت بود ، و كسانى كه سهم بيشترى از تفسير نمونه ج : 15 ص : 428
اين علم و دانش را بر گرفتند ، وارثان اصلى پيامبرانند ، بى آنكه نظر به اموالى
داشته باشد كه از آنان به يادگار باقى مى ماند ، بعدا اين حديث نقل به معنى شده و
سوء تعبير از آن گرديده و احتمالا جمله ما تركناه صدقه كه استنباط بعضى از روايت
بوده است بر آن افزوده اند . براى اينكه سخن به درازا نكشد گفتار خود را با
بحثى از مفسر معروف اهل سنت فخر رازى كه در ذيل آيه 11 سوره نساء آورده است پايان
مى دهيم : او مى گويد : يكى از تخصيصهائى كه بر اين آيه ( آيه ارث فرزندان ) وارد
شده است ، چيزى است كه مذهب اكثر مجتهدين ( اهل سنت ) است ، كه پيامبران عليهم
السلام چيزى به ارث نمى گذارند و شيعه ( عموما ) در اين بحث مخالفت كرده اند روايت
شده است هنگامى كه فاطمه (عليهاالسلام) ميراث خود را مطالبه كرد ، آنها به استناد
حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه
صدقه ، او را از ارث خود باز داشتند ، در اين هنگام فاطمه (عليهاالسلام) به عموم
آيه فوق ( آيه ارث فرزندان ) استدلال كرد ، گوئى مى خواست به اين حقيقت اشاره كند
كه عموم قرآن را نمى شود با خبر واحد تخصيص زد . سپس فخر رازى مى افزايد : شيعه
مى گويند : به فرض كه تخصيص قرآن به خبر واحد جايز باشد در اينجا به سه دليل جايز
نيست : نخست اينكه اين بر خلاف صريح قرآن است كه مى گويد زكريا از خدا تقاضا كرد
فرزندى به او بدهد كه از وى و آل يعقوب ارث ببرد ، و همچنين قرآن مى گويد : سليمان
از داود ارث برد ، زيرا نمى توان اين آيات را حمل بر وراثت علم و دين كرد ، چون اين
يكنوع وراثت مجازى است ، چرا كه اين پيامبران ، علم و دين را به فرزندان خود
آموختند نه آنكه از خود گرفتند و به آنها واگذار كردند ، وراثت حقيقى تنها در مال
تصور مى شود ( كه از كسى بگيرند و به ديگرى بدهند ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص
: 429 ديگر اينكه چگونه ممكن است ابو بكر از اين مساله كه نيازى به آن نداشته
است آگاه باشد ، اما فاطمه و على و عباس كه از بزرگترين زاهدان و دانشمندان بودند و
با مساله وراثت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سر و كار داشتند از آن بيخبر
بمانند ؟ چگونه ممكن است پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين حديث را به كسى تعليم
كرده باشد كه نيازى نداشته و از كسى كه نياز داشته دريغ دارد ؟ . سوم اينكه :
جمله ما تركناه صدقه دنباله لا نورث است و مفهومش اين است اموالى را كه به عنوان
صدقه اختصاص داده ايم در دائره ميراث قرار نمى گيرد نه غير آن ... . سپس فخر
رازى جواب كوتاهى به استدلال مشهور فوق مى دهد و مى گويد : فاطمه (عليهاالسلام) بعد
از گفتگو با ابو بكر ، به آن گفتگو راضى شد ، علاوه بر اين اجماع بر اين منعقد شده
است كه سخن ابو بكر درست است ! . ولى روشن است كه پاسخ فخر رازى درخور
استدلالهاى فوق نيست ، زيرا همانگونه كه از منابع معروف و معتبر اهل سنت در بالا
نقل كرديم فاطمه (عليهاالسلام) نه تنها راضى نشد بلكه چنان خشمگين گشت كه تا پايان
عمر يك كلمه با ابو بكر سخن نگفت . از اين گذشته چگونه ممكن است اجماعى در اين
مساله باشد با اينكه شخصيتى همچون على و فاطمه (عليهماالسلام) و عباس كه در كانون
وحى پرورش يافته اند با آن مخالفت كرده باشند ؟ ! .
