بعدی 
تفسير نمونه ج : 12 ص : 257
باندازه اى زبان و گلوى ما خشك مى شود كه لقمه در گلوى ما گير مى كند ! .
اين كار فيزيكى بزاق است ، ولى مى دانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است ، مواد مختلفى با آن آميخته است كه با غذا تركيب مى شوند و زحمت معده را كم مى كنند .
ماترياليستها مى گويند : سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن داراى فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است ( كه به طور مجموع فيزيكوشيميائى بان گفته مى شود ) و همين فعاليتهاى فيزيكوشيميائى است كه ما نام آن را پديده هاى روحى و يا روح مى گذاريم .
آنها مى گويند : هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مغز ما برمى خيزد ، اين امواج را امروز با دستگاههائى مى گيرند و روى كاغذ ثبت مى كنند ، مخصوصا در بيمارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا مى كنند ، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است .
علاوه بر اين سلولهاى مغز بهنگام فكر كردن و يا ساير فعاليتهاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميائى هستند .
بنا بر اين روح و پديده هاى روحى چيزى جز خواص فيزيكى و فعل و انفعالات شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ما نمى باشد .
آنها از اين بحث چنين نتيجه مى گيرند .
1 - همانطور كه فعاليت غده هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود ، فعاليت هاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب ، موجود مى شوند ، و با مردن آن مى ميرند !
2 - روح از خواص جسم است ، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد .
3 - روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت مى كند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 258
4 - روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نمى تواند داشته باشد .

دلائل ماديها بر عدم استقلال روح
ماديها براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و ساير پديده هاى روحى همگى مادى هستند ، يعنى از خواص فيزيكى و شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى مى باشند شواهدى آورده اند كه در زير به آنها اشاره مى شود :
1 - به آسانى مى توان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مراكز ، يا سلسله اعصاب يك دسته از آثار روحى تعطيل مى شود .
مثلا آزمايش شده كه اگر قسمتهاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم نمى ميرد ولى بسيارى از معلومات خود را از دست مى دهد ، اگر غذا به او بدهند مى خورد و هضم مى كند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بريزند نمى خورد و از گرسنگى مى ميرد ! همچنين در پاره اى از ضربه هاى مغزى كه بر انسان وارد مى شود ، و يا به علل بعضى از بيماريها قسمتهائى از مغز از كار مى افتد ، ديده شده كه انسان قسمتى از معلومات خود را از دست مى دهد .
چندى قبل در جرائد خوانديم كه يك جوان تحصيل كرده بر اثر يك ضربه مغزى در يك حادثه كه در نزديكى اهواز رخ داد تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش كرد و حتى مادر و خواهر خود را نمى شناخت ، هنگامى كه او را به خانه اى كه در آن متولد و بزرگ شده بود بردند كاملا براى او ناآشنا بود ! اينها و نظاير آن نشان مى دهد كه رابطه نزديكى در ميان فعاليت سلولهاى مغزى و پديده هاى روحى وجود دارد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 259
2 - هنگام فكر كردن تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر مى شود ، مغز بيشتر غذا مى گيرد ، و بيشتر مواد فسفرى پس ميدهد موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نمى دهد كمتر غذا ميگيرد اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است .
3 - مشاهدات نشان مى دهد كه وزن مغز متفكران عموما بيش از حد متوسط است ( حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن كمتر است ) اين نشانه ديگرى بر مادى بودن روح است .
4 - اگر نيروى تفكر و تظاهرات روحى دليل بر وجود روح مستقل باشد بايد اين معنى را در حيوانات نيز بپذيريم ، زيرا آنها هم در حد خود ادراكاتى دارند خلاصه آنها مى گويند ما احساس مى كنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست و پيشرفتهاى معلوم مربوط به انسان شناسى نيز اين واقعيت را تاييد مى كند .
از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه مى گيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولوژى انسانى و حيوانى روز به روز اين حقيقت را واضحتر مى سازد كه ميان پديده هاى روحى و سلولهاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد .

نقطه هاى تاريك اين استدلال
اشتباه بزرگى كه دامنگير ماديها در اينگونه استدلالات شده اين است كه ابزار كار را با فاعل كار اشتباه كرده اند .
براى اينكه بدانيم چگونه آنها ابزار را با كننده كار اشتباه كرده اند ، اجازه دهيد يك مثال بياوريم ( دقت كنيد ) .
از زمان گاليله باين طرف تحولى در مطالعه وضع آسمانها پيدا شد گاليله ايتاليائى به كمك يك عينك ساز موفق به ساختن دوربين كوچولوئى شد ولى البته گاليله بسيار خوشحال بود و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 260
ستارگان آسمان پرداخت ، صحنه شگفت انگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هيچ انسان ديگرى نديده بود ، او فهميد كشف مهمى كرده است و از آن روز به بعد كليه مطالعه اسرار جهان بالا بدست انسان افتاد ! تا آن روز انسان شبيه پروانه اى بود كه فقط چند شاخه اطراف خود را مى ديد اما هنگامى كه دوربين را به چشم گرفت ، مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را در اين جنگل بزرگ آفرينش نيز مشاهده كرد .
اين مساله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربينهاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها پنج متر يا بيشتر بود ، آنها را بر فراز كوههاى بلندى كه در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب كردند ، اين دوربينها كه مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه يك عمارت چند طبقه مى شد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتى يكهزارم آن را نديده بود .
حال فكر كنيد اگر روزى تكنولوژى بشر اجازه ساختمان دوربينهائى به قطر يكصد متر با تجهيزاتى به اندازه يك شهر دهد چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد ؟ ! اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اين دوربينها را از ما بگيريد به طور قطع بخشى يا بخشهائى از معلومات و مشاهدات ما در باره آسمانها تعطيل خواهد شد ، ولى آيا بيننده اصلى ، ما هستيم يا دوربين است ؟ ! آيا دوربين و تلسكوپ ابزار كار ما است كه بوسيله آن مى بينيم و يا فاعل كار و بيننده واقعى است ؟ ! در مورد مغز نيز هيچكس انكار نمى كند كه بدون سلولهاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست ولى آيا مغز ابزار كار روح است ؟ يا خود روح ؟ ! كوتاه سخن آنكه : تمام دلائلى كه ماديها در اينجا آورده اند فقط ثابت مى كند كه ميان سلولهاى مغزى و ادراكات ما ، ارتباط وجود دارد ، ولى هيچكدام از آنها اثبات نمى كند كه مغز انجام دهنده ادراكات است نه ابزار ادراك ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 261
و از اينجا روشن مى شود اگر مردگان چيزى نمى فهمند به خاطر اين است كه ارتباط روح آنها با بدن از بين رفته ، نه اينكه روح ، فانى شده است ، درست همانند كشتى يا هواپيمائى كه دستگاه بى سيم آن همه از كار افتاده است ، كشتى و راهنمايان و ناخدايان كشتى وجود دارند اما ساحل نشينان نمى توانند با آنها رابطه اى برقرار سازند ، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است .

دلائل استقلال روح
سخن از مساله روح بود و اينكه ماديها اصرار دارند ، پديده هاى روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و فكر و حافظه و ابتكار و عشق و نفرت و خشم و علوم و دانشها را همگى در رديف مسائل آزمايشگاهى و مشمول قوانين جهان ماده بدانند ، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح دلائل گويائى بر نفى و طرد اين عقيده دارند كه در ذيل به قسمتهائى از آن اشاره مى شود :
1 - خاصيت واقع نمائى آگاهى از جهان برون .
