بعدى

تفسير نمونه ج : 15 ص : 1
( 25 ) سوره فرقان اين سوره در مكه نازل شده و 77 آيه است
تاريخ شروع 22 / 10 / 1361
تفسير نمونه ج : 15 ص : 2
تفسير نمونه ج : 15 ص : 3
محتواى سوره فرقان
اين سوره به حكم آنكه از سوره هاى مكى است بيشترين تكيه اش بر مسائل مربوط به مبدء و معاد ، و بيان نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و مبارزه با شرك و مشركان و انذار از عواقب شوم كفر و بت پرستى و گناه است .
اين سوره در حقيقت از سه بخش تشكيل مى شود : بخش اول كه آغاز اين سوره را تشكيل مى دهد منطق مشركان را شديدا در هم مى كوبد ، و بهانه جوئيهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد ، و آنها را از عذاب خدا و حساب قيامت و مجازاتهاى دردناك دوزخ بيم مى دهد ، و به دنبال آن قسمتهائى از سرگذشت اقوام پيشين را كه بر اثر مخالفت با دعوت پيامبران گرفتار سخت ترين بلاها و كيفرها شدند ، به عنوان درس عبرت ، براى اين مشركان لجوج و حق ستيز بازگو مى كند .
در بخش دوم براى تكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد و نشانه هاى عظمت خدا را در جهان آفرينش ، از روشنائى آفتاب گرفته ، تا ظلمت و تاريكى شب ، و وزش بادها ، و نزول باران ، و زنده شدن زمينهاى مرده ، و آفرينش آسمانها و زمينها در شش دوران و آفرينش خورشيد و ماه و سير منظم آنها در بروج آسمانى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 4
و مانند آن سخن مى گويد .
در حقيقت بخش اول مفهوم لا اله را مشخص مى كند و بخش دوم الا الله را .
بخش سوم فشرده بسيار جامع و جالبى از صفات مؤمنان راستين ( عباد الرحمان ) و بندگان خالص خدا است كه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير و آلوده اى كه در بخش اول مطرح بودند ، موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود و چنانكه خواهيم ديد اين صفات مجموعه اى است از اعتقادات ، عمل صالح ، مبارزه با شهوات ، داشتن آگاهى كافى ، و تعهد و احساس مسئوليت اجتماعى .
و نام اين سوره از آيه اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به فرقان ( جدا كننده حق از باطل ) مى كند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 5
فضيلت سوره فرقان
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است : من قرء سورة الفرقان بعث يوم القيامة و هو مؤمن ان الساعة آتية لا ريب فيها ، و ان الله يبعث من فى القبور : كسى كه سوره فرقان را بخواند ( و به محتواى آن بينديشد و در اعتقاد و عمل از آن الهام گيرد ) روز قيامت مبعوث مى شود در حالى كه در صف مؤمنان به رستاخيز است ، كسانى كه يقين داشتند كه قيامت فرا مى رسد و خداوند مردگان را به زندگى جديد باز مى گرداند .
در حديث ديگرى از اسحاق بن عمار از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) چنين نقل شده كه به او فرمود : لا تدع قرائة سورة تبارك الذى نزل الفرقان على عبده فان من قرئها فى كل ليلة لم يعذبه ابدا و لم يحاسبه و كان منزله فى الفردوس الاعلى : تلاوت سوره تبارك ( فرقان ) را ترك مكن چرا كه هر كس آن را در هر شب بخواند خداوند او را هرگز عذاب نمى كند و او را مورد حساب قرار نمى دهد ، و جايگاهش در بهشت برين است .
و چنانكه در تفسير اين سوره خواهيم ديد آنچنان صفات بندگان خالص خدا در آن تشريح شده كه هر كس براستى آن را از جان و دل بخواند و صفات و اعمال خود را بر آن منطبق سازد جايگاهش فردوس اعلى است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 6
سورة الفرقان
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَارَك الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَلَمِينَ نَذِيراً(1) الَّذِى لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كلَّ شىْء فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً(2)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - زوال ناپذير است و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند ( و از عذاب و كيفر الهى بترساند ) .
2 - خداوندى كه حكومت و مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست ، و فرزندى براى خود انتخاب نكرد ، و شريكى در حكومت و مالكيت ندارد ، و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه گيرى نمود .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 7
تفسير : برترين معيار شناخت
اين سوره با جمله تبارك آغاز مى شود كه از ماده بركت است و مى دانيم بركت داشتن چيزى عبارت از آن است كه داراى دوام و خير و نفع كامل باشد .
مى فرمايد : پر بركت و زوال ناپذير است خدائى كه فرقان را بر بنده اش نازل كرد ، تا جهانيان را انذار كند ( تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا ) .
جالب اينكه مبارك بودن ذات پروردگار به وسيله نزول فرقان ، يعنى قرآنى كه جدا كننده حق از باطل است معرفى شده ، و اين نشان مى دهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت - شناخت حق از باطل - در دست داشته باشد ! اين نكته نيز قابل توجه است كه فرقان گاه به معنى قرآن و گاه به معنى معجزاتى كه روشنگر حق از باطل است ، و گاه در مورد تورات به كار رفته است ، ولى در اينجا با قرائنى كه در آيه و آيات بعد است منظور قرآن است .
در بعضى از روايات هنگامى كه از امام صادق (عليه السلام) مى پرسند كه آيا ميان قرآن و فرقان فرقى است ؟ مى فرمايد : قرآن اشاره به مجموع اين كتاب آسمانى است ، و فرقان اشاره به آيات محكمات است .
اين سخن منافات با فرقان بودن همه آيات قرآن ندارد و منظور اين است كه آيات محكمات قرآن مصداق روشنتر و بارزترى براى فرقان و جداسازى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 8
حق از باطل محسوب مى شود .
موهبت فرقان و شناخت تا آن حد اهميت دارد كه قرآن مجيد آن را به عنوان پاداش بزرگ پرهيزكاران ذكر كرده است : يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد خداوند فرقان در اختيار شما مى گذارد .
آرى بدون تقوا ، شناخت حق از باطل ممكن نيست ، چرا كه حب و بغض ها و گناهان حجاب ضخيمى بر چهره حق مى افكند و درك و ديد آدمى را كور مى كند .
به هر حال قرآن مجيد برترين فرقان است .
وسيله شناخت حق از باطل ، در تمام نظام حيات بشر است .
وسيله شناخت حق از باطل در مسير زندگى فردى و اجتماعى است ، و معيار و محكى است در زمينه افكار و عقائد ، و قوانين و احكام و آداب و اخلاق .
