بعدی 
تفسير نمونه ج : 12 ص : 331
نيز از خداوند بزرگ و بى نهايت بديهى است .
و به تعبير ديگر اين آيه هر گونه كمك كار و شبيه را از خداوند نفى مى كند ، چه آنكس كه پائين تر باشد ( همچون فرزند ) و آن كس كه همسان باشد ( همچون شريك ) و آنكس كه برتر باشد ( همچون ولى ) .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحا ذكر نكرده چنين نقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است : نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند ، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند ، و لذا در مراسم صبح مى گفتند : لبيك لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ! و ديگر ستاره پرستان و مجوس ، چرا كه آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند .

2 - تكبير چيست ؟ -
اينكه قرآن در اينجا به پيامبر به طور مؤكد دستور مى دهد خدا را بزرگ بشمار مسلما مفهومش اعتقاد به بزرگى پروردگار است نه تنها با زبان گفتن الله اكبر .
اين نكته نيز شايان توجه است كه معنى اعتقاد به بزرگى خدا اين نيست كه او را در مقايسه با موجودات ديگر برتر و بالاتر بدانيم بلكه چنين مقايسه اى اصلا غلط است ، ما بايد او را برتر از آن بدانيم كه با چيزى قابل مقايسه باشد چنانكه امام صادق (عليه السلام) در گفتار كوتاه و پر معنى خود به ما تعليم فرموده است آنجا كه در حديث مى خوانيم : كسى نزد آنحضرت گفت : الله اكبر ! امام فرمود : خدا از چه چيز بزرگتر است ؟ عرض كرد : از همه چيز ! امام فرمود : با اين سخن خدا را محدود كردى ( چون او را مقايسه با
تفسير نمونه ج : 12 ص : 332
موجودات ديگر نمودى ، و برتر از آنها شمردى ) .
آن مرد پرسيد : پس چه بگويم ؟ فرمود : بگو الله اكبر من ان يوصف : خدا برتر از آن است كه به وصف درآيد .
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم و از آنچه ديده ايم و نوشتيم و خوانده ايم مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم جالب اينكه در حديث ديگرى كه از همان امام (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم : هنگامى كه يكى از اصحاب عرض كرد منظور بزرگتر بودن خدا از همه چيز است ، امام فرمود : و كان ثم شىء فيكون اكبر منه : آيا اصولا در برابر ذات خدا وجودى هست كه او برتر از آن باشد ؟ آن مرد صحابى از امام مى پرسد : پس چه بگويم ؟ فرمود : بگو : اكبر من ان يوصف ! .

3 - پاسخ به يك سؤال -
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چگونه حمد خداوند در آيه فوق در برابر صفات سلبيه قرار داده شده ، در حالى كه مى دانيم حمد ستايش در برابر صفات ثبوتيه مانند علم و قدرت است ، و اما صفاتى همچون نفى فرزند و شريك و ولى با تسبيح سازگار است ، نه با حمد .
در پاسخ اين سؤال مى توان گفت : هر چند قلمرو صفات ثبوتيه و سلبيه از هم جدا است و يكى متناسب تسبيح و ديگرى متناسب با حمد است ، ولى در عينيت خارجى اين دو لازم و ملزوم يكديگرند ، نفى جهل از خدا حتما همراه با اثبات علم است ، همانگونه كه اثبات علم براى ذات پاك او هماهنگ با نفى جهل است .
روى اين حساب مانعى ندارد كه گاهى به لازم بپردازد ، و گاهى به ملزوم ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 333
همانگونه كه در آغاز اين سوره تسبيح بر يك امر اثباتى شده است ( سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ) منزه است خداوندى كه پيامبرش را شبانه از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد ) .
پروردگارا ! قلب ما را از نور علم و ايمان سرشار كن تا در برابر عظمتت همواره خاضع باشيم ، به وعده هايت مؤمن و به دستوراتت گردن نهيم .
جز تو را نپرستيم و به غير تو تكيه نكنيم .
بار الها ! بما توفيق ده كه هرگز در زندگى خود از مرز اعتدال بيرون نرويم و از هر گونه افراط و تفريط بپرهيزيم .
خداوندا ! ما تو را سپاس مى گوئيم ، تو را يگانه ميدانيم ، بزرگ ميشمريم ، بزرگتر از آنچه به وصف آيد ، تو نيز ما را ببخش و گامهايمان را در راهت استوار دار ، و بر دشمنان كه از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند پيروز گردان .
و پيروزيهاى ما را به پيروزى نهائى قيام مهدى موعود ارواحنا فداه متصل گردان و توفيق تكميل اين تفسير را آنچنان كه مورد رضايت و خشنودى تو است به ما مرحمت كن .
پايان سوره اسراء سوم محرم الحرام 1402 مطابق 9 آبان ماه 1360
تفسير نمونه ج : 12 ص : 334
تفسير نمونه ج : 12 ص : 335
( 18 ) سوره كهف اين سوره 110 آيه است كه تمام آن - بجز يك آيه - ( آيه 28 ) در مكه نازل شده است

