بعدی

تفسير نمونه ج : 12 ص : 38
بر اين نيست كه طرف مقايسه ، حتما سهمى از آن مفهوم را دارا است ، چنانكه در قرآن مجيد مى خوانيم ا فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى : آيا كسى كه به سوى حق دعوت مى كند شايسته تر براى رهبرى است يا آنكس كه راهى به حق ندارد مگر اينكه او را رهبرى كنند ( يونس - 35 ) .
ضمنا توجه به اين نكته لازم است كه با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى اقوم ثابت تر و پابرجاتر است ، و با در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عبارت ذكر نشده و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم است روشن مى شود كه اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خاتميت اسلام و پيامبر نيز دارد ، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر و پابرجاتر است ( دقت كنيد ) .
سپس از آنجا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين نامه مستقيم الهى مختلف است ، به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده مى فرمايد : اين قرآن به مؤمنانى كه عمل صالح انجام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است ( و يبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا ) .
و به آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند ( و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمى دهند ) نيز بشارت مى دهد كه عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم ( و ان الذين لا يؤمنون بالاخرة اعتدنا لهم عذابا اليما ) .
تعبير به بشارت در مورد مؤمنان دليلش روشن است ، ولى در مورد افراد بى ايمان و طغيانگر در حقيقت يكنوع استهزاء است ، و يا بشارتى است براى مؤمنان كه دشمنانشان به چنين سرنوشتى گرفتار مى شوند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 39
ضمنا پاداش مؤمنان را در عبارت كوتاه اجرا كبيرا و كيفر افراد بى ايمان را در عبارت جامع عذابا اليما خلاصه كرده كه مفهوم هر دو آنچنان وسيع است كه هر گونه پاداش و كيفر معنوى و مادى ، جسمى و روحانى را شامل مى شود .
و اما اينكه در صفات دوزخيان تنها روى عدم ايمان به آخرت انگشت گذارده و سخن از اعمالشان نيست ، ممكن است از اين جهت باشد كه اعتقاد به آن دادگاه بزرگ بيش از هر چيز انسان را در مقابل گناهان كنترل مى كند ، و از اين گذشته انكار قيامت به انكار خدا نيز بازمى گردد ، زيرا چگونه ممكن است خداوند عادل و حكيم مردم اين جهان را در شرائطى كه مى بينيم به حال خود رها كند ، و جهان ديگرى در كار نباشد ، اين نه با حكمت او سازگار است و نه با عدالتش ، از همه گذشته چون بحث در آيه از پاداش و كيفر است تناسب با مساله آخرت و دادگاه عدل پروردگار دارد .
در آيه بعد به تناسب بحث گذشته به يكى از علل مهم بى ايمانى كه عدم مطالعه كافى در امور است اشاره كرده چنين مى فرمايد : انسان همانگونه كه نيكيها را طلب مى كند به خاطر دستپاچگى و عدم مطالعه كافى به طلب بديها برمى خيزد ( و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير ) .
چرا كه انسان ذاتا عجول است ( و كان الانسان عجولا ) .
دعا در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه طلب و خواستن را شامل مى شود ، اعم از اينكه با زبان بخواهد ، و يا عملا براى بدست آوردن چيزى بپا خيزد و تلاش و كوشش كند .
در حقيقت عجول بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او در تحصيل خير و منفعت سبب مى شود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرار
تفسير نمونه ج : 12 ص : 40
ندهد ، و چه بسيار كه با اين عجله ، نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد ، بلكه هوى و هوسهاى سركش چهره حقيقت را در نظرش دگرگون سازد و به دنبال شر برود .
و در اين حال همانگونه كه انسان ، از خدا تقاضاى نيكى مى كند ، بر اثر سوء تشخيص خود ، بديها را از او تقاضا مى كند ، و همانگونه كه براى نيكى تلاش مى كند ، به دنبال شر و بدى مى رود ، و اين بلاى بزرگى است براى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت .
چه بسيارند كسانى كه بر اثر شتابزدگى خود را به پرتگاههاى خطرناك افكنده اند به گمان اينكه به محل امن و امان مى روند ، در بيراهه ها گام گذارده اند به تصور اينكه به سوى منزل سعادت پيش مى روند ، در زشتيها و بدبختيها غوطهور شده اند به پندار اينكه در مسير افتخار راه مى روند و اين نتيجه شوم عجله و شتابزدگى است .
از آنچه گفتيم روشن شد كه مفهوم آيه نه منحصر به دعاى لفظى است ، و نه طلب كردن عملى بلكه همه را در يك معنى جامع قرار مى گيرد و اگر بعضى از مفسران آن را در يك قسمت محدود كرده اند دليلى بر آن وجود ندارد .
و نيز اگر در بعضى از روايات تنها مساله دعاى لفظى مطرح شده از قبيل ذكر مصداق است نه تمام مفهوم ، چنانكه در حديثى از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : و اعرف طريق نجاتك و هلاكك ، كى لا تدعوا الله بشىء عسى فيه هلاكك ، و انت تظن ان فيه نجاتك ، قال الله تعالى و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير و كان الانسان عجولا : راه نجات و هلاك خود را درست بشناس مبادا از خدا چيزى بطلبى كه نابودى تو در آن است ، در حالى كه گمان مى برى ، نجات تو در آن است ، خداوند متعال مى گويد انسان دعاى شر مى كند آنگونه كه دعاى خير مى كند چرا كه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 41
انسان ، عجول است .
بنابراين تنها راه رسيدن به خير و سعادت آنست كه انسان در هر كار قدم مى گذارد با نهايت دقت و هوشيارى و دور از هر گونه عجله و شتابزدگى تمام جوانب را بررسى كند و خود را در انتخاب راه ، از هر گونه پيشداورى و قضاوتهاى آميخته با هوى و هوس بر كنار دارد ، از خدا در اين راه يارى بطلبد تا راه خير و سعادت را بيابد و در پرتگاه و بيراهه گام ننهد .
آيه بعد سخن از آفرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجود حساب و كتاب در عالم مى كند تا هم دليلى باشد بر توحيد و شناخت خدا و بحث گذشته معاد را تكميل كند و هم شاهدى باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها و عدم شتابزدگى مى گويد : ما شب و روز را دو نشانه از نشانه هاى خود قرار داديم ( و جعلنا الليل و النهار آيتين ) .
سپس نشانه شب را محو ، و نشانه روز را كه روشنى بخش است به جاى آن قرار داديم ( فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة ) .
و از اين كار دو هدف داشتيم نخست اينكه از فضل پروردگارتان بهره گيريد ( لتبتغوا فضلا من ربكم ) .
شبها به استراحت پردازيد ، و روزها به تلاش و كوشش و كار ، و در پرتو آن از مواهب الهى بهره گيريد .
هدف ديگر اينكه : عدد سالها و حساب كارهاى زمان بندى شده خود را بدانيد ( و لتعلموا عدد السنين و الحساب ) .
و ما هر چيز را مشخص و روشن ساختيم ( و كل شىء فصلناه تفصيلا )
تفسير نمونه ج : 12 ص : 42
تا جاى هيچگونه شبهه باقى نماند .
در اينكه منظور از آية الليل و آية النهار خود شب و روز است كه هر كدام آيه و نشانه اى است از پروردگار ، يا منظور از آية الليل قرص ماه و آية النهار قرص خورشيد است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
اما دقت در خود آيه نشان مى دهد كه صحيح همان تفسير اول است ، زيرا تعبير و جعلنا الليل و النهار آيتين دليل بر آن است كه هر كدام آيه و نشانه اى براى اثبات وجود خدا محسوب مى شود ، و منظور از محو آيه شب آنست كه پرده هاى تاريك و ظلمت بار شب در زير پوششى از نور و روشنائى روز محو و نابود مى گردد ، و آنچه در دل شب پنهان گشته بود در پرتو روشنائى روز آشكار مى گردد .
و اگر در بعضى ديگر از آيات قرآن ( سوره يونس آيه 5 ) خورشيد و ماه را وسيله شناسائى سال و ماه و حساب قرار داده منافات با آنچه در بالا گفتيم ندارد ، زيرا پيدايش حساب و كتاب در برنامه زندگى انسان را مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم پيوند دارند .
در نهج البلاغه در خطبه اشباح ضمن بيان نشانه هاى عظمت خداوند چنين مى خوانيم : و جعل شمسها آية مبصرة لنهارها ، و قمرها ، آية ممحوة من ليلها ، و اجراهما فى مناقل مجراهما ، و قدر سيرهما فى مدارج درجهما ، ليميز بين الليل و النهار بهما ، و ليعلم عدد السنين و الحساب بمقاديرهما : خورشيد را نشانه روشنى بخش روز ، و ماه را نشانه محو كننده شب قرار داد ، و آن دو را در مجرايشان به جريان انداخت ، و مراحل سيرشان را اندازه گيرى نمود ، تا ميان شب و روز تفاوت ايجاد كند ، و با اندازه گيرى اين دو ، شماره
تفسير نمونه ج : 12 ص : 43
سالها و حساب دانسته شود .
اين تعبيرها نيز با آنچه در تفسير اول بيان شد منافاتى ندارد ، زيرا همانگونه كه گفتيم پيدايش حساب و شماره سالها را هم مى توان به شب و روز نسبت داد و هم به خورشيد و ماه ، چرا كه هر دو با هم مربوطند .

