بعدی
تفسير نمونه ج : 14 ص : 362
بعلاوه فرزندانى كه در چنين دامانهاى لكه دار يا مشكوكى پرورش مى يابند سر نوشت
مبهمى دارند .
روى اين جهات اسلام اين كار را منع كرده است .
شاهد اين تفسير جمله و حرم ذلك على المؤمنين است كه در آن تعبير به تحريم شده .
و شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و
ساير پيشوايان معصوم (عليهم السلام) در اين زمينه به ما رسيده و آن را به صورت يك
حكم تفسير كرده اند .
حتى بعضى از مفسران بزرگ در شان نزول آيه چنين نوشته اند : مردى از مسلمانان از
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجازه خواست كه با ام مهزول - زنى كه در عصر
جاهليت به آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شناسائى بر در خانه خود نصب كرده بود
! - ازدواج كند ، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
در حديث ديگرى نيز از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم
: اين آيه در مورد مردان و زنانى است كه در عصر رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
آلوده زنا بودند ، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آنها نهى كرد ، و هم اكنون نيز
مردم مشمول اين حكمند هر كس مشهور به اين عمل شود ، و حد الهى به او جارى گردد ، با
او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود .
اين نكته نيز لازم به ياد آورى است كه بسيارى از احكام به صورت جمله خبريه بيان شده
است ، و لازم نيست هميشه احكام الهى به صورت جمله امر و نهى باشد .
ضمنا بايد توجه داشت كه عطف مشركان بر زانيان در واقع براى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 363
بيان اهميت مطلب است ، يعنى گناه زنا همطراز گناه شرك است ، چرا كه در بعضى از
روايات نيز وارد شده كه شخص زناكار در آن لحظه اى كه مرتكب اين عمل مى شود از ايمان
باز داشته مى شود ( قال رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ... لا يزن الزانى حين
يزنى و هو مؤمن و لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤمن فانه اذا فعل ذلك خلع عنه
الايمان كخلع القميص ) : شخص زناكار به هنگامى كه مرتكب اين عمل مى شود ، مؤمن نيست
، و همچنين سارق به هنگامى كه مشغول دزدى است ايمان ندارد ، چرا كه به هنگام ارتكاب
اين عمل ، ايمان را از او بيرون مى آورند همانگونه كه پيراهن را از تن ! .
نكته ها :
1 - مواردى كه حكم زنا اعدام است
آنچه در آيه فوق در مورد حد زنا آمده است يك حكم عمومى است كه موارد استثنائى هم
دارد از جمله زناى محصن و محصنه است كه حد آن با تحقق شرائط اعدام است .
منظور از محصن مردى است كه همسرى دارد و همسرش در اختيار او است ، و محصنه به زنى
مى گويند كه شوهر دارد و شوهرش نزد او است ، هر گاه كسى با داشتن چنين راه مشروعى
باز هم مرتكب زنا بشود حد او اعدام مى باشد ، شرائط و كيفيت اجراى اين حكم در كتب
فقهى مشروحا آمده است .
و نيز زناى با محارم حكم آن اعدام است .
همچنين زناى به عنف و جبر كه حكم آن نيز همين است .
البته در بعضى از موارد علاوه بر مساله تازيانه ، تبعيد و پاره اى ديگر از
تفسير نمونه ج : 14 ص : 364
مجازاتها نيز وجود دارد كه شرح آن را بايد در كتب فقهيه خواند .
2 - چرا زانيه مقدم ذكر شده ؟
بدون شك اين عمل منافى عفت از همه كس قبيح است ، ولى از زنان زشت تر و قبيحتر است ،
چرا كه آنها از حجب و حياى بيشترى برخوردارند ، و شكستن آن دليل بر تمرد شديدترى
است .
از اين گذشته عواقب شوم اين امر گرچه دامنگير هر دو مى شود اما در مورد زنان ،
عواقب شومش بيشتر است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه سر چشمه وسوسه اين كار بيشتر از ناحيه آنها صورت مى
گيرد و در بسيارى از موارد عامل اصلى محسوب مى شوند .
مجموع اين جهات سبب شده كه زن آلوده بر مرد آلوده در آيه فوق مقدم داشته شده است .
ولى زنان و مردان پاكدامن و با ايمان از همه اين مسائل بركنارند .
3 - مجازات در حضور جمع چرا ؟
آيه فوق كه به صورت امر است وجوب حضور گروهى از مؤمنان را به هنگام اجراى حد زنا مى
رساند ، ولى ناگفته پيدا است كه قرآن شرط نكرده حتما در ملاء عام اين حكم اجرا شود
، بلكه بر حسب شرائط و مصالح متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بيشتر كافى است ، مهم آن
است كه قاضى تشخيص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است .
فلسفه اين حكم نيز روشن است ، زيرا همانگونه كه گفتيم اولا درس
تفسير نمونه ج : 14 ص : 365
عبرتى براى همگان است و سبب پاكسازى اجتماع ثانيا شرمسارى مجرم مانع ارتكاب جرم در
آينده خواهد شد .
ثالثا هر گاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجريان حد متهم به سازش يا
اخذ رشوه يا تبعيض و يا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد .
رابعا حضور جمعيت مانع از خودكامگى و افراط و زياده روى در اجراى حد مى گردد .
خامسا ممكن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شايعات و اتهاماتى در مورد قاضى و
مجرى حد بپردازد كه حضور جمعيت موضع او را روشن ساخته و جلو فعاليتهاى تخريبى او را
در آينده مى گيرد و فوائد ديگر .
4 - حد زانى قبلا چه بوده است ؟
از آيه 15 و 16 سوره نساء چنين بر مى آيد كه قبل از نزول حكم سوره نور درباره
زناكاران و زنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات آنها زندان ابد تعيين شده است (
فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت ) و در صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات
آنها ايذاء و آزار بوده است ( فاذوهما ) .
ولى مقدار اين آزار معين نشده است ، اما آيه مورد بحث آن را در يكصد تازيانه محدود
و معين نموده ، بنابر اين حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد ، و حكم يكصد
تازيانه حد و حدودى براى حكم آزار است ( براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه
صفحه 306 به بعد ذيل آيه 15 و 16 سوره نساء مراجعه فرمائيد ) .
5 - افراط و تفريط در اجراى حد ممنوع !
بدون شك مسائل انسانى و عاطفى ايجاب مى كند كه حداكثر كوشش
تفسير نمونه ج : 14 ص : 366
به عمل آيد كه هيچ فرد بيگناهى گرفتار كيفر نگردد ، و نيز تا آنجا كه احكام الهى
اجازه عفو و گذشت را مى دهد عفو و گذشت شود ، ولى بعد از ثبوت جرم و مسلم شدن حد
بايد قاطعيت به خرج داد و از احساسات كاذب و عواطف دروغين كه براى نظام جامعه
زيانبخش است بپرهيزند .
مخصوصا در آيه مورد بحث تعبير به فى دين الله شده ، يعنى هنگامى كه حكم ، حكم خدا
است كسى نمى تواند بر خداوند رحمان و رحيم پيشى گيرد .
در اينجا از غلبه احساسات محبت آميز نهى شده ، زيرا اكثريت مردم داراى چنين حالتى
هستند و احتمال غلبه احساسات محبت آميز بر آنها بيشتر است ، ولى نمى توان انكار كرد
كه اقليتى وجود دارند كه طرفدار خشونت بيشترى مى باشند ، اين گروه نيز - همانگونه
كه سابقا اشاره كرديم - از مسير حكم الهى منحرفند و بايد احساسات خود را كنترل كنند
، و بر خداوند پيشى نگيرند كه آن نيز مجازات شديد دارد .
6 - شرايط تحريم ازدواج با زانى و زانيه
گفتيم ظاهر آيات فوق تحريم ازدواج با زانى و زانيه است ، البته اين حكم در روايات
اسلامى مقيد به مردان و زنانى شده است كه مشهور به اين عمل بوده و توبه نكرده اند ،
بنابر اين اگر مشهور به اين عمل نباشند ، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كرده و
تصميم بر پاكى و عفت گرفته ، و اثر توبه خود را نيز عملا نشان داده اند ، ازدواج با
آنها شرعا بى مانع است .
اما در صورت دوم به اين دليل است كه عنوان زانى و زانيه بر آنها صدق نمى كند ،
حالتى بوده است كه زائل شده ، ولى در صورت اول ، اين قيد از روايات اسلامى استفاده
شده و شان نزول آيه نيز آن را تاييد مى كند .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 367
در حديث معتبرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فقيه معروف زراره از آن
حضرت پرسيد تفسير آيه الزانى لا ينكح الا زانيه ... چيست ؟ امام فرمود : هن نساء
مشهورات بالزنا و رجال مشهورون بالزنا ، قد شهروا بالزنا و عرفوا به ، و الناس
اليوم بذلك المنزل ، فمن اقيم عليه حد الزنا ، او شهر بالزنا ، لم ينبغ لا حد ان
يناكحه حتى يعرف منه توبته : اين آيه اشاره به زنان و مردانى است كه مشهور به زنا
بوده و به اين عمل زشت شناخته شده بودند ، و امروز نيز چنين است ، كسى كه حد زنا بر
او اجرا شود يا مشهور به اين عمل شنيع گردد سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند ، تا
توبه او ظاهر و شناخته شود .
اين مضمون در روايات ديگر نيز آمده است .
7 - فلسفه تحريم زنا
فكر نمى كنيم عواقب شومى كه به خاطر اين عمل دامان فرد و جامعه را مى گيرد بر كسى
مخفى باشد ولى توضيح مختصرى در اين زمينه لازم است : پيدايش اين عمل زشت و گسترش آن
بدون شك نظام خانواده را در هم مى ريزد .
رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاريك مى كند .
فرزندان فاقد هويت را كه طبق تجربه تبديل به جنايتكاران خطرناكى مى شوند در جامعه
زياد مى كند .
اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكشها در ميان هوسبازان است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 368
بعلاوه بيماريهاى روانى و آميزشى كه از آثار شوم آن است بر كسى پنهان نيست .
كشتن فرزندان ، سقط جنين و جناياتى مانند آن از آثار شوم اين عمل مى باشد ( شرح
بيشتر در اين زمينه را در جلد 12 تفسير نمونه ذيل آيه 32 سوره اسراء مطالعه فرمائيد
) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 369
وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصنَتِ ثمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شهَدَاءَ
فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَنِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لهَُمْ شهَدَةً أَبَداً وَ
أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ(4) إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ
أَصلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(5)
ترجمه :
4 - و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم مى كنند سپس چهار شاهد ( بر ادعاى خود ) نمى
آورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد ، و شهادتشان را هرگز نپذيريد ، و آنها فاسقانند
.
5 - مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند غفور و رحيم است .
تفسير : مجازات تهمت
از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن و مرد زناكار بيان شده بود و ممكن
است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را
مورد اتهام قرار دهند ، بلا فاصله بعد از بيان مجازات شديد زناكاران ، مجازات شديد
تهمت زنندگان را كه در صدد سوء استفاده از اين حكم هستند بيان مى كند ، تا حيثيت و
حرمت خانواده هاى پاكدامن از خطر اينگونه اشخاص مصون بماند ، و كسى جرات تعرض به
آبروى مردم پيدا نكند .
نخست مى گويد : كسانى كه زنان پاكدامن را متهم به عمل منافى عفت
تفسير نمونه ج : 14 ص : 370
مى كنند بايد براى اثبات اين ادعا چهار شاهد ( عادل ) بياورند ، و اگر نياورند هر
يك از آنها را هشتاد تازيانه بزنيد ! ( و الذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة
شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ) .
و به دنبال اين مجازات شديد ، دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند : و هرگز شهادت آنها را
نپذيريد ( و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا ) .
و آنها فاسقانند ( و اولئك هم الفاسقون ) .
به اين ترتيب نه تنها اين گونه افراد را تحت مجازات شديد قرار مى دهد ، بلكه در
دراز مدت نيز سخن و شهادتشان را از ارزش و اعتبار مى اندازد ، تا نتوانند حيثيت
پاكان را لكه دار كنند ، بعلاوه داغ فسق بر پيشانيشان مى نهد و در جامعه رسوايشان
مى كند .
اين سختگيرى در مورد حفظ حيثيت مردم پاكدامن ، منحصر به اينجا نيست در بسيارى از
تعليمات اسلام منعكس است ، و همگى از ارزش فوق العاده اى كه اسلام براى حيثيت زن و
مرد با ايمان و پاكدامن قائل شده است حكايت مى كند .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : اذا تهم المؤمن اخاه انماث
الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء : هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به
چيزى كه در او نيست متهم سازد ايمان در قلب او ذوب مى شود ، همانند نمك در آب ! .
ولى از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد ، بلكه در هر فرصتى
آلودگان را تشويق به پاكسازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند ، در آيه بعد مى
گويد : مگر كسانى كه بعدا از اين عمل توبه كنند و به اصلاح و جبران پردازند كه
خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار
تفسير نمونه ج : 14 ص : 371
مى دهد ، خدا غفور و رحيم است ( الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور
رحيم ) .
در اينكه اين استثناء تنها از جمله اولئك هم الفاسقون است و يا به جمله و لا تقبلوا
لهم شهادة ابدا نيز باز مى گردد ، در ميان مفسران و دانشمندان گفتگو است ، اگر به
هر دو جمله باز گردد نتيجه اش اين است كه به وسيله توبه هم شهادت آنها در آينده
مقبول است ، و هم حكم فسق در تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آنها بر داشته مى شود
.
اما اگر تنها به جمله اخير باز گردد ، حكم فسق در ساير احكام از آنها برداشته خواهد
شد ، ولى شهادتشان تا پايان عمر بى اعتبار است .
البته طبق قواعدى كه در اصول فقه پذيرفته شده استثناهائى كه بعد از دو يا چند جمله
مى آيند به جمله آخر مى خورد مگر اينكه قرائنى در دست باشد كه جمله هاى قبل نيز
مشمول استثناء است ، و اتفاقا در محل بحث چنين قرينه اى موجود است ، زيرا هنگامى كه
بوسيله توبه حكم فسق برداشته شود دليلى ندارد كه شهادت پذيرفته نشود ، چرا كه عدم
قبول شهادت به خاطر فسق است ، كسى كه توبه كرده و مجددا تحصيل ملكه عدالت را نموده
از آن بر كنار مى باشد .
در روايات متعددى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام) رسيده نيز روى اين معنى تاكيد
شده است ، تا آنجا كه امام صادق (عليه السلام) بعد از تصريح به قبول شهادت چنين
افرادى كه توبه كرده اند از شخص سؤال كننده مى پرسد : فقهائى كه نزد شما هستند چه
مى گويند ؟ عرض مى كند : آنها مى گويند : توبه اش ميان خودش و خدا پذيرفته مى شود
اما شهادتش تا ابد قبول نخواهد شد ! امام مى فرمايد : بئس ما قالوا كان ابى يقول
اذا تاب و لم يعلم منه الاخير جازت شهادته : آنها بسيار بد سخنى گفتند ، پدرم مى
فرمود : هنگامى كه توبه
تفسير نمونه ج : 14 ص : 372
كند و جز خير از او ديده نشود شهادتش پذيرفته خواهد شد .
احاديث متعدد ديگرى نيز در اين باب در همين موضوع آمده ، تنها يك حديث مخالف دارد
كه آن نيز قابل حمل بر تقيه است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمه ابدا در جمله لا تقبلوا لهم شهادة ابدا دليل بر
عموميت حكم است ، و مى دانيم هر عموم قابل استثناء مى باشد ( مخصوصا استثناى متصل )
بنابر اين تصور اينكه تعبير ابدا مانع از تاثير توبه خواهد بود اشتباه محض است .
نكته ها :
1 - معنى رمى در آيه چيست ؟
رمى در اصل به معنى انداختن تير يا سنگ و مانند آن است ، و طبيعى است كه در بسيارى
از موارد آسيبهائى مى رساند ، سپس اين كلمه به عنوان كنايه در متهم ساختن افراد و
دشنام دادن و نسبتهاى ناروا به كار رفته است ، چرا كه گوئى اين سخنان همچون تيرى بر
پيكر طرف مى نشيند و او را مجروح مى سازد .
شايد به همين دليل است كه در آيات مورد بحث ، و همچنين آيات آينده ، اين كلمه به
صورت مطلق به كار رفته است ، مثلا نفرموده است و الذين يرمون المحصنات بالزنا (
كسانى كه زنان پاكدامن را به زنا متهم مى كنند ) زيرا در مفهوم يرمون مخصوصا با
توجه به قرائن كلاميه ، كلمه زنا افتاده است ، ضمنا عدم تصريح به آن ، آنهم در جائى
كه سخن از زنان پاكدامن در ميان است يكنوع احترام و ادب و عفت در سخن محسوب مى شود
.
تفسير نمونه ج : 14 ص : 373
2 - چهار شاهد چرا ؟
مى دانيم معمولا براى اثبات حقوق و جرمها در اسلام دو شاهد عادل كافى است حتى در
مساله قتل نفس با وجود دو شاهد عادل ، جرم اثبات مى شود ، ولى در مساله اتهام به
زنا مخصوصا چهار شاهد الزامى است ، ممكن است سنگينى وزنه شاهد در اينجا به خاطر آن
باشد كه زبان بسيارى از مردم در زمينه اين اتهامات باز است ، و همواره عرض و حيثيت
افراد را با سوء ظن و بدون سوء ظن جريحه دار مى كنند ، اسلام در اين زمينه سختگيرى
كرده تا حافظ اعراض مردم باشد ، ولى در مسائل ديگر ، حتى قتل نفس ، زبانها تا اين
حد آلوده نيست .
از اين گذشته قتل نفس در واقع يك طرف دارد ، يعنى مجرم يكى است ، در حالى كه در
مساله زنا براى دو نفر اثبات جرم مى شود ، و اگر براى هر كدام دو شاهد بطلبيم چهار
شاهد مى شود .
اين سخن مضمون حديثى است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده ، آنجا كه ابو
حنيفه فقيه معروف اهل تسنن مى گويد : از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم : آيا زنا
شديدتر است يا قتل ؟ فرمود : قتل نفس گفتم : اگر چنين است پس چرا در قتل نفس دو
شاهد كافى است ، اما در زنا چهار شاهد لازم است ؟ فرمود : شما درباره اين مساله چه
مى گوئيد ؟ ابو حنيفه پاسخ روشنى نداشت بدهد ، امام فرمود : اين به خاطر اين است كه
در زنا دو حد است ، حدى بر مرد جارى مى شود ، و حدى بر زن ، لذا چهار شاهد لازم است
، اما در قتل نفس تنها يك حد درباره قاتل جارى مى گردد .
البته مواردى وجود دارد كه در زنا تنها بر يك طرف حد جارى مى شود ( مانند زناى به
عنف و امثال آن ) ولى اينها جنبه استثنائى دارد ، آنچه معمول و متعارف
تفسير نمونه ج : 14 ص : 374
است آن است كه با توافق طرفين صورت مى گيرد ، و مى دانيم هميشه فلسفه احكام تابع
افراد غالب است .
3 - شرط مهم قبولى توبه
بارها گفته ايم توبه تنها استغفار يا ندامت از گذشته ، و حتى تصميم نسبت به ترك در
آينده نيست ، بلكه علاوه بر همه اينها شخص گنهكار بايد در مقام جبران بر آيد .
اگر واقعا حيثيت زن يا مرد پاكدامن را لكه دار ساخته براى قبولى توبه خود بايد
سخنان خويش را در برابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كنند و به
اصطلاح اعاده حيثيت نمايند .
جمله و اصلحوا بعد از ذكر جمله تابوا اشاره به همين حقيقت است ، كه بايد اين گونه
اشخاص از گناه خود توبه كنند و در مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند بر آيند .
اين صحيح نيست كه يك نفر در ملاء عام ( يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى )
ديگرى را به دروغ متهم كند و بعد در خانه خلوت استغفار نموده از پيشگاه خدا تقاضاى
عفو نمايد ، هرگز خداوند چنين توبه اى را قبول نخواهد كرد .
لذا در چند حديث از پيشوايان اسلام نقل شده در جواب اين سؤال كه آيا آنها كه تهمت
ناموسى مى زنند بعد از اجراى حد شرعى و بعد از توبه ، شهادتشان قبول مى شود يا نه ؟
فرمودند : آرى و هنگامى كه سؤال كردند توبه او چگونه است فرمودند : نزد امام ( يا
قاضى ) مى آيد و مى گويد : من به فلانكس تهمت زدم و از آنچه گفته ام توبه مى كنم .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 375
4 - احكام قذف
در كتاب حدود بابى تحت عنوان حد قذف داريم .
قذف ( بر وزن حذف ) در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است ، ولى در
اين گونه موارد - مانند كلمه رمى - كنايه از متهم ساختن كسى به يك اتهام ناموسى است
، و به تعبير ديگر عبارت از فحش و دشنامى است كه به اين امور مربوط مى شود .
هر گاه قذف با لفظ صريح انجام گيرد ، به هر زبان و به هر شكل بوده باشد حد آن
همانگونه كه در بالا گفته شد هشتاد تازيانه است ، و اگر صراحت نداشته باشد مشمول
حكم تعزير است ( منظور از تعزير گناهانى است كه حد معينى در شرع براى آن نيامده
بلكه به اختيار حاكم گذارده شده كه با توجه به خصوصيات مجرم و كيفيت جرم و شرايط
ديگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصميم مى گيرد ) .
حتى اگر كسى گروهى را به چنين تهمتهائى متهم سازد و به آنها دشنام دهد و اين نسبت
را درباره يك يك تكرار كند در برابر هر يك از اين نسبتها حد قذف دارد اما اگر يكجا
و يكمرتبه آنها را متهم سازد اگر آنها نيز يكجا مطالبه مجازات او را كنند ، يك حد
دارد ، اما اگر جدا جدا اقامه دعوا كنند ، در برابر هر يك حد مستقلى دارد ! اين
موضوع بقدرى اهميت دارد كه اگر كسى را متهم كنند و او از دنيا برود ورثه او مى
توانند اقامه دعوا كرده و مطالبه اجراء حد كنند ، البته از آنجا كه اين حكم مربوط
به حق شخص است چنانچه صاحب حق ، مجرم را ببخشد ، حد او ساقط مى شود ، مگر اينكه
آنقدر اين جرم تكرار شود كه حيثيت و عرض جامعه را به خطر بيفكند كه در اينجا حسابش
جدا است .
هر گاه دو نفر به يكديگر دشنام ناموسى دهند در اينجا حد از دو طرف ساقط مى گردد ،
ولى هر دو به حكم حاكم شرع تعزير مى شوند .
بنابر اين هيچ
تفسير نمونه ج : 14 ص : 376
مسلمانى حق ندارد كه دشنام را پاسخ به مثل بدهد ، بلكه تنها مى تواند از طريق قاضى
شرع احقاق حق كند و مجازات دشنام دهنده را بخواهد .
به هر حال هدف از اين حكم اسلامى اولا حفظ آبرو و حيثيت انسانها است ، و ثانيا
جلوگيرى از مفاسد فراوان اجتماعى و اخلاقى است كه از اين رهگذر دامان جامعه را مى
گيرد ، چرا كه اگر افراد فاسد آزاد باشند هر دشنام و هر نسبت ناروائى به هر كس
بدهند و از مجازات مصون بمانند ، حيثيت و نواميس مردم همواره در معرض خطر قرار مى
گيرد و حتى سبب مى شود كه به خاطر اين تهمتهاى ناروا همسر نسبت به همسرش بد بين
گردد ، و پدر نسبت به مشروع بودن فرزند خود ! خلاصه ، موجوديت خانواده به خطر مى
افتد ، و محيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حكم فرما مى شود ، بازار شايعه سازان
داغ ، و همه پاكدامنان در اذهان لكه دار مى گردند .
اينجا است كه بايد با قاطعيت رفتار كرد ، همان قاطعيتى كه اسلام در برابر اين افراد
بد زبان و آلوده دهن نشان داده است .
آرى آنها بايد جريمه يك دشنام زشت و تهمت آور را هشتاد تازيانه نوش جان كنند تا
حيثيت و نواميس مردم را بازيچه نگيرند !
تفسير نمونه ج : 14 ص : 377
وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَجَهُمْ وَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ شهَدَاءُ إِلا
أَنفُسهُمْ فَشهَدَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شهَدَتِ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ
الصدِقِينَ(6) وَ الخَْمِسةُ أَنَّ لَعْنَت اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كانَ مِنَ
الْكَذِبِينَ(7) وَ يَدْرَؤُا عَنهَا الْعَذَاب أَن تَشهَدَ أَرْبَعَ شهَدَتِ
بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَذِبِينَ(8) وَ الخَْمِسةَ أَنَّ غَضب اللَّهِ
عَلَيهَا إِن كانَ مِنَ الصدِقِينَ(9) وَ لَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ
رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكيمٌ(10)
ترجمه :
6 - كسانى كه همسران خود را متهم ( به عمل منافى عفت ) مى كنند و گواهانى جز خودشان
ندارند هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 378
7 - و در پنجمين بار بگويد : لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد !
8 - آن زن نيز مى تواند كيفر ( زنا ) را از خود دور كند به اين طريق كه چهار بار
خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد ( در اين نسبتى كه به او مى دهد ) از دروغگويان است
.
9 - و در مرتبه پنجم بگويد : غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد !
10 - و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اينكه او توبه پذير و حكيم است (
بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد ) .
شان نزول :
در شان نزول اين آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه سعد بن عباده ( بزرگ انصار )
خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد : اى
پيامبر خدا ! هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر
آن را اثبات نكند بايد هشتاد تازيانه بخورد پس من چكنم اگر وارد خانه خودم شدم و با
چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است ، اگر بگذارم تا چهار نفر
شاهد بيايند و ببينند و شهادت دهند او كار خود را كرده است ، و اگر بخواهم او را به
قتل برسانم كسى از من بدون شاهد نمى پذيرد و به عنوان قاتل قصاص مى شوم ، و اگر
بيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تازيانه بر پشت من قرار خواهد
گرفت ! .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گويا از اين سخن احساس يكنوع اعتراض به اين حكم
الهى كرد ، رو به سوى جمعيت انصار نموده به زبان گله فرمود : آيا آنچه را كه بزرگ
شما گفت نشنيديد ؟ آنها در مقام عذر خواهى بر آمدند و عرض كردند اى رسول خدا ! او
را سرزنش نفرما ، او مرد غيورى است و آنچه را مى گويد به خاطر شدت غيرت او است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 379
سعد بن عباده به سخن در آمد و عرض كرد اى رسول خدا ! پدر و مادرم فدايت باد ، بخدا
سوگند مى دانم كه اين حكم الهى است ، و حق است ، ولى با اين حال از اصل اين داستان
در شگفتم ( و نتوانستم اين مشكل را در ذهن خود حل كنم ) پيامبر فرمود : حكم خدا
همين است ، او نيز عرض كرد صدق الله و رسوله .
و چيزى نگذشت كه پسرعمويش به نام هلال بن اميه از در وارد شد در حالى كه مرد فاسقى
را شب هنگام با همسر خود ديده بود ، و براى طرح شكايت خدمت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى آمد ، او با صراحت گفت : من با چشم خودم اين موضوع را ديدم و با
گوش خودم صداى آنها را شنيدم ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بقدرى ناراحت شد كه
آثار ناراحتى در چهره مباركش نمايان گشت .
هلال عرض كرد من آثار ناراحتى را در چهره شما مى بينم ، ولى به خدا قسم ، من راست
مى گويم و دروغ در كارم نيست ، من اميدوارم كه خدا خودش اين مشكل را بگشايد .
به هر حال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تصميم گرفت كه حد قذف را درباره هلال
اجرا كند چرا كه او شاهدى بر ادعاى خود نداشت .
در اين هنگام انصار به يكديگر مى گفتند ، ديديد همان داستان سعد بن عباده تحقق يافت
آيا براستى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هلال را تازيانه خواهد زد و شهادت او
را مردود مى شمرد ؟ در اين موقع وحى بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شد و
آثار آن در چهره او نمايان گشت ، همگى خاموش شدند تا ببينند چه پيام تازه اى از سوى
خدا آمده است .
آيات فوق نازل شد و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد كه شرح آن
تفسير نمونه ج : 14 ص : 380
را در ذيل مى خوانيد .
تفسير : مجازات تهمت به همسر !
همانگونه كه از شان نزول بر مى آيد اين آيات در حكم استثناء و تبصره اى بر حكم حد
قذف است ، به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند و بگويد
او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قذف ( هشتاد تازيانه )
در مورد او اجرا نمى شود ، و از سوى ديگر ادعاى او بدون دليل و شاهد نيز در مورد زن
پذيرفته نخواهد شد ، چرا كه ممكن است راست بگويد و نيز ممكن است دروغ بگويد .
در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مساله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق
حل مى گردد .
و آن اينكه نخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است .
چنانكه قرآن مى فرمايد : كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان
ندارند ، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه او از راستگويان
است ( و الذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع
شهادات بالله انه لمن الصادقين ) .
و در پنجمين بار بگويد : لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد ( و الخامسة ان
لعنة الله عليه ان كان من الكاذبين ) .
به اين ترتيب شوهر براى اثبات مدعاى خود از يكسو ، و دفع حد قذف از سوى ديگر ، چهار
بار اين جمله را تكرار مى كند : اشهد بالله انى لمن الصادقين فيما رميتها به من
الزنا ( من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم
) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 381
و در مرتبه پنجم مى گويد : لعنت الله على ان كنت من الكاذبين ( لعنت خدا بر من باد
اگر دروغگو باشم ) .
در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نفى
اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود ، مجازات و حد زنا در مورد
او ثابت مى گردد .
اما او نيز مى تواند مجازات ( زنا ) را از خود به اين ترتيب دفع كند كه چهار بار
خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است ( و
يدرء عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله انه لمن الكاذبين ) .
و در مرتبه پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت راستگو است ( و
الخامسة ان غضب الله عليها ان كان من الصادقين ) .
و به اين ترتيب زن در برابر پنج بار گواهى مرد ، دائر به آلودگى او ، پنج بار گواهى
بر نفى اين اتهام مى دهد چهار بار با اين عبارت : اشهد بالله انه لمن الكاذبين فيما
رمانى به من الزنا ( خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است
دروغ مى گويد ) .
و در پنجمين بار مى گويد : ان غضب الله على ان كان من الصادقين ( غضب خدا بر من باد
اگر او راست مى گويد ) .
انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمه لعن در عبارات فوق لعان ناميده
شده ، چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت : نخست اينكه بدون نياز به
صيغه طلاق فورا از هم جدا مى شوند .
ديگر اينكه براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند ، يعنى امكان
تفسير نمونه ج : 14 ص : 382
بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد .
سوم اينكه حد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى شود ( اما اگر يكى از اين دو از
اجراى اين برنامه سر باز زند اگر مرد باشد حد قذف و اگر زن باشد حد زنا در مورد او
اجرا مى گردد ) .
چهارم اينكه فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى باو نسبتى
نخواهد داشت ، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود .
البته جزئيات اين احكام در آيات فوق نيامده همين اندازه در آخرين آيه مورد بحث قرآن
مى گويد : و اگر فضل خدا و رحمتش و اينكه او توبه پذير و حكيم است نبود بسيارى از
مردم هلاك مى شدند يا گرفتار مجازاتهاى سخت ! ( و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و
ان الله تواب حكيم ) .
در واقع اين آيه يك اشاره اجمالى براى تاكيد احكام فوق است ، زيرا نشان مى دهد كه
برنامه لعان يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى
حل مى كند .
از يكسو مرد را مجبور نمى كند كه اگر كار خلافى در مورد همسرش ديد سكوت كند و براى
دادخواهى نزد حاكم شرع نيايد .
از سوى ديگر زن را هم به مجرد اتهام در معرض مجازات حد زناى محصنه قرار نمى دهد و
حق دفاع به او عطا مى كند .
از سوى سوم شوهر را ملزم نمى كند كه اگر با چنين صحنه اى روبرو شد به دنبال چهار
شاهد برود و اين راز دردناك را برملا سازد .
از سوى چهارم اين مرد و زن را كه ديگر قادر به ادامه زندگى مشترك زناشوئى نيستند از
هم جدا مى سازد و حتى اجازه نمى دهد در آينده با هم ازدواج كنند ، چرا كه اگر اين
نسبت راست باشد آنها از نظر روانى قادر بر ادامه زندگى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 383
زناشوئى نيستند ، و اگر هم دروغ باشد عواطف زن آنچنان جريحه دار شده كه بازگشت به
زندگى مجدد را مشكل مى سازد ، چرا كه نه سردى بلكه عداوت و دشمنى محصول چنين امرى
است .
و از سوى پنجم تكليف فرزند را هم روشن مى سازد .
اين است فضل و رحمت خداوند و تواب و حكيم بودنش نسبت به بندگان كه با اين راه حل
ظريف و حساب شده و عادلانه مشكل را گشوده است ، و اگر درست بينديشم حكم اصلى يعنى
لزوم چهار شاهد نيز به كلى شكسته نشده ، بلكه هر يك از اين چهار شهادت را در مورد
زن و شوهر جانشين يك شاهد كرده ، و بخشى از احكام آن را براى اين قائل شده است .
نكته ها :
1 - چرا حكم قذف در مورد دو همسر تخصيص خورده ؟
نخستين سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود همين است كه دو همسر چه خصوصيتى دارند كه اين
حكم استثنائى در مورد اتهام آنها صادر شده ؟ پاسخ اين سؤال را از يكسو مى توان در
شان نزول آيه پيدا كرد و آن اينكه هر گاه مردى همسرش را با بيگانه اى ببيند اگر
بخواهد سكوت كند براى او امكان پذير نيست ، چگونه غيرتش اجازه مى دهد هيچگونه عكس
العملى در برابر تجاوز به حريم ناموسش نشان ندهد ؟ اگر بخواهد نزد قاضى برود و
فرياد بكشد كه فورا حد قذف درباره او اجرا مى شود ، زيرا قاضى چه مى داند كه او
راست مى گويد شايد دروغ باشد ، و اگر بخواهد چهار شاهد بطلبد اين نيز با حيثيت و
آبروى او نمى سازد ، بعلاوه ممكن است ماجرا در اين ميان پايان گيرد .
از سوى ديگر افراد بيگانه زود يكديگر را متهم مى سازند ولى مرد و زن كمتر يكديگر را
به اين مسائل متهم مى كنند ، و به همين دليل در مورد بيگانگان
تفسير نمونه ج : 14 ص : 384
آوردن چهار شاهد لازم است و الا حد قذف اجرا مى گردد ولى در مورد دو همسر چنين نيست
و به اين دليل حكم مزبور از ويژگيهاى آنهاست .
2 - برنامه مخصوص لعان
از توضيحاتى كه در تفسير آيات بيان شد به اينجا رسيديم كه براى دفع حد قذف از مردى
كه زن خود را متهم به زنا ساخته لازم است چهار مرتبه خدا را گواه گيرد كه راست مى
گويد كه در حقيقت هر يك از اين چهار شهادت در اين مورد خاص جانشين شاهدى شده است ،
و در مرتبه پنجم براى تاكيد بيشتر ، لعنت خدا را به جان مى خرد اگر دروغگو باشد .
با توجه به اينكه اجراى اين مقررات ، معمولا در يك محيط اسلامى و توام با تعهدات
مذهبى است و هنگامى كه كسى ببيند بايد در مقابل حاكم اسلامى اين چنين قاطعانه خدا
را به گواهى بطلبد و لعن بر خود بفرستد ، غالبا از اقدام به چنين خلافى خود دارى مى
كند ، و همين سدى بر سر راه او و اتهامات دروغين مى گردد ، اين در مورد مرد .
اما اينكه زن براى دفاع از خود بايد چهار بار خدا را به گواهى طلبد كه اين نسبت
دروغ است به خاطر اين مى باشد كه تعادل ميان شهادت مرد و زن برقرار شود ، و چون زن
در معرض اتهام قرار گرفته در پنجمين مرحله با عبارتى شديدتر از عبارت مرد از خود
دفاع مى كند ، و غضب خدا را بر خود مى خرد اگر مرد راست گفته باشد مى دانيم لعنت ،
دورى از رحمت است اما غضب چيزى بالاتر از دورى از رحمت مى باشد ، زيرا غضب مستلزم
كيفر و مجازاتى است بيش از دور ساختن از رحمت ، و لذا در تفسير سوره حمد گفتيم
مغضوب عليهم از ضالين ( گمراهان ) بدترند با اينكه ضالين مسلما دور از رحمت خدا مى
باشند .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 385
3 - جزاى محذوف در آيه
آخرين آيه مورد بحث به صورت جمله شرطيه اى است كه جزاى آن ذكر نشده ، همين اندازه
مى فرمايد : اگر فضل و رحمت الهى و اينكه خداوند تواب و حكيم است در كار نبود ...
ولى نمى فرمايد چه مى شد ، اما با توجه به قرائن كلام ، جزاى اين شرط روشن است و
گاه مى شود كه حذف و سكوت درباره يك مطلب ابهت و اهميت بيشترى به آن مى بخشد ، و
احتمالات زيادى را در ذهن انسان برمى انگيزد كه هر كدام به آن سخن مفهوم تازه اى مى
دهد .
مثلا در اينجا ممكن است جزاى شرط اين باشد اگر فضل و رحمت الهى نبود ، پرده از روى
كارهاى شما بر مى داشت و اعمالتان را برملا مى ساخت تا رسوا شويد .
و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود ، فورا شما را مورد مجازات قرار مى داد و هلاك مى
كرد .
و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود اين چنين احكام حساب شده را براى تربيت شما انسانها
مقرر نمى داشت .
در واقع اين حذف جزاى شرط ، ذهن شنونده را به تمام اين امور سوق مى دهد
تفسير نمونه ج : 14 ص : 386
إِنَّ الَّذِينَ جَاءُو بِالافْكِ عُصبَةٌ مِّنكمْ لا تحْسبُوهُ شرًّا لَّكُم بَلْ
هُوَ خَيرٌ لَّكمْ لِكلِّ امْرِى مِّنهُم مَّا اكْتَسب مِنَ الاثْمِ وَ الَّذِى
تَوَلى كِبرَهُ مِنهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ(11) لَّوْ لا إِذْ سمِعْتُمُوهُ ظنَّ
الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَت بِأَنفُسِهِمْ خَيراً وَ قَالُوا هَذَا إِفْكٌ
مُّبِينٌ(12) لَّوْ لا جَاءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا
بِالشهَدَاءِ فَأُولَئك عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَذِبُونَ(13) وَ لَوْ لا فَضلُ
اللَّهِ عَلَيْكمْ وَ رَحْمَتُهُ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ لَمَسكمْ فى مَا
أَفَضتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ(14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكمْ وَ
تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكم مَّا لَيْس لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ تحْسبُونَهُ هَيِّناً وَ
هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ(15) وَ لَوْ لا إِذْ سمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ
لَنَا أَن نَّتَكلَّمَ بهَذَا سبْحَنَك هَذَا بهْتَنٌ عَظِيمٌ(16)
تفسير نمونه ج : 14 ص : 387
ترجمه :
11 - كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند ، اما گمان نكنيد اين
ماجرا براى شما بد است ، بلكه خير شما در آن است ، آنها هر كدام سهم خود را از اين
گناهى كه مرتكب شدند دارند ، و كسى كه بخش عظيم آنرا بر عهده گرفت عذاب عظيمى براى
او است .
12 - چرا هنگامى كه اين ( تهمت ) را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود ( و
كسى كه همچون خود آنها بود ) گمان خير نبردند ؟ چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و
آشكار است ؟ !
13 - چرا چهار شاهد براى آن نياوردند ؟ اكنون كه چنين گواهانى نياوردند آنها در
پيشگاه خدا دروغگويانند .
14 - و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت نصيب شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه
كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد .
15 - بخاطر بياوريد زمانى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ رفتيد ، و اين شايعه را
از زبان يكديگر مى گرفتيد ، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد ، و
گمان مى كرديد اين مساله كوچكى است در حالى كه نزد خدا بزرگ است !
16 - چرا هنگامى كه آنرا شنيديد نگفتيد براى ما مجاز نيست كه به اين تكلم كنيم ؟
خداوندا منزهى تو ، اين بهتان بزرگى است !
شان نزول :
براى آيات فوق دو شان نزول نقل شده است : شان نزول اول كه مشهورتر است و در كتب
تفسير اهل سنت آمده و در تفاسير شيعه نيز بالواسطه نقل شده چنين است : عايشه همسر
پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : پيامبر خدا (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) هنگامى كه مى خواست سفرى برود ، در ميان همسرانش
تفسير نمونه ج : 14 ص : 388
قرعه مى افكند ، قرعه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد ، در يكى از غزوات
قرعه به نام من افتاد ، من با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حركت كردم ، و چون
آيه حجاب نازل شده بود در هودجى پوشيده بودم ، جنگ به پايان رسيد ، و ما باز -
گشتيم نزديك مدينه رسيديم ، شب بود ، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم
هنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده است به
دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم ديدم لشكر حركت كرده ، و هودج مرا
بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم ، زيرا زنان
در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند بعلاوه من سن و سالى نداشتم ، به هر حال
در آنجا تك و تنها ماندم ، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به
سراغ من باز مى گردند ، شب را در آن بيابان ماندم .
اتفاقا صفوان يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در
آن بيابان بود ، به هنگام صبح مرا از دور ديد نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى
آنكه يك كلمه با من سخن بگويد جز اينكه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى
ساخت شتر خود را خواباند ، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت ، تا
به لشكرگاه رسيديم ، اين منظره سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود
را بدين سبب هلاك ( و گرفتار مجازات الهى ) سازند .
كسى كه بيش از همه به اين تهمت دامن مى زد ، عبد الله بن ابى سلول بود .
ما به مدينه رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم ،
در اين هنگام بيمار شدم ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ديدن مى آمد ولى لطف
تفسير نمونه ج : 14 ص : 389
سابق را در او نمى ديدم ، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است ؟ حالم بهتر شد ، بيرون
آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك از شايعه سازى منافقان آگاه شدم .
بيماريم شدت گرفت ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ديدن من آمد ، از او اجازه
خواستم به خانه پدرم بروم ، هنگامى كه به خانه پدر آمدم از مادر پرسيدم مردم چه مى
گويند ؟ او به من گفت : غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد
ديگران هستند درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود .
در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) على بن ابى طالب (عليه السلام) و
اسامة بن زيد را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم ؟ اما اسامة
گفت : اى رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او خانواده تو است و ما جز خير از او
نديده ايم ( اعتنائى به سخنان مردم نكن ) .
و اما على (عليه السلام) گفت : اى پيامبر ! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است ،
غير از او همسر بسيار است ، از كنيز او در اين باره تحقيق كن .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كنيز مرا فرا خواند ، و از او پرسيد آيا چيزى كه
شك و شبهه اى پيرامون عايشه برانگيزد هرگز ديده اى ؟ كنيز گفت : به خدائى كه تو را
به حق مبعوث كرده است من هيچ كار خلافى از او نديده ام .
در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در
ميان بگذارد ، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان كرد و گفت : اى گروه مسلمين ! هر
گاه مردى ( منظورش عبد الله بن ابى سلول بود ) مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى
از او نديده ام ناراحت كند اگر او را مجازات كنم معذورم ؟ ! و همچنين اگر دامنه اين
اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام تكليف چيست ؟ سعد بن معاذ
انصارى برخاست عرض كرد : تو حق دارى ، اگر او از طايفه اوس باشد من گردنش را مى زنم
( سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود ) و اگر
تفسير نمونه ج : 14 ص : 390
از برادران ما از طايفه خزرج باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم .
سعد بن عباده كه بزرگ خزرج و مرد صالحى بود در اينجا تعصب قوميت او را فرو گرفت (
عبد الله بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود ) رو به سعد
كرد و گفت : تو دروغ مى گوئى ! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از
قبيله ما باشد نخواهى داشت ! اسيد بن خضير كه پسر عموى سعد بن معاذ بود رو به سعد
به عباده كرد و گفت تو دروغ مى گوئى ! به خدا قسم ما چنين كسى را به قتل مى رسانيم
، تو منافقى ، و از منافقين دفاع مى كنى ! .
در اين هنگام چيزى نمانده بود كه قبيله اوس و خزرج بجان هم بيفتند و جنگ شروع شود ،
در حالى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر منبر ايستاده بود ، حضرت بالاخره
آنها را خاموش و ساكت كرد .
اين وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود و يكماه بود
كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست .
من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد .
سر انجام روزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزد من آمد در حالى كه خندان بود ،
و نخستين سخنش اين بود بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت ،
در اين هنگام بود كه آيات ان الذين جائوا بالافك ... تا آخر آيات نازل گرديد .
( و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند همگى حد قذف بر
آنها جارى شد ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 391
شان نزول دوم كه در بعضى از كتب در كنار شان نزول اول ذكر شده است چنين است : ماريه
قبطيه يكى از همسران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از سوى عايشه مورد اتهام قرار
گرفت ، زيرا او فرزندى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بنام ابراهيم داشت ،
هنگامى كه ابراهيم از دنيا رفت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شديدا غمگين شد ،
عايشه گفت چرا اينقدر ناراحتى ؟ او در حقيقت فرزند تو نبود ، فرزند جريح قبطى بود !
! هنگامى كه رسول خدا اين سخن را شنيد على (عليه السلام) را مامور كشتن جريح كرد كه
به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود .
هنگامى كه على (عليه السلام) به سراغ جريح با شمشير برهنه رفت و او آثار غضب را در
چهره حضرت مشاهده نمود فرار كرد و از درخت نخلى بالا رفت هنگامى كه احساس كرد ممكن
است على (عليه السلام) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام
پيراهن او بالا رفت و معلوم شد كه اصلا او آلت جنسى ندارد .
على (عليه السلام) به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد آيا بايد در انجام دستورات شما
قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم ؟ فرمود بايد تحقيق كنى ، على (عليه السلام) جريان را
عرض كرد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شكر خدا را بجاى آورد و فرمود شكر خدا را
كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است .
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد .
تحقيق و بررسى
با اينكه نخستين شان نزول - همانگونه كه گفتيم - در بسيارى از منابع اسلامى آمده
ولى جاى گفتگو و چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از جمله :
1 - از تعبيرات مختلف اين حديث - با تفاوتهائى كه دارد - به خوبى استفاده مى شود كه
پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تحت تاثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با
تفسير نمونه ج : 14 ص : 392
يارانش در اين زمينه به گفتگو و مشاوره نشست و حتى بر خورد خود را با عايشه تغيير
داد ، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود ، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين
است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق اين روايت شايعه را تا حد زيادى پذيرا
شد .
اين موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نيست ، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت
القدم نيز نبايد اين چنين تحت تاثير شايعات بيدليل قرار گيرد ، و اگر شايعه در فكر
او تاثير ناخودآگاهى بگذارد در عمل نبايد روش خود را تغيير دهد و تسليم آن گردد ،
تا چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است .
آيا مى توان باور كرد كه عتابها و سرزنشهاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه چرا
گروهى از مؤمنان تحت تاثير اين شايعه قرار گرفتند ؟ چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند ؟
شامل شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز بشود ؟ ! اين يكى از ايرادهاى مهمى
است كه ما را در صحت اين شان نزول لااقل گرفتار ترديد مى كند .