تفسير نمونه ج : 12 ص : 336
فضيلت سوره كهف
در فضيلت اين سوره روايات بسيارى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهلبيت نقل شده كه اهميت فوق العاده محتواى آن را بيان مى كند از جمله :
1 - پيامبر فرمود : آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته بهنگام نزولش آنرا بدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد ياران عرض كردند آرى ؟ فرمود : آن سوره كهف است هر كس آنرا روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مى آمرزد ( و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند ) ... و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنه دجال محفوظ خواهد ماند .
2 - در حديث ديگرى از پيامبر ميخوانيم : هر كس 10 آيه از اول سوره كهف را حفظ كند دجال به او زيانى نميرساند و كسى كه آيات آخر سوره را حفظ كند نور و روشنائى براى او در قيامت خواهد بود .
3 - از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كسى كه در هر شب جمعه سوره كهف را بخواند شهيد از دنيا مى رود ، و با شهداء مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهداء قرار مى گيرد .
بارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش بخاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است .
و از آنجا كه يكى از مهمترين بخشهاى اين سوره داستان قيام جمعى از جوانان با شخصيت ، بر ضد طاغوت و دجال زمان خود بود ، قيامى كه جان آنها را بخطر افكند و تا سر حد مرگ پيش رفتند ، اما خدا آنها را حفظ كرد ، توجه به اين واقعيت مى تواند نور ايمان را در دلهاى آماده شعلهور سازد و او را در برابر گناهان و وسوسه دجالان و حل شدن در محيط فاسد حفظ كند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 337
توصيفهاى تكاندهنده اى كه از مجازاتهاى دوزخ در آيات اين سوره بچشم ميخورد ، و همچنين سرنوشت شومى كه در انتظار مستكبران است .
و در آيات اين سوره انعكاس وسيع يافته ، و توجه به علم بى پايان خدا كه در ضمن مثال جالبى در اين سوره منعكس است همگى مى تواند اين اثر را تكميل نمايد .
انسان را از فتنه هاى شياطين حفظ كند ، نور پاكى و عصمت در قلب او بيفشاند و سرانجام با شهدايش محشور كند .

محتواى سوره كهف
اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مى شود ، و با توحيد و ايمان و عمل صالح پايان مى يابد .
محتواى اين سوره همچون ساير سوره هاى مكى بيشتر بيان مبدء و معاد و بشارت و انذار است ، و نيز به مساله مهمى كه مسلمانان در آن روزها سخت به آن نياز داشتند اشاره مى كند ، و آن اينكه يك اقليت هر چند كوچك باشد ، در برابر يك اكثريت هر چند ظاهرا قوى و نيرومند باشند نبايد تسليم گردد ، و در فساد محيط حل شود ، بلكه همچون گروه كوچك اصحاب كهف بايد حساب خودشان را از محيط فاسد جدا كنند ، و بر ضد آن قيام نمايند .
آن روز كه توانائى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانائى ، هجرت نمايند .
همچنين از جمله داستانهاى اين سوره ، داستان دو نفر است كه يكى بسيار ثروتمند و مرفه اما بى ايمان و ديگرى فقير و تهيدست اما مؤمن بود ، ولى او هرگز عزت و شرف خود را در برابر آن فرد بى ايمان از دست نداد ، و تا آنجا كه مى توانست او را نصيحت و ارشاد كرد و سرانجام اعلام بيزارى نمود و پيروزى هم با او بود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 338
تا مؤمنان در شرائطى همچون آغاز دعوت پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدانند اگر ثروتمندان بى ايمان جنب و جوشى دارند موقت است و خاموش شدنى همانند فقر و تنگدستى افراد با ايمان .
بخش ديگرى از اين سوره به داستان موسى و خضر ( هر چند نام خضر در اين سوره نيامده است ) اشاره مى كند كه چگونه موسى (عليه السلام) در برابر كارهائى كه ظاهر آن زننده بود اما باطنش پر مصلحت نتوانست صبر و حوصله بخرج دهد ، ولى پس از توضيحات خضر به عمق مسائل كاملا آگاه شد و از بيتابى خود پشيمان گشت .
اين نيز درسى است براى همه ، تا به ظواهر حوادث و رويدادها ننگرند ، و بدانند در زير اين ظواهر باطنى است بسيار عميق و پر معنى .
بخش ديگرى از اين سوره ماجراى ذو القرنين را شرح ميدهد كه چگونه شرق و غرب عالم را پيمود ، و با اقوام گوناگونى كه سنن و آداب بسيار متفاوتى داشتند روبرو شد ، و سرانجام با كمك گروهى از مردم به مقابله با توطئه ياجوج و ماجوج برخاست و سدى آهنين بر سر راه آنها كشيد ، و نفوذشان را قطع كرد ( شرح كامل همه اينها به خواست خدا بعدا خواهد آمد ) تا مسلمانان با بينش وسيعتر خود را براى نفوذ در شرق و غرب جهان آماده سازند و براى مبارزه با ياجوجها و ماجوجها دست اتحاد بهم دهند ! .
جالب اينكه در اين سوره به سه داستان اشاره شده ( داستان اصحاب كهف داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنين ) كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است ( تنها در سوره انبياء آيه 96 به مسئله ياجوج و ماجوج بدون ذكر نام ذو القرنين اشاره شده است ) و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است .
و به هر حال محتوايش از هر نظر پر بار ، و تربيت كننده مى باشد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 339
سورة الكهف
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتَب وَ لَمْ يجْعَل لَّهُ عِوَجَا(1) قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شدِيداً مِّن لَّدُنْهُ وَ يُبَشرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسناً(2) مَّكِثِينَ فِيهِ أَبَداً(3) وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً(4) مَّا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْم وَ لا لاَبَائهِمْ كَبرَت كلِمَةً تخْرُجُ مِنْ أَفْوَهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلا كَذِباً(5)

تفسير نمونه ج : 12 ص : 340
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايگر
1 - حمد مخصوص خدائى است كه اين كتاب ( آسمانى ) را بر بنده ( برگزيده اش ) نازل كرد و هيچگونه كژى در آن قرار ندارد .
2 - كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است ، تا ( بدكاران را ) از عذاب شديد او بترساند ، و مؤمنان را كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكوئى براى آنهاست .
3 - ( همان بهشت برين كه ) جاودانه در آن خواهند ماند .
4 - و ( نيز ) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى ( براى خود ) انتخاب كرده انذار كند .
5 - نه آنها ( هرگز ) به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود ، آنها مسلما دروغ مى گويند .

تفسير : آغاز با نام خدا و قرآن
سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است ، و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بيان مى كند ، و مى گويد : حمد خدائيرا كه اين كتاب آسمانى را بر بنده اش نازل كرد ، و هيچگونه اعوجاج و كژى در آن قرار نداد ( الحمد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا ) .
كتابى كه ثابت و پابرجا ، معتدل و مستقيم ، و هم برپادارنده جامعه انسانى و پاسدار ساير كتب آسمانى است ( قيما ) .
تا بدكاران و تيره دلان را از عذاب شديدى كه از ناحيه خدا است بترساند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 341
( لينذر باسا شديدا من لدنه ) .
و مؤمنان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نيكوئى در انتظار آنها است ( و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا ) .
اجر و پاداشى كه جاودانى است و تا ابد در آن خواهند ماند ( ماكثين فيه ابدا ) .
سپس بيكى از انحرافات عمومى مخالفان ، اعم از نصارا و يهود و مشركان ، اشاره كرده مى گويد : ديگر از هدفهاى اين كتاب آسمانى آن است كه پيامبر بوسيله آن كسانى را كه براى خدا فرزند قائل شدند انذار كند ( و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا ) .
هم مسيحيان را بخاطر اعتقاد به اينكه مسيح فرزند خدا است ، و هم يهود را بخاطر اعتقاد به فرزندى عزير و هم مشركان را بخاطر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد .
سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اينگونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته مى گويد : آنها هيچگونه علم و يقين به اين سخن ندارند ، و اگر از پدرانشان تقليد مى كنند آنها نيز چنين بودند ( ما لهم به من علم و لا لابائهم ) اما سخن بسيار بزرگ و وحشتناكى از دهان آنها خارج مى شود .
( كبرت كلمة تخرج من افواههم ) .
خدا و جسم بودن ؟ خدا و فرزند داشتن ؟ خدا و نيازهاى مادى ؟ و بالاخره خدا و محدود بودن ؟ چه سخنان وحشتناكى ؟ ! ...
تفسير نمونه ج : 12 ص : 342
آرى اينها فقط دروغ مى گويند ( ان يقولون الا كذبا )
نكته ها :

1 - آغاز سوره با حمد خدا .
پنج سوره از سوره هاى قرآن با الحمد لله شروع شده ، و در اين پنج سوره پس از ستايش خداوند مسئله آفرينش آسمانها و زمين ( يا مالكيت آسمانها و زمين ) و يا تربيت جهانيان آمده است ، جز در سوره مورد بحث كه نزول قرآن بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است .
در حقيقت در آن چهار سوره ( سوره انعام - سبا - فاطر - حمد ) سخن از كتاب تكوين به ميان آمده ، ولى در سوره كهف كه مورد بحث است سخن از كتاب تدوين است ، و مى دانيم هر يك از اين دو كتاب يعنى قرآن و جهان آفرينش مكمل ديگرى است ، و اين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى ! و اصولا مساله تربيت جهانيان كه در جمله الحمد لله رب العالمين آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست .

2 - كتابى پابرجا و مستقيم و نگاهبان
قيم ( بر وزن سيد ) از ماده قيام گرفته شده و در اينجا به معنى پابرجا و ثابت و استوار است ، و علاوه بر آن برپادارنده و حافظ و پاسدار كتب ديگر است .
و در عين حال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نيز ميرساند .
اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن ، بعد از توصيف به عدم اعوجاج
تفسير نمونه ج : 12 ص : 343
در آيات فوق آمده است هم تاكيدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقيض ، و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر .
اين صفت ( قيم ) در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشياء جهان است ، ما به تو قائم چو تو قائم بذات ! قرآن كه كلام خدا است نيز همين حال را دارد .
قابل توجه اينكه توصيف به قيم در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است و حتى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم و صاف و مستقيم سازد ( فاقم وجهك للدين القيم ) ( آيه 43 روم ) .
آنچه در بالا در تفسير قيم گفته شد معنى جامعى است كه تفسيرهاى مختلفى را كه مفسران گفته اند همه را در برمى گيرد : چه اينكه بعضى آنرا به معنى كتابى كه هرگز نسخ نمى شود تفسير كرده اند ، و بعضى به معنى حافظ كتب پيشين ، و بعضى به معنى برپادارنده امور دين ، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نيست ، ولى همه اين معانى در آن مفهوم جامع كه گفتيم جمع است .
بعضى از مفسران جمله لم يجعل له عوجا را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته اند ، در حالى كه قيما را به معنى بلاغت و استقامت محتواى آن گرفته اند ولى دليل روشنى بر اين تفاوت در دست نيست ، و بيشتر به نظر ميرسد كه اين دو ، تاكيد يكديگر باشد ، با اين تفاوت كه قيم مفهوم گسترده ترى دارد يعنى علاوه بر مفهوم استقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 344
ديگران را نيز دربرميگيرد .
3 - در آيات فوق پس از ذكر مسئله انذار بطور وسيع و مطلق ، انذار نسبت به كسانى بيان شده كه مخصوصا براى خدا فرزندى قائل شده اند ، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد .
اين انحراف اعتقادى همان طورى كه در بالا گفتيم مخصوص مسيحيان نيست بلكه يهود و مشركان هم در آن شريك بودند ، و تقريبا يك اعتقاد عمومى در محيط نزول قرآن به شمار مى رفت ، و مى دانيم چنين عقده اى روح توحيد را بكلى از ميان مى برد ، خدا را در سرحد موجودات مادى و جسمانى قرار مى دهد ، و داراى عواطف و احساسات بشرى ، و براى او شبيه و شريك قائل مى شود ، و او را نيازمند مى شمرد ، و به همين دليل مخصوصا روى اين مطلب انگشت گذارده شده است .
در سوره يونس آيه 68 مى خوانيم قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى - نياز است .
و در سوره مريم آيه 88 تا 91 مى خوانيم : و قالوا اتخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادا ، تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا : آنها گفتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است ، شما سخنى بسيار ناموزون و سخت و سنگين آورده ايد .
نزديك است آسمانها از هم بشكافد و زمين پاره شود و كوهها فرو ريزند ، چرا كه براى خدا فرزندى قائل شده اند .
اين تعبير فوق العاده شديد دليل بر آن است كه عواقب شوم اين اعتقاد ناموزون
تفسير نمونه ج : 12 ص : 345
بسيار وسيع و گسترده مى باشد ، و در واقع چنين است چرا كه نتيجه آن خدا را از اوج عظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است .

4 - ادعاى بدون دليل -
بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بى دليل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت يك شعار كاذب از ناحيه كسى ابراز ميشد و ديگران دنبال آنرا ميگرفتند ، و يا به صورت سنت نياكان از نسلى به نسل ديگر انتقال مى يافت ، قرآن ضمنا به ما مى آموزد كه در همه حال از ادعاهاى بى دليل جدا به پرهيزيم از هر كس و مربوط به هر كس باشد .
در آيات فوق خداوند چنين كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده ، و آن را سرچشمه كذب و دروغ معرفى كرده است .
اين اصلى است كه اگر مسلمانان در همه زندگى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليل چيزى نگويند ، بى دليل چيزى نپذيرند ، و اعتنائى به شايعات و ادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانيهاشان سامان مى يابد .

5 - عمل صالح يك برنامه مستمر -
در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤمنان مى گويد عمل صالح را به عنوان يك برنامه مستمر آنها بيان مى كند ، زيرا جمله يعملون الصالحات فعل مضارع است و مى دانيم فعل مضارع دليل بر استمرار است .
در حقيقت بايد چنين باشد ، زيرا انجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به علل خاصى از هر كس صورت گيرد ، و هرگز دليل بر ايمان راستين
تفسير نمونه ج : 12 ص : 346
نيست ، آنچه دليل ايمان راستين است استمرار در عمل صالح است .
6 - آخرين سخن در اينجا اينكه قرآن در آيات فوق وقتى مى خواهد نزول اين كتاب آسمانى را بيان كند مى گويد شكر خدائى را كه اين كتاب را بر بنده اش نازل كرد و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده پرافتخارترين و باشكوه ترين توصيفى است كه ممكن است از يك انسان شود ، انسانى كه راستى بنده خدا باشد ، همه چيز خود را متعلق به او بداند ، چشم بر امر و گوش بر فرمانش دارد ، به غير او نينديشد و جز راه او را نرود ، و افتخارش اين باشد كه بنده پاكباز او است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 347
فَلَعَلَّك بَخِعٌ نَّفْسك عَلى ءَاثَرِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسفاً(6) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلى الأَرْضِ زِينَةً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُمْ أَحْسنُ عَمَلاً(7) وَ إِنَّا لَجَعِلُونَ مَا عَلَيهَا صعِيداً جُرُزاً(8)
ترجمه :
6 - گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه بخاطر اعمال آنها هلاك كنى ، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند .
7 - ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم ، تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند ؟
8 - ( ولى اين زرق و برقها پايدار نيست ) و ما ( سرانجام ) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم .

تفسير :

غصه مخور جهان ميدان آزمايش است
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، در نخستين آيه مورد بحث به يكى از مهمترين شرائط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده مى گويد : گوئى تو ميخواهى جان خود را بر باد دهى و خويشتن را از شدت اندوه هلاك كنى كه چرا آنها به اين كتاب آسمانى ايمان نمى آورند ؟ ( فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 348
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - باخع از ماده بخع ( بر وزن نخل ) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم و اندوه و به تعبير ديگر دق مرگ نمودن است .
2 - كلمه اسفا كه شدت غم و اندوه را مى رساند تاكيدى است بر اين موضوع .
3 - آثار جمع اثر در اصل به معنى جاى پا است ، ولى به هر علامتى از چيزى باقى ميماند اثر گفته مى شود .
انتخاب اين تعبير در آيات فوق ، اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه گاهى انسان از جائى مى رود ، چون ماجرا تازه است آثار او باقى ميماند ولى هنگامى كه طول كشيد ، آثار هم محو مى شود ، يعنى تو آنقدر از عدم ايمان آنها ناراحتى كه حتى پيش از محو شدن آثار آنها مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آثار ، اعمال و رفتار آنها بوده باشد .
4 - تعبير به حديث در مورد قرآن ، اشاره به نوآوريهاى اين كتاب بزرگ آسمانى است ، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كه داشت مورد بررسى قرار دهند ، و اين دليل بر نهايت بيخبرى است كه انسان از كنار چنين موضوع مهم تازه اى بى تفاوت بگذرد .

5 - دلسوزى فوق العاده رهبران الهى
از آيات قرآن و تواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند ، به ايمان آنها عشق مىورزيدند ، از اينكه مى ديدند تشنه كامانى در كنار چشمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بودند ، اشك مى ريختند ، دعا مى كردند ، شب و روز تلاش و كوشش
تفسير نمونه ج : 12 ص : 349
داشتند ، در نهان و آشكار تبليغ مى كردند ، در خلوت و اجتماع فرياد مى زدند ، و از اينكه مردم راه روشن و راست را گذارده ، به بيراهه مى رفتند غصه مى خوردند ، غصه اى جانكاه كه گاهى آنها را تا سرحد مرگ پيش مى برد ! و راستى تا چنين نباشد رهبرى در مفهوم عميقش پياده نخواهد شد ! گاه اين حالت اندوه بقدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خطر مى افتاد و خدا او را دلدارى مى داد .
در سوره شعراء آيه 3 و 4 مى خوانيم لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين : گوئى مى خواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند ، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم و اگر بخواهيم آيه اى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد .
آيه بعد ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها ، و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است .
نخست مى گويد : ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم ( انا جعلنا ما على الارض زينة لها ) .
جهانى پر زرق و برق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل مى برد ، ديدگانرا به خود مشغول مى دارد ، و انگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند ، تا در كشاكش اين انگيزه ها و درخشش اين زرق و برقها و چهره هاى دل انگيز و دلربا ، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد .
لذا بلافاصله اضافه مى كند تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهتر عمل مى كنند ؟ ( لنبلوهم ايهم احسن عملا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 350
بعضى از مفسرين خواسته اند مفهوم ما على الارض را محدود به علماء و يا خصوص مردان كنند و بگويند زينت زمين اينها هستند ، در صورتى كه اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه همه موجودات روى زمين را شامل مى شود .
جالب اينكه تعبير به احسن عملا شده ، نه اكثر عملا ، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل و كيفيت عالى آن است ، نه فزونى و كثرت و كميت و تعداد آن .
به هر حال اين هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها را نخورند .
و بجاى آنكه به اين مظاهر فريبنده دلبستگى پيدا كنند به حسن عمل بينديشند .
سپس مى گويد : اينها پايدار نيست و سرانجام محو و نابود خواهد شد ، ما همه آنچه را روى زمين است از ميان خواهيم برد و صفحه زمين را ، خاك بى گياهى قرار خواهيم داد ( و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا ) .
صعيد از ماده صعود در اينجا به معنى صفحه روى زمين است ، صفحه اى كه در آن خاك كاملا نمايان باشد .
و جرز به معنى زمينى است كه گياهى در آن نمى رويد گوئى گياهان خود را ميخورد ، و به تعبير ديگر جرز به سرزمينى گفته ميشود كه بخاطر خشكسالى و كمى باران تمام گياهانش از ميان بروند .
آرى اين منظره زيبا و دل انگيزى را كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم گلها مى خندند ، گياهان مى رقصند ، برگها نجوا مى كنند ، و جويبارها زمزمه شادى سر داده اند ، اما به همين حال باقى نمى ماند ، فصل خزان فرا مى رسد ، شاخه ها عريان مى شوند ، جويبارها خاموش ، غنچه ها مى خشكند ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 351
برگها پژمرده مى شوند و آواى حيات بخاموشى مى گرايد .
زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است ، اين كاخهاى سر به آسمان كشيده ، اين لباسهاى رنگارنگ ، اين نعمتهاى گوناگون ، اين انسانهاى آماده به خدمت ، و اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند ، روزى فرا مى رسد كه جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها بيش باقى نمى ماند و اين درس بزرگ عبرتى است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 352
أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ ءَايَتِنَا عجَباً(9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنك رَحْمَةً وَ هَيىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(10) فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً(11) ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(12)
ترجمه :
9 - آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند ؟ !
10 - زمانى را بخاطر بياور كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند ، و گفتند پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن ، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز ! .
11 - ما ( پرده خواب را ) بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند .
12 - سپس آنها را برانگيختيم تا آشكار گردد كداميك از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حساب كرده اند .

شان نزول :
مفسران براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از سران قريش ، دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند ، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود ؟
تفسير نمونه ج : 12 ص : 353
آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند .
علماء يهود به آنها گفتند شما سه مساله را از محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سؤال كنيد ، اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا ( و طبق بعضى از روايات اگر دو سؤال از آنرا پاسخ كافى و يك سؤال را سربسته جواب داد پيامبر است ) و گرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى در باره او مى توانيد بگيريد .
نخست از او سؤال كنيد داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور ، از قوم خود جدا شدند چه بود ؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند ! و نيز از او سؤال كنيد مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود ؟ .
و نيز سؤال كنيد حقيقت روح چيست ؟ .
آنها حركت كردند و به مكه بازگشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند ما معيار سنجش صدق و كذب محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را پيدا كرديم ، سپس سرگذشت خود را بازگو كردند ، بعد خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات خود را مطرح كردند .
پيامبر فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت - ولى انشاء الله نفرمود - پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيه خدا بر پيامبر نازل نشد ، و جبرئيل به سراغش نيامد ، همين امر موجب شد كه اهل مكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بگويند .
اين امر بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گران آمد ، ولى سرانجام جبرئيل فرا رسيد و سوره كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود ، بعلاوه آيه يسئلونك عن الروح ... را نيز بر پيامبر نازل كرد .
پيامبر به جبرئيل فرمود چرا اينقدر تاخير كردى ؟ گفت من جز به فرمان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 354
پروردگارت نازل نميشوم ، اجازه نداشتم ! ( لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخ سؤالات سه گانه در اين سوره آمده اما آيه مربوط به روح ، در سوره بنى اسرائيل گذشت ، و اين مطلب در قرآن كم نظير نيست كه آيه اى به مناسبتى نازل شود و آنرا به دستور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در لابلاى سوره خاصى جاى دهند ) .

تفسير : آغاز ماجراى اصحاب كهف
در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان ، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مسير زندگى آنان ، از نظر گذشت ، از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هائى از تاريخ گذشته مجسم مى سازد ، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك الگو و اسوه ياد مى كند .
گروهى از جوانان با هوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع ناز و نعمت به سر مى بردند ، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش به همه اينها پشت پا زدند ، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند ، و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند .
جالب اينكه قرآن در اينجا با به كار گرفتن يكى از اصول فن فصاحت و بلاغت نخست سرگذشت اين گروه را بطور اجمال ، براى آمادگى ذهن شنوندگان ، ضمن چهار آيه نقل كرده ، سپس به تفصيل آن در ضمن چهارده آيه مى پردازد .
نخست مى گويد : آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند ؟ ! ( ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 355
ما آيات عجيبترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بزرگى آفرينش ، و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اى است از حقانيت دعوتت ، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ، و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست .
اينكه نام اين گروه ، اصحاب كهف ( ياران غار ) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند چنانكه در شرح حالاتشان خواهد آمد .
و اما رقيم در اصل از ماده رقم به معنى نوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است ، براى اصحاب كهف ، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحه اى نوشته و بر در غار نصب كردند .
بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود .
و بعضى آنرا نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده .
و بعضى نام شهر و ديارى كه اصحاب كهف از آن بيرون آمدند ، ولى معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد .
اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند ، و در بعضى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست ، چرا كه ظاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف و رقيم يك گروه بودند و لذا بعد از ذكر اين دو عنوان تنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد و مطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد ، و اين خود دليل وحدت است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 356
در روايات معروفى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده ، كه هر يك خدا را به عمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند و از آن تنگنا رهائى يافتند بهيچ وجه سخنى از عنوان اصحاب رقيم در آن نيست ، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است .
به هر حال ترديد نبايد كرد كه اين دو ( اصحاب كهف و رقيم ) اشاره به يك گروه است و شان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند .
سپس مى گويد : به خاطر بياور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند ( اذ أوى الفتية الى الكهف ) .
دستشان از همه جا كوتاه شده ، رو به درگاه خدا آوردند : و عرض كردند پروردگارا ! ما را از رحمتت بهره مند كن ( فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة ) و راه نجاتى براى ما فراهم ساز ( و هيىء لنا من امرنا رشدا ) .
راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند ، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد ، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد .
ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم ، پرده هاى خواب را بر گوش آنها افكنديم و سالها در غار به خواب فرو رفتند ( فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا ) .
سپس آنها را برانگيختيم و بيدار نموديم ، تا ببينيم كدام گروه از آنان مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند ( ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 357
نكته ها :
1 - جمله اوى الفتية از ماده ماوى گرفته شده كه به معنى جايگاه امن و امان است ، اشاره به اينكه اين جوانان فرارى از محيط فاسد هنگامى كه به غار رسيدند احساس آرامش كردند .
2 - فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است ، ولى گاهى به افراد صاحب سن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود ، و معمولا اين كلمه با يك نوع مدح بخاطر صفات جوانمردى و مقاومت و شهامت و تسليم در مقابل حق همراه است .
شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است : امام (عليه السلام) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى ميگويند ؟ او در پاسخ عرضكرد : فتى را به جوان مى گوئيم ، امام (عليه السلام) فرمود : ا ما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا ، فسماهم الله فتية بايمانهم : آيا تو نميدانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند ، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند .
سپس اضافه فرمود من آمن بالله و اتقى فهو الفتى : هر كس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند جوانمرد است .
نظير همين حديث در روضه كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
3 - تعبير به من لدنك رحمة ( رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غار پناه بردند دست خود را از همه جا كوتاه مى ديدند و تمام اسباب و وسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند .
4 - جمله ضربنا على آذانهم ( پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 358
كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است .
به همين دليل خواب حقيقى ، خوابى است كه گوشهاى انسان را از كار بيندازد ، و نيز به همين دليل هنگامى كه كسى را ميخواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ در شنوائى او بيدارش مى كنند .
5 - تعبير به سنين عددا ( سالهاى متعدد ) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان دراز به طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد .
6 - تعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها ، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود ، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس از مرگ .
7 - جمله لنعلم ( تا بدانيم ... ) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازه اى كسب كند ، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خواب بيدار كرديم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از هم سؤال كنند .
8 - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنها پس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند ، بعضى آنرا يكروز ، و بعضى يك نيمه روز ميدانستند ، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند .
و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 359
نحْنُ نَقُص عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى(13) وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(14) هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسلْطنِ بَين فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً(15) وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ يَنشرْ لَكمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيىْ لَكم مِّنْ أَمْرِكم مِّرْفَقاً(16)
ترجمه :
13 - ما داستان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم ، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند ، و ما بر هدايتشان افزوديم .
14 - ما دلهاى آنها را محكم ساختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند : پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است ، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنين گوئيم سخنى به گزاف گفته ايم .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 360
15 - اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند ، چرا آنها دليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند ؟ ! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد ؟ !
16 - و هنگامى كه از آنها و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غار پناهنده شويد ، كه پروردگارتان ( سايه ) رحمتش را بر شما مى گستراند ، و راه آسايش و نجات به رويتان مى گشايد .

تفسير : سرگذشت مشروح اصحاب كهف
چنانكه گفتيم بعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند : ما داستان آنها را آنچنان كه بوده است براى تو بازگو مى كنيم ( نحن نقص عليك نباهم بالحق ) .
گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه ، و مطالب بى اساس ، و سخنان نادرست باشد .
آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم ( انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ) .
فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجا كه در سن جوانى بدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است ، و از نظر جنبه هاى روحى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشت است بسيار مى شود كه اين كلمه ( فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مى رود هر چند در سن و سالهاى بالا باشد ، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم .
از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 361
مى شود كه اصحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بت پرستى و كفر ، آنها را احاطه كرده بود و يك حكومت جبار و ستمگر كه معمولا حافظ و پاسدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود .
اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام به فساد اين آئين پى بردند و تصميم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى ، مهاجرت كردن از آن محيط آلوده .
لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد : ما دلهاى آنها را محكم ساختيم ، در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است ( و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض ) .
ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم ( لن ندعوا من دونه الها ) .
اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم ( لقد قلنا اذا شططا ) .
از جمله ربطنا على قلوبهم استفاده مى شود كه نخست فكر توحيد در دل آنها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند ، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند .
آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند ، و يا در ميان توده مردم ، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود ؟ درست روشن نيست ، ولى ظاهر تعبير به قاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند .
شطط ( بر وزن وسط ) به معنى خارج شدن از حد ، و افراط در دورى است ، لذا به سخنانى كه بسيار دور از حق است ، شطط گفته مى شود ، و اگر
تفسير نمونه ج : 12 ص : 362
به حاشيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد و ديوارهاى آن بلند است .
در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد و نفى ( آلهه ) به دليل روشنى دست زدند ، و آن اينكه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان و زمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى او است ، ما هم بخشى از اين مجموعه هستى مى باشيم ، بنا بر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است .
سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه : اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند ( هؤلاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ) .
آخر مگر اعتقاد بدون دليل و برهان ممكن است ؟ چرا آنها دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند ؟ ( لو لا ياتون عليهم بسلطان بين ) .
آيا پندار و خيال ، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد ؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است .
چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد ( فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ) .
اين افترا هم ستمى است بر خويشتن ، چرا كه انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده ، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند ، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او .
اين جوانمردان موحد تا آنجا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها ، و نشاندن نهال توحيد در قلبها ، تلاش و كوشش كردند ، اما آنقدر
تفسير نمونه ج : 12 ص : 363
غوغاى بت و بت پرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار ، نفسهاى مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد .
ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند ، و لذا در ميان خود به مشورت پرداختند كه به كجا بروند ، و به كدام سو حركت نمايند ؟ و با يكديگر چنين گفتند : هنگامى كه از اين قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد ، و حساب خود را از آنها جدا نموديد ، به غار پناهنده شويد ( و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ) .
تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد ( ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيىء لكم من امركم مرفقا ) .
يهيىء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است .
و مرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد ، بنا بر اين مجموع جمله يهيىء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند ، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد .
بعيد نيست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد ، در حالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 364
نكته ها :

1 - جوانمردى و ايمان -
هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است ، هم از آنها سرچشمه مى گيرد و هم در آنها تاثير متقابل دارد ، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند .
و باز روى همين جهت بعضى از دانشمندان گفته اند : رأس الفتوة الايمان : سرچشمه جوانمردى ايمان است .
و بعضى ديگر گفته اند : الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى : جوانمردى بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات .
بعضى ديگر فتوت را چنين تفسير كرده اند : هى اجتناب المحارم و استعمال المكارم : جوانمردى پرهيز از گناهان و به كار گرفتن فضائل انسانى است .

2 - ايمان و امدادهاى الهى -
در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگر انسان گامهاى نخستين را در راه الله بردارد ، و براى او به پاخيزد ، كمك و امداد الهى به سراغ او مى شتابد ، در يك جا مى گويد : آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
در مورد ديگر مى گويد : ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم .
و در پايان آيات نيز خوانديم كه آنها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 365
آيات ديگر قرآن نيز اين حقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگر انسان براى خدا مجاهده كند خدا او را به راه حق هدايت مى نمايد ؟ ( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ) ( سوره عنكبوت آخرين آيه ) .
و نيز در سوره محمد آيه 17 مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه راه هدايت را پوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد .
مى دانيم راه حق راهى است با موانع بسيار و دشواريهاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است .
اين را هم مى دانيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد .

3 - پناهگاهى به نام غار -
الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنها غار معينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشان به ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند .
كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را به خاطر مى آورد ، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست ، و شبهاى تاريك و سردش يادآور دردهاى جانكاه انسانهاى محروم است ، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است ، نه از بستر نرم و زندگى مرفه ! .
مخصوصا با توجه به آنچه در تواريخ نقل شده كه اصحاب كهف وزيران و صاحب منصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح مى خواهد ؟ ! .
ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش ، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات
تفسير نمونه ج : 12 ص : 366
موذى ، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود .
خطوط رحمت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته ، و آثار لطف پروردگار در فضايش موج مى زد ، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده ، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن كشيده نمى شد .
انسان را از آن فضاى محدود و خفقان بار محيط جهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطهور مى ساخت .
آرى اين جوانمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش زندان جانكاهى بود ترك گفتند ، و به غار خشك و تاريكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روى آوردند .
درست همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش همسر زيباى عزيز مصر نشوى ، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود ، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت : رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن : پروردگارا ! زندان با آنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند ، محبوبتر است ، و اگر وسوسه هاى آنها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد ! ( يوسف - 32 ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 367
* وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَة مِّنْهُ ذَلِك مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِداً(17) وَ تحْسبهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْيَمِينِ وَ ذَات الشمَالِ وَ كلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطلَعْت عَلَيهِمْ لَوَلَّيْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(18)
ترجمه :
17 - خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به ظرف راست ( غار ) آنها متمايل مى گردد ، و به هنگام غروب بطرف چپ ، و آنها در محل وسيعى از غار قرار داشتند ، اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند ، هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت .
18 - ( اگر به آنها نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند ، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند ، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم ( تا بدنشان سالم بماند ) و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود ( و نگهبانى مى كرد ) اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى ، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر