بعدی   
تفسير نمونه ج : 14 ص : 111
دلگرم ساخته مى گويد : خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند ( ان الله يدافع عن الذين آمنوا ) .
بگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند ، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است ، وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت ! .
اين وعده الهى مخصوص مؤمنان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر مشركان نبود ، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون ، مهم آن است كه ما مصداق الذين آمنوا باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است و تخلف ناپذير ، آرى خدا از مؤمنان دفاع مى كند .
و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سازد خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد ! ( ان الله لا يحب كل خوان كفور ) .
همانها كه براى خدا شريك قرار دادند ، و حتى به هنگام گفتن لبيك تصريح به نام بتها نمودند ، و به اين ترتيب خيانتشان مسجل است ، همچنين با بردن نام بتها بر قربانيها و فراموش كردن نام خدا كفران نعمتهاى الهى نمودند با اين حال چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست دارد ؟ .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 112
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصرِهِمْ لَقَدِيرٌ(39) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِم بِغَيرِ حَق إِلا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْض لهَُّدِّمَت صوَمِعُ وَ بِيَعٌ وَ صلَوَتٌ وَ مَسجِدُ يُذْكرُ فِيهَا اسمُ اللَّهِ كثِيراً وَ لَيَنصرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِيزٌ(40) الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّهُمْ فى الأَرْضِ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ للَّهِ عَقِبَةُ الأُمُورِ(41)
ترجمه :
39 - به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است ، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آنها است .
40 - همانها كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مى گفتند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 113
پروردگار ما الله است ، و اگر خداوند بعضى از آنها را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد و خداوند كسانى را كه او را يارى كنند ( و از آئينش دفاع نمايند ) يارى مى كند ، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
41 - ياران خدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خدا است .

تفسير : نخستين فرمان جهاد
در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مى دادند ، و مرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى رسيدند و شكايت مى كردند ( و تقاضاى اذن جهاد داشتند ) اما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها مى فرمود : صبر كنيد ، هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اينكه هجرت شروع شد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند ، خداوند آيه فوق را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد و اين نخستين آيه اى است كه در باره جهاد نازل شده .
گر چه در ميان مفسران در اينكه اين آيه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است ، بعضى آن را نخستين آيه جهاد مى دانند در حالى كه بعضى ديگر آيه قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ... ( بقره - 190 ) را نخستين آيه مى دانند و بعضى ديگر ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم ... ( توبه - 111 ) را نخستين مى شمرند .
ولى لحن آيه ، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد ، چرا كه تعبير اذن
تفسير نمونه ج : 14 ص : 114
صريحا در آن آمده ، و در آن دو آيه ديگر نيامده است و به عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است .
به هر حال با توجه به آنچه در آخرين آيات گذشته ذكر شد كه خداوند وعده دفاع از مؤمنان را داده ، پيوند آيات مورد بحث با آن روشن مى شود .
در اين آيات نخست مى گويد : خداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحميل شده اجازه جهاد داده است ، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند ( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا ) .
سپس اين اجازه را با وعده پيروزى از سوى خداوند قادر متعال تكميل كرده مى فرمايد : و خدا قدرت بر يارى كردن آنها دارد ( و ان الله على نصرهم لقدير ) .
اين عبارت كه متضمن وعده كمك الهى است با تعبير به توانائى خدا ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه اين قدرت الهى وقتى به يارى شما مى آيد كه خود نيز به مقدار توانائيتان كسب قدرت و آمادگى دفاع كنيد تا گمان نكنند كه آنها مى توانند در خانه هاى خود بنشينند و منتظر يارى پروردگار باشند .
به تعبير ديگر شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنجا كه قدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد ، و اين همان برنامه اى بود كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد .
سپس توضيح بيشترى در باره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد ، و منطق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد مى گويد : همان كسانى كه به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند ( الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ) .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 115
تنها گناهشان اين بود كه مى گفتند پروردگار ما خداوند يكتا است ! ( الا ان يقولوا ربنا الله ) .
بديهى است اقرار به توحيد و يگانگى خدا افتخار است نه گناه ، اين اقرار چيزى نبود كه به مشركان حق دهد آنها را از خانه و زندگيشان بيرون كنند و مجبور به هجرت از مكه به مدينه سازند ، بلكه اين تعبير لطيفى است كه براى محكوم كردن طرف در اين گونه موارد گفته مى شود .
فى المثل به شخصى كه در برابر خدمت و نعمت ناسپاسى كرده مى گوئيم : گناه ما اين بود كه به تو خدمت كرديم ، اين كنايه اى است از بيخبرى طرف كه در برابر خدمت ، كيفر گناه داده است .
سپس به يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد اينچنين بازگو مى كند : اگر خداوند از مؤمنان دفاع نكند ، و از طريق اذن جهاد بعضى را به وسيله بعضى دفع ننمايد ، ديرها و صومعه ها و معبدهاى يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد ( و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا ) .
آرى اگر افراد با ايمان و غيور دست روى دست بگذارند و تماشاچى فعاليتهاى ويرانگرانه طاغوتها و مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان را خالى ببينند اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى نخواهند گذارد ، چرا كه معبدها جاى بيدارى است ، و محراب ميدان مبارزه و جنگ است ، و مسجد در برابر خود كامگان سنگر است ، و اصولا هر گونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند ! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 116
اين يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است .
در اينكه ميان صوامع و بيع و صلوات و مساجد چه تفاوتى است مفسران بيانات گوناگونى دارند ، اما آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه : صوامع جمع صومعه به معنى مكانى است كه معمولا در بيرون شهرها و دور از جمعيت براى تاركان دنيا و زهاد و عباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن دير گويند ( بايد توجه داشت صومعه در اصل به معنى بنائى است كه قسمت بالاى آن بهم پيوسته است ، و ظاهرا اشاره به گلدسته هاى چهار پهلوئى بوده كه راهبان براى صومعه خود درست مى كردند ) .
