Back Index Next

تفسير نمونه ج : 1 ص : 142
ايمان و عمل مكمل يكديگرند .
ايمان اگر در اعماق جان نفوذ كند حتما شعاع آن ، در اعمال انسان خواهد تابيد ، و عمل او را عمل صالح مى كند ، همچون چراغ پرنورى كه در درون اطاقى برافروزند ، اشعه آن از تمام پنجره ها و دريچه ها به بيرون مى تابد ، و چنين است چراغ پرفروغ ايمان كه در قلب انسان روشن مى شود ، شعاعش از چشم و گوش و زبان و دست و پاكى او آشكار مى گردد ! در سوره طلاق آيه 11 مى خوانيم : و من يؤمن بالله و يعمل صالحا يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا : آنكس كه به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد ، او را وارد باغهائى از بهشت خواهد ساخت كه از زير درختانش نهرها جارى است ، هميشه در آن خواهند ماند .
و در سوره نور آيه 55 مى خوانيم وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض : خداوند وعده داده است به افرادى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند آنها را خلفاى روى زمين قرار دهد ! اصولا ايمان همچون ريشه است و عمل صالح ، ميوه آن ، وجود ميوه شيرين دليل بر سلامت ريشه است ، و وجود ريشه سالم سبب پرورش ميوه هاى مفيد .
ممكن است افراد بى ايمان گهگاه عمل صالحى انجام دهند ، ولى مسلما هميشگى نخواهد بود آنچه عمل صالح را تضمين مى كند ايمانى است كه در اعماق وجود انسان ريشه دوانده باشد و با آن احساس مسئوليت كند .

2 - همسران پاك
جالب اينكه تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در اين آيه بيان شده وصف مطهرة ( پاك و پاكيزه ) است و اين اشاره اى است به اينكه : اولين و مهمترين شرط
تفسير نمونه ج : 1 ص : 143
همسر ، پاكى و پاكيزگى است ، و غير از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد ، حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده نيز اين حقيقت را روشن مى كند اياكم و خضراء الدمن قيل يا رسول الله ! و ما خضراء الدمن ؟ قال المرئة الحسناء فى منبت السوء ! : از گياهان سرسبزى كه بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد ! عرض كردند : اى پيامبر ! منظور شما از اين گياهان چيست ؟ فرمود : زن زيبائى است كه در خانواده آلوده اى پرورش يافته .

3 - نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت
گر چه در بسيارى از آيات قرآن ، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است : باغهائى كه نهرهاى آب جارى از زير درختان آن در حركت است ، قصرها ، همسران پاكيزه ، ميوه هاى رنگارنگ ، ياران همرنگ و مانند آن .
ولى در كنار اين نعمتها اشاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نيز شده است كه ارزيابى عظمت آنها با مقياسهاى ما امكان پذير نيست ، مثلا در آيه 72 توبه مى خوانيم : وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم : خداوند به مردان و زنان با ايمان ، باغهائى از بهشت وعده داده كه از زير درختانش نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند بود ، و مسكن هاى پاكيزه در اين بهشت جاودان دارند ، همچنين خشنودى پروردگار كه از همه اينها بالاتر است و اين است رستگارى بزرگ .
و در آيه 8 سوره بينة بعد از ذكر نعمتهاى مادى بهشت مى خوانيم : رضى الله عنهم و رضوا عنه : خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خشنودند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 144
و به راستى اگر كسى به آن مقام برسد كه احساس كند خدا از او راضى است و او هم از خدا راضى ، همه لذات ديگر را از ياد خواهد برد ، تنها به او دل مى بندد ، و به غير او نمى انديشد ، و اين لذتى است روحانى كه با هيچ زبان و بيانى قابل توصيف نيست .
كوتاه سخن اينكه چون معاد هم جنبه روحانى دارد و هم جسمانى نعمتهاى بهشتى نيز هر دو جنبه را دارند ، تا جامعيت آنها حاصل شود ، و هر كس به اندازه استعداد و شايستگيش بتواند از آنها بهره گيرد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 145
* إِنَّ اللَّهَ لا يَستَحْىِ أَن يَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كفَرُوا فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَسِقِينَ(26)
ترجمه :
26 - خداوند از اينكه مثال ( به موجودات ظاهرا كوچكى مانند ) پشه و حتى بالاتر از آن بزند شرم نمى كند ( در اين ميان ) آنها كه ايمان آورده اند مى دانند حقيقتى است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند ( اين موضوع را بهانه كرده ) و مى گويند منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟ ! ( آرى ) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و عده كثيرى را هدايت مى كند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد .

شان نزول :
جمعى از مفسران از ابن عباس در شان نزول نخستين آيه فوق چنين نقل كرده اند : هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين ، دو مثال براى آنها بيان كرد ( مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ... - و - او كصيب من السماء ... ) منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهائى بزند ، و از اين راه در وحى بودن قرآن اظهار ترديد كردند ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
بعضى ديگر گفته اند : هنگامى كه در آيات قرآن ، مثلهائى به ذباب ( مگس ) و عنكبوت نازل گرديد ، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است
تفسير نمونه ج : 1 ص : 146
كه سخن از عنكبوت و مگس مى گويد ؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد .

تفسير : آيا خدا هم مثال مى زند ؟ !
نخستين آيه مى گويد : خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه و يا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى كند ( ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها ) .
چرا كه مثال بايد موافق مقصود باشد ، و به تعبير ديگر ، مثال وسيله اى است براى تجسم حقيقت ، گاهى كه گوينده در مقام تحقير و بيان ضعف مدعيان است بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف آنها ، موجود ضعيفى را براى مثال انتخاب كند .
مثلا در آيه 73 سوره حج مى خوانيم : ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب : آنها كه مورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند اگر چه دست به دست هم بدهند ، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند ، هم طلب كننده ضعيف است و هم طلب شونده .
ملاحظه مى كنيد در اينجا هيچ مثالى بهتر از مگس يا مانند آن نيست تا ضعف و ناتوانى آنها را مجسم كند .
و نيز در سوره عنكبوت آيه 41 وقتى كه مى خواهد ناتوانى بت پرستان را در تكيه گاههائى كه براى خود انتخاب كرده اند مجسم سازد آنها را تشبيه به عنكبوتى مى كند كه آن لانه سست را براى خود انتخاب كرده است ، كه سستترين خانه ها در جهان خانه عنكبوت است ( مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 147
العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ) .
مسلما اگر در اين گونه موارد بجاى اين مثالهاى كوچك ، مثلهاى بزرگى از آفرينش كواكب و آسمانهاى پهناور قرار داده شود ، بسيار نامناسب خواهد بود ، و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نيست .
اينجا است كه خداوند مى فرمايد : ما ابا نداريم از اينكه مثال به پشه بزنيم و يا بالاتر از آن ، تا حقايق عقلانى را در لباس مثالهاى حسى بريزيم و در اختيار بندگان قرار دهيم .
خلاصه اينكه هدف رساندن مطلب است ، مثالها نيز بايد قبائى باشد درست متناسب قامت مطالب .
در اينكه منظور از فما فوقها ( پشه يا بالاتر از آن ) چيست ؟ مفسران دو گونه تفسير كرده اند : گروهى گفته اند منظور بالاتر از آن در كوچكى است ، زيرا مقام ، مقام بيان كوچكى مثال است ، و برترى نيز از اين نظر مى باشد ، اين درست به آن ميماند كه گاه به كسى بگوئيم تو چرا براى يك تومان اينهمه زحمت مى كشيد ، شرم نمى كنى او مى گويد شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مى كشى ، حتى براى يك ريال ! بعضى ديگر گفته اند : مراد بالاتر از نظر بزرگى است ، يعنى خداوند هم مثالهاى كوچك را مطرح مى كند و هم مثالهاى بزرگ را ، درست مطابق مقتضاى حال .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
سپس در دنبال اين سخن مى فرمايد : اما كسانى كه ايمان آورده اند مى دانند كه آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان ( فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 148
آنها در پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و كينه توزى با حق دورند .
و مى توانند چهره حق را به خوبى ببينند ، و منطق مثلهاى خدا را درك كنند .
ولى آنها كه كافرند مى گويند خدا چه منظورى از اين مثال داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، و گروهى را گمراه ؟ ! ( و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا ) .
اين خود دليل بر آن است كه اين مثلها از ناحيه خدا نيست ، چرا كه اگر از ناحيه او بود همه آن را پذيرا مى شدند ! ! ولى خداوند در يك جواب كوتاه و قاطع به آنها پاسخ مى گويد كه تنها فاسقان و گنهكارانى را كه دشمن حقند به وسيله آن گمراه مى سازد ( و ما يضل الا الفاسقين ) .
بنابر اين تمام اين سخنان ، سخنان خدا است و نور و هدايت است ، چشم بينا مى خواهد كه از آن استفاده كند ، و اگر اين كوردلان به مخالفت و لجاج بر مى خيزند بر اثر نقصان و كمبود خودشان است ، و گرنه در اين آيات الهى نقصى وجود ندارد .

نكته ها :

1 - اهميت مثال در بيان حقايق
مثالهاى مناسب ، نقش فوق العاده حساس و غير قابل انكارى براى روشن .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 149
ساختن حقايق و دلنشين كردن مطالب مختلف دارد : گاه مى شود ذكر يك مثال مناسب آنچنان راه را نزديك و ميان بر مى كند كه زحمت استدلالات فلسفى زيادى را از دوش گوينده و شنونده بر مى دارد .
و مهمتر اينكه : براى تعميم و گسترش مطالب پيچيده علمى در سطح عموم راهى جز استفاده از مثالهاى مناسب نيست .
نقش مثال را در خاموش كردن افراد لجوج و بهانه گير نيز نمى توان انكار كرد .
و به هر حال تشبيه معقول به محسوس يكى از طرق مؤثر تفهيم مسائل عقلى است .
( البته همانگونه كه گفتيم مثال بايد مناسب باشد و گرنه گمراه كننده و به همان اندازه خطرناك و دور كننده از مقصد خواهد بود ) .
روى همين جهات در قرآن به مثالهاى زيادى برخورد مى كنيم كه هر يك از ديگرى جالبتر و شيرينتر و مؤثرتر است ، چرا كه قرآن كتابى است براى همه انسانها در هر سطح و هر پايه اى از تفكر و معلومات ، كتابى است در نهايت فصاحت و بلاغت .

