بعدی.
تفسير نمونه ج : 13 ص : 288
گرفتار بيمارى مى شد .
يا اينكه سامرى گرفتار يكنوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از هر انسانى شد ، به طورى كه هر كس نزديك او مى شد فرياد مى زد لا مساس ( با من تماس نگيريد ! ) .
مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى (عليه السلام) كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد و گفت تو وعده گاهى در پيش دارى - وعده عذاب دردناك الهى - كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد ( و ان لك موعدا لن تخلفه ) .
سومين برنامه اين بود كه موسى به سامرى گفت : به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى نگاه كن و ببين ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم ( تا براى هميشه محو و نابود گردد ) ( و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا ) .
در اينجا دو سؤال پيش مى آيد : نخست اينكه جمله لنحرقنه ( ما آن را قطعا مى سوزانيم ) دليل بر آن است كه گوساله جسم قابل سوختن بوده و اين عقيده كسانى را كه مى گويند : گوساله طلائى نبود بلكه به خاطر خاك پاى جبرئيل تبديل به موجود زنده اى شده بود تاييد مى كند .
در پاسخ مى گوئيم : ظاهر جمله جسدا له خوار آن است كه گوساله مجسمه بيجانى بود كه صدائى شبيه صداى گوساله ( به طريقى كه قبلا گفتيم )
تفسير نمونه ج : 13 ص : 289
از آن برمى خاست ، و اما مساله سوزاندن ممكن است به يكى از دو علت باشد ، يكى اينكه اين مجسمه تنها از طلا نبوده بلكه احتمالا چوب هم در آن به كار رفته و طلا پوششى براى آن بوده است .
ديگر اينكه به فرض كه تمام آن هم از طلا بوده ، سوزاندن آن براى تحقير و توهين و از ميان بردن شكل و ظاهر آن بوده ، همانگونه كه اين عمل در مورد مجسمه هاى فلزى پادشاهان جبار عصر ما تكرار شد ! بنا بر اين بعد از سوزاندن ، آن را با وسائلى خرد كرده ، سپس ذراتش را به دريا ريختند .
سؤال ديگر اينكه : آيا ريختن اينهمه طلا به دريا مجاز بوده ؟ و اسراف محسوب نمى شده ؟ پاسخ اينكه : گاهى براى يك هدف عالى و مهمتر مانند كوبيدن فكر بت - پرستى لازم مى شود كه با بتى اين چنين معامله شود مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند ، و باز هم براى بعضى وسوسه انگيز باشد .
بعبارت روشنتر اگر موسى (عليه السلام) طلاهائى كه در ساختن گوساله به كار رفته بود ، باقى مى گذارد ، و يا فى المثل در ميان مردم تقسيم مى كرد ، باز ممكن بود روزى افراد جاهل و نادان به نظر قداست به آن نگاه كنند و خاطره گوساله پرستى از نو در آنها زنده شود ، در اينجا مى بايست اين ماده گرانقيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود و راهى جز اين نبود ، و به اين ترتيب موسى با روش فوق العاده قاطعى كه هم نسبت به سامرى و هم نسبت به گوساله اش در پيش گرفت توانست غائله گوساله پرستى را برچيند و آثار روانى آن را از مغزها جاروب كند ، بعدا نيز خواهيم ديد كه با برخورد قاطعى كه با گوساله پرستان داشت چنان در مغزهاى بنى اسرائيل نفوذ كرد كه هرگز در آينده به دنبال چنين خطوط انحرافى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 290
نروند .
و در آخرين جمله موسى ، با تاكيد فراوان روى مساله توحيد ، حاكميت خط الله را مشخص كرد و چنين گفت : معبود شما تنها الله است ، همان خدائى كه معبودى جز او نيست ، همان خدائى كه علمش همه چيز را فرا گرفته ( انما الهكم الله الذى لا اله الا هو وسع كل شىء علما ) .
نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند ، نه پاسخى مى گويند ، نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند .
در واقع جمله وسع كل شىء علما در مقابل توصيفى است كه در چند آيه قبل در باره گوساله و نادانى و ناتوانى آن بيان شده بود .

نكته ها :

1 - در برابر حوادث سخت ، بايد سخت ايستاد
روش موسى (عليه السلام) در برابر انحراف گوساله پرستى بنى اسرائيل ، روشى است قابل اقتباس براى هر زمان و هر مكان در زمينه مبارزه با انحرافات سخت و پيچيده .
اگر موسى (عليه السلام) مى خواست تنها با اندرز و موعظه و مقدارى استدلال ، جلو صدها هزار گوساله پرست بايستد مسلما كارى از پيش نمى برد ، او مى بايست در اينجا در برابر سه جريان ، قاطعانه بايستد ، در مقابل برادرش ، در مقابل سامرى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 291
و در مقابل گوساله پرستان ، اول از برادرش شروع كرد ، محاسن او را گرفته و كشيد و بر سر او فرياد زد و در حقيقت محكمه اى براى او تشكيل داد ( هر چند سرانجام بى گناهى او بر مردم ثابت شد ) تا ديگران حساب خود را برسند .
سپس به سراغ عامل اصلى توطئه يعنى سامرى رفت ، او را به چنان مجازاتى محكوم نمود كه از كشتن بدتر بود ، طرد از جامعه ، و منزوى ساختن او و تبديل او به يك وجود نجس و آلوده كه همگان بايد از او فاصله بگيرند و تهديد او به مجازات دردناك پروردگار .
بعد به سراغ گوساله پرستان بنى اسرائيل آمد و به آنها حالى كرد كه اين گناه شما به قدرى بزرگ است كه براى توبه كردن از آن راهى جز اين نيست كه شمشير در ميان خود بگذاريد و گروهى با دست يكديگر كشته شوند ، و اين خونهاى كثيف از كالبد اين جامعه بيرون ريزد و به اين ترتيب جمعى از گنهكاران بدست خودشان اعدام شوند تا براى هميشه اين فكر انحرافى خطرناك از مغز آنها بيرون رود كه شرح اين ماجرا را در جلد اول ذيل آيات 51 تا 54 سوره بقره تحت عنوان يك توبه بى سابقه بيان كرده ايم .