2 - با اينكه ظاهر آيات چنين نشان مى دهد كه حكم مربوط به قذف ( نسبت اتهام عمل
منافى عفت ) قبل از داستان افك نازل شده است ، چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
در همان روز كه چنين تهمتى از ناحيه عبد الله بن ابى سلول و جمعى ديگر پخش شد ،
آنها را احضار نفرمود و حد الهى را در مورد آنها اجرا نكرد ؟ ( مگر اينكه گفته شود
كه آيه قذف و آيات مربوط به افك همه يكجا نازل شده و يا به تعبير ديگر آن حكم نيز
به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه در اين صورت اين ايراد منتفى مى شود ولى ايراد
اول كاملا به قوت خود باقى است ) .
و اما در مورد شان نزول دوم ، مشكل از اين بيشتر است چرا كه : اولا : مطابق اين شان
نزول كسى كه مرتكب تهمت زدن شد ، يك نفر
تفسير نمونه ج : 14 ص : 393
بيشتر نبود ، در حالى كه آيات با صراحت مى گويد گروهى در اين مساله فعاليت داشتند ،
و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريبا محيط را فرا گرفت ، و لذا ضميرها در مورد
عتاب و سرزنش مؤمنانى كه در اين مساله درگير شدند همه به صورت جمع آمده است ، و اين
با شان نزول دوم به هيچوجه سازگار نيست .
ثانيا : اين سؤال باقى است كه اگر عايشه مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعدا خلاف آن
ثابت گرديد چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حد تهمت بر او اجرا نكرد ؟ ثالثا :
چگونه امكان دارد پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تنها با شهادت يك زن حكم
اعدام را در مورد يك متهم صادر كند ، با اينكه رقابت در ميان زنانى كه داراى يك
همسرند عادى است ، اين امر ايجاب مى كرد كه احتمال انحراف از حق و عدالت يا حداقل
اشتباه و خطا در حق او بدهد .
به هر حال آنچه براى ما مهم است اين شان نزولها نيست ، مهم آن است كه بدانيم از
مجموع آيات استفاده مى شود كه شخص بيگناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل
منافى عفت نموده بودند ، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود .
و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود كه اين تهمت درباره فردى بود كه از
اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است .
و نيز گروهى از منافقان و بظاهر مسلمانها مى خواستند از اين حادثه بهره - بردارى
غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعه اسلامى كنند كه آيات فوق نازل شد و با
قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه بر خورد كرد ، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل
را محكم بر سر جاى خود نشاند .
بديهى است اين احكام شان نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته ،
و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است .
بعد از همه اين گفتگوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت
و بلاغت تمام ، اين حادثه خاص را پى گيرى و مو شكافى نموده و در
تفسير نمونه ج : 14 ص : 394
نهايت حل و فصل كرده است .
تفسير : داستان پر ماجراى افك تهمت عظيم
نخستين آيه مورد بحث بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد : كسانى كه آن تهمت
عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند ( ان الذين جائوا بالافك عصبة منكم ) .
زيرا يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه جمله هاى زائد را حذف كنند و به دلالت
التزامى كلمات قناعت نمايند .
واژه افك ( بر وزن فكر ) بنا به گفته راغب به هر چيزى گفته مى شود كه از حالت اصلى
و طبيعيش دگرگون شود ، مثلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انحراف يافته مؤتفكه
مى نامند ، سپس به هر سخنى كه انحراف از حق پيدا كند و متمايل به خلاف واقع گردد ،
و از جمله دروغ و تهمت افك گفته مى شود .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان معتقد است كه افك به هر دروغ ساده اى نمى گويند ، بلكه
دروغ بزرگى است كه مساله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سازد ، و بنابر اين كلمه
افك خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود .
واژه عصبه ( بر وزن غصه ) در اصل از ماده عصب به معنى رشته هاى مخصوصى است كه عضلات
انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد ، سپس به جمعيتى كه با
هم متحدند و پيوند و ارتباط و همكارى و همفكرى دارند عصبه گفته شده است ، به كار
رفتن اين واژه نشان مى دهد كه توطئه گران در داستان افك ارتباط نزديك و محكمى با هم
داشته و شبكه منسجم و نيرومندى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 395
را براى توطئه تشكيل مى دادند .
بعضى گفته اند كه اين تعبير معمولا در مورد ده تا چهل نفر به كار مى رود .
به هر حال قرآن به دنبال اين جمله به مؤمنانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص
پاكدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه گمان نكنيد اين ماجرا براى شما شر
است بلكه براى شما خير بود ( لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم ) .
چرا كه پرده از روى نيات پليد جمعى از دشمنان شكست خورده و منافقان كور دل برداشت ،
و اين بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت ، و چه خوب است كه محك تجربه به ميان آيد تا
آنان كه غش دارند سيه رو شوند ، و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان
ناشناخته مى ماندند در آينده ضربه سخت تر و خطرناكترى مى زدند .
اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان ، آنها را به روزهاى سياه
مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند .
درس ديگرى كه اين ماجرا به مسلمانان آموخت اين بود كه به ظاهر حوادث تنها ننگرند ،
چه بسا حوادث ناراحت كننده و بد ظاهرى كه خير كثير در آن نهفته است .
جالب اينكه با ذكر ضمير لكم همه مؤمنان را در اين حادثه سهيم مى شمرد و براستى چنين
است ، زيرا مؤمنان از نظر حيثيت اجتماعى از هم جدائى و بيگانگى ندارند و در غمها و
شاديها شريك و سهيمند .
سپس در دنبال اين آيه به دو نكته اشاره مى كند : نخست اينكه مى گويد : اينهائى كه
دست به چنين گناهى زدند ، هر كدام سهم خود را از مسئوليت و مجازات آن خواهند داشت (
لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 396
اشاره به اينكه مسئوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسئوليت
ديگران نخواهد بود ، بلكه هر كس به هر اندازه و به هر مقدار در يك توطئه سهيم و
شريك باشد بار گناه آن را بر دوش مى كشد .
جمله دوم اينكه كسى كه بخش عظيم اين گناه را از آنها بر عهده گرفت عذاب عظيم و
دردناكى دارد ( و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم ) .
مفسران گفته اند اين شخص عبد الله بن ابى سلول بود كه سر سلسله اصحاب افك محسوب مى
شد ، بعضى ديگر نيز مسطح بن اثاثه و حسان بن ثابت را به عنوان مصداق اين سخن نام
برده اند .
به هر حال كسى كه بيش از همه در اين ماجرا فعاليت مى كرد و نخستين شعله هاى آتش افك
را برافروخت و رهبر اين گروه محسوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد
( بعيد نيست تعبير به تولى اشاره به مساله رهبرى او باشد ) .
سپس روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تاثير واقع شدند كرده
و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده ، مى گويد : چرا هنگامى كه اين
تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند ؟ ! ( لو لا اذ
سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيرا ) .
يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به
ديگر مؤمنان كه به منزله نفس خود شما هستند بر خورد نكرديد .
و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است ( و قالوا هذا افك مبين ) .
|