2 - چرا مثال به پشه ؟
گر چه بهانه جويان ، خردى و كوچكى پشه يا مگس را وسيله استهزاء و ايراد به آيات قرآن قرار داده بودند ، اما اگر آنها كمى انصاف و درك و شعور مى داشتند و در ساختمان اين حيوان بسيار كوچك مى انديشيدند مى فهميدند كه يك دنيا دقت و ظرافت در ساختمان آن به كار رفته كه عقل در آن حيران مى ماند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 150
امام صادق (عليه السلام) در باره آفرينش اين حيوان كوچك مى فرمايد : خداوند به پشه مثال زده است با اينكه از نظر جسم بسيار كوچك است ، ولى از نظر ساختمان همان دستگاههائى را دارد كه بزرگترين حيوانات ( خشكى ) يعنى فيل دارا است و علاوه بر آن دو عضو ديگر ( شاخكها و بالها ) در پشه است كه فيل فاقد آن است خداوند مى خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤمنان بيان كند ، تفكر در باره اين موجود ظاهرا ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است انسان را متوجه عظمت آفريدگار مى سازد .
مخصوصا خرطومش همانند خرطوم فيل ، تو خالى است و با نيروى مخصوصى خون را به خود جذب مى كند ، اين لوله ظريفترين سرنگهاى دنيا است و سوراخ درون آن فوق العاده باريك است .
خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده بالهائى به او مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند ، اين بالها آنچنان به سرعت بالا و پائين مى شود كه حركت آن با چشم قابل رؤيت نيست ، اين حشره به قدرى حساس است كه به مجرد تكان خوردن چيزى احساس خطر مى كند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه بيان عجيبى در اين زمينه دارد : اگر همه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانائى بر ايجاد پشه اى ندارند ، بلكه عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين حيوان متحير مى ماند ، و نيروى هاشان ناتوان و خسته مى شود و پايان مى گيرد ، و سرانجام پس از تلاش ، شكست خورده ، اعتراف مى نمايند كه در برابر آفرينش پشه اى درمانده اند و به عجز خود اقرار مى نمايند و حتى به ناتوانيشان از نابود ساختن آن .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 151
3 - هدايت و اضلال الهى
ظاهر تعبير آيه فوق ، ممكن است اين توهم را بوجود آورد كه هدايت و گمراهى جنبه اجبارى دارد و تنها منوط به خواست خدا است ، در حالى كه آخرين جمله اين آيه حقيقت را آشكار كرده و سرچشمه هدايت و ضلالت را اعمال خود انسان مى شمارد .
توضيح اينكه : هميشه اعمال و كردار انسان ، نتائج و ثمرات و بازتاب خاصى دارد ، از جمله اينكه اگر عمل نيك باشد ، نتيجه آن ، روشن بينى و توفيق و هدايت بيشتر به سوى خدا و انجام اعمال بهتر است .
شاهد اين سخن آيه 29 سوره انفال است كه مى فرمايد : يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا : ... اگر پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند حس تشخيص حق از باطل را در شما زنده مى كند و به شما روشن بينى عطا مى فرمايد .
و اگر دنبال زشتيها برود ، تاريكى و تيرگى قلبش افزون مى گردد ، و به سوى گناه بيشترى سوق داده مى شود و گاه تا سر حد انكار خداوند مى رسند ، شاهد اين گفته ، آيه 10 سوره روم مى باشد كه مى فرمايد : ثم كان عاقبة الذين اسائوا السوآى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزئون : عاقبت افرادى كه اعمال بد انجام مى دهند به اينجا منتهى شد كه آيات خدا را تكذيب كردند و مورد استهزاء قرار دادند ! و در آيه ديگر مى خوانيم : فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم : هنگامى كه از حق برگشتند خداوند دلهاى آنها را برگردانيد ( سوره صف آيه 5 ) .
در آيه مورد بحث نيز شاهد اين گفته آمده است آنجا كه مى فرمايد : و ما يضل به الا الفاسقين : خداوند گمراه نمى كند جز افراد فاسق و بد كردار را .
بنابر اين انتخاب راه خوب يا بد از اول در اختيار خود ما است ، اين حقيقت را وجدان هر انسانى قبول دارد ، سپس بايد در انتظار نتيجه هاى قهرى آن باشيم .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 152
كوتاه سخن اينكه : هدايت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست ، بلكه بشهادت آيات متعددى از خود قرآن هدايت به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و اضلال به معنى از بين بردن زمينه هاى مساعد است ، بدون اينكه جنبه اجبارى به خود بگيرد .
و اين فراهم ساختن اسباب ( كه نام آنرا توفيق مى گذاريم ) يا بر هم زدن اسباب ( كه نام آنرا سلب توفيق مى گذاريم ) نتيجه اعمال خود انسانها است كه اين امور را در پى دارد ، پس اگر خدا به كسانى توفيق هدايت مى دهد و يا از كسانى توفيق را سلب مى كند نتيجه مستقيم اعمال خود آنها است .
اين حقيقت را در ضمن يك مثال ساده مى توان مشخص ساخت هنگامى كه انسان از كنار يك پرتگاه يا يك رودخانه خطرناك مى گذرد هر چه خود را به آن نزديكتر سازد جاى پاى او لغزنده تر و احتمال سقوطش بيشتر و احتمال نجات كمتر مى شود و هر قدر خود را از آن دور مى سازد جاى پاى او محكمتر و مطمئن تر مى گردد و احتمال سقوطش كمتر مى شود ، اين يكى هدايت و آن ديگرى ضلالت نام دارد .
از مجموع اين سخن پاسخ گفته كسانى كه به آيات هدايت و ضلالت خرده گرفته اند به خوبى روشن مى شود .
4 - منظور از فاسقين كسانى هستند كه از راه و رسم عبوديت و بندگى پا بيرون نهاده اند زيرا فسق از نظر ريشه لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در اين معنى توسعه داده شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مى روند اطلاق شده است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 153
الَّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يُفْسِدُونَ فى الأَرْضِ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(27)
ترجمه :
27 - ( فاسقان آنها هستند كه ) پيمان خدا را پس از آن كه محكم ساختند ، مى شكنند ، و پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى نمايند ، و در جهان فساد مى كنند ، اينها زيانكارانند .

