بعدى 

چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود ، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان عرش عظيم ياد مى كند ! .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 444
و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مى باشد .
سليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم اين بود كه : مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله - سجده مى كنند ! ( وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ) .
شيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده ( و افتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند ! ) ( و زين لهم الشيطان اعمالهم ) .
و به اين ترتيب شيطان آنها را از راه حق باز داشته ( فصدهم عن السبيل ) .
آنها چنان در بت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند آنها هدايت نخواهند شد ( فهم لا يهتدون ) .
و به اين ترتيب وضع مذهبى و معنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در بت پرستى فرو رفته اند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مى كند و مردم بر دين ملوكشان اند .
بتكده هاى آنها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مى دهد كه آنان در اين راه غلط پافشارى دارند ، و به آن عشق مىورزند و مباهات مى كنند ، و در چنين شرائطى كه توده مردم و حكومت در يك خط قرار گرفته اند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است .
سپس افزود آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند ، و آنچه را مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 445
مى داند ( الا يسجدوا لله الذى يخرج الخبا فى السماوات و الارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون ) .
واژه خبا ( بر وزن صبر ) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره به احاطه علم پروردگار به غيب آسمان و زمين است ، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مى داند .
و اينكه بعضى آن را به خصوص باران ( در مورد آسمانها ) و گياه ( در مورد زمين ) تفسير كرده اند ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است .
و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كرده اند .
جالب اينكه نخست از علم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مى گويد و سپس از اسرار نهفته درون قلب انسانها ! اما اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود در جهان كبير و صغير ، تكيه كرد ، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان با همه توانائى قدرتش از وجود كشور سبا با آن ويژگيهايش بيخبر بود ، او مى گويد بايد دست به دامن لطف خدائى زد كه چيزى از او پنهان نيست .
و يا به تناسب اينكه - طبق معروف - هدهد داراى حس ويژه اى بود كه از وجود آب در درون زمين با خبر مى شد ، لذا سخن از خداوندى مى گويد كه از
تفسير نمونه ج : 15 ص : 446
همه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد .
و سرانجام سخن خود را چنين پايان مى دهد : همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است ( الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ) .
و به اين ترتيب روى توحيد عبادت و توحيد ربوبيت پروردگار ، و نفى هر گونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد .

نكته ها :

الف - درسهاى آموزنده
آنچه در اين بخش از آيات خوانديم ، نكته هاى فراوانى دارد كه مى تواند در زندگى همه انسانها و روند همه حكومتها مؤثر باشد :
1 - رئيس حكومت يا يك مدير بايد آنچنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پى گيرى كند .
2 - مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد ، محكم كارى كند ، و پيشگيرى لازم را به عمل آورد .
3 - هرگز نبايد كسى را غيابا محاكمه كرد ، بايد اجازه داد در صورت امكان از خودش دفاع كند .
4 - بايد جريمه به مقدار جرم باشد ، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود ، و سلسله مراتب رعايت گردد .
5 - بايد هر كس و لو بزرگترين قدرتهاى اجتماعى ، تسليم دليل و منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد .
6 - در محيط جامعه بايد آنقدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك
تفسير نمونه ج : 15 ص : 447
فرد عادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد : من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى !
7 - ممكن است كوچكترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور نگردد .
8 - در سازمان اجتماعى بشر ، نيازهاى متقابل آنقدر زياد است كه گاه سليمانها محتاج يك پرنده مى شوند .
9 - گرچه در جنس زنان شايستگيها بسيار است ، و حتى خود اين داستان نشان مى دهد كه ملكه سبا از فهم و درايت فوق العاده اى برخوردار بود ، ولى با اينهمه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد و گفت : من زنى را بر آنها حكمران ديدم !
10 - مردم غالبا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مى باشند ، لذا در اين داستان مى خوانيم كه هدهد مى گويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مى كنند ( نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مى گويد ) .

ب - پاسخ به چند سؤال
بعضى از مفسران در اينجا سؤالاتى مطرح كرده اند : از جمله اينكه : سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين كشورى بى اطلاع بود ، وانگهى فاصله اى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا سرزمين شام بوده ، چگونه هدهد پيمود ، و از اين گذشته هدهد ، راه را گم كرده بود كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته ؟ در مورد سؤال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه : سليمان قاعدتا از وجود
تفسير نمونه ج : 15 ص : 448
چنين كشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمى دانسته است ، بعلاوه بيابان حجاز ميان اين دو كشور فاصله بوده ، و وسائل ارتباطى در آن زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است ( البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى مساله ديگرى است ) .
و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست ، چرا كه ما پرندگانى را سراغ داريم كه فاصله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مى كنند در حالى كه فاصله يمن تا شام در برابر آن فاصله ناچيزى است .
آمدن هدهد به اين سرزمين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين مكه آمده بود ، تا آئين ابراهيم ( حج ) را بجا آورد ، سپس در مسير خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر مى برد از فرصت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه او را به خود جلب كرد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 449
* قَالَ سنَنظرُ أَ صدَقْت أَمْ كُنت مِنَ الْكَذِبِينَ(27) اذْهَب بِّكِتَبى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنهُمْ فَانظرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ(28) قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا إِنى أُلْقِىَ إِلىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ(29) إِنَّهُ مِن سلَيْمَنَ وَ إِنَّهُ بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(30) أَلا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ(31) قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنت قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ(32) قَالُوا نحْنُ أُولُوا قُوَّة وَ أُولُوا بَأْس شدِيد وَ الأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ(33) قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ(34) وَ إِنى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّة فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسلُونَ(35)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 450
ترجمه :
27 - ( سليمان ) گفت : ما تحقيق مى كنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟ ! .
28 - اين نامه مرا ببر و بر آنها بيفكن سپس برگرد ( و در گوشه اى توقف كن ) ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند .
29 - ( ملكه سبا ) گفت : اى اشراف ! نامه پر ارزشى به سوى من افكنده شده ! .
30 - اين نامه از سليمان است و چنين مى باشد : به نام خداوند بخشنده مهربان ...
31 - توصيه من اين است برترى جوئى نسبت به من نكنيد و به سوى من آئيد در حالى كه تسليم حق هستيد .
32 - ( سپس ) گفت : اى اشراف ( و اى بزرگان ) نظر خود را در اين امر مهم بازگو كنيد كه من هيچ كار مهمى را بدون حضور شما انجام نداده ام .
33 - گفتند : ما داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان هستيم ، ولى تصميم نهائى با تو است ببين چه دستور مى دهى ؟
34 - گفت : پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند و عزيزان آنجا را ذليل مى كنند ، ( آرى ) كار آنها همين گونه است .
35 - و من ( اكنون جنگ را صلاح نمى بينم ) هديه گرانبهائى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند .

تفسير : پادشاهان ويرانگرند !
سليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد ، و در فكر فرو رفت ، ممكن است بيشترين گمان سليمان اين بوده كه اين خبر راست است ، و دليلى بر دروغى به اين بزرگى وجود ندارد ، اما از آنجا كه مساله ساده اى نبود و با سرنوشت يك
تفسير نمونه ج : 15 ص : 451
كشور و يك ملت بزرگ گره مى خورد ، مى بايست تنها به گفتار يك مخبر اكتفا نكند ، بلكه بايد تحقيقات بيشترى در زمينه اين موضوع حساس به عمل آورد .
لذا چنين گفت : ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟ ! ( قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين ) .
اين سخن به خوبى ثابت مى كند كه در مسائل مهم و سرنوشت ساز بايد حتى به اطلاعى كه از ناحيه يك فرد كوچك مى رسد توجه كرد و به زودى ( همانگونه كه سين در جمله سننظر اقتضا مى كند ) پيرامون آن تحقيقات لازم را به عمل آورد .
سليمان نه هدهد را متهم ساخت و محكوم كرد ، و نه سخن او را بى دليل تصديق نمود ، بلكه آن را پايه تحقيق قرار داد .
به هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه و پر محتوى نوشت و به هدهد داد و گفت : اين نامه مرا ببر و نزد آنها بيفكن ، سپس برگرد و در گوشه اى توقف كن ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند ؟ ( اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون ) .
از تعبير القه اليهم ( به سوى آنها بيفكن ) چنين استفاده مى شود كه آن را به هنگامى كه ملكه سبا در ميان جمع خويش حضور دارد بر آنها افكن ، تا جاى فراموشى و كتمان باقى نماند ، و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند هدهد وارد قصر ملكه سبا و خوابگاه او شد و نامه را بر سينه يا گلوى او
تفسير نمونه ج : 15 ص : 452
افكند ! چندان دليلى ندارد ، هر چند با جمله اى كه در آيه بعد مى آيد انى القى الى كتاب كريم : نامه اى به سوى من افكنده شده بى تناسب نيست .
ملكه سبا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلا اسم و آوازه سليمان را شنيده بود و محتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره سرزمين سبا گرفته ، سخت در فكر فرو رفت ، و چون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد ، رو به سوى آنها نموده گفت : اى اشراف و بزرگان ! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است ( قالت يا ايها الملا انى القى الى كتاب كريم ) .
آيا به راستى ملكه سبا پيك نامه رسان را نديده بود ، ولى از قرائن كه در نامه وجود داشت اصالت نامه را احساس كرد ، و هيچ احتمال نداد كه نامه مجعولى باشد ؟ و يا به چشم خودش پيك را ديد و وضع اعجاب آور او خود دليل بر اين بود كه واقعيتى در كار است و مساله يك مساله عادى نيست ، هر چه بود با اطمينان روى نامه تكيه كرد .
و اينكه ملكه مى گويد : اين نامه كريم و پر ارزشى است ممكن است به خاطر محتواى عميق آن ، يا اينكه آغازش به نام خدا ، و پايانش به مهر و امضاى صحيح بود يا فرستنده آن كه شخص بزرگوارى بوده - كه هر يك از اينها را بعضى از مفسران احتمال داده اند - و يا همه اينها زيرا هيچگونه منافاتى بين اين امور نيست و ممكن
تفسير نمونه ج : 15 ص : 453
است همه در اين مفهوم جامع جمع باشد .
درست است كه آنها آفتاب پرست بودند ، ولى مى دانيم بسيارى از بت پرستان نيز به الله اعتقاد داشتند و او را رب الارباب مى ناميدند و تعظيم و احترام او را مهم مى شمردند .
سپس ملكه سباء به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت : اين نامه از سوى سليمان است و محتوايش چنين است : به نام خداوند بخشنده مهربان ... ( انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم ) .
توصيه ام به شما اين است برترى جوئى در برابر من نكنيد ، و به سوى من آئيد و تسليم حق شويد ( الا تعلوا على و أتونى مسلمين ) .
بعيد به نظر مى رسد كه سليمان نامه را با همين عبارات و الفاظ عربى نوشته باشد ، بنا بر اين جمله هاى فوق مى توانند نقل به معنى و يا به صورت خلاصه گيرى و فشرده نامه سليمان بوده باشد كه ملكه سبا براى ملت خود بازگو كرد .
جالب اينكه : مضمون اين نامه در واقع سه جمله بيش نبود : يك جمله نام خدا و بيان وصف رحمانيت و رحيميت او .
جمله دوم توصيه به كنترل هواى نفس و ترك برترى جوئى كه سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است .
و سوم تسليم در برابر حق شدن ! .
و اگر دقت كنيم چيز ديگرى وجود نداشت كه نياز به ذكر داشته باشد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 454
بعد از ذكر محتواى نامه سليمان ، براى ملت خود رو به سوى آنها كرده چنين گفت اى اشراف و صاحب نظران ! رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام ! ( قالت يا ايها الملا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون ) .
او مى خواست با اين نظر خواهى موقعيت خود را در ميان آنها تثبيت كرده و نظر آنها را به سوى خويش جلب نمايد ، ضمنا ميزان هماهنگيشان را با تصميمات خود مورد مطالعه و بررسى قرار دهد .
افتونى از ماده فتوا است ، در اصل به معنى حكم كردن دقيق و صحيح در مسائل پيچيده است ، ملكه سبا با اين تعبير ، هم پيچيدگى مساله را به آنها گوشزد كرد ، و هم آنها را به اين نكته توجه داد كه بايد در اظهار نظر دقت به خرج دهند تا راه خطا نپويند .
تشهدون از ماده شهود به معنى حضور است ، حضورى كه توأم با همكارى و مشورت بوده باشد .
اشراف قوم در پاسخ او چنين گفتند : ما قدرت كافى داريم و مرد جنگيم اما تصميم نهائى با تو است ، ببين چه فرمان مى دهى ؟ ( قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين ) .
به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند ، و هم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ ! ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد ، در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرونشاندن اين عطش ، و هم براى اينكه حساب شده با اين جريان برخورد كند ، چنين گفت : پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه
تفسير نمونه ج : 15 ص : 455
آبادى شوند آن را به فساد و ويرانى مى كشانند ! ( قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها ) .
و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند ( و جعلوا اعزة اهلها اذلة ) .
جمعى را مى كشند ، عده اى را اسير مى كنند ، و گروهى را آواره و بى خانمان ، و تا آنجا كه مى توانند دست به غارت و چپاول مى زنند .
سپس براى تاكيد بيشتر گفت : آرى اين چنين مى كنند ( و كذلك يفعلون ) .
در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود ، شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها در دو چيز خلاصه مى شود : فساد و ويرانگرى و ذليل ساختن عزيزان ، چرا كه آنها به منافع خود مى انديشند ، نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند .
سپس ملكه افزود : ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان را بيازمائيم و ببينيم به راستى چه كاره اند ؟ سليمان پادشاه است يا پيامبر ؟ ويرانگر است يا مصلح ؟ ملتها را به ذلت مى كشانند يا عزت ؟ و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد ، لذا من هديه قابل ملاحظه اى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مى آورند ( و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون ) .
پادشاهان علاقه شديدى به هدايا دارند ، و نقطه ضعف و زبونى آنها نيز همين جا است ، آنها را مى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد ، اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شد ، معلوم مى شود شاه است ! در برابر او مى ايستيم و تكيه بر قدرت مى كنيم كه ما نيرومنديم ، و اگر بى اعتنائى به ما نشان داد و بر سخنان خود و پيشنهادهايش اصرار ورزيد معلوم مى شود ، پيامبر خدا است در اين صورت
تفسير نمونه ج : 15 ص : 456
بايد عاقلانه برخورد كرد .
در اينكه ملكه سبا چه هدايائى براى سليمان فرستاد ، قرآن سخنى نگفته و تنها با نكره آوردن كلمه هديه ، عظمت آن را نشان داده ، ولى مفسران مسائل زيادى ذكر كرده اند ، كه گاه خالى از اغراق و افسانه نيست .
بعضى نوشته اند پانصد غلام و پانصد كنيز ممتاز براى سليمان فرستاد ، در حالى كه به غلامها لباس زنانه و به كنيزها لباس مردانه پوشانيده بود ، در گوش غلامان گوشواره و در دستشان دستبند و بر سر كنيزان كلاههاى زيبا گذارده بود ، و در نامه خود تاكيد كرده بود تو اگر پيامبرى غلامان را از كنيزان بشناس ! و آنها را بر مركبهاى گرانبها كه با زر و زيور آراسته بودند سوار كرد ، و مقدار قابل ملاحظه اى از جواهرات نيز همراه آنها فرستاد .
ضمنا به فرستاده خود سفارش كرد ، اگر به محض ورود نگاه سليمان را به خود خشم آلود ديدى بدان اين ژست پادشاهان است ، و اگر با خوشروئى و محبت با تو برخورد كرد بدان پيغمبر است !
نكته ها :

