تفسير نمونه ج : 1 ص : 413
وَ للَّهِ المَْشرِقُ وَ المَْغْرِب فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
إِنَّ اللَّهَ وَسِعٌ عَلِيمٌ(115)
ترجمه :
115 - مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو كنيد ، خدا آنجا است ، خداوند بى
نياز و دانا است .
شان نزول :
در شان نزول آيه روايات مختلفى نقل شده است : ابن عباس مى گويد : اين آيه مربوط به
تغيير قبله است ، هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت يهود
در مقام انكار بر آمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد
؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است .
در روايت ديگرى مى خوانيم : كه اين آيه در مورد نماز مستحبى نازل شده است كه هر گاه
انسان سوار بر مركب باشد به هر سو كه برود ( هر چند پشت به قبله باشد ) مى تواند
نماز مستحبى بخواند .
بعضى ديگر از جابر نقل كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گروهى از
مسلمانان را به يكى از ميدانهاى جنگ فرستاد ، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا
گرفت نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهى به سوئى نماز خواندند ، هنگام طلوع
آفتاب ديدند همگى به غير جانب قبله نماز گذارده اند ، از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) سؤال كردند ، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نمازهايشان در
چنين حالتى صحيح بود ( البته اين حكم شرائطى دارد كه در كتب فقهى آمده است ) .
هيچ مانعى ندارد كه همه شان نزولهاى فوق براى آيه ثابت باشد ، و آيه هم
تفسير نمونه ج : 1 ص : 414
ناظر به مساله تغيير قبله باشد ، هم خواندن نماز نافله بر مركب ، و هم نماز واجب به
هنگام نشناختن قبله ، از اين گذشته اصولا هيچ آيه اى اختصاص به شان نزول خود ندارد
و مفهوم آن بايد به صورت يك حكم كلى در نظر گرفته شود واى بسا از آن احكام گوناگونى
استفاده شود .
تفسير : به هر سو رو كنيد خدا آنجا است !
در آيه گذشته سخن از ستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند ، و در تخريب آن
مى كوشيدند آيه مورد بحث دنباله همين سخن است ، مى گويد : مشرق و مغرب از آن خدا
است ، و به هر طرف رو كنيد خدا آنجا است ( و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم
وجه الله ) .
چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاههاى توحيد مانع شوند ، راه بندگى
خدا بسته شود ، نه ، شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو
كنيد او آنجا است ، همچنين تغيير قبله كه به خاطر مناسبتهاى خاصى صورت گرفته ،
كمترين اثرى در اين امر ندارد مگر جائى هست كه از خدا خالى باشد ، اصولا خدا مكان
ندارد .
و لذا در پايان آيه مى فرمايد : خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است ( ان الله
واسع عليم ) .
توجه به اين نكته لازم است كه منظور از مشرق و مغرب در آيه فوق ، اشاره به دو سمت
خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است ، همانگونه كه مثلا مى گوئيم :
دشمنان على به خاطر عداوت و دوستانش از ترس ، فضائل او را پوشاندند ، اما با اين
حال فضائلش شرق و غرب عالم را گرفت ( يعنى همه دنيا ) شايد تكيه بر خصوص شرق و غرب
به خاطر اين باشد كه انسان ، نخستين جهتى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 415
را كه مى شناسد اين دو جهت است و بقيه جهات به وسيله مشرق و مغرب شناخته مى شود .
در قرآن مجيد نيز مى خوانيم : و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و
مغاربها : شرق و غرب زمين را در اختيار جمعيتى كه مستضعف بودند قرار داديم ( اعراف
- 137 ) .
نكته ها :
1 - فلسفه قبله
نخستين سؤالى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه اگر به هر سو رو كنيم خدا آنجاست ،
پس توجه به قبله چه لزومى دارد ؟ اما چنانكه بعدا نيز اشاره خواهيم كرد ، توجه به
قبله هرگز مفهومش محدود كردن ذات پاك خدا در سمت معينى نيست ، بلكه از آنجا كه
انسان يك وجود مادى است و بالاخره بايد به سوئى نماز بخواند ، دستور داده شده است
كه همه به يكسو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگى در صفوف مسلمين پيدا شود ، و از هرج
و مرج و پراكندگى جلوگيرى به عمل آيد فكر كنيد اگر هر كسى به سوئى نماز مى خواند و
صفوف متفرق تشكيل مى دادند چقدر زننده و ناجور بود ؟ ضمنا سمتى كه به عنوان قبله
تعيين شده ( سمت كعبه ) نقطه اى است مقدس كه از قديمى ترين پايگاههاى توحيد است و
توجه به آن بيدار كننده خاطرات توحيدى مى باشد .
تعبير به وجه الله به معنى صورت خدا نيست ، بلكه وجه در اينجا به معنى ذات است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 416
3 - در روايات متعددى مى خوانيم كه به اين آيه ، براى صحت نماز كسانى كه به غير سمت
كعبه از روى اشتباه و يا عدم توانائى بر تحقيق نماز خوانده اند استناد شده ، و نيز
به همين آيه براى صحت نماز خواندن بر مركب ، استدلال نموده اند ( براى توضيح بيشتر
به كتاب وسائل الشيعه كتاب الصلوة ابواب القبله مراجعه نمائيد ) .
وَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لَّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ
الأَرْضِ كلُّ لَّهُ قَنِتُونَ(116) بَدِيعُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ إِذَا قَضى
أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(117)
ترجمه :
116 - و ( يهود و نصارى و مشركان ) گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است -
منزه است او - بلكه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است و همه در برابر او
خاضعند .
117 - هستى بخش آسمانها و زمين او است و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند مى
گويد : موجود باش ! و آن فورا موجود مى شود .
تفسير : خرافات يهود و نصارى و مشركان
اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان
تفسير نمونه ج : 1 ص : 417
است ، هم گروهى از يهود ، و هم مشركان ، هر سه طايفه معتقد بودند كه خداوند فرزندى
براى خود انتخاب كرده است .
در آيه 30 سوره توبه مى خوانيم : و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى
المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله
انى يؤفكون : يهود گفتند : عزير پسر خدا است ، و نصارى گفتند : مسيح فرزند خدا است
، اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است ، خدا
آنها را بكشد ، چگونه دروغ مى گويند ؟ ! در آيه 68 يونس نيز در باره مشركان مى
خوانيم : قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى : گفتند خداوند براى خود فرزندى
انتخاب كرده است منزه است او ، از همه چيز بى نياز است در آيات بسيار ديگرى از قرآن
نيز اين نسبت ناروا از آنها نقل شده است .
نخستين آيه مورد بحث براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد : آنها گفتند خداوند
فرزندى براى خود انتخاب كرده است ، پاك و منزه است او از اين نسبتهاى ناروا ( و
قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه ) .
خدا چه نيازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند ؟ آيا نيازمند است ؟ محدود است ؟
احتياج به كمك دارد ؟ احتياج به بقاء نسل دارد ؟ براى او است آنچه در آسمانها و
زمين است ( بل له ما فى السماوات و الارض ) .
