. بعدى
تفسير نمونه ج : 15 ص :
332 اين را نيز بدانيد كه من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم
تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالميان است ( و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا
على رب العالمين ) . همان جمله هاى متحد المال و كاملا حساب شده كه در آغاز
دعوت ساير پيامبران آمده است : دعوت به تقوى ، تاكيد بر سابقه امانت در ميان مردم ،
و تاكيد بر اين مساله كه اين دعوت الهى تنها انگيزه معنوى دارد و هيچ چشم داشت مادى
از هيچكس در آن نيست ، تا بهانه جويان و بدبينان آن را وسيله فرار خود قرار ندهند .
شعيب نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده
است بعد از دعوت كلى خود به تقوى و اطاعت فرمان خدا ، در بخش دوم از تعليماتش روى
انحرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد ، و آن را به زير نقد كشيد ، و از
آنجا كه مهمترين انحراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى ، و ظلم فاحش و حق كشى و
استثمار بود ، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد . نخست مى گويد : حق پيمانه
را ادا كنيد ( كم فروشى ننمائيد ) . ( اوفوا الكيل ) . و مردم را به خسارت
و زيان ميفكنيد ( و لا تكونوا من المخسرين ) . با ترازوى مستقيم و صحيح ، وزن
كنيد ( و زنوا بالقسطاس المستقيم ) تفسير نمونه ج : 15 ص : 333 حق مردم را
كم نگذاريد ، و بر اشياء و اجناس مردم ، عيب ننهيد ( و لا تبخسوا الناس اشيائهم ) .
و در روى زمين فساد مكنيد ( و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) . در اين سه آيه
اخير ، شعيب پنج دستور در عباراتى كوتاه و حساب شده به اين قوم گمراه مى دهد ، بعضى
از مفسران چنين تصور كرده اند كه اينها غالبا تاكيد يكديگر است در حالى كه دقت كافى
نشان مى دهد اين پنج دستور در واقع اشاره به پنج مطلب اساسى و متفاوت است و يا به
تعبير ديگر چهار دستور است و يك جمع بندى كلى . براى روشن شدن اين تفاوت توجه
به اين حقيقت لازم است كه قوم شعيب ( مردم ايكه و مدين ) در يك منطقه حساس تجارى بر
سر راه كاروانهائى كه از حجاز به شام ، و از شام به حجاز و مناطق ديگر رفت و آمد مى
كردند قرار داشتند . مى دانيم اين قافله ها در وسط راه ، نيازهاى فراوانى پيدا
مى كنند كه گاهى مردم شهرهائى كه در مسير قرار دارند از اين نيازها حداكثر سوء
استفاده را مى كنند ، اجناس آنها را به كمترين قيمت مى خرند و اجناس خود را به
گرانترين قيمت مى فروشند ( توجه داشته باشيد كه در آن زمان بسيارى از معاملات به
صورت معامله جنس با جنس انجام مى شد ) . گاه بر اجناسى كه مى خرند هزار عيب مى
گذارند ، و جنسى را كه در مقابل آن مى فروشند صد گونه تعريف مى كنند ، و هنگام وزن
و پيمانه جنس خود را دقيقا مى سنجند و گاه كم فروشى مى كنند ولى جنس ديگران را با
بى اعتنائى وزن مى نمايند و گاهى بيشتر از مقدار لازم برمى دارند ، و چون طرف مقابل
به هر حال محتاج و نيازمند است ناچار است به تمام اين مسائل تن در دهد ! گذشته از
كاروانهائى كه در مسير راه هستند اهل خود منطقه نيز آنها كه تفسير نمونه ج : 15
ص : 334 ضعيفتر و كم درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمايه داران گردن كلفت
معامله كنند سرنوشتى بهتر از اين ندارند . قيمت متاع ، اعم از جنسى را كه مى
خرند و جنسى را كه مى فروشند به ميل آن ثروتمندان تعيين مى شود ، پيمانه و وزن نيز
در هر حال در اختيار آنها است و اين بينواى مستضعف بايد مانند مرده اى در دست غسال
تسليم باشد ! . با توجه به آنچه گفتيم : به تعبيرات گوناگون آيات فوق باز مى
گرديم : در يك مورد آنها را دستور به ادا كردن حق پيمانه مى دهد ، و در جاى ديگر
توزين با ترازوى درست ، و مى دانيم كه سنجش كالاها يا از طريق كيل است و يا وزن ،
مخصوصا روى هر يك از اين دو جداگانه انگشت مى گذارد ، تا تاكيد بيشترى باشد بر اين
دستور كه در هيچ موردى اقدام به كم فروشى نكنند . تازه كم فروشى هم طرقى دارد ،
گاهى ترازو و پيمانه درست است ولى حق آن ادا نمى شود ، و گاه ترازو خراب و پيمانه
نادرست و قلابى است ، و در آيات فوق به همه اينها اشاره شده است . پس از روشن
شدن اين دو تعبير به سراغ لا تبخسوا كه از ماده بخس گرفته شده است مى رويم ، و آن
در اصل به معنى كم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم ، و گاه به معنى تقلب و نيرنگى است
كه منتهى به تضييع حقوق ديگران مى گردد ، بنا بر اين جمله فوق داراى معنى وسيعى است
كه هر گونه غش و تقلب و تزوير و خدعه در معامله ، و هر گونه پايمال كردن حق ديگران
را شامل مى شود . و اما جمله لا تكونوا من المخسرين با توجه به اينكه مخسر به
معنى كسى است كه شخص يا چيزى را در معرض خسارت قرار مى دهد ، آن نيز معنى وسيعى
دارد كه علاوه بر كم فروشى ، هر عاملى را كه سبب زيان و خسران طرف در معامله بشود
در برمى گيرد .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 335 به اين ترتيب تمام سوء
استفاده ها و ظلم و خلافكارى در معامله و هر گونه تقلب و كوشش و تلاش زيانبار ، چه
در كميت و چه در كيفيت همه در دستورهاى فوق داخل است . و از آنجا كه
نابسامانيهاى اقتصادى سرچشمه از هم گسيختگى نظام اجتماعى مى شود ، در پايان اين
دستورات به عنوان يك جمع بندى مى گويد ( و لا تعثوا فى الارض مفسدين : در زمين فساد
نكنيد ، و جامعه ها را به تباهى نكشانيد و به هر گونه استثمار و بهره كشى ظالمانه و
تضييع حقوق ديگران پايان دهيد . اينها نه تنها دستوراتى كارساز براى جامعه
ثروتمند و ظالم عصر شعيب بود كه براى هر عصر و زمانى كارساز و كارگشا است و سبب
عدالت اقتصادى مى شود . سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر
آنها را به تقوى دعوت مى كند ، و مى گويد : از خدائى بپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين
را آفريد ( و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين ) . شما تنها قوم و جمعيتى
نيستيد كه روى اين زمين گام نهاده ايد ، قبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و
رفتند ، گذشته آنها ، و آينده خويش را فراموش نكنيد . جبلة از جبل به معنى كوه
است ، به جماعت زياد كه در عظمت همچون كوهند گفته شده ، بعضى عدد آن را ده هزار ذكر
كرده اند . و نيز به طبيعت و فطرت انسان جبلة اطلاق شده چرا كه غير قابل تغيير
است همچون كوه كه نمى توان آن را جابجا كرده .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 336
تعبير فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه آنچه من درباره ترك ظلم و
فساد و اداى حقوق مردم و رعايت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده ،
و من براى احياى فطرت پاك شما آمده ام . اما متاسفانه سخنان اين پيامبر دلسوز و