و به اين ترتيب نخست به سراغ رهبر جمعيت رفت تا ببيند او قصورى در كار خود كرده يا نه و بعد از ثبوت برائت او ، به سراغ عامل فساد ، و سپس به سراغ طرفداران و هواخواهان فساد رفت .

2 - سامرى كيست ؟
اصل لفظ سامرى در زبان عبرى ، شمرى است ، و از آنجا كه معمول است هنگامى كه الفاظ عبرى به لباس عربى در مى آيند حرف شين به حرف سين تبديل مى گردد ، چنانكه موشى به موسى و يشوع به يسوع تبديل مى گردد ، بنا بر اين سامرى نيز منسوب به شمرون بوده ، و شمرون فرزند
تفسير نمونه ج : 13 ص : 292
يشاكر چهارمين نسل يعقوب است .
و از اينجا روشن مى شود خرده گيرى بعضى از مسيحيان به قرآن مجيد كه قرآن شخصى را كه در زمان موسى مى زيسته و سردمدار گوساله پرستى شد ، سامرى منسوب به شهر سامره معرفى كرده در صورتى كه سامره در آن زمان اصلا وجود نداشت ، بى اساس است زيرا چنانكه گفتيم سامرى منسوب به شمرون است نه سامره .
به هر حال سامرى مرد خودخواه و منحرف و در عين حال باهوشى بود كه با جرات و مهارت مخصوصى با استفاده از نقاط ضعف بنى اسرائيل توانست چنان فتنه عظيمى كه سبب گرايش اكثريت قاطع به بت پرستى بود ايجاد كند و چنانكه ديديم كيفر اين خودخواهى و فتنه انگيزى خود را نيز در همين دنيا ديد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 293
كَذَلِك نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سبَقَ وَ قَدْ ءَاتَيْنَك مِن لَّدُنَّا ذِكراً(99) مَّنْ أَعْرَض عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْراً(100) خَلِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لهَُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حِمْلاً(101) يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ وَ نحْشرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذ زُرْقاً(102) يَتَخَفَتُونَ بَيْنهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا عَشراً(103) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلا يَوْماً(104)
ترجمه :
99 - اينچنين اخبار گذشته را براى تو بازگو مى كنيم ، و ما از ناحيه خود ذكر ( و قرآنى ) به تو داديم .
100 - هر كس از آن روى گردان شود روز قيامت بار سنگينى ( از گناه و مسئوليت ) بر دوش خواهد داشت !
101 - جاودانه در آن خواهند ماند ، و بد بارى است براى آنها در روز قيامت !
102 - همان روز كه در صور دميده مى شود و مجرمان را با بدن هاى كبود در آن روز جمع مى كنيم .
103 - آنها در ميان خود آهسته گفتگو مى كنند ( بعضى مى گويند ) شما تنها ده ( شبانه روز در عالم برزخ ) توقف كرديد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 294
104 - ما به آنچه آنها مى گويند آگاهتريم ، هنگامى كه آن كس كه از همه آنها روشى بهتر دارد مى گويد شما تنها يك روز درنگ كرديد !
تفسير : بدترين بارى كه بر دوش مى كشند !
با اينكه در آيات گذشته كه پيرامون تاريخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان و سامرى سخن مى گفت ، بحثهاى گوناگونى به تناسب در لابلاى آيات بيان شد ، در عين حال پس از پايان گرفتن اين بحثها يك نتيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد : اينچنين اخبار گذشته را براى تو يكى بعد از ديگرى بازگو مى كنيم ( كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق ) .
سپس اضافه مى كند : ما از ناحيه خود قرآنى به تو داديم ( و قد آتيناك من لدنا ذكرا ) .
قرآنى كه مملو است از درسهاى عبرت ، دلائل عقلى ، اخبار آموزنده گذشتگان و مسائل بيداركننده آيندگان .
اصولا قسمت مهمى از قرآن مجيد ، بيان سرگذشت پيشينيان است ذكر اين همه تاريخ گذشتگان در قرآن كه يك كتاب انسانساز است بى دليل نيست دليلش بهره گيرى از جنبه هاى مختلف تاريخ آنها ، عوامل پيروزى و شكست اسباب سعادت و بدبختى و استفاده از تجربيات فراوانى است كه در لابلاى صفحات تاريخ آنها نهفته شده است .
به طور كلى ، از مطمئن ترين علوم ، علوم تجربى است كه در آزمايشگاه به تجربه گذارده مى شود ، و نتائج عينى آن مشهود مى گردد .
تاريخ ، آزمايشگاه بزرگ زندگى انسانها است و در اين آزمايشگاه سر - بلندى و شكست اقوام ، كاميابى و ناكاميها ، خوشبختيها و بدبختيها همه و همه به آزمايش گذارده شده است و نتايج عينى آن در برابر چشم ما قرار دارد ، و ما مى توانيم بخشى از مطمئن ترين دانشهاى خود را در زمينه مسائل زندگى از آن
تفسير نمونه ج : 13 ص : 295
بياموزيم .
به تعبير ديگر ، حاصل زندگى انسان - از يك نظر - چيزى جز تجربه نيست و تاريخ در صورتى كه خالى از هر گونه تحريف باشد ، محصول زندگى هزاران سال عمر بشر است كه يكجا در دسترس مطالعه كنندگان قرار داده مى شود .
به همين دليل امير مؤمنان على (عليه السلام) در اندرزهاى حكيمانه اش به فرزندش امام مجتبى (عليه السلام) مخصوصا روى اين نكته تكيه كرده مى فرمايد : اى بنى ! انى و ان لم اكن عمرت من كان قبلى ، فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم ، و سرت فى آثارهم ، حتى عدت كاحدهم ، بل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك من كدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله : پسرم ! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من مى زيسته اند عمر نكرده ام ، اما در كردار آنها نظر افكندم ، و در اخبارشان تفكر نمودم ، و در آثارشان به سير و سياحت پرداختم ، تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم ، بلكه گوئى به خاطر آنچه از تاريخشان به من رسيده ، با همه آنها از اول جهان تا امروز بوده ام ، من قسمت زلال و مصفاى زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك باز شناختم ، و سود و زيانش را دانستم ، و از ميان تمام آنها قسمتهاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه نمودم .