و همگان در برابر او خاضعند ( كل له قانتون ) .
او نه تنها مالك همه موجودات عالم هستى است ، بلكه ايجاد كننده همه آسمانها و زمين
او است ( بديع السماوات و الارض ) .
و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده ، همه آنها را ابداع فرموده است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 418
او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه هر گاه فرمان وجود چيزى را صادر كند به او مى
گويد : موجود باش ، و آن فورا موجود مى شود ( و اذا قضى امرا فانما يقول له كن
فيكون ) .
نكته ها :
1 - دلائل نفى فرزند
اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زائيده افكار ناتوان انسانهائى است كه خدا
را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند .
انسان به دلائل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد : از يكسو عمرش محدود است و براى
ادامه نسل تولد فرزند لازم است .
از سوى ديگر قدرت او محدود است ، و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى
دارد كه به او در كارهايش كمك كند .
از سوى سوم جنبه هاى عاطفى ، و روحيه انس طلبى ، ايجاب مى كند كه انسان مونسى در
محيط زندگى خود داشته باشد كه آن هم بوسيله فرزندان تامين مى گردد .
بديهى است هيچيك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه
چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد .
بعلاوه داشتن فرزند لازمه اش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه مى باشد .
2 - تفسير جمله كن فيكون
اين تعبير در آيات متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره آل عمران
تفسير نمونه ج : 1 ص : 419
آيه 47 و 59 - سوره انعام آيه 73 - سوره نحل آيه 40 - سوره مريم آيه 35 - سوره يس
آيه 82 و غير اينها .
اين جمله از اراده تكوينى خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن مى گويد .
توضيح اينكه : منظور از جمله كن فيكون ( موجود باش آنهم فورا موجود مى گردد ) اين
نيست كه خداوند يك فرمان لفظى با معنى موجود باش صادر مى كند ، بلكه منظور اين است
هنگامى كه اراده او به وجود چيزى تعلق مى گيرد ، خواه بزرگ باشد يا كوچك ، پيچيده
باشد يا ساده ، به اندازه يك اتم باشد يا به اندازه مجموع آسمانها و زمين ، بدون
نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مى يابد ، و ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتى يك
لحظه نيز فاصله نخواهد بود .
اصولا زمانى در اين وسط نمى تواند قرار گيرد ، و به همين دليل حرف فاء ( در جمله
فيكون ) كه معمولا براى تاخير زمانى توام با اتصال است در اينجا فقط به معنى تاخير
رتبه اى است ( آن گونه كه در فلسفه اثبات شده كه معلول از علت خود متاخر است نه
تاخر زمانى بلكه تاخر رتبه اى - دقت كنيد ) .
اشتباه نشود منظور اين نيست كه هر چه خدا اراده كند در همان لحظه موجود مى شود ،
بلكه منظور اين است هر طور اراده كند همانطور موجود مى شود .
فى المثل اگر اراده كند : آسمانها و زمين در شش دوران به وجود آيند مسلما بى كم و
كاست در همين مدت موجود خواهند شد ، و اگر اراده كند در يك لحظه موجود شوند همه در
يك لحظه موجود خواهند شد ، اين تابع آن است كه او چگونه اراده كند و چگونه مصلحت
بداند .
و يا مثلا هنگامى كه خداوند اراده كند جنينى در شكم مادر درست نه ماه و نه روز
دوران تكامل خود را طى كند ، بدون يك لحظه كم و زياد انجام مى يابد ،
تفسير نمونه ج : 1 ص : 420
و اگر اراده كند اين دوران تكاملى در كمتر از يكهزارم ثانيه صورت گيرد ، مسلما همان
گونه خواهد شد ، چه اينكه اراده او علت تامه براى آفرينش است ، و ميان علت تامه و
وجود معلول هيچگونه فاصله اى نمى تواند باشد .
3 - چگونه چيزى از عدم به وجود مى آيد ؟
كلمه بديع از ماده بدع به معنى بوجود آوردن چيزى بدون سابقه است و اين مى رساند كه
خداوند ، آسمانها و زمين را بدون هيچ ماده و نمونه قبلى به وجود آورده است .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه مگر مى شود چيزى از عدم به وجود آيد ، عدم كه نقيض
وجود مى باشد چگونه مى تواند علت و منشا وجود باشد ؟ و آيا راستى مى توان باور كرد
كه نيستى مايه هستى گردد ؟ اين همان ايراد ماديها در مساله ابداع است و از آن نتيجه
مى گيرند كه ماده اصلى جهان ازلى و ابدى است و مطلقا موجود و معدوم نمى شود .
پاسخ :
در مرحله اول عين اين ايراد به خود ماديها نيز وارد مى شود .
توضيح اينكه : آنها معتقدند ماده اين جهان قديم و ازلى است و تا بحال چيزى از آن كم
نشده ، و اينكه مى بينيم جهان تا حال تغييراتى پيدا كرده تنها صورت آن است كه دائما
در تغيير است ، نه اصل ماده ، از آنان مى پرسيم : صورت فعلى ماده كه قبلا به طور
مسلم وجود نداشته چگونه به وجود آمد ؟ آيا از عدم بوجود آمد ؟ اگر چنين است پس
چگونه عدم مى تواند منشا وجود صورت گردد ؟ ( دقت كنيد ) .
مثلا : نقاشى منظره زيبائى را با قلم و رنگ بر روى كاغذ ترسيم مى كند ، ماديها مى
گويند : ماده رنگى آن موجود بوده ، ولى اين منظره و اين صورت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 421
كه قبلا وجود نداشته چگونه به وجود آمده است ؟ هر پاسخ كه آنها براى پيدا شدن صورت
از عدم دادند ، همان پاسخ را در مورد ماده خواهيم گفت .
و در مرحله ثانى بايد توجه داشت كه اشتباه از ناحيه كلمه از به وجود آمده است ،
آنها خيال مى كنند اينكه مى گوئيم عالم از نيستى به هستى آمده مثل اين است كه مى
گوئيم ميز از چوب ساخته شده است كه در ساختن ميز چوب بايد قبلا موجود باشد تا ميز
ساخته شود ، در صورتى كه معنى جمله عالم از نيستى به هستى آمده اين نيست ، بلكه به
اين معنى است كه عالم قبلا وجود نداشت سپس موجود شد آيا در اين عبارت تضاد و تناقضى
مى بينيد ؟ .
و به تعبير فلسفى : هر موجود ممكن ( آنكه از ذات خود هستى ندارد ) از دو جنبه تشكيل
شده است : ماهيت و وجود ماهيت عبارت از معنى اعتبارى است كه نسبت آن به وجود و عدم
مساوى است به عبارت ديگر قدر مشتركى كه از ملاحظه وجود و عدم چيزى به دست مى آيد
ماهيت ناميده مى شود ، مثلا اين درخت سابقا نبوده و فعلا هست فلانى سابقا وجود
نداشت فعلا وجود پيدا كرده آنچه را كه مورد دو حالت وجود و عدم قرار داديم ماهيت
است .
