بعدی

تفسير نمونه ج : 12 ص : 368
تفسير : موقعيت دقيق اصحاب كهف
در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و آنچنان دقيق و ظريف ، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابر غار نشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند .
در اين دو آيه به شش خصوصيت اشاره شده است :
1 - دهانه غار رو به شمال گشوده مى شد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد : اگر به خورشيد نگاه مى كردى مى ديدى كه به هنگام طلوع ، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد ، و به هنگام غروب در طرف چپ ( و ترى الشمس اذا طلعت تزاور عن كهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال ) .
و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد ، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت .
تعبير به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئى خورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردن و بريدن دارد ، نيز مفهوم ماموريت را در بر دارد ، و از اين گذشته تزاور كه از ماده زيارت است توأم با آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد ، و تقرض قطع و پايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند .
بودن دهانه غار به سوى شمال سبب مى شد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال مىوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازه اى بدمد .
2 - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند ( و هم فى فجوة منه ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 369
اشاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود ، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود ، و هم از تابش مستقيم آفتاب .
در اينجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند ، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد ، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است .
مى گويد : اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه نمايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت ( ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا ) .
آرى آنها كه در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرا مشمول لطف خود مى سازد ، نه فقط در اساس كار ، كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنها است .
3 - خواب آنها يك خواب عادى و معمولى نبود ، اگر به آنها نگاه مى كردى ، خيال مى كردى آنها بيدارند ، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند ! ( و تحسبهم ايقاظا و هم رقود ) .
و اين نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است ، درست همانند يك انسان بيدار ، اين حالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند ، و يا به خاطر اينكه منظره رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود ، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد .
4 - براى اينكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى ، اندام آنها نپوسد : ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم ( و نقلبهم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 370
ذات اليمين و ذات الشمال ) .
تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود ، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد .
5 - در اين ميان سگى كه همراه آنها بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود ( و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد ) .
وصيد چنانكه راغب در كتاب مفردات مى گويد : در اصل به معنى اطاق و انبارى است كه در كوهستان براى ذخيره اموال ايجاد مى كنند ، و در اينجا به معنى دهانه غار است .
با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا در ذكر داستانها گاه تعبيراتى مى كند كه از آن مسائل ديگرى نيز روشن مى شود ، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مى دهد كه آنها سگى نيز به همراه داشتند كه پابپاى آنها راه مى رفت ، و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود .
در اينكه اين سگ از كجا با آنها همراهى كرد ، آيا سگ صيد آنها بود ، و يا سگ چوپانى بود كه در وسط راه به او برخوردند ، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را رو به سوى آبادى روانه كرد و خود كه جوياى حقيقت و طالب ديدار يار بود با اين پاكبازان همراه شد ، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد .
آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گام بگذارند ، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست ، از وزيران توبه كار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان ، و حتى سگش ؟ ! مگر نه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذكر خدا مى گويند ، عشق او را در سر و مهر او را به دل دارند ( آيه 44 سوره اسراء ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 371
6 - منظره آنها چنان رعب انگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى .
و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد ( لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا ) .
اين اولين و آخرين بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس يك سپر حفاظتى به دور بندگان با ايمانش ايجاد مى كند ، در آيات سوره آل عمران آيه 151 نيز به صحنه اى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد : سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنيم .
در دعاى ندبه نيز در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم ثم نصرته بالرعب : خداوندا تو پيامبرت را بوسيله رعب و وحشتى كه در دل دشمنانش افكندى يارى نمودى .
اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد به خاطر ظاهر جسمانى آنها بود ، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد ؟ در آيات قرآن سخنى از آن نيامده ، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنها نبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم .
ضمنا جمله و لملئت منهم رعبا ( سر تا پاى وجود تو از ترس پر مى شد ) در حقيقت علت است براى جمله لوليت منهم فرارا ( اگر آنها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به اين دليل فرار مى كردى كه ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد ، بلكه گوئى از قلب كه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملو از وحشت ميساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه ، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 372
وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ كمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْم قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظرْ أَيهَا أَزْكى طعَاماً فَلْيَأْتِكم بِرِزْق مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطف وَ لا يُشعِرَنَّ بِكمْ أَحَداً(19) إِنهُمْ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكمْ يَرْجُمُوكمْ أَوْ يُعِيدُوكمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(20)
ترجمه :
19 - همينگونه ما آنها را ( از خواب ) برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند ، يكى از آنها گفت چه مدت خوابيديد ؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز ( و چون درست نتوانستند مدت خوابشان را بدانند ) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است ، اكنون يك نفر را با اين سكه اى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كدامين نفر از آنها غذاى پاكترى دارند ، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد ، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد .
20 - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند ، يا به آئين خويش شما را بازمى گردانند ، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 373
تفسير : بيدارى بعد از يك خواب طولانى
به خواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سال بالغ گرديد ، و به اين ترتيب خوابى بود شبيه به مرگ ، و بيداريش همانند رستاخيز ، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد : و اينگونه آنها را برانگيختيم ( و كذلك بعثناهم ) .
يعنى همانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديم آنها را به بيدارى بازگردانيم .
ما آنها را از خواب برانگيختيم : تا از يكديگر سؤال كنند ، يكى از آنها پرسيد فكر مى كنيد چه مدت خوابيده ايد ؟ ( ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم ) .
آنها گفتند : يك روز يا بخشى از يك روز ( قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ) .
اين ترديد شايد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روز وارد غار شدند و به خواب فرو رفتند ، و در پايان روز بيدار شدند ، همين سبب شد كه اول چنين فكر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يك روز را مطرح كردند .
ولى سرانجام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده : گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است ( قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 374
جمعى گفته اند گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است ، و تعبير به صيغه جمع قالوا ( گفتند ) در اينگونه موارد معمول است .
و شايد اين سخن به خاطر آن بود كه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرز لباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد .
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تمام شده بود ، لذا نخستين پيشنهادشان اين بود : سكه نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد ، تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد ، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد ( فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ) .
اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد ، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد ( و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا ) .
چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يا به آئين خويش ( آئين بت پرستى ) بازمى گردانند ( انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم ) .
و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد ( و لن تفلحوا اذا ابدا ) .