بيع جمع بيعة به معنى معبد نصارا است كه كنيسه يا كليسا نيز به آن گفته مى شود .
صلوات جمع صلوة به معنى معبد يهود است ، و بعضى آن را معرب صلوثا مى دانند كه در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است .
و مساجد جمع مسجد معبد مسلمين است .
بنابر اين صوامع و بيع گر چه هر دو متعلق به نصارا است ولى يكى از اين دو نام معبد عمومى است و ديگرى نام مركز تاركان دنيا ، بعضى نيز بيع را لفظ مشتركى دانسته اند كه هم بر معابد يهود گفته مى شود و هم بر معابد مسيحيان .
ضمنا جمله يذكروا اسم الله فيها كثيرا ( نام خدا در آن بسيار برده مى شود ) ظاهرا توصيفى است براى خصوص مساجد ، چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانه كه در تمام ايام سال در آن انجام مى گيرد پر رونق ترين مراكز عبادت در جهان است ، در حالى كه بسيارى از معابد ديگر تنها يك روز در هفته و يا روزهائى در سال مورد بهره بردارى قرار مى گيرد .
و در پايان آيه بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تاكيد كرده مى گويد :
تفسير نمونه ج : 14 ص : 117
به طور مسلم خداوند كسانى كه او را يارى كنند و از آئين و مراكز عبادتش دفاع نمايند يارى مى كند ( و لينصرن الله من ينصره ) .
و بدون شك اين وعده خدا انجام شدنى است چرا كه او قوى و قادر و غير قابل شكست است ( ان الله لقوى عزيز ) .
تا مدافعان خط توحيد تصور نكنند در اين ميدان مبارزه حق و باطل ، و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند .
و از پرتو همين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدانهاى جنگ با دشمنان با اينكه در بسيارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقليت بودند بر آنها پيروز مى شدند ، آنچنان پيروزى كه جز از طريق نصرت و يارى الهى قابل تفسير و توجيه نبود .
و آخرين آيه كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيه قبل وعده يارى به آنها داده شده است چنين مى گويد : آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند ( الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر ) .
آنها هرگز پس از پيروزى ، همچون خودكامگان و جباران ، به عيش و نوش و لهو و لعب نمى پردازند ، و در غرور و مستى فرو نمى روند ، بلكه پيروزيها و موفقيتها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند آنها پس از قدرت يافتن تبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند ، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه صلوة ( نماز ) سمبل پيوند با خالق است ، و زكات رمزى براى پيوند با خلق ، و امر به معروف و نهى از منكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود و همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است
تفسير نمونه ج : 14 ص : 118
و در سايه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم است .
بايد توجه داشت كه مكنا از ماده تمكين ، و تمكين به معنى فراهم ساختن وسائل و ابزار كار است ، اعم از آلات و ادوات لازم يا علم و آگاهى كافى و توان و نيروى جسمى و فكرى .
معروف به معنى كارهاى خوب و حق است ، و منكر به معنى زشت و باطل ، چرا كه اولى براى هر انسان پاكسرشتى شناخته شده ، و دومى ناشناس است ، و به تعبير ديگر اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ .
و در پايان آيه مى فرمايد : و پايان همه كارها از آن خدا است ( و لله عاقبة الامور ) .
يعنى همانگونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد سرانجام نيز تمام اين ها به او باز مى گردد كه انا لله و انا اليه راجعون .

نكته ها :

1 - فلسفه تشريع جهاد
گر چه در گذشته پيرامون اين مساله مهم بحث بسيار كرده ايم ولى با توجه به اينكه احتمالا آيات مورد بحث ، نخستين آياتى است كه اجازه جهاد را براى مسلمانان صادر كرده است ، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه اين حكم دارد ،
تفسير نمونه ج : 14 ص : 119
تذكر مجددى در اين زمينه لازم به نظر مى رسد .
در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است : نخست جهاد مظلوم در برابر ظالم و ستمگر كه حق مسلم طبيعى و فطرى و عقلى او است كه تن به ظلم ندهد ، برخيزد و فرياد كند ، و دست به اسلحه برد ، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد .
ديگر جهاد در برابر طاغوتهائى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند .
در برابر اين گروه نيز بايد بپا خواست تا نتوانند ياد الهى را از خاطره ها محو كنند ، مردم را تخدير نموده ، بنده و برده خويش سازند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه ويران كردن معابد و مساجد ، تنها به اين نيست كه با وسائل تخريب به جان آنها بيفتند و آنها را در هم بكوبند ، بلكه ممكن است از طرق غير مستقيم وارد شوند و آنقدر سرگرميهاى ناسالم فراهم سازند و يا تبليغات سوء كنند كه توده مردم را از معابد و مساجد ، منحرف نمايند و به اين ترتيب آنها را عملا به ويرانه اى تبديل كنند .
بنابر اين آنها كه مى گويند : چرا اسلام اجازه داده است كه مسلمانان با توسل به زور و نبرد مسلحانه ، مقاصد خود را پيش ببرند ؟ چرا با توسل به منطق هدفهاى اسلامى پياده نمى شود ؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود .
آيا در برابر ظالم بيدادگرى كه مردم را به جرم گفتن لا اله الا الله از خانه و كاشانه شان آواره مى سازد ، و هستى آنها را تملك مى كند و پايبند به هيچ قانون و منطقى نيست مى توان با حرف حساب ايستاد ؟ ! .
آيا در برابر چنين ديوانگان بى منطق جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت ؟ .
