بعدی
تفسير نمونه ج : 12 ص : 293
3 - علامه طباطبائى در تفسير الميزان از كلمه ارض در آيه فوق چنين استفاده مى كند
كه طبيعت زندگى مادى در روى زمين طبيعت نياز به وجود پيامبر است و بدون آن زندگى
هرگز سامان نمى پذيرد .
و علاوه اين كلمه را اشاره لطيفى به مسئله جاذبه زمين ميداند چرا كه راه رفتن توام
با آرامش و اطمينان بدون وجود آن امكان پذير نيست .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 294
قُلْ كفَى بِاللَّهِ شهِيدَا بَيْنى وَ بَيْنَكمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ
خَبِيرَا بَصِيراً(96) وَ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ
فَلَن تجِدَ لهَُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَ نحْشرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلى
وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كلَّمَا خَبَت
زِدْنَهُمْ سعِيراً(97)
ترجمه :
96 - بگو : همين كافى است كه خدا گواه ميان من و شما است ، چرا كه او نسبت به
بندگانش آگاه و بيناست .
97 - هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را او ( به خاطر
اعمالش ) گمراه سازد هاديان و سرپرستانى جز خدا براى او نخواهى يافت ، و روز قيامت
آنها را بر صورتهايشان محشور مى كنيم در حالى كه نابينا و گنگ و كرند ، جايگاهشان
دوزخ است و هر زمان آتش آن فرونشيند ، شعله تازه اى بر آنها مى افزائيم .
تفسير : هدايت يافتگان واقعى
در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت ، و گفتگو با مخالفان بود ، آيات
فوق يكنوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى باشد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 295
نخست مى گويد : اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد نپذيرند
به آنها اعلام كن و بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد ، چرا كه او از حال
بندگانش آگاه ، و نسبت به كارشان بينا است ( قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه
كان بعباده خبيرا بصيرا ) .
در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است : نخست اينكه : مخالفان متعصب
لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا ، شاهد و گواه اعمال ما و شما است ، گمان
نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت ، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى
ماند .
ديگر اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را
به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود ، اثر عميق روانى در
شنونده دارد ، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأم با يكنوع تهديد ملايم نيز مى
باشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشانرا بيدار كند و به راه راست
بخواند .
سپس اضافه مى كند تنها كسى هدايت مى يابد كه خدا نور هدايت را به قلبش بيفكند ( و
من يهدى الله فهو المهتد ) .
اما آنها را كه خدا ( بخاطر اعمالشان ) گمراه ساخته است هرگز اولياء و راهنما و
سرپرستى جز خدا براى آنها نخواهى يافت ( و من يضلل فلن تجد لهم اولياء من دونه ) .
تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند .
اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده كافى براى
ايمان آوردن نيست ، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا
تفسير نمونه ج : 12 ص : 296
نشود محال است ايمان بياورد .
اين تعبير همانند آن است كه ما افرادى را به انجام يك كار خير قابل توجهى دعوت مى
كنيم ، و يا انواع استدلال اهميت موضوع را گوشزد مى نمائيم ، اما عده اى مى پذيرند
، و عده اى مخالفت مى كنند ما مى گوئيم همه كس لايق انجام چنين كارى نيست ! نطفه
پاك ببايد كه شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلى لؤلؤ و مرجان نشود ! اين يك واقعيت
است كه هر دلى لايق نور حق نيست ، و هر سرى جاى سوداى او نمى باشد ، به علاوه اين
سخن اثر تحريك كننده در شنونده دارد و بسيار مى شود كه او براى اثبات لياقت خود دست
از لجاجت برمى دارد و تسليم حق مى شود .
اين را نيز بارها گفته ايم كه هدايت و ضلالت الهى هرگز جنبه جبرى ندارد ، بلكه اثر
مستقيم اعمال و صفات خود انسان است : آنها كه در راه او به جهاد برمى خيزند و براى
رسيدن به حق همه گونه فداكارى مى كنند ، مسلما شايسته آنند كه مشمول هدايت او شوند
( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) ( سوره عنكبوت آيه 69 ) .
و اما آنها كه با پيمودن راه عناد و لجاج و آلوده شدن به هر گونه ظلم و فساد و گناه
شايستگى را در خود كشته ، و مستحق سلب توفيق و گمراهى شده اند مسلما اين افراد را
گمراه مى سازد ، چنانكه ميفرمايد ( و يضل الله الظالمين ) ( ابراهيم 27 ) ( و ما
يضل به الا الفاسقين ) ( سوره بقره 26 ) ( كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب ) ( غافر
34 ) .
اما اينكه اولياء به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به تعدد خدايان پندارى ، و يا
تنوع وسائل و اسبابهائى باشد كه آنها به آن پناه مى بردند ، يعنى هيچيك از اين
وسائل و اسباب و همچنين انسانها و غير انسانها و خدايان پندارى نمى توانند به فرياد
آنها برسند و از گمراهى و بدبختى نجاتشان بخشند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 297
سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه اى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجه قطعى
اعمال آنها است به آنها نشان مى دهد : و ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان
محشور مى كنيم ( و نحشرهم يوم القيامة على وجوههم ) : بجاى اينكه مستقيم و ايستاده
راه بروند فرشتگان عذاب آنانرا به صورتشان بر زمين مى كشند .
بعضى نيز اين احتمال داده اند كه اين گنهكاران چون در آنجا قادر به راه رفتن نيستند
همچون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند ، و با حالى دردناك و ذلت بار پيش مى روند .
آرى آنها از نعمتهاى بزرگى همچون پاها براى راه رفتن محرومند چرا كه در اين جهان از
اين وسائل در راه سعادت استفاده نكردند ، بلكه در مسير گناه آنها را به كار گرفتند
.
و نيز آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند به آن دادگاه بزرگ وارد شوند (
عميا و بكما و صما ) .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه مجرمان و
دوزخيان هم مى بينند هم مى شنوند و هم سخن مى گويند چگونه آيه فوق مى گويد آنها كور
و كر و لالند ؟ ! مفسران در پاسخ اين سؤال تفسيرهاى متعددى ذكر كردند كه بهتر از
همه دو تفسير زير است :
تفسير نمونه ج : 12 ص : 298
1 - مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و
نابينا هستند ، و اين خود يكنوع مجازات براى آنها است ، ( چرا كه اين نعمتهاى بزرگ
الهى را در دنيا مورد بهره بردارى صحيح قرار ندادند ) ولى در مراحل ديگرى چشمشان
بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز مى شود ، تا صحنه هاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى
سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند كه اين خود نوع
ديگرى از مجازات براى آنها است .
2 - مجرمان از ديدن آنچه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه
موجب نجات مى باشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى بينند و مى
شنوند و مى گويند .
و در پايان آيه مى فرمايد جايگاه هميشگى آنها دوزخ است ( ماواهم جهنم ) .
اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سرانجام به خاموشى مى گرايد نه هر زمان
التهاب آن فرو مى نشيند شعله تازه اى بر آنها مى افزائيم ( كلما خبت زدناهم سعيرا )
.
تفسير نمونه ج : 12 ص : 299
ذَلِك جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا
عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(98) * أَ وَ لَمْ
يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض قَادِرٌ عَلى أَن
يخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْب فِيهِ فَأَبى الظلِمُونَ
إِلا كُفُوراً(99) قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائنَ رَحْمَةِ رَبى إِذاً
لأَمْسكْتُمْ خَشيَةَ الانفَاقِ وَ كانَ الانسنُ قَتُوراً(100)
ترجمه :
98 - اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه به آيات ما كافر شدند ، و گفتند آيا هنگامى كه
ما استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مى شويم آيا بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم
يافت ؟ !
