بعدی
تفسير نمونه ج : 14 ص : 500
ولى بعضى ديگر آن را به خدا باز گردانده اند ، يعنى خداوند از نماز و تسبيح هر يك
از آنان آگاه است ، اما تفسير اول با معنى آيه متناسبتر مى باشد ، به اين ترتيب هر
يك از تسبيح كنندگان راه و رسم تسبيح و شرائط و ويژگيهاى نماز خود را مى داند ، اگر
منظور تسبيح آگاهانه باشد مفهوم اين سخن روشن است اما اگر با زبان حال باشد مفهومش
اين است كه هر كدام نظام ويژه اى دارند كه به نوعى گوياى عظمت پروردگار است و هر
كدام چهره اى از قدرت و حكمت اويند .
5 - منظور از صلاة چيست ؟
جمعى از مفسران مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان و آلوسى در روح البيان صلاة را در
اينجا به معنى دعا تفسير كرده اند كه مفهوم اصلى آن در لغت همين است .
و به اين ترتيب موجودات زمين و آسمان با زبان حال ، يا زبان قال ، در پيشگاه خدا
دعا مى كنند ، و از محضر او تقاضاى فيض دارند ، و او هم كه فياض مطلق است بر حسب
استعدادهايشان به آنها مى بخشد و دريغ ندارد .
منتهى هر كدام در عالم خود مى دانند چه نيازى دارند و چه بايد بخواهند و چه دعائى
كنند .
بعلاوه آنها طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم در پيشگاه با عظمت او خاضعند و در برابر
قوانين آفرينش تسليم ، و از سوى ديگر با تمام وجود خود صفات كماليه خدا را بازگو مى
كنند ، و هر گونه نقصى را از او نفى مى نمايند ، و به اين ترتيب عبادات چهارگانه
آنها حمد و تسبيح و دعا و سجود تكميل مى شود .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 501
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سحَاباً ثمَّ يُؤَلِّف بَيْنَهُ ثمَّ يجْعَلُهُ
رُكاماً فَترَى الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلَلِهِ وَ يُنزِّلُ مِنَ السمَاءِ مِن
جِبَال فِيهَا مِن بَرَد فَيُصِيب بِهِ مَن يَشاءُ وَ يَصرِفُهُ عَن مَّن يَشاءُ
يَكادُ سنَا بَرْقِهِ يَذْهَب بِالأَبْصرِ(43) يُقَلِّب اللَّهُ الَّيْلَ وَ
النَّهَارَ إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لأُولى الأَبْصرِ(44) وَ اللَّهُ خَلَقَ كلَّ
دَابَّة مِّن مَّاء فَمِنهُم مَّن يَمْشى عَلى بَطنِهِ وَ مِنهُم مَّن يَمْشى عَلى
رِجْلَينِ وَ مِنهُم مَّن يَمْشى عَلى أَرْبَع يخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشاءُ إِنَّ
اللَّهَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(45)
ترجمه :
43 - آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند ، سپس ميان آنها پيوند مى
دهد و بعد آنرا متراكم مى سازد ، در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از
لابلاى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 502
آن خارج ميشود ، و از آسمان - از كوههائى كه در آنست - دانه هاى تگرگ نازل مى كند ،
و هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند و از هر كس بخواهد اين زيان را بر طرف
مى كند ، نزديك است درخشندگى برق آن ( ابرها ) چشم ها را ببرد ! .
44 - خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد ، و در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت .
45 - و خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد ، گروهى از آنها بر شكم خود راه مى
روند ، و گروهى بر دو پاى خود ، و گروهى بر چهار پا راه مى روند ، خداوند هر چه را
اراده كند مى آفريند ، چرا كه خدا بر همه چيز تواناست .
تفسير :
گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش
باز در اين آيات به گوشه ديگرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه ماوراى
آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه دلائل توحيد ذات پاك اويند .
باز روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : آيا نديدى كه
خداوند ابرهائى را به آرامى ميراند ، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد ، و بعد
متراكم مى سازد ؟ ! ( ا لم تر ان الله يزجى سحابا ثم يولف بينه ثم يجعله ركاما ) .
و در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند و بر كوه
و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند ( فترى الودق يخرج من خلاله ) .
يزجى از ماده ازجاء به معنى راندن با ملايمت است ، راندنى كه براى رديف كردن
موجودات پراكنده مى باشد ، و اين تعبير دقيقا در مورد ابرها صادق است كه هر قطعه اى
از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد ، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم
مى راند و پيوند مى دهد ، و متراكم مى سازد .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 503
ركام ( بر وزن غلام ) به معنى اشيائى است كه روى هم متراكم شده اند .
و اما ودق ( بر وزن شرق ) به عقيده بسيارى از مفسران به معنى دانه هاى باران است كه
از خلال ابرها بيرون مى آيد ، ولى به گفته راغب در مفردات معنى ديگرى نيز دارد ، و
آن ذرات بسيار كوچكى از آب است كه به صورت غبار به هنگام نزول باران در فضا پراكنده
مى شود ، ولى معنى اول در اينجا مناسبتر است ، زيرا آنچه بيشتر نشانه عظمت پروردگار
است همان دانه هاى حياتبخش باران مى باشد نه آن ذرات غبار مانند آب .
بعلاوه در هر مورد كه قرآن مساله ابرها و نزول بركات را از آسمان مطرح كرده به
مساله باران اشاره مى كند .
آرى باران است كه زمين هاى مرده را زنده مى كند ، لباس حيات در پيكر درختان و
گياهان مى پوشاند ، و انسان و حيوانات را سيراب مى كند .
سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده مى گويد : و خدا
از آسمان ، از كوههائى كه در آسمان است ، دانه هاى تگرگ نازل مى كند ( و ينزل من
السماء من جبال فيها من برد ) .
تگرگهائى كه هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند شكوفه هاى درختان ، ميوه ها
و زراعتها ، و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند ( فيصيب به من
يشاء ) .
و از هر كس بخواهد اين عذاب و زيان را بر طرف مى سازد ( و يصرفه عمن يشاء ) .
آرى او است كه از يك ابر گاهى باران حياتبخش نازل مى كند و گاه با مختصر تغيير آن
را مبدل به تگرگهاى زيانبار و حتى كشنده مى كند ، و اين نهايت قدرت و عظمت او را
نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم
قرار داده است !
تفسير نمونه ج : 14 ص : 504
و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده
مى گويد : نزديك است درخشندگى برق ابرها ، چشمهاى انسان را ببرد ( يكاد سنا برقه
يذهب بالابصار ) .