نكته ها :

آيا انسان ذاتا عجول است ؟
نه تنها در رابطه با عجله و شتابزدگى كه در آيات فوق انسان به آن توصيف شده ، در موارد متعددى ديگر از قرآن نيز مذمتهائى روى عنوان انسان ديده مى شود ، از قبيل ظلوم و جهول و كفور و طغيانگر و هلوع ( كم ظرفيت ) و مغرور و مانند آن .
اين تعبيرات گاهى اين سؤال را به وجود مى آورد كه چگونه مى توان اين امور را با برداشتى كه از قرآن در مورد فطرت پاك انسان و حامل روح خدائى بودنش داريم ، هماهنگ ساخت ؟ به تعبير ديگر انسان از نظر جهان بينى اسلامى ، موجودى است بسيار والا ، به حدى كه لايق مقام خليفة اللهى و نمايندگى خدا در زمين است ، معلم فرشتگان و برتر از آنهاست ، اين موضوع با نكوهشهاى فوق چگونه سازگار است ؟ ! پاسخ اين سؤال را در يك جمله مى توان داد كه آنهمه مقام و شخصيت و ارزش انسان مشروط به يك شرط است و آن تربيت تحت نظر رهبران الهى است ، در غير اين صورت انسان به گونه گياهى خودرو پرورش مى يابد و در ميان هوسها و شهوات غوطهور مى شود ، سرمايه هاى عظيمى را كه بالقوه دارد از دست مى دهد و جنبه هاى منفى در وجود او آشكار مى شود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 44
بنا بر اين اگر شرط مزبور تحقق يابد تمام جنبه هاى مثبتى كه در قرآن در رابطه با انسان آمده در وجود او بارور مى گردد ، و اگر اين شرط ، تحقق نيابد ، جنبه هاى منفى ياد شده آشكار مى شود ، لذا در آيه 19 تا 24 سوره معارج مى خوانيم ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين الذين هم على صلاتهم دائمون .
: انسان ، هلوع آفريده شده ، هنگامى كه بدى به او برسد بى تابى مى كند ، و هنگامى كه خوبى به او برسد ، بخل مىورزد ، مگر نمازگزاران كه همواره به اين برنامه ادامه مى دهند .
شرح بيشتر اين موضوع را در سوره يونس ذيل آيه 12 نيز بيان كرديم ( تفسير نمونه جلد 8 صفحه 239 ) .