بنا بر اين : تاريخ آئينه اى است گذشته را نشان مى دهد و حلقه اى است كه امروز را با ديروز متصل مى كند ، و عمر انسان را به اندازه خود بزرگ مى نمايد ! تاريخ معلمى است كه رمز عزت و سقوط امتها را بازگو مى كند ، به ستمگران اخطار مى دهد ، سرنوشت شوم ظالمان پيشين كه از آنها نيرومندتر بودند مجسم مى سازد ، به مردان حق بشارت مى دهد و به استقامت دعوت مى كند ، و آنها را
تفسير نمونه ج : 13 ص : 296
در مسيرشان دلگرم مى سازد .
تاريخ چراغى است كه مسير زندگى انسانها را روشن مى سازد ، و جاده ها را براى حركت مردم امروز باز و هموار مى كند .
تاريخ تربيت كننده انسانهاى امروز و انسانهاى امروز سازنده تاريخ فردايند .
خلاصه تاريخ يكى از اسباب هدايت الهى است .
ولى اشتباه نشود به همان اندازه كه بيان يك تاريخ راستين ، سازنده و تربيت كننده است ، تاريخهاى ساختگى و تحريف يافته ، فوق العاده مايه گمراهى است و به همين دليل آنها كه دلهاى بيمارى دارند ، هميشه سعى كرده اند با تحريف تاريخ انسانها را فريب دهند و از راه خدا بازدارند و نبايد فراموش كنيم كه تحريف در تاريخ فراوان است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمه ذكر در اينجا و در بسيارى ديگر از آيات قرآن اشاره به خود قرآن مى كند ، چرا كه آياتش موجب تذكر و ياد - آورى انسانها و بيدارى و هشيارى است .
و به همين جهت آيه بعد از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تاريخ را فراموش كنند ، مى گويد : كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى از گناه و مسئوليت بر دوش خواهد كشيد ( من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيامة وزرا ) .
آرى اعراض از پروردگار ، انسان را به آنچنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 297
( اصولا كلمه وزر ، خود به معنى بار سنگين است و ذكر آن به صورت نكره تاكيد بيشترى در اين زمينه مى كند ) .
سپس اضافه مى كند : آنها در ميان اين اعمالشان جاودانه خواهند ماند ( خالدين فيه ) .
و اين بار سنگين گناه ، بد بارى است براى آنها در روز قيامت ( و ساء لهم يوم القيامة حملا ) .
جالب توجه اينكه : ضمير فيه در اين آيه به وزر باز مى گردد يعنى آنها در همان وزر و مسئوليت و بار سنگينشان ، هميشه خواهند ماند ، ( دليلى نداريم كه در اينجا چيزى را در تقدير بگيريم و بگوئيم آنها در مجازات يا در دوزخ جاودانه مى مانند ) و اين خود اشاره اى است به مساله تجسم اعمال و اينكه انسان به وسيله همان اعمال و كارهائى كه در اين جهان انجام داده در قيامت پاداش نيك يا مجازات مى بيند .
سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته چنين مى گويد : همان روزى كه در صور دميده مى شود ، و گنهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم ( يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا ) .
همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم از آيات قرآن استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر با دو جنبش انقلابى و ناگهانى صورت خواهد گرفت كه از هر كدام از آنها به نفخه صور ( دميدن در شيپور ! ) تعبير شده كه به خواست خدا شرح آن را در سوره زمر ذيل آيه 68 بيان خواهيم كرد .
واژه زرق جمع ازرق معمولا به معنى كبود چشم مى آيد ، ولى گاه به كسى كه اندامش بر اثر شدت درد و رنج ، تيره و كبود شده نيز اطلاق
تفسير نمونه ج : 13 ص : 298
مى گردد چه اينكه بدن به هنگام تحمل درد و رنج ، نحيف و ضعيف شده ، طراوت و رطوبت خود را از دست مى دهد و كبود به نظر مى رسد .
بعضى نيز اين كلمه را به معنى نابينا تفسير كرده اند ، زيرا گاه مى شود كه افراد كبود چشم ، ضعف بينائى فوق العاده اى دارند كه معمولا توأم با بور بودن تمام موهاى بدن آنها است ، اما آنچه در تفسير بالا ذكر كرديم شايد از همه بهتر باشد .
در اين حال مجرمان در ميان خود ، در باره مقدار توقفشان در عالم برزخ آهسته به گفتگوى مى پردازند ، بعضى مى گويند : شما تنها ده شب ( يا ده شبانه روز ) در عالم برزخ بوديد ( يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا ) .
بدون شك مدت توقف آنها در عالم برزخ طولانى بوده است ، ولى در برابر عمر قيامت مدتى بسيار كوتاه به نظر مى رسد .
اين آهسته گفتن آنها يا بخاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهده صحنه قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به توقف آنها در دنيا بوده باشد كه آخرت و حوادث وحشتناكش به منزله چند روز كوتاه به حساب مى آيد .
سپس اضافه مى كند ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهيم ( نحن اعلم
تفسير نمونه ج : 13 ص : 299
بما يقولون ) .
خواه آهسته بگويند يا بلند .
و در اين هنگام كسى كه از همه آنها راه و روشى بهتر و عقل و درايتى بيشتر دارد ميگويد تنها شما يك روز درنگ كرديد ! ( اذ يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما ) .
مسلما نه ده روز مدتى است طولانى و نه يك روز ، ولى اين تفاوت را با هم دارند كه يك روز اشاره به كمترين اعداد آحاد است ، و 10 روز به كمترين اعداد عشرات ، لذا اولى به مدت كمترى اشاره مى كند ، به همين دليل قرآن در مورد گوينده اين سخن تعبير به امثلهم طريقة كرده است ( كسى كه روش و فكر او بهتر است ) زيرا كوتاهى عمر دنيا يا برزخ ، در برابر عمر آخرت و همچنين ناچيز بودن كيفيت اينها در برابر كيفيت آن ، با كمترين عدد سازگارتر مى باشد ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 300
وَ يَسئَلُونَك عَنِ الجِْبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبى نَسفاً(105) فَيَذَرُهَا قَاعاً صفْصفاً(106) لا تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَ لا أَمْتاً(107) يَوْمَئذ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشعَتِ الأَصوَات لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسمَعُ إِلا هَمْساً(108) يَوْمَئذ لا تَنفَعُ الشفَعَةُ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ رَضىَ لَهُ قَوْلاً(109) يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يحِيطونَ بِهِ عِلْماً(110) * وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خَاب مَنْ حَمَلَ ظلْماً(111) وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يخَاف ظلْماً وَ لا هَضماً(112)
ترجمه :
105 - و از تو در باره كوهها سؤال مى كنند ، بگو : پروردگارم آنها را ( متلاشى كرده ) بر باد مى دهد !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 301
106 - سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد !
107 - به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نمى بينى !
108 - در آن روز همگى از دعوت كننده الهى پيروى كرده ( و دعوت او را به حيات مجدد لبيك مى گويند ) و همه صداها در برابر ( عظمت ) خداوند رحمان خاضع مى گردد ، و جز صداى آهسته چيزى نمى شنوى !
109 - در آن روز شفاعت ( هيچكس ) سودى نمى بخشد ، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضى است .
110 - آنچه را آنها ( مجرمان ) در پيش دارند و آنچه را ( در دنيا ) پشت سر گذاشتند مى داند ، ولى آنها احاطه به ( علم ) او ندارند .
111 - و همه چهره ها ( در آن روز ) در برابر خداوند حى قيوم خاضع مى شود ، و مايوس ( و زيانكار ) كسانى كه بار ظلم بر دوش كشيدند !
112 - ( اما ) آن كس كه اعمال صالحى انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد نه از ظلمى مى ترسد ، و نه از نقصان حقش .

تفسير : صحنه هول انگيز قيامت
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود ، آيات مورد بحث نيز همين مساله را پيگيرى مى كند .
از نخستين آيه چنين برمى آيد كه مردم از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره سرنوشت كوهها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند ، شايد از اين جهت كه باور نمى كردند ، چنين موجودات با عظمتى كه ريشه هاى آن در اعماق زمين فرو رفته و سر به آسمان كشيده قابل تزلزل بوده باشد ، و تازه اگر بخواهد از جا كنده شود كدام باد و طوفان است كه چنين قدرتى دارد .
لذا مى گويد : از تو در باره كوهها سؤال مى كنند ( و يسئلونك عن الجبال ) .
در پاسخ : بگو پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 302
كرده سپس بر باد مى دهد ! ( فقل ينسفها ربى نسفا ) .
از مجموع آيات قرآن در مورد سرنوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند : نخست به لرزه در مى آيند ( يوم ترجف الارض و الجبال - مزمل - 14 ) .
سپس به حركت درمى آيند ( و تسير الجبال سيرا - طور - 10 ) در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن درمى آيند ( و كانت الجبال كثيبا مهيلا - مزمل - 14 ) .
و در آخرين مرحله آنچنان طوفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد ( و تكون الجبال كالعهن المنفوش - قارعه - 5 ) .
آيه بعد مى گويد : با متلاشى شدن كوهها و پراكنده شدن ذرات آن ، خداوند صفحه زمين را به صورت زمينى صاف و مستوى و بى آب و گياه درمى آورد ( فيذرها قاعا صفصفا ) .
آنچنان كه در آن هيچگونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 303
كرد ( لا ترى فيها عوجا و لا امتا ) .
در اين هنگام دعوت كننده الهى ، مردم را به حيات و جمع در محشر و حساب دعوت مى كند و همگى بى كم و كاست ، دعوت او را لبيك مى گويند و از او پيروى مى نمايند ( يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ) .
آيا اين دعوت كننده اسرافيل است يا فرشته ديگرى از فرشتگان بزرگ خدا ؟ در قرآن دقيقا مشخص نشده است ، ولى هر كس كه باشد آنچنان فرمانش نافذ است كه هيچكس قدرت بر تخلف از آن را ندارد .
جمله لا عوج له ( هيچ انحراف و كجى ندارد ) ممكن است توصيف براى دعوت اين دعوت كننده بوده باشد و يا توصيفى براى پيروى كردن دعوت شدگان و يا هر دو ، جالب توجه اينكه همانگونه كه سطح زمين آنچنان صاف و مستوى مى شود كه كمترين اعوجاجى در آن نيست ، فرمان الهى و دعوت كننده او نيز آنچنان صاف و مستقيم و پيروى از او آنچنان مشخص است كه هيچ انحراف و كجى در آن نيز راه ندارد .
در اين موقع اصوات در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى گردد و جز صداى آهسته ، چيزى نمى شنوى ( و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 304
اين خاموشى صداها يا به خاطر سيطره عظمت الهى بر عرصه محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند ، و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجه اعمال و يا هر دو .
از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و به وسيله شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند : در آن روز شفاعت هيچكس سودى نمى دهد مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده ، و از گفتار آنها در اين زمينه راضى است ( يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا ) .
اشاره به اينكه : شفاعت در آنجا بى حساب نيست ، بلكه برنامه دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده ، و هم در مورد شفاعت شونده ، و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد ، شفاعت معنى ندارد .
حقيقت اين است كه گروهى پندارهاى غلطى از شفاعت دارند و آن را بى شباهت به پارتى بازيهاى دنيا نمى دانند ، در حالى كه شفاعت از نظر منطق اسلام يك كلاس عالى تربيت است ، درسى است براى آنها كه راه حق را با پاى تلاش و كوشش مى پيمايند ، ولى احيانا گرفتار كمبودها و لغزشها مى شوند ، اين لغزشها ممكن است گرد و غبار ياس و نوميدى بر دلهاشان بپاشد ، در اينجا است كه شفاعت به عنوان يك نيروى محرك به سراغ آنها مى آيد و مى گويد : مايوس نشويد و راه حق را همچنان ادامه دهيد و دست از تلاش و كوشش در اين راه برنداريد ، و اگر لغزشى از شما سر زده است شفيعانى هستند كه به اجازه خداوند رحمان كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته از شما شفاعت مى كنند .