بنابر اين معنى اين سخن كه خداوند عالم را از عدم به وجود آورده اين مى شود كه
خداوند ماهيت را از حال عدم به حال وجود آورد و به تعبير ديگر لباس وجود بر اندام
ماهيت پوشانيد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 422
وَ قَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا
ءَايَةٌ كَذَلِك قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشبَهَت
قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الاَيَتِ لِقَوْم يُوقِنُونَ(118) إِنَّا أَرْسلْنَك
بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسئَلُ عَنْ أَصحَبِ الجَْحِيمِ(119)
ترجمه :
118 - افراد ناآگاه گفتند : چرا خدا با ما سخن نمى گويد ؟ و آيه و نشانه اى بر خود
ما نازل نمى كند ؟ پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند دلها و افكارشان مشابه
است ، ولى ما ( به اندازه كافى ) آيات و نشانه ها را براى اهل يقين ( و حقيقت جويان
) روشن ساخته ايم .
119 - ما تو را به حق براى بشارت و تهديد ( مردم جهان ) فرستاديم و تو مسئول گمراهى
دوزخيان ( پس از ابلاغ رسالت ) نيستى .
تفسير : بهانه ديگر : چرا خدا با ما سخن نمى گويد ؟ !
به تناسب بهانه جوئيهاى يهود در نخستين آيات فوق ، سخن از گروه ديگرى از بهانه
جويان است كه ظاهرا همان مشركان عرب بودند ، مى گويد : افراد بى اطلاع گفتند : چرا
خدا با ما سخن نمى گويد ؟ و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى شود ؟ ( و قال
الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا آية ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 423
در حقيقت اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان الذين لا يعلمون ( آنها كه نمى دانند )
ياد كرده ، دو در خواست غير منطقى داشتند :
1 - چرا خداوند مستقيما با ما سخن نمى گويد ؟
2 - چرا آيه اى بر خود ما نازل نمى شود ؟ قرآن در پاسخ اين ادعاهاى لجوجانه و
خودخواهانه مى گويد : پيشينيان آنها نيز همين گونه سخنان داشتند ، دلها و افكارشان
مشابه است ، ولى ما آيات و نشانه ها را ( به مقدار كافى ) براى آنها كه حقيقت جو و
اهل يقين هستند روشن ساختيم ( كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد
بينا الايات لقوم يوقنون ) .
اگر براستى منظور آنها درك حقيقت و واقعيت است ، همين آيات را كه بر پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار او است ، چه لزومى
دارد كه بر هر يك يك از افراد مستقيما و مستقلا آياتى نازل شود ؟ و چه معنى دارد كه
من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد ؟ ! نظير اين سخن را در سوره
مدثر آيه 52 نيز مى خوانيم : بل يريد كل منهم ان يؤتى صحفا منشرة : هر يك از آنها
انتظار دارند اوراق متعددى از آيات بر آنها نازل گردد ! چه انتظار بيجائى ؟ اصولا
اين كار ، علاوه بر اينكه هيچگونه ضرورتى ندارد بر خلاف حكمت پروردگار است زيرا
اولا اثبات صدق پيامبران براى همه مردم از طريق آياتى كه بر خود آنها نازل مى شود
كاملا ممكن است .
ثانيا - نزول آيات و معجزات بر هر كس ممكن نيست ، يكنوع شايستگى و آمادگى و پاكى
روح لازم دارد ، اين درست به آن مى ماند كه تمام سيم هاى شبكه وسيع برق يك شهر (
اعم از سيمهاى قوى و بسيار نازك ) انتظار داشته باشند كه همان برق فوق العاده
نيرومندى كه به نخستين كابلهاى قوى منتقل مى شود به آنها
تفسير نمونه ج : 1 ص : 424
نيز منتقل گردد ، مسلما اين انتظار ، انتظار غلط و نابجائى است ، آن مهندسى كه آن
سيمها را براى انجام وظائف مختلف تنظيم نموده سهم همه آنها را منظور كرده ، بعضى
بلاواسطه از مولد برق نيرو مى گيرند و بعضى با واسطه با ولتاژهاى مختلف .
آيه بعد روى سخن را به پيامبر كرده و وظيفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحى
و بهانه جوئيهاى ديگر مشخص مى كند مى گويد : ما تو را به حق براى بشارت و انذار (
مردم جهان ) فرستاديم ( انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا ) .
تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بيان كنى ، معجزات را به آنها نشان دهى
و حقايق را با منطق تبيين نمائى ، و اين دعوت بايد توام با تشويق نيكوكاران ، و بيم
دادن بدكاران ، باشد ، اين وظيفه تو است .
اما اگر گروهى از آنها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسئول گمراهى
دوزخيان نيستى ( و لا تسئل عن اصحاب الجحيم ) .
نكته ها :
1 - دلهاى آنها همانند يكديگر است
در آيات فوق خوانديم كه قرآن مى گويد : اين بهانه گيريها تازگى ندارد ، اقوام منحرف
پيشين نيز همين حرفها را داشتند ، گوئى دلهاى آنها درست همانند هم ساخته شده ، اين
تعبير اشاره به اين نكته نيز مى باشد كه گذشت زمان و تعليمات پيامبران مى بايست اين
اثر را گذارده باشد كه نسلهاى آينده سهم بيشترى از آگاهى پيدا كنند و سخنان بى
اساسى كه نشانه نهايت جهل و نادانى است كنار بگذارند ، اما متاسفانه اين گروه از
اين برنامه تكاملى هيچگونه سهمى نبرده اند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 425
همچنان در جا مى زنند ، گوئى تعلق به هزاران سال قبل دارند و گذشت زمان كمترين
تكانى به فكر آنها نداده است .
2 - دو اصل مهم تربيتى
- بشارت و انذار يا تشويق و تهديد بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى و حركتهاى اجتماعى
را تشكيل مى دهد ، آدمى هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود ، و هم در برابر
كار بد كيفر بيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم
پيدا كند .
تشويق به تنهائى براى رسيدن به تكامل فرد يا جامعه كافى نيست ، زيرا انسان در اين
صورت مطمئن است انجام گناه خطرى براى او ندارد .
فى المثل مى بينيم : پيروان كنونى مسيح (عليه السلام) عقيده به فداء دارند ، و
معتقدند حضرت مسيح (عليه السلام) فداى گناهان آنها گرديده ، حتى رهبرانشان گاه سند
بهشت به آنها مى فروشند و گاه گناهشان را از طرف خدا مى بخشند ! مسلما چنين جمعيتى
به آسانى مرتكب گناه مى شود .
در قاموس كتاب مقدس مى خوانيم : ... فدا نيز اشاره به كفاره خون گرانبهاى مسيح است
كه گناه جميع ماها بر او گذارده شد و گناهان ما را در جسد خود بر صليب متحمل شد !
مسلما اين منطق نادرست افراد را در ارتكاب گناه جسور مى كند .