2 - بلاى شتابزدگى !
عشق آتشين به يك موضوع و افكار سطحى و محدود ، و گاه سيطره هوى و هوس بر انسان ، و خوشبينى بيش از حد به يك مطلب ، عوامل عجله و شتابزدگى در كارها است ، و از آنجا كه بررسيهاى سطحى و مقدماتى غالبا براى پى بردن به حقيقت يك امر و سود و زيان آن كافى نيست ، معمولا عجله و دستپاچگى در انجام كارها ، موجب ندامت و خسران و پشيمانى است .
تا آنجا كه در آيات فوق خوانديم كه گاهى عجله سبب مى شود ، انسان به دنبال بديها برود به همان سرعت كه به دنبال نيكيها مى رود ! تلخكامى ها و شكستها و مصائبى كه دامان انسان را در طول تاريخ بر اثر عجله و شتابزدگى گرفته است ، بيش از آن است كه قابل احصا و شماره باشد ، و خود ما در طول زندگى نمونه هاى آن را آزموده ايم ، و ثمرات تلخش را چشيده ايم ! .
نقطه مقابل عجله تثبت و تانى يعنى درنگ كردن ، و با تفكر و تامل و بررسى همه جوانب كارى را انجام دادن است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 45
در حديثى از رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : انما اهلك الناس العجلة و لو ان الناس تثبتوا لم يهلك احد : مردم را عجله هلاك مى كند ، اگر مردم با تامل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم مع التثبت تكون السلامة ، و مع العجلة تكون الندامة : با درنگ كردن سلامت است و با عجله ندامت ! و نيز پيامبر ع مى فرمايد : ان الاناة من الله و العجلة من الشيطان ! : تانى و ترك شتابزدگى از ناحيه خدا است و عجله از شيطان است ! .
البته در روايات اسلامى بابى در زمينه تعجيل در كار خير داريم ، از جمله در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ان الله يحب من الخير ما يعجل : خداوند كار نيكى را دوست دارد كه در آن شتاب شود .
و روايات در اين زمينه بسيار است كه منظور از عجله در اين روايات همان سرعت است در مقابل اهمال كارى و تاخيرهاى بيجا و امروز و فردا كردن ، كه غالبا سبب بروز مشكلات و موانعى در كارها مى گردد .
شاهد اين سخن حديثى است كه در همين باب از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است : من هم بشىء من الخير فليعجله فان كل شىء فيه تاخير فان للشيطان فيه نظرة : كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد عجله كند زيرا هر كارى را كه در آن تاخير كنيد شيطان در آن حيله اى مى كند .
بنا بر اين بايد گفت : سرعت و جديت در كارها آرى ، اما عجله و شتابزدگى نه ! .
و به تعبير ديگر ، عجله مذموم آنست كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كار و شناخت صورت گيرد ، اما سرعت و عجله ممدوح آنست كه بعد از تصميم گيرى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 46
لازم ، در اجرا درنگ نشود ، و لذا در روايات مى خوانيم : در كار خير ، عجله كنيد يعنى بعد از آنكه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست .

3 - نقش عدد و حساب در زندگى انسانها .
تمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد ، و هيچيك از نظامات اين عالم بدون حساب نيست ، طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند .
به همين دليل در آيات مختلف قرآن يكى از نعمتهاى خدا وجود ماه و خورشيد يا شب و روز ، به عنوان يك عامل ايجاد نظم و حساب در زندگى انسانها شمرده شده است ، چرا كه هرج و مرج و نبودن حساب و نظم در زندگى عامل فنا و نابودى است .
جالب اينكه در آيات فوق براى نعمت شب و روز ، دو فايده ذكر شده است يكى ابتغاء فضل الله كه در قرآن معمولا به معنى كسب و كار مفيد و ارزنده است ، و ديگرى دانستن عدد سالها و حساب ، شايد ذكر اين دو در كنار هم دليلى بر اين باشد كه ابتغاء فضل الله بدون استفاده از حساب و كتاب ممكن نيست .
و شايد اين سخن در زمانهاى گذشته مانند امروز تا اين حد آفتابى و روشن نبود ، اما در دنياى امروز كه دنياى آمارها و اعداد و ارقام است و در كنار هر سازمان و تشكيلات اقتصادى و اجتماعى و سياسى و نظامى و علمى و فرهنگى ، يك سازمان آمارى وجود دارد ، به خوبى مى توان به عمق اين اشاره قرآنى پى برد ، و دانست كه قرآن نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود بلكه هر قدر زمان بر آن مى گذرد تازه تر مى گردد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 47
وَ كلَّ إِنسن أَلْزَمْنَهُ طئرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ كتَباً يَلْقَاهُ مَنشوراً(13) اقْرَأْ كِتَبَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً(14) مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتى نَبْعَث رَسولاً(15)
ترجمه :
13 - اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم ، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مى بيند .
14 - ( اين همان نامه اعمال او است ، به او مى گوئيم ) كتابت را بخوان ! كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى !
15 - هر كس هدايت شود براى خود هدايت يافته ، و آن كس كه گمراه گردد به زيان خود گمراه شده است ( و ضررش متوجه خود او است ) و هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد ، و ما هرگز ( شخص يا قومى را ) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث مى كنيم ( تا وظائفشان را بيان كند ) .

