بعدی 
تفسير نمونه ج : 12 ص : 110
سپس توسعه يافته و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است ، و منظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است ، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست ، بلكه بايد بلوغ فكرى و اقتصادى نيز باشد ، به گونه اى كه يتيم بتواند اموال خود را حفظ و نگهدارى كند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد .
بدون شك در هر جامعه اى بر اثر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظات انسانى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايت خير خواهان جامعه قرار گيرند ، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت داده است كه بخشى از آن را در ذيل آيه 2 سوره نساء آورديم ( به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 249 مراجعه فرمائيد ) .
چيزى كه در اينجا بايد اضافه كنيم اين است : در بعضى از روايات يتيم در معنى وسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى حق به گوش آنها نمى رسد يتيم اطلاق گرديده است ، و اين يكنوع توسعه در مفهوم يتيم و استفاده معنوى از يك حكم مادى است .
سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد : به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤال كرده مى شود ( و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤلا ) .
بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود و سرمايه اعتماد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرج وحشتناكى بر آن حاكم مى شود ، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد شده است .
عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 111
در رابطه با مسائل اقتصادى و كسب و كار و زناشوئى و امثال آن مى گردد ، و هم شامل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مى گردد ، و از آن بالاتر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نيز مى شود .
آخرين حكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است مى فرمايد : هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى سنجيد حق آن را اداء كنيد ( و اوفوا الكيل اذا كلتم ) .
و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد ( و زنوا بالقسطاس المستقيم ) .
چرا كه اين كار به سود شما است ، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است ( ذلك خير و احسن تاويلا ) .

نكته ها : زيان كم فروشى
نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كرارا روى مساله مبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است ، در يك جا رعايت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى گويد : و السماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان : خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت ، تا شما
تفسير نمونه ج : 12 ص : 112
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد ( سوره رحمن آيه 7 و 8 ) .
اشاره به اينكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساله كوچك و كم اهميتى نيست ، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است .
در جائى ديگر با لحنى شديد و تهديد آميز مى گويد : ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ، ا لا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم : واى بر كم فروشان ! آنها كه به هنگام خريد ، حق خود را بطور كامل مى گيرند ، و به هنگام فروش از كيل و وزن كم مى گذارند ، آيا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهند شد ، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا ( سوره مطففين آيات 1 - 4 ) .
حتى در حالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعد از مساله شرك متوجه كم فروشى بود ، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و به عذاب شديد الهى گرفتار و نابود شدند ( به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249 ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد ) .
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است ، و همانگونه كه گفتيم اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى كند ، بنا بر اين هر گونه انحراف از اين اصل ، خطرناك و بد عاقبت است ، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مى برد ، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد .
بسيار جاى تاسف است كه گاه مى بينيم غير مسلمانان در رعايت اين اصل از بعضى از مسلمانان وظيفه ناشناس ، پيشقدمترند ، و سعى مى كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پيمانه اى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 113
جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند .
آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند .
اين موضوع نيز قابل توجه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست ، حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند .
2 - نكته ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود ، به اين ترتيب كارگرى كه از كار خود كم مى گذارد ، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى شود و دلسوزى لازم را نمى كند ، همه مشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند .
البته الفاظ آياتى كه در بالا گفته شد مستقيما شامل اين تعميم نيست ، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره الرحمن خوانديم : و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اين تعميم دارد .
3 - قسطاس به كسر قاف و ضم آن ( بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز استعمال شده ) به معنى ترازو است ، بعضى آن را كلمه اى رومى ، و بعضى عربى مى دانند ، و گاهى گفته مى شود در اصل مركب از دو كلمه قسط به معنى عدل و طاس به معنى كفه ترازو است ، و بعضى گفته اند قسطاس ترازوى بزرگ است در حالى كه ميزان به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود .
به هر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند ، بى كم و كاست ! .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 114
جالب اينكه در روايتى از امام باقر (عليه السلام) در تفسير اين كلمه مى خوانيم : هو الميزان الذى له لسان : قسطاس ترازوئى است كه زبانه دارد .
