در اين حال وظيفه مفسر صمت است ، نه نطق ، چنانكه رسالت متن مقدس در اين مرحله نطق
است ، نه صمت . اگر مفسر بدون پيش فهم به سراغ متن مقدس برود از آن بهره
اى نمى برد؛ چون هر دو صامتند و از التقاى دو ساكن و برخورد دو صامت برقى نمى
جهد و آهنگى توليد نمى شود و اگر مفسر با داشتن پيش فرض خاص به حضور متن
مقدس برود و بعد از عرض سؤ ال صامت نشود و همچنان درصدد پاسخگويى به سؤ
ال خويش از زبان متن مقدس باشد و اصلا اجازه نطق به متن مقدس ندهد، فقط صداى خود را
از زبان خويش مى شنود و چنين تفسيرى مصداق بارز تفسير به راءى است و اگر اجازه
نطق به متن مقدس بدهد، ليكن خودش نيز همراه با آن متن مطالبى را ارائه كند، در اين
حال صداى خود را آميخته با آهنگ متن مقدس استماع مى كند و چنين تفسيرى ، التقاط، اختلاط
و تلفيق گفته هاى زمينى با فرهنگ فرهيخته آسمانى است و اين نيز تفسير به راءى است
؛ چون مجموع خارج و داخل و مركب از حق و باطل ، خارج و
باطل است و پرهيز از همه اينها ممكن است ؛ چنانكه به اجتناب از همه اينها امر و از ارتكاب
هر كدام نهى شده است ؛ چنانكه افراد متعددى كه داراى پيش فهمها و پيش فرضهاى
هسمان بوده اند به سراغ متن مقدس رفته اند و جوابهاى گوناگون شنيده اند؛ زيرا
برخى به وظيفه تفسيرى عمل كرده اند و بعضى به آن
عمل نكرده اند و آن وظيفه مهم در اين حال ، يعنى بعد از عرض سؤ
ال صمت است ، نه نطق .
آنگاه جوابى كه متن مقدس بعد از استنطاق مى دهد متنوع است ؛ زيرا گاهى فقط همان پيش
فهم را امضا مى كند و زمانى ضمن امضا و تاءييد آن پيش فرض مطلب ديگرى را در
عدل آن تصويب مى كند و گاهى آن پيش فهم را
ابطال كرده ، مطلب مقابل آن را تاءسيسا افاضه مى كند . از اين رو كسانى كه از وسمه
تفسير به راءى مذموم منزهند و از وصمه متكلم وحده بودن مبرايند و به وقت سؤ
ال از متن مقدس گويا هستند و به وقت شنيدن جواب ساكت و از آن دو چيزى كه مايه تباهى
عقل و فرسودگى خرد است به دورند: يكى دم فرو بستن به وقت گفتن و
ديگرى گفتن به وقت خاموشى ، تفسير به راءى محمود و ممدوح ، يعنى تفسير
درايى معقول و مقبول دارند و آنچه را كه از متن مقدس كه نطق خود را بعد از صمت آغاز مى
كند، مى شنوند، مى پذيرند و آن جواب گاهى فقط امضاى همان پيش فرض است و زمانى
همراه با امضاى مطلب معادل و گاهى نيز با
ابطال آن پيش فهم است . از اين رو چنين مفسرانى گاهى در پيش فهمهاى خود تجديد نظر
مى كنند . كم نبودند كسانى كه قبل از مراجعه به متن مقدس ، عقيده خاص داشتند و پس از
مراجعه به متن مزبور، يا از آن عقيده برگشتند و به عقيده ديگر در آمدند و يا در صحت آن
ترديد كرده ، از جزم به شك و از عزم به ترديد
منتقل شدند .
بنابراين ، گرچه تفسير بدون پيش فهم نمى شود و امى محض توان تفسير ندارد،
ليكن همواره پاسخ متن امضاى آن پيش فرض نيست ؛ مگر براى لدود عنود كه غير از تفسير
به راءى مذموم چيز ديگرى را به رسميت نمى شناسد . از اين جا معناى انتظار صادق از
انتظار كاذب ممتاز مى گردد؛ زيرا انتظار صادق اين است كه مفسر با پديد آمدن مكتبى
جديد در جهان بينى ، آن را به طور صحيح و با حفظ امانت به عرض متن مقدس برساند و
چون دعوى آن متن مقدس اين است كه دقيقترين و صحيحترين جهان بينى را ارائه مى كند،
بعد از عرض سؤ ال به آن پاسخ مى دهد . اگر مفسر همراه با سؤ
ال شروع به جواب دادن كرد و مهلت سخن گفتن به متن مقدس نداد يا در اثناى
پاسخگويى آن متن مقدس خودش نيز سخن گفت ، چنين مفسرى كلام خود را به تنهايى يا با
امتزاج و التقاط كلام خلق و خالق مى شنود و انتظار كاذب خود را با دستا خويش بر مى
آورد و اگر مفسر بعد از سؤ ال ، صامت شد و تنها كلام متن مقدس را شنيد انتظار او صادق
است و حل معضل خود را با دست بى دستى متن مقدس برآورده مى يابد .
دين شناسى ، انسان شناسى و مانند آن ، همه از همين
قبيل است ؛ با پديد آمدن مكتب تازه اى در يكى از اين
مسائل ، مفسران هر كدام با پيش فهمها و پيش فرضهاى مخصوص آن سؤ الها را بر متن
مقدس عرضه مى كنند و آنگاه ساكت مى شوند تا پاسخ را از زبان گوياى متن مقدس
استماع كنند . از اين رو در موارد گوناگون پاسخهاى متنوع و متعدد از آن مى شنوند .
غرض آن كه ،
انتظار علمى صادقانه غير از تمنى كاذبانه و غير علمى است ؛ زيرا يكى تفسير درايى
معقول و مقبول است و ديگرى تفسير به راءى مذموم و مردود .
