مخاطبان آيه
مقتضاى هماهنگى اين آيه با آنچه گذشت : (وإ ذ قتلتم ...)، (وإ ذ اءخذنا ميثاقكم و
رفعنا...)(760) و آنچه در آيه بعد خواهد آمد: (وإ ذ اءخذنا ميثاقكم لاتسْفكون
...)(761) اين است كه مخاطبان در صدر آيه مورد بحث (مخاطب اذكر مقدّر)
يهوديان عصر نزول قرآن باشند؛ زيرا مخاطب در آيات مزبور، قطعاً يهوديان عصر
نزول هستند؛ در اين صورت در جمله (ثمّ توليتم ) التفاتى به وجود نيامده است ؛ زيرا
مخاطبِ تولّيتم ) نيز آنان هستند، اما اگر مخاطب در صدر آيه مزبور پيامبرصلى الله
عليه و آله و مؤ منان باشند، جمله مزبور از سنخ
نقل و حكايت خطاب است ، نه انشاى خطاب تا از باب التفات از غيبت به خطاب بوده ،
مصحّح طلب كند.
آيه ءمورد بحث به ظاهر در مقام نقل پيمان هايى است كه از بنى
اسرائيل گرفته شده ، ليكن روح آن ، شامل امّت اسلامى نيز مى شود؛ به ويژه اگر
مخاطبِ اذكر مقدّر در صدر آيه ،
رسول گرامى صلى الله عليه و آله و پيروان آن حضرت باشند؛ چون در اين صورت با
يادآورى پيمان شكنى هاى بنى اسرائيل ، به مسلمانان گوشزد مى كند كه به عهدهاى
مزبور وفادار باشند؛ به ويژه با توجه به اين كه نظير همين دستورها در سوره
نساء به مسلمانان نيز داده شده است : واعبدوا اللّه ولا تشركوا به شيئاً
وبالوالدين إ حساناً وبذى القربى واليتامى والمساكين (762).
فرق تولّى و اعراض
آيا تولّى و اعراض به يك معناست و جمله (واءنتم معرضون )
تاءكيد (تولّيتم ) است ، چنان كه آلوسى آن را پذيرفته (763) و در نتيجه واو در اين
جمله حرف عطف است (چون در اين صورت ، تولّى و اعراض به يك معناست و اين مطلب با
حاليه بودن واو سازگار نيست ) يا تاءكيد نيست ، بلكه اين جمله بر مطلب
ديگرى غير از اصل تولّى (پشت كردن ) دلالت دارد و در نتيجه واو مى تواند حاليه
باشد؟
بى ترديد بر تاءكيد در مواردى است كه وجه ديگرى
محتمل نباشد و به سبب محتمل بودن يكى از دو وجه
ذيل ، تاءسيس بهتر از تاءكيد است :
1. وجهى كه امين الا سلام طبرسى ؛ و نظام الدين نيشابورى (764) و
اءبوالسعود(765)، آن را پذيرفته ناد، كه جمله (تولّيتم ) بر
اصل اعراض دلالت مى كند، اما جمله (واءنتم معرضون ) با توجه به اسميّه بودن آن و به
صورت وصف آمدن (معرضون ) بيانگر ثبات و اعتياد آنان در اِعراضْ است . در نتيجه دو
جمله مزبور بدين معناست : شما در حالى به ميثاق پشت كرديد و از آن روى برتافتيد كه
عادت شما پيمان شكنى و اعراض از عهدهاست ؛ پس اعراض شما عمدى بود، نه قهرى ،
ديرپا بود، نه نوپا و پيشه و ملكه بود، نه مقطعى و
حال .
2. وجه ديگر، مبتنى بر وجود فرق بين تولّى و اعراض است (766)؛ تولّى مطلق پشت
كردن است ، خواه قلب هم روى گردان شده باشد، يا عقد القلب به
حال خود باقى باشد، ولى اعراض در جايى است كه قلب نيز پشت كند و منصرف شود؛
بنابراين ، مفاد آيه اين است كه : تولّى بنى
اسرائيل با ميل و انصراف قلبى بوده است .
تذكّر: اعراض گاهى به لحاظ مجموع و زمانى به لحاظ جميع است ؛ يعنى گاهى اعراض
نسبت به همه موارد ميثاق است و زمانى به لحاظ بعض آنها، به طورى كه همه مواثيق نقض
شده است ، ليكن نه آن كه بوسيله هر فرد همه آن ها نقض شده باشد، بلكه بعضى
عبادت توحيدى را و برخى زكات را و بعضى احسان به والدين را و بعضى كفالت يتيم
را و... نقض كردند.
لطايف و اشارات
1. اهميت توحيد در ابعاد سه گانه
اصل عبادت امرى اجتناب ناپذير و انكار آن غيرممكن است ؛ حتى ملحدان نيز براى رفع
نياز، خود را به جايى كه آن را منشاء قدرت مى پندارند، مرتبط مى سازند و
مشكلِناهندگى آنان از قبيل خطاى آنان در تطبيق است ؛ اگر كسى اين نكته را ادراك كند كه
تنها غنىّ محض مى تواند تكيه گاه رفع حاجت گردد، فقط به خدا رجوع
مى كند و موحّد مى شود و اگر از ادراك اين واقعيت عاجز بماند غيرخدا را غنى و قادر مى
پندارد و به غير خدا پناه مى برد و در ساحتِ غير او عرض نياز مى كند و همين رجوع به
غير خدا و عرض حاجتِ در پيشگاه او، همراه با مستقل انگارى وى عبادت او محسوب مى شود؛
خواه رجوع كننده محتاجْ وثنى باشد، يا دهرى و مادى به حساب آيد.
پس همه انسان ها اهل عبادتند، اما آنچه مهم است توحيد، يعنى بريدن از پرستش غيرخدا و
فقط خدا را پرستيدن است ؛ برهمين اساس ، قرآن كريم در آيه مورد بحث به جاى گفتن
اعبدوا اللّه تعبير به (لاتعبدون إ لاّ اللّه ) مى كند و در آيه 36 سوره
نساء كه تعبير به اعبدوا اللّه دراد، در كنار آن (ولاتشركوا
به شيئاً) را مى آورد و به اين صورت ، شرك ، يعنى پرستش غيرخدا را به صورت
نكره در سياق نفى به طور كلى سلب مى كند.
افزون بر آنچه گذشت ، خطاب به مشركان كه اصلاً خدا را نمى پرستيدند، با خطاب
به اهل كتاب كه خدا را مى پرستند، فرق مى كند؛ از اين رو نسبت به مشركان به
اصل عبادت خداوند فرمان داده شده و نسبت به
اهل كتاب شرك نفى شده است .