اين نكته نيز قابل توجه است كه مى گويد : فرقان را بر بنده اش نازل كرد آرى مقام عبوديت و بندگى خالص است كه شايستگى نزول فرقان و پذيرا شدن معيارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى آورد .
و بالاخره آخرين نكته اى كه در اين آيه مطرح شده اين است كه هدف نهائى فرقان را انذار جهانيان بيان مى كند ، انذارى كه نتيجه اش احساس مسئوليت در برابر تكاليف و وظائفى است كه بر عهده انسان قرار گرفته ، و تعبير للعالمين روشنگر اين است كه آئين اسلام جنبه جهانى دارد و مخصوص به منطقه و نژاد و قوم معينى نيست ، بلكه بعضى از آن استفاده خاتميت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده اند ، چرا كه عالمين نه فقط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد و همه آيندگان را نيز شامل مى شود .
( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 9
در دومين آيه مورد بحث خداوند را كه نازل كننده فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كه يكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است : نخست مى گويد : او خدائى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به او است ( الذى له ملك السماوات و الارض ) .
آرى او حاكم بر كل عالم هستى و تمام آسمانها و زمين است ، و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نمى باشد .
با توجه به مقدم شدن له بر ملك السماوات كه طبق ادبيات عرب دليل بر انحصار است چنين استفاده مى شود كه حكومت واقعى و فرمانروائى آسمانها و زمين ، منحصر به او است ، چرا كه حكومتش كلى و جاودانى و واقعى است بر خلاف حاكميت غير او كه جزئى و ناپايدار و در عين حال وابسته به او است .
سپس به نفى عقائد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته مى گويد : خدائى كه فرزندى براى خود انتخاب نكرد ( و لم يتخذ ولدا ) .
اصولا نياز به فرزند چنانكه قبلا هم گفته ايم يا به خاطر استفاده از نيروى انسانى او در كارها است ، يا براى يارى گرفتن به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى است ، و يا براى انس گرفتن در تنهائى است ، و مسلم است كه هيچيك از اين نيازها در ذات پاك او راه ندارد .
و به اين ترتيب اعتقاد نصارى را به اينكه حضرت مسيح (عليه السلام) فرزند خدا است و يا يهود كه عزير را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 10
عرب را نفى مى نمايد .
سپس مى افزايد : او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد ( و لم يكن له شريك فى الملك ) .
و اگر مشركان عرب ، اعتقاد به وجود شريك يا شريكهائى داشتند ، و آنها را در عبادت شريك خدا مى پنداشتند ، در شفاعت به آنها توسل مى جستند و در حاجات خود از آنها كمك مى طلبيدند ، تا آنجا كه با صراحت در هنگام گفتن لبيك براى حج اين جمله و جمله هائى شرك آلود و زشت به اين صورت بر زبان جارى مى كردند : لبيك لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ، تملكه و ما ملك ! : اجابت دعوت تو را كردم اى خدائى كه شريكى ندارى ، جز شريكى كه از آن تو است كه تو مالك اين شريكى و مالك مملوك او هستى ! قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند .
و در آخرين جمله مى گويد : او تمام موجودات را آفريده ، نه تنها آفريده بلكه تقدير و تدبير و اندازه گيرى آنها را دقيقا معين كرده است ( و خلق كل شىء فقدره تقديرا ) .
نه همچون اعتقاد ثنويين كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق يزدان مى دانستند و بخشى را مخلوق اهريمن ! و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهريمن تقسيم مى كردند ، چرا كه دنيا را مجموعه اى از خير و شر و نيكى و بدى مى پنداشتند ، در حالى كه از ديدگاه يك موحد راستين در عالم هستى چيزى جز خير نيست و اگر شرى مى بينيم يا جنبه نسبى دارد يا عدمى و يا نتيجه اعمال ما است ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 11
نكته : اندازه گيرى دقيق موجودات
نه تنها نظام حساب شده و متقن جهان از دلايل محكم توحيد و شناسائى خدا است كه اندازه گيرى دقيق آن نيز دليل روشن ديگرى مى باشد ، ما هرگز نمى توانيم اندازه گيرى موجودات مختلف اين جهان و كميت و كيفيت حساب شده آنرا معلول تصادف بدانيم كه با حساب احتمالات سازگار نيست .
دانشمندان در اين زمينه مطالعاتى كرده و پرده از روى اسرارى برداشته اند كه انسان را در اعجاب عميقى فرو مى برد آنچنان كه بى اختيار زبان او به ستايش از عظمت و قدرت پروردگار مترنم مى گردد .
در اينجا گوشه اى از آن را از نظر شما مى گذرانيم .
دانشمندان مى گويند اگر قشر خارجى كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مى بود اكسيژن يعنى ماده اصلى حيات وجود پيدا نمى كرد ، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد ، و ديگر امكان هيچگونه زندگى نباتى يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند ، به احتمال قوى كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب درياها جذب مى كردند و انسان براى نشو و نماى خود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژن لازم بانسان برسد .
با حسابهاى دقيقى كه بعمل آمده معلوم شده است اكسيژن براى تنفس انسان ممكن است از منابع مختلف به دست آيد ، اما نكته مهم آنست كه مقدار اين اكسيژن درست باندازه اى كه براى تنفس ما لازم است در هوا پخش شده .
اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بود اجرام سماوى و شهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند ، و هر
تفسير نمونه ج : 15 ص : 12
گوشه آنرا مورد اصابت قرار مى دادند ! اين اجرام فلكى به سرعت هر ثانيه از 6 تا چهل ميل حركت مى كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند ، اگر سرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود ، مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود ، همه آنها به سطح زمين مى ريختند ، و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود .
اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع شود شدت حرارت آنها كه با سرعتى معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مى سازد .
غلظت هواى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به سوى زمين عبور مى دهد ، و كليه ميكربهاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد ، و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد .
با وجود بخارهاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين بر آمده و در هوا منتشر شده است ، و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند ، معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است .
دستگاه عظيمى كه اين موازنه عجيب را ايجاد مى نمايد و تعادل را حفظ مى كند همان دريا و اقيانوس است كه مواد حياتى و غذائى و باران و اعتدال هوا و گياهان و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه مى گيرد ، هر كس كه درك معانى مى كند بايد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاس گزار موهبت هاى آن باشد ! ... تناسب عجيب و تعادل بسيار دقيقى كه بين اكسيژن و اسيد كربونيك
تفسير نمونه ج : 15 ص : 13
بر قرار گرديده تا حيات حيوانى و گياهى به وجود آيد جلب توجه همه متفكرين را كرده ، و آنها را به انديشه واداشته است .