تفسير : زيانكاران واقعى
از آنجا كه در آخرين آيه گذشته ، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را كاملا مشخص و معرفى مى كند :
1 - فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مى شكنند ( الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ) .
انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بسته اند ، پيمان توحيد و خداشناسى پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس ، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته ، سر از فرمان حق بر تافته ، و از خواسته هاى دل و شيطان پيروى مى كنند .
اين پيمان كجا و چگونه بسته شد ؟ در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه پيمان يك امر دو جانبه است ، ما هرگز به خاطر نداريم كه پيمانى با پروردگارمان در گذشته در اين زمينه ها بسته باشيم ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه خداوند در عمق روح و باطن سرشت انسان ، شعور مخصوص و نيروهاى ويژه اى قرار داده كه از طريق هدايت آن مى تواند ، راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد ، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده و خود را با آن هماهنگ سازند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 154
قرآن از اين فطرت مخصوص تعبير به عهد خدا و پيمان الهى مى كند ، در حقيقت اين يك پيمان تكوينى است نه تشريعى و قانونى ، قرآن مى گويد : ا لم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : اى فرزندان آدم ! مگر از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شما است ، و مرا پرستش كنيد كه راه راست همين است .
پيدا است كه اين آيه اشاره به همان فطرت توحيد و خداشناسى و عشق به پيمودن راه تكامل است .
شاهد ديگر براى اين سخن ، جمله اى است كه در نخستين خطبه نهج البلاغه از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته : خداوند پيامبران خويش را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد تا از آنها بخواهند كه به پيمان فطرى خويش عمل كند .
به تعبير روشنتر خدا هر موهبتى به انسان ارزانى مى دارد ، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مى گيرد ، به او چشم مى دهد يعنى با اين چشم حقايق را ببين ، گوش مى دهد يعنى صداى حق را بشنو ... و به اين ترتيب هر گاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خدا داد در مسير خطا استفاده كند ، پيمان خدا را شكسته است .
آرى فاسقان ، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مى گذارند .
2 - سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مى گويد : آنها پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار سازند قطع مى كنند ( و يقطعون ما امر الله به ان يوصل ) .
گر چه بسيارى از مفسران اين آيه را ناظر به خصوص به قطع رحم و بريدن رابطه خويشاوندى دانسته اند ، ولى دقت در مفهوم آيه نشان مى دهد كه معنى وسيعتر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 155
و عمومى ترى دارد كه مساله قطع رحم يكى از مصداقهاى آن است .
زيرا آيه مى گويد : فاسقان پيوندهائى را كه خدا دستور داده بر قرار بماند قطع مى كنند ، اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى ، پيوند دوستى ، پيوندهاى اجتماعى ، پيوند و ارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خدا است ، و به اين ترتيب نبايد معنى آيه را منحصر به قطع رحم و زير پا گذاشتن رابطه هاى خويشاوندى دانست .
لذا بعضى از مفسران آن را به قطع رابطه با پيامبران و مؤمنان ، يا قطع رابطه با پيامبران ديگر و كتب آسمانى آنها كه خدا دستور پيوند با همه آنها را داده است تفسير كرده اند كه پيدا است اين تفسيرها نيز بيان كننده بخشى از مفهوم كلى آيه است .
در بعضى از روايات جمله ما امر الله به ان يوصل به رابطه با امير مؤمنان (عليه السلام) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) تفسير شده است .
3 - نشانه ديگر فاسقان ، فساد در روى زمين است كه در آخرين مرحله به آن اشاره شده : آنها فساد در زمين مى كنند ( و يفسدون فى الارض ) .
البته اين خود مطلبى روشن است ، آنها كه خدا را فراموش كرده و سر از اطاعت او بر تافته اند ، و حتى نسبت به خويشاوندان خود ، رحم و شفقت ندارند پيدا است با ديگران چگونه معامله خواهند كرد ؟ آنها در پى كامجوئى و لذتهاى خويش و منافع شخصى خود هستند ، جامعه به هر جا كشيده شود براى آنها فرق نمى كند ، هدفشان بهره بيشتر و كامجوئى افزونتر است ، و براى رسيدن به اين هدف از هيچ خلافى پروا ندارند ، پيدا است كه اين طرز فكر و عمل چه فسادهائى در جامعه به وجود مى آورد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 156
قرآن مجيد در پايان آيه مى گويد : آنها همان زيانكارانند ( اولئك هم الخاسرون ) .
راستى چنين است ؟ چه زيانى از اين برتر كه انسان همه سرمايه هاى مادى و معنوى خود را كه مى تواند بزرگترين افتخارها و سعادتها را براى او بيافريند در طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيه روزى خود به كار برد ؟ ! كسانى كه به مقتضاى مفهوم فسق از حوزه اطاعت خداوند بيرون رفته اند چه سرنوشتى غير از اين مى توانند داشته باشند .

نكته ها :

1 - اهميت صله رحم در اسلام
گرچه آيه فوق از احترام به همه پيوندهاى الهى سخن مى گفت ، ولى بدون شك پيوند خويشاوندى يك مصداق روشن آن است .
اسلام نسبت به صله رحم و كمك و حمايت و محبت نسبت به خويشاوندان اهميت فوق العاده اى قائل شده است و قطع رحم و بريدن رابطه از خويشان و بستگان را شديدا نهى كرده است .
اهميت صله رحم تا آنجا است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : صلة الرحم تعمر الديار و تزيد فى الاعمار و ان كان اهلها غير اخيار : پيوند با خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد ، و بر عمرها مى افزايد هر چند انجام دهندگان آن از نيكان هم نباشند .
در سخنان امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : صل رحمك و لو بشربة من ماء و افضل ما يوصل به الرحم كف الاذى عنها : پيوند خويشاوندى خويش را حتى با جرعه اى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه ( لا اقل ) از تو آزار و مزاحمتى نبينند ! .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 157
زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجاد (عليه السلام) به فرزند خود نصيحت مى كند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد ، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كرده اند : ... و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است .
در سوره محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيه 22 مى فرمايد : فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله : ... شما كه در زمين فساد مى كنيد و قطع رحم مى نمائيد مشمول لعنت خدا هستيد و از رحمت او دور ! كوتاه سخن اينكه : قرآن نسبت به قاطعان رحم و برهم زنندگان پيوند خويشاوندى تعبيرات شديدى دارد ، و احاديث اسلامى نيز آنها را سخت مذمت كرده است .
از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرسيدند : مبغوضترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است ؟ در پاسخ فرمود : شرك به خدا .
پرسيدند بعد از آن ؟ فرمود : قطع رحم .
علت اينكه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى اينهمه پافشارى كرده اين است كه هميشه براى اصلاح ، تقويت ، پيشرفت تكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى يا نظامى ، و چه از نظر جنبه هاى معنوى و اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد ، با پيشرفت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 158
و تقويت تمام واحدهاى كوچك ، اجتماع عظيم ، خود به خود اصلاح خواهد شد .
اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كاملترى بهره بردارى نموده است ، دستور به اصلاح واحدهائى داده كه معمولا افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن روگردان نيستند .
زيرا تقويت بنيه افرادى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردش است ، اعضاى يك خانواده اند ، و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومند شد ، اجتماع عظيم آنها نيز عظمت مى يابد و از هر نظر قوى خواهد شد ، شايد حديثى كه مى گويد : صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همين معنى اشاره باشد .