99 - آيا نديدند خدائى كه آسمانها و زمين را آفريد قادر است مثل آنها را بيافريند (
و به زندگى جديد بازشان گرداند ) و براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد اما ظالمان جز
كفر و انكار را پذيرا نيستند .
100 - بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد بخاطر تنگ نظرى امساك مى
كرديد مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود و انسان سختگير است .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 300
تفسير : چگونه معاد ممكن است ؟
در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است .
سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد ، آيات مورد بحث علت اين موضوع
را به بيان ديگر تشريح مى كند .
نخست ميگويد : اين كيفر آنها است به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند آيا
هنگامى كه ما تبديل به استخوانهاى پوسيده ، و خاكهاى پراكنده مى شويم آيا بار ديگر
آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟ ( ذلك جزاؤهم بانهم كفروا باياتنا و قالوا ء اذا كنا
عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا ) .
رفات چنانكه راغب در مفردات مى گويد : به معنى قطعاتى از كاه است كه نمى شكند و
پراكنده مى شود ، ناگفته پيداست كه انسان در زير خاك نخست تبديل به استخوانهاى
پوسيده مى شود سپس تبديل به خاك ميگردد و اين ذرات خاك نيز از هم متلاشى و پراكنده
مى شوند .
قرآن بلافاصله از اين گفتار آنها كه مسئله معاد جسمانى را با تعجب مى نگريستند و يا
آنرا غير ممكن مى پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده ، ميگويد : آيا آنها نديدند
خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند ؟ ( ا و لم يروا
ان الله الذى خلق السموات و الارض قادر على ان يخلق مثلهم ) ولى آنها نبايد عجله
كنند اين رستاخيز و قيامت اگر چه دير آيد سرانجام مى آيد خداوند براى آنها سرآمدى
قطعى قرار داده است ، و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت بر پا نخواهد شد ( و جعل
لهم اجلا لا ريب فيه ) .
اما اين ظالمان و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى
دهند و جز راه كفر و انكار نمى پويند ( فابى الظالمون الا كفورا ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 301
و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گوئى يك نوع حسادت و
بخل مانع از اين مى شد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد ،
لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد : به آنها بگو اگر شما مالك خزائن رحمت
پروردگار من بوديد مسلما بخاطر تنگ نظرى امساك مى كرديد ، مبادا انفاق مايه فقر و
تنگدستى شما شود ( قل لو انتم تملكون خزائن رحمت ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق ) .
و انسان طبعا موجود بخيلى است ( و كان الانسان قتورا ) .
قتور از ماده قتر بر وزن قتل به معنى امساك در خرج كردن است .
و از آنجا كه قتور صيغه مبالغه است معنى شدت امساك و تنگ نظرى را مى رساند .
نكته ها :
1 - معاد جسمانى -
آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است ، زيرا تعجب مشركان از
اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس
حيات و زندگى بيارايد ، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى گويد : خداوندى كه
آسمانها و زمين را آفريد ، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى
كرده ، حيات نوين ببخشد .
معلوم نيست با اين آيات روشن ، و آيات فراوان ديگرى همانند آن ، چگونه بعضى دعوى
اسلام دارند ، در عين حال معاد را منحصرا روحانى مى دانند ؟ ! ضمنا استدلال بعموميت
قدرت خداوند در اثبات مساله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده
است از جمله در آخر سوره يس كه چند دليل براى اثبات معاد جسمانى بيان شده يكى از
آنها همين مساله عموميت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 302
قدرت خدا است .
2 - كدام آيات -
در اينكه منظور از اين آيات در جمله كفروا باياتنا آيات توحيد است يا دلائل نبوت ،
و يا آيات مربوط به معاد است احتمالات متعددى وجود دارد ، ولى با توجه به اينكه اين
جمله در ضمن بحث معاد واقع شده به نظر مى رسد كه اشاره به آيات معاد بوده باشد ، و
در حقيقت مقدمه اى است براى پاسخگوئى به منكران معاد .
3 - منظور از مثلهم چيست -
قاعدتا بايد گفته شود كه خداوند با آن قدرتى كه دارد مى تواند اين انسانها را در
قيامت بازگرداند در حالى كه در آيات فوق مى خوانيم مى تواند مثل آنها را بيافريند ،
اين تعبير گاهى سبب اشتباه و يا لااقل موجب استفهام براى بعضى شده است كه مگر
انسانهائى كه در رستاخيز گام مى نهند همين انسانها نيستند ؟ بعضى از مفسران گفته
اند منظور از مثل در اينجا عين است ، زيرا گاهى مى گوئيم : مثل تو نبايد چنين كارى
را انجام دهد و منظورمان اينست كه تو نبايد اين كار را انجام دهى ، ولى اين تفسير
بسيار بعيد به نظر مى رسد ، زيرا اينگونه تعبيرها محل ديگرى دارد كه متناسب با مورد
بحث ما نيست .
ظاهر اينست كه منظور از تعبير به مثل در آيه فوق همان اعاده و تجديد حيات است ،
زيرا خلقت دوم مسلما عين خلقت اول نيست چرا كه حداقل در زمان ديگر و شرائط ديگرى
تحقق پذيرفته و صورت تازه اى است هر چند ماده همان ماده قديم بوده باشد ، فى المثل
اگر ما خشت پوسيده و متلاشى شده اى را مجددا در قالب تازه اى همانند قالب بريزيم
نمى توان گفت عين همان خشت است هر چند غير آن هم نيست ، بلكه مثل آنست ، و اين نشان
مى دهد كه قرآن تا چه حد در انتخاب تعبيرات دقيق است .
( دقت كنيد ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 303
البته مسلم است كه شخصيت انسان به روح و جان او است و مى دانيم همان روح نخستين
هنگام رستاخيز بازمى گردد ، ولى معاد جسمانى به ما مى گويد كه روح با همان مركب
نخستين خواهد بود ، يعنى همان ماده متلاشى شده جمع آورى و نوسازى مى شود و با روح
او هماهنگ مى گردد ، و در بحثهاى معاد اين موضوع را ثابت كرده ايم كه اصولا روح
انسانى پس از شكل گرفتن با هيچ بدن ديگرى نمى تواند هماهنگ شود جز با بدن اصلى كه
با آن پرورش يافته است ، آن قبا تنها بر اين اندام موزون است ، و اين اندام براى آن
قبا ، و اينست رمز لزوم رستاخيز روح و جسم با هم ( معاد جسمانى و روحانى ) .
4 - اجل چيست ؟ -
مى دانيم اجل يعنى سرآمد عمر چيزى ، ولى آيا اجل در آيات فوق اشاره بپايان عمر آدمى
است ؟ و يا سرآمد عمر دنيا و آغاز رستاخيز ؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد
است تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد .
و اما اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند اين سخن با جمله لا ريب فيه سازگار نيست
، زيرا منكران معاد مسلما در مساله معاد شك و ريب داشتند صحيح به نظر نمى رسد .
چرا كه اينگونه تعبيرات مفهومش آنست كه نبايد در اين مساله هيچ ترديد به خود راه
داد ، و اصولا در آن جاى ترديد نيست ، نه اينكه كسى شك ندارد .
بنا بر اين مفهوم مجموع آيه اين مى شود : كه خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده
مسلما مى تواند اين انسانها را مجددا لباس حيات بپوشاند ، منتها اگر اين كار به
سرعت صورت نمى گيرد بخاطر آنست كه سنت الهى يك زمان بندى قطعى كه جاى ترديد در آن
نيست براى اين امر قرار داده است .