اما اهميت حياتى اسيد كربونيك هنوز در نظر بسيارى از مردم مكتوم مى باشد ، نا گفته نماند كه اسيد كربونيك همان گازى است كه نوشابه هاى گازدار را با آن درست مى كنند ، و در ميان مردم معروف است .
اسيد كربونيك گاز سنگين و غليظى است كه خوشبختانه نزديك به سطح زمين قرار دارد و تجزيه آن از اكسيژن به زحمت و اشكال انجام مى گيرد ، وقتى آتشى افروخته مى شود چوب كه خود مركب از اكسيژن و كربن و ئيدروژن است بر اثر حرارت تجزيه شيميائى مى شود ، و كربن با نهايت سرعت با اكسيژن آميخته و تشكيل اسيد كربونيك مى دهد ، ئيدروژن آن نيز با همان شتاب با اكسيژن آميخته و تشكيل بخار آب مى دهد ، دود عبارت از كربن خالص و تركيب نشده است .
انسان هنگام تنفس مقدارى اكسيژن فرو مى برد ، و خون آن را در تمام قسمتهاى بدن توزيع مى كند ، و همين اكسيژن غذا را در سلولهاى مختلف آهسته و آرام و با حرارتى ضعيف مى سوزاند ، و اسيد كربنيك و بخار آب آن خارج مى شود به همين جهت وقتى از راه شوخى گفته مى شود فلانى مانند تنور آه مى كشد حقيقت واقعى اظهار شده است ! .
گاز اسيد كربونيكى كه بر اثر احتراق غذا در سلولها ايجاد مى شود داخل ريه مى گردد ، با تنفسهاى بعدى از بدن خارج شده ، و به هواى محيط برمى گردد به اين ترتيب كليه جانوران اكسيژن استنشاق مى كنند ، و اسيد كربونيك بيرون مى دهند .
چقدر شگفت آور است طريقه كنترل و موازنه در اين عالم در نتيجه همين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 14
موازنه طبيعت مانع آن شده است كه حيوانات هر قدر هم بزرگ يا درنده و سبع باشند بتوانند بر دنيا تسلط يابند ، فقط انسان اين موازنه طبيعت را بهم مى زند ، و نباتات و حيوانات را از محلى به محل ديگر منتقل مى نمايد ، و اتفاقا به فوريت هم جريمه اين شوخ چشمى خود را مى پردازد ، زيرا آفات نباتى و امراض حيوانى خسارت جبران ناپذير به او مى زند ! داستان ذيل مثل بسيار خوبى است كه نشان مى دهد انسان براى ادامه حيات خود چگونه بايد رعايت اين كنترل و موازنه را بنمايد : چندين سال قبل در استراليا نوعى از بوته معروف به كاكتوس را كنار نرده هاى مزارع ميكاشتند و چون حشره دشمن اين نبات در آن موقع در استراليا وجود نداشت بوته كاكتوس شروع به ازدياد و توسعه عجيب نمود ، ديرى نگذشت كه مساحتى به اندازه سطح جزيره انگلستان را فرا گرفت ، و مردم را از قرا و قصبات بيرون كرد ، و زراعت آنها را منهدم نمود ، و امر كشاورزى را مختل و غير ممكن ساخت .
ساكنين محل آنچه وسيله در دسترس خود داشتند بكار بردند و نتيجه نگرفتند ، استراليا در خطر آن قرار گرفت كه قشون بى صدا و لجوج گياه كاكتوس آن را بالمره در حيطه تصرف خود درآورده ! علما و متخصصين در صدد چاره جوئى اين خطر برآمدند و به اين منظور دور عالم را تجسس كردند تا عاقبت حشره اى را يافتند كه منحصرا با ساق و برگ و ته كاكتوس تغذيه مى كند و جز آن غذاى ديگر نمى خورد ، و به سهولت هم زاد و ولد مى كند و در استراليا دشمنى ندارد .
در اين مورد حيوان بر نبات غلبه كرد و امروز خطر هجوم كاكتوس به كلى بر طرف شده است ، و با معدوم شدن كاكتوس حشرات مزبور هم از ميان رفتند و فقط عده قليلى باقى ماند كه پيوسته مقدار نمو و توسعه كاكتوس را كنترل كنند ! آفرينش اين كنترل و تعادل را در طبيعت بر قرار كرده و بسيار هم مفيد واقع
تفسير نمونه ج : 15 ص : 15
گرديده است .
چه شده است كه پشه مالاريا سطح زمين را فرا نگرفته ، و باعث انهدام نسل انسانى نشده است ؟ در حالى كه پشه معمولى حتى در نواحى قطبى نيز فراوان است ؟ يا چه شده است كه پشه تب زرد كه در موقعى تا نزديكى هاى نيويورك آمده بود دنيا را ويران نكرد ؟ يا چه شده است كه مگس خواب آور طورى آفريده شده كه جز در مناطق گرمسير استوائى نمى تواند زيست نمايد نسل آدمى را از روى زمين بر نداشته است ؟ ! ( همه اينها از طريق يك نظام كنترل حساب شده جلوگيرى گرديده ) .
كافى است به ياد آوريم كه در طول زمان با چه آفات و امراضى دست به گريبان بوده ايم ، و چگونه تا ديروز وسيله مدافعه در مقابل آنها را نداشته و از هيچ يك از اصول بهداشت نيز اطلاعى نداشته ايم آنوقت متوجه مى شويم كه وجود ما با چه طرز حيرت آورى محفوظ و مصون مانده است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 16
وَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لا يخْلُقُونَ شيْئاً وَ هُمْ يخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لأَنفُسِهِمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَيَوةً وَ لا نُشوراً(3) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا إِفْكٌ افْترَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ ءَاخَرُونَ فَقَدْ جَاءُو ظلْماً وَ زُوراً(4) وَ قَالُوا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكرَةً وَ أَصِيلاً(5) قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السرَّ فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(6)
ترجمه :
3 - آنها غير از خداوند معبودانى براى خود برگزيدند ، و معبودانى كه چيزى را نمى آفرينند بلكه خودشان مخلوقند ، مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان .
4 - و كافران گفتند اين فقط دروغى است كه او ساخته و گروهى او را بر اين كار يارى داده اند آنها ( با اين سخن ) ظلم و دروغ بزرگى را مرتكب شدند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 17
5 - و گفتند اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آنرا رونويس كرده ، و هر صبح و شام بر او املا مى شود .
6 - بگو : كسى آنرا نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند ، او غفور و رحيم بوده و هست .

تفسير : تهمتهاى رنگارنگ .