بيدارگر در آنها مؤثر نيفتاد و پاسخ تلخ و زشت آنها را در برابر اين گفتار منطقى در
آيات آينده خواهيم ديد .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 337 قَالُوا إِنَّمَا
أَنت مِنَ الْمُسحَّرِينَ(185) وَ مَا أَنت إِلا بَشرٌ مِّثْلُنَا وَ إِن نَّظنُّك
لَمِنَ الْكَذِبِينَ(186) فَأَسقِط عَلَيْنَا كِسفاً مِّنَ السمَاءِ إِن كُنت مِنَ
الصدِقِينَ(187) قَالَ رَبى أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ(188) فَكَذَّبُوهُ
فَأَخَذَهُمْ عَذَاب يَوْمِ الظلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذَاب يَوْم عَظِيم(189) إِنَّ
فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(190) وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ
الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(191) ترجمه : 185 - گفتند تو فقط ديوانه اى !
186 - ( بعلاوه ) تو تنها بشرى مثل ما هستى ، تنها گمانى كه درباره تو داريم
اينست كه دروغگو مى باشى ! 187 - اگر راست مى گويى ، سنگهائى از آسمان بر سر ما
فرو ريز ! 188 - ( شعيب ) گفت : پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد
آگاه تر است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 338 189 - سرانجام او را تكذيب
كردند و عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ، كه اين عذاب روز بزرگى بود .
190 - در اين ماجرا آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند . 191
- و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير : سرنوشت اين قوم خيره سر !
جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى
اينكه به خودكامگى خود ادامه دهند ، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند . نخست
همان برچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و گفتند :
تو فقط ديوانه اى ! ( قالوا انما انت من المسحرين ) . تو اصلا يك حرف منطقى در
سخنانت ديده نمى شود ، و گمان مى كنى با اين سخنان مى توانى ما را از آزادى عمل در
اموالمان بازدارى ؟ ! . بعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما ، چه انتظارى دارى كه
ما پيرو تو شويم ، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى ؟ ( و ما انت الا بشر مثلنا )
. ما تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگوئى هستى ! ( و ان
نظنك لمن الكاذبين ) . بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و
انسانى فرصت تفسير نمونه ج : 15 ص : 339 طلب كه مى خواهد با اين وسيله بر
آنها برترى جويد ، و گاه او را مجنون خواندند ، آخرين سخنشان اين بود كه بسيار خوب
اگر راست مى گوئى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز و ما را به همان بلائى كه به
آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم ! ( فاسقط
علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين ) . كسف ( بر وزن پدر ) جمع كسفة ( بر
وزن قطعه ) و به معنى قطعه است ، و منظور از قطعه هاى آسمان ، قطعه هاى سنگهائى است
كه از آسمان فرود مى آيد . و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و
كفر و تكذيب را به بدترين صورتى نشان دادند . شعيب در برابر اين سخنان ناموزون
، و تعبيرات زشت و زننده ، و تقاضاى عذاب الهى ، تنها پاسخى كه داد اين بود گفت
پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است ( قال ربى اعلم بما تعملون
) . اشاره به اينكه اين امر از اختيار من بيرون است ، و فرو باريدن سنگهاى
آسمانى و عذابهاى ديگر به دست من سپرده نشده كه از من مى خواهيد ، او اعمال شما را
مى داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است ، هر زمان شما را مستحق مجازات ديد و
انذارها و اندرزها سودى نداد و به قدر كافى اتمام حجت شد ، عذاب را نازل كرده ، و
ريشه شما را قطع خواهد نمود . اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از
داستانهاى انبياء به چشم مى خورد به خوبى نشان مى دهد كه آنها همه چيز را موكول به
اذن و فرمان خدا مى كردند و هرگز ادعا نداشتند كه از خودشان چيزى دارند . ولى
به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد ، تفسير نمونه ج :
15 ص : 340 و چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد : آنها شعيب را تكذيب كردند و به
دنبال آن عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ! ( فكذبوه فاخذهم عذاب يوم
الظلة ) . و اين عذاب ، عذاب روز بزرگى بود ( انه كان عذاب يوم عظيم ) .
ظله در اصل به معنى قطعه ابرى است كه سايه مى افكند ، بسيارى از مفسرين در ذيل
آيه چنين نقل كرده اند كه هفت روز ، گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ، و
مطلقا نسيمى نمىوزيد ، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت ، آنها
از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند . در
اين هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست ، صاعقه اى با صداى گوش خراش ، و به دنبال
آن آتش بر سر آنها فرو ريخت ، و لرزه اى بر زمين افتاد ، و همگى هلاك و نابود شدند
. مى دانيم صاعقه كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم
صداى وحشتناكى دارد ، و هم جرقه آتشبار بزرگى ، و گاهى با لرزه شديدى نيز در محل
وقوع صاعقه همراه است ، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذاب قوم شعيب در
سوره هاى مختلف قرآن آمده ، همه به يك حقيقت بازمى گردد ، در سوره اعراف آيه 91
تعبير به رجفة ( زمين لرزه ) و در سوره هود آيه 94 تعبير به صيحة ( فرياد عظيم ) و
در آيات مورد بحث ، تعبير به عذاب يوم الظلة آمده است . هر چند بعضى از مفسرين
مانند قرطبى و فخر رازى احتمال داده اند كه اصحاب ايكه و مدين دو گروه بودند و هر
كدام عذاب جداگانه اى داشتند ، ولى با دقت در آيات مربوط به اين قسمت روشن مى شود
كه اين احتمال چندان قابل ملاحظه نيست .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 341 در
پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده
بود : مى فرمايد : در سرگذشت مردم سرزمين ايكه و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب ، و
لجاجتها و سرسختيها و تكذيبهاى آنان ، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه
مرگبار ، نشانه و درس عبرتى است ( ان فى ذلك لاية ) . اما اكثر آنها ايمان
نياوردند ( و ما كان اكثرهم مؤمنين ) . با اين حال خداوند رحيم و مهربان به
آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصلاح كنند ، و هنگامى كه مستوجب
عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت ، آرى پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (
و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) .