متن گرچه بدون پيش فرض و پيش فهم صامت است ، ليكن بعد از
اصول موضوعه و طرح سؤ ال كاملا ناطق است و منظور از نطق متن همان دلالت آن است كه
نسبت به آن راهنمايى دارد و طبق قانون مفاهمه و فرهنگ محاوره ، صداى مخصوص خود را
به سمع مستمع و مستنطق مى رساند و هرگز مراد از نطق ، گويش صوتى نيست
و از اين جهت بين ملفوظ و مكتوب هيچ تفاوتى نيست و همان گونه كه وجود لفظى ،
شنونده را هدايت مى كند، وجود كتبى نيز خواننده را رهنمايى خواهد كرد و شرط لازم براى
بهره ورى از هدايت وجود لفظى يا وجود كتبى همان پيش فهمهاى ياد شده است و رهنمود
وجود لفظى يا كتبى گاهى ابقاى همان پيش فرضهاست و گاهى تغيير آنها به نحو
تكامل يا ازاله و نفى و يا به انحاى ديگر .
هرگز معناى انتظار از متن مقدس تبرير و توجيه تبهكاريهاى مفسر يا تصحيح اغلاط و
تصديق اكاذيب و تصويب خطاهاى او نيست . چنين انتظارى در قاموس معرفت شناسى مطرح و
مقبول نيست . آنچه در مبحث هرمنوتيك به عنوان تاءثير انتظار از متن در تفسير
آن مطرح مى شود اين است كه هر كس با مبناى خاص علمى كه وارد حوزه تفسير مى
شود انتظار عمومى و اولى او اين است كه درباره مكتب خاص از مكاتب جهان بينى ، انسان
شناسى ، روانشناسى و نظاير آنها پاسخ نهايى ارائه كند و انتظار خصوصى و دومى
براى برخى از مفسران اين است كه متن مقدس همان مبناى علمى سؤ
ال كننده را ارائه كند كه چنين انتظار ناروايى نه صائب است و نه عام ؛ چنانكه چنين
تفسيرى هر چند صواب باشد از لحاظ سوء سريره شخص مفسر كه درصدد
تحميل راءى خود بر متن مقدس است نارواست .
حاصل اين كه ، متن مقدس مانند قرآن گرچه نسبت به نابينا ظلمت است ، ولى در برابر
بينا نور است و گرچه نسبت به امى ناخوانا و نانويسا، صامت است ، ليكن در
مقابل عالم به فرهنگ مفاهمه و فرهيخته آشنا به ادب محاوره ناطق است و چه نطقى بهتر از
دلالت و چه گويايى گوش نوازتر از نص يا ظاهر متن مقدس كه تبيان هر چيزى است كه
در سعادت جوامع بشرى مؤ ثر است ؛ چون گوياست و پاسخ متقن به سؤ
ال عالمانه مى دهد . از اين رو گاهى سائل را كه با پيش فهم معين به حضور متن مقدس آمده
، وادار به اقرار چيزى مى كند كه قبلا انكار داشت يا ملزم به
قبول چيزى مى كند كه پيش از آن نكول داشت . اين كه متن مقدس گاهى باعث اقرار منكر
يا انكار مقر يا جزم متردد يا شك جازم مى شود، نشانه آن
است كه چنين متنى كاملا بر اساس فرهنگ محاوره گوياست ، نه صامت و طبق انتظار مثبت و
بجا پاسخ مى دهد، نه انتظار منفى و نابجا.
پاسخ به نقدى بر الميزان
گرچه معناى وحى ، كيفيت وحى يابى رسولان (عليهم السلام )، معناى اعجاز، پيوند معجزه
با قانون عليت و معلوليت و مانند آن ، مباحث جداگانه اى است كه در علوم قرآنى جايگاه
ويژه دارد، ليكن چون برخى اينها را در مبحث تفسير به راءى بازگو كرده اند، لازم است
به طور فشرده و اجمال به آنها اشاره شود:
1 آنچه در كتابهاى حكمت از وحى سخن گفته مى شود، يا درباره امكان آن است كه در علم
النفس ، هنگام تبيين شئون علمى و عملى نفس بيان مى شود و از قداست برخى نفوس و امكان
تعالى آنها به مقام عصمت و پيوند با فرشتگان معصوم الهى ( كه به عنوان يك
اصطلاح و نه بيش از آن ، از آنها به عقول عاليه ، تعبير مى شود ) سخن به ميان مى
آيد و يا درباره ضرورت وحى و نبوت كه در مبحث
فعل خداوند با استمداد از حكمت و عدل او، ضرورت مزبور ثابت مى شود .
2 قانون عليت و معلوليت ، قانونى عقلى و ضرورى است كه نقض آن ممتنع است و اگر
ممكن باشد معلولى بودن علت يافت شود و محتمل باشد موجودى كه وجود عين ذات آن نيست
خود به خود يافت گردد، چنين چيزى باعث هدم همه قوانين عينى و علمى خواهد بود و هرگز
معجزه ، محال عقلى را ممكن نمى كند، بلكه محال عادى را بر اساس خرق عادت ، محقق مى
سازد . پس قانون عليت و معلوليت چون به اصل
اصيل امتناع تناقض بر مى گردد (يعنى با نفى عليت ، اجتماع دو نقيض لازم مى شود ) و
مبداء همه مبادى تصديقى در اثبات اصل وجود مبداء و اسماى حسناى او و نيز ضرورت وحى
و نبوت است ، به عنوان اصل اولى معقول و مقبول است ، نه آن كه يك قاعده فلسفى
بخواهد بر همه معارف الهى حكومت كند، بلكه خود آن قاعده اولى نيز اصلى است الهى و
فطرى كه ساير اصول و قواعد بر پايه آن استوار است . البته قواعد فلسفى و
عرفانى نظرى چنين نيست و هر يك حكم ويژه خود را دارد .