كوتاه سخن اينكه آنها كه تصور مى كنند تنها تشويق براى تربيت انسان ( اعم از كودكان
و بزرگسالان ) كافى است ، و بايد تنبيه و تهديد و كيفر را به كلى شست و كنار گذاشت
، سخت در اشتباهند ، همانگونه كه افرادى كه پايه تربيت را تنها بر ترس و تهديد مى
گذارند و از جنبه هاى تشويقى غافلند نيز گمراه و بيخبرند .
اين هر دو گروه در شناخت انسان در اشتباهند ، چرا كه توجه ندارند كه انسان مجموعه
اى است از بيم و اميد ، از حب ذات و علاقه به حيات ، و نفرت از فناء
تفسير نمونه ج : 1 ص : 426
و نيستى ، تركيبى است از جلب منفعت و دفع ضرر ، آيا انسانى كه ابعاد روح او را اين
دو تشكيل مى دهد ممكن است پايه تربيتش تنها روى يك قسمت باشد .
مخصوصا تعادل ميان اين دو لازم است كه اگر تشويق و اميد از حد بگذرد باعث جرئت و
غفلت است ، و اگر بيم و انذار بيش از اندازه باشد نتيجه اش ياس و نوميدى و خاموش
شدن شعله هاى عشق و تحرك است .
درست به همين دليل در آيات قرآن ، نذير و بشير يا انذار و بشارت در كنار هم قرار
گرفته ، حتى گاهى بشارت بر انذار مقدم است ، مانند آيه مورد بحث ، ( بشيرا و نذيرا
) و گاه به عكس ، نذير بر بشير تقدم يافته ، مانند آيه 188 سوره اعراف ان انا الا
نذير و بشير لقوم يؤمنون : من بيم دهنده و بشارت دهنده و بشارت دهنده ام براى
افرادى كه ايمان مى آورند .
هر چند در اكثر آيات قرآن ، بشارت مقدم داشته شده اين نيز ممكن است به خاطر اين
باشد كه در مجموع ، رحمت خدا بر عذاب و غضب او پيشى گرفته است ( يا من سبقت رحمته
غضبه ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 427
وَ لَن تَرْضى عَنك الْيهُودُ وَ لا النَّصرَى حَتى تَتَّبِعَ مِلَّتهُمْ قُلْ
إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُْدَى وَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى
جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللَّهِ مِن وَلىّ وَ لا نَصِير(120) الَّذِينَ
ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئك يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ
مَن يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئك هُمُ الخَْسِرُونَ(121)
ترجمه :
120 - هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا ( بطور كامل تسليم خواسته هاى
آنها شوى و ) از آئين ( تحريف يافته ) آنان پيروى كنى بگو هدايت تنها هدايت الهى
است ، و اگر از هوى و هوسهاى آنها پيروى كنى ، بعد از آنكه آگاه شده اى هيچ سرپرست
و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود .
121 - كسانى كه كتاب آسمانى ، به آنها داده ايم ( يهود و نصارى ) و آن را از روى
دقت مى خوانند ، به پيامبر اسلام ايمان مى آورند و كسانى كه به او كافر شوند
زيانكارند .
شان نزول :
در شان نزول آيه اول از ابن عباس چنين نقل شده كه يهود مدينه و نصاراى نجران انتظار
داشتند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همواره در قبله با آنها موافقت
كند ، هنگامى كه خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى كعبه گردانيد آنها
از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مايوس شدند ( و شايد در اين ميان بعضى از طوائف
مسلمانان
تفسير نمونه ج : 1 ص : 428
ايراد مى كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد ) .
آيه فوق نازل شد و به پيامبر اعلام كرد كه اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى
در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهند شد ، جز اينكه آئين آنها را دربست
بپذيرى .
بعضى ديگر نقل كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اصرار فراوان داشت كه
اين دو گروه را راضى كند ، شايد اسلام را پذيرا گردند ، آيه فوق نازل شد و به
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعلام كرد كه اين فكر را از سر بدر كن چرا كه آنها
به هيچ قيمت راضى نخواهند شد جز به پيروى از آئين آنها .
در شان نزول آيه دوم نيز روايات گوناگونى است : بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه
در باره افرادى كه با جعفر بن ابى طالب از حبشه آمدند و از كسانى بودند كه در آنجا
به او پيوستند نازل شد ، آنها چهل نفر بودند ، سى و دو نفر اهل حبشه ، و هشت نفر از
راهبان شام كه بحيرا راهب معروف نيز جزء آنان بود .
بعضى ديگر معتقدند كه آيه در باره افرادى از يهود همانند عبد الله بن سلام و سعيد
بن عمرو و تمام بن يهودا و امثال آنها نازل شده كه اسلام را پذيرفتند و براستى مؤمن
شدند .
تفسير : جلب رضايت اين گروه ممكن نيست
از آنجا كه در آيه گذشته سلب مسئوليت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر
گمراهان لجوج مى كند ، آيات فوق در ادامه همين بحث به پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مى گويد :
تفسير نمونه ج : 1 ص : 429
اصرار بر جلب رضايت يهود و نصارى نداشته باش ، چه اينكه آنها هرگز از تو راضى
نخواهند شد مگر اينكه به طور كامل تسليم خواسته هاى آنها و پيرو آئينشان شوى ( و لن
ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم ) .
تو وظيفه دارى به آنها بگوئى كه هدايت ، تنها هدايت الهى است ( قل ان هدى الله هو
الهدى ) .
هدايتى كه آميخته با خرافات و افكار منحط افراد نادان نشده است ، آرى از چنين هدايت
خالصى بايد پيروى كرد .
سپس اضافه مى كند : اگر تسليم تعصبها و هوسها و افكار كوتاه آنها شوى بعد از آنكه
در پرتو وحى الهى حقايق براى تو روشن شده ، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى
تو نخواهد بود ( و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذى جائك من العلم مالك من الله من ولى و
لا نصير ) .
و اما از آنجا كه جمعى از حق طلبان يهود و نصارى ، دعوت پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را لبيك گفتند و اين آئين را پذيرا شدند ، قرآن پس از مذمت گروه
سابق از اينها به نيكى ياد مى كند و مى گويد : كسانى كه كتاب آسمانى را به آنها
داديم و از روى دقت آن را تلاوت كرده و حق تلاوتش را ( كه تفكر و انديشه و سپس عمل
است ) ادا كردند به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان مى آورند ( الذين
آتينا هم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به ) .
و آنها كه نسبت به آن كافر شدند به خودشان ظلم كردند ، همان زيانكارانند ( و من
يكفر به فاولئك هم الخاسرون ) .
اينها كسانى بودند كه براستى حق تلاوت كتاب آسمانى خويش را بجا آوردند و همان سبب
هدايتشان شد ، چرا كه بشارتهاى ظهور پيامبر موعود را كه در آن كتب خوانده بودند
منطبق بر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ديدند و تسليم شدند و خدا هم از
تفسير نمونه ج : 1 ص : 430
آنها تقدير كرده است .