تذكّر: عبادت خدا و نفى شرك ، افزون بر مقام عقيده و نظر، در مقام
عمل نيز جريان دارد؛ يعنى موحّدواقعى و خالص و ناب ، هم در مرحله ذات ، موحّد است و هم
در مرحله خالقيت و هم در مرتبه ربوبيت و تدبير عملى ، يكتاشناس ؛ به گونه اى كه
همه ءاعمال خود را به نيّت تقرّب به خدا و از اين جهت كه متعلق امر و اراده اوست و نيز،
به كيفيتى كه او خواسته ، انجام مى دهد و بى ترديد عملى كه از جهت نظام غايى ، به
قصد لقاى او انجام شود و از جهت نظام داخلى مطابق خواسته او تحقق يابد، هرگز به
آفت شرك مبتلا نمى شود.
مبتلا بودن بيشتر مؤ منان به شرك : (و ما يؤ من اءكثرهم باللّه إ لاّ و هم مشركون
)(767) از اين روست كه هواهاى نفسانى و شيطان در يكى از سه محورِ مبداء فاعلى ،
علت غايى يا نظام داخلى نفوذ كرده است ؛ بر همين اساس در كنار امر به توحيد، بر نفى
شرك به صورت هاى گوناگون : (لاتعبدون إ لاّ اللّه )، (لاتشركوا به شيئاً) و (اءلم
اءعهد إ ليكم يا بنى ادم اءن لاتعبدوا الشيطان )(768) تاءكيد مى شود.
2. احسان به والدين
چنان كه گذشت ، نيكى به والدين از حقوق بين المللى اسلام است ؛ زيرا حكم مزبور
اختصاص به پدر و مادر مسملان ندارد كه خود
دليل بر اهميت اين فريضه الهى است ؛ چنان كه قرار گرفتن آن در كنار توحيد خداوند،
دليل ديگرى بر اهميت آن است ؛ به ويژه آن كه درباره گرامى داشت والدين چنين مى
فرمايد: (ووصّينا الا نسان بوالديه ...)، در عين
حال در پايان آيه ، تشكر از پدر و مادر را در كنار شكرگزارى خداى سبحان قرار مى
دهد: اءن اءشكرلى ولوالديك (769).
داءب قرآن كريم اين است كه براى تبيين اهميت مطلبى آن را در كنار نام مقدّس خدا مطرح
مى سازد؛ چنان كه سفارش به صله ارحام را به سفارش به تقواى الهى پيوند مى زند:
(واتقوا اللّه الذى تساءلون به والا رحام )(770)، با آن كه در صدر آيه تقوا را
گوشزد كرده بود: يا اءيّها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ...(771).
ممكن است وجه اين اقتران در آيه اءن اشكرلى ولوالديك كه فرمان به شكرگزارى
مى دهد اين باشد كه شكر، در برابر نعمت هايى است كه نصيب شخصِ متنعّم شده و بى
ترديد والدين از مجارى طولى فيض خداى سبحان هستند؛ زيرا طبق جريان عادى اگر آنها
نبودند، فرزند به دنيا نمى آمد.
البته فيضى كه پدر و مادر به فرزند منتقل مى كنند، تنها افاضه خداست ، نه از ناحيه
خود؛ از اين رو اگر بخواهند ارتباط فرند را با خدا قطع كرده ، او را به شرك دعوت
كنند، اطاعت از آنان نارواست : و إ ن جاهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم
فلاتطعهما(772)؛ چنان كه يكى از جوامع كلم و
اصول كلى كه رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله ، منادى آن بود(773)،
اءوتيت جوامع الكلم (774)، اين است كه هرگز اطاعت از مخلوق ، نمى
تواند بهانه اى براى معصيت خالق باشد: لاطاعة لمخلوقٍ فى معصية
الخالق (775). براساس اين قاعده كلّى كه در سراسر فقه به آن
استدفلال مى شود، دَوَران امر بين اطاعت خداوند و اطالعت والدين در دعوت به گناه ، از
قبيل دوران بين اهمّ و مهم نيست ، بلكه از مصاديق دَوَران ابتدايى بين واجب و حرام است ؛
زيرا اطاعت از والدين در صورتى كه به معصيت خداوند بينجامد، محكوم
دليل تحريم ، و حرام است ؛ در عين حال كه در ساير موارد، اطاعت آنان واجب است ؛ از اين رو
خداى سبحان پس از جمله (و إ نْ جاهداك على اءن ...) به فرزند فرمان مى دهد: گرچه آنان
مشك هستند (وگرنه امر به شرك نمى كردند) و نبايد در مطلب اعتقادى از ايشان فرمان
ببرى ، ليكن چون پدر و مادر تو هستند، در مسائل دنيايى با آنان مهربان باش و
نيازهايشان را برطرف كن : وصاحبهما فى الدنيا معروفاً(776).
اسلام براى حفظ خانواده اهميت فراوانى قائل است و به هيچ وجه ، متلاشى شدن پيوند
خانوادگى بين والدين و فرزند را نمى پذيرد و با بيانات مختلف ، اين مطلب را القا و
تفهيم مى كند. در برخى آيات آن را سنّت انبيا دانسته و از
قول عيساى مسيح عليه السلام چنين نقل مى فرمايد: (وجعلنى ... وَبَرّاً بوالدتى و لم
يجعلنى جبّاراً شقيّاً)(777) و نيز درباره يحياى شهيد مى گويد: و كان تقياً # و برّاً
بوالديه و لم يكن جبّاراً عصيّاً(778)، بلكه براى لزوم تكريم آنان برهان اقامه
مى كند و در آياتى از سوره اسراء كه شروع و ختم آن دعوت به توحيد
است ، مى فرمايد: آنگاه كه شما كودك و نيازمند بوديد، آنان عهده دار امور شما بودند؛
پس اكنون كه زمين گير شده اند، عهده دار امور آنان شويد؛ وإ مّا يبلغنّ عندك الكِبرَ
اءحدهما اءو كلاهما فلاتقل لهما اءفٍّ ولاتنهرهما و قلْ لهما قوْلاً كريماً # واخْفض لهما جناح
الذُّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارْحمهما كما ربّيانى صغيراً(779). حدّ وسط اين برهان ،
تربيت والدين نسبت به فرزندان و جمله (كما ربّيانى صغيراً) ناظر به آن است ؛ يعنى
تربيت پدر و مادر نسبت به فرزند علت لزوم گرامى داشت آنان در دوران سالمندى است ؛
پس فرزند بايد مجراى فيض الهى را گرامى بدارد و شاكر اين نعمت باشد.
