بعدی

تفسير نمونه ج : 12 ص : 1
( 17 ) سوره اسراء جلد دوازدهم تفسير نمونه جزء پانزدهم اين سوره در مكه نازل شده و 111 آيه است

تفسير نمونه ج : 12 ص : 2
تفسير نمونه ج : 12 ص : 3
سوره اسراء قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است :
1 - نامهاى اين سوره و محل نزول آن
نام مشهور اين سوره بنى اسرائيل است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل اسراء و سبحان دارد .
روشن است كه هر يك از اين نامها به تناسب مطالبى است كه در اين سوره در رابطه با آن وجود دارد ، اگر نام بنى اسرائيل بر آن گذارده شده به خاطر آنست كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است .
و اگر به آن اسراء گفته مى شود به خاطر نخستين آيه آن كه پيرامون اسراء ( معراج ) پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخن مى گويد ، و سبحان نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است .
ولى در رواياتى كه فضيلت اين سوره را بيان مى كند تنها به نام بنى اسرائيل برخورد مى كنيم ، و به همين جهت غالب مفسران همين نام را براى سوره ، برگزيده اند .
به هر حال مشهور و معروف اين است كه تمام يكصد آيه اين سوره در مكه نازل شده است ، و مفاهيم و محتواى آن نيز كاملا متناسب با سوره هاى مكى است
تفسير نمونه ج : 12 ص : 4
هر چند بعضى از مفسران معتقدند پاره اى از آيات آن در مدينه نازل شده است ، ولى گفتار مشهور صحيحتر به نظر مى رسد .

2 - فضيلت اين سوره
از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همچنين از امام صادق (عليه السلام) اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده است از جمله اينكه : در روايتى از امام صادق (عليه السلام) چنين مى خوانيم : من قرء سورة بنى اسرائيل فى كل ليلة جمعه لم يمت حتى يدرك القائم و يكون من اصحابه : كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اينكه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود .
كرارا گفته ايم پاداشها و فضيلتهائى كه براى سوره هاى قرآن بيان شده هرگز براى خواندن تنها نيست ، بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه ، و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد .
مخصوصا در يكى از همين روايات مربوط به فضيلت اين سوره مى خوانيم فرق قلبه عند ذكر الوالدين : كسى كه اين سوره را بخواند و به هنگامى كه به توصيه هاى خداوند در ارتباط با پدر و مادر در اين سوره مى رسد ، عواطف او تحريك گردد و احساس محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر كند داراى چنان پاداشى است .
بنابراين الفاظ قرآن هر چند بلا شك محترم و پر ارزش است ، ولى اين الفاظ مقدمه اى است براى معانى و معانى مقدمه اى است براى عمل .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 5
3 - محتواى اين سوره در يك نگاه كوتاه
گفتيم اين سوره بنا بر مشهور از سوره هائى است كه در مكه نازل شده است و طبعا ويژگيهاى سوره هاى مكى در آن جمع است ، از جمله دعوت مؤثر به توحيد ، و توجه دادن به معاد ، و نصائح سودمند ، و مبارزه با هر گونه شرك و ظلم و انحراف .
بطور كلى مى توان گفت آيات اين سوره بر محور امور زير دور مى زند .
1 - دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج .
2 - بحثهائى مربوط به معاد ، مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن .
3 - بخشى از تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل كه در آغاز سوره و پايان آن آمده است .
4 - مساله آزادى اراده و اختيار و اينكه هر گونه عمل نيك و بد ، نتيجه اش به خود انسان بازگشت مى كند .
5 - مساله حساب و كتاب در زندگى اين جهان كه نمونه اى است براى جهان ديگر .
6 - حق شناسى در همه سطوح ، مخصوصا درباره خويشاوندان ، و بخصوص پدر و مادر .
7 - تحريم اسراف و تبذير و بخل و فرزندكشى و زنا و خوردن مال يتيمان و كم فروشى و تكبر و خونريزى .
8 - بحثهائى در زمينه توحيد و خداشناسى .
9 - مبارزه با هر گونه لجاجت در برابر حق و اينكه گناهان ميان انسان و مشاهده چهره حق پرده مى افكند .
10 - شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر .
11 - تاثير قرآن براى درمان هر گونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى .
12 - اعجاز قرآن و عدم توانائى مقابله با آن .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 6
13 - وسوسه هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان به راههاى نفوذ شيطان در انسان .
14 - بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى .
15 - و سرانجام فرازهائى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل بالا .
به هر صورت مجموعه بحثهاى عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى در اين سوره نسخه كاملى را تشكيل مى دهد براى ارتقاء و تكامل بشر در زمينه هاى مختلف ، و جالب اينكه اين سوره با تسبيح خدا شروع مى شود و با حمد و تكبير او پايان مى گيرد ، تسبيح نشانه اى است براى پاكسازى و پيراستن از هر گونه عيب و نقص ، و حمد نشانه اى است براى آراستن به صفات فضيلت ، و تكبير رمزى است به پيشرفت و عظمت .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 7
سورة الإسراء
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبْحَنَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ إِلى الْمَسجِدِ الأَقْصا الَّذِى بَرَكْنَا حَوْلَهُ لِنرِيَهُ مِنْ ءَايَتِنَا إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ(1)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - پاك و منزه است خدائى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد ، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست .

تفسير :

