بعدی
تفسير نمونه ج : 12 ص : 146
گوشها گوئى از سخن حق نفرت داشت و آنرا از خود بيرون مى افكند و كر مى شد ، به عكس
، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود و لذتبخش ، به سرعت در اعماق جانشان
نفوذ مى كرد .
مخصوصا به تجربه ثابت شده كه انسان سخنانى را كه به آن تمايل ندارد به سختى مى شنود
، و سخنانى كه مورد علاقه و عشق او است با سرعت و تيز گوشى مخصوصى درك مى كند ،
گوئى تمايلات درونى در حواس ظاهرى انسان نيز اثر مى گذارند ، و آن را به رنگ خود
درمى آورند .
نتيجه اين موانع سه گانه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند ، مخصوصا هنگامى
كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همه معتقدات شرك آلودشان تناقض
داشت به سرعت مى گريختند ، ثانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و سخنانش پرداخته ، هر كدام او را به چيزى متهم مى
ساختند : ساحر ، شاعر ، مجنون و ديوانه ! و اين چنين است سرنوشت همه دشمنان حق كه
اعمال و صفات رذيله آنها حجابى است براى آنان .
و اينجا است كه مى گوئيم : اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و
گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد .
دل را از بغض و كينه و حسد و عناد ، و روح را از كبر و غرور و نخوت ، و خلاصه وجود
خود را از صفات رذيله پاك كند ، چرا كه آئينه قلب هر گاه از اين رذائل پاك شود و
صيقل يابد ، همه حقايق در آن پرتوافكن خواهد بود به همين دليل گاهى افراد بى سواد
پاكدل ، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته ، قدرت درك آنرا ندارد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 147
2 - چرا اين حجابها به خدا نسبت داده شده ؟
اين آيات مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، وجود اين حجابها را به خدا نسبت مى دهد
و مى گويد : ما بر دلهاى آنها پرده مى افكنيم ، ميان تو و ايشان حجاب قرار مى دهيم
، و در گوششان سنگينى .
تعبيراتى كه افراد بى خبر ممكن است از آن استشمام مكتب جبر كنند ، در حالى كه اينها
همان آثار و خاصيتهاى اعمالشان است .
در واقع خود آنها هستند كه با گناهان و صفات زشتشان اين حجابها را مى آفرينند ، ولى
چون خاصيت هر چيزى از ناحيه خدا است و او است كه در عمل زشت و صفات رذيله اين اثر
را آفريده به او نيز مى توان نسبت داد .
در اين باره در بحثهاى گذشته كرارا صحبت كرده ايم ، و شواهد فراوانى از قرآن نيز
آورده ايم .
3 - حجاب مستور چيست ؟
در معنى حجاب مستور ميان مفسران گفتگو است : الف - مستور را صفت حجاب مى دانند و مى
گويند ظاهر تعبير قرآن اين است كه اين حجاب از ديده ها پنهان است ، در واقع حجاب
كينه و عداوت و حسادت چيزى نيست كه با چشم ديده شود ، ولى با اين حال پرده ضخيمى
ميان انسان و شخصى كه مورد كينه و حسادت او است ايجاد مى كند .
ب - بعضى ديگر مستور را به معنى ساتر دانسته اند ( زيرا اسم مفعول گاهى به معنى
فاعل مى آيد ، همانگونه كه در همين سلسله آيات نيز بعضى از مفسران مسحور را به معنى
ساحر دانسته اند ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 148
ج - بعضى ديگر توصيف حجاب را به مستور يك توصيف مجازى مى دانند و مى گويند منظور
اين نيست كه اين حجاب مستور است بلكه حقايقى كه ماوراء اين حجاب است مستور مى باشد
( مانند شخصيت پيامبر و صدق دعوت او و عظمت سخنانش ) .
اما دقت در اين سه تفسير نشان مى دهد كه تفسير اول با ظاهر آيه هماهنگتر است .
در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه گاهى دشمنان سرسخت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) به سراغ او مى آمدند در حالى كه او با ياران خود مشغول تلاوت قرآن
بود اما او را نمى ديدند ، گوئى عظمت خيره كننده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مانع ميشد كه اين كوردلان او را ببينند و بشناسند و آزار دهند .
4 - اكنه و وقر چيست ؟
اكنه جمع كنان ( بر وزن زيان ) در اصل به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور
مى كنند ، اما كن ( بر وزن جن ) به معنى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ مى دارند
.
و جمع كن ، اكنان است ، سپس اين معنى توسعه يافته و به هر چيزى كه سبب مستور شدن
است مانند پرده و خانه و اجسامى كه انسان در پشت آن خود را پنهان مى كند گفته شده
است .
وقر ( بر وزن جبر ) به معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد و وقر ( بر وزن رزق )
به معنى بار سنگين است .
5 - تفسير جمله ما يستمعون به
در معنى اين جمله ، دو تفسير ذكر كرده اند : بعضى مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر
رازى در تفسير كبير ، آنرا به معنى انگيزه استماع گرفته اند ، يعنى ما
تفسير نمونه ج : 12 ص : 149
مى دانيم آنها به چه انگيزه اى به سخنان تو گوش فرا مى دهند ، براى درك حق ، نه ،
بلكه براى استهزاء و وصله چسباندن و توجيهات انحرافى و سرانجام گمراه شدن و گمراه
كردن ديگران .
بعضى ديگر ( همچون علامه طباطبائى در الميزان ) آنرا به معنى وسيله استماع گرفته
اند ، يعنى ما آگاهيم آنها به چه گوشهائى به سخنان تو گوش فرا مى دهند و آگاهيم از
دلهاى آنها و از نجواهاى آنها ( تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد ) .
6 - چرا نسبت مسحور به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مى دادند ؟ مسحور به معنى سحر شده و ساحر به معنى سحر كننده است .
توصيف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مسحور از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين
بوده است كه مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
دهند ، و بگويند ساحران در فكر و عقل او نفوذ كرده ، و به وسيله ساحران - العياذ
بالله - اختلال حواس يافته .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد ( زيرا چنانكه
گفتيم اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد ) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده
كلام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در دلهاى آماده مردم حق طلب ، به سحر نسبت
مى دادند كه خود ، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 150
7 - وحشت مشركان از نداى توحيد
در آيات بالا خوانديم كه مشركان مخصوصا از شنيدن نداى توحيد سخت به وحشت مى افتادند
و پا به فرار مى گذاشتند چرا كه زير بناى همه زندگى آنها شرك و بت پرستى بود و همه
نظامات حاكم بر جامعه آنها ، نظامهاى شرك آلود .
اگر پاى توحيد به ميان مى آمد ، نه تنها عقائد مذهبيشان بلكه نظام اجتماعى ،
اقتصادى و سياسى و فرهنگيشان كه از شرك مايه مى گرفت نيز به هم مى ريخت .
حكومت از آن مستضعفان مى شد ، و مستكبران سقوط مى كردند ، استثمار كه از نتائج
نظامات شرك آلود است برچيده مى شد و نفى طبقات ( طبقه استثمار كننده و استثمار
شونده ) بر جاى آن مى نشست .
لذا سردمداران شرك سخت كوشش داشتند كه نداى توحيد به گوش كسى نرسد ، ولى آنها -
همانگونه كه آيات فوق اشاره مى كند - ظالمان و ستمگرانى بودند كه هم به توده هاى
مستضعف ستم مى كردند و هم به خويشتن چرا كه هر ظالم و منحرفى گور خود را با دست خود
مى كند .
