تواصل پيام ها و تواتر پيام آوران
مقصود از (قفينا) در آيه مورد بحث آن چيزى است كه در آيه (ثمّ اءرسلنا رسلنا
تترا)(989) به آن اشاره شده است ؛ يعنى ما انبيايى را پشت سر موسى و پى درپى
آورديم كه هيچ گاه جريان نبوّت و رسالت را قطع نكرديم ؛ از اين رو عذرى براى بنى
اسرائيل باقى نمى ماند كه بگويند: ما پيامبرى نداشتيم و رابطه ما با عالم غيب قطع
شده بود.
چنان كه از آيه (ثمّ قفّينا على آثارهم برسلنا)(990) به قرينه وقوع آن بعد از
(ولقد اءرسلنا نوحاً و إ براهيم و جعلنا فى ذرّيتهما النبوثة والكتاب ...)(991) و نيز
از آيه (ثمّ اءرسلنا رسنا تترا)(992) به قرينه وقوع آن
قبل از (ثمّ اءرسلنا موسى ...)(993) به دست مى آيد كه تواتر و پشت سر هم آمدن
پايمبران سنّتى دامى در همه زمان ها و نسبت به همه امّت ها، حتّى امّت هاى پيش از بنى
اسرائيل ، بوده است و اين كه بعضى آن را از مختصّات امّت بنى
اسرائيل گرفته اند(994) ناصوب است ؛ چنان كه با برداشت ناروا از آيه
(...فطال عليهم الا مد فَقَست قلوبُهم ...)(995) عكس قضيّه ، يعنى فاصله شدن بين
انبياء و در نتيجه قساوت قلوب را از سنن اجتماعى خداوند قرار داده اند(996).
تذكّر: گاهى تواصل و تواتر در صحيفه هاى
مستقل و پيام آوران جداگانه است و زمانى اين تداوم به لحاظ سُوَر و آيات يك كتاب است ؛
مانند آنچه درباره قرآن كريم وارد شده است : (وَلَقَد وَصَّينا لهم
القول لعلّهم يتذكّرون )(997)؛ يعنى پيام هاى قرآنى رابا حفظ
اتصال و ارتباط نازل كرديم تا زمينه تذكّر مردم فراهم گردد.
پيام تعبير به ابن مريم
تعبير به (ابن مريم ) ممكن است هم اشاره به بطلان سخن كسانى باد كه عيسى عليه
السلام را فرزند خدا مى دانند و هم اشاره به بطلان سخن كسانى كه آن حضرت را
فرزند مردى نجّار مى دانستند؛ گويا پيام آيه اين است كه حضرت عيسى عليه السلام
بدون پدر متولد شد.
تذكّر 1. فرزندى خدا گاهى به نحوّ تشريف و تكريمِ اضافى است نه فرزندى حقيقى
. در اين حال ، ابن مريم بودن با آن منافى نيست ؛ يعنى عيسى عليه السلام
فرزند حقيقى مريم و فرزند تشريفى خداست و زمان به نحو توليد
مثل والد شدن حقيقى است ؛ نظير آنچه در آيه (قالوا اتخذ اللّه ولداً)(998) مطرح است .
در اين حال ابن مريم بودن مى تواند رَدْع آن پندار
فايل و ردّ اين گمان آفل باشد.
2. استقلال بخشيدن به ذكر عيساى مسيح عليه السلام نسبت به ساير پيامبران نيز اشاره
به اين است كه آن حضرت تابع شريعت حضرت موسى عليه السلام نبوده ، بلكه از
شريعت مستقلّى برخوردار بوده است و حساب آن حضرت از پيامبران فراوانى كه در قرآن
كريم با واژه (الرسل ) از آنان ياد شده ، جداست (999).
تئييد الهى نسبت به عيسى عليه السلام
مؤ يَّد كسى است كه با قوّه شديدى تقويت گردد و كسى
مشمول تاءييد الهى است و درباره او گفته شده : (واللّه يؤ يّد بنصره من
يشاء)(1000) كه موحّد كامل بوده همه قدرت ها را در انحصار خداى سبحان بداند و به
او استناد دهد و تكيه بر قدرتى جز قدرت خدا را موهون و تار عنكبوتى ببيند و بر آن
تكيه نكند: (مثل الّذين اتّخذوا من دونه اءولياء
كمثل العنكبوت اتّخذت بيتاً و إ نّ اءوهن البيوت لبيت العنكبوت (1001).
مراد از روح القدس
بحث درباره حقيقت روح بسيار دشوار است ، چه رسد به گفتگو درباره
روح القدس كه روح ويژه است .
آنچه در سوره مباركه مائده واقع شده : (إ ذ
قال ا= يعيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك وعلى ولدتك إ ذ اءيّدتك بروح القدس
...)(1002) همراه با قراين و شواهدى اس ت كه شايد راه برخى از مباحث را هموار كند.
آنچه اكنون ارائه مى شود، مقدمه اى است براى مطالبى كه در ثناياى تفسير سُوَر و
آياتِ آينده بازگو خواهد شد.
عنوان روح القدس معنايى جامع دارد. در تبيين معناى جامع مزبور مى توان
گفت وجودى نورى و حقيقتى قدسى است كه به اذن الهى هم خود از هر عيب و نقصى منزّه
است و هم مهبط و جايگاه خود را از هر عيب و نقصى مبرّا مى كند. اين تنزيه در برخى موارد
از قبيل دفع و در برخى موارد از قبيل رفع است .
براى معناى جامع روح القدس مصاديق متعددى ذكر شده كه در هر ورد، به
تناسب بر يك يا چند مصداق از مصاديق آن منطبق مى شود. مصاديق روح القدس منفك و
گسيخته از يكديگر نيست ، بلكه حلقات به هم پيوسته نور واحد است .
برخى از مصاديق مزبور كه در روايات معصومان : و سخنان مفسّران آمده بدين قرار است :
1. فرشته اى برتر از جبرئيل و ميكائيل كه تاءييد شدن به وسيله آن از مختصات و
ويژگى هاى برترين انسان هاى كامل ، يعنى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت و طهارت : است و روح در آيه
(ويسئلونك عن الرّوح قل الرّوح من ئمر ربّى (1003) و كذلك اءوحينا إ ليك روحاً من
اءمرنا (1004) برطبق آن تطبيق شده است (1005).