با تاءمل در آنچه گذشت و با رجوع مستاءنف به بيان حضرت استاد علامه طباطبايى
(رحمة الله ) (375)، روشن خواهد شد كه نقد ناقد متوجه انديشه خاص خويش است ، نه
فرموده حضرت استاد (قدس سره ) . هرگز از سخنان مرحوم استاد بر نمى آيد كه : 1
رسول اكرم صلى الله و عليه و آله و سلم با ساير مردم در علوم قرآن يكسان است . 2
مردم در تحصيل علوم قرآن از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بى نياز و مستقلند
. 3 رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مقام مرجعيت علوم قرآن
معزول است . 4 علوم و معارف قرآنه در دسترس همگان قرار دارد و اين موجب تحقير قرآن
است . 5 رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همه آنچه از علوم نزد وى بود به
اصحاب آموخت و آنان قرآن را براى مردم تفسير كرده اند . (376)
هيچ يك از امور ياد شده به مقام منيع الميزان ، مساس ندارد و كرامت آن را لكه دار نمى كند؛
در صورتى كه اولا، ابتكار ايشان در معناى تفسير به راءى و نوآورى در اين باره معلوم
گردد و ثانيا، محذور دور در مراجعه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ملحوظ
شود و ثالثا، تبيين و تعليم علمى كه از معلم خبير متضلع استفاده مى شود، از مرجعيت
تعبدى تفكيك شود و رابعا، استنباط عميق ايشان از جمع بين آيه ( ... لا يمسه الا المطهرون
) (377) و آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس
اءهل البيت و يطهركم تطهيرا (378) كه تماس با باطن قرآن و حقايق مكنون آن
بهره ويژه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) است و ديگران حتما به آنان نيازمندند
روشن شود . گرچه در كلمات پيشينيان ، مانند غزالى آمده است كه تماس با مرحله باطن و
علم مكنون قرآن كريم بدون طهارت قلب ميسور نيست ، ليكن تشخيص ذوات مطهر و
انسانهاى معصوم (عليهم السلام ) كه حقايق مكنون قرآن كريم ، ممسوس و معلوم و دسترس
آنهاست از بركات علماى بزرگ فرقه ناجيه چونان علامه طباطبايى (رحمه الله ) است .
شايسته متاءخران و بايسته متنعمان است كه در ساحت الميزان بهره بيشترى ببرند و از
اين مائده پر از ماءدبه و از خوان لبريز از ما تشتهيه الاء نفس و تلذ الاءعين
(379) و از اين بهشتى كه ( اءكلها دائم ) (380) و از اين شجره طوبا كه اءصلها
ثابت و فرعها فى السماء (381) و بالاخره از اين موسوعه اى كه ( فيها كتب قيمة
) (382) نصيب اءوفى و حظ اءعلى يابند؛ هر چند نقد حكيمانه بهره عالمانه است و ايراد
محققانه نصيب عاقلانه ، و سوال صميمانه ، فوز و فيض خالصانه است .
فصل هفتم : جايگاه آراى مفسران و شاءن نزول در تفسير
در فصول پيشين جايگاه و نقش قرآن ، عقل و روايات معصومين (عليهم السلام ) در تفسير
قرآن كريم تبيين شد . اكنون به بررسى جايگاه آراى مفسران و همچنين روايات شاءن
نزول در تفسير قرآن مى پردازيم .
1 آراى مفسران : همان گونه كه در علم فقه ، آراء و فتاوى فقها براى فقيه ديگر در
استنباط احكام فرعى از منابع دين هيچ گونه حجيتى ندارد و تنها براى
تكامل علمى فقيه مستنبط راهگشا و زمينه ساز است ، آراى مفسران نيز راهگشاى آشنايى با
قرآن و برداشتهاى تفسيرى مفسر است و هيچ گونه حجيتى براى او ندارد؛ اعم از آن كه
مفسران مزبور از صحابه يا تابعين باشند و يا از مفسران اعصار بعد؛ زيرا هيچ كدام از
آنان معصوم نيستند تا كلام آنان حجت شرعى و منبع استنباط احكام و حكم شريعت باشد؛ مگر
آن كه جنبه روايى داشته باشد كه به بحث گذشته مرتبط مى شود .
برداشتهاى صحابه يا تابعين اگر در محضر معصومين (عليهم السلام ) بوده و امكان ردع
و مجال رد نيز بوده ، ليكن چنان برداشتى مردوع و مردود نشده ، نشانه صحت آن
برداشتهاست . البته صحت يك راءى مستلزم انحصار معناى آيه در آن راءى نيست ؛ مگر آن
كه نسبت به نقيض خود پيام خاص دارد كه آن پيام عبارت از بطلان نقيض برداشت دراج
بين اصحاب است .
2 شاءن نزول : بياناتى كه در شاءن و سبب
نزول آيات قرآن كريم آمده است چند قسم است :
الف : بياناتى كه به صورت تاريخ (383) است ، نه روايتى از معصوم (عليه
السلام )، مانند اين كه از ابن عباس نقل شود كه اين آيه در چنين زمينه اى
نازل شده است . اين گونه شاءن نزولها مانند
اقوال مفسران تنها زمينه ساز برداشتهاى تفسيرى است و حجيتى ندارد؛ البته اگر در
موردى اطمينان حاصل شود، مانند آن كه از قول ابن عباس طماءنينه پديد آيد خود آن وثوق
و طماءنينه معتبر است ، نه آن كه صرف تاريخ ، اعتبار تعدى داشته باشد؛ بر خلاف
حديث معتبر كه حجيت تعبدى دارد هر چند وثوق
حاصل نشود .