جالب اينكه : قرآن مى گويد : مشركان براى اينكه مجوزى براى فجور و ادامه گناه
بيابند كرارا مى پرسيدند كى روز قيامت بر پا مى شود بل يريد الانسان ليفجر امامه
يسئل ايان يوم القيامة ( سوره قيامت آيه 5 و 6 ) اشاره به اينكه اينها هم بهانه
جوئى براى فرار از زير بار مسئوليتها است .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 151
وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً
جَدِيداً(49) * قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً(50) أَوْ خَلْقاً مِّمَّا
يَكبرُ فى صدُورِكمْ فَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطرَكُمْ أَوَّلَ
مَرَّة فَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَن
يَكُونَ قَرِيباً(51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ
إِن لَّبِثْتُمْ إِلا قَلِيلاً(52)
ترجمه :
49 - و گفتند آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بار آفرينش
تازه اى خواهيم يافت ؟ !
50 - بگو : شما سنگ و آهن باشيد .
51 - يا هر مخلوقى كه در نظر شما از اين هم سخت تر است ( و از حيات و زندگى دورتر ،
باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدد بازگرداند ) آنها به زودى مى گويند چه كسى
ما را باز مى گرداند ؟ بگو همان كسى كه روز نخست شما را آفريد ، آنها سر خود را (
از روى تعجب و انكار ) به سوى تو خم مى كنند و مى گويند : در چه زمانى خواهد بود ؟
! بگو شايد نزديك باشد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 152
52 - همان روز كه شما را ( از قبرهايتان ) فرا مى خواند ، شما هم اجابت مى كنيد در
حالى كه حمد او مى گوئيد و تصور مى كنيد تنها مدت كوتاهى ( در جهان برزخ ) درنگ
كرديد .
تفسير : رستاخيز قطعى است
در آيات گذشته سخن از توحيد و مبارزه با شرك بود ، اما در آيات مورد بحث سخن از
معاد كه در همه جا مكمل مساله توحيد است به ميان آمده ، و همانگونه كه سابقا هم
گفته ايم اساسى ترين اعتقادات اسلامى را عقيده به مبدء و معاد تشكيل مى دهد و
اعتقاد به اين دو اصل است كه انسان را از نظر عملى و اخلاقى تربيت مى كند ، از
آلودگى و گناه بازمى دارد و به انجام وظيفه دعوت مى كند ، و او را در مسير تكامل به
پيش مى برد ، در اين آيات به سه سؤال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است
: نخست مى گويد : آنها گفتند هنگامى كه ما به استخوانهائى تبديل شديم و اين
استخوانها نيز پوسيده و متفرق شد ، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد ؟ ! ( و
قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا ) .
آيا اصلا اين امكان دارد كه استخوانهاى پوسيده و متلاشى شده كه هر ذره اى از آن در
كنارى افتاده است از نو جمع آورى شود سپس لباس حيات بر آن بپوشانند ؟ استخوان
پوسيده متلاشى شده كجا و يك انسان زنده و نيرومند و عاقل كجا ؟ اين تعبير مانند
بسيارى از تعبيرات ديگر قرآن در زمينه معاد نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) همواره در دعوت خود سخن از مساله معاد جسمانى مى گفت كه اين جسم بعد
از متلاشى شدن بازمى گردد ، و گرنه هر گاه سخن تنها از معاد روحانى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 153
بود اينگونه ايرادهاى مخالفان به هيچوجه معنى نداشت .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : بگو استخوان پوسيده و خاك شده كه سهل است شما سنگ و
آهن هم كه باشيد ، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند ( قل كونوا حجارة
او حديدا ) .
حتى اگر مخلوقى از سنگ و آهن سختتر و از حيات و از زندگى دورتر ، و از اين جهت در
نظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند ( او خلقا مما
يكبر فى صدوركم ) .
روشن است كه استخوانها بعد از پوسيدن تبديل به خاك مى شوند ، و خاك هميشه آثارى از
حيات دارد ، گياهان از خاك مى رويند ، موجودات زنده در خاك پرورش مى يابند ، و اصل
وجود آدمى نيز از خاك است ، كوتاه سخن اينكه خاك دروازه حيات و زندگى است .
ولى سنگ و آهن يا موجوداتى از اينها سختتر فاصله شان با حيات و زندگى بسيار بيشتر
است ، هرگز گياهى از دل سنگ و آهن برنمى خيزد ، اما قرآن مى گويد در پيشگاه قدرت
خدا اينها اهميت ندارد ، هر چه باشيد و هر چه شويد باز امكان بازگشتتان به حيات و
زندگى محفوظ است .
سنگها مى پوسند و تبديل به خاك مى شوند ، و جوانه هاى حيات از دل خاك برمى خيزد .
آهنها نيز مى پوسند و متلاشى مى شوند و با موجودات ديگر اين كره خاكى تركيب مى
يابند و مبدء حيات و زندگى مى شوند .
هر موجودى را كه در اين زمين تصور كنيم از فلزات و شبه فلزات و مواد آلى در ساختمان
بدن انسانها به كار رفته است ، و اين نشان مى دهد كه قابليت تبديل به موجود زنده در
همه موجودات اين عالم هست ، هر چند بعضى در يك مرحله
تفسير نمونه ج : 12 ص : 154
نزديكتر قرار دارند همچون خاك ، و پاره اى دورترند همچون سنگ و آهن .
دومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند : بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى
پوسيده و متلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد ،
چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده و مشكل مى دانستند آنها مى گويند چه كسى
ما را باز مى گرداند ؟ ( فسيقولون من يعيدنا ) .
پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مى گويد : به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول
آفريد ( قل الذى فطركم اول مرة ) .
اگر در قابليت قابل شك داريد كه شما در اول خاك بوديد چه مانعى دارد بار ديگر خاك
شويد و به زندگى بازگرديد .
و اگر در فاعليت فاعل شك داريد همان خدائى كه در آغاز شما را از خاك آفريد مى تواند
بار ديگر اين كار را تكرار كند كه حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد .
سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد و مى گويد : آنها سر خود را از روى تعجب و
انكار تكان مى دهند و مى گويند : چه زمانى اين معاد واقع مى شود ؟ ( فسينغضون اليك
رؤسهم و يقولون متى هو ) .
سينغضون از ماده انغاض به معنى حركت دادن سر به سوى طرف مقابل از روى تعجب است .
آنها در حقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين
ماده خاكى قابل تبديل به انسان باشد ، و قدرت خدا را نيز قبول كنيم ، اما اين يك
وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود ؟ اگر در هزاران يا
ميليونها سال بعد باشد چه تاثيرى در زندگى امروز ما مى كند ، سخن از نقد بگو و نسيه
را رها كن .
قرآن در پاسخشان مى گويد : به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 155
( قل عسى ان يكون قريبا ) .
و البته نزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هر چه باشد در برابر زندگى بى پايان
در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش نيست .
و از اين گذشته ، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانه
قيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است ، ( اذا مات
الانسان قامت قيامته ) ، درست است كه مرگ ، قيامت كبرى نيست ولى ياد آور آنست .
ضمنا تعبير به عسى شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نمى
داند حتى شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اين از علومى است كه مخصوص ذات
پروردگار است و جز او كسى از آن آگاه نيست .