تفسير نمونه ج : 15 ص :
430 وَ حُشِرَ لِسلَيْمَنَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ وَ الطيرِ فَهُمْ
يُوزَعُونَ(17) حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ
يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسكِنَكمْ لا يحْطِمَنَّكُمْ سلَيْمَنُ وَ
جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(18) فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ
رَب أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ
أَنْ أَعْمَلَ صلِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك
الصلِحِينَ(19) ترجمه : 17 - لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او
جمع شدند آنقدر زياد بودند كه بايد توقف كنند تا به هم ملحق شوند . 18 - تا به
سرزمين مورچگان رسيدند ، مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به لانه هاى خود برويد تا
سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند ! . 19 - ( سليمان )
از سخن او تبسمى كرد و خنديد و گفت : پروردگارا ! شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و
مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما و توفيق مرحمت كن تا عمل صالحى كه موجب
رضاى تو گردد انجام دهم و مرا در زمره بندگان صالحت داخل نما .
تفسير نمونه
ج : 15 ص : 431 تفسير : سليمان در وادى مورچگان ! از آيات اين سوره ، و
همچنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبه
عادى نداشت ، بلكه توأم با خارق عادات و معجزات مختلفى بود كه قسمتى از آن ( مانند
حكومت سليمان بر جن و پرندگان و درك كلام مورچگان ، و گفتگوى با هدهد ) در اين سوره
، و بخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است . در حقيقت خداوند قدرت خود را در
ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوائى كه مسخر آن بود نشان داد ، و مى دانيم از نظر يك
فرد موحد ، اين امور در برابر قدرت خداوند سهل و ساده و آسان است . در آيات
مورد بحث نخست مى گويد : لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند ( و
حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير ) . جمعيت لشكريانش به قدرى زياد
بود كه براى نظم سپاه دستور داده مى شد كه صفوف اول را متوقف كنند و صفوف آخر را
حركت دهند تا همه به هم برسند ( فهم يوزعون ) . يوزعون از ماده وزع ( بر وزن
جمع ) به معنى بازداشتن است ، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين
معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى
و تشتت آنها جلو - گيرى شود . واژه وزع به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده
است كه انسان را از امور ديگر بازمى دارد .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 432
از اين تعبير استفاده مى شود كه لشكريان سليمان ، هم بسيار زياد بودند و هم تحت
نظام خاص . حشر از ماده حشر ( بر وزن نشر ) به معنى بيرون ساختن جمعيت از
قرارگاه و حركت دادن آنها به سوى ميدان مبارزه و مانند آن است ، از اين تعبير و
همچنين از تعبيرى كه در آيه بعد مى آيد استفاده مى شود كه سليمان به سوى نقطه اى
لشكركشى كرده بود ، اما اين كداميك از لشكركشى هاى سليمان است ؟ به درستى معلوم
نيست ، بعضى از آيه بعد كه سخن از رسيدن سليمان به وادى نمل ( سرزمين مورچگان ) مى
گويد چنين استفاده كرده اند كه آن منطقه اى بوده است در نزديكى طائف ، و بعضى گفته
اند منطقه اى بوده است در نزديك شام . ولى به هر حال چون بيان اين موضوع تاثيرى
در جنبه هاى اخلاقى و تربيتى آيه نداشته ، سخنى از آن به ميان نيامده است .