شفاعت ، دعوت به تنبلى ، يا فرار از زير بار مسئوليت ، و يا چراغ سبز در برابر ارتكاب گناه نيست ، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقليل گناه در
تفسير نمونه ج : 13 ص : 305
سر حد امكان است .
گرچه بحث شفاعت را به طور مشروح در جلد اول ذيل آيه 47 و 48 سوره بقره و جلد دوم ذيل آيه 255 سوره بقره آورده ايم بد نيست در اينجا داستان جالبى را بر آن بيفزائيم و آن اينكه : عالم ربانى مرحوم ياسرى از علماى محترم تهران چنين نقل مى كرد كه شاعرى به نام حاجب كه در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعرى به اين مضمون مى سرايد : حاجب اگر معامله حشر با على است من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن ! ! شب هنگام امير مؤمنان على (عليه السلام) را در خواب مى بيند در حالى كه عصبانى و خشمگين بوده مى فرمايد شعر خوبى نگفتى ! ، عرض مى كند چه بگويم ؟ مى فرمايد شعرت را اين چنين اصلاح كن : حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن ! و از آنجا كه حضور مردم در صحنه قيامت براى حساب و جزاء ، نياز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد ، در آيه بعد چنين اضافه مى كند : خداوند آنچه را مجرمان در پيش دارند و آنچه را در دنيا پشت سر گذاشته اند ، همه را مى داند ، و از تمام افعال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند ، از همه با خبر است ، ولى آنها احاطه علمى به پروردگار ندارند ( يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 306
و به اين ترتيب احاطه علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنها است و هم نسبت به جزاى آنها ، و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است ، كه قاضى هم از حوادثى كه رخ داده كاملا آگاه باشد و هم از حكم و جزاى آن .
در آن روز همه مردم در برابر خداوند حى قيوم ، كاملا خاضع مى شوند ( و عنت الوجوه للحى القيوم ) .
عنت از ماده عنوة به معنى خضوع و ذلت آمده ، لذا به اسير ، عانى گفته مى شود ، چرا كه در دست اسيركننده ، خاضع و ذليل است .
و اگر مى بينيم در اينجا خضوع به وجوه ( صورتها ) نسبت داده شده ، به خاطر آن است كه همه پديده هاى روانى از جمله خضوع نخستين بار ، آثارش در چهره انسان ظاهر مى شود .
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه وجوه در اينجا به معنى رؤساء و سردمداران و زمامداران است كه در آن روز همگى در پيشگاه خدا ذليل و خاضع مى شوند ( ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ) .
انتخاب صفت حى و قيوم از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مساله رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد .
و در پايان آيه ، اضافه مى كند : مايوس و نوميد از ثواب الهى كسانى هستند كه بار ظلم و ستم بر دوش كشيدند ( و قد خاب من حمل ظلما ) .
گوئى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى بازمى دارد ، ظالمان و ستمگران چه آنها كه بر خويش ستم كردند ، يا بر ديگران ، از اينكه در آن روز ، با چشم خود مى بينند ، سبكباران به سوى بهشت مى روند اما آنها زير بار سنگين
تفسير نمونه ج : 13 ص : 307
ظلم در كنار جهنم زانو زده اند نوميدانه به آنها نگاه مى كنند و حسرت مى برند ! .
و از آنجا كه روش قرآن غالبا بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكر سر - نوشت ظالمان و مجرمان در آن روز ، به بيان حال مؤمنان پرداخته مى گويد : اما كسانى كه اعمال صالحى انجام دهند ، در حالى كه ايمان دارند ، آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان ( و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا يخاف ظلما و لا هضما ) .
تعبير به من الصالحات اشاره به اين است كه اگر نتوانند همه اعمال صالح را انجام دهند لااقل بخشى از آن را بجا مى آورند ، چرا كه ايمان بدون عمل صالح ، درختى است بى ميوه همانگونه كه عمل صالح بدون ايمان درختى است بى ريشه كه ممكن است چند روزى سر پا بماند اما سرانجام مى خشكد ، به همين دليل بعد از ذكر عمل صالح در آيه فوق ، قيد و هو مؤمن آمده است .
اصولا عمل صالح نمى تواند بدون ايمان ، وجود پيدا كند ، و اگر هم گاهى افراد بى ايمان اعمال نيكى انجام دهند بدون شك محدود و ضعيف و استثنائى خواهد بود ، و به تعبير ديگر براى اينكه عمل صالح به طور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيده پاك و اعتقاد صحيحى سيراب گردد .

نكته ها :

1 - فرق طلم و هضم
در آخرين جمله آيات مورد بحث خوانديم كه مؤمنان صالح ، در آن روز
تفسير نمونه ج : 13 ص : 308
نه از ظلم مى ترسند و نه از هضم ، بعضى از مفسران گفته اند ظلم اشاره به اين است كه آنها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها بشود و به خاطر گناهى كه انجام نداده اند مؤاخذه گردند ، و هضم اشاره به آن است كه از نقصان ثوابشان نيز وحشتى ندارند ، چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم و كاست داده مى شود .
بعضى ديگر احتمال داده اند كه اولى اشاره به آن است از نابود شدن كل حسناتشان بيم ندارند ، و دومى اشاره به آنست كه حتى از نقصان مقدار كمى از آن نيز وحشتى به خود راه نمى دهند ، چرا كه حساب الهى دقيق است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين مؤمنان صالح احتمالا لغزشهائى نيز داشته اند ، يقين دارند اين لغزشها را بيش از آنچه هست در باره آنها نمى نويسند و از ثواب اعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند .
تفسيرهاى فوق در عين حال با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمله بالا اشاره به همه اين معانى باشد .

2 - مراحل رستاخيز
در آيات فوق به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز و بعد از آن تحقق مى يابد اشاره شده است :
1 - مردگان به حيات بازمى گردند ( يوم ينفخ فى الصور ) .
2 - گنهكاران جمع و محشور مى شوند ( نحشر المجرمين ) .
3 - كوههاى زمين متلاشى و سپس همه جا پراكنده مى شوند و صفحه زمين صاف و كاملا مستوى مى گردد ( ينسفها ربى نسفا ) .
4 - همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند و همه صداها
تفسير نمونه ج : 13 ص : 309
خاموش و آهسته مى گردد ( يومئذ يتبعون الداعى ... ) .