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد ، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود ، و عدالت كاملا رعايت مى گردد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 115
وَ لا تَقْف مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(36) وَ لا تَمْشِ فى الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الأَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(37) كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(38) ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ وَ لا تجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(39) أَ فَأَصفَاشْ رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاً إِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(40)
ترجمه :
36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن ، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند ! .
37 - روى زمين با تكبر راه مرو ، تو نمى توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد ؟
38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .
39 - اين احكام از حكمتهائى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده ، و هرگز معبودى با الله قرار مده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود و رانده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 116
شده ( درگاه خدا ) .
40 - آيا خداوند پسران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخاب كرد ؟ ! شما سخن بزرگ ( و بسيار زشتى ) مى گوئيد !
تفسير :

تنها از علم پيروى كن
در آيات گذشته يك سلسله از اصولى ترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم ، از توحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلف زندگى فردى و اجتماعى انسانها .
در آيات مورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشاره شده است .
1 - نخست سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده ، مى فرمايد : از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن ( و لا تقف ما ليس لك به علم ) .
نه در عمل شخصى خود از غير علم پيروى كن ، و نه به هنگام قضاوت در باره ديگران ، نه شهادت به غير علم بده ، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن .
و به اين ترتيب ، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود ، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از اين امور محدود كرده اند دليل روشنى ندارد ، زيرا لا تقف از ماده قفو ( به وزن عفو ) به معنى دنباله روى از چيزى است ، و مى دانيم دنباله روى از غير علم ، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود .
روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز ، علم و يقين است ، و غير آن خواه ظن و گمان باشد يا حدس و تخمين يا شك و احتمال هيچكدام قابل اعتماد نيست .
آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند ، يا به قضاوت و داورى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 117
مى نشينند ، يا شهادت مى دهند ، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند .
و به تعبير ديگر نه شايعات مى تواند مقياس قضاوت و شهادت و عمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد .
و در پايان آيه دليل اين نهى را چنين بيان مى كند كه : گوش و چشم و دل همگى مسئولند و در برابر كارهائى كه انجام داده اند از آنها سؤال مى شود ( ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا ) .
اين مسئوليتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يا به اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده ، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده ، و يا در تفكر خود دچار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبق نبوده است ، به همين دليل از چشم و گوش و فكر و عقل او سؤال مى شود كه آيا واقعا شما به اين مسائل ايمان داشتيد كه شهادت داديد ، يا قضاوت كرديد ، يا به آن معتقد شديد و عمل خود را بر آن منطبق نموديد ؟ ! گر چه بعضى از مفسران گفته اند كه منظور از سؤال كردن از اين اعضاء سؤال از صاحبان آنها است ، ولى با توجه به اينكه قرآن در آيات ديگر ( مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت ، اعضاء پيكر انسان و حتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند ، هيچ دليلى ندارد كه ما ظاهر آيه را رها سازيم و نگوئيم از خود اين اعضاء سؤال مى شود .
اما اينكه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است ، دليلش روشن است ، زيرا معلومات حسى انسان غالبا از اين دو طريق حاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 118
يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى
در آيه اى كه خوانديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كه ناديده گرفتن آن نتيجه اى جز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى نخواهد داشت .
و اگر براستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيق اجرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانه و گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد .
در غير اين صورت ، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت ، هيچكس از گمان بد ديگرى در امان نخواهد بود ، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد ، و آبرو و حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت .
در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله :
1 - آياتى كه افراد بى ايمان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهش قرار داده است مانند : و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا : اكثر آنها در قضاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجه انسان را به حق و حقيقت نمى رساند ( سوره يونس آيه 36 ) .
2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده : ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس : آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند ( نجم آيه 23 ) .
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ان من حقيقة الايمان ان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 119
لا يجوز منطقك علمك : از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيش از آنچه مى دانى نگوئى .
4 - در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم كه از پدرانش چنين نقل مى كند ليس لك ان تتكلم بما شئت ، لان الله عز و جل يقول و لا تقف ما ليس لك به علم : تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى ، زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن .
5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : اياكم و الظن فان الظن اكذب الكذب : از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است .
