بعدی
تفسير نمونه ج : 12 ص : 404
را مورد انتقاد قرار دهند به دلائل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هائى از آن را در
آيات 15 و 16 همين سوره خوانديم .
اصولا اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقى
بوده ، و توسل به زور ، آنهم براى خاموش كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث
منطقى مؤثر نمى افتاد ، يا مانع بحثهاى منطقى ميشدند .
ى : بالاخره مساله امكان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام
رستاخيز : آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد كه شرح آنرا در مباحث
آينده به طور مبسوط مطالعه خواهيم كرد .
نمى گوئيم نكات آموزنده اين داستان منحصر به اينها است ، ولى حتى يكى از اين ده درس
آموزنده براى نقل چنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همه آنها .
به هر حال ، هدف سرگرمى و داستان سرائى نيست ، هدف ساختن انسانهاى مقاوم ، با ايمان
، آگاه و شجاع است ، كه يكى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پر
ماجراى بشرى است .
آيا داستان اصحاب كهف علمى است ؟
سرگذشت اصحاب كهف مسلما در هيچيك از كتب آسمانى پيشين نبوده است ( اعم از كتب اصلى
و كتب تحريف يافته كنونى ) و نبايد هم باشد ، زيرا طبق نقل تاريخ ، اين حادثه مربوط
به قرون بعد از ظهور مسيح (عليه السلام) است .
اين جريان مربوط به زمان دكيوس ( كه معرب آن دقيانوس است ) مى باشد ، كه در عصر او
مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند .
و به گفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى 49 تا 251 ميلادى روى داده است ،
اين مورخان مدت خواب آنها را 157 سال ميدانند ، و آنها را
تفسير نمونه ج : 12 ص : 405
به عنوان هفت تن خفتگان افسوس مى شناسند در حالى كه در ميان ما به عنوان اصحاب كهف
شناخته مى شوند .
اكنون ببينيم افسوس كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگان كتاب
نوشته اند چه كسانى ، و در چه قرنى بوده اند : افسوس يا افسس ( به ضم الف و سين )
يكى از شهرهاى آسياى صغير ( تركيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است ) بوده و در
نزديكى رود كاستر در حدود 40 ميلى جنوب شرقى ازمير قرار داشته كه پايتخت پادشاه
الونى محسوب مى شده است .
افسوس بخاطر معبد معروف و بتخانه ارطاميس كه از عجائب هفتگانه جهان بوده نيز
معروفيت جهانى دارد .
مى گويند داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله يكى از
دانشمندان مسيحى بنام ژاك كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله اى كه به زبان سريانى
نوشته است تشريح گرديد ، سپس شخص ديگرى به نام گوگويوس آن رساله را به لاتينى ترجمه
نمود و نام جلال شهداء را بر آن گذاشت و اين خود ميرساند كه اين حادثه يكى دو قرن
پيش از ظهور اسلام در ميان مسيحيان شهرت داشته ، و مورد توجه محافل كليسائى بوده
است .
البته همانطور كه اشاره شد پاره اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها -
با آنچه در منابع اسلامى آمده تفاوت دارد زيرا قرآن صريحا مدت خواب آنها را 309 سال
ذكر كرده است .
از طرفى طبق نقل ياقوت حموى در كتاب معجم البلدان ( جلد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 406
دوم صفحه 806 ) و ابن خردادبه در كتاب المسالك و الممالك ( صفحه 106 تا 110 ) و ابو
ريحان بيرونى در كتاب الاثار الباقيه ( صفحه 290 ) جمعى از جهانگردان قديم در شهر
آبس غارى يافته اند كه در آن چندين جسد خشك شده وجود داشته است ، و احتمال ميدهند
كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد .
از لحن آيات قرآن در سوره كهف ، و شان نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامى
براى آيات مزبور وارد شده ، استفاده مى شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهود
نيز بعنوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است : و به اين ترتيب مسلم مى گردد كه
ماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است .
در مورد خواب طولانى خفتگان شهر افسوس ( اصحاب كهف ) كه ساليان درازى بطول انجاميده
ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا آنرا در
رديف اسطوره ها و افسانه ها فرض كنند زيرا : اولا : چنين عمر طولانى چند صد ساله
براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب ! ثانيا : اگر قبول كنيم كه در
بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسى كه در خواب باشد امكان ندارد ، زيرا مشكل
غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مدتى بدون غذا و آب زنده
بماند ، و اگر براى هر روز فرضا يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نظر بگيريم براى عمر
اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در
خود بدن معنى ندارد .
ثالثا : اگر از همه اينها صرف نظر كنيم باز اين اشكال پيش مى آيد كه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 407
ماندن بدن در شرايط يكنواخت ، براى چنان مدت طولانى ، به ارگانيزم آن صدمه مى زند .
ضايعات فراوانى بار خواهد آورد .
اين ايرادها ممكن است در بدو نظر بن بن بستها و موانع غير قابل عبورى بر سر راه اين
مساله مجسم كند ، در حالى كه چنين نيست زيرا : اولا : مساله عمر دراز مدت ، يك
مساله غير علمى نيست ، چه اينكه مى دانيم طول عمر هيچ موجود زنده اى - از نظر علمى
- ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد .
به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايان
پذير است ، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بدن يك انسان ، يا موجود زنده ديگر ،
توانائى زيست بيشتر از مقدار عادى را ندارد ، و مثلا همانطور كه در طبيعت هنگامى كه
آب به يكصد درجه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفر يخ ميزند ، انسان هم كه به يكصد
و يا يكصد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مى رسد .
بلكه ميزان طول عمر موجودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و با تغيير
شرايط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مى بينيم هيچيك
از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند ، و از سوى ديگر
توانسته اند در آزمايشگاهها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو يا چند
برابر ، و گاهى به 12 برابر و بيشتر برسانند ، و حتى امروز به ما اميدوارى مى دهند
كه در آينده با پيدا شدن روشهاى نوين عملى عمر انسان به چندين برابر فعلى افزايش
خواهد يافت ، اين در باره اصل مساله طول عمر .
ثانيا : در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد ، مى
توان حق را به ايراد كننده داد كه اين موضوع با اصول علمى سازگار نيست ، زيرا
سوختوساز بدن به هنگام خوابهاى گر چه عادى كمى از حال بيدارى كمتر است ولى
رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهد بود ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 408
اما بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنها
بسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى .
زمستانخوابى :
بسيارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاح علمى
زمستان خوابى دارند .