1 - آداب نامه نگارى
آنچه در آيات فوق در مورد نامه سليمان به مردم سبا آمده الگوئى است براى طرز نامه نگارى كه گاه از مسائل مهم و سرنوشت ساز است ، با نام خداوند رحمان و رحيم شروع مى شود و با دو جمله حساب شده جان سخن را بيان مى كند .
از تواريخ اسلامى و روايات به خوبى بر مى آيد كه پيشوايان بزرگ ما هميشه اصرار داشتند نامه ها را فشرده و مختصر ، خالى از حشو و زوائد و كاملا حساب شده بنگارند .
امير مؤمنان على (عليه السلام) به كارمندان و نمايندگانش در يك بخشنامه چنين نوشت :
تفسير نمونه ج : 15 ص : 457
ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، و احذفوا عنى فضولكم و اقصدوا قصد المعانى ، و اياكم و الاكثار ، فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار : نوك قلمها را تيز كنيد ، و سطرها را به هم نزديك سازيد ، و مطالب زائد و اضافى را از نامه هايتان براى من حذف كنيد ، بيشتر به معنى توجه كنيد ، و از پر گوئى بپرهيزيد كه اموال مسلمانان توانائى اين هزينه و ضرر را ندارد .
تيز كردن نوك قلمها كه سبب مى شود كلمات را كوچكتر بنويسند و نزديك ساختن سطور به يكديگر و حذف تشريفات و اضافات ، نه تنها صرفه جوئى در اموال بيت المال يا اموال خصوصى است كه صرفه جوئى در وقت نويسنده و خواننده نيز هست و حتى گاه سبب مى شود كه هدف اساسى نامه در لابلاى جمله بنديهاى تشريفاتى از بين برود و نويسنده و خواننده به هدف خود نرسند .
در اين اواخر معمول شده بود كه بر خلاف رويه صدر اسلام ، نامه ها را با القاب فراوان و الفاظ زياد و مقدمات و حواشى و اضافات پر مى كردند ، و چه وقتهاى گرانبهائى كه بيهوده از اين راه تلف مى شد و چه سرمايه هائى كه از بين مى رفت .
مخصوصا اين نكته قابل توجه است كه در شرائط آن زمان كه فرستادن يك نامه بوسيله يك پيك مخصوص ، گاه هفته ها طول مى كشيد و هزينه ها داشت تا به مقصد برسد ، در عين حال نهايت اختصار به كار مى رفت كه نمونه هاى آن را در نامه هاى پيامبر اسلام به خسروپرويز و قيصر روم و مانند آن مى توان ملاحظه كرد .
اصولا نامه انسان دليل بر چگونگى شخصيت او است همانگونه كه پيام آور و رسول انسان چنين است ، چنانكه در نهج البلاغه از على (عليه السلام) مى خوانيم : رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ من ينطق عنك : فرستاده تو
تفسير نمونه ج : 15 ص : 458
بازگو كننده عقل تو است و نامه ات گوياترين چيزى است كه از تو سخن مى گويد .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : يستدل بكتاب الرجل على عقله ، و موضع بصيرته ، و برسوله على فهمه و فطنته : نامه انسان دليلى است بر ميزان عقل او و مقدار بصيرت او و فرستاده او نشانه اى است از مقدار فهم و ذكاوت او .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پاسخ نامه لازم است همانگونه كه پاسخ سلام .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام : پاسخ نامه واجب است همانگونه كه پاسخ سلام واجب مى باشد .
و از آنجا كه هر نامه اى معمولا با تحيتى همراه است بعيد نيست مشمول آيه شريفه اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها : هنگامى كه به شما تحيتى گفته شود پاسخ آن را به صورت بهتر يا همانند آن بدهيد ( سوره نساء آيه 86 ) بوده باشد .