معراج گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
نخستين آيه اين سوره از مساله اسراء يعنى سفر شبانه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مسجد الحرام به مسجد اقصى ( بيت المقدس ) كه مقدمه اى براى معراج بوده است سخن مى گويد ، اين سفر كه در يك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حداقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچوجه امكان پذير نبود ، و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 8
نخست مى گويد : منزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد ( سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ) .
اين سير شبانه خارق العاده : به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم ( لنريه من آياتنا ) .
و در پايان اضافه مى كند خداوند شنوا و بينا است ( انه هو السميع البصير ) .
اشاره به اينكه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود ، زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود ، خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود .
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز در جمله فوق داده اند كه منظور از آن تهديد منكران اين اعجاز است كه خداوند سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند و از توطئه آنها آگاه است .
اين آيه در عين فشردگى بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان مى كند :
1 - جمله اسرى نشان مى دهد كه اين سفر ، شبب هنگام واقع شد ، زيرا اسراء در لغت عرب به معنى سفر شبانه است ، در حالى كه كلمه سير به مسافرت در روز گفته مى شود .
2 - كلمه ليلا در عين اينكه تاكيدى است براى آنچه از جمله اسراء فهميده مى شود ، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اين سفر ، بطور كامل در يك شب واقع شد ، و مهم نيز همين است كه فاصله ميان مسجد الحرام و بيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است و در شرائط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها بطول
تفسير نمونه ج : 12 ص : 9
بيانجامد ، تنها در يك شب رخ داد .
3 - كلمه عبد نشان مى دهد كه اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، چرا كه بالاترين مقام براى انسان است كه بنده راستين خدا باشد ، جز بر پيشگاه او جبين نسايد ، و در برابر فرمانى جز فرمان او تسليم نگردد ، هر كارى مى كند براى خدا باشد و هر گام برمى دارد رضاى او را بطلبد .
4 - همچنين تعبير به عبد نشان مى دهد كه اين سفر در بيدارى واقع شده .
و اين سير جسمانى بوده است نه روحانى ، زيرا سير روحانى معنى معقولى جز مساله خواب يا حالتى شبيه به خواب ندارد ، ولى كلمه عبد نشان مى دهد كه جسم و جان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين سفر شركت داشته ، منتها كسانى كه نتوانسته اند اين اعجاز را درست در فكر خود هضم كنند احتمال روحانى بودن را به عنوان توجيهى براى آيه ذكر كرده اند ، در حالى كه مى دانيم اگر كسى به ديگرى بگويد من فلان شخص را به فلان نقطه بردم مفهومش اين نيست كه در عالم خواب يا خيال بوده يا تفكر انديشه او به چنين سيرى پرداخته است .
5 - آغاز اين سير ( كه مقدمه اى بر مساله معراج به آسمانها بوده و بعدا دلائل آن ذكر خواهد شد مسجد الحرام در مكه و انتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است .
البته در اينكه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از كنار خانه كعبه به اين سير پرداخت و يا در خانه يكى از بستگانش بود ، ( و از آنجا كه به همه شهر مكه گاهى به عنوان احترام ، مسجد الحرام گفته مى شود اين تعبير در آيه ذكر شده است ) در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بدون شك ظاهر آيه اين است كه مبدء سير او مسجد الحرام بوده است .
6 - هدف از اين سير ، مشاهده آيات عظمت الهى بوده ، همانگونه كه دنباله
تفسير نمونه ج : 12 ص : 10
اين سير در آسمانها نيز به همين منظور انجام گرفته است تا روح پر عظمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پرتو مشاهده آن آيات بينات ، عظمت بيشترى يابد ، و آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند ، نه آنگونه كه كوته فكران مى پندارند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به معراج رفت تا خدا را ببيند ! ، به گمان اينكه خدا محلى در آسمانها دارد ! ! به هر حال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گرچه عظمت خدا را شناخته بود ، و از عظمت آفرينش او نيز آگاه بود ، ولى شنيدن كى بود مانند ديدن ! در آيات سوره نجم كه به دنباله اين سفر ، يعنى معراج در آسمانها اشاره مى كند نيز مى خوانيم لقد راى من آيات ربه الكبرى : او در اين سفر آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد .
7 - جمله باركنا حوله بيانگر اين مطلب است كه مسجد الاقصى علاوه بر اينكه خود سرزمين مقدسى است اطراف آن نيز سرزمين مبارك و پر بركتى است و اين ممكن است اشاره به بركات ظاهرى آن بوده باشد ، چرا كه مى دانيم در منطقه اى سرسبز و خرم و مملو از درختان و آبهاى جارى و آباديها واقع شده است .
و نيز ممكن است اشاره به بركات معنوى آن بوده باشد ، زيرا اين سرزمين مقدس در طول تاريخ كانون پيامبران بزرگ خدا ، و خاستگاه نور توحيد و خدا پرستى بوده است .
8 - جمله انه هو السميع البصير همانگونه كه گفتيم اشاره به اين است كه بخشش اين موهبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بى حساب نبوده بلكه به خاطر شايستگيهائى بوده كه بر اثر گفتار و كردارش پيدا شد و خداوند از آن به خوبى آگاه بود .
9 - ضمنا كلمه سبحان دليلى است بر اينكه اين برنامه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خود نشانه اى بر پاك و منزه بودن خداوند از هر عيب و نقص است .
10 - كلمه من در من آياتنا نشان مى دهد كه آيات عظمت خداوند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 11
آنقدر زياد است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آنرا مشاهده كرده است .