گفتنى است كه در اين آيه به مطلق احسان به آنان اكتفا نكرده ، بلكه مى فرمايد: به
آنان افّ نگوييد و خاطر عزيز آنان را نرنجانيد؛
ولاتقل لهما اءفٍّ ولاتنهرهما و با آنان گفتار نرم و كريمانه داشته باشيد؛ و
قل لهما قولاً كريما و به خفض جناح در برابر آنان فرمان مى دهد:
واخفض لهما جناح الذّلّ من الرحمة ؛خفض جناحى كه مى تواند از باب ترّحم يا احترام
باشد.(780)
خفض جناح در برابر الدين گسترانيدن بالِ احترام يا
بال مذلّت و فروتنى در مقابل آنان است ، نه ذلت و فرومايگى .
آخرين فرمانِ آيه مزبور نسبت به والدين دعا و طلب مغفرت براى آنان است : و
قل ربّ ارْحمهما كما ربّيانى صغيراً تا توفيق اصلاح خويشتن يا ترفيع درجه ،
نصيبشان گردد و جمله (ربّ ارحمهما) از بهترين دعاهاى مستجاب است ؛ زيرا ممكن نيست خداى
سبحان دستور دعا بدهد و راه اجابت آن را ببندد؛ گرچه خداوند همه دعاها را منشاء اثر
قرار داده است ، ولى فرمان به دعا در مورد خاص نشان استجابت حتمى آن است .
در پايان اين بحث شايسته است به چند نكته ديگر نيز در زمينه احسان به والدين اشاره
شود:
الف . احسان يا عدل ؟
براساس قانون هل جزاء الا حسان إ لاّ الا حسان (781) خدمت فرزند به والدين
احسان جديدى نيست ، بلكه جزاى احسان و تربيتى است كه در جمله (كما ربّيانى صغيراً)
به آن اشاره شده است ، و حتى مى توان گفت اساساً چنين عملى احسان نيست ؛ زيرا احسان
همان خدمت بى سابقه است ، بلكه در حقيقت ، عدل و اداى دَيْن محسوب مى شود. البته
احسان به معناى عام ، يعنى انجام كار نيك بر آن صادق است ، ولى احسان در برابر
عدل كه برتر از آن است صادق نخواهد بود.
ب . احسان بى طمع
سرّ قرار گرفتن احسان به والدين در كنار توحيد خداوند، افزون بر آنچه گذشت
(مجراى فيض خالقيت و ربوبيت بودن والدين )، ممكن است اين باشد كه احسان و انعام آنان
در حق فرزندان ، شبيه انعام و احسان خداوند احسانى بى طمعِ پاداش و انعامى بدون
توقّع ثنا و ثواب است و حتى اگر در احوال فرزند تصرّفى مى كنند، تصرف آنان
به نفع و غبطه فرزند ست و همانند تصرّف خدا در بذر و
نهال براى رشد و ازدياد آن است .
نيز ممكن است گفته شود چنان كه لطف حضرت حق درباره بنده اش متوقف بر حُسن طاعت او
نيست ، بلكه حتى در صورت ارتكاب جرايم سنگين خداوند گاهى نعمت هاى خود را از آنان
دريغ نمى دارد، والدين نيز كَرَم خود را از فرزند دريغ نمى دارند، گرچه فرزند نسبت
به آنان نيكوكار نباشد؛ بلكه چون خداى سبحان كه بدون هيچ
فخل از رساندن هر خيرى به بندگانش دريغ نمى كند، والدين نيز طالب رسيدن
فرزندشان به هر خير و كمالى هستند(782).
ج . عامل تعالى
وقوع جمله (تعالوا) در آغاز رهنمود احسان به والدين :
(قل تعالوا اءتل ماحرّم ربّكم عليكم أ لاّ تشركا به شيئاً وبالوالدين احساناً)(783)،
بدين معناست كه احسان به آنان تعالى و رشد
عامل را به همراه دارد؛ زيرا تعال با إ ليّ متفاوت است ؛ اكنون
نيز در بين عرب زبانان رايج است كه اگر براى فراخواندن مخاطب به اجيگاه بلند از
فعل تعال (بالا بيا) بهره مى گيرند، نه إ ليّ؛ زيرا اين
واژه در مواردى به كار مى رود كه داعى و مدعوّ هم سطح باشند. جمله
(قل تعالوا...) بدين معناست كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مرتبه
برين وجودى است و به مخاطبان خود تعالى مى بخشد. برخى از اديبان
اهل معرفت واژه تعال را براى فرس تازى دانستند(784).
د. پدران امّت اسلامى
رسول مكرّم صلى الله عليه و آله فرمود: اءنا وعليّ اءبوا هذه الاُمّة
(785)؛ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و وصى او، حضرت على عليه السلام
پدران حقيقى امّت اسلامى هستند؛ بنابراين ، احترام به آن بزرگواران و خفض جناح در
پيشگاه آنان (براساس آيات مربوط به احترام والدين ) اهميت و وضوح بيشترى پيدا مى
كند.
ه. تفاوت توصيه هاى الهى درباره والدين ، همسر و فرزندان
خداى سبحان ، نسبت به والدين ، امر به احسان مى كند، بلكه عقوق و عصيان آنان را حرام
مى داند ولى براى همسران ، تنه در حكمى كلّى رعايت حقوق آنان را لازم دانسته است :
(وعاشروهنّ بالمعروف )(786) و براى فرزندان نيز تنها به رعايت
مسائل مالى آنان سفارش كرده ، مى گويد: يوصيكم اللّه فى اءولادكم للذَّكَر
مثل حظّ الاُنثيين (787)، بلكه فتنه بودن و ناپايدار بودن آنان را گشزد مى كند:
إ نّما اءموالكم و اءولادكم فتنة (788)، المال والبنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات
الصالحات ... (789) و در هيچ يك از اين دو مورد (همسر و فرزندان ) تعبير به
وجوب احسان و نيز حرمت عقوق ندارند و در پاره اى از موارد به دشمن بودن بعضى از
آنها اشاره مى كند: يا اءيها الذين امنوا إ نّ اءزواجكم و اءولادكم عدوّاً لكم فاحذروهم
...(790).
سرّ اين تفاوت آن است كه احسان به والدين نياز به سفارش دارد؛ زيرا پدر و مادر در
معرض فراموشى فرزندان قرار دارند و فرزند، هنگامى كه
مستقل مى شود و خانواده تشكيل مى دهد، ارتباط عاطفى او نسبت به والدين كاهش مى يابد و
توجه كمترى را در حق آنان مبذول مى دارد و آنان را تنها به گذشته خود مربوط مى داند؛
به ويژه آنگاه كه والدين نشاط و فروغ خود را از دست بدهند و سرپرستى و نگهدارى
آنان رنج آور باشد؛ در حالى كه فرزندان بالغ نسبت به همسر و فرزندان خود احساس
ديگرى دارند: (زيّن للناس حبّ الشهوات من النساء والبنين ...)(791)، به ويژه
فرزندان خويش كه چون آنها را به آينده خود مربوط مى داند،
اموال خود را براى آنان ذخيره مى كند.