2. جبرئيل امين (1006) چنان كه در آيه (قل نزّله روح القدس من ربّك
بالحقّ)*.*(1007) آمده و به گفته بسيارى از مفسّران به قرينه آيه
(قل من كان عدوّاً الجبريل فإ نّه نزّله على قلبك بإ ذن اللّه )(1008) منظور
جبرئيل است . نزول روح القدس به اين معنا ويژه انبياست و به ندرت بر غير انبيا
نازل مى شود، ولى براى تسديد، نه براى آوردن وحى تشريعى ؛ نظير
نزول او بر صدّيقه طاهره سلام الله عليها؛ كه ملاحم و معارف را به آن حضرت القا مى
كرد، نه احكام تشريعى را(1009).
3. كتاب هاى آسمانى و از جمله انجيل ؛ چون گاهى از كتاب آسمانى به روح
تعبير مى شود؛ چنان كه در نظر برخى مفسّران مراد از روح در آيه (وكذلك اءوحينا إ ليك
من اءمرنا) قرآن كريم است (1010).
4. مرتبه برين روح انسان هاى كامل و در آيه مورد بحث روحِ خود عيسى عليه السلام ؛
چنان كه بروسوى آن را اختيار كرده است (1011).
گاهى بر هر نفس قدسى يا بر حالت آن به عنوان وصفى مقدس ، روح القدس اطلاق مى
شود(1012).
مقصود از روح القدس در آيه مورد بحث مى تواند فرشته برتر از
جبرئيل و ميكائيل باشد و نيز مى تواند جبرئيل امين باشد كه فيض و تاءييد
تنزل يافته از مرتبه برتر، از مجراى هستى او مى گذرد و هم ممكن است روح مطهر
حضرت عيسى عليه السلام باشد كه با برخوردارى از طهارت و قداست لازم ، فيض
الهى را دريافت مى كند. مطابق اين احتمال روح القدس مترادف با روح
اللّه آيه مورد بحث بدين معناست كه ما با روح خدايى كه در حضرت عيسى عليه
السلام دميديم او را تاءييد كرديم .
اما اين احتمال كه مراد از روح القدس انجيل باشد، برخلاف ظاهر است ؛ زيرا در همين آيه
از كتاب موساى كليم عليه السلام سخن به ميان آمد و از آن به روح القدس تعبير نشد:
(ولقد اتينا مويس الكتاب ...). اگر مراد از روح القدس در آيه مورد بحث
انجيل باشد، مستلزم تفكيك بين صحيفه هاى آسمانى است ؛ به طورى كه بر برخى از
آنها روح القدس اطلاق شده وبرخى مصداق آن محسوب نشده و اين تفكيك برخلاف ظاهر
است .
اختصاص نام حضرت عيسى عليه السلام
همه پيامبران و از جمله پيامبرانى كه در اين آيه به آنان اشاره شده از تاءييد الهى
برخوردارند، ولى در اولين آيه از آيات مورد بحث تاءييد خصوص حضرت عيسى عليه
السلام به روح القدس مطرح شده است ؛ زيرا تنها آن حضرت از هنگام تولّد مؤ يَّد به
تاءييد ويژه روح القدس بود؛ براساس آيه (فاءرسلنا إ ليها روحنا
فتمثّل لها بشراً سويّا (1013) و نيز خطابِ (واءيّدتك بروح القدس
(1014). آن روح قدسى هم در تكوّن و پيدايش حضرت عيسى عليه السلام سهم
داشت (بنابراين كه (رحنا) همان روح القدس باشد) به طورى كه آن
حضرت از اصلاب مبرّا و ارحام حامث منزّه بود و هم پس از پيدايش و تولّد، از دوران كودكى
تا زمان صعود به آسمان ، در تاءييد و استقامت و استوارى آن حضرت رسالتى خاص
ايفا مى كرد.
هرچند عنوانِ روح القدس در قرآن تكرار شده و
نزول وى در صحابت وحى الهى براى انبياى بزرگ
مقبول است ، ليكن عنوانِ تاءييد به روح القدس ويژه حضرت مسيح عليه
السلام است و درباره پيامبران ديگر چنين تعبيرى مشهود نيست . اين اختصاص در تعبير
بيانگر خصيصه تاءييدى است كه در مورد آن حضرت عليه السلام ظهور بيشترى داشته
است .
استكبار بنى اسرائيل
مقصود از (بيّنات ) در آيه مورد بحث گذشته از كتاب آسمانى ، معجزات واضح و روشنى
چون احياى مردگان و خلق پرنده از گِلْ و بيناكردن نابينايان و بهبودى بخشيدن به
اكمه (نابيناى مادرزاد) و اءبرض (پيس ) و گزارش غيبى و
مانند آن است .
ذكر ايتاء بيّنات به عيسى عليه السلام و تاءييد او به روح القدس پس از
نقل ايتاى كتاب به حضرت موسى عليه السلام و تاءييد و تقويت او از جانب پيامبران
بعدى ، اشاره به اين است كه بنى اسرائيل افزون بر ادلّه عقلى كه براى حقّانيّت دين
الهى وجود دارد، هم از كتاب تورات برخوردار شدند و هم از تاءييد و تقويت انبياى
فراوان آگاهى يافتند و هم آيات مخصوص و روشنى را كه به حضرت عيسى عليه
السلام عطا شده مشاهده كردند و هم از تاءييدات او به روح القدس با خبر شدند، ليكن
بر اثر عدم هماهنگى احكام خدا با تمايلات نفسانى آنان استكبار ورزيده ، گروهى از
انبيا را تكذيب و عده اى از آنان را كشتند.
سجّيه زشت پيامبركُشى
تعبير به (تقتلون ) به صيغه مشارع جاى قتلتموهم
دليل بر استمرار اين عمل شنيع و فظيع و وقوع مكرّر آن از جانب بنى
اسرائيل است ؛ به گونه اى كه گويا كشتار انبيا به صورت ملكه و سجيّه اى زشت
براى آنان درآمده بود، واين كه يهود عصر نزول قرآن مخاطب واقع شده اند، نشانه
همراهى و هم عقيده بودن آنها با اسلافشان در اين
عمل نارواست .
يا به اين جهت كه آنان نيز درصدد اين فعل قبيح بودند و براى كشتن
رسول مكرّم به وسيله سِحْر و گوشت زهرآلود سعى بليغ داشتند(1015).
تعبير به (استكبرم ) قبل از ففريقاً كذّبتم و فريقاً تقتلون نيز
دليل بر اين است كه علّت قتل و تكذيب پيامبران ، هوا و هوس و استكبار نفسانى اسرائيلى
ها بوده است و معناى استكبار اين است كه كسى پس از روشن شدن حق ، خود را برتر از حق
ببيند و در مواردى نيز كه به حق تن مى دهد از اين روست كه آن را مطابق
ميل خويش يافته است . حرف سين و تاء (هيئت باب
استفعال ) در اين گونه موارد براى افاده مبالغه است ، نه طلب محض . بررسى تاريخ
فاجعه بار اسرائيلى ها نشان آن است كه گويا اينان در برابر وحى الهى موضعى جز
عصيان نداشتند؛ با حضرت موسى كه از خودشان بود عنود و لدود بودند، چه رسد به
ديگران .
