بعدی
تفسير نمونه ج : 12 ص : 478
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ
أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(60) فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا
فَاتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(61) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ
ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(62) قَالَ أَ
رَءَيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصخْرَةِ فَإِنى نَسِيت الحُْوت وَ مَا أَنسانِيهُ
إِلا الشيْطنُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ عجَباً(63) قَالَ
ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(64)
ترجمه :
60 - بخاطر بياور هنگامى كه موسى به دوست خود گفت : من دست از طلب برنمى دارم تا به
محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم .
61 - هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را ( كه براى تغذيه همراه
داشتند ) فراموش كردند و ماهى راه خود را در پيش گرفت ( و روان شد ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 479
62 - هنگامى كه از آنجا گذشتند موسى به يار همسفرش گفت غذاى ما را بياور كه از اين
سفر ، سخت خسته شده ايم .
63 - او گفت بخاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه برديم ( و استراحت كرديم
) من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم ، اين شيطان بود كه ياد آنرا از
خاطر من برد ، و ماهى به طرز شگفت انگيزى راه خود را در دريا پيش گرفت ! .
64 - ( موسى ) گفت اين همان است كه ما مى خواستيم ، و آنها از همان راه بازگشتند در
حالى كه پى جوئى مى كردند .
تفسير : سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى
مفسران در شان نزول آيات فوق نقل كرده اند كه جمعى از قريش خدمت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) رسيدند و از عالمى كه موسى (عليه السلام) مامور به پيروى از او شد
سؤال كردند ، آيات فوق نازل شد .
اصولا سه ماجرا در اين سوره ( سوره كهف آمده ) كه هر سه از يك نظر هماهنگ است :
ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد ، داستان موسى و خضر ، و داستان ذو القرنين
كه بعد از اين مى آيد .
اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان يعنى آنچه به آن خو و عادت كرده ايم
بيرون مى برد و نشان مى دهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم ، و نه چهره
اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درمى يابيم .
به هر حال داستان اصحاب كهف سخن از جوانمردانى مى گفت كه براى حفظ ايمانشان پشت پا
به همه چيز زدند ، و سرانجام آنچنان زندگى عجيبى پيدا كردند كه براى همه مردم
آموزنده شد ، و در ماجراى موسى و خضر ، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش ، به
صحنه شگفت انگيزى برخورد مى كنيم كه نشان مى دهد كه حتى يك پيغمبر اولو العزم كه
آگاهترين افراد محيط خويش است باز
تفسير نمونه ج : 12 ص : 480
دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس
بياموزد ، او هم درسهائى كه هر يك از ديگرى عجيبتر است به او ياد مى دهد ، و چه
نكته هاى بسيار مهمى كه در مجموعه اين داستان نهفته شده است .
در نخستين آيه مى گويد : بخاطر بياور هنگامى كه موسى به دوست و همراه خود گفت من
دست از طلب برنمى دارم تا به مجمع البحرين برسم هر چند مدتى طولانى به راه خود
ادامه دهم ( و اذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا ) .
منظور از موسى در آيه فوق بدون شك همان موسى بن عمران پيامبر اولو العزم معروف است
، هر چند بعضى از مفسران احتمال داده اند موساى ديگرى باشد ، و بعدا خواهيم گفت كه
اين احتمال بيشتر بخاطر اين بوده كه نتوانسته اند پاره اى از اشكالات موجود در اين
داستان را حل كنند ، ناچار به فرض موساى ديگرى شده اند ، در حالى كه قرآن هر جا سخن
از موسى مى گويد همان موسى بن عمران است .
و منظور از فتاه در اينجا طبق گفته بسيارى از مفسران ، و بسيارى از روايات ، يوشع
بن نون مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است ، و تعبير به فتى ( جوان ) ممكن
است به خاطر همين صفات برجسته ، و يا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با او
بوده باشد .
مجمع البحرين به معنى محل پيوند دو دريا است ، در اينكه اشاره به كدام دو دريا است
ميان مفسران گفتگو است ، و رويهمرفته سه عقيده معروف در اينجا وجود دارد .
1 - منظور محل اتصال خليج عقبه با خليج سوئز است ( مى دانيم درياى احمر در شمال دو
پيشرفتگى : يكى به سوى شمال شرقى ، و ديگرى به سوى شمال غربى دارد كه اولى خليج
عقبه را تشكيل مى دهد ، و دومى خليج سوئز را
تفسير نمونه ج : 12 ص : 481
و اين دو خليج در قسمت جنوبى به هم مى پيوندند ، و به درياى احمر متصل ميشوند .
2 - منظور محل پيوند اقيانوس هند با درياى احمر است كه در بغاز باب المندب به هم مى
پيوندند .
3 - محل پيوستگى درياى مديترانه ( كه نام ديگرش درياى روم و بحر ابيض است ) با
اقيانوس اطلس يعنى همان محل تنگه جبل الطارق كه نزديك شهر طنجه است .
ولى تفسير سوم بسيار بعيد به نظر مى رسد ، زيرا فاصله ميان زندگى موسى با جبل
الطارق آنقدر زياد است كه از طريق عادى آن زمان رفتن موسى به آنجا شايد ماهها طول
مى كشيد .
احتمال دوم هر چند فاصله كمترى را دربرمى گيرد ولى آنهم در حد خود زياد است زيرا از
شام تا جنوب يمن فاصله نسبتا زيادى وجود دارد .
اما احتمال اول كه نزديكتر فاصله را به محل زندگى موسى دارد ( از شام تا خليج عقبه
راه زيادى نيست ) از همه تفاسير نزديكتر به نظر مى رسد ، چرا كه از آيات فوق نيز
اجمالا استفاده مى شود موسى راه زيادى را طى نكرده هر چند آماده بود براى رسيدن به
اين مقصود به همه جا سفر كند ( دقت كنيد ) .
در بعضى از روايات نيز اشاره اى به اين معنى ديده مى شود .
كلمه حقب به معنى مدت طولانى است كه بعضى آنرا به هشتاد سال تفسير كرده اند و منظور
موسى از ذكر اين كلمه اين بوده است كه من دست از تلاش و كوشش خود براى پيدا كردن گم
شده ام برنخواهم داشت ، هر چند سالها به اين سير خود ادامه دهم .