ابرهائى كه در حقيقت از ذرات آب تشكيل شده است به هنگامى كه حامل نيروى برق مى شود
، آنچنان آتشى از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خيره ، و رعدش گوشها را از
صداى خود پر مى كند ، و گاه همه جا را مى لرزاند ، اين نيروى عظيم در لابلاى اين
بخار لطيف راستى شگفت انگيز است !
پاسخ به يك سؤال
تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين كدام كوه در آسمان است كه
تگرگها از آن فرو مى ريزند ، در اينجا مفسران بيانات مختلفى دارند :
1 - بعضى گفته اند جبال ( كوهها ) در اينجا جنبه كنائى دارد ، همانگونه كه مى گوئيم
كوهى از غذا ، يا كوهى از علم ، بنابر اين مفاد آيه فوق اين است كه در واقع كوهى و
توده عظيمى از تگرگ به وسيله ابرها در دل آسمان به وجود مى آيد ، و از آنها بخشى در
شهر ، و بخشى در بيابان فرو مى ريزد ، و حتى كسانى مورد اصابت آن قرار مى گيرند .
2 - بعضى ديگر گفته اند منظور از كوهها ، توده هاى عظيم ابر است كه در عظمت و بزرگى
بسان كوه است .
3 - نويسنده تفسير فى ظلال در اينجا بيان ديگرى دارد كه مناسبتر به نظر مى رسد و آن
اينكه توده هاى ابر در وسط آسمان به راستى شبيه كوهها هستند گر چه از طرف پائين به
آنها مى نگريم صافند .
اما كسانى كه با هواپيما بر فراز ابرها حركت كرده اند غالبا با چشم خود اين منظره
را ديده اند كه ابرها از آن سو به كوهها و دره ها و پستيها و بلنديهائى مى مانند كه
در روى زمين است ،
تفسير نمونه ج : 14 ص : 505
و به تعبير ديگر سطح بالاى ابرها هرگز صاف نيست ، و همانند سطح زمين داراى
ناهمواريهاى فراوان است ، و از اين نظر اطلاق نام جبال بر آنها مناسب است .
بر اين سخن مى توان اين نكته دقيق را افزود كه به عقيده دانشمندان تكون تگرگ در
آسمان به اين طريق است كه دانه هاى باران از ابر جدا مى شود ، و در قسمت فوقانى هوا
به جبهه سردى برخورد مى كند و يخ مى زند ، سپس طوفانهاى كوبنده اى كه در آن منطقه
حكمفرما است گاهى اين دانه ها را مجددا به بالا پرتاب مى كند ، و بار ديگر اين دانه
ها به داخل ابرها فرو مى رود و لايه ديگرى از آب به روى آن مى نشيند كه به هنگام
جدا شدن از ابر مجددا يخ مى بندد ، و گاهى اين موضوع چندين بار تكرار مى شود و هر
زمان لايه تازه اى روى آن مى نشيند تا تگرگ به اندازه اى درشت شود كه ديگر طوفان
نتواند آن را به بالا پرتاب كند ، اينجا است كه راه زمين را به پيش مى گيرد و فرود
مى آيد ، و يا اينكه طوفان فرو مى نشيند و بدون مانع به طرف زمين حركت مى كند .
با توجه به اين مطلب ، نكته علمى كه در كلمه جبال در اينجا نهفته است روشنتر مى شود
، زيرا به وجود آمدن تگرگهاى درشت و سنگين در صورتى امكان پذير است كه توده هاى ابر
متراكم گردند ، تا هنگامى كه طوفان دانه يخ زده تگرگ را به ميان آن پرتاب مى كند
مقدار بيشترى آب به خود جذب نمايد ، و اين تنها در آنجاست كه توده هاى ابر بسان
كوههاى مرتفع در جهت بالا قرار گيرد و منبع قابل ملاحظه اى براى تكون تگرگ شود (
دقت كنيد ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 506
در اينجا تحليل ديگرى از بعضى از نويسندگان مى خوانيم كه خلاصه آن چنين است : در
آيات مورد بحث ابرهاى بلند صريحا به كوههائى از يخ اشاره مى كند و يا به تعبير ديگر
كوههائى كه در آن نوعى از يخ وجود دارد و اين بسيار جالب است ، زيرا بعد از اختراع
هواپيما و امكان پروازهاى بلند كه ديد دانش بشر را وسعت بخشيد ، دانشمندان به
ابرهائى متشكل و مستور از سوزنهاى يخ رسيدند كه درست عنوان كوههائى از يخ بر آنها
صادق است ، و باز هم عجيب است كه يكى از دانشمندان شوروى در تشريح ابرهاى رگبارى
طوفانى ، چندين بار از آنها به عنوان كوههاى ابر يا كوههائى از برف ياد كرده است ،
و به اين ترتيب روشن مى شود كه براستى در آسمان كوههائى از يخ وجود دارد .
در آيه بعد به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و
روز و ويژگيهاى آنها است اشاره كرده مى فرمايد : خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد
، و در اين ، عبرتى است براى صاحبان بصيرت ( يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك
لعبرة لاولى الابصار ) .
در اينكه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند : بعضى آن را به معنى
آمد و شد شب و روز گرفته اند كه يكى مى آيد و ديگرى را محو مى كند .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 507
و بعضى آن را به معنى كوتاه شدن يكى و طولانى شدن ديگرى كه به صورت تدريجى انجام مى
يابد دانسته اند كه پيدايش فصول نيز با آن مربوط است .
و بالاخره بعضى آن را به معنى دگرگونيهائى از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگرى كه در
شب و روز صورت مى گيرد دانسته اند .
ولى نا گفته پيدا است كه اين تفسيرها هيچگونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است همه
آنها در مفهوم جمله يقلب جمع باشد .
بدون شك - همانگونه كه علم ثابت كرده است - هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات
تدريجى آنها براى انسان جنبه حياتى دارد ، و درس عبرتى است براى اولى الابصار .
تابش يكنواخت آفتاب ، درجه حرارت هوا را بالا مى برد و موجودات زنده را مى سوزاند ،
اعصاب را خسته مى كند ، اما هنگامى كه در لابلاى اين تابش پرده هاى ظلمت شب قرار مى
گيرد آن را كاملا تعديل مى كند .
تغييرات تدريجى روز و شب كه سر چشمه پيدايش فصول چهارگانه است عامل بسيار مؤثرى
براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول بارانها و ذخيره آب در زمين
ها است .