نكته ها :
1 - هماهنگى كامل در
دعوت انبيا در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ كه يك حلقه كامل را از نظر درس
هاى تربيتى تشكيل مى دهد ، توجه به اين نكته لازم است كه سرگذشت اين پيامبران در
سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است ، ولى در هيچ موردى به اين شكل مطرح نشده كه
آغاز دعوت همه آنها هماهنگ ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد . در
پنج قسمت از اين داستانها محتواى دعوت ، تقوى است ، و سپس روى امانت پيامبر و عدم
مطالبه اجر و پاداش تكيه شده است . و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن
محيط رواج داشته با لحنى تفسير نمونه ج : 15 ص : 342 دوستانه و منطقى
انتقاد شده . و بعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده ، و سرانجام
عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است . و در پايان
همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن ، و عدم ايمان اكثريت اين اقوام
گمراه ، اشاره شده است . و باز در پايان همه اينها روى قدرت و رحمت خدا تكيه
گرديده است . اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس توحيد را در دعوت انبياء نشان
مى دهد ، كه داراى برنامه واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود ، همه معلمهاى
كلاسهاى انسانسازى بودند ، هر چند با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين
كلاسها مى بايست تغيير يابد ، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته
تسلى خاطرى بود براى پيامبر و مؤمنان اندك نخستين ، و براى مؤمنان در هر عصر و زمان
كه از انبوه مخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند ، و به نتيجه كار
خود صددرصد اميدوار باشند . و نيز هشدار و انذارى است براى جباران و ستمگران و
گمراهان در هر عصر و زمان كه مجازات الهى را از خود دور نبينند ، عذابهائى همچون
زمين لرزه ، صاعقه ، طوفان مرگبار ، آتشفشان ، شكافتن زمين ، باران سيل آسا كه
انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازه ناتوانند كه انسانهاى گذشته ! ، چرا كه
انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيش هنوز در برابر طوفان و سيل و صاعقه و
زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب پذير و بيچاره است . اينها همه به خاطر آن است كه
هدف از داستانهاى قرآن رشد و تكامل انسانها است ، هدف نور و روشنائى در جانها است و
كنترل هوسهاى سركش ، بالاخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است .
تفسير
نمونه ج : 15 ص : 343 2 - آغاز دعوت همه تقوى بود قابل توجه اينكه قسمت
مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغاز آنها معمولا
دعوت به توحيد و يگانگى خدا است ، و با جمله يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره
اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست آغاز شده . ولى در اين
سوره ( شعراء ) همانگونه كه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود ( ا لا تتقون ) اما
در حقيقت هر دو به يك نتيجه بازمى گرد ، زيرا تا حداقل تقوا يعنى حق طلبى و حق جوئى
در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤثر است ، و نه چيز ديگر ، لذا در آغاز
سوره بقره خوانديم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب آسمانى شك و
ترديدى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است . البته تقوا مراتبى دارد و
هر مرتبه پايه اى است براى مرتبه ديگر . باز اين تفاوت در ميان سوره مورد بحث (
سوره شعراء ) و سوره اعراف و سوره هود ديده مى شود : در آنجا بيشتر روى مساله
مبارزه با بت پرستى تكيه شده بود و مسائل ديگر تحت الشعاع بود ، اما در اينجا روى
انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخر و برترى جوئى ، اسراف و هوسبازى ، انحرافات
جنسى ، استثمار و كم فروشى و تقلب تكيه شده ، و اين نشان مى دهد كه تكرار اين
سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و در هر مورد هدفى را دنبال مى كند . 3 -
قابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بر
انحراف از اصل توحيد به سوى شرك و بت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى
انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد : تفسير
نمونه ج : 15 ص : 344 بعضى اهل تفاخر و تكبر بودند ( قوم هود ) . بعضى اهل
اسراف و عيش و نوش ( قوم صالح ) . بعضى داراى انحرافات جنسى ( قوم لوط ) .
بعضى مالپرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند
( قوم شعيب ) . و بعضى داراى غرور ثروت بودند ( قوم نوح ) . ولى مجازات همه
آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت ، جمعى بوسيله صاعقه و زلزله نابود شدند ( قوم
شعيب و لوط و صالح و هود ) . و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب ( قوم نوح ) . در
حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و آب و هوا كه حيات آنها را
تامين مى كرد ، فرمان مرگشان را پذيرا گشت ، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيش در
دل مرگ و مرگش در دل زندگى ، قرار گرفته ، و باز هم غافل است و مغرور .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 345 وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَب
الْعَلَمِينَ(192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ(193) عَلى قَلْبِك لِتَكُونَ
مِنَ الْمُنذِرِينَ(194) بِلِسان عَرَبىّ مُّبِين(195) وَ إِنَّهُ لَفِى زُبُرِ
الأَوَّلِينَ(196) أَ وَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ ءَايَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَؤُا بَنى
إِسرءِيلَ(197) ترجمه : 192 - و اين ( قرآن ) از سوى پروردگار جهانيان نازل
شده است . 193 - روح الامين آنرا نازل كرده است ... 194 - بر قلب ( پاك )
تو ، تا ( مردم را ) انذار كنى . 195 - آنرا به زبان عربى آشكار نازل كرد .
196 - و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است . 197 - آيا همين نشانه
براى آنها كافى نيست ، كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند .
تفسير
: عظمت قرآن در كتب پيشين بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و
درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى بازمى
گردد كه سوره با آن تفسير نمونه ج : 15 ص : 346 آغاز شده بود ، بحث عظمت
قرآن و حقانيت اين كلام مبين الهى ، مى گويد : اين از سوى پروردگار عالميان نازل
شده است ( و انه لتنزيل رب العالمين ) . اصولا بيان قسمتهاى گوناگون سرگذشت
پيامبران پيشين با اينهمه دقت و ظرافت ، و خالى بودن از هر گونه خرافه و افسانه هاى
دروغين ، آنهم در محيطى كه محيط افسانه ها و اساطير بود ، و آنهم از سوى كسى كه
مطلقا درسى نخوانده بود ، اين خود دليلى است كه اين كتاب از سوى رب العالمين نازل
شده است ، و اين خود نشانه اعجاز قرآن است . لذا اضافه مى كند : آن را روح
الامين از سوى خداوند آورده است ( نزل به الروح الامين ) . اگر آن فرشته وحى ،
و آن روح امين پروردگار ، آن را از سوى خداوند نياورده بود ، اين چنين درخشان و پاك
و خالى از آلودگى به خرافات و اباطيل نبود . قابل توجه اينكه فرشته وحى در
اينجا با دو عنوان توصيف شده ، عنوان روح و عنوان امين روحى كه سرچشمه حيات است ، و
امانتى كه شرط اصلى هدايت و رهبرى . آرى اين روح الامين قرآن را بر قلب تو از
سوى پروردگار نازل كرد ، تا مردم را انذار كنى ( على قلبك لتكون من المنذرين ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 347 هدف اين بوده كه تو مردم را انذار كنى و از
سرنوشت خطرناكى كه بر اثر انحراف از توحيد دامانشان را مى گيرد آگاه سازى ، هدف
بيان تاريخ گذشتگان به عنوان سرگرمى و داستانسرائى نبوده هدف ايجاد احساس مسئوليت و
بيدارى است ، هدف تربيت و انسانسازى است . و براى اينكه جاى هيچگونه عذر و
بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد ( بلسان عربى مبين
) . اين قرآن به زبان عربى فصيح و خالى از هر گونه ابهام نازل شد ، تا براى
انذار و بيدار ساختن ، مخصوصا در آن محيط كه مردمى بسيار بهانه جو و لجوج داشت به
قدر كافى گويا باشد . همان زبان عربى كه از كاملترين زبانها ، و از پربارترين و
غنى ترين ادبيات ، مايه مى گيرد . توجه به اين نكته لازم است كه يكى از معانى
عربى همان فصاحت و بلاغت است - قطع نظر از كيفيت لسان - چنانكه راغب در مفردات مى
گويد : و العربى ، الفصيح البين من الكلام : عربى سخن فصيح و آشكار را مى گويند (
اين منظور در لسان العرب نيز اين معنى را آورده است ) . در اين صورت هدف تكيه
روى زبان عرب نيست ، بلكه روى صراحت قرآن و روشنائى مفاهيم آن است ، آيات آينده نيز
اين معنى را تاييد مى كند ، و در آيه 44 سوره فصلت نيز آمده است : و لو جعلناه
قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته : اگر اين قرآن را گنگ و مبهم نازل مى كرديم
مى گفتند چرا آياتش روشن و مشروح بيان نشده است در اينجا اعجمى به معنى كلام غير
فصيح است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 348 سپس به يكى ديگر از دلائل
حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد : وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است و از
ظهور آن در آينده بشارت داده اند ( و انه لفى زبر الاولين ) . مخصوصا در تورات
موسى ، به اوصاف اين پيامبر و هم اوصاف اين كتاب آسمانى اشاره شده بود ، به گونه اى
كه علماى بنى اسرائيل از آن بخوبى آگاهى داشتند ، حتى گفته مى شود ايمان دو قبيله
اوس و خزرج به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر اثر پيش بينى هائى بود كه
علماى يهود از ظهور اين پيامبر و نزول اين كتاب آسمانى مى كردند . لذا قرآن در
اينجا اضافه مى كند : آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل
بخوبى از آن آگاهند ؟ ! ( او لم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ) .
روشن است در محيطى كه آنهمه دانشمندان بنى اسرائيل وجود داشتند و با مشركان
كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گزاف درباره خودش بگويد ، چرا كه
فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست ، اين خود نشان مى دهد كه در محيط نزول آيات
بقدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است . در آيه 89 سوره بقره نيز
مى خوانيم : و كانوا من قبل يستفتحون على تفسير نمونه ج : 15 ص : 349 الذين
كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به : آنها ( يهود ) پيش از اين در برابر تجاوز
مشركان اميد فتح و پيروزى ( با ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را
داشتند اما هنگامى كه كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند ، نزد آنها آمد به
آن كافر شدند . اينها همه گواه روشنى بر صدق گفته قرآن و حقانيت دعوت آن است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 350 وَ لَوْ نَزَّلْنَهُ عَلى بَعْضِ
الأَعْجَمِينَ(198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ(199)
كَذَلِك سلَكْنَهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ(200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتى
يَرَوُا الْعَذَاب الأَلِيمَ(201) فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا
يَشعُرُونَ(202) فَيَقُولُوا هَلْ نحْنُ مُنظرُونَ(203) ترجمه : 198 - هر
گاه ما آن را بر بعضى از عجم ( غير عرب ) نازل مى كرديم . 199 - و او آنرا
برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند . 200 - ( آرى ) اين گونه قرآن را در
دلهاى مجرمان وارد مى كنيم . 201 - آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك
را با چشم خود به بينند . 202 - ناگهان ( عذاب الهى ) به سراغ آنها مى آيد ، در
حالى كه توجه ندارند . 203 - و در اين هنگام مى گويند : آيا به ما مهلتى داده
خواهد شد ؟ تفسير : اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ! ... در اين آيات نخست
به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در
آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين تفسير نمونه ج : 15 ص : 351
آمده است تكميل مى كند . مى فرمايد : اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم
عجم ( غير عرب و غير فصيح ) نازل مى كرديم ... ( و لو نزلناه على بعض الاعجمين ) .