اين درست به اين مى ماند كه بگويند چرا شما با اسرائيل غاصب بر سر يك
تفسير نمونه ج : 14 ص : 120
ميز نمى نشينيد و مذاكره نمى كنيد ؟ همان اسرائيلى كه تمام قوانين بين المللى و اخطارها و تصويبنامه هاى سازمانهاى جهانى را كه مورد اتفاق تمام ملتها است ، و تمام قوانين بشرى و دينى را زير پا گذاشته است ، آيا چنين كسى منطق و مذاكره مى فهمد ؟ ! اسرائيلى كه هزاران هزار كودك بى گناه و پير زنان و پير مردان و حتى بيماران بيمارستانها در زير بمبهاى آتش زايش ، قطعه قطعه شده و سوخته اند ، كسى است كه بايد از در منطق با او وارد شد ؟ همچنين كسانى كه وجود يك معبد و مسجد را كه سبب آگاهى و حركت توده هاى مردم است مزاحم منافع نامشروع خود مى بينند و به هر قيمتى بتوانند در هدم و محو آن مى كوشند ، اشخاصى هستند كه بايد از طرق مسالمت آميز با آنها وارد بحث شد ؟ به هر حال اگر مسائل ذهنى را كنار بگذاريم و به واقعيات موجود در جوامع انسانى بنگريم يقين خواهيم كرد كه در بعضى از موارد چاره اى جز توسل به اسلحه و زور نيست و اين هم از ناتوانى منطق نيست بلكه عدم آمادگى جباران براى پذيرش منطق صحيح است ، بدون شك هر جا منطق مؤثر افتد حق تقدم با آن است .

2 - خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است ؟
اين تصور اشتباه است كه وعده پيروزى و يارى خدا و دفاع از مؤمنان كه در آيات فوق و ساير آيات قرآن آمده است خارج از سنت آفرينش و قوانين حيات مى باشد ، چنين نيست ، اين وعده را خداوند تنها به كسانى داده است كه تمام نيروهاى خود را بسيج كنند ، و با همه توان به ميدان آيند ، و لذا در تعبير آيات فوق مى خوانيم : لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض بنابر اين دفع ظالمان را خدا تنها با نيروهاى غيبى و قدرت صاعقه و زلزله ( جز در موارد استثنائى ) نمى كند ، بلكه به وسيله
تفسير نمونه ج : 14 ص : 121
مؤمنان راستين دفع شر آنها را مى نمايد ، تنها چنين كسانى را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد .
بنابر اين وعده هاى الهى نه تنها نبايد سبب سستى و برداشتن بار مسؤليت از دوش شود بلكه بايد موجب تحرك بيشتر و فعاليت دامنه دارتر گردد ، و البته در اين صورت پيروزى از ناحيه خدا تضمين شده است .
و نيز ياد آورى مى شود كه اين گروه از مؤمنان تنها قبل از پيروزى به در خانه خدا نمى روند ، بلكه بعد از پيروزى هم به مقتضاى الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة ... نيز رابطه خود را با او همچنان محكم مى دارند ، و پيروزى بر دشمن را وسيله اى براى نشر حق و عدالت و فضيلت قرار مى دهند .
در بعضى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى (عليه السلام) و يارانش ، يا آل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به طور عموم تفسير شده است ، چنانكه از حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه الذين ان مكناهم فى الارض ... فرمود : اين آيه تا آخر از آن آل محمد و مهدى و ياران او است يملكهم الله مشارق الارض و مغاربها ، و يظهر الدين ، و يميت الله به و باصحابه البدع و الباطل ، كما امات الشقاة الحق ، حتى لا يرى اين الظلم ، و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر : خداوند شرق و غرب زمين را در سيطره حكومت آنها قرار مى دهد ، آئينش را آشكار مى سازد ، و به وسيله مهدى (عليه السلام) و يارانش ، بدعت و باطل را نابود مى كند آنچنان كه تبهكاران حق را نابود كرده بودند ، و آنچنان مى شود كه بر صفحه زمين ، اثرى از ظلم ديده نمى شود ( چرا كه ) آنها امر به معروف و نهى از منكر مى كنند در اين زمينه احاديث ديگرى نيز وارد شده است .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 122
اما همانگونه كه بارها گفته ايم اين احاديث بيان كننده مصداقهاى روشن و آشكار است و مانع عموميت مفهوم آيه نيست ، بنابر اين مفهوم گسترده آيه همه افراد با ايمان و مجاهد و مبارزه را شامل مى شود .

3 - محسنين ، مخبتين و ياوران الله .
در آيات فوق و آيات قبل از آن گاه دستور مى دهد به محسنين ( نيكوكاران ) بشارت ده ، و بعد آنها را به عنوان كسانى كه ايمان آورده اند و خيانت و كفران نمى كنند ، معرفى مى نمايد .
و گاه سخن از مخبتين ( متواضعان ) به ميان آورده ، و آنها را به عنوان كسانى كه به هنگام ياد خدا ، دلهايشان ترسان مى شود و در برابر مصائب ، صابر و شكيبا و برپادارنده نماز و انفاق كننده از همه مواهب هستند تفسير مى نمايد .
و سرانجام ويژگيهاى ياران الله را اين مى شمرد كه به هنگام پيروزى راه طغيان پيش نمى گيرند ، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر دارند .
جمع بندى اين آيات نشان مى دهد كه مؤمنان راستين كه داراى همه اين ويژگيها هستند ، از يكسو از نظر اعتقاد و احساس مسئوليت بسيار نيرومند ، و از سوى ديگر از نظر عمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 123
وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ عَادٌ وَ ثَمُودُ(42) وَ قَوْمُ إِبْرَهِيمَ وَ قَوْمُ لُوط(43) وَ أَصحَب مَدْيَنَ وَ كُذِّب مُوسى فَأَمْلَيْت لِلْكفِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(44) فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَة أَهْلَكْنَهَا وَ هِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا وَ بِئر مُّعَطلَة وَ قَصر مَّشِيد(45)
ترجمه :
42 - اگر ترا تكذيب كنند ( امر تازه اى نيست ) پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود ( پيامبرانشان را ) تكذيب كردند .