6 - كسى خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزان خواننده اى دارند ، مى خوانند و مى نوازند ، و من گاهى كه براى قضاء حاجت ( به دستشوئى ) مى روم نشستن خود را طولانى تر مى كنم ، تا نغمه هاى آنها را بشنوم در حالى كه براى چنين منظورى نرفته ام امام صادق (عليه السلام) فرمود : مگر گفتار خداوند را نشنيده اى كه مى فرمايد : ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا : گوش و چشم و قلب همگى مسئولند او عرض كرد گويا هرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مى گويم و بدرگاه خدا توبه ميكنم .
در بعضى از منابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز و غسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مى دادى كه اگر در آن حال ميمردى مسئوليت تو عظيم بود !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 120
از اين آيات و احاديث كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه هدى (عليهم السلام) نقل شده است روشن مى شود كه اسلام چگونه چشم و گوش انسان را مسئول مى شمرد ، تا نبيند نگويد ، تا نشنود قضاوت نكند ، و بدون تحقيق و علم و يقين نه به چيزى معتقد شود ، نه عمل كند و نه داورى نمايد .
پيروى از گمان و حدس و تخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است ، خطرات بزرگى براى فرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگى دارد از جمله :
1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است .
2 - پيروى از غير علم ، آبروى افراد آبرومند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران را دلسرد مى كند .
3 - اعتماد بر غير علم ، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پر رونق مى كند .
4 - پيروى از غير علم ، روحيه تحقيق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردى زود باور و ساده انديش بار مى آورد .
5 - پيروى از غير علم ، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جا به هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد .
6 - پيروى از غير علم ، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد .
7 - پيروى از غير علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى ، در مورد همه كس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 121
راه مبارزه با پندارگرائى
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه را از اين عادت زشت و نكبت بار و عواقب دردناك آن رهائى بخشيم .
پاسخ اين سؤال نياز به بحث طولانى دارد ولى به عنوان يك دستور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد : الف - بايد عواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند .
ب - بايد طرز تفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در همه حال مراقب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه 19 ) : هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مى شود و هر گامى برمى داريم در حساب ما نوشته مى شود ، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم .
ج - بايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده لوح و افراد ناآگاه است كه با شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند و داورى مى كنند ، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند .

2 - متكبر مباش !
آيه بعد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى كند ، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى گويد : در روى زمين از روى كبر و غرور ، گام برمدار ( و لا تمش فى الارض مرحا ) .
چرا كه تو نمى توانى زمين را بشكافى ! و طول قامتت به كوهها نمى رسد !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 122
( انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا ) .
اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند ، گردن به آسمان مى كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند ! ولى قرآن مى گويد : آيا تو اگر پاى خود را به زمين بكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى .
همانند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش ميخندد .
آيا تو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكثر مى توانى چند سانتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بلندترين قله هاى كوههاى زمين در برابر اين كره ، چيز قابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى .
پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟ ! .
جالب توجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، و از طرز راه رفتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكه تكبر و غرور ، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است .
و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد ، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش .
به همين دليل تا به كوچكترين پديده اى از اين صفات در اعمال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 123
است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم .
ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده ( همچنين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى ، محكوم كند ، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن .
چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .
على (عليه السلام) در خطبه همام در باره صفات پرهيزگاران مى فرمايد : و مشيهم التواضع : آنها متواضعا راه مى روند .
نه تنها در كوچه و بازار كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توأم با تواضع است .
برنامه عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است .
در سيره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : هرگز اجازه نمى داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند ، بلكه مى فرمود : شما به فلان مكان برويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم ، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود ! و نيز مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر روى خاك مى نشست ، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد ، و از گوسفند شير مى دوشيد ، بر الاغ برهنه سوار مى شد .
اين گونه كارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى داد ، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و
تفسير نمونه ج : 12 ص : 124
غرور در دماغ بيفكنند و از مردم كوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگيرند و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند .
در حالات على (عليه السلام) نيز مى خوانيم كه او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد .
و در تاريخ امام مجتبى (عليه السلام) مى خوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد ، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود : من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم .
آيه بعد به عنوان تاكيدى بر تمام احكامى كه در مورد تحريم شرك و قتل نفس و زنا و فرزند كشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آيات پيشين گذشت مى گويد : تمام اينها گناهش نزد پروردگارت منفور است ( كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها ) .