ب : روايات فاقد سند صحيح و معتبر . اين گونه شاءن نزولها گرچه بر اثر
احتمال صدور آن از معصومين (عليهم السلام ) با كلام بشرى متفاوت است و بايد تكريم
شود، اما از نصاب لازم در حجيت برخوردار نيست .
ج : شاءن نزولهايى كه به صورت روايت نقل شده و داراى سند صحيح و معتبر است . اين
گونه روايات در تبيين شاءن و يا سبب نزول آيه حجيت دارد، ولى همان گونه كه
روايات تطبيقى شمول و گستره معناى آيه را محدود نمى كند، روايات شاءن
نزول نيز بيانگر مورد و مصداقى براى مفهوم كلى آيه است و هيچ گاه مورد يك عام يا
مطلق ، مخصص يا مقيد آن نيست و اين گونه روايات گرچه مايه كاهش عموم يا اطلاق نيست
، ليكن راهگشاى خوبى براى مفسر است تا آيه را به گونه اى تفسير كند كه با مورد
خود هماهنگ و سازگار باشد .
تذكر: شاءن نزولهاى ويژه ، مانند آنچه در آيه تطهير، مباهله ، ولايت و ... وارد شده ، از
بحث خارج است .
آيات قرآن كريم هرگز در محدوده سبب و شاءن
نزول خود محصور نمى شود و گرنه كتاب الهى ، جهانى و جاودانه نخواهد بود: ولو
اءن الآية اذا نزلت فى قوم ثم مات اءولئك القوم ماتت الآية لما بقى من القرآن شى ء و
لكن القرآن يجرى اءوله على آخره مادامت السماوات و الاءرض (384)، بلكه به
تعبير حضرت امام باقر (عليه السلام ) همان گونه كه مهر فروزان و ماه تابان همواره
روز و شب را روشن مى كند و اختصاص به دورانى خاص ندارد، قرآن كريم نيز چنين نيست
كه هدايت و تدبر آن براى دورانهاى گذشته بوده ، براى عصر حاضر و اعصار بعد
بهره اى جز تلاوت نداشته باشد: يجرى كما يجرى الشمس و القمر ... يكون على
الاءموات كما يكون على الاءحياء (385) . در اين سخن بلند، از باب تشبيه پر
فروغ آفتاب و ماه تشبيه شده است .
حضرت امام صادق (عليه السلام ) درباره مصونيت قرآن كريم از گزند كهنگى و آسيب
فرسايش مى فرمايد: لاءن الله تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان ولا لناس
دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض الى يوم القيامة (386)
تذكر: 1 همان گونه كه برخى روايات تطبيقى بيانگر مورد خاص و مصداق منحصر
آيه است ، برخى روايات شاءن نزول نيز مبين انحصار است ؛ مانند شاءن
نزول آيه ولايت (سوره مائده ، آيه 55 )، آيه مباهله (سوره
آل عمران ، آيه 61 ) و آيه تطهير (سوره احزاب ، آيه 33 ) .
2 چون روايات تطبيق انحصارى و نيز احاديث شاءن
نزول منحصر، راجع به شخصيت حقوقى اهل ولايت و مباهله و تطهير است ، با
ارتحال اشخاص حقيقى آن ذوات مقدس ، آيات مزبور نخواهدا مرد و از بين نخواهد رفت .
فصل هشتم : شاءن نزول ، فضاى نزول و
جونزول قرآن
مفسران قرآن كريم عنايت و اهتمام ويژه اى به تبيين شاءن و سبب
نزول آيات قرآن نشان داده اند (387) ولى فضاى
نزول كه مربوط به مجموع يك سوره است و جو
نزول كه مربوط به مجموع قرآن كريم است مورد عنايت و توجه مفسران واقع نشده
و در تفاسير موجود مطرح نشده است .
فرق شاءن نزول با فضا و جو نزول در اين است كه شاءن
نزول يا سبب نزول حوادثى است كه در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه
و آله و سلم در محدوده حجاز يا خارج از آن رخ داده و همچنين مناسبتها و عواملى است كه زمينه
ساز (388) نزول يك يا چند آيه از آيات قرآن كريم بوده است .
اما فضاى نزول كه مربوط به مجموع يك سوره است بررسى اوضاع عمومى ،
اوصاف مردمى ، رخدادها و شرايط ويژه اى است كه در مدت
نزول يك سوره در حجاز و خارج آن وجود داشته است . هر يك از سوره هاى قرآن كريم
فصل جديدى بود كه با نزول آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم ) گشوده مى شد و
با نزول بسم الله سوره بعد، پايان مى پذيرفت . سوره هاى قرآن كريم برخى به
طور دفعى نازل شده است ؛ مانند سوره هاى حمد، انعام و نصر و برخى به تدريج و در
طى چند ماه يا چند سال نازل شده است و در طى مدت
نزول يك سوره در محدوده زندگى مسلمانان و جهان خارج حوادثى رخ داده و شرايطى
خاص حاكم بوده است . كشف و پرده بردارى از اين رخدادها و شرايط و تبيين آن در آغاز هر
يك از سوره ها، ترسيم فضاى نزول آن سوره خواهد بود . اما جو
نزول مربوط به سراسر قرآن كريم است و مراد از آن بستر مناسب زمانى و مكانى
نزول سراسر قرآن است . قرآن كريم در طى 23
سال بر قلب مطهر و گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
نازل شد . حوادثى كه در طى ساليان نزول قرآن در حوزه اسلامى و يا خارج از قلمرو
زندگى مسلمانان و حكومت اسلامى پديد آمد و شرايط و افكارى كه بر آن حاكم بود و يا
رخدادهايى كه بر اثر نزول آيات قرآن كريم در جهان آن روز پديد آمد، جو
نزول قرآن است .