2 - به جاى وصل كردن ، قطع كردن
جالب اينكه در تعبيرى كه در آيه فوق خوانديم چنين بود ، فاسقان آنچه را خدا دستور داده است ، وصل كنند ، قطع مى كنند .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا قطع كردن قبل از وصل امكان دارد ؟ در پاسخ مى گوئيم هدف از وصل كردن ، ادامه روابطى است كه خداوند ميان خود و بندگانش و يابندگان با يكديگر بطور طبيعى و فطرى قرار داده است ، و به تعبير ديگر خدا دستور داده ، اين رابطه هاى فطرى و طبيعى محافظت و پاسدارى شود ولى گنهكاران آن را قطع مى كنند ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 159
كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(28) هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَت وَ هُوَ بِكلِّ شىْء عَلِيمٌ(29)
ترجمه :
28 - چگونه به خداوند كافر مى شويد در حالى كه شما اجسام بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد ، سپس شما را مى ميراند ، و بار ديگر شما را زنده مى كند ، سپس به سوى او باز مى گرديد ( بنابر اين نه حيات و زندگى شما ، از شما است و نه مرگتان ، آنچه داريد از خدا است ) .
29 - او خدائى است كه همه آنچه ( از نعمتها ) در زمين وجود دارد ، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت ، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است .

تفسير : نعمت اسرار آميز حيات
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده هاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد ، و دلائلى را كه در گذشته ( آيه 21 و 22 همين سوره ) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى كند .
قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطه اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى گذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است .
نخست مى گويد : چگونه شما خدا را انكار مى كنيد در حالى كه اجسام
تفسير نمونه ج : 1 ص : 160
بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد ( كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ) .
قرآن به همه ما يادآورى مى كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بى جان مرده بوديد ، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود .
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى باشيد ، اعضاء و دستگاههاى مختلف ، حواس و ادراك به شما داده شده ، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد ؟ بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى كند كه اين نعمت از خود او نيست ، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است ، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى دانسته ، و بر تنظيم آن قدرت داشته ، آنگاه جاى اين سؤال است كه پس چرا به خدائى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مىورزيد ؟ .
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده تر از مساله حيات و زندگى نداريم ، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده ، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساله آنقدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده ، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پى گير ، انسان از رموز حيات ، تدريجا آگاه گردد ، ولى مساله اين است كه آيا هيچكس مى تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بى شعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد .
اينجا است كه مى گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشته اند ، و قرآن در آيه فوق مخصوصا
تفسير نمونه ج : 1 ص : 161
روى همين مساله تكيه كرده است ، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى گذريم .
پس از يادآورى اين نعمت ، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى شود و آن مساله مرگ است مى گويد : سپس خداوند شما را مى ميراند ( ثم يميتكم ) .
انسان مى بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى ميرند و جسد بى جان آنها زير خاكها مدفون مى شود ، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است ، چه كسى هستى را از آنها گرفت ؟ اگر هستى آنها از خودشان بود ، بايد جاودانى باشد ، اينكه از آنها گرفته مى شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده .
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است ، چنانكه در آيه 2 سوره مالك مى خوانيم : الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا : او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد .
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته ، مى گويد : سپس بار ديگر شما را زنده مى كند ( ثم يحييكم ) .
البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست ، چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بى جان ، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن ، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است ( هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد ! ) .
عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مى دانند .
جالب اينكه قرآن در آيه فوق ، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده ، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات ، و سپس مساله معاد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 162
را در برابر او مجسم ساخته است .
و در پايان اين آيه مى گويد : سپس به سوى او بازگشت مى كنيد ( ثم اليه ترجعون ) .
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى باشد ، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى كنيد شاهد اين گفته آيه 36 سوره انعام است كه مى فرمايد : و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون : خداوند مردگان را برمى انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى كنند .
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه صفر است شروع كرده و به سوى بى نهايت كه ذات پاك پروردگار است پيش مى روند ، بنابر اين با مردن ، تكامل تعطيل نمى شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى ، عاليتر باز مى گردد و سير تكاملى او ادامه مى يابد .
پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبدء و معاد ، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مى گويد : او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده ( هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ) .
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند ، و درست از اينجا در مى يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است ، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز ؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر .
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى شود ، بلكه در قرآن
تفسير نمونه ج : 1 ص : 163
آيات فراوانى مى يابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى كند ، چنانكه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است : و سخر لكم ما فى السماوات و الارض : آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد .
و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى خوانيم : و سخر لكم الفلك ... .
و سخر لكم الانهار ... .
و سخر لكم الليل و النهار ... .
و سخر لكم البحر ... .
و سخر لكم الشمس و القمر ... : كشتى ها را مسخر شما ساخت ... نهرها را مورد تسخير شما قرار داد ... شب و روز را مسخر فرمانتان كرد ... شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت ... خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد ... ( بحث بيشتر در اين زمينه را در جلد دهم ، صفحه 120 ، ذيل آيه 2 سوره رعد و نيز در همان جلد ذيل آيات 32 و 33 سوره ابراهيم ، صفحه 349 ، مطالعه مى فرمائيد ) .
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى گويد : سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود ، و او به هر چيز آگاه است ( ثم استوى الى السماء فسواهن سبع سماوات و هو بكل شىء عليم ) .
جمله استوى از ماده استواء گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است ، ضمنا كلمه ثم در جمله ثم استوى الى السماء الزاما به معنى تاخير زمانى نيست بلكه مى تواند به معنى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 164
تاخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد .

نكته ها :

1 - تناسخ وعود ارواح
آيه فوق ، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى ، مى كند ، زيرا عقيده مندان به تناسخ چنين مى پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مى گردد منتها روح او در جسم ديگر ( و نطفه ديگر ) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مى كند ، و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود ، اين زندگى تكرارى در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مى نامند .
آيه فوق صريحا مى گويد : بعد از مرگ ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد : شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد ، نخست مرده بوديد ( در عالم موجودات بى جان قرار داشتيد ) خداوند شما را زنده كرد ، سپس مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند ، اگر تناسخ صحيح بود ، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود .
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد .
بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده ، عود ارواح مى نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 165
بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى كند و آن را به عنوان يكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى نمايد كه در جاى خود از آن سخن گفته ايم .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند ، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد ، تنها مى گويد : شما قبلا جسم بى جانى بوديد ، خداوند شما را زنده كرد ، بار ديگر مى ميراند ( اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است ) سپس زنده مى كند ( اشاره به حيات آخرت ) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مى دهيد .

2 - آسمانهاى هفتگانه
كلمه سماء در لغت به معنى طرف بالا است ، و اين مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد ، لذا مى بينيم در قرآن در موارد گوناگونى به كار رفته است :
1 - گاهى به جهت بالا در قسمت مجاور زمين اطلاق شده ، چنانكه مى فرمايد : ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء آيا نديدى خداوند چگونه مثل زده است گفتار پاك را به درخت پاكيزه اى كه ريشه اش ثابت و شاخه اش در آسمان است ( ابراهيم - 24 ) .
2 - گاه به منطقه اى دورتر از سطح زمين ( محل ابرها ) اطلاق شده ، چنان كه مى خوانيم : و نزلنا من السماء ماء مباركا : ما از آسمان آب پر بركتى نازل كرديم ( سوره ق آيه 9 ) .
3 - گاه به قشر متراكم هواى اطراف زمين گفته شده : و جعلنا السماء سقفا محفوظا : ما آسمان را سقف محكم و محفوظى قرار داديم ( انبياء - 32 )
تفسير نمونه ج : 1 ص : 166
زيرا مى دانيم جو زمين كه همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد ، داراى آنچنان استحكامى است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مى كند ، اين سنگها كه شبانه روز ، مرتبا در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب مى شوند ، اگر اين قشر هواى متراكم نبود ما مرتبا در معرض سقوط اين سنگهاى خطرناك بوديم ، اما وجود اين قشر ، سبب مى شود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر شود .
4 - و گاهى به معنى كرات بالا آمده است ثم استوى الى السماء و هى دخان : به آسمانها پرداخت در حالى كه دود و بخار بودند ( و از گاز نخستين ، كرات را آفريد ) ( فصلت - 11 ) .
اكنون به اصل سخن باز گرديم ، در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست ؟ مفسران و دانشمندان اسلامى بيانات گوناگونى دارند و تفسيرهاى مختلفى كرده اند :
1 - بعضى آسمانهاى هفتگانه را ، همان سيارات سبع مى دانند ( عطارد زهره ، مريخ ، مشترى ، زحل ، و ماه و خورشيد ) كه به عقيده دانشمندان فلكى قديم جزء سيارات بودند .
2 - بعضى ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواى اطراف زمين است و قشرهاى مختلفى كه روى هم قرار گرفته است .
3 - بعضى ديگر مى گويند : عدد هفت در اينجا به معنى عدد تعدادى ( عدد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 167
مخصوص ) نيست ، بلكه عدد تكثيرى است كه به معنى تعداد زياد و فراوان مى باشد ، و اين در كلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظه اى دارد مثلا در آيه 27 سوره لقمان مى خوانيم : و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله : اگر درختان زمين قلم گردند ، و دريا مركب ، و هفت دريا بر آن افزوده شود ، كلمات خدا را نمى توان با آن نوشت .
به خوبى روشن است كه منظور از لفظ سبعه در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران هزار دريا نيز مركب گردد ، نمى توان علم بى پايان خداوند را با آن نگاشت .
بنابر اين سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و كرات فراوان عالم بالا است بى آنكه عدد خاصى از آن منظور باشد .
4 - آنچه صحيحتر به نظر مى رسد ، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است ، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن ، نشان مى دهد كه عدد سبع در اينجا به معنى تكثير نيست ، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است .
منتها از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى بينيم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى دهند .
شاهد اين سخن اينكه : قرآن مى گويد : و زينا السماء الدنيا بمصابيح : ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم ( فصلت - 12 ) .
در جاى ديگر مى خوانيم : انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب : ما آسمان پائين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم ( صافات - 6 ) .
از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه همه آنچه را ما مى بينيم و جهان
تفسير نمونه ج : 1 ص : 168
ستارگان را تشكيل مى دهد همه جزء آسمان اول است ، و در ماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقى از جزئيات آن نداريم .
و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد ، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مى رود از عجائب آفرينش تازه هائى را بدست مى آورد ، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است كه بعد از آن ، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مى دهند ، آنچه رصدخانه هاى بزرگ كشف كرده اند ، فاصله اى به اندازه هزار ميليون ( يكميليارد ) سال نورى مى باشد ، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن ، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگرى كشف گردد .
بهتر اين است كه اين سخن را از زبان ، يكى از رصدخانه هاى بزرگ جهان بشنويم .

3 - عظمت كائنات
رصدخانه پالومار عظمت جهان بالا را چنين توصيف مى كند .
... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند ، وسعت دنيائى كه بنظر ما مى رسد بيش از پانصد سال نورى نبود ، ولى ، اين دوربين وسعت دنياى ما را به هزار ميليون سال نورى رساند ، و در نتيجه ميليونها كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند ، ولى ، بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم ، مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود ، يعنى روشنائى از آنجا عبور نمى كند تا صفحه عكاسى دوربين رصدخانه را متاثر كند .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 169
ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهدارى مى شود .
تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز دره اى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد .
از اين گفته به خوبى بر مى آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت انگيز خود در قسمت آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مى داند نه پايان آن ، بلكه آن را ذره كوچكى در برابر جهان بس با عظمت ، مى شمارد .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 170
وَ إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى جَاعِلٌ فى الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسفِك الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِك وَ نُقَدِّس لَك قَالَ إِنى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ(30) وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الأَسمَاءَ كلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلى الْمَلَئكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونى بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(31) قَالُوا سبْحَنَك لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّك أَنت الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ(32) قَالَ يَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنى أَعْلَمُ غَيْب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ(33)
ترجمه :
30 - هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت : من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد .
فرشتگان گفتند ( پروردگارا ) آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند ؟ ( زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم پا به عرصه وجود گذاشتند ، به حكم طبع جهان ماده نيز آلوده فساد و خونريزى شدند ، اگر هدف از آفرينش انسان عبادت است ) ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم ،
تفسير نمونه ج : 1 ص : 171
پروردگار فرمود : من حقائقى را مى دانم كه شما نمى دانيد .
31 - سپس علم اسماء ( علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات ) را همگى به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست مى گوئيد اسامى اينها را برشماريد !
32 - فرشتگان عرض كردند : منزهى تو ! ، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى ، نمى دانيم تو دانا و حكيمى .
33 - فرمود اى آدم آنها را از ( اسامى و اسرار ) اين موجودات آگاه كن ، هنگامى كه آنها را آگاه كرد خداوند فرمود : نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ، و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد يا پنهان مى داشتيد .

تفسير :

انسان نماينده خدا در زمين
در آيات گذشته خوانديم كه خدا همه مواهب زمين را براى انسان آفريده است و در اين آيات رسما مسئله رهبرى و خلافت انسان را تشريح مى كند ، و موقعيت معنوى او را كه شايسته اينهمه مواهب است روشن مى سازد .
در اين آيات به چگونگى آفرينش آدم ( نخستين انسان ) اشاره مى كند و در اين سلسله آيات كه از آيه 30 شروع و به آيه 39 پايان مى يابد سه مطلب اساسى مطرح شده است :
1 - خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان در زمين و گفتگوئى كه آنها با خداوند داشته اند .
2 - دستور خضوع و تعظيم فرشتگان در برابر نخستين انسان كه در آيات مختلف قرآن به تناسبهاى گوناگونى ذكر شده است .
3 - تشريح وضع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى كه منجر به خروج او از بهشت گرديد و سپس توبه آدم ، و زندگى او و فرزندانش در زمين .
آيات مورد بحث از نخستين مرحله سخن مى گويد ، خواست خداوند چنين
تفسير نمونه ج : 1 ص : 172
بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد ، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار ، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان ، خواست او اين بود كه تمامى زمين و نعمتهايش را در اختيار چنين انسانى بگذارد نيروها ، گنجها ، معادن و همه امكاناتش را .
چنين موجودى مى بايست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراك ، و استعداد ويژه داشته باشد كه بتواند رهبرى و پيشوائى موجودات زمينى را بر عهده گيرد .
لذا نخستين آيه مى گويد : بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد ( و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ) .
خليفه به معنى جانشين است ، ولى در اينكه منظور از آن در اينجا جانشين چه كسى و چه چيزى است مفسران احتمالات گوناگونى داده اند .
بعضى گفته اند منظور جانشين فرشتگانى است كه قبلا در زمين زندگى مى كردند .
و بعضى گفته اند منظور جانشين انسانهاى ديگر يا موجودات ديگرى كه قبلا در زمين مى زيسته اند .
بعضى آنرا اشاره به جانشين بودن نسلهاى انسان از يكديگر دانسته اند .
ولى انصاف اين است كه - همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفته اند - منظور خلافت الهى و نمايندگى خدا در زمين است ، زيرا سؤالى كه بعد از اين فرشتگان مى كنند و مى گويند نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم متناسب همين معنى است ، چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست .
همچنين مسئله تعليم اسماء به آدم كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد قرينه روشن ديگرى بر اين مدعا است ، و نيز خضوع و سجود فرشتگان در مقابل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 173
آدم شاهد اين مقصود است ! به هر حال خدا مى خواست موجودى بيافريند كه گل سر سبد عالم هستى باشد و شايسته ، مقام خلافت الهى و نماينده الله در زمين گردد .
در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيات آمده نيز به همين معنى اشاره شده است كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الهى در زمين و حجتهاى او بر خلق بوده باشند .
سپس در آيه مورد بحث اضافه مى كند : فرشتگان به عنوان سؤال براى درك حقيقت و نه به عنوان اعتراض عرض كردند آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها بريزد ؟ ! ( قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء ) در حالى كه ما تو را عبادت مى كنيم تسبيح و حمدت بجا مى آوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مى شمريم ( و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ) .
ولى خداوند در اينجا پاسخ سربسته به آنها داد كه توضيحش در مراحل بعد آشكار گرديد : فرمود من چيزهائى مى دانم كه شما نمى دانيد ! ( قال انى اعلم ما لا تعلمون ) .
فرشتگان آن چنان كه از سخنانشان پيدا است پى برده بودند كه اين انسان فردى سر براه نيست ، فساد مى كند ، خون مى ريزد ، خرابى به بار مى آورد .
اما از كجا دانستند ؟ ! گاه گفته مى شود خداوند قبلا آينده انسان را بطور اجمال براى آنها بيان فرموده بود ، در حالى كه بعضى احتمال داده اند ملائكه خودشان اين مطلب را از
تفسير نمونه ج : 1 ص : 174
كلمه فى الارض ( در روى زمين ) دريافته بودند ، زيرا مى دانستند انسان از خاك آفريده مى شود و ماده بخاطر محدوديتى كه دارد طبعا مركز نزاع و تزاحم است ، چه اين كه جهان محدود مادى ، طبع زياده طلب انسانها را نمى تواند اشباع كند ، حتى اگر همه دنيا را به يك فرد بدهند باز ممكن است سير نشود ، اين وضع مخصوصا در صورتيكه توام با احساس مسئوليت كافى نباشد سبب فساد و خونريزى مى شود .
بعضى ديگر از مفسران معتقدند پيشگوئى فرشتگان بخاطر آن بوده كه آدم نخستين مخلوق روى زمين نبود ، بلكه پيش از او نيز مخلوقات دگرى بودند كه به نزاع و خونريزى پرداختند پرونده سوء پيشينه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل آدم شد ! اين تفسيرهاى سه گانه چندان منافاتى با هم ندارند يعنى ممكن است همه اين امور سبب توجه فرشتگان به اين مطلب شده باشد ، و اتفاقا اين يك واقعيت بود كه آنها بيان داشتند ، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انكار نفرمود ، بلكه اشاره كرد در كنار اين واقعيت ، واقعيتهاى مهمترى در باره انسان و مقام او وجود دارد كه فرشتگان از آن آگاه نيستند ! آنها فكر مى كردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم ، همواره غرق در عبادتيم و از همه كس سزاوارتر به خلافت ! بى خبر از اين كه عبادت آنها با توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى اين انسان كه اميال و شهوات او را احاطه كرده و شيطان از هر سو او را وسوسه مى كند تفاوت فراوانى دارد ، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا ، و عبادت آن ساحل نشينان آرام و سبكبار كجا ؟ ! آنها چه مى دانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمد و ابراهيم و نوح
تفسير نمونه ج : 1 ص : 175
و موسى و عيسى (عليهماالسلام) و امامانى همچون ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و بندگان صالح و شهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه خدا مى دهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت ، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است ! قابل توجه اين كه فرشتگان روى سه مساله در باره صفات خودشان تكيه كردند ، تسبيح و حمد و تقديس ، بدون شك تسبيح و حمد يعنى خدا را پاك از هر گونه نقص و داراى هر گونه كمال دانستن ، اما در اين كه مقصود از تقديس چيست ؟ بعضى آنرا پاك شمردن پروردگار از هر گونه نقصان دانسته اند كه در حقيقت تاكيدى مى شود بر همان معنى تسبيح .
ولى بعضى ديگر معتقدند كه تقديس كه از ماده قدس است ، يعنى پاك سازى روى زمين از فاسدان و مفسدان ، يا پاك سازى خويشتن از هر گونه صفات زشت و مذموم ، و تطهير جسم و جان براى خدا و كلمه لك در جمله نقدس لك را شاهد اين مقصود دانسته اند ، چرا كه فرشتگان نگفتند نقدسك ( تو را پاك مى شمريم ) بلكه گفتند نقدس لك از براى تو جامعه را پاك مى كنيم .
در حقيقت آنها مى خواستند بگويند اگر هدف اطاعت و بندگى است ما سر بر فرمانيم ، و اگر عبادت است ما هم همواره مشغول آنيم ، و اگر پاك سازى خويشتن يا صفحه روى زمين است ما چنين مى كنيم ، در حالى كه اين انسان مادى هم خود فاسد است و هم صفحه زمين را پر از فساد مى كند .
ولى براى اينكه حقايق بطور تفصيل بر فرشتگان روشن شود خداوند اقدام به آزمايش آنها نمود ، تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم تفاوت از زمين تا آسمان است !
تفسير نمونه ج : 1 ص : 176
فرشتگان در بوته آزمايش
آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوق العاده اى براى درك حقايق هستى بود .
خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته قرآن به آدم همه اسماء ( حقايق و اسرار عالم هستى ) را تعليم داد ( و علم آدم الاسماء كلها ) گر چه مفسران در تفسير علم اسماء بيانات گوناگونى دارند ، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نام هاى بدون معنا به آدم نبوده ، چرا كه اين افتخارى محسوب نميشده است ، بلكه منظور دادن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است .
البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى ، افتخار بزرگى براى آدم بود .
در حديثى داريم كه از امام صادق (عليه السلام) پيرامون اين آيه سؤال كردند ، فرمود : الارضين و الجبال و الشعاب و الاوديه ثم نظر الى بساط تحته ، فقال و هذا البساط مما علمه : فرمود منظور زمينها ، كوهها ، دره ها و بستر رودخانه ها ( و خلاصه تمامى موجودات ) مى باشد ، سپس امام (عليه السلام) به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد ! .
بنابر اين علم اسماء چيزى شبيه علم لغات نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است ، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد .
همچنين استعداد نام گذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نام گذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند تا لازم نباشد عين آن چيز را نشان دهد ، و اين خود نعمتى است بزرگ ، ما هنگامى به اهميت اين
تفسير نمونه ج : 1 ص : 177
موضوع پى مى بريم كه مى بينيم بشر امروز هر چه دارد به وسيله كتاب و نوشتن است و همه ذخائر علمى گذشتگان در نوشته هاى او جمع است ، و اين خود بخاطر نام گذارى اشياء و خواص آنها است ، و گر نه هيچگاه ممكن نبود علوم گذشتگان به آيندگان منتقل شود .
سپس خداوند به فرشتگان فرمود اگر راست مى گوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مى كنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد ( ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين ) .
ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا در پاسخ گفتند خداوندا منزهى تو ، جز آنچه به ما تعليم داده اى چيزى نمى دانيم ! ( قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا ) .
تو خود عالم و حكيمى ( انك انت العليم الحكيم ) .
اگر ما در اين زمينه سؤالى كرديم از نا آگاهيمان بود ، ما اين مطلب را نخوانده بوديم ، و از اين استعداد و قدرت شگرف آدم كه امتياز بزرگ او بر ما است بيخبر بوديم ، حقا كه او شايسته خلافت تو است و زمين و جهان هستى بىوجود او كمبودى داشت .
در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد .
خداوند فرمود اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن ! ( قال يا آدم انبئهم باسمائهم ) .
هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم ، و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مى كنيد مى دانم ( فلما انباهم باسمائهم قال ا لم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ) .