مساله معراج
مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به هنگامى كه در مكه بود در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد ، و از آنجا به آسمانها صعود كرد ، و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكه بازگشت .
و نيز مشهور و معروف آنست كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح تواما انجام داد .
ولى از آنجا كه اين يك موضوع فوق العاده شگرفى است ، جمعى به توجيه آن پرداخته و آنرا به معراج روحانى تفسير كرده اند كه چيزى شبيه يك خواب يا مكاشفه روحى خواهد بود ، اما همانگونه كه گفتيم اين موضوع كاملا با ظواهر آيات مخالف است چرا كه ظاهر آيات به مساله جسمانى بودن گواهى مى دهد .
به هر حال پيرامون اين بحث سؤالات فراوانى وجود دارد از جمله :
1 - چگونگى معراج از نظر قرآن و حديث و تاريخ .
2 - اعتقاد دانشمندان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن در اين زمينه .
3 - هدف معراج .
4 - امكان معراج از نظر علوم روز .
هر چند بحث طولانى پيرامون اين مسائل از عهده يك بحث تفسيرى خارج است ولى ما سعى مى كنيم فشرده اين مسائل را براى خوانندگان عزيز ذيلا بياوريم .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 12
1 - معراج از نظر قرآن و حديث
در دو سوره از سوره هاى قرآن به اين مساله اشاره شده است : نخست همين سوره اسراء است كه تنها بخش اول اين سفر را بيان مى كند ( يعنى سير از مكه و مسجد الحرام به مسجد اقصى و بيت المقدس ) .
اما در سوره نجم طى شش آيه از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج يعنى سير آسمانى آمده است ، آنجا مى فرمايد : و لقد رآه نزلة اخرى .
عند سدرة المنتهى .
عندها جنة الماوى .
اذ يغشى السدرة ما يغشى .
ما زاغ البصر و ما طغى .
لقد رآى من آيات ربه الكبرى : خلاصه مفاد اين شش آيه چنين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى دومين بار فرشته وحى جبرئيل را به صورت اصلى مشاهده و ملاقات كرد ( مرتبه اول در آغاز نزول وحى در كوه حرا بود ) .
اين ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت .
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مشاهده اين منظره دچار خطا و اشتباه نشد .
آيات و نشانه هاى بزرگى را از عظمت خدا مشاهده كرد .
اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن مى گويد نيز نشان مى دهد كه اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده است ، مخصوصا جمله ما زاغ البصر و ما طغى ( چشم پيامبر دچار خطا و انحراف و طغيان نشد ) گواه ديگر بر اين موضوع است از نظر حديث ، روايات بسيار زيادى در زمينه مساله معراج در كتب معروف اسلامى نقل شد كه بسيارى از علماى اسلام تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند ، به عنوان نمونه : فقيه و مفسر بزرگ شيخ طوسى در تفسير تبيان ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد : علماى شيعه معتقدند خداوند در همان شبى كه پيامبرش را از مكه به بيت المقدس برد او را به سوى آسمانها عروج داد ، و آيات عظمت خود را در آسمانها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 13
به او ارائه فرمود ، و اين در بيدارى بود نه در خواب .
مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى در تفسير خود مجمع البيان ذيل آيات سوره نجم چنين مى گويد مشهور در اخبار ما اين است كه خداوند پيامبر را با همين جسم در حال بيدارى و حيات به آسمانها برد و اكثر مفسران را نيز عقيده همين است .
محدث شهير علامه مجلسى در بحار الانوار مى گويد : سير پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مسجد الحرام به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها از جمله مطالبى است كه آيات و احاديث متواتر شيعه و سنى بر آن دلالت دارد ، و انكار امثال اين مسائل يا تاويل و توجيه آن به معراج روحانى ، يا خواب ديدن پيامبر ناشى از عدم اطلاع از اخبار ائمه هدى و يا ضعف يقين است .
سپس اضافه مى كند اگر بخواهيم اخبارى را كه در اين باره رسيده جمع آورى كنيم كتاب بزرگى خواهد شد .
از ميان دانشمندان اهل تسنن منصور على ناصف كه از علماى معاصر و از دانشمندان الازهر و نويسنده كتاب معروف التاج است در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده است .
فخر رازى مفسر معروف در ذيل آيه مورد بحث پس از ذكر يك رشته استدلالات عقلى بر امكان وقوع معراج مى گويد از نظر حديث ، احاديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صحاح اهل سنت نقل شده و مفاد آنها سير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها است .
شيخ عبد العزيز بن عبد الله بن باز رئيس ادارات بحوث علميه و افتاء و دعوت و ارشاد كه از علماى متعصب وهابى معاصر است ، در كتاب التحذير من البدع مى گويد : شك نيست كه اسراء و معراج از نشانه هاى بزرگى است
تفسير نمونه ج : 12 ص : 14
كه دلالت بر صدق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بلندى مقام و منزلت او مى كند تا آنجا كه مى گويد : اخبار متواتر از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه خدا او را به آسمانها برد و درهاى آسمان را به روى او گشود .
ذكر اين نكته كاملا ضرورت دارد كه در لابلاى روايات معراج احاديث مجعول يا ضعيفى به چشم مى خورد كه به هيچوجه قابل قبول نيست .
لذا مفسر بزرگ مرحوم طبرسى ذيل همين آيه مورد بحث احاديث معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است :
1 - رواياتى كه به حكم تواتر قطعى است ، مانند اصل موضوع معراج .
2 - احاديثى كه قبول آنها هيچ مانع عقلى ندارد و در روايات به آن تصريح شده است ، مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در پهنه آسمان .
3 - رواياتى كه با ضوابط و اصولى كه در دست داريم مخالف است ولى مى توان آنها را توجيه كرد ، مانند احاديثى كه مى گويد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آسمانها جمعى را در بهشت و گروهى را در دوزخ ديد كه بايد گفت منظور مشاهده صفات بهشتيان و دوزخيان بوده است ( يا بهشت و دوزخ برزخى ) .
4 - رواياتى كه مشتمل بر امور نامعقول و باطل مى باشد و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است ، مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خدا را آشكارا ديد ، با او سخن گفت ، و با او نشست كه با هيچ منطقى سازگار نمى باشد بلكه مخالف دليل عقل و نقل است ، و بدون شك اين گونه روايات مجعول است .
در تاريخ وقوع معراج در ميان مورخان اسلامى اختلاف نظر است ، بعضى آنرا در سال دهم بعثت شب بيست و هفتم ماه رجب دانسته ، و بعضى آنرا در سال دوازدهم شب 17 ماه رمضان ، و بعضى آنرا در اوائل بعثت ذكر كرده اند ، ولى اختلاف در تاريخ وقوع آن مانع از اتفاق در اصل وقوع آن نيست .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 15
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند ، اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر كم و بيش وجود دارد از جمله در مورد حضرت عيسى (عليه السلام) بصورت سنگين ترى ديده مى شود ، چنانكه در انجيل مرقس باب 6 ، و انجيل لوقا باب 24 ، و انجيل يوحنا باب 21 ، مى خوانيم كه عيسى پس از آنكه به دار آويخته و كشته و دفن شد از مردگان برخاست و چهل روز در ميان مردم زندگى كرد سپس به آسمانها صعود نمود ( و به معراج هميشگى رفت ) .
ضمنا از بعضى از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند .

آيا معراج جسمانى بوده يا روحانى ؟
علاوه بر اينكه مشهور ميان دانشمندان اسلام ( اعم از شيعه و اهل تسنن ) اين است كه اين امر در بيدارى صورت گرفته ظاهر خود آيات قرآن در آغاز سوره اسراء و همچنين سوره نجم ( چنانكه شرح آن در بالا گذشت ) نيز وقوع اين امر را در بيدارى گواهى مى دهد .
تواريخ اسلام نيز گواه صادقى بر اين موضوع است ، زيرا در تاريخ مى خوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مساله معراج را مطرح كرد مشركان به شدت آنرا انكار كردند و آنرا بهانه اى براى كوبيدن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دانستند ، اين به خوبى گواهى مى دهد كه پيامبر هرگز مدعى خواب يا مكاشفه روحانى نبوده و گرنه اينهمه سر و صدا نداشت : و اگر در روايتى از حسن بصرى مى خوانيم كه كان فى المنام رؤيا رآها : اين امر در خواب واقع شده است و يا خبرى كه از عايشه نقل شده : و الله ما فقد جسد رسول الله و لكن عرج بروحه به خدا سوگند بدن پيامبر از ميان ما نرفت تنها روح او به آسمانها پرواز كرد ظاهرا جنبه سياسى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 16
داشته و براى خاموش كردن جنجالى بوده است كه درباره مساله معراج در ميان عده اى به وجود آمده بود .

هدف معراج
با توجه به بحثهاى گذشته اين مساله براى ما از جمله واضحات است كه هدف از معراج اين نبوده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ديدار خدا در آسمانها بشتابد ! آنچنان كه ساده لوحان پنداشته اند كه متاسفانه بعضى از دانشمندان غربى به خاطر ناآگاهى يا دگرگون ساختن چهره اسلام در نظر ديگران ، آنرا نقل كرده اند ، از جمله اينكه گيورگيو در كتاب محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت مى گويد محمد در سفر معراج به جائى رسيد كه صداى قلم خدا را مى شنيد و مى فهميد كه خدا مشغول نگهدارى حساب افراد مى باشد ! ولى با اينكه صداى قلم خدا را مى شنيد او را نمى ديد ! زيرا هيچكس نمى تواند خدا را ببيند و لو پيغمبر باشد ( محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت صفحه 125 ) .
اين نشان مى دهد كه مخصوصا قلم از نوع قلم چوبى است ! كه به هنگام حركت روى كاغذ تحرير مى لرزد و صدا مى كند ! ! و امثال اين خرافات و لاطائلات .
نه ، هدف اين بوده كه روح بزرگ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با مشاهده اسرار عظمت خدا را در سراسر جهان هستى ، مخصوصا عالم بالا كه مجموعه اى است از نشانه هاى عظمت او مشاهده كند ، و باز هم درك و ديد تازه اى براى هدايت و رهبرى انسانها بيابد .
اين هدف صريحا در آيه يك سوره اسراء و آيه 18 سوره نجم آمده است .
روايت جالبى نيز در اين زمينه از امام صادق (عليه السلام) در پاسخ سؤال از علت معراج نقل شده است كه فرمود : ان الله لا يوصف بمكان ، و لا يجرى عليه زمان ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 17
و لكنه عز و جل اراد ان يشرف به ملائكته و سكان سماواته ، و يكرمهم بمشاهدته ، و يريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه : خداوند هرگز مكانى ندارد ، و زمان بر او جريان نمى گيرد ، و لكن او مى خواست فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پيامبر در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتيهاى عظمتش به پيامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند .

معراج و علوم روز
در گذشته بعضى از فلاسفه كه معتقد به افلاك نه گانه بطلميوسى پوست پيازى بودند مانع مهم معراج را از نظر علمى وجود همين افلاك و لزوم خرق و التيام در آنها مى پنداشتند .
ولى با فرو ريختن پايه هاى هيئت بطلميوسى مساله خرق و التيام بدست فراموشى سپرده شد ، اما با پيشرفتى كه در هيئت جديد به وجود آمد مسائل تازه اى در زمينه معراج مطرح شده و سؤالاتى از اين قبيل :
1 - براى اقدام به يك سفر فضائى نخستين مانع نيروى جاذبه است كه بايد با وسائل فوق العاده بر آن پيروز شد ، زيرا براى فرار از حوزه جاذبه زمين سرعتى لااقل معادل چهل هزار كيلومتر در ساعت لازم است ! .
2 - مانع ديگر ، فقدان هوا در فضاى بيرون جو زمين است كه بدون آن انسان نمى تواند زندگى كند .
3 - مانع سوم گرماى سوزان آفتاب و سرماى كشنده اى است كه در قسمتى كه آفتاب مستقيما مى تابد و قسمتى كه نمى تابد وجود دارد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 18
4 - مانع چهارم اشعه هاى خطرناكى است كه در ماوراء جو وجود دارد ، مانند اشعه كيهانى و اشعه ماوراء بنفش و اشعه ايكس ، اين پرتوها هرگاه به مقدار كم به بدن انسان بتابد زيانى بر ارگانيسم بدن او ندارد ، ولى در بيرون جو زمين اين پرتوها فوق العاده زياد است و كشنده و مرگبار ، اما براى ما ساكنان زمين وجود قشر هواى جو مانع از تابش آنها است .
5 - مشكل بىوزنى است ، گر چه انسان تدريجا مى تواند به بىوزنى عادت كند ولى براى ما ساكنان روى زمين اگر بى مقدمه به بيرون جو منتقل شويم و حالت بىوزنى دست دهد ، تحمل آن بسيار مشكل يا غير ممكن است .
6 - و سرانجام مشكل زمان ششمين مشكل و از مهمترين موانع است ، چرا كه علوم روز مى گويد سرعتى بالاتر از سرعت سير نور نيست و اگر كسى بخواهد در سراسر آسمانها سير كند بايد سرعتى بيش از سرعت سير نور داشته باشد .

در برابر اين سؤالات توجه به چند نكته لازم است :
1 - ما مى دانيم كه با آنهمه مشكلاتى كه در سفر فضائى است بالاخره انسان توانسته است با نيروى علم بر آن پيروز گردد ، و غير از مشكل زمان همه مشكلات حل شده و مشكل زمان هم مربوط به سفر به مناطق دور دست است .
2 - بدون شك مساله معراج ، جنبه عادى نداشته بلكه با استفاده از نيرو و قدرت بى پايان خداوند صورت گرفته است ، و همه معجزات انبياء همين گونه است ، به عبارت روشنتر معجزه بايد عقلا محال نباشد ، و همين اندازه كه عقلا امكان پذير بود بقيه با استمداد از قدرت خداوند حل شدنى است .
هنگامى كه بشر با پيشرفت علم توانائى پيدا كند كه وسائلى بسازد سريع ، آنچنان سريع كه از حوزه جاذبه زمين بيرون رود ، سفينه هائى بسازد كه مساله
تفسير نمونه ج : 12 ص : 19
اشعه هاى مرگبار بيرون جو را حل كند ، لباسهائى بپوشد كه او را در برابر سرما و گرماى فوق العاده حفظ نمايد ، با تمرين به بىوزنى عادت نمايد ، خلاصه جائى كه انسان بتواند با استفاده از نيروى محدودش ، اين راه را طى كند آيا با استمداد از نيروى نامحدود الهى حل شدنى نيست ؟ ! ما يقين داريم كه خدا مركب سريع السيرى كه متناسب اين سفر فضائى بوده باشد در اختيار پيامبرش گذارده است ، و او را از نظر خطراتى كه در اين سفر وجود داشته زير پوشش حمايت خود گرفته ، اين مركب چگونه بوده است و چه نام داشته ؟ براق ؟ رفرف ؟ يا مركب ديگر ؟ در هر حال مركب مرموز و ناشناخته اى است از نظر ما ؟ .
از همه اينها گذشته فرضيه حد اكثر سرعت كه در بالا گفته شد ، امروز در ميان دانشمندان متزلزل شده ، هر چند اينشتاين در فرضيه معروف خودش به آن سخت معتقد بوده است .
دانشمندان امروز مى گويند امواج جاذبه بدون نياز به زمان در آن واحد از يكسوى جهان به سوى ديگر منتقل مى شود و اثر مى گذارد ، و حتى اين احتمال وجود دارد كه در حركات مربوط به گستردگى جهان ( مى دانيم جهان در حال توسعه است و ستاره ها و منظومه ها به سرعت از هم دور مى شوند ) منظومه هائى وجود دارند كه با سرعتى بيش از سرعت سير نور از مركز جهان دور مى شوند ( دقت كنيد ) .
كوتاه سخن اينكه مشكلاتى كه گفته شد هيچكدام به صورت يك مانع عقلى در اين راه نيست ، مانعى كه معراج را به صورت يك محال عقلى در آورد ، بلكه مشكلاتى است كه با استفاده از وسائل و نيروى لازم قابل حل است .
به هر حال مساله معراج نه از نظر استدلالات عقلى غير ممكن است و نه از
تفسير نمونه ج : 12 ص : 20
نظر موازين علم روز و خارق العاده بودن آن را نيز همه قبول دارند بنا بر اين هر گاه با دليل قاطع نقلى ثابت شود بايد آن را پذيرفت .
در زمينه مباحث معراج مطالب ديگرى هست كه به خواست خدا در ذيل سوره نجم خواهد آمد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 21
وَ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنى إِسرءِيلَ أَلا تَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً(2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(3) وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرءِيلَ فى الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ فى الأَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(4) فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْس شدِيد فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِ وَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(5) ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَكُم بِأَمْوَل وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(6) إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لأَنفُسِكمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّة وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً(7) عَسى رَبُّكمْ أَن يَرْحَمَكمْ وَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ حَصِيراً(8)

تفسير نمونه ج : 12 ص : 22
ترجمه :
2 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم و آنرا وسيله هدايت بنى اسرائيل نموديم ( و گفتيم ) غير ما را تكيه گاه خود قرار ندهيد .
3 - اى فرزندان كسانى كه با نوح ( بر كشتى ) سوار كرديم ، او بنده شكرگزارى بود .
4 - ما به بنى اسرائيل در كتاب ( تورات ) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد ، و برترى جوئى بزرگى خواهيد نمود .
5 - هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد مردانى پيكار جو را بر شما مى فرستيم ( تا سخت شما را در هم كوبند حتى براى بدست آوردن مجرمان ) خانه ها را جستجو مى كنند ، و اين وعده اى است قطعى .
6 - سپس شما را بر آنها چيره مى كنيم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر ( از دشمن ) قرار مى دهيم .
7 - اگر نيكى كنيد بخودتان نيكى مى كنيد ، و اگر بدى كنيد باز هم به خود مى كنيد ، و هنگامى كه وعده دوم فرا رسد ( آنچنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه ) آثار غم و اندوه در صورتهايتان ظاهر مى شود و داخل مسجد ( اقصى ) مى شوند ، همانگونه كه در دفعه اول وارد شدند ، و آنچه را زير سلطه خود مى گيرند درهم مى كوبند !
8 - اميد است پروردگارتان به شما رحم كند ، هر گاه برگرديد ما باز مى گرديم ، و جهنم را زندان سخت كافران قرار داديم .

تفسير : دو طوفان بزرگ
از آنجا كه نخستين آيه اين سوره از سير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مسجد الحرام به مسجد اقصى در يك شب به عنوان يك اعجاز و اكرام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخن
تفسير نمونه ج : 12 ص : 23
مى گفت ، و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مى شد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما بر خيزد كه اينهمه افتخار داشته باشد لذا در آيات مورد بحث اشاره به دعوت موسى به كتاب آسمانى او مى كند تا معلوم شود اين برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست ، همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل ، سابقه دارد .
به همين دليل در نخستين آيه مورد بحث مى گويد : ما به موسى كتاب آسمانى داديم ( و آتينا موسى الكتاب ) .
و آنرا مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم ( و جعلناه هدى لبنى اسرائيل ) .
بدون شك منظور از كتاب در اينجا تورات است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (عليه السلام) گذاشت .
سپس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه به آنها گفتيم غير مرا وكيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد ( الا تتخذوا من دونى وكيلا ) .
اين يكى از شاخه هاى اصلى توحيد است ، توحيد در عمل كه نشانه توحيد در عقيده است ، كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى داند به غير او تكيه نخواهد كرد ، و آنها كه تكيه گاههاى ديگر براى خود انتخاب مى كنند دليل بر ضعف توحيد اعتقاديشان است .
عاليترين تجليات هدايت كتب آسمانى ، بر افروختن نور توحيد در دلها است كه نتيجه آن از همه بريدن و به خدا پيوستن و بر او تكيه كردن است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 24
در آيه بعد براى اينكه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه با شكرگزارى از نعمتهاى الهى مخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته مى گويد : اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم ( ذرية من حملنا مع نوح ) .
فراموش نكنيد كه نوح بنده شكرگزارى بود ( انه كان عبدا شكورا ) .
شما كه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان با ايمانتان اقتدا نكنيد ؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد ؟ ! شكور صيغه مبالغه و به معنى بسيار شكرگزار است ، و اينكه بنى اسرائيل را به عنوان فرزندان همراهان نوح شمرده ، شايد بخاطر آنست كه طبق تواريخ معروف ، نوح داراى سه فرزند بنامهاى سام و حام و يافث بود كه مردم روى زمين پس از طوفان نوح از آنها گسترش يافتند از جمله مخصوصا بنى اسرائيل .
بدون شك همه پيامبران بنده شكرگزار خدا بودند ، ولى براى نوح ، ويژگيهائى در احاديث وارد شده كه او را شايسته اين توصيف نموده است ، از جمله اينكه هر زمان كه لباس مى پوشيد ، يا آب مى نوشيد ، يا غذائى مى خورد و يا نعمت ديگرى به او مى رسيد فورا به ياد خدا مى افتاد و شكرگزارى مى كرد .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : نوح ، همه روز صبحگاهان و عصرگاهان اين دعا را مى خواند : اللهم انى اشهدك ان ما اصبح او امس بى من نعمة فى دين او دنيا فمنك ، وحدك لا شريك لك ، لك الحمد و لك الشكر بها على حتى ترضى ، و بعد الرضا .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 25
: خداوندا من ترا گواه مى گيرم كه هر نعمتى صبح و شام به من مى رسد ، چه دينى و چه دنيوى ، چه معنوى و چه مادى ، همه از سوى تو است ، يگانه اى و شريكى ندارى ، حمد مخصوص تو است و شكر هم از آن تو ، آنقدر شكرت ميگويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى .
سپس امام افزود شكر نوح اين گونه بود .
سپس به ذكر گوشه اى از تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل پرداخته و مى گويد : ما در كتاب تورات به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين ، دو بار فساد خواهيد كرد ، و راه طغيان بزرگى را در پيش خواهيد گرفت ( و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا ) .
قضاء گر چه داراى معانى مختلفى است اما در اينجا به معنى اعلام است .
منظور از كلمه الارض به قرينه آيات بعد سرزمين مقدس فلسطين است كه مسجد الاقصى در آن واقع شده است .
در آيات بعد به شرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته چنين مى گويد .
هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد و شما دست به فساد و خونريزى و ظلم و جنايت بزنيد ، ما گروهى از بندگان رزمنده و جنگجوى خود را به سراغ شما مى فرستيم تا به كيفر اعمالتان شما را درهم بكوبد ( فاذا جاء وعد اولاهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد ) .
اين قوم جنگجو آنچنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 26
هر خانه و ديارى را جستجو مى كنند ( فجاسوا خلال الديار ) .
و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود ( و كان وعدا مفعولا ) .
سپس الطاف الهى بار ديگر به سراغ شما آمد و شما را بر آن قوم مهاجم پيروز كرديم ( ثم رددنا لكم الكرة عليهم ) .
و شما را بوسيله اموال و ثروت سرشار و فرزندان و نفرات بسيار تقويت نموديم ( و امددناكم باموال و بنين ) .
آنچنان كه نفرات شما بر نفرات دشمن فزونى گرفت ( و جعلناكم اكثر نفيرا ) .
اين گونه الطاف الهى شامل حال شما مى شود شايد به خود آئيد و به اصلاح خويشتن بپردازيد دست از زشتيها برداريد و به نيكى ها رو آريد ، چرا كه : اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد به خود بدى كرده ايد ( ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها ) .
اين يك سنت هميشگى است نيكى ها و بديها سرانجام به خود انسان باز مى گردد ، هر ضربه اى كه انسان مى زند بر پيكر خويشتن زده است ، و هر خدمتى به ديگرى مى كند در حقيقت به خود خدمت كرده است ، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند و نه اين نعمت و رحمت مجدد الهى باز هم به طغيان مى پردازيد و راه ظلم و ستم و تعدى و تجاوز را پيش مى گيريد و فساد كبير در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جوئى را از حد مى گذرانيد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 27
سپس وعده دوم الهى فرا مى رسد : هنگامى كه اين وعده دوم فرا مى رسد باز گروهى جنگجو و پيكارگر بر شما چيره مى شوند ، آنچنان بلائى به سرتان مى آورند كه آثار غم و اندوه از صورتهاى شما مى بارد ( فاذا جاء وعد الاخرة ليسوئوا وجوهكم ) .
آنها حتى بزرگ معبدتان بيت المقدس را از دست شما مى گيرند و در آن داخل مى شوند همانگونه كه بار اول داخل شدند ( و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة ) .
آنها به اين هم قناعت نمى كنند ، تمام بلاد و سرزمينهائى را كه اشغال كرده اند درهم مى كوبند و ويران مى كنند ( و ليتبروا ما علوا تتبيرا ) .
با اين حال باز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست باز هم ممكن است خداوند به شما رحم كند ( عسى ربكم ان يرحمكم ) .
و اگر به سوى ما بازگرديد ما هم لطف و رحمت خود را به شما باز مى گردانيم ، و اگر به فساد و برترى جوئى گرائيد باز هم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت ( و ان عدتم عدنا ) .
و تازه اين مجازات دنيا است و ما جهنم را براى كافران زندان سختى قرار داده ايم ( و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا ) .

نكته ها :

1 - دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل
در آيات فوق ، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 28
و برترى جوئى مى گردد به ميان آمده است ، كه به دنبال هر يك از اين دو ، خداوند مردانى نيرومند و پيكار جو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند .
گر چه تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل ، فراز و نشيب بسيار دارد ، و پيروزيها و شكستها در آن فراوان ديده مى شود اما در اينكه قرآن به كداميك از اين حوادث اشاره مى كند در ميان مفسران گفتگو بسيار زياد است ، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آنها را ذيلا مى آوريم .
1 - آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد و بيت المقدس را ويران كرد ، بخت النصر پادشاه بابل بود ، و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند ، تا يهود قيام كردند و آنرا نوسازى نمودند ، دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش طرطوز را مامور اين كار كرد ، او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست ، و اين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود .
بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است ، زيرا حوادث ديگر در تاريخ بنى اسرائيل آنچنان شديد نبود كه حكومت آنها را به كلى از هم متلاشى كند ، ولى حمله بخت النصر ، قدرت و شوكت آنها را به كلى درهم كوبيد ، اين تا زمان كورش ادامه داشت ، و پس از آن بنى اسرائيل مجددا به قدرت رسيدند و اين وضع ادامه داشت تا بار ديگر قيصر روم بر آنها هجوم برد و حكومتشان را متلاشى كرد و اين دربدرى همچنان ادامه يافت ( تا در اين اواخر كه به كمك قدرتهاى جهانخوار و استعمارگر حكومتى براى خود دست و پا كردند ) .
2 - طبرى در تفسير خود نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : مراد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 29
از فساد اول قتل حضرت زكريا و گروهى ديگر از پيامبران ، و منظور از وعده نخستين ، وعده انتقام الهى از بنى اسرائيل به وسيله بخت النصر مى باشد ، و مراد از فساد دوم شورشى است كه بعد از آزادى بوسيله يكى از سلاطين فارس مرتكب شدند ، و دست به فساد زدند ، و مراد از وعده دوم هجوم انطياخوس پادشاه روم است .
اين تفسير با تفسير اول تا اندازه اى قابل انطباق است ، ولى هم راوى اين حديث مورد وثوق نيست و هم انطباق تاريخ زكريا و يحيى بر تاريخ بخت النصر و اسپيانوس يا انطياخوس محرز نمى باشد ، بلكه بنا به گفته بعضى بخت النصر معاصر ارميا يا دانيال پيامبر بوده ، و قيام او حدود ششصد سال پيش از زمان يحيى صورت گرفته بنا بر اين چگونه قيام بخت النصر مى تواند براى انتقام خون يحيى اقدام كرده باشد .
3 - بعضى ديگر گفته اند بيت المقدس يكبار در زمان داود و سليمان ساخته شد و بخت النصر آن را ويران كرد كه اين همان وعده اولى است كه قرآن به آن اشاره مى كند ، و بار ديگر در زمان پادشاهان هخامنشى ساخته و آباد شد و آنرا طيطوس رومى ويران ساخت ( توجه داشته باشيد طيطوس يا طرطوز كه در بالا ذكر شد قابل انطباق است ) و از آن پس همچنان ويران ماند تا در عصر خليفه دوم كه آن سرزمين بوسيله مسلمانان فتح شد : اين تفسير نيز چندان منافات با دو تفسير بالا ندارد .
4 - در برابر تفسيرهاى فوق و تفاسير ديگرى كه كم و بيش با آنها هماهنگ است ، تفسير ديگرى داريم كه سيد قطب در تفسير فى ظلال احتمال آن را داده است كه با آنچه گفته شد به كلى متفاوت مى باشد ، و آن اينكه :
تفسير نمونه ج : 12 ص : 30
اين دو حادثه تاريخى در گذشته و در زمان نزول قرآن واقع نشده بوده بلكه مربوط به آينده است كه يكى از آنها احتمالا فساد آنها در آغاز اسلام بود كه منجر به قيام مسلمانان به فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر ضد آنان شد و به كلى از جزيره عرب بيرون رانده شدند ، و ديگرى مربوط به قيام نازيهاى آلمان به رياست هيتلر بر ضد يهود بوده است .
ولى اشكال اين تفسير اين است كه در هيچيك از آنها داخل شدن قوم پيروزمند در بيت المقدس تا چه رسد به ويران كردن آن ، وجود ندارد .
5 - آخرين احتمال اينكه بعضى احتمال داده اند اين دو حادثه مربوط به رويدادهاى بعد از جنگ جهانى دوم و تشكيل حزبى بنام صهيونيسم و تشكيل دولتى بنام اسرائيل در قلب ممالك اسلامى است ، منظور از فساد اول بنى اسرائيل و برترى جوئى آنها همين است ، و منظور از انتقام اولى آن است كه ممالك اسلامى در آغاز كه از اين توطئه آگاه شدند دست به دست هم دادند و توانستند بيت المقدس و قسمتى از شهرها و قصبات فلسطين را از چنگال يهود بيرون آورند ، و نفوذ يهود از مسجد اقصى به كلى قطع شد .
و منظور از فساد دوم هجوم بنى اسرائيل با اتكاى نيروهاى استعمارى جهانخوار و اشغال سرزمينهاى اسلامى و گرفتن بيت المقدس و مسجد الاقصى است .
و به اين ترتيب بايد مسلمانان در انتظار پيروزى دوم بر بنى اسرائيل باشند بطورى كه مسجد اقصى را از چنگال آنها بيرون آورند و نفوذشان را از اين سرزمين اسلامى بكلى قطع كنند ، اين همان چيزى است كه همه مسلمين جهان در انتظار آنند و وعده فتح و نصرت الهى است نسبت به مسلمانان .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 31
و تفاسير ديگرى كه ذكر آنها چندان قابل ملاحظه نيست .
البته در تفسير پنجم و چهارم بايد فعلهاى ماضى كه در آيه ذكر شده است همه به معنى مضارع باشد ، و البته اين معنى در جائى كه فعل بعد از حروف شرط واقع مى شود از نظر ادبيات عرب بعيد نيست .
ولى ظاهر آيه ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا آن است كه حداقل فساد اول بنى اسرائيل و انتقام آن در گذشته واقع شده است .
از همه اينها گذشته مساله مهمى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه ظاهر تعبير بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد ( ما گروهى از بندگان خود را كه قدرت جنگى زيادى داشتند بر ضد شما مبعوث كرديم ، نشان مى دهد كه گروه انتقام گيرنده مردان با ايمان بودند كه شايسته نام عباد و عنوان لنا و همچنين بعثنا بوده اند و اين معنى در بسيارى از تفاسير كه در بالا گفته شد ديده نمى شود ) .
البته نمى توان انكار كرد كه عنوان بعث ( برانگيختن ) هميشه در مورد پيامبران و مؤمنان به كار نرفته ، بلكه در غير آنها نيز در قرآن استعمال شده مانند آنچه در داستان هابيل و قابيل مى خوانيم : فبعث الله غرابا يبحث فى الارض : خداوند كلاغى را برانگيخت كه زمين را جستجو مى كرد ( مائده آيه 31 ) .
و در مورد عذابهاى زمينى و آسمانى اين كلمه به كار رفته است قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم ( انعام - 65 ) .
و نيز كلمه عباد و يا عبد در افرادى كه مورد مذمتند احيانا به كار رفته است ، از جمله به كار رفتن اين كلمه در مورد گنهكاران در آيه 58 فرقان و كفى به بذنوب عباده خبيرا و در آيه 27 سوره شورى در مورد طغيانگران
تفسير نمونه ج : 12 ص : 32
و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض و در مورد خطاكاران و منحرفان از اصل توحيد در آيه 118 سوره مائده مى خوانيم : ان تعذبهم فانهم عبادك .
ولى با همه اوصاف نمى توان انكار كرد كه اگر قرينه قاطعى قائم نشود ظاهر آيات مورد بحث در بدو نظر آنست كه جمعيت انتقام گيرنده مردمى باايمانند .
به هر حال آيات فوق اجمالا به ما مى گويد كه بنى اسرائيل دو بار سخت به فساد دست زدند و استكبار ورزيدند و خدا از آنها انتقام سختى گرفت ، و هدف از بيان اين موضوع درس عبرتى براى آنها و ما و همه انسانها است تا بدانيم ستمگريها و فسادانگيزى ها در پيشگاه خدا بدون مجازات نمى ماند ، هنگامى كه قدرت يافتيم حوادث دردناكى را كه در آينده در انتظار ما است فراموش نكنيم و از تواريخ گذشتگان اين درس را بياموزيم .

2 - هر چه كنيد به خود كنيد !
در آيات فوق به اين اصل اساسى اشاره شده كه خوبيها و بديهاى شما به خودتان بازمى گردد ، گر چه ظاهرا مخاطب اين جمله بنى اسرائيلند ولى بديهى است بنى اسرائيل در اين مساله خصوصيتى ندارند ، اين قانون هميشگى در طول تاريخ بشر است ، و خود تاريخ گواه آن است .
بسيار بودند كسانى كه سنتهاى زشت و ناروا و قوانين ظالمانه و بدعتهاى غير انسانى گذاردند و سرانجام دامان خودشان و دوستانشان را گرفت ، و در همان چاهى كه براى ديگران كنده بودند افتادند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 33
مخصوصا ايجاد فساد در روى زمين ، و برترى جوئى و استكبار ( علو كبير ) از امورى است كه اثرش در همين جهان دامان انسان را مى گيرد ، و به همين دليل بنى اسرائيل بارها گرفتار شكست هاى سخت و پراكندگى و بدبختى شدند ، چرا كه دست به فساد در ارض زدند .
هم اكنون گروهى از قوم يهود يعنى صهيونيستها اقدام به غصب سرزمينهاى ديگران و آواره ساختن آنها از وطنهايشان و كشتن و نابود كردن فرزندانشان كرده اند و حتى احترام خانه خدا بيت المقدس را نيز رعايت نكردند .
آنها در برخورد با مسائل جهانى ، عملا نشان داده اند كه تابع هيچ قانون و معيارى نيستند ، هرگاه فرضا يك جنگجوى فلسطينى به سوى آنها شليك كند آنها در عوض اردوگاههاى آوارگان و كودكستانها و بيمارستانهاى آنان را بمباران مى كنند ، و در مقابل كشته شدن يك نفر از آنها ، گاهى صدها نفر بيگناه را درو مى كنند و خانه هاى زيادى را منفجر مى سازند ! آنها به هيچيك از مصوبات مجامع بين المللى خود را پايبند نمى دانند و علنا و آشكارا همه را زير پا مى گذارند ، بدون شك اينهمه قانون شكنى و بيدادگرى و اعمال ضد انسانى به خاطر آنست كه به قدرت جهانخوارى همچون آمريكا متكى هستند ، ولى اين نيز قابل ترديد نيست كه خود اين قوم و جمعيت از نظر اخلاقى و فكرى نمونه كاملى از جنايت و ناديده گرفتن همه مسائل انسانى مى باشند ، و اين خود مصداقى است از فساد در ارض و برترى جوئى و استكبار و بايد در انتظار اين بود كه باز عبادا لنا اولى باس شديد بر آنها چيره شوند و وعده قطعى خدا را درباره آنها عملى سازند .

3 - تطبيق آيات بر تواريخ اسلامى
در روايات مختلفى مى بينيم كه آيات فوق بر حوادث تاريخ مسلمانان نيز
تفسير نمونه ج : 12 ص : 34
تطبيق شده است از جمله فساد اول و دوم اشاره به قتل على (عليه السلام) و ضربه بر پيكر امام حسن (عليه السلام) است و يا منظور از بعثنا عليكم عبادا لنا أولى باس شديد حضرت مهدى (عليه السلام) ( قائم ) و يارانش مى باشند .
و در بعضى ديگر اشاره به جمعيتى گرفته شده است كه قبل از مهدى (عليه السلام) قيام مى كنند .
پر واضح است كه هرگز مفهوم اين احاديث تفسير آيات فوق در محتواى لفظيش نيست ، چرا كه اين آيات با صراحت تمام از بنى اسرائيل سخن مى گويد ، بلكه منظور اين است كه مشابه همان برنامه در اين امت از فسادها و مجازاتها رخ مى دهد ، و اين دليل روشنى است بر اين كه برنامه فوق هر چند در مورد بنى اسرائيل ذكر شده اما يك قانون كلى است در همه اقوام و ملل و يك سنت جارى عمومى است در طول تاريخ بشر .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 35
إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً(9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ أَعْتَدْنَا لهَُمْ عَذَاباً أَلِيماً(10) وَ يَدْعُ الانسنُ بِالشرِّ دُعَاءَهُ بِالخَْيرِ وَ كانَ الانسنُ عجُولاً(11) وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النهَارَ ءَايَتَينِ فَمَحَوْنَا ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا ءَايَةَ النهَارِ مُبْصرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضلاً مِّن رَّبِّكمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الحِْساب وَ كلَّ شىْء فَصلْنَهُ تَفْصِيلاً(12)
ترجمه :
9 - اين قرآن به راهى هدايت مى كند كه مستقيم ترين راههاست ، و به مؤمنانى كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است .
10 - و اينكه آنها به قيامت ايمان نمى آورند عذاب دردناكى برايشان آماده ساخته ايم .
11 - و انسان ( بر اثر شتابزدگى ) بديها را طلب مى كند آنگونه كه نيكيها را مى طلبد ، و انسان همواره عجول است .
12 - ما شب و روز را دو نشانه ( توحيد و عظمت خود ) قرار داديم سپس نشانه شب را محو كرده و نشان روز را روشنى بخش ساختيم ، تا فضل پروردگار را ( در پرتو آن ) بطلبيد ( و به تلاش زندگى برخيزيد ) و عدد سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را بطور مشخص ( و آشكار ) بيان كرديم .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 36
تفسير : مستقيم ترين راه خوشبختى
در آيات گذشته سخن از بنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان از اين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه در ميان بود .
از اين بحث به قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل مى شود و مى گويد : اين قرآن مردم را به آئينى كه مستقيم ترين و پابرجاترين آئينها است هدايت مى كند ( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ) .
اقوم از ماده قيام گرفته شده است ، و از آنجا كه انسان به هنگامى كه مى خواهد فعاليت پى گيرى انجام دهد قيام مى كند و به كار مى پردازد از اين نظر قيام كنايه از حسن انجام امور و آمادگى براى فعاليت آمده است ، ضمنا استقامت كه از همين ماده گرفته شده است و قيم كه آنهم از اين ماده است به معنى صاف و مستقيم و ثابت و پا بر جا است .
و از آنجا كه اقوم صيغه افعل تفضيل است به معنى صافتر و مستقيم تر و پابرجاتر مى آيد و به اين ترتيب ، مفهوم آيه فوق چنين است كه قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند .
صاف و مستقيم از نظر عقائدى كه عرضه مى كند ، عقائدى روشن ، قابل درك خالى از هر گونه ابهام و خرافات ، عقائدى كه دعوت به عمل دارد ، نيروهاى انسانى را بسيج مى كند و ميان انسان و قوانين عالم طبيعت هماهنگى برقرار مى سازد .
صافتر و مستقيم تر از اين نظر كه ميان ظاهر و باطن ، عقيده و عمل ، تفكر و برنامه ، همگونى ايجاد كرده و همه را به سوى الله دعوت مى كند .
صافتر و مستقيم تر از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 37
بر جامعه انسانى حكم فرما است كه هم جنبه هاى معنوى را پرورش مى دهد و هم از نظر مادى ، تكامل آفرين است .
به افراط و تفريط عبادت و همچنين برنامه هاى اخلاقى كه انسان را از هر گونه تمايل به افراط و تفريط و آز و حرص و طمع و اسراف و تبذير و بخل و حسد و ضعف و استكبار رهائى مى بخشد .
و بالاخره صافتر و مستقيم تر از نظر نظام حكومتى كه برپادارنده عدل است و درهم كوبنده ستم و ستمگران .
آرى قرآن هدايت به طريقه و روشى مى كند كه در تمام زمينه ها صافترين و مستقيم ترين و ثابت ترين طريقه است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مفهوم افعل تفضيل ، اين معنى را مى رساند كه در مذاهب و اديان موجود اقوام ديگر ، اين استقامت و عدالت وجود دارد ولى در قرآن بيشتر است اما با توجه به چند نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود ، زيرا : اولا اگر طرف مقايسه اديان آسمانى ديگر باشد ، بدون شك آنها نيز هر كدام در زمان و عصر خود آئينى مستقيم و صاف و پا بر جا بودند ، ولى طبق قانون تكامل ، هنگامى كه به مرحله نهائى يعنى مرحله خاتميت برسيم ، آئينى وجود خواهد داشت كه صافترين و پابرجاترين است .
ثانيا اگر طرف مقايسه غير مذاهب آسمانى باشد باز هم افعل تفضيل در اينجا مفهوم دارد زيرا مكتبهاى ديگر مى كوشند كه سهمى از استقامت و صافى را داشته باشند ولى در مقايسه با اشتباهاتشان و در مقايسه مجموع آنها با قرآن روشن ميشود كه اين آئين از همه مستقيم تر و صافتر و با ساختمان روح و جسم و جان انسان هماهنگتر و به همين دليل پابرجاتر است : ثالثا همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، افعل تفضيل ، هميشه دليل