نتيجه اينكه : دليل اصلى در مقابل منكران معاد همان مساله قدرت است و اما جمله جعل
لهم اجلا لا ريب فيه پاسخ سؤالى است كه در زمينه تاخير قيامت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 304
مطرح مى شده است ( دقت كنيد ) .
5 - پيوند آيات -
با مطالعه آيات فوق اين سؤال پيش مى آيد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه
مورد بحث مطرح شده ، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد ؟ بعضى از مفسران گفته اند اين
جمله اشاره به مطلبى است كه در چند آيه قبل از زبان بت پرستان مطرح شده بود ، و آن
اينكه آنها تقاضا داشتند پيامبر سرزمين مكه را پر از چشمه ها و باغها كند ، قرآن در
پاسخ آنها مى گويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك و بخل
برنخواهيد داشت .
ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد ، چون بحث آنها پيرامون مالكيت اين باغها و
چشمه ها نبوده ، بلكه آنها تقاضاى اصل اين كار كه خارق عادت است داشته اند .
تفسير دومى كه براى اين ارتباط گفته اند و صحيح به نظر مى رسد همانست كه در بالا هم
اشاره كرديم و آن اينكه آنها بخاطر بخل و تنگ نظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى
داده شود تعجب مى كردند و اين آيه در واقع به آنها پاسخ مى گويد كه تنگ نظرى شما
آنچنان است كه اگر مالك تمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت و ناپسند خود
برنخواهيد داشت .
6 - آيا همه انسانها بخيل هستند -
بارها گفته ايم كه در بسيارى از آيات قرآن انسان بطور مطلق و بى قيد و شرط مورد
انواع ملامتها قرار گرفته است ، و با صفاتى همچون بخل و جهل و ظالم بودن عجول بودن
و مانند اينها توصيف شده است .
اين تعبيرات هرگز منافات با اين ندارد كه مؤمنان و افراد تربيت شده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 305
درست در جهت مخالف اين صفات قرار داشته باشند بلكه اشاره به آن است كه طبيعت آدمى
چنين مى باشد كه اگر تحت تربيت رهبران الهى قرار نگيرد ، و او را به حال خودش ،
همچون گياهى خودرو ، واگذارند ، آمادگى پذيرش همه اين صفات زشت را دارد .
نه اينكه ذاتا چنين آفريده شده و يا سرانجام همه چنين خواهند بود
7 - تعبير به خشية الانفاق
بمعنى ترس از فقر است فقرى كه بر اثر كثرت انفاق - به پندار آنها - حاصل مى شود .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 306
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى تِسعَ ءَايَتِ بَيِّنَت فَسئَلْ بَنى إِسرءِيلَ إِذْ
جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنى لأَظنُّك يَمُوسى مَسحُوراً(101) قَالَ
لَقَدْ عَلِمْت مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ بَصائرَ وَ
إِنى لأَظنُّك يَفِرْعَوْنُ مَثْبُوراً(102) فَأَرَادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِّنَ
الأَرْضِ فَأَغْرَقْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ جَمِيعاً(103) وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ
لِبَنى إِسرءِيلَ اسكُنُوا الأَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ جِئْنَا بِكمْ
لَفِيفاً(104)
ترجمه :
101 - ما به موسى نه معجزه روشن داديم ، از بنى اسرائيل سوال كن آن زمان كه اين (
معجزات نه گانه ) به كمك آنها آمد ( چگونه بودند ) و فرعون به او گفت گمان مى كنم
اى موسى تو ديوانه ( يا ساحرى ) !
102 - گفت : تو كه مى دانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين - براى روشنى
دلها - نفرستاده ، و من گمان مى كنم اى فرعون تو نابود خواهى شد !
103 - ( فرعون ) تصميم گرفت همه آنها را از آن سرزمين ريشه كن كند ، ولى ما او و
تمام كسانى را كه با او بودند غرق كرديم .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 307
104 - و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم در اين سرزمين ( مصر و شام ) ساكن شويد ،
اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى ( به آن دادگاه عدل ) مى
آوريم .
تفسير : با اينهمه نشانه ها باز ايمان نياوردند
در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر
داشتند و از آنجا كه انگيزه آنها به گواهى اظهارات خودشان حقجوئى نبود بلكه هدفشان
بهانه گيرى و لجاجت بود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پاسخ منفى به آنها داد .
در آيات مورد بحث در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان ميكند كه
چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را
همچنان ادامه دادند .
در آيه نخست ميگويد : ما به موسى نه آيه و نشان روشن داديم ( و لقد آتينا موسى تسع
آيات بينات ) .
در اينكه اين نه آيه چه بوده در پايان همين بحث به آن اشاره خواهيم كرد .
سپس براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند : اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند
براى اتمام حجت به آنها از بنى اسرائيل سؤال كن كه در آن زمان كه اين آيات به
سراغشان آمد چگونه بودند ( فاسئل بنى اسرائيل اذ جاءهم ) ولى با اين حال فرعون
گردنكش جبار و طغيانگر نه تنها تسليم نشد بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا
ديوانه بودن كرد و گفت : من گمان مى كنم اى موسى تو ساحر يا ديوانه اى .
( فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا ) در بيان معنى مسحور مفسران دو تفسير
گفته اند بعضى آنرا به معنى ساحر دانسته اند به شهادت آيات ديگر قرآن كه ميگويد
فرعون و فرعونيان همه جا او را متهم به ساحر بودن كردند ، و آمدن اسم مفعول به معنى
فاعل در لغت عرب شبيه و نظير دارد مانند مشئوم به معنى شائم كسى كه مايه بدبختى است
، و
تفسير نمونه ج : 12 ص : 308
ميمون به معنى يامن كسى كه مايه خوشبختى است ولى جمعى ديگر از مفسران مسحور را به
همان معنى مفعولى واگذاشته اند ، به معنى كسى كه سحر در او اثر گذاشته ، چنانكه از
آيه 39 ذاريات استفاده مى شود كه هم نسبت سحر به او دادند هم جنون .
به هر حال اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را بخاطر نوآوريها ، و حركت
بر ضد مسير جامعه هاى فاسد ، و همچنين نشاندادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون
ميكردند ، تا در افكار مردم ساده دل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده
سازند .
ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر گفت اى فرعون
تو بخوبى ميدانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده
است ( قال لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر ) .
بنا بر اين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار ميكنى ، تو بخوبى ميدانى كه
اينها از طرف خدا است ، و منهم ميدانم كه ميدانى ! .
اينها بصائر است ، دلائلى است آشكار كه بوسيله آن مردم راه حق را پيدا كنند و براى
پيمودن جاده سعادت بصيرت مى يابند .
و به همين دليل چون حق را دانسته انكار ميكنى من فكر ميكنم اى فرعون تو سرانجام
هلاك خواهى شد ( و انى لاظنك يا فرعون مثبورا ) .
مثبور از ماده ثبور به معنى هلاكت است .
چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندان شكن موسى مقاومت كند به همان چيزى
متوسل شده كه همه طاغوتيان بى منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل مى شدند يعنى
: اراده كرد كه آنها را از آن سرزمين بيرون كند اما ما
تفسير نمونه ج : 12 ص : 309
او و همه همراهانش را غرق كرديم ( فاراد أن يستفزهم من الارض فاغرقناه و من معه
جميعا ) يستفز از ماده استفزاز به معنى بيرون راندن به زور و عنف است .