آخرين آيه مورد بحث به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل
توحيد است يعنى مساله حيات در صورتهاى متنوعش اشاره كرده مى گويد : خداوند هر
جنبنده اى را از آبى آفريد ( و الله خلق كل دابة من ماء ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 508
و با اينكه اصل همه آنها به آب باز مى گردد با اين حال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت
انگيزى دارند : گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند ( خزندگان ) ( فمنهم من يمشى
على بطنه ) .
و گروهى بر روى دو پا راه مى روند ( انسانها و پرندگان ) ( و منهم من يمشى على
رجليه ) .
و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند ( چهارپايان ) ( و منهم من يمشى على اربع ) .
تازه منحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى
كه در دريا زندگى مى كنند و يا حشرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در
پايان آيه مى فرمايد : خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند ( يخلق الله ما يشاء )
.
چرا كه خدا بر همه چيز توانا است ( ان الله على كل شىء قدير ) .
نكته ها :
منظور از ماء در اينجا چيست ؟
در اينكه كلمه ماء ( آب ) در آيه مورد بحث اشاره به چه آبى است در ميان مفسران
گفتگو است ، و در واقع سه تفسير براى آن ذكر شده .
1 - منظور آب نطفه است ، بسيارى از مفسران اين تفسير را انتخاب كرده اند ، و در
بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .
مشكلى كه در اين تفسير وجود دارد اين است كه همه جنبندگان از آب نطفه به وجود نمى
آيند ، زيرا حيوانات تك سلولى و بعضى ديگر از حيوانات كه مصداق جنبنده ( دابه )
هستند ، از طريق تقسيم سلولها به وجود مى آيند نه از نطفه مگر اينكه گفته شود حكم
بالا جنبه نوعى دارد نه عمومى .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 509
2 - ديگر اينكه منظور پيدايش نخستين موجود است ، زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى
اولين موجودى را كه خدا آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق
فرضيه هاى علمى جديد نخستين جوانه حيات در درياها ظاهر شده ، و اين پديده قبل از
همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است .
( البته آن نيروئى كه موجود زنده را با آنهمه پيچيدگى در نخستين مرحله به وجود آورد
و در مراحل بعد هدايت كرد ، يك نيروى ما فوق طبيعى يعنى اراده پروردگار بوده است )
.
3 - آخرين تفسير اين است كه منظور از خلقت موجودات زنده از آب اين است كه در حال
حاضر آب ماده اصلى آنها را تشكيل مى دهد و قسمت عمده ساختمان آنها آب است و بدون آب
هيچ موجود زنده اى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد .
البته اين تفسيرها منافاتى با هم ندارند اما در عين حال تفسير اول و دوم صحيحتر به
نظر مى رسد .
2 - پاسخ به يك سؤال
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه حيوانات منحصر به اين سه گروه نيستند ( خزندگان و دو
پايان و چهارپايان ) بلكه جنبندگان زيادى هستند كه بيش از چهار پا دارند ؟ پاسخ اين
سؤال در خود آيه نهفته است زيرا در جمله بعد مى فرمايد : يخلق الله
تفسير نمونه ج : 14 ص : 510
ما يشاء : خدا هر چه را بخواهد مى آفريند بعلاوه مهمترين حيواناتى كه انسان با آن
سر و كار دارد همين سه گروه است ، از اين گذشته بعضى معتقدند كه حتى حيواناتى كه
بيش از چهار پا دارند تكيه گاه اصلى آنها تنها بر چهار پا است و بقيه بازوهاى كمكى
آن محسوب مى شود و .
3 - چهره هاى متنوع حيات
بدون شك عجيبترين پديده اين جهان پديده حيات است ، همان مساله اى كه هنوز معماى آن
براى دانشمندان گشوده نشده ، همه مى گويند موجودات زنده از مواد بيجان اين عالم به
وجود آمده ، اما هيچكس نمى تواند دقيقا تحت چه شرائطى چنين جهشى صورت گرفته ، زيرا
در هيچ آزمايشگاهى تبديل موجودات بيجان به موجودات زنده هنوز مشاهده نشده است ، هر
چند هزاران هزار دانشمند در طول ساليان دراز در اين باره انديشيده و آزمايش كرده
اند .
البته شبحى از دور در اين زمينه در برابر چشم دانشمندان نمايان است ، اما تنها شبحى
است ، آنچه مسلم است اسرار حيات و زندگى آنقدر پيچيده است كه علوم و دانشهاى بشرى
با تمام گستردگيش از كشف و درك آن هنوز عاجز است .
در شرائط فعلى جهان ، موجودات زنده تنها از موجودات زنده به وجود مى آيند ، و هيچ
موجود زنده اى از موجودى بيجان پا نمى گيرد ، ولى مسلما در گذشته هاى دور چنين
نبوده ، و به تعبير ديگر حيات در كره زمين تاريخچه پيدايشى دارد ، اما چگونه و با
چه شرائطى معمائى است كه بر هيچكس روشن نيست .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 511
و از آن عجيبتر تنوع حيات است در اينهمه چهره هاى كاملا متفاوت ، از موجودات زنده
تك سلولى كه تنها زير ميكروسكوب پيدا مى شوند گرفته ، تا والهاى دريائى كوه پيكر كه
طول قامتشان از سى متر تجاوز مى كند ، و كوهى است از گوشت شناور ! از حشرات كه صدها
هزار نوع در آنها مشاهده شده گرفته ، تا پرندگانى كه در هزاران هزار چهره ظاهر مى
شوند ، و هر كدام براى خود عالمى و جهانى پر اسرار دارند .
كتابهاى حيوان شناسى كه امروز بخش عظيمى از كتابخانه هاى بزرگ جهان را تشكيل مى
دهند تنها گوشه اى از اين اسرار را براى ما بازگو مى كنند ، مخصوصا حيوانات دريائى
كه هميشه دريا ديار عجائب بوده ، و با تمام اطلاعاتى كه اخيرا از آن داريم
معلوماتمان در اين زمينه بسيار ناچيز است .