43 - و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط .
44 - و اصحاب مدين ( قوم شعيب ) و نيز ( فرعونيان ) موسى را تكذيب كردند ، اما من به آنها مهلت دادم سپس آنها را گرفتم ، ديدى چگونه عمل آنها را شديدا انكار كردم ؟ ( و چگونه به آنها پاسخ گفتم ) .
45 - چه بسيار از شهرها و آباديها كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه ستمگر بودند به گونه اى كه بر سقف هاى خود فرو ريختند ( نخست سقفها ويران گشت و بعد
تفسير نمونه ج : 14 ص : 124
ديوارها به روى سقفها ! ) و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و چه بسيار قصرهاى محكم و مرتفع !
تفسير : بئر معطله و قصر مشيد !
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسائى بود كه دشمنان اسلام براى مؤمنان فراهم ساخته بودند ، آنها را اذيت و آزار مى كردند و از خانه و كاشانه شان به جرم يكتاپرستى آواره مى ساختند لذا دستور جهاد در برابر آنها صادر شد .
در آيات مورد بحث از يكسو دلدارى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد .
نخست مى گويد : اگر تو را تكذيب كنند غمگين مباش ، چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود ، پيامبرانشان را تكذيب كردند ( و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود ) .
و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط ، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند ( و قوم ابراهيم و قوم لوط ) .
و نيز مردم سرزمين مدين ، به تكذيب شعيب برخاستند ، و موسى از سوى فرعون و فرعونيان تكذيب شد ( و اصحاب مدين و كذب موسى ) .
همانگونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سوى توحيد و حق و عدالت نگشت ، مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد .
ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 125
ننگين ادامه دهند : من در گذشته به كافران مهلت دادم ، تا امتحان خود را كاملا بدهند ، و بر آنها اتمام حجت شود ، و غرق ناز و نعمت گردند ، سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ( فامليت للكافرين ثم اخذتهم ) .
ديدى چگونه من شديدا عملشان را انكار كردم و زشتى آن را نشان دادم ( فكيف كان نكير ) .
نعمتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم ، حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم .
در آخرين آيه مورد بحث ، چگونگى مجازات خدا را كه در جمله قبل سر بسته بود به طور گسترده بيان شده است ، مى فرمايد : چه بسيار شهرها و آباديها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم و ستمگر بودند ( و كاين من قرية اهلكناها و هى ظالمة ) .
آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند ( فهى خاوية على عروشها ) .
يعنى شدت حادثه به قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريختند و بعد ديوارها بروى سقفها ! .
و چه بسيار چاههاى پر آبى كه صاحبانش نابود و آبهايش در زمين فرو رفته بود و معطل و بى مصرف ماندند ، نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد ( و بئر معطلة ) .
و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده ويران گشتند و صاحبانش به ديار عدم شتافتند ( و قصر مشيد ) .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 126
و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهائى كه مايه آبادى زمينهايشان بود .

نكته :
جالب اينكه در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده جمله و بئر معطلة به علما و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمى گيرد تفسير شده است ! .
از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) در تفسير جمله و بئر معطله و قصر مشيد مى خوانيم : البئر المعطلة الامام الصامت ، و القصر المشيد الامام الناطق : چاه معطل كه از آن بهره نمى گيرند ، امام خاموش ، و قصر محكم سر برافراشته امام ناطق است .
نظير همين مضمون از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است .
اين تفسير در حقيقت نوعى از تشبيه است ( همانگونه كه حضرت مهدى (عليه السلام) و عدالت عالمگير او در روايات به ماء معين آب جارى تشبيه شده است ) يعنى هنگامى كه امام در مسند حكومت قرار گيرد همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور و نزديك ديده ها را به خود جلب مى كند و پناهگاهى براى همگان است ، اما هنگامى كه از مسند حكومت دور گردد و مردم اطراف او را خالى كرده ، نا اهلان بجاى او بنشينند به چاه پر آبى مى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود ، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند و نه درختان و گياهان با آن پرورش مى يابند .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 127
و در همين زمينه شاعر عرب چه جالب سروده است : بئر معطلة و قصر مشرف مثل لال محمد مستطرف فالقصر مجدهم الذى لا يرتقى و البئر علمهم الذى لا ينزف چاه متروك و قصر برافراشته مثال زيبائى براى آل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
قصر ، مجد و عظمت آنها است كه كسى به آن نمى رسد ، و چاه ، علم و دانش آنها است كه هرگز پايان نمى گيرد .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 128
أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الأَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا فَإِنهَا لا تَعْمَى الأَبْصرُ وَ لَكِن تَعْمَى الْقُلُوب الَّتى فى الصدُورِ(46) وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَن يخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّك كَأَلْفِ سنَة مِّمَّا تَعُدُّونَ(47) وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَة أَمْلَيْت لهََا وَ هِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتهَا وَ إِلىَّ الْمَصِيرُ(48)
ترجمه :
46 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند يا گوشهاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند چرا كه چشم هاى ظاهر نابينا نمى شود بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد بينائى را از دست مى دهد ! .
47 - آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند ، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد ، و يك روز نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد .
48 - و چه بسيار شهرها و آباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند ( اما از اين مهلت براى اصلاح خويش استفاده نكردند ) سپس آنها را گرفتم ، و همه به سوى من باز مى گردند .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 129
تفسير : سير در ارض و بيدارى دلها
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت ، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان تاكيد روى اين مساله مى گويد : آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند ؟ يا گوشهاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند ( ا فلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها ) .
آرى ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قدرت مى زيستند ، هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبانى هزاران نكته مى گويند .
اين ويرانه ها ، كتابهاى گويا و زنده اى است از سرگذشت اين اقوام ، از نتائج اعمال و رفتارشان و از برنامه هاى ننگين و كيفر شومشان .
اين زمين هاى خاموش ، و آثارى كه در اين ويرانه ها به چشم مى خورد ، چنان نغمه هاى شورانگيزى در جان انسان مى دمند كه گاه مطالعه يكى از آنها به اندازه مطالعه يك كتاب قطور به انسان درس مى دهد ، و با توجه به تكرار تاريخ كه اصل اساسى زندگى انسانها است آينده را در برابرش مجسم مى كنند آرى مطالعه آثار گذشتگان گوش را شنوا ، چشم را بينا مى سازد .
و به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن ، دستور جهانگردى داده شده است ، اما جهانگردى الهى و اخلاقى كه دل عبرت بين از ديده بيرون آيد و ايوان مدائن و قصرهاى فراعنه را آئينه عبرت بداند ، گاهى از راه دجله سرى به مدائن زند و گاه سيلابى از اشك همچون دجله بر خاك مدائن جارى سازد .
از دندانه هاى قصرهاى ويران شده شاهان جبار پندهائى نو نو بشنود ، و از
تفسير نمونه ج : 14 ص : 130
درون اين ذرات خاك اين نغمه را به گوش جان دريابد كه گامى دو سه بر ، ما نه ، اشكى دو سه هم بفشان ! .
سپس براى اينكه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد ، قرآن مى گويد : چه بسيارند كسانى كه ظاهرا چشم بينا و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند ، چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود ، بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد ، بينائى را از دست مى دهد ( فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور ) .
در حقيقت آنها كه چشم ظاهرى خويش را از دست مى دهند ، كور و نابينا نيستند و گاه روشن دلانى هستند از همه آگاه تر ، نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند ! .
لذا در روايتى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم شر العمى ، عمى القلب : بدترين نابينائى نابينائى دل است ! .
و اعمى العمى عمى القلب : نابينائى ترين نابينائى ها نابينائى دل است .
و در روايت ديگرى كه در كتاب غوالى اللئالى آمده ، مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عين قلبه فيشاهد بها ما كان غائبا عنه : هنگامى كه خدا بخواهد در حق بنده اى نيكى كند چشمان قلب او را مى گشايد تا چيزهائى را كه از او پنهان بود مشاهده كند .
اما اين سؤال كه چگونه نسبت درك حقايق به قلبها كه در سينه ها قرار دارد داده شده است با اينكه مى دانيم قلب جز تلمبه اى براى گردش خون نيست ، در
تفسير نمونه ج : 14 ص : 131
جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 7 سوره بقره مشروحا به آن پاسخ داده ايم و خلاصه و فشرده اش اين است .
يكى از معانى قلب ، عقل است و يكى از معانى صدر ، ذات و سرشت انسان .
بعلاوه قلب ، مظهر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراكهائى كه مايه حركت و جنبش است در روح انسان آشكار شود ، نخستين اثرش در همين قلب جسمانى ، ظاهر مى گردد ، ضربان قلب دگرگون مى شود ، خون با سرعت به تمام ذرات بدن انسان مى رسد ، و نشاط و نيروى تازه اى به آن مى بخشد ، بنابر اين اگر پديده هاى روحى به قلب نسبت داده مى شود بخاطر آن است كه نخستين مظهر آن در بدن انسان قلب او است ( دقت كنيد ) .
جالب توجه اينكه مجموعه ادراكات انسان در آيه فوق به قلب ( عقل ) و آذان ( گوشها ) نسبت داده شده است ، اشاره به اينكه براى درك حقايق دو راه بيشتر وجود ندارد يا بايد انسان از درون جانش جوششى داشته باشد و مسائل را شخصا تحليل كند و به نتيجه لازم برسد ، و يا گوش به سخن ناصحان مشفق ، هاديان راه و پيامبران الله و مردان حق بدهد و يا از هر دو راه به حقايق برسد .
دومين آيه مورد بحث ، چهره ديگرى از جهالت و بيخبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مى كند ، مى گويد : آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند و مى گويند اگر راست مى گوئى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد ؟ ! ( و يستعجلونك بالعذاب ) .
در پاسخ به آنها بگو زياد عجله نكنيد : خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد ! ( و لن يخلف الله وعده ) .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 132
عجله كسى مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود و امكاناتش پايان گيرد ، اما خدائى كه از ازل تا ابد بر همه چيز قادر بوده و هست ، عجله براى او مطرح نيست و هميشه قادر بر انجام وعده هاى خود مى باشد .
براى او يكساعت و يكروز و يكسال ، فرق نمى كند : چرا كه يك روز در نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد ( و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ) .
بنابر اين آنها چه از روى حقيقت و چه از روى استهزاء و مسخره ، اين سخن را تكرار كنند و بگويند چرا عذاب خدا بر سر ما نازل نمى شود ؟ ! بايد بدانند عذاب در انتظار آنها است ، و دير يا زود به سراغشان مى آيد ، و اگر مهلتى داده شود فرصتى است براى بيدارى و تجديد نظر ، ولى آنها بايد توجه كنند كه بعد از نزول عذاب درهاى توبه و بازگشت به كلى بسته مى شود و راهى به سوى نجات نيست .
در مورد جمله ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ، علاوه بر تفسير بالا ( يكسان بودن يك روز و هزار سال در برابر قدرت خدا ، ) تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند .
از جمله اينكه : ممكن است شما براى انجام دادن كارى يكهزار سال وقت لازم داشته باشيد اما خداوند در يكروز ( بلكه كمتر ) آن را انجام مى دهد ، بنابر اين مجازات او مقدمات زيادى نمى خواهد .