از مجموع آنچه در بالا گفته شد آشكارا پيدا است كه موسى به سراغ گمشده مهمى مى رفت
و دربدر دنبال آن مى گشت ، عزم خود را جزم و تصميم خويش را راسخ كرده بود كه تا
مقصود خود را پيدا نكند از پاى ننشيند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 482
گمشده اى كه موسى مامور يافتن آن بود در سرنوشتش بسيار اثر داشت و فصل تازه اى در
زندگانى او مى گشود .
آرى او به دنبال مرد عالم و دانشمندى مى گشت كه مى توانست حجابها و پرده هائى را از
جلو چشم موسى كنار زند ، حقايق تازه اى را به او نشان دهد ، و درهاى علوم و
دانشهائى را به رويش بگشايد .
و به زودى خواهيم ديد كه او براى پيدا كردن محل اين عالم بزرگ نشانه اى در دست داشت
و به دنبال آن نشانه در حركت بود .
به هر حال هنگامى كه به محل پيوند آن دو دريا رسيدند ماهى اى را كه همراه داشتند
فراموش كردند ( فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما ) .
اما عجب اينكه ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و روان شد ( فاتخذ سبيله فى البحر
سربا ) .
در اينكه آيا اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى بريان يا نمك
زده يا ماهى تازه بوده كه معجزآسا زنده شد و در آب پريد و حركت كرد ، در ميان
مفسران گفتگو بسيار است .
در پاره اى از كتب تفاسير نيز سخن از وجود چشمه آب حيات در آن منطقه و پاشيده شدن
مقدارى از آن بر ماهى ، و جان گرفتن ماهى ، به ميان آمده ، ولى اين احتمال نيز وجود
دارد كه ماهى هنوز كاملا نمرده بود زيرا هستند ماهيهائى كه بعد از خارج شدن از آب
مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى ميمانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند
حيات عادى خود را از سر مى گيرند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 483
سرانجام موسى و همسفرش از محل تلاقى دو دريا ( مجمع البحرين ) گذشتند ، طول سفر و
خستگى راه ، گرسنگى را بر آنها چيره كرد ، در اين هنگام موسى به خاطرش آمد كه غذائى
به همراه آورده اند ، به يار همسفرش گفت : غذاى ما را بياور كه از اين سفر ، سخت
خسته شده ايم ( فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غدائنا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا ) .
غداء به غذائى گفته مى شود كه در آغاز روز يا وسط روز مى خورند ( صبحانه يا نهار )
ولى از تعبيراتى كه در كتب لغت آمده است چنين استفاده مى شود كه در زمانهاى گذشته
غداء را تنها به غذائى مى گفتند كه در آغاز روز مى خوردند ( چرا كه از غدوه گرفته
شده كه به معنى آغاز روز است ) در حالى كه در عربى امروز غداء و تغدى به معنى نهار
و نهار خوردن است .
به هر حال اين جمله نشان مى دهد كه موسى و يوشع راهى را پيمودند كه عنوان سفر بر آن
اطلاق مى شد ، ولى همين تعبيرات نشان مى دهد كه اين سفر چندان طولانى نبوده است .
در اين هنگام همسفرش به او خبر داد كه به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره
پناه برديم ( و استراحت كرديم ) من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم و
اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من برد و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى در
دريا پيش گرفت ( قال أ رأيت اذ أوينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الا
الشيطان ان اذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 484
و از آنجا كه اين موضوع ، به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن
عالم بزرگ بود : موسى گفت : اين همان چيزى است كه ما مى خواستيم و به دنبال آن مى
گرديم ( قال ذلك ما كنا نبغ ) .
و در اين هنگام آنها از همان راه بازگشتند در حالى كه پى جوئى مى كردند ( فارتدا
على آثارهما قصصا ) .
در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و
فراموشى شود كه قرآن مى گويد نسيا حوتهما ( ماهى شان را فراموش كردند ) به علاوه
چرا همسفر موسى نسيان شخص خودش را به شيطان نسبت مى دهد ؟ پاسخ اين است كه مانعى
ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در
مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود ( مخصوصا در موردى كه جنبه آزمايش
داشته باشد آن گونه كه در باره موسى در اينجا گفته اند و بعدا شرح آنرا خواهيم گفت
) .
و اما نسبت دادن نسيان همسفرش به شيطان ممكن است به اين دليل باشد كه ماجراى ماهى
ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت ، و از آنجا كه شيطان اغواگر است خواسته است با
اين كار آنها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند ، و شايد مقدمات آن از خود او (
يوشع ) نيز آغاز گرديده كه دقت و اهتمام لازم را در اين رابطه به خرج نداده است .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 485
فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ
عَلَّمْنَهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(65) قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن
تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(66) قَالَ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ
صبراً(67) وَ كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تحِط بِهِ خُبراً(68) قَالَ ستَجِدُنى إِن
شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصى لَك أَمْراً(69) قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى فَلا
تَسئَلْنى عَن شىْء حَتى أُحْدِث لَك مِنْهُ ذِكْراً(70)
ترجمه :
65 - ( در آنجا ) بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و
از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم .
66 - موسى به او گفت آيا من از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده است و
مايه رشد و صلاح است به من بياموزى ؟ !
67 - گفت تو هرگز نمى توانى با من شكيبائى كنى !
68 - و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى .
69 - ( موسى ) گفت انشاء الله مرا شكيبا خواهى يافت ، و در هيچ كارى مخالفت فرمان
تو نخواهم كرد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 486
70 - ( خضر ) گفت پس اگر مى خواهى به دنبال من بيائى از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم (
به موقع ) آنرا براى تو بازگو كنم .
تفسير : ديدار معلم بزرگ
هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول ، يعنى در كنار صخره و نزديك مجمع البحرين
بازگشتند ناگهان بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته ، و
علم و دانش قابل ملاحظه اى تعليمش كرده بوديم ( فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة
من عندنا و علمناه من لدنا علما ) .
تعبير به وجدا نشان مى دهد كه آنها در جستجوى همين مرد عالم بودند و سرانجام گمشده
خود را يافتند .
و تعبير به عبدا من عبادنا ... ( بنده اى از بندگان ما ) نشان مى دهد كه برترين
افتخار يك انسان آن است كه بنده راستين خدا باشد و اين مقام عبوديت است كه انسان را
مشمول رحمت الهى مى سازد ، و دريچه هاى علوم را به قلبش مى گشايد .
تعبير به من لدنا نيز نشان مى دهد كه علم آن عالم يك علم عادى نبود بلكه آگاهى از
قسمتى از اسرار اين جهان و رموز حوادثى كه تنها خدا مى داند بوده است .
