بعدی 

تفسير نمونه ج : 12 ص : 221
تفسير : سرانجام باطل ، نابودى است
در تعقيب آيات گذشته كه بحث از توحيد و شرك ، و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مشركان مى كرد ، در آيات مورد بحث به مساله نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد ، كه عامل مؤثرى براى مبارزه با شرك است ، و وسيله اى براى طرد هر گونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى .
آرى نماز است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد ، گرد و غبار گناه را از دل و جانش مى شويد و وسوسه هاى شيطانى را طرد مى كند .
نخست مى گويد : نماز را برپا دار ، به هنگام زوال آفتاب ، تا نيمه شب ، و همچنين قرآن فجر ( نماز صبح ) را ، چرا كه اين نماز مورد توجه فرشتگان شب و روز است ( اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا ) .
دلوك شمس به معنى زوال آفتاب از دائره نصف النهار است كه وقت ظهر مى باشد ، و در اصل از ماده دلك به معنى ماليدن گرفته شده ، چرا كه انسان در آن موقع بر اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را ميمالد ، و يا از دلك به معنى متمايل شدن است چرا كه خورشيد در اين موقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب متمايل مى شود و يا اينكه انسان ، دست خود را در مقابل آفتاب حائل مى كند ، گوئى نور آن را از چشم خود كنار مى زند و متمايل ميسازد .
به هر حال در روايتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده دلوك به همين معنى زوال خورشيد تفسير شده است ، در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه عبيد بن زراره از تفسير همين آيه از امام ، (عليه السلام) سؤال كرد امام فرمود : خداوند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 222
چهار نماز بر مسلمانان واجب كرده است كه آغاز آن وقت زوال شمس ( ظهر ) و پايان آن نيمه شب است .
در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام) در تفسير همين آيه هنگامى كه زراره محدث بزرگ شيعه از آن سؤال كرد چنين فرمود : دلوكها زوالها ، غسق الليل الى نصف الليل ، ذلك اربع صلوات وضعهن رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و وقتهن للناس و قرآن الفجر صلوة الغداة : دلوك شمس به معنى زوال آن ( از دائره نصف النهار ) است ، و غسق الليل به معنى نيمه شب است ، اين چهار نماز است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را براى مردم قرار داد و توقيت نمود ، و قرآن الفجر اشاره به نماز صبح است .
البته بعضى از مفسران ، احتمالات ديگرى در معنى دلوك داده اند كه قابل ملاحظه نيست .
و اما غسق الليل با توجه به اينكه غسق شدت ظلمت است ، و تاريكى شب در نيمه شب از هر وقت متراكم تر مى باشد اين كلمه روى هم رفته نيمه شب را مى رساند .
قرآن به معنى چيزى است كه قرائت مى شود و قرآن فجر روى هم رفته اشاره به نماز فجر است .
به همين دليل آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كند ، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز است ، و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده ، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود .
البته توجه به اين نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده ، مانند حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى ( بقره - 238 )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 223
كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است .
و گاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده ، مانند و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ( هود - 114 ) كه طرف النهار اشاره به نماز صبح و مغرب و زلفا من الليل اشاره به نماز عشا است .
و گاهى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند ، مانند آيه مورد بحث ( شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد نهم تفسير نمونه ذيل آيه 114 سوره هود صفحه 265 به بعد بيان كرده ايم ) .
به هر حال جاى ترديد نيست كه جزئيات اوقات نمازهاى پنجگانه در اين آيات بيان نشده ، بلكه مانند بسيارى ديگر از احكام اسلامى تنها به كليات قناعت شده و شرح آن در سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان راستين آمده است .
نكته ديگرى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه آيه فوق مى گويد : ان قرآن الفجر كان مشهودا : نماز صبح مورد مشاهده است اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟ رواياتى كه در تفسير اين آيه به ما رسيده مى گويد : مشهود ملائكه شب و روز است ، زيرا در آغاز صبح فرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مى دهند ، و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آنرا مشاهده كرده و بر آن گواهى مى دهند .
اين روايات را دانشمندان شيعه و اهل تسنن هر دو نقل كرده اند .
از جمله ( طبق نقل تفسير روح المعانى ) احمد و نسائى و ابن ماجه و ترمذى و حاكم از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود : تشهده ملائكة الليل و ملائكة النهار .
محدث معروف اهل سنت بخارى و مسلم نيز همين معنى را در صحيح خود نقل كرده اند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 224
براى آگاهى از احاديث اهلبيت (عليهم السلام) به تفسير نور الثقلين جلد سوم ذيل آيه مورد بحث مراجعه نمائيد .
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است .
بعد از ذكر نمازهاى فريضه پنجگانه اين چنين اضافه مى كند پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن بخوان ( و من الليل فتهجد به ) .
مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بى شمارى وارد شده است دانسته اند ، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد .
سپس مى گويد : اين يك برنامه اضافى است ، علاوه بر نمازهاى فريضه براى تو ( نافلة لك ) بسيارى اين جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) واجب بوده است ، زيرا نافله به معنى زياده است ، اشاره به اينكه اين فريضه اضافى مربوط به تو است .
بعضى ديگر معتقدند كه نماز شب بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبلا واجب بوده است بقرينه آيات سوره مزمل ، سپس آيه فوق ، آن را نسخ كرده و مستحب بودن آن را اعلام كرده است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 225
ولى اين تفسير ، ضعيف به نظر مى رسد ، چرا كه نافله در اصل ، به معنى مصطلح امروز يعنى نماز مستحب نبوده ، بلكه به معنى زياده و اضافه است ، و مى دانيم كه نماز شب هر گاه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) واجب بوده باشد اضافه بر فرائض يوميه است .
به هر حال در پايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند : باشد كه در پرتو اين عمل ، خداوند تو را به مقام محمود مبعوث كند ( عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا ) .
بدون شك مقام محمود مقام بسيار برجسته اى است كه ستايش برانگيز است ( چرا كه محمود از ماده حمد به معنى ستايش مى باشد ) .
و از آنجا كه اين كلمه به طور مطلق آمده است ، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو مى كند .
روايات اسلامى ، اعم از روايات اهلبيت (عليهم السلام) و رواياتى كه از طرق برادران اهل تسنن نقل شده است مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبرى تفسير كرده است ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند ، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد .
آيه بعد به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد ، سر چشمه مى گيرد اشاره كرده مى گويد : بگو پروردگارا ! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده ( و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ) هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامه اى را جز به راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 226
خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد .
گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدود سازند ، از جمله ورود به مدينه و خروج از آن به مكه ، يا دخول در قبر و خروج از آن به هنگام رستاخيز ، و يا مانند اينها ، ولى پر واضح است كه تعبير جامع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروج صادقانه در همه چيز ، در همه كار ، و در هر برنامه .
در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد .
اصولا بسيارى از بدبختيهائى كه امروز با چشم خود مى بينيم كه دامنگير افراد و اقوام و ملتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است ، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساس دروغ و نيرنگ است ، و گاه كه ورودشان در كارها بر اساس راستى است اين خط اصيل را تا پايان حفظ نمى كنند ، و همين عامل شكست آنها خواهد بود .
دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد ، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارها است ، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است : خداوندا براى من از سوى خودت سلطان و ياورى قرار ده ( و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا ) .
چرا كه من تنها هستم ، و به تنهائى كارى نمى توان انجام داد ، و با اتكاء بر قدرتم در برابر اينهمه مشكلات پيروز نخواهم شد ، تو مرا يارى كن و تو ياورانى براى من فراهم ساز .
به من منطقى نيرومند ، دلائلى دندانشكن در برابر دشمنان ، دوستانى جانباز ، اراده اى قوى ، فكرى روشن ، عقلى سرشار كه همه ياوران من در اين راه خواهند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 227
بود مرحمت فرما ، كه جز تو كسى قادر بر اين كار نيست .
و از آنجا كه به دنبال صدق و توكل كه در آيه قبل به آن اشاره شد ، اميد به پيروزى قطعى ، خود عامل ديگرى براى موفقيت است در آخرين آيه مورد بحث به پيامبرش مى گويد : بگو حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد ( و قل جاء الحق و زهق الباطل ) .
اصولا طبيعت باطل همين است كه مضمحل و نابود شدنى است ( ان الباطل كان زهوقا ) .
باطل جولانى دارد ولى دوام و بقائى نخواهد داشت ، و سرانجام پيروزى از آن حق و طرفداران و پيروان حق خواهد بود .

