تبيين خلافت انسان و تشخيص هويت اصيل وى كه خليفه خداى سبحان است براى جمع بندى
برخى از آراى متضارب در نظام سياسى مدينه فاضله و ساختار انسانى حكومت متمدنانه
سهم بسزايى دارد؛ زيرا گروهى اساس سياست سالم را خدا محورى مى دانند و
عده اى پايه آن را انسان مدارى .
گرچه ممكن است صاحبان نظريه انسان محورى به عمق گفتار خود واقف نباشند و فاجعه
انسان مدارى غير موحدانه را ادراك نكنندت ليكن آگاهان از جهان بينى توحيدى و واقفان
بر تدبير و اداره حكيمانه خداى يكتا و يگانه مستحضرند كه هويت انسان را كه همان حى
متاله است چيزى جز خلافت الهى تقويم نمى كند و در قوام و دخالت ندارد.
موجودى كه خلافت خداى سبحان مقوم هستى اوست در اضلاع سه گانه مصدر،
مورد و مقصد بودن حتما بايد حكم خدا و رضاى الهى در او ملحوظ گردد؛
يعنى خليفه خدا هرگز مصدر هيچ جزم علمى و عزم عملى نخواهد بود، مگر آن كه مسبوق به
اراده تشريعى خدا و حكم صادر از ناحيه او باشد و در مورد هيچ انسانى تصميم نمى
گيرد، مگر آن كه او را از منظر خليفه خدا بنگرد و هيچ كارى را درباره فرد يا جامعه
انجام نمى دهد، مگر آن كه مقصد آن جلب منافع و مصالح انسان و دفع مضار مفاسد از او
باشد.
با چنين تقريرى هم اصل خدا محورى كه تنها پايه
كمال و مايه جمال انسانى محفوظ مى ماند و هم
اصل انسان محورى تامين مى گردد؛ زيرا انسان شناسى از منظر خلافت الهى ، محصولى
جز خدا محورى در همه ابعاد سه گانه مزبور نخواهد داد؛ چون كرامت انسان نتيجه خلافت
اوست و ويژگى خليفه در اين است كه همه شوون علمى و عملى او مسبوق به حكم خدا و
رضاى الهى باشد؛ چان كه قرآن كريم درباره فرشتگان كه بندگان مكرم الهى هستند
مى فرمايد: لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون . (287) پس انسان محورى
در مدينه فاضله بدون خدا مدارى فرض صحيح ندارد؛ چون انسان بدون جنبه خلافت وى
از خدا كرامتى ندارد و بدون داشتن كرامت ، دليلى بر لزوم محور قرار گرفتن او نيست ،
بلكه و با در نظر گرفتن خلافت الهى از كرامت برخوردار است و صلاحيت محور بودن
دارد. از اين رو تكريم خليفه و تجليل از او و جلب رضاى او و كار در جهت تامين منافع و
مصالح او همگى مسبوق به اذن و رضاى او و كار در جهت تامين منافع و مصالح او همگى
مسبوق به اذن و رضاى مستخلف عنه او، يعنى خدا سبحان است ؛ خلافت همانند آيينه شفاف
است و جز مستخلف عنه را نشان نيم دهد و اگر در برخى نصوص دينى آمده است كه اكرام
مومن تكريم خدا و اهانت مومن توهين خداست ، (288) براى آن است كه مومن پرهيزكار از
غمزه غريزه باز آمد و با رمز تزكيه سازمان يافته و از ساده هوس پر كشيده و به و
ساده عقل تكيه زده و از خوب رويان بدخوى طبيعت جدا شده و از چراغ كم فروغى كه با
نمى زنده و با دمى مرده مى شود استضائه نكرد و چنين مومنى شايسته چنان تجليلى است .
وانگه آمن دم حديث آدم كن (289)
|
چنان كه شخص تبه كار چنين منزلتى ندارد:
|
پاى م بر سر نهى رسيده شوى (290)
|
اندرين ره كه راه مردان است
|
هر كه خود را فكند مرد آن است
|
آن كه او نيست گشت هستش دان
|
و آمن كه خود ديد بت پرستش دان
|
بى خبر زان جهان و مست يكى است
|
خويشتن بين و بت پرست يكى است (291)
|
19 پرهيز از نگاه مادى و پرسش هاى استكبارى
شيطان چون ماده نگر است در سوال خود تنها آغاز پيدايش مادى انسان را نگريسته ، مى
گويد: خلقنى من نار و خلقنه من طين (292) و خداوند نيز در پاسخ او مى
فرمايد: گرچه آغاز انسان از گل و خاك است ، ولى مرتبه متوسطى دارد و نهايت كار او
نيز لقاء الله است . من كسى را خليفه خود قرار مى دهم كه به لقاى من راه دارد، نه
كسانى كه كالانعام بل هم اضل (293) هستند و خداوند از آنان بيزار است
:واذان من الله و رسوله ... ان الله برى من المشركين و رسوله (294). در حالى كه
فرشتگان فراتر از طبيعت و ماده را نگريستند و انسان را در
گل و خاك خلاصه نكردند، بلكه به بعضى از قواى نفسانى او (شهوت و غضب )
نگريستند و گفتند: اتجعل فيها من يفسد فيها و... و خداوند نيز در پاسخ آنان
فرمود: من چيزى را در انسان مى بينم و مى دانم كه شما از آن آگاه نيستند.