از اين تعبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر ، خدا هرگز اراده نكرده است گناهى از كسى سر بزند ، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت و ناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود .
و نيز ضمنا روشن مى شود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترين گناهان نيز به كار مى رود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 125
3 - مشرك مشو ؟
باز براى تاكيد بيشتر و اينكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مى گيرد ، اضافه مى كند : اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است ( ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ) .
تعبير به حكمت اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد با ترازوى عقل ، نيز كاملا قابل سنجش و قابل درك است ، چه كسى مى تواند زشتى شرك يا قتل نفس ، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا ، و كبر و غرور ، و ظلم به يتيمان ، و عواقب شوم پيمان شكنى و مانند آن را انكار كند .
به تعبير ديگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى ، اثبات شده است ، و هم از طريق وحى الهى ، و اصول همه احكام الهى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات با چراغ كم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايد درك كرد .
بعضى از مفسران از تعبير حكمت اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه در آيات پيشين گذشت از احكام ثابت و مستحكم و غير قابل نسخ است كه در همه اديان آسمانى بوده است ، فى المثل شرك و قتل نفس و زنا و پيمان شكنى ، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى ، مجاز شمرده شده باشد ، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود .
سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريم شرك آنرا پايان مى دهد و مى گويد : هرگز براى خداوند يگانه شريكى قائل مباش و معبود ديگرى را در كنار الله قرار مده ( و لا تجعل مع الله الها آخر ) .
چرا كه اين امر سبب مى شود كه در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنش خلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق ( فتلقى فى جهنم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 126
ملوما مدحورا ) .
در حقيقت شرك و دوگانه پرستى ، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است ، لذا بيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت .
در آخرين آيه مورد بحث ، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق و تفكر آنها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه : بسيارى از آنها معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر ، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند ! .
قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده ، مى گويد : آيا پروردگار شما پسران را تنها در سهم شما قرار داد و خود از فرشتگان دخترانى انتخاب كرد ( ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا ) .
بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى از نظر ارزش انسانى ندارند ، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست و به همين دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى است كه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم .
ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانى هستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد .
سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد : شما سخن بسيار
تفسير نمونه ج : 12 ص : 127
بزرگ و كفر آميزى مى گوئيد ( انكم لتقولون قولا عظيما ) .
سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا .
1 - اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است ، چرا كه نه او جسم است نه عوارض جسمانى دارد ، نه نياز به بقاء نسل ، بنا بر اين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمه مى گيرد .
2 - چگونه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد ؟ در حالى كه براى دختر پائينترين منزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است .
3 - از همه گذشته اين عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند و مقربان درگاه او شما از شنيدن نام دختر ، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دختر مى دانيد .
آرى با توجه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن ، سخن بسيار عظيم و بزرگى است ، بزرگ از نظر انحراف از واقعيات ، بزرگ از نظر گناه و كيفر و بالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان ، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصوم را تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست .
اما اينكه چرا مشركان ، مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند ؟ و همچنين چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟ ! و نيز نقش اسلام در احياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى در جلد يازدهم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مى كنيم .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 128
وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلا نُفُوراً(41) قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ ءَالهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سبِيلاً(42) سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(43) تُسبِّحُ لَهُ السمَوَت السبْعُ وَ الأَرْض وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شىْء إِلا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(44)
ترجمه :
41 - ما ، در اين قرآن انواع بيانات مؤثر را آورديم تا متذكر شوند ، ولى ( گروهى از كوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد .
42 - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود ، سعى مى كردند راهى به سوى ( خداوند ) صاحب عرش پيدا كنند .
43 - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند ، بسيار برتر !
44 - آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند ، و هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد ، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزنده است
تفسير نمونه ج : 12 ص : 129
تفسير :

چگونه از حق فرار مى كنند ؟ !
از آنجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد ، در آيات مورد بحث اين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود .
نخست از لجاجت فوق العاده جمعى از مشركان در برابر دلائل مختلف توحيد سخن به ميان آورده مى گويد : ما در اين قرآن انواع استدلالات و بيانات مؤثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند ، ولى اين همه بيان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود ( و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا ) .