نكته ها :

1 - نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى
غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر آدمى را به وادى هاى گوناگون مى كشاند ، به طورى كه جمعيت خاطر و حضور قلب كامل ، در آن بسيار مشكل است ، اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغاى زندگى مادى ، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب ، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است .
آرى در اين محيط آرام و دور از هر گونه ريا و تظاهر و خودنمائى و توأم با حضور قلب حالت توجهى به انسان دست مى دهد كه فوق العاده روح پرور و تكامل آفرين است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 228
به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب ، براى تصفيه روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص ، نيرو مى گرفته اند .
در آغاز اسلام نيز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با استفاده از همين برنامه روحانى مسلمانان را پرورش داد ، و شخصيت آنها را آنقدر بالا برد كه گوئى آن انسان سابق نيستند ، يعنى از آنها انسانهاى تازه اى آفريد ، مصمم ، شجاع ، با ايمان ، پاك و با اخلاص و شايد مقام محمود كه در آيات فوق به عنوان نتيجه نافله شب آمده است اشاره به همين حقيقت نيز باشد .
بررسى رواياتى كه در منابع اسلام در فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همين حقيقت است ، به عنوان نمونه :
1 - پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : خيركم من اطاب الكلام و اطعم الطعام و صلى بالليل و الناس نيام : بهترين شما كسانى هستند كه در سخن گفتن مؤدبند گرسنگان را سير مى كنند و در شب در آن هنگام كه مردم خوابند نماز مى خوانند .
امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : قيام الليل مصحة للبدن و مرضاة للرب عز و جل و تعرض للرحمة و تمسك باخلاق النبيين : قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن و تمسك به اخلاق پيامبران است .
3 - امام صادق (عليه السلام) به يكى از يارانش فرمود : لا تدع قيام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل : دست از قيام شب برمدار ، مغبون كسى است كه از قيام و عبادت شب محروم گردد .
4 - رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : من صلى بالليل حسن وجهه بالنهار : كسى كه نماز شب بخواند صورت ( و سيرتش ) در روز نيكو خواهد بود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 229
حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت بقدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به آن نمى شوند ! .
5 - مردى نزد على امير مؤمنان (عليه السلام) آمد و عرض كرد ، من از نماز شب محروم شدم ، على (عليه السلام) فرمود : انت رجل قد قيدتك ذنوبك : تو كسى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است !
6 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ان الرجل ليكذب الكذبة و يحرم بها صلوة الليل فاذا حرم بها صلوة الليل حرم بها الرزق : انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب محروميتش از نماز شب مى شود ، هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى ( و مواهب مادى و معنوى ) نيز محروم مى شود .
7 - با اينكه مى دانيم كسى همچون على (عليه السلام) هرگز ترك نماز شب نمى كرد در عين حال اهميت موضوع تا آن پايه است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در وصايايش به او فرمود : اوصيك فى نفسى بخصال فاحفظها - ثم قال اللهم اعنه - ... و عليك بصلوة الليل ، و عليك بصلوة الليل ، و عليك بصلوة الليل ! تو را به امورى سفارش مى كنم همه را حفظ كن - سپس فرمود : خداوندا ! او را بر انجام اين وظائف يارى فرما - تا آنجا كه فرمود : بر تو باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب !
8 - پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جبرئيل فرمود : مرا پند ده جبرئيل گفت : يا محمد عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانك مفارقه ، و اعمل ما شئت فانك ملاقيه ، و اعلم ان شرف المؤمن صلوته بالليل ، و عزه كفه عن اعراض الناس :
تفسير نمونه ج : 12 ص : 230
اى محمد هر چه مى خواهى عمر كن اما بدان كه سرانجام خواهى مرد ، و به هر چه مى خواهى دل ببند اما بدان سرانجام از آن جدا خواهى شد ، و هر عملى مى خواهى انجام ده ولى بدان سرانجام ، عملت را خواهى ديد ، و نيز بدان كه شرف مؤمن نماز شب او است ، و عزتش خوددارى از ريختن آبروى مردم است .
اين اندرزهاى ملكوتى جبرئيل كه همه حساب شده است نشان مى دهد كه نماز شب آنچنان شخصيت و تربيت و روحانيت و ايمانى به انسان مى دهد كه مايه شرف و آبروى او است همانگونه كه ترك مزاحمت نسبت به مردم ، سبب عزت خواهد شد
9 - امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : ثلاثة هن فخر المؤمن و زينة فى الدنيا و الاخرة ، الصلوة فى آخر الليل و ياسه مما فى ايدى الناس و ولاية الامام من آل محمد : سه چيز است كه افتخار مؤمن و زينت او در دنيا و آخرت است نماز در آخر شب ، و بى اعتنائى به آنچه در دست مردم است ، و ولايت امام از اهلبيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
10 - از همان امام نقل شده كه فرمود : هر كار نيكى كه انسان با ايمان انجام مى دهد پاداشش در قرآن صريحا آمده جز نماز شب كه خداوند به خاطر اهميت فوق العاده اش آنرا با صراحت بيان نفرموده ، همينقدر فرموده است : تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون - فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون : آنها شب هنگام از بسترها برمى خيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند ، اما هيچكس نمى داند خداوند چه پاداشهائى كه موجب روشنى چشمها مى شود در برابر اعمالشان قرار داده است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 231
البته نماز شب آداب فراوانى دارد ولى بد نيست ساده ترين صورت آنرا در اينجا بياوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهره بيشتر گيرند ، نماز شب بطور كاملا ساده يازده ركعت است كه به ترتيب ذيل به سه بخش تقسيم مى شود .
الف - چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت مى شود و نامش نافله شب است .
ب - يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله شفع است .
ج - نماز يك ركعتى كه نامش نافله وتر است ، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نماز صبح مى باشد ، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانى تر كنند بهتر است .