نكته ها :
1 - سؤال : جمله و لئن اتبعت اهوائهم ممكن است براى بعضى اين سؤال را به وجود آورد
كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن مقام عصمت مگر ممكن است از هوسهاى
منحرفان يهود پيروى كند ؟ در پاسخ مى گوئيم : اين گونه تعبيرها كه در آيات قرآن
كرارا ديده مى شود هيچ منافاتى با مقام عصمت انبياء ندارد ، زيرا از يكسو جمله
شرطيه است و جمله شرطيه دليل بر وقوع شرط نيست .
از سوى ديگر معصوم بودن ، گناه را بر پيامبران محال نمى كند ، بلكه پيغمبر و امام
با اينكه قدرت بر گناه دارند و اختيار از آنها سلب نشده دامنهايشان هيچگاه آلوده به
گناه نمى گردد ، به تعبير ديگر آنها قدرت بر گناه دارند ولى ايمان و علم و تقوايشان
در حدى است كه هرگز به سراغ گناه نمى روند بنا بر اين هشدارهائى همانند هشدار فوق
در مورد آنها كاملا بجاست از سوى سوم اين خطاب گر چه متوجه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) است ولى ممكن است منظور همه مردم باشد .
2 - جلب رضايت دشمن ، حسابى دارد
- درست است كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را به سوى حق دعوت كند ، ولى
اين در مقابل افراد انعطاف پذير است ، اما كسانى هستند كه هرگز تسليم حرف حق نيستند
، نبايد در فكر جلب رضايت آنها بود ، اينجا است كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت :
به جهنم ! و بيهوده نبايد وقت صرف آنها كرد .
3 - هدايت تنها هدايت الهى است
- از آيات فوق ضمنا اين حقيقت استفاده
تفسير نمونه ج : 1 ص : 431
مى شود تنها قانونى كه مى تواند مايه نجات انسانها گردد قانون و هدايت الهى است ،
چرا كه علم بشر هر قدر تكامل يابد باز آميخته به جهل و شك و نارسائى در جهات مختلف
است ، و هدايتى كه در پرتو چنين علم ناقصى پيدا شود ، هدايت مطلق نخواهد بود ، تنها
كسى مى تواند برنامه هدايت مطلق را رهبرى كند كه داراى علم مطلق و خالى از جهل و
نارسائى باشد و او تنها خدا است .
4 - حق تلاوت چيست ؟
- اين تعبير تعبير پر معنائى است و خط روشنى براى ما در برابر قرآن مجيد و كتب
آسمانى مشخص مى سازد ، چرا كه مردم در برابر اين آيات الهى چند گروهند : گروهى تمام
اصرارشان بر اداى الفاظ و حروف از مخارج آن است آنها دائما در فكر وقف و وصل و حروف
يرملون و شد و مدند و كمترين اهميتى به محتوى و معنى ، تا چه رسد به عمل كردن به آن
، نمى دهند ، به گفته قرآن اينها همانند حيوانى هستند كه كتابهائى بر او حمل شده
باشد ( كمثل الحمار يحمل اسفارا - سوره جمعه آيه 5 ) .
گروهى ديگر از الفاظ فراتر رفته و در معانى دقت مى كنند و در ريزه كاريها و نكات
قرآن مى انديشند و از علوم آن آگاهند اما از عمل خبرى نيست ! .
ولى گروه سومى هستند كه مؤمنان راستينند ، قرآن را به عنوان يك كتاب عمل ، و يك
برنامه كامل زندگى پذيرفته اند ، خواندن الفاظ و انديشه در معانى و درك مفاهيم اين
كتاب بزرگ را مقدمه اى براى عمل مى دانند ، و لذا هر زمان قرآن مى خوانند روح تازه
اى در كالبد آنها پيدا مى شود ، تصميم و اراده تازه ، آمادگى و اعمال تازه ، و اين
است حق تلاوت .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود : يرتلون
آياته ، و يتفقهون به ، و يعملون باحكامه ، و يرجون وعده ، و يخافون
تفسير نمونه ج : 1 ص : 432
و عيده ، و يعتبرون بقصصه ، و ياتمرون باوامره ، و ينتهون بنواهيه ، ما هو و الله
حفظ آياته و درس حروفه ، و تلاوة سوره و درس اعشاره و اخماسه - حفظوا حروفه ، و
اضاعوا حدوده ، و انما هو تدبر آياته و العمل باركانه ، قال الله تعالى كتاب
انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته : منظور اين است كه آيات آن را با دقت بخوانند و
حقايق آن را درك كنند و به احكام آن عمل بنمايند ، به وعده هاى آن اميدوار ، و از
وعيدهاى آن ترسان باشند ، از داستانهاى آن عبرت گيرند ، به اوامرش گردن نهند و
نواهى آن را بپذيرند ، به خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حروف و تلاوت
سوره ها و ياد گرفتن اعشار و اخماس آن نيست - آنها حروف قرآن را حفظ كردند اما حدود
آن را ضايع ساختند ، منظور تنها اين است كه در آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل
كنند ، چنانكه خداوند مى فرمايد : اين كتابى است پر بركت كه ما بر تو نازل كرديم تا
در آياتش تدبر كنند .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 433
يَبَنى إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتىَ الَّتى أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَنى
فَضلْتُكمْ عَلى الْعَلَمِينَ(122) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِى نَفْسٌ عَن
نَّفْس شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا تَنفَعُهَا شفَعَةٌ وَ لا هُمْ
يُنصرُونَ(123)
ترجمه :
122 - اى بنى اسرائيل ! نعمتى را كه به شما ارزانى داشتم بياد بياوريد ، و نيز به
خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم .
123 - از روزى بترسيد كه هيچكس به جاى ديگرى جزا نمى بيند و هيچگونه عوضى از او
قبول نمى گردد و شفاعت ، او را سود نمى دهد و ( از هيچ ناحيه ) يارى نمى شوند .
تفسير :
بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خويش را بر آنها مى شمرد
مخصوصا برترى و فضيلتى را كه خداوند براى آنها نسبت به مردم زمانشان قائل شده
يادآورى مى كند .
مى فرمايد : اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم و
نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان ( بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى
مى كردند ) برترى بخشيدم ( يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى
فضلتكم على العالمين ) .
ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسئوليت نخواهد بود ، بلكه خداوند در
تفسير نمونه ج : 1 ص : 434
برابر بخشيدن هر موهبتى تكليف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد در آيه بعد به آنها
هشدار مى دهد و مى گويد : از آن روز بترسيد كه هيچكس به جاى ديگرى جزا نمى بيند ( و
اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا ) .
و چيزى به عنوان غرامت و يا فديه كه بلاگردان آنها باشد پذيرفته نمى شود ( و لا
يقبل منها عدل ) .
و هيچ شفاعتى ( جز به اذن پروردگار ) او را سود ندهد ( و لا تنفعها شفاعة ) .