تعبير به علما كه نكره است ، و در اين گونه موارد معمولا براى تعظيم مى آيد ، نشان
مى دهد كه آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه اى از اين علم يافته بود .
در اينكه منظور از رحمة من عندنا در آيه فوق چيست مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده
اند : بعضى آنرا به مقام نبوت ، و بعضى به عمر طولانى تفسير كرده اند ، ولى اين
احتمال نيز وجود دارد كه منظور استعداد شايان و روح وسيع و شرح صدرى است كه خدا به
آن مرد داده بود تا پذيراى علم الهى گردد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 487
در اينكه اين مرد عالم نامش خضر بوده ، و اينكه او پيامبر بوده يا نه در نكته ها
بحث خواهيم كرد .
در اين هنگام موسى با نهايت ادب و به صورت استفهام به آن مرد عالم چنين گفت : آيا
من اجازه دارم از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده ، و مايه رشد و
صلاح است به من بياموزى ؟ ( قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا ) .
از تعبير رشدا چنين استفاده مى شود كه علم هدف نيست ، بلكه براى راه يافتن به مقصود
و رسيدن به خير و صلاح مى باشد ، چنين علمى ارزشمند است و بايد از استاد آموخت و
مايه افتخار است .
ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى گفت تو هرگز توانائى ندارى با من شكيبائى كنى
( قال انك لن تستطيع معى صبرا ) .
و بلا فاصله دليل آنرا بيان كرد و گفت : تو چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از
رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؟ ! ( و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا ) .
همانگونه كه بعدا خواهيم ديد ، اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه
مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده ، در حالى كه موسى نه مامور به
باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت .
و در چنين مواردى بسيار مى شود كه چهره ظاهر حوادث با آنچه در باطن و درون آنها است
متفاوت است ، چه بسا ظاهر آن بسيار زننده و يا ابلهانه است ، در حالى كه در باطن
بسيار مقدس ، حساب شده و منطقى است .
در چنين موردى آنكس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر و اختيار را از كف
تفسير نمونه ج : 12 ص : 488
مى دهد ، و به اعتراض و گاهى به پرخاش برمى خيزد .
ولى استادى كه از اسرار درون آگاه است و چهره باطن را مى نگرد با خونسردى به كار
خويش ادامه مى دهد ، و به اعتراض و فرياد او گوش نمى دهد ، بلكه در انتظار فرصت
مناسبى است كه حقيقت امر را بازگو كند ، اما شاگرد همچنان بى تابى مى كند ، ولى به
هنگامى كه اسرار براى او فاش شد كاملا آرام مى گيرد .
موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ
از او قطع شود ، لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همه رويدادها صبر كند و گفت :
بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مى دهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم (
قال ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا اعصى لك امرا ) .
باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد ، تكيه بر خواست خدا مى كند
، به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد انشاء الله مرا صابر خواهى يافت .
ولى از آنجا كه شكيبائى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه
نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد
: و گفت پس اگر مى خواهى به دنبال من بيائى سكوت محض باش ، از هيچ چيز سؤال مكن تا
خودم به موقع آن را براى تو بازگو كنم ! ( قال فان اتبعتنى فلا تسئلنى عن شىء حتى
احدث لك منه ذكرا ) موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 489
فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَكِبَا فى السفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَ خَرَقْتهَا
لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْت شيْئاً إِمْراً(71) قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّك
لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(72) قَالَ لا تُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيت وَ لا
تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً(73) فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِيَا غُلَماً
فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْس لَّقَدْ جِئْت شيْئاً
نُّكْراً(74) * قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(75)
قَالَ إِن سأَلْتُك عَن شىْءِ بَعْدَهَا فَلا تُصحِبْنى قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنى
عُذْراً(76) فَانطلَقَا حَتى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَة استَطعَمَا أَهْلَهَا
فَأَبَوْا أَن يُضيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَض
فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْت عَلَيْهِ أَجْراً(77) قَالَ هَذَا فِرَاقُ
بَيْنى وَ بَيْنِك سأُنَبِّئُك بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَّلَيْهِ صبراً(78)
تفسير نمونه ج : 12 ص : 490
ترجمه :
71 - آنها به راه افتادند تا اينكه سوار كشتى شدند و او كشتى را سوراخ كرد ، ( موسى
) گفت آيا آنرا سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى ، راستى چه كار بدى انجام دادى ؟ !
72 - گفت نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبائى كنى ؟ !
73 - ( موسى ) گفت مرا بخاطر اين فراموشكارى مؤاخذه مكن ، و بر من بخاطر اين امر
سخت مگير .
74 - باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه كودكى را ديدند و او آن كودك را كشت ! (
موسى ) گفت : آيا انسان پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى ؟ ! به راستى كار منكر
و زشتى انجام دادى !
75 - ( باز آن مرد عالم ) گفت به تو نگفتم تو هرگز توانائى ندارى با من صبر كنى ؟ !
76 - ( موسى ) گفت اگر بعد از اين از تو در باره چيزى سؤال كنم ديگر با من مصاحبت
نكن ، چرا كه از ناحيه من ديگر معذور خواهى بود !
77 - باز به راه خود ادامه دادند ، تا به قريه اى رسيدند ، از آنها خواستند كه به
آنها غذا دهند ، ولى آنها از مهمان كردنشان خوددارى نمودند ( با اينحال ) آنها در
آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد ، ( آن مرد عالم ) آنرا برپا داشت ، (
موسى ) گفت ( لااقل ) مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى ؟ !
78 - او گفت اينك وقت جدائى من و تو فرارسيده است ، اما به زودى سر آنچه را كه
نتوانستى در برابر آن صبر كنى براى تو بازگو مى كنم .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 491
تفسير : معلم الهى و اين اعمال زننده ؟ !
آرى موسى به اتفاق اين مرد عالم الهى به راه افتاد تا اينكه سوار بر كشتى شدند (
فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة ) .
از اينجا به بعد مى بينيم كه قرآن در تمام موارد ضمير تثنيه به كار مى برد كه اشاره
به موسى و آن عالم است و اين نشان مى دهد كه ماموريت همسفر موسى ، يوشع در آنجا
پايان يافت ، و از آنجا بازگشت ، و يا به خاطر اينكه او در اين ماجرا مطرح نبوده
است ناديده گرفته شده ، هر چند در حوادث حضور داشته ، ولى احتمال اول قويتر به نظر
مى رسد .