غرض آن كه ، گرايش به همسر و فرزند به اندازه نصاب لازم در طبيعت آدمى وجود دارد و
نيازمند سفارش نيست ، بلكه چون اين گرايش غالباً از حدّ نصاب لازم نيز مى گذرد،
قرآن كريم در پى مهار كردن آن است و مى فرمايد: بدانيد كه اولاد فتنه هستند نه مايه
فخر، بلكه چنان كه گذشت ، از بعضى از آنان به دشمن تعبير مى كند و
فرمان حذر از آنان مى دهد: إ نّ من اءزواجكم واءوْلادكم عدوّاً لكم فاحذروهم (792) و
در موردى ديگر مى گويد: لاتُلْهِكم اءموالكم ولا اءولادكم عن ذكر اللّه ...(793).
نيز به نحو كلّى به تربيت فرزندان اشاره مى كند و مى فرمايد:
وقل ربّ ارْحمهما كما ربّيانى صغيراً(794)؛ زيرا اين تعبير در عين
حال كه به فرزندان فرمان دعا درباره والدين مى دهد، اشاره مى كند كه اگر مى خواهيد
فرزندان خوب و دعاگويى داشته باشيد، بايد در تربيت آنها بكوشيد. به نحو جزئى
و مصداقى نيز، بعضى ازنكات تربيتى را به والدين گوشزد مى كند: (يا اءيّها
الذين امنوا ليستاءذنكم الّذين ملكت اءيمانكم والّذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرّآت من
قبل صلوة الفجر...)(795). تفصيل اين مطلب در تفسير سوره نور خواهد آمد. إ ن
شاءاللّه .
و. منشاء لزوم احسان به والدين
لزوم احسان به والدين به سبب تربيت آنهاست ، نه صرف توليد اولاد يا رنج هاى
مادثى توليد مادّى آنان : ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً(796)؛ زيرا تعليق
حكم ترّحم ، بر وصف تربيت ، مشعر به عليت آن است ؛ جمله (كما ربّيانى ) و نه
كما ولّدانى نشان مى دهد كه حدّ وسط در حكم به احترام ، تربيت والدين
است و تربيت ، نزد لغويان شامل تغذيه و تهذيب و پرورش روحى و جسمى ، هر دو مى
شود. البته اهتمام آيات و روايات ، به خصوص پرورش روحى است ؛ زيرا ارزش تربيت
روحى به اندازه روح و قيمت پرورش بدن به مقدار تن ارزيابى مى شود. در اين صورت
، جمله مزبور به والدين القا مى كند كه در تربيت روحى فرزندان بكوشيد تا همواره از
دعاى خير فرزندان بهره مند شويد و به تاءمين آب و نان و رشد و سلامتى مادّى آنان
اكتفا نكنيد.
تذكّر: دشوارى دوران حمل ، وضع و شير دادن مادر نيز جداگانه مطرح شده است .
ز. آمرزش خواهى براى والدين
در قرآن كريم دعاهاى انبياى عظام در حق والدين خود
نقل شده است ؛ مانند: ربّ اغفرلى ولوالدىّ(797) از زبان حضرت نوح عليه
السلام ، و ربّنا اغفرلى ولوالدىّ(798) از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام
كه مسلمانان موظف به پيروى از ملت او هستند: واتبع ملّة إ براهيم حنيفاً(799).
نقل چنين دعاهايى حامل اين پيام است كه فرزندان نبايد نسبت به والدين ، تنها به احسان
ونيكى اكتفا كنند، بلكه براى آنان آمرزش بخواهند؛ بنابراين ، از مصاديق احسان به
والدين دعا در حق آنان و طلب آمرزش براى آنان است .
ح . پاداش احسان والدين
از آنچه گذشت به دست آمد كه خداى سبحان در ازاى احسان و تربيت والدين نسبت به
فرزندان دو چيز را بر فرزندان واجب كرد كه پاداش والدين به حساب مى آيد: يكى
احسان به آنان ، به ويژه در دوران ضعف و پيرى و ديگر دعا در حق آنها، كه ممكن است آن
نيز از مصاديق احسان به حساب آيد.
پاداش ديگر براى كوش صادقانه پدران و مادران احساس لذّت ، محبّت و نشاطى است كه
با مشاهده امورى مانند لبخند فرزند به آنان ، به ويژه مادر، پديد مى آيد و همه
دشوارى ها را تحمل پذير مى سازد؛ چنان كه لذّتى كه انسان با خوردن غذا در ذايقه خود
احساس مى كند، مشكلات تاءمين غذا را قابل تحمّل مى كند.
همه اين امور افزون بر عاطفه اى است كه خداى سباحن براساس حكمت بالغه خود در قلوب
والدين به ويژه در قلب مادر، نسبت به فرزند به وديعت نهاده و
عامل اساسى پذيرش مسؤ وليت حضانت ، تغذيه و تربيت فرزند است .
شايان ذكر است كه آن احساس لذت و محبت و اين عاطفه ، همه براى اين است كه بتوانند
فرزند خود را حتى در شرايط بسيار دشوار نگهدارى كنند، نه اين كه سبب شود،
فرزندشان را محبوبى مستقل به حساب آورند؛ چنان كه لذّت غذا در ذايقه آدمى صرفاً
براى هموار شدن تحمّل مشكلات تاءمين غذا بر انسان است تا از تهيه آن بازنايستد و
براى رسيدن به هدف آفرينش انسان به زندگى خود ادامه دهد، نه اين كه بپندارد هدف
از زندگى صرفاً خوردن و التذاذ از آن است .
براساس مقدّمى بودن لذت ها، حبت ها و عواطف مزبور، والدين مؤ من بايد در انتخاب بين
خدا و فرزند، خدا را مقدّم بدارند و فرزندان را نيز در دَوَران امر بين خدا و والدين ، بايد
خدا را برگزينند؛ چنان كه هر مؤ منى بايد در دَوَران امر بين خدا و قبيله ، خدا را انتخاب
كند: لاتجد قوماً يؤ منون باللّه واليوم الا خر يودّون من ادّ اللّه و رسوله و لو كانوا
ابائهم اءو اءبنائهم اءو إ خوانهم اءو عشيرتهم (800)، قل إ ن كان اباءَكم و اءبناؤ كم و إ خوانكم و اءزواجكم و عشيرتكم و
اءموال اقترفتموها و تجارة خشون كسادها و مساكن ترضونها اءحبّ إ ليكم من اللّه و رسوله
و جهادٍ فى سبيله فتربّصوا حتّى ياءتى اللّه باءمره و اللّه لايهدى القوم الفاسقين
(801).