ضمنا اين بحث كه ميان جمعى از مفسران درگير شده كه آيا همه انسانها و جن و
پرندگان از لشكريان او بوده اند ( بنابر اين كلمه من بيانيه است ) و يا اينكه قسمتى
از آنها لشكر او را تشكيل مى داده اند و در اين صورت من تبعيضيه است ) تقريبا بحث
زائدى به نظر مى رسد ، چون بدون شك ، سليمان بر كل روى زمين حكومت نداشت و قلمرو
حكومتش منطقه شام و بيت المقدس و احتمالا بعضى نواحى اطراف بود . و حتى از آيات
بعد استفاده مى شود كه او سلطه اى بر سرزمين يمن هنوز پيدا نكرده بود و بعد از
ماجراى هدهد و تسليم ملكه سباء بر آنجا تسلط يافت . جمله تفقد الطير در آيات
بعد نشان ، مى دهد كه در ميان پرندگانى كه سر بر فرمان او بودند ، يك هدهد وجود
داشت كه وقتى سليمان او را نديد جوياى حالش شد ، اگر تمام پرندگان بودند و از جمله
هزاران هدهد ، اين تفسير نمونه ج : 15 ص : 433 تعبير صحيح نبود ( دقت كنيد
) . به هر حال ، سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد تا به سرزمين مورچگان رسيدند
( حتى اذا اتوا على وادى النمل ) . در اينجا مورچه اى از مورچگان ، همنوعان خود
را مخاطب ساخت و گفت : اى مورچگان داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما
را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند ! ( قال نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم
لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ) . در اينكه چگونه اين مورچه از
حضور سليمان و لشكريانش در آن سرزمين آگاه شد و چگونه صداى خود را به گوش ديگران
رسانيد سخن داريم كه در نكته ها بخواست خدا خواهد آمد . ضمنا از اين جمله
استفاده مى شود كه عدالت سليمان حتى بر مورچگان ظاهر و آشكار بود چرا كه مفهومش اين
است كه اگر آنها متوجه باشند حتى مورچه ضعيفى را پايمال نمى كنند ، و اگر پايمال
كنند بر اثر عدم توجه آنها است . سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد و خنديد (
فتبسم ضاحكا من قولها : در اينكه چه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى
دارند : ظاهر اين است كه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را
از لشكر عظيم سليمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد ، اين امر عجيب
سبب خنده سليمان شد . بعضى نيز گفته اند اين خنده شادى بود چرا كه سليمان متوجه
شد حتى تفسير نمونه ج : 15 ص : 434 مورچگان به عدالت او و لشكريانش معترفند
و تقواى آنها را مى پذيرند ! . و بعضى گفته اند شادى او از اين جهت بود كه
خداوند چنين قدرتى به او داده بود كه در عين شور و هيجان عظيم لشكر از صداى مورچه
اى نيز غافل نمى ماند ! . به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند
تقاضا نمود . نخست اينكه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شكر نعمتهائى را كه بر
من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما ( و قال رب اوزعنى ان اشكر
نعمتك التى انعمت على و على والدى ) . تا بتوانم اينهمه نعمتهاى عظيم را در
راهى كه تو فرمان داده اى و مايه خشنودى تو است به كار گيرم و از مسير حق منحرف
نگردم كه اداى شكر اينهمه نعمت جز به مدد و يارى تو ممكن نيست . ديگر اينكه مرا
موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى ( و ان اعمل صالحا ترضاه
) . اشاره به اينكه آنچه براى من مهم است بقاى اين لشكر و عسكر و حكومت و
تشكيلات وسيع نيست ، مهم اين است كه عمل صالحى انجام دهم كه مايه رضاى تو گردد ، و
از آنجا كه اعمل فعل مضارع است دليل آن است كه او تقاضاى استمرار اين توفيق را داشت
. و بالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا ! مرا به رحمتت در
زمره بندگان صالحت داخل گردان ( و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 435 نكته ها :