اين آيات در حقيقت دنباله اى است براى بحثى كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بت پرستى ، و سپس ادعاهاى بى پايه بت پرستان در باره بتها ، و اتهاماتشان درباره قرآن و شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است .
آيه نخست مشركان را در واقع به محاكمه مى كشد و براى برانگيختن وجدان آنها ، با منطقى روشن و ساده و در عين حال قاطع و كوبنده سخن مى گويد مى فرمايد : آنها خدايانى غير از پروردگار عالم كه اوصافش قبلا گذشت ، انتخاب كردند ، خدايانى كه مطلقا خالق چيزى نيستند ، بلكه خودشان مخلوقند ( و اتخذوا من دون الله الهة لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) .
معبود حقيقى ، خالق عالم هستى است ، در حالى كه آنها درباره بتها چنين ادعائى را نداشتند بلكه آنها را مخلوق خدا مى دانستند .
وانگهى انگيزه آنها براى پرستش بتها چه مى تواند باشد ؟ بتهائى كه حتى مالك سود و زيان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند تا چه رسد به ديگران ( و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حياتا و لا نشورا ) .
اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است : مساله سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز .
براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش
تفسير نمونه ج : 15 ص : 18
است ، اما آيا اين بتها هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به اينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند ؟ اين چه منطق رسوائى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد و سر بر آستان آن بگذارد كه هيچگونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران ؟ ! اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست .
اين تعبير نشان مى دهد كه اين گروه از مشركان كه مخاطب در اين آيات هستند معاد را به نوعى پذيرفته بودند ( هر چند معاد روحانى نه جسمانى ) يا اينكه قرآن حتى با عدم اعتقاد آنها بمسئله معاد ، مطلب را مسلم گرفته ، و به طور قاطع در اين زمينه با آنها سخن مى گويد ، و اين معمول است كه گاهى انسان با كسى كه منكر حقيقتى است روبرو مى شود اما سخنان خود را بدون اعتنا به افكار او بر طبق افكار خويش قاطعانه بيان مى كند ، بخصوص اينكه يك دليل ضمنى نيز در خود آيه براى مساله معاد نهفته شده است ، زيرا هنگامى كه خالقى ، مخلوقى مى آفريند ، و مالك موت و حيات و سود و زيان او است ، بايد هدفى از خلقت او داشته باشد ، و اين هدف در مورد انسانها بدون قبول رستاخيز امكان پذير نيست ، چرا كه اگر با مردن انسان همه چيز پايان يابد زندگى پوچ خواهد بود و دليل بر اين است كه آن خالق حكيم نبوده است .
ضمنا اگر مى بينيم مساله ضرر در آيه قبل از نفع قرار گرفته براى اين است كه انسان در درجه اول از زيان وحشت دارد ، و جمله دفع ضرر اولى از جلب منفعت است ، به صورت يك قانون عقلائى درآمده است .
و نيز اگر ضرر و نفع و موت و حيات و نشور به صورت نكره
تفسير نمونه ج : 15 ص : 19
آمده ، براى بيان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز نيستند .
تا چه رسد نسبت به همگان .
و اگر لا يملكون و لا يخلقون به صورت جمع مذكر عاقل ذكر شده ( در حالى كه بتهاى سنگى و چوبى كمترين عقل و شعورى ندارند ) به خاطر آن است كه هدف از اين سخن تنها بتهاى سنگ و چوبى نيست ، بلكه گروهى است كه فرشتگان يا حضرت مسيح را عبادت مى كردند و چون عاقل و غير عاقل در معنى اين جمله جمعند ، همه را به صورت عاقل ذكر كرده و به اصطلاح ادبى از باب تغليب است .
و يا در اين تعبير طبق اعتقاد طرف سخن گفته شده تا عجز و ناتوانى آنها را مشخص كند ، يعنى شما كه اينها را صاحب عقل و شعور مى دانيد ، با اين حال چرا نمى توانند زيانى از خود دفع كنند و يا منفعتى جلب نمايند ؟ ! آيه بعد به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها ، در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرداخته چنين مى گويد : كافران گفتند : اين فقط دروغى است كه او ساخته و پرداخته است ، و گروهى نيز او را بر اين كار يارى داده اند ! ( و قال الذين كفروا ان هذا الا افك افتراه و اعانه عليه قوم آخرون ) .
در واقع آنها براى اينكه شانه از زير بار حق خالى كنند - همانند همه كسانى كه در طول تاريخ تصميم به مخالفت رهبران الهى داشتند - نخست او را متهم به افترا و دروغگوئى كردند و مخصوصا براى اينكه قرآن را تحقير كنند از كلمه هذا ( اين ) استفاده كردند .
سپس براى اينكه اثبات كنند او به تنهائى قادر بر آوردن چنين سخنانى نيست ، زيرا آوردن چنين سخنان پرمحتوائى هر چه باشد نياز به قدرت علمى فراوانى دارد ، و آنها مايل نبودند اين را بپذيرند و نيز براى اينكه بگويند اين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 20
يك برنامه ريشه دار و حساب شده است گفتند : او در اين كار تنها نبوده بلكه جمعى وى را يارى كرده اند ، و حتما توطئه اى در كار است و بايد در مقابل آن ايستاد ! بعضى از مفسران گفته اند منظور از قوم آخرون ( گروهى ديگر ) جماعتى از يهود بودند ، و بعضى گفته اند منظور آنها سه نفر از اهل كتاب به نام عداس و يسار و حبر ( يا جبر ) بوده .
به هر حال چون اين قبيل مطالب در ميان مشركان مكه وجود نداشت ، و بخشى از آن مانند سرگذشت پيامبران پيشين نزد يهود و اهل كتاب بود ، آنها ناچار بودند در اين تهمت پاى خود اهل كتاب را نيز به ميان كشند ، تا موج اعجاب مردم را از شنيدن اين آيات فرو بنشانند .
ولى قرآن در جواب آنها فقط يك جمله مى گويد و آن اينكه : آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و هم دروغ و باطل شدند ( فقد جائوا ظلما و زورا ) .
ظلم از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را متهم به دروغ و افترا بر خدا با همدستى جمعى از اهل كتاب كردند ، و به مردم و خود نيز ستم نمودند ، و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود ، زيرا بارها پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را دعوت به آوردن سوره ها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند .
اين خود نشان مى داد كه اين آيات ساخته مغز بشر نيست ، چرا كه اگر چنين بود آنها نيز مى توانستند با كمك گرفتن از جماعت يهود و اهل كتاب نظير
تفسير نمونه ج : 15 ص : 21
آن را بياورند ، بنا بر اين عجزشان دليل بر دروغشان و دروغشان دليل بر ظلمشان است .