صرف از ماده تصريف به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن است ، و مخصوصا با توجه به اينكه از باب تفعيل است ، معنى كثرت را نيز در بردارد .
و از آنجا كه بيانات قرآن در زمينه اثبات توحيد و نفى شرك ، گاهى در لباس استدلال منطقى ، گاهى فطرى ، زمانى در شكل تهديد ، گاهى تشويق ، و خلاصه از انواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است ، تعبير به صرفنا در مورد آن بسيار مناسب است .
قرآن با اين تعبير مى گويد : ما از هر درى وارد شديم ، و از هر راهى استفاده كرديم تا چراغ توحيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم ، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب و سرسختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت و دورى آنها مى افزايد ! در اينجا اين سؤال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد ، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟ ! پاسخ اين سؤال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 130
خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعه انسانى است ، و مسلما همه انسانها اين گونه نيستند ، بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را بازمى يابند ، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدار مى شوند ، و همين اثر ، براى نزول اين آيات ، كافى است ، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند .
به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند ، ولى حق طلبان مى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمت ارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت .
ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى ، تنها از يك طريق استفاده نكرد ، بلكه از طرق گوناگون و وسائل مختلف بهره گرفت ، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفى دارند ، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است .

دليل تمانع
آيه بعد به يكى از دلائل توحيد ، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان دليل تمانع معروف شده است ، مى گويد : اى پيامبر به آنها بگو اگر با خداوند قادر متعال ، خدايان ديگرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پيدا كنند و بر او غالب شوند ( قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا ) .
گر چه جمله اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا مفهومش اين است كه آنها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 131
راهى به سوى صاحب عرش پيدا مى كردند ، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او ، مخصوصا تعبير به ذى العرش به جاى الله اشاره به همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند مالك عرش اعلا شوند ، و بر پهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند .
به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومت خويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرت و گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت .
در اينجا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اين عالم حكومت كنند ؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند ؟ ! .
در پاسخ اين سؤال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه به تكامل و توسعه قدرت براى هر موجودى طبيعى ، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كه مشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترين آنها علاقه به حكومت و قدرت بيشتر است ، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعدد وجود ، اختلاف است ، چرا كه اگر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگر نباشد ، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود ( دقت كنيد ) .
نظير اين بحث در آيه 22 سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا : اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 132
جز الله وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت .
اشتباه نشود ، اين دو بيان گر چه از پاره اى جهات شبيهند ولى اشاره به دو دليل مختلف مى كنند كه يكى بازگشت به فساد نظم جهان بر اثر تعدد خدايان است ، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخن مى گويد ( در ذيل آيه 22 سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ) .
و از آنجا كه در تعبيرات مشركان ، خداوند بزرگ تا سرحد يك طرف نزاع تنزل كرده است ، در آيه بعد بلا فاصله مى گويد : خداوند از آنچه آنها مى گويند پاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است ( سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا ) .
در واقع در اين جمله كوتاه با چهار تعبير مختلف ، پاكى دامان كبريائيش از اينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است :
1 - : خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است ( سبحانه ) .
2 - او برتر از آنست كه اينها مى گويند ( و تعالى عما يقولون ) .
3 - با ذكر كلمه علوا كه مفعول مطلق است و براى تاكيد آمده اين گفتار را تاكيد نموده است .
4 - سرانجام با تعبير به كبيرا تاكيد جديدى بر آن مى افزايد .
قابل توجه اينكه جمله عما يقولون ( از آنچه آنها مى گويند ) معنى وسيعى دارد كه همه نسبتهاى نارواى آنان و لوازمى را كه در بردارد شامل مى شود ( دقت كنيد ) .
سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار و اينكه او برتر از خيال و قياس
تفسير نمونه ج : 12 ص : 133
و گمان و وهم مشركان است ، به بيان تسبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته ، مى گويد : آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند ( تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن ) .
نه تنها آسمانها و زمين ، بلكه هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد ( و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) .
با اين حال او حليم و غفور است ( انه كان حليما غفورا ) .
شما را به خاطر شرك و كفرتان فورا مؤاخذه نمى كند ، بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود .
به تعبير ديگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همه ذرات جهان بشنويد ، و به خداوند يگانه قادر متعال پى بريد ، ولى كوتاهى مى كنيد ، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مؤاخذه و مجازات نمى كند ، بلكه براى شما حد اكثر مجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد .

تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان .
در آيات مختلف قرآن ، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگ به ميان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناء همه موجودات عالم هستى ، زمين و آسمان ، ستارگان و كهكشانها ، انسانها و حيوانات و برگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند .
قرآن مى گويد : عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است ، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 134
طنين افكنده كه بى خبران توانائى شنيدن آنرا ندارند ، اما انديشمندانى كه قلب و جانشان به نور ايمان زنده و روشن است ، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند و به گفته شاعر : گر تو را از غيب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل ! جمله ذرات در عالم نهان با تو مى گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم از جمادى سوى جان جان شويد غلغل اجزاى عالم بشنويد فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه ى تاويلها بزدايدت ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگو است : بعضى آنرا حمد و تسبيح حالى دانسته اند ، و بعضى قالى كه خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد :
1 - جمعى معتقدند كه همه ذرات موجودات اين جهان اعم از آنچه ما آنرا عاقل مى شماريم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند ، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند ، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريم و زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم .
آياتى مانند و ان منها لما يهبط من خشية الله : بعضى از سنگها از ترس خدا از فراز كوهها به پائين مى افتند ( سوره بقره آيه 74 ) .
مانند فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين : خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد ، آنها گفتند ما از در اطاعت مى آئيم ( سوره فصلت آيه 11 ) ... و مانند آن را مى توان گواه بر اين عقيده گرفت .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 135
2 - بسيارى معتقدند كه اين تسبيح و حمد ، همان چيزى است كه ما آنرا زبانحال مى ناميم ، حقيقى است نه مجازى ، ولى به زبان حال است نه قال ( دقت كنيد ) .
توضيح اينكه : بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى در چهره و چشم او نمايان است مى گوئيم : هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشم تو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى ، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتى جانكاهى رنج مى برى ! اين زبانحال گاهى آنقدر قوى و نيرومند است كه زبان قال را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر : گفتم كه با مكر و فسون پنهان كنم راز درون ! پنهان نمى گردد كه خون از ديدگانم مى رود ! اين همان چيزى است كه على (عليه السلام) در گفتار معروفش مى فرمايد : ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه : هرگز كسى رازى را در دل نهان نمى كند مگر اينكه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مى گردد .
از سوى ديگر آيا مى توان انكار كرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنر راستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد ؟ آيا مى توان انكار كرد كه ديوان شعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنها حكايت مى كند ؟ و دائما آنها را مى ستايد ؟ آيا مى توان منكر شد كه ساختمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيده الكترونيك و امثال آنها ، با زبان بى زبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مى گويند ، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند ؟
تفسير نمونه ج : 12 ص : 136
بنا بر اين بايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش ، با آنهمه رازها و اسرار ، با آن عظمت خيره كننده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى تسبيح و حمد خدا مى گويند .
مگر تسبيح جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد ؟ ساختمان و نظم اين عالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است .
مگر حمد چيزى جز بيان صفات كمال مى باشد ؟ نظام جهان آفرينش از صفات كمال خدا ، از علم بى پايان و قدرت بى انتها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مى گويد .
مخصوصا با پيشرفت علم و دانش بشر ، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار و رازهاى اين عالم پهناور ، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است .
اگر يك روز آن شاعر نكته پرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى از معرفت كردگار مى دانست ، دانشمندان گياه شناس امروز در باره اين برگها نه يك دفتر بلكه كتابها نوشته اند ، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ ، و دستگاه تنفسى آن ، و رشته هاى آبيارى و تغذيه و ساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها ، بحثها كرده اند .
بنا بر اين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سرمى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درون باغ و جنگل ، بر فراز كوهها ، در خميدگى دره ها پخش مى كند ، اما بيخبران چيزى از آن نمى فهمند ، خاموشش مى شمارند و زبان بسته ! اين معنى براى تسبيح و حمد عمومى موجودات كاملا قابل درك است و نياز به آن ندارد كه ما براى همه ذرات عالم هستى درك و شعور قائل شويم چرا كه دليل قاطعى براى آن در دست نيست و آيات گذشته نيز به احتمال زياد همان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 137
زبان حال را بيان مى كند .