1 - آگاهى سليمان از سخن
حيوانات ما از جهان حيوانات اطلاعات زيادى در دست نداريم ، و با تمام
پيشرفتهائى كه در اين زمينه شده ، هنوز ابهامهاى فراوانى بر روى آن سايه افكنده است
. ما آثار هوش و دقت و ذكاوت و مهارت در كارهاى بسيارى از آنها مى بينيم : خانه
سازى زنبوران عسل ، نظمى كه بر كندو حكم فرما است ، دقت مورچگان در جمع آورى
نيازمنديهاى زمستان ، طرز ذخيره و انبار آنها ، دفاع كردن حيوانات از خود در برابر
دشمن ، و حتى آگاهى آنها از درمان بسيارى از بيماريها ، پيدا كردن لانه و خانه خود
از فاصله هاى بسيار دور دست ، و پيمودن راههاى طولانى و رسيدن به مقصد ، پيش بينى
آنها از حوادث آينده ، و مانند آن همه از چيزهائى است كه نشان مى دهد ، در دنياى
مرموز حيوانات بسيارى از وسائل هنوز براى ما لا ينحل است . از اين گذشته بسيارى
از حيوانات بر اثر آموزش و تربيت ، كارهاى شگفت انگيزى انجام مى دهند كه حتى
انسانها از آن عاجزند . اما بدرستى روشن نيست كه آنها تا چه حد از دنياى
انسانها باخبرند ؟ آيا واقعا آنها مى دانند كه ما كيستيم و چه مى كنيم ؟ ممكن است
ما در آنها چنين هوش و ادراكى را سراغ نداشته باشيم ، ولى آيا اين به معنى نفى آن
است ؟ ! روى اين حساب اگر در داستان فوق خوانديم كه مورچگان از آمدن لشكر سليمان به
آن سرزمين با خبر شدند و اعلام رفتن به لانه ها نمودند تا زير دست و پاى لشكر له
نشوند ، و سليمان نيز از اين ماجرا آگاه شد زياد جاى تعجب نيست . از اين گذشته
، حكومت سليمان - همانگونه كه گفتيم - توأم با خارق عادات و كارهاى اعجاز آميزى بود
، روى همين اصل ، بعضى از مفسران اظهار عقيده كرده اند تفسير نمونه ج : 15 ص :
436 كه دارا بودن اين سطح آگاهى از ناحيه قشرى از حيوانات در عصر سليمان خود يك
اعجاز و خارق عادت بوده است ، و مانعى ندارد كه عين آن را در ساير اعصار و قرون
احيانا نبينيم . غرض اين است كه هيچ دليلى در كار نيست كه ما داستان سليمان و
مور يا سليمان و هدهد را بر كنايه و مجاز و يا زبانحال ، و مانند آن حمل كنيم ،
هنگامى كه حفظ ظاهر آن و حمل بر معنى حقيقى امكان پذير است .
2 - سليمان و
الهام شكر پروردگار يكى از بهترين نشانه ها براى شناخت حاكمان الهى از حكمرانان
جبار ، اين است كه دسته دوم به هنگام رسيدن به قدرت ، غرق غرور و غفلت مى شوند و
همه ارزشهاى انسانى را به دست فراموشى سپرده ، در خودكامگى ، سخت فرو مى روند .
اما حاكمان الهى به هنگام نيل به قدرت ، بار سنگينى از مسئوليتها را بر دوش خود
احساس مى كنند ، بيش از هميشه به درگاه خدا روى مى آورند ، و توانائى بر اداى رسالت
خويش را از او مى طلبند ، همانگونه كه سليمان بعد از آنهمه قدرت مهمترين چيزى كه از
خدا تقاضا مى كند اداى شكر او و استفاده از اين مواهب در مسير رضاى او و آسايش
بندگان خدا است . جالب اينكه با جمله اوزعنى اين تقاضا را شروع مى كند كه
مفهومش الهامى از درون و جمع كردن تمام نيروهاى باطنى براى انجام اين هدف بزرگ است
يعنى خدايا آنچنان قدرتى به من عنايت كن تا تمام نيروهاى درونيم را براى اداى شكر و
انجام وظيفه بسيج كنيم ، و راه را نيز تو به من نشان ده كه راهى است بسيار سخت و
طولانى و پر خوف و خطر ، راه اداى حقوق همه مردم ، در چنان حكومت تفسير نمونه ج
: 15 ص : 437 وسيع و گسترده ! . او نه تنها تقاضاى توانائى بر شكر نعمتهائى
كه به خود او داده شده است مى كنند ، بلكه در عين حال تقاضا دارد كه اداى شكر
مواهبى كه بر پدر و مادرش ارزانى شده بود انجام دهد ، چرا كه بسيارى از مواهب وجود
انسان از پدر و مادر به ارث به او مى رسد ، و بدون شك امكاناتى كه خداوند به پدر و
مادر مى دهد كمك مؤثرى براى فرزندان در راه نيل به هدفها مى كند .