نكته ها :

1 - پاكترين طعام -
جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 375
كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدت طولانى مصرف شده بود ، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كنند هر غذائى را نخرد ، بلكه بنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاكتر است آنرا انتخاب كند .
بعضى از مفسران گفته اند اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است ، زيرا آنها مى دانستند در آن شهر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند ، و يا بعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده ، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود .
ولى ظاهرا اين جمله مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه پاكى ظاهرى و باطنى را شامل مى شود ، و اين توصيه اى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانى بينديشند ، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند ، پاك از هر گونه آلودگى ، حتى در بحرانى ترين لحظات زندگى نيز اين اصل را فراموش نكنند .
امروز بسيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند ، وسعى دارند غذاى آنها از هر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد ، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده و دور از دستهاى آلوده ، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند ، البته اين كار بسيار خوبى است ، ولى به اين مقدار نبايد قناعت كرد ، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام ، ربا ، غش و تقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد .
در روايات اسلامى تاكيد فراوانى روى غذاى حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است .
در روايتى مى خوانيم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى : دوست دارم دعاى من به اجابت برسد .
پيامبر فرمود : طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام : غذاى خود
تفسير نمونه ج : 12 ص : 376
را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما .

2 - تقيه سازنده -
از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصرار داشتند در آن محيط كسى از جايگاه آنها آگاه نشود ، مبادا آنها را مجبور به قبول آئين بت پرستى كنند ، و يا به بدترين وضعى آنها را به قتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند ، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريق بتوانند نيروى خود را براى مبارزات آينده ، و يا لااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند .
اين خود يكى از اقسام تقيه سازنده است ، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدر دادن نيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند ، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤثر خود ادامه دهد .
بديهى است آنجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوع است ، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ ( هر آنچه باداباد ! ) .

3 - كانون قرآن لطف است
جمله و ليتلطف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است ، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه در اينجا به معنى دقت و ظرافت به خرج دادن است ، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود و بازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 377
آگاه نشود .
بعضى از مفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند ، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد ، و جنس بهترين را انتخاب كند .
و اين خود لطفى است كه جمله وسط قرآن را لطف و تلطف تشكيل مى دهد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 378
وَ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَةَ لا رَيْب فِيهَا إِذْ يَتَنَزَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِداً(21) سيَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَّابِعُهُمْ كلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسةٌ سادِسهُمْ كلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(22) وَ لا تَقُولَنَّ لِشاىء إِنى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً(23) إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّك إِذَا نَسِيت وَ قُلْ عَسى أَن يهْدِيَنِ رَبى لأَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(24)

تفسير نمونه ج : 12 ص : 379
ترجمه :
21 - و اينچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده ( رستاخيز ) خداوند حق است و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست ، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مى كردند : گروهى مى گفتند بنائى بر آن بسازيد ( تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوئيد كه ) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است ( ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند و آنرا دليلى بر رستاخيز ديدند ) گفتند ما مسجدى در كنار ( مدفن ) آنها مى سازيم ( تا خاطره آنها فراموش نشود ) .
22 - گروهى خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمين شان سگ آنها بود ، و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگشان بود - همه اينها سخنانى بدون دليل است - و گروهى مى گويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين شان سگ آنها بود ، بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است ، جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند ، بنابراين در باره آنها جز با دليل سخن مگوى و از هيچكس پيرامون آنها سؤال منما .
23 - و هرگز نگو من فردا كارى انجام مى دهم .
24 - مگر اينكه خدا بخواهد ، و هر گاه فراموش كردى ( جبران نما ) و پروردگارت را بخاطر بياور ، و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند .

تفسير : پايان ماجراى اصحاب كهف
به زودى داستان هجرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط ، در همه جا پيچيد ، و شاه جبار سخت برآشفت ، نكند هجرت يا فرار آنها مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى مردم گردد ، و يا به مناطق دور و نزديك بروند ، و به تبليغ آئين توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى بپردازند .
لذا دستور داد ماموران مخصوص همه جا به جستجوى آنها بپردازند ، و اگر رد پائى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند ، و آنها را به مجازات برساند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 380
اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند ، و اين خود معمائى براى مردم محيط و نقطه عطفى در سازمان فكر آنها شد ، و شايد همين امر كه گروهى از برترين مقامات مملكتى پشت پا بر همه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذيرا گردند سرچشمه بيدارى و آگاهى براى گروهى از مردم شد .
ولى به هر حال داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد ، و از نسلى به نسل ديگر انتقال يافت ، و صدها سال بر اين منوال گذشت ... اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد ، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند ، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده ، قيافه ها همه ناشناس ، لباسها طرز جديدى پيدا كرده ، و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است ، ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده ! شايد در يك لحظه كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه مى بيند رؤيا است ، چشمهاى خود را بهم مى مالد اما متوجه مى شود آنچه را مى بيند عين واقعيتى عجيب و باورناكردنى .
او هنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اينهمه دگرگونى چرا ؟ اينهمه تغييرات در يك روز چگونه امكان پذير است .
از سوى ديگر قيافه او براى مردم نيز عجيب و نامانوس است ، لباس او ، طرز سخن گفتن او ، و چهره و سيماى او ، همه براى آنها تازه است ، و شايد اين وضع نظر عده اى را به سوى او جلب كرد و به دنبالش روان شدند .
تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذائى را كه خريده بود بپردازد ، فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل و بيشتر تعلق داشت ، و شايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود ، هنگامى كه توضيح خواست ، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 381
كم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تاريخ 300 سال قبل خوانده اند و در بسيارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است .
و خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى او و يارانش فرو رفته بودند .
اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد ، و زبان به زبان در همه جا پيچيد .
بعضى از مؤرخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح و موحدى بر آنها حكومت مى كرد ، ولى هضم مساله معاد جسمانى و زنده شدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مشكل بود جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى بازمى گردد ، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند .
و لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد : همانگونه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم و مردم را متوجه حالشان نموديم ، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است ( و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق ) .
و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست ( و ان الساعة لا ريب فيها ) .
چرا كه اين خواب طولانى كه صدها سال به طول انجاميد بى شباهت به مرگ نبود و بيدار شدنشان همچون رستاخيز ، بلكه مى توان گفت اين خواب و بيدارى از پاره اى جهات از مردن و بازگشتن به حيات ، عجيب تر بود ، زيرا صدها سال بر آنها گذشت در حالى كه بدنشان نپوسيد ، در حالى كه نه غذائى خوردند و نه آبى نوشيدند ، در اين مدت طولانى چگونه زنده ماندند ؟ آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنه اى مسلما امكان پذير است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 382
بعضى از مؤرخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت ، همگى در تعجب عميق فرو رفتند ، و از آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند ، و هيچكس از ياران سابق آنها زنده نمانده ، تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود ، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد .
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند .
در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت .
مخالفان سعى داشتند كه مساله خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود ، و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند ، لذا پيشنهاد كردند در غار گرفته شود ، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند ( اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ) .
و براى خاموش كردن مردم مى گفتند زياد از آنها سخن نگوئيد ، آنها سرنوشت اسرارآميزى داشتند كه پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است ( ربهم اعلم بهم ) .
بنابراين داستان آنها را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد .
در حالى كه مؤمنان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند و آن را سند زنده اى براى اثبات رستاخيز به مفهوم حقيقيش مى دانستند ، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نشود ، و لذا گفتند : ما در كنار مدفن آنها مسجد و معبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خاطره ها هرگز نبرند ، به علاوه از روح پاك آنها استمداد طلبند ( قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 383
در تفسير آيه فوق احتمالات متعدد ديگرى داده اند كه به هنگام ذكر نكته ها به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد .
آيه بعد به پاره اى از اختلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد ، از جمله : در باره تعداد آنها مى گويد : گروهى از مردم خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود ( سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ) .
و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود ( و يقولون خمسة سادسهم كلبهم ) .
همه اينها سخنانى بدون دليل و تير در تاريكى است .
( رجما بالغيب ) .
و گروهى مى گويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود ( و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم ) .
بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است ( قل ربى اعلم بعدتهم ) .
تنها گروه كمى تعداد آنها را مى دانند ( ما يعلمهم الا قليل ) .
گر چه در جمله هاى فوق قرآن با صراحت تعداد آنها را بيان نكرده است ، ولى از اشاراتى كه در آيه وجود دارد مى توان فهميد كه قول سوم همان قول صحيح و مطابق واقع است ، چرا كه به دنبال قول اول و دوم كلمه رجما بالغيب ( تير در تاريكى ) كه اشاره به بى اساس بودن آنها است آمده ، ولى در مورد قول سوم نه تنها چنين تعبيرى نيست ، بلكه تعبير بگو پروردگارم از تعداد آنها آگاهتر است و همچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكر شده است كه اين خود دليلى است بر تاييد اين قول و در هر حال در پايان آيه اضافه مى كند در مورد آنها بحث مكن جز بحث مستدل و توأم با دليل و منطق ( فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 384
مراء بطورى كه راغب در مفردات مى گويد - در اصل از مريت الناقة يعنى پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشيدن گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق گرديده .
و بسيار مى شود كه در گفتگوهاى لجاجت آميز و دفاع از باطل به كار مى رود ، ولى ريشه اصلى آن محدود به اين معنى نيست ، بلكه هر نوع بحث و گفتگو را در باره هر مطلبى كه محل ترديد است شامل مى شود .
ظاهر به معنى غالب و مسلط و پيروز است .
بنا بر اين جمله ( فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا ) مفهومش اين است كه آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد .
اين احتمال را نيز بعضى در تفسير آيه گفته اند كه بطور خصوصى با مخالفان لجوج بحث و گفتگو نكن چرا كه هر چه بگوئى تحريفش مى كنند ، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن ، تا نتوانند حقيقت را تحريف يا انكار نمايند .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد ، به هر حال مفهوم سخن اين است كه تو بايد به اتكاء وحى الهى با آنها سخن بگوئى زيرا محكمترين دليل در اين زمينه همين دليل است ، و بنا بر اين از احدى از آنها كه بدون دليل سخن ميگويند در باره تعداد اصحاب كهف سؤال نكن ( و لا تستفت فيهم منهم احدا ) .
آيه بعد يك دستور كلى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام مى دهم ( و لا تقولن لشىء انى فاعل ذلك غدا ) .
مگر اينكه خدا بخواهد ( الا ان يشاء الله ) .
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها ، حتما جمله انشاء الله
تفسير نمونه ج : 12 ص : 385
را اضافه كن ، چرا كه اولا تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كس توانائى بر هيچكار را ندارد ، بنا بر اين براى اينكه ثابت كنى نيروى تو از نيروى لا يزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله انشاء الله ( اگر خدا بخواهد ) را حتما به سخنت اضافه كن .
ثانيا : خبر دادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست ، و چه بسا دروغ از آب در آيد ، مگر اينكه با جمله انشاء الله همراه باشد .
بعضى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق گفته اند و آن اينكه منظور نفى استقلال انسان در كارها است مفهوم آيه چنين است : تو نمى توانى بگوئى من فلان كار را فردا انجام خواهم داد مگر خدا بخواهد .
البته لازمه اين سخن آن است كه اگر جمله انشاء الله را بيفزائيم سخن كامل خواهد بود ، اما اين لازمه جمله است نه متن آنچنانكه در تفسير اول گفته شد .
شان نزولى را كه در مورد آيات فوق نقل كرديم تفسير اول را تاييد مى كند ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدون ذكر انشاء الله به كسانى كه پيرامون اصحاب كهف و مانند آن سؤال كرده بودند قول توضيح و جواب داد ، به همين جهت مدتى وحى الهى به تاخير افتاد ، تا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين زمينه هشدار داده شود و سرمشقى براى همه مردم باشد .
سپس در تعقيب اين جمله ، قرآن مى گويد هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى بعد كه متوجه شدى پروردگارت را بخاطر بياور ( و اذكر ربك
تفسير نمونه ج : 12 ص : 386
اذا نسيت ) .
اشاره به اينكه اگر بخاطر فراموشى جمله انشاء الله را به سخنانى كه از آينده خبر ميدهى نيفزائى هر موقع بيادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء الله ، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد .
و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند ( و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا ) .