سه عنوان ياد شده ( شاءن ، فضا و جو نزول ) افزون بر اين تفاوت كه اولى مخصوص
يك يا چند آيه است ، دومى مربوط به يك سوره و سومى مربوط به همه قرآن ، تفاوت
ديگرى نيز دارد كه شاءن نزول تنها ناظر به تاءثير يك جانبه رخدادهاى خاص ، بر
نزول آيه يا آيات است ، ولى در فضاى نزول سوره و همچنين جو
نزول قرآن سخن از تعامل و تعاطى (تاءثير دو جانبه ) فضاى بيرونى با
نزول سوره يا جو جهانى با نزول مجموع قرآن است ؛ بدين معنا كه هم فضا و جو موجود
مقتضى نزول سوره و كل قرآن بود و هم نزول سوره و
تنزل مجموع قرآن فضا و جو را دگرگون مى ساخت .
راهيابى به معارف قرآن كريم تا حدودى در گرو آگاهى به شاءن ، فضا و جو
نزول است . در بررسى فضاى نزول سوره ها و جو
نزول مجموعه قرآن از منابع مختلف تاريخ ، حديث و خود قرآن كريم مى توان استفاده
كرد و اين رسالت مفسران قرآن است كه كمبود موجود در بخش فضاى
نزول سوره ها و جو نزول قرآن را ترميم كنند . مناسب است ، در پايان اين بحث به عنوان
نمونه به تبيين بخشى از فضاى نزول سوره مباركه نساء بپردازيم و آن ساختار
اجتماعى و مردمى جامعه حجاز در دوران نزول اين سوره است :
سوره مباركه نساء در سال سوم يا چهارم هجرى در فضايى
نازل شده است كه جامعه حجاز از گروههاى مردمى زير
تشكيل شده بود:
1 مشركان مكه كه با همه كوشش و توان خود براى سركوبى نظام اسلامى بسيج شده
بودند .
2 منافقان داخلى كه بيش از يك سوم مسلمانان را
تشكيل مى دادند و براى بيگانگان جاسوسى مى كردند و در مقاطع حساس به نظام
اسلامى ضربه مى زدند؛ همان گونه كه در جنگ احد از ميان هزار سرباز مسلمانان بيش از
سيصد نفر از بسيج و نفر به سوى جبهه بازگشتند . نفاق در اين مقطع تاريخى عنصرى
قوى و كمرشكن بود و از اين رو بسيارى از آياتى كه در مدينه
نازل شده است ، از كارها و توطئه هاى منافقان پرده بر مى دارد .
3 - يهوديان اطراف مدينه كه بر اثر تمكن مالى و داشتن ثروتهاى كلان به رباخوارى
و صرافى اشتغال داشتند و مستمندان مدينه از آنان وام مى گرفتند، به آنان بدهكار
بودند و آنان را متمدن مى شمردند . اينان هم با منافقان داخلى در ارتباط بودند هم با
مشركان خارجى و همواره عامل مزاحمى براى نظام اسلامى به شمار مى آمدند .
4 گروه ضعيف الايمان كه نه منافق بودند، نه يهودى و نه مشرك و قرآن كريم گاهى
با تعبير (الذين فى قلوبهم مرض ) (389) از آنان ياد مى كند . اين چهار گروه
عناصر رسمى در برابر نظام اسلامى بودند؛ اعم از محارب و مخالف و مختلف و بى
تفاوت . قرآن كريم از گروه ديگرى به نام مرجفون نام مى برد كه در
فرصتهايى خاص به نقل اراجيف ، يعنى گزاره هاى رجفه (لرزه ) دار و شايعه پراكنى
مى پرداختند . اينان گروه مستقلى در برابر گروههاى چهارگانه قبلى نيستند، بلكه
همان منافقان داخلى يا يهوديان مدينه اند كه در مقاطعى سمت خاص خود را ايفا مى كردند و
پايگاه فكرى ثابتى نداشتند، بلكه به ديگران وابسته بودند . سوره نساء در چنين
فضايى نازل شد و توجه به چنين فضايى ، در تفسير سوره ، به ويژه آيات 71 تا
91 آن موثر است .
فصل نهم : شبهات نوظهور و فهم قرآن
معارف قرآن كريم رزق معنوى انسانهاست و رزق معنوى همانند رزق مادى تدريجى است .
قرآن كريم تدريجى بودن رزق را در مقام تمثيل به نطق آدمى مانند مى كند: و فى
السماء رزقكم و ما توعدونَ فورب السماء و الاءرض انه لحق
مثل ما اءنكم تنطقون (390) مراد از تمثيل به نطق در اين آيه كريمه
تمثيل به امرى بديهى نيست و گرنه امرى بديهى تر از نطق در در
تمثيل ذكر مى شد، بلكه مراد از آن تدريجى بودن نطق است ؛ در نطق ، كلمات و جملات ،
از مخزن عقل و مكمن غيب آدمى به تدريج ظهور مى كند . معارف دين نيز چه در عصر واحد و
چه در اعصار گوناگون ، بدين گونه است ؛ رزق مشترك همه انسانها اسلام است كه روح
همه اديان توحيدى و الهى است : ( ان الدين عند الله الاسلام ) (391) و اما رزق خاص هر
عصرى همان شريعت و منهاج است : و لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا (392) . معرفت
دينى هر عصر نيز به تدريج و با زمينه هاى خاص خود به آنان افاضه مى شود و يكى
از زمينه هاى دريافت آن ، سؤ الات و شبهات نو پديد است .