3 -
سليمان و عمل صالح جالب اينكه سليمان با داشتن آن قدرت و حكومت بى نظير ،
تقاضايش از خدا اين است كه عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد ، و از آن بالاتر در
زمره بندگان صالح خدا باشد . از اين تعبير روشن مى شود كه اولا هدف نهائى بدست
آوردن قدرت ، انجام عمل صالح است ، عملى شايسته و ارزشمند ، و بقيه هر چه هست مقدمه
اى براى آن محسوب مى شود . عمل صالح نيز مقدمه اى است براى جلب خشنودى و رضاى
خدا كه هدف نهائى و غاية الغايات همين است . ثانيا داخل بودن در زمره صالحان
مرحله اى است فراتر از انجام عمل صالح كه اولى صلاح ذاتى است و دومى صلاح عمل ( دقت
كنيد ) . به تعبير ديگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مى دهد ، اما اين معنى
جزء ذات و روح او و بافت وجودش نشده است ، سليمان از خدا اين مى خواهد كه آنقدر
مشمول عنايت پروردگار قرار گيرد كه صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و
اعماق وجودش نفوذ كند و اين جز به رحمت الهى امكان پذير نيست .
تفسير نمونه
ج : 15 ص : 438 راستى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است كه سليمان
با آن حشمت و جاه و جلالش كه براى احدى جاى شك نبوده باز تقاضايش اين است كه خدا به
رحمتش او را در خط بندگان صالح قرار دهد ، و از لغزشهائى كه هر زمان براى انسان
مخصوصا انسانى كه در رأس يك تشكيلات عظيم باشد امكان پذير است او را حفظ كند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 439 وَ تَفَقَّدَ الطيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا
أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ(20) لأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً
شدِيداً أَوْ لأَاذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسلْطن مُّبِين(21) فَمَكَث غَيرَ
بَعِيد فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإ
يَقِين(22) إِنى وَجَدت امْرَأَةً تَمْلِكهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كلِّ شىْء وَ لهََا
عَرْشٌ عَظِيمٌ(23) وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشمْسِ مِن دُونِ
اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السبِيلِ فَهُمْ
لا يَهْتَدُونَ(24) أَلا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَبءَ فى السمَوَتِ
وَ الأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(25) اللَّهُ لا إِلَهَ
إِلا هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)
تفسير نمونه ج : 15 ص : 440
ترجمه : 20 - ( سليمان ) در جستجوى پرنده ( هدهد ) برآمد و گفت چرا هدهد را
نمى بينم يا اينكه او از غايبان است . 21 - من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد
و يا او را ذبح مى كنم و يا دليل روشنى ( براى غيبتش ) براى من بياورد . 22 -
چندان طول نكشيد ( كه هدهد آمد و ) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى
نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آورده ام . 23 - من زنى را ديدم
كه بر آنها حكومت مى كند و همه چيز در اختيار داشت ( مخصوصا ) تخت عظيمى دارد .
24 - ( اما ) من او و قومش را ديدم كه براى غير خدا - خورشيد - سجده مى كنند و
شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت
نخواهند شد . 25 - چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين
پنهان است خارج مى كند ؟ و آنچه را مخفى مى كنيد و آشكار نمى سازيد ، ميداند ؟
26 - خداوندى كه معبودى جز او نيست ، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است .
تفسير : داستان هدهد و ملكه سبا در اين قسمت از آيات به فراز ديگرى از
زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده ، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى كند .
نخست مى گويد : سليمان هدهد را نديد ، و در جستجوى او برآمد ( و تفقد الطير ) .
اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع
حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند ! .
تفسير نمونه
ج : 15 ص : 441 بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است ، چنانكه در
ادامه سخن ، قرآن مى افزايد ، سليمان گفت : چه شده است كه هدهد را نمى بينم ( و قال
ما لى لا ارى الهدهد ) . يا اينكه او از غائبان است ( ام كان من الغائبين ) .
در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست ؟ بعضى گفته اند
به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او ، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند ، و او
از وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد . و بعضى ديگر
ماموريتى براى هدهد در تشكيلات او قائل شده اند ، و او را مامور يافتن مناطق آب مى
دانند ، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او را غائب ديد . به هر حال اين
تعبير كه ابتدا گفت : من او را نمى بينم سپس افزود يا اينكه او از غائبان است ممكن
است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت
كرده است ؟ در هر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان ، چاره اى ندارد جز
اينكه تمام فعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مى شود زير نظر
بگيرد ، و حتى بود و نبود يك پرنده ، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد ، و اين يك
درس بزرگ است . سليمان براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد ، و در ضمن غيبت هدهد
روى بقيه پرندگان ، تا چه رسد به انسانهائى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر
نگذارد افزود : من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد ! ( لاعذبنه عذابا شديدا ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 442 و يا او را ذبح مى كنم ! ( او لاذبحنه ) .
يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد ( او لياتينى بسلطان مبين ) .
منظور از سلطان در اينجا ، دليلى است كه مايه تسلط انسان ، بر اثبات مقصودش
گردد ، و تاكيد آن بوسيله مبين براى اين است كه اين فرد متخلف حتما بايد دليل كاملا
روشنى بر تخلف خود اقامه كند . در حقيقت سليمان (عليه السلام) بى آنكه غائبانه
داورى كند تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود ، و حتى براى تهديد خود دو مرحله
قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد : مرحله مجازات بدون اعدام ، و مرحله
مجازات اعدام . ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و
منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند . ولى غيبت هدهد ، چندان به
طول نيانجاميد ( فمكث غير بعيد ) . بازگشت و رو به سليمان كرد و چنين گفت : من
بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى ، من از سرزمين سباء يك خبر قطعى ( و
دست اول ) براى تو آورده ام ؟ ( فقال احطت بما لم تحط به و جئتك بنبا يقين ) .
هدهد گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد ، و براى بر طرف كردن ناراحتى
او نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و
دانشش از آن آگاهى ندارد ! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست ، به شرح آن پرداخت كه
در آيات بعد خواهد آمد . قابل توجه اينكه : لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه
مطيع فرمان او بودند آنقدر عدالت سليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود ،
كه هدهد بدون ترس بى پرده و با صراحت به او مى گويد : من به چيزى آگاهى يافتم كه
تفسير نمونه ج : 15 ص : 443 تو از آن آگاه نيستى . بر خورد او با
سليمان ، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود ، كه براى بيان يك
واقعيت ، نخست مدتى تملق مى گويند ، و خود را ذره ناچيزى قلمداد كرده سپس به خاك
پاى ملوكانه ، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مى دارند و هرگز در
سخنان خود صراحت به خرج نمى دهند و هميشه از كنايه هاى نازكتر از گل استفاده مى
كنند ، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند ! آرى هدهد با صراحت گفت : غيبت من
بى دليل نبوده ، خبر مهمى آورده ام كه تو از آن با خبر نيستى ! ضمنا اين تعبير درس
بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد مطلبى بداند كه داناترين
انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و دانش خود مغرور نگردد ، هر
چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت . به هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت :
من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند ، و همه
چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت ! ( انى وجدت امرأة تملكهم و اوتيت من
كل شىء و لها عرش عظيم ) . هدهد با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و
طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد . نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه
گونه مواهب و امكانات . ديگر اينكه يك زن بر آن حكومت مى كند ، و دربارى بسيار
مجلل دارد حتى شايد مجلل تر از تشكيلات سليمان |