نكته ها :

1 - رجما بالغيب
رجم در اصل به معنى سنگ يا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تيراندازى اطلاق شده است ، و گاه به معنى كنائى متهم ساختن يا قضاوت به ظن و گمان استعمال مى شود .
و كلمه ( بالغيب ) تاكيدى بر اين معنا است ، يعنى غائبانه قضاوت بى ماخذ در باره چيزى كردن .
اين تعبير شبيه همان چيزى است كه در فارسى مى گوئيم تير در تاريكى انداختن از آنجا كه انداختن تير در تاريكى غالبا به هدف اصابت نمى كند اين نوع قضاوتها غالبا درست از آب درنمى آيد .

2 - واو در جمله و ثامنهم كلبهم
در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جمله و ثامنهم كلبهم با واو شروع مى شود ، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكته اى است مفسران در معنى اين واو سخن فراوان گفته اند .
شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين واو اشاره به آخرين سخن و
تفسير نمونه ج : 12 ص : 387
آخرين حرف است ، چنانكه در ادبيات امروز نيز اخيرا اين تعبير معمول شده كه هنگام برشمردن چيزى ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند ، اما آخرين آنها حتما با واو خواهد بود ، مثلا مى گوئيم زيد ، عمر ، حسن و محمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام و بيان آخرين مصداق و موضوع است .
اين سخن از مفسر معروف ابن عباس نقل شده و بعضى از مفسران ديگر آنرا تاييد كرده و ضمنا خواسته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بوده است استفاده كند ، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس ، ديگران ، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است .
بعضى ديگر از مفسران مانند فخر رازى و قرطبى تفسير ديگرى براى اين واو نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : عدد هفت نزد عرب به عنوان يك عدد كامل شمرده مى شود ، به همين جهت تا هفت را بدون واو مى آورند ، اما همينكه از اين عدد گذشتند واو كه دليل آغاز كلام و استيناف است مى آورند ، لذا در اصطلاح ادباء عرب به واو ثمانيه معروف شده است .
در آيات قرآن نيز غالبا به اين مطلب برخورد مى كنيم كه مثلا در سوره توبه آيه 112 هنگامى كه صفات مجاهدان فى سبيل الله را مى شمرد هفت صفت را بدون واو ذكر مى كند ولى به صفت هشتم كه مى رسد مى گويد : و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله .
و در آيه 5 سوره تحريم در وصف زنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از ذكر هفت صفت هشتمين را با واو آورده مى گويد ثيبات و ابكارا .
و در سوره زمر در آيه 71 هنگامى كه سخن از درهاى جهنم مى گويد مى فرمايد : فتحت أبوابها ( درهاى آن گشوده مى شود ) اما در دو آيه بعد هنگامى كه سخن از درهاى بهشت به ميان مى آيد مى فرمايد : و فتحت أبوابها آيا اين بخاطر آن نيست كه درهاى جهنم هفت و درهاى بهشت هشت است ؟
تفسير نمونه ج : 12 ص : 388
البته شايد اين يك قانون كلى نباشد ، ولى در غالب موارد چنين است ، و به هر حال نشان مى دهد كه حتى وجود يك واو در قرآن حساب شده و براى بيان واقعيتى است .