ط. برترى حقوق والدين
گرچه والدين و فرزندان حقوقى متقابل دارند، ليكن حقوق اين دو همانند حقوق همسران بر
يكديگر: لهنّ مثل الذى عليهنّ (802) متماثل نيست ، بله حق والدين افزون تر است ؛
از اين رو اميرمؤ منان عليه السلام حقوق فرزند بر پدر را سه چيز مى شمرد: 1.
گزينش نام نيكو؛ اءنْ يحسّن اسمه . 2. نيكو ادب كردن ؛ ويحسّن
اءدبه . 3. تعليم قرآن ؛ ويعلّمه القرآن ؛ هر چند تحسين اَدَب و
تعليم قرآن جامع بسيارى از اصول و فروع است ، ولى در مقام بيان حق پدر بر
فرزند، نه نحو مطلق مى فرمايد: جز در معصيت خداى سبحان ، در همه چيز از پدر اطاعت
كند؛ اءن يطيعه فى كلّ شى ءٍ إ لاّ فى معصية اللّه سبحانه (803).
روشن است كه بالا بردن پدر در حدّى كه در همه چيز غير از گناه ، به نحو وجوب يا
استحباب مطاع فرزند شود، به مراتب بالاتر از حقوق سه گانه اى است كه براى
فرزند بيان گرديد.
تذكّر 1. ذكر حقوق سه گانه فرزند بر پدر در كلام علوى به نو
تمثيل و نمونه است ، نه تعيين و تحديد؛ پس ممكن است برخى از حقوق ديگر در كنار سه
حق مزبور مطرح گردد، ولى نسبت به ارزيابى حق پدر بر فرزند اندك خواهد بود.
2. حق وجوبى پدر در مواردى است كه عصيان آن ، عقوق محسوب شود و مايه اذيّت پدر
گردد و حق استحبابى در مواردى است كه چنين نباشد.
3. حُسن خُلق
خداوند سبحان در كنار پيمانى كه در مسائل اعتقادى و احكام فقهى و حقوقى از بنى
اسرائيل گرفته درباره مسائل اخلاقى نيز ازآنان تعهّد مى گيرد و با آنان پيمان مى
بندد؛ زيرا اخلاق ، در سعادت جامعه انسانى تاءثيرى بنيادين دارد و امّتى مى تواند در
راه سعادت گام بردارد كه اصول اخلاقى را درباره خانواده و ارحام خويش رعايت و نسبت
به سرپرستى ايتام و مساكين و ضعيفان جامعه ، احساس مسؤ وليت كنند و با يكديگر به
نيكى سخن بگويند؛ چنان كه رسول مكرّم صلى الله عليه و آله نيز ماءمور به دعوتى
نيكو با محتوايى حق بود: ادع إ لى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم
بالّتى هى اءحسن (804) و براى همه مؤ منان شايسته است در جامعه اسلامى بدى
ديگران را با روش نيك پاسخ گويند؛ يعنى به جاى طرد بدكاران بدى را از بين
ببرند و در برطرف كردن خوى بدى روش نيك را برگزيننيد؛ يعنى به نحوِ معروفْ
نهى از منكر كنند، نه به نحو منكر: ادفع بالّتى هى اءحسن السيئة نحن اءعلم بم
ايصفون (805).
اسلام در معاشرت ها و تعاملات اجتماعى اصل اوّلى را بر صحّت و درستى عملِ ديگران مى
گذارد و قاعده اءصالة الصّحّة را در اين مورد وضع مى كند. مفاد قاعده
مزبور اين است : تا زمانى ك ه دليل قاطعى بر نادرستى
فعل شخصى نيافتى او را به بدى متهم نكن و رفتار وى را بر وجه صحيح
حمل كن ؛ چنان كه در برخى روايات آمده است : ضع اءمر اءخيك على اءحسنه (806)
اين قاعده را همه فقها پذيرفته اند.
فقها براى تثبيت قاعده اصالة الصحة به آيه مورد بحث : وقولوا
للناس حسناً نيز استدلال كرده و آن را يك
اصل انسانى صرف مى دانند؛ زيرا مبنا را بر كرامت انسانى قرار مى دهد و بر تعاون و
تعاطف بين مردم تاءكيد دراد و آنان را از آنچه سبب برانگيخته شدن كراهت و نفرت است
دور مى سازد و با اين اصل ثابت مى شود كه اسلام تنها به اعتقاد و عبادت اكتفا نمى
كند، بلكه به انسانيت و كرات انسان ها نيز توجه تام دارد و راه هاى رسيدن به زندگى
پرثمر را به آنان نشان مى دهد؛ هرچند آنچه در فقه رواج دارد، اجراى
اصل مزبور نسبت به افعال مسلمانان است ، ليكن بعد از توسعه صلاح و فساد و تعيين
جايگاه هر كدام مى توان بين فتواى فقه متعارف و دستور اخلاقى عام جمع كرد؛ يعنى
اختصاص اصالة الصحة به معناى خاص فقهى آن به حوزه اسلامى ، مانع تعميم آن به
معناى عام تفسيرى و اخلاقى در قلمرو وسيع انسانيت نخواهد بود.
نقش حُسن خلق در اداره جامعه به قدرى است كه خداوند در وصف
رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، بر علم پيامبرصلى الله عليه و آله تكيه نمى كند،
بلكه خلق آن حضرت را به بزرگى مى ستايد: و إ نك لعلى خلقٍ عظيمٍ(807)؛
گرچه خلق انسانى ، نشاءت گرفته از علم عميق است . خود
رسول گرامى صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد: بعثت لاُتمّم مكارم الا خلاق
(808). سرّ اين نكته آن است كه آنچه مردم را بهره مند مى سازد، خُلق نيكوى رهبران
جامعه و مديران امت است ، نه صِرْف علم آنان ، و به تعبير ديگر، مردم عالمان را در محور
عمل آنان مى شناسند و سرّ اين كه محبّت اهل بيت عصمت :، بة طور فراگير و عميق در
دل هاى مردم جاى گرفته خُلق نيكوى آن بزرگواران است وگرنه بيشتر مردم از معارف
بلند ائمه : بهره وافى نمى برند.