در اين نوع خوابها فعاليتهاى حياتى تقريبا متوقف مى گردد ، و تنها شعله بسيار ضعيفى
از آن روشن است ، قلب تقريبا از ضربان مى افتد و يا به تعبير صحيحتر ضربان آن بقدرى
خفيف مى شود كه ابدا قابل احساس نيست .
در اين گونه موارد ، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموش
كردن آنها شمعكى از آن در حال اشتعال است ، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آن كوره
در يك روز از مواد نفتى ( مثلا ) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستد
ممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حال اشتعال شمعك بسيار كوچك باشد ( البته
اين بستگى به شعله هاى عظيم حال بيدارى كوره ، و حال شمعك آن دارد ) .
دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند : اگر وزغى را كه در
حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم ، به نظر مرده مى رسد ، در ششهاى او هوا
نيست ، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پى برد ، در ميان حيوانات
خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات و حلزونهاى خاكى و
خزندگان را مى توان نام برد .
بعضى از پستانداران ( خونگرم ) نيز زمستانخوابى دارند ، در دوران زمستانخوابى ،
فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود ، و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 409
منظور اين است كه يك نوع خواب داريم كه در آن نياز به غذا ، فوق العاده تقليل پيدا
مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد ، و اتفاقا همين موضوع كمك به
جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند .
اصولا زمستانخوابى براى اين حيوانات كه احتمالا قادر بر تحصيل غذاى خود در زمستان
نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است .
نمونه ديگر : دفن مرتاضان
در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرت زده عده
اى از افراد ديرباور ، در تابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفن
كرده اند ، و پس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اند
تا كم كم به حال عادى بازگردد .
مساله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد : مساله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم
است .
زيرا ميدانيم حساسيت سلول هاى مغز مخصوصا در برابر اكسيژن .
و نيازشان به اين ماده حياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند
ضايع مى شوند .
حالا چطور است كه جناب مرتاض كمبود اكسيژن را مثلا براى مدتى در حدود يك هفته تحمل
مى كند ؟ پاسخ اين سئوال با توجه به توضيحى كه داديم چندان مشكل نيست ، در اين مدت
فعاليت حياتى بدن مرتاض تقريبا متوقف مى گردد ، بنا بر اين نياز سلولها به اكسيژن و
مصرف آن فوق العاده تقليل مى يابد ، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت
براى تغذيه يكهفته سلولهاى تن او كافى است ! .
منجمد ساختن بدن انسان زنده
در مورد منجمد ساختن بدن جانداران و حتى بدن انسان ( براى طولانى ساختن عمر آنها )
امروز تئوريها و بحثهاى فراوانى وجود دارد كه قسمتى از آن جامه عمل به خود پوشيده
است .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 410
طبق اين تئوريها ، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبق
روش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت ، بدون اينكه واقعا بميرد ، و پس از مدتى
كه لازم باشد او را در حرارت مناسبى قرار دهند و دو باره به حال عادى بازگردد ! .
براى مسافرتهاى فضائى به كرات دور دست كه احتمالا صدها يا هزاران سال طول مى كشد
طرحهائى پيشنهاد شده كه يكى از آنها همين طرح است كه بدن فضانورد را در محفظه خاصى
قرار دهند ، و آنرا منجمد سازند ، و پس از ساليان دراز به هنگام نزديك شدن به كرات
مورد نظر ، با يك سيستم خودكار ، حرارت عادى به محفظه برگردد ، و آنها بحال عادى در
آيند ، بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند ! در يكى از مجلات علمى اين خبر
انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى در باره منجمد ساختن بدن انسان بخاطر يك عمر
طولانى به قلم رابرت نيلسون منتشر شده كه در جهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى
داشته است .
در مقاله اى كه در مجله مزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يك
رشته خاص علمى ، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است .
در مقاله مزبور چنين مى خوانيم : زندگى جاويدان در طول تاريخ همواره از رؤياهاى
طلائى و ديرينه انسان بوده ، اما اكنون اين رؤيا به حقيقت پيوسته است ، و اين امر
مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علم نوينى است كه كريونيك نام دارد ( علمى كه انسان را
به عوالم يخبندان مى برد و از او همچون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند ، به اميد
روزى كه دانشمندان او را به زندگى دو باره بازگردانند ) .
آيا اين منطق باور كردنى است ؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز ، از جهات ديگر
به اين مساله مى انديشند و نشرياتى چون لايف و اسكواير
تفسير نمونه ج : 12 ص : 411
و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديدا به بحث در باره اين مهم پرداخته اند ، و از
همه مهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون ( در اين زمينه ) در دست اجرا است .
چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن
، مربوط به چند هزار سال قبل بوده ، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در
آب ملايم زندگى را از سر گرفت ! ! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركت
كرد ! .
روشن است كه حتى در حال انجماد دستگاههاى حياتى همانند حال مرگ بطور كامل متوقف نمى
گردند ، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبوده بلكه فوق العاده كند مى شود .
از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات ،
امكان پذير است ، و مطالعات مختلف علمى ، امكان آن را از جهات گوناگون تاييد كرده
است .
و در اين حال مصرف غذاى بدن تقريبا به صفر مى رسد ، و ذخيره ناچيز موجود در بدن مى
تواند براى زندگى بطىء آن در سالهاى دراز كافى باشد .
اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيم
بلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم .
زيرا مسلما خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى ، مانند خوابهاى شبانه ، ما نبوده
است ، خوابى بوده كه جنبه استثنائى داشته است ، بنا بر اين جاى تعجب نيست كه آنها (
به اراده خداوند ) در خواب طولانى فرو روند ، نه گرفتار كمبود غذا شوند و نه
ارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند ! جالب اينكه از آيات سوره كهف در باره سرگذشت آنها
برمى آيد كه طرز
تفسير نمونه ج : 12 ص : 412
خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است : و تحسبهم ايقاظا و هم رقود ...
لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا ( آيه 18 ) .
آنها چنان به نظر مى رسيدند كه گويا بيدارند ( چشمشان باز بود ) اگر آنها را مشاهده
مى كردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس سراسر وجود تو را فرا مى گرفت .
اين آيه گواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند ، بلكه خوابى شبيه حالت يك
مرده - با چشم گشوده ! - داشته اند .
بعلاوه قرآن مى گويد : نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد و با توجه به اينكه غار
آنها احتمالا در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده ، شرايط استثنائى
خواب آنها واضحتر مى شود ، از سوى ديگر قرآن مى گويد : و نقلبهم ذات اليمين و ذات
الشمال ( كهف آيه 18 ) ما آنها را به سوى راست و چپ برمى گردانيديم و اين نشان مى
دهد كه آنها در حال يكنواختى كامل نبوده اند ، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما
ناشناخته مانده است ! ( احتمالا در هر سال يكبار ) آنها را به سمت راست و چپ مى
گردانده است تا به ارگانيزم بدن آنها صدمه اى وارد نشود .