تفسير : چهار اصل مهم اسلامى
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در ميان بود ، در آيات مورد بحث به مساله حساب اعمال انسانها و چگونگى آن در روز قيامت پرداخته مى گويد : اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داده ايم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 48
( و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه ) .
طائر به معنى پرنده است ، ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيله پرندگان ، فال نيك و بد مى زدند ، و از چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند .
مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حركت مى كرد آنرا به فال نيك مى گرفتند ، و اگر از طرف چپ حركت مى كرد آنرا به فال بد مى گرفتند .
لذا غالبا اين كلمه به معنى فال بد زدن به كار مى رود ، در حالى كه تفال بيشتر به فال نيك زدن گفته مى شود .
در آيات قرآن نيز كرارا تطير به معنى فال بد آمده است مانند : و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه : هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آنرا از شوم بودن وجود موسى و همراهانش مى دانستند ! ( اعراف - 131 ) و در سوره نمل آيه 47 مى خوانيم : قالوا ا طيرنا بك و بمن معك : مشركان قوم صالح (عليه السلام) به اين پيامبر بزرگ گفتند ما تو و يارانت را شوم مى دانيم و به فال بد مى گيريم ! در احاديث اسلامى مى خوانيم كه از تطير نهى شده است ، و راه مبارزه با آن توكل بر خدا معرفى گرديده است .
به هر حال ، طائر در آيه مورد بحث ، نيز اشاره به همين معنى است ، يا به معنى بخت و طالع كه قريب الافق با مساله فال نيك و بد است مى باشد .
قرآن در حقيقت مى گويد : فال نيك و بد ، و طالع سعد و نحس ، چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است ! .
تعبير به الزمناه ( ملازم او ساخته ايم ) و تعبير به فى عنقه ( در گردن او ) همه دليل بر اين است كه اعمال انسان و نتائج آن در دنيا و آخرت از او جدا نمى شوند ، و بايد در همه حال عهده دار و مسئول آنها باشد ، هر چه هست عمل
تفسير نمونه ج : 12 ص : 49
است و بقيه همه حرف .
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز در اطلاق كلمه طائر بر اعمال انسانى داده اند كه اعمال خوب و بد انسان گوئى همچون پرنده اى از وجود او برمى خيزد لذا به آن طائر اطلاق شده است .
مفسران در معنى طائر در آيه مورد بحث ، احتمالات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند : از جمله طائر به معنى بهره انسان از خوب و بد ، يا به معنى دليل و راهنما و يا به معنى نامه اعمال و يا به معنى يمن و شوم است .
ولى بعضى از اين تفسيرها به همان معنى كه در آغاز ذكر كرديم بازمى گردد در حالى كه بعضى ديگر از مفهوم آيه بسيار دور است .
قرآن سپس اضافه مى كند ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند ( و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا ) .
روشن است كه منظور از كتاب چيزى جز كارنامه عمل انسان نيست ، همان كارنامه اى كه در اين دنيا نيز وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود ، منتها در اينجا پوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز .
تعبير به نخرج ( بيرون مى آوريم ) و همچنين تعبير به منشور ( گشوده ) نيز اشاره به همين معنى است كه آنچه در اينجا پنهان و سربسته است در آنجا آشكار و باز مى شود .
در باره نامه اعمال و حقيقت آن در ذيل همين آيات ، بحث خواهيم كرد .
در اين هنگام به او گفته مى شود ، نامه اعمالت را خودت بخوان ! ( اقرأ كتابك ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 50
كافى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى ! ( كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا ) .
يعنى آنقدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست و هر كس اين نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى كند ، هر چند شخص مجرم باشد ، چرا كه اين نامه عمل چنانكه خواهد آمد ، مجموعه اى از آثار خود عمل است ، و يا نفس اعمال ، و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد .
آيا اگر من صداى خودم را از نوار ضبط صوت بشنوم ، يا عكس دقيق خود را به هنگام انجام يك عمل نيك يا بد ببينم مى توانم حاشا كنم ؟ كيفيت تشكيل نامه عمل در قيامت از اين هم زنده تر و دقيقتر است .
آيه بعد ، چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مساله حساب و جزاى اعمال او بيان مى كند .
1 - نخست مى گويد هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته ، و نتيجه اش عائد خود او مى شود ( من اهتدى فانما يهتدى لنفسه ) .
2 - و هر كس گمراهى را بپذيرد ، به زيان خود گمراه شده است عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد ( و من ضل فانما يضل عليها ) .
نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم .
3 - هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند ( و لا تزر وازرة وزر اخرى ) .
وزر به معنى بار سنگين است ، و به معنى مسئوليت نيز مى آيد ، چرا كه آن هم يك بار سنگين معنوى بر دوش انسان محسوب مى شود و اگر به وزير ، وزير گفته مى شود به خاطر آن است كه بار سنگينى از ناحيه امير يا مردم بر دوش
تفسير نمونه ج : 12 ص : 51
او گذارده شده است .
البته اين قانون كلى كه هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد هيچگونه منافاتى با آنچه در آيه 25 سوره نحل گذشت كه مى گويد : گمراه كنندگان بار مسئوليت كسانى را كه گمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند ندارد .
زيرا آنها به خاطر اقدام به گمراه ساختن ديگران ، فاعل آن گناهند ، و يا همچون فاعل آن محسوب مى شوند ، بنابراين در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند و به تعبير ديگر سبب در اينجا در حكم مباشر ( انجام دهنده كار ) است .
همچنين روايات متعددى كه در زمينه سنت نيك و بد گذشت و مفهومش اين بود كه هر كس سنت نيك يا بدى بگذارد در پاداش و كيفر عاملين به آن ، شريك است ، نيز با آنچه در بالا گفتيم تضادى ندارد ، چرا كه سنت گذار در واقع از اجزاى علت تامه عمل است و شريك در فاعليت .
4 - سرانجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص و قومى را مجازات نخواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند ( و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ) .
در اينكه منظور از عذاب در اينجا هر نوع عذاب دنيا و آخرت است يا خصوص عذاب استيصال ( يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح ) در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بدون شك ظاهر آيه مطلق است و هر نوع عذاب را شامل مى شود .
و نيز در اينكه آيا اين حكم ، مخصوص آن دسته از مسائل شرعى است كه تنها راه فهم آنها ادله نقليه است و يا همه مسائل را اعم از اصول و فروع ، عقلى و نقلى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 52
شامل مى شود ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است .
اما اگر بخواهيم به ظاهر آيه كه اطلاق دارد عمل كنيم بايد بگوئيم همه احكام عقلى و نقلى را در رابطه با اصول و فروع دين شامل مى شود ، و مفهوم اين سخن آن است كه حتى در مسائلى كه عقل مستقلا نيك و بد آن را تشخيص مى دهد ( مانند خوبى عدالت و بدى ظلم ) باز تا پيامبران الهى نيايند و حكم عقل را به وسيله حكم نقل تاييد و تقويت نكنند خداوند به لطفش كسى را مجازات نخواهد كرد ( دقت كنيد ) .
ولى از آنجا كه اين مطلب بسيار بعيد به نظر مى رسد ، زيرا مستقلات عقلى نيازى به بيان شرع ندارد و حكم عقل براى اتمام حجت در اينگونه موارد كافى است ، چاره اى جز اين نداريم كه مستقلات عقلى را از آيه استثناء كنيم .
و يا اگر استثناء نكنيم ، عذاب را در اين جمله به معنى عذاب استيصال بگيريم كه نتيجه اش اين مى شود : خداوند به لطفش ، ستمگران و منحرفان را نابود نمى كند مگر اينكه پيامبران را بفرستد و همه راههاى سعادت را نشان دهند ، حتى مستقلات عقلى را با بيان شرعى تاييد نموده ، اتمام حجت را از دو سو يعنى عقل و نقل به انجام برسانند ( باز هم دقت كنيد ) .

نكته ها :

1 - تفال و تطير فال نيك و بد
فال نيك و بد زدن در ميان همه اقوام بوده و هست و به نظر مى رسد سرچشمه آن ، عدم دسترسى به واقعيات و ناآگاهى از علل واقعى حوادث بوده است و به هر حال ، بدون شك اين دو ، اثر طبيعى ندارند ، ولى داراى اثر روانى هستند : فال نيك اميد آفرين است در حالى كه فال بد موجب ياس و نوميدى و ناتوانى مى شود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 53
و از آنجا كه اسلام ، هميشه از مسائل مثبت ، استقبال مى كند ، از فال نيك نهى نكرده ، ولى فال بد را به شدت محكوم كرده است .
حتى در بعضى از روايات آنرا در سرحد شرك شمرده اند ، از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : الطيرة شرك : فال بد زدن ( و آنرا در برابر خدا در سرنوشت خويش مؤثر دانستن ) يكنوع شرك به خدا است .
و ما در اين زمينه ، مفصلا در ذيل آيه 131 سوره اعراف بحث كرده ايم جالب اينكه اسلام در بسيارى از موارد اينگونه مفاهيم تخيلى و پندارى را در يك كانال صحيح و سازنده قرار داده و از آن بهره بردارى كرده است .
مثلا در مورد آنچه در ميان عوام معروف است كه مى گويند فلان همسر ، خوش قدم بود و يا بد قدم ، و از آن روزى كه به خانه فلانكس گام گذاشت و همسرش شد چنين و چنان گشت كه قطعا به اين صورت خرافه اى بيش نيست ، اسلام به آن شكل سازنده تربيتى داده : در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من شوم المرئه غلاء مهرها و شدة مئونتها ... : از بدقدمى زن آنست كه مهرش سنگين باشد و مخارج و هزينه اش زياد ! ... .
و در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اما الدار فشؤمها ضيقها و خبث جيرانها : خانه شوم خانه تنگ و تاريك و خانه اى است كه همسايگان بد داشته باشد .
درست ملاحظه كنيد كه همان الفاظى را كه در مفاهيم خرافى مردم به كار مى برند استخدام براى مفاهيم واقعى و سازنده كرده است ، و تفكر و انديشه اى كه به بيراهه مى رفت به راه راست هدايت نموده .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 54
اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه تاييدى است بر آنچه گفتيم پايان مى دهيم : اللهم لا خير الا خيرك ، و لا طير الا طيرك و لا رب غيرك : خداوندا نيكى تنها از ناحيه تو است ، هيچ فال نيك و بدى جز به اراده تو تحقق نمى يابد و پروردگارى جز تو نيست .

2 - كارنامه عجيب اعمال آدمى
در بسيارى از آيات قرآن و روايات ، سخن از نامه اعمال انسانها به ميان آمده است ، از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه همه اعمال آدمى با تمام جزئيات در نامه اى ثبت مى شود ، و روز رستاخيز اگر انسان نيكوكار باشد نامه اعمالش بدست راست او ، و اگر بدكار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند .
در سوره حاقه مى خوانيم فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤوا كتابيه : اما آنها كه نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سرفرازى و افتخار مى گويند هان بيائيد و نامه اعمال ما را بخوانيد ! ( حاقه - 19 ) و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه : اما كسى كه نامه اعمالش در دست چپ او است مى گويد اى كاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند ! ( حاقه - 25 ) .
و در سوره كهف آيه 49 مى خوانيم : و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا : نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى شود ، در آن هنگام مجرمان را مى بينى از آنچه در آن ثبت است بيمناكند ، و مى گويند : اى واى بر ما ، اين چه نامه اى است كه هيچ گناه صغيره و كبيره اى نيست مگر آنرا ثبت و احصا كرده است ؟ ! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى يابند ، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند .
در حديثى در ذيل آيه مورد بحث ( اقرء كتابك ... ) از امام صادق (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 12 ص : 55
مى خوانيم : يذكر العبد جميع ما عمل ، و ما كتب عليه ، حتى كانه فعله تلك الساعة ، فلذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها : در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى آورد ، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است ! لذا فرياد مجرمان بلند مى شود و مى گويند : اين چه نامه اى است كه هيچ صغيره و كبيره اى را فروگزار نكرده است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين نامه چيست ؟ و چگونه است ؟ بدون شك از جنس كتاب و دفتر و نامه هاى معمولى ، نيست ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند اين نامه عمل چيزى جز روح انسان نمى باشد كه آثار همه اعمال در آن ثبت است زيرا ما هر عملى انجام مى دهيم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد .
يا اينكه اين نامه عمل ، اعضاى پيكر ما حتى پوست تن ما ، و از آن بالاتر زمين و هوا و فضائى است كه در آن اعمال خود را انجام مى دهيم ، چرا كه اعمال ما گذشته از اينكه در جسم و همه ذرات پيكر ما نقش مى بندند ، در هوا و زمين منعكس مى شوند .
گر چه اين آثار براى ما در اين دنيا محسوس و درك كردنى نيست ، اما بدون شك وجود دارد ، و روزى كه در آن روز ديد تازه اى پيدا مى كنيم همه اينها را مى بينيم و مى خوانيم .
تعبير به خواندن هرگز نبايد ما را از آنچه در تفسير بالا ذكر شد ، منحرف سازد ، زيرا خواندن نيز مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه مشاهده را در معنى وسيعش جاى مى دهد ، مثلا در تعبيرات روزمره گاه مى گوئيم در چشمهاى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 56
او خواندم كه چه تصميمى دارد و يا فلان عمل را كه از فلانى سر زد ، بقيه اش را خواندم ، همچنين تعبير به خواندن ، در مورد عكسهائى كه از بيماران مى گيرند نيز امروز رائج است .
روى همين جهت است كه در آيات فوق خوانديم خطوط اين نامه عمل به هيچوجه قابل انكار نيست ، زيرا كه آثار واقعى و تكوينى خود عمل است ، درست مانند صداى ضبط شده انسان يا عكسى كه از او گرفته اند و يا اثر انگشت او .