مردم به چيزى احترام مى گذارند كه از آن طرفى ببندند و اخلاق نيكو از اين
قبيل است ؛ بر همين اساس ، كلمات حكيمانه و پندآموز اميرمؤ منان على عليه السلام در نهج
البلاغه ، نسبت به خطبه ها و نامه هاى آن حضرت بيشتر در
دل هاى مردم جاى گرفته است ؛ با آن كه در خطبه ها و نامه ها معارف بلندى نيز مطرح
است كه ادراك بعضى از آنها بسيار دشوار است ؛ از اين رو صرف نظر از كوتاه بودن
كلمات قصار، همه يا قريب به اتفاق آن ، در زمينه
مسائل اخلاقى است و به نكاتى پرادخته كه با زندگى روزمره مردم و مشكلات اجتماعى
آنان تماس دارد.
در پايان اين بحث ، شايسته است به نكات ديگرى درباره حسن خلق كه از آيه مورد بحث
و آيات هم آواى آن برمى آيد، اشاره شود:
الف . فرمان فراگير حُسن خُلق
چنان كه در مباحث تفسيرى گذشت ، اين پيمان اخلاقى همه آحاد جامعه بشرى را دربرمى
گيرد؛ برهمين اساس ، به جاى تعبير به قولوا للمؤ منين يا قولوا
للمسلمين تعبير به (وقولوا للناس ) شده است .
ب . ابعاد پيمان اخلاقى
همان گونه كه پيمان اعتقادى دو بُعد سلب و ايجاب دارد، يعنى هم به توحيد دعوت و هم
از شرك نهى مى كند، پيمان اخلاقى نيز دو بُعد دارد؛ چنان كه در حيطه اخلاق خانوادگى
، هم به احسان به والدن امر مى شود: وبالوالدين إ حساناً(809) و هم از مخالفت و
آزار آنان نهى مى گردد: ولاتقل لهما اءُفٍّ ولا تنهرهما (810). درباره اخلاق عمومى
و اجتماعى نيز، هم به نيكو سخن گفتن با مردم امر مى شود: (وقُولوا للناس حسناً) و هم
از درشت سخن گفتن با آنان و سبّ و ناسزاى به معبودهاى دروغين آنان كه مايه رنجش آنان
مى شود، نهى مى شود: ولا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه (811).
ج . جايگاه نرمش و خشونت
نيكو سخن گفتن و با نرمى رفتار كردن و از خشونت و درشتى در روش و منش پرهيختن ، در
درجه اى از اهميت است كه به موسى و هارون امر مى شود كه با فرعون به نرمى سخن
بگويند: فقولا له قولاً ليّناًلعلّه يتذكّر اءو يخْشى (812)، و به
رسول مكرّم صلى الله عليه و آله نيز خطاب مى شود: فبما رحمةٍ من اللّه لِنْتَ لهم و لو
كنت فَظّاً غليظ القلبِ لانْفضّوا من حوْلك (813)؛ به بركت رحمت الهى در برابر
مردم نرم و مهربان شدى ! و اگر خن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى
شدند.(814)
شايان ذكر است كه چنين فرمان و خطابى به
مراحل آغازين رسالت تبليغى مربوط است تا نصاب جذبْ
كامل گردد و حجت الهى تمام شود و راهِ هرگونه عذرى مسدود گردد، وگرنه در
مراحل بعدى نسبت به طاغيان عنود، كافران لدود و معاندان مهاجم و مزاحم كه ترحّم مايه
تنمّر آنان مى شود و احسان نسبت به اين ددانِ ضارى غير از اسائه نسبت به توده محروم
نخواهد بود، نوبت به شديدترين برخوردها چون جنگ هم مى رسد و از تندترين الفاظ
چون لعنت هم استفاده مى شود؛ مانند: اءُولئك يلْعنهم اللّه ويلى عنهم اللاعِنون (815)،
عليهم لعنة اللّه و الملئكة والنّاس اءجمعين (816).
اصل اوّلى در برخوردهاى دينى همان رحمت و نرمش است و برخوردهاى تند و خشن از باب
آخر الدواء الكيّ در پايان مرحله اصلاح و آخرين داروى درمان خواهد بود و
اين آخرين حربه نيز در نگاهى دقيق ، خود مرهمى است براى درد فرد يا جامعه و راءفت و
رحمتى است در حقّ او؛ چنان كه داغ كردن يا عمل جراحى احسانى است در حق بيمار؛ برهمين
اساس بيمارى كه اين حقيقت را ادراك كرده خود به سراغ طبيب مى رود و بريدن و جدا كردن
عضو بيمار را همچون مرهم نرم استقبال مى كند.
د. نفى توقّع بيجا
ادب انسانى و اسلامى حسن خلق نبايد منشاء سوء استفاده و توقّع بيجا شود. برهمين
اساس اسلام ، در عين حال كه ما را به خوش رفتارى و اخلاق نيكو دعوت مى كند: (وقولوا
للناس حسناً)، از انتظارات و توقعات بى مورد نيز نهى ، و توصيه مى كند كه اگر
بدون هماهنگى پيشين به خانه كسى رفتيد و ميزبان از پذيرش شما معذور بود، از آن جا
بازگرديد: وإ ن قيل لكم ارْجعوا فارْجعوا (817)؛ زيرا اگر بناى مشا بر
تزكيه و تطهير اخلاقى است ، اين بازگشت عاقلانه ، به
اصول اخلاقى نزديك تر از ماندن متوقعانه است و شما را زودتر به مقصد مى رساند:
(هو اءزكى لكم )(818).
ه. استدلال بر حسن و قبح اخلاقى
خداى سبحان ادراك زيبايى و زشتى كليات مسائل اخلاقى را در نهاد انسان ها به وديعت
نهاده و به آنان عقل و فطرتى عطا كرده تا مصاديق نيك اخلاقى را از زشت آن
بازشناسند: فاءلْهمها فُجورها و تقويها (819). در عين
حال در موارد فراوانى براى حُسن يا قبح عملى اخلاقى
استدلال مى كند؛ چنان كه پس از نهى از ناسزاگويى به معبودهاى مشركان كه رذيلتى
اخلاقى است مى فرمايد: هر امّتى مقدّساتى دارد و اگر شما عالمانه به مقدّسات آنان
ناسزا بگوييد، آنان جاهلانه به مقدّسات شما ناسزا مى گويند؛ ولاتسبّوا الّذين
يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدْواً بغير علمٍ كذلك زيّنّا لكلّ اءُمّة عملهم (820).
