بعدی 

تفسير نمونه ج : 13 ص : 252
گروهى آن را دنباله كلام ساحران مى دانند و شايد شروع با انه كه در واقع براى بيان علت است ، اين نظر را تاييد مى كند .
اما شرح و بسطى كه در اين آيات سه گانه پيرامون سرنوشت مؤمنان صالح و كافران مجرم بيان شده و با جمله و ذلك جزاء من تزكى ( اين است پاداش كسى كه پاكى برگزيند ) پايان مى يابد ، و نيز اوصافى كه براى بهشت و دوزخ در آن آمده ، نظر دوم را تاييد مى كند كه اينها از كلام خدا است ، زيرا ساحران بايد در اين مدت كوتاه ، سهم وافرى از آگاهى و علوم الهى پيدا كرده باشند كه بتوانند اين چنين قاطع و آگاهانه در باره بهشت و دوزخ و سرنوشت مؤمنان و مجرمان قضاوت كنند .
مگر اينكه بگوئيم خداوند اين سخنان پرمحتوا را - به خاطر ايمانشان بر زبان آنها جارى ساخت ، هر چند از نظر تربيت الهى و نتيجه براى ما هيچ تفاوتى نمى كند كه خداوند فرموده باشد يا مؤمنان تعليم يافته از ناحيه خدا ، به خصوص اينكه قرآن همه را با لحن موافق نقل مى كند .

نكته ها :

1 - علم سرچشمه ايمان و انقلاب است
مهمترين مساله اى كه در آيات فوق به چشم مى خورد دگرگونى عميق و سريع ساحران در برابر موسى است ، آنها به هنگامى كه در برابر موسى ، قرار گرفتند دشمن سرسخت او بودند ، اما با مشاهده نخستين معجزه موسى ، چنان تكان خوردند و بيدار شدند و تغيير مسير دادند كه همگان در تعجب فرو رفتند .
اين تغيير مسير سريع و فورى از كفر به ايمان ، و از انحراف به درستى و استقامت ، و از كژى به راستى ، و از ظلمت به نور ، چنان همه را غافلگير ساخت كه شايد براى فرعون هم ، باوركردنى نبود ، و لذا كوشيد آن را به يك توطئه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 253
حساب شده قبلى ، نسبت دهد در حالى كه خودش هم مى دانست اين نسبت دروغ است .
چه عاملى سبب اين دگرگونى عميق و سريع شد ؟ چه عاملى نور ايمان را آنچنان نيرومند در قلب آنها تابانيد كه حتى حاضر شدند تمام وجود و هستى خود را بر سر اين كار بگذارند - و طبق نقل تاريخ - گذاردند ، چرا كه فرعون به تهديد خود جامه عمل پوشانيد و آنها را به طرز وحشيانه اى شهيد كرد .
آيا عاملى جز علم و آگاهى در اينجا سراغ داريم ؟ آنها چون به فنون و رموز سحر آشنا بودند ، و به روشنى دريافتند كه برنامه موسى ، سحر نيست بلكه معجزه الهى است ، اينچنين شجاعانه و قاطعانه تغيير مسير دادند ، و از اينجا به خوبى درمى يابيم كه براى دگرگون ساختن افراد يا جامعه هاى منحرف و به وجود آوردن يك انقلاب سريع و راستين بايد قبل از هر چيز به آنها آگاهى داد .

2 - ما تو را بر بينات مقدم نمى داريم
جالب اينكه آنها منطقى ترين تعبير را در برابر فرعون بى منطق ، انتخاب كردند ، نخست گفتند : ما دلائل روشن آشكارى بر حقانيت موسى و دعوت الهيش يافته ايم ، و ما هيچ چيز را بر اين دلائل روشن مقدم نخواهيم شمرد ، و بعد با جمله و الذى فطرنا سوگند به خدائى كه ما را آفريده اين مطلب را تاكيد كردند كه خود اين تعبير با توجه به كلمه فطرنا گويا اشاره به فطرت توحيدى آنها است ، يعنى ما هم از درون جان نور توحيد را مى نگريم ، هم از دليل عقل ، با اين دلائل آشكار ، چگونه مى توانيم اين راه راست را رها كرده و به كج راههاى تو گام نهيم ؟ !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 254
توجه به اين نكته نيز لازم است كه جمعى از مفسران جمله و الذى فطرنا را سوگند نگرفته اند بلكه آن را عطف بر ما جائنا من البينات مى دانند ، و بنا بر اين معنى مجموع جمله چنين مى شود : ما هرگز تو را بر اين دلائل روشن و بر خدائى كه ما را آفريده است مقدم نخواهيم شمرد .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد ، چون عطف اين دو بر يكديگر چندان مناسب نيست .
( دقت كنيد )
3 - مجرم ، كيست ؟
با توجه به آيات فوق كه مى گويد : هر كسى ، مجرم وارد صحنه محشر شود ، براى او آتش دوزخ است كه ظاهر آن جاودانگى عذاب مى باشد ، اين سؤال پيش مى آيد كه مگر هر مجرمى چنين سرنوشتى دارد ؟ ولى با توجه به اينكه در آيه بعد كه نقطه مقابل آن را بيان مى كند كلمه مؤمن آمده است روشن مى شود كه منظور از مجرم در اينجا ، كافر است ، به علاوه استعمال اين كلمه به معنى كافر در بسيارى از آيات قرآن نيز ديده مى شود .
مثلا در مورد قوم لوط كه هرگز به پيامبرشان ايمان نياوردند مى خوانيم : و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين : ما بارانى از سنگ بر آنها فرستاديم ، ببين پايان كار مجرمان به كجا رسيد ؟ ( اعراف - 84 ) .
و در سوره فرقان آيه 31 مى خوانيم : و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين : ما براى هر پيامبرى دشمنانى از مجرمان ( كافران ) قرار داديم .

4 - جبر محيط افسانه است ؟
سرگذشت ساحران در آيات فوق نشان داد كه مساله جبر محيط يك دروغ بيش نيست ، انسان فاعل مختار است و صاحب آزادى اراده ، هر زمان تصميم
تفسير نمونه ج : 13 ص : 255
بگيرد مى تواند مسير خود را از باطل به سوى حق تغيير دهد ، هر چند تمام مردم محيط او غرق در گناه و گرفتار انحراف باشند ، ساحرانى كه ساليان دراز در آن محيط شرك آلود ، خود مرتكب شرك آميزترين اعمال مى شدند به هنگامى كه تصميم گرفتند ، حق را پذيرا شوند و در راه آن عاشقانه ايستادگى كنند ، از هيچ تهديدى نترسيدند ، و به هدف خود نائل شدند ، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى كانوا اول النهار كفارا سحرة و آخر النهار شهداء بررة ! : صبحگاهان كافر بودند و ساحر ، اما شامگاهان شهيدان نيكوكار راه حق ! و نيز از اينجا به خوبى روشن مى شود كه افسانه هاى ماديها و مخصوصا ماركسيستها در زمينه پيدايش مذهب تا چه اندازه سست و بى پايه است ، آنها عامل هر حركتى را مسائل اقتصادى مى دانند در حالى كه در اينجا كاملا بر عكس بود زيرا ساحران در آغاز به خاطر فشار دستگاه فرعون از يكسو ، و تشويقهاى اقتصادى او از سوئى ديگر در ميدان مبارزه با حق گام نهادند ، ولى ايمان به الله همه اينها را از بين برد ، هم مال و مقامى را كه فرعون به آنها وعده داده بود بر پاى ايمان خود ريختند و هم جان عزيز خويش را بر سر اين عشق نهادند !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 256
وَ لَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى فَاضرِب لهَُمْ طرِيقاً فى الْبَحْرِ يَبَساً لا تخَف دَرَكاً وَ لا تخْشى(77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بجُنُودِهِ فَغَشِيهُم مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيهُمْ(78) وَ أَضلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مَا هَدَى(79)
ترجمه :
77 - ما به موسى وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه ( از مصر ) با خود ببر ، و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب ( فرعونيان ) خواهى ترسيد ، و نه از غرق شدن در دريا !