اكنون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن ، در بحث معاد نياز به
گفتگوى زيادى ندارد ، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زنده شدن پس
از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 413
وَ اصبرْ نَفْسك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ
يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْنَاك عَنهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَوةِ
الدُّنْيَا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ
هَوَاهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً(28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكمْ فَمَن شاءَ
فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ نَاراً
أَحَاط بهِمْ سرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كالْمُهْلِ يَشوِى
الْوُجُوهَ بِئْس الشرَاب وَ ساءَت مُرْتَفَقاً(29) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ
عَمِلُوا الصلِحَتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً(30) أُولَئك
لهَُمْ جَنَّت عَدْن تجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنهَرُ يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ
أَساوِرَ مِن ذَهَب وَ يَلْبَسونَ ثِيَاباً خُضراً مِّن سندُس وَ إِستَبرَق
مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الأَرَائكِ نِعْمَ الثَّوَاب وَ حَسنَت مُرْتَفَقاً(31)
تفسير نمونه ج : 12 ص : 414
ترجمه :
28 - با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند ، و تنها ذات او را مى
طلبند ، هرگز چشمهاى خود را ، بخاطر زينتهاى دنيا ، از آنها برمگير ، و از كسانى كه
قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كردند ، و
كارهايشان افراطى است .
29 - بگو اين حق است از سوى پروردگارتان ، هر كس مى خواهد ايمان بياورد ( و اين
حقيقت را پذيرا شود ) و هر كس مى خواهد كافر گردد ، ما براى ستمگران آتشى آماده
كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضاى آب كنند
آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته كه صورتها را بريان مى كند ، چه بد
نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى ؟ !
30 - مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را
ضايع نخواهيم كرد .
31 - آنها كسانى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است ، باغهائى از بهشت كه نهرها از
زير درختان و قصرهايش جارى است ، در آنجا با دستبندهائى از طلا آراسته اند ، و
لباسهاى ( فاخرى ) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند ، در حالى كه بر
تختها تكيه كرده اند ، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكوئى ؟ !
شان نزول :
مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند : جمعى از ثروتمندان مستكبر و
اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند ، و در حالى
كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان ، ابو ذر ، صهيب ، و خباب و مانند آنها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 415
مى كردند گفتند : اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوى
آنها مشام انسان را آزار مى دهد ، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند ، از خود دور
سازى ( و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها ! بشود ) ما نزد تو خواهيم
آمد ، در مجلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين
گروه جاى ما نيست ! در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره
در دوران زندگى با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند
دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است .
و به دنبال نزول آيات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جستجوى اين گروه برخاست (
گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عبادت پروردگار
پرداختند ) سرانجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مشغول بودند ، يافت
، فرمود : حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كه با امثال شما
باشم ، آرى زندگى با شما ، و مرگ هم با شما خوش است ! ( معكم المحيا و معكم الممات
) !
تفسير : پاكدلان پابرهنه !
از جمله درسهائى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها
پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نيست ، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك
صفند ، آيات مورد بحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين دستور مى دهد : با كسانى باش كه صبحگاهان و عصرگاهان
پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 416
( و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ) .
تعبير به و اصبر نفسك خود را شكيبا دار اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كه گروه
مؤمنان فقير را از خود براند ، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار
فزاينده ، صبر و استقامت پيشه كن ، و هرگز تسليم آنها مشو .
تعبير به صبح و شام اشاره به اين است كه در همه حال و تمام عمر به ياد خدا هستند .
و تعبير به يريدون وجهه ( ذات او را ميطلبند ) دليل بر اخلاص آنها است ، و اشاره به
اينكه آنها از خداوند خود او را ميخواهند ، حتى بخاطر بهشت ( هر چند نعمتهايش بزرگ
و پرارزش است ) و بخاطر ترس از دوزخ و مجازاتهايش ( هر چند عذابهايش دردناك است )
بندگى خدا نمى كنند ، بلكه فقط به خاطر ذات پاك او ، او را مى پرستند كه ما از تو ،
به غير از تو ، نداريم تمنا ! و اين بالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به
خدا است .
سپس به عنوان تاكيد ادامه مى دهد هرگز چشمهاى خود را از اين گروه با ايمان ، اما
ظاهرا فقير ، برمگير ، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر ، ديده
ميفكن ( و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا ) .
باز براى تاكيد فزونتر اضافه مى كند : و از آنها كه قلبشان را از ياد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 417
خود غافل ساختيم اطاعت مكن ( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا ) .
از آنها كه پيروى هواى نفس كردند ( و اتبع هواه ) .
و همانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و توأم با اسرافكارى ( و كان
امره فرطا ) .
جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است : مؤمنان راستين اما
تهيدست ، قلبى مملو از عشق خدا دارند ، هميشه به ياد او هستند ، و او را مى طلبند .
اما ثروتمندان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند ، و جز هواى نفس چيزى نمى طلبند ، و
همه چيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است .
اهميت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) چنين مى گويد : بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوى
پروردگارتان ، هر كس مى خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود ، و هر كس مى
خواهد كافر گردد ( و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر ) .
اما بدانيد اين ظالمان دنياپرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشان لبخند
تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چرا كه :
ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه
كرده است ( انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها ) .
آرى آنها در اين زندگى دنيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند ، و خدمتكاران انواع
نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند ولى در جهنم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 418
هنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته ! كه اگر
نزديك صورت شود صورتها را بريان مى كند ! ( و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى
الوجوه ) .
چه بد نوشيدنى است ؟ ! ( بئس الشراب ) ! و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است ؟ ! (
و سائت مرتفقا ) .
فكر كنيد آبى كه اگر نزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى كند آيا قابل خوردن
است ؟ اين به خاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه هاى گوارا و خنك مى نوشيدند ، در
حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى زدند ، اين همان آتش است كه در اينجا بدين
صورت تجسم يافته است ! .