3 - بى گناه و با گناه را با هم نمى سوزانند !
به عكس آنچه معروف است كه عوام مى گويند آتش كه گرفت خشك و تر مى سوزد در منطق عقل و تعليمات انبياء هيچ بى گناهى به جرم گناه ديگرى مجازات نخواهد شد ، در تمام شهرهاى لوط يك خانواده مؤمن وجود داشت خدا به هنگام مجازات آن قوم منحرف و آلوده ، آن يك خانواده را نجات داد .
آيات فوق نيز با صراحت مى گويد و لا تزر وازرة وزر اخرى .
بنا بر اين اگر در پاره اى از احاديث غير معتبر چيزى بر خلاف اين قانون كلى اسلام ديده شود حتما بايد آنرا كنار گذاشت ، يا توجيه كرد ، مانند روايتى كه مى گويد : شخص ميت به خاطر گريه و بى تابى بازماندگانش ، معذب مى شود ( ممكن است منظور از معذب شدن ، عذاب الهى نباشد بلكه ناراحتى است كه روح او بر اثر آگاهى از بى تابى بستگانش پيدا مى كند ) .
و نيز روشن مى شود عقيده كسانى كه مى گويند فرزندان كفار همراه پدرانشان در آتش دوزخ خواهند بود يك عقيده اسلامى نيست ، چرا كه هيچ فرزندى به گناه پدر و مادر مجازات نمى گردد و به همين دليل ما در جاى خود گفته ايم كه حتى فرزندان نامشروع ، شخصا هيچ گناهى ندارند و درهاى سعادت و نجات - اگر بخواهند - به روى آنان گشوده است ، هر چند زمينه تربيتى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 57
دشوارى دارند .

4 - اصل برائت و آيه ما كنا معذبين ...
در علم اصول در مباحث برائت به آيه فوق ، استدلال شده است ، زيرا حداقل مفهوم آيه اين است كه در مسائلى كه عقل قادر به درك آن نيست ، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف ، كسى را مجازات نمى كند ، و اين دليل بر نفى مجازات و عقاب در موارد عدم بيان است ، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست .
اما اينكه بعضى گفته اند كه منظور از عذاب در آيه فوق ، تنها عذاب استيصال يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح است ، هيچ دليلى بر آن نيست ، بلكه همانگونه كه گفتيم اطلاق آيه آنرا نفى مى كند و هر گونه عذاب و مجازات را فرا مى گيرد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 58
وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نهْلِك قَرْيَةً أَمَرْنَا مُترَفِيهَا فَفَسقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَهَا تَدْمِيراً(16) وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوح وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(17)
ترجمه :
16 - و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى مترفين آنها ( ثروتمندان مست شهوت ) بيان مى داريم سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مى كوبيم !
17 - چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند ( و طبق همين سنت ) آنها را هلاك كرديم ، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن بيناست .

تفسير : مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مى كرد هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمى كنيم در نخستين آيه مورد بحث همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است ، مى گويد : هنگامى كه ما تصميم بر هلاكت قومى بگيريم نخست اوامر خود را براى مترفين و سردمداران آنها بيان مى كنيم ، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند ، ما آنها را شديدا درهم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 59
مى كوبيم و هلاك مى كنيم ( و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا ) .
گر چه بسيارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده اند ، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد ، و آن اينكه : خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى كند ، بلكه نخست به بيان فرمانهايش مى پردازد ، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست ، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است .
اگر درست در آيه دقت كنيم ، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است :
1 - مرحله اوامر ( و نواهى ) .
2 - مرحله فسق و مخالفت .
3 - مرحله استحقاق مجازات .
4 - مرحله هلاكت .
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند ؟ ( مترفين از ماده ترفه به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر ) .
در پاسخ اين سؤال توجه به يك نكته راه گشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع ( منظور جامعه هاى ناسالم است ) مترفين ، سردمداران اجتماعند و ديگران
تفسير نمونه ج : 12 ص : 60
تابع و پيرو آنها .
به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست ، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند ، و هر نغمه اصلاحى و انسانى و اخلاقى در گوش آنها ناهنجار است ، به همين دليل هميشه در صف اول در مقابل پيامبران ايستاده بودند ، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى ديدند .
روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند .
ضمنا دمرنا و تدمير از ماده دمار به معنى هلاكت است .
به هر حال آيه فوق ، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند ، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى كشانند .
آيه بعد به نمونه هائى از اين مساله به صورت يك اصل كلى اشاره كرده مى گويد : چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند ( و طبق همين سنت ) هلاك و نابود شدند ( و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح ) .
سپس اضافه مى كند : چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خدا مخفى بماند ، همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است ( و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا ) .
قرون جمع قرن به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى كنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است .
در اينكه قرن چند سال است ، نظرات گوناگونى داده اند ، بعضى آنرا چهل سال ، بعضى هشتاد ، بعضى صد ، و بالاخره بعضى آنرا صدوبيست سال دانسته اند ، ولى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 61
ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى باشد ، اما معمول در عصر ما اين است كه قرن را به يكصد سال اطلاق مى كنند .
و اينكه مخصوصا روى قرون بعد از نوح تكيه شده ، ممكن است به خاطر آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به مترف و مستضعف كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند .
ذكر خبير و بصير ( آگاه و بينا ) همراه هم اشاره به اين است كه خبير به معنى آگاه از نيت و عقيده است و بصير به معنى بينا نسبت به اعمال ، بنا بر اين خدا هم از انگيزه هاى باطنى اعمال اشخاص با اطلاع است ، و هم از خود اعمالشان ، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى در باره هيچكس روا نمى دارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمى شود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 62
مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(18) وَ مَنْ أَرَادَ الاَخِرَةَ وَ سعَى لهََا سعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك كانَ سعْيُهُم مَّشكُوراً(19) ُكلاً نُّمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّك وَ مَا كانَ عَطاءُ رَبِّك محْظوراً(20) انظرْ كَيْف فَضلْنَا بَعْضهُمْ عَلى بَعْض وَ لَلاَخِرَةُ أَكْبرُ دَرَجَت وَ أَكْبرُ تَفْضِيلاً(21)
ترجمه :
18 - آن كس كه ( تنها ) زندگى زودگذر ( دنياى مادى ) را مى طلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم مى دهيم ، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مذموم و رانده ( درگاه خدا ) است .
19 - و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد ، در حالى كه ايمان داشته باشد ، سعى و تلاش او ( از سوى خدا ) پاداش داده خواهد شد .
20 - هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت بهره و كمك مى دهيم ، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع نشده است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 63
21 - ببين چگونه بعضى را ( در دنيا بخاطر تلاششان ) بر بعضى ديگر برترى بخشيده ايم ، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است .