تفسير نمونه ج : 1 ص : 178
در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود آوردند ، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است ! .
جمله ما كنتم تكتمون ( آنچه را در درون مكتوم مى داشتيد ) اشاره به اين است كه فرشتگان چيزى جز آنچه را اظهار كردند در دل داشتند ، بعضى گفته اند اين اشاره به آن حالت استكبار ابليس است كه آن روز در صف فرشتگان قرار داشت ، و مخاطب به خطاب آنان بود .
او در درون خود تصميم داشت كه هرگز در برابر آدم خضوع نكند .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين بوده كه فرشتگان خود را واقعا شايسته تر از هر كس براى خلافت الهى در روى زمين مى دانستند ، گر چه اشاره اى به اين مطلب كردند ولى با صراحت آشكار ننمودند .

پاسخ به دو سؤال
در اينجا دو سؤال باقى مى ماند و آن اينكه خداوند چگونه اين علوم را به آدم تعليم نمود ؟ وانگهى اگر اين علوم را به فرشتگان نيز تعليم مى نمود آنها نيز همين فضيلت آدم را پيدا مى كردند ، اين چه افتخارى براى آدم است كه براى فرشتگان نيست ؟ در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه تعليم در اينجا جنبه تكوينى داشته يعنى خدا اين آگاهى را در نهاد و سرشت آدم قرار داده بود و در مدت كوتاهى آن را بارور ساخت .
اطلاق كلمه تعليم در قرآن به تعليم تكوينى در جاى ديگر نيز آمده است ، در سوره رحمن آيه 4 مى خوانيم علمه البيان خداوند بيان را به انسان آموخت ، روشن است كه اين تعليم را خداوند در مكتب آفرينش به انسان داده و معنى آن همان استعداد و ويژگى فطرى است كه در نهاد انسانها قرار داده تا
 

Back Index Next