رسالت انديشمندان دينى در عصر حاضر آن است كه نسبت به آنچه در فضاى علمى جهان
كنونى مى گذرد، به خوبى آگاه شوند، تا در برداشت از آيات قرآنى و همچنين استنباط
از روايات عترت طاهرين (عليهم السلام ) گرفتار لبس يا مغالطه نشوند: العالم
بزمانه لا تهجم عليه اللوابس (393)
سؤ الات انسانها در اعصار پيشين ، زمينه ساز دريافت رزق معرفتى همان عصرها بود و ما
نيز بايد نسبت به گذشتگان و كار علمى آنان به ديد تكريم بنگريم ؛گرچه مباحثى
كه آنان مطرح ساخته اند ممكن است مسئله روز ما نباشد يا براى ما
قابل قبول نباشد، ولى اين بدان معنا نيست كه همه آن معارف در جاى خود
باطل بوده است ؛ همان گونه كه انسال بزرگسال از شير مادر منزجر است ؛ در حالى كه
غذاى دوران خردسالى او همين شير بوده و بدون ارتزاق از آن ، به بلوغ كنونى دست
نمى يافت و بر همين اساس ، ممكن است معارف عميق عصر حاضر نيز براى انسانهاى
اعصار بعد همانند شير مادر نسبت به بزرگسالان ناگوار آيد، ولى همين شير، روزى لازم
و گوارا بود . سؤ الات و شبهات نوپديد عصر ما، رجوعى دوباره به قرآن مى طلبد و
تفسيرى از قرآن كريم كه پاسخ پرسشهاى عصرى در آن ظهور داشته باشد؛ زيرا در
فضاى نگارش تفاسير پيشين ، اين سؤ الات مطرح نبوده است ؛ مثلا يكى از شبهاتى كه
اصحاب سكولاريزم (جدايى دين از سياست ) در عصر حاضر در عرصه معرفت
دينى القا مى كنند اين است كه فعل انبيا ( عليهم السلام ) در زمينه سياست ، معيشت و امور
اجتماعى براى بشر حجت نيست ؛ زيرا دين ، تنها عهده دار تبيين معارف اعتقادى ، اخلاق الهى
، فقه ، و سامان دادن امر آخرت انسانهاست و امور دنياى انسان همانند حكومت و معيشت از حوزه
تشريع دينى خارج است . انبياى الهى نيز از آن جهت كه انسانهايى ظلم ستيز و آزادى خواه
بودند به اين امور مى پرداختند، نه از آن جهت كه رسولان الهى و پيام آوران وحى خدا
بودند . بنابراين ، سيرت و سنت پيامبران در غير امور عبادى ، اخلاقى و اخروى براى
امتها حجت نيست و پيروى از آن براى بشر خردورز كه خود قدرت انديشيدن دارد ضرورى
نخواهد بود .
حال اگر قرآن كريم را از اين نگاه بررسى كنيم كه آيا به سنت و سيرت پيامبران
(عليهم السلام ) در امور اقتصادى ، سياسى و اجتماعى تنها به ديد
نقل تاريخ مى نگرد يا آنها را براى تبيين سنتهاى الهى در جهت پيروى و
عمل ارائه مى كند، خواهيم ديد آيات فراوانى پندار
باطل سكولاريزم را طرد و نفى مى كند؛ مانند اين كه دستور دربند كشيدن اسيران جنگى
مى دهد: ... فشدوا الوثاق فامنا منا بعد و اما فداء حتى تضع الحرب اءوزارها
(394) يا در پاسخ پيشنهاد گرفتن فديه براى تقويت بيت
المال مى فرمايد: بايد زمين را از خون ناپاكان سيراب كنيد و حق گرفتن فديه نداريد:
ما كان لنبى اءن يكون له اءسرى حتى يثخن فى الاءرض تريدون عرض الدنيا و الله
يريد الآخرة و الله عزيز حكيم (395)
همچنين فرود آمدن كتاب آسمانى زمينه ساز خارج ساختن انسانها از ظلمتها به سوى نور و
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز
عامل اين تحول الهى معرفى شده است : ... كتاب اءنزلناه اليك لتخرج الناس من
الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد (396) و روشن است كه
خارج كردن انسانها از تيرگيها و نورانى كردن آنان جز با رفع شر ستمگران و نجات
مظلومان ميسور نيست ؛ چنانكه مبارزه موساى كليم با درباريان فرعونى ، به عنوان
نمونه نورانى كردن جامعه و خارج ساختن آن از هر گونه تاريكى ياد مى شود .
بنابراين ، ظلم ستيزى ، براندازى حكومتهاى طاغوتى و برپا كردن حكومت الهى جزو
رسالتهاى الهى انبياست ، نه جزو اعمال آزادى خواهانه رهبران عدالت گستر كه تنها از
جنبه بشرى آنها را انجام مى دادند .
فصل دهم : اوصاف قرآن در نگاه اهل عصمت
همان گونه كه مباحث تفسيرى هر يك از آيات قرآن كريم در اين كتاب با بحث روايى
پايان مى پذيرد، مباحث قرآن شناسانه اين پيشگفتار را نيز با كلام وزين عترت طاهرين
(عليهم السلام ) درباره عظمت و ويژگيهاى قرآن به پايان مى آوريم . در روايات
معصومين (عليهم السلام ) اوصاف فراوانى براى قرآن ذكر شده است كه به برخى از
آنها اشاره مى شود:
1 اولين مهمان خداى سبحان
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: اءنا
اءول وافد على العزيز الجبار يوم القيامة و كتابه و
اءهل بيتى (397) . در قيامت كه همه مخلوقها به خالق باز مى گردند: اءلا الى
الله تصير الاءمور (398)، اولين مهمانى كه بر خداى سبحان وارد مى شود، پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن كريم و
اهل بيت پيامبر است و چون چنين كثرت نورى با وحدت حقيقى هماهنگ است ، مى توان از مجموع
انوار سه گانه به نور واحد و وافد فارد ياد كرد و گفت :اولين مهمان .