2 - آيا سليمان دعوت به تقليد كرد ؟
بعضى از مفسران گويا از ظاهر نامه سليمان چنين استفاده كردند كه او مى خواست مردم كشور سبا را به پذيرش دعوت خود بدون ذكر دليل وادارد .
سپس پاسخ داده اند كه آمدن هدهد به آن صورت معجزآسا خود دليلى بر حقانيت دعوت او بوده است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 459
ولى ما فكر مى كنيم نيازى به اين گونه جوابها نيست ، وظيفه پيامبر دعوت است ، و وظيفه ديگران تحقيق كردن ، و به تعبير ديگر : دعوت انگيزه اى براى تحقيق است ، همانگونه كه ملكه سباء اين كار را انجام داد ، و در مقام تحقيق و آزمايش سليمان برآمد تا روشن شود آيا او يك پادشاه است يا پيامبر ؟ !
3 - اشارات پر معنى در ماجراى سليمان
در اين بخش از داستان سليمان نيز اشارات كوتاه ، به مطالب مهمى ديده مى شود :
1 - روح دعوت انبياء در نفى برترى جوئى كه نفى هر گونه استعمار و تسليم در برابر قانون حق است خلاصه مى شود .
2 - در حالى كه اطرافيان ملكه سباء ، اعلام آمادگى براى جنگ كردند طبع ظريف زنانه او موافق جنگ نبود ، لذا نظر آنها را به مسائل ديگر معطوف داشت !
3 - از اين گذشته اگر او تسليم جنگ طلبى اطرافيان خود مى شد از حقيقت دور مى ماند و خواهيم ديد كه اقدام او براى آزمايش سليمان از طريق فرستادن هديه ، نتيجه بسيار خوبى براى خودش و هم براى مردم كشور سبا بار آورد و سبب شد كه آنها راه حق را بيابند و متوسل به خونريزى نشوند .
4 - ضمنا از اين ماجرا روشن مى شود كه برنامه هاى شورائى چنان نيست كه هميشه به حق منتهى شود ، چرا كه در اينجا عقيده اكثريت اطرافيان او اين بود كه توسل به نيروى نظامى مقدم است در حالى كه عقيده ملكه سباء بر عكس آن بود ، و در پايان ماجرا مى بينيم كه حق با او بوده است .
و مى توان گفت كه اين نوع مشورت غير از آن است كه امروز در ميان ما رائج است ، ما نظريه اكثريت را معيار قرار مى دهيم و حق تصميم گيرى را براى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 460
آنها قائل هستيم ، در حالى كه در اين نوع مشورت حق تصميم گيرى با رهبر جمعيت است و مشاورين تنها اظهار نظر مى كنند ، و آيه شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله : با آنها در كارها مشورت كن و به هنگامى كه تصميم گرفتى بر خدا توكل نما ( آل عمران - 159 ) نيز اشاره به اين قسم دوم از شورا است در حالى كه آيه 38 شورى و امرهم شورى بينهم كار مؤمنان بايد به صورت مشورت انجام يابد ظاهرا اشاره به قسم اول است .
5 - مشاوران ملكه سبا به او گفتند : ما صاحبان قوة و صاحبان باس شديد هستيم ممكن است تفاوت اين دو در اين باشد كه قوة اشاره به كميت عظيم لشكر و باس شديد اشاره به كيفيت كار آزمودگى و روح شجاعت و شهامت لشكريان باشد ، يعنى ما هم از نظر كميت لشكر و هم از نظر كيفيت آمادگى كامل براى رزم با دشمن داريم .

4 - نشانه پادشاهان !
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه سلطنت و حكومت استبدادى همه جا مايه فساد و تباهى ، و ذليل كردن عزيزان يك قوم است ، چرا كه افراد با شخصيت را كنار مى زنند ، و متملقان چاپلوس را به خدمت دعوت مى كنند ، و در همه چيز منفعت و سود خود را مى جويند ، اهل هديه و رشوه و زر و زيورند و طبعا ظالمان زورگو كه دسترسى به اين امور دارند نزد آنها محبوبترند .
شاهان ، فكر و قلبشان در گرو مقام و هدايا و زر و زيورها است ، در حالى كه پيامبران جز به صلاح امتها نمى انديشند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 461
فَلَمَّا جَاءَ سلَيْمَنَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَال فَمَا ءَاتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا ءَاتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ(36) ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُود لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صغِرُونَ(37)
ترجمه :
36 - هنگامى كه ( فرستادگان ملكه سبا ) نزد سليمان آمدند گفت : مى خواهيد مرا با مال كمك كنيد ( و فريب دهيد ! ) آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است بلكه شما هستيد كه به هدايايتان خوشحال مى شويد .
37 - به سوى آنها بازگرد ( و اعلام كن ) با لشكرهائى به سراغ آنها مى آئيم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند ، و آنها را از آن ( سرزمين آباد ) به صورت ذليلان و در عين حقارت بيرون مى رانيم .