بنابر اين جمله كوتاه فقد جائوا ظلما و زورا پاسخى است رسا و گويا در برابر ادعاهاى بى اساس آنان .
واژه زور ( بر وزن كور ) در اصل از زور ( بر وزن غور ) به معنى قسمت بالاى سينه ، گرفته شده ، سپس به هر چيز كه از حد وسط متمايل شود ، اطلاق گرديده و از آنجا كه دروغ از حق منحرف شده و به باطل گرائيده به آن زور مى گويند .
آيه بعد به يكى ديگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته ، مى گويد : آنها گفتند اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده ! ( و قالوا اساطير الاولين اكتتبها ) .
او در واقع از خود چيزى ندارد ، نه علم و دانشى و نه ابتكارى ، تا چه رسد به وحى و نبوت ، او از جمعى كمك گرفته و مشتى از افسانه هاى كهن را گردآورى نموده و نام آن را وحى و كتاب آسمانى گذارده است .
او براى رسيدن به اين مقصد ، همه روز از ديگران بهره گيرى مى كند و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا مى شود ! ( فهى تملى عليه بكرة و اصيلا ) .
او در مواقعى كه مردم كمتر در صحنه حضور دارند ، يعنى به هنگام صبح و هنگام شام براى منظور خود كمك مى گيرد .
اين سخن در حقيقت تفسير و توضيحى است بر تهمتهائى كه در آيه قبل از آنها نقل شده بود .
آنها در اين چند جمله كوتاه مى خواستند ، چند نقطه ضعف بر قرآن تحميل كنند :
تفسير نمونه ج : 15 ص : 22
نخست اينكه قرآن مطلقا مطلب تازه اى ندارد و مشتى از افسانه هاى پيشين است ! ديگر اينكه پيامبر اسلام حتى يك روز بدون كمك ديگران نمى تواند به كار خود ادامه دهد ، بايد صبح و شام مطالب را بر او املا كنند و او بنويسد .
و ديگر اينكه او خواندن و نوشتن را مى داند ، و اگر مى گويد درس نخوانده ام اين هم سخن خلافى است ! در واقع آنها با اين دروغها و تهمتهاى واضح مى خواستند مردم را از گرد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پراكنده كنند ، در حالى كه تمام كسانى كه عقل داشتند و در آن جامعه مدتى زندگى كرده بودند به خوبى مى دانستند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزد كسى درس نخوانده بود ، بعلاوه با جمعيت يهود و اهل كتاب سر و كارى نداشت ، و اگر همه روز صبح و شام از ديگران الهام مى گرفت چگونه ممكن بود بر كسى مخفى شود ؟ از اين گذشته آيات قرآن در سفر و حضر در ميان جمع و در تنهائى و در همه حال بر او نازل مى شد .
علاوه بر همه اينها قرآن مجموعه اى بود از تعليمات اعتقادى ، احكام عملى ، قوانين ، و قسمتى از سرگذشت پيامبران ، چنان نبود كه همه قرآن را سرگذشت پيامبران تشكيل دهد ، و تازه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين در قرآن آمده بود شباهتى با آنچه در عهدين ( تورات و انجيل تحريف يافته ) و افسانه هاى خرافى عرب موجود بود نداشت ، چرا كه آنها پر از خرافات بود ، و اينها پيراسته از خرافات كه اگر اين دو را در كنار هم بگذاريم و مقايسه كنيم حقيقت امر به خوبى روشن مى شود .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 23
لذا آخرين آيه مورد بحث ، به عنوان پاسخگوئى به اين اتهامات بى پايه مى فرمايد : بگو كسى آن را نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند ( قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات و الارض ) .
اشاره به اينكه محتواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها ، تاريخ اقوام پيشين ، قوانين و نيازهاى بشرى ، و حتى اسرارى از عالم طبيعت و اخبارى از آينده در آن است نشان مى دهد كه ساخته و پرداخته مغز بشر نيست ، و با كمك اين و آن تنظيم نشده ، بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد .
ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز مى گذارد و در پايان آيه مى گويد : درهاى توبه و بازگشت به سوى خدا به روى همه شما باز است چرا كه او غفور و رحيم بوده و هست ( انه كان غفورا رحيما ) .
به مقتضاى رحمتش ، پيامبران را ارسال و كتب آسمانى را نازل نموده ، و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 24
وَ قَالُوا مَا لِ هَذَا الرَّسولِ يَأْكلُ الطعَامَ وَ يَمْشى فى الأَسوَاقِ لَوْ لا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً(7) أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلاً مَّسحُوراً(8) انظرْ كيْف ضرَبُوا لَك الأَمْثَلَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سبِيلاً(9) تَبَارَك الَّذِى إِن شاءَ جَعَلَ لَك خَيراً مِّن ذَلِك جَنَّت تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ وَ يجْعَل لَّك قُصورَا(10)
ترجمه :
7 - و گفتند چرا اين رسول غذا مى خورد ؟ و در بازارها راه مى رود ؟ ( نه سنت فرشتگان دارد و نه روش شاهان ! ) چرا فرشته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند ؟ ( و گواه صدق دعوت او باشد ) .
8 - يا گنجى از آسمان براى او فرستاده شود يا باغى داشته باشد كه از ( ميوه ) آن بخورد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 25
( و امرار معاش كند ) و ستمگران گفتند شما تنها از يك انسان مجنون پيروى مى كنيد !
9 - ببين چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند ، آنچنانكه قدرت پيدا كردن راه را ندارند !
10 - زوال ناپذير و بزرگ است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين مى دهد ، باغهائى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد و ( اگر بخواهد ) براى تو قصرهائى مجلل قرار مى دهد .

شان نزول :
در روايتى از امام حسن عسكرى (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : از پدرم امام دهم سؤال كردم : آيا پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با يهود و مشركان در برابر سرزنشها و بهانه گيريهايشان به بحث و گفتگو و استدلال مى پرداخت ؟ پدرم فرمود : آرى ، بارها چنين شد ، از جمله اينكه روزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در كنار خانه خدا نشسته بود ، عبد الله بن ابى اميه مخزومى در برابر او قرار گرفت و گفت : اى محمد تو ادعاى بزرگى كرده اى ، و سخنان وحشتناكى مى گوئى ! تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى ، اما پروردگار جهانيان و خالق همه مخلوقات شايسته نيست ، رسولى مثل تو - انسانى همانند ما - داشته باشد ، تو همانند ما غذا مى خورى ، و همچون ما در بازارها راه مى روى ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرضه داشت : بار پروردگارا تو همه سخنان را مى شنوى و به هر چيز عالمى ، آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى ( خودت پاسخ آنها را بيان فرما ) در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 26
تفسير : چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد ؟
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار درباره قرآن مجيد مطرح گرديد و به آن پاسخ داده شد ، در آيات مورد بحث بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده و پاسخ مى گويد .