2 - مقام محمود چيست ؟
مقام محمود چنانكه از لفظش پيداست معنى وسيعى دارد كه شامل هر مقامى كه درخور ستايش باشد مى شود ولى مسلما در اينجا اشاره به مقام ممتاز و فوق العاده اى است كه براى پيامبر در سايه عبادتهاى شبانه و نيايش در دل سحر حاصل مى شده است .
معروف در ميان مفسرين - چنانكه سابقا گفتيم - اين است كه اين مقام همان شفاعت كبراى پيامبر است .
اين تفسير در روايات متعددى نيز وارد شده است : در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير جمله عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا فرمود : هى الشفاعة
تفسير نمونه ج : 12 ص : 232
بعضى از مفسران كوشش كرده اند كه از مفهوم خود آيه اين حقيقت را دريابند : آنها معتقدند كه جمله عسى ان يبعثك دليل بر اين است كه اين مقامى است كه خدا در آينده به تو خواهد داد .
مقامى است كه ستايش همگان را برمى انگيزد ، زيرا سودش به همگان مى رسد ، ( چرا كه محمود در جمله بالا مطلق است و هيچگونه قيد و شرطى ندارد ) .
از اين گذشته حمد و ستايش در برابر يك عمل اختيارى است ، و چيزى كه واجد همه اين صفات باشد چيزى جز شفاعت عامه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مقام محمود همان نهايت قرب به پروردگار است كه يكى از آثارش شفاعت كبرى مى باشد ( دقت كنيد ) .
گر چه مخاطب در اين آيه ظاهرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى از يك نظر مى توان حكم آن را تعميم داد و گفت همه افراد با ايمان كه برنامه الهى روحانى تلاوت و نماز شب را انجام مى دهند سهمى از مقام محمود خواهند داشت ، و به ميزان ايمان و عمل خود به بارگاه قرب پروردگار راه خواهند يافت ، و به همان نسبت مى توانند شفيع و دستگير واماندگان در راه شوند .
زيرا مى دانيم هر مؤمنى در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود ، ولى مصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .

3 - عوامل سه گانه پيروزى
غالبا در ميدانهاى مبارزه حق و باطل لشكر باطل از عده و عده بيشترى برخوردار است ، و در عين حال لشكر حق با كمى نفرات و كمبود وسائل ظاهرى از پيروزيهاى چشمگيرى برخوردار مى شود كه نمونه هاى آن را در جنگهاى اسلامى بدر و احزاب و حنين و مانند آن و همچنين در عصر خود ما در انقلابهاى پيروزمند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 233
ملتهاى مستضعف در برابر ابرقدرتهاى مستكبر مشاهده مى كنيم .
اين به خاطر آن است كه حاميان حق از نيروى معنوى خاصى برخوردارند كه از يك انسان يك امت مى سازد .
در آيات فوق به سه عامل مهم پيروزى اشاره شد عواملى كه مسلمانان امروز غالبا از آن فاصله گرفته اند و به همين دليل شاهد شكستهاى پى در پى از دشمنان مستكبرند .
اين سه عامل عبارتند از : ورود صادقانه و صميمانه در كارها ، و ادامه اين برنامه تا پايان كار ( رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ) .
تكيه بر قدرت پروردگار و اعتماد به نفس و ترك هر گونه اتكاء و وابستگى ديگران ( و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا ) .
و به اين ترتيب هيچ سياستى در مسير پيروزى مؤثرتر از صدق و راستى نيست و هيچ تكيه گاهى برتر از استقلال و نفى وابستگى و توكل بر خدا نمى باشد مسلمانان چگونه مى خواهند بر دشمنانى كه سرزمينهايشان را غصب كرده اند ، و منابع حياتيشان را به غارت مى برند پيروز شوند ، در حالى كه نظر نظامى و اقتصادى و سياسى وابسته به همانها هستند ؟ آيا مى توان با سلاحى كه از دشمن خريدارى مى كنيم بر دشمن پيروز شويم چه خيال خام و فكر باطلى ؟ ! .