و اگر فكر مى كنيد كسى در آنجا - جز خدا - مى تواند انسان را كمك كند اشتباه است
چرا كه هيچكس در آنجا يارى نمى شود ( و لا هم ينصرون ) .
بنا بر اين تمام راههاى نجات كه در اين دنيا به آن متوسل مى شويد همه بسته است ،
تنها و تنها يك راه باز است ، و آن راه ايمان و عمل صالح ، و در برابر گناهان توبه
كردن و اصلاح خويش نمودن است .
از آنجا كه در آيه 47 و 48 همين سوره عين همين مسائل مطرح شده ( با تغيير مختصرى در
تعبير ) و ما در آنجا مشروحا بحث كرده ايم به آنچه در بالا آمد قناعت مى كنيم .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 435
* وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبُّهُ بِكلِمَت فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنى
جَاعِلُك لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتى قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِى
الظلِمِينَ(124)
ترجمه :
124 - ( به خاطر بياوريد ) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود ،
و او بخوبى از عهده آزمايش بر آمد ، خداوند به او فرمود : من تو را امام و رهبر
مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد : از دودمان من ( نيز امامانى قرار بده ) خداوند
فرمود : پيمان من به ستمكاران نمى رسد ( و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و
معصوم باشند شايسته اين مقامند ) .
تفسير : امامت اوج افتخار ابراهيم (عليه السلام)
از اين آيات به بعد سخن از ابراهيم پيامبر بزرگ خدا و قهرمان توحيد و بناى خانه
كعبه و اهميت اين كانون بزرگ توحيد و عبادت است كه ضمن هيجده آيه اين مسائل را بر
شمرده است .
هدف از اين آيات در واقع سه چيز است : نخست اينكه مقدمه اى باشد براى مساله تغيير
قبله كه بعدا مطرح مى شود تا مسلمانان بدانند اين كعبه از يادگارهاى ابراهيم پيامبر
بت شكن است و اگر امروز مشركان و بت پرستان آن را تبديل به بتخانه كرده اند اين يك
آلودگى سطحى است و چيزى از ارزش و مقام كعبه نمى كاهد .
ديگر اينكه يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم و آئين او هستيم و اين
آيات ( در ارتباط با آيات فراوانى كه در باره يهود گذشت ) مشخص مى سازد كه آنها تا
چه حد از آئين ابراهيم بيگانه اند .
سوم اينكه مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم قائل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 436
بودند ، بايد به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطى با برنامه اين
پيامبر بزرگ بت شكن ندارد .
در آيه مورد بحث نخست مى گويد : بخاطر بياوريد هنگامى را كه خداوند ابراهيم را با
وسائل گوناگون آزمود و او از عهده آزمايش به خوبى بر آمد ( و اذ ابتلى ابراهيم ربه
بكلمات فاتمهن ) .
آرى اين آيه از مهمترين فرازهاى زندگى ابراهيم (عليه السلام) يعنى آزمايشهاى بزرگ
او و پيروزيش در صحنه آزمايشها سخن مى گويد ، آزمايشهائى كه عظمت مقام و شخصيت
ابراهيم را كاملا مشخص ساخت ، و ارزش وجود او را آشكار كرد .
هنگامى كه از عهده اين آزمايشها بر آمد ، خداوند مى بايد جايزه اى به او بدهد فرمود
: من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم ( قال انى جاعلك للناس اماما ) .
ابراهيم تقاضا كرد كه از دودمان من نيز امامانى قرار ده تا اين رشته نبوت و امامت
قطع نشود و قائم به شخص من نباشد ( قال و من ذريتى ) .
اما خداوند در پاسخ او فرمود : پيمان من ، يعنى مقام امامت ، به ظالمان هرگز نخواهد
رسيد ( قال لا ينال عهدى الظالمين ) .
تقاضاى تو را پذيرفتم ، ولى تنها آن دسته از ذريه تو كه پاك و معصوم باشند شايسته
اين مقامند !
نكته ها :
در اينجا چند موضوع مهم است كه بايد دقيقا بررسى شود :
1 - منظور از كلمات چيست ؟
از بررسى آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيرى كه ابراهيم انجام داد و مورد تحسين
خداوند قرار گرفت ، چنين استفاده مى شود كه مقصود از كلمات ( جمله هائى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 437
كه خداوند ابراهيم را به آن آزمود ) يك سلسله وظائف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر
دوش ابراهيم گذارده بود ، و اين پيامبر مخلص همه آنها را به عاليترين وجه انجام داد
، اين دستورات عبارت بودند از : بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى
او به فرمان خدا ! بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بى آب و گياه مكه
در جائى كه حتى يك نفر سكونت نداشت ! قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بتها و
دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخى و قرار گرفتن در دل آتش ، و حفظ خونسردى
كامل و ايمان در تمام اين مراحل ! مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به
زندگى خود و ورود در سرزمينهاى دور دست براى اداى رسالت خويش ، و مانند اينها .
و براستى هر يك از آنها آزمايشى بسيار سنگين و مشكل بود ، اما او با قدرت و نيروى
ايمان از عهده همه آنها بر آمد و اثبات كرد كه شايستگى مقام امامت را دارد .
2 - امام كيست ؟
از آيه مورد بحث اجمالا چنين استفاده مى شود : مقام امامتى كه به ابراهيم بعد از
پيروزى در همه اين آزمونها بخشيده شد .
فوق مقام نبوت و رسالت بود .
توضيح اينكه : امامت معانى مختلفى دارد :
1 - امامت به معنى رياست و زعامت در امور دنياى مردم ( آنچنان كه اهل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 438
تسنن مى گويند ) .
2 - امامت به معنى رياست در امور دين و دنيا ( آنچنان كه بعضى ديگر از آنها تفسير
كرده اند ) .
3 - امامت عبارت است از تحقق بخشيدن برنامه هاى دينى اعم از حكومت به معنى وسيع
كلمه ، و اجراى حدود و احكام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنين تربيت و پرورش
نفوس در ظاهر و باطن و اين مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است ، زيرا نبوت و
رسالت تنها اخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد
امامت همه اينها وجود دارد به اضافه اجراى احكام و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن (
البته روشن است كه بسيارى از پيامبران داراى مقام امامت نيز بوده اند ) .
در حقيقت مقام امامت ، مقام تحقق بخشيدن به اهداف مذهب و هدايت به معنى ايصال به
مطلوب است ، نه فقط ارائه طريق .
علاوه بر اين هدايت تكوينى را نيز شامل مى شود يعنى تاثير باطنى و نفوذ روحانى امام
و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهاى آماده و هدايت معنوى آنها ( دقت كنيد ) .
امام از اين نظر درست به خورشيد مى ماند كه با اشعه زندگى بخش خود گياهان را پرورش
مى دهد ، و به موجودات زنده جان و حيات مى بخشد نقش امام در حيات معنوى نيز همين
نقش است .
در قرآن مجيد مى خوانيم هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور
و كان بالمؤمنين رحيما خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود مى فرستند تا شما را از
تاريكيها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤمنان مهربان است ( احزاب - 43 ) .