مى فرمايد : آنها گفتند چرا اين رسول ، غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود ؟ ! ( و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق ) .
اين چه پيامبرى است كه همچون افراد عادى نياز به تغذيه دارد ، و در بازارها براى كسب و تجارت ، و يا خريد نيازمنديهاى خود راه مى رود ، اين نه سنت رسولان است ، و نه شيوه ملوك و پادشاهان ! در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همه ما حكومت نمايد ! .
اصولا آنها معتقد بودند افراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خود به بازارها گام بگذارند ، بايد ماموران و خدمتگذاران را به دنبال اين كار بفرستند .
سپس افزودند : چرا لااقل فرشته اى از سوى خدا بر او فرستاده نشده كه به عنوان گواه صدق دعوتش ، همراه او ، مردم را انذار كند ؟ ! ( لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا ) .
بسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد ، ولى آخر چرا يك انسان تهى دست و فاقد مال و ثروت ؟ چرا گنجى از آسمان براى او نفرستاد ، و يا لااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كنند ؟ ! ( او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منها ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 27
و باز به اينها قناعت نكردند و سرانجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنون ساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم : و ستمگران گفتند اى مردمى كه به او ايمان آورده ايد شما تنها از يك انسان مجنون و كسى كه مورد سحر ساحران قرار گرفته است پيروى مى كنيد ! ( و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا ) .
چرا كه آنها معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايه عقل را از آنها بگيرند ! .
از مجموع آيات فوق چنين استفاده مى شود كه آنها در واقع چند ايراد واهى به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشتند كه مرحله به مرحله از گفتار خود عقب نشينى مى كردند .
نخست معتقد بودند اصلا او بايد فرشته باشد ، اينكه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود مسلما فرشته نيست ! بعد گفتند : بسيار خوب اگر فرشته نيست لااقل فرشته اى به عنوان معاونت همراه او از سوى خدا اعزام گردد .
باز هم از اين هم تنزل كردند و گفتند به فرض كه پيامبر خدا بشر باشد بايد گنجى از آسمان به سوى او انداخته شود ! ، تا دليل بر اين باشد كه او مورد توجه خدا است ! و در آخرين مرحله گفتند : به فرض كه هيچيك از اينها را نداشته باشد لااقل بايد آدم فقيرى نباشد ، مانند يك كشاورز مرفه ، باغى در اختيارش باشد كه از آن زندگى خود را تامين كند ! اما متاسفانه او فاقد همه اينها است و باز هم مى گويد پيغمبرم ! ! و در پايان نتيجه گيرى كردند كه اين ادعاى بزرگ او در چنين شرائطى دليل بر آن است كه عقل سالمى ندارد !
تفسير نمونه ج : 15 ص : 28
آيه بعد پاسخ همه اينها را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند : ببين چگونه براى تو مثلها زدند ، و به دنبال آن گمراه شدند ، آنچنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند ( انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ) .
اين جمله تعبير گويائى است از اين واقعيت كه آنها در مقابل دعوت حق و قرآنى كه محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خدا است به يك مشت سخنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه ، چهره حقيقت را بپوشانند .
اين درست به اين ماند كه شخصى در مقابل استدلالات منطقى ما به يك مشت بهانه جوئيها كه آثار سستى آن كاملا نمايان است دست بزند ، ما بى اينكه بخواهيم تك تك از سخنان او را پاسخ دهيم مى گوئيم ببين با چه حرفهاى واهى مى خواهد در مقابل دليل منطقى بايستد ؟ ! و براستى سخنان آنها در تمام قسمتهايش چنين بود ، زيرا : اولا : چرا پيامبر از جنس فرشتگان باشد ؟ بلكه به عكس عقل و دانش مى گويد بايد انسان رهبر انسان باشد ، تا همه دردها ، خواستها ، نيازها ، مشكلات و مسائل زندگى او را كاملا درك كند ، تا يك سرمشق عملى براى او در همه زمينه ها باشد ، تا مردم بتوانند از او در همه برنامه ها الهام گيرند ، اگر فرشته اى نازل مى شد مسلما اين هدفها تامين نمى گشت ، مردم مى گفتند : اگر او سخن از زهد و بى اعتنائى به دنيا مى گويد فرشته است و نيازى ندارد ، اگر دعوت به پاكدامنى و عفت مى كند از طوفان غريزه جنسى خبر ندارد ، و دهها اگر همانند آن .
ثانيا : چه لزومى دارد همراه بشر فرشته اى براى تصديق او بيايد ؟ مگر
تفسير نمونه ج : 15 ص : 29
معجزات ، مخصوصا معجزه بزرگى همچون قرآن براى درك اين واقعيت كافى نيست ؟ ! ثالثا : غذا خوردن همانند ساير انسانها و راه رفتن در بازارها ، سبب مى شود كه بيشتر با مردم بياميزد و در اعماق زندگى آنها فرو برود و رسالت خود را بهتر انجام دهد ، اين ضررى ندارد بلكه كمك او است .
رابعا : عظمت و شخصيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به گنج و گنجينه نيست ، و به باغهاى خرم و سرسبز ميوه نمى باشد ، اين طرز تفكر انحرافى كفار است كه شخصيت و حتى قرب به خدا را در سرمايه دار بودن مى داند ، در حالى كه پيامبران آمده اند تا بگويند اى انسان ارزش وجود تو با اينها نيست با علم و ايمان و تقواست .
خامسا : با چه معيارى او را مسحور و مجنون مى دانستند ؟ ! كسى كه عقلش به شهادت تاريخ زندگى و انقلاب بزرگ او و بنيانگذارى تمدن اسلامى به وسيله او فوق العاده بود چگونه مى توان او را با اين برچسبهاى مسخره متهم ساخت ؟ مگر اينكه بگوئيم بت شكنى كردن و كوركورانه دنبال نياكان نيفتادن دليل بر جنون است ! بنا بر آنچه گفتيم روشن شد كه امثال در اينجا ، بخصوص با قرائن موجود در آيه ، به معنى سخنان سست و بى پايه است ، و تعبير به امثال شايد به خاطر آنست كه آن را در لباس حق و مثل و مانند دليل منطقى در آورده اند در حالى كه واقعا چنين نيست .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 30
به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه دشمنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گاهى او را به ساحر بودن و گاه مسحور بودن متهم مى كردند ، گرچه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر بوده باشد ( زيرا گاه اسم مفعول به معنى فاعل آمده است ) ولى ظاهر اين است كه اين دو با هم فرق دارند .