و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند ( فقرأه عليهم
ما كانوا به مؤمنين ) . قبلا گفتيم واژه عربى گاه به معنى كسى مى آيد كه از
نژاد عرب باشد ، و گاه به معنى كلام فصيح است ، و عجمى در مقابل آن نيز دو معنى
دارد : نژاد غير عرب ، و كلام غير فصيح ، و در آيه فوق هر دو معنى محتمل است ، ولى
بيشتر به نظر مى رسد كه اشاره به نژاد غير عرب بوده باشد . يعنى نژادپرستى و
تعصبهاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى شد ، امواج
تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد ، تازه حالا كه بر مردى شريف از خانواده اصيل
عربى ، و با بيانى رسا و گويا ، نازل شده ، و در كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن
آمده ، و علماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند ، بسيارى از آنها ايمان نمى
آورند ، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت . سپس براى تاكيد
بيشتر مى افزايد : اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم ( كذلك سلكناه
فى قلوب المجرمين ) . با بيانى رسا ، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته
، و به اخلاق و آهنگ سخن او آشنا هستند ، و با محتوائى كه تاييد آن در كتب پيشين
آمده است ، خلاصه آن را با تمام شرائطى كه پذيرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد به
دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم ، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن ، امتناع مى
كنند ، تفسير نمونه ج : 15 ص : 352 همانند غذاى سالم و حياتبخشى كه معده
ناسالم ، آن را باز پس مى گرداند ( توجه داشته باشيد كه سلكناه از ماده سلوك به
معنى عبور از راه است ، از سوئى آمدن و از سوى ديگر خارج شدن . لذا مى فرمايد :
با اين حال اين قوم لجوج به آن ايمان نمى آورند ، تا عذاب دردناك را با چشم خود
ببينند ( لا يؤمنون به حتى يروا العذاب الاليم ) . بعضى از مفسران احتمال ديگرى
در تفسير آيه گفته اند و آن اينكه : منظور از كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين اين است
كه ما اين عصبيت و لجاجت و نفوذناپذيرى را در دلهاى مجرمان بر اثر جرم و گناهشان
وارد ساختيم . طبق اين معنى آيه فوق شبيه آيه ختم الله على قلوبهم : خداوند بر
دلهاى آنها مهر نهاده خواهد بود . ولى تفسير اول با آيات قبل و بعد هماهنگتر
است ، لذا جمع عظيمى از مفسران نيز آن را برگزيده اند . آرى آنها ايمان نمى
آورند تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند
دامانشان را فرو گيرد ( فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ) . بدون شك منظور از اين
عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد ، تفسير نمونه ج : 15 ص : 353
عذابهاى دنيا و بلاهاى نابود كننده و مجازات استيصال است . لذا به دنبال آن
مى فرمايد : در اين حال آنها به خود مى آيند و از گذشته ننگين خود پشيمان ، و از
آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و مى گويند آيا به ما مهلت داده مى شود تا
ايمان بياوريم و گذشته خراب خود را آباد سازيم ؟ ! ( فيقولوا هل نحن منظرون ) .
نكته ها :
1 - تعصبات شديد نژادى و قبيلگى بدون شك انسان به هر
سرزمين يا قبيله و نژادى تعلق داشته باشد نسبت به آن عشق مىورزد ، و اين پيوند
علاقه او با سرزمين و قوم و نژادش نه تنها عيب نيست بلكه عامل سازنده اى براى
همكاريهاى اجتماعى او است ، ولى اين امر حسابى دارد ، اگر از حد بگذرد به صورت مخرب
و گاه فاجعه آفرين درخواهد آمد ، و منظور از تعصب نژادى و قبيلگى كه مورد نكوهش
قرار مى گيرد همين افراط است . تعصب و عصبيت در اصل از ماده عصب به معنى پى
هائى است كه مفاصل را به هم ارتباط مى دهد ، سپس هر گونه ارتباط و به هم پيوستگى را
تعصب و عصبيت ناميده اند ، اما معمولا اين لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار
مى رود . دفاع افراطى از قوم و قبيله و نژاد و وطن ، سرچشمه بسيارى از جنگها در
طول تاريخ بوده است ، و عاملى براى انتقال خرافات و زشتيها - تحت عنوان آداب و سنن
قبيله و نژاد - به اقوام ديگر شده است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 354
اين دفاع و طرفدارى افراطى گاه به جائى مى رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او
زيبا ، و بهترين افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است ، و همچنين آداب و
سنتهاى زشت و زيبا ، و به تعبير ديگر تعصب نژادى پرده اى است از خود خواهى و جهل كه
بر روى افكار و درك و عقل انسان قرار مى گيرد ، و قضاوت صحيح را از كار مى اندازد .
اين حالت عصبيت در ميان بعضى اقوام صورت حادترى دارد ، از جمله گروهى از عرب كه
به تعصب ، معروف و مشهورند و در آيات فوق خوانديم ، تعصب عربى جاهلى تا آن حد بود
كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مى شد هرگز به آن ايمان نمى آوردند . در روايات
اسلامى نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم ، شديدا نكوهش شده است تا آنجا
كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من كان فى
قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية : كسى كه در
قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت
محشور مى كند . و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من
تعصب او تعصب له فقد خلع ربقة الايمان من عنقه : كسى كه تعصب به خرج دهد يا براى او
تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است . از روايات اسلامى
نيز استفاده مى شود كه : ابليس نخستين كسى بود كه تعصب به خرج داد . على (عليه
السلام) - چنانكه در نهج البلاغه آمده - بحث گويا و رسا و كوبنده اى در خطبه قاصعه
در زمينه تعصب بيان فرموده است كه گوشه اى از آن را ذيلا تفسير نمونه ج : 15 ص
: 355 ملاحظه مى كنيد . اما ابليس فتعصب على آدم لاصله و طعن عليه فى خلقته
، فقال انا نارى و انت طينى : ابليس در برابر آدم به خاطر اصل و اساس خويش تعصب
ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت : من از آتشم تو از خاك ! و سپس اضافه مى
فرمايد : فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال و
محاسن الامور : اگر قرار هست تعصبى داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده
، افعال نيك و كارهاى خوب باشد . ضمنا از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه
ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى از يك واقعيت مطلوب ، نه تنها تعصب مذموم نيست ،
بلكه مى تواند خلاء روحى انسان را در پيوندهاى نادرست جاهلى پر كند . لذا در
حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم كه از آنحضرت درباره تعصب
سؤال كردند فرمود : العصبية التى ياثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا من
خيار قوم آخرين ، و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه ، و لكن من العصبية ان يعين
قومه على الظلم : تعصبى كه انسان به خاطر آن گناهكار مى شود اين است كه اشرار قومش
را بهتر از نيكان قوم ديگر بداند ، اما اينكه انسان قوم و قبيله خويش را دوست دارد
عصبيت نيست ، عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگرى يارى دهد .
تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده حميت يا حميت جاهليت است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 356 گرچه سخن در اين زمينه بسيار است گفتار خود
را با دو حديث پايان مى دهيم . امير مؤمنان على (عليه السلام) فرمود : ان الله
عز و جل يعذب ستة بست : العرب بالعصبية ، و الدهاقنة بالكبر ، و الامراء بالجور ، و
الفقهاء بالحسد ، و التجار بالخيانة ، و اهل الرستاق بالجهل : خداوند شش گروه را به
خاطر شش صفت عذاب مى كند ، عرب را به خاطر تعصبش ، كدخدايان ( و صاحبان زمين و ثروت
) را به خاطر كبرشان ، زمامداران را به خاطر ستمشان ، فقهاء را به خاطر حسدشان تجار
را به خاطر خيانتشان ، و روستائيان را به خاطر جهل . پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) همه روز از شش چيز به خدا پناه مى برد : از شك و شرك و حميت ( تعصب
) و غضب و ظلم و حسد كان رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يتعوذ فى كل يوم من ست
من الشك و الشرك و الحمية و الغضب و البغى و الحسد .
2 - تقاضاى بازگشت به
دنيا از لحظه مرگ ، آه و حسرت افراد مجرم شروع مى شود و آرزوى بازگشت در روح
آدمى شعلهور مى گردد ، آه و فريادهاى بى فايده و دعاهاى نامستجاب در اين زمينه سرمى
دهند . در آيات قرآن نمونه هاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را
در آيات مورد بحث خوانديم : هل نحن منظرون : آيا به ما مهلتى داده خواهد شد ؟ ! در
سوره انعام آيه 27 مى خوانيم : يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا : اى كاش ما
بازمى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم .
تفسير نمونه ج : 15 ص
: 357 و در سوره احزاب آيه 66 آمده است : يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا
: اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم . در سوره مؤمنون آيه 99 و 100
آمده است حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : وضع
مجرمان همچنان ادامه دارد تا زمانى كه مرگ به سراغ يكى از آنان بيايد ، مى گويد :
پروردگارا مرا بازگردانيد تا گذشته تاريكم را جبران كنم و عمل صالحى را انجام دهم !
اين وضع همچنان ادامه دارد حتى هنگامى كه گنهكاران در كنار آتش دوزخ قرار مى گيرند
باز اين سخن را تكرار مى كنند ، چنانكه در سوره انعام آيه 27 مى خوانيم و لو ترى اذ
وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤمنين :
اگر مجرمان را هنگامى كه در كنار آتش قرار گرفته اند به بينى كه مى گويند اى كاش ما
بازمى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان بوديم ! ولى بديهى
است اين بازگشت در سنت الهى امكان پذير نيست ، اگر ميوه نارسى كه از درخت جدا شده
به درخت بازگردد ، و جنينى كه ناقص متولد شده به رحم مادر بپيوندد چنين بازگشتى
امكان پذير است . بنابر اين تنها راه معقول پيشگيرى از اين تاسفها با انجام
اعمال صالح و توبه از گناه به هنگامى كه فرصت در دست است مى باشد ، و گرنه بقيه
بيهوده است .
3 - برترى عجم در حديثى از امام صادق (عليه السلام) كه در
تفسير على بن ابراهيم ذيل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم : لو نزل القرآن على
العجم ما آمنت به العرب ، و قد نزل على العرب فامنت به العجم ، فهذه فضيلة العجم :
اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب به آن ايمان نمى آورد ، ولى قرآن بر عرب نازل شد
و عجم تفسير نمونه ج : 15 ص : 358 به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى
عجم . در اين زمينه در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 418 ( ذيل آيه 54 سوره مائده
) نيز اشاراتى آمده است .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 359 أَ
فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ(204) أَ فَرَءَيْت إِن مَّتَّعْنَهُمْ سِنِينَ(205)
ثُمَّ جَاءَهُم مَّا كانُوا يُوعَدُونَ(206) مَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا
يُمَتَّعُونَ(207) وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَة إِلا لهََا مُنذِرُونَ(208)
ذِكْرَى وَ مَا كنَّا ظلِمِينَ(209) وَ مَا تَنزَّلَت بِهِ الشيَطِينُ(210) وَ مَا
يَنبَغِى لهَُمْ وَ مَا يَستَطِيعُونَ(211) إِنَّهُمْ عَنِ السمْع
لَمَعْزُولُونَ(212) ترجمه : 204 - آيا براى عذاب ما عجله مى كنند ؟
205 - اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم ... 206 -
سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد . 207 - اين تمتع و بهره
گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت . 208 - ما هيچ شهر و ديارى را هلاك
نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود .
تفسير نمونه ج : 15 ص :
360 209 - تا متذكر شوند ، و ما هرگز ستمگر نبوديم . 210 - شياطين و جنيان
اين آيات را نازل نكردند . 211 - و براى آنها سزاوار نيست ، و قدرت ندارند .
212 - آنها از استراق سمع ( و شنيدن اخبار آسمانها ) بركنارند .
تفسير
: تهمتى ديگر بر قرآن از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و
گنهكاران ، بعد از مشاهده عذاب الهى و هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند ،
تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى كنند ، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ
مى گويد : نخست اينكه : آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند ( ا فبعذابنا يستعجلون
) . اشاره به اينكه شما بارها با سخريه و استهزاء ، از پيامبرتان مى خواستيد هر
چه زودتر عذابى را كه وعده مى داد بياورد ، اما هنگامى كه در چنگال آن ، گرفتار مى
شويد تقاضاى مهلت مى كنيد تا گذشته را جبران نمائيد ، يك روز همه اينها را شوخى مى
پنداشتيد اما روز ديگر مى بينيد جدى تر از جدى است . به هر حال سنت پروردگار
اين است كه تا اتمام حجت نكند و مهلت كافى ندهد ، هيچ قومى را گرفتار عذاب نخواهد
كرد ، اما به هنگامى كه گفتنيها گفته شد و به مقدار لازم فرصت يافتند و به راه
نيامدند ، آنگاه مجازاتى دارد كه راه بازگشت در آن نيست . ديگر اينكه : اگر ما
ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم ... ( ا فرأيت ان متعناهم
سنين ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 361 سپس عذابى را كه به آنها وعده
داده مى شد دامانشان فرا گيرد ... ( ثم جائهم ما كانوا يوعدون ) . اين تمتع و
بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت ( ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون ) .