بدرفتارى با پيامبران
نكره آمدن كلمه (رسول ) و عدم ذكر پيامبر مشخص ، دلالت دارد كه قوم يهود نسبت به هر
پيامبرى ، بدرفتارى داشتند؛ خواه مانند عيسى عليه السلام و موسى عليه السلام از
پيامبران بنى اسرائيل باشد يا همانند رسول گرامى از بنى
اسرائيل نباشد.
چنان كه تعبير به فريقاً به معناى گروهى و تكرار آن نيز
مى رساند كه رفتار زشت آنها اتخصاص به پيامبر خاصّى نداشت ، بلكه انبياى
فراوانى را شامل مى شد؛ پيامبرانى كه درصدر آيه با عنوان الرسل :
(وقفّينا من بعده بالرسل ) به آنان ااره شده و اسامى گروه معدودى از آنان مانند داوود،
سليمان ، الياس ، اليسع ، ذاالكفل ، يونس ، زكريّا، يحيى و حضرت مسيح عليه السلام
در قرآن ذكر گرديده است (1016) و به رسالت برخى از آنان تصريح شده است :
(وإ ن إ لياس لمن لمرسلين )(1017) و (وإ ن يونس لمن المرسلين )(1018) و درباره
رسالت حضرت عيسى و حضرت ختمى مرتبت آيات فراوانى است .
تذكّر 1. در اين كه مقصود از (رسول ) در صدر و
ذيل آيه اوّل از دو آيه مورد بحث ، آيا خصوص
رسول در مقابل نبّى است يا اعم از آن ، جاى
تاءمّل است و فرق اين دو عنوان را مى توان از برخى
اهل بيت : به دست آورد كه در تعريف رسول چنين آمده است :
رسول ، كسى است كه با چشم ملكوتى ، عياناً فرشته را مى بيند و
جبرئيل بر او نازل مى شود و جبرئيل را مشاهده مى كند و
جبرئيل با زبان وحى با او سخن مى گويد؛ اءنّ
الرّسول الّذى ينزل عليه جبرئيل فيراه و يسمع كلامه و
ينزل عليه الوحى (1019).
2. مقدم داشتن مفعول به (فريقاً) بر دو فعل (كذّبتم ) و (تقتلون )
دليل بر نهايت عناد و طغيان بنى اسرائيل نسبت به رسولان الهى است ؛ زيرا چنين
ترتيبى مى رساند كه گويا انبيا در نزد آنان هيچ وصف و شايستگى ديگرى نداشتند جز
اين كه دسته اى به تكذيب ، اختصاص يابند و دسته ديگر به
قتل و كشته شدن . اين نگرش ، نشانه نهايت جهالت آنان است و سبب شد تا اشرف
اصناف بشر را كه از اكرم اوصاف برخوردار بودند، با غايت خوارى واستخفاف ،
استقبال كنند(1020).
وجه التفات از خطاب به غيبت
حرف واو در صدر آيه دوم ، جمله (قالوا...) را به (استكبرتم ) يا (كذّبتم )
در آيه اوّل عطف مى دهد و گويا تفسيرى است براى استكبار آنها؛ يعنى التفات از خطاب :
(تقتلون ) و نظير آن در آيه اوّل به غيبت : (قالوا) در آيه دوم
دليل بر روگردانى از تخاطب با آنها و نشان دو ساختن آنان از عزّت و شرف حضور،
براى ابراز شدّت زشتى افعال آنهاست (1021).
دل هاى بسته
(غلف ) يا جمع اءَغْلَف و مقصود كنايى يهودان اين است كه
دل هاى ما در غلاف است و ما چيزى نمى فهميم . سيف اغفل به معناى شمشير در
غلاف است و در اين صورت جمله (قلوبنا غلف ) نظير آيه (...قلوبنا فى اءكنّة )
(1022) و آيه (فى غفلة من هذا) (1023) است ، يا غُلْف در
اصل غُلُف ، جمع غِلاف بوده كنايه از اين كه
دل هاى ما همانند غلاف هاى شمشير، ظرف هايى براى علم است و نيازى به فراگيرى
دانش از تو نداريم (1024). معناى اوّل با ساير آياتى كه قلوب مشركان را وصف مى
كند، مناسب تر است ؛ چنان كه به بعضى از آنها اشاره شده است .
بنابر معناى اوّل ، ويا يهود عصر نزول قرآن مى خواستند بگويند: ما از اين كه سخنان
شما را نمى فهميم ، گناهى نداريم ؛ زيرا از آغاز با
دل هاى بسته و غلاف شده خلق شده ايم و خداوند به آنان پاسخ مى دهد كه قلوب آنان در
اصل آفرينش چنين نبوده ، بلكه كفر آنان سبب لعن و طرد آنهاست :
(بل لعنهم اللّه بكفرهم ) و تكذيب ها و پيمان شكنى ها آنان را به چنين روز سياهى نشانده
كه آيات الهى را نمى فهمند ودل هايشان در ستر و حجاب قرار گرفته ، به قساوت و
سختى گرفتار شده است : (فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسية
)(1025).
بنابر معناى دوم گويا سخن آنان بدين معناست كه ما با داشتن تورات و شريعت موسى
عليه السلام از هر شريعت و كتاب ديگرى بى نياز هستيم و دَرِ
دل هاى ما به روى هر كتاب و آيين ديگرى بسته است .
احتمال ديگر بنابر معناى دوم اين است كه دل هاى ما ظرف ها و گنجينه هاى دانش است و
قطعاً اگر سخن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حق بود، آن را مى پذيرفتيم
(1026). بنابراين احمال ، معناى (بل لعنهم اللّه بكفرهم ) كه به عنوان ردّ ادعاى
يهودان ارائه شده اين است كه عدم پذيرش آنان به جهت عدم حقانيّت آيات الهى نيست ،
بلكه به جهت خذلان و طرد و لعنى است كه بر اثر كفر و تكذيبشان دامنگيرشان شده است
.
لعن كه به معناى طرد و دور ساختن است (1027) و لعنت از صفات
فعل خداست و به اين معنا نيست كه خداوند با الفاظى خاص ، آنها را لعن كرده است ،
بلكه صِرف دور شدن از رحمت خداوند لعن است و صرف سلب توفيق مى تواند مرحله
رقيقى از لعنت باشد؛ يعنى اگر خداوند، كسى را به
حال خود رها كند و فيض خاص خود را از او سلب كند، او ملعون خداست .
مؤ منان كم شمار
مقصود از (فقليلاً مايؤ منون ) در احتمال ابتدايى ممكن است قلّت از نظر
فعل يعنى ايمان باشد، يا به لحاظ زمان يا به لحاظ متعلّق ، يعنى احكامى كه ايمان به
آن تعلق مى گيرد، يا به لحاظ فاعل ، يعنى افرادى كه ايمان مى آورند، ولى ظاهراً
منظور اين نيست كه آنها به اندكى از آنچه بايد به آن مؤ من باشند ايمان مى آورند
(احتمال سوم )؛ زيرا ايمان به كم همان ايمان به بعض و نظير كفر به
كل است و اصلاً ايمان محسوب نمى شود احتمال هاى
اول و دوم نيز بعيد است ، بلكه مقصود اين است كه شمار اندكى از آنان (نظير عبداللّه بن
سلام و يارانش ) ايمان مى آورند (احتمال چهارم )؛ چنان كه در آياتى مانند (ثمّ تولّيتم إ
لاّ قليلاً منكم ) (1028) و ولكن لعنهم اللّه بكفرهم فلا يؤ منون إ لاّ قليلاً
(1029) آمده است .
مؤ كِّد اين معنا ورود همين محتوا، يعنى قضيّه غلف و طبع قلوب بنى
اسرائيل در آيه 155 سوره نساء است : فبما نقضهم ميثاقهم ... وقولهم
قلوبنا غلف بل طبع اللّه عليها بكفرهم فلا يؤ منون إ لاّ قليلاً . بى ترديد جمله
پايانى آيه مزبور ظهور در ايمان بعضى از افراد به همه تورات دارد، نه ايمان همه
آنان به بعض احكام آن .
براساس آنچه گذشت ، هم سخن اءبوالسعود ناتمام است كه ايمان
قليل را به معناى ايمان به بعض كتاب گرفته (1030) و هم نظر شيخ طوسى ؛ و
امين الاسلام طبرسى (قده ) كه ما را نافيه دانسته
اند(1031)؛ در تفسير تبيان چنين آمده است : آنچه به مذهب ما لايق است اين است كه
مى گوييم : با بنى اسرائيل اصلاً ايمان نبود، نه كم و نه زياد؛ نظير قلّ ما راءيت
هذا قطّ؛ يعنى ما راءيت هذا قطّ(1032).
فاء در (فقليلاً) براى سببيّت و بدين معناست كه سبب لعن آنان ايمان نياوردنشان است
(1033).
لطايف و اشارات
1. تاءييد غير معصومان به روح القدس و فرشتگان
تاءييد به روح القدس ، به عيساى مسيح اختصاص ندارد، بلكه
شامل همه انبيا و اوصيا: مى شود؛ به ويژه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله
كه افزون بر همه كمالات پيامبران گذشته ، كمالات ويژه اى داشت . اوصياى آن
بزرگوار نيز كه از همه خصايص آن حضرت و تاءييدات غيبى برخوردار بودند، چنين
ويژگى را حايز بودند.
حال آيا غير انبيا و اوصيا و امامان معصوم : نيز مى توانند مؤ يّد به روح القدس يا روح
ديگر و به تعبير برخى روايات محدّّ باشند و از گزارش فرشتگان بهره مند شوند؟
پاسخ اين است كه مؤ يَّد و محدَّث بودن انسان
كامل معصومى كه سِمَت نبوت و امامت ندارد چون صديقه طاهره عليهم السلام از بعضى
روايات گذشته (1034) ونيز از روايت صحيح السند
اصول كافى : و كان ياءتيها جبرئيل ... (1035) استفاده مى شود.
افزون بر اين كه بركات تاءييد پيامبر و امام به روح القدس نصيب امّت نيز مى شود و
بزرگ ترين تاءييد روح القدس ، يعنى نزول قرآن كريم براى تثبيت و هدايت مؤ منان
است : قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ ليثبّت الّذين امنوا و هدىً و بشرى للمؤ منين
(1036). از برخى آيات برمى آيد كه غير پيامبران و امامان : نيز مى توانند محدَّث
، و مؤ يَّد به تاءييدهاى روح القدس يا مطلق فرشتگان شوند و احياناً فرشتگان را
مشاهده و با عالم غيب ارتباط برقرار كنند:
الف . از آيه شريفه وامراءته قائمة فضحكت فبشّرناها بإ سحاق ... (1037) در
ماجراى ملاقات فرشتگان با حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مخاطب فرشتگان قرار
گرفت .
ب . از آيات إ ذ قالت الملائكة يا مريم إ نّ اللّه اصطفاكِ و طهّرِك واصطفاكِ على نساء
العالمين # يا مريم اقنتى لربّكِ و اسجدى وارْكعى مع الراكعين (1038)، إ ذ
قالت الملائكة يا مريم إ نّ اللّه يبشّركِ بكلمةٍ منه اسْمه المسيح عيسى بن مريم
...(1039) استفاده مى شود كه مريم سلام الله عليها نيز مخاطب فرشتگان واقع شد؛
چنان كه از آيات ذيل نيز استفاده مى شود كه روح براى آن حضرت به صورت بشرى
متمثل شد: واذكر فى الكتاب مريم إ ذ انتبذت من اءهلها مكاناً شرقيّاً # فاتّخذت من دونهم
حجاباً فاءرسلنا إ ليها روحنا فتمثّل لها بشراً سويّاً # قالت إ نّى اءعوذ بالرحمن منك إ
ن كنت تقيّاً # قال إ نّما اءنا رسول ربّكِ لا هب لكِ غلاماً زكيّاً(1040).
ج . آيه (واءوحينا إ لى اءُمّ موسى اءن اءرْضعيه فإ ذا خِفتِ عليه فاءلقيه فى اليمّ ولا
تخافى ولا تحزنى إ نّا رادّوه إ ليك و جاعلوه من المرسلين )(1041) كه از آن استفاده
مى شود مادر حضرت موسى عليه السلام نيز از وحى آسمانى و از تاءييدهاى غيبى بهره
مند شد.