78 - ( به اين ترتيب ) فرعون با لشگريانش آنها را دنبال كردند ، و دريا آنان را ( در ميان امواج خروشان خود ) بطور كامل پوشانيد !
79 - و فرعون قوم خود را گمراه ساخت ، و هرگز هدايت نكرد !
تفسير : نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان
بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران و پيروزى قاطع و چشمگيرش بر آنها و ايمان آوردن آن جمعيت عظيم ، موسى و آئين او رسما وارد افكار مردم مصر شد ، هر چند اكثريت قبطيان آن را نپذيرفتند ، ولى هميشه براى آنها يك مساله بود ، و بنى اسرائيل تحت رهبرى موسى ، به اتفاق اقليتى از مصريان ، به طور دائم با فرعونيان درگير بودند .
سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد ، كه قرآن بخشهائى از آن را در سوره اعراف از آيه 127 به بعد آورده است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 257
آيات مورد بحث به آخرين فراز از اين ماجراها يعنى برنامه خروج بنى اسرائيل از مصر ، اشاره كرده مى فرمايد : ما به موسى ، وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر ( و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى ) .
بنى اسرائيل آماده حركت به سوى سرزمين موعود ( فلسطين ) شدند ، اما هنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان ، آگاه گشتند و فرعون با لشگرى عظيم آنها را تعقيب كرد ، آنها خود را در محاصره دريا و دشمن ديدند ، از يك سو رود عظيم نيل ، از سوى ديگر دشمن نيرومند خونخوار و خشمگين ! اما خدا كه مى خواست اين جمعيت ستم كشيده محروم و با ايمان را از چنگال ظالمان رهائى بخشد ، و ستمگران را به ديار فنا بفرستد .
به موسى چنين دستور داد : راهى خشك براى آنها ، در دريا بگشا ! ( فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا ) .
راهى كه هر گاه در آن گام بگذارى نه از تعقيب فرعونيان مى ترسى ، نه از غرق شدن در دريا ( لا تخاف دركا و لا تخشى ) .
جالب اينكه : نه تنها راه گشوده شد ، بلكه اين راه ، به فرمان خدا ، راه خشكى بود ، با اينكه معمولا چنين است كه اگر آب رودخانه يا دريا كنار برود باز اعماق آن تا مدتها غير قابل عبور است .
راغب در مفردات مى گويد : درك ( بر وزن مرگ ) به معنى پائينترين عمق دريا است ، و به طنابى كه متصل به طناب ديگرى مى كنند تا به آب برسد درك ( بر وزن محك ) گفته مى شود ، و همچنين به خساراتى كه دامنگير انسان مى شود ، درك مى گويند ، دركات نار در برابر درجات جنت به معنى مراحل پائين دوزخ است .
ولى با توجه به اينكه ( طبق آيه 61 سوره شعراء ) بنى اسرائيل به هنگامى كه از آمدن لشگر فرعون با خبر شدند به موسى گفتند : انا لمدركون : ما
تفسير نمونه ج : 13 ص : 258
در چنگال فرعونيان گرفتار شديم به نظر مى رسد كه منظور از درك در آيه مورد بحث آنست كه شما چنين گرفتارى پيدا نخواهيد كرد ، و منظور از لا تخشى آنست كه خطرى از ناحيه دريا نيز شما را تهديد نمى كند .
و به اين ترتيب موسى و بنى اسرائيل وارد جاده هائى شدند كه در درون دريا با كنار رفتن آبها پيدا شدند ، در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و با اين صحنه غير منتظره و شگفت انگيز روبرو شد و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جاده ها شد ( فاتبعهم فرعون بجنوده ) .
مسلما ارتش فرعون در آغاز اكراه داشت كه در اين جاى خطرناك ناشناخته گام بگذارد و بنى اسرائيل را تعقيب كند ، حداقل مشاهده چنين معجزه شگرفى كافى بود كه آنها را از ادامه اين راه باز دارد .
ولى فرعون كه باد غرور و نخوت مغزش را پر كرده بود ، و در لجاجت و خيره سرى غوطهور بود ، بى اعتنا از كنار يك چنين معجزه بزرگى گذشت ، و لشكر خود را تشويق به ورود در اين جاده هاى ناشناخته دريائى كرد ! از اين سو آخرين نفر لشكر فرعون وارد دريا شد ، و از آن سو آخرين نفر از بنى اسرائيل خارج گرديد .
در اين هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستين بازگردند .
امواج همانند ساختمان فرسوده اى كه پايه آنرا بكشند يكبار فرو ريختند و دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل ( فغشيهم من
تفسير نمونه ج : 13 ص : 259
اليم ما غشيهم ) .
و به اين ترتيب ، يك قدرت جبار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطهور شدند و طعمه آماده اى براى ماهيان دريا ! آرى فرعون ، قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدايتشان نكرد ( و اضل فرعون قومه و ما هدى ) .
درست است كه جمله اضل و جمله ما هدى تقريبا يك مفهوم را مى رساند ، و شايد به همين جهت بعضى از مفسرين آن را تاكيد دانسته اند ، ولى ظاهر اين است كه اين دو ، با هم تفاوتى دارد و آن اينكه اضل اشاره به گمراه ساختن است ، و ما هدى اشاره به عدم هدايت بعد از روشن شدن گمراهى است .
توضيح اينكه : يك رهبر ، گاهى اشتباه مى كند ، و پيروانش را به جاده انحرافى مى كشاند ، اما به هنگامى كه متوجه شد فورا آنها را به مسير صحيح باز مى گرداند ، اما فرعون آنچنان لجاجتى داشت كه پس از مشاهده گمراهى باز حقيقت را براى قومش بيان نكرد ، و همچنان آنها را در بيراهه ها كشاند تا خودش و آنها نابود شدند .
و به هر حال ، اين جمله در واقع سخن فرعون را كه در سوره غافر آيه 29 آمده نفى مى كند و ما اهديكم الا سبيل الرشاد : من شما را جز به راه راست هدايت نمى كنم حوادث نشان داد كه اين جمله دروغ بزرگى بوده همانند دروغهاى ديگرش .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 260
يَبَنى إِسرءِيلَ قَدْ أَنجَيْنَكم مِّنْ عَدُوِّكمْ وَ وَعَدْنَكمْ جَانِب الطورِ الأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى(80) كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ لا تَطغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكمْ غَضبى وَ مَن يحْلِلْ عَلَيْهِ غَضبى فَقَدْ هَوَى(81) وَ إِنى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً ثمَّ اهْتَدَى(82)
ترجمه :
80 - اى بنى اسرائيل ما شما را از ( چنگال ) دشمنتان نجات داديم ، و در طرف راست كوه طور با شما وعده گذارديم ، و من و سلوى بر شما نازل كرديم .
81 - بخوريد از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم ، ولى در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد خواهد شد ، و هر كس غضبم بر او وارد شود سقوط مى كند .
82 - من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند مى آمرزم .

تفسير : تنها راه نجات
به دنبال بحث گذشته كه نجات بنى اسرائيل را به صورت يك اعجاز بزرگ از چنگال فرعونيان بيان مى كرد ، در سه آيه فوق ، روى سخن به بنى اسرائيل بطور كلى و در هر عصر و زمان كرده ، و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است يادآور مى شود ، و راه نجات را به آنان نشان مى دهد .
نخست مى گويد : اى بنى اسرائيل ما شما را از چنگال دشمنانتان رهائى بخشيديم ( يا بنى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 261
بديهى است پايه هر فعاليت مثبتى ، نجات و رهائى از چنگال عوامل سلطه جو و كسب استقلال و آزادى است ، و به همين دليل قبل از هر چيز به آن اشاره شده است .
سپس به يكى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره كرده مى گويد : ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم ، در طرف راست طور ، آن مركز وحى الهى ( و واعدناكم جانب الطور الايمن ) .
اين اشاره به جريان رفتن موسى (عليه السلام) به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است ، در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند .
و سرانجام به يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سرچشمه مى گرفت اشاره كرده مى فرمايد : ما من و سلوى بر شما نازل كرديم ( و نزلنا عليكم المن و السلوى ) .
در آن بيابانى كه سرگردان بوديد ، و غذاى مناسبى نداشتيد ، لطف خدا به ياريتان شتافت و از غذاى لذيذ و خوشمزه اى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده مى كرديد .
در اينكه منظور از من و سلوى چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير ( ذيل آيه 57 سوره بقره ) بيان كرديم ، و پس از ذكر سخنان مفسران ديگر گفتيم بعيد نيست من يكنوع عسل طبيعى بوده كه در كوههاى مجاور آن بيابان وجود داشته ، و يا شيره هاى نيروبخش مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى روئيده آشكار مى گرديد ، و سلوى نوعى پرنده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 262
براى توضيح بيشتر به جلد اول ذيل آيه فوق مراجعه فرمائيد .
در آيه بعد به دنبال ذكر اين نعمتهاى سه گانه پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم بخوريد ، ولى در آن طغيان نكنيد ( كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ) .
طغيان در نعمتها آن است كه انسان به جاى اينكه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خويش استفاده كند ، آنها را وسيله اى براى گناه ، ناسپاسى و كفران و گردنكشى و اسير افكارى قرار دهد ، همانگونه كه بنى اسرائيل چنين كردند ، اينهمه نعمتهاى الهى را دريافت داشتند و سپس راه كفر و طغيان و گناه را پيمودند .
و به دنبال آن به آنها هشدار مى دهد ، اگر طغيان كنيد ، غضب من دامان شما را خواهد گرفت ( فيحل عليكم غضبى ) .
و هر كس غضب من بر او وارد شود سقوط مى كند ( و من يحلل عليه غضبى فقد هوى ) .
هوى در اصل به معنى سقوط كردن از بلندى است ، كه معمولا نتيجه آن ، نابودى است ، به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد .
و از آنجا كه هميشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت ، همراه باشد تا نيروى خوف و رجا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان برانگيزد ، و درهاى بازگشت به روى توبه كاران بگشايد ، آيه بعد چنين مى گويد : من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت يابند مى آمرزم ( و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 263
با توجه به اينكه غفار صيغه مبالغه است نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يكبار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد .
قابل توجه اينكه نخستين شرط توبه بازگشت از گناه است ، و بعد از آنكه صفحه روح انسان از اين آلودگى شستشو شد ، شرط دوم آنست كه نور ايمان به خدا و توحيد بر آن بنشيند .
و در مرحله سوم بايد شكوفه هاى ايمان و توحيد كه اعمال صالح و كارهاى شايسته است بر شاخسار وجود انسان ظاهر گردد .
ولى در اينجا بر خلاف ساير آيات قرآن كه فقط از توبه و ايمان و عمل صالح سخن مى گويد ، شرط چهارمى تحت عنوان ثم اهتدى اضافه شده است .
در معنى اين جمله ، مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه از ميان همه آنها دو تفسير ، جالبتر به نظر مى رسد .
نخست اينكه اشاره به ادامه دادن راه ايمان و تقوى و عمل صالح است ، يعنى توبه گذشته را مى شويد و باعث نجات مى شود ، مشروط بر اينكه بار ديگر شخص توبه كار در همان دره شرك و گناه ، سقوط نكند و دائما مراقب باشد كه وسوسه هاى شيطان و نفس او را به خط سابق باز نگرداند .
ديگر اينكه : اين جمله اشاره به لزوم قبول ولايت و پذيرش رهبرى رهبران الهى است يعنى توبه و ايمان و عمل صالح آنگاه باعث نجات است كه در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرد ، در يك زمان موسى (عليه السلام) ، و در زمان ديگر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در يك روز امير مؤمنان على (عليه السلام) و امروز حضرت مهدى س ) مى باشد .
چرا كه يكى از اركان دين ، پذيرش دعوت پيامبر و رهبرى او و سپس پذيرش رهبرى جانشينان او مى باشد .
مرحوم طبرسى ذيل اين آيه از امام باقر (عليه السلام) چنين نقل مى كند كه فرمود :
تفسير نمونه ج : 13 ص : 264
منظور از جمله ثم اهتدى هدايت به ولايت ما اهلبيت است سپس اضافه كرد : فو الله لو ان رجلا عبد الله عمره ما بين الركن و المقام ثم مات و لم يجىء بولايتنا لاكبه الله فى النار على وجهه : به خدا سوگند اگر كسى تمام عمر خود را در ميان ركن و مقام ( نزديك خانه كعبه ) عبادت كند ، و سپس از دنيا برود در حالى كه ولايت ما را نپذيرفته باشد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد افكند .
اين روايت را محدث معروف اهل تسنن حاكم ابو القاسم حسكانى نيز نقل كرده است .
روايات متعدد ديگرى نيز در همين زمينه از امام زين العابدين (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و از شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است .