به راستى چه بزرگ است خدائى كه اينهمه موجودات زنده را با اين تنوع وسيع آفريده ، و
به هر كدام آنچه را نياز داشتند بخشيده ؟ و چه عظيم است قدرت و علمش كه براى هر
كدام متناسب با شرائط و نيازهايش آنچه را لازم بوده قرار داده است ، و عجب اينكه
همه آنها در آغاز از يك آب و كمى از مواد ساده زمين آفريده شده است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 512
لَّقَدْ أَنزَلْنَا ءَايَت مُّبَيِّنَت وَ اللَّهُ يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَط
مُّستَقِيم(46) وَ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسولِ وَ أَطعْنَا
ثُمَّ يَتَوَلى فَرِيقٌ مِّنهُم مِّن بَعْدِ ذَلِك وَ مَا أُولَئك
بِالْمُؤْمِنِينَ(47) وَ إِذَا دُعُوا إِلى اللَّهِ وَ رَسولِهِ لِيَحْكُمَ
بَيْنهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنهُم مُّعْرِضونَ(48) وَ إِن يَكُن لهَُّمُ الحَْقُّ
يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ(49) أَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ
يخَافُونَ أَن يحِيف اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ رَسولُهُ بَلْ أُولَئك هُمُ
الظلِمُونَ(50)
ترجمه :
46 - ما آيات روشنگرى نازل كرديم و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى
كند .
47 - آنها مى گويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم ، ولى بعد از اين
ادعا گروهى از آنها رويگردان مى شوند ، آنها ( در حقيقت ) مؤمن نيستند .
48 - و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان
تفسير نمونه ج : 14 ص : 513
داورى كند گروهى از آنها رويگردان مى شوند .
49 - ولى اگر ( داورى به نفع آنها بوده باشد و ) حق داشته باشند با نهايت تسليم به
سوى او مى آيند .
50 - آيا در دلهاى آنها بيمارى است ؟ يا شك و ترديد دارند ؟ يا مى ترسند خدا و
رسولش بر آنها ستم كند ؟ اما خود اينها ستمگرند !
شان نزول :
مفسران براى بخشى از اين آيات دو شان نزول ذكر كرده اند : نخست اينكه : يكى از
منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت ، مرد يهودى ، منافق ظاهر مسلمان را به داورى
پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خواند ، اما منافق زير بار نرفت ، و او را
به داورى كعب بن اشرف يهودى ! دعوت كرد ( و حتى طبق بعضى از روايات صريحا گفت ممكن
است محمد در مورد ما عدالت را رعايت نكند ! ) آيات فوق نازل شد و سخت اين گونه
اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد .
ديگر اينكه در ميان امير مؤمنان على (عليه السلام) و عثمان ( يا طبق روايتى ميان
آنحضرت و مغيرة بن وائل ) بر سر زمينى كه از على (عليه السلام) خريدارى كرده بود و
سنگهائى از آن بيرون آمد و خريدار مى خواست آن را به عنوان معيوب بودن رد كند ،
اختلافى در گرفت ، على (عليه السلام) فرمود : ميان من و تو رسول الله داورى كند ،
اما حكم بن ابى العاص كه از منافقان بود به خريدار گفت : اين كار را مكن ، چرا كه
اگر نزد پسر عموى او - يعنى پيامبر - بروى مسلما به نفع او داورى خواهد كرد ! آيه
فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 514
تفسير : ايمان و پذيرش داورى خدا
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در
جهان تكوين بود ، در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى
انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است .
نخست مى گويد : ما آيات روشن و روشنگرى نازل كرديم ( لقد انزلنا آيات مبينات ) .
آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند ، افكار انسانها را نور و صفا
مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند .
البته وجود اين آيات مبينات زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد ، ولى نقش اصلى را
هدايت الهى دارد ، چرا كه خدا هر كس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند ( و
الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) .
و مى دانيم كه اراده خداوند و مشيت او بى حساب نيست ، او نور هدايت را به دلهائى مى
افكند كه آماده پذيرش آن هستند ، يعنى مجاهده را آغاز كرده اند و گامهائى به سوى او
برداشته اند .
سپس به عنوان مذمت از گروه منافقان كه دم از ايمان مى زنند و ايمان در دل آنها
پرتوافكن نيست مى فرمايد : آنها مى گويند : به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى
كنيم ، ولى بعد از اين ادعا ، گروهى از آنها روى گردان مى شوند ، آنها در حقيقت
مؤمن نيستند ( و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد
ذلك و ما اولئك بالمؤمنين ) .
اين چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود ؟ و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى
گردد ؟
تفسير نمونه ج : 14 ص : 515
بعد به عنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد : هنگامى كه از آنها دعوت
شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند ، گروهى از آنها روى
گردان مى شوند ( و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون ) .
براى تاكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنياپرستيشان اضافه مى كند : اما اگر اين داورى
به نفع آنها بوده باشد با نهايت تسليم به سوى او مى آيند ( و ان يكن لهم الحق ياتوا
اليه مذعنين ) .
قابل توجه اينكه در يك عبارت ، سخن از دعوت به سوى خدا و پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) است ولى عبارت بعد يعنى جمله ليحكم به صورت مفرد آمده كه تنها اشاره
به داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد ، اين به خاطر آن است كه داورى
پيامبر از داورى خدا جدا نيست و هر دو در حقيقت به امر واحدى باز مى گردد .
ضمنا بايد توجه داشت كه ضمير اليه به شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا داورى
او باز مى گردد .
اين نكته نيز بايد مورد توجه قرار گيرد كه در آيات فوق اين تخلف و اعراض از داورى
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده است ،
شايد به دليل اينكه گروه ديگر تا اين حد بى حيا و جسور نبودند ، چرا كه نفاق هم
مانند ايمان داراى درجات مختلفى است .
در آخرين آيه مورد بحث ريشه هاى اصلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در سه جمله بيان مى كند و مى گويد : آيا در دلهاى آنها
بيمارى است ( بيمارى نفاق ) ( ا فى قلوبهم مرض ) .
اين يكى از صفات منافقان است كه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى كه در دل از
اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيستند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 516
يا اگر بيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده به راستى در شك و ترديدند ؟ ( ام
ارتابوا ) .
و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آئين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود .
يا اينكه اگر نه آن است و نه اين و از مؤمنانند آيا براستى مى ترسيدند كه خدا و
رسولش بر آنها ظلم و ستم كند ؟ ! ( ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله ) .
در حالى كه اين تناقض آشكارى است كسى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را
فرستاده خدا و بيانگر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احتمال
ظلم و ستم درباره او دهد ، مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند ؟ مگر ظلم زائيده جهل
يا نياز يا خود خواهى نيست ؟ ساحت مقدس خداوند از همه اينها پاك است .
بلكه در واقع خود اينها ظالم و ستمگرند ( بل اولئك هم الظالمون ) .
آنها نمى خواهند به حق خودشان قانع باشند ، و چون مى دانند پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند .
به گفته نويسنده تفسير فى ظلال : اين سه تعبير در واقع هر كدام در شكل خاصى عرضه
شده است : اولى براى اثبات است ، دومى براى تعجب ، و سومى براى انكار .