د. شايد مناسب ترين آيه در اين بخش ، آخرين آيه سوره مجادله باشد كه
مورد آن مؤ منان عادى و غيرمعصوم است : لاتجد قوماً يؤ مون باللّه ... اءُولئك كتب فى
قلوبهم الا يمان و اءيّدهم بروح منه .... امام صادق فرمود: ما من مؤ من إ لاّ ولقلبه
اءُذنان فى جوفه : اءُذن ينفث فيها الوسواس الخنّاس و اءُذن ينفث فيها المَلَك ، فيؤ يّد
اللّه المؤ من بالملك و ذلك قوله : (واءيّدهم بروح منه (1042). امام كاظم عليه
السلام نيز فرمود: إ نّ اللّه تبارك و تعالى اءيّد المؤ من بروحٍ منه تحضره فى كلّ
وقت يحسن فيه ويتّقى وتغيب عنه فى كلّ وقت ييذنب فيه و يعتدى فهى معه تهتزّ سُروراً
عند إ حسانه و تسبيخ فى الثرى عند إ سائته ... (1043).
آنچه گذشت درباره تاءييد خواصّ از مؤ منان از جانب روح القدس يا بعضى از
فرشتگان يا روح ايمانى است كه ثمره آن فهم و نورانيّتى ويژه است . اين تاءييد غير
از تاءييد همگانى ات كه نصيب همه مؤ منان مى شود و دو طريق دارد: نخست از طريق روح
القدس يا جبرئيل كه بر پيامبر و امام معصوم
نازل مى شود و بركات اين نزول ، از راه هدايت هاى تكوينى و تشريعى كه آن
بزرگواران نسبت به مؤ منان دارند، شامل حال همه مؤ منان مى شود.
ديگر، از طريق صلواتى كه همه فرشتگان ، مطابق آيه هو الّذى يصلّى عليكم و
ملائكته ليخرجكم من الظلمات إ لى النور وكان بالمؤ منين رحيماً(1044) بر عموم مؤ
منان دارند كه سبب رحمت و نورانيت و خروج از تاريكى هاست .
آياتى چون هو الّذى يصلّى عليكم و ملائكته ... و الّذين قالا ربّنا اللّه ثمّ
استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة (1045) نويد بسيار بزرگى براى مؤ منان و
سالكان راه حق است كه اگر شيطان با يارانش سوگند ياد كرده اند تا درصدد اغواى
آنان باشند، خداى سبحان نيز از صلوات و تاءييدات خود و سربازان ملكوتيش نسبت به
آنان خبر مى دهد.
از آيه (هو الّذى اءيّدك بنصره وبالمؤ منين (1046) نيز برمى آيد كه انسان هاى
مؤ من نيز سربازان الهى هستند و خداوند با جذب قلوب آنان به سوى شخص معين ، او را
تاءييد مى كند و به سبب لطف مقلّب القلوب دل هاى مردم به سوى كسى انعطاف مى يابد
و اگر خدا لطف خود را از كسى بگيرد، دل هاى مردم نيز از او برمى گردد.
براساس آنچه گذشت امام سجادعليه السلام در برابر كسى كه از نجات يافتن از
شدايد در تعجّب بود فرمود: شگفتى در اين است كه با همه تاءييدها و رحمت هاى خاصّ،
به مقصد نرسد و به بهشت دست نيابد؛ اگر در برابر يك سيّه يك كيفر و
در برابر يك حسنه ده پاداش داده مى شود، پس واى بر كسى كه يكى هاى
او بر ده هاى او غلبه يابد: ويل لمن غلبت آحاده ح عشراتِه (1047)؛
تذكّر: همه تاءييدهاى روح القدس و فرشتگان ديگر و
رجال الهى به عنوان مجارى گونه گون فيض خداوندى است ؛ زيرا مبداء آغازين همه
صلوات ها بر مؤ منان ، خداوند سبحان است و ملائكه به عنوان تابع اراده الهى در همين
مسير كار مى كنند.
2. سبب تكذيب و قتل
دومين آيه مورد بحث سبب تكذيب انبيا و قتل آنان را بسته بودن قلب و محجوب بودن
دل هاى بنى اسرائيل مى داند.
قرآن كريم در تبيين شرك و كفر و توجيه استكبار كافران و مشركان ، دو طرز تفكّر
نقل مى كند:
الف . پندار كافران و مشركان اين بود كه عمومى كه دارند، براى آنان كافى است و
پيامبران ره آورد تازه اى براى جامعه بشر ندارند: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات
فرحوا بما عندهم من العلم (1048)؛ چنان كه برخى روشنفكران عصر حاضر به
دانش هاى بشرى و زمينى مانند علوم تجربى
خوشحال بوده و به آنها بسنده كرده ، خود را از علوم الهى و آسمانى بى نياز مى بينند.
ب . آنان مى پنداشتند سخنان و دعوت پيامبر براى آنان ،
قابل فهم نيست و به آن حضرت مى گفتند: دل هاى ما از سخنان تو در كِنان
و سِتار است و سخنان تو در دل هاى ما اثر نمى كند؛ (قالوا قلوبنا فى
اءكنّةٍ ممّا تدعونا إ ليه و فى اذاننا وقْر و بيننا و بينك حجاب
فاعمل إ نّنا عاملون (1049)، وقالوا قلوبنا غلف .
اين سخنان به وثنى هاى حجاز اختصاص نداشت ، بلكه بت پرستان و مشركان پيشين نيز
به پيامبر خود مى گفتند: ما بسيارى از مطالب تو را نمى فهميم ؛ قالوا يا شعيب ما
نفقه كثيراً ممّا تقول (1050) كه يا كنايه از اين است كه قلب هاى ما در غلاف و
حجاب است يا كنايه از اين است كه تو سخن قابل فهمى عرضه نكرده اى ؛ سخن
قابل فهم و درست همان علومى است كه ما از آن برخورداريم .
هر يك از اين دو طرز تفكّر، مصداقى از مصاديق حجاب مستور است كه در آيه
و إ ذا قراءت القران جعلنا بينك و بين الذين لايؤ منون بالاخرة حجاباً
مستورا(1051) آمد است . حجاب مستور برخلاف حجاب
مشهود كه محسوس و آشكار است ، حجاى پوشيده و پنهان است ؛ زيرا
مستور در اين جا به معناى ساتر نيست و حجابِ پنهان در برابر حجاب آشكار
همان گناه است كه امرى معنوى و ناديدنى است و بر قلب انسان مى نشيند و مانع فهم
معارف و مى شود؛ چنان كه اميرمؤ منان در ئپاسخ كسى كه پرسيد: چرا از نماز شب محروم
شدم ، فرمود: گناه روز، پاى بند و قيد توست ؛ اءنت
رجل قد قَيَّدَتْك ذنوبُك (1052). سلمان فارسى (رضوان اللّه تعالى ) نيز
در پاسخ كسى كه گفت : توان نماز شب ندارم فرمود: در روز معصيت خدا نكن ؛ لا
تعص اللّه بالنهار(1053).