5 - در آن روز شفاعت بى اذن خدا مؤثر نيست ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ... ) .
6 - خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند ( يعلم ما بين ايديهم ... ) .
7 - همگى در برابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند ( و عنت الوجوه للحى القيوم ) .
8 - ظالمان مايوس مى گردند ( و قد خاب من حمل ظلما ) .
9 - و مؤمنان به لطف پروردگار اميدوار ( و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن ... ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 310
وَ كَذَلِك أَنزَلْنَهُ قُرْءَاناً عَرَبِيًّا وَ صرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يحْدِث لهَُمْ ذِكْراً(113) فَتَعَلى اللَّهُ الْمَلِك الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضى إِلَيْك وَحْيُهُ وَ قُل رَّب زِدْنى عِلْماً(114)
ترجمه :
113 - و اينگونه آنرا قرآنى عربى ( فصيح و گويا ) نازل كرديم ، و انواع وعيدها ( و انذار ) را در آن بازگو نموديم ، شايد آنها تقوا پيشه كنند ، يا براى آنان تذكرى ايجاد نمايد !
114 - پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است ، و نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود ، و بگو پروردگارا علم مرا افزون كن !
تفسير : بگو : خداوندا علم مرا افزون كن
آيات فوق در واقع اشاره اى است به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است .
مى فرمايد : اين گونه ما آن را به صورت قرآنى عربى ( فصيح و گويا ) نازل كرديم و انواع تهديدها را به عبارات و بيانات مختلف بيان نموديم ، شايد آنها تقوى پيشه كنند يا لااقل تذكرى براى آنها گردد ( و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا ) .
تعبير به كذلك در واقع ، اشاره به مطالبى است كه قبل از اين آيه بيان
تفسير نمونه ج : 13 ص : 311
شده است ، و درست به اين مى ماند كه انسان مطالب بيداركننده و عبرت انگيزى براى ديگرى بگويد ، و بعد اضافه كند : اينچنين بايد پند داد ، ( بنا بر اين نياز به تفسيرهاى ديگرى كه بعضى از مفسران در اينجا گفته اند و از معنى آيه دور است نداريم ) .
كلمه عربى گرچه به معنى زبان عربى است ، ولى از دو نظر در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد : نخست اينكه : اصولا زبان عربى - به تصديق زبان شناسان جهان - يكى از رساترين لغات ، و ادبيات آن از قويترين ادبيات است .
ديگر اينكه گاه جمله صرفنا اشاره به بيانات مختلفى است كه قرآن از يك واقعيت دارد ، مثلا مساله وعيد و مجازات مجرمان را ، گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين ، و گاهى به صورت خطاب به حاضران ، و گاهى در شكل ترسيم حال آنها در صحنه قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند .
تفاوت جمله لعلهم يتقون با جمله يحدث لهم ذكرا ممكن است از اين نظر باشد كه در جمله نخست مى گويد : هدف پيدايش تقوا به صورت كامل است ، و در جمله دوم هدف آن است كه اگر تقواى كامل حاصل نشود لااقل بيدارى و آگاهى حاصل گردد كه فعلا تا حدودى او را محدود كند و در آينده سرچشمه حركت و جنبش شود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به تحقق تقوا براى ناپرهيزكاران و دومى اشاره به تذكر و يادآورى براى پرهيزكاران است ، چنانكه در آيه 2 سوره انفال مى خوانيم : اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا : وقتى كه آيات قرآن بر مؤمنان خوانده مى شود بر ايمانشان افزوده مى گردد .
در حقيقت در آيه فوق اشاره به دو اصل از اصول مؤثر تعليم و تربيت شده است نخست مساله صراحت در بيان و رسا بودن عبارات و روشن و دلنشين بودن
تفسير نمونه ج : 13 ص : 312
آنها ، و ديگر بيان مطالب در لباسهاى گوناگون است كه موجب تكرار و ملالت نشود ، و سبب نفوذ در دلها مى گردد .
آيه بعد اضافه مى كند : بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است ( فتعالى الله الملك الحق ) .
ممكن است ذكر كلمه حق بعد از كلمه ملك به خاطر اين باشد كه مردم معمولا از كلمه ملك ( سلطان ) خاطره بدى دارند ، و ظلم و ستم و خودكامگى از آن در ذهنشان تداعى مى شود ، لذا بلافاصله مى فرمايد : خداوند ملك بر حق است .
و از آنجا كه گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بخاطر عشق به فراگيرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دريافت وحى عجله مى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنباله اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود : نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آنكه وحى آن تمام شود ( و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه ) .
و بگو پروردگارا ! علم مرا افزون كن ( و قل رب زدنى علما ) .
از بعضى ديگر از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه پيامبر به هنگام نزول وحى شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند مانند لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه : زبانت را به خاطر عجله به هنگام دريافت وحى حركت مده ، بر ما است كه آن را در سينه تو جمع كنيم تا بتوانى آنرا تلاوت نمائى ، سپس هنگامى كه ما آنرا بر تو خوانديم از تلاوت آن پيروى كن .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 313
نكته ها :

1 - حتى در گرفتن وحى عجله مكن -
جمله هاى اخير درسهاى آموزنده اى در برداشت ، از جمله ، نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ، بسيار ديده شده افرادى به هنگام شنيدن سخن يك گوينده ، هنوز مطلب تمام نشده به تكرار يا تكميل آن مى پردازند ، اين امر گاهى ريشه كم صبرى دارد و گاهى غرور و اظهار وجود ، ولى گاهى نيز عشق و علاقه زياد به دريافت مطلب و انجام ماموريتى انسان را بر اين كار وادار مى كند كه در اين صورت انگيزه مقدسى دارد ، ولى ، نفس عمل يعنى عجله كردن غالبا ايجاد مشكلات مى كند ، به همين دليل در آيات فوق از اين كار نهى شده ، هر چند به منظور صحيحى باشد اصولا كارهائى كه شتابزده انجام مى گيرد خالى از عيب و نقص نخواهد بود ، قطعا كار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خاطر داشتن مقام عصمت از خطا و اشتباه مصون بود ، ولى او بايد در همه چيز سرمشق و الگوى مردم باشد تا مردم حساب كنند جائى كه براى دريافت وحى نبايد شتابزدگى به خرج داد تكليف بقيه كارها روشن است .
البته عجله را با سرعت نبايد اشتباه كرد : سرعت آن است كه برنامه كاملا تنظيم شده باشد و تمام مسائل محاسبه گردد سپس بدون فوت وقت برنامه پياده شود ولى عجله آنست كه هنوز برنامه كاملا پخته نباشد ، و نياز به تكميل و بررسى داشته باشد ، به همين دليل سرعت ، مطلوب است و عجله و شتاب نامطلوب .
البته در تفسير اين جمله احتمالات ديگرى نيز گفته اند از جمله اينكه گاهى به هنگام دير شدن وحى پيامبر بى تابى مى كرد ، آيه به او تعليم مى دهد بى تابى مكن ، ما به موقع خود آنچه لازم باشد بر تو وحى مى كنيم ، و بعضى گفته اند چون آيات قرآن مجيد يكبار به صورت جمعى در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شد ، و يكبار هم بطور تدريجى در مدت 23 سال ، لذا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بهنگام نزول تدريجى آيات ، گاه پيشقدم بر جبرئيل مى شد ، قرآن دستور مى دهد در اين كار عجله مكن و بگذار نزول تدريجى هر كدام به موقع خود انجام گيرد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 314
ولى تفسير نخست نزديكتر به نظر مى رسد .

2 - در علم افزون طلب باش -
از آنجا كه نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه از كسب علم بيشتر ، نهى شده بلافاصله با جمله قل رب زدنى علما : بگو پروردگارا علم مرا زياد كن جلو اين پندار گرفته شده است ، يعنى شتابزدگى درست نيست ، ولى تلاش براى افزايش علم لازم است .
بعضى از مفسران نيز گفته اند كه در جمله اول به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده شده است كه در فهم همه جانبه آيات پيش از تبيين آن در آيات ديگر عجله نكند و در جمله دوم دستور داده شده است كه از خدا آگاهى بيشتر نسبت به ابعاد مختلف آيات قرآن بخواهد .
به هر حال جائى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مامور باشد كه تا پايان عمر ، از خدا افزايش علم بطلبد ، وظيفه ديگران كاملا روشن است ، در حقيقت از نظر اسلام ، علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد ، افزون طلبى در بسيارى از امور مذموم است ، ولى در علم ممدوح است ، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد .
علم مرز مكانى ندارد ، تا چين و ثريا نيز بايد در طلبش دويد .
مرز زمانى ندارد از گاهواره تا گور ادامه دارد .
از نظر معلم مرز نمى شناسد چرا كه حكمت گمشده مؤمن است نزد هر كس بيابد آن را مى گيرد و اگر گوهرى از دهان ناپاكى بيفتد آن را برمى دارد .
مرز از نظر ميزان تلاش و كوشش نيز ندارد به اعماق درياها فرو مى رود و كسب دانش مى كند و حتى در راه كسب آن جان عزيزش را مى دهد .
به اين ترتيب در منطق اسلام كلمه فارغ التحصيل يك كلمه بى معنى است ، يك مسلمان راستين هرگز تحصيل علمش پايان نمى پذيرد ، همواره دانشجو
تفسير نمونه ج : 13 ص : 315
است و طالب علم ، حتى اگر برترين استاد شود .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود : ما در هر شب جمعه سرور و شادى خاصى داريم ، او عرض كرد خداوند اين شادى را افزون كند اين چه شادى است ؟ فرمود : اذا كان ليلة الجمعة وافى رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) العرش و وافى الائمة (عليهم السلام) و وافينا معهم فلا ترد ارواحنا بابداننا الا بعلم مستفاد و لو لا ذلك لانفدنا ! : هنگامى كه شب جمعه مى شود روح پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ارواح ائمه (عليهم السلام) و ما با آنها به عرش خدا مى روند و ارواح ما به بدنها باز نمى گردد مگر با علم و دانش تازه اى و اگر چنين نبود ، علوم ما پايان مى گرفت ! .
اين مضمون در روايات متعددى با عبارات گوناگون بيان شده و نشان مى دهد كه پيامبر و امامان تا پايان جهان بر علم و دانششان افزوده مى شود .
در روايت ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : اذا اتى على يوم لا ازداد فيه علما يقربنى الى الله فلا بارك الله لى فى طلوع شمسه : آن روز كه فرا رسد و علم و دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر علم من افزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد ! .
باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه ، و اكثر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علما : داناترين مردم كسى است كه دانش مردم را بر دانش خود بيفزايد ، گرانبهاترين مردم كسى است كه از همه داناتر باشد و كم بهاترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد و اين است ارزش علم از ديدگاه تعليمات اسلام .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 316
وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسىَ وَ لَمْ نجِدْ لَهُ عَزْماً(115) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس أَبى(116) فَقُلْنَا يَئَادَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوُّ لَّك وَ لِزَوْجِك فَلا يخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشقَى(117) إِنَّ لَك أَلا تجُوعَ فِيهَا وَ لا تَعْرَى(118) وَ أَنَّك لا تَظمَؤُا فِيهَا وَ لا تَضحَى(119) فَوَسوَس إِلَيْهِ الشيْطنُ قَالَ يَئَادَمُ هَلْ أَدُلُّك عَلى شجَرَةِ الخُْلْدِ وَ مُلْك لا يَبْلى(120) فَأَكلا مِنهَا فَبَدَت لهَُمَا سوْءَتُهُمَا وَ طفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِن وَرَقِ الجَْنَّةِ وَ عَصى ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى(121) ثمَّ اجْتَبَهُ رَبُّهُ فَتَاب عَلَيْهِ وَ هَدَى(122)

تفسير نمونه ج : 13 ص : 317
ترجمه :
115 - ما از آدم از قبل پيمان گرفته بوديم ، اما او فراموش كرد ، عزم استوارى براى او نيافتيم !
116 - آن هنگام كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد ، همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد ( و سجده نكرد ) .
117 - گفتيم : اى آدم اين دشمن تو و همسر تو است ، مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت و رنج خواهى افتاد .
118 - ( اما تو در بهشت راحت هستى ) در آن گرسنه نمى شوى ، و برهنه نخواهى شد .
119 - و در آن تشنه نمى شوى و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد !
120 - ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت اى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمائى كنم ؟ !
121 - سرانجام هر دو از آن خوردند ( و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار گشت و از برگهاى ( درختان ) بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند ، ( بالاخره ) آدم نافرمانى پروردگارش را كرد و از پاداش او محروم شد ! .
122 - سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت ، و هدايتش كرد .

تفسير :

آدم و فريبكارى شيطان
قسمت عمده اين سوره بيان سرگذشت موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل و مبارزه آنها با فرعون و فرعونيان بود ولى در آيات مورد بحث و آيات بعد ، سخن از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان مى گويد .
شايد اشاره به اين نكته كه مبارزه حق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى (عليه السلام) و فرعون نيست ، از آغاز آفرينش آدم بوده و همچنان ادامه دارد .
گرچه سرگذشت آدم و ابليس بارها در قرآن آمده است ، ولى در هر مورد آميخته با نكته هاى تازه اى است ، در اينجا نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد ، مى فرمايد : ما از آدم قبلا عهد و پيمان گرفته بوديم ولى او فراموش كرد و بر سر پيمانش محكم نايستاد ! ( و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 318
له عزما ) .
در اينكه منظور از اين عهد ، كدام عهد است ، بعضى گفته اند فرمان خدا دائر به نزديك نشدن به درخت ممنوع است ، روايات متعددى نيز اين تفسير را تاييد مى كند .
در حالى كه بعضى از مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه آنها را نيز شاخ و برگ اين معنى مى توان شمرد ، مانند اخطار خداوند به آدم كه شيطان دشمن سرسخت او است و از او نبايد پيروى كند .
و اما نسيان در اينجا مسلما به معنى فراموشى مطلق نيست ، زيرا در فراموشى مطلق عتاب و ملامتى وجود ندارد ، بلكه يا به معنى ترك كردن است همانگونه كه در تعبيرات روزمره به كسى كه به عهد خودش وفا نكرده مى گوئيم گويا عهد خود را فراموش كردى ، يعنى درك كردن تو همانند يك فرد فراموش كار است ، و يا به معنى فراموشكاريهائى است كه به خاطر كم توجهى و به اصطلاح ترك تحفظ پيدا مى شود .
و منظور از عزم در اينجا تصميم و اراده محكمى است كه انسان را در برابر وسوسه هاى نيرومند شيطان حفظ كند .
به هر حال بدون شك آدم ، مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولائى از او سر زد ، يا به تعبير ديگر دوران سكونت آدم در بهشت دوران تكليف نبود ، بلكه يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسئوليت تكاليف بود ، بخصوص اينكه نهى خداوند در اينجا جنبه ارشادى داشته ، زيرا به او فرموده بود كه اگر از درخت ممنوع بخورى حتما گرفتار زحمت فراوان خواهى شد ( شرح همه اينها و همچنين منظور از شجره ممنوعه و مانند آن را در جلد ششم صفحه 115 به بعد ذيل آيات 19 تا 22 سوره اعراف مشروحا آورده ايم ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 319
سپس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده مى گويد : به خاطر بياوريد هنگامى كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد ، آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد ( و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى ) .
و از اينجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود ، آدمى كه مسجود فرشتگان بود و مورد احترام اين مخلوقات بزرگ پروردگار ، ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد ، كه او هرگز سر تعظيم در برابر عظمت آدم فرود نياورد .
شك نيست كه سجده به معنى پرستش مخصوص خدا است ، و غير از خدا هيچكس و هيچ چيز نمى تواند معبود باشد ، بنا بر اين سجده فرشتگان در برابر خدا بود ، منتهى بخاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه : شايسته ستايش آن آفريدگارى است كارد چنين دل آويز نقشى ز ماء و طينى ! و يا سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است .
به هر حال ما در اين موقع به آدم اخطار كرديم و گفتيم : اى آدم با اين برنامه مسجل شد كه ابليس دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشيد مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد ( فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى ) .
روشن است كه جنت در اينجا به معنى بهشت جاويدان سراى ديگر نيست كه آن يك نقطه تكاملى است و بيرون آمدن و بازگشت به عقب در آن امكان ندارد ، اين جنت باغى بوده است داراى همه چيز از باغهاى اين جهان كه به لطف پروردگار ناراحتى در آن وجود نداشته ، و لذا خداوند به آدم اخطار مى كند كه اگر از اين نقطه امن و امان بيرون بروى به دردسر خواهى افتاد ( تشقى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 320
از ماده شقاوت و يكى از معانى شقاوت درد و رنج است ) .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چرا خداوند نخست روى سخن را به هر دو يعنى آدم و حوا كرده و فرمود : فلا يخرجنكما من الجنة ( شيطان شما دو نفر را از بهشت بيرون نكند ) ولى نتيجه بيرون آمدن را به صورت مفرد در مورد آدم گفته ، مى گويد : فتشقى : تو اى آدم به درد و رنج خواهى افتاد .
اين اختلاف تعبير ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه درد و رنجها در درجه اول متوجه آدم بود و حتى او وظيفه داشت كه مشكلات همسرش حوا را نيز به دوش كشد و چنين بوده مسئوليت مردان از همان آغاز كار ! يا اينكه : چون عهد و پيمان از آغاز متوجه آدم بوده ، نقطه پايان نيز متوجه او شده است .
سپس خداوند آسايش بهشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى ( ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعرى ) .
و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى دهد ( و انك لا تظمؤا فيها و لا تضحى ) .
در اينجا سئوالى براى مفسران مطرح شده و آن اينكه چرا در اين آيات تشنگى با تابش آفتاب ، و گرسنگى با برهنگى ذكر شده ، در حالى كه معمولا تشنگى را با گرسنگى همراه مى آورند ؟ در پاسخ اين سؤال چنين گفته اند كه ميان تشنگى و تابش آفتاب پيوند انكارناپذيرى است ، ( تضحى از ماده ضحى به معنى تابش آفتاب بدون حجاب ابر و مانند آن است ) .