3 - مسجد در كنار آرامگاه
ظاهر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند و به خاك سپرده شدند ، و كلمه عليهم شاهد اين مدعا است ، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند ، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است و اين نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست - آنچنان كه وهابيها مى پندارند - بلكه كار خوب و شايسته اى است .
اصولا بناهاى يادبود كه خاطره افراد برجسته و با شخصيت را زنده مى دارد هميشه در ميان مردم جهان بوده و هست ، و يك نوع قدردانى از گذشتگان ، و تشويق براى آيندگان در آن كار نهفته است ، اسلام نه تنها از اين كار نهى نكرده بلكه آنرا مجاز شمرده است .
وجود اينگونه بناها يك سند تاريخى بر وجود اين شخصيتها و برنامه و تاريخشان است ، به همين دليل پيامبران و شخصيتهائى كه قبر آنها متروك مانده تاريخ آنها نيز مورد ترديد و استفهام قرار گرفته است .
اين نيز واضح است كه اين گونه بناها كمترين منافاتى با مسئله توحيد و اختصاص پرستش به الله ندارد ، زيرا احترام ، مطلبى است ، و عبادت و پرستش مطلبى ديگر .
البته اين موضوع .
بحث فراوانى دارد كه اينجا جاى آن نيست .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 389
4 - همه چيز با اتكاء بر مشيت خدا
آوردن جمله ان شاء الله به هنگام بيان تصميمهاى مربوط به آينده ، نه تنها يك نوع ادب در پيشگاه خدا است ، بلكه بيان اين حقيقت مهم نيز هست كه ما چيزى از خود نداريم ، هر چه هست از ناحيه او است ، مستقل بالذات خدا است ، و ما همه متكى باو هستيم ، تا اراده او نباشد اگر تيغهاى عالم از جا حركت كنند حتى يك رگ را نخواهند بريد ، و اگر اراده او باشد همه چيز به سرعت تحقق مى يابد و حتى شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد .
اين در حقيقت همان مفهوم توحيد افعالى است كه در عين وجود اختيار و آزادى اراده انسان ، وجود هر چيز و هر كار را به مشيت خدا وابسته مى كند .
اين تعبير با افزايش دادن توجه ما را به خدا در كارها ، به ما نيرو و قدرت مى بخشد ، و هم دعوت به پاكى و صحت عمل مى كند .
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه اگر كسى سخنى را در ارتباط با آينده بدون انشاء الله بگويد خدا او را به خودش وامى گذارد و از زير چتر حمايتش بيرون مى برد .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : امام دستور داده بود نامه اى بنويسند ، هنگامى كه نامه پايان يافت و به خدمتش دادند ملاحظه كرد ، انشاء الله در آن نبود ، فرمود : كيف رجوتم ان يتم هذا و ليس فيه استثناء ، انظروا كل موضع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه شما چگونه اميدوار بوديد كه اين نامه ( يا اين كار ) به پايان برسد در حالى كه انشاء الله در آن نيست ، نگاه كنيد در هر جاى آن نيست بگذاريد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 390
5 - پاسخ به يك سؤال
در آيات فوق خوانديم خداوند به پيامبرش مى گويد هنگامى كه خدا را فراموش كردى و بعد متذكر شدى ياد او كن .
اشاره به اينكه اگر تكيه بر مشيت او با جمله انشاء الله ، نكردى هر گاه به خاطرت آمد جبران نما .
در احاديث متعددى كه در تفسير آيه فوق از اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده نيز روى اين مساله تاكيد گرديده است كه حتى پس از گذشتن يكسال نيز به خاطرتان آمد كه انشاء الله نگفته ايد گذشته را جبران نمائيد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه نسيان مگر براى پيامبر ممكن است در حالى كه اگر نسيان به فكر او راه يابد مردم به گفتار و اعمال او اعتماد كامل نمى توانند داشته باشند ، و همين است دليل معصوم بودن پيامبران و امامان از خطا و نسيان حتى در موضوعات .
اما با توجه به اينكه در بسيارى از آيات قرآن ديده ايم روى سخن به پيامبران است اما مقصود و منظور توده مردم هستند ، پاسخ اين سؤال روشن مى شود ، و طبق ضرب المثل عرب از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است يعنى روى سخنم با تو است اى كسى كه نزد من هستى اما همسايه ، تو بشنو .
بعضى از مفسران بزرگ پاسخ ديگرى به اين سؤال گفته اند كه ما ذيل آيه 68 سوره انعام آورده ايم ( تفسير نمونه جلد 5 صفحه 289 )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 391
وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَة سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىّ وَ لا يُشرِك فى حُكْمِهِ أَحَداً(26) وَ اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِن كتَابِ رَبِّك لا مُبَدِّلَ لِكلِمَتِهِ وَ لَن تجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً(27)
ترجمه :
25 - آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند ، و نه سال نيز بر آن افزودند .
26 - بگو خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است ، غيب آسمانها و زمين از آن او است راستى چه بينا و چه شنوا است ؟ آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند ، و هيچكس در حكم او شريك نيست .
27 - آنچه بتو از كتاب پروردگارت وحى شده تلاوت كن ، هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد ، و ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى ! .

تفسير : خواب اصحاب كهف
از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا بدست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود ، اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد و مى خواهد دقيقا بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بوده اند ؟ در آخرين آيات اين داستان كه آيات مورد بحث است شنونده را از ترديد بيرون
تفسير نمونه ج : 12 ص : 392
مى آورد و مى گويد : آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز بر آن افزودند ! ( و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماة سنين و ازدادوا تسعا ) .
بنا بر اين مجموع مدت توفق و خواب آنها در غار سيصدونه سال بود .
جمعى معتقدند اين تعبير كه بجاى 309 سال ، فرموده است 300 سال و نه سال بر آن افزودند ، اشاره به تفاوت سالهاى شمسى و قمرى است چرا كه آنها به حساب سالهاى شمسى سيصد سال توقف كردند ، و با محاسبه سالهاى قمرى سيصد و نه سال ، و اين از لطائف تعبير است كه با يك تعبير جزئى در عبارت واقعيت ديگرى را كه نياز به شرح دارد بازگو كنند .
سپس براى اينكه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد : بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است ( قل الله اعلم بما لبثوا ) .
چرا كه غيب آسمانها و زمين از آن او است ، و او از هر كس به حال آنها آگاهتر مى باشد ( له غيب السماوات و الارض ) .
كسى كه از پنهان و آشكار ، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 393
راستى او چه بينا و چه شنوا است ( ابصر به و اسمع ) .
به همين دليل ساكنان آسمانها و زمين هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند ( ما لهم من دونه من ولى ) .
در اينكه ضمير ما لهم به چه كسانى برمى گردد در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه اشاره به ساكنان زمين و آسمان است ، ولى بعضى ديگر آنرا اشاره به اصحاب كهف مى دانند ، يعنى اصحاب كهف ولى و سرپرستى جز خدا نداشتند ، او بود كه در اين ماجرا همه جا با آنها بود و از آنان حمايت مى كرد .
ولى با توجه به جمله قبل از آن كه از غيب آسمانها و زمين سخن مى گويد تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد .
و در پايان آيه اضافه مى كند و هيچكس در حكم خداوند شريك نيست ( و لا يشرك فى حكمه أحدا ) .
در حقيقت اين تاكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند كه نه شخص ديگرى بر جهانيان ولايت دارد ، و نه كسى شريك در ولايت او است ، يعنى نه بالاستقلال و نه مشتركا شخص ديگرى در ولايت جهان نفوذ ندارد .
در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و مى گويد : آنچه به تو از كتاب پروردگارت وحى شده تلاوت كن ( و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك ) .
و اعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بى اساس است مكن ، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 394
چرا كه هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند و در گفتار ( و معلومات ) او تغيير و تبديل راه ندارد ( لا مبدل لكلماته ) .
كلام و علم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود ، و به همين جهت صددرصد نتوان بر آن اعتماد نمود .
روى همين جهات هيچ ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى ( و لن تجد من دونه ملتحدا ) .
ملتحد از ماده لحد ( بر وزن مهد ) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طرف مايل شده باشد ( همانند لحدى كه براى قبر ميسازند ) و به همين جهت ملتحد به جائى گفته مى شود كه انسان تمايل به آن پيدا مى كند ، و سپس به معنى ملجا و پناهگاه آمده است .
شايان توجه اينكه دو آيه اخير از چندين راه ، احاطه علمى خداوند را به همه موجودات عالم بيان كرده است : - نخست مى گويد : غيب آسمانها و زمين از آن او است ، و به همين دليل او از همه آنها آگاه است .
- سپس اضافه مى كند : او چه بينا و چه شنوا است ؟ ! - باز مى گويد : تنها ولى و سرپرست او است ، و او از همه آگاهتر است .
- و نيز اضافه مى كند : هيچكس در حكم او شركت ندارد تا علم و دانش او محدود شود .
- سپس مى فرمايد : در علم و كلام او تغيير و تبديلى پيدا نمى شود تا از ارزش و ثبات آن بكاهد .
- و در آخرين جمله مى گويد : تنها پناهگاه در عالم او است ، و طبعا او از
تفسير نمونه ج : 12 ص : 395
تمام پناهندگان خويش آگاهى دارد .