نيز در تعليل و توجيه فرمان گفتار نرم كه به موسى و هارون داده شد: (فقولا له قولاً
لّناً) مى فرمايد: شايد گفتار نرم شما سبب تذكّر و بيدارى او گردد: (لعلّه يتذكّر اءو
يخشى )(821) و نيز آن جا كه مى فرمايد: بدى را با روش خوب دفع كنيد: (إ دفع
بالّتى هى اءحسن ) چنين استدلال مى كند كه دشمن شما به سبب رفتار نرم شما با وى ،
به دوست گرم و مهربان شما تبديل مى شود: فإ ذا الَّذى بينك و بينه عداوة كاءنّه
عداوة كاءنّه ولىّ حميم (822).
نيز گذشت كه خطاب به رسول مكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به بركت رحمت
الهى ، نرم خو و مهربان هستى و اگر خشن و
سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند: (ولو كنت فظّاً)(823). البته همان طور
كه مهر خداوند مرز معقولى دارد كه حكيمانه تحديد مى شود و در صورت لزوم شعله غضب
سربرمى آورد، انبيا و اوليا و مؤ منان الهى كه هر كدام مظهر بخشى از اسماى حسناى
خدايند، مهر آنان در صورت لزوم به قهر تبديل مى شود؛ چنان كه درباره فرعون و نيز
درباره صناديد حجاز اين چنين بود.
بحث روايى
1. اهتمام به عبادت معرفت
عن العسكرى عليه السلام : اءمّا قوله (لاتعبدون إ لاّ اللّه ) فإ نّ
رسول اللّه قال : من شغلته عبادة اللّه من مسئلته اءعطاه اللّه
اءفضل ما يعطى السائلين (824).
عن على عليه السلام : قال اللّه عزّ وجلّ مع ن فوق عرشه : يا عبادى اعبدونى فيما
اءمرتكم به ولا تعلّمونى ما يصلحكم فإ نّى اءعلم به ولا
اءبخل عليكم بصلاحكم (825).
فضل بن شاذان عن الرضاعليه السلام فى بيان علّة العبادة : فإ ن
قال قائل : فلم تعبدهم ؟ قيل لئلاً يكونوا ناسين لذكره ولا تاركين ولا لاهين عن اءمره و
نهيه إ ذا كان فيه صلاحهم وقوامهم فلو تركوا بغير تعبّدٍ
لطال عليهم الا مد و قست قلوبهم (826).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : تفرّغوا لطاعة اللّه و عبادته
قبل اءن ينزل بكم من البلاء ما يشغلكم عن العبادة (827).
فى حدث المعراج : يا اءحمد هل تدرى متى يكون العبد عابداً؟
قال : لا يا ربّ، قال : إ ذا اجتمع فيه سبع خصال : ورع يحجزه عن المحارم و صمت يكفثه
عمّا لايعنيه و خوف يزداد كل يؤ مٍ من بكائه و حياء يستحيى منّى فى الخلاء و
اءكل ما لابد منه و يبغض الدنيا لبغضى لها و يحبّ الاخيار لحبّى إ يّاهم (828).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اءوّل العبادة المعرفة به (829).
عن على عليه السلام : لاخير فى عبادةٍ لا علم فيها (830).
اشاره الف . توحيد مراتبى دارد كه ممكن است برخى از
مراحل نازل آن نسبت به مرحله برتر شرك باشد.
ب . كسى كه محبوبى غير از خدا دارد، يا مَهْروبى غير از قهر خدا وى را تهديد مى كند، از
نظر برخى ارباب نظر از شرك عارى نيست ؛ از اين رو عبادت كسى كه براى هراس از
دوزخ يا شوق به بهشت خدا را مى پرستد، باطل مى دانند.
ج . لازم است بين مطلوب بالذات و مَطْلوب بالعرض فرق گذاشت و عبادت تودءه مردم را
كه معبود بالذات و مطلوب اصلى آنان خداست ، ليكن بر اثر ضعف معرفت نمى دانند از او
چه بخواهند و از اين رو نجات از جهنم يا ورود به جنّت را از او مى طلبند، صحيح دانست .
د. هر اندازه معرفتِ معبود و علم به كيفيت عبادت بيشتر و هر اندازه انگيزه پرستش خالص
تر باشد، آن عبادت مقبول تر است . از اين جهت برترين و مهم ترين عبادت معرفت خداست
.
2. احسان به والدين
عن اءبى ولاّد الحناط قال : ساءلت اءبا عبداللّه عليه السلام عن
قول اللّه عزّ و جلّ: (وبالوالدين إ حساناً) ما هذا الا حسان ؟
فقال : الا حسان اءن تحسن صحبتهما و اءن لا تكلّفهما إ ن يساءلاك شيئاً ممّا يحتاجانِ
ليه و إ ن كانا مستغنيين (831).
عن جابر قال : سمعت رجلاً يقول لا بى عبداللّه عليه السلام إ ن لى اءبوين مخالفين ؟
فقال : بِرَّهما كما تبرّ المسلمين ممّن يتولانا (832).
عن اءبى جعفرعليه السلام قال : ثلاث لم
يجعل اللّه عزّ وجلّ لا حدٍ فيهنّ رخصةً... و برُّ الوالديثن بَرّين كانا ئو فاجرين
(833).
عن اءبى جعفرٍعليه السلام قال : إ نّ العبد ليكون بارّاً بوالديه فى حياتهما
ثم يموتان فلا يقضى عنهما الدين ولا يستغفر لهما فيكتبه اللّه عاقّاً وإ نّه ليكون فى
حياتهما عاقّا لهما فإ ذا ماتا قضى عنهما الدّين واستغفر اللّه لهما فيكتبه اللّه تبارك و
تعالى بارّاً (834).
عن الصادق عليه السلام : وإ ن اءحببت اءن يزيد اللّه فى عُمرك فسرّ اءبويك ...
إ نّ البرّ يزيد فى الرزق (835).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : راءيت بالمنام رجلاً من اءُمّتى قد اءتاه ملك
الموت لقبض روحه فجاءه برّ بوالديه فمنعه منه (836).
وعنه صلى الله عليه و آله : يقال للعاق :
امل ما شئت فإ نّى لااءغفر لك و يقال للبارّ اعمل ما شئت فإ نى ساءغفرلك (837).
عن الصادق عليه السلام : من اءحبَّ اءن يخفّف اللّه عزّ و جلّ عنه سكرات الموت
فليكن لقرابته وصولاً وبوالديه بارّاً فإ ذا كان كذلك هوّن اللّه عليه سكرات الموت و
لم يصبه فى حياته فقر اءبداً (838).
اشاره الف . احسان به پدر و مادر در هر عصر و مصر و نسلى با فرهنگ هاى گونه گون
فرق مى كند و آنچه در برخى از احاديث ياد شده به عنوان
تمثيل است ، نه تعيين .