در جمله اول مى خواهد علت حقيقى را كه بيمارى نفاق است روشن كند ، و در جمله دوم ،
هدف بيان تعجب از ترديد آنها در عدالت پيامبر است و صحت داورى او با اين كه مدعى
ايمانند ، و جمله سوم اشاره به تناقض روشنى است كه ميان ادعاى ايمان و عملشان ديده
مى شود .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 517
تنها ايرادى كه به گفته اين مفسر در اين سخن متوجه مى شود اين است كه او جمله ام
ارتابوا را به معنى شك در عدالت و صحت داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گرفته
، در حالى كه ظاهر اين است كه شك در اصل نبوت را مى گويد همانگونه كه بسيارى از
مفسران پذيرفته اند .
نكته ها :
1 - بيمارى نفاق
اين نخستين بار نيست كه در قرآن مجيد به تعبير مرض در مورد نفاق بر خورد مى كنيم ،
قبل از آن در اوائل سوره بقره ، ضمن بيان صفات منافقان ، چنين آمده بود : فى قلوبهم
مرض فزاد هم الله مرضا : در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است ، و خداوند هم بر بيمارى
آنها مى افزايد ! همانگونه كه در جلد اول ذيل آيه مزبور گفتيم ، نفاق در حقيقت
بيمارى و انحراف است ، انسان سالم ، يك چهره بيشتر ندارد ، روح و جسم او هماهنگ است
، اگر مؤمن است تمام وجودش فرياد ايمان مى كشد ، و اگر منحرف است ظاهر و باطنش
بيانگر انحراف است ، اما اينكه ظاهرش دم از ايمان بزند و باطنش بوى كفر دهد ، اين
يكنوع بيمارى است .
و از آنجا كه اين گونه افراد بر اثر لجاجت و پافشارى در برنامه هايشان مستحق لطف و
هدايت خدائى نيستند ، خداوند آنان را به حال خود مى گذارد تا اين بيماريشان افزون
گردد .
و براستى خطرناكترين افراد در يك جامعه همين منافقانند ، چرا كه تكليف انسان در
برابر آنها روشن نيست ، نه واقعا دوستند و نه ظاهرا دشمن ! ، از امكانات مؤمنين
استفاده مى كنند و از مجازات كفار ظاهرا مصونند ، ولى اعمالشان از اعمال كفار بدتر
.
تفسير نمونه ج : 14 ص : 518
و چنانكه مى دانيم چون اين ناهماهنگى ظاهر و باطن براى هميشه قابل ادامه نيست سر
انجام پرده ها كنار مى رود و باطن آلوده آنان ظاهر مى شود ، چنانكه در آيات مورد
بحث و شان نزول آن ملاحظه كرديم كه پيش آمدن يك صحنه داورى ، مشت آنها را باز كرد و
خبث درونشان را آشكار ساخت .
2 - حكومت عدل تنها حكومت خدا است
بى شك انسان هر قدر بتواند خود را از حب و بغض و خودخواهى و خود دوستى خالى كند باز
ممكن است به طور ناآگاه گرفتار اين امور بشود ، مگر اينكه معصوم باشد و بيمه شده از
سوى پروردگار .
به همين دليل مى گوئيم : قانونگذار حقيقى تنها خدا است ، زيرا علاوه بر اينكه تمام
نيازهاى انسان را با علم بى پايانش مى داند ، و بهترين راه رفع اين نيازها را مى
شناسد هرگز گرفتار انحراف به خاطر نيازها و حب و بغضها نمى گردد .
در مقام قضاوت و داورى نيز عادلانه ترين داوريها ، داورى خدا و پيامبر و امام معصوم
است ، و بعد از آن داورى كسانى كه راه آنها را مى پويند و شباهتى به آنان دارند .
ولى اين بشر خود خواه تن به اين داوريهاى عادلانه نمى دهد ، و اين قوانين عدالت
گستر را نمى پسندد ، دنبال قانون و حكومت و قضاوتى مى رود كه حرص و طمع و شهوت او
را بيشتر اشباع كند ، و چه تعبير جالبى در مورد اين گروه در آيات فوق آمده اولئك هم
الظالمون : ستمگران واقعى آنها هستند ! ضمنا قرار گرفتن در برابر چنين صحنه هائى
محكى است براى سنجش معيار ايمان هر انسان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد !
جالب اينكه قرآن در جالى ديگر مى گويد : مؤمنان حقيقى نه تنها در ظاهر
تفسير نمونه ج : 14 ص : 519
تسليم داورى تواند بلكه در اعماق دل نيز هيچگونه سنگينى و ناراحتى از داوريهاى تو
نمى كنند هر چند ظاهرا به زيانشان باشد فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر
بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما : سوگند به پروردگارت
آنها ايمان نمى آورند مگر آن زمانى كه تو را داور اختلافاتشان قرار دهند ، و بعد از
صدور حكم تو هيچگونه ناراحتى و سنگينى از نتيجه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و
باطن تسليم حق گردند .
اما آنها كه حكم خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را فقط در آنجا كه حافظ
منافعشان است پذيرا هستند در حقيقت مشركانى مى باشند كه برده و بنده منافع خويشند ،
هر چند دم از ايمان بزنند و در صفوف مؤمنين باشند !
تفسير نمونه ج : 14 ص : 520
إِنَّمَا كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلى اللَّهِ وَ رَسولِهِ
لِيَحْكمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا وَ أُولَئك هُمُ
الْمُفْلِحُونَ(51) وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يخْش اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ
فَأُولَئك هُمُ الْفَائزُونَ(52) * وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ
لَئنْ أَمَرْتهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ
اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(53) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا
الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكم مَّا
حُمِّلْتُمْ وَ إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مَا عَلى الرَّسولِ إِلا الْبَلَغُ
الْمُبِينُ(54)
ترجمه :
51 - مؤمنان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 521
سخنشان تنها اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم .
52 - و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از پروردگار بترسد و از مخالفت فرمانش
بپرهيزد آنها رستگارند .
53 - آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى ( از خانه و
اموال خود ) بيرون مى روند ( و جان در طبق اخلاص گذارده تقديم مى كنند ) بگو سوگند
ياد نكنيد ، شما طاعت خالصانه نشان دهيد كه خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
54 - بگو اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش كنيد ، و اگر سرپيچى كنيد پيامبر مسئول اعمال
خويش است و شما مسئول اعمال خود ، اما اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد ، و بر
پيامبر چيزى جز ابلاغ آشكار نيست .