نكته ها :

1 - داستان اصحاب كهف در احاديث اسلامى .
در باره اصحاب كهف روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه بعضا از نظر اسناد قابل اعتماد نمى باشند ، و به همين دليل در ميان بعضى از آنها تضاد و اختلاف وجود دارد .
از ميان روايات ، روايتى كه على بن ابراهيم قمى در تفسيرش آورده از نظر متن و مضمون و هماهنگى با آيات قرآن بهتر به نظر مى رسد كه خلاصه اش چنين است : امام صادق (عليه السلام) در مورد اصحاب كهف و رقيم چنين فرمود : آنها در زمان پادشاه جبار و گردنكشى بودند كه اهل كشور خود را به پرستش بتها دعوت مى كرد ، و هر كس دعوت او را اجابت نمى نمود به قتل مى رساند ، اين گروه ( اصحاب كهف ) جمعيتى با ايمان بودند كه پرستش خداوند بزرگ مى كردند ( ولى ايمان خود را از دستگاه شاه جبار مكتوم مى داشتند ) .
شاه جبار مامورانى بر دروازه پايتخت گماشته بود و هر كس مى خواست بيرون رود مجبور بود بر بتانى كه در آنجا قرار داشت سجده كند .
اين گروه با ايمان هر طور بود - به عنوان صيد كردن - از شهر بيرون آمدند ( و تصميم داشتند به شهر خود كه محيط بسيار آلوده اى بود ديگر باز نگردند ) .
در مسير خود به چوپانى برخورد كردند كه او را دعوت به خداوند يگانه نمودند و او نپذيرفت ، ولى عجيب اينكه سگ چوپان به دنبال آنها به راه افتاد ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 396
و هرگز از آنان جدا نشد آنها كه از آئين بت پرستى فرار كرده بودند در پايان روز به غارى رسيدند ، و تصميم گرفتند مقدارى در غار استراحت كنند ، خداوند خواب را بر آنها چيره كرد ، همانگونه كه در قرآن مى فرمايد سالها آنها را در خواب فرو برديم .
آنها آن قدر خوابيدند كه آن شاه جبار مرد ، و مردم شهر نيز يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند ، و زمان ديگر و جمعيت ديگرى جاى آنها را گرفتند .
اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى بيدار شدند و از يكديگر در باره مقدار خواب خود سئوال كردند ، نگاهى به خورشيد كردند ديدند بالا آمده گفتند : يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم ! .
سپس به يك نفر از خودشان ماموريت دادند و گفتند اين سكه نقره را بگير و به صورت ناشناس داخل شهر شو ، و براى ما غذائى تهيه كن ، اما مواظب باش تو را نشناسند ، زيرا اگر از وضع ما آگاه شوند يا ما را به قتل مى رسانند و يا به آئين خود بازمى گردانند .
آن مرد وارد شهر شد اما منظره شهر را بر خلاف آنچه بخاطر داشت مشاهده كرده و جمعيت غير از آن جمعيتى بودند كه او مى شناخت ، اصولا لغت آنها را درست نمى فهميد ، همانگونه كه آنها نيز زبان او را درست درك نمى كردند ، به او گفتند تو كيستى و از كجا مى آئى ؟ ! او سرانجام پرده از روى اسرارش برداشت ، پادشاه آن شهر ( كه در آن زمان خداپرست بود ) با يارانش همراه آن مرد به سوى غار حركت كردند ، هنگامى كه به در غار رسيدند به درون نگاه مى كردند ، بعضى مى گفتند اينها سه نفر بيشتر نيستند كه چهارمين سگ آنها است ، بعضى مى گفتند پنج نفرند كه ششمين سگ آنهاست ، و بعضى مى گفتند هفت نفرند كه هشتمين سگ آنها است .
در اين حال خداوند آنها را در حجابى از رعب قرار داده بود به گونه اى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 397
كه هيچيك جرأت داخل شدن در غار را ، جز همان فردى كه از آنها بود ، نداشتند ، هنگامى كه رفيقشان وارد غار شد آنها را وحشت زده ديد ، زيرا گمان مى كردند كه جمعيت حاضر بر در غار ياران دقيانوس پادشاه جبار بت پرست هستند ، ولى او آنها را از ماجراى خواب طولانيشان آگاه ساخت ، و به آنها گفت خداوند آنانرا آيتى براى مردم قرار داده است .
آنها خوشحال شدند ، و اشك شادى فرو ريختند و از خدا خواستند كه آنها را به حال سابق بازگرداند .
اما پادشاه آن زمان گفت سزاوار است كه ما در اينجا مسجدى بسازيم ، زيرا آنها گروهى با ايمان بودند .
در اينجا امام اضافه فرمود كه آنها در هر سال دو بار پهلو به پهلو مى شدند و سگ آنها بر در غار دست خود را بر زمين گسترده ( و مراقب ) بود در حديث ديگرى از على (عليه السلام) شرح مبسوطى در باره اصحاب كهف مى خوانيم كه خلاصه اش چنين است : آنها در آغاز شش نفر بودند كه دقيانوس آنانرا به عنوان وزراى خود انتخاب كرده بود ، و هر سال يك روز را براى آنها عيد مى گرفت .