اگر ساحرش مى خواندند به خاطر نفوذ فوق العاده كلام او در دلها بود ، چون نمى خواستند اين حقيقت را بپذيرند متوسل به اتهام ساحر بودن مى شدند .
اما مسحور به معنى كسى است كه ساحران در عقلش دخل و تصرف كرده و مايه اختلال حواس او را فراهم ساخته اند ، اين اتهام از آنجا ناشى مى شد كه او سنت شكن بود و مخالف عادات و رسوم خرافى و مصلحت انديشى هاى فردى گام برمى داشت .
اما پاسخ همه اين اتهامات از سخنان بالا روشن شد .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا مى فرمايد : فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ( آنها گمراه شدند و قادر بر پيدا كردن راه حق نيستند ) .
پاسخ اين است كه انسان در صورتى مى تواند به حق راه يابد كه خواهان حق و جوياى حق باشد ، اما آن كس كه با پيشداوريهاى غلط و گمراه كننده اى كه از جهل و لجاج و عناد سرچشمه مى گيرد تصميم خود را قبلا گرفته است ، نه تنها حق را پيدا نخواهد كرد بلكه هميشه در برابر آن موضع گيرى مى كند .
آخرين آيه مورد بحث همانند آيه قبل روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده - به عنوان تحقير سخنان آنها ، و اينكه قابل جوابگوئى نيست - مى فرمايد : بزرگ
تفسير نمونه ج : 15 ص : 31
و پر بركت است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از آنچه اينها مى گويند قرار مى دهد ، باغهائى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد ، و نيز اگر بخواهد براى تو قصرهاى مجللى قرار مى دهد ( تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك جنات تجرى من تحتها الانهار و يجعل لك قصورا ) .
مگر باغها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا ؟ اصولا چه كسى اين همه نعمت و زيبائى را در اين عالم آفريده جز پروردگار ؟ آيا براى چنين خداوند قادر و منانى ممكن نيست كه بهتر از اينها را در اختيار تو بگذارد ؟ ! ولى او هرگز نمى خواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند ، و از ارزشهاى واقعى غافل شوند .
او مى خواهد زندگى تو همانند افراد عادى و مستضعفان و محرومان باشد ، تا بتوانى پناهگاهى براى همه اينها و براى عموم مردم باشى .
اما چرا مى گويد باغها و قصرها بهتر از آن است كه آنان مى خواستند ، زيرا گنج به تنهائى مشكل گشا نيست ، بلكه بايد پس از زحمات زياد تبديل به باغها و قصور شود ، از اين گذشته آنها مى گفتند تو باغى داشته باشى كه زندگيت را تامين كند ، اما قرآن مى گويد : خدا مى تواند باغها و قصرها براى تو قرار دهد ، اما هدف از بعثت و رسالت تو چيز ديگرى است .
در خطبه قاصعه از نهج البلاغه بيان رسا و گويائى در اين زمينه آمده است : آنجا كه امام (عليه السلام) مى فرمايد : موسى بن عمران با برادرش ( هارون ) بر فرعون وارد شدند ، در حالى كه لباسهاى پشمين به تن داشتند ، و در دست هر كدام عصائى بود ، با او شرط كردند - كه اگر تسليم فرمان پروردگار شوى - حكومت و ملكت باقى مى ماند ، و عزت و قدرتت دوام مى يابد ، اما او گفت : آيا از اين دو تعجب نمى كنيد ؟ كه با من شرط مى كنند بقاء ملك و دوام
تفسير نمونه ج : 15 ص : 32
عزتم بستگى به خواسته آنها داشته باشد ، در حالى كه خودشان فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد ( اگر راست مى گويند ) چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟ اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا ، و جمع آورى آن و تحقير پشم و پوشيدن آن گفت .
ولى اگر خدا مى خواست ، هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش ، درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى خرم و سرسبز را به روى آنان بگشايد ، مى گشود ، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل دارد ، مى داشت ، اگر اين كار را مى كرد ، امتحان از ميان مى رفت ، پاداش و جزاء بى اثر مى شد ، وعده و وعيدهاى الهى بى فايده مى گرديد ، و براى پذيرندگان ، اجر و پاداش آزمودگان واجب نمى شد ، و مؤمنان استحقاق ثواب نيكوكاران را نمى يافتند ، و اسماء و نامها با معانى خود همراه نبودند ، ... اما خداوند پيامبران خويش را از نظر عزم و اراده قوى ، و از نظر ظاهر فقير و ضعيف قرار دارد ، ولى توأم با قناعتى كه قلبها و چشمها را پر از بى نيازى مى كرد ، هر چند فقر ظاهرى آنها چشمها و گوشها را از ناراحتى مملو مى ساخت .
اگر پيامبران داراى آنچنان قدرتى بودند كسى خيال مخالفت با آنان را نمى كرد و توانائى و عزتى داشتند كه هرگز مغلوب نمى شدند و سلطنت و شوكتى دارا بودند كه همه چشمها به آنان دوخته مى شد و از راههاى دور ، بار سفر به سوى آنان مى بستند ، اعتبار و ارزش آنها براى مردم كمتر و متكبران سر تعظيم در برابرشان فرود مى آوردند و اظهار ايمان مى نمودند .
اما اين ايمان به خاطر علاقه به هدف آنان نبود بلكه به خاطر ترسى كه بر آنها چيره مى شد و يا به واسطه ميل و علاقه اى كه به ماديات آنها داشتند انجام مى گرفت ، و در اين صورت در نيتهاى آنها خلوص يافت نمى شد و غير از خدا در
تفسير نمونه ج : 15 ص : 33
اعمالشان شركت داشت .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه بعضى گفته اند منظور از باغ و قصر ، باغ و قصر آخرت است ولى اين تفسير به هيچوجه با ظاهر آيه سازگار نيست .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 34
بَلْ كَذَّبُوا بِالساعَةِ وَ أَعْتَدْنَا لِمَن كذَّب بِالساعَةِ سعِيراً(11) إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّكانِ بَعِيد سمِعُوا لهََا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً(12) وَ إِذَا أُلْقُوا مِنهَا مَكاناً ضيِّقاً مُّقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِك ثُبُوراً(13) لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كثِيراً(14) قُلْ أَ ذَلِك خَيرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَت لهَُمْ جَزَاءً وَ مَصِيراً(15) لهَُّمْ فِيهَا مَا يَشاءُونَ خَلِدِينَ كانَ عَلى رَبِّك وَعْداً مَّسئُولاً(16)
ترجمه :
11 - ( اينها همه بهانه است ) بلكه آنها قيامت را تكذيب كرده اند و ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم .
12 - هنگامى كه اين آتش آنها را از دور مى بيند صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند .
13 - و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن افكنده مى شوند ، در حالى كه در غل
تفسير نمونه ج : 15 ص : 35
و زنجيرند ، فرياد واويلاى آنها بلند مى شود !
14 - امروز يكبار واويلا نگوئيد ، بلكه بسيار واويلا سر دهيد !
15 - بگو آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده ؟ بهشتى كه پاداش اعمال آنها و قرارگاهشان است .
16 - هر چه بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است ، جاودانه در آن خواهند ماند ، اين وعده اى است مسلم كه پروردگارت بر عهده گرفته است .

تفسير : مقايسه اى از بهشت و دوزخ
در اين آيات - به دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مساله توحيد و نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آيات قبل بود - سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها در زمينه معاد مى گويد ، و در حقيقت با بيان اين بخش روشن مى شود كه آنها در تمام اصول دين گرفتار تزلزل و انحراف بودند ، هم در توحيد و هم در نبوت و هم در معاد ، كه دو قسمت آن در آيات گذشته آمده ، و اكنون سومين بخش را مى خوانيم .
نخست مى گويد : بلكه آنها قيامت را تكذيب كردند ( بل كذبوا بالساعة ) .
ذكر كلمه بل كه در اصطلاح ادبى براى اضراب است به اين معنى است كه آنها آنچه در زمينه نفى توحيد و نبوت مى گويند بهانه هائى است كه در حقيقت از انكار معاد سرچشمه گرفته است ، چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفر الهى داشته باشد اين چنين بى پروا حقايق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى از دعوت پيامبرى كه دلائل نبوتش آشكار است سر نمى پيچد ، و در برابر بتهائى كه با دست خود ساخته و پرداخته ، سر تعظيم فرود نمى آورد .
اما قرآن در اينجا به پاسخ استدلالى نپرداخته ، چرا كه اين گروه اهل
تفسير نمونه ج : 15 ص : 36
منطق و استدلال نبودند ، بلكه آنها را با تهديدهاى تكان دهنده و كوبنده مواجه مى كند ، و آينده شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد ، كه گاه اين منطق براى اين گونه افراد مؤثرتر است .
نخست مى گويد : ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم ( و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا ) .
سپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده مى گويد : هنگامى كه اين آتش آنها را از راه دور ببيند چنان به هيجان مى آيد كه صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند ! ( اذا رأتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا ) .
در اين آيه تعبيرات متعدد گويائى است كه از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد :
1 - نمى گويد آنها آتش دوزخ را از دور مى بينند ، بلكه مى گويد آتش آنها را مى بيند ، گوئى چشم و گوش دارد ، چشم بر راه دوخته و انتظار اين گنهكاران را مى كشد !
2 - نياز به اين ندارد كه آنها نزديك آن شوند تا به هيجان درآيد ، بلكه از فاصله دور - كه طبق بعضى از روايات يك سال راه است - از خشم فرياد مى زند .
3 - از اين آتش سوزان توصيف به تغيظ شده است ، و آن عبارت از حالتى است كه انسان خشم خود را با نعره و فرياد آشكار مى سازد .
4 - براى آتش دوزخ ، زفير قائل شده يعنى شبيه آن حالتى كه انسان نفس را در سينه فرو مى برد ، آنچنان كه دنده ها به طرف بالا رانده مى شوند و اين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 37
معمولا در حالى است كه انسان بسيار خشمگين مى گردد .
مجموع اين حالات نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ همچون حيوان درنده گرسنه اى كه در انتظار طعمه خويش است انتظار اين گروه را مى كشد ( پناه بر خدا ) .
اين وضع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند ، اما وضع آنها را در آتش دوزخ چنين توصيف مى كند : هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آتش در حالى كه در غل و زنجيرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود ( و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا ) .
اين به خاطر كوچك بودن دوزخ نيست چرا كه طبق آيه 30 سوره ق هر چه در قيامت به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى ؟ باز طلب بيشتر مى كند ( يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد ) .
بنابر اين مكان وسيعى است اما آنها را در اين مكان وسيع آنچنان محدود مى كنند كه طبق بعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است ! .
ضمنا واژه ثبور در اصل به معنى هلاك و فساد است ، و به هنگامى كه انسان در برابر چيز وحشتناك و مهلكى قرار مى گيرد گاهى فرياد وا ثبورا ! بلند مى كند كه مفهومش اى مرگ بر من است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 38
اما بزودى به آنها گفته مى شود : امروز يكبار وا ثبورا نگوئيد ، بلكه بسيار ناله وا ثبورا سر دهيد ( لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا ) .
و در هر حال اين ناله شما به جائى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كار نخواهد بود ، بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد .
اين آيه در حقيقت شبيه آيه 16 سوره طور است كه مى فرمايد : اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم انما تجزون ما كنتم تعملون : در آتش دوزخ بسوزيد مى خواهيد شكيبائى كنيد يا نكنيد ، براى شما تفاوتى نمى كند ، شما جزاى اعمال گذشته خود را مى بينيد .
در اينكه گوينده اين سخن با كافران كيست ؟ قرائن نشان مى دهد فرشتگان عذابند چرا كه سر و كارشان با آنها است .
و اما اينكه چرا به آنها گفته مى شود يك بار وا ثبورا نگوئيد ، بلكه بسيار بگوئيد ، ممكن است به خاطر اين باشد كه عذاب دردناك آنها موقتى نيست كه با گفتن يك وا ثبورا پايان يابد ، بلكه بايد در طول اين مدت همواره اين جمله را تكرار كنند ، بعلاوه مجازات الهى درباره اين ستمگران جنايتكار آنچنان رنگارنگ است كه در برابر هر مجازاتى مرگ خود را با چشم مى بينند و صداى وا ثبورا ايشان بلند مى شود و گوئى مرتبا مى ميرند و زنده مى شوند .
سپس روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده دستور مى دهد آنها را به يك داورى دعوت كند ، مى فرمايد : بگو آيا اين سرنوشت دردناك بهتر است ، يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزكاران وعده داده شده است ؟ بهشتى كه هم پاداش اعمال آنها است و هم جايگاه و قرارگاهشان ( قل أ ذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا ) .