امام هشتم حضرت على بن موسى الرضاعليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: چرا خدا
محجوب و پوشيده است ، فرمود: احتجاب خدا از خلق به سبب كثرت گناهان خلق است و
اگر گنا نمى كردى با چشم دل او را مى ديدى : إ ن الاحتجاب عن الخق لكثرة ذنوبهم
(1054). موجودى كه با چشم مادى محسوس باشد، خدا نيست ، بلكه خداوند فقط با
جان مشهود است و اگر جان آدمى محجوب باشد او را نخواهد ديد؛ از اين رو تبه كاران ،
حتّى در قيامت نيز از ديدا راو محروم و محجوبند: كلاّ إ نّهم عن ربّهم يومئذٍ لمحجوبون
(1055) و اگر به بصيرت و بنايى و شنوايى نيز مى رسند: رّبنا اءبصرنا
و سمعنا (1056) در حقيقت ، قهر و انتقام الهى را مشاهده مى كنند، نه ذات خداى سبحان
و رحمت و مِهر مخصوص ، يعنى جمال او را؛ چون شهود خداوند و مشاهده اسماى حسناى بارى
تعالى فقط بهره مؤ منان است .
كسى كه با حجاب كفر، شرك و نفاق از دنيا مى رود، در قيامت نيز كه روز لقا و شهود
است ، از ديدن خداى رحيم محروم است و تنه اجلال و قهر او را به صورت جهنّم مشاهده مى
كند.
بنابراين ، گناه سبب مى شود كه خداوند دل گنه كار را
قفل بزند و تاءييدهاى خود را از آن بردارد. خداوند رحمت و هدايت عامّه اى دارد كه در اختيار
همگان است و كسى كه از اين هدايت و رحمت بهره مى برد و صراط مستقيم اورا طى مى كند از
هدايت و نصرت خاص الهى برخوردار مى شود، اما كسى كه با سوء اختيار خود به آنها
پشت پا مى زند پس از مهلت دادن هاى مكرّر و بازگذاشتن راه توبه و انابه و عدم رجوع
وى قلب او مسدود مى شود ومُهْر مى خورد و مورد لعن الهى قرار مى گيرد:
بل لعنهم اللّه بكفرهم ؛ چنان كه آل فرعون با برداشتن عذاب به طور مكرّر و ارئاه
معجزات گوناگون ، چندين بار به آنها مهلت داده شد، ولى آنان به جاى توبه و
انابه و رجوع به سوى خداى سبحان بر كفر و الحاد و بت پرستى خود اصرار ورزيدند
و مستحق خَتْم قلب و طبع دل و بستن آن شدند.
بحث روايى
1. مصاديق روح ءلقدس در روايات
در روايات اهل بيت عصمت و طهارت : عنوان روح القدس بر مصاديقى تطبيق
شده كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف . فرشته اى بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل ؛ كه تاءييد به آن از مختصات
برترين انسان هاى كامل ، يعنى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
اهل بيت عصمت و طهارت : است و بر پيشينيان
نازل نشده است (1057)، مطابق روايات متعددى (1058) پس از آن كه فرشته مزبور
براى اولين بار به آسمان صعود نكرد و هم اكنون با وصىّ دوازدهم آن حضرت حضرت
حجة بن الحسن العسكرى (اءرواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) همراه است ؛
ملك منذ اءنزل اللّه ذلك الملك لم يصعد إ لى السّماء، كان مع
رسول اللّه صلى الله عليه و آله و هو مع الا ئمة : يسدّده (1059)، ملك اءعظم من
جبرئيل و ميكائيل ، لم يكن مع اءحد ممّن مضى غير محمّدصلى الله عليه و آله و هو مع الا ئمّة :
(1060).
ب . جبرئيل ؛ چنان كه در بحث تفسيرى گذشت (1061).
ج . حقيقتى غير از جبرئيل ؛ كه به انبياء: اختصاص ندارد، بلكه با امامان
اهل بيت : نيز هست و از آنان جدا نمى شود: لا تقارقهم ، تفقّهم و تسدّدهم من عنداللّه
(1062)؛ روح مزبور، در آيه
ينزّل الملئكة بالروح من اءمره على من يشاء من عباده (1063) مطرح است و براساس
روايت مبسوط ابوذر و سلمان در فضيلت على عليه السلام در آيه (يلقى الروح من اءمره
على من يشاء من عباده ...)(1064) نيز همان روح مراد است و مطابق روايت ابوبصير از امام
باقرعليه السلام (1065) و روايت سعد اسكاف از اميرمؤ منان عليه السلام (1066)
غير از جبرئيل است .
بر پايه روايات فراوانى كه براى انبيا و اوصاى الهى پنج روح ثابت مى كند و يكى
از آنها را روح القدس مى داند كه سبب عصمت آنان و معرفتشان به ما تحت العرض إ لى
ما تحت الثرى (1067) مى شود، روح در آيه 2 از سوره
نحل ظاهراً همان روح القدسى است كه يكى از ارواح پنجگانه انبيا و اوصياست .
اشاره الف . احاديثى كه در طىّ ارزيابى معناى روح القدس بدان استناد مى شود، بر
فرضِ اعتبار سند، حجت بالغ و برهان قاطع نيست ؛ زيرا در اين گونه معارف غيرتعبّدى
نمى توان به غير حديث متواتر يا خبر واحد محفوف به قراين قطعى
استدلال كرد، ليكن در حدّ امكانِ اسنادِ ظنّى قابل بهره ورى است .
ب . نسبت به حضرت عيسى عليه السلام در روايتى از
قول امير مؤ منان على عليه السلام در قصّه شمعون بن حمّون در مسير صفّين آمده است :
وعليك السلام يا اءخى شمعون بن حمّون وصيّ عيسى بن مريم روح القدس (1068).
2. ارواح پنج گانه
عن الصادق عليه السلام : فى الا نبياء والا وصياء خمسة اءرواح : روح البدن ، و
روح القدس ، و روح القوّة ، و روح الشهوة ، و روح الا يمان ، و فى المؤ منين اءربعة
اءرواح ، اءفقدها روح القدس [إ نما فقدوا روح القدسس خ
ل ظ]: روح البدن ، و روح القوّة ، و روح الشهوة و روح الا يمان ، و فى الكفار ثلاثة
اءرواح : روح البدن ، و روح القوّة ، و روح الشهوة ... روح الا يمان يلازم الجسد م لم
يعمل بكبيرة ، فإ ذا عمل بكبيرة فارقه الروح ، و روح القدس من سكن فيه ، فإ نه
لايعمل بكبيرة ، اءبداً (1069).
عن الصادق عليه السلام : يا جابر إ ن اللّه خلق الناس ثلاثة اءصناف و هو
قول اللّه تعالى : (و كنتم اءزواجاً ثلاثة فاءصحاب الميمنة ما اءصحاب الميمنة و
اءصحاب المشئمة ما اءصحاب المشمئمة والسابقون السابقون اءُولئك المقربون )
فالسابقون هو رسول اللّه صلى الله عليه و آله و خاصّة اللّه من خلقه ،
جعل فيهم خمسة اءرواح ؛ اءيّدهم بروح القدس ، فبه فبعثوا اءنبياء، و اءيّدهم بروح الا
يمان فبه خافوا اللّه ، و اءيّدهم بروح القوّة فبه قووا على طاعة اللّه ، و اءيّدهم بروح
الشهوة فبه اشتهوا طاعة اللّه و كرهوا معصيته ... (1070).
عن جابر عن اءبى جعفرعليه السلام قال : ساءلته عن علم العالم ،
فقال : يا جابر إ ن فى الا نبياء و الا وصياء خمسة اءرواح : روح القدس ، و روح الا
يمان ، و روح الحياة ، و روح القوّة ، و روح الشهوة ، فبرو القدس يا جابر عرفوا ما
تحت العرض إ لى ما تحت الثرى ، ثم قال : يا جابر إ ن هذه الا رواح يصيبها الحدثان إ
لا اءنّ روح القدس لا يلهو و لا يلعب (1071).
اشاره الف . خداى سبحان در همه انبيا و اوصيا، پنج روح قرار داده و يكى از آنه
اروح القدس است كه سبب عصمت و علم گسترده آنان مى شود.
يكى از مؤ يّدات اتّحاد يا همراهى نفس انسان كامل با روح القدس روايت
حمران درباره شب قدر است كه در ضمن آن آمده است : والروح رو القدس و هو
فى فاطمه سلام الله عليها (1072).
مؤ يّد ديگر اين اتّحاد يا همراهى ، روايت جابر بن يزيد از امام باقرعليه السلام است كه
رسول گرامى و عترت پاك آن حضرت را صادر
اوّل و مخلوق نخست معرّفى كرده ، مى گويد: آنان شَبَح هاى نورانى و بدن ها و اجساد
درخشنده اى بودند كه ارواح متعددى نداشتند، بلكه تنها از يك روح برخوردار بودند و
با آن تاءييد مى شدند كه همان روح القدس است و
رسول گرامى صلى الله عليه و آله و عترت او به سبب آن روح يكتا خداوند را مى
پرستيدند؛ يا جابرإ نّ اءوّل ما خلق ، خلق محمّداً و عترته الهُداة المهتدين ، فكانوا
اءشباح نور بين يدى اللّه ، قلت : و ما الا شباح ؟
قال : ظلّ النور، اءدان نرانيّة بلا اءرواحٍ و كان مؤ يّداً بروحٍ واحدٍ و هى روح القدس فبه
كان يعبد اللّه و عترته ، و لذلك خلقهم حلماء علماء بررةً اءصفياء... (1073).
ب . برترين مصداق روح القدس كه صادر اوّل و اوّلين تجلّى ذات حق است وجود نورى
محمّد و آل محمّد (صلوات اللّه عليهم اءجمعين ) است كه در
مرحل ء صادر يا ظاهر نخست كثرتى نداشتند، چون نور واحد بودند، در
مقابل وجود مُلكى آن ذوات مقدّس كه در زمانى خاص و مكانى مخصوص تحقّق يافته است .
اگر وجود ملكوتى آن بزرگواران را، همانند وجود مُلكى آنان مركّب از بدن و روح
بدانيم ، چنان كه از روايت جابر استفاده مى شود، بدن چنين وجودى ، شَبَحى از نور است
كه ظلّ و تجلّى ذات حق است (1074) و روح و جان اين وجود همان روح القدس است و
همچنان كه هر بدنى با روح خود متّحد و همراه است و روح و بدن با هم يك وجود را
تشكيل مى دهد، آن بدن نورى نيز با روح خود، يعنى روح القدس اتّحاد داشته ، يك وجود
را تشكيل مى دهد.
همان گونه كه بدن هاى نورى محمّد و آل محمّدصلى الله عليه و آله در عالم ملكوت با
روح القدس همراهى داشتند و با آن تاءييد مى شدند، پس از
نزول آن انوار به عالم مُلك و پس از اتّحاد آنان با بدن هاى جسمانى و مادّى نيز، همراهى
و اتحاد آنان با روح القدس قطع نشد، بلكه روح القدس به عنوان روح پنجمى براى
آنان ، در عرض ارواح چهارگانه ديگر آنان : (روح البدن ، روح القوّة ، روح الشهوة و
روح الا يمان ) به حساب آمده است .
ج . از تعبير به ارواح خمسه در روايات روح القدس ، و آنچه به عنوان
روح مشترك بين همه انبيا و اوصيا گذشت ، شايد بتوان نتيجه گرفت كه برترين
مصداق روح القدس همان مرتبه عالى نفس انسان
كامل است ؛ زيرا خداى سبحان بيش از روح واحد در انسان نيافريده ، تا هويت روحى او
مركّب از ارواح متعدد باشد؛ نفس آدمى مركب از روح نباتى ، روح حيوانى ، روح انسانى و
مانند آن نيست ، بلكه انسان داراى روح واحد است و هر چه در اوست به منزله قوا و درجات
گونه گون يك حقيقت است .
گاهى نفس انسان در درجه اى از ضعف قرار دارد كه تنها به پرورش بدن مى انديشد و
جز خور و خواب ، دغدغه ديگرى ندارد؛ يعنى ظهور آن در حدّ نفس نباتى است . چنين انسانى
، نامى بالفعل و حيوان بالقوّه است . البته ظهور آثار حيات حيوانى در برخى از
صاحبان مرحله ياد شده او را مستحق نام حيوان مى كند، ليكن حيات حيوانى او ضعيف است .
گاهى از اين مرحله مى گذرد؛ به گونه اى كه تنها به فكر تغذيه و تنميمه و آرايش
نيست ، بلكه مسائل عاطفى و نيز برخى امور اجتماعى مانند خدمت به ديگران نيز براى او
مطرح است . در اين صورت حيوان بالفعل و انسان بالقوّه است ؛ هر چند ممكن است برخى
آثار ضعيف حيات انسانى در او ظهور ضمنى پيدا كند.