تفسير : مرا با مال نفريبيد !
فرستادگان ملكه سبا با كاروان هدايا ، سرزمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سليمان حركت كردند ، به گمان اينكه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال مى شود ، و به آنها شاد باش مى گويد .
اما همين كه با سليمان روبرو شدند ، صحنه عجيبى در برابر آنان نمايان گشت ، سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه گفت : آيا شما مى خواهيد مرا با مال ( خود ) كمك كنيد ؟ در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است ،
تفسير نمونه ج : 15 ص : 462
آنچه خداوند به من بخشيده ، از آنچه به شما داده است بهتر و پرارزشتر است ( ا تمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم ) .
مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد ؟ شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد ( بل انتم بهديتكم تفرحون ) .
آرى شما هستيد كه هر گاه يك چنين هداياى پر زرق و برق و گرانقيمتى براى هم بفرستيد ، چنان مسرور مى شويد كه برق شادى در چشمانتان ظاهر مى گردد اما اينها در نظر من كم ارزش و بى مقدار است .
و به اين ترتيب سليمان ، معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است ، كه معيارهاى معروف نزد دنيا پرستان در برابر آن ، بى رنگ و بى بها است .
سپس براى اينكه قاطعيت خود را در مساله حق و باطل نشان دهد به فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت : به سوى آنان بازگرد ( و اين هدايا را نيز با خود ببر ) اما بدان ما به زودى با لشكرهائى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانائى مقابله با آن را نداشته باشند ( ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها ) .
و ما آنها را از آن سرزمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود ( و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون ) .
اذلة در حقيقت حال اول است ، و هم صاغرون ، حال دوم ، اشاره به اينكه نه تنها آنها را از سرزمينشان بيرون مى رانيم بلكه با وضع ذلت بار ، و توأم با حقارت ، به گونه اى كه تمام كاخها و اموال و جاه و جلال خود را از دست خواهند داد ، چرا كه در برابر آئين حق ، تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 463
البته اين تهديد ، براى فرستادگانى كه وضع سليمان را از نزديك ديدند و لشكر و عسكر او را تماشا كردند ، يك تهديد جدى و قابل ملاحظه بود .
با توجه به آنچه در آيات قبل خوانديم كه سليمان دو چيز از آنها خواسته بود ترك برترى جوئى ، تسليم در برابر حق و پاسخ ندادن آنها به اين دو امر و توسل به ارسال هديه دليل بر امتناع آنها از پذيرش حق و ترك استعلاء بود و به اين دليل آنها را تهديد به فشار نظامى مى كند .
هر گاه ملكه سبا و اطرافيان او ، تقاضاى دليل و مدرك يا معجزه و مانند آن كرده بودند ، به آنها حق مى داد كه بيشتر تحقيق كنند ، اما فرستادن هديه ، ظاهرش اين بود كه آنها در مقام انكارند .
اين را نيز مى دانيم كه مهمترين خبر ناگوارى كه هدهد به سليمان درباره اين قوم و جمعيت داد ، اين بود كه آنها آفتاب پرستند ، و خداوند بزرگ را كه بر غيب و شهود آسمان و زمين سلطه دارد رها كرده ، در برابر مخلوقى به خاك مى افتند .
سليمان از اين مساله ناراحت شد ، و مى دانيم بت پرستى چيزى نيست كه آئين هاى الهى در برابر آن سكوت كند ، و يا بت پرستان را به عنوان يك اقليت مذهبى تحمل نمايد ، بلكه در صورت لزوم با توسل به زور بتكده ها را ويران خواهد كرد و آئين شرك و بت پرستى را برمى چيند .
از توضيحاتى كه در بالا داديم روشن مى شود كه تهديد سليمان با اصل اساسى لا اكراه فى الدين تضادى ندارد كه بت پرستى دين نيست بلكه يك خرافه و انحراف است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 464
نكته ها :
1 - قابل توجه اينكه زهد در منطق اديان الهى اين نيست كه انسان از مال و ثروت و امكانات دنيا ، بى بهره باشد ، بلكه حقيقت زهد آن است كه اسير اينها نگردد ، بلكه امير بر آن باشد ، و سليمان اين پيامبر بزرگ الهى با رد كردن هداياى گرانبهاى ملكه سبا نشان داد كه امير است نه اسير ! در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم الدنيا اصغر قدرا عند الله و عند انبيائه و اوليائه من ان يفرحوا بشىء منها ، او يحزنوا عليه فلا ينبغى لعالم و لا لعاقل ان يفرح بعرض الدنيا : دنيا در پيشگاه خدا و نزد انبياء و اولياى الهى كوچكتر از آن است كه آنها را خوشحال و ذوق زده كند ، يا با از دست رفتن آن غمگين شوند ، بنا بر اين براى هيچ عالم و عاقلى سزاوار نيست كه از متاع ناپايدار دنيا خوشحال گردد .
2 - باز در اين بخش از داستان سليمان درسهاى قابل ملاحظه اى است كه در لابلاى تعبيرات پر معنى آيات نهفته است : الف : هدف از لشكر كشى كشتار انسانها نيست ، بلكه هدف آن است كه دشمن خود را در موضع ضعيفى بداند و قدرت مقابله در خود نبيند ( جنود لا قبل لهم بها ) .
اين تعبير نظير همان چيزى است كه به مسلمانان دستور داده شده كه آن چنان نيرو فراهم سازيد كه دشمن را بترسانيد ( و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ... ترهبون به عدو الله ) ( انفال - 60 ) .
ب : سليمان مخالفان خود را تهديد به قتل نمى كند ، بلكه تهديد به بيرون
تفسير نمونه ج : 15 ص : 465
راندن از كاخها و قصرها با ذلت و خوارى مى كند و اين قابل توجه است .
ج : سليمان مخالفان خود را غافلگير نمى سازد بلكه قبلا با صراحت آنها را در جريان حمله خويش مى گذارد .
د : سليمان چشم داشتى به اموال ديگران ندارد ، بلكه مى گويد آنچه خدا به من داده است بهتر است ، او مواهب الهى را در قدرت مادى و مالى خلاصه نمى كند ، او به علم و ايمان و مواهب معنوى مفتخر است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 466
قَالَ يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ(38) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ(39) قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْك طرْفُك فَلَمَّا رَءَاهُ مُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبى لِيَبْلُوَنى ءَ أَشكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شكَرَ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبى غَنىُّ كَرِيمٌ(40)
ترجمه :
38 - ( سليمان ) گفت ، اى بزرگان ! كداميك از شما توانائى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد ؟ !
39 - عفريتى از جن گفت : من آنرا نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به آن توانا و امينم !
40 - ( اما ) كسى كه دانشى از كتاب ( آسمانى ) داشت گفت ، من آنرا پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد ! و هنگامى كه ( سليمان ) آنرا نزد خود مستقر ديد گفت : اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟
تفسير نمونه ج : 15 ص : 467
تفسير : در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است !
سرانجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را برچيدند و به سوى كشورشان بازگشتند و ماجرا را براى ملكه و اطرافيان او شرح دادند ، همچنين عظمت اعجاز آميز ملك سليمان و دستگاهش را بيان داشتند كه هر يك از اينها دليلى بود بر اينكه او يك فرد عادى و پادشاه نيست ، او به راستى فرستاده خدا است و حكومتش نيز يك حكومت الهى است .
در اينجا براى آنها روشن شد كه نه تنها قادر بر مقابله نظامى با او نيستند بلكه اگر فرضا بتوانند مقابله كنند به احتمال قوى مقابله با يك پيامبر پر قدرت الهى است .
لذا ملكه سبا با عده اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مساله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آئينى دارد ؟ اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد ، و سليمان تصميم گرفت در حالى كه ملكه و يارانش در راهند قدرت نمائى شگرفى كند تا آنها را بيش از از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا ، و در مقابل دعوتش تسليم سازد .
لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و گفت : اى گروه بزرگان ! كداميك از شما توانائى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بياوريد ؟ ( قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل أن تاتونى مسلمين ) .
گرچه بعضى از مفسران براى پيدا كردن دليل احضار تخت ملكه سبا خود را به زحمت افكنده اند ، و گاه احتمالاتى ذكر كرده اند كه به هيچ وجه با مفاد آيات سازگار نيست ، ولى روشن است كه هدف سليمان از اين برنامه چه بود ؟ او به اصطلاح مى خواست ضرب شستى نشان دهد و كار فوق العاده مهمى انجام گيرد ،
تفسير نمونه ج : 15 ص : 468
تا راه را براى تسليم بى قيد و شرط آنها و ايمانشان به قدرت الله هموار سازد ، و نياز به حضور در ميدان نبرد و خونريزى نباشد .
او مى خواست ايمان به اعماق وجود ملكه سبا و اطرافيانش راه يابد تا سايرين را نيز دعوت به تسليم و پذيرش ايمان كنند .
در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود .
نخست عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت من تخت او را پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد و از جاى برخيزى نزد تو مى آورم ( قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك ) .
من اين كار را با زحمت انجام نمى دهم و در اين امانت گرانقيمت نيز خيانتى نمى كنم ، چرا كه من نسبت به آن توانا و امينم ! ( و انى عليه لقوى امين ) .
عفريت به معنى فرد گردنكش و خبيث است ، و جمله انى عليه لقوى امين كه از جهات مختلفى توام با تاكيد است ( ان - جمله اسميه - لام ) نيز نشان مى دهد كه بيم خيانت در اين عفريت مى رفته ، لذا در مقام دفاع از خود برآمده و قول امانت و وفادارى داده است .
به هر حال سرگذشت سليمان مملو است از شگفتيها و خارق عادات ، و جاى تعجب نيست كه عفريتى اينچنين بتواند در يك مدت كوتاه يعنى يك يا چند ساعت كه سليمان در مجلس خويش براى داورى ميان مردم ، يا رسيدگى به امور مملكت ، يا نصيحت و ارشاد ، نشسته است چنين امر مهمى را انجام دهد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 469
دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از كتاب الهى داشت ، چنانكه قرآن در حق او مى گويد : كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد ! ! ( قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ) .
و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبا را در يك طرفة العين نزد او حاضر كرد : هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد زبان به شكر پروردگار گشود و گفت : اين از فضل پروردگار من است ، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟ ! ( فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ء أشكر ام اكفر ) .
سپس افزود : هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده است ، و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است ( و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم ) .
در اينكه اين شخص كه بوده ؟ و اين قدرت عجيب را از كجا به دست آورده ؟ و منظور از علم كتاب چيست ؟ مفسران گفتگو بسيار كرده اند .
ولى ظاهر اين است كه اين شخص يكى از نزديكان با ايمان ، و دوستان خاص سليمان بوده است ، و غالبا در تواريخ نام او را آصف بن برخيا نوشته اند ، و مى گويند وزير سليمان و خواهرزاده او بوده است .
و اما علم كتاب منظور آگاهى او بر كتب آسمانى است ، .
آگاهى عميقى كه به او امكان مى داد كه دست به چنين كار خارق عادتى بزند ، و بعضى احتمال داده اند منظور لوح محفوظ است ، همان لوح علم خداوند كه اين مرد به گوشه اى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 470
از آن علم آگاهى داشت ، و به همين دليل توانست تخت ملكه سبا را در يك چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر كند .
بسيارى از مفسران و غير آنها گفته اند اين مرد با ايمان از اسم اعظم الهى با خبر بود ، همان نام بزرگى كه همه چيز در برابر آن خاضع مى گردد ، و به انسان قدرت فوق العاده مى بخشد .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه آگاهى بر اسم اعظم بر خلاف آنچه بسيارى تصور مى كنند مفهومش اين نيست كه انسان كلمه اى را بگويد و آنهمه اثر عجيب و بزرگ داشته باشد ، بلكه منظور تخلق به آن اسم و وصف است ، يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كند و آنچنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يابد كه خود مظهرى از آن اسم گردد ، اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مى كند .
در مورد جمله قبل ان يرتد اليك طرفك نيز مفسران احتمالات گوناگونى داده اند ، اما با توجه به آيات ديگر قرآن حقيقت آن را مى توان دريافت : در سوره ابراهيم آيه 43 مى خوانيم : لا يرتد اليهم طرفهم : در روز رستاخيز مردم آنچنان وحشتزده مى شوند كه چشمهايشان خيره مى گردد ، و حتى پلكها به هم نمى خورد ( مى دانيم در حالت وحشت چشم انسان به حالت يكنواخت و خيره همچون چشم مردگان باز مى ماند ) .
بنا بر اين منظور اين بوده پيش از آنكه چشمت را بر هم زنى من تخت ملكه سبا را نزد تو حاضر مى كنم .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 471
نكته ها :

1 - پاسخ به چند سؤال :
از سؤالاتى كه در ارتباط با آيات فوق مطرح مى شود اين است كه چرا سليمان شخصا اقدام به اين كار خارق العاده نكرد ؟ او كه پيامبر بزرگ خدا بود و داراى اعجاز ، چرا اين ماموريت را به آصف بن برخيا داد ؟ ممكن است به خاطر اين بوده كه آصف وصى او بوده است ، و سليمان مى خواسته در اين لحظه حساس موقعيت او را به همگان معرفى كند بعلاوه مهم اين است كه استاد شاگردان خود را در مواقع لازم بيازمايد و شايستگيهاى آنها را به دست آورد ، و اصولا شايستگى شاگردان دليل بزرگى بر شايستگى استاد است ، اگر شاگردان كار فوق العاده اى انجام دهند مهم است .
سؤال ديگر اينكه : سليمان چگونه تخت ملكه سبا را بدون اجازه او نزد خود آورد ؟ ممكن است به دليل هدف بزرگترى مانند مساله هدايت و راهنمائى آنها و نشاندادن يك معجزه بزرگ بوده است ، از اين گذشته مى دانيم شاهان از خود مالى ندارند و اموال آنها معمولا از غصب حقوق ديگران به دست مى آيد ! سؤال ديگر اينكه : عفريت جن چگونه توانائى بر چنين خارق عادتى دارد ؟
تفسير نمونه ج : 15 ص : 472
پاسخ اين سؤال را در بحثهاى مربوط به اعجاز گفته ايم كه گاهى حتى افراد غير مؤمن بر اثر رياضتهاى پرمشقت و مبارزه با نفس ، توانائى بر پاره اى از خارق عادات پيدا مى كنند ولى تفاوت آن با معجزات اين است كار آنها چون متكى به قدرت محدود بشرى است هميشه محدود است ، در حالى كه معجزات متكى بر قدرت بى پايان خدا است و قدرت او همچون ساير صفاتش نامحدود مى باشد .
لذا مى بينيم عفريت توانائى خود را محدود مى كند برآوردن تخت ملكه سبا در مدت توقف سليمان در مجلس داورى و بررسى امور كشور ، در حالى كه آصف بن برخيا هيچ حدى براى آن قائل نمى شود و محدود ساختن به يك چشم بر هم زدن در حقيقت اشاره به كمترين زمان ممكن است ، و مسلم است كه سليمان از چنين كارى كه معرفى يك فرد صالح است حمايت مى كند ، نه از كار عفريتى كه ممكن است كوته نظران را به اشتباه بيفكند و آنرا دليل بر پاكى او بگيرند .
بديهى است كه هر كس كار مهمى در جامعه انجام دهد و مورد قبول واقع شود خط فكرى و اعتقادى خود را در لابلاى آن تبليغ كرده است ، و نبايد در حكومت الهى سليمان ، ابتكار عمل به دست عفريتها بيفتد ، بلكه بايد آنها كه علمى از كتاب الهى دارند بر افكار و عواطف مردم حاكم گردند .