ديگر اينكه يك روز از ايام آخرت ، همانند يكهزار سال در دنيا است ( و پاداش و كيفرش نيز به همين نسبت افزايش مى يابد ) لذا در روايتى مى خوانيم : ان الفقراء يدخلون الجنة قبل الاغنياء نصف يوم ، خمسماة عام : تهيدستان قبل از ثروتمندان به نصف روز - پانصد سال - وارد بهشت مى شوند ! .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 133
در آخرين آيه بار ديگر روى همان مساله اى كه در چند آيه قبل تكيه شده بود تاكيد مى كند و به كافران لجوج اينچنين هشدار مى دهد : چه بسيار شهرها و آباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند ( مهلت دادم تا اينكه بيدار شوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند ) اما ناگهان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ( و كاين من قرية امليت لها و هى ظالمة ثم اخذتها ) .
آنها نيز مثل شما از دير شدن عذاب ، شكايت داشتند و مسخره مى كردند و آن را دليل بر بطلان وعده پيامبران مى گرفتند ، ولى سرانجام گرفتار شدند و هر چه فرياد كشيدند ، فريادشان به جائى نرسيد .
آرى ، همه به سوى من باز مى گردند و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همه اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه او است ( و الى المصير ) .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 134
قُلْ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا أَنَا لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ(49) فَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ(50) وَ الَّذِينَ سعَوْا فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُولَئك أَصحَب الجَْحِيمِ(51)
ترجمه :
49 - بگو اى مردم من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
50 - آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنها است .
51 - و آنها كه ( براى تخريب و محو ) آيات ما تلاش كردند و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى ما غالب شوند اصحاب دوزخند .

تفسير : رزق كريم
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مساله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در آن اختيارى نيست ، نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد : بگو اى مردم ! من تنها براى شما انذار كننده آشكارى هستم ( قل يا ايها الناس انما انا لكم نذير مبين ) .
اما اينكه در صورت سرپيچى و تخلف از فرمان الهى ، كيفر و عذابش دير يا زود دامان شما را بگيرد ، اين مربوط به من نيست .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 135
بدون شك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هم انذار كننده است ، و هم بشارت دهند ، ولى تكيه كردن بر روى انذار در اينجا و عدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبين مورد بحث است كه آنها افراد بى ايمان و لجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند .
اما در دو آيه بعد چهره اى از مساله بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت ، سخن مى گويد : كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنها است ( فالذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و رزق كريم ) .
نخست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند ، خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند .
سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند .
رزق كريم ( با توجه به اينكه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است ) مفهوم وسيعى دارد كه تمام نعمتهاى گرانبهاى معنوى و مادى را شامل مى شود .
آرى خداى كريم در آن سراى كريم ، انواع نعمتهاى كريم را به بنده هاى مؤمن و صالحش ارزانى مى دارد .
راغب در كتاب مفردات مى گويد : كرم معمولا به امور نيك و پر ارزشى گفته مى شود كه بسيار قابل توجه است ، بنابر اين به نيكيهاى كوچك كرم گفته نمى شود .
و اگر بعضى رزق كريم را به معنى روزى مستمر و بى عيب و نقص ، و بعضى به معنى روزى شايسته ، تفسير كرده اند همه در آن معنى جامع و كلى كه اشياء
تفسير نمونه ج : 14 ص : 136
پر ارزش و قابل توجه است جمع مى شود .
و در آيه بعد اضافه مى كند : اما كسانى كه براى تخريب و محو آيات الهى كوشش كردند و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند ، آنها اصحاب دوزخند ( و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ) .
حجيم از ماده جحم ( بر وزن شرم ) به معنى شدت برافروختگى آتش است و به شدت غضب نيز گفته مى شود ، بنابر اين جحيم به معنى جائى است كه آتش شعلهور و برافروخته اى دارد و اشاره به دوزخ است .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 137
وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسول وَ لا نَبى إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطنُ فى أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسخُ اللَّهُ مَا يُلْقِى الشيْطنُ ثُمَّ يحْكمُ اللَّهُ ءَايَتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(52) لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشيْطنُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظلِمِينَ لَفِى شِقَاقِ بَعِيد(53) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِت لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِلى صِرَط مُّستَقِيم(54)
ترجمه :
52 - ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد ( و طرحى براى پيش برد اهداف الهى خود مى ريخت ) شيطان القائاتى در آن مى كرد ، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد و خداوند عليم و حكيم است .
53 - هدف از اين ماجرا اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد ، و ظالمان در عداوت شديدى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 138
دور از حق قرار گرفته اند .
54 - و نيز هدف اين بود كسانى كه خدا آگاهى به آنان بخشيده بدانند اين حقى است از سوى پروردگار تو ، در نتيجه به آن ايمان بياورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند .

تفسير : وسوسه هاى شياطين در تلاشهاى انبيا
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تلاش و كوشش مشركان و كافران براى محو آئين الهى و استهزاء و سخريه آنها نسبت به آن در ميان بود ، در آيات مورد بحث هشدار مى دهد كه اين توطئه هاى مخالفان برنامه تازه اى نيست ، هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست .
نخست چنين مى گويد : ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد شيطان ، القائاتى در آن طرح مى كرد ( و ما ارسلنا من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ) .
اما خداوند پيامبر خود را در برابر هجوم اين القائات شيطانى تنها نمى گذاشت خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد ، سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد ( فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته ) .
و اين كار براى خدا آسان است چرا كه خداوند عليم و حكيم مى باشد و از همه اين توطئه ها و نقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند ( و الله عليم حكيم ) .
ولى همواره اين توطئه هاى شيطانى مخالفان ، ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤمنان و كافران تشكيل مى داد ، لذا در آيه بعد اضافه مى كند : اين ماجراها
تفسير نمونه ج : 14 ص : 139
براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد ( ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم ) .
و ظالمان بيدادگر در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند ( و ان الظالمين لفى شقاق بعيد ) .