در يكى از سالها در حالى كه روز عيد بود ، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست ، و مشاوران مخصوص در طرف چپ او قرار داشتند ، يكى از فرماندهان به او آگاهى داد كه لشگر ايران وارد مرزها شده است ، او آنچنان از شنيدن اين خبر غم انگيز ، ناراحت شد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد ، يكى از اين وزيران كه تمليخا نام داشت در دل گفت اين مرد گمان مى كند خدا است ، اگر چنين است پس چرا اين چنين غم زده شد به علاوه او تمام صفات بشرى را دارد ؟ !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 398
وزراى شش گانه او هر روز در منزل يكى جمع مى شدند ، و آن روز نوبت تمليخا بود .
او غذاى خوبى براى دوستان تهيه ديد ، ولى با اين حال پريشان به نظر مى رسيد ( و دست به سوى غذا دراز نمى كرد ، دوستان از او جوياى حال شدند ) او گفت مطلبى در دل من افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است ، آنها از ماجرا سئوال كردند .
او گفت : من در اين آسمان بلند پايه كه بدون ستون برپا است و كسى كه خورشيد و ماه را به صورت دو نشانه روشن در آن به حركت واداشته ، و آن كس كه صفحه آن را با ستارگان زينت بخشيده ، بسيار انديشه و مطالعه كردم ، سپس به اين زمين نگاه كردم و با خود گفتم چه كسى آن را از آب بيرون آورد و گسترده ساخت ؟ و چه كسى اضطراب آنرا با كوهها آرامش بخشيد ؟ سپس در حال خودم به انديشه فرو رفتم ، و با خود گفتم چه كسى مرا از حالت جنينى به بيرون رحم مادر فرستاد ؟ چه كسى به من از پستان مادر شير گوارا بخشيد و تغذيه نمود ؟ و بالاخره چه كسى مرا پرورش داد ؟ .
از مجموع اين مسائل فهميدم كه همه اينها سازنده و آفريدگار و مدبرى دارد كه او حتما غير از دقيانوس است ، هم او مالك الملوك است و حاكم بر آسمانها .
هنگامى كه اين سخنانرا با صراحت و خلوص ادا كرد ، آنچه از دلش برخاسته بود بر دل ياران نشست ، ناگهان همگى بر پاى او افتادند و بوسه زدند و گفتند : الله به وسيله تو ما را از ضلالت به هدايت دعوت كرد اكنون بگو چه كنيم ؟ ! .
تمليخا برخاست مقدارى خرما از باغستانى كه داشت به سه هزار درهم فروخت و پولها را برداشت ، و بر اسبها سوار شدند ، و از شهر بيرون راندند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 399
هنگامى كه سه ميل راه رفتند تمليخا به آنها گفت : برادران ! پادشاهى و وزارت گذشت ، راه خدا را با اين اسبهاى گرانقيمت نمى توان پيمود ، پياده شويد تا پياده اين راه را طى كنيم ، شايد خداوند گشايشى در كار فرو بسته ما كند .
آنها اسبها را رها كردند ، و پياده به راه افتادند ، هفت فرسخ در آن روز با سرعت راه رفتند ، اما پاهاى آنها مجروح شد ، و خون از آن مى چكيد ! .
چوپانى به استقبال آنان آمد ، گفتند اى چوپان آيا جرعه شير يا آب دارى ما را ميهمان كنى ؟ چوپان گفت آنچه دوست داريد دارم ، ولى من چهره هاى شما را چهره شاهان مى بينم ! اينجا چرا ؟ من فكر مى كنم ، شما از دقيانوس پادشاه فرار كرده ايد .
گفتند : اى چوپان ! حقيقت اين است كه ما نمى توانيم دروغ بگوئيم ، ولى آيا اگر راست بگوئيم درد سرى براى ما نمى آفرينى ؟ سپس سرگذشت خود را شرح دادند .
چوپان خود را بر دست و پاى آنها افكند و بوسيد و گفت : برادران ! آنچه در دل شما افتاده ، در دل من هم افتاده است ولى اجازه دهيد گوسفندان را به صاحبانش برسانم ، و به شما ملحق شوم ، آنها قدرى توقف كردند تا او گوسفندان را رسانيد و بازگشت در حالى كه سگ او همراهش بود ... اين جوانان نگاه به سگ كردند بعضى گفتند ترس اين هست كه او با سر و صداى خود راز ما را فاش كند ، اما هر قدر خواستند او را از خود دور كنند حاضر نشد ، گوئى مى گفت بگذاريد من شما را از دشمنان محافظت كنم ، ( من هم رهرو اين راهم ! ... ) .
اين هفت نفر به راه خود ادامه دادند در حالى كه سگ به دنبال آنها روان بود تا از كوهى بالا رفتند و در كنار غارى قرار گرفتند ، بر در غار چشمه ها و درختان ميوه اى يافتند ، از آن خوردند و سيراب شدند ، تاريكى شب فرا رسيد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 400
آنها به غار پناه بردند ، و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و مراقب بود ، در اين حال خداوند به فرشته مرگ دستور قبض ارواح آنها داد ( و خواب عميقى شبيه مرگ بر آنها مسلط شد ) .
در مورد دقيانوس بعضى از مفسران چنين مى گويند : او امپراطور روم بود و از سال 249 تا 251 ميلادى حكومت كرد ، سخت دشمن مسيحيان بود ، و ايشانرا آزار و شكنجه مى داد ، پيش از اينكه دولت روم دين عيسى را بپذيرد .

2 - كهف در كجا بوده است ؟
در اينكه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرار داشته ؟ در ميان دانشمندان و مفسران گفتگو بسيار است .
گر چه پيدا كردن دقيق محل اين ماجرا تاثير زيادى در اصل داستان و نكات تربيتى آن و اهميت تاريخيش نمى گذارد و اين تنها ماجرائى نيست كه ما اصل داستانش را شناخته ايم ولى از پاره اى از جزئياتش اطلاع كافى نداريم ، اما مسلما دانستن محل اين حادثه مى تواند كمك به فهم بيشتر خصوصيات آن كند .
به هر حال در ميان احتمالات و اقوالى كه در اين زمينه وجود دارد دو قول صحيح تر به نظر مى رسد : نخست اينكه اين حادثه در شهر افسوس واقع شده و اين غار در نزديكى آن قرار داشته است .
ويرانه هاى اين شهر هم اكنون در نزديكى ازمير در تركيه به چشم مى خورد ، و در كنار قريه اياصولوك در كوه ينايرداغ هم اكنون غارى ديده مى شود كه فاصله چندانى از افسوس ندارد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 401
اين غار ، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن بچشم ميخورد و به عقيده بسيارى ، غار اصحاب كهف همين است .
بطورى كه ارباب اطلاع نقل كرده اند دهانه اين غار به سوى شمال شرقى است ، و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديد كنند ، در حالى كه اين وضع مؤيد اصالت آن است ، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگام طلوع در سمت راست غار و در هنگام غروب در سمت چپ ، مفهومش آن است كه دهانه غار به سوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد .
عدم وجود مسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهد بود ، چه اينكه ممكن است با گذشتن حدود 17 قرن آثار آن معبد از بين رفته باشد .
دومين غار ، غارى است كه در نزديكى پايتخت اردن يعنى شهر عمان واقع شده است ، در نزديكى روستائى بنام رجيب .
در بالاى اين غار آثار صومعه اى ديده مى شود كه طبق پاره اى از قرائن مربوط به قرن پنجم ميلادى است كه بعد از غلبه مسلمين بر آنجا تبديل به مسجد شده و محراب و ماذنه دارد .

3 - جنبه هاى آموزنده اين داستان -
اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آنرا خالى از هر گونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است ، مانند همه داستانهاى قرآن مملو از نكات سازنده ى تربيتى است كه در لابلاى تفسير آيات به آنها اشاره شد ، ولى لازم مى دانيم در اينجا نيز به عنوان جمع بندى به آنها اشاره كنيم تا به هدف اصلى قرآن نزديكتر شويم .
الف : نخستين درس اين داستان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد است ، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه ديديم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 402
استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند ، و همين امر سبب نجات و رستگاريشان شد ، اصولا انسان بايد سازنده محيط باشد نه سازش كار با محيط و به عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو افراد با ايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند همرنگ جماعت شدنت رسوائى است ! ب : هجرت از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است ، آنها خانه هاى شاهانه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها در غارى كه فاقد همه چيز بود تن در دادند ، تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك ننمايند .
ج : تقيه به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است ، آنها اصرار داشتند كه وضعشان براى مردم شهر روشن نشود و همچنان در پرده اسرار بماند ، مبادا بيهوده جانشان را از دست دهند ، و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد بازگردانند ، و مى دانيم تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جائى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند .
د : عدم تفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن وزير در كنار چوپان و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد ، درس ديگرى در اين
تفسير نمونه ج : 12 ص : 403
زمينه است ، تا روشن شود امتيازات دنياى مادى ، و مقامات مختلف آن كمترين تاثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همه انسانها است .
ه : امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد ، ديديم كه چگونه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرائط نامطلوب اجتماعى ، سالها در خواب عميق فرو برد ، و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد ، زمانى كه از آنها به عنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند ، و نيز ديديم در اين مدت چگونه بدنهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد ، و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها در مقابل مهاجمين قرار داد .
و : آنها در اين داستان درس پاكى تغذيه حتى در سخت ترين شرائط را به ما آموختند ، چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد ، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوى دور مى سازد .
ز : لزوم تكيه بر مشيت خدا ، و استمداد از لطف او ، و گفتن انشاء الله در خبرهائى كه از آينده مى دهيم ، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم .
ح : ديديم كه قرآن از آنها به عنوان جوانمردان ( فتية ) ياد مى كند ، در حالى كه طبق بعضى از روايات آنها از نظر سن ، جوان نبودند ، و اگر قبول كنيم كه آنها در آغاز وزيران شاه جبار بودند نيز مى توان پذيرفت كه سن و سالى داشتند ، اين نشان مى دهد كه منطق قرآن در مورد جوانى همان رعايت اصول جوانمردى ، يعنى پاكى ، گذشت ، شهامت و رشادت است .
ط : لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است ، چرا كه آنها به هنگامى كه مى خواستند آئين شرك آلود محيطشان