عجيب اينكه قرآن در اينجا براى ثروتمندان ، ظالم و دنيا پرستان بى ايمان ، تشريفاتى
در جهنم همانند تشريفات اين جهان قائل شده است ولى با اين تفاوت كه در دنيا سرادق
يعنى خيمه هاى بلند ( سرادق در اصل از كلمه فارسى سراپرده گرفته شده است ) و اشرافى
دارند كه فقيران را در آن راهى نيست و محل عيش و نوش و باده گسارى است ولى در آنجا
خيمه هاى عظيمشان از شعله هاى آتش سوزان دوزخ است ! در اينجا در سراپرده هايشان
انواع مشروبات وجود دارد ، همين كه ساقى را صدا مى كنند جام هائى از شرابهاى
رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند ، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند ،
اما چه آبى ؟ آبى همچون
تفسير نمونه ج : 12 ص : 419
فلز گداخته ! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان ! آرى هر چه آنجا
است تجسمى است از آنچه اينجا است ! ( پناه بر خدا ) .
و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفر
دنيا پرستان خودخواه ، به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده
آنها مى پردازد نخست : به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى گويد : آنها كه
ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد كم
باشد يا زياد ، كلى باشد يا جزئى ، از هر كس ، در هر سن و سال ، و در هر شرايط ( ان
الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا ) .
آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است ( اولئك لهم جنات عدن ) .
باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است ( تجرى من تحتهم
الانهار ) .
آنها با دستبندهائى از طلا آراسته اند ( يحلون فيها من اساور من ذهب ) .
و لباسهاى فاخرى به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند ( و يلبسون ثيابا
خضرا من سندس و استبرق ) .
در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده اند ( متكئين فيها على
تفسير نمونه ج : 12 ص : 420
الارائك ) .
وه ! چه پاداش خوبى است ؟ ( نعم الثواب ) .
و چه جمع نيكوئى از دوستان ؟ ! ( و حسنت مرتفقا ) .
نكته ها :
1 - روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها
نه تنها آيات فوق ، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى كند ، بلكه
در بسيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته ايم و يا بعدا به آن مى رسيم روى اين
مطلب تاكيد شده است .
اصولا جامعه اى كه گروهى از آن ( كه طبعا اقليتى خواهند بود ) مرفه ترين زندگى را
داشته باشند ، در ناز و نعمت غوطهور ، و در اسراف و تبذير غرق باشند ، و به موازات
آن آلوده انواع مفاسد گردند ، در حالى كه گروه ديگرى كه اكثريت را تشكيل مى دهند از
ابتدائى ترين و ساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنين جامعه اى نه جامعه
اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد .
چنين مجتمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد ، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادى ، استعمار
و استكبار ، حتما بر آن سايه خواهد انداخت ، جنگهاى خونين غالبا از جامعه هائى كه
داراى چنين بافتى هستند برخاسته ، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى گيرد
.
تفسير نمونه ج : 12 ص : 421
اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در
ميان انواع محروميتها ، درد و رنجها ، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند .
چنين جامعه اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و
خودكامگى و استكبار ، و هر گونه عوامل تباهى است ، و اگر مى بينيم همه پيامبران
بزرگ مخصوصا پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با چنين نظامى شديدا مبارزه پى
گير و مستمر داشته ، به همين دليل است .
در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف ، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است ،
محله هاى آنها جدا ، مراكز تفريح و اجتماع آنها جدا ( اگر فقراء مركز تفريحى داشته
باشند ) آداب و رسومشان كاملا متفاوت ، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است
! .
اين جدائى كه بر خلاف روح بشريت ، و روح تمام قوانين آسمانى است ، براى هيچ مرد
الهى قابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى كرد تا
آنجا كه گاهى بزرگترين عيب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را اين مى دانستند كه
سلمانها و ابوذرهاى پابرهنه و تهيدست ( اما با دلهائى مملو از ايمان و عشق به خدا و
شهامت و ايثار ) دور او را گرفته اند .
در جامعه جاهلى زمان نوح (عليه السلام) نيز اشراف بت پرست به نوح همين ايراد را مى
كردند كه چرا به تعبير آنها اراذل ! از تو پيروى كرده اند ؟ ( اراذل بمعنى پستها !
چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مى پنداشتند ) ( فقال الملا
الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا
- هود آيه 27 ) .
و ديديم كه چگونه گروهى از اين خودپرستان بى ايمان حتى از نشستن در كنار تهيدستان
با ايمان ، و لو براى چند لحظه ، ابا داشتند ، و نيز در تاريخ
تفسير نمونه ج : 12 ص : 422
اسلام خوانده ايم كه چگونه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با كنار زدن گروه اول و
ميدان دادن به گروه دوم جامعه اى ساخت به معنى واقعى كلمه ، توحيدى ، جامعه اى كه
استعدادهاى نهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت ، نبوغها و ارزشهاى انسانى و
تقوا و دانش و ايمان و جهاد و عمل صالح بود .
و امروز هم تا كوشش براى ساختن چنين جامعه اى نكنيم ، و با الگو گرفتن از برنامه
پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت و
تنظيم قوانين صحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم - هر چند استكبار جهانى
نپسندد و با آن به مخالفت برخيزد - جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت .
2 - مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان -
بارها گفته ايم تجسم اعمال يكى از مهمترين مسائل مربوط به رستاخيز است ، بايد
بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع و گسترده و تكامل يافته اى از اين جهان است
، اعمال ، افكار ، روشهاى اجتماعى ما و خوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى
يابند ، و هميشه با ما خواهند بود .
آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است ، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كه در
اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند و سرمست از باده ها بودند و سعى داشتند همه
چيزشان از مؤمنان تهيدست جدا باشد در آنجا هم سرادق و سراپرده اى دارند اما از آتش
سوزان ! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان را
محترق مى كند .
در آنجا هم نوشابه هائى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه هائى كه از
خون دل مردم محروم فراهم شده است ، نوشابه اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديه مى
شود نه تنها امعاء و احشاء را ميسوزاند بلكه همچون
تفسير نمونه ج : 12 ص : 423
فلز گداخته است كه پيش از نوشيدن ، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى شود چهرهاشان
را برشته مى كند ! اما به عكس ، آنها كه براى حفظ پاكى و رعايت اصول عدالت پشت پا
به اين مواهب زدند و به زندگى ساده اى قناعت كردند ، و محروميتهاى اين دنيا را براى
اجراى اصول عدالت بخاطر خدا تحمل نمودند ، در آنجا باغهائى از بهشت با نهرهائى از
آب جارى ، و بهترين لباسها و زينتها ، و شوق انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد
بود ، و اين تجسمى است از نيت پاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى خواستند
.
3 - رابطه هواپرستى و غفلت از خدا -
روح آدمى را يا خدا پر مى كند و يا هوا ، كه جمع ميان اين دو ممكن نيست ، هواپرستى
سرچشمه غفلت از خدا و خلق خدا است ، هواپرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است
، و بالاخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرو مى برد ، و از همه حقايق جهان دور مى
سازد .