و نيز هدف از اين ماجرا اين بود آنها كه عالمند و آگاه ، حق را از باطل تشخيص دهند ، و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر بدانند كه آئين خدا حق است ، و از سوى پروردگار تو است ، در نتيجه به آن ايمان آوردند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد ( و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم ) .
البته خدا اين مؤمنان آگاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد بلكه خداوند افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند ( و ان الله لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم ) .

نكته ها :

1 - القاآت شيطان چيست
آنچه در بالا در تفسير آيات فوق گفتيم هماهنگ با نظرات جمعى از محققين است ، با اين حال احتمالات ديگرى در تفسير آيه نيز ذكر شده : از جمله اينكه تمنى و امنيه به معنى تلاوت و قرائت است ، چنانكه در اشعار عرب گاه به اين معنى آمده ، بنابر اين ، آيه و ما ارسلنا من قبلك من رسول ... مى گويد تمام پيامبران پيشين و انبياء به هنگامى كه كلمات خدا را بر مردم مى خواندند شياطين ( مخصوصا شياطين از نوع بشر ) در لابلاى سخنان آنها القائاتى مى كردند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 140
و مطالبى براى انحراف افكار عمومى در لابلاى آن مى گفتند تا اثرات هدايت بخش آنها را خنثى كنند ، اما خداوند اين القائات شيطانى را محو و نابود مى كرد و آيات خود را استحكام مى بخشيد .
البته اين تفسير با جمله ثم يحكم الله آياته هماهنگى دارد ، و با افسانه غرانيق كه بعدا مى آيد ( طبق بعضى از توجيهات ) سازگار است ، ولى مهم اين است كه تمنى و امنيه كمتر به معنى تلاوت آمده تا آنجا كه در آيات قرآن در هيچ موردى در اين معنى به كار نرفته است .
ريشه اصلى تمنى كه از ماده منى ( بر وزن مشى ) گرفته شده ، در اصل به معنى تقدير و فرض است ، و اگر نطفه انسان و حيوانات را منى مى گويند به خاطر اين است كه صورت بندى از طريق آن انجام مى گيرد ، و اگر به مرگ منية گفته مى شود به خاطر آن است كه اجل مقدر انسان در آن فرا مى رسد آرزوها را از اين رو تمنى مى گويند كه انسان تقدير و تصوير آن را در ذهن خود مى گيرد ، نتيجه اينكه ريشه اصلى اين كلمه همه جا به تقدير و فرض و تصوير باز مى گردد .
البته تلاوت را مى توان به نوعى با اين معنى ارتباط داد و گفت : تلاوت عبارت از تقدير و تصوير الفاظ مى باشد ، ولى ارتباطى است بسيار دور كه كمتر در كلمات عرب اثرى از آن ديده شده است .
اما معنى گذشته كه در تفسير آيه گفتيم ، ( طرحها و برنامه هاى پيامبران براى پيشبرد اهداف الهى ) تناسب زيادى با معنى ريشه اى تمنى دارد .
سومين احتمالى كه در تفسير آيه فوق از سوى بعضى از مفسران اظهار شده اين است كه منظور اشاره به پاره اى از خطورات و وسوسه هاى شيطانى است كه گاه در يك لحظه زودگذر در ميان افكار پاك و نورانى انبياء افكنده مى شد ، اما چون آنها داراى مقام عصمت بودند و با نيروى غيبى و امداد الهى تقويت مى شدند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 141
خدا اين خطورات زودگذر و القائات شيطانى را از صفحه افكارشان محو مى كرد و آنها را در همان صراط مستقيم پيش مى برد .
اين تفسير نيز با آيات دوم و سوم مورد بحث چندان سازگار نيست ، چرا كه قرآن اين القائات شيطانى را وسيله آزمايش كافران و آگاهى مؤمنان مى شمرد در حالى كه خطورات قلبى پيامبران كه بزودى محو مى شود چنين اثرى نمى تواند داشته باشد .
از مجموع آنچه گفتيم روشن مى شود كه تفسير اول از همه مناسبتر است ، كه در حقيقت اشاره به فعاليتهاى شياطين و وسوسه هاى آنها در برابر برنامه هاى سازنده انبياء است چرا كه آنها هميشه مى خواستند با القائات خود اين برنامه ها و تقديرها را بهم بزنند ، اما خدا مانع از آن مى شد .

2 - افسانه ساختگى غرانيق !
در بعضى از كتب اهل سنت روايات عجيبى در اينجا از ابن عباس نقل شده كه : پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه مشغول خواندن سوره النجم بود ، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد ( ا فرأيتم اللات و العزى و منات الثالثة الاخرى در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت : تلك الغرانيق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى ! ) .
( اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است ! ) .
در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تاكنون نام خدايان ما را به نيكى نبرده بود ، در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سجده كرد و آنها هم سجده كردند ، جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اخطار كرد كه اين دو جمله را من
تفسير نمونه ج : 14 ص : 142
براى تو نياورده بودم ، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث ( و ما ارسلنا من قبلك من نبى ... ) نازل گرديد و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان هشدار داد ! گر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامه هاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به گمان اينكه دستاويز خوبى پيدا كرده اند اين قضيه را با آب و تاب فراوان نقل كرده و شاخ و برگهاى زيادى به آن داده اند ولى قرائن فراوان نشان مى دهد كه اين يك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلمات پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وسيله شيطان صفتان جعل شده است زيرا : اولا - به گفته محققان ، راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند ، و صدور آن از ابن عباس نيز به هيچوجه معلوم نيست ، و به گفته محمد بن اسحاق اين حديث از مجعولات زنادقه مى باشد و او كتابى در اين باره نگاشته است .
ثانيا - احاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كتب مختلف نقل شده ، و در هيچيك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست ، و اين نشان مى دهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است .