2 - قدرت و امانت دو شرط مهم
در آيات فوق و همچنين آيه 26 سوره قصص مهمترين شرط براى يك كارمند يا كارگر نمونه دو چيز بيان شده : نخست قوت و توانائى ، و ديگر امانت و درستكارى .
البته گاه مبانى فكرى و اخلاقى انسان ايجاب مى كند كه داراى اين صفت باشد ( همانگونه كه در مورد موسى در سوره قصص آمده است ) و گاه نظام جامعه و حكومت صالح ايجاب مى كند كه حتى عفريت جن به اين دو صفت الزاما متصف
تفسير نمونه ج : 15 ص : 473
شود ، اما به هر حال هيچ كار بزرگ و كوچكى در جامعه بدون دارا بودن اين دو شرط انجام پذير نيست ، خواه از تقوا سرچشمه گيرد ، و خواه از نظام قانونى جامعه ( دقت كنيد ) .

3 - تفاوت علم من الكتاب و علم الكتاب
در آيات مورد بحث درباره كسى كه تخت ملكه سباء را در كمترين مدت نزد سليمان آورد ، به عنوان من عنده علم من الكتاب ( كسى كه بخشى از علم كتاب را دارا بود ) تعبير شده است ، در حالى كه در سوره رعد آيه 43 در مورد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و گواهان بر حقانيت او چنين آمده است قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب : بگو كافى است براى گواهى ميان من و شما ، خداوند و كسى كه در نزد او علم كتاب است .
در حديثى از ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است كه ابو سعيد مى گويد : من از معنى الذى عنده علم من الكتاب ( كه در داستان سليمان آمده ) از محضرش سؤال كردم فرمود : او وصى برادرم سليمان بن داود بود ، عرض كردم و من عنده علم الكتاب از چه كسى سخن مى گويد ، فرمود : ذاك اخى على بن ابى طالب : او برادرم على بن ابى طالب است ! .
توجه به تفاوت علم من الكتاب كه علم جزئى را مى گويد ، و علم الكتاب كه علم كلى را بيان مى كند روشن مى سازد كه ميان آصف و على (عليه السلام) چه اندازه تفاوت بوده است ؟ ! .
لذا در روايات بسيارى مى خوانيم كه اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف است كه يك حرف آن نزد آصف بن برخيا بود ، و چنان خارق عادتى را انجام داد ،
تفسير نمونه ج : 15 ص : 474
و نزد امامان اهلبيت (عليهم السلام) هفتاد و دو حرف آن است ، و يك حرف آن مخصوص به ذات پاك خدا است .

3 - هذا من فضل ربى
دنيا پرستان مغرور ، هنگامى كه به قدرت مى رسند ، همه چيز را جز خود فراموش مى كنند ، و تمام امكاناتى را كه بدست آورده اند ، قارونوار كه مى گفت : انما اوتيته على علم عندى : آنچه را دارم بر اثر علم و دانش من است ( سوره قصص آيه 78 ) از ناحيه خودشان مى دانند لا غير ، در حالى كه بندگان خاص خدا به هر جا برسند مى گويند : هذا من فضل ربى : اين از فضل خدا است بر ما .
جالب اينكه سليمان نه تنها اين سخن را به هنگام مشاهده تخت ملكه سباء در برابرش بيان كرد ، بلكه افزود اين براى اين است كه خدا مرا بيازمايد ، آيا شكر گذارم يا نه ؟ .
قبلا نيز در همين سوره خوانديم كه سليمان نعمتهاى خود را همه از خدا مى داند ، و خاضعانه رو به درگاهش مى كند كه پروردگارا ! شكر اينهمه نعمت را به من الهام كن و توفيقى عطا فرما كه بتوانم در پرتو آن ، جلب رضاى تو كنم .
آرى اين است معيار شناخت موحدان خالص از دنيا پرستان مغرور ، و اين است راه و رسم مردان پرظرفيت و با شخصيت در برابر كم ظرفيتان خودخواه .
گرچه معمول شده است كه بعضى از متظاهران فقط اين جمله پر معنى سليمان ( هذا من فضل ربى ) را بر سر در كاخهاى طاغوتى خود مى نويسند بى آنكه به آن اعتقادى داشته باشند و در عملشان كمتر انعكاسى داشته باشد ولى مهم آنست كه هم بر سر در خانه باشد ، هم در پيشانى تمام زندگى انسان و در قلب او ، عملش
تفسير نمونه ج : 15 ص : 475
نشان دهد كه همه را از فضل خدا مى داند ، و در مقام شكر آن برآيد ، نه شكر با زبان كه شكر با عمل و با تمام وجود .