4 - حق پيروز است و باطل نابود است
در آيات فوق به يك اصل كلى و اساسى ديگر و يك سنت جاودان الهى برخورد مى كنيم كه مايه دلگرمى همه پيروان حق است و آن اينكه سرانجام حق پيروز است و باطل به طور قطع نابود شدنى است ، باطل صولت و دولتى دارد ، رعد و برقى مى زند ، كر و فرى نشان مى دهد ولى عمرش كوتاه است ، و سرانجام به دره نيستى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 234
سقوط مى كند .
و يا به گفته قرآن همچون كفهاى روى آب چشمكى مى زند ، غوغائى مى كند و خاموش مى گردد ، و آب كه مايه حيات است مى ماند ( فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) ( رعد - 18 ) دليل اين موضوع در باطن كلمه باطل نهفته شده ، زيرا چيزى است كه با قوانين عالم آفرينش هماهنگ نيست و سهمى از واقعيت و حقيقت ندارد .
ساختگى است ، قلابى است ، بى ريشه است ، ميان تهى است ، و مسلما چيزى كه داراى اين صفات است نمى تواند براى مدتى طولانى باقى بماند .
اما حق عين واقعيت است توأم با راستى و درستى و داراى عمق و ريشه و هماهنگ با قوانين خلقت است و چنين چيزى بايد باقى بماند ! .
پيروان حق متكى به سلاح ايمان ، منطق وفاى به عهد ، صدق حديث ، فداكارى و گذشت ، و آمادگى براى جانبازى تا سر حد شهادتند ، نور آگاهى قلبشان را روشن كرده ، از هيچ چيز جز الله نمى ترسند ، و به غير او متكى نيستند ، و همين است رمز پيروزى آنها ! .

5 - آيه جاء الحق ...

و قيام مهدى (عليه السلام)
در بعضى از روايات جمله جاء الحق و زهق الباطل به قيام مهدى تفسير شده است هنگامى امام باقر (عليه السلام) فرمود : مفهوم اين سخن الهى اين است كه : اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل : هنگامى كه امام قائم (عليه السلام) قيام كند دولت باطل برچيده مى شود .
در روايت ديگرى مى خوانيم مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود : جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
تفسير نمونه ج : 12 ص : 235
مسلما مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى از روشنترين مصداقهاى آن است كه نتيجه اش پيروزى نهائى حق بر باطل در سراسر جهان مى باشد .
در حالات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه در روز فتح مكه وارد مسجد الحرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر يك را پس از ديگرى با عصاى خود سرنگون مى ساخت و پيوسته مى فرمود : جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .
كوتاه سخن اينكه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر و زمانى مصداقى دارد ، و قيام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و پيروزيش بر لشكر شرك و بت پرستى و همچنين قيام مهدى (عليه السلام) ارواحنا له الفداء بر ستمگران و جباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است .
و همين قانون الهى است كه رهروان راه حق را در برابر مشكلات اميدوار و نيرومند و قوى و پر استقامت مى دارد و به ما در همه تلاشهاى اسلامى مان نشاط و نيرو مى بخشد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 236
وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظلِمِينَ إِلا خَساراً(82)
ترجمه :
82 - قرآن را نازل مى كنيم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است و ستمگران را جز خسران ( و زيان ) نمى افزايد .

تفسير : قرآن نسخه شفا بخش
از آنجا كه در آيات گذشته ، بحث از توحيد و حق و مبارزه با شرك و باطل بود ، در نخستين آيه مورد بحث به تاثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در اين رابطه پرداخته مى گويد : ما قرآن را نازل مى كنيم كه مايه شفا و رحمت مؤمنان است ( و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ) .
ولى ستمگران ( مانند هميشه به جاى اينكه از اين وسيله هدايت بهره گيرند ) جز خسران و زيان بيشتر چيزى بر آنها نمى افزايد ( و لا يزيد الظالمين الا خسارا ) .

نكته ها :

1 - مفهوم كلمه من در من القرآن
مى دانيم كلمه من در اينگونه موارد ، براى تبعيض مى آيد ، ولى از آنجا كه شفاء و رحمت مخصوص قسمتى از قرآن نيست بلكه اثر قطعى همه آيات قرآن است ، مفسران بزرگ كلمه من را در اينجا بيانيه دانسته اند .
ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه من در اينجا نيز به همان معنى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 237
تبعيض است ، و اشاره به نزول تدريجى قرآن مى باشد ( بخصوص اينكه جمله ننزل فعل مضارع است ) در اين صورت معنى جمله رويهمرفته چنين مى شود : ما قرآن را نازل مى كنيم و هر بخشى از آن كه نازل مى شود به تنهائى مايه شفاء و رحمت است ... ( دقت كنيد ) .

2 - فرق ميان شفاء و رحمت
مى دانيم شفا معمولا در مقابل بيماريها و عيبها و نقصها است ، بنا بر اين نخستين كارى كه قرآن در وجود انسانها مى كند همان پاكسازى از انواع بيماريهاى فكرى و اخلاقى فرد و جامعه است .
پس از آن مرحله رحمت فرا مى رسد كه مرحله تخلق به اخلاق الهى ، و جوانه زدن شكوفه هاى فضائل انسانى در وجود افرادى است كه تحت تربيت قرآن قرار گرفته اند .
به تعبير ديگر شفا اشاره به پاكسازى ، و رحمت اشاره به نو سازى است ، و يا به تعبير فلاسفه و عرفاء اولى به مقام تخليه اشاره مى كند و دومى به مقام تحليه .

3 - چرا ظالمان نتيجه معكوس مى گيرند ؟
نه تنها در اين آيه كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن مى خوانيم دشمنان حق بجاى اينكه از نور آيات الهى دل و جان خود را روشن سازند و تيره گيها را بزدايند ، بر جهل و شقاوتشان افزوده مى شود .
اين به دليل آنست كه خميرمايه وجودشان بر اثر كفر و ظلم و نفاق به شكل ديگرى درآمده ، لذا هر جا نور حق را مى بينند به ستيز با آن برمى خيزند ، و اين مقابله و ستيز با حق ، بر پليدى آنها مى افزايد ، و روح طغيان و سركشى را در آنها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 238
تقويت مى كند .
يك غذاى نيرو بخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزى بدهيم از آن نيروى كافى براى تعليم و تربيت و يا جهاد در راه حق مى گيرد ، ولى همين غذاى نيروبخش را اگر به ظالم بيدادگرى بدهيم از نيروى آن براى ظلم بيشتر استفاده مى كند ، تفاوت در غذا نيست ، تفاوت در مزاجها و طرز تفكرها است ! : آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها ، لاله مى رويد ، و در شوره زارها خس ! و درست به همين دليل ، براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد ، و به اصطلاح علاوه بر فاعليت فاعل ، قابليت محل نيز شرط است .
و از اينجا پاسخ اين سؤال كه چگونه قرآن كه مايه هدايت است اين افراد را هدايت نمى كند روشن مى گردد ، زيرا قرآن بدون شك مايه هدايت گمراهان است اما به يك شرط ، گمراهانى كه در جستجوى حق هستند ، به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند ، و انديشه خود را براى درك حق به كار مى گيرند اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده حق كه با حالت صددرصد منفى به سراغ قرآن مى آيند مسلما بهره اى از آن نخواهند داشت ، بلكه بر عناد و كفرشان افزوده مى شود چرا كه تكرار عمل خلاف به آن عمق بيشتر در جان آدمى مى دهد .

4 - يك داروى مؤثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى
بدون شك بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان ، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد ، هر دو كشنده است ، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد ، هر دو گاهى سبب سرايت به ديگران مى شود ، هر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 239
هر دو گاهى به مرحله اى ميرسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد مى توان آنها را درمان كرد .
چه تشبيه جالب و پر معنى و پرمايه اى ؟ آرى قرآن نسخه حياتبخشى است براى آنها كه مى خواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند .
قرآن نسخه شفابخشى است براى بر طرف ساختن ضعفها و زبونى ها و ترسهاى بى دليل .
اختلافها و پراكندگيها .
قرآن داروى شفا بخشى است .
براى آنها كه از بيمارى عشق به دنيا ، وابستگى به ماديات .
تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج مى برند .
قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است ، و در زير بار مسابقه تسليحاتى كمرش خم شده ، و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى و انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد .
و سرانجام قرآن نسخه شفا بخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها را از رسيدن به قرب پروردگار مانع شده است .
در آيه 57 سوره يونس مى خوانيم : قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور : از سوى پروردگارتان اندرز و شفا دهنده دلها نازل شد .
در آيه 44 سوره فصلت نيز مى خوانيم : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء : به اين لجوجان تيره دل بگو اين قرآن براى مؤمنان مايه هدايت و شفاء است .
على (عليه السلام) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترين عبارات بيان فرموده است : فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم ، فان فيه شفاء من اكبر الداء ، و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال : از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا بخواهيد و براى حل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد ، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است : درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 240
و در عبارت ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم : آگاه باشيد در اين خبرهاى آينده است ، و بيان حوادث اقوام گذشته ، و درمان بيماريهاى شما و برنامه نظم زندگى اجتماعى شما .
و در جاى ديگر از همان امام بزرگ مى خوانيم : و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع ، و الرى النافع ، و العصمة للمتمسك و النجاة للمتعلق ، لا يعوج فيقام ، و لا يزيغ فيستعتب ، و لا تخلقه كثرة الرد و ولوج السمع ، من قال به صدق و من عمل به سبق : كتاب خدا را محكم بگيريد ، زيرا رشته اى است بسيار مستحكم ، و نورى است آشكار ، داروئى است شفا بخش و پر بركت ، و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرو مى نشاند هر كس به آن تمسك جويد او را حفظ مى كند ، و آنكس كه بدامنش چنگ زند نجاتش مى بخشد ، انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد ، و هرگز خطا نمى كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد ، تكرارش موجب كهنگى و يا ناراحتى گوش نمى گردد ( و هر قدر آن را بخوانند ، شيرين تر و دلپذيرتر خواهد بود ) كسى كه با قرآن سخن بگويد راست مى گويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد .
اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ساير گفته هاى على (عليه السلام) و ائمه هدى (عليهم السلام) كم نيست ، به خوبى ثابت مى كند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانى ها ، بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 241
بهترين دليل براى اثبات اين واقعيت ، مقايسه وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان مكتب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آغاز اسلام است ، ديديم چگونه آن قوم خونخوار و جاهل و نادان كه انواع بيماريهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فرا گرفته بود ، با استفاده از اين نسخه شفا بخش نه تنها درمان يافتند ، بلكه آنچنان قوى و نيرومند شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو در آوردند .
و اين درست همان حقيقتى است كه مسلمانان امروز آن را از ياد برده اند ، و به اين حال و روزگار كه مى دانيم و مى دانيد گرفتار گشته اند .
تفرقه در ميانشان غوغا مى كند ، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند ، سرنوشتشان به دست ديگران تعيين مى شود ، و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و زبونى و ذلت كشانده است .
و اين است سرانجام كار كسانى كه نسخه شفا بخش در خانه هاشان باشد و براى شفاى دردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند ! قرآن نه فقط شفا مى بخشد ، بلكه بعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران را با پيامهاى گوناگونش تقويت مى كند چرا كه بعد از شفا ، رحمت است .
جالب اينكه داروهاى دردهاى جسمانى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن مى گذارند تا آنجا كه در حديث معروفى آمده : هيچ داروئى نيست مگر اينكه خود سرچشمه بيمارى ديگر است ( ما من دواء الا و يهيج داء ) .
اما اين داروى شفابخش هيچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد ، بلكه به عكس تمام آن خير و بركت است .
در يكى از عبارات نهج البلاغه مى خوانيم : شفاء لا تخشى اسقامه : قرآن
تفسير نمونه ج : 12 ص : 242
داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد .
كافى است يكماه خود را متعهد به پيروى از اين نسخه شفابخش كنيم ، فرمانش را در زمينه علم و آگاهى و عدل و داد و تقوى و پرهيزگارى ، اتحاد و صميميت ، از خود گذشتگى و جهاد و ... پذيرا گرديم ، خواهيم ديد به سرعت نابسامانيهامان سامان مى يابد .
ذكر اين نكته : نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى مؤثر است كه به آن عمل شود و الا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفا بخش را بخوانيم و روى سر بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم ، نتيجه اى نخواهيم گرفت .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 243
وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلى الانسنِ أَعْرَض وَ نَئَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسهُ الشرُّ كانَ يَئُوساً(83) قُلْ كلُّ يَعْمَلُ عَلى شاكلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سبِيلاً(84)
ترجمه :
83 - هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم ( از حق ) روى مى گرداند ، و متكبرانه دور مى شود ، و هنگامى كه كمترين بدى به او مى رسد ( از همه چيز ) مايوس مى گردد .
84 - بگو هر كس طبق روش ( و خلق و خوى ) خود عمل مى كند پروردگار شما ! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مى شناسد .

تفسير : هر كسى بر فطرت خود مى تند
بعد به يكى از ريشه دارترين بيماريهاى اخلاقى انسانهاى تربيت نايافته اشاره كرده مى گويد : هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم ( غرور و استكبار به او دست مى دهد ) به پروردگار خود پشت مى كند و با حالت تكبر ، دور مى شود ( و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ) .
اما هنگامى كه نعمت را از او سلب كنيم ، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مى گيرد ( و اذا مسه الشر كان يؤسا ) اعرض از ماده اعراض به معنى روى گردانيدن ، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا و حق است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 244
نا از ماده ناى ( بر وزن رأى ) به معنى دور شدن است ، و با اضافه كلمه بجانبه معنى تكبر و غرور و موضع گيرى خصمانه را مى رساند .
از مجموع اين جمله استفاده مى شود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نعمتها آنچنان مغرور مى شوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سپارند ، نه تنها فراموشش مى كنند بلكه يك حالت بى اعتنائى و اعتراض و استكبار در برابر او به خود مى گيرند .
جمله مسه الشر اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست مى دهد ، يعنى آنها بقدرى كم ظرفيتند كه با مختصر گرفتارى ، دست و پاى خود را گم مى كنند و رشته افكارشان به كلى در هم مى ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى افكند .
دومين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى فرمايد : بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى كند ( قل كل يعمل على شاكلته ) .
مؤمنانى كه از آيات قرآن ، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند ، و ظالمانى كه جز خسارت و زيان ، بهره اى از آن نمى گيرند ، و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مايوس و زبون ، همه اينها طبق روحياتشان عمل مى كنند ، روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است .
و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است : آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است ( فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 245
نكته ها :

1 - غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى
اين سخن را بسيار از ديگران شنيده ايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست ، چرا كه به نوائى رسيده .
و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده ، هنگامى كه از آن حال سقوط مى كنند يا گرفتار شدائد مى شوند ، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مايوس مى گردند كه انسان باور نمى كند اينها همان آدمهاى سابقند ! آرى چنين است حال همه افراد كوته فكر ، بى ايمان و كم ظرفيت ، به عكس دوستان خدا كه روحشان همچون اوقيانوس است و سختترين طوفانها در آنان اثر نمى كند ، چون كوه در مقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا ، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى آورند ! عجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآن آمده است ( يونس 12 - لقمان 32 - فجر - 14 و 15 - فصلت 48 و 49 ) در حال سختى ، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى ، و خويشتن خويش باز مى گردند ، اما با فرو نشستن طوفان حادثه ، چنان تغيير جهت مى دهند كه گوئى هرگز نام خدا را نشنيده اند .
اين بلاى بزرگى است ، زيرا سبب مى شود كه هرگز نتوانند در زندگى موضع گيرى مستقل و صحيحى داشته باشند ، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پرتو علم و ايمان ، و ترك وابستگى و اسارت در چنگال ماديات ، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است .
ضمنا پاسخ اين سؤال از بيان فوق ، روشن شد كه مى گويند : آيات مورد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 246
بحث ، اين گونه افراد را در هنگام سختيها ، يؤس ( نوميد ) معرفى كرده ، در حالى كه در آيات ديگر ( مانند آيه 65 سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مى نمايد .
ولى اين دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است ، اين گونه افراد به هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس مى شوند و همين حالت ياس سبب مى شود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند ، اما اين توجه اضطرارى نه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان ، زيرا به محض اينكه مشكلات بر طرف گردد ، به همان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى آورند .
ولى اولياى حق و بندگان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نمى شوند ، بلكه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد ، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نفس ، حالت تهاجم بيشتر نسبت به مشكلات به خود مى گيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست آنها فقط خدا را در مشكلات نشناخته اند ، در همه حال با ياد او زنده اند ، و به ذات پاكش تكيه دارند ، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است .

2 - شاكلة چيست ؟ !
شاكلة در اصل از ماده شكل به معنى مهار كردن حيوان است ، و شكال به خود مهار مى گويند ، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مقيد به رويه اى مى كند به آن شاكله مى گويند و كلمه اشكال به سؤالها و نيازها و كليه مسائلى گفته مى شود كه به نوعى انسان را
تفسير نمونه ج : 12 ص : 247
مقيد مى سازد .
به اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد ، لذا مرحوم طبرسى در مجمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است ، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مذهب و سنت ( چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد ميسازد ) .
و از اينجا روشن مى شود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گرفته اند و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند ، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند ، تا چه حد در اشتباهند .
اين طرز تفكر كه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت مى كند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آن متوسل مى شوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه مى تواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند ، و در حال عقب افتادگى ، سالها يا قرنها نگاه دارد .
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد : درختى كه تلخ است اندر سرشت گرش بر نشانى به باغ بهشت و از جوى خلدش به هنگام آب به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب سرانجام گوهر به كار آورد همان ميوه تلخ بار آورد ! اگر براستى اين منطق ، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد ، بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت ، اجتناب ناپذير خواهد بود .
و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 248
شده اند در امان بمانند .
جمله معروف : الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان : عقيده جبر و تشبيه خدا به موجودات از اعتقادات بنى اميه است ، و عقيده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد .
خلاصه ، شاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست ، بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مذهب و روشى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته مى شود بنا بر اين عادات و سننى كه انسان بر اثر تكرار يك عمل اختيارى كسب كرده است ، و همچنين اعتقاداتى كه با استدلال و يا از روى تعصب پذيرفته است ، همه اينها نقش تعيين كننده دارند ، و شاكله محسوب مى شوند .
اصولا ملكات و روحيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تكرار كند ، نخست حالت و سپس عادت و بعد تدريجا تبديل به ملكه مى شود ، همين ملكات است كه به اعمال انسان شكل مى دهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد ، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است .
در بعضى از روايات شاكله به نيت تفسير شده است ، در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده : النية افضل من العمل الا و ان النية هى العمل ، ثم تلا قوله عز و جل قل كل يعمل على شاكلته يعنى على نيته : نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است .
اين تفسير ، نكته جالبى در بر دارد .
و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به عمل او شكل مى دهد ، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است ، لذا گاهى نيت را به خود عمل ، تفسير فرموده و گاه آنرا برتر از عمل شناخته ، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 249
در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند آيا مى توان در معابد يهود و كليساهاى نصارى نماز خواند ؟ فرمود : در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد : آيا ما در آن نماز بخوانيم هر چند آنها هم در آن نماز مى خوانند ؟ فرمود : آرى ، مگر قرآن نمى خوانى آنجا كه مى فرمايد : قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود : تو به سوى قبله ات نماز بخوان و آنها را رها كن .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 250
وَ يَسئَلُونَك عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِيلاً(85)
ترجمه :
85 - از تو در باره روح سؤال مى كنند ، بگو : روح از فرمان پروردگار من است ، و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است ؟
تفسير :

روح چيست ؟
در تعقيب آيات گذشته به پاسخ بعضى از سؤالات مهم مشركان يا اهل كتاب پرداخته ، مى گويد از تو در باره روح سؤال مى كنند ، بگو روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانش داده نشده است ( و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا ) .
مفسران بزرگ ، در گذشته و حال ، پيرامون معنى روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند و ما نخست به معنى روح در لغت ، سپس به موارد استعمال آن در قرآن ، و بعد به تفسير آيه و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است مى پردازيم :
1 - روح از نظر لغت در اصل به معنى نفس و دويدن است ، بعضى تصريح كرده اند كه روح و ريح ( باد ) هر دو از يك معنى مشتق شده است ، و اگر روح انسان كه گوهر مستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات آفرينى و ناپيدا بودن همچون نفس و باد است ، اين از نظر معنى لغوى .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 251
2 - موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است : گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت مى كرده ، مانند آيه 253 بقره و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس : ما دلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم .
گاه به نيروى معنوى الهى كه مؤمنان را تقويت مى كند اطلاق شده ، مانند آيه 22 مجادله اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه : آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تاييدشان كرده است .
زمانى به معنى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امين توصيف شده ، مانند آيه 193 سوره شعراء نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين : اين قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى .
و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده ، مانند تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر : در شب قدر فرشتگان ، و روح ، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل مى شوند ( آيه 4 سوره قدر ) و در ( آيه 38 سوره نبا ) نيز مى خوانيم يوم يقوم الروح و الملائكة صفا : در روز رستاخيز روح فرشتگان در يك صف قيام مى كنند ، و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است مانند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا : اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم ، روحى كه از فرمان ما است ( شورى - 52 ) .
و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است ، چنانكه در آيات
تفسير نمونه ج : 12 ص : 252
آفرينش آدم مى خوانيم : ثم سواه و نفخ فيه من روحه : سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد ( آيه 9 سوره سجده ) .
و همچنين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين : هنگامى كه آفرينش آدم را نظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براى او سجده كنيد آيه 29 سوره حجر ) .
3 - اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است كه جمعى كنجكاو از آن سؤال كردند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پاسخ آنها فرمود : روح از امر پروردگار من است و شما جز دانش كمى نداريد ؟ ! از مجموع قرائن موجود در آيه و خارج آن چنين استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند ، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ما است ، و تمام قدرت و فعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمكش زمين و آسمان را جولانگاه خود قرار مى دهيم ، اسرار علوم را مى شكافيم و به اعماق موجودات راه مى يابيم ، مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست ؟ و از آنجا كه روح ، ساختمانى مغاير با ساختمان ماده دارد و اصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميائى آنست ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد : روح ، از عالم امر است يعنى خلقتى اسرار آميز دارد .
سپس براى اينكه از اين پاسخ تعجب نكنند ، اضافه مى كند ، بهره شما از علم و دانش بسيار كم و ناچيز است ، بنا بر اين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد ، هر چند از همه چيز به شما نزديكتر است ؟
تفسير نمونه ج : 12 ص : 253
در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود : انما الروح خلق من خلقه ، له بصر و قوة و تاييد ، يجعله فى قلوب الرسل و المؤمنين : روح از مخلوقات خداوند است بينائى و قدرت و قوت دارد ، خدا آنرا در دلهاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى دهد .
در حديث ديگرى از يكى از آن دو امام بزرگوار نقل شده كه فرمود : هى من الملكوت من القدرة : روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است .
در روايات متعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مى خوانيم كه مشركان قريش اين سؤال را از دانشمندان اهل كتاب گرفتند و مى خواستند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را با آن بيازمايند ، به آنها گفته شده بود كه اگر محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اطلاعات فراوانى در باره روح در اختيار شما بگذارد دليل بر عدم صداقت او است ، لذا جمله كوتاه و پرمعنى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى آنها اعجاب انگيز بود .
ولى در بخشى ديگر از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) در تفسير آيه فوق به ما رسيده مى بينيم كه روح به معنى مخلوقى برتر از جبرئيل و ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان همواره بوده است و آنانرا در خط سيرشان از هر گونه انحراف بازمى داشت .
اين روايات با آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتى ندارد ، بلكه با آنها هماهنگ است چرا كه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد ، آن مرتبه اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والائى است ، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبه اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل ! ( دقت كنيد )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 254
اصالت و استقلال روح
تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد ، مساله روح و ساختمان و ويژگيهاى اسرار آميزش ، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد .
درست به همين دليل نظراتى كه در باره روح ، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است .
ممكن است علم و دانش امروز ما - و حتى علم و دانش آيندگان - براى پى بردن به همه رازهاى روح كافى نباشد ، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است ، اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد ، زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر درنياوريم .
اما به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه ما دورنماى روح را با ديده تيز بين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلى حاكم بر آن آگاه شويم .
مهمترين اصلى كه بايد در اينجا شناخته شود مساله اصالت و استقلال روح است ، در برابر مكتبهاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلولهاى عصبى مى دانند و ماوراى آن هيچ ! .
و ما بيشتر در اينجا به همين بحث مى پردازيم ، چرا كه بحث بقاى روح و مساله تجرد كامل يا تجرد برزخى متكى به آن است .
اما قبل از ورود در اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه تعلق روح به بدن انسان - آنچنان كه بعضى گمان كرده اند - تعلقى از قبيل حلول و فى المثل مانند ورود باد در مشك نيست - بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى است بر اساس حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن كه بعضى آن را تشبيه به تعلق معنى به لفظ كرده اند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 255
البته اين مساله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد .
اكنون به اصل سخن باز گرديم .
در اين كه انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شكى نيست ، زيرا ما به خوبى احساس مى كنيم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت داريم ، ما مى فهميم ، تصور مى كنيم ، تصميم مى گيريم ، اراده داريم ، عشق مىورزيم ، متنفر مى شويم ، و ... ولى گياهان و سنگها هيچ يك از اين احساسات را ندارند ، بنا بر اين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد ، و آن داشتن روح انسانى است .
نه ماديها و نه هيچ دسته اى ديگر هرگز منكر اصل وجود روح و روان نيستند و به همين دليل همه آنها روان شناسى ( پسيكولوژى ) و روانكاوى ( پسيكاناليزم ) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند ، اين دو علم گر چه تقريبا از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى مى كنند ولى به هر حال از علومى هستند كه در دانشگاههاى بزرگ دنيا بوسيله استادان و دانش پژوهان تعقيب مى شوند و همانطور كه خواهيم ديد روان و روح دو حقيقت جداى از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند .
آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است و تاثير متقابل اين دو در يكديگر بيان مى شود نام روان بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاى روحى جداى از جسم مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم .
خلاصه اينكه هيچكس انكار نمى كند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد .
اكنون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان ماترياليستها از يكسو و فلاسفه متافيزيك و روحيون از سوى ديگر در كجاست ؟ پاسخ اين است كه : دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از
تفسير نمونه ج : 12 ص : 256
موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد ، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست اما بدن آدمى تحت تاثير مستقيم آن قرار دارد .
بعبارت ديگر : روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فعاليت جهان ماده است ، درست است كه دائما با جهان ماده ارتباط دارد ، ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست ! در صف مقابل ، فلاسفه مادى قرار دارند : آنها مى گويند : ما موجودى مستقل از ماده بنام روح يا نام ديگر سراغ نداريم ، هر چه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است .
ما دستگاهى بنام مغز و اعصاب داريم كه بخش مهمى از اعمال حياتى ما را انجام مى دهند ، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مى كنند .
ما غده هائى در زير زبان داريم بنام غده هاى بزاق كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شيميائى ، هنگامى كه غذا وارد دهان مى شود ، اين چاههاى آرتزين ! بطور خودكار و كاملا اتوماتيك شروع بكار مى كنند ، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براى جويدن و نرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند ، غذاهاى آبدار ، كم آب ، خشك ، هر كدام باندازه نياز خود ، سهميه اى از آب دهان دريافت مى دارند .
مواد اسيدى خصوصا هنگامى كه زياد غليظ باشند ، فعاليت اين غده ها را افزايش مى دهند ، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند ، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند ! و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاهها خاموش مى گردد ، خلاصه نظام عجيبى بر اين چشمه هاى جوشان حكومت مى كند كه اگر يك ساعت تعادل و حساب آنها بهم بخورد ، يا دائما آب از لب و لوچه ما سرازير است