يك انسان هواپرست جز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد آگاهى ، گذشت ، ايثار فداكارى
و معنويت براى او مفهومى ندارد .
رابطه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است ، آنجا كه مى گويد : ( و لا
تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا ) در اينجا نخست غفلت از
خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا ، و جالب اينكه نتيجه آن افراطكارى آنهم
به طور مطلق ذكر شده است .
چرا هواپرست هميشه گرفتار افراط است ، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در
لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر
نشئه ميشد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود ، و بايد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 424
تدريجا بر مقدار آن بيفزايد ، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير
ميكرد امروز براى او يك امر عادى است ، و به همين ترتيب در همه شاخه هاى هوا و هوس
، دائما رو به افراط گام برمى دارند تا خود را هلاك و نابود كنند .
4 - لباسهاى زينتى در جهان ديگر -
اين سؤال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيا
نكوهش كرده ، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤمنان در آن جهان مى دهد ، زينت آلات
طلا ، پارچه هاى ابريشمين ، نازك ، ضخيم ، اريكه ها و تختهاى زيبا و مانند آن .
در پاسخ اين سؤال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى دانيم كه ما هرگز مانند توجيه
گرانى كه همه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى دانند اين گونه آيات را تفسير
نمى كنيم ، چرا كه از خود قرآن آموخته ايم كه معاد هم جنبه روحانى دارد هم جسمانى و
به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدون شك لذات روحانيش
قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست .
ولى در عين حال اين حقيقت را نمى توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از
دور مى بينيم ، و سخنانى به اشاره مى شنويم ، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم
همچون اين دنيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى ، همانگونه كه مادر اگر بتواند
رابطه اى با جنين خود برقرار كند جز با اشارات نمى تواند زيبائيهاى اين دنيا را :
آفتاب درخشان ، ماه تابان ، چشمه سارها ، باغها و گلها و مانند آنرا براى كودكى كه
در شكم او است بيان كند ، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند
آنرا درك كند در اختيار ندارد ، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما
محاصره شدگان در رحم دنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 425
با روشن شدن اين مقدمه به سراغ پاسخ سؤال مى رويم : اگر خدا زندگى پر زرق و برق اين
جهان را نكوهش كرده به خاطر آنست كه محدوديت اين جهان سبب مى شود فراهم كردن چنان
زندگانى با انواع ظلم و ستم توأم باشد ، و بهره گيرى از آن با غفلت و بى خبرى .
تبعيضهائى كه از اين رهگذر پيدا مى شود مايه كينه ها ، حسادتها ، عداوتها و سرانجام
خونريزيها و جنگها است .
اما در آن جهان كه همه چيزش گسترده است نه تحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى كند ، نه
سبب تبعيض و محروميت كسى مى شود ، نه كينه و نفرتى برمى انگيزد ، و نه در آن محيط
مملو از معنويت انسان را از خدا غافل مى سازد ، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد ،
و نه در رقبا ايجاد حسادت مى كند ، نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن
از خلق خدا و خدا .
چرا بهشتيان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگ
معنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب .
5 - نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان -
نكته ديگرى كه آيات فوق به ما مى آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اين
گروه و آن گروه به خاطر آنكه ثروتمندند .
يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم ، و به اصطلاح قلم سرخى دور آنها بكشيم ، بلكه
آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطر بهره گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها
برويم و به گفته قرآن مصداق تريد زينة الحياة الدنيا باشيم ، اما اگر هدف هدايت و
ارشاد آنها و حتى بهره گيرى از امكاناتشان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى
باشد تماس با آنها نه تنها مذموم نيست بلكه لازم و واجب است .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 426
* وَ اضرِب لهَُم مَّثَلاً رَّجُلَينِ جَعَلْنَا لأَحَدِهِمَا جَنَّتَينِ مِنْ
أَعْنَب وَ حَفَفْنَهُمَا بِنَخْل وَ جَعَلْنَا بَيْنهُمَا زَرْعاً(32) كلْتَا
الجَْنَّتَينِ ءَاتَت أُكلَهَا وَ لَمْ تَظلِم مِّنْهُ شيْئاً وَ فَجَّرْنَا
خِلَلَهُمَا نهَراً(33) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصحِبِهِ وَ هُوَ يحَاوِرُهُ
أَنَا أَكْثرُ مِنك مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً(34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ
ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَداً(35) وَ مَا أَظنُّ
الساعَةَ قَائمَةً وَ لَئن رُّدِدت إِلى رَبى لأَجِدَنَّ خَيراً مِّنْهَا
مُنقَلَباً(36)
ترجمه :
32 - براى آنها مثالى بيان كن ، داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از
انواع انگورها قرار داديم ، و در گرداگرد آن درختان نخل و در ميان اين دو زراعت پر
بركت .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 427
33 - هر دو باغ ميوه آورده بودند ( ميوه هاى فراوان ) و چيزى فروگذار نكرده بودند ،
و ميان آن دو نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاديم .
34 - صاحب اين باغ درآمد قابل ملاحظه اى داشت به همين جهت به دوستش در حالى كه به
گفتگو برخاسته بود چنين گفت من از نظر ثروت از تو برترم ، و نفراتم نيرومندتر است !
.
35 - و در حالى كه به خود ستم مى كرد در باغش گام نهاد و گفت من گمان نمى كنم هرگز
اين باغ فانى و نابود شود .
36 - و باور نمى كنم قيامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردم ( و قيامتى در
كار باشد ) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت !
تفسير : ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان
در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه
تهيدستند فاصله بگيرند ، و سرانجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم .
آيات مورد بحث با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگوئى براى يكى
از اين دو گروه بوده اند طرز تفكر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى
كند .
نخست مى گويد : اى پيامبر داستان آن دو مرد را ، به عنوان ضرب المثل ، براى آنها
بازگو كن كه براى يكى از آنها ، دو باغ از انواع انگورها قرار داده بوديم ، و در
گرداگرد آن ، درختان نخل سر به آسمان كشيده بود ، و در ميان اين دو باغ زمين زراعت
پر بركتى وجود داشت ( و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و
حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا ) .
باغ و مزرعه اى كه همه چيزش جور بود ، هم انگور و خرما داشت و هم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 428
گندم و حبوبات ديگر ، مزرعه اى كامل و خودكفا .
اين دو باغ از نظر فرآورده هاى كشاورزى كامل بودند درختان به ثمر نشسته ، و زراعتها
خوشه بسته بود ، و هر دو باغ چيزى فروگذار نكرده بودند ( كلتا الجنتين آتت اكلها و
لم تظلم منه شيئا ) .