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه رحمتهاى خاص خداوند و امدادهاى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 439
غيبى فرشتگان مى تواند مؤمنان را از ظلمتها به نور رهبرى كند .
اين موضوع در باره امام نيز صادق است ، و نيروى باطنى امام و پيامبران بزرگ كه مقام
امامت را نيز داشته اند و جانشينان آنها براى تربيت افراد مستعد و آماده و خارج
ساختن آنان از ظلمت جهل و گمراهى به سوى نور هدايت تاثير عميق داشته است .
شك نيست كه مراد از امامت در آيه مورد بحث معنى سوم است ، زيرا از آيات متعدد قرآن
استفاده مى شود كه در مفهوم امامت مفهوم هدايت افتاده ، چنانكه در آيه 24 سوره سجده
مى خوانيم : و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون : و
از آنها امامانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند ، چون استقامت به خرج دادند
و به آيات ما ايمان داشتند .
اين هدايت به معنى ارائه طريق نيست ، زيرا ابراهيم پيش از اين ، مقام نبوت و رسالت
و هدايت به معنى ارائه طريق را داشته است .
حاصل اينكه قرائن روشن گواهى مى دهد كه مقام امامت كه پس از امتحانات مشكل و پيمودن
مراحل يقين و شجاعت و استقامت به ابراهيم بخشيده شد غير از مقام هدايت به معنى
بشارت و ابلاغ و انذار بوده است .
پس هدايتى كه در مفهوم امامت افتاده چيزى جز ايصال به مطلوب و تحقق بخشيدن روح مذهب
و پياده كردن برنامه هاى تربيتى در نفوس آماده نيست .
اين حقيقت اجمالا در حديث پر معنى و جالبى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده : ان
الله تبارك و تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا ، و ان الله اتخذه نبيا
قبل ان يتخذه رسولا ، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا ، و ان الله اتخذه
خليلا قبل ان يجعله اماما ، فلما جمع له الاشياء قال : انى جاعلك للناس اماما قال :
فمن عظمها فى عين ابراهيم قال : و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين قال : لا
يكون السفيه امام التقى :
تفسير نمونه ج : 1 ص : 440
خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد پيش از آنكه پيامبرش قرار دهد ، و خداوند
او را به عنوان نبى انتخاب كرد پيش از آنكه او را رسول خود سازد ، و او را رسول خود
انتخاب كرد پيش از آنكه او را به عنوان خليل خود برگزيند ، و او را خليل خود قرار
داد پيش از آنكه او را امام قرار دهد ، هنگامى كه همه اين مقامات را جمع كرد فرمود
: من تو را امام مردم قرار دادم ، اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد
كه عرض نمود : خداوندا از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن ، فرمود : پيمان من به
ستمكاران آنها نمى رسد ... يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد .
3 - فرق نبوت و امامت و رسالت
بطورى كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفى كه در احاديث وارد شده بر مى
آيد كسانى كه از طرف خدا ماموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند :
1 - مقام نبوت - يعنى دريافت وحى از خداوند ، بنا بر اين نبى كسى است كه وحى بر او
نازل مى شود و آنچه را بوسيله وحى دريافت مى دارد چنانكه مردم از او بخواهند در
اختيار آنها مى گذارد .
2 - مقام رسالت - يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از
طريق تعليم و آگاهى بخشيدن ، بنا بر اين رسول كسى است كه موظف است در حوزه ماموريت
خود به تلاش و كوشش بر خيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ
فرمان او استفاده كند ، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش نمايد .
3 - مقام امامت - يعنى رهبرى و پيشوائى خلق ، در واقع امام كسى است كه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 441
با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم ، سعى مى كند احكام خدا را عملا
اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد تا آنجا كه در توان دارد
در اجراى احكام مى كوشد .
به عبارت ديگر وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين
دستورات مى باشد ، و باز به تعبير ديگر ، رسول ارائه طريق مى كند ولى امام ايصال به
مطلوب مى نمايد ( علاوه بر وظائف سنگين ديگرى كه قبلا اشاره شد ) .
ناگفته پيدا است كه بسيارى از پيامبران مانند پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) هر سه مقام را داشتند هم دريافت وحى مى كردند ، هم تبليغ فرمانهاى
الهى ، و هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند و هم از طريق باطنى به
تربيت نفوس مى پرداختند .
كوتاه سخن اينكه : امامت همان مقام رهبرى همه جانبه مادى و معنوى جسمى و روحانى و
ظاهرى و باطنى است ، امام رئيس حكومت و پيشواى اجتماع و رهبر مذهبى و مربى اخلاق و
رهبر باطنى و درونى است .
امام از يك سو با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى
مى كند .
با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد .
و با نيروى حكومت خويش يا قدرتهاى اجرائى ديگر ، اصول عدالت را اجرا مى نمايد .
4 - امامت يا آخرين سير تكاملى ابراهيم
از آنچه در بيان حقيقت امامت گفتيم بخوبى استفاده مى شود كه ممكن است كسى مقام
پيامبرى و تبليغ و رسالت را داشته باشد و امام مقام امامت در او نباشد ، اين
تفسير نمونه ج : 1 ص : 442
مقام ، نيازمند به شايستگى فراوان در جميع جهات است و همان مقامى است كه ابراهيم پس
از آنهمه امتحانات و شايستگى ها پيدا كرد ، و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم
بود .
آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت تنها فرد شايسته و نمونه بودن است گويا به اين
حقيقت توجه ندارند كه چنين مطلبى از آغاز نبوت در ابراهيم بوده .
و آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت سرمشق و الگو بودن براى مردم بوده بايد به
آنها گفت اين صفت براى ابراهيم و تمامى انبياء و رسل از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و
به همين دليل پيامبر بايد معصوم باشد چرا كه اعمالش الگو است .
بنا بر اين مقام امامت ، مقامى است بالاتر از اينها و حتى برتر از نبوت و رسالت و
اين همان مقامى است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت .
5 - ظالم كيست ؟
منظور از ظلم در جمله لا ينال عهدى الظالمين تنها ستم به ديگران كردن نيست ، بلكه
ظلم ( در برابر عدل ) در اينجا به معنى وسيع كلمه به كار رفته و نقطه مقابل عدالت
به معنى گذاردن هر چيز به جاى خويش است .
بنا بر اين ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته آن نيست قرار
دهند .
از آنجا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق ، مقام فوق العاده پر مسئوليت و
با عظمتى است ، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوء پيشينه سبب مى گردد كه لياقت اين
مقام سلب گردد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 443
لذا در احاديث مى خوانيم كه امامان اهل بيت (عليهم السلام) براى اثبات انحصار خلافت
بلافصل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) به همين آيه مورد بحث
استدلال مى كردند ، اشاره به اينكه ديگران در دوران جاهليت بت پرست بودند ، تنها
كسى كه يك لحظه در مقابل بت سجده نكرد على (عليه السلام) بود ، چه ظلمى از اين
بالاتر كه انسان بت پرستى كند ، مگر لقمان به فرزندش نگفت : يا بنى لا تشرك بالله
ان الشرك لظلم عظيم : اى فرزندم شريك براى خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است (
لقمان - 13 ) .