ثالثا - آيات آغاز سوره نجم صريحا اين خرافات را ابطال مى كند آنجا كه مى گويد و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى : پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد آنچه مى گويد تنها وحى الهى است اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است ؟ رابعا - آياتى كه بعد از ذكر نام بتها در اين سوره آمده ، همه بيان مذمت
تفسير نمونه ج : 14 ص : 143
بتها و زشتى و پستى آنها است و با صراحت مى گويد : اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساخته ايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست ( ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جائهم من ربهم الهدى .
با اين مذمتهاى شديد چگونه ممكن است چند جمله قبل از آن ، مدح بتها شده باشد بعلاوه قرآن صريحا يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف و انحراف و تضييع حفظ مى كند چنانكه در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون .
خامسا - مبارزه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى ناپذير و پى گير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او است ، پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در عمل نشان داد كه هيچگونه مصالحه و سازش و انعطافى در مقابل بت و بت پرستى - حتى در سخت ترين حالات - نشان نمى دهد ، چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركش جارى شود .
و سادسا - حتى آنها كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را از سوى خدا نمى دانند و مسلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مى دانند كه در سايه تدبيرش به بزرگترين پيروزيها رسيد ، آيا چنين كسى كه شعار اصليش لا اله الا الله و مبارزه آشتى ناپذير با هر گونه شرك و بت پرستى بوده ، و عملا نشان داده است كه در ارتباط با مساله بتها حاضر به هيچگونه سازشى نيست ، چگونه ممكن است برنامه اصلى خود را رها كرده و از بتها اين چنين تجليل به عمل آورد ؟ ! از مجموع اين بحث بخوبى روشن مى شود كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بيخبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين حديث بى اساس را جعل كرده اند .
لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 144
و تضعيف كرده اند و به جعل جاعلين نسبت داده اند .
البته بعضى از مفسران توجيهى براى اين حديث ذكر كرده اند كه بر فرض ثبوت اصل حديث ، قابل مطالعه بود و آن اينكه : پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيات قرآن را آهسته و با تانى مى خواند ، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مى كرد ، تا دلهاى مردم آن را بخوبى جذب كند ، هنگامى كه مشغول تلاوت آيات سوره نجم بود و به آيه ا فرأيتم اللات و العزى و منات الثالثة الاخرى رسيد بعضى از شيطان صفتان ( مشركان لجوج ) از فرصت استفاده كرده و جمله تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى را در اين وسط با لحن مخصوصى سر دادند تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كنند و هم كار را بر مردم مشتبه سازند ، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد .
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى خواسته اند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از ناحيه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از اين راه تفسير كنند ، مرتكب اشتباه بزرگى شده اند ، و نشان مى دهد كه اين توجيه گران موضع اسلام و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در برابر بت و بت پرستى درك نكرده اند و مدارك تاريخى كه مى گويد دشمنان هر بهائى را حاضر شدند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين زمينه بپردازند و او قبول نكرد و ذره اى از برنامه خود عدول ننمود نديده اند ، و يا عمدا تجاهل مى كنند .

3 - فرق رسول و نبى
در مورد فرق ميان رسول و نبى سخن بسيار است ، آنچه مناسبتر
تفسير نمونه ج : 14 ص : 145
به نظر مى رسد اين است كه رسول به پيامبرانى گفته مى شود كه مامور تبليغ و دعوت به آئين خود بوده اند ، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند .
اما نبى چنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد ، هر چند مامور به تبليغ گسترده نيست ، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند ، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماموريتى داشتند .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 146
وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَة مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَاب يَوْم عَقِيم(55) الْمُلْك يَوْمَئذ لِّلَّهِ يحْكمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فى جَنَّتِ النَّعِيمِ(56) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَأُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ(57) وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فى سبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيرُ الرَّزِقِينَ(58) لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ(59)
ترجمه :
55 - كافران همواره در باره قرآن در شكند تا روز قيامت ناگهانى فرا رسد ، يا عذاب روز عقيم ( روزى كه قادر بر جبران نيستند ) به سراغشان بيايد .
56 - حكومت و فرمانروائى در آن روز از آن خدا است ، و بين آنها حكم مى فرمايد كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشتند .
57 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند عذاب خواركننده اى براى آنها است .
58 - و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به آنها روزى نيكوئى مى دهد كه او بهترين روزى دهندگان است .

تفسير نمونه ج : 14 ص : 147
59 - خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند بود و خداوند عالم و با حلم است .

تفسير : رزق حسن
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى مى گفت در آيات مورد بحث ، اشاره به ادامه اين تلاشها از ناحيه افراد متعصب سرسخت مى كند .
نخست مى گويد : كافران همواره در باره قرآن و آئين توحيدى تو در شك هستند ، ( تا روز قيامت ) ناگهان فرا رسد ، يا عذاب روز عقيم روزى كه قادر بر جبران نيستند ، به سراغشان بيايد ( و لا يزال الذين كفروا فى مرية منه حتى تاتيهم الساعة بغتة او ياتيهم عذاب يوم عقيم ) .
بديهى است منظور از كافران در اينجا همه آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامه راه بيدار شدند و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و صفوف مسلمين پيوستند ، منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند و همواره به كارشكنيهاى خود ادامه دادند .
واژه مريه كه به معنى شك و ترديد است نشان مى دهد كه آنها هرگز يقين به خلاف قرآن و اسلام نداشتند هر چند در الفاظشان چنين اظهار مى كردند بلكه حداقل به مرحله شك تنزل كرده بودند ، اما تعصبها به آنها اجازه مطالعه بيشتر و يافتن حقيقت را نمى داد .
كلمه ساعة گر چه بعضى احتمال داده اند به معنى لحظه مرگ و مانند آن بوده باشد ، ولى آيات بعد نشان مى دهد كه منظور از آن پايان جهان و قرار گرفتن در آستانه قيامت است كه با كلمه بغتة ( ناگهانى ) مخصوصا همراه است .