ب . همان طور كه در اثناى بحث تفسيرى گذشت احسان به والدين و پرهيز از عقوق آنان
از احكام عمومى و بين المللى اسلام است كه لزوم رعايت آن مخصوص به حوزه مسلمانان
نيست . تنها چيزى كه آن را تحديد مى كند همانا قانونِ لاطاعة لمخلوقٍ فى معصية
الخالق (839) است كه قبلاً بازگو شد.
ج . اطلاق احسان و نيز مطلق بودن حرمت عقوق به شهادت برخى احاديث ماءثور
شامل حال حيات و ممات والدين مى شود؛ چنان كه تغيير
حال از احسان به عقوق يا به عكس در هر دو حال ممكن است .
د. گرچه براى طاعت ها اثر مشترك براى معصيت ها نيز اثر جامع ترسيم مى شود، ليكن
براى هر كار خيرى اثر نيك مخصوص براى هر كار شرّى اثر سوء خاص تعيين شده است
كه در اوايل دعاى كميل به برخى از آنها به طور
اجمال اشاره شده است . اثر نيكِ احسان به پدر و مادر و همچنين اثر سوء عقوق آنان زياد
است كه بخشى از آن در احاديث بازگو شده است .
3. والدين امّت اسلامى
عن الصادق عليه السلام قوله تعالى : (وبالوالدين إ حساناً)
قال : الوالدين محمّد و على : (840).
عن العسكرى عليه السلام : وقد قال اللّه عزّ و جلّ (وبالوالدين إ حساناً)
قال رسول اللّه : اءفضل والديكم و اءحقّهما لشكركم محمّد و على : و
قال : على بن ابى طالب سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله
يقول : اءنا و عليّ اءبوا هذه الاُمّة و لحقّنا عليهم اءعظم من حقّ الديهم فإ نّا ننقذهم إ ن
اءطاعونا من النّار إ لى دار القرار و لنُلْحِقهم من العبودية بخيار الا حرار (841).
عن على بن الحسين عليهم السلام : إ ن كان الا بوان إ نّما عظم حقّهما على اءولادهما
لا حسانهما إ ليهم فإ حسان محمّدٍ و عليٍّ إ لى هذه الاُمّة اءجلّ و اءعظم ، فهما باءن يكونا
اءبويهم اءحقّ (842).
عن جعفر بن محمّدعليهم السلام : من رعى حقّ اءبويه الا فضلين ، محمّدٍ و عليٍّ، لم
يضره ما اءضاع من حقّ اءبوى نفسه و سائر عباد اللّه فإ نّهما يرضيانهم بسعيهما
(843).
عن موسى بن جعفرعليهم السلام : يعظم ثواب الصلاة على قدر تعظيم المُصلّى
على اءبويه الا فضلين ؛ محمّدٍ و عليٍّ(844).
عن على بن محمّدعليهم السلام : من لم يكن والدا دينهِ محمّدٍ و علىٍّ اءكرم عليه من
والِدَىْ نسبه فليس من اللّه فى حلٍّ ولاحرامٍ و لاقليلٍ ولاكثيرٍ (845).
قالت فاطمة سلام الله عليها لبعض النساء: اءرضى اءبوى دينك محمّداً و عليّاً
بسخط اءبوى نسبك ولا ترضى اءبوى نسبك بسخط اءبوى دينك فإ نّ اءبوى نسبك إ ن
سخطا اءرضاهما محمّد و عليّ بثاب جزء من اءلف اءلف جزء من ساعة من طاعتهما و إ ن
اءبوى دينك إ ن سخطا لم يقدر اءبوا نسبك اءن يرضياهما لا ن ثواب طاعات
اءهل الدّنيا كلّهم لا تفى بسخطهما(846).
عن محمد بن على عليهم السلام : من كان اءبوا دينه محمّد و عليّعليهم السلام
آثرلديه و قراباتهما اءكرم من اءبوي نسبه و قراباتهما
قال اللّه عزّ و جلّ: فضّلت الا فضل لا جعلنّك الا
فضل و آثرت الا ولى بالا يثار لا جعلنك بدار قرارى و منادمة اءوليائى اءولى
(847).
عن اءبى على قال : كنّا عند اءبى عبداللّه عليه السلام
فقال رجل : جعلت فداك قول اللّه عزّ وجلّ: (وقولواللناس حسناً) هو للنّاس جميعاً؟ فضحك
و قال : لاعنى قولوا محمّد روسل اللّه صلى الله عليه و آله و عليُّ
اءهل بيته سلام الله عليها... (848).
اشاره الف . همان طور كه در مطاوى بحث تفسيرى بازگو شد، سهم مؤ ثر استحقاق
والدين براى احسان و تكريم ، جنبه تربيت روحى و پرورش دينى آنان است : (كما
ربّيانى صغيرً)(849). اين ع لت در پيامبرصلى الله عليه و آله و امام عليه السلام
به طور مبسوط و كامل تر موجود است و به مراتب قوى تر از آن است كه در پدر و مادر
عادى يافت مى شود؛ زيرا رسول گرامى صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه
السلام كه به مثابه جان اوست ، عهده دار تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس هستند و
هرگز سهم تاءثير پدر و مادر عادى به اندازه تاءثير پيامبرصلى الله عليه و آله و
امام عليه السلام نيست ؛ از اين رو لزوم اسحان به آن ذوات مقدس و پرهيز از عقوق آنان
بيش از آن است كه درباره پدر و مادر عادى گذشت .
ب . چون اطاعت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله اطاعت از دين خداست و نيز پيروى از
حضرت على بن ابى طالب عليه السلام متابعت از مكتب الهى است ، اگر كسى رضاى پدر
و مادر عادى را بر خشنودى والدين حقيقى ترجيح دهد و درصدد جلب رضاى پدر و مادر
عادى با رنجاندن پيامبرصلى الله عليه و آله و امام عليه السلام باشد، چنين شخصى
مشمول قهر الهى است ؛ چنان كه ادله پيشين آن را ثابت كرده است و روايات كنونى نيز آن
را تاءييد مى كند و آنچه از حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها)
نقل شده گوياى همين مطلب است .
ج . هرچند در متن برخى روايات ماءثور نام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت
على عليه السلام ضبط شده ، ليكن با تدبّر در ادله گذشته و
تاءمّل در همين احاديث استنباط مى شود كه عنصر محورى لزوم احسان و حرمت عقوق همانا
حيثيت نبوّت نبىّ و امامت امام معصوم است و خصيصه اى براى امام معيّن نخواهد بود. البته
مقام منيع حضرت رسول صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام از برجستگى
خاص برخوردار است .
|