4 - آصف بن برخيا چگونه تخت ملكه را حاضر ساخت ؟
اين اولين خارق عادتى نيست كه در داستان سليمان ، و يا در زندگى پيامبران به طور كلى مى بينيم ، و آنها كه فكر مى كنند بايد اين گونه تعبيرات را با توجيهها و تفسيرهائى از ظاهرش دگرگون ساخت ، و جنبه هاى كنائى و معنوى به آن داد ، بايد حساب خود را يكجا با معجزات انبياء روشن سازند .
آيا آنها به راستى انجام كارهاى خارق عادت از پيامبران يا جانشينان آنها را محال مى دانند و آن را به كلى منكرند ؟ ! چنين چيزى نه با اصل توحيد و قدرت پروردگار كه حاكم بر قوانين هستى است سازگار است ، و نه با صريح قرآن در آيات بسيار .
اما اگر بپذيرند كه چنين چيزى ممكن است تفاوتى نمى كند كه بحث از زنده كردن مردگان و شفاى كور مادرزاد وسيله حضرت مسيح (عليه السلام) باشد ، و يا حاضر كردن تخت ملكه سبا ، وسيله آصف بن برخيا .
بدون شك در اينجا روابط مرموز و علل ناشناخته در كار است كه ما با علم محدودمان از آن آگاه نيستيم ، ولى همين قدر مى دانيم كه اين كار محال نيست .
آيا آصف با قدرت معنوى خود تخت ملكه سبا را تبديل به امواج نور كرد و در يك لحظه در آنجا حاضر كرد و بار ديگر آن را مبدل به ماده اصلى ساخت ؟ بر ما درست روشن نيست .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 476
همين قدر مى دانيم كه امروز انسان از طرق علمى متداول روز ، كارهائى انجام مى دهد كه دويست سال قبل ، ممكن بود جزء محالات محسوب شود ، فى - المثل اگر به كسى در چند قرن قبل مى گفتند ، زمانى فرا مى رسد كه انسانى در شرق دنيا سخن مى گويد و در غرب جهان ، درست در همان لحظه ، سخنانش را مى شنوند و چهره اش را همگان مى نگرند ، آن را هذيان يا خواب آشفته مى پنداشتند .
اين به خاطر آن است كه انسان مى خواهد همه چيز را با علم و قدرت محدود خود ارزيابى كند ، در حالى كه در ماوراء علم و قدرت او ، اسرار فراوانى نهفته است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 477
قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ أَ تهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يهْتَدُونَ(41) فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَ هَكَذَا عَرْشكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِينَ(42) وَ صدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنهَا كانَت مِن قَوْم كَفِرِينَ(43) قِيلَ لهََا ادْخُلى الصرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشفَت عَن ساقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَت رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى وَ أَسلَمْت مَعَ سلَيْمَنَ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(44)
ترجمه :
41 - ( سليمان ) گفت ، تخت او را برايش ناشناس سازيد به بينم آيا متوجه مى شود يا از كسانى است كه هدايت نخواهند شد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 478
42 - هنگامى كه او آمد گفته شد آيا تخت تو اينگونه است ؟ ( در پاسخ ) گفت : گويا خود آن است ! و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم ! ...
43 - و او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد بازداشت كه او از قوم كافران بود .
44 - به او گفته شد داخل حياط قصر شو ، اما هنگامى كه نظر به آن افكند پنداشت نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد ( تا از آب بگذرد اما سليمان ) گفت ( اين آب نيست ) بلكه قصرى است از بلور صاف ، ( ملكه سبا ) گفت پروردگارا ! من به خود ستم كردم ، و با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم .

تفسير : نور ايمان در دل ملكه سبا
در اين آيات به صحنه ديگرى از ماجراى عبرت انگيز سليمان (عليه السلام) و ملكه سبا برخورد مى كنيم .
سليمان براى اينكه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد ، و نيز زمينه اى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد ، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند گفت : تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند ( قال نكروا لها عرشها ننظر ا تهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون ) .
گرچه آمدن تخت ملكه از كشور سباء به شام ، كافى بود كه به آسانى نتواند آن را بشناسد ، ولى با اين حال سليمان دستور داد تغييراتى در آن نيز ايجاد كنند ، اين تغييرات ممكن است از نظر جابجا كردن بعضى از نشانه ها و جواهرات و يا تغيير بعضى از رنگها و مانند آن بوده است .
اما اين سؤال پيش مى آيد كه هدف سليمان از آزمايش هوش و عقل و درايت ملكه سباء چه بود ؟ ممكن است آزمايش به اين منظور انجام شده كه بداند با كدامين منطق
تفسير نمونه ج : 15 ص : 479
بايد با او روبرو شود ؟ و چگونه دليلى براى اثبات مبانى عقيدتى براى او بياورد .
و يا در نظر داشته پيشنهاد ازدواج به او كند و مى خواسته است ببيند آيا راستى شايستگى همسرى او را دارد يا نه ؟ و يا واقعا مى خواسته مسئوليتى بعد از ايمان آوردن به او بسپارد ، بايد بداند تا چه اندازه استعداد پذيرش مسئوليتهائى را دارد .
براى جمله ا تهتدى ( آيا هدايت مى شود ) نيز دو تفسير ذكر كرده اند ، بعضى گفته اند مراد شناختن تخت خويش است ، و بعضى گفته اند منظور هدايت به راه خدا به خاطر ديدن اين معجزه است .
ولى ظاهر همان معنى اول است هر چند معنى اول خود مقدمه اى براى معنى دوم بوده است .
به هر حال هنگامى كه ملكه سبا وارد شد ، كسى اشاره اى به تخت كرد و گفت : آيا تخت تو اين گونه است ؟ ( فلما جائت قيل أ هكذا عرشك ) .
ظاهر اين است كه گوينده سخن خود سليمان نبوده است و گرنه تعبير به قيل ( گفته شد ) مناسب نبود ، زيرا نام سليمان قبلا و بعدا آمده و سخنان او به عنوان قال مطرح شده است .
بعلاوه مناسب ابهت سليمان نبوده است كه در بدو ورود او چنين سخنى را آغاز كند .
اما به هر صورت ملكه سبا زيركانه ترين و حساب شده ترين جوابها را داد و گفت گويا خود آن تخت است ! ( قالت كانه هو ) .
اگر مى گفت : شبيه آن است ، راه خطا پيموده بود ، و اگر مى گفت عين خود آن است ، سخنى بر خلاف احتياط بود ، چرا كه با اين بعد مسافت ، آمدن تختش به سرزمين سليمان ، از طرق عادى امكان نداشت ، مگر اينكه معجزه اى صورت
تفسير نمونه ج : 15 ص : 480
گرفته باشد .
از اين گذشته در تواريخ آمده است كه او تخت گرانبهاى خود را در جاى محفوظى ، در قصر مخصوص خود در اطاقى كه مراقبان زياد از آن حفاظت مى كردند و درهاى محكمى داشت ، قرار داده بود .
ولى با اين همه ، ملكه سبا با تمام تغييراتى كه به آن تخت داده بودند توانست آن را بشناسد .
و بلافاصله افزود : و ما پيش از اين هم آگاه بوديم و اسلام آورده بوديم ! ( و اوتينا العلم من قبل هذا و كنا مسلمين ) .
يعنى اگر منظور سليمان از اين مقدمه چينى ها اين است كه ما به اعجاز او پى ببريم ما پيش از اين با نشانه هاى ديگر از حقانيت او آگاه شده بوديم و حتى قبل از ديدن اين خارق عادت عجيب ايمان آورده بوديم ، و چندان نيازى به اين كار نبود .
و به اين ترتيب سليمان او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد بازداشت ( و صدها ما كانت تعبد من دون الله ) .
هر چند قبل از آن از قوم كافر بود ( انها كانت من قوم كافرين ) .