نخستين سؤال كه مى توان از ماترياليستها كرد اين است كه اگر افكار و پديده هاى روحى همان خواص فيزيكوشيميائى مغزند ، بايد تفاوت اصولى ميان كار مغز و كار معده يا كليه و كبد مثلا نبوده باشد ، زيرا كار معده مثلا تركيبى از فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است و با حركات مخصوص خود و ترشح اسيدهائى غذا را هضم و آماده جذب بدن ميكند ، و همچنين كار بزاق چنان كه گفته شد تركيبى از كار فيزيكى و شيميائى است ، در حالى كه ما مى بينيم كار روحى با همه آنها متفاوت است .
اعمال تمام دستگاههاى بدن كم و بيش شباهت بيكديگر دارند بجز مغز كه وضع آن استثنائى است آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى كه پديده هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بيرون وجود ما آگاه مى كنند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 262
براى توضيح اين سخن بايد به چند نكته توجه كرد : نخست اينكه : آيا جهانى بيرون از وجود ما هست يا نه ؟ مسلما چنين جهانى وجود دارد ، و ايده آليستها كه وجود جهان خارج را انكار مى كنند و مى گويند هر چه هست مائيم و تصورات ما و جهان خارج درست همانند صحنه هائى كه در خواب مى بينيم چيزى جز تصورات نيست ، سخت در اشتباهند ، و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات كرده ايم كه چگونه ايده آليستها در عمل رئاليست مى شوند ، و آنچه را در محيط كتابخانه خود مى انديشند هنگامى كه به كوچه و خيابان و محيط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى كنند .
ديگر اينكه آيا ما از وجود جهان بيرون آگاه هستيم يا نه ؟ قطعا پاسخ اين سؤال نيز مثبت است ، زيرا ما آگاهى زيادى از جهان بيرون خود داريم ، و از موجوداتى كه در اطراف ما با نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختيار ما هست .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد آيا جهان خارج به درون وجود ما مى آيد ؟ مسلما نه ، بلكه نقشه آن پيش ما است كه با استفاده از خاصيت واقع نمائى به جهان بيرون وجود خود پى مى بريم .
اين واقع نمائى نمى تواند تنها خواص فيزيكوشيميائى مغز باشد زيرا اين خواص زائيده تاثرات ما از جهان بيرون است ، و به اصطلاح معلول آنها است ، درست همانند تاثيرهائى كه غذا روى معده ما مى گذارد .
آيا تاثير غذا روى معده و فعل و انفعال فيزيكى و شيميائى آن سبب مى شود كه معده از غذاها آگاهى داشته باشد ، پس چطور مغز ما مى تواند از دنيا بيرون خود با خبر گردد ؟ ! به تعبير ديگر : براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است ، و اين احاطه كار سلولهاى مغزى نيست ، سلولهاى مغزى تنها از خارج متاثر مى شوند ، و اين تاثر : همانند تاثر ساير دستگاههاى بدن از وضع
تفسير نمونه ج : 12 ص : 263
خارج است ، اين موضوع را ما به خوبى درك مى كنيم .
اگر تاثر از خارج دليلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نيز بفهميم در حالى كه چنين نيست ، خلاصه وضع استثنائى ادراكات ما دليل بر آن است كه حقيقت ديگرى در آن نهفته است ، كه نظامش با نظام قوانين فيزيكى و شيميائى كاملا تفاوت دارد ( دقت كنيد ) .

2 - وحدت شخصيت
دليل ديگر كه براى استقلال روح مى توان ذكر كرد ، مسئله وحدت شخصيت در طول عمر آدمى است .
توضيح اينكه ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه وجود داريم .
من هستم و در هستى خود ترديد ندارم ، و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضورى است ، نه علم حصولى يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم .
به هر حال ، آگاهى ما از خود روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابدا به استدلال ندارد ، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كرده كه : من فكر ميكنم پس هستم استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد ، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند دو بار اعتراف به وجود خودش كرده ! ( يكبار آنجا كه ميگويد من و بار ديگر آنجا كه مى گويد ميكنم اين از يكسو .
از سوى ديگر اين من از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست من امروز همان من ديروز همان من بيست سال قبل مى باشد من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم ، من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين
تفسير نمونه ج : 12 ص : 264
شخص هستم ، نه شخص ديگر ، البته درس خواندم ، با سواد شده ام ، تكامل يافته ام ، و باز هم خواهم يافت ، ولى يك آدم ديگر نشده ام ، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند يك نام دارم يك شناسنامه دارم و ... اكنون حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست ؟ آيا ذرات و سلولهاى بدن ما و يا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است ؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريبا در هفت سال يكبار تمام سلولها تعويض مى گردند ، زيرا مى دانيم در هر شبانه روز مليونها سلول در بدن ما مى ميرد و مليونها سلول تازه جانشين آن مى شود ، همانند ساختمانى كه تدريجا آجرهاى آنرا برون آورند ، و آجرهاى تازه اى جاى آن كار بگذارند اين ساختمان بعد از مدتى بكلى عوض مى شود اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند ، و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود ، و از طرف ديگر خارج مى گردد ، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود ، اگر چه افراد ظاهر بين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند .
به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد تدريجا نوسازى و تعويض خواهد شد .
بنا بر اين يك آدم هفتاد ساله احتمالا ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى اين حساب اگر همانند ماديها انسان را همان جسم و دستگاههاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكوشيميائى آن بدانيم بايد اين من در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت .
از اينجا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى ، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر ، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمى شود و اساس وجود ، را همان تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 265
پرهيز از يك اشتباه بعضى تصور مى كنند سلولهاى مغزى عوض نمى شوند و مى گويند : در كتابهاى فيزيولوژى خوانده ايم كه تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است ، يعنى هرگز كم و زياد نمى شوند ، بلكه فقط بزرگ مى شوند ، اما توليد مثل نمى كنند ، و به همين جهت اگر ضايعه اى براى آنها پيش بيايد قابل ترميم نيستند ، بنا بر اين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلولهاى مغزى است ، و اين حافظ وحدت شخصيت ماست .
اما اين اشتباه بزرگى است ، زيرا آنها كه اين سخن را مى گويند ، دو مساله را با يكديگر اشتباه كرده اند ، آنچه در علم امروز ثابت شده اين است كه سلولهاى مغزى از آغاز تا پايان عمر از نظر تعداد ثابت است ، و كم و زياد نمى شود .
نه اينكه ذرات تشكيل دهنده اين سلولها تعويض نمى گردند ، زيرا همانطور كه گفتيم سلولهاى بدن دائما غذا دريافت مى كنند و نيز تدريجا ذرات كهنه را از دست مى دهند ، درست همانند كسى هستند كه دائما از يك طرف دريافت و از طرف ديگر پرداخت دارد ، مسلما سرمايه چنين كسى تدريجا عوض خواهد شد اگر چه مقدار آن عوض نشود ، همانند همان استخر آبى كه از يكسو آب به آن مى ريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مى شود ، پس از مدتى محتويات آن به كلى تعويض مى گردد ، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است .
( در كتابهاى فيزيولوژى نيز به اين مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب هورمونها صفحه 11 و كتاب فيزيولوژى حيوانى تاليف دكتر محمود بهزاد و همكاران صفحه 32 مراجعه شود ) بنا بر اين سلولهاى مغزى نيز ثابت نيستند و همانند ساير سلولها عوض مى شوند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 266
3 - عدم انطباق بزرگ و كوچك
فرض كنيد كنار درياى زيبائى نشسته ايم چند قايق كوچك و يك كشتى عظيم روى امواج آب در حركتند ، آفتاب را مى بينيم كه از يكسو غروب مى كند و ماه را مى بينيم كه از سوى ديگر در حال طلوع كردن است .
مرغهاى زيباى دريائى دائما روى آب مى نشينند و برمى خيزند ، در يك سمت ، كوه عظيمى سر به آسمان كشيده است .
اكنون ، لحظاتى چشم خود را مى بنديم و آنچه را ديده ايم در ذهن خود مجسم مى نمائيم : كوه با همان عظمت ، دريا با همان وسعت ، و كشتى عظيم با همان بزرگى كه دارد در ذهن ما مجسم مى شوند ، يعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما يا در درون روح ما وجود دارند .
حالا اين سؤال پيش مى آيد كه جاى اين نقشه بزرگ كجا است ؟ آيا سلولهاى فوق العاده كوچك مغزى مى توانند چنين نقشه عظيمى را در خود بپذيرند ؟ مسلما نه ، بنا بر اين بايد ما داراى بخش ديگرى از وجود باشيم كه مافوق اين ماده جسمانى است و آن قدر وسيع است كه تمام اين نقشه ها را در خود جاى مى دهد .
آيا نقشه يك عمارت 500 مترى را مى توان روى يك زمين چند ميليمترى پياده كرد ؟ مسلما پاسخ اين سؤال منفى است ، چون يك موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود كوچكى نمى شود ، لازمه انطباق اين است كه يا مساوى آن باشد يا كوچكتر از آن كه بتواند روى آن پياده شود .
با اينحال چگونه ما مى توانيم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلولهاى كوچك مغزى خود جاى دهيم ؟ ما مى توانيم كره زمين را با همان كمربند چهل ميليون متريش در ذهن ترسيم كنيم ، ما مى توانيم كره خورشيد را كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 267
از كره زمين بزرگتر است و همچنين كهكشانهائى را كه ميليونها بار از خورشيد ما وسيعترند همه را در فكر خود مجسم كنيم ، اين نقشه ها اگر بخواهند در سلولهاى كوچك مغزى ما پياده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر كوچك امكان پذير نيست ، پس بايد به وجودى مافوق اين جسم اعتراف كنيم كه مركز پذيرش اين نقشه هاى بزرگ مى باشد .
يك سؤال لازم ممكن است گفته شود ، نقشه هاى ذهنى ما ، همانند ميكروفيلمها و يا نقشه هاى جغرافيائى است كه در كنار آن يك عدد كسرى نوشته شده مانند : 1000000 / 1 و يا 100000000 / 1 كه مقياس كوچك شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند كه بايد اين نقشه را به همان نسبت بزرگ كنيم تا نقشه واقعى به دست آيد ، و نيز بسيار ديده ايم عكسى از كشتى غول پيكرى گرفته شده كه نمى تواند به تنهائى عظمت آن كشتى را نشان بدهد ، و لذا قبل از گرفتن عكس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه كشتى قرار مى دهند و عكس آن دو را با هم مى گيرند تا با مقايسه عظمت كشتى روشن شود .
نقشه هاى ذهنى ما نيز تصويرهاى بسيار كوچكى هستند كه با مقياسهاى معينى كوچك شده اند به هنگامى كه به همان نسبت ، آنها را بزرگ كنيم نقشه واقعى به دست مى آيد ، و مسلما اين نقشه هاى كوچك مى تواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گيرد ( دقت كنيد ) .
پاسخ : مساله مهم اينجا است كه ميكروفيلمها را معمولا يا به وسيله پروژكتورها بزرگ مى كنند و روى پرده اى منعكس مى نمايند يا در نقشه هاى جغرافيائى عددى كه زير آن نوشته شده است به ما كمك مى كند كه نقشه را در آن عدد ضرب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 268
كنيم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعكس نمائيم ، حالا اين سؤال پيش مى آيد كه آن پرده بزرگى كه ميكروفيلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظيم منعكس مى گردد كجا است .
آيا اين پرده بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند ؟ قطعا نه .
و آن نقشه جغرافيائى كوچك را كه ما در عدد بزرگ ضرب مى كنيم و تبديل به نقشه عظيمى مى نمائيم ، مسلما محلى لازم دارد ، آيا مى تواند سلولهاى كوچك مغزى باشد .
به عبارت روشنتر : در مثال ميكروفيلم و نقشه جغرافيائى آنچه در خارج وجود دارد ، همان فيلمها و نقشه هاى كوچك هستند ، ولى در نقشه هاى ذهنى ما اين نقشه ها درست به اندازه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعا محلى لازم دارند به اندازه خودشان و مى دانيم سلولهاى مغزى كوچكتر از آن است كه بتواند آنها را با آن عظمت منعكس سازد .
كوتاه سخن اينكه : ما اين نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى كه در خارج دارند تصور مى كنيم و اين تصور عظيم نمى تواند در سلول كوچكى منعكس گردد ، بنا بر اين نيازمند به محلى است و از اينجا به وجود حقيقى مافوق اين سلولها پى مى بريم .

4 - پديده هاى روحى با كيفيات مادى همانند نيستند
دليل ديگرى كه مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد اين است كه : در پديده هاى روحى خواص و كيفيتهائى مى بينيم كه با خواص و كيفيتهاى موجودات مادى هيچ گونه شباهت ندارند ، زيرا : اولا : موجودات زمان مى خواهند و جنبه تدريجى دارند .
ثانيا با گذشت زمان فرسوده مى شوند .
ثالثا قابل تجزيه به اجزاء متعددى هستند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 269
ولى پديده هاى ذهنى داراى اين خواص و آثار نيستند ، ما مى توانيم جهانى همانند جهان فعلى در ذهن خود ترسيم كنيم ، بى آنكه احتياج به گذشت زمان و جنبه هاى تدريجى داشته باشد .
از اين گذشته صحنه هائى كه مثلا از زمان كودكى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه كهنه مى شود و نه فرسوده ، و همان شكل خود را حفظ كرده است ، ممكن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز خانه اى كه نقشه اش از بيست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از يكنوع ثبات كه خاصيت جهان ماوراى ماده است برخوردار است .
روح ما نسبت به نقش ها و عكسها خلاقيت عجيبى دارد و در يك آن مى توانيم بدون هيچ مقدمه اى هر گونه نقشى را در ذهن ترسيم كنيم ، كرات آسمانى ، كهكشانها و يا موجودات زمينى درياها و كوهها و مانند آن ، اين خاصيت يك موجود مادى نيست ، بلكه نشانه موجودى مافوق مادى است .
به علاوه ما مى دانيم مثلا 2 + 2 = 4 شكى نيست كه طرفين اين معادله را مى توانيم تجزيه كنيم يعنى عدد دو را تجزيه نمائيم ، و يا عدد چهار را ، ولى اين برابرى را هرگز نمى توانيم تجزيه كنيم و بگوئيم برابرى دو نيم دارد و هر نيمى غير از نيم ديگر است ، برابرى يك مفهوم غير قابل تجزيه است يا وجود دارد و يا وجود ندارد هرگز نمى توان آن را دو نيم كرد .
بنا بر اين ، اين گونه مفاهيم ذهنى قابل تجزيه نيستند و به همين دليل نمى توانند مادى باشند زيرا اگر مادى بودند قابل تجزيه بودند و باز به همين دليل روح ما كه مركز چنين مفاهيم غير مادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنا بر اين ما فوق ماده است ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 270
وَ لَئن شِئْنَا لَنَذْهَبنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك ثمَّ لا تجِدُ لَك بِهِ عَلَيْنَا وَكيلاً(86) إِلا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك إِنَّ فَضلَهُ كانَ عَلَيْك كبِيراً(87)
ترجمه :
86 - و اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاديم از تو مى گيريم سپس كسى را نمى يابى كه از تو دفاع كند .
87 - مگر رحمت پروردگارت ( شامل حالت گردد ) كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است .

تفسير : آنچه دارى از بركت رحمت او است !
در آيات گذشته سخن از قرآن بود ، دو آيه مورد بحث نيز در همين زمينه سخن مى گويد .
نخست مى فرمايد : ما اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم از تو مى گيريم ( و لئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ) .
سپس كسى را نمى يابى كه از تو دفاع كند و آن را از ما باز پس گيرد ( ثم لا تجد لك به علينا وكيلا ) پس اين مائيم كه اين علوم را به تو بخشيده ايم تا رهبر و هادى مردم باشى ، و اين مائيم كه هر گاه صلاح بدانيم از تو باز پس مى گيريم ، و هيچكس را در اين رابطه دخل و تصرفى نيست ! .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 271
در پيوند اين آيات با آيه قبل ، علاوه بر آنچه گفته شد اين احتمال نيز وجود دارد كه در آخرين جمله بحث گذشته خوانديم تنها بهره اندكى از علم و دانش به شما داده شده است .
و در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند حتى بهره اى را كه از علم و دانش به پيامبرش داده است مى تواند باز پس بگيرد ، پس همه چيز شما حتى علم و آگاهيتان از سوى او است .
آيه بعد كه به صورت استثناء آمده است مى گويد اگر ما اين علم و دانش را از تو نمى گيريم رحمت پروردگار تو است ( الا رحمة من ربك ) .
رحمتى است براى هدايت و نجات خودت و رحمتى است براى هدايت و نجات جهان بشريت و اين رحمت در واقع دنباله همان رحمت آفرينش است .
آن خدائى كه به مقتضاى رحمت عام و خاصش ، انسانها را آفريد و لباس هستى كه برترين لباس تكامل است در اندامشان پوشانيد ، همان خدا براى پيمودن اين راه ، به مقتضاى رحمتش ، به آنها كمك مى كند ، رهبرانى آگاه و معصوم ، خستگى ناپذير و دلسوز ، و مهربان و پر استقامت براى هدايتشان مبعوث مى نمايد ، همين رحمت است كه ايجاب مى كند هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نماند .
و در پايان آيه به عنوان تاكيد ، يا به عنوان بيان دليل بر جمله سابق مى گويد : فضل پروردگار بر تو بزرگ بوده است ( ان فضله كان عليك كبيرا ) .
وجود زمينه اين فضل در دل تو كه با آب عبادت و تهذيب نفس و جهاد آبيارى شده از يكسو ، و نياز مبرم بندگان به چنين رهبرى از سوئى ديگر ، ايجاب كرده است كه فضل خدا بر تو فوق العاده زياد باشد : درهاى علم را به روى تو بگشايد ، از اسرار هدايت انسان آگاهت سازد ، و از خطاها محفوظت دارد ، تا الگو و اسوه اى براى همه انسانها تا پايان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 272
جهان باشى .
ضمنا ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله استثنائيه فوق با آنچه در آيه قبل آمده است ارتباط دارد ، و مفهوم مستثنى و مستثنى منه چنين است اگر ما بخواهيم مى توانيم اين وحى را كه بر تو فرستاده ايم بگيريم ولى چنين نمى كنيم چرا كه رحمت الهى شامل حال تو و مردم است .
روشن است كه اين گونه استثناها دليل بر اين نيست كه ممكن است خداوند عملا روزى اين رحمت را از پيامبرش بگيرد ، بلكه دليل بر آنست كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز چيزى از خود ندارد ، علم و دانش و وحى آسمانى او همه از ناحيه خدا و بسته به مشيت او است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 273
قُل لَّئنِ اجْتَمَعَتِ الانس وَ الْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضهُمْ لِبَعْض ظهِيراً(88) وَ لَقَدْ صرَّفْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كلِّ مَثَل فَأَبى أَكْثرُ النَّاسِ إِلا كفُوراً(89)
ترجمه :
88 - بگو اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند ، همانند آنرا نخواهند آورد هر چند يكديگر را در اين كار كمك كنند .
89 - ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم ( و همه معارف در آن جمع است ) اما اكثر مردم ( در برابر آن ) جز انكار حق ، كارى ندارند .

تفسير :

هيچگاه همانند قرآن را نخواهيد آورد
با توجه به اينكه آيات قبل و بعد در ارتباط با مباحث قرآن است ، پيوند آيه مورد بحث كه با صراحت از اعجاز قرآن سخن مى گويد با آنها نياز به گفتگو ندارد .
به علاوه در آيات آينده بحث مشروحى پيرامون بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه اعجاز و طلب معجزات گوناگون آمده است ، آيه مورد بحث در حقيقت مقدمه اى است براى بحث آينده تا به اين بهانه جويان نشان دهد كه عاليترين و زنده ترين سند حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه به صورت يك معجزه جاودانى هميشه در تاريخ مى درخشد همين قرآن است و با وجود اين قرآن ، بهانه جوئيها بيجا است !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 274
بعضى نيز خواسته اند پيوند اين آيه را با آيات گذشته از نظر مقايسه اسرار آميز بودن روح با اسرار آميز بودن قرآن بيان كنند ولى پيوندى را كه در بالا گفتيم روشنتر به نظر مى رسد .
به هر حال خدا روى سخن را در اينجا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى گويد : به آنها بگو اگر تمام انسانها و پريان اجتماع و اتفاق كنند تا همانند اين قرآن را بياورند قادر نخواهند بود هر چند يكديگر را معاضدت و كمك كنند ( قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا ) .
اين آيه با صراحت تمام ، همه جهانيان را اعم از كوچك و بزرگ ، عرب و غير عرب ، انسانها و حتى موجودات عاقل غير انسانى ، دانشمندان ، فلاسفه ، ادباء ، مورخان ، نوابغ و غير نوابغ ، خلاصه همه را بدون استثناء دعوت به مقابله با قرآن كرده است و مى گويد اگر فكر مى كنيد قرآن سخن خدا نيست و ساخته مغز بشر است ، شما هم انسان هستيد ، همانند آن را بياوريد و هر گاه بعد از تلاش و كوشش همگانى ، خود را ناتوان يافتيد ، اين بهترين دليل بر معجزه بودن قرآن است .
اين دعوت به مقابله كه در اصطلاح علماء عقائد ، تحدى ناميده مى شود يكى از اركان هر معجزه است ، و هر جا چنين تعبيرى به ميان آمد به روشنى مى فهميم كه آن موضوع ، از معجزات است .

در اين آيه چند نكته جلب توجه مى كند :
1 - قبل از هر چيز عمومى بودن دعوت به تحدى كه همه انسانها و موجودات عاقل ديگر را فرا مى گيرد .
2 - جاودانى بودن دعوت نكته ديگر است ، زيرا هيچگونه قيدى از نظر زمان در آن نيست و به اين ترتيب اين ندا و دعوت همانگونه كه در زمان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 275
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده است ، امروز هم هست ، فردا نيز خواهد بود .
3 - تعبير به اجتماع ، اشاره به مساله همكارى و همفكرى و تعاون و تعاضد است كه مسلما بازده كار انسانها را صدها يا هزاران برابر مى كند .
4 - جمله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا ( هر چند بعضى ، بعض ديگر را يارى و كمك كنند ) تاكيد مجددى است روى مساله همفكرى و تعاون ، و ضمنا اشاره سربسته اى است به اهميت و تاثير اين كار در پيشبرد هدفها .
5 - تعبير به مثل هذا القرآن تعبير جامعى است كه شباهت و همانندى را در تمام زمينه ها مى رساند ، يعنى مثل آن از نظر فصاحت ، مثل آن از نظر محتوى و مثل آن از نظر انسان سازى ، بحثهاى علمى ، قانونهاى حياتبخش اجتماعى ، تاريخ خالى از خرافات ، پيشگوئيهاى مربوط به آينده و امثال آن .
6 - دعوت از همه انسانها دليل بر اين است كه در مساله اعجاز تنها جنبه الفاظ قرآن و فصاحت و بلاغت مطرح نيست ، چرا كه اگر چنين بود دعوت از ناآشنايان به زبان عربى بى فايده بود .
7 - يك معجزه گويا و رسا آنست كه آورنده آن مخالفان را نه تنها دعوت به مقابله كند بلكه آنها را با وسائل مختلف به اين كار تحريك و تشويق نموده ، و به اصطلاح بر سر غيرت آورد ، تا آنچه را در توان دارند به كار گيرند ، سپس كه عجز آنها نمايان شد ، عمق و عظمت اعجاز روشن گردد .
در آيه مورد بحث اين موضوع كاملا عملى شده است ، زيرا از يكسو پاى همه انسانها را به ميان كشيده ، و با تصريح به ناتوانى آنها طى جمله لا ياتون بمثله آنها را برانگيخته و با جمله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا تحريك بيشترى نموده است .
آيه بعد در واقع بيان يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن يعنى جامعيت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 276
آن است ، مى گويد : ما براى مردم در اين قرآن از هر نمونه اى از انواع معارف بيان كرديم ( و لقد صرفنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ) .
ولى با اين حال اكثر مردم جاهل و نادان جز انكار حق ، و ناديده گرفتن دلائل هدايت ، عكس العملى نشان ندادند ( فابى اكثر الناس الا كفورا ) صرفنا از ماده تصريف به معنى تغيير ، يا تبديل و از حالى به حالى كردن آمده است .
كفور به معنى انكار حق است .
براستى اين تنوع محتويات قرآن ، آن هم از انسانى درس نخوانده ، عجيب است ، چرا كه در اين كتاب آسمانى ، هم دلائل متين عقلى با ريزه كاريهاى مخصوصش در زمينه عقائد آمده ، و هم بيان احكام متين و استوار بر اساس نيازمنديهاى بشر در همه زمينه ها ، هم بحثهاى تاريخى قرآن در نوع خود بى نظير ، هيجان انگيز ، بيدارگر ، دلچسب ، تكان دهنده و خالى از هر گونه خرافه است .
و هم مباحث اخلاقيش كه با دلهاى آماده همان كار را مى كند كه باران بهار با زمينهاى مرده ! مسائل علمى كه در قرآن مطرح شده ، پرده از روى حقايقى برمى دارد كه حداقل در آن زمان براى هيچ دانشمند شناخته نشده بود .
خلاصه قرآن در هر وادى گام مى نهد ، عاليترين نمونه را ارائه مى دهد .
آيا با توجه به اينكه معلومات انسان محدود است ( همانگونه كه در آيات گذشته به آن اشاره شده ، مخصوصا با توجه به اينكه پيامبر اسلام در محيطى پرورش يافته بود كه از همان علم و دانش محدود بشرى آن زمان نيز خبرى نبود ، آيا وجود اينهمه محتواى متنوع در زمينه هاى توحيدى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى و نظامى دليل بر اين نيست كه از مغز انسان تراوش نكرده بلكه از ناحيه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 277
خدا است ) .
و به همين دليل اگر جن و انس جمع شوند كه همانند آنرا بياورند قادر نخواهند بود .
فرض كنيم تمام دانشمندان امروز و متخصصان علوم مختلف جمع شوند دائرة المعارفى تنظيم كنند و آن را در قالب بهترين عبارات بريزند ممكن است اين مجموعه براى امروز جامعيت داشته باشد اما مسلما براى پنجاه سال بعد نه تنها ناقص و نارسا است بلكه آثار كهنگى از آن مى بارد .
در حالى كه قرآن در هر عصر و زمانى كه خوانده مى شود - مخصوصا در عصر ما - آنچنان است كه گوئى امروز و براى امروز نازل شده و هيچ اثرى از گذشت زمان در آن ديده نمى شود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 278
وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعاً(90) أَوْ تَكُونَ لَك جَنَّةٌ مِّن نخِيل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الأَنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِيراً(91) أَوْ تُسقِط السمَاءَ كَمَا زَعَمْت عَلَيْنَا كِسفاً أَوْ تَأْتىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكةِ قَبِيلاً(92) أَوْ يَكُونَ لَك بَيْتٌ مِّن زُخْرُف أَوْ تَرْقى فى السمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّك حَتى تُنزِّلَ عَلَيْنَا كِتَباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سبْحَانَ رَبى هَلْ كُنت إِلا بَشراً رَّسولاً(93)
ترجمه :
90 - و گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه چشمه اى از اين سرزمين ( خشك و سوزان ) براى ما خارج سازى !
91 - يا باغى از نخل و انگور در اختيار تو باشد و نهرها در لابلاى آن به جريان اندازى .
92 - يا قطعات ( سنگهاى ) آسمان را آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرود آرى : يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى ! !
93 - يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى ، يا به آسمان بالا روى ، حتى به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما نازل كنى كه آنرا بخوانيم ! !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 279
بگو منزه است پروردگارم ( از اين سخنان بى ارزش ) مگر من جز بشرى هستم فرستاده خدا ؟ !
شان نزول :
در روايات اسلامى و همچنين كلمات مفسران معروف شان نزولى با عبارات مختلف براى آيات فوق نقل شده است كه خلاصه اش چنين است : گروهى از مشركان مكه كه وليد بن مغيرة و ابو جهل در جمع آنها بودند در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر سخن گفتند ، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى را به سراغ محمد فرستاد و به او پيغام داد كه اشراف قريش ، طائفه تو ، اجتماع كرده اند و آماده سخن گفتن با تواند ، نزد ما بيا .
پيامبر به اميد اينكه شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته است ، و آماده پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت .
اما با اين سخنان روبرو شد : اى محمد ! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانديم ، ما سراغ نداريم كسى به قوم و طائفه خود اينقدر كه تو آزار رسانده اى آزار رسانده باشد : خدايان ما را دشنام دادى ، بر آئين ما خرده گرفتى ، عقلاى ما را سفيه خواندى ، در ميان جمع تخم نفاق افشاندى .
بگو ببينيم درد تو چيست ؟ ! پول مى خواهى ؟ آنقدر به تو مى دهيم كه بى نياز شوى ! مقام مى خواهى ؟ منصب بزرگى به تو خواهيم داد ! بيمار هستى ؟ ( و كسالت روانى دارى ؟ ) ما بهترين طبيبان را براى معالجه تو دعوت مى كنيم ! .
پيامبر فرمود : هيچيك از اين مسائل نيست خداوند مرا به سوى شما فرستاده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 280
و كتاب آسمانى بر من نازل كرده اگر آن را بپذيريد به نفع شما در دنيا و آخرت خواهد بود و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند .
گفتند بسيار خوب ، حال كه چنين مى گوئى هيچ شهرى تنگ تر از شهر ما نيست ( اطراف مكه را كوههاى نزديك به هم فرا گرفته ) از پروردگارت بخواه اين كوهها را عقب بنشاند و نهرهاى آب همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف جارى سازد .
و نيز از او بخواه نياكان ما را زنده كند و حتما قصى بن كلاب بايد در ميان آنها باشد چرا كه پير مرد راستگوئى است ! تا ما از آنها بپرسيم آنچه را تو مى گوئى حق است يا باطل ؟ ! : پيامبر با بى اعتنائى فرمود : من مامور به اين كارها نيستم .
گفتند اگر چنين نمى كنى لااقل از خدايت بخواه كه فرشته اى بفرستد و تو را تصديق كند ، و براى ما باغها و گنجها و قصرها از طلا قرار دهد ! فرمود : به اين امور هم مبعوث نشده ام ، من دعوتى از ناحيه خدا دارم اگر مى پذيريد چه بهتر و الا خداوند ميان من و شما داورى خواهد كرد .
گفتند پس قطعاتى از سنگهاى آسمانى را - آنگونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت بخواهد مى تواند بر سر ما بيفكند - بر ما فرود آر ! فرمود : اين مربوط به خدا است اگر بخواهد مى كند .
يكى از آن ميان صدا زد : ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم ، هنگامى ايمان خواهيم آورد كه خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى ! پيامبر ( هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد ) از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند : اى محمد قوم تو هر پيشنهادى كردند قبول نكردى ، سپس امورى در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادى ، سرانجام از تو خواستند عذابى را
تفسير نمونه ج : 12 ص : 281
كه تهديدشان به آن مى كنى بر سرشان فرود آرى آنرا هم انجام ندادى ، به خدا سوگند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا نردبانى به آسمان قرار دهى و مقابل چشم ما از آن بالا روى ، و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى ! و نامه اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد ! .
ابو جهل گفت ( ولش كنيد ) او جز دشنام به بتها و نياكان ما كار ديگرى بلد نيست ! ، و من با خدا عهد كرده ام صخره اى بردارم و هنگامى كه سجده كرد بر مغز او بكوبم ! ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ... در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد .

تفسير : بهانه هاى رنگارنگ !
پس از بيان عظمت و اعجاز قرآن در آيات گذشته ، در آيات مورد بحث به قسمتى از بهانه جوئيهائى كه نشان مى دهد موضع اين دسته از كفار در برابر دعوت حيات آفرين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جز لجاجت و عناد و طغيان و استكبار نبوده چرا كه در برابر پيشنهاد منطقى پيغمبر و سند زنده اى كه همراه داشته چه درخواستهاى نامعقولى كه نمى كردند .
اين درخواستها در آيات فوق در شش قسمت بيان شده است :
تفسير نمونه ج : 12 ص : 282
1 - نخست مى گويد : و آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه از اين سرزمين چشمه پر آبى براى ما خارج كنى ! ( و قالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا ) .
فجور و تفجير به معنى شكافتن است اعم از شكافتن زمين به وسيله چشمه ها و يا شكافتن افق به وسيله نور صبحگاهان ( البته تفجير مبالغه بيشترى نسبت به فجور را مى رساند ) .
ينبوع از ماده نبع محل جوشش آب است ، بعضى گفته اند كه ينبوع چشمه آبى است كه هرگز خشك نمى شود .
2 - : يا اينكه باغى از درختان خرما و انگور در اختيار تو باشد كه جويبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جريان اندازى ! ( او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا ) .
3 - يا آسمان را آنچنان كه مى پندارى قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى ( او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا ) .
4 - : يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بياورى ( او تاتى بالله و الملائكة قبيلا ) .
قبيل گاهى به معنى كفيل و ضامن تفسير شده ، و گاه به معنى چيزى كه در مقابل انسان قرار مى گيرد و رو در روى او قرار دارد ، بعضى نيز آن را جمع قبيله به معنى جماعت دانسته اند .
طبق معنى اول تفسير آيه چنين مى شود : تو بايد خدا و فرشتگان را به عنوان ضامن صدق گفتارت بياورى .
و طبق معنى دوم چنين است : تو بايد خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى .
و اما طبق معنى سوم مفهوم آيه چنين است تو بايد خدا و فرشتگان را گروه ، گروه نزد ما آورى ! .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 283
بايد توجه داشت كه اين مفاهيم سه گانه با هم منافات و تضادى ندارند ، و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع شوند ، چرا كه استعمال لفظ واحد در اكثر از معنى نزد ما هيچ مانع ندارد .
5 - : يا اينكه خانه اى از طلا داشته باشى ، خانه اى پر نقش و نگار و زينتى ( او يكون لك بيت من زخرف ) .
زخرف در اصل به معنى زينت است ، و از آنجا كه طلا يكى از فلزات معروف زينتى است به آن زخرف گفته مى شود خانه هاى پر نقش و نگار را نيز زخرف مى گويند ، و همچنين سخنان پر آب و رنگ فريبنده را گفتار مزخرف مى نامند .
6 - يا به آسمان بالا روى ! ولى هرگز تنها به آسمان بالا رفتنت ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه نامه اى همراه خود براى ما بياورى كه آن را بخوانيم ! ( او ترقى فى السماء و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه ) .
در پايان اين آيات مى خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى پايه و گاهى مضحك بگو پاك و منزه است پروردگار من از اين اوهام ( قل سبحان ربى ) .
آيا من جز انسانى فرستاده خدا بيشترم ( هل كنت الا بشرا رسولا ) .

نكته ها :

1 - پاسخ پيامبر در برابر بهانه جويان
همانگونه كه لحن خود آيات فوق ، علاوه بر شان نزول ، گواهى مى دهد اين درخواستهاى عجيب و غريب مشركان هرگز از روح حقيقت جوئى سرچشمه نمى گرفت ، بلكه آنها تمام هدفشان اين بود كه آئين بت پرستى و شرك كه پايه هاى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 284
قدرت رؤساى مكه را تشكيل مى داد همچنان بر جا بماند ، و پيامبر اسلام را به هر وسيله ممكن است از ادامه راه توحيد بازدارند .
ولى پيامبر دو جواب منطقى و روشن در يك عبارت كوتاه به آنها داد .
نخست اينكه پروردگار منزه از اينگونه امور است ، منزه است از اينكه تحت فرمان اين و آن قرار گيرد و تسليم پيشنهادهاى واهى و بى اساس سبك مغزان گردد ( سبحان ربى ) .
ديگر اينكه : قطع نظر از آنچه گذشت اصولا آوردن معجزات كار من نيست ، من بشرى هستم همچون شما ، با اين تفاوت كه رسول خدايم ، ارسال معجزات كار او است ، و به اراده و فرمان او انجام مى گيرد ، من حتى حق ندارم پيش خود چنين تقاضائى كنم ، او هر وقت لازم بداند براى اثبات صدق دعوت پيامبرش هر معجزه اى كه لازم باشد مى فرستد ( هل كنت الا بشرا رسولا ) .
درست است كه اين دو پاسخ با هم ارتباط و پيوند دارند ، ولى در عين حال دو پاسخ محسوب مى شوند ، يكى ضعف بشر را در برابر اين امر اثبات مى كند ، و ديگرى منزه بودن خداى بشر را از قبول اينگونه معجزات اقتراحى .
اصولا پيامبر يك خارق العاده گر نيست كه در جائى بنشيند و هر كسى از در وارد شود پيشنهاد اعجازى به ميل خود كند و اگر نپسنديدند پيشنهاد ديگرى مطرح نمايد ، و خلاصه قوانين و سنن آفرينش را به بازى بگيرد ، و بعد از اينهمه نيز اگر مايل بود بپذيرد و اگر ميل مباركش اقتضا نكرد با بهانه اى شانه خالى كند .
وظيفه پيامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طريق آوردن معجزه است ، و هر گاه به قدر كافى معجزه نشان دهد ديگر هيچگونه وظيفه اى در اين رابطه ندارد .
او حتى زمان نزول معجزات را ممكن است نتواند پيش بينى كند و تنها در جائى از خداوند تقاضاى معجزه مى كند كه بداند خدا به اين امر راضى است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 285
2 - افكار محدود و تقاضاهاى نامعقول :
هر كس به اندازه محدوده فكر خود سخن مى گويد ، و به همين دليل سخنان هر كس نشانه ميزان سطح فكر او است .
افرادى كه جز به فكر مال و مقام نيستند چنين مى پندارند هر كس سخنى مى گويد نيز در همين رابطه است .
به همين جهت اشراف كوته فكر قريش گاه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيشنهاد مال مى كردند ، و گاه مقام ، تا دست از دعوتش بردارد ، آنها روح پهناور پيامبر را با پيمانه بسيار كوچك انديشه خود اندازه گيرى مى كردند .
آنها حتى فكر مى كردند اگر تلاش كسى براى مال و مقام نباشد حتما ديوانه است و شق چهارمى ندارد ! و لذا گفتند اگر نه اين را مى خواهى نه آن را شق سوم را بپذير اجازه بده براى درمان تو از اطباء دعوت كنيم ! آنها همچون كسى كه در يك اطاقك بسيار كوچك زندانى باشد و چشمش به آسمان پهناور و آفتاب درخشنده و اينهمه كوه و دريا و صحرا نيفتاده تا پى به عظمت عالم هستى ببرد مى خواستند روح ناپيدا كرانه پيامبر را با مقياسهاى خود بسنجند .
از اين گذشته ببينيم آنها چه چيز از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواستند كه در اسلام نبود ، آنها زمينهاى آباد چشمه هاى پر آب ، باغهاى نخل و انگور ، و خانه هاى مرفه تقاضا مى كردند ، و مى دانيم كه اسلام در مسير پيشرفت خود آنچنان تمدن شكوفائى به وجود آورد كه امكان همه گونه پيشرفت اقتصادى در آن بود ، و ديديم كه مسلمانها در پرتو همين برنامه قرآن بسيار فراتر از آن رفتند كه مشركان عرب با فكر ناقصشان طالب آن بودند .
آنها اگر چشم حقيقت بينى داشتند هم پيشرفتهاى معنوى را در اين آئين پرشكوه مى ديدند ، و هم پيروزيهاى مادى را ، چرا كه قرآن ضامن سعادت انسان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 286
در هر دو زمينه است .
بگذريم از پيشنهادهاى كودكانه يا احمقانه آنها مانند اينكه اگر راست مى گوئى عذاب الهى را بر ما بفرست و قطعات سنگهاى آسمانى را بر سر و مغز ما فرود آور ! .
يا اينكه نردبانى بگذار و به آسمان صعود كن و از آنجا نامه فدايت شوم براى ما بياور ! و يا اينكه خدا و فرشتگان را دسته جمعى نزد ما احضار كن .
حتى پيشنهاد نكردند ما را نزد او ببر ، چه جهل و غرور و تكبرى اين انسان بى مغز دارد ؟ !
3 - دستاويز ديگر براى نفى اعجاز
با اينكه مفهوم آيات فوق پيچيده نيست ، و معلوم است كه مشركان مكه چگونه تقاضائى از پيامبر اسلام داشتند ، و برخورد منفى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آنها به چه دليل بوده است ، ولى با اينحال باز مشاهده مى كنيم كه اين آيات دستاويزى براى بهانه جويان عصر ما كه بعضا اصرار در نفى هر گونه معجزه براى پيامبر اسلام دارند شده است .
آنها اين آيات را روشنترين آياتى مى شمرند كه نفى اعجاز از پيامبر مى كند ، چرا كه مخالفان شش نوع معجزه مختلف از زمين و آسمان ، مفيد و حياتبخش و يا مرگ آفرين ، از او خواستند ، ولى او زير بار هيچكدام از آنها نرفت ، تنها جوابش اين بود : منزه است خداى من ، مگر من جز بشرى كه فرستاده خدايم هستم ؟ ! اما اگر اين بهانه جويان عصر ما همچون دوستان بهانه جويشان در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نباشند ، پاسخشان در همين آيات به روشنى بيان شده است ، زيرا :
1 - بعضى از اين درخواستهاى ششگانه اصولا درخواستى مضحك و نامعقول
تفسير نمونه ج : 12 ص : 287
بوده است ، مانند احضار كردن خداوند و فرشتگان .
و يا نامه مخصوص از آسمان لابد به نام و نشان آنها آوردن ! بعضى ديگر اقتراحى بوده كه اگر عملى مى شد اثرى از تقاضاكنندگان باقى نمى ماند تا ايمان بياورند يا نياورند ( مانند نازل شدن سنگهاى آسمانى بر سر آنها ) .
بقيه پيشنهادهاى آنان در داشتن يك زندگى مرفه و كاملا تجملاتى با مال و ثروت فراوان خلاصه مى شده است در حالى كه مى دانيم پيامبران براى چنين كارى نيامده اند .
و اگر فرض كنيم بعضى از اينها هيچيك از اين اشكالات را نداشته مى دانيم صرفا به منظور بهانه جوئى بوده است ، به قرينه بخشهاى ديگر اين آيات و مى دانيم وظيفه پيامبر اين نيست كه در مقابل پيشنهادات بهانه جويان تسليم گردد ، بلكه وظيفه او ارائه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود ، و بيش از اين چيزى بر او نيست .
2 - پاره اى از اين تعبيرات خود اين آيات با صراحت مى گويد كه اين درخواست كنندگان تا چه اندازه بهانه جو و لجوج بودند ، آنها در حالى كه پيشنهاد صعود بر آسمان را به پيامبر مى كنند با صراحت مى گويند اگر به آسمان هم صعود كنى ما ايمان نخواهيم آورد ، مگر اينكه نامه اى براى ما از آسمان با خود آورى .
اگر به راستى آنها تقاضاى معجزه داشتند ، پس چرا مى گويند صعود بر آسمان نيز براى ما كافى نيست ؟ آيا قرينه اى از اين واضحتر براى غير منطقى بودن آنها پيدا مى شود ؟
3 - از همه اينها گذشته ما مى دانيم كه معجزه كار خدا است نه كار پيامبر ، در حالى كه لحن سخن اين بهانه جويان به وضوح نشان مى دهد كه آنها معجزه را كار پيامبر مى دانستند ، لذا تمام افعال را به شخص پيامبر نسبت مى دادند :
تفسير نمونه ج : 12 ص : 288
تو بايد اين زمين را بشكافى و نهرهاى آب در آن جارى كنى ، تو بايد سنگهاى آسمان را بر سرمان فرود آورى ، تو بايد خدا و فرشتگان را نزد ما ظاهر كنى ! .
در حالى كه بر پيامبر لازم است اين پندار را از مغز آنها بيرون كند و به آنها ثابت نمايد كه من نه خدا هستم ، نه شريك خدا و اعجاز تنها كار او است ، من بشرى هستم همانند انسانهاى ديگر با اين تفاوت كه وحى بر من نازل مى شود .
و آن مقدار كه از اعجاز نيز لازم بوده خودش در اختيارم گذارده است ، بيش از اين كارى از دست من ساخته نيست ، مخصوصا جمله سبحان ربى گواهى است بر همين معنى چرا كه مقام پروردگار را از داشتن هر گونه شريك و شبيه پاك مى شمرد .
به همين دليل با اينكه در قرآن معجزات متعددى به عيسى نسبت داده شده است از قبيل زنده كردن مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج و يا كور مادرزاد ولى با اينحال در تمام اين موارد كلمه باذنى يا باذن الله كه آن را منحصرا منوط به فرمان پروردگار مى داند آمده است ، تا روشن شود اين معجزات گر چه به دست مسيح ظاهر شده اما از خود او نبوده است بلكه همه به فرمان خدا بوده .
4 - وانگهى كدام عقل باور مى كند انسانى دعوى پيامبرى نمايد و حتى خود را خاتم پيامبران بداند و براى انبياى گذشته در كتاب آسمانيش هر گونه معجزات ذكر كند ولى خودش از آوردن هر گونه معجزه سر باز زند ؟ ! آيا مردم نخواهند گفت تو چگونه پيامبرى هستى كه نمى توانى هيچيك از معجزاتى را كه خودت براى ديگران قائلى بياورى ؟ تو مدعى هستى از همه آنها برترى و سرآمدى در حالى كه شاگرد آنها هم نخواهى شد .
پيامبر در مقابل اينگونه سخنان چه مى توانست بگويد ؟
تفسير نمونه ج : 12 ص : 289
و اين خود نشانه زنده اى است بر اينكه او در موقع لزوم معجزاتى عرضه كرده است ، بنا بر اين روشن مى شود اگر پيامبر در اين آيات تسليم پيشنهادهاى آنها نشده حتما پيشنهادهاى بى پايه و بهانه جوئيهاى بى اساسى بوده است و گرنه در برابر پيشنهاد منطقى و معقول تسليم بوده است .
وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَن قَالُوا أَ بَعَث اللَّهُ بَشراً رَّسولاً(94) قُل لَّوْ كانَ فى الأَرْضِ مَلَئكةٌ يَمْشونَ مُطمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السمَاءِ مَلَكاً رَّسولاً(95)
ترجمه :
94 - تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند ، اين بود كه ( از روى نادانى و بيخبرى ) گفتند : آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است ؟ !
95 - بگو ( حتى ) اگر در روى زمين فرشتگانى ( زندگى مى كردند و ) با آرامش گام برمى داشتند ما از آسمان فرشته اى را به عنوان رسول بر آنها مى فرستاديم ( چرا كه رهبر هر گروهى بايد از جنس خود آنان باشد ) .

تفسير : بهانه همگونى !
در آيات گذشته سخن از بهانه جوئى مشركان در زمينه توحيد بود ، و در آيات مورد بحث به بهانه همگونى اشاره كرده مى گويد : تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى گفتند آيا خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته ( و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ا بعث الله بشرا رسولا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 290
آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود ؟ آيا نبايد اين رسالت عظيم بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند .
تا از عهده آن بخوبى برآيد ، انسانى خاكى كجا و رسالت الهى كجا ؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان ! .
اين منطق سست و بى پايه مخصوص بيك گروه و دو گروه نبود ، بلكه شايد اكثر افراد بى ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته اند : قوم نوح در مخالفت خود با اين پيامبر بزرگ فرياد مى زدند ما هذا الا بشر مثلكم .
اين تنها انسانى همانند شما است .
( آيه 24 سوره مؤمنون ) .
قوم بى ايمان معاصر هود مى گفتند ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون .
اين انسانى همانند شما است ، از آنچه مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد ( آيه 33 مؤمنون ) .
حتى اضافه مى كردند كه اگر شما از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد زيانكاريد ( و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ) ( آيه 34 مؤمنون ) .
عين اين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مى كردند و مى گفتند : ما ل هذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا ) .
چرا اين پيامبر غذا ميخورد ، و در بازارها راه ميرود ؟ لااقل چرا فرشته اى همراه او نازل نشده كه همراه او مردمرا انذار كند ؟ ( آيه 7 سوره فرقان ) .
قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پر معنائى به همه آنها داده مى گويد :
تفسير نمونه ج : 12 ص : 291
بگو حتى اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه با آرامش گام مى زدند ، ما از آسمان فرشته اى را به عنوان پيامبر بر آنها نازل مى كرديم ( قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا ) .
يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد ، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان .
دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است ، زيرا از يكسو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش تبليغى عملى او است .
همان الگو بودن و اسوه بودن ، و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات ، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد ، و گرنه پاكى فرشته اى كه نه شهوت جنسى دارد و نه نياز به مسكن و لباس و غذا ، و نه ساير غرائز انسانى در آن موجود است ، هيچگاه نمى تواند سرمشقى براى انسانها باشد ، بلكه مردم مى گويند او از دل ما خبر ندارد ، و نمى داند چه طوفانهائى بر اثر شهوت و غضب در روح ما جريان دارد ، او تنها براى دل خودش سخنى مى گويد ، او اگر احساسات ما را داشت مثل ما بود يا بدتر ! اعتبارى به حرفهاى او نيست ! .
اما هنگامى كه رهبرى همچون على (عليه السلام) بگويد : انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنة يوم الخوف الاكبر .
منهم نفسى همچون شما دارم اما بوسيله تقوا آنرا مهار ميكنم تا در روز قيامت در امن و امان باشد در چنين حالتى مى تواند الگو و اسوه باشند .
از سوى ديگر رهبر بايد همه دردها ، نيازها ، و خواسته هاى پيروان خود را بخوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگوئى به آن آماده باشد ، و مشمول گفته شاعر : آگه نئى از حال من مشكل همين است نگردد .
مخصوصا به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 292
و دورانهائى از سختترين نوع زندگى را غالبا تحمل كرده اند ، تا همه تلخيهاى زندگى را بچشند و حقايق دردناك را لمس كنند و خود را براى درمان آنها آماده و مهيا سازند .

نكته ها :
1 - جمله و ما منع الناس ... مى گويد تنها مانع ايمان آنها همين بهانه جوئى بوده ، ولى اين تعبير البته دليل بر انحصار نيست بلكه براى تاكيد و بيان اهميت موضوع است .
2 - تعبير به ملائكة يمشون مطمئنين در ميان مفسران مورد بحث واقع شده ، و تفسيرهاى متعددى براى آن گفته اند : بعضى آنرا اشاره به گفتار عرب جاهلى دانسته اند كه مى گفتند ما در اين جزيره ساكن بوديم و زندگى آرامى داشتيم ، محمد آمد آرامش ما را بر هم زد ، قرآن مى گويد حتى اگر فرشتگانى در زمين بودند و چنين آرامش كاذبى را كه مدعى هستند داشتند ما پيامبرى از جنس خودشان براى آنها مى فرستاديم .
بعضى ديگر آنرا به معنى اطمينان به دنيا و لذات آن و كناره گيرى از هر گونه آئين و مذهب تفسير كرده اند .
و سرانجام بعضى آنرا به معنى سكونت و توطن در زمين گرفته اند .
ولى اين احتمال قوى به نظر مى رسد كه منظور آن است كه حتى اگر فرشتگان در زمين زندگى مى كردند و زندگى آرام و خالى از تصادم و خصومت و كشمكش داشتند ، باز هم نياز به وجود رهبرى از جنس خود پيدا مى كردند ، چرا كه ارسال پيامبران تنها براى پايان دادن به ناآراميها و ايجاد آرامش در زندگى مادى نيست ، بلكه همه اينها مقدمه اى است براى پيمودن راه تكامل و پرورش در زمينه هاى معنوى و انسانى و اين نياز به رهبر الهى دارد .