تفسير : خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود ، در آيات مورد بحث ، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا است اشاره كرده مى گويد : كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى باشد ، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى دهيم سپس جهنم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش آن مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است ( من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا ) .
عاجله به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است .
قابل توجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود ، به هر چه بخواهد مى رسد ، بلكه دو قيد براى آن قائل مى شود ، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد ، همان مقدارى را كه ما بخواهيم ( ما نشاء ) .
ديگر اينكه : همه افراد به همين مقدار نيز نمى رسند ، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد ، آنها كه بخواهيم ( لمن نريد ) .
و به اين ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همه آنچه مى خواهند مى رسند ، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى دهد ، چه بسيارند كسانى كه شب و روز مى دوند و به جائى نمى رسند ، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آنرا بدست مى آورند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 64
و اين هشدارى است براى دنيا پرستان كه اگر خيال كنيد آخرت را به دنيا بفروشيد به تمام هدفتان نائل مى شويد ، اشتباه بزرگى كرده ايد ، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى كنيد .
و اصولا دامنه آرزوهاى انسان آنقدر گسترده است كه با محدوديت جهان ماده قابل اشباع نيست ، تمام دنيا را به يكنفر بدهند ، بسيار مى شود كه اشباع نمى گردد .
اما آنها كه تلاش مى كنند و به هيچ نمى رسند ، ممكن است به دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است ، و خدا به آنها محبت مى كند ، و يا به خاطر آنست كه اگر به جائى برسند آنچنان طغيان مى كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى نمايند .
يصلى از ماده صلى به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مى باشد .
قابل توجه اينكه كيفر اين گروه ، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است ، با دو تعبير مذموم و مدحور تاكيد گرديده ، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است .
در حقيقت آتش دوزخ ، كيفر جسمانى آنها است ، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها ، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است .
سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد ، تا با قرينه مقابله ، آنچنانكه روش قرآن است ، مطلب آشكارتر شود ، مى فرمايد : اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد ، در حالى كه ايمان داشته باشد ، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود ( و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 65
بنا بر اين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است :
1 - اراده انسان آن هم اراده اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد ، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد ، همتى والا و روحيه اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد .
2 - اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بندد ( توجه داشته باشيد كه كلمه سعيها كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى دهد او آخرين ، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى دهد و چيزى فروگذار نمى كند ) .
3 - همه اينها توأم با ايمان باشد ، ايمانى ثابت و استوار ، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى رسد كه از انگيزه صحيحى ، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد .
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنا بر اين مفهوم ايمان در آن نهفته شده است ، ولى از آنجا كه ايمان يك اصل اساسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى كند .
قابل توجه اينكه در مورد دنيا پرستان مى گويد : جهنم را براى آنها قرار مى دهيم ، ولى در مورد عاشقان آخرت مى گويد : سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار .
اين تعبير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است ، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است ، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است ، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا
تفسير نمونه ج : 12 ص : 66
متناسب با ذات بى پايان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است .
گر چه بعضى از مفسران ، مشكور را به معنى اجر مضاعف و يا به معنى قبولى عمل گرفته اند ، ولى روشن است كه مشكور معنى وسيعترى از همه اينها دارد .
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا ، تنها سهم دنيا - پرستان خواهد شد و آخرت طلبان از آن محروم مى گردند ، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى گويد كه : ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى دهيم و امداد مى كنيم ( كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك ) .
چرا كه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مى خورند ( و ما كان عطاء ربك محظورا ) .
نمد از ماده امداد به معنى افزودن است .
آيه بعد يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مى كند و آن اينكه : همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريها است ، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است ، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود ، ولى آخرت نامحدود ، و تفاوتهايش نيز نامحدود است ، مى گويد : بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر ( بخاطر تفاوت در سعى و كوششان ) برترى داديم ، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است
تفسير نمونه ج : 12 ص : 67
( انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا ) .
ممكن است گفته شود ، افرادى را در اين جهان مى بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره هاى وسيع مى گيرند ، ولى بدون شك اينها موارد استثنائى است و نمى توان در برابر اصل كلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنائى كرد ، و اين گونه بهره گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد .
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست ، گاه مى شود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد .

نكته ها :

1 - آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند ؟
در آيات بسيارى ، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است : در بعضى از آيات ، مال به عنوان خير ، معرفى شده ( سوره بقره آيه 180 ) .
و در بسيارى از آيات ، مواهب مادى تحت عنوان فضل خدا آمده است و ابتغوا من فضل الله ( سوره جمعه آيه 10 ) .
در جاى ديگر مى فرمايد همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است خلق لكم ما فى الارض جميعا ( بقره - 29 ) .
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم ( آنها را مسخر شما گردانيد ) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمع آورى كنيم ، مجموعه قابل ملاحظه اى خواهد شد .
ولى با اينهمه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده ، تعبيراتى كه قويا آنرا تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 68
در يكجا آن را عرض و متاع فانى مى شمرد تبتغون عرض الحيوة الدنيا ( نساء - 94 ) .
و در جاى ديگر آنرا مايه غرور و غفلت مى شمرد و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور ( سوره حديد آيه 20 ) .
و در مورد ديگر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ( عنكبوت 64 ) .
و در جائى ديگر مايه غفلت از ياد خدا رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله ( نور - 37 ) .
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود : از يكسو دنيا ، مزرعه آخرت ، تجارتخانه مردان خدا مسجد دوستان حق ، محل هبوط وحى پروردگار ، سراى موعظه و پند ، شمرده شود ( مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله ) .
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن .
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند ؟ پاسخ اين سؤال را در خود قرآن مى توان يافت .
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند ، كسانى را مى گويد كه اين زندگى تنها هدفشان را تشكيل مى دهد ، در سوره نجم آيه 29 مى خوانيم و لم يرد الا الحيوة الدنيا كسانى كه جز زندگى دنيا را نخواهند .
به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند .
در سوره توبه آيه 38 مى خوانيم ا رضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة : آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد ؟ !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 69
آيات مورد بحث ، خود شاهد اين مدعا است ، آنجا كه مى گويد : من كان يريد العاجلة ... يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است .
اصولا تعبير به مزرعه و يا متجر ( تجارتخانه ) و مانند آن خود شاهد زنده اى براى اين موضوع است .
كوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است .
و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود ، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است .
و چه زيبا فرموده است على (عليه السلام) در آن گفتار كوتاه و پرمغزش : من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته : آنكس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد ( و آنرا وسيله بينائى قرار دهد ) دنيا به او آگاهى مى بخشد ، و آنكس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد .
در حقيقت تفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح ، همان چيزى است كه از اليها و بها استفاده مى شود كه اولى هدف را مى رساند و دومى وسيله را .

2 - نقش سعى و تلاش در پيروزيها
اين نخستين بار نيست كه قرآن با تكيه كردن روى سعى و تلاش به افراد تنبل و بيكار هشدار مى دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمى توان بدست آورد ، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 70
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است .
در اينجا انسان را در گرو اعمالش مى شمرد ( كل نفس بما كسبت رهينة ) ( مدثر - 38 ) .
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش مى شمرد ( و ان ليس للانسان الا ما سعى ) .
و در بسيارى از آيات ، بعد از ذكر ايمان ، روى عمل صالح تكيه مى كند .
تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش به جائى مى توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى توان بدست آورد ، چگونه مى توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد .

3 - امدادهاى الهى
نمد از ماده امداد به معنى كمك رساندن است ، راغب در كتاب مفردات مى گويد : كلمه امداد غالبا در مورد كمكهاى مفيد و مؤثر به كار برده مى شود و كلمه مد در موارد مكروه و ناپسند .
به هر حال در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مى گذارد و نيكان و بدان همگى از آن استفاده مى كنند ، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات ، متوقف بر آنست و بدون آن نمى تواند يك انتخابگر باشد .
به تعبير ديگر اين همان مقام رحمانيت خدا است كه فيض عامش ، مؤمن و كافر را شامل مى شود ، ولى در ماوراء اينها نعمتهائى است بى پايان كه مخصوص مؤمنان و نيكان است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 71
لا تجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مخْذُولاً(22) * وَ قَضى رَبُّك أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَك الْكبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلا تَقُل لهَُّمَا أُف وَ لا تَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كرِيماً(23) وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّب ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانى صغِيراً(24) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكمْ إِن تَكُونُوا صلِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلأَوَّبِينَ غَفُوراً(25)
ترجمه :
22 - و با الله معبود ديگرى قرار مده كه ضعيف و مذموم و بى يار و ياور خواهى شد .
23 - پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد ، هر گاه يكى از آنها - يا هر دو آنها - نزد تو ، به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روا مدار ، و بر آنها فرياد مزن ، و گفتار لطيف و سنجيده بزرگوارانه به آنها بگو .
24 - بالهاى تواضع خويش را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر ، و بگو پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند مشمول رحمتشان قرار ده .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 72
25 - پروردگار شما از درون دلهاى شما آگاه است ( اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد و جبران كرديد شما را عفو مى كند چرا كه ) هر گاه صالح باشيد او توبه كنندگان را مى بخشد .

تفسير :

توحيد و نيكى به پدر و مادر ، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى .
آيات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مساله توحيد و ايمان ، شروع مى شود ، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك و سازنده است و هم از اين طريق پيوندى ميان اين آيات و آيات گذشته كه سخن از سعادتمندان و برنامه سه گانه آنها يعنى ايمان و سعى و تلاش و اراده سراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد .
و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترين و بهترين راهها ، بيان شده .
نخست از توحيد شروع كرده مى گويد : با خداوند يگانه ( الله ) هيچ معبودى قرار مده ( لا تجعل مع الله الها آخر ) .
نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن ، بلكه ميگويد قرار مده تا معنى وسيعترى داشته باشد ، يعنى نه در عقيده ، نه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار الله قرار مده .
سپس به بيان نتيجه مرگبار شرك پرداخته مى گويد : اگر شريكى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست ( فتقعد مذموما مخذولا ) .
انتخاب كلمه قعود ( نشستن ) در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زيرا در ادبيات عرب ، اين كلمه كنايه از ضعف است همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 73
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد :
1 - شرك مايه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است در حالى كه توحيد عامل قيام و حركت و سرفرازى است .
2 - شرك ، مايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار ، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است .
3 - شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد ، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها مخذول يعنى بدون يار و ياور خواهند شد .
در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديگرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خوانيم : آنها كه غير خدا را معبود خويش انتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گاه خود قرار داده و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است ( مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ) .
بعد از اصل توحيد به يكى از اساسى ترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده مى گويد : پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد ( و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا ) .
قضاء مفهوم مؤكدترى از امر دارد ، و امر و فرمان قطعى و محكم
تفسير نمونه ج : 12 ص : 74
را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است .
قرار دادن توحيد يعنى اساسى ترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى .
مطلق بودن احسان كه هر گونه نيكى را دربرمى گيرد و همچنين ، والدين كه مسلمان و كافر را شامل مى شود ، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است .
نكره بودن احسان ( احسانا ) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است ( پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را ) .
اين ممكن است به خاطر آن باشد كه از جمله قضى فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شكل اثباتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد : پروردگارت فرمان مؤكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد .
و يا اينكه مجموع جمله نفى و اثبات ( الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است ، اثبات عبادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد : هر گاه يكى از آن دو ، يا هر دو آنها ، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند ( آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند ) از هر گونه محبت در مورد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 75
آنها دريغ مدار ، و كمترين اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامؤدبانه يعنى اف به آنها مگو ( اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف ) .
و بر سر آنها فرياد مزن ( و لا تنهرهما ) .
بلكه با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو ( و قل لهما قولا كريما ) .
و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما ، و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر ( و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ) .
و بگو بار پروردگارا ! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند ( و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ) .

دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر .
در حقيقت در دو آيه اى كه گذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مؤدبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند :
1 - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده ، مى گويد : كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو ! .
آنها ممكن است بر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند ، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از