2 برترين مخلوق خداوند
همچنين آن حضرت مى فرمايد: القرآن اءفضل
كل شى ء دون الله فمن وقر القرآن فقد وقر الله و من لم يوقر القرآن فقد استخف
بحرمة الله (399). قرآن كريم پس از خداى سبحان از هر چيزى برتر است . پس
هر كس قرآن را بزرگ شمارد خدا را بزرگ شمرده و هر كس آن را بزرگ نشمارد، به
حريم خداى سبحان استخفاف روا داشته است . قرآن كريم
مراحل مختلفى دارد: در مرحله نازله ، عربى مبين است و در مرحله برتر، على
حكيم : انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى اءم الكتاب لعلى حكيم
(400) و بين اين دو مرحله نيز مراتب متوسط است . قرآن
حبل پيوسته و مستحكمى است كه يك سوى آن به دست خداى سبحان و سوى ديگر آن در
دست انسانهاست و تمسك و اعتصام به حبل الله مايه سعادت و سيادت دنيا و آخرت است .
خداى سبحان به حاملان قرآن دستور بزرگداشت قرآن مى دهد و ثمره آن را محبوبيت خدا و
خلق ذكر مى كند . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
يقول الله عزوجل : يا حملة القرآن تحببوا الى الله تعالى بتوقير كتابه يزدكم حبا و
يحببكم الى خلقه (401)
شايان ذكر است كه ، قرآن مراتبى دارد؛ چنانكه ولايت
رسول گرامى و اهل بيت (عليهم السلام ) نيز داراى مراتب است . مرتبه برين قرآن و ولايت
نور واحد است و از اين رو در آن جا سخن از فاضل و
مفضول نيست . اگر كثرت مراتب ملحوظ شود، مرتبه برين قرآن از مرتبه
نازل ولايت افضل است و تفصيل آن را در نوشتار ديگر راقم (على بن موسى الرضا و
القرآن الحكيم ) مى توان يافت .
3 كتاب نجات بخش
معاذ بن حبل مى گويد: كنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى سفر فقلت
يا رسول الله : حدثنا بما لنا فيه نفع . فقال : ان اءردتم عيش السعداء و موت
الشهداء و النجاة يوم الحشر و الظل يوم الحرور و الهدى يوم الضلالة فادرسوا القرآن
فانه كلام الرحمن و حرز من الشيطان و رجحان فى الميزان (402)؛ در سفرى ملازم
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوديم . به آن حضرت عرض كردم براى ما سخن
سودمندى بگوييد . آن حضرت فرمودند: اگر زندگى سعادتمندانه ، مرگ شهيدانه ،
نجات روز حشر، سايه روز سوزندگى و هدايت روز گمراهى مى طلبيد، به درس قرآن
بپردازيد كه آن ، سخن خداى رحمان و سپرى در برابر شيطان و مايه سنگينى كفه
عمل در ميزان عدل است .
4 راهنماى بهشت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: تعلموا القرآن و اقرؤ وه و اعلموا
اءنه كائن لكم ذكرا و ذخرا و كائن عليكم وزرا فاتبعوا القرآن و لا يتبعكم فانه من تبع
القرآن تهجم به على رياض الجنة و من تبعه القرآن زج قفاه حتى يقذفه فى جهنم
(403)؛ قرآن را فرا گيريد و آن را قرائت كنيد و بدانيد كه قرآن نام شما را بلند مى
كند و وسيله اى براى ياد خداست . قرآن هم ذخر (ذخيره ) است و هم وزر؛ اگر امام و پيشواى
انسان بود براى او ذخيره نيكويى است و اگر كسى خود را امام و پيشواى قرآن قرار داد،
قرآن بار سنگينى بر دوش او خواهد بود و او را از پشت به دوزخ مى افكند . حضرت
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز درباره قرآن مى فرمايد: هر كس قرآن را در پيش روى
خود قرار داد، قائد او به سوى بهشت خواهد بود و هر كس آن را به پشت سر
افكند، سائق او به سوى دوزخ خواهد بود: من جعله اءمامه ، قاده الى الجنة و من
جعله خلفه ، ساقه الى النار (404)
5 راه ربانى شدن انسان
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: ما من مؤ من ، ذكر اءو اءنثى ، حر
اءو مملوك الا و لله عليه حق واجب : اءن يتعلم من القرآن و يتفقه فيه . ثم قرء هذه الآية : (
و لكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب (405)؛ حق خداى سبحان بر همگان
اين است كه قرآن را فقيهانه فرا گيرند؛ زيرا قرآن كريم انسانها را به ربانى شدن
فرا مى خواند و راه آن را نيز فراگيرى قرآن مى داند .
عالم ربانى كسى است كه هم پيوندى مستحكم با رب العالمين داشته باشد و هم انسانها
را به خوبى بپروراند و گفتار امامان معصوم (عليهم السلام ): فنحن العلماء و شيعتنا
المتعلمون (406) نيز براى تبيين مصداق
كامل عالم ربانى است ، نه حصر آن در اهل بيت (عليهم السلام ) . البته كاملترين مصاديق
عالم ربانى امامان (عليهم السلام ) هستند؛ اما راه ربانى شدن براى شاگردان آنان نيز
باز است .