پاسخ به يك سؤال
ولى در اينجا يك سؤال باقى ميماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظام آفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است ، و صفات سلبيه و ثبوتيه او را شرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد ؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند .
ولى اين سؤال دو پاسخ دارد : نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان با ايمان كه در اقليت قرار دارند از اين عموم ، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد .
ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اى است در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم ، كه اگر درست بينديشيم حتى نام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت .
تا بدانجا رسيد دانش من كه بدانستمى كه نادانم ! بنا بر اين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چرا كه آنچه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توان به صورت يك حكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالم هستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد ، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز است كه به حساب نمى آيد .
3 - بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجا تركيبى از زبان حال و قال يا به تعبير ديگر تسبيح تكوينى و تشريعى باشد ، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك
تفسير نمونه ج : 12 ص : 138
و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبان حالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى كنند .
گر چه اين دو نوع حمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيع كلمه حمد و تسبيح ، مشترك مى باشند .
ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است .

گوشه اى از روايات اهلبيت
در رواياتى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود ، از جمله : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) مى گويد : از تفسير آيه و ان من شىء الا يسبح بحمده سؤال كردم ، امام (عليه السلام) فرمود : كل شىء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها : آرى هر چيز تسبيح و حمد خدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسد آن نيز تسبيح است ! از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : نهى رسول الله عن ان توسم البهائم فى وجوهها ، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربها : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : علامت داغ در صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد ، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند .
و نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شىء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح : هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شود و هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح ! امام باقر (عليه السلام) صداى گنجشكانى را شنيد ، فرمود : مى دانيد اينها چه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 139
مى گويند ، ابو حمزه ثمالى كه از ياران خاص امام بود ميگويد عرض كردم نه ، فرمود : يسبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن : اينها تسبيح خداوند بزرگ را مى گويند و روزى خود را از او مى خواهند .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزد عايشه آمد ، فرمود : اين دو لباس مرا بشوى عرض كرد : اى رسولخدا ديروز شستم ، فرمود : ا ما علمت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه آيا نمى دانى كه لباس انسان نيز تسبيح خدا ميگويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود ! در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : للدابة على صاحبها ستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها ، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها ، و يبدء بعلفها اذا نزل ، و لا يسمها فى وجهها ، و لا يضر بها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مر بها : حيوان بر صاحبش ، شش حق دارد : بيش از توانائيش بر او بار نكند ، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد ( بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بگويد پياده شود و پس از اتمام سخن سوار شود ) ، در هر منزلى وارد مى شود ، نخست علف او را آماده كند ، علامت داغ در صورت او نگذارد ، و او را نزند ، چرا كه تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد ، او را به كنار آب برد ( تا اگر تشنه است بنوشد ) .
مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكم عمومى تسبيح موجودات ، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه در تفسير دوم ( تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 140
كاملا سازگار است ، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مى شود ، تسبيح آن قطع مى گردد ، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاك طبيعى دارند ، انسان را به ياد خدا مى اندازند ، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را از دست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 141
وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً(45) وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَكَرْت رَبَّك فى الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبَرِهِمْ نُفُوراً(46) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك وَ إِذْ هُمْ نجْوَى إِذْ يَقُولُ الظلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلاً مَّسحُوراً(47) انظرْ كَيْف ضرَبُوا لَك الأَمْثَالَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سبِيلاً(48)
ترجمه :
45 - و هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم !
46 - و بر دلهاى آنها پوششهائى ، تا آن را نفهمند ، و در گوشهايشان سنگينى ، و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى پشت مى كنند و از تو روى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 142
برمى گردانند .
47 - ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند ، و هنگامى كه با هم نجوا مى كنند ، در آن هنگام كه ستمگران مى گويند شما جز از انسانى كه سحر شده است پيروى نمى كنيد !
48 - ببين چگونه براى تو مثل مى زنند ، و از همين رو گمراه شدند و قدرت پيدا كردن راه ( حق ) را ندارند !