در آيه بعد بى آنكه تاريخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آنرا چنين بيان
مى كند : اين بازگشت به حيات روزى خواهد بود كه شما را از قبرهايتان فرا مى خواند ،
و چه بخواهيد و چه نخواهيد دعوت او را اجابت مى كنيد و حمد خداگويان به زندگى بازمى
گرديد ( يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ) .
و آن روز است كه فاصله مرگ و رستاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد و گمان
مى كنيد كه تنها مدت كمى در عالم برزخ درنگ كرديد ( و تظنون ان لبثتم الا قليلا ) .
آرى آن روز اين احساس به انسان دست مى دهد كه دوران برزخ هر چند طولانى بوده ، در
برابر عمر بى نهايت در عالم بقاء ، لحظات زود گذرى بيش نيست .
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور اشاره به توقف در دنيا است
يعنى آن روز است كه مى دانيد زندگى دنيا چندان طولانى نبوده ، ساعاتى بوده كوتاه و
بسيار زود گذر .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 156
وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشيْطنَ يَنزَغُ
بَيْنهُمْ إِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلانسنِ عَدُوًّا مُّبِيناً(53) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ
بِكمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَك
عَلَيهِمْ وَكيلاً(54) وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ
لَقَدْ فَضلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْض وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ
زَبُوراً(55) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف
الضرِّ عَنكُمْ وَ لا تحْوِيلاً(56) أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى
رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ
عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً(57)
تفسير نمونه ج : 12 ص : 157
ترجمه :
53 - به بندگانم بگو سخنى بگويند كه بهترين باشد چرا كه شيطان ( بوسيله سخنان
ناموزون ) ميان آنها فتنه و فساد مى كند ، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده
است .
54 - پروردگار شما از ( نيات و اعمال ) شما آگاهتر است اگر بخواهد ( و شايسته ببيند
) شما را مشمول رحمت خود مى كند و اگر بخواهد مجازات مى كند و ما تو را وكيل بر
آنها نساخته ايم ( كه ملزم باشى آنها اجبارا ايمان بياورند ) .
55 - پروردگار تو از حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند آگاهتر است و ( اگر
تو را بر ديگران برترى داديم بخاطر شايستگى تو است ) ما بعضى از پيامبران را بر
بعضى ديگر برترى داديم ، و به داود زبور بخشيديم .
56 - بگو كسانى را كه غير از خدا ( معبود خود ) مى پنداريد بخوانيد ، آنها نمى
توانند مشكلى را از شما بر طرف سازند و نه تغييرى در آن ايجاد كنند .
57 - آنها كسانى هستند كه خودشان وسيله اى ( براى تقرب ) به پروردگارشان مى طلبند ،
وسيله اى هر چه نزديكتر ، و به رحمت او اميدوارند و از عذاب او مى ترسند چرا كه همه
از عذاب پروردگارت پرهيز و وحشت دارند .
تفسير :
برخورد منطقى با همه مخالفان
از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدء و معاد و دلائلى بر اين دو مساله مهم اعتقادى
در ميان بود ، در آيات مورد بحث ، روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را
مى آموزد چرا كه مكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيح
بحث و مجادله توأم نگردد و به جاى لطف و محبت ، خشونت بر آن حاكم گردد ، بى اثر
خواهد بود .
لذا در نخستين آيه مى گويد به بندگان من بگو سخنى را بگويند كه بهترين باشد ( و قل
لعبادى يقولوا التى هى احسن ) .
بهترين از نظر محتوى ، بهترين از نظر طرز بيان ، و بهترين از جهت توأم بودن با
فضائل اخلاقى و روشهاى انسانى .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 158
چرا كه اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزند
شيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى كند ( ان الشيطان ينزغ بينهم ) .
و فراموش نكنيد شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست زيرا شيطان از آغاز دشمن آشكارى
براى انسان بوده است ( ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا ) در اينكه منظور از عباد
در اين آيه كيانند ؟ دو عقيده متفاوت در ميان مفسران وجود دارد كه هر يك با قرائنى
تاييد مى شود :
1 - منظور از عباد بندگان مشركند ، گر چه آنها راه خطا را پيش گرفته اند اما خداوند
براى تحريك عواطف انسانى آنها با تعبير به عبادى ( بندگانم ) از آنها ياد كرده و
آنانرا دعوت مى كند كه به سراغ احسن يعنى كلمه توحيد و نفى شرك بروند و مراقب وسوسه
هاى شيطان باشند ، و به اين ترتيب هدف از بيان اين آيات بعد از ذكر دلائل توحيد و
معاد نفوذ در دل مشركان است تا آنها كه آمادگى دارند ، بيدار شوند و به راه آيند .
آيات بعد - چنانكه خواهد - آمد نيز متناسب با اين معنى است .
مكى بودن اين سوره با توجه به اينكه در آن زمان حكم جهاد نازل نشده بود و تنها راه
مبارزه ، مبارزه منطقى بود نيز اين معنى را تاييد مى كند .
2 - كلمه عبادى اشاره به مؤمنان است ، و روش بحث با دشمنان را به آنها مى آموزد چرا
كه گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها
مخالف بود به خشونت مى پرداختند ، و آنها را صريحا اهل جهنم و عذاب و شقى و گمراه
مى خواندند ، و خود را اهل نجات ، و اين سبب مى شد كه مخالفان يك حالت منفى در
برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خود بگيرند .
از اين گذشته تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور ، مجنون ، كاهن ، شاعر ، گاهى سبب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 159
مى شد كه مؤمنان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجره
لفظى خشن برخيزند و هر چه مى خواهند بگويند .
قرآن مؤمنان را از اين كار باز مى دارد و دعوت به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب
بهترين كلمات را مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند .
البته كلمه بينهم ( در ميان آنها ) طبق اين تفسير مفهومش اين است كه شيطان ، سعى مى
كند ميان مؤمنان و مخالفانشان فساد كند و يا سعى مى كند در دلهاى مؤمنان به طرز
مرموزى نفوذ كند و آنها را به فساد و افساد دعوت نمايد ( زيرا ينزغ از ماده نزغ به
معنى ورود در كارى به نيت افساد است ) .
ولى با توجه به مجموع قرائن ، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چرا كه در قرآن
كلمه عبادى معمولا براى مؤمنان ذكر مى شود .
علاوه بر اين در شان نزولى كه بعضى از مفسران نقل كرده اند مى خوانيم مشركان در مكه
ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را آزار مى كردند ، هنگامى كه آنها در فشار
قرار مى گرفتند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اصرار مى كردند كه به ما اجازه
جهاد بده ( يا اجازه خشونت در سخن و مبارزه به مثل ) پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى فرمود هنوز چنين دستورهائى به من داده نشده است : در اين هنگام
آيات فوق نازل گشت ( و به آنها دستور داد تنها به مبارزه منطقى ادامه دهند ) .
آيه بعد اضافه مى كند : پروردگار شما از حال شما آگاهتر است ، اگر بخواهد شما را
مشمول رحمت خويش قرار مى دهد ، و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد ( ربكم اعلم بكم
ان يشا يرحمكم أو ان يشا يعذبكم ) .
در ارتباط به دو تفسير آيه قبل ، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد : نخست اينكه : اى
مشركان و اى افراد بى ايمان ، خداى شما هم رحمت واسعه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 160
دارد و هم مجازات دردناك و شما را شايسته هر يك ببيند ، مشمول آن مى سازد ، چه بهتر
كه دست به دامن رحمت واسعه او بزنيد و از عذابش بپرهيزيد .