نحوه سوال شيطان و فرشتگان نيز متفاوت است ؛ شيطان به نحو استكبار و
اعتراض سوال كرد و خواست كبريايى خود را ارائه دهد، در حالى كه فرشتگان به نحو
استخبار پرسيدند تا خبير و آگاه شوند و چنان كه امير المومنين على عليه
السلام مى فرمايد: سل تفقها ولا تسال تعنتا (295)، آنها براى فقيه و بصير
شدن پرسيدند. از اين رو پس از فهميدن خاضع شدند و اظهار عجز كردند، در حالى كه
سوال شيطان بر اساس فخر فروشى بود. از اين رو پس از روشن شدن حقيقت ، لجاجت
ورزيد و بر استكبار خود افزود. كسى كه مى خواهد از مسلك شيطانى در پرسش به دور
باشد بايد بر اساس تعلم و يادگيرى ، چيزى را بپرسد، نه براى فخر فروشى يا
تحقير ديگران ؛ زيرا در اين صورت راه شيطان را پيموده و از شيطان الانس به حساب
مى آيد و نتيجه اش ابى واستكبر وكان من الكافرين (296) خواهد بود؛ بر
خلاف سوال استخبارى كه به فسجد الملائكه كلهم اجمعون (297) و به خضوع و
تواضع و اظهارسبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (298) منتهى
مى شود.
20 ماذون بودن فرشتگان در پرسش
ذكر خدا از آن جهت عبادت است كه ادب با او و قرب حضور الهى را به همراه دارد. ذكر،
درجاتى دارد كه به لحاظ برخى نكات ، بالاترين آن ذكر صمت و انصات است
كه نائلان به مقام فنا و سابحان بحر محو، از آن متنعمند. اگر در چنين مرحله كسى
بخواهد از صمت بدر آيد و پرده انصات را كنار زند و فدام كام را بر دارد و زبان به
سخن گشايد ترك ذكر است ، هر چند به عنوان استعلام مطلبى باشد؛ زيرا طلب علم در
مشهد عليم محض كه تاب مستورى ندارد و هماره به افاضه علم و افازه معرفت
مشغول است نارواست . بنابراين ، اصل سوال فرشتگان زير
سوال است ، به مسئول عنه آنان ؛ يعنى سخن در اين نيست كه چرا از فلان مطلب پرسيدند
يا چرا با چنين حالت پرسيدند تا محور كلام ، خصوصيت
مسئول عنه يا ويژگى سوال باشد، بلكه تمام بحث در اين است كه چرا از صمت و
انصات بدر آمدند و از حفاظت تسليم و غرفه تفويض و لجه محو و فنا سر بدر آوردند و
گفتند:اتجعل فيها من يفسد... و نحن نسبح ...از اين رو مى توان گفت كه سخن خداوند
با ملائكه به منزله اذن در گفتار و تبديل ذكر صمت و انصات به ذكر كلام
و حوار است و آنان به تسبيح و ساير آداب قرب و تشرف مبادرت كردند.
تذكر الف : چون فرشتگان درجاتى دارند، اگر همه آنها در
سوال سهيم بوده اند، ممكن است محذور برخى در خصوصيت
مسوول عنه بوده و معضل بعضى در ويژگى نحوه
سوال نهفته شده و مشكل برخى فقط در
اصل سوال و ترك ذكر صمت و انصات بوده است .
ب : برخى از انبيا از خصوصيت مطلب يا ويژگى كيفيت
سوال ، به خداوند پناه بردند؛ مانند حضرت نوع عليه السلام كه گفت :رب انى اعوذ
بك ان اسئلك ماليس لى به علم (299).
ج : سوال اقسامى دارد كه برخى از آنها درباره خداى سبحان اصلا راه ندارد و بعضى
ديگر راه دارد و رواست ، ليكن نسبت به افراد و اوضاع و
احوال متفاوت است . اما سوالى كه درباره خداى سبحان راه ندارد يكى
سوال از مبدا فاعلى يا غايى آن ذات اقدس است كه چون خودش بر اساس هو
الاول والاخر (300) هم مبدا فاعلى بالذات و هم مبدا غايى بالذات همه اشياست از
اين رو منزه از فاعل و غايت است ؛ چنان كه محكوم هيچ
اصل حاكم و قاهر نيست تا مسئول ، يعنى زير
سوال و اعتراض قرار گيرد. اما سوالى كه درباره آن حضرت را دارد ولى در شرايط و
احوال گونه گون نسبت به اشخاص متفاوت است ،
سوال علمى و استعلام و استفهام است كه براى مقربان ويژه كه در صحابت ذكر صمت و
انصات به سر مى برند و در مقام فنا و محو بحت قرار دارند روانيست و براى ديگران
به صورت نيايش يا غير آن رواست . با اين بيان معناى آيه لا
يسئل عما يفعل و هم يسئلون (301) روشن مى شود.