به فرض كه به آنها مهلت جديدى داده شود - كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد -
و به فرض كه ساليان ديگرى در اين جهان بمانند و غرق غرور و غفلت گردند ، آيا كارى
جز تمتع و بهره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت ؟ آيا آنها به جبران گذشته
خواهند پرداخت ؟ مسلما نه ، آيا اينها مى تواند به هنگام نزول مجدد عذاب گرهى از
كار آنها بگشايد و يا تغييرى در سرنوشت آنها ايجاد كند ؟ اين احتمال نيز در تفسير
آيات فوق وجود دارد كه آنها تقاضاى مهلت براى بازگشت به سوى حق و جبران گذشته نمى
كنند بلكه براى بهره گيرى بيشتر و تمتع فزونتر از نعمتهاى ناپايدار اين جهان است ،
ولى اين تمتع سودى براى آنها نخواهد داشت و دير يا زود بايد از اين سراى ناپايدار
به سراى جاويدان بشتابند و با نتائج اعمالشان روبرو شوند . در اينجا سؤال يا
سؤالهائى پيش مى آيد كه آيات بعد به پاسخ آن مى پردازد و آن اينكه : اصولا با توجه
به علم خداوند به آينده هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است ؟ بعلاوه با اينكه
امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبياء برخاستند ، و به مقتضاى ما كان اكثرهم
مؤمنين كه در پايان داستان بسيارى از آنها تكرار شده اكثريت آنها ايمان نياوردند ،
باز چرا پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار تفسير نمونه ج : 15 ص : 362 و
تبليغ مى كنند ؟ قرآن در پاسخ مى گويد : اين سنت ما است ما هيچ شهر و ديارى را هلاك
نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و
اندرز كافى برخاستند ( و ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون ) . تا متذكر شوند و
بيدار گردند ، و امكان براى بازگشت داشته باشند ( ذكرى ) . و اگر بدون اتمام
حجت وسيله بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار ، آنها را مجازات مى كرديم
، ظلم بود ، در حالى كه ما هرگز ستمگر نبوديم و اصلا ظلم و ستم شايسته ما نيست ( ما
كنا ظالمين ) . اين ظلم است كه گروهى غير ظالمان را هلاك كنيم ، و يا ظالمان را
بدون اتمام حجت كافى . آنچه در اين آيات آمده است در حقيقت بيان همان قاعده
عقلى معروف يعنى قاعده قبح عقاب بلا بيان است ، و شبيه آن در آيه 15 سوره اسراء نيز
آمده است و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا : ما هرگز جمعيتى را عذاب نمى كنيم تا
رسولى در ميان آنها برانگيزيم و حقايق را بازگو كنيم . آرى مجازات بدون بيان
كافى قبيح است و ظلم ، و خداوند حكيم و عادل هرگز چنين نمى كند ، و اين همان است كه
در علم اصول از آن تعبير به اصل برائت مى كنند ، يعنى هر حكمى كه دليل كافى بر ثبوت
آن نباشد ، بوسيله اين تفسير نمونه ج : 15 ص : 363 اصل ، نفى مى شود ( براى
توضيح بيشتر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 57 ذيل آيه 15 سوره اسراء مراجعه فرمائيد )
. سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها ، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد
كه مى گفتند : محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با فردى از جن ! مربوط است ، و او اين
آيات را تعليمش مى دهد ! در حالى كه قرآن تاكيد مى كند اين آيات تنزيل رب العالمين
است . در اينجا اضافه مى كند : شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند ( و ما
تنزلت به الشياطين ) . سپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد
: براى جنيان و شياطين ، هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند ( و ما ينبغى
لهم ) . يعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و
تقوى و نفى هر گونه شرك است بخوبى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين
هيچگونه شباهت ندارد ، و شياطين جز شر و فساد كارى ندارند ، و اين كتاب خير و صلاح
است بنا بر اين بررسى محتواى آن به تنهائى بيانگر اصالت آن است بعلاوه آنها توانائى
بر چنين كارى ندارند ( و ما يستطيعون ) . اگر آنها چنين قدرتى مى داشتند بايد
ساير كسانى كه در محيط نزول قرآن همانند كاهنان با شياطين مربوط بودند ( يا لااقل
مشركان ارتباطشان را مسلم مى دانستند ) بتوانند همانند آن را بياورند ، با اينكه
همگى عاجز ماندند و با عجزشان ثابت كردند كه اين آيات مافوق توان آنها است .
بعلاوه كاهنان خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
، رابطه تفسير نمونه ج : 15 ص : 364 شياطينى كه با آنها در ارتباط بودند از
اخبار آسمانها قطع شد و آنها از شنيدن ( اخبار آسمان ) معزول و بركنارند ( انهم عن
السمع لمعزولون ) . از ساير آيات قرآن برمى آيد ، شياطين قبلا به آسمانها مى
رفتند و استراق سمع مى كردند و مطالبى را كه در ميان فرشتگان منعكس بود احيانا به
دوستان خود منتقل مى ساختند ، اما با تولد و ظهور پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) استراق سمع به كلى قطع شد و آن ارتباط خبرى از ميان رفت ، اين مطلب
را خود مشركان نيز مى دانستند ، و به فرض كه مشركان هم نمى دانستند ، قرآن از آن
خبر مى داد . به همين دليل قرآن در آيات فوق به عنوان يك دليل روى آن تكيه كرده
است . و به اين ترتيب از سه طريق به اين اتهام پاسخ گفته شده است : عدم تناسب
محتواى قرآن با القائات شيطانى - عدم قدرت شياطين بر چنين كار - و ممنوع بودن
شياطين از استراق سمع ! تفسير نمونه ج : 15 ص : 365 فَلا تَدْعُ مَعَ
اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ(213) وَ أَنذِرْ
عَشِيرَتَك الأَقْرَبِينَ(214) وَ اخْفِض جَنَاحَك لِمَنِ اتَّبَعَك مِنَ
الْمُؤْمِنِينَ(215) فَإِنْ عَصوْك فَقُلْ إِنى بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ(216)
وَ تَوَكلْ عَلى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ(217) الَّذِى يَرَاك حِينَ تَقُومُ(218) وَ
تَقَلُّبَك فى السجِدِينَ(219) إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(220) ترجمه :
213 - هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود . 214 -
خويشاوندان نزديكت را انذار كن . 215 - و بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از
تو پيروى مى كنند بگستر . 216 - اگر آنان نافرمانى تو كنند ، بگو : من از كار
شما بيزارم . 217 - و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما . 218 - همان كسى كه
تو را به هنگامى كه ( براى عبادت ) برمى خيزى مى بيند . 219 - و حركت تو را در
ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند . 220 - او است خداى شنوا و دانا .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 366 تفسير : اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن
در تعقيب بحثهائى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان در برابر
اسلام و قرآن آمد ، خداوند در آيات مورد بحث ، برنامه و خط مشى پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) را در ضمن بيان پنج دستور ، در مقابل آنان مشخص مى كند .