و به دنبال اين پيروزى و نجات بزرگ به بنى اسرائيل گفتيم كه در اين سرزمين ( سرزمين
مصر و شام ) سكونت نمائيد ( و قلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الارض ) .
اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را به پاى ميزان حساب حاضر خواهيم كرد (
فاذا جاء وعد الاخرة جئنا بكم لفيفا ) .
لفيف از ماده لف به معنى پيچيدن است ، و در اينجا منظور گروهى است كه كاملا در هم
آميخته و بهم پيچيده شده اند بطورى كه شخص و قبيله آنها شناخته نمى شود .
نكته ها :
1 - منظور از آيات نه گانه -
در قرآن مجيد براى موسى آيات و معجزات فراوانى آمده است از جمله :
1 - تبديل شدن عصا به مار عظيم و بلعيدن ابزار ساحران ( فاذا هى حية تسعى ) ( طه -
20 ) .
2 - يد بيضاء يا درخشيدن دست موسى (عليه السلام) همچون يك منبع نور ( و اضمم يدك
الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) ( طه 22 ) .
3 - طوفانهاى كوبنده ( فارسلنا عليهم الطوفان ) ( اعراف - 133 ) .
4 - ملخ كه بر زراعتها و درختان آنها مسلط گشت و آفت كشاورزى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 310
آبادشان شد - ( و الجراد ) ( اعراف - 133 ) .
5 - قمل يكنوع آفت نباتى كه غلات را نابود مى كرد - ( و القمل ) ( اعراف - 133 ) .
6 - ضفادع قورباغه ها كه از رود نيل سر برآوردند و آنقدر توليد مثل كردند كه زندگى
آنها را قرين بدبختى و مشكلات كرد - ( و الضفادع ) ( اعراف - 133 ) .
7 - دم يا ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و يا به رنگ خون درآمدن رود نيل بطورى كه
نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى ( و الدم آيات مفصلات ) ( اعراف - 133 )
.
8 - شكافته شدن دريا به گونه اى كه بنى اسرائيل توانستند از آن بگذرند ( و اذ فرقنا
بكم البحر ) ( بقره - 50 ) .
9 - نزول من و سلوى كه شرح آن در ذيل آيه 57 سوره بقره ( جلد اول صفحه 178 ) گذشت (
و انزلنا عليكم المن و السلوى ) ( بقره - 57 ) .
10 - جوشيدن چشمه ها از سنگ ( فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا
) ( بقره - 60 ) .
11 - جدا شدن قسمتى از كوه و قرار گرفتن همچون سايبانى فوق آنان ( و اذ نتقنا الجبل
فوقهم كانه ظلة ) ( اعراف - 171 ) .
12 - قحطى و خشكسالى و كمبود ميوه ها ( و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من
الثمرات ) ( اعراف - 130 ) .
13 - بازگشت حيات و زندگى به مقتولى كه قتل او مايه اختلاف شديد ميان بنى اسرائيل
شده بود ( فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى ) ( بقره - 73 ) .
14 - استفاده از سايه ابرها كه در حرارت شديد بيابان بطور معجزه آسائى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 311
بر سر آنها قرار مى گرفت ( و ظللنا عليكم الغمام ) ( بقره - 57 ) .
ولى سخن در اينجاست كه منظور از آيات نه گانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده
چيست ؟ تعبيراتى كه در اين آيات به كار رفته نشان مى دهد كه منظور از آن معجزاتى
است كه در ارتباط با فرعون و فرعونيان صورت گرفته ، نه آنها كه در ارتباط با خود
بنى اسرائيل است ، مانند نزول من و سلوى ، و خارج شدن چشمه از سنگ و امثال آن .
با توجه به اين نكته مى توان گفت پنج موضوعى كه در آيه 133 سوره اعراف آمده جزء اين
نه آيه است ( طوفان ، آفت نباتى ، ملخ ، فزونى قورباغه و خون ) .
همچنين بدون شك دو معجزه معروف موسى (عليه السلام) : يعنى مساله عصا و يد بيضاء جزء
اين آيات نه گانه خواهد بود ، به خصوص اينكه در سوره نمل آيه 10 تا 12 همين تعبير
تسع آيات ( آيات نه گانه ) را بعد از بيان اين دو معجزه بزرگ ذكر مى كند .
مجموع اينها هفت امر خارق عادت مى شود ، ببينيم دو آيه ديگر چيست ؟ بدون شك غرق
فرعونيان و مانند آن نمى تواند از اين آيات باشد چرا كه هدف بيان آياتى است كه براى
هدايت فرعونيان آمده ، نه آنها كه مايه نابوديشان شد .
دقت در آيات سوره اعراف كه بسيارى از اين آيات در آن آمده است نشان مى دهد كه منظور
از دو آيه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بوده است ، چه اينكه بعد از معجزه
عصا و يد بيضاء ، و قبل از بيان آيات پنجگانه طوفان و ملخ ... چنين مى خوانيم : و
لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون : ما آل فرعون را گرفتار
خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم شايد بيدار شوند .
گر چه ممكن است بعضى تصور كنند خشكسالى جدا از كمبود ميوه ها نيست و به اين ترتيب
مجموعا يك نشانه محسوب مى شوند ، اما همانگونه كه در تفسير
تفسير نمونه ج : 12 ص : 312
آيه 130 سوره اعراف گفتيم خشكسالى هاى موقت و محدود ممكن است در درختان كمتر اثر
بگذارد ، اما هنگامى كه طولانى گردد باعث نابودى درختان نيز خواهد شد ، بنا بر اين
خشكسالى به تنهائى هميشه سبب نابودى ميوه ها نيست .
از اين گذشته ممكن است از ميان رفتن ميوه ها بخاطر آفات ديگرى غير از خشكسالى بوده
باشد .
نتيجه اينكه خارق عادات نه گانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده عبارتند از
عصا ، يد بيضا ، طوفان ، ملخ ، يكنوع آفت نباتى بنام قمل ، فزونى قورباغه ، خون ،
خشكسالى ، كمبود ميوه ها .
در همان سوره اعراف مى خوانيم كه بعد از ذكر اين آيات نه گانه مى گويد چون سرانجام
با مشاهده اين همه آيات ايمان نياوردند از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان
كرديم چرا كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل شدند ( آيه 136 اعراف ) .
البته در منابع حديث ما رواياتى در تفسير اين آيه نقل شده است اما چون اين روايات
با هم اختلاف دارند نمى توان آنها را معيار براى قضاوت قرار داد و به آنها اطمينان
پيدا كرد .
2 - آيا سؤال كننده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
است - ظاهر آيات فوق اين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور بود از بنى
اسرائيل در زمينه آيات نه گانه كه بر موسى نازل شد سؤال كند كه چگونه فرعونيان با
بهانه جوئيهاى مختلف از پذيرش حقانيت موسى (عليه السلام) با اينهمه آيات سر باز
زدند ، ولى از آنجا كه شخصى همانند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن علم و
عقل نيازى به چنين سؤالى نداشته ، بعضى از مفسران مامور سؤال را مخاطبين ديگر
دانسته اند ، اما با توجه به اينكه سؤال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى خودش
نبود بلكه براى پذيرش مشركان بوده است هيچ مانعى ندارد كه سؤال كننده شخص
تفسير نمونه ج : 12 ص : 313
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد تا مشركان بدانند اگر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) تسليم پيشنهادهاى جوراجور آنها نمى شود بخاطر آن است كه اين
پيشنهادها انگيزه حقجوئى ندارد ، بلكه از سر لجاجت و تعصب و عناد است ، همانگونه كه
در داستان موسى (عليه السلام) و فرعون نظير آن را مى خوانيم .
3 - منظور از ارض در اين آيات كدام سرزمين است ؟ -
در آيات فوق خوانديم كه خداوند به بنى اسرائيل دستور داد كه اكنون كه بر دشمن پيروز
شديد در ارض معهود سكونت جوئيد ، آيا منظور سرزمين مصر است ( همين كلمه در آيه قبل
كه ميگويد فرعون ميخواست آنها را از آن سرزمين بيرون كند به همين معنى آمده و آيات
ديگر قرآن نيز ميگويد كه بنى اسرائيل وارث فرعونيان شدند ) .
يا اينكه اشاره به سرزمين مقدس فلسطين است ، زيرا بنى اسرائيل بعد از اين ماجرا به
سوى سرزمين فلسطين رفتند و مامور شدند كه در آن وارد شوند .
ولى ما بعيد نمى دانيم هر دو سرزمين منظور بوده باشد ، زيرا بنى اسرائيل به شهادت
آيات قرآن وارث زمينهاى فرعونيان شدند و هم مالك سرزمين فلسطين .
4 - آيا كلمه وعد الاخرة در آيات فوق به معنى سراى آخرت است ؟ پاسخ اين سؤال ظاهرا
مثبت مى باشد ، زيرا جمله جئنا بكم لفيفا ما همه شما را يكجا و بهم پيچيده خواهيم
آورد قرينه بر اين موضوع است .
ولى بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه تعبير وعد الاخره اشاره به همان چيزى
است كه در آغاز اين سوره خوانديم كه خداوند وعده دو پيروزى و شكست را به بنى
اسرائيل داده بود و از يكى به وعد اولى و از ديگرى به وعد الاخرة تعبير نموده ، ولى
اين احتمال با توجه به جمله جئنا بكم لفيفا بسيار بعيد به نظر مى رسد .
( دقت كنيد )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 314
وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا مُبَشراً
وَ نَذِيراً(105) وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْث
وَ نَزَّلْنَهُ تَنزِيلاً(106) قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ
الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ
لِلأَذْقَانِ سجَّداً(107) وَ يَقُولُونَ سبْحَنَ رَبِّنَا إِن كانَ وَعْدُ
رَبِّنَا لَمَفْعُولاً(108) وَ يخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ
خُشوعاً (109)
ترجمه :
105 - ما قرآن را به حق نازل كرديم ، و به حق نازل شد ، و تو را جز براى بشارت و
بيم دادن نفرستاديم .
106 - ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد ، تا آن را
تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى ( و جذب دلها شود ) و بطور قطع اين قرآنرا ما
نازل كرديم .
107 - بگو : چه شما ايمان بياوريد ، و چه نياوريد ، آنها كه پيش از اين علم و دانش
به آنان داده شده هنگامى كه ( اين آيات ) بر آنها خوانده مى شود به خاك مى افتند و
سجده مى كنند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 315
108 - و مى گويند منزه است پروردگار ما كه وعده هايش قطعا انجام شدنى است .
109 - آنها ( بى اختيار ) به زمين مى افتند ( و سجده مى كنند ) و اشك مى ريزند و هر
زمان خشوعشان فزونتر مى شود .
تفسير :
عاشقان حق !
بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى ميرود و به پاسخ بعضى از
ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد .
نخست مى گويد : ما قرآن را به حق نازل كرديم ( و بالحق انزلناه ) بلافاصله اضافه مى
كند و به حق نازل شد ( و بالحق نزل ) .
و ما تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم و حق هيچگونه تغيير در محتواى قرآن
ندارى ( و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا ) در اينكه فرق ميان جمله اول ( و بالحق
انزلناه ) و جمله دوم ( و بالحق نزل ) چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند از جمله
:
1 - منظور از جمله اول اين است كه ما مقدر ساختيم قرآن به حق نازل شود و جمله دوم
اضافه مى كند اين تقدير تحقق يافت ، بنا بر اين يكى اشاره به تقدير است ، و ديگرى
به مرحله فعليت .
2 - منظور از جمله اول اين است كه ماده و محتواى قرآن حق است ، و جمله دوم اشاره به
اين است كه نتيجه و ثمره آن نيز حق مى باشد .
3 - منظور از جمله اول اين است كه ما قرآن را به حق نازل كرديم ، و جمله دوم ميگويد
چون پيامبر از خود حق دخل و تصرفى نداشت به حق نازل شد .
ولى احتمال ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه از تفاسير گذشته روشنتر
تفسير نمونه ج : 12 ص : 316
مى باشد و آن اينكه گاه انسان شروع به كارى ميكند اما چون قدرتش محدود است نمى
تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند ، اما كسى كه از همه چيز آگاه است ، و
بر همه چيز تواناست ، هم آغاز را صحيح شروع ميكند و هم انجام را بطور كامل تحقق مى
بخشد ، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سرچشمه رها مى كند ، اما چون نمى تواند
در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال بدست مصرف كننده نمى رسد ، ولى
آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است ، هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مى
آورد ، و هم آنرا پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى سازد .
قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است و در تمام
مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده ، و چه در آن مرحله كه گيرنده
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، در همه حال آنرا از هر نظر حفظ و حراست
فرمود ، و حتى با گذشت زمان به مقتضاى ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون )
دست هيچگونه تحريف بدامانش دراز نشده و نخواهد شد ، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده
گرفته است .
بنا بر اين ، اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تا
پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى يابد .
در آيه بعد به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند چرا قرآن يكجا بر
پيامبر نازل نشده ، و روش نزول آن حتما تدريجى است ( همانگونه كه آيه 32 فرقان به
آن اشاره مى كند ) پرداخته ، مى گويد : ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات
جدا از هم مى باشد ، تا با آرامش و بطور تدريج بر مردم بخوانى و به خوبى جذب دلها و
فكرها گردد ، و در عمل نيز كاملا پياده شود ( و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس
تفسير نمونه ج : 12 ص : 317
على مكث ) .
و باز براى تاكيد بيشتر مى گويد تمامى اين قرآن را بطور قطع ما نازل كرديم ( و
نزلناه تنزيلا ) .
بدون شك براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جو باشند اين اشكال در كيفيت نزول قرآن
پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب آسمانى بزرگ كه پايه و مايه اسلام است ، و رهنماى كل
بشر ، و محور همه قوانين حقوقى اجتماعى و سياسى و عبادى مسلمانان محسوب مى شود ، به
صورت كامل يكجا بر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل نگرديد ، تا مردم
پيوسته آنرا از آغاز بخوانند و تا انجامش با خبر باشند ؟ ! ولى كمى دقت براى حل اين
ايراد كافى است زيرا : اولا قرآن گر چه نامش كتاب است ، ولى همچون كتابهاى تاليفى
انسانها نمى باشد كه بنشينند و موضوعى را در نظر بگيرند ، و فصول و ابوابش را تنظيم
كنند ، و برشته تحرير در آورند ، بلكه كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست
و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با رويدادهايش پيوند و
ارتباط ناگسستنى دارد .
چگونه ممكن است كتابى كه با حوادث بيست و سه سال در ارتباط بوده يكجا و در يكروز
نازل شود ؟ ! مگر ممكن است همه حوادث 23 سال را در يكروز جمع آورى كرد ، تا مسائل
مربوط به آن يكجا در قرآن نازل شود ؟ ! فى المثل قسمتهاى زيادى در قرآن در رابطه با
غزوات اسلامى است ، و بخشهائى در باره عملكردهاى منافقان .
و مسائلى در مورد هيئتهائى كه از اقوام مختلف نزد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 318
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمدند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به
فرمان الهى در برابر آنها اقدامهائى به عمل مى آورد مى باشد .
آيا ممكن است همه اينها روز اول نوشته شود ؟ ثانيا - قرآن كتابى است كه تنها جنبه
تعليمى ندارد ، بلكه حتما مى بايست هر آيه آن پس از نزول اجرا گردد ، اگر همه قرآن
يكجا نازل مى شد بايد يكجا هم اجرا بشود ، و مى دانيم كه يكجا اجرا شدن امرى محال
بوده است ، چرا كه اصلاح يك جامعه سر تا پا فاسد را در يك روز نمى توان انجام داد ،
و كودك بيسوادى را نمى توان يك روزه از كلاس اول به دوران دكترا كشاند ، به همين
دليل قرآن تدريجا نازل شد تا بخوبى اجرا گردد ، و به اصطلاح كاملا جا بيفتد ، دچار
هيچگونه تزلزل نگردد و جامعه نيز قدرت جذب و پذيرش و حفظ آنرا داشته باشد .
ثالثا - خود پيامبر كه رهبر اين انقلاب بزرگ بود بدون شك اگر مى خواست فكر خود را
در اجراى كل قرآن پخش كند تا در اجراى جزء جزء ، دومى براى او قدرت و آمادگى بيشترى
ايجاد مى كرد ، درست است كه او فرستاده خدا و صاحب عقل و توانائى بى نظيرى بود ،
ولى با همه اينها پذيرش تدريجى قرآن و اجراى تدريجى آن به صورت كاملترى انجام مى
گرفت .
رابعا - نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با مبدأ
وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را بيش از يكبار
تضمين نمى كرد .
ذيل آيه 32 سوره فرقان كه مى گويد كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلا ما اينچنين
قرآنرا نازل كرديم تا قلب تو را تثبيت كنيم و آنرا تدريجا و آرام بر تو خوانديم
اشاره به سومين فلسفه مى كند ، در حالى كه آيه مورد بحث ما بيشتر به دومين فلسفه
اشاره دارد : ولى به هر حال مجموعه اين عوامل دليل زنده و روشنى است بر نزول تدريجى
قرآن و فلسفه آن .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 319
آيه بعد براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد : ميخواهيد ايمان بياوريد ،
ميخواهيد نياوريد ، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنها داده شده است هنگامى كه
قرآن بر آنان خوانده مى شود با تمام صورت بخاك مى افتند و سر تسليم در برابر آن
فرود مى آورند ( قل آمنوا به او لا تؤمنوا ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى
عليهم يخرون للاذقان سجدا ) .
در اين آيه به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - مفسران معمولا معتقدند كه جمله ( آمنوا به او لا تؤمنوا ) ايمان بياوريد يا
نياوريد دنباله محذوفى دارد كه از قرينه كلام روشن مى شود ، اين دنباله را به گونه
هاى مختلفى ذكر كرده اند : بعضى گفته اند منظور اين است كه شما چه ايمان بياوريد و
چه نياوريد اعجاز قرآن و استنادش به خدا روشن است .
بعضى ديگر گفته اند : مكمل جمله اين بوده كه شما ايمان بياوريد ، يا نياوريد ، نفع
و ضررش متوجه خودتان است .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله بعد از آن خود مكمل جمله قبل است ، چنانكه
نظير آن را در زبان فارسى نيز داريم ميگوئيم تو ميخواهى سخن مرا بپذير يا نپذير ،
آنها كه اهل دانش و فهمند مى پذيرند ، كنايه از اينكه علت عدم پذيرش تو ، عدم آگاهى
و دانش تو است ، اگر دانشى مى داشتى مى پذيرفتى .
و به تعبير ديگر اگر تو ايمان نياورى افراد آگاه و دانشمند ايمان مى آورند .
2 - منظور از الذين اوتوا العلم من قبله جمعى از دانشمندان يهود و نصارا است كه پس
از شنيدن آيات قرآن و مشاهده نشانه هائى كه در تورات و انجيل خوانده بودند ايمان
آوردند ، و در صف مؤمنان راستين قرار گرفتند ، و جزء دانشمندان اسلام شدند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 320
در آيات ديگرى از قرآن نيز اشاره به اين موضوع شده است ، مانند : ليسوا سواء من اهل
الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون همه آنها يكسان نيستند ،
از اهل كتاب جمعيتى هستند كه قيام ( بحق و ايمان ) ميكنند ، و پيوسته در اوقات شب
آيات خدا را ميخوانند و سجده مى كنند ( آيه 113 آل عمران ) .
3 - يخرون يعنى بى اختيار به زمين مى افتند ، بكار بردن اين تعبير بجاى يسجدون (
سجده ميكنند ) اشاره به نكته لطيفى دارد ، و آن اينكه آگاهان بيداردل به هنگام
شنيدن آيات قرآن آنچنان مجذوب و شيفته سخنان الهى مى شوند كه بى اختيار به سجده مى
افتند و دل و جان را در راه آن از دست مى دهند .
4 - اذقان جمع ذقن به معنى چانه است ، و مى دانيم بهنگام سجده كردن كسى چانه بر
زمين نميگذارد ، اما تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه
خدا بر زمين مى افتند ، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه بهنگام سجده ممكن است
به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد .
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه در سجده معمولى انسان نخست پيشانى بر
خاك مى نهد ولى كسى كه همچون مدهوشان بر خاك مى افتد اول چانه او بر زمين قرار مى
گيرد ، بكار بردن اين تعبير در آيه تاكيدى است بر معنى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 321
يخرون .
آيه بعد گفتارشان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو مى كند : آنها مى گويند
پاك و منزه است پروردگار ما ، مسلما وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است ( و
يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا ) .
آنها با اين سخن نهايت ايمان و اعتماد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او و
هم به وعده هائى كه داده است ، اظهار مى دارند ، سخنى كه در آن هم ايمان به توحيد و
صفات حق و عدالت او درج است و هم نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و معاد ، و
به اين ترتيب اصول دين را در يك جمله جمع مى كنند .
باز براى تاكيد بيشتر در تاثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه در آيه بعد مى گويد
: آنها با تمام صورت بر خاك مى افتند ، اشكشان جارى مى شود ، و خشوعشان در برابر
پروردگار افزون مى گردد ( و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا ) تكرار جمله يخرون
للاذقان هم دليل بر تاكيد است ، هم استمرار .
همچنين استفاده از فعل مضارع يبكون دليل بر ادامه گريه هاى عاشقانه آنها است .
و نيز به كار بردن فعل مضارع در يزيدهم خشوعا ( خشوع آنها افزون مى شود ) دليل
ديگرى بر اين است كه هرگز در يك حال متوقف نميمانند و هميشه به سوى قله تكامل پيش
مى روند ، و هر زمان خشوع آنها افزون مى گردد ( خشوع حالت تواضع و ادب جسمى و روحى
است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 322
نكته ها :
1 - برنامه ريزى براى تعليم و تربيت -
يكى از درسهاى مهم كه آيات فوق به ما مى آموزد لزوم برنامه ريزى براى هر گونه
انقلاب فرهنگى و فكرى و اجتماعى ، و هر گونه برنامه تربيتى است ، چرا كه اگر چنين
برنامه اى تنظيم نگردد و در مقاطع مختلف هر كدام به موقع خود پياده نشود شكست قطعى
است ، حتى قرآن مجيد يكجا بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل نشد ، هر چند در
علم خدا يكجا بود و يكبار در شب قدر مجموعا بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
عرضه شد ، اما نزول اجرائى آن در طول 23 سال در مقطعهاى مختلف زمانى و با برنامه
ريزى دقيق بود .
جائى كه خدا با آن قدرت و علم بى پايانش چنين كند تكليف انسانها روشن است .
اصولا اين يك قانون و سنت الهى است كه نه تنها در عالم تشريع بلكه در عالم تكوين
نيز عينيت دارد ، هرگز شنيده ايد كودكى از مادر يك شبه متولد شود ؟ و يا ميوه اى بر
درخت يك ساعته شيرين و رسيده گردد ؟ بنا بر اين چگونه مى توان انتظار داشت كه
مخصوصا در مرحله سازندگى يك جامعه از نظر فكرى و فرهنگى و يا از نظر اقتصادى و
سياسى يكشبه همه چيز اصلاح شود .
اين سخن بدينمعنى نيز هست كه اگر از تلاشهاى خود در كوتاه مدت نتيجه نگرفتيم ، هرگز
نبايد ياس و نوميدى به خود راه دهيم ، و دست از ادامه تلاش و كوشش برداريم .
توجه داشته باشيم كه غالبا پيروزيهاى نهائى و كامل در دراز مدت است .
2 - رابطه علم و ايمان -
درس ديگرى كه از آيات فوق به وضوح مى توان فرا گرفت ، رابطه علم و ايمان است ، مى
گويد : شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چه نياوريد ، عالمان نه تنها به آن
ايمان مى آورند بلكه آنچنان عشق
تفسير نمونه ج : 12 ص : 323
به الله در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار در برابر آن به سجده مى افتند و سيلاب
اشك بر رخسارشان جارى مى شود ، و هر زمان خضوع و خشوعشان بيشتر و ادب و احترامشان
نسبت به اين آيات فزونتر مى گردد ! .
تنها فرومايگان جاهل هستند كه در برخورد با حقائق گاه با بى اعتنائى و گاهى با
سخريه و استهزاء از كنار آن مى گذرند ، و اگر اين گونه افراد احيانا جذب به سوى
ايمان بشوند ايمانى ضعيف و ناپايدار و خالى از عشق و شور و حرارت خواهند داشت .
بعلاوه اين تاكيد مجددى است بر ابطال فرضيه پوچ آنها كه خيال مى كنند دين رابطه ى
با جهل بشر دارد ، قرآن مجيد بر ضد اين ادعا در موارد مختلف تاكيد مى كند كه علم و
ايمان همه جا با هم هستند ، ايمان عميق و پابرجا جز در سايه علم ممكن نيست ، و علم
نيز در مراحل عاليتر و بالاتر از ايمان كمك مى گيرد ( دقت كنيد ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 324
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ
الأَسمَاءُ الحُْسنى وَ لا تجْهَرْ بِصلاتِك وَ لا تخَافِت بهَا وَ ابْتَغ بَينَ
ذَلِك سبِيلاً(110) وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ
لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ وَلىُّ مِّنَ الذُّلِّ
وَ كَبرْهُ تَكْبِيرَا(111)
ترجمه :
110 - بگو الله را بخوانيد ، يا رحمن را ، هر كدام را بخوانيد ( ذات پاكش يكى است و
) براى او نامهاى نيك است ، و نمازت را زياد بلند يا آهسته مخوان و در ميان اين دو
راهى ( معتدل ) انتخاب كن .
111 - و بگو ستايش براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده ، و نه
شريكى در حكومت دارد و نه ولى ( و حامى ) به خاطر ضعف و ذلت ، و او را بسيار بزرگ
بشمر .
شان نزول :
مفسران در شان نزول نخستين آيه فوق از ابن عباس چنين نقل كرده اند كه پيامبر يك شب
در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يا رحيم مى خواند ، مشركان
بهانه جو از فرصت استفاده كرده و گفتند ببينيد اين مرد ( ما را سرزنش مى كند كه چرا
چند خدائى هستيم اما ) خودش دو خدا را پرستش مى كند ، در حالى كه مى پندارد موحد
است و يك معبود بيشتر ندارد ، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ( كه اين اسمهاى
متعدد از يك ذات پاك
تفسير نمونه ج : 12 ص : 325
خبر مى دهد ) .
تفسير :
آخرين بهانه ها
به دنبال ايرادهاى سست و بى اساسى كه در آيات گذشته از زبان مشركان مطرح و پاسخ
داده شد ، در اين سلسله آيات به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم ، و آن اينكه : آنها
مى گفتند چرا پيامبر ، خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اينكه مدعى توحيد است
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : بگو شما او را به نام الله بخوانيد و يا به نام رحمان
هر كدام را بخوانيد فرق نمى كند براى او نامهاى متعدد نيك است ( قل ادعوا الله او
ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى ) .
اين كوردلان حتى از زندگى روزمره خود غافل بودند كه گاه براى يك شخص ، يا يك مكان و
مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرف از زواياى وجود او بود .
آيا با اين حال تعجب دارد خدائى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است و منبع و سرچشمه
همه كمالات ، همه نعمتها و تمام نيكيها است و گرداننده اصلى همه چرخهاى اين جهان مى
باشد به تناسب هر كارى كه انجام مى دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص
داشته باشد ؟ ! .
اصولا خدا را با يك نام نمى توان خواند ، و نمى توان شناخت ، بلكه نامهاى او بايد
همچون صفاتش بى پايان باشد ، تا بتواند بيانگر آن ذات شود ، ولى از آنجا كه الفاظ
ما ، مانند همه چيزمان ، محدود است نمى توانيم جز نامهاى محدودى براى او پيدا كنيم
و لذا معرفت و شناخت ما هم هر چه باشد محدود است ، حتى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 326
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن وسعت روح مى فرمايد : ما عرفناك حق معرفتك .
ولى اين دليل بر آن نيست كه به اندازه عقل و درايت خويش او را نشناسيم ، به خصوص كه
او خودش در شناخت ذاتش به ما كمك بسيار فرموده و با نامهاى گوناگون در كتابش از خود
ياد كرده است ، و در بيانات اولياء دينش به نامهاى بيشترى كه به هزار نام بالغ مى
شود برخورد مى كنيم .
بديهى است همه اينها اسم است ، و يك معنى اسم ، علامت و نشانه است ، همه اينها
نشانه هائى از ذات پاك او مى باشد ، و تمام اين خطوط به يك نقطه منتهى مى گردد ، و
بهيچوجه از توحيد ذات و صفات او نمى كاهد .
از ميان اينهمه اسماء قسمتى اهميت و عظمت بيشترى دارد ، زيرا معرفت و آگاهى فزونترى
به ما مى دهد كه از آن به اسماء حسنى در قرآن و روايات اسلامى تعبير شده است ، و
طبق روايت معروفى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : خداوند نود و نه
اسم دارد هر كس آنها را شماره كند داخل بهشت خواهد شد ! در باره معنى اسماء حسنى و
اين 99 اسم به طور مشروح در جلد هفتم صفحه 25 به بعد ذيل آيه 180 سوره اعراف ( و
لله الاسماء الحسنى فادعوه بها ) بحث مشروحى آورده ايم .
اما مهم آن است كه بدانيم معنى شمارش اين اسماء اين نيست كه تنها اين نامها را بر
زبان جارى كنيم و خدا را به آن بخوانيم تا بهشتى شويم يا مستجاب الدعوة .
بلكه هدف تخلق به اين اسماء و پياده كردن پرتوى از نامهاى عالم و رحمان و رحيم و
جواد و كريم ... در وجودمان مى باشد تا هم بهشتى مان كند و هم دعايمان در همه حال
مستجاب ! در حديثى كه مرحوم صدوق در كتاب توحيد از هشام بن حكم نقل كرده چنين مى
خوانيم : هشام مى گويد : از امام (عليه السلام) پيرامون نامهاى خدا و مبدأ
تفسير نمونه ج : 12 ص : 327
اشتقاق اين نامها ( يعنى اصلى كه اين نام از آن گرفته شده ) سؤال كردم ، و گفتم آيا
الله از چه چيز مشتق است ؟ .
امام (عليه السلام) فرمود : اى هشام ! از اله ( كه به معنى تحير است ) گرفته شده و
اله مفهومش اين است كه مالوهى داشته باشد ( كسى كه حيران و سرگردان در شناخت عمق
ذات او است ) .
ولى اى هشام ! اين را بايد بدانى كه اسم غير از مسمى است ، كسى كه تنها اسم را
پرستش كند بدون معنى و محتوا كافر است ، و در حقيقت چيزى را نپرستيده ، و كسى كه
اسم و مسمى را هر دو پرستش كند او هم كافر است زيرا دوگانه پرست است ! .
اما كسى كه تنها مسمى را بپرستد نه اسم را ( بلكه اسم را نشانه و علامتى براى رسيدن
به آن معنى بداند ) اين حقيقت توحيد راستين است - فهميدى اى هشام ؟ ! او مى گويد :
عرض كردم كمى بيشتر برايم توضيح دهيد .
فرمود : خداوند بزرگ 99 اسم ، دارد اگر هر اسمى مسمائى داشت بايد 99 خدا داشته
باشيم ، ولى الله نامى است كه به همه اين صفات اشاره مى كند ، و به هر حال همه
نامهاى او غير از ذات او است .
اى هشام ! نان نام خوردنى است ، و آب نام نوشيدنى ، و لباس نام پوشيدنى است ، و آتش
نام آن ماده سوزنده است ( اما همه اينها نام است ، آنچه را ما مى خوريم ، مى نوشيم
، مى پوشيم و از سوزش آن مى هراسيم نام نيست ، بلكه همان عينيت خارجى است ) .
از اين بحث بگذريم : در ذيل آيه مورد بحث نظر به گفتگوى مشركان در مكه در رابطه با
نماز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اينكه مى گفتند : او نماز خود را بلند مى
خواند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 328
و ما را ناراحت مى كند ، اين چه عبادتى است ؟ اين چه برنامه اى است ؟ ، به پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد : نمازت را زياد بلند مخوان ، زياد هم آهسته
مخوان ، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن ( و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت
بها و ابتغ بين ذلك سبيلا ) .
بنا بر اين آيه فوق كارى به مساله نمازهاى جهريه و اخفاتيه به اصطلاح معروف فقهى
ندارد ، بلكه ناظر به افراط و تفريط در بلند خواندن و آهسته خواندن است ، مى گويد
نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن ، و نه بيش از حد آهسته كه تنها حركت لبها
مشخص شود و صدائى به گوش نرسد .
شان نزولى را كه بسيارى از مفسران از ابن عباس نقل كرده اند نيز مؤيد همين معنى است
.
روايات متعددى كه از طرق اهلبيت از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) در ذيل اين
آيه آمده است نيز اشاره به همين تفسير مى كند .
بنا بر اين تفسيرهاى ديگرى كه براى اين آيه ذكر شده است همگى بيگانه از مطلب به نظر
مى رسد .
اما اينكه حد اعتدال در اينجا چگونه است ، و جهر و اخفاتى كه از آن نهى شده چه مى
باشد ؟ ظاهر اين است كه جهر به معنى فرياد كشيدن ، و اخفات به معنى آهسته خواندن
آنچنان كه خود انسان هم نشنود مى باشد .
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شد كه در تفسير آيه
فرمود : الجهر بها رفع الصوت ، و التخافت بها ما لم تسمع نفسك ، و اقرأ بين ذلك :
جهر اين است كه زياد صدا را بلند كنى ، و اخفات آن است كه حتى خودت نشنوى ، هيچيك
از اين دو را انجام نده ، بلكه حد وسط ميان آن دو
تفسير نمونه ج : 12 ص : 329
را انتخاب كن .
و اما اخفات و جهر در نمازهاى روزانه ، و شبانه - همانگونه كه در بالا اشاره كرديم
- حكم ديگرى است ، با مفهوم ديگر ، كه دلائل جداگانه دارد ، و فقهاى ما ( رضوان
الله عليهم ) مدارك آن را در كتاب الصلوة آورده اند .
نكته :
اين حكم اسلامى يعنى اعتدال در جهر و اخفات از دو نظر به ما ديد و درك مى بخشد :
نخست از اين نظر كه مى گويد : عبادات خود را آنچنان انجام ندهيد كه بهانه به دست
دشمنان بدهد ، آنها را به استهزاء و ايرادگيرى وادارد ، چه بهتر كه توأم با متانت و
آرامش و ادب باشد كه نه تنها نتوانند بر آن خرده گيرى كنند بلكه نمونه اى از شكوه و
ادب اسلامى و ابهت و عظمت عبادات گردد .
آنها كه سعى دارند در مواقعى كه مردم استراحت كرده اند با صداهاى گوشخراشى كه از
بلندگوهاى پرغوغا راه مى اندازند موجوديت جلسات خود را نشان دهند و به پندار خود با
اين عمل صداى اسلام را به گوش ديگران برسانند ، اين نه تنها صداى اسلام نيست ، بلكه
باعث پراكندگى مردم از اسلام و در نتيجه ضربه اى است به تبليغات دينى .
ديگر اينكه : اين بايد الگوئى باشد براى همه اعمال ما و تمام برنامه هاى اجتماعى و
سياسى و اقتصادى ، بايد همه اينها دور از افراط كاريها و تندرويها ، و تفريطكارى و
مسامحه و سهل انگارى باشد ، و اصل اساسى و ابتغ بين ذلك سبيلا كه در آيه فوق آمده
همه جا رعايت گردد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 330
سرانجام به آخرين آيه اين سوره ( سوره اسراء ) مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوند
سوره را پايان مى دهد همانگونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود ، و در
حقيقت اين آيه نتيجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيم
توحيدى .
روى سخن را به پيامبر كرده ، چنين مى گويد : بگو حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه
نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد ، و نه
سرپرستى براى حمايت در برابر ذلت و ناتوانى ( و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و
لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل ) .
و چنين خدائى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است بنا بر اين او را
بزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو ( و كبره تكبيرا ) .
نكته ها :
1 - تناسب صفات سه گانه -
در آيه فوق به سه قسمت از صفات خدا اشاره شده كه با توجه به فرمان ذيل آيه به چهار
صفت تكميل مى شود : نخست نفى فرزند است ، چرا كه داشتن فرزند هم دليل بر نياز ، و
هم جسمانى بودن ، و هم شبيه و نظير داشتن است ، و خداوند نه جسم است و نه نياز دارد
و نه شبيه و نظير ! .
و دومى نفى شريك است چرا كه وجود شريك دليل بر محدوديت قدرت و حكومت ، و يا عجز و
ناتوانى ، و يا وجود شبيه و نظير است ، و مى دانيم خدا از همه اين صفات پاك است ،
قدرتش همچون حكومتش نامحدود و هيچ شبيهى براى او نيست .
و سومى نفى ولى و حامى در برابر مشكلات و شكستها است ، كه نفى اين صفت
|