به هر حال هنگامى كه آن دو بر كشتى سوار شدند آن مرد عالم كشتى را سوراخ كرد !
خرقها .
خرق - همانگونه كه راغب در مفردات مى گويد - به معنى پاره كردن چيزى از روى فساد
است بدون مطالعه و فكر ، و ظاهر كار اين مرد عالم راستى چنين بود .
از آنجا كه موسى از يكسو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد ، و
امر به معروف و نهى از منكر كند ، و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمى داد در
برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد
، و زبان به اعتراض گشود و گفت آيا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى ؟ راستى
چه كار بدى انجام دادى ! ( قال أ خرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا ) .
بدون شك مرد عالم هدفش غرق سرنشينان كشتى نبود ولى از آنجا كه نتيجه اين عمل چيزى
جز غرق كردن به نظر نمى رسيد موسى آن را با لام غايت كه براى بيان هدف مى باشد
بازگو مى كند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 492
اين درست به آن مى ماند كه شخصى در خوردن غذا بسيار زياده روى مى كند مى گوئيم مى
خواهى خودت را بكشى ؟ ! مسلما او چنين قصدى را ندارد ، ولى نتيجه عملش ممكن است
چنين باشد .
امر ( بر وزن شمر ) به كار مهم شگفت آور و يا بسيار زشت گفته مى شود .
و براستى ظاهر اين كار شگفت آور و بسيار بد بود ، چه كارى از اين خطرناكتر مى تواند
باشد كه يك كشتى را با داشتن سرنشينهاى متعدد سوراخ كنند ؟ ! .
در بعضى از روايات مى خوانيم كه اهل كشتى به زودى متوجه خطر شدند و شكاف موجود را
موقتا با وسيله اى پر كردند ولى ديگر آن كشتى يك كشتى سالم نبود .
در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و گفت نگفتم تو
هرگز نمى توانى با من شكيبائى كنى ؟ ! ( قال ا لم اقل انك لن تستطيع معى صبرا ) .
موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و بياد
تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهى برآمده رو به استاد كرد و چنين گفت مرا در برابر
فراموش كارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من بخاطر اين كار سخت مگير ( قال لا تؤاخذنى
بما نسيت و لا ترهقنى من امرى عسرا ) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با
بزرگوارى خود صرف نظر فرما .
لا ترهقنى از ماده ارهاق به معنى پوشاندن چيزى است با قهر و غلبه ، و گاه به معنى
تكليف كردن آمده است ، و در جمله بالا منظور اين است كه بر من سخت مگير و مرا به
زحمت ميفكن و بخاطر اين كار فيض خود را قطع منما ! .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 493
سفر دريائى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند ، و به راه خود ادامه دادند ، در اثناء
راه به كودكى رسيدند ولى آن مرد عالم بى مقدمه اقدام به قتل آن كودك كرد ! (
فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله ) .
در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت ، منظره وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه ،
آنهم بدون هيچ مجوز ، چيزى نبود كه موسى بتواند در مقابل آن سكوت كند ، آتش خشم در
دلش برافروخته شد ، و گوئى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد ، آنچنان
كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد ، زبان به اعتراض گشود ، اعتراضى شديدتر و
رساتر از اعتراض نخست ، چرا كه حادثه وحشتناك تر از حادثه اول بود و گفت آيا انسان
بيگناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى ؟ ! ( قال ا قتلت نفسا زكية بغير نفس
) .
براستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى ( لقد جئت شيئا نكرا ) .
كلمه غلام به معنى جوان نورس است خواه بحد بلوغ رسيده باشد يا نه .
در اينكه نوجوانى را كه آن مرد عالم در اينجا به قتل رسانيد به سرحد بلوغ رسيده بود
يا نه ، در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى تعبير به نفسا زكية ( انسان پاك و بيگناه
) را دليل بر آن گرفته بودند كه بالغ نبوده است .
و بعضى تعبير بغير نفس را دليل بر اين گرفته اند كه او بالغ بوده ، زيرا تنها قصاص
در حق بالغ جايز است ، ولى رويهم رفته نمى توان به طور قطع در اين زمينه با توجه به
خود آيه قضاوت كرد .
نكر به معنى زشت و منكر است ، و بازتاب آن قويتر از كلمه امر كه در ماجراى سوراخ
كردن كشتى بود مى باشد ، دليل آنهم روشن است ، زيرا كار اول او زمينه خطرى براى
جمعى فراهم كرد كه به زودى متوجه شدند و خطر را دفع كردند ولى در اقدام دوم ظاهرا
او مرتكب جنايتى شده بود .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 494
باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تكرار كرد و گفت :
به تو گفتم تو هرگز توانائى ندارى با من صبر كنى ( قال ا لم اقل لك انك لن تستطيع
معى صبرا ) .
تنها تفاوتى كه با جمله گذشته دارد اضافه كردن كلمه لك است كه براى تاكيد بيشتر است
، يعنى من اين سخن را به شخص تو گفتم .
موسى (عليه السلام) به ياد پيمان خود افتاد ، توجهى توأم با شرمسارى ، چرا كه دو
بار پيمان خود را - هر چند از روى فراموشى - شكسته بود ، و كم كم احساس مى كرد كه
گفته استاد ممكن است راست باشد و كارهاى او براى موسى در آغاز غير قابل تحمل است ،
لذا بار ديگر زبان به عذرخواهى گشود و چنين گفت : اين بار نيز از من صرفنظر كن ، و
فراموشى مرا ناديده بگير ، اما اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم
( و بر تو ايراد گرفتم ) ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيه من ديگر معذور
خواهى بود ( قال ان سالتك عن شىء بعدها فلا تصاحبنى قد بلغت من لدنى عذرا ) .
اين جمله حكايت از نهايت انصاف و دورنگرى موسى مى كند ، و نشان مى دهد كه او در
برابر يك واقعيت ، هر چند تلخ ، تسليم بود ، و يا به تعبير ديگر بعد از سه بار
آزمايش براى او روشن مى شد كه ماموريت اين دو مرد بزرگ از هم جدا است ، و به اصطلاح
آبشان در يك جوى نمى رود ! بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد موسى با استاد به راه
افتاد ، تا به قريه اى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند ، ولى آنها از ميهمان
كردن اين دو مسافر خوددارى كردند ( فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قرية استطعما اهلها
فابوا ان يضيفوهما ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 495
بدون شك موسى و خضر از كسانى نبودند كه بخواهند سربار مردم آن ديار شوند ، ولى
معلوم مى شود زاد و توشه و خرج سفر خود را در اثناء راه از دست داده يا تمام كرده
بودند و به همين دليل مايل بودند ميهمان اهالى آن محل باشند ( اين احتمال نيز وجود
دارد كه مرد عالم عمدا چنين پيشنهادى به آنها كرد تا درس جديدى به موسى بياموزد ) .