اما طبق تفسير دوم مفهومش چنين است : گمان نكنيد كه شما مؤمنان تنها اهل نجاتيد و
ديگران اهل دوزخند ، خدا از اعمال شما و دلهاى شما آگاهتر است ، اگر بخواهد به
گناهانتان شما را مجازات مى كند و اگر بخواهد مشمول رحمت مى سازد ، كمى به حال خود
بينديشيد و در باره خود و ديگران عادلانه تر قضاوت كنيد .
به هر حال در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و به
عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العاده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از
عدم ايمان مشركان مى فرمايد : ما تو را وكيل بر آنها نساخته ايم كه ملزم باشى حتما
آنها ايمان بياورند ( و ما ارسلناك عليهم وكيلا ) .
وظيفه تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدانه به سوى حق است ، اگر ايمان آوردند چه بهتر و
گرنه زيانى به تو نخواهد رسيد ، تو وظيفه خود را انجام داده اى ! گر چه مخاطب در
اين جمله شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى بعيد نيست - مانند بسيارى
ديگر از خطابهاى قرآن - هدف همه مؤمنان باشند ، در اين صورت قرينه ديگرى خواهد بود
بر تفسير دوم ، چرا كه قرآن مى گويد : وظيفه شما مسلمين دعوت به حق است ، خواه
ايمان بياورند يا نه ، بنا بر اين جوش و خروش بى حد كه موجب توسل به خشونت در سخن ،
و هتاكى و توهين شود دليلى ندارد .
آيه بعد سخن را از اين فراتر مى برد و مى گويد : خدا تنها آگاه از حال شما نيست
بلكه : پروردگارت نسبت به حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند ، از همه
آگاهتر است ( و ربك اعلم بمن فى السماوات و الارض )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 161
سپس اضافه مى كند : ما بعضى از پيامبران را بر بعض ديگرى فضيلت بخشيديم و به داود
كتاب زبور داديم ( و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض و آتينا داود زبورا ) .
اين جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است ، كه با تعبير تحقير آميزى مى
گفتند آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به نبوت انتخاب كرد ؟ وانگهى
چه شد كه او سرآمد همه پيامبران و خاتم آنها شد ؟ ! .
قرآن مى گويد : اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبران
خود را از ميان همين توده مردم برگزيده و بعضى را بر بعضى فضيلت و برترى داده ، يكى
را به عنوان خليل اللهى مفتخر ساخت ، ديگرى را كليم الله ، و ديگرى را روح الله
قرار داد ، پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به عنوان حبيب الله برگزيد و
خلاصه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد ، طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتش اقتضا مى
كند .
و اما اينكه چرا از ميان همه پيامبران ، سخن از داود و زبور به ميان آمده ، ممكن
است به خاطر جهات زير باشد :
1 - زبور داود از ميان كتب پيامبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات و نيايش و
اندرز است و با قول احسن و گفتار نيكو كه در آيات قبل به آن دستور داده شد از همه
متناسبتر مى باشد .
2 - در زبور داود خبر از حكومت صالحان و نيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست
و فقير و يتيم باشند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 162
و اين با دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان راستين كه غالبا در زمره
تهى دستان بودند كاملا هماهنگ است ، و پاسخى است به ايراد مشركان .
3 - با اينكه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود ، خداوند اين را افتخار او
قرار نمى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان
به مال و ثروت و داشتن قدرت و حكومت ظاهرى نيست و يتيم و بى مال بودن دليلى بر
تحقير نخواهد شد .
4 - بعضى از يهود مى گفتند : بعد از موسى نزول كتاب ديگرى ممكن نيست ، قرآن به آنها
پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم ، چرا شما از نزول قرآن تعجب مى كنيد ؟ (
البته كتاب داود كتاب احكام نبود بلكه كتاب اخلاق بود ، ولى هر چه بود بعد از تورات
و از طرف خداوند نازل شده بود ) .
به هر حال هيچ مانعى ندارد كه تمام جهات چهارگانه فوق دليل بر انتخاب داود و زبور
در اين جمله از ميان همه پيامبران و همه كتب آسمانى باشد .
در آيه بعد باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى گويد به آنها بگو معبودهائى را كه غير خدا شايسته پرستش مى
پنداريد بخوانيد ، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما بر طرف سازند و
نه دگرگونى در آن ايجاد كنند ( قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر
عنكم و لا تحويلا ) .
در حقيقت اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، منطق و عقيده مشركان را از اين
راه ابطال مى كند كه پرستش و عبادت الهه يا به خاطر جلب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 163
منفعت است يا دفع زيان ، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را بر طرف
سازند و نه حتى مشكلى را جابجا كنند ، يعنى از درجه شديدتر لااقل به درجه خفيفتر
تنزل دهند كه معلوم شود آنها از خود قدرتى دارند .
بنا بر اين ذكر جمله و لا تحويلا بعد از فلا يملكون كشف الضر اشاره به اين است كه
آنها نه توانائى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند و نه تاثير ناقص در
دگرگونى آنها .
زعمتم از ماده زعم ، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود ، لذا از ابن عباس نقل شده
كه هر جا كلمه زعم در قرآن به كار رفته به معنى دروغ و كذب ( و عقيده بى اساس ) است
.
راغب در كتاب مفردات مى گويد : الزعم حكاية قول يكون مظنة للكذب ... : زعم به معنى
نقل سخن ( يا عقيده ) اى است كه احتمال دروغ در آن مى رود ، لذا در تمام مواردى كه
در قرآن به كار رفته در مورد مذمت و نكوهش است .
كلمه كشف در اصل به معنى كنار زدن پرده يا لباس و مانند آن از روى چيزى است و اگر
اين تعبير ( كشف ضر ) در مورد بر طرف ساختن غم و اندوه و بيمارى و ناراحتى نيز
اطلاق مى شود به خاطر آنست كه گوئى غم و اندوه و بيمارى همچون پرده اى بر چهره جان
و تن انسان مى افتند ، چهره حقيقى را كه سلامت و آسايش و آرامش است ، مى پوشاند ،
به همين جهت بر طرف ساختن اين اندوه و ناراحتى به عنوان كشف ضر تلقى مى شود .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به الذين در اين آيه بيانگر آنست كه منظور
همه معبودهاى غير الله نيست ، بلكه معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليه
السلام) و مانند آنها است ( زيرا الذين معمولا براى جمع عاقل گفته مى شود ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 164
آيه بعد در حقيقت دليلى است براى آنچه در آيه قبل گفته شد ، اين آيه مى گويد : مى
دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما ، بدون اذن پروردگار بردارند ،
براى اينكه خودشان براى حل مشكلات به در خانه خدا مى روند ، خودشان سعى دارند به
ذات پاك او تقرب جويند و هر چه مى خواهند از او بخواهند : آنها كسانى هستند كه خدا
را مى خوانند و براى تقرب به او به اطاعتش متوسل مى شوند ( اولئك الذين يدعون
يبتغون الى ربهم الوسيلة ) و نزديكترين وسيله را مى طلبند ( ايهم اقرب ) .
و به رحمت او اميدوارند ( و يرجون رحمته ) .
و از عذاب او مى ترسند ( و يخافون عذابه ) .