تفسير : ايمان و تسليم مطلق در برابر حق
در آيات گذشته عكس العمل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم و بعضها فوق بعض
قرار داشتند ، در برابر داورى خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ديديم كه
چگونه از داورى عدل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سر باز مى زدند گوئى مى
ترسيدند خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حق آنها را پايمال كند ! .
آيات مورد بحث نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح مى
كند و مى گويد : هنگامى كه مؤمنان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شوند
يك سخن بيشتر ندارند و آن اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم ( انما كان قول
المؤمنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا ) .
چه تعبير جالبى سمعنا و اطعنا ( شنيديم و اطاعت كرديم ) كوتاه و پر معنى .
جالب اينكه كلمه انما كه براى حصر است مى گويد : آنها جز اين سخنى ندارند و سر تا
پايشان همين يك سخن است و راستى حقيقت ايمان نيز همين است و بس سمعنا و اطعنا .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 522
كسى كه خدا را عالم به همه چيز مى داند ، و بى نياز از هر كس ، و رحيم و مهربان به
همه بندگان ، چگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد ؟ و چگونه ممكن
است عكس العملى جز شنيدن و اطاعت كردن در برابر فرمان و داوريهايش نشان دهد ؟ و چه
وسيله خوبى است براى پيروزى مؤمنان راستين و چه آزمون بزرگى ؟ ! لذا در پايان آيه
مى فرمايد : رستگاران واقعى آنها هستند ( و اولئك هم المفلحون ) .
كسى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد ، و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در
همه چيز پيروز است ، چه در زندگى مادى و چه معنوى .
دومين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد : كسانى كه اطاعت خدا
و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كنند و از خدا بترسند و تقوى پيشه نمايند آنها
نجات يافتگان و پيروزمندانند ( و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم
الفائزون ) .
در اين آيه مطيعان و پرهيزگاران را به عنوان فائز توصيف كرده ، و در آيه قبل كسانى
كه در برابر داورى خدا و پيامبر تسليمند به عنوان اهل فلاح توصيف شده اند ، به طورى
كه از منابع لغت استفاده مى شود فوز و فلاح تقريبا يك معنى دارد ، راغب در مفردات
مى گويد : فوز به معنى پيروزى و رسيدن به كار خير است توام با سلامت و در مورد فلاح
مى گويد : فلاح همان ظفر و رسيدن به مقصود است ( البته در اصل به معنى شكافتن مى
باشد و از آنجائى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 523
كه افراد پيروزمند موانع را بر طرف مى سازند و مسير خود را براى رسيدن به مقصد مى
شكافند و پيش مى روند ، فلاح در معنى پيروزى به كار رفته است ) و از آنجا كه در آيه
اخير سخن از اطاعت به طور مطلق است و در آيه قبل از تسليم در برابر داورى خدا كه
يكى عام است و ديگرى خاص ، نتيجه هر دو نيز بايد يكى باشد .
قابل توجه اينكه : در آيه اخير براى فائزون ، سه وصف ذكر شده است : اطاعت خدا و
پيامبر ، خشيت ، و تقوى ، بعضى از مفسران گفته اند كه اطاعت يك معنى كلى است و خشيت
شاخه درونى آن ، و تقوى شاخه بيرونى آن است ، و به اين ترتيب نخست از اطاعت به طور
كلى سخن گفته شده ، سپس از شاخه درونى و بعد برونيش .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در روايتى در تفسير جمله و اولئك هم المفلحون از امام
باقر (عليه السلام) چنين نقل شده ان المعنى بالايه امير المؤمنين ( على ) (عليه
السلام) مقصود از اين آيه على (عليه السلام) است .
بدون شك على (عليه السلام) بارزترين مصداق آيه است و منظور از روايت فوق همين است و
هرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود .
لحن آيه بعد - و همچنين شان نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده - نشان
مى دهد كه جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت
ناراحت شدند و خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و شديدا سوگند ياد كردند
كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت : آنها
با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى از خانه و اموال خود
بيرون مى روند ( يا جان خود را بر كف گرفته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند )
بگو سوگند لازم نيست ، شما عملا طاعت خالصانه و صادقانه
تفسير نمونه ج : 14 ص : 524
نشان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است ( و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن
امر تهم ليخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة ان الله خبير بما تعملون ) .
بسيارى از مفسران ، منظور از خروج را در جمله ليخرجن خارج شدن براى جهاد دانسته اند
در حالى كه بعضى ديگر به معنى خارج شدن از اموال و زندگى و يا همراه پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) به هر جا رفتن و در خدمت او بودن تفسير كرده اند .
البته كلمه خروج يا مشتقات آن در قرآن مجيد هم به معنى خروج به سوى ميدان جهاد آمده
و هم به معنى رها كردن خانه و زندگى و وطن ، البته تناسب با آيات قبل كه سخن از
داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مسائل مورد اختلاف مى گفت ايجاب مى كند
كه تفسير دوم را بپذيريم به اين معنى كه آنها براى اظهار تسليم در برابر داوريهاى
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خدمتش رسيدند و سوگند ياد كردند كه يك قسمت از
اموال سهل است اگر دستور فرمائى تمام زندگى را رها كنيد را خواهيم كرد ولى با اين
حال مانعى ندارد كه هر دو در معنى آيه جمع باشد يعنى هم حاضريم در راه فرمان تو مال
و زندگى خود را رها كنيم و هم حاضريم جان بر كف به ميدان جهاد بشتابيم .
اما از آنجا كه افراد منافق در بر خورد با جو نامساعد اجتماعى گاه تغيير چهره مى
دهند و متوسل به سوگندهاى غلاظ و شداد مى شوند و گاهى سوگندشان خود دليلى بر
دروغشان است قرآن صريحا به آنها پاسخ گفت كه سوگند لازم نيست ، عمل نشان دهيد ، ولى
خدا از اعماق دل شما آگاه است مى داند كه در اين سوگند دروغ مى گوئيد و يا واقعا
تغيير جهت مى دهيد .
لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است مجددا روى همين معنى تاكيد كرده و مى
گويد به آنها بگو اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش را كنيد ( قل اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 525
سپس اضافه مى كند در برابر اين فرمان از دو حال خارج نيست اگر سرپيچى كنيد و روى
گردان شويد پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مسئول اعمال خويش است ( و وظيفه خود را
انجام داده ) و شما هم مسئول اعمال خود ( و وظيفه شما اطاعت صادقانه است ) ( فان
تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ) .
اما اگر از او اطاعت كنيد ، هدايت خواهيد شد ( و ان تطيعوه تهتدوا ) زيرا او رهبرى
است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند .
و در هر حال بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست ( و ما
على الرسول الا البلاغ المبين ) .
او موظف است فرمان خدا را آشكارا به همگان برساند خواه بپذيرند يا نپذيرند و پذيرش
و عدم پذيرش اين دعوت ، سود و زيانش متوجه خود آنها خواهد شد و پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) هرگز موظف نيست كه مردم را اجبار به هدايت و قبول دعوت و اجبار كند
.
جالب اينكه : از مسئوليتها در آيه فوق تعبير به بار ( سنگين ) شده است ، و در واقع
چنين است هم وظيفه رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و هم اطاعت صادقانه از
دعوت او بارى است بر دوش كه بايد آن را به منزل رساند و جز مردم مخلص توانائى حمل
آن را ندارند ، لذا در روايتى از امام باقر (عليه السلام) در وصف پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل مى كند
كه فرمود : يا معاشر قراء القرآن اتقوا الله عز و جل فيما حملكم من كتابه فانى
مسئول و انتم مسئولون : انى مسئول عن تبليغ الرسالة ، و اما انتم فتسئلون عما حملتم
من كتاب الله و سنتى : اى خوانندگان قرآن ! از خداوند بزرگ بترسيد ، بپرهيزيد نسبت
به كتابش كه بر دوش شما نهاده است ، چرا كه من مسئولم و شما هم مسئوليد : من در
برابر تبليغ رسالت مسئولم ، اما شما در برابر كتاب الله و سنت من كه بر دوشتان
نهاده شده است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 526
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكمْ وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ
لَيَستَخْلِفَنَّهُمْ فى الأَرْضِ كمَا استَخْلَف الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ
لَيُمَكِّنَنَّ لهَُمْ دِينهُمُ الَّذِى ارْتَضى لهَُمْ وَ لَيُبَدِّلَنهُم مِّن
بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنى لا يُشرِكُونَ بى شيْئاً وَ مَن كفَرَ
بَعْدَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ(55)
ترجمه :
55 - خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده
مى دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد ، همانگونه كه پيشينيان را خلافت
روى زمين بخشيد .
و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده پا بر جا و ريشه دار خواهد ساخت و خوف و ترس
آنها را به امنيت و آرامش مبدل مى كند ، آنچنانكه تنها مرا مى پرستند و چيزى را
براى من شريك نخواهند ساخت .
و كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقند .
شان نزول :
بسيارى از مفسران از جمله سيوطى در اسباب النزول و طبرسى در مجمع البيان و سيد قطب
در فى ظلال و قرطبى در تفسير خود ( با تفاوت مختصرى ) در شان نزول اين آيه چنين نقل
كرده اند : هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان به مدينه هجرت
كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند ، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند
و آنچنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را
تفسير نمونه ج : 14 ص : 527
از خود دور نكنند ، شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند ( و حالت آماده
باش دائم داشته باشند ) ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد ، بعضى اين مطلب را
آشكارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت ؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما
با خيال آسوده ، شب استراحت كنيم و اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد ، و جز از
خدا از هيچكس نترسيم ؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا
خواهد رسيد .
تفسير : حكومت جهانى مستضعفان
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) بود ، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين
اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند ، و به صورت مؤكد مى گويد : خداوند
به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه
آنها را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد ، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين
بخشيد ( وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما
استخلف الذين من قبلهم ) .
و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده ، به طور ريشه دار و پا بر جا در صفحه زمين
مستقر سازد ( و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم ) .
و خوف و ترس آنها را ، به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد ( و ليبدلنهم من بعد خوفهم
امنا ) .
و آنچنان مى شود كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار
تفسير نمونه ج : 14 ص : 528
نخواهند داد ( يعبدوننى لا يشركون بى شيئا ) .
مسلم است بعد از اين سيطره حكومت توحيد و استقرار آئين الهى و از ميان رفتن هر گونه
اضطراب و ناامنى و هر گونه شرك كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها
هستند ( و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ) .
به هر حال از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى
اين دو صفت هستند ايمان و عمل صالح سه نويد داده است :
1 - استخلاف و حكومت روى زمين .
2 - نشر آئين حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا ( كه از كلمه تمكين استفاده مى
شود ) .
3 - از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى .
و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را
گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا
بگسترانند .
البته در نكته هائى كه ذيلا بيان خواهيم كرد روشن مى شود كه اين وعده الهى كى تحقق
يافته و يا كى تحقق خواهد يافت ؟ !
نكته ها :
1 - تفسير جمله كما استخلف الذين من قبلهم .
در اينكه اين جمله اشاره به چه اشخاصى است كه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين
شدند ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را اشاره به آدم و داود و سليمان دانسته
اند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بقره درباره آدم مى فرمايد : انى جاعل فى الارض
خليفة : من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 529
و در آيه 26 سوره ص در باره داود مى فرمايد : يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض :
اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم .
و از آنجا كه سليمان به مقتضاى آيه 16 سوره نمل وارث حكومت داود بود ، خليفه در روى
زمين شد .
اما بعضى ديگر مانند مفسر عاليقدر علامه طباطبائى در الميزان اين معنى را بعيد
شمرده است ، زيرا تعبير الذين من قبلهم را متناسب انبياء ندانسته ، چرا كه در قرآن
اين تعبير در مورد پيامبران به كار نرفته است ، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه
داراى ايمان و عمل صالح بودند و حكومت در روى زمين پيدا كردند مى داند .
اما جمعى ديگر معتقدند كه اين آيه اشاره به بنى اسرائيل است ، زيرا آنها با ظهور
موسى (عليه السلام) و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين
شدند ، چنانكه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد : و اورثنا القوم الذين كانوا
يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها : ما آن جمعيت مستضعف ( مؤمنان
بنى اسرائيل ) را وارث مشارق و مغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم .
و نيز درباره همانها مى فرمايد : و نمكن لهم فى الارض : ما اراده كرده ايم كه قوم
مستضعف ( مؤمنان بنى اسرائيل ) را در روى زمين تمكين دهيم ( و صاحب نفوذ و مسلط
سازيم ) .