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه قريه در لسان قرآن مفهوم عامى دارد و هر گونه شهر
و آبادى را شامل مى شود ، اما در اينجا مخصوصا منظور شهر است ، زيرا در چند آيه بعد
تعبير به المدينه شده است .
به هر حال در اينكه اين شهر كدام شهر و در كجا بوده است ؟ در ميان مفسران گفتگو است
: از ابن عباس نقل شده كه منظور انطاكيه است .
بعضى ديگر گفته اند منظور ايله است كه امروز به نام بندر ايلات معروف است و در كنار
درياى احمر نزديك خليج عقبه واقع شده است .
بعضى ديگر معتقدند كه منظور شهر ناصره است كه در شمال فلسطين قرار دارد و محل تولد
حضرت مسيح (عليه السلام) بوده است .
مرحوم طبرسى در اينجا حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه تاييدى است
بر احتمال اخير .
و با توجه به آنچه در معنى مجمع البحرين گفتيم كه منظور محل پيوند خليج عقبه و خليج
سوئز است ، روشن مى شود كه شهر ناصره و بندر ايله به اين منطقه نزديكتر است تا
انطاكيه .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 496
و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن
خسيس و دون همت بوده اند ، لذا در روايتى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى
خوانيم كه در باره آنها فرمود كانوا اهل قرية لئام : آنها مردم لئيم و پستى بودند
سپس قرآن اضافه مى كند : با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست
فرود آيد ، آن مرد عالم دست به كار شد تا آن را برپا دارد و مانع ويرانيش شود (
فوجدا فيها جدارا يريد ان ينقض فاقامه ) .
موسى كه قاعدتا در آن موقع خسته و كوفته و گرسنه بود ، و از همه مهمتر احساس مى كرد
شخصيت والاى او و استادش به خاطر عمل بى رويه اهل آبادى سخت جريحه دار شده ، و از
سوى ديگر مشاهده كرد كه خضر در برابر اين بى حرمتى به تعمير ديوارى كه در حال سقوط
است پرداخته مثل اينكه ميخواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد ، و فكر مى كرد
حداقل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيله غذائى فراهم
گردد .
لذا تعهد خود را بار ديگر به كلى فراموش كرد ، و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى
ملايمتر و خفيفتر از گذشته ، و گفت مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى ! ( قال
لو شئت لاتخذت عليه اجرا ) .
در واقع موسى فكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر مردمى كه اين
قدر فرومايه باشند اين چنين فداكارى كند ، و يا به تعبير ديگر نيكى خوبست اما در
جاى خود .
درست است كه در برابر بدى ، نيكى كردن ، راه و رسم مردان خدا بوده
تفسير نمونه ج : 12 ص : 497
است ، اما در آنجائى كه سبب تشويق بدكار به كارهاى خلاف نشود .
اينجا بود كه آن مرد عالم ، آخرين سخن را به موسى گفت ، زيرا از مجموع حوادث گذشته
يقين كرد كه موسى ، تاب تحمل در برابر اعمال او ندارد فرمود : اينك وقت جدائى من و
تو است ! اما به زودى سر آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو بازگو مى كنم (
قال هذا فراق بينى و بينك سانبئك بتاويل ما لم تستطيع عليه صبرا ) .
البته موسى هم هيچگونه اعتراضى بر اين سخن نكرد ، زيرا درست همان مطلبى بود كه خودش
در ماجراى قبل پيشنهاد كرده بود ، يعنى بر خود موسى نيز اين واقعيت ثابت گشته بود
كه آبشان در يك جوى نمى رود .
ولى به هر حال خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد ، فراق از استادى كه
سينه اش مخزن اسرار بود ، و مصاحبتش مايه بركت ، سخنانش درس بود ، و رفتارش الهام
بخش ، نور خدا در پيشانيش مى درخشيد و كانون قلبش گنجينه علم الهى بود .
آرى جدا شدن از چنين رهبرى سخت دردناك است ، اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى
بايد آن را پذيرا شود .
مفسر معروف ابو الفتوح رازى مى گويد در خبرى است كه از موسى پرسيدند از مشكلات
دوران زندگيت از همه سخت تر را بگو ، گفت : سختيهاى بسيارى ديدم ( اشاره به
ناراحتيهاى دوران فرعون ، و گرفتاريهاى طاقت فرساى دوران حكومت بنى اسرائيل ) ولى
هيچ يك همانند گفتار خضر كه خبر از فراق و جدائى داد بر قلب من اثر نكرد !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 498
تاويل از ماده اول ( بر وزن قول ) به معنى ارجاع و بازگشت دادن چيزى است ، بنا بر
اين هر كار و سخنى را كه به هدف اصلى برسانيم تاويل ناميده مى شود ، همچنين پرده
برداشتن از روى اسرار چيزى ، نيز يكنوع تاويل است .
و اگر تعبير خواب را تاويل مى گويند ، نيز به همين جهت است ( آنچنان كه در سوره
يوسف آيه 100 آمده است هذا تاويل رؤياى ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 499
أَمَّا السفِينَةُ فَكانَت لِمَسكِينَ يَعْمَلُونَ فى الْبَحْرِ فَأَرَدت أَنْ
أَعِيبهَا وَ كانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كلَّ سفِينَة غَصباً(79) وَ أَمَّا
الْغُلَمُ فَكانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَينِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طغْيَناً وَ
كفْراً(80) فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبهُمَا خَيراً مِّنْهُ زَكَوةً وَ
أَقْرَب رُحماً(81) وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكانَ لِغُلَمَينِ يَتِيمَينِ فى
الْمَدِينَةِ وَ كانَ تحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كانَ أَبُوهُمَا صلِحاً فَأَرَادَ
رَبُّك أَن يَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ يَستَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن
رَّبِّك وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَلِك تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَيْهِ
صبراً(82)
تفسير نمونه ج : 12 ص : 500
ترجمه :
79 - اما آن كشتى متعلق به گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى كردند و
من خواستم آنرا معيوب كنم ( چرا كه ) پشت سر آنها پادشاهى ستمگر بود كه هر كشتى را
از روى غصب مى گرفت .
80 - و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ايمان بودند ، ما نخواستيم او آنها را به
طغيان و كفر وادارد .
81 - ما اراده كرديم كه پروردگارشان فرزند پاكتر و پرمحبت ترى بجاى او به آنها بدهد
.
82 - و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود ، و زير آن گنجى متعلق
به آنها وجود داشت ، و پدرشان مرد صالحى بود ، پروردگار تو مى خواست آنها به حد
بلوغ برسند ، و گنجشان را استخراج كنند ، اين رحمتى از پروردگارت بود ، من به دستور
خود اين كار را نكردم ، و اين بود سر كارهائى كه توانائى شكيبائى در برابر آنها
نداشتى ! .
تفسير : اسرار درونى اين حوادث .
بعد از آنكه فراق و جدائى موسى و خضر مسلم شد ، لازم بود اين استاد الهى اسرار
كارهاى خود را كه موسى تاب تحمل آنرا نداشت بازگو كند ، و در واقع بهره موسى از
مصاحبت او فهم راز اين سه حادثه عجيب بود كه مى توانست كليدى باشد براى مسائل بسيار
، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون .
نخست از داستان كشتى شروع كرد و گفت : اما كشتى به گروهى مستمند تعلق داشت كه با آن
در دريا كار مى كردند ، من خواستم آنرا معيوب كنم زيرا مى دانستم در پشت سر آنها
پادشاهى ستمگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مى گيرد ( اما السفينة فكانت
لمساكين يعملون فى البحر فاردت ان اعيبها و كان ورائهم ملك ياخذ كل سفينة غصبا ) .
و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ كردن كشتى ، هدف
تفسير نمونه ج : 12 ص : 501
مهمى كه همان نجات آن از چنگال يك پادشاه غاصب بوده است ، وجود داشته ، چرا كه او
هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمى ديد و از آن چشم مى پوشيد ، خلاصه اين
كار در مسير حفظ منافع گروهى مستمند بود و بايد انجام مى شد .
كلمه وراء ( پشت سر ) مسلما در اينجا جنبه مكانى ندارد بلكه كنايه از اين است كه
آنها بدون اينكه توجه داشته باشند گرفتار چنگال چنين ظالمى مى شدند ، و از آنجا كه
انسان حوادث پشت سر خود را نمى بيند اين تعبير در اينجا به كار رفته است .
بعلاوه هنگامى كه انسان از طرف فرد يا گروهى تحت فشار واقع مى شود تعبير به پشت سر
مى كند ، مثلا مى گويد طلبكاران پشت سر منند ، و مرا رها نمى كنند ، در آيه 16 سوره
ابراهيم مى خوانيم من ورائه جهنم و يسقى من ماء صديد گوئى جهنم اين گنهكاران را
تعقيب مى كند كه از آن تعبير به وراء شده است .
ضمنا از تعبير مساكين ( مسكينها ) در اين مورد استفاده مى شود كه مسكين كسى نيست كه
مطلقا مالك چيزى نباشد ، بلكه به كسانى نيز گفته مى شود كه داراى مال و ثروتى هستند
ولى جوابگوى نيازهاى آنها نمى باشد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اطلاق مسكين بر آنها نه از نظر فقر مالى بوده است بلكه
از نظر فقر قدرت بوده ، و اين تعبير در زبان عرب وجود دارد ، و با ريشه اصلى لغت
مسكين كه سكون و ضعف و ناتوانى است نيز سازگار است .
در نهج البلاغه مى خوانيم مسكين ابن آدم ... تؤلمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه
العرقة : بيچاره فرزند آدم ! ... پشه اى او را آزار مى دهد ، مختصرى آب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 502
او را گلوگير مى شود ، و عرق او را متعفن مى سازد .
سپس به بيان راز حادثه دوم يعنى قتل نوجوان پرداخته چنين مى گويد : اما آن نوجوان
پدر و مادرش با ايمان بودند ، و ما نخواستيم كه اين نوجوان ، پدر و مادر خود را از
راه ايمان بيرون ببرد و به طغيان و كفر وادارد ( و اما الغلام فكان ابواه مؤمنين
فخشينا ان يرهقهما طغيانا و كفرا ) .
اين احتمال نيز در تفسير آيه از طرف جمعى از مفسران ذكر شده است كه منظور اين نيست
كه نوجوان كافر و طغيانگر پدر و مادر خود را از راه بدر برد ، بلكه منظور اين است
كه او پدر و مادر خود را به خاطر طغيان و كفرش اذيت و آزار فراوان دهد ولى تفسير
اول نزديكتر به نظر مى رسد .
به هر حال آن مرد عالم ، اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثه ناگوارى را كه در
آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مى داد دليل آن گرفت .
به خواست خدا به زودى در شرح نكته هاى اين داستان پر ماجرا روى همه كارهاى خضر از
نظر احكام الهى و منطقى بحث خواهيم كرد ، و ايراد قصاص قبل از جنايت را پاسخ خواهيم
گفت .
تعبير به خشينا ( ما ترسيديم كه در آينده چنين شود ... ) تعبير پر معنائى است ، اين
تعبير نشان مى دهد كه اين مرد عالم خود را مسئول آينده مردم نيز مى دانست ، و حاضر
نبود پدر و مادر با ايمانى به خاطر انحراف نوجوانشان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 503
دچار بدبختى شوند .
ضمنا تعبير به خشينا ( ترسيديم ) در اينجا به معنى ناخوش داشتيم آمده است ، زيرا
براى چنين كسى با اين علم و آگاهى و توانائى ، ترس از چنين موضوعاتى وجود نداشته
است .
و به تعبير ديگر هدف پرهيز از حادثه ناگوارى است كه انسان روى اصل محبت ، مى خواهد
از آن اجتناب ورزد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه به معنى علمنا ( دانستيم ) بوده باشد چنانكه از ابن
عباس نقل شده است يعنى ما مى دانستيم كه اگر او بماند چنين حادثه ناگوارى در آينده
براى پدر و مادرش اتفاق مى افتد .
و اما اينكه چگونه ضمير جمع متكلم براى يك فرد آمده است پاسخش روشن مى باشد اين
اولين بار نيست كه در قرآن به چنين تعبيرى برخورد مى كنيم هم در قرآن و هم در ساير
كلمات زبان عرب و غير عرب ، اشخاص بزرگ گاهى به هنگام سخن گفتن از خويشتن ضمير جمع
به كار مى برند ، و اين به خاطر آن است كه آنها معمولا نفراتى در زير دست دارند كه
به آنها ماموريت براى انجام كارها مى دهند ، خدا به فرشتگان دستور مى دهد و انسانها
به نفرات زير دست خويش .
و بعد اضافه كرد : ما چنين اراده كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر و پرمحبت تر به
جاى او به آنها عطا فرمايد ( فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكوة و اقرب رحما )
.
تعبير اردنا ( ما اراده كرديم ) و همچنين ربهما ( پروردگار آن دو ) نيز در اينجا پر
معنى است و سر آن را به زودى خواهيم دانست .
زكاة در اينجا به معنى پاكيزگى و طهارت است ، و مفهوم وسيعى دارد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 504
كه ايمان و عمل صالح را شامل مى شود ، هم در امور دينى و هم در امور مادى ، و شايد
اين تعبير پاسخى بود به اعتراض موسى كه مى گفت تو نفس زكيه اى را كشتى ، او در جواب
مى گويد : نه اين پاكيزه نبود مى خواستيم خدا به جاى او فرزند پاكيزه اى به آنها
بدهد ! .
در چندين حديث كه در منابع مختلف اسلامى آمده است مى خوانيم : ابدلهما الله به
جارية ولدت سبعين نبيا : خداوند بجاى آن پسر ، دخترى به آنها داد كه هفتاد پيامبر
از نسل او به وجود آمدند ! در آخرين آيه مورد بحث ، مرد عالم پرده از روى راز سومين
كار خود يعنى تعمير ديوار برمى دارد و چنين مى گويد : اما ديوار متعلق به دو نوجوان
يتيم در شهر بود ، و زير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود
( و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما
صالحا ) .
پروردگار تو مى خواست آنها به سرحد بلوغ برسند ، و گنجشان را استخراج كنند ( فاراد
ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما ) .
اين رحمتى بود از ناحيه پروردگار تو ( رحمة من ربك ) .
و من مامور بودم به خاطر نيكوكارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار را بسازم ،
مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد .
در پايان براى رفع هر گونه شك و شبهه از موسى ، و براى اينكه به يقين بداند همه اين
كارها بر طبق نقشه و ماموريت خاصى بوده است اضافه كرد : و من اين كار را به دستور
خودم انجام ندادم بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود ( و ما فعلته عن امرى ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 505
آرى اين بود سر كارهائى كه توانائى شكيبائى در برابر آنها نداشتى ( ذلك تاويل ما لم
تسطع عليه صبرا ) .
نكته ها :
1 - ماموريت خضر در نظام تشريع بود يا تكوين ؟ !
مهمترين مساله اى كه دانشمندان بزرگ را در اين داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى
سه گانه اى است كه اين مرد عالم در برابر موسى انجام داد ، موسى چون از باطن امر
آگاه نبود زبان به اعتراض گشود ، ولى بعدا كه توضيحات استاد را شنيد قانع شد .
سؤال اين است كه آيا واقعا مى توان اموال كسى را بدون اجازه او معيوب كرد به خاطر
آنكه غاصبى آن را از بين نبرد ؟ و آيا مى توان نوجوانى را به خاطر كارى كه در آينده
انجام مى دهد مجازات كرد ؟ ! و آيا لزومى دارد كه براى حفظ مال كسى ما مجانا زحمت
بكشيم و بيگارى كنيم ؟ ! در برابر اين سؤالها دو راه در پيش داريم : نخست آنكه
اينها را با موازين فقهى و قوانين شرع تطبيق دهيم ، همانگونه كه گروهى از مفسران
اين راه را پيمودند .
نخستين ماجرا را منطبق بر قانون اهم و مهم دانسته اند و گفته اند حفظ مجموعه كشتى
مسلما كار اهمى بوده ، در حالى كه حفظ آن از آسيب جزئى ، چيز زيادى نبوده ، يا به
تعبير ديگر خضر در اينجا دفع افسد به فاسد كرده ، به خصوص اينكه رضايت باطنى صاحبان
كشتى را در صورتى كه از اين ماجرا آگاه مى شدند ممكن بود پيش بينى كرد ( و به تعبير
فقهى ، خضر در اين كار اذن فحوى داشت ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 506
در مورد آن نوجوان ، اين گروه از مفسران اصرار دارند كه او حتما بالغ بوده ، و مرتد
و يا حتى مفسد ، و به اين ترتيب به خاطر اعمال فعليش جايز القتل بوده است ، و اگر
خضر در كار خود استناد به جنايات او در آينده مى كند به خاطر آنست كه مى خواهد
بگويد اين جنايتكار نه تنها فعلا مشغول به اين كار بلكه در آينده نيز جنايتهاى
بزرگترى را مرتكب خواهد شد ، پس كشتن او طبق موازين شرع به اعمال فعليش جايز بوده
است .
و اما در مورد سوم هيچكس نمى تواند به كسى ايراد كند كه چرا فداكارى و ايثار در حق
ديگرى مى كنى و اموال او را از ضايع شدن با بيگارى خود حفظ مى كنى ؟ ممكن است اين
ايثار واجب نباشد ولى مسلما كار خوبى است و شايسته تحسين ، بلكه ممكن است در پاره
اى از موارد به سرحد وجوب برسد مثل اينكه اموال عظيمى از كودك يتيمى در معرض تلف
بوده باشد ، و با زحمت مختصرى بتوان جلو ضايع شدن آنرا گرفت بعيد نيست در چنين
موردى اين كار واجب باشد .
راه دوم بر اين اساس است كه توضيحات بالا هر چند در مورد گنج و ديوار قانع كننده
است ولى در مورد نوجوانى كه به قتل رسيد چندان با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا مجوز
قتل او را ظاهرا عمل آينده اش شمرده است نه اعمال فعليش .