چرا كه عذاب پروردگارت چنان شديد است كه همه از آن پرهيز و وحشت دارند ( ان عذاب
ربك كان محذورا ) در تفسير جمله ايهم اقرب مفسران بزرگ اسلام ، تفسيرهاى گوناگونى
دارند : جمعى مى گويند : اين جمله اشاره به آنست كه هر يك از اين اولياء پروردگار
از فرشتگان و پيامبرانى كه معبود واقع شده اند هر كدام به خدا نزديكترند به درگاه
او بيشتر مى روند ، بنا بر اين آنها از خود چيزى ندارند هر چه دارند از خدا است و
هر چه مقامشان بالا رود طاعت و بندگيشان فزونتر مى شود .
بعضى ديگر معتقدند كه مفهوم جمله چنين است : آنها مى كوشند كه هر يك در تقرب
پروردگار بر ديگرى سبقت جويند ، گوئى در مسير اطاعت پروردگار و قرب به ذات پاك او
در يك مسابقه معنوى شركت جسته اند كه هر يك مى كوشد در اين ميدان بر ديگرى تقدم
يابد ، آيا كسانى كه چنين هستند مى توانند معبود ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 165
واقع شوند و استقلال داشته باشند ؟ .
اما اين تفسير كه آنها به هر وسيله اى كه نزديكتر است به خدا تقرب مى جويند احتمال
بسيار بعيدى است ، زيرا ضمير هم در ايهم كه معمولا براى جمع مذكر است با اين معنى
سازگار نيست بلكه بايد ايها باشد به علاوه ايهم اقرب به صورت مبتدا و خبر است در
حالى كه طبق اين معنى بايد به صورت مفعول يا بدل از مفعول به كار رود ( دقت كنيد )
.
وسيله چيست ؟
اين كلمه در دو مورد در قرآن مجيد به كار رفته يكى در اينجا و ديگرى در آيه 35 سوره
مائده و همانگونه كه در ذيل آيه 35 سوره مائده گفته ايم وسيله به معنى تقرب جستن و
يا چيزى است كه باعث تقرب مى شود ( و يا نتيجه اى كه از تقرب حاصل مى گردد ) .
و به اين ترتيب وسيله مفهوم بسيار وسيعى دارد كه هر كار نيك و شايسته اى را شامل مى
شود و هر صفت برجسته در مفهوم آن درج است ، چرا كه همه اينها موجب قرب پروردگار است
.
در جمله هاى بسيار پر مغزى كه از على (عليه السلام) در خطبه 110 نهج البلاغه نقل
شده مى خوانيم بهترين وسيله اى كه بندگان با آن به درگاه خدا تقرب مى جويند ايمان
به خدا ، برپا داشتن نماز ، اداء زكات ، روزه ماه رمضان ، حج و عمره ، صله رحم ،
انفاق و بخشش در راه خدا در نهان و آشكار ، و تمام اعمال نيكى است كه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 166
انسان را از سقوط و پستى نجات مى دهد .
همچنين شفاعت پيامبران و بندگان صالح خدا و مقربان درگاه او كه طبق صريح آيات قرآن
در پيشگاه او پذيرفته مى شود ، نيز يكى از وسائل تقرب به او است .
اشتباه نشود منظور از توسل به مقربان درگاه پروردگار اين نيست كه انسان چيزى را از
پيامبر يا امام ، مستقلا تقاضا كند و يا حل مشكلى را از او بخواهد ، بلكه هدف آن
است كه خود را در خط آنان قرار دهد و هماهنگ با برنامه هاى آنها شود و خدا را به
مقام آنان بخواند تا خدا اجازه شفاعت در مورد آنان بدهد ( براى توضيح بيشتر به جلد
چهارم تفسير نمونه صفحه 363 به بعد مراجعه شود ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 167
وَ إِن مِّن قَرْيَة إِلا نحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ أَوْ
مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَبِ مَسطوراً(58) وَ مَا
مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَتِ إِلا أَن كذَّب بهَا الأَوَّلُونَ وَ
ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَا وَ مَا نُرْسِلُ
بِالاَيَتِ إِلا تخْوِيفاً(59) وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ
وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى أَرَيْنَك إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ
الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْءَانِ وَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا
طغْيَناً كَبِيراً(60)
ترجمه :
58 - هر شهر و آبادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا ( اگر گناهكارند ) به
عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى ( لوح محفوظ ) ثبت است .
59 - هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات ( درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم ، جز
اينكه پيشينيان ( كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند ) آنها
را تكذيب كردند ( از جمله ) ما به ( قوم ) ثمود ناقه داديم ( معجزاتى ) كه روشنگر
بود ، اما آنها بر آن ستم كردند ( و ناقه را به هلاكت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 168
رساندند ) ما معجزات را فقط براى تخويف ( و اتمام حجت ) مى فرستيم .
60 - به ياد آور زمانى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد ( و از
وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤيائى را به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم
بود ، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم ، ما آنها را تخويف ( و انذار
) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود .
تفسير : تسليم بهانه جويان نشو !
به دنبال بحثهائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم ،
نخستين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء
اين دنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا ، سراى فانى
است ، و سراى بقا جاى ديگر است ، خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند
مى گويد : هيچ آبادى در روى زمين نيست مگر اينكه ما آن را قبل از روز قيامت هلاك مى
كنيم ، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم ( و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم
القيامة او معذبوها عذابا شديدا ) .
بدكاران ستمگر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را با مرگ
طبيعى و يا حوادث معمولى .
بالاخره اين جهان پايان مى گيرد و همه راه فنا را مى پيمايند و اين يك اصل مسلم و
قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است ( كان ذلك فى الكتاب مسطورا ) .
اين كتاب همان لوح محفوظ ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلف
ناپذير خداوند در جهان هستى است .
با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير ، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد از
هم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 169
هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است .
در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم
، اما به اين شرط كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هر معجزه اى را كه ما
پيشنهاد مى كنيم انجام دهد ، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : هيچ چيز مانع ما نبود كه اين گونه معجزات را بفرستيم
جز اينكه پيشينيان آن را تكذيب كردند ( و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها
الاولون ) .
اشاره به اينكه : معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و اما
معجزات اقتراحى و پيشنهادى شما ، چيزى نيست كه با آن موافقت شود ، چرا كه پس از
مشاهده باز ايمان نخواهيد آورد ، اگر بپرسند به چه دليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به
دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملا مشابه شما داشتند نيز چنين
پيشنهادهاى بهانه جويانه اى را كردند ، بعدا هم ايمان نياوردند .
سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد ما به قوم ثمود ناقه
داديم كه روشنگر بود ( و آتينا ثمود الناقة مبصرة ) .
همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد ، چرا كه تقاضاى چنين معجزه اى را كرده
بودند ، معجزه اى روشن و روشنگر ! ولى با اين حال آنها ايمان نياوردند و به آن ناقه
ستم كردند و او را به قتل رساندند ( فظلموا بها ) .
اصولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزه اى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد ما
آيات و معجزات را جز براى تخويف مردم و اتمام حجت نمى فرستيم ( و ما نرسل بالايات
الا تخويفا ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 170
پيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا
انجام دهند ، وظيفه آنها ابلاغ دعوت الهى و تعليم و تربيت و بر پا نمودن حكومت عدل
و داد است ، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائه
دهند ، همين و بس .
سپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد : اگر آنها
در مقابل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اى
نيست ، به خاطر بياور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردم بخوبى
آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد ( و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ) .
هميشه در برابر دعوت پيامبران ، گروهى پاكدل ايمان آورده اند و گروهى متعصب و لجوج
به بهانه جوئى و كارشكنى و دشمنى برخاسته اند ، در گذشته چنين بوده ، امروز نيز
چنين است .
سپس اضافه مى كند : ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردم
بود ( و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس ) .
همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن به آن اشاره كرده ايم ، آن نيز آزمايشى براى مردم
است .
( و الشجرة الملعونة فى القرآن ) .
در مورد تفسير اين رؤيا و همچنين شجره ملعونه در نكات بحث خواهيم كرد .
در پايان اضافه مى كند ما اين كوردلان لجوج را از راههاى مختلف تخويف مى كنيم ولى
برنامه هاى سازنده چيزى جز طغيان و سركشى بر آنها نمى افزايد ( و نخوفهم فما يزيدهم
الا طغيانا كبيرا ) .
چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد ، نه تنها سخن حق
تفسير نمونه ج : 12 ص : 171
در آن اثر نمى گذارد ، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت
منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد ( دقت كنيد ) .
نكته ها :
1 - رؤياى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
و شجره ملعونه در تفسير اين رؤيا ميان مفسران گفتگو بسيار است : الف : جمعى از
مفسران گفته اند كه رؤيا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است و
آن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند .
قرآن طبق اين تفسير مى گويد : ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است
كه صبحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد ، سر و صدا پيرامون آن برخاست ،
دشمنان آن را به باد مسخره گرفتند ، افراد ضعيف الايمان با شك و ترديد به آن
نگريستند ، و مؤمنان راستين آنرا به طور كامل پذيرفتند ، چرا كه در برابر قدرت خدا
همه اين مسائل ، سهل است .
تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رؤيا معمولا به معنى خواب
است نه مشاهده در بيدارى .
ب : از ابن عباس نقل شده كه رؤيا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در سال حديبيه ( سال ششم هجرت ) در مدينه ديد و به مردم بشارت داد
كه شما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد و در نهايت آرامش وارد مسجد الحرام
مى شويد ، ولى مى دانيم اين خواب در آن سال تحقق نيافت بلكه دو سال بعد يعنى در سال
فتح مكه صورت پذيرفت ، ولى همين مقدار تاخير سبب شد كه مؤمنان در بوته آزمايش قرار
گيرند ، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك و شبهه شدند ، در حالى كه پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) صريحا به آنها مى گفت : من به شما
تفسير نمونه ج : 12 ص : 172
نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم در آينده نزديك چنين خواهد شد ( و چنين هم شد ) .
ايرادى كه به اين تفسير متوجه مى شود آنست كه سوره بنى اسرائيل از سوره هاى مكى است
و ماجراى حديبيه ، در سال ششم هجرت واقع شده است ! ج : جمعى از مفسران شيعه و اهل
تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در خواب ديد ميمونهائى از منبر او بالا مى روند و پائين مى آيند ،
بسيار از اين مساله غمگين شد ، آنچنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد ( اين ميمونها را
بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقد شخصيت
بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول الله را به فساد كشيدند ) .
اين روايت را فخر رازى در تفسير كبير ، و قرطبى مفسر معروف اهل تسنن در تفسير
الجامع ، و طبرسى در مجمع البيان و جمعى ديگر نقل كرده اند ، و مرحوم فيض كاشانى در
تفسير صافى مى گويد : اين روايت از روايات معروف در ميان عامه و خاصه است .
البته اين سه تفسير منافاتى با هم ندارند ، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد
ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست .
اما شجره ملعونه در اين مورد نيز با تفسيرهاى متعددى روبرو مى شويم : الف - شجره
ملعونه كه در قرآن از آن نام برده شده ، شجره زقوم است و آن درختى است كه طبق آيه
64 سوره صافات در بن جهنم مى رويد ، و ثمره اى ناگوار و رنج آور دارد ( انها شجرة
تخرج فى اصل الجحيم ) اين شجره طبق آيات 46 تا 47 سوره دخان خوراك گناهكاران است ،
نه همچون طعامهاى اين دنيا بلكه همچون فلز گداخته در دل مى جوشد كه تفسير آن به طور
كامل به خواست
تفسير نمونه ج : 12 ص : 173
خدا در ذيل آيات سوره دخان خواهد آمد .
بدون شك شجره زقوم ، هيچ شباهتى با درختان اين دنيا ندارد ، و به همين دليل از
لابلاى آتش مى رويد ، بديهى است ما تنها از اين گونه مسائل كه مربوط به جهان ديگر
است شبحى را درك مى كنيم .
ولى مشركان قريش ، اين تعبير قرآن را بخاطر جهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند ،
ابو جهل مى گفت : محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شما را به آتشى تهديد مى كند كه
سنگها را مى سوزاند ، سپس چنين مى پندارد كه در دوزخ ، درخت مى رويد ! و نيز از ابو
جهل نقل شده كه به عنوان سخريه ، خرما و كره ، حاضر مى كرد و مى خورد و به ياران
خود مى گفت از اين بخوريد كه زقوم همين است ! ( روح المعانى ذيل آيه ) روى همين جهت
، قرآن در آيات مورد بحث ، اين شجره ملعونه را وسيله اى براى آزمايش مردم معرفى مى
كند ، چرا كه مشركان لجوج آنرا به سخريه مى گيرند و مؤمنين راستين در برابر آن
تسليمند .
ممكن است سؤال شود كه اين شجره در قرآن به عنوان شجره ملعونه نيامده است ؟ در پاسخ
مى گوئيم ممكن است منظور لعن خورندگان آن باشد ، بعلاوه لعن چيزى جز بعد از رحمت
خدا نيست ، و بديهى است چنين درختى ، از رحمت پروردگار بسيار دور است .
ب - شجره ملعونه قوم سركش يهود هستند ، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگ
فراوان اما مطرود درگاه پروردگار .
ج - در بسيارى از تفسيرهاى شيعه و اهل تسنن نقل شده كه شجره ملعونه ، بنى اميه
هستند .
فخر رازى در تفسير خود روايتى در اين زمينه از ابن عباس مفسر معروف
تفسير نمونه ج : 12 ص : 174
اسلامى نقل مى كند .
اين تفسير متناسب روايتى است كه در بالا در رابطه با رؤياى پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آورديم ، و نيز متناسب با حديثى است كه از عايشه نقل شده كه رو به
مروان كرد و گفت : لعن الله اباك و انت فى صلبه فانت بعض من لعنه الله : خدا پدر
ترا لعنت كرد ، در حالى كه تو در صلب او بودى ، بنا بر اين تو بخشى هستى از كسى كه
خدايش لعن كرده است ! باز در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در كجاى قرآن ، شجره
خبيثه بنى اميه مورد لعن واقع شده است ؟ در پاسخ مى گوئيم در سوره ابراهيم آيه 26
آنجا كه سخن از شجره خبيثه به ميان آمده با توجه به مفهوم وسيعى كه شجره خبيثه دارد
و با توجه به رواياتى كه در تفسير آن وارد شده و شجره خبيثه را به بنى اميه تفسير
نموده ، و نيز با توجه به اينكه خبيثه از نظر معنى با ملعونه ، متلازم است مى توان
گفت كه در قرآن ذكر شده است .
قابل توجه اينكه بسيارى از اين تفسيرها ، و يا همه آنها ، منافاتى با هم ندارند ، و
ممكن است شجره ملعونه در قرآن اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا ،
مخصوصا گروههائى همانند بنى اميه و يهوديان سنگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها
گام برمى دارند ، باشد ، و شجره زقوم در قيامت تجسمى از وجود اين شجرات خبيثه در
جهان ديگر است ، و همه اين شجرات خبيثه مايه آزمايش و امتحان مؤمنان راستين در اين
جهان هستند .
يهوديانى كه امروز بر مراكز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند ، و هر ساعت در گوشه
اى از جهان آتشى برمى افروزند و آنهمه جنايت و بيدادگرى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 175
دارند ، همچنين منافقانى كه با آنها معاملات سياسى و غير سياسى كرده و مى كنند ، و
همه سلطه گرانى كه خط بنى اميه را در برابر اسلام در كل كشورهاى اسلامى تعقيب مى
نمايند ، و نيكان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند ، فرومايگان را بر گرده مردم مسلط
مى كنند ، دوستان حق و مجاهدان راستين را شهيد و بازماندگان دوران جاهليت را بر سر
كار مى گمارند ، همه اينها شاخ و برگ شجره خبيثه معلونه هستند و آزمايشى براى مردم
! .
2 - بهانه هاى منكران اعجاز
مى دانيم بعضى از غافلان عصر ما اين نغمه را ساز كرده اند كه پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) اصلا معجزه اى ( جز قرآن ) نداشته است ، آنها براى گفتار خود
به هر بهانه اى توسل مى جويند ، از جمله آيه فوق ( و ما منعنا ان نرسل بالايات ...
) را دليل بر اين گرفته اند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر خلاف
پيامبران پيشين ، اقدام به معجزه نكرد .
ولى تعجب در اين است كه اينها آغاز آيه را چسبيده اند و پايان آن را رها كرده اند ،
ذيل همين آيه مى گويد : و ما نرسل بالايات الا تخويفا : ما آيات را تنها به خاطر
تخويف منكران مى فرستيم .
اين تعبير نشان مى دهد كه معجزات بر دو گونه است : دسته اول معجزاتى است كه براى
اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان و تخويف منكران ضرورت دارد .
بخش دوم معجزاتى است كه جنبه اقتراحى يعنى پيشنهاد بهانه جويانه دارد ، و در تاريخ
پيامبران ، نمونه هاى متعددى از آن را مى بينيم كه در برابر منكران انجام گرديد ،
ولى آنها هرگز ايمان نياوردند و به همين دليل به مجازاتهاى الهى گرفتار شدند ( چرا
كه اگر معجزات پيشنهادى انجام شد ، و با اين حال ، ايمان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 176
نياورند ، استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت ) .
بنا بر اين آنچه را قرآن در آيه فوق در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
نفى مى كند تنها بخش دوم از معجزات است ، نه بخش اول كه وجود آن از دعوى نبوت تفكيك
ناپذير است .
درست است كه قرآن به تنهائى يك معجزه روشن جاويدان است و هر گاه جز آن ، معجزه اى
ديگر براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبود ما مى توانستيم به صدق دعوت
او پى بريم ، ولى بدون شك قرآن يك معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها كه اهل فكر
و انديشه اند بهترين گواه است ، اما نمى توان انكار كرد كه ضميمه كردن اين معجزه با
معجزات محسوس مادى براى افراد عادى و توده مردم نهايت اهميت را داشته است ، بخصوص
اينكه قرآن مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مى دهد و بدون شك ،
اين سبب مى شود كه مردم در خواست چنان معجزاتى از پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) بكنند ، و بگويند تو چگونه ادعا مى كنى كه برترين و آخرين پيامبران
الهى هستى و نمى توانى كوچكترين معجزات آنها را انجام دهى ؟ .
مسلما در برابر اين سؤال ، پاسخ قانع كننده اى جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمونه اى از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد .
تواريخ متواتر اسلامى نيز مى گويد پيامبر اسلام چنين معجزاتى را ارائه داده است .
در آيات متعددى از قرآن به نمونه هائى از اين معجزات ، مانند پيشگوئيهاى مختلف نسبت
به حوادث آينده ، و يا كمك فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان ، و خارق
عادات ديگرى كه مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پيوست برخورد مى كنيم .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 177
3 - انكار گذشتگان چه ارتباطى به آيندگان دارد ؟ !
گاهى اين سؤال پيش مى آيد كه قرآن در آيات فوق مى گويد : چون گذشتگان ، معجزاتى را
پيشنهاد كردند و پس از انجام آنها باز به تكذيب و انكار برخاستند ، اين امر سبب شد
كه ما به پيشنهادهاى شما در اين زمينه ترتيب اثر ندهيم .
آيا تكذيب پيشينيان سبب محروميت نسلهاى بعد مى شود ؟ پاسخ اين سؤال با توجه به آنچه
در بالا گفتيم روشن است ، زيرا اين يك تعبير رائج است كه ( مثلا ) مى گوئيم ما نمى
توانيم تسليم بهانه جوئيهاى تو شويم ، اگر طرف مقابل بپرسد چرا ؟ مى گوئيم اين كار
سابقه زياد دارد كه ديگران چنين پيشنهادهائى كردند اما بعدا تسليم حق نشدند ، شرائط
و وضع شما نيز همانند آنهاست .
از اين گذشته شما روش آنها را تاييد مى كنيد و با آن موافقت داريد ، و عملا هم ثابت
كرده ايد كه در صدد تحقيق و جستجوى حق نيستيد بلكه هدفتان بهانه جوئى و به دنبال آن
، لجاجت و سرسختى و انكار همه چيز است ، بنا بر اين انجام پيشنهادهاى شما بى معنى
خواهد بود .
و لذا همين كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها خبر داد ، دوزخيان از درختى
به نام زقوم كه در اعماق جهنم مى رويد و داراى اوصافى چنين و چنان است تغذيه مى
كنند ، فورا - همانطور كه قبلا گفتيم - به سخريه و استهزاء برخاستند ، گاهى مى
گفتند : زقوم چيزى جز خرما و كره نيست ! و بيائيد اين غذاى چرب و شيرين را به ياد
زقوم بخوريم ! و زمانى مى گفتند : دوزخى كه آتشش از دل سنگ بيرون مى آيد چگونه درخت
در آن مى رويد ، در حالى كه روشن بود اين درخت همانند درختهاى اين جهان نيست .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 178
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس قَالَ ءَ
أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(61) قَالَ أَ رَءَيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْت
عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ
إِلا قَلِيلاً(62) قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ
جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(63) وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصوْتِك
وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك وَ شارِكْهُمْ فى الأَمْوَلِ وَ
الأَوْلَدِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشيْطنُ إِلا غُرُوراً(64) إِنَّ
عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سلْطنٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً(65)
تفسير نمونه ج : 12 ص : 179
ترجمه :
61 - به ياد آوريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد ، آنها همگى
سجده كردند جز ابليس كه گفت آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى ؟ !
62 - ( سپس ) گفت اين كسى را كه بر من ترجيح داده اى اگر تا روز قيامت مرا زنده
بگذارى همه فرزندانش را جز عده كمى گمراه و ريشه كن خواهم ساخت ! !
63 - فرمود : برو ! هر كس از آنان از تو تبعيت كند جهنم كيفر آنها است ، كيفرى است
فراوان !
64 - هر كدام از آنها را مى توانى با صداى خودت تحريك كن ، و لشكر سواره و پياده ات
را بر آنها گسيل دار ، و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى ، و آنها را با وعده ها
سرگرم كن ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده اى نمى دهد .
65 - ( اما بدان ) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من پيدا نخواهى كرد ( و آنها هيچگاه
به دام تو گرفتار نمى شوند همين قدر كافى است پروردگارت حافظ آنها باشد .
تفسير : دامهاى ابليس
اين آيات به مساله سرپيچى ابليس از فرمان خدا به سجده براى آدم و سرنوشت شوم او به
دنبال اين ماجرا اشاره مى كند .
مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج ، در واقع اشاره به
اين است كه نمونه كامل استكبار و كفر و عصيان ، شيطان بود ، ببينيد سرنوشتش به كجا
رسيد ، شما پيروان او نيز همان سرنوشت را خواهيد داشت .
به علاوه اگر اين كوردلان اينهمه در مسير مخالف حق پافشارى مى كنند جاى تعجب نيست
چرا كه شيطان طبق اين آيات از چندين طريق به اغوا و گمراهى آنها برخاسته ، و در
واقع گفتار او كه مى گفت : من اكثر فرزندان آدم را جز مخلصان و مؤمنان راستين منحرف
خواهم ساخت به تحقق پيوسته است .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 180
نخست مى گويد : ياد آور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد و همگى
جز ابليس سجده كردند ( و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ) .
همانگونه كه در گذشته نيز ذيل آيات مربوط به آفرينش آدم گفته ايم اين سجده يكنوع
خضوع و تواضع به خاطر عظمت خلقت آدم و امتياز او بر ساير موجودات و يا سجده اى بوده
است به عنوان پرستش در برابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى .
و نيز گفتيم گر چه ابليس در اينجا به عنوان استثناء از فرشتگان آمده ، اما او به
شهادت قرآن هرگز جزء فرشتگان نبوده ، بلكه بر اثر بندگى خدا در صف آنها قرار داشت
او از جن بود و خلقت مادى داشت .
به هر حال ابليس كه باد كبر و غرور در سر داشت و خودخواهى و خودبينى بر عقل و هوشش
پرده افكنده بود ، به گمان اينكه خاك و گل ، كه منبع همه بركات و سرچشمه حيات است
كم اهميت تر از آتش است به عنوان اعتراض به پيشگاه خدا چنين گفت : آيا من براى
موجودى سجده كنم كه او را از گل آفريده اى ( قال أ أسجد لمن خلقت طينا ) .
ولى هنگامى كه ديد بر اثر اين استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاه مقدسش
براى هميشه طرد شد : عرض كرد هر گاه به من تا روز قيامت مهلت دهى ، اين موجودى را
كه بر من مقدم و گرامى داشتى تمام فرزندانش را گمراه خواهم ساخت و آنها را از بيخ و
بن بر مى كنم ، و به گمراهى مى كشانم ، بجز عده كمى ! ( قال أ رأيتك هذا الذى كرمت
على لئن أخرتن الى يوم القيامة
تفسير نمونه ج : 12 ص : 181
لاحتنكن ذريته الا قليلا ) احتنكن از ماده احتناك به معنى از ريشه كندن چيزى است ،
لذا هنگامى كه ملخ زراعت را به كلى بخورد عرب مى گويد : احتنك الجراد الزرع ، بنا
بر اين گفتار مزبور اشاره به اين است كه من كل بنى آدم را جز عده كمى از جاده اطاعت
تو برمى كنم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه احتنكن از ماده حنك به معنى زير گلو بوده باشد ،
هنگامى كه طناب و افسار به گردن حيوان مى افكنند عرب تعبير به حنتك الدابه مى كند
در واقع شيطان مى خواهد بگويد من به گردن همه آنها ريسمان وسوسه مى افكنم و به جاده
خطا مى كشانم .
در اين هنگام براى اينكه ميدان آزمايشى براى همگان تحقق يابد ، و وسيله اى براى
پرورش مؤمنان راستين فراهم شود كه انسان همواره در كوره حوادث پخته مى شود ، و در
برابر دشمن نيرومند ، قوى و قهرمان مى گردد ، به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده
شده : فرمود : برو ، كسانى از آنها كه از تو پيروى كنند جهنم كيفرشان خواهد بود ،
كيفرى است كافى و وافر ! ( قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤكم جزاء موفورا ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 182
به اين وسيله اعلام آزمايش كرد و سرانجام پيروزى و شكست در اين آزمايش بزرگ الهى را
بيان فرموده .
سپس طرق نفوذ شيطان و اسباب و وسائلى را كه در وسوسه هاى خود به آن متوسل مى شود به
شكل جالب و گويائى چنين شرح مى دهد : هر كدام از آنها را مى توانى با صداى خودت
تحريك و وسوسه كن ( و استفزز من استطعت منهم بصوتك ) .
و لشگر سواره و پياده ات را به سوى آنها با فريادت گسيل دار ! ( و اجلب عليهم بخيلك
و رجلك ) .
و در اموال و فرزندان آنها شركت جوى ! ( و شاركهم فى الاموال و الاولاد ) .
و با وعده هاى دروغينت آنها را بفريب ! ( و عدهم ) .
سپس هشدار مى دهد كه شيطان جز فريب و نيرنگ و غرور ، وعده اى نمى دهد ( و ما يعدهم
الشيطان الا غرورا ) .
ولى بدان كه سلطه اى بر بندگان من نخواهى داشت ( ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ) .
همين قدر كافى است كه پروردگارت ولى و حافظ اين بندگان است ( و كفى بربك وكيلا ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 183
نكته ها :
1 - معنى چند لغت
استفزز از ماده استفزاز به معنى تحريك و برانگيختن است ، تحريكى سريع و ساده ، ولى
در اصل به معنى قطع و بريدن چيزى است ، لذا هر گاه پارچه يا لباسى پاره شود ، عرب
مى گويد تفزز الثوب .
و استعمال اين لغت در معنى تحريك و برانگيختن به خاطر بريدن كسى از حق و كشاندن او
به سوى باطل است .
اجلب از ماده اجلاب در اصل از جلبه به معنى فرياد شديد است ، و اجلاب به معنى راندن
و حركت دادن با نهيب و فرياد مى باشد ، و اينكه در بعضى از روايات از جلب نهى شده
يا به معنى آن است كه مامور جمع آورى زكات به هنگامى كه براى گرفتن حق شرعى به
چراگاهها مى آيد .
نبايد فرياد بزند و چهارپايان را در چراگاهشان وحشتزده كند ، و يا اشاره به مسابقه
اسب سوارى است كه هيچيك از شركت كنندگان در مسابقه نبايد به مركب ديگرى فرياد زند
تا خودش پيشروى كند .
خيل به دو معنى آمده است به معنى اسبها و به معنى اسب سواران اما در اينجا به معنى
دوم است و اشاره به لشكر سواره مى كند .
و رجل به عكس آن به معنى لشكر پياده است ، البته شيطان لشكر سواره و پياده اى به آن
معنى كه در ارتش است ندارد ، ولى مى دانيم دستياران فراوانى از جنس خود و از جنس
آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند ، بعضى سريعتر و نيرومندتر همچون
لشكر سواره اند ، و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده !
|