قبل از هر چيز ، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند
توحيدى كه ريشه و اساس همه دعوت پيامبران را تشكيل مى دهد ، مى گويد : هيچ معبود
ديگرى را با خداوند مخوان كه مجازات خواهى شد ! ( فلا تدع مع الله الها آخر فتكون
من المعذبين ) . با اينكه مسلما پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) منادى
توحيد بود ، و هرگز انحراف از اين اصل درباره او متصور نبود ، ولى اهميت اين مساله
بقدرى است كه قبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد ، تا ديگران حساب
خويش را برسند ، بعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود . سپس به
مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد : خويشاوندان نزديكت را انذار كن ،
و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان ( و انذر عشيرتك الاقربين ) . بدون شك
براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى كوچكتر و فشرده تر شروع
كرد ، و چه بهتر اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نخستين دعوت تفسير
نمونه ج : 15 ص : 367 خود را از بستگانش شروع كند كه هم سوابق پاكى او را بهتر
از همه مى شناسند و هم پيوند محبت خويشاوندى نزديك ايجاب مى كند كه به سخنانش بيش
از ديگران گوش فرا دهند ، و از حسادتها و كينه توزيها و انتخاب موضع خصمانه ،
دورترند . بعلاوه اين امر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
هيچگونه مداهنه و سازشكارى با هيچكس ندارد حتى بستگان مشرك خود را از دعوت به سوى
توحيد و حق و عدالت استثنا نمى كند . به هنگامى كه اين آيه نازل شد ، پيغمبر
گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى اجراى اين فرمان برنامه اى ترتيب داد كه
شرح آن را در نكات همين آيات به خواست خدا مى خوانيد . در مرحله سوم دايره
وسيعترى مورد توجه قرار گرفته ، مى فرمايد : با محبت و تواضع از مؤمنانى كه پيروى
تو مى كنند استقبال كن ، و بال و پر خود را براى آنها بگستر ( و اخفض جناحك لمن
اتبعك من المؤمنين ) . اين تعبير زيبا كنايه از تواضع توأم با محبت و مهر و
ملاطفت است ، همانگونه كه پرندگان هنگامى كه مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبت
كنند ، بالهاى خود را گسترده و پائين آورده و آنان را زير بال و پر مى گيرند ، تا
هم در برابر حوادث احتمالى مصون مانند و هم از تشتت و پراكندگى حفظ شوند ، پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مامور است مؤمنان راستين را زير بال و پر خود بگيرد .
اين تعبير پر معنى دقايق مختلفى را در مورد محبت با مؤمنان بيان مى كند كه با
كمى دقت روشن مى شود . ضمنا ذكر اين جمله بعد از مساله انذار و بيم دادن بيانگر
اين واقعيت است كه اگر يكجا به خاطر مسائل تربيتى تكيه بر خشونت و بيم شده است
بلافاصله تفسير نمونه ج : 15 ص : 368 تكيه بر محبت و مهر و عاطفه مى شود تا
از اين دو معجون مناسبى فراهم گردد . سپس به چهارمين دستور پرداخته مى گويد :
اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند و به مخالفت برخاستند نگران نباش ولى به آنها بگو من
از كار شما بيزارم و به اين ترتيب موضع خويش را در برابر آنان آشكار كن ( فان عصوك
فقل انى برىء مما تعملون ) . ظاهر اين است كه ضمير در جمله عصوك به بستگان
نزديك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باز مى گردد ، يعنى اگر پس از دعوت آنان به
سوى حق در برابر تو تسليم نشدند ، و به شرك و مخالفت ادامه دادند ، موضع خود را در
مقابل آنان مشخص كن ، اين پيش بينى قرآن چنانكه در بحث نكات خواهد آمد به وقوع
پيوست و همه آنان جز على (عليه السلام) از قبول دعوت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) خوددارى كردند ، بعضى با سكوت برگزار كردند و بعضى از طريق سخريه و
استهزاء مخالفت خود را آشكار ساختند . سرانجام در پنجمين دستور براى تكميل
برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين گويد : و بر خداوند عزيز
و رحيم توكل نما ( و توكل على العزيز الرحيم ) . اين مخالفتها هرگز تو را دلسرد
نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نگذارد ، تو تنها نيستى ، تكيه
گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم و مهربان . همان خداوندى كه توصيف
او را به عزيز و رحيم در پايان سرگذشت انبياى پيشين شنيدى . همان خداوندى كه با
قدرتش ، ظلم فرعونيان و غرور نمروديان و خودخواهى و كبر قوم نوح و دنياپرستى قوم
عاد و هوسبازى قوم لوط را در هم شكست ، و اين تفسير نمونه ج : 15 ص : 369
انبياى بزرگ و مؤمنانى را كه در اقليت قرار گرفته بودند ، رهائى بخشيد و مشمول
رحمتش ساخت . همان خدائى كه تو را به هنگامى كه برمى خيزى مى بيند ( الذى يراك
حين تقوم ) . و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند ( و تقلبك فى
الساجدين ) . آرى او است خداى شنوا و دانا ( انه هو السميع العليم ) . و به
اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم ، سه وصف ديگر كه هر يك از ديگرى
دلگرم كننده تر ، و اميدبخش تر است در اين آيات آمده است : خدائى كه زحمات پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مى بيند ، و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر
است . خدائى كه صداى او را مى شنود . و خدائى كه از خواسته ها و نيازهاى او
آگاه است . آرى بر چنين خدائى بايد تكيه كنى و زمام كار خويش را به او بسپارى .
نكته ها :
1 - تفسير تقلبك فى الساجدين در اينكه منظور از دو
جمله الذى يراك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين چيست ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى بيان
كرده اند . ظاهر آيه همان است كه بالا گفتيم : خداوند هنگامى كه تو قيام مى كنى
|