در مورد كشتى نيز تا اندازه اى قابل بحث و گفتگو است ، آيا ما مى توانيم خانه و مال
و زندگى هر كس را كه يقين داريم در آينده غصب مى شود بدون اطلاع او از پيش خود
معيوب كنيم تا از خطر برهد آيا براستى فقهاء چنين حكمى را مى پذيرند ؟ ! بنا بر اين
بايد راه ديگرى را پيش گرفت و آن اين است : ما در اين جهان داراى دو نظام هستيم :
نظام تكوين و نظام تشريع گر چه اين دو نظام در اصول كلى هماهنگند ، ولى گاه مى شود
كه در جزئيات از هم جدا مى شوند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 507
مثلا خداوند براى آزمايش بندگان آنها را مبتلا به خوف ( ناامنى ) و نقص اموال و
ثمرات از بين رفتن نفوس و عزيزان مى كند ، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر اين
حوادث صابر و شكيبا هستند .
آيا هيچ فقيهى و يا حتى پيامبرى مى تواند اقدام به چنين كارى بكند يعنى اموال و
نفوس و ثمرات و امنيت را از بين ببرد تا مردم آزمايش شوند .
و يا اينكه خداوند بعضى از پيامبران و بندگان صالح خود را به عنوان هشدار و تربيت
در برابر ترك اولى گرفتار مصيبتهاى عظيم مى نمود ، همچون مصيبت يعقوب به خاطر كم
توجهى به بعضى از مستمندان و يا ناراحتى يونس به خاطر يك ترك اولاى كوچك .
آيا كسى حق دارد به عنوان مجازات و كيفر اقدام به چنين كارى كند ؟ و يا اينكه مى
بينيم گاهى خداوند نعمتى را از انسان به خاطر ناشكرى مى گيرد ، مثلا شكر اموال را
بجاى نياورده اموالش در دريا غرق مى شود و يا شكرانه سلامتى را بجا نياورده ، خدا
سلامت را از او مى گيرد ، آيا از نظر فقهى و قوانين تشريعى كسى مى تواند به خاطر
ناشكرى اموال ديگرى را نابود كند و سلامت را مبدل به بيمارى .
نظير اين مثالها فراوان است ، و مجموعا نشان مى دهد كه جهان آفرينش مخصوصا آفرينش
انسان بر اين نظام احسن استوار است كه خداوند براى اينكه انسان راه تكامل را
بپيمايد قوانين و مقرراتى براى او از نظر تكوين قرار داده كه تخلف از آنها عكس
العمل هاى مختلفى دارد .
در حالى كه از نظر قانون شرع نمى توانيم همه آنها را در چارچوب اين قوانين بريزيم .
فى المثل طبيب مى تواند انگشت انسانى را به خاطر اينكه زهر به قلب او
تفسير نمونه ج : 12 ص : 508
سرايت نكند قطع نمايد ، ولى آيا هيچكس مى تواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر و
شكيبائى در او و يا به خاطر كفران نعمت قطع نمايد ؟ ! ( در حالى كه مسلما خدا مى
تواند چنين كارى را بكند چرا كه موافق نظام احسن است ) .
حال كه ثابت شد ما دو نظام داريم و خداوند حاكم بر هر دو نظام است ، هيچ مانعى
ندارد كه خداوند گروهى را مامور پياده كردن نظام تشريع كند ، و گروهى از فرشتگان يا
بعضى از انسانها ( همچون خضر ) را مامور پياده كردن نظام تكوين نماند ( دقت كنيد )
.
از نظر نظام تكوين الهى هيچ مانعى ندارد كه خداوند حتى كودك نابالغى را گرفتار
حادثه اى كند و در آن حادثه جان بسپارد چرا كه وجودش در آينده ممكن است خطرات بزرگى
به بار آورد ، همانگونه كه گاهى ماندن اين اشخاص داراى مصالحى مانند آزمايش و
امتحان و امثال اينها است .
و نيز هيچ مانعى ندارد خداوند مرا امروز به بيمارى سختى گرفتار كند به طورى كه
نتوانم از خانه بيرون بروم چرا كه مى داند اگر از خانه بيرون روم حادثه خطرناكى پيش
خواهد آمد و مرا لايق اين مى داند كه از آن خطر برهاند .
و به تعبير ديگر گروهى از ماموران خدا در اين عالم مامور به باطنند و گروهى مامور
به ظاهر ، آنها كه مامور به باطنند ضوابط و اصول برنامه اى مخصوص بخود دارد
همانگونه كه ماموران بظاهر براى خود اصول و ضوابط خاصى دارند .
درست است كه خط كلى اين دو برنامه هر دو انسان را به سمت كمال مى برد ، و از اين
نظر هماهنگند ، ولى گاهى در جزئيات مانند مثالهاى بالا از هم جدا مى شوند .
البته بدون شك در هيچ يك از دو خط هيچكس نمى تواند خودسرانه اقدامى كند ، بلكه بايد
از مالك و حاكم حقيقى مجاز باشد ، لذا خضر با صراحت اين
تفسير نمونه ج : 12 ص : 509
حقيقت را بيان كرد و گفت ما فعلته عن امرى من هرگز پيش خود اين كار را انجام ندادم
بلكه درست طبق يك برنامه الهى و ضابطه و خطى كه به من داده شده است گام برمى دارم .
و به اين ترتيب تضاد بر طرف خواهد شد .
و اينكه مى بينيم موسى تاب تحمل كارهاى خضر را نداشت بخاطر همين بود كه خط ماموريت
او از خط ماموريت خضر جدا بود ، لذا هر بار مشاهده مى كرد گامش بر خلاف ظواهر قانون
شرع است فرياد اعتراضش بلند مى شد ، ولى خضر با خونسردى به راه خود ادامه مى داد ،
و چون اين دو رهبر بزرگ الهى بخاطر ماموريتهاى متفاوت نمى توانستند براى هميشه با
هم زندگى كنند هذا فراق بينى و بينك را گفت .
2 - خضر ، كه بود ؟
همانگونه كه ديديم در قرآن مجيد صريحا نامى از خضر برده نشده و از رفيق يا استاد
موسى تنها به عنوان عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما كه
بيانگر مقام عبوديت و علم و دانش خاص او است ، ياد شده است لذا ما هم غالبا از وى
به عنوان مرد عالم ياد كرديم .
ولى در روايات متعددى اين مرد عالم بنام خضر معرفى شده است ، و از بعضى از روايات
استفاده مى شود كه اسم اصلى او بليا ابن ملكان بوده ، و خضر لقب او است ، زيرا هر
كجا گام مى نهاده زمين از قدومش سرسبز مى شده است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه نام اين مرد عالم ، الياس بوده ، و از همين جا اين
تصور پيدا شده است كه ممكن است الياس و خضر نام يك نفر باشد ، ولى مشهور و معروف
ميان مفسران و راويان حديث همان اول است
|