براى اينكه بدانيم ترك اين اصل تا چه حد مرگبار است ، كافى است آيات بعد را بررسى كنيم ، كه چگونه بنى اسرائيل به خاطر ترك ولايت و بيرون رفتن از خط پيروى موسى و جانشينش هارون گرفتار گوساله پرستى و شرك و كفر شدند .
و از اينجا روشن مى شود اينكه آلوسى در تفسير روح المعانى بعد از ذكر پاره اى از اين روايات گفته است : وجوب محبت اهلبيت نزد ما جاى ترديد نيست ولى اين ارتباطى به بنى اسرائيل و عصر موسى ندارد ، سخن بى اساسى است .
چرا كه اولا بحث از محبت نيست بلكه سخن از قبول رهبرى است و ثانيا منظور انحصار رهبرى به ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نيست ، بلكه در عصر موسى او و برادرش هارون رهبر بودند و قبول ولايتشان لازم بود و در عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ولايت او و در عصر ائمه اهلبيت ولايت آنها .
اين نيز روشن است كه مخاطب اين آيه گرچه بنى اسرائيل هستند ، ولى انحصار به آنها ندارد ، هر فرد يا گروهى كه اين مراحل چهارگانه را طى كنند مشمول غفران و عفو خدا خواهند شد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 265
* وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَمُوسى(83) قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَ عَجِلْت إِلَيْك رَب لِترْضى(84) قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السامِرِى(85) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَنَ أَسِفاً قَالَ يَقَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسناً أَ فَطالَ عَلَيْكمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى(86) قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا وَ لَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَهَا فَكَذَلِك أَلْقَى السامِرِى(87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ(88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِك لهَُمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً(89) وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَرُونُ مِن قَبْلُ يَقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى(90) قَالُوا لَن نَّبرَحَ عَلَيْهِ عَكِفِينَ حَتى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسى(91)

تفسير نمونه ج : 13 ص : 266
ترجمه :
83 - اى موسى چه چيز سبب شد كه از قومت پيشى گيرى و ( براى آمدن به كوه طور ) عجله كنى ؟ !
84 - عرض كرد : پروردگارا ! آنها به دنبال منند ، و من عجله كردم به سوى تو تا از من راضى شوى .
85 - فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم ، و سامرى آنها را گمراه كرد !
86 - موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت : مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد ؟ آيا مدت جدائى من از شما بطول انجاميده ؟ يا مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد ؟ !
87 - گفتند : ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم ، ولى ما مقدارى از زينت آلات قوم را كه با خود داشتيم افكنديم ، و سامرى اينچنين القا كرد .
88 - و براى آنها مجسمه اى از گوساله كه صدائى همچون صداى گوساله داشت خارج ساخت ، و گفتند اين خداى شما و خداى موسى است ! و او فراموش كرد ( پيمانى را كه با خدا بسته بود ) .
89 - آيا آنها نمى بينند كه ( اين گوساله ) پاسخ آنها را نمى دهد ؟ و مالك هيچگونه نفع و ضررى از آنها نيست ؟ !
90 - و هارون قبل از آن به آنها گفته بود كه اى قوم ! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتيد ، پروردگار شما خداوند رحمان است ، از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 267
91 - ولى آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن مى گرديم ( و به پرستش گوساله ادامه مى دهيم ) تا موسى به سوى ما بازگردد ! .

تفسير : غوغاى سامرى !
در اين آيات فراز مهم ديگرى از زندگى موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى (عليه السلام) به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعاد - گاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنها است .
برنامه اين بود كه موسى (عليه السلام) براى گرفتن احكام تورات ، به كوه طور برود ، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند ، تا حقايق تازه اى در باره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشكار گردد .
ولى از آنجا كه شوق مناجات با پروردگار و شنيدن آهنگ وحى در دل موسى شعلهور بود ، آنچنان كه سر از پا نمى شناخت ، و همه چيز حتى خوردن و آشاميدن و استراحت را - طبق روايات - در اين راه فراموش كرده بود ، با سرعت اين راه را پيمود ، و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد .
در اينجا وحى بر او نازل شد : اى موسى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيائى و در اين راه عجله كنى ؟ ! ( و ما اعجلك عن قومك يا موسى ) .
و موسى بلافاصله عرض كرد : پروردگارا ! آنها به دنبال منند ، و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو ، شتاب كردم تا از من خشنود شوى ( قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى ) .
نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بى قرار ساخته بود ، بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از
تفسير نمونه ج : 13 ص : 268
اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم ، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت .
ولى بالاخره در اين ديدار ، جلوه هاى معنوى پروردگار از سى شب به چهل شب تمديد شد ، و زمينه هاى مختلفى كه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد ، سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد ، و با استفاده كردن از وسائلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد گوساله اى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند .
بدون شك زمينه هائى مانند مشاهده گوساله پرستى مصريان ، و يا ديدن صحنه بت پرستى ( گاوپرستى ) پس از عبور از رود نيل ، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها ، و همچنين تمديد ميعاد موسى و بروز شايعه مرگ او از ناحيه منافقان و بالاخره جهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به كفر اثر داشت ، چرا كه حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه ، رخ نمى دهد منتها گاهى اين مقدمات آشكار است و گاهى مرموز و پنهان .
به هر حال شرك در بدترين صورتش دامان بنى اسرائيل را گرفت بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود ، بى آنكه دستياران مؤثرى داشته باشد .
بالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى (عليه السلام) در همان ميعادگاه فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم ، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه كرد ( قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ) .
موسى با شنيدن اين سخن آنچنان برآشفت كه تمام وجودش گوئى شعلهور
تفسير نمونه ج : 13 ص : 269
گشت ، شايد به خود مى گفت : ساليان دراز خون جگر خوردم ، زحمت كشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم ، اما افسوس و صد افسوس ، با چند روز غيبت من ، زحماتم بر باد رفت ! لذا بلا فاصله موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت ( فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا ) .
هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوساله پرستى افتاد ، فرياد برآورد اى قوم من ! مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد ( ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا ) .
اين وعده نيكو يا وعده اى بوده كه در زمينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن ، به بنى اسرائيل داده شده بود ، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شدن ، و يا وعده مغفرت و آمرزش براى كسانى كه توبه كنند و ايمان و عمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور .
سپس افزود : آيا مدت جدائى من از شما به طول انجاميده ؟ ! ( ا فطال عليكم العهد ) .
اشاره به اينكه : گيرم مدت وعده بازگشت من از سى روز به چهل روز تمديد شد ، اين زمانى طولانى نيست ، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان را حفظ كنيد حتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را كه به شما تعليم داده ام و معجزاتى را كه با چشم خود مشاهده كرده ايد بايد بر شما حاكم باشد .
يا با اين عمل زشت خود مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد ( ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 270
من با شما عهد كرده بودم كه بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد و كمترين انحرافى از آن پيدا نكنيد ، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموش كرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى كرديد .
بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (عليه السلام) ديدند و متوجه شدند براستى كار بسيار بدى انجام داده اند ، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند ما وعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نكرديم ( قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا ) .
در واقع اين ما نبوديم كه به اراده خود گرايش به گوساله پرستى كرديم لكن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم ، و سامرى نيز آن را افكند ( و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ) .
در اينكه بنى اسرائيل چه كردند و سامرى چه كرد و جمله هاى آيات فوق دقيقا چه معنى دارد ؟ مفسران بحثهائى دارند كه در مجموع فرق زيادى از نظر نتيجه ندارد .
بعضى گفته اند قذفناها يعنى ما زينت آلاتى را كه قبل از حركت از مصر از فرعونيان گرفته بوديم در آتش افكنديم ، سامرى هم آنچه داشت نيز در آتش افكند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 271
بعضى گفته اند معنى جمله اين است ما زينت آلات را از خود دور ساختيم و سامرى آن را برداشت و در آتش افكند تا از آن گوساله بسازد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فكذلك القى السامرى اشاره به مجموع برنامه و طرحى است كه سامرى اجرا كرد .
به هر حال معمول است كه وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى كه مرتكب شده اند ملامت مى كند ، آنها سعى دارند ، گناه را از خود رد كنند و به گردن ديگرى بيفكنند ، گوساله پرستان بنى اسرائيل كه با ميل و اراده خود از توحيد به شرك گرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بيفكنند .
در هر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود ، آرى از مجموع اين زينت آلات مجسمه گوساله اى را براى آنها تهيه كرد جسد بى جانى كه صدائى همچون گوساله داشت ( فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار ) .
بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند ، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به يكديگر گفتند اين است خداى شما و خداى موسى ( فقالوا هذا الهكم و اله موسى ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤمنان نخستين او بوده اند .
و به اين ترتيب ، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموش كرد و مردم را به گمراهى كشاند ( فنسى ) .
اينكه بعضى از مفسران ، نسيان را در اينجا به معنى گمراهى و رفتن از بيراهه ، تفسير كرده اند ، يا فاعل نسيان را موسى دانسته اند و گفته اند اين جمله
تفسير نمونه ج : 13 ص : 272
سخن سامرى است ، مى خواهد بگويد : موسى فراموش كرده است كه اين گوساله خداى شما است ، همه اينها مخالف ظاهر آيه است ، ظاهر همان است كه در بالا گفتيم كه منظور اين است سامرى عهد و پيمانش را با موسى و خداى موسى به دست فراموشى سپرد و راه بت پرستى پيش گرفت .
در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بت پرستان مى گويد : آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى براى آنها فراهم نمى سازد ( ا فلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا ) .
يك معبود واقعى حداقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلائى ، صدائى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساس نمى شد مى تواند دليل پرستش باشد .
و به فرض كه پاسخ سخنان آنها را هم بدهد ، تازه موجودى مى شود همچون يك انسان ناتوان كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست آيا با اين حال مى تواند معبود باشد ؟ ! كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان يك مجسمه بى جان را كه گاهگاه صدائى نامفهوم از آن برمى خيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد ؟ بدون شك در اين قال و غوغا ، هارون جانشين موسى (عليه السلام) و پيامبر بزرگ خدا دست از رسالت خويش برنداشت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد ، چنانكه قرآن مى گويد : هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد فريب نخوريد و از راه توحيد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 273
منحرف نشويد ( و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به ) .
سپس اضافه كرد : پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده ( و ان ربكم الرحمن ) .
برده بوديد شما را آزاد ساخت ، اسير بوديد رهائى بخشيد ، گمراه بوديد هدايت كرد ، پراكنده بوديد در سايه رهبرى يك مرد آسمانى ، شما را جمع و متحد نمود ، جاهل و گمراه بوديد ، نور علم بر شما افكند ، و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود .
اكنون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد ( فاتبعونى و اطيعوا امرى ) .
مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى ، مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد ؟ چرا خود را به دره نيستى سقوط مى دهيد ؟ ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلائل روشن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نيفتاد ، با صراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و گفتند ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما بازگردد ( قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ) .
خلاصه دو پا را در يك كفش كردند ، و گفتند : مطلب همين است و غير
تفسير نمونه ج : 13 ص : 274
اين نيست ، بايد برنامه گوساله پرستى همچنان ادامه يابد تا موسى برگردد ، و از او داورى بطلبيم : اى بسا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده كند ! ! بنا بر اين خودت را زياد خسته مكن و دست از سر ما بردار ! و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند ، و هم فرمان جانشين رهبرشان را .
ولى بطورى كه مفسران نوشته اند - و قاعده نيز چنين اقتضا مى كند - هنگامى كه هارون رسالت خود را در اين مبارزه انجام داد و اكثريت پذيرا نشدند ، به اتفاق اقليتى كه تابع او بودند ، از آنها جدا شد و دورى گزيد ، مبادا اختلاط آنها با يكديگر دليلى بر امضاى برنامه هاى انحرافيشان گردد .
عجيب اينكه : بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اين دگرگونيهاى انحرافى در بنى اسرائيل تنها در چند روز كوتاه واقع شد ، هنگامى كه 35 روز از رفتن موسى به ميعادگاه گذشت ، سامرى دست به كار شد و از بنى اسرائيل خواست تا تمام زيورآلاتى را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند و بعد از داستان غرق آنها با خود داشتند جمع كنند ، در روز سى و ششم و سى و هفتم و سى و هشتم همه آنها را در بوته ريخت و آب كرد و مجسمه گوساله را ساخت ، و در روز سى و نهم آنها را به پرستش آن دعوت كرد و گروه عظيمى ( طبق پاره اى از روايات ششصد هزار نفر ! ) آن را پذيرا گشتند و يك روز بعد ، يعنى با پايان گرفتن چهل روز موسى بازگشت .
ولى به هر حال ، هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعيت جدا شدند در حالى كه اكثريت جاهل و لجوج نزديك بود او را به قتل برسانند .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 275
نكته ها :

1 - شوق ديدار !
براى آنها كه از مساله جاذبه عشق خدا بى خبرند گفتار موسى در پاسخ سؤال پروردگار پيرامون عجله او در شتافتن به ميعادگاه پروردگار ممكن است عجيب آيد آنجا كه مى گويد : و عجلت اليك رب لترضى پروردگارا من به سوى تو عجله كردم تا رضايتت را جلب كنم .
ولى آنها با تمام وجود اين حقيقت را درك كرده اند كه : وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد به خوبى مى دانند كه چه نيروى مرموزى موسى را به سوى ميعادگاه الله مى كشيد و آنچنان با سرعت مى رفت كه حتى قومى را كه با او بودند پشت سر گذاشت .
موسى پيش از آن حلاوت وصال دوست و مناجات با پروردگار را بارها چشيده بود ، او مى دانست كه تمام جهان برابر يك لحظه از اين مناجات نيست .
آرى چنين است راه و رسم آنان كه از عشق مجازى گذشته اند و به مرحله عشق حقيقى ، عشق معبود جاودانى گام نهاده اند ، عشق خداوندى كه هرگز فنا در ذات پاكش راه ندارد و كمال مطلق است و خوبى بى حد و انتها ، و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد .
بلكه خوبى همه خوبان پرتو كوچكى از خوبى جاودان او است .
بزرگ پروردگارا ! ذره از اين عشق مقدس بما بچشان .
امام صادق (عليه السلام) - طبق روايتى - مى فرمايد : المشتاق لا يشتهى طعاما ، و لا يلتذ شرابا ، و لا يستطيب رقادا ، و لا يانس حميما و لا ياوى دارا ...
تفسير نمونه ج : 13 ص : 276
و يعبد الله ليلا و نهارا ، راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه ... كما اخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله و عجلت اليك رب لترضى : مشتاق بيقرار نه ميل به غذا مى كند ، نه از نوشيدنى گوارا لذت مى برد ، نه خواب آسوده دارد ، نه با دوستى انس مى گيرد و نه در خانه اى آرام خواهد داشت ... بلكه خدا را شب و روز بندگى مى كند ، به اين اميد كه به محبوبش ( الله ) برسد ... آنچنان كه خداوند از موسى بن عمران در باره ميعادگاه پروردگارش نقل مى كند و عجلت اليك رب لترضى .

2 - حركتهاى ضد انقلابى در برابر انقلاب انبياء
معمولا در برابر هر انقلابى ، يك جنبش ضد انقلابى كه سعى مى كند دستاوردهاى انقلاب را در هم پيچيده و جامعه را به دوران قبل از انقلاب برگرداند وجود دارد ، دليل آن هم چندان پيچيده نيست ، زيرا با تحقق يك انقلاب تمام عناصر فاسد گذشته يك مرتبه نابود نمى شوند ، معمولا تفاله هائى از آن باقى ميمانند كه براى حفظ موجوديت خويش به تلاش برمى خيزند و با تفاوت شرائط و كميت و كيفيت آنها ، دست به اعمال ضد انقلابى آشكار يا پنهان مى زنند .
در جنبش انقلابى موسى بن عمران به سوى توحيد و استقلال و آزادى بنى اسرائيل ، سامرى سردمدار اين جنبش ارتجاعى بود .
او كه - مانند همه رهبران جنبشهاى ارتجاعى - به نقاط ضعف قوم خود به خوبى آشنا بود و مى دانست با استفاده از اين ضعفها مى تواند غائله اى به راه اندازد ، سعى كرد از زيورآلات و طلاهائى كه معبود دنياپرستان و جالب توجه توده عوام است ، گوساله اى بسازد و آن را به طرز مخصوصى در مسير حركت باد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 277
قرار دهد ( يا با استفاده از هر وسيله اى ديگر ) تا صدائى از آن برخيزد ، سپس با استفاده از يك فرصت مناسب ( غيبت چند روزه موسى ) و با توجه به اينكه بنى اسرائيل پس از نجات از دريا و عبور از كنار يك قوم بت پرست ، تقاضاى بتى از موسى كردند ، خلاصه با استفاده از تمام ضعفهاى روانى و فرصتهاى مناسب زمانى و مكانى ، برنامه ضد توحيدى خود را آغاز كرد ، و آنچنان ماهرانه مواد آن را تنظيم نمود كه در مدت كوتاهى اكثريت قاطع جاهلان بنى اسرائيل را از راه و رسم توحيد منحرف ساخت و به شرك كشاند .
اين توطئه هر چند به مجرد بازگشت موسى و قدرت ايمان و منطق او در پرتو نور وحى خنثى شد ، ولى فكر كنيم اگر موسى بازنگشته بود چه مى شد ؟ به يقين برادرش هارون را يا مى كشتند و يا آنچنان منزوى مى كردند كه صداى او به گوش هيچكس نرسد ! آرى هر انقلابى در آغاز اين چنين شكننده است و بايد كاملا به هوش بود ، كمترين حركتهاى شرك آلود ارتجاعى را زير نظر داشت ، و توطئه هاى دشمن را در نطفه خفه كرد .
ضمنا بايد به اين واقعيت توجه داشت كه بسيارى از انقلابهاى راستين به دلائل مختلفى در آغاز متكى به فرد يا افراد مخصوصى است كه اگر پاى آنها از ميان برود خطر بازگشت ، انقلاب را تهديد مى كند ، و به همين دليل بايد كوشش كرد كه هر چه زودتر معيارهاى انقلابى در عمق جامعه پياده شود ، و مردم آنچنان ساخته شوند كه بهيچوجه طوفانهاى ضد انقلاب آنها را تكان ندهد و همچون كوه در مقابل هر حركت ارتجاعى بايستند .
يا به تعبير ديگر اين يكى از وظائف رهبران راستين است كه معيارها را از خويش به جامعه منتقل كنند و بدون شك اين امر مهم نياز به گذشت زمان نيز دارد ، ولى بايد كوشيد كه اين زمان هر چه ممكن است كوتاهتر شود .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 278
در باره اينكه سامرى كه بود ؟ و سرنوشتش به كجا انجاميد در آيات بعد به خواست خدا سخن خواهيم گفت .

3 - مراحل رهبرى
بدون شك هارون در غياب موسى در انجام رسالت خويش كمترين سستى به خرج نداد ، ولى جهالت مردم از يكسو ، و رسوبات دوران رقيت و بردگى و بت پرستى در مصر از سوى ديگر كوششهاى او را خنثى كرد .
او طبق آيات فوق وظيفه خود را در چهار مرحله پياده نمود : نخست به آنها اعلام كرد كه اين جريان يك خط انحرافى و يك ميدان آزمايش خطرناك براى همه شما است ، تا مغزهاى خفته بيدار شود و مردم به انديشه بنشينند و مهم همين بود ( يا قوم انما فتنتم به ) .
مرحله دوم اين بود كه نعمتهاى گوناگون خداوند را كه از بدو قيام موسى تا زمان نجات از چنگال فرعونيان شامل حال بنى اسرائيل شده بود بياد آنها آورد ، و مخصوصا خدا را با صفت رحمت عامه اش توصيف كرد ، تا اثر عميقترى بگذارد و هم آنها را به آمرزش اين خطاى بزرگ اميدوار سازد ( و ان ربكم الرحمن ) .
مرحله سوم اين بود كه آنها را متوجه مقام نبوت خويش و جانشينى از برادرش موسى كرد ( فاتبعونى ) .
و بالاخره مرحله چهارم اين بود كه آنها را به وظائف الهيشان آشنا ساخت ( و اطيعوا امرى ) .

4 - پاسخ به يك اشكال
مفسر معروف فخر رازى در اينجا ايرادى مطرح كرده و در پاسخ آن مانده است و آن اينكه مى گويد ، شيعه به گفته معروف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 13 ص : 279
انت منى بمنزلة هارون من موسى ( تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى ) براى ولايت على (عليه السلام) استدلال كرده اند ، در حالى كه هارون در برابر انبوه عظيم بت پرستان هرگز به خود اجازه تقيه نداد و با صراحت مردم را به پيروى خود و ترك متابعت ديگران دعوت نمود .
اگر براستى امت محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از رحلت او راه خطا پيمودند بر على (عليه السلام) واجب بود كه همان برنامه هارون را عملى كند ، بر فراز منبر برود و بدون هيچگونه ترس و تقيه فاتبعونى و اطيعوا امرى بگويد ، چون چنين كارى را نكرد ما مى فهميم كه راه و رسم امت در آن زمان حق و صواب بوده است .
ولى گويا فخر رازى از دو نكته اساسى در اين زمينه غفلت كرده است .
1 - اينكه مى گويد على (عليه السلام) چيزى در زمينه خلافت بلافصلى خود اظهار نداشت اشتباه است ، زيرا ما مدارك فراوانى در دست داريم كه امام در موارد مختلف اين موضوع را بيان فرمود ، گاهى صريح و عريان و گاه در پرده ، در كتاب نهج البلاغه فرازهاى مختلفى به چشم مى خورد مانند خطبه شقشقيه ( خطبه سوم و خطبه 87 و خطبه 97 و خطبه 94 و خطبه 154 و خطبه 147 كه همگى در اين زمينه سخن مى گويد .
در جلد پنجم تفسير نمونه ذيل آيه 67 سوره مائده پس از بيان داستان غدير ، روايات متعددى نقل كرده ايم كه خود على (عليه السلام) كرارا به حديث غدير براى اثبات موقعيت و خلافت بلافصل خويش استناد كرده است ( براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 19 به بعد مراجعه فرمائيد ) .
بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شرائط خاصى بود ، منافقانى كه در انتظار وفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روزشمارى مى كردند خود را براى ضربه نهائى بر اسلام نوپا آماده ساخته بودند ، و لذا مى بينيم اصحاب الرده ( گروه ضد انقلاب
تفسير نمونه ج : 13 ص : 280
اسلامى ) بلافاصله در زمان خلافت ابو بكر قيام كردند و اگر وحدت و انسجام و هوشيارى مسلمانان نبود ممكن بود ضربات غير قابل جبرانى بر اسلام وارد كنند على (عليه السلام) به خاطر همين امر نيز كوتاه آمد تا دشمن سوء استفاده نكند .
اتفاقا هارون - با اينكه موسى در حيات بود - در برابر سرزنش برادر كه چرا كوتاهى كردى صريحا عرض كرد انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى - اسرائيل : من از اين ترسيدم كه به من بگوئى در ميان بنى اسرائيل تفرقه ايجاد كردى ( طه - 94 ) و اين نشان مى دهد كه او هم به خاطر ترس از اختلاف تا حدى كوتاه آمد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 281
قَالَ يَهَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا(92) أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى(93) قَالَ يَبْنَؤُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى إِنى خَشِيت أَن تَقُولَ فَرَّقْت بَينَ بَنى إِسرءِيلَ وَ لَمْ تَرْقُب قَوْلى(94) قَالَ فَمَا خَطبُك يَسمِرِى(95) قَالَ بَصرْت بِمَا لَمْ يَبْصرُوا بِهِ فَقَبَضت قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى(96) قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً(97) إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كلَّ شىْء عِلْماً(98)

تفسير نمونه ج : 13 ص : 282
ترجمه :
92 - گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند .
93 - از من پيروى نكردى ؟ ! آيا فرمان مرا عصيان نمودى ؟ !
94 - گفت : اى فرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير ! ، من ترسيدم بگوئى تو ميان بنى - اسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى .
95 - ( موسى رو به سامرى كرد و ) گفت ، تو چرا اين كار كردى ، اى سامرى ؟ !
96 - گفت : من چيزى ديدم كه آنها نديدند ، من قسمتى از آثار رسول ( و فرستاده خدا ) را گرفتم ، سپس آنرا افكندم ، و اينچنين نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد !
97 - ( موسى ) گفت : برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه ( هر كس با تو نزديك شود ) خواهى گفت با من تماس نگير ! و تو ميعادى ( از عذاب خدا ) دارى كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد ، ( اكنون ) بنگر به معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى و ببين ما آنرا نخست مى سوزانيم ، سپس ذرات آنرا به دريا مى پاشيم ! .
98 - معبود شما تنها خداوندى است كه جز او معبودى نمى باشد ، و علم او همه چيز را فرا گرفته .

تفسير : سرنوشت دردناك سامرى !
به دنبال بحثى كه موسى (عليه السلام) با بنى اسرائيل در نكوهش شديد از گوساله پرستى داشت و در آيات قبل خوانديم ، آيات مورد بحث نخست گفتگوى موسى (عليه السلام) را با برادرش هارون (عليه السلام) و سپس با سامرى را منعكس مى كند .
نخست رو به برادرش هارون كرده گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه مشاهده كردى اين قوم گمراه شدند ، از من پيروى ننمودى ؟ ! ( قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا الا تتبعن ) .
مگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 283
تو چرا با اين بت پرستان به مبارزه برنخاستى ؟ بنا بر اين منظور از جمله الا تتبعن اين است كه چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستى پيروى نكردى .
اما اينكه بعضى گفته اند منظور از اين جمله اين است كه چرا به همراه اقليتى كه بر توحيد ثابت قدم مانده بودند به دنبال من به كوه طور نيامدى ، بسيار بعيد به نظر مى رسد و با پاسخى كه هارون در آيات بعد مى گويد ، چندان تناسب ندارد .
سپس موسى اضافه كرد : آيا تو در برابر فرمان من عصيان كردى ؟ ! ( ا فعصيت امرى ) .
موسى با شدت و عصبانيت هر چه تمامتر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد ، در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد .
هارون كه ناراحتى شديد برادر را ديد ، براى اينكه او را بر سر لطف آورد ، و از التهاب او بكاهد و ضمنا عذر موجه خويش را در اين ماجرا بيان كند گفت : فرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير ، من فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقه شديدى در ميان بنى اسرائيل مى افتد ، و از اين ترسيدم كه تو به هنگام بازگشت بگوئى چرا در ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا در غياب من به كار نبستى ( قال يا بن ام لا تاخذ بلحيتى و لا برأسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى ) .
در حقيقت نظر هارون به همان سخنى است كه موسى به هنگام حركت به سوى ميعادگاه به او گفته بود كه محتواى آن ، دعوت به اصلاح است ( سوره اعراف آيه 142 ) .
او مى خواهد بگويد من اگر اقدام به درگيرى مى كردم ، بر خلاف دستور
تفسير نمونه ج : 13 ص : 284
تو بود ، و حق داشتى مرا مؤاخذه مى كردى .
و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثبات كرد ، مخصوصا با توجه به جمله ديگرى كه در سوره اعراف آيه 150 آمده : ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى : اين جمعيت نادان ، مرا در ضعف و اقليت قرار دادند و نزديك بود مرا بكشند من بى گناهم ، بى گناه .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه موسى (عليه السلام) و هارون (عليه السلام) بدون شك هر دو پيامبر بودند و معصوم ، اين جر و بحث و عتاب و خطاب شديد ، از ناحيه موسى و دفاعى كه هارون از خودش مى كند چگونه قابل توجيه است ؟ در پاسخ مى توان گفت : كه موسى يقين داشت برادرش بى گناه است ، اما با اين عمل دو مطلب را مى خواست اثبات كند : نخست به بنى اسرائيل بفهماند كه گناه بسيار عظيمى مرتكب شده اند ، گناهى كه حتى پاى برادر موسى را كه خود پيامبرى عاليقدر بود به محكمه و دادگاه كشانده است ، آن هم با آن شدت عمل ، يعنى مساله به اين سادگى نيست كه بعضى از بنى اسرائيل پنداشته اند ، انحراف از توحيد و بازگشت به شرك آنهم بعد از آنهمه تعليمات و ديدن آنهمه معجزات و آثار عظمت حق ، اين كار باوركردنى نيست و بايد با قاطعيت هر چه بيشتر در برابر آن ايستاد .
گاه مى شود به هنگامى كه حادثه عظيمى رخ مى دهد ، انسان دست مى برد و يقه خود را چاك مى زند و بر سر مى زند ، تا چه رسد به اينكه برادرش را مورد عتاب و خطاب قرار دهد ، و بدون شك براى حفظ هدف و گذاردن اثر روانى در افراد منحرف ، و نشان دادن عظمت گناه به آنها اين برنامه ها ، مؤثر است و قطعا هارون نيز در اين ماجرا كمال رضايت را داشته است .
ديگر اينكه بى گناهى هارون با توضيحاتى كه مى دهد بر همگان ثابت شود و بعدا او را متهم به مسامحه در اداء رسالتش نمى كنند .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 285
بعد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او ، به محاكمه سامرى پرداخت و گفت : اين چه كارى بود كه تو انجام دادى و چه چيز انگيزه تو بود اى سامرى ؟ ! ( قال فما خطبك يا سامرى ) .
او در پاسخ گفت : من از مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند ( قال بصرت بما لم يبصروا به ) .
من چيزى از آثار رسول و فرستاده خدا را گرفتم ، و سپس آن را به دور افكندم و اينچنين نفس من مطلب را در نظرم زينت داد ! ( فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى ) .
در اينكه : منظور سامرى از اين سخن چه بوده ؟ در ميان مفسران دو تفسير معروف است : نخست اينكه : مقصودش آن است كه به هنگام آمدن لشكر فرعون به كنار درياى نيل ، من جبرئيل را بر مركبى ديدم كه براى تشويق آن لشكر به ورود در جاده هاى خشك شده دريا در پيشاپيش آنها حركت مى كرد ، قسمتى از خاك زير پاى او يا مركبش را بر گرفتم ، و براى امروز ذخيره كردم ، و آن را در درون گوساله طلائى افكندم و اين سر و صدا از بركت آن است ! تفسير ديگر اينكه : من در آغاز به قسمتى از آثار اين رسول پروردگار ( موسى ) مؤمن شدم ، و سپس در آن ترديد كردم و آن را بدور افكندم ، و به سوى آئين بت پرستى گرايش نمودم ، و اين در نظر من جالبتر و زيباتر بود ! طبق تفسير اول ، رسول به معنى جبرئيل است ، در حالى كه در تفسير دوم رسول به معنى موسى است .
اثر در تفسير اول به معنى خاك زير پا است ، و در تفسير دوم به معنى بخشى از تعليمات است ، نبذتها در تفسير اول به معنى افكندن خاك در
تفسير نمونه ج : 13 ص : 286
درون گوساله است ، و در تفسير دوم به معنى رها كردن تعليمات موسى (عليه السلام) است و بالاخره بصرت به بما لم يبصروا به در تفسير اول اشاره به مجاهده جبرئيل است كه به صورت اسب سوارى آشكار شده بود ( شايد بعضى ديگر هم او را ديدند ، ولى نشناختند ) ولى در تفسير دوم اشاره به اطلاعات خاصى در باره آئين موسى (عليه السلام) است .
به هر حال هر يك از اين دو تفسير ، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و يا مبهم است ، ولى رويهمرفته تفسير دوم از جهاتى بهتر به نظر مى رسد ، بخصوص اينكه در حديثى در كتاب احتجاج طبرسى مى خوانيم هنگامى كه امير مؤمنان على (عليه السلام) بصره را فتح كرد ، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها حسن بصرى بود ، و الواحى با خود آورده بود كه هر سخنى را امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمود : فورا يادداشت مى كرد ، امام با صداى بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود : چه مى كنى ؟ ! عرض كرد آثار و سخنان شما را مى نويسم تا براى آيندگان بازگو كنم ، امير مؤمنان فرمود : اما ان لكل قوم سامريا و هذا سامرى هذه الامة ! انه لا يقول لا مساس و لكنه يقول لا قتال : بدانيد هر قوم و جمعيتى سامرى دارد ، و اين مرد ( حسن بصرى ) سامرى اين امت است ! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى (عليه السلام) اين است كه هر كس به سامرى نزديك مى شد مى گفت لا مساس ( هيچ كس با من تماس نگيرد ) ولى اين به مردم مى گويد لا قتال ( يعنى نبايد جنگ كرد حتى با منحرفان ، اشاره به تبليغاتى است كه حسن بصرى بر ضد جنگ جمل داشت ) .
از اين حديث چنين استفاده مى شود كه سامرى نيز مرد منافقى بوده است كه با استفاده از پاره اى مطالب حق بجانب ، كوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است و اين معنى با تفسير دوم مناسبتر مى باشد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 287
روشن است كه پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى (عليه السلام) به هيچوجه قابل قبول نبود ، لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در باره او و گوساله اش داد : نخست اينكه به او گفت : بايد از ميان مردم دور شوى با كسى تماس نگيرى ، و بهره تو در باقيمانده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك مى شود خواهى گفت : با من تماس نگير ! ( قال فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس ) .
و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد .
بعضى از مفسران گفته اند كه جمله لا مساس اشاره به يكى از قوانين جزائى شريعت موسى (عليه السلام) است كه در باره بعضى افراد كه گناه سنگينى داشتند صادر مى شد ، آن فرد به منزله موجودى كه از نظر پليد و نجس و ناپاك بود درمى آمد ، احدى با او تماس نمى گرفت و او هم حق نداشت با كسى تماس بگيرد .
سامرى بعد از اين ماجرا ناچار شد از ميان بنى اسرائيل و شهر و ديار بيرون رود ، و در بيابانها متوارى گردد ، و اين است جزاى انسان جاه طلبى كه با بدعتهاى خود مى خواست ، گروههاى عظيمى را منحرف ساخته و دور خود جمع كند ، او بايد ناكام شود و حتى يك نفر با او تماس نگيرد و براى اين گونه اشخاص اين طرد مطلق و انزواى كامل ، از مرگ و اعدام سخت تر است ، چرا كه او را به صورت يك موجود پليد و آلوده از همه جا مى رانند .
بعضى از مفسران نيز گفته اند كه بعد از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى موسى در باره او نفرين كرد و خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمى توانست با او تماس بگيرد و اگر كسى تماس مى گرفت ،