درست است كه در ميان بنى اسرائيل حتى در عصر موسى (عليه السلام) افراد ناباب و فاسق
و حتى احيانا كافرى بودند ، ولى به هر حال حكومت بدست مؤمنان صالح بود ( بنابر اين
ايرادى كه بعضى از مفسران به اين تفسير كرده اند با اين بيان دفع مى شود ) تفسير
سوم نزديكتر به نظر مى رسد .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 530
2 - اين وعده الهى از آن كيست ؟
در آيه خوانديم خدا وعده حكومت روى زمين و تمكين دين و آئين و امنيت كامل را به
گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است اما در اينكه منظور از اين گروه
از نظر مصداقى چه اشخاصى است ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را مخصوص
صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صاحب حكومت در زمين شدند ( البته منظور از ارض
تمام روى زمين نيست بلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند ) .
بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهار گانه نخستين .
و بعضى مفهوم آن را چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام مسلمانانى كه
داراى اين صفتند مى دانند .
و گروهى آن را اشاره به حكومت مهدى (عليه السلام) مى دانند كه شرق و غرب جهان در
زير لواى حكومتش قرار مى گيرد ، و آئين حق در همه جا نفوذ مى كند و ناامنى و خوف و
جنگ از صفحه زمين بر چيده مى شود ، و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مى يابد
.
بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و بدون شك حكومت مهدى (عليه السلام) كه
طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل و داد
مى كند بعد از آنكه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد مصداق كامل اين آيه است ، ولى
با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود .
نتيجه اينكه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم
شود ، آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد .
و اينكه بعضى مى گويند : كلمه ارض مطلق است و تمام روى زمين را شامل مى شود و اين
منحصرا مربوط به حكومت مهدى ( ارواحنا له الفداء ) است
تفسير نمونه ج : 14 ص : 531
با جمله كما استخلف ... سازگار نيست زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلما در تمام
پهنه زمين نبود .
بعلاوه شان نزول آيه نيز نشان مى دهد كه حداقل نمونه اى از اين حكومت در عصر پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى مسلمانان ( هر چند در اواخر عمر آنحضرت ) حاصل شده
است .
ولى باز تكرار مى كنيم كه محصول تمام زحمات پيامبران ، و تبليغات مستمر و پى گير
آنها ، و نمونه اتم حاكميت توحيد و امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در زمانى تحقق
مى يابد كه مهدى آن صلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
ظاهر شود ، همان كسى كه همه مسلمانان اين حديث را درباره او از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نقل كرده اند : لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم
حتى يلى رجل من عترتى ، اسمه اسمى ، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا :
اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آنقدر طولانى مى كند تا
مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم بر زمين شود ، و صفحه زمين را پر از عدل
و داد كند ، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد .
جالب اينكه : مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد : از اهلبيت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اين حديث نقل شده است : انها فى المهدى من آل محمد : اين آيه درباره
مهدى آل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد .
در تفسير روح المعانى و بسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد (عليه السلام) چنين نقل
شده است كه در تفسير آيه فرمود : هم و الله شيعتنا اهل البيت ، يفعل الله
تفسير نمونه ج : 14 ص : 532
ذلك بهم على يدى رجل منا ، و هو مهدى هذه الامة ، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت
ظلما و جورا ، و هو الذى قال رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) لو لم يبق من
الدنيا الا يوم ... : آنها به خدا سوگند شيعيان ما هستند ، خداوند اين كار را براى
آنها به دست مردى از ما انجام مى دهد كه مهدى اين امت است ، زمين را پر از عدل و
داد مى كند آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد ، و هم او است كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در حق وى فرموده : اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند ... .
همانگونه كه گفتيم اين تفسيرها به معنى انحصار معنى آيه نيست ، بلكه بيان مصداق
كامل است ، منتها چون بعضى از مفسران همچون آلوسى در روح المعانى به اين نكته توجه
نكرده اند اين احاديث را مردود شناخته اند .
قرطبى مفسر معروف اهل تسنن از مقداد بن اسود چنين نقل مى كند كه از رسولخدا (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) شنيدم فرمود : ما على ظهر الارض بيت حجر و لا مدر الا ادخله
الله كلمة الاسلام : بر روى زمين خانه اى از سنگ يا گل باقى نمى ماند مگر اينكه
اسلام در آن وارد مى شود ( و ايمان و توحيد در سر تا سر روى زمين نفوذ مى كند ) .
براى توضيح بيشتر پيرامون حكومت مهدى (عليه السلام) و مدارك مشروح و مستدل آن در
كتب علماى سنت و شيعه به جلد 7 تفسير نمونه صفحه 372 تا 389 ذيل آيه 33 سوره توبه
مراجعه فرمائيد .
3 - هدف نهائى ، عبادت خالى از شرك است
جمله يعبدوننى لا يشركون بى شيئا چه از نظر ادبى ، حال باشد و چه غايت مفهومش اين
است كه هدف نهائى فراهم آمدن حكومت عدل
تفسير نمونه ج : 14 ص : 533
و ريشه دار شدن آئين حق و گسترش امن و آرامش همان استحكام پايه هاى عبوديت و توحيد
است ، كه در آيه ديگر قرآن به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است : و ما خلقت الجن و
الانس الا ليعبدون : من جن و انس را نيافريدم مگر به خاطر اينكه مرا عبادت كنند (
زاريات - 56 ) عبادتى كه مكتب عالى تربيت انسانها و پرورش دهنده روح و جان آنها است
، عبادتى كه خدا از آن بى نياز و بندگان براى پيمودن راه تكامل و ترقى سخت به آن
نيازمندند .
بنابر اين در بينش اسلامى بر خلاف بينشهاى مادى كه هدفش در آخرين مرحله رفاه و
برخوردارى از يك زندگى مادى در سطح عالى است ، هرگز چنين چيزى را هدف خود قرار نمى
دهد ، بلكه حتى زندگى مادى هم در صورتى ارزش دارد كه وسيله اى در نيل به آن هدف
معنوى گردد .
منتها توجه به اين نكته لازم است كه عبادت خالى از هر گونه شرك و نفى هر گونه قانون
غير خدا و حاكميت اهواء ، جز از طريق تاسيس يك حكومت عدل امكان پذير نيست .
ممكن است با استفاده از تعليم و تربيت و تبليغ مستمر گروهى را متوجه حق نمود ولى
تعميم اين مساله در جامعه انسانى جز از طريق تاسيس حكومت صالحان با ايمان امكان
پذير نيست ، به همين دليل انبياء بزرگ همتشان تشكيل چنين حكومتى بوده ، مخصوصا
پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در نخستين فرصت ممكن يعنى به هنگام هجرت به
مدينه اقدام به تشكيل نمونه اى از اين حكومت كرد .
از اينجا نيز مى توان نتيجه گرفت كه چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و
صلح گرفته تا برنامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى ، همه در مسير بندگى
خدا ، بندگى خالى از هر گونه شرك است .
|