سپس با گذر از اين مرحله و آشنايى با مسائل عقلانى ، معارف الهى ،
عدل و احسان ، وحى و رسالت ، عصمت و ولايت و امامت و خلافت به منطقه انسانيّت قدم مى
گذارد و ديگر براى او مرزى وجود ندارد؛ چون مرز بين انسان و لقاى الهى نامحدود است
و به او خطاب مى شود: يا اءيّها الا نسان إ نّك كادح لى ربّك كدحاً فملاقيه
(1075).
اولياى الهى مانند امامان معصوم : هر كدام در حدّ خود مراتب نهايى اين راه را پيموده و
ديگران در مراحل متوسط يا ضعيفْ اين راه را طى مى كنند؛ سالم بن اءبى حفصه مى
گويد: پس از شهادت امام باقرعليه السلام به يارانم گفتم : منتظر باشيد تا بر
اءبو عبداللّه جعفر بن محمّدعليه السلام وارد شوم و به او تسليت گويم . پس از ورود
بر آن حضرت و عرض تسليم گفتم : به خدا سوگند كسى رحلت كرد كه بى واسطه
مى گفت : قال رسول اللّه و هرگز از واسطه ميان او و
رسول خداصلى الله عليه و آله سؤ ال نمى شد. نه ، به خدا سوگند ديگر كسى همانند
او ديده نخواهد شد! امام صادق عليه السلام پس از لحظه اى سكوت فرمود: خداى عزّ و
جل فرمود: برخى از بندگان من نيمه اى از يك دانه خرما را صدقه مى دهد و من آن را
براى وى مى پرورانم ؛ چنان كه يكى از شما حيوانى را مى پروراند، تا اين كه آن را
براى وى مانند كوه اُحُد قرار مى دهم ؛ إ نّ من عبادى من يتصدّق بشقّ ثمرةٍ فاءُربّيها
له فيها كما يُربّى اءحدُكم فَلُوَّه حتى اءجعلها له
مثل اءُحد. آنگاه از محضر امام صادق عليه السلام خارج شدم و به سوى يارانم
رفتم و به آنان گفتم : شگفت انگيزتر از اين چيزى نديدم ! ما سخن ابوجعفر امام
باقرعليه السلام را كه بى واسطه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
نقل مى كرد. بزرگ مى شمرديم ، ولى ابوعبداللّه عليه السلام بى واسطه از خداى عز
و جل نقل مى كند!(1076)
از اين گونه روايات برمى آيد كه انسان هاى
كامل از نشئه طبيعت تا لقاء اللّه راه دارند و ملاقات با خداوند كه براى ديگران در قيامت
حاصل مى شود براى اولياى خدا در دنيا محقق مى شود؛ يعنى درجات نفس انسان
كامل چنان تعالى مى يابد كه بى واسطه ، اخبار را از خداى سبحان دريافت مى كند. اين
درجات در روايات ارواح خمسه ارواح نام گرفته و آخرين درجه به
روح القدس موسوم شده است .
مفاد روايات ارواح خمسه روح هاى جداى از هم نيست تا انسان داراى چند حقيقت
باشد، بلكه مراد اين است كه حقيقت واحده نفس انسان ، درجات طولى متعدّد دارد؛ چنان كه مؤ
منان عالم درجات و مراتب طولى متعدد دارند: يرفع اللّه الّذين امنوا منكم والّذين اءُوتوا
العلم درجات (1077)، و عيساى مسيح از انسان هاى كاملى است كه از درجه عالى روح
برخوردار بود؛ يعنى خداى سبحان روحى منزّه از هر معصيت و مبرّاى از هر اشتباه و سهو و
نسيان به او عنايت كرد و فقط حقّ را مى ديد و او را مى پرستيد و چنان كه گذشت يكى از
احتمالات در آيه مورد بحث ، همين معنا بود و براساس همين معناست كه در برخى روايات
به وضوح ، بر خود حضرت مسيح ، روح القدس اطلاق شده است (1078).
شايان ذكر است كه گرچه حضرت مسيح و مادر بزرگوارش يك آيه الهى هستند: و
جعلناها وابنها ايةً للعالمين (1079)، ليكن درجه عالى تاءييد به روح القدس
براى همه نيست و از اين رو تعبير به (اءيّدتك ) (نه اءيّدتكما) دارد و
كسانى مانند حضرت مريم سلام الله عليها از درجات متوسط آن برخوردار بودند.
3. روح القدس مشترك و مختص
عن هشام بن سالم ، قال : سمعت اءبا عبداللّه عليه السلام
يقول : (يساءلونك عن الروح قل الروح من اءمر ربّى )
قال : خلق اءعظم من خلق جبرئيل و ميكائيل لم يكن مع اءحد ممّن مضى غير محمّدصلى
الله عليه و آله و هو مع الا ئمة يوفّقهم و يسدّدهم ... (1080).
عن سلام بن مستنير، قال : سمعت اءبا جعفرعليه السلام و
سئل عن قول اللّه تبارك و تعالى : (وكذلك اءوحينا إ ليك روحاً من اءمرنا)،
فقال : الروح الذى قال اللّه ... فإ نه هبط من السماء على محمّدصلى الله عليه و
آله ثم لم يصعد إ لى السماء منذ هبط إ لى الا رض (1081).
عن زرارة عن اءبى جعفرعليه السلام فى
قول اللّه عز و جل : (وكذلك اءوحينا إ ليك روحاً من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الا
يمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبدانا)،
فقال اءبو جعفرعليه السلام : منذ اءنزل اللّه ذلك الروح على نبيّه صلى الله عليه
و آله ما صعد إ لى السماء و إ نه لفينا (1082).
اشاره الف . برخى مصاديق روح القدس مشترك ميان همه انبيا و اوصيا: است و برخى
روايات ناظر به چنين روحى است (1083). ظاهر روايات مورد بحث اين است كه تاءييد
به آن ويژه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين : است . كار روح مزبور
ارشاد، تسديد و توفيق بخشيدن به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه : و
گزارش خبرها به آنان است (1084).
ب . بهره مندى از روح القدس ويژه ، افزون بر روح القدس مشترك
عامل تسديد بيشتر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين : است و آنچه نزد
اماميه معروف است كه آنان حتى مرتكب ترك اولى نمى شدند گزاف نيست ؛
به هر ميزان تاءييدها و امدادهاى غيبى و ملكوتى بيشتر باشد مصونيت و عصمت نيز
شديدتر و بيشتر خواهد بود.
|