بعنوان نمونه هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود : قد
كان ابراهيم نبيا و ليس بامام ، حتى قال الله انى جاعلك للناس اماما ، قال و من
ذريتى فقال الله لا ينال عهدى الظالمين ، من عبد صنما او وثنا لا يكون اماما :
ابراهيم پيامبر بود پيش از آنكه امام باشد ، تا اينكه خداوند فرمود من تو را امام
قرار مى دهم ، او عرض كرد از دودمان من نيز امامانى قرار ده ، فرمود : پيمان من به
ستمكاران نمى رسد ، آنان كه بتى را پرستش كردند امام نخواهند بود .
در حديث ديگرى عبد الله بن مسعود از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه
: خداوند به ابراهيم فرمود : لا اعطيك عهدا للظالم من ذريتك ، قال يا رب و من
الظالم من ولدى الذى لا ينال عهدك ؟ قال من سجد لصنم من دونى لا اجعله اماما ابدا ،
و لا يصلح ان يكون اماما ! : من پيمان امامت را به ستمكاران از دودمان تو نمى بخشم
، ابراهيم عرض كرد : ستمكارانى كه اين پيمان به آنها نمى رسد كيانند ؟ خداوند فرمود
: كسى كه براى بتى سجده كرده هرگز او را امام نخواهم كرد و شايسته نيست كه امام
باشد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 444
6 - امام از سوى خدا تعيين مى شود
از آيه مورد بحث ، ضمنا استفاده مى شود كه امام ( رهبر معصوم همه جانبه مردم ) بايد
از طرف خدا تعيين گردد ، زيرا اولا - امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى
است چنين كسى را بايد خداوند تعيين كند كه او طرف پيمان است .
ثانيا - افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم -
اعم از ظلم به خويشتن يا ظلم به ديگران - و حتى يك لحظه بت پرستى وجود داشته باشد ،
قابليت امامت را ندارند و به اصطلاح امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد .
آيا كسى جز خدا مى تواند از وجود اين صفت آگاه گردد ؟ و اگر با اين معيار بخواهيم
جانشين پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تعيين كنيم كسى جز امير مؤمنان
على (عليه السلام) نمى تواند باشد .
جالب اينكه نويسنده المنار از قول ابى حنيفه نقل مى كند كه او معتقد بود ، خلافت
منحصرا شايسته علويان است و به همين دليل شورش بر ضد حكومت وقت ( منصور عباسى ) را
مجاز مى دانست و به همين دليل او حاضر نشد منصب قضاوت را در حكومت خلفاى بنى عباس
بپذيرد .
نويسنده المنار سپس اضافه مى كند كه ائمه اربعه اهل سنت همه با حكومتهاى زمان خود
مخالف بودند و آنها را لائق زعامت مسلمين نمى دانستند ، چرا كه افرادى ظالم و ستمگر
بودند .
ولى عجيب است كه در عصر ما بسيارى از علماى اهل تسنن ، حكومتهاى ظالم و جبار و
خودكامه را كه ارتباطشان با دشمنان اسلام ، مسلم و قطعى است و ظلم و فسادشان بر كسى
پوشيده نيست ، تاييد و تقويت مى كنند - سهل است - آنها را
تفسير نمونه ج : 1 ص : 445
اولوا الامر و واجب الاطاعه نيز مى شمرند .
7 - پاسخ به دو سؤال
1 - از آنچه در تفسير معنى امامت گفتيم ، ممكن است اين سؤال را برانگيزد كه اگر كار
امام ايصال به مطلوب و اجرا كردن برنامه هاى الهى است ، اين معنى در مورد بسيارى از
پيامبران حتى خود پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه طاهرين در مقياس
عمومى تحقق نيافته بلكه هميشه افراد بسيار آلوده و گمراهى در مقابل آنها وجود
داشتند .
در پاسخ مى گوئيم مفهوم اين سخن اين نيست كه امام مردم را اجبارا به حق مى رساند
بلكه با حفظ اصل اختيار و داشتن آمادگى و شايستگى مى توانند از نفوذ ظاهرى و باطنى
امام ، هدايت يابند .
درست همانگونه كه مى گوئيم خورشيد براى تربيت موجودات زنده آفريده شده ، يا اينكه
قرآن مى گويد كار باران زنده كردن زمينهاى مرده است ، مسلما اين تاثير جنبه عمومى
دارد اما در موجوداتى كه آماده پذيرش اين آثار و مهياى پرورش باشند .
2 - سؤال ديگر اينكه لازمه تفسير فوق اين است كه هر امام بايد نخست نبى و رسول باشد
و بعد به مقام امامت برسد ، در صورتى كه جانشينان معصوم پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) چنين نبودند .
در پاسخ مى گوئيم : لزومى ندارد كه حتما شخص امام قبلا به مقام نبوت و رسالت برسد
بلكه اگر كسى قبل از او باشد كه مقام نبوت و رسالت و امامت در او جمع گردد ( مانند
پيامبر اسلام ) جانشين او مى تواند برنامه امامت او را تداوم بخشد و اين در صورتى
است كه نياز به رسالت جديدى نباشد ، مانند پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
كه خاتم پيغمبران است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 446
به تعبير ديگر اگر مرحله گرفتن وحى الهى و ابلاغ تمام احكام ، انجام يافته و تنها
مرحله اجرا باقى مانده است جانشين پيامبر مى تواند خط اجرائى پيامبر را ادامه دهد ،
و نيازى به اين نيست كه خود او نبى يا رسول باشد .
8 - شخصيت ممتاز ابراهيم
نام ابراهيم در 69 مورد از قرآن مجيد ذكر شده ، و در 25 سوره سخن از وى به ميان
آمده است ، در آيات قرآن از اين پيامبر بزرگ مدح و ستايش فراوان شده ، و صفات
ارزنده او يادآورى گرديده است .
او از هر نظر قدوه و اسوه بود ، و نمونه اى از يك انسان كامل .
مقام معرفت او نسبت به خدا ، منطق گوياى او در برابر بت پرستان ، مبارزات سرسختانه
و خستگى ناپذيرش در مقابل جباران ، ايثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار ،
استقامت بى نظيرش در برابر طوفان حوادث و آزمايشهاى سخت او ، هر يك داستان مفصلى
دارد و هر كدام سرمشقى است براى مسلمانان و رهروان راه الله .
به گفته قرآن او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا كنندگان به عهد بود
، شجاعتى بى نظير و سخاوتى فوق العاده داشت .
به خواست خدا در تفسير سوره ابراهيم ( مخصوصا بخش آخر سوره ) بحث مشروحى در اين
زمينه مطالعه خواهيد كرد ( به جلد دهم تفسير نمونه صفحه 397 به بعد مراجعه كنيد ) .
|