شان نزول :
جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديگر در شان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست در باره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند ، و او را با سنگ مى زند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند .
خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند ( و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند ) .
در روايت ديگرى مى خوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرآن مى خواند دو نفر از مشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند و كف مى زدند و سوت مى كشيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به گوش مردم نرسد .
ابن عباس مى گويد : ابو سفيان و ابو جهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند ، روزى يكى از آنها به ديگران گفت : اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد ؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 143
ولى ابو سفيان گفت : فكر مى كنم بعضى از سخنانش حق است ، ابو جهل اظهار داشت او ديوانه است و ابو لهب اضافه كرد او كاهن است ، ديگرى گفت او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيات فوق نازل گشت .

تفسير : بيخبران مغرور و موانع شناخت
به دنبال آيات گذشته اين سؤال براى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مساله توحيد به طورى كه همه موجودات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند ؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند ؟ ! آيات مورد بحث مى تواند اشاره به پاسخ اين سؤال باشد .
نخستين آيه مى گويد : اى پيامبر ! هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند ، حجاب و پوششى قرار مى دهيم ( و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا ) .
اين حجاب و پرده ، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مانند آنها را درك كنند .
در اينكه مستور در اينجا صفت براى حجاب است ، يا براى شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، و يا حقايق قرآن ، بحثى داريم كه در نكات آخر مى خوانيد ، همچنين در چگونگى نسبت دادن ايجاد اين حجاب به خداوند سخنى است كه در آنجا خواهد آمد .
آيه بعد اضافه مى كند كه ما بر دلهاى آنها پوششهائى قرار داده ايم تا قرآن
تفسير نمونه ج : 12 ص : 144
را درك نكنند و در گوشهايشان ثقل و سنگينى ( و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا ) .
و لذا هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند ( و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا ) .
راستى چه عجيب است فرار از حق ، فرار از سعادت و نجات ، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور .
نظير همين معنى در سوره مدثر آيات 50 و 51 آمده است : كانهم حمر مستنفرة فرت من قسورة : گوئى آنها خران رم كننده اى هستند كه از شير ژيان مى گريزند ! باز اضافه مى كند : ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند هنگامى كه نزد تو مى آيند و پاى سخنانت مى نشينند ( نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ) .
و هنگامى كه آنها با هم نجوى مى كنند و سخنان در گوشى دارند ( و اذ هم نجوى ) .
هنگامى كه ظالمان به مؤمنان مى گويند شما تنها از كسى پيروى مى كنيد كه مسحور شده ، ساحران در عقل و هوش او نفوذ كرده ، و آنرا مختل ساخته اند ( اذ يقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا ) .
در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شنوند ، بلكه هدفشان آنست كه بيايند و اخلال كنند ، وصله بچسبانند و مؤمنان را - اگر بتوانند - از راه بدر برند ، اصولا كسى كه بر قلبش پوشش و در گوشش ( در برابر شنيدن حق ) سنگينى است ، جز به چنين قصدهائى پاى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 145
سخن مردان حق نمى نشيند .
در آخرين آيه باز روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد : بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند ( يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور ، يكى كاهن و ديگرى مجنون ) و از همين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند ( انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ) .
نه اينكه راه ناپيدا باشد و چهره حق مخفى گردد ، بلكه آنها چشم بينا ندارند ، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند .

نكته ها :

1 - جمع بندى و مرورى بر اين آيات
آيات فوق ، ترسيم دقيقى از حال گمراهان و موانع شناخت مى كند ، و به طور كلى مى گويد : آنها سه مانع بزرگ شناخت دارند و گرنه ديدن چهره حق ، سهل و آسان است .
نخست اينكه : ميان تو و آنها حجابى افتاده است ، اين حجاب در حقيقت چيزى جز كينه ها ، حسادتها و بغض و عداوتها كه نسبت به تو دارند نيست ، اين امور سبب شده كه شخصيت والاى تو را نبينند و عظمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند ، حتى خوبيها در نظرشان زشتى جلوه كند .
ديگر اينكه منهاى كينه ها و حسادتى كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشتند ، اصولا بر دلهاى آنها پرده جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچكس بشنوند .
بالاخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان ، مانند