از همه مهمتر آب كه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است ، به حد كافى در
دسترس آنها بود چرا كه ميان اين دو باغ نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاده بوديم ( و
فجرنا خلالهما نهرا ) .
به اين ترتيب صاحب اين باغ و زراعت هر گونه ميوه و درآمدى در اختيار داشت ( و كان
له ثمر ) .
ولى از آنجا كه دنيا به كام او مى گشت و انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه همه
چيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد ، و طغيان و سركشى آغاز مى كند كه
نخستين مرحله اش مرحله برترى جوئى و استكبار بر ديگران است ، صاحب اين دو باغ به
دوستش رو كرد و در گفتگوئى با او چنين گفت : من از نظر ثروت از تو برترم ، و آبرو و
شخصيت و عزتم بيشتر و نفراتم فزونتر است ( فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك
مالا و اعز نفرا ) .
بنا بر اين هم نيروى انسانى فراوان در اختيار دارم ، و هم مال و ثروت هنگفت ، و هم
نفوذ و موقعيت اجتماعى ، تو در برابر من چه مى گوئى ؟ و چه حرف حساب دارى ؟ ! كم كم
اين افكار - همانگونه كه معمولى است - در او اوج گرفت ، و به جائى رسيد كه دنيا را
جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت : مغرورانه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 429
در حالى كه در واقع به خودش ستم مى كرد در باغش گام نهاد ، ( نگاهى به درختان سرسبز
كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود ، و خوشه هاى پردانه اى كه به هر طرف مايل
گشته بود انداخت ، و به زمزمه نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مشروب مى
كرد گوش فرا داد ، و از روى غفلت و بى خبرى ) گفت : من باور نمى كنم هرگز فنا و
نيستى دامن باغ مرا بگيرد ( و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه
ابدا ) .
باز هم از اين فراتر رفت ، و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز
تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد و گفت من هرگز باور نمى كنم كه قيامتى در كار
باشد ( و ما اظن الساعة قائمة ) .
اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند .
سپس اضافه كرد گيرم كه قيامتى در كار باشد ، من با اينهمه شخصيت و مقام اگر به سراغ
پروردگارم بروم مسلما جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت ( و لئن رددت الى ربى لاجدن
خيرا منها منقلبا ) .
او در اين خيالات خام غوطهور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى
گذشته مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى
خوانيم گفت .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 430
قَالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يحَاوِرُهُ أَ كَفَرْت بِالَّذِى خَلَقَك مِن تُرَاب
ثمَّ مِن نُّطفَة ثمَّ سوَّاك رَجُلاً(37) لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبى وَ لا
أُشرِك بِرَبى أَحَداً(38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْت جَنَّتَك قُلْت مَا شاءَ
اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنك مَالاً وَ
وَلَداً(39) فَعَسى رَبى أَن يُؤْتِينِ خَيراً مِّن جَنَّتِك وَ يُرْسِلَ عَلَيهَا
حُسبَاناً مِّنَ السمَاءِ فَتُصبِحَ صعِيداً زَلَقاً(40) أَوْ يُصبِحَ مَاؤُهَا
غَوْراً فَلَن تَستَطِيعَ لَهُ طلَباً(41)
ترجمه :
37 - دوست ( با ايمان ) ش در حالى كه با او به گفتگو پرداخته بود گفت : آيا به
خدائى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد ، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد
كافر شدى ؟ !
38 - ولى من كسى هستم كه الله پروردگار من است ، و هيچكس را شريك پروردگارم قرار
نمى دهم .
39 - تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته ؟ قوت ( و
نيروئى ) جز از ناحيه خدا نيست ، اما اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو
كمترم ( مطلب مهمى نيست ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 431
40 - شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد ، و مجازات حساب شده اى از آسمان بر
باغ تو فرو فرستد ، آنچنانكه آنرا به زمين بى گياه لغزنده اى تبديل كند !
41 - و يا آب آن در اعماق زمين فرو رود ، آنچنانكه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته
باشى !
تفسير : اينهم پاسخ مستضعفان
اين آيات رد بافته هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ايمان است كه
از زبان دوست مؤمنش مى شنويم : او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين
مرد سبك مغز گوش فرا مى داد تا هر چه در درون دارد برون ريزد ، سپس يكجا پاسخ دهد ،
وارد گفتگو شد و به او گفت آيا كافر شدى به خدائى كه تو را از خاك آفريد و سپس از
نطفه و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد ؟ ! ( قال له صاحبه و هو يحاوره ا كفرت
بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا ) .
در اينجا يك سوال پيش مى آيد و آن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته
آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى شد ، در حالى كه ظاهر پاسخى
كه مرد موحد به او مى دهد و نخستين مطلبى كه بخاطر آن وى را سرزنش مى كند مساله
انكار خدا است .
لذا او را از طريق مساله آفرينش انسان كه يكى از بارزترين دلائل توحيد است متوجه
خداوند عالم و قادر مى كند .
خدائى كه انسان را در آغاز از خاك آفريد ، مواد غذائى كه در زمين وجود داشت جذب
ريشه هاى درختان شد ، و درختان به نوبه خود غذاى حيوانات شدند ، و انسان از آن گياه
و گوشت اين حيوان استفاده كرد ، و نطفه اش از اينها شكل گرفت ، نطفه در رحم مادر
مراحل تكامل را پيمود تا به انسان كاملى تبديل
تفسير نمونه ج : 12 ص : 432
شد ، انسانى كه از همه موجودات زمين برتر است ، مى انديشد ، فكر مى كند ، تصميم مى
گيرد و همه چيز را مسخر خود مى سازد ، آرى تبديل خاك بى ارزش به چنين موجود شگرفى
با آنهمه سازمانهاى پيچيده اى كه در جسم و روح او است يكى از دلائل بزرگ توحيد است
.
در پاسخ اين سؤال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند :
1 - گروهى گفته اند از آنجا كه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد و يا مورد
ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست ، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر
قدرت خدا بودند و باور نمى كردند كه خاكهاى متلاشى شده بار ديگر لباس حيات بپوشند ،
لذا آن مرد با ايمان با ذكر آفرينش نخستين انسان از خاك ، و سپس نطفه ، و مراحل
ديگر ، او را متوجه قدرت بى پايان پروردگار مى كند ، تا بداند مساله معاد را همواره
در صحنه هاى همين زندگى با چشم خود مى بينيم .
2 - بعضى ديگر گفته اند كه شرك و كفر او بخاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در
مالكيت قائل شد و مالكيت خود را جاودانى پنداشت .
3 - احتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه
آنرا بازگو نكرده است به انكار خدا برخاسته بود ، كه به قرينه سخنان آنمرد با ايمان
روشن مى شود ، لذا در آيه بعد مشاهده مى كنيم كه آنمرد با ايمان مى گويد تو اگر
انكار خدا كردى و راه شرك پوئيدى من هرگز چنين نمى كنم .
به هر حال اين احتمالات سه گانه كه در تفسير آيه فوق گفته شد بى ارتباط با يكديگر
نيست ، و مى تواند سخن آنمرد موحد اشاره اى بهمه اينها باشد .
سپس اين مرد با ايمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت : ولى من كسى هستم كه الله
پروردگار من است من با اين عقيده افتخار و مباهات مى كنم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 433
( لكنا هو الله ربى ) .
تو افتخار به اين مى كنى كه باغ و زراعت و ميوه و آب فراوان دارى ، ولى من افتخار
مى كنم كه پروردگار من خدا است ، خالق من ، رازق من او است ، تو به دنيايت مباهات
مى كنى ، من به عقيده و ايمان و توحيدم ! و من هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى
دهم ( و لا اشرك بربى احدا ) .
بعد از اشاره به مساله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشت ساز است ، مجددا او را
مورد سرزنش قرار داده مى گويد : تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى
است كه خدا خواسته ، چرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا
نياوردى ؟ ! ( و لو لا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله ) چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى
جز از ناحيه خدا نيست ( لا قوة الا بالله ) .
اگر تو زمين را شكافته اى ، بذر پاشيده اى ، نهال غرس كرده اى ، درختان را بر داده
اى ! و به موقع به همه چيز آن رسيده اى تا به اين پايه رسيده است ، همه اينها با
استفاده از قدرتهاى خداداد ، و امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده
، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى ! .
سپس اضافه كرد : اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم ( مطلب مهمى نيست )
( ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا ) .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 434
خدا مى تواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد ( فعسى ربى ان يؤتين خيرا من
جنتك ) .
نه تنها بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه : خداوند صاعقه اى از آسمان بر باغ
تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه و لغزنده اى
تبديل كند ( و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا ) .
يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود ،
آنچنان كه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى ( او يصبح ماؤها غورا فلن تستطيع له
طلبا ) .
حسبان ( بر وزن لقمان ) در اصل از ماده حساب گرفته شده است ، سپس به معنى تيرهائى
كه به هنگام پرتاب كردن آنرا شماره مى كنند آمده ، و نيز به معنى مجازاتى است كه
روى حساب دامنگير اشخاص مى گردد ، و در آيه فوق منظور همين است .
( صعيد ) به معنى قشر روى زمين است ( در اصل از ماده صعود گرفته شده ) .
زلق به معنى سرزمينى است صاف و بدون هيچگونه گياه آنچنان كه پاى انسان بر آن بلغزد
( جالب توجه اينكه امروز براى اينكه شنهاى روان را ثابت كنند و از فرو رفتن آباديها
در زير طوفانهاى شن جلوگيرى به عمل آورند سعى مى كنند گياهان و نباتات و درختانى در
آنها برويانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و لغزندگى بيرون آيد و مهار شود ) .
در واقع آن مرد با ايمان و موحد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل
نبندد چرا كه هيچكدام قابل اعتماد نيست .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 435
در واقع او مى گويد : با چشم خودت ديده ، و يا لااقل با گوش شنيده اى كه صاعقه هاى
آسمانى گاهى در يك لحظه كوتاه ، باغها و خانه ها و زراعتها را به تلى از خاك ، يا
زمينى خشك و بى آب و علف تبديل كرده است .
و نيز شنيده يا ديده اى كه گاهى يك زمين لرزه شديد قناتها را فرو مى ريزد ، چشمه ها
را مى خشكاند ، آنچنان كه قابل اصلاح و مرمت نيستند .
تو كه اينها را مى دانى اين غرور و نخوت براى چيست ؟ ! تو كه اين صحنه ها را ديده
اى اينهمه دلبستگى چرا ؟ ! چرا مى گوئى باور نمى كنم اين نعمتها هرگز فانى بشوند ،
بلكه جاودانه خواهند ماند ، اين چه نادانى و ابلهى است ؟ ! .
وَ أُحِيط بِثَمَرِهِ فَأَصبَحَ يُقَلِّب كَفَّيْهِ عَلى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَ
هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشهَا وَ يَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُشرِك بِرَبى
أَحَداً(42) وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ
مُنتَصراً(43) هُنَالِك الْوَلَيَةُ للَّهِ الحَْقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ
عُقْباً(44)
ترجمه :
42 - ( به هر حال عذاب خدا فرا رسيد ) و تمام ميوه هاى آن نابود شد ، او مرتبا
دستهاى خود را - بخاطر هزينه هائى كه در آن صرف كرده بود - بهم ميماليد ، در حالى
كه تمام باغ بر پايه ها فرو ريخته بود ، و مى گفت ايكاش كسى را شريك پروردگارم قرار
نداده بودم !
43 - و گروهى ، غير از خدا ، نداشت كه او را يارى كنند ، و نمى توانست از خويشتن
يارى گيرد .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 436
44 - در اين هنگام ثابت شد كه ولايت ( و قدرت ) از آن خداوند حق است ، او است كه
برترين ثواب و بهترين عاقبت را ( براى مطيعان ) دارد .
تفسير : و اينهم پايان كارشان
سرانجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان
آن ثروتمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند ، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود
بازگشت .
غافل از اينكه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است ، و
بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران
شود .
شايد در همان لحظه كه پرده هاى سياه شب همه جا را فرا گرفته بود ، عذاب الهى نازل
شد ، به صورت صاعقه اى مرگبار ، و يا طوفانى كوبنده و وحشتناك ، و يا زلزله اى
ويرانگر و هول انگيز ، هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت ، و درختان سر
به فلك كشيده ، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد : و عذاب الهى به
فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت ( و احيط بثمره ) .
احيط از ماده احاطه است و در اينگونه موارد به معنى عذاب فراگير است كه نتيجه آن
نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ با يك سلسله رؤياها به منظور سركشى و بهره
گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد ، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى
روبرو گشت ، آنچنان كه دهانش از تعجب بازماند ، و چشمانش بيفروغ شد و از حركت
ايستاد .
نمى دانست اين صحنه را در خواب مى بيند يا بيدارى ؟ ! درختان همه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 437
بر خاك فرو غلطيده بودند ، زراعتها زير و رو شده بودند ، و كمتر اثرى از حيات و
زندگى در آنجا به چشم مى خورد .
گوئى در آنجا هرگز باغ خرم و زمينهاى سرسبزى وجود نداشته ، و ناله هاى غم انگيز
جغدها در ويرانه هايش طنين انداز بوده است ، قلبش به طپش افتاد ، رنگ از چهره اش
پريد ، آب در دهانش خشكيد ، و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مى كرد
يكباره فرو ريخت ! گوئى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است : او مرتبا دستها
را به هم مى ماليد و در فكر هزينه هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم
نموده و در آن خرج كرده بود ، در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته
بود ( فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها و هى خاوية على عروشها ) .
درست در اين هنگام بود كه از گفته ها و انديشه هاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت و مى
گفت اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم ، و اى كاش هرگز راه شرك را نمى
پوئيدم ( و يقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا ) .
اسف انگيزتر اينكه او در برابر اينهمه مصيبت و بلا ، تنهاى تنها بود كسانى را جز
خدا نداشت كه او را در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ يارى دهند ( و لم تكن له
فئة ينصرونه من دون الله ) .
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه بجاى آن بنشاند ، و نمى
توانست از خويشتن يارى گيرد ( و ما كان منتصرا ) .
در حقيقت تمام پندارهاى غرور آميزش در اين ماجرا بهم ريخت و باطل گشت ، از يكسو مى
گفت من هرگز باور نمى كنم اين ثروت و سرمايه عظيم فنائى داشته باشد ، ولى به چشم
خود فناى آن را مشاهده كرد .
از سوى ديگر به رفيق موحد و با ايمانش كبر و بزرگى مى فروخت و مى گفت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 438
من از تو قويتر و پريار و ياورترم ، اما بعد از اين ماجرا مشاهده كرد كه هيچكس يار
و ياور او نيست .
از سوى سوم او به قدرت و قوت خويش متكى بود و نيروى خود را نامحدود مى پنداشت ، ولى
بعد از اين حادثه و كوتاه شدن دستش از همه جا و همه چيز ، به اشتباه بزرگ خود پى
برد ، زيرا چيزى كه بتواند گوشه اى از آن خسارت بزرگ را جبران كند در اختيار نداشت
.
اصولا يار و ياورانى كه بخاطر مال و ثروت همانند مگسهاى دور شيرينى اطراف انسان را
مى گيرند ، و گاه انسان آنها را تكيه گاه روز بدبختى خود مى پندارد ، به هنگامى كه
آن نعمت از ميان برود يكباره همگى پراكنده مى شوند ، چرا كه دوستى آنها به صورت يك
پيوند معنوى نبود ، پشتوانه مادى داشت كه با از ميان رفتنش از ميان رفت .
ولى هر چه بود دير شده بود ، و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى
سنگين ، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود ، بى ارزش است ، و به همين دليل
نتيجه اى بحال او نداشت .
درست است كه او در اينجا جمله لم اشرك بربى احدا را بر زبان جارى كرد ، همان جمله
اى كه دوست با ايمانش قبلا مى گفت ولى او در حال سلامت گفت و اين در حال بلا ! و در
اين هنگام بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه ولايت و سرپرستى و قدرت از
آن خدا است خداوندى كه عين حق است ( هنالك الولاية لله الحق ) .
آرى در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از او است و هر چه اراده او باشد آن مى
شود ، و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست .
تفسير نمونه ج : 12 ص : 439
آرى او است كه برترين پاداش را دارد و او است كه بهترين عاقبت را براى مطيعان فراهم
مى سازد ( هو خير ثوابا و خير عقبا ) .
پس اگر انسان مى خواهد به كسى دل به بندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى
داشته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى ، و اميدش به لطف و احسان پروردگار
باشد .
نكته ها :
1 - غرور ثروت
در اين داستان ترسيم زنده اى از آنچه ما غرور ثروتش مى ناميم ، مشاهده مى كنيم ، و
به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مى شويم .
انسانهاى كم ظرفيت هنگامى كه بجائى رسيدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر
ديگران يافتند ، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند ، نخست سعى مى كنند امكانات خود را
به رخ ديگران بكشند ، و آنرا وسيله برترى جوئى قرار دهند ، جمع شدن مگس صفتان را
دور اين شيرينى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند ، اين همان است كه قرآن با
جمله انا اكثر منك مالا و اعز نفرا در آيات فوق از آن ياد كرده است .
عشق و علاقه آنها به دنيا كم كم پندار جاودانگى آنرا در نظرشان مجسم مى سازد ، و
فرياد ما اظن ان تبيد هذه ابدا را سر ميدهند ! ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون
تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انكار معاد برمى خيزند و ما اظن الساعة قائمة
مى گويند .
خودبينى و خودپسنديشان سبب مى شود كه برترى مادى را دليل بر قرب در درگاه پروردگار
بدانند ، و براى خويشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند ، و بگويند اگر به سوى
خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاى ما در آنجا
تفسير نمونه ج : 12 ص : 440
از اينجا هم بهتر است ! ! و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا .
اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهائى ديده مى شود
در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع ، و به شرك و بت پرستى و كفر و
انكار معاد ختم مى گردد ، چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مى پرستند و غير آن را
بدست فراموشى مى سپرند .
2 - اين سرگذشت عبرت انگيز در عين فشردگى ، علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز
بما مى آموزد .
الف - نعمتهاى دنياى مادى هر قدر وسيع و گسترده باشد نامطمئن و ناپايدار است ، برق
صاعقه اى مى تواند در يك شب و يا حتى چند لحظه كوتاه باغها و زراعتهائى كه محصول
سالهاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك و خاكستر و زمين خشك و لغزنده تبديل
كند .
زمين لرزه مختصرى چشمه هاى جوشانى را كه مبدء اينهمه حيات و بركت بود در كام خود
فرو كشد آنگونه كه حتى قابل ترميم نباشد .
ب - دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آنچنان بى اعتبار و
بيوفا هستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمتها از انسان جدا مى شوند با او وداع مى
گويند ، گوئى تصميم آنرا از قبل گرفته بودند و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله .
اين گونه ماجراها كه نمونه هايش را بارها شنيده و يا ديده ايم ثابت مى كند كه جز بر
خدا نمى توان دل بست ، دوستان باوفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه پيوندهاى
معنوى ارتباط آنها را برقرار مى سازد ، اينها دوستان حال ثروت ، تنگدستى ، پيرى و
جوانى ، تندرستى و بيمارى ، و عزت و ذلتند ، حتى رابطه هاى مودتشان بعد از مرگ نيز
تداوم دارد .
|