6 عامل صعود بهشتيان
مردى از حضرت سجاد (عليه السلام ) سؤ الاتى كرد و آن حضرت به آنها پاسخ داد . آن
مرد به فكر طرح پرسش جديد افتاد، امام سجاد (عليه السلام ) فرمودند: مكتوب فى
الانجيل : لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لما عملتم بما علمتم فان العالم اذا لم
يعمل به لم يزده من الله الا بعدا ثم قال : عليك بالقرآن فان الله خلق الجنة بيده لبنة
من ذهب و لبنة من فضة و جعل ملاطها المسك و ترابها الزعفران و حصاها اللؤ لؤ و
جعل درجاتها على قدر آيات القرآن فمن قرء القرآن
قال له اقرء وارق و من دخل منهم الجنة لم يكن اءحد فى الجنة اءعلى درجة منه ما خلا النبيين و
الصديقين (407)؛ در انجيل آمده است : تا به آموخته هاى پيشين خود
عمل نكرده ايد، دانش جديد مطلبيد (زيرا معلوم مى شود علم را براى
عمل نمى خواهيد و ) علمى كه براى عمل نباشد
عامل دورى از خداست . آنگاه فرمود: خداوند بهشت را با دست خود، خشتى از طلا و خشتى و از
نقره آفريد و ملات آن را مشك و خاك آن را زعفران و ريگ آن را لؤ لؤ قرار داد و درجات
بهشت را به اندازه آيات قرآن قرار داد . پس كسى كه ( در دنيا) قرآن خواند، خداوند به
او مى فرمايد: بخوان و بالا برو و كسى كه از آنان
(اهل قرآن ) وارد بهشت شد، هيچ كس در درجه بهشت از او برتر نخواهد بود، مگر پيامبران
و صديقان .
حفص مى گويد: حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) به مردى فرمودند: اءتحب
البقاء فى الدنيا ؛ آيا بقاى در دنيا را دوست مى دارى ؟ آن شخص كه از تربيت
شدگان مكتب امامت بود، عرض كرد: آرى آن حضرت پرسيدند: چرا؟ عرض كرد: براى آن
كه به قرائت سوره محبوب خود، (قل هو الله اءحد) بپردازم . (408) امام كاظم (عليه
السلام ) پس از لحظه اى سكوت فرمودند: يا حفص !من مات من اءوليائنا و شيعتنا و لم
يحسن القرآن علم فى قبره ليرفع الله به من درجته فان درجات الجنة على قدر آيات
القرآن يقال له : اقراء وارق . فيقراءثم يرقى ؛ اگر از شيعيان ما، كسى قرآن را به
خوبى فرا نگرفته باشد (چون به حقيقت آن ايمان دارد) در جهان برزخ ، قرآن به او
تعليم داده مى شود تا خداى سبحان با معرفت قرآن بر درجات او بيفزايد؛ زيرا درجات
قرآن به اندازه آيات قرآن است . به قارى گفته مى شود: بخوان و بالا برو . او نيز
مى خواند و بالا مى رود .
در جهان برزخ زمينه اى براى تكامل عملى نيست ، تا انسان با انجام كارى واجب يا مستحب
به كمال برتر عملى برسد، ولى راه تكامل علمى باز است ؛ نظير آنچه در رؤ يا براى
روح معلوم مى شود و براى آگاهى به آن حركت فراگيرى از
قبيل كوششهاى بدنى در زمان بيدارى راه ندارد و بسيارى از علوم و معارف دين در آن جا
براى انسانها روشن و مشهود خواهد شد و چون عدد درجات بهشت به عدد آيات نورانى
قرآن كريم است ، براى ترفيع درجات شيعيان ، ابتدا از تعليم قرآن بهره مند خواهند
شد و سپس با فرمان اقراء وارق مى خوانند و در درجات بهشت صعود مى كنند .
صعود در درجات بهشت پاداش قرائت در عالم آخرت نيست ؛ زيرا در عالم برزخ ، تكليف و
عمل مكلفانه كه جزا را به همراه داشته باشد نيست ، بلكه صعود بهشتيان در درجات
بهشت ، همان ظهور انس با قرآن در دنياست .
حفص مى گويد: فما راءيت اءحدا اءشد خوفا على نفسه من موسى بن جعفر (عليهما
السلام ) و لا ارجاء الناس منه و كانت قرائته حزنا فاذا قرء فكانه يخاطب انسانا
(409)؛ در خوف و رجا كسى را همتاى موسى بن جعفر (عليه السلام ) نيافتم و قرائت او
با حزن آميخته بود هنگامى كه قرآن را قرائت مى كرد گويا با كسى سخن مى گفت و اين
ويژگى تلاوت متدبرانه است كه قارى متدبر خود را گاهى مخاطب خداوند مى
يابد .
نحوه فراگيرى قرآن در ميان اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بدين
گونه تبيين شده است : كانوا ياءخذون من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
عشر آيات . فلا ياءخذون فى العشر الاءخرى حتى يعلموا ما فى هذه من العلم و
العمل (410)؛ آنان ده آيه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرا مى
گرفتند و تا بر علم و عمل به آن واقف نمى گشتند، آيات بعدى را فرا نمى گرفتند .
7 درجه اى از نبوت
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: من قرء القرآن فكاءنما اءدرجت النبوة بين
جنبيه الا اءنه يوحى اليه (411) آن كس كه قرآن را قرائت كند، گويا نبوت در
جان او ادراج شده است ، گرچه او وحيى دريافت نمى كند . قرائت قرآن شرايط خاصى
دارد كه با رعايت آنها چنين آثارى مترتب خواهد شد؛ چنانكه قرائت در آياتى مانند (قرء
باسم ربك الذى خلق ) و (اقرء و ربك الاءكرم ) (412) نيز خواندن صرف نيست .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى فرمايد: من قرء ثلث القرآن فكاءنما
اءوتى ثلث النبوة و من قرء ثلثى القرآن فكاءنما اءوتى ثلثى النبوة و من قرء
القرآن كله فكاءنما اءوتى تمام النبوة ثم يقال له : اقرء وارق
بكل آية درجة . فيرقى فى الجنة بكل آية درجة حتى يبلغ ما معه من القرآن ثم
يقال له : اقبض فيقبض ...فاذا فى يده اليمنى الخلد و فى الاءخرى النعيم (413)
پس از صعود مؤ من در درجات بهشت حكم جاودانگى در بهشت را در دست راست خود و نعم
الهى را در دست چپ خود مى يابد و از اين رو در دعