بعدى  
تفسير نمونه ج : 15 ص : 370
مى بيند و گردش و حركتت را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند .
اين قيام ممكن است قيام براى نماز باشد ، يا قيام از خواب براى عبادت ، و يا قيام به معنى نماز فرادى در برابر تقلبك فى الساجدين كه اشاره به نماز جماعت است و يا همه اينها .
تقلب به معنى گردش و حركت و از حالى به حالى منتقل شدن است ، اين تعبير ممكن است اشاره به سجده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ميان سجده كنندگان در حال نماز باشد ، و يا گردش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ميان يارانش كه مشغول عبادت بودند و از حال آنها جستجو مى كرد .
و در مجموع اشاره به اين است كه هيچ حالى از حالات تو ، و هيچ تلاشى از تلاشهايت ، چه آنها كه جنبه فردى دارد ، و چه آنها كه همراه ساير مؤمنان به صورت جمعى براى سامان بخشيدن به امور بندگان و نشر آئين حق انجام مى گيرد ، بر خداوند مخفى نيست ( توجه داشته باشيد كه فعلهائى كه در آيه آمده مضارع است و معنى حال و آينده را مى رساند ) .
ولى در اينجا دو تفسير ديگر نيز ذكر شده كه با ظاهر آيه چندان هماهنگ نيست و ممكن است از بطون آيه باشد .
نخست نگاههاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به نمازگزارانى كه پشت سر او قرار مى گرفتند به خاطر اينكه آن حضرت همانگونه كه از پيش رو مى توانست اجسام را ببيند ، از پشت سر نيز توانائى ديد اشخاص و موجودات را داشت ، چنانكه در حديثى آمده است كه فرمود : لا ترفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى ، فانى اراكم من خلفى كما اراكم من امامى ! : پيش از من سر از سجده برنداريد ، و قبل از من به سجده نرويد كه من شما را از پشت سر مى بينم همانگونه كه از پيش رو مى بينم ، سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيه فوق را به عنوان شاهد سخن تلاوت فرمود .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 371
ديگر اينكه منظور ، نقل و انتقال رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در صلب پيامبران از آدم تا عبد الله همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته ، يعنى هنگامى كه نطفه پاك تو از پيامبر موحد و ساجدى به پيامبر ديگرى منتقل مى شد ، خدا از همه آگاه بود .
در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر (عليه السلام) در تفسير جمله و تقلبك فى الساجدين چنين آمده است : فى اصلاب النبيين صلوات الله عليهم يعنى در صلب پيامبران كه درود خدا بر آنها باد .
و در تفسير مجمع البيان در توضيح همين جمله از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) چنين آمده است : فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى ، حتى اخرجه من صلب ابيه عن نكاح غير سفاح من لدن آدم : يعنى در صلب پيامبران قرار داشت ، پيامبرى بعد از پيامبر ديگر ، تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجى پاك ، و دور از هر گونه ناپاكى از زمان آدم به بعد ، بيرون فرستاد .
البته قطع نظر از آيات فوق و تفسير آن دلائلى در دست داريم كه نشان مى دهد پدر و اجداد پيامبران خدا هرگز مشرك نبودند و در محيطى پاك از آلودگيهاى شرك و بى عفتى تولد يافتند ( براى توضيح بيشتر به جلد 5 تفسير نمونه صفحه 305 ذيل آيه 74 سوره انعام مراجعه فرمائيد ) ولى تفسيرهاى فوق جزء بطون آيه است .

2 - انذار بستگان نزديك حديث يوم الدار .
بر اساس آنچه در تواريخ اسلامى آمده ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سال سوم بعثت مامور ابلاغ اين دعوت شد زيرا تا آن زمان ، دعوت مخفيانه انجام مى گرفت ،
تفسير نمونه ج : 15 ص : 372
و تعداد كمى اسلام را پذيرا شده بودند ، امام هنگامى كه آيه و انذر عشيرتك الاقربين - و آيه - فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين ( سوره حج آيه 94 ) نازل گرديد پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور شد دعوت خود را آشكار سازد ، و نخست از خويشاوندان شروع كند .
اما كيفيت اين ابلاغ و انذار به طور اجمال چنين بوده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بستگان نزديكش را به خانه ابو طالب دعوت كرد ، آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند ، و از عموهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ابو طالب و حمزه و ابو لهب حضور داشتند ، پس از صرف غذا هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواست وظيفه خود را ابلاغ كند ، ابو لهب با گفته هاى خود زمينه را از ميان برد ، لذا فرداى همان روز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را دعوت ديگرى به غذا كرد .
بعد از صرف غذا چنين فرمود : اى فرزندان عبد المطلب ! من به خدا سوگند هيچ جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد ، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام ، و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آئين كنم ، كداميك از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد ، تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد ؟ .
جمعيت همگى سر باز زدند جز على (عليه السلام) كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد : اى پيامبر خدا ! من در اين راه يار و ياور توام ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دست بر گردن على (عليه السلام) نهاد و فرمود : ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوه : اين برادر و وصى و جانشين من در شما است ، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد .
جمعيت از جابر خاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابو طالب مى گفتند : به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى ، و از وى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 373
اطاعت نمائى ! اين حديث را بسيارى از دانشمندان اهل سنت ، همچون ابن ابى جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقى و ثعلبى و طبرى نقل كرده اند ، و ابن اثير در جلد دوم كتاب كامل اين سخن را آورده است ، همچنين ابو الفداء در جلد اول تاريخش و گروهى ديگر .
اين حديث نشان مى دهد تا چه اندازه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آن روز تنها بود ، و چگونه در پاسخ دعوتش جز استهزاء و سخريه عكس العملى نداشتند ، و چگونه على (عليه السلام) از نخستين روزهاى دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه از تنهائى ، سخت رنج مى برد در كنار حضرتش ايستاد و مدافع او بود .
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يك ، يك از طوائف قريش را صدا زد ، و آنها را از آتش الهى بر حذر داشت گاه مى فرمود : يا بنى كعب انقذوا انفسكم من النار : اى طائفه بنى كعب خود را از آتش رهائى بخشيد .
و گاه همين خطاب را به طائفه بنى عبد الشمس و بنى عبد مناف و بنى - هاشم و بنى عبد المطلب مى كرد و مى فرمود انقذوا انفسكم من النار ! خويشتن را از آتش الهى نجات دهيد كه من قادر بر دفاع از شما در صورت كفر نيستم
تفسير نمونه ج : 15 ص : 374
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَن تَنزَّلُ الشيَطِينُ(221) تَنزَّلُ عَلى كلِّ أَفَّاك أَثِيم(222) يُلْقُونَ السمْعَ وَ أَكثرُهُمْ كَذِبُونَ(223) وَ الشعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ(224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فى كلِّ وَاد يَهِيمُونَ(225) وَ أَنهُمْ يَقُولُونَ مَا لا يَفْعَلُونَ(226) إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انتَصرُوا مِن بَعْدِ مَا ظلِمُوا وَ سيَعْلَمُ الَّذِينَ ظلَمُوا أَى مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ(227)
ترجمه :
221 - آيا به شما خبر بدهم ، شياطين بر چه كسى نازل مى شوند ؟
222 - بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند .
223 - آنها آنچه را مى شنوند ( به ديگران ) القا مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند .
224 - ( پيامبر شاعر نيست ) شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند !
225 - آيا نمى بينى آنها در هر وادى سرگردانند ؟
تفسير نمونه ج : 15 ص : 375
226 - و سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند !
227 - مگر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند و ياد خدا بسيار مى كنند و به هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن ( و مؤمنان ) برمى خيزند ( و از ذوق شعرى خود كمك مى گيرند ) و بزودى آنها كه ستم كردند مى دانند كه بازگشت شان به كجاست .

تفسير : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
شاعر نيست آيات فوق كه آخرين آيات سوره شعراء است ، بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درباره اينكه قرآن القائات شياطين است بازمى گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد .
مى گويد : آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى شوند ؟ ! ( هل انبئكم على من تنزل الشياطين ) .
آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند ؟ ( تنزل على كل افاك اثيم ) .
شياطين آنچه را مى شنوند توأم با دروغهاى بسيار به دوستان خود القاء مى كردند ، و اكثرشان دروغگو هستند ( يلقون السمع و اكثرهم كاذبون ) .
كوتاه سخن اينكه القائات شيطانى ، نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه ها مى توان آن را بازشناخت ، شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب
تفسير نمونه ج : 15 ص : 376
و القائات او در مسير فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند ، هيچيك از اين امور بر قرآن و آورنده آن تطبيق نمى كند ، و كمترين شباهتى با آن ندارد .
مردم آن محيط راه و رسم محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در صدق و امانت و صلاح شناخته بودند ، محتواى قرآن نيز چيزى جز دعوت به توحيد و حق و عدالت ، و اصلاح در تمام زمينه ها ندارد ، بنا بر اين شما چگونه آن را متهم به القائات شيطان مى كنيد .
منظور از افاك اثيم همان كاهنانى بودند كه با شياطين ارتباط داشتند و شياطين گاه از طريق استراق سمع سخنان حقى از فرشتگان مى شنيدند ، و با اباطيل فراوانى مى آميختند ، و به كاهنان منتقل مى ساختند ، آنها نيز دروغهائى بر آن نهاده و به مردم مى گفتند و در كنار يك سخن راست ، دهها دروغ مى بافتند ! مخصوصا بعد از نزول وحى و محروم گشتن ، شياطين از صعود به آسمانها و استراق سمع ، آنچه را به كاهنان القاء مى كردند ، مشتى دروغ و اراجيف بود ، با اين حال چگونه مى شد محتواى قرآن را با آن مقايسه كرد ؟ ، و پيامبر امين راستگو را با مشتى كاهنان كذاب افاك سنجيد ؟ ! براى جمله يلقون السمع تفسيرهاى گوناگونى كرده اند : نخست اينكه ضميرى كه در آن است به شياطين بازمى گردد ، و سمع به معنى مسموعات است ، يعنى شياطين ، مسموعات خود را به دوستان خويش القا مى كردند و اكثر آنها كاذبند ( و دروغ فراوانى بر آن مى نهند ) .
ديگر اينكه ضمير آن ، به دروغگويان گنهكارى بازمى گردد كه گوش به سخنان شياطين مى دادند و يا آنچه را از شياطين شنيده بودند به توده مردم القا مى كردند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 377
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد .
در چهارمين آيه مورد بحث به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه او را شاعر مى خواندند مى پردازد ، زيرا همانگونه كه در آيه 5 سوره انبياء آمده است ، گاه مى گفتند : بل هو شاعر ( او شاعر است ) و حتى گاهى شاعر مجنونش مى خواندند ، چنانكه در آيه 36 سوره صافات آمده : و يقولون ء انا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون : آنها مى گويند آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟ ! قرآن در آيه مورد بحث با بيانى بسيار منطقى مى گويد : خط مشى پيامبر از خط شعرا جدا است ، شعرا در عالم خيال و پندار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى .
شعراء غالبا طالب عيش و نوشند ، و در بند زلف و خال يار ( مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيدا است ) .
به همين دليل شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند ( و الشعراء يتبهم الغاوون ) .
سپس به دنبال آن اين جمله را اضافه مى كنند : آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند ؟ ! ( ا لم تر انهم فى كل واد يهيمون ) .
آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشند ، حتى هنگامى كه قافيه ها
تفسير نمونه ج : 15 ص : 378
آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند ، در هر وادى سرگردان مى شوند .
آنها غالبا در بند منطق و استدلال نيستند ، و اشعارشان از هيجاناتشان تراوش مى كند ، و اين هيجانات و جهشهاى خيالى هر زمان ، آنان را به وادى ديگرى سوق مى دهد .
هنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدائح خود به اوج آسمانها مى برند ، هر چند مستحق قعر زمين باشد ، و از او فرشته زيبائى مى سازند هر چند شيطان لعينى باشد ! و هنگامى كه از كسى برنجند چنان به هجو او مى پردازند كه گوئى مى خواهند به اسفل السافلينش بكشانند ، هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد .
آيا محتواى حساب شده قرآن با زمينه هاى فكرى شاعران ، مخصوصا با شاعران آن محيط كه كارى جز وصف شراب و جمال معشوق و خط يار و مدح قبيله هاى مورد نظر و ذم و هجو دشمنان نداشتند ، هيچ شباهتى دارد .
بعلاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم ، اهل سخنند نه عمل ، لذا در آيه بعد اضافه مى كند : آيا نمى بينى كه آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند ( و انهم يقولون ما لا يفعلون ) .
اما پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سر تا پا عمل است ، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا ؟ از جمع بندى بيانات فوق چنين استفاده مى شود كه قرآن سه نشانه براى اين گروه از شعراء بيان كرده است : نخست اينكه پيروان آنها گروه گمراهانند ، و با الگوهاى پندارى و خيالى از واقعيتها مى گريزند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 379
ديگر آنكه آنها مردمى بى هدفند و خط فكرى آنها به زودى دگرگون مى شود ، و تحت تاثير هيجانها به آسانى تغيير مى پذيرند .
سوم اينكه آنها سخنانى مى گويند كه به آن عمل نمى كنند ، حتى در آنجا كه واقعيتى را بيان مى دارند خود مرد عمل نيستند .
اما هيچيك از اين اوصاف سه گانه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تطبيق نمى كند ، او درست نقطه مقابل اين حرفها است .
ولى از آنجا كه در ميان شاعران افراد پاك و هدفدارى پيدا مى شوند كه اهل عمل و حقيقتند ، و دعوت كننده به راستى و پاكى ( هر چند از اين قماش شاعران در آن محيط كمتر يافت مى شد ) قرآن براى اينكه حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق ، ضايع نگردد ، با يك استثناء صف آنها را از ديگران جدا كرده ، مى گويد : مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند ( الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) .
شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست ، بلكه در شعر ، هدفهاى الهى انسانى مى جويند ، شاعرانى كه غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا ، بلكه خدا را بسيار ياد مى كنند و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد ( و ذكروا الله كثيرا ) .
و به هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند ، از اين ذوق خويش ، براى دفاع از خويشتن و مؤمنان به پا مى خيزند ( و انتصروا من بعد ما ظلموا ) .
و اگر به هجو و ذم گروهى با اشعارشان مى پردازند ، به خاطر اين است كه از حق در برابر حمله و هجوم شعرى آنان دفاع مى كنند .
و به اين ترتيب چهار صفت براى اين شاعران با هدف بيان كرده : ايمان ، عمل صالح بسيار به ياد خدا بودن و در برابر ستمها بپا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 380
و از آنجا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است ، و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اين سوره در مقام دفاع از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر تهمتهاى ناروا نازل شده ، سوره را با يك جمله پر معنى تهديد آميز به اين دشمنان لجوج پايان داده ، مى گويد : به زودى آنها كه ستم كردند مى دانند كه بازگشتشان به كجا است و سرنوشتشان چگونه است ؟ ! ( و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ) .
گرچه بعضى از مفسران ، خواسته اند اين بازگشت و سرنوشت را منحصرا همان آتش دوزخ ، معرفى كنند ، ولى هيچگونه دليلى براى محدود ساختن آن نداريم ، بلكه ممكن است شكستهاى پى در پى كه در جنگهاى بدر و مانند آن دامن آنها را گرفت و ضعف و ذلتى كه سرانجام در اين دنيا نصيبشان شد علاوه بر شكست آخرت در مفهوم اين تهديد جمع باشد .

نكته ها :

1 - چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
را متهم به شعر مى كردند ؟ چنانكه گفتيم از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از تهمتهاى رايج كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى بستند ، شعر و شاعرى بود و آيات فوق نيز پاسخى بود به چنين اتهامى .
آنها به خوبى مى دانستند كه قرآن كمترين شباهت به شعر ندارد ، نه از نظر ظاهر يعنى نظم و وزن و قافيه شعرى ، و نه از نظر محتوا ، تشبيهات و تخيلات و تغزلات شاعرانه .
ولى آنها چون جاذبه فوق العاده قرآن را در افكار مردم مى ديدند ، و آهنگ دلنشين آن را در درون جان خويش احساس مى كردند ، براى پرده افكندن بر اين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 381
نور الهى گاه آن را سحر مى ناميدند ، چرا كه نفوذ مرموز در افكار داشت ، و گاه شعر مى خواندند ، چرا كه دلها را تكان مى داد و به همراه خود مى برد ! آنها در حقيقت مى خواستند مذمت كنند ، اما با اين سخن مدح مى كردند و اين گفتارشان سند زنده اى بود بر نفوذ خارق العاده قرآن در افكار و دلها .
قرآن درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيا : ما شعر به او نياموختيم و شعر و شاعرى شايسته او نيست ، بلكه اين ذكر و بيدارى است و قرآنى است آشكار تا افرادى كه روح حيات در كالبدشان است انذار كند ( يس - 69 ) .

2 - شعر و شاعرى در اسلام
بدون شك ذوق شعر ، و هنر شاعرى مانند همه سرمايه هاى وجودى انسان در صورتى ارزشمند است كه در يك مسير صحيح به كار افتد و از آن بهره گيرى مثبت و سازنده شود ، اما اگر به عنوان يك وسيله مخرب براى ويران كردن بنيان اعتقاد و اخلاق جامعه و تشويق به فساد و بى بند و بارى مورد استفاده واقع شود ، و يا انسانها را به پوچى و بيهودگى و خيال پرورى سوق دهد ، يا تنها يك سرگرمى بى محتوى تلقى گردد ، بى ارزش و حتى زيانبار است .
و با اين جمله پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه بالاخره از آيات فوق چنين مى فهميم كه شاعر بودن خوبست يا بد ؟ زشت است يا زيبا ؟ و اسلام با شعر موافق است يا مخالف ؟ .
پاسخ اين سخن آن است كه ارزيابى اسلام در اين زمينه روى هدفها و جهت گيريها و نتيجه ها است ، به گفته امير مؤمنان على (عليه السلام) هنگامى كه گروهى از يارانش در يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان به هنگام افطار ، سخن به شعر و شاعران كشيدند ، آنها را مخاطب ساخته فرمود : اعلموا ان ملاك امركم
تفسير نمونه ج : 15 ص : 382
الدين ، و عصمتكم التقوى ، و زينتكم الادب ، و حصون اعراضكم الحلم : بدانيد ملاك كار شما دين است ، و مايه حفظ شما تقوى است ، زينت شما ادب و دژهاى محكم آبروى شما ، حلم و بردبارى است .
اشاره به اينكه شعر وسيله اى است و معيار ارزيابى آن هدفى است كه شعر در راه آن به كار گرفته مى شود .
اما متاسفانه در طول تاريخ ادبيات اقوام و ملل جهان ، از شعر سوء استفاده فراوان شده است ، و اين ذوق لطيف الهى در محيطهاى آلوده آنچنان به ننگ كشيده شده است كه گاه از مؤثرترين عوامل فساد و تخريب بوده است ، مخصوصا در عصر جاهليت كه دوران انحطاط فكرى و اخلاقى قوم عرب بود ، شعر و شراب و غارت همواره در كنار هم قرار داشتند ! ولى چه كسى مى تواند اين حقيقت را انكار كند كه اشعار سازنده و هدفدار در طول تاريخ حماسه هاى فراوان آفريده است ، و گاه قوم و ملتى را در برابر دشمنان خونخوار و ستمگر آنچنان بسيج كرده كه بى پروا از همه چيز بر صف دشمن زده و قلب او را شكافته اند .
در دورانى كه شاهد و ناظر بارور شدن انقلاب اسلامى بوديم با چشم خود ديديم كه اشعار موزون و شعارهائى كه در قالب شعر ريخته مى شد چه شور و هيجان و جنبشى مى آفريد و چگونه خونها را در رگها به جوش مى آورد ، و صفوف انسانها را به خروش وامى داشت ، و چگونه اين اشعار كوتاه و ساده ، اما حماسى و هيجان انگيز لرزه بر اندام دشمن مى انداخت ، و پايه هاى كاخشان را متزلزل مى ساخت .
و نيز چه كسى مى تواند انكار كند كه گاه يك شعر اخلاقى آنچنان در اعماق جان انسان نفوذ مى كند كه يك كتاب بزرگ و پر محتوا كار آنرا انجام نمى دهد .
آرى همانگونه كه در حديث معروف از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده :
تفسير نمونه ج : 15 ص : 383
ان من الشعر لحكمة ، و ان من البيان لسحرا : بعضى از اشعار ، حكمت است ، و پاره اى از سخنان ، سحر ! گاهى اشعار غوغا به پا مى كند .
گاه كلمات موزون شاعرانه ، برندگى شمشير ، و نفوذ تير را در قلب دشمن دارد ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم در مورد چنين اشعارى فرمود : و الذى نفس محمد بيده فكانما تنضهونهم بالنيل ! : به آن كسى كه جان محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در دست قدرت او است ، با اين اشعار گوئى تيرهائى به سوى آنها پرتاب مى كنيد ! .
اين سخن را آنجا فرمود : كه دشمن با اشعار هجوآميزش براى تضعيف روحيه مسلمانان تلاش مى كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد كه در مذمت آنان و تقويت روحيه مؤمنين ، شعر بسرايند .
و در مورد يكى از شعراى مدافع اسلام فرمود : اهجهم فان جبرئيل معك ! : آنها را هجو كن كه جبرئيل با تو است .
مخصوصا هنگامى كه كعب بن مالك شاعر با ايمانى كه در تقويت اسلام شعر مى سرود از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرسيد يا رسول الله درباره شعر ، اين آيات مذمت آميز نازل شده ، چه كنم ؟ فرمود : ان المؤمن يجاهد بنفسه و سيفه و لسانه : مؤمن با جان و شمشير و زبانش در راه خدا جهاد مى كند .
از ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نيز توصيف فراوانى درباره اشعار و شعراى با هدف ، و دعا در حق آنان ، و جايزه فراوان به آنها ، رسيده است كه اگر بخواهيم به نقل
تفسير نمونه ج : 15 ص : 384
آنها بپردازيم سخن به درازا مى كشد .
ولى افسوس كه در طول تاريخ ، گروهى اين هنر بزرگ و ذوق لطيف ملكوتى را كه از زيباترين مظاهر آفرينش است آلوده كرده اند ، و از اوج آسمان به حضيض ماديگرى سقوطش دادند ، آنقدر دروغ گفتند كه ضرب المثل معروف احسنه اكذبه ( بهترين شعر دروغترين آن است ) به وجود آمد .
گاه آن را در خدمت ظالمان و جباران درآوردند و به خاطر صله ناچيزى آنچنان تملق و چاپلوسى كردند كه نه كرسى فلك را انديشه آنان به زير پاى نهاد ، تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند ! و گاه در وصف عيش و شراب و رسوائى و ننگ آنقدر پيش رفتند كه قلم از ذكر آن شرم دارد .
گاه آتش جنگهائى با اشعار خود برافروختند ، و انسانها را براى غارت و كشتار به جان هم انداختند و صفحه زمين را از خون بى گناهان رنگين ساختند .
ولى در مقابل ، شعراى با ايمان و پر همتى بودند كه باج به فلك نمى دادند ، و اين قريحه ملكوتى را در طريق آزادگى انسانها و پاكى و تقوا ، و مبارزه با دزدان و غارتگران و جباران به كار گرفتند و به اوج افتخار رسيدند .
گاهى در دفاع از حق ، اشعارى گفتند كه با هر بيتى ، بيتى در جنت براى خود خريدند و گاه در دورانهاى خفقان بارى كه حكام بيدادگر همچون بنى اميه و بنى عباس ، نفسها را در سينه ها حبس كرده بودند با گفتن قصيده اى همچون قصيده مدارس آيات قلبها را جلا دادند ، و پرده هاى دروغ و تزوير را كنار
تفسير نمونه ج : 15 ص : 385
زدند ، گوئى روح القدس اين اشعار را بر زبان آنها جارى مى ساخت .
و گاه براى ايجاد حركت در توده هاى رنجديده كه احساس حقارت مى كردند اشعارى مى سرودند و شور و حماسه و هيجان مى آفريدند .
و قرآن درباره اينها مى گويد : الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا .
جالب اينكه اين گروه از شاعران ، گاهى چنان آثار جاودانه اى از خود به يادگار گذاشتند كه پيشوايان بزرگ اسلام ، طبق بعضى از روايات ، مردم را به حفظ اشعار آنها توصيه مى فرمودند ، چنانكه درباره اشعار عبدى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : يا معشر الشيعة علموا اولادكم شعر العبدى ، فانه على دين الله : به فرزندان خود ، اشعار عبدى را بياموزيد كه او بر دين خدا است .
اين بحث را با يكى از اشعار معروف عبدى كه در زمينه خلافت و جانشينى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سروده پايان مى دهيم : و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماما و لكنا لا نفسنا اخترنا ! اقمنا اماما ان اقام على الهدى اطعنا ، و ان ضل الهداية قومنا ! فقلنا اذا انتم امام امامكم بحمد من الرحمن تهتم و لا تهمنا و لكننا اخترنا الذى اختار ربنا لنا يوم خم ما اعتدينا و لا حلنا ! و نحن على نور من الله واضح فيا رب زدنا منك نورا و ثبتنا ! : آنها گفتند رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى بعد از خود كسى را به عنوان امام انتخاب نكرده است ولى ما خود انتخاب مى كنيم .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 386
ما امامى برمى گزينيم اگر بر طريق هدايت بود اطاعتش مى كنيم ، و اگر از طريق گمراهى رفت او را صاف مى كنيم ! ( و يا كنار مى گذاريم ) .
ما به آنها گفتيم در اين صورت شما امام خود هستيد ، شما سرگردان شديد و ما سرگردان نيستيم .
ولى ما همان را برگزيديم كه پروردگار ما براى ما روز غدير خم برگزيده و از آن كمترين انحراف و عدولى نخواهيم داشت .
ما بر نور واضح الهى هستيم ، پروردگارا بر نورانيت ما بيفزا و ما را ثابت قدم بدار .

3 - ذكر خدا
در آيات فوق خوانديم كه يكى از ويژگيهاى شاعران با هدف اين است كه خدا را بسيار ياد مى كنند .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : مراد از ذكر كثير تسبيح فاطمه زهرا ( سلام الله عليها ) است ( كه مشتمل بر تكبير و حمد و تسبيح است ) .
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : يكى از سختترين و مهمترين امورى كه خدا بر خلق ، فرض كرده است ، ذكر كثير خدا است ، سپس فرمود : منظورم اين نيست كه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر بگويند ، اگر چه اين هم جزئى از آن است ، و لكن : ذكر الله عند ما احل و حرم ، فان كان طاعة عمل بها ، و ان كان معصية تركها : منظور ياد كردن خدا است به هنگامى كه انسان با حلال و حرام مواجه مى شود ، اگر اطاعت خدا باشد آن را انجام دهد و اگر معصيت باشد ترك گويد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 387
پروردگارا ! قلب ما را از ياد خودت سرشار كن تا در هر جريانى آنچه رضاى تو است برگزينيم و از آنچه موجب خشم و غضب تو است چشم بپوشيم .
خداوندا : زبان ما را گويا ، قلم ما را توانا ، و قلب ما را پر اخلاص گردان ، تا همه را در راه تو ، و براى رضاى تو به كار گيريم - آمين رب العالمين .
پايان سوره شعراء دهم رجب 1403 هجرى قمرى سالروز تولد حضرت امام جواد (عليه السلام) ارديبهشت 1362 هجرى شمسى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 388
تفسير نمونه ج : 15 ص : 389
( 27 ) سوره نمل اين سوره در مكه نازل شده ، و عدد آيات آن 93 است

تفسير نمونه ج : 15 ص : 390
تفسير نمونه ج : 15 ص : 391
محتواى سوره نمل
اين سوره - چنانكه گفتيم - در مكه نازل شده ، و معروف اين است بعد از سوره شعراء بوده است .
محتواى اين سوره از نظر كلى همان محتواى سوره هاى مكى است ، از نظر اعتقادى بيشتر روى مبدء و معاد تكيه مى كند ، و از قرآن و وحى و نشانه هاى خدا در عالم آفرينش و چگونگى معاد و رستاخيز ، سخن مى گويد و از نظر مسائل عملى و اخلاقى ، بخش قابل ملاحظه اى از سرگذشت پنج پيامبر بزرگ الهى ، و مبارزات آنها با اقوام منحرف بحث مى كند ، تا هم دلدارى و تسلى خاطر براى مؤمنانى باشد كه مخصوصا در آن روز در مكه در اقليت شديد قرار داشتند ، و هم هشدارى باشد براى مشركان لجوج و بيدادگر كه سرانجام كار خويش را در صفحه تاريخ طاغيان گذشته ببينند ، شايد بيدار شوند و به خود آيند .
يكى از امتيازات اين سوره بيان بخش مهمى از داستان سليمان و ملكه سباء و چگونگى ايمان آوردن او به توحيد ، و سخن گفتن پرندگانى ، همچون هدهد ، و حشراتى همچون مورچه ، با سليمان است .
اين سوره به خاطر همين معنى ، سوره نمل ( مورچه ) ناميده شده ، و عجب اينكه در بعضى از روايات به نام سوره سليمان آمده است ، ( گاه سوره سليمان و گاه مورچه ! ) و چنانكه خواهيم ديد اين نامگذاريها بسيار حساب شده است ، اين نامگذاريها كه از تعليمات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرچشمه مى گرفته ، گاهى بيانگر واقعيات مهمى است كه در شرايط عادى ، مردم از آن غافلند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 392
ضمنا اين سوره از علم بى پايان پروردگار ، و نظارت او بر همه چيز در عالم هستى ، و حاكميت او در ميان بندگان كه توجه به آن ، اثر تربيتى فوق العاده اى در انسان دارد سخن مى گويد .
اين سوره با بشارت شروع مى شود ، و با تهديد پايان مى يابد ، بشارتى كه قرآن براى مؤمنان آورده ، و تهديد به اينكه خداوند از اعمال شما بندگان غافل نيست .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 393
فضيلت سوره نمل
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است : من قرء طس سليمان كان له من الاجر عشر حسنات ، بعدد من صدق سليمان ، و كذب به ، و هود و شعيب و صالح و ابراهيم و يخرج من قبره و هو ينادى لا اله الا الله : هر كس سوره طس سليمان ( سوره نمل ) را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه سليمان را تصديق و يا تكذيب كردند ، و همچنين هود و شعيب و صالح و ابراهيم را ، ده حسنه به او مى دهد ، و به هنگام رستاخيز كه از قبرش بيرون مى آيد ، نداى لا اله الا الله سر مى دهد .
هر چند در اين سوره ، سخن از موسى و سليمان و داود و صالح و لوط است و سخنى از هود و شعيب و ابراهيم به ميان نيامده ، ولى از اين جهت كه همه انبياء از نظر دعوت يكسانند ، اين تعبير جاى تعجب نيست .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : هر كس طواسين ثلاث ( سوره شعراء و نمل و قصص كه همه با طس شروع شده اند ) را در شب جمعه بخواند از اولياء الله خواهد بود ، و در جوار او و سايه لطف و حمايتش قرار مى گيرد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 394
سورة النمل
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طس تِلْك ءَايَت الْقُرْءَانِ وَ كتَاب مُّبِين(1) هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ زَيَّنَّا لهَُمْ أَعْمَلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ(4) أُولَئك الَّذِينَ لهَُمْ سوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الأَخْسرُونَ(5) وَ إِنَّك لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيم عَلِيم(6)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 395
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طس ، اين آيات قرآن ، و كتاب مبين است .
2 - وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است .
3 - همان كسانى كه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند .
4 - كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال ( سوء ) آنها را براى آنان زينت مى دهيم به طورى كه آنها سرگردان مى شوند .
5 - آنها كسانى هستند كه عذاب بد ( و دردناك ) براى آنها است و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند .
6 - و بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود .

تفسير : قرآن از سوى حكيم دانائى است
باز در آغاز اين سوره به حروف مقطعه قرآن برخورد مى كنيم ، و با توجه به اينكه بلافاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرار آن اين باشد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف ساده الفباء تشكيل يافته ، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد ساده اى به وجود آورده ، و ما در اين زمينه بحثهاى مشروحى در آغاز سوره بقره و آل عمران و اعراف داشته ايم ، ( به جلد اول و دوم و ششم تفسير نمونه مراجعه كنيد ) .
سپس مى افزايد : اين آيات قرآن و كتاب مبين است ( تلك آيات القرآن و كتاب مبين ) .
اشاره به دور ( با لفظ تلك ) براى بيان عظمت اين آيات آسمانى است و تعبير به مبين تاكيدى است بر اينكه قرآن ، هم آشكار است و هم آشكار
تفسير نمونه ج : 15 ص : 396
كننده حقايق .
گرچه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه تعبير به قرآن و كتاب مبين اشاره به دو معنى جداگانه باشد ، و دومى لوح محفوظ را بيان مى كند ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه هر دو بيان يك واقعيت است ، يكى در لباس الفاظ و تلاوت ، و ديگرى در لباس نوشتن و كتابت .
در دومين آيه مورد بحث ، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده : قرآنى كه مايه هدايت ، و وسيله بشارت براى مؤمنان است ( هدى و بشرى للمؤمنين ) .
همان كسانى كه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند ( الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و بالاخرة هم يوقنون ) .
و به اين ترتيب ، هم اعتقاد آنها به مبدء و معاد محكم است ، و هم پيوندشان با خدا و خلق ، بنابر اين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنها است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اين گروه از مؤمنان ، هم از نظر مبانى اعتقادى و هم عملى راه صاف را برگزيده اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد .
ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله اى مقدمه اى است براى بالاتر ، و بالاتر ، پاسخ اين سؤال ، روشن مى شود .
بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است و همان چيزى است كه ما شب
تفسير نمونه ج : 15 ص : 397
و روز در نمازهاى خود با گفتن اهدنا الصراط المستقيم از خدا مى خواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد و تداوم بخشد كه بى لطف او اين تداوم ممكن نيست .
از اين گذشته ، استفاده از آيات قرآن و كتاب مبين ، تنها براى كسانى ميسر است كه روح حقيقت طلبى و حق جوئى در آنها باشد ، هر چند هنوز به هدايت كامل نرسيده باشند ، و اگر مى بينيم در يكجا قرآن مايه هدايت پرهيزگاران معرفى شده ( بقره آيه 2 ) و در جاى ديگر مايه هدايت مسلمين ( سوره نحل آيه 102 ) و در اينجا مايه هدايت مؤمنين ، يك دليلش همين است كه لااقل تا مرحله اى از تقوى و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى رود ، و از نور اين كتاب مبين ، بهره نمى گيرد كه قابليت محل نيز شرط است .
از همه اينها گذشته ، هدايت و بشارت توأم با يكديگر تنها براى مؤمنان است و ديگران را چنين بشارتى نيست .
و از اينجا روشن مى شود كه اگر در بعضى از آيات قرآن ، هدايت به طور وسيع و گسترده براى عموم مردم شمرده است ( هدى للناس ) ( بقره - 185 ) منظور همه كسانى است كه زمينه مساعدى براى پذيرش حق دارند ، و گرنه لجوجان متعصب و سرسخت ، كوردلانى هستند كه اگر بجاى يك خورشيد هزاران آفتاب بر آنها بتابد ، كمترين بهره اى از آن نمى گيرند .
سپس به بيان حال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و يكى از خطرناكترين حالاتشان را چنين بازگو مى كند : كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مى دهيم و در طريق زندگى حيران و سرگردان مى شوند ( ان الذين لا يؤمنون بالاخرة زينا لهم اعمالهم فهم يعمهون ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 398
آلودگى در نظر آنها پاكى ، زشتيها نزد آنها زيبا ، پستيها افتخار ، و بدبختيها و سيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود .
آرى چنين است حال كسانى كه در طريق غلط گام مى نهند و بر آن ادامه مى دهند ، واضح است وقتى انسان كار زشت و نادرستى را انجام داد تدريجا قبح و زشتيش در نظر او كم مى شود ، و به آن عادت مى كند ، پس از مدتى كه به آن خو گرفت ، توجيهاتى براى آن مى تراشد ، كم كم به صورت زيبا و حتى به عنوان يك وظيفه در نظرش جلوه مى كند ، و چه بسيارند افراد جنايتكار و آلوده اى كه به راستى به اعمال خود افتخار مى كنند و آن را نقطه مثبتى مى شمرند .
اين دگرگونى ارزشها ، و بهم ريختن معيارها در نظر انسان ، كه نتيجه اش سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى است كه به يك انسان دست مى دهد .
جالب اينكه در آيه مورد بحث و يكى ديگر از آيات قرآن ( انعام - 108 ) اين تزيين به خدا نسبت داده شده است ، در حالى كه در هشت مورد به شيطان ، و در ده مورد به صورت فعل مجهول ( زين ) آمده است ، و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است .
اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او مسبب الاسباب در عالم هستى است ، و هر موجودى تاثيرى دارد به خدا منتهى مى شود ، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرار عمل قرار داده كه انسان تدريجا به آن خو مى گيرد ، و حس تشخيص او دگرگون مى شود ، بى آنكه مسئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد ( دقت كنيد ) .
و اگر به شيطان يا هواى نفس نسبت داده شود به خاطر اين است كه عامل نزديك و بدون واسطه ، آنها هستند .
و اگر گاه به صورت فعل مجهول آمده اشاره به اين است كه طبيعت عمل
تفسير نمونه ج : 15 ص : 399
چنين اقتضا مى كند كه بر اثر تكرار ، ايجاد حالت و ملكه و عشق و علاقه مى كند .
سپس به نتيجه تزيين اعمال پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند : آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند ( اولئك لهم سوء العذاب ) .
در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود ، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك .
و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند ( و هم فى الاخرة هم الاخسرون ) .
دليل بر اينكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در سوره كهف آيه 103 آمده است : قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا : بگو آيا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ آنها هستند كه تلاشها و كوششهايشان در زندگى دنيا نابود شده در عين حال گمان مى كنند عمل نيك انجام مى دهند ! چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مى دهد ، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيه روزى ببار نياورده است .
و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قرآن ، و مقدمه اى براى داستانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد : بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود ( و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم ) .
گرچه حكيم و عليم هر دو اشاره به دانائى پروردگار است ، ولى حكمت
تفسير نمونه ج : 15 ص : 400
معمولا جنبه هاى عملى را بيان مى كند ، و علم جنبه هاى نظرى را ، به تعبير ديگر عليم از آگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد ، و حكيم از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است .
و چنين قرآنى كه از ناحيه چنان پروردگارى نازل مى شود ، بايد كتاب مبين و روشنگر باشد ، و مايه هدايت و بشارت مؤمنان ، و داستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف .

نكته : واقع نگرى و ايمان
مساله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آنچنان كه هست درك كند ، و در برابر آن موضع گيرى صريح داشته باشد ، پندارها ، پيشداوريها ، و تمايلات انحرافى ، حب و بغضها ، مانع از درك و ديد واقعيات آنچنان كه هست نگردد ، و مهمترين تعريفى كه براى فلسفه شده است همين است ، درك حقايق اشياء آنچنان كه هست .
به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهائى كه معصومين از خدا داشتند اين بود اللهم ارنى الاشياء كما هى : خداوندا واقعيتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده ( تا ارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 401
و اين حالت بدون ايمان ميسر نيست ، چرا كه هوا و هوسهاى سركش ، و تمايلات نفسانى بزرگترين حجاب و سد اين راه است ، و رفع اين حجاب جز در پرتو تقوى و كنترل هواى نفس ، امكان پذير نيست .
لذا در آيات فوق خوانديم : كسانى كه به آخرت ايمان ندارند ، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم ، و سرگردان مى شوند .
نمونه آشكار و عينى اين معنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم .
آنها به مسائلى افتخار مى كنند ، و جزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوائى نيست .
لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه آزادى .
برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر تمدن .
مسابقه در تجمل پرستى را نشانه شخصيت .
غرق شدن در انواع فساد را ، مظهر حريت .
آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر قدرت .
خرابكارى و غصب سرمايه هاى ديگران را ، استعمار ( آبادسازى ! ) .
به كار گرفتن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زننده ترين برنامه هاى ضد اخلاقى دليل بر احترام به خواست انسانها .
زير پا گذاردن حقوق محرومان را ، نشانه احترام به حقوق بشر ! اسارت در چنگال اعتيادها ، هوسها ، ننگها و رسوائيها را ، شكلى از آزادى تقلب و تزوير و بدست آوردن اموال و ثروت از هر طريقى كه باشد دليل بر استعداد و لياقت ! رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه بى عرضگى و عدم لياقت .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 402
دروغ و پيمان شكنى دو روئى و تزوير را نشان سياست .
خلاصه اعمال سوء و ننگينشان آنچنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آن احساس شرم نمى كنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مى كنند ، و پيدا است چهره چنين جهانى چگونه خواهد بود ، و راهى را كه به سوى آن مى رود كدام سو است ؟ !
تفسير نمونه ج : 15 ص : 403
إِذْ قَالَ مُوسى لأَهْلِهِ إِنى ءَانَست نَاراً سئَاتِيكم مِّنهَا بخَبر أَوْ ءَاتِيكُم بِشهَاب قَبَس لَّعَلَّكمْ تَصطلُونَ(7) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِى أَن بُورِك مَن فى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سبْحَنَ اللَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(8) يَمُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(9) وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَءَاهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَمُوسى لا تخَف إِنى لا يخَاف لَدَى الْمُرْسلُونَ(10) إِلا مَن ظلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنَا بَعْدَ سوء فَإِنى غَفُورٌ رَّحِيمٌ(11) وَ أَدْخِلْ يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوء فى تِسع ءَايَت إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(12) فَلَمَّا جَاءَتهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ(13) وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَيْقَنَتْهَا أَنفُسهُمْ ظلْماً وَ عُلُوًّا فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(14)

تفسير نمونه ج : 15 ص : 404
ترجمه :
7 - به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت : من آتشى از دور ديدم ( همينجا توقف كنيد ) من به زودى خبرى براى شما مى آورم يا شعله آتشى تا گرم شويد .
8 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندائى برخاست كه مبارك باد آنكس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است ! ، و منزه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است .
9 - اى موسى ! من خداوند عزيز و حكيم .
10 - و عصايت را بيفكن ، هنگامى كه آنرا مشاهده كرد ديد ( با سرعت ) همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود ( ترسيد و ) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد ، اى موسى ! نترس ، كه رسولان در نزد من نمى ترسند .
11 - مگر كسى كه ستم كند ، سپس بدى را به نيك تبديل نمايد كه ( توبه او را مى پذيرم و ) من غفور و رحيمم .
12 - و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن وجود داشته باشد ، اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند .
13 - و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد ، گفتند ، اين سحرى است آشكار .
14 - و آنرا از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند .

تفسير : موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد !
چنانكه گفتيم در اين سوره ، بعد از بيان اهميت قرآن ، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است ، و وعده پيروزى مؤمنان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 405
و مجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده .
نخست از پيامبر اولوا العزم موسى (عليه السلام) شروع مى كند و مستقيما به سراغ حساسترين لحظات زندگانى او ، يعنى لحظه اى كه نخستين جرقه وحى در دل او درخشيد ، و با پيام و سخن الهى آشنا شد ، مى رود ، و مى گويد : به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت : من آتشى از دور ديدم ! ( اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا ) .
همينجا توقف كنيد ، من به زودى خبرى براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش ، تا گرم شويد ( ساتيكم منها بخبر او آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون ) .
و اين در همين شبى بود كه موسى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك و ظلمانى گرفتار آمد ، راه را گم كرد ، و باد و طوفان وزيدن گرفت ، و در همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد ، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى كرد ، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود .
همين كه شعله آتشى را از دور ديد خوشحال شد ، و آن را دليل بر وجود
تفسير نمونه ج : 15 ص : 406
انسان يا انسانهائى گرفت ، و گفت مى روم ، يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعله آتشى كه با آن گرم شويد .
قابل توجه اينكه : موسى مى گويد : من براى شما خبرى مى آورم يا شعله آتشى ( ضمير شما به صورت جمع است ) اين تعبير ممكن است به خاطر اين بوده كه علاوه بر همسرش فرزند يا فرزندانى نيز با او همراه بوده است ، چرا كه ده سال از ازدواج او در مدين گذشته ، و يا به اين جهت كه در بيابان وحشتناك اين تعبير آرامش بيشترى به مخاطب مى دهد .
موسى خانواده اش را در همانجا گذاشت و از آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد هنگامى كه نزد آتش رسيد ، ندائى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است ، و كسى كه در اطراف آن است ، و منزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است ( فلما جائها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين ) .
در اينكه منظور از كسى كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن كيست ؟ مفسران احتمالات گوناگونى بيان كرده اند ، آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از كسى كه در آتش است موسى (عليه السلام) بوده كه به آن شعله آتش كه از ميان درخت سبز نمايان شده بوده ، آنقدر نزديك گرديده كه گوئى در درون آن قرار داشت ، و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص ، آن سرزمين مقدس را احاطه كرده بودند .
و يا اينكه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى (عليه السلام) .
به هر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى (عليه السلام) به نزديكى آتش رسيد ايستاد و خوب دقت كرد ، ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 407
شعله لحظه به لحظه پرفروغتر و درخت سبزتر و زيباتر مى گردد ، نه حرارت آتش درخت را مى سوزاند ، و نه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند ! تعجب كرد ، با شاخه كوچكى كه در دست داشت ، خم شد تا كمى از آن بگيرد ، آتش به سوى او آمد ، او وحشت كرد و عقب رفت ، گاه او به سوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او ، كه ناگهان ندائى برخاست و بشارت وحى به او داده شد .
منظور اين است آنقدر موسى به آتش نزديك شد كه با جمله من فى النار تناسب پيدا كرد .
تفسير سومى كه براى اين جمله گفته اند اين است كه منظور از من فى النار نور خدا است كه در شعله آتش خودنمائى مى كرد ، و منظور از من حولها موسى است كه نزديكى آن قرار داشت ، ولى در هر صورت براى اينكه توهمى در مورد جسميت خداوند در اينجا پيدا نشود ، در آخر آيه جمله سبحان الله رب العالمين آمده كه منزه بودن خدا را از هر گونه عيب و نقص و جسميت و عوارض جسم ، روشن مى سازد .
بار ديگر ندائى برخاست و موسى را مخاطب ساخته گفت : اى موسى من خداوند عزيز و حكيمم ( يا موسى انى انا الله العزيز الحكيم ) .
اين جمله براى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى ، بر طرف شود ، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعله آتش يا درخت ، .
خداوندى كه شكست ناپذير و صاحب حكمت و تدبير است .
اين تعبير در حقيقت مقدمه اى است براى بيان معجزه اى كه در آيه بعد مى آيد ، چرا كه اعجاز از اين دو صفت پروردگار سرچشمه مى گيرد ، قدرت و حكمت او ، ولى قبل از آنكه به آيه بعد برسيم اين سؤال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقين پيدا كرد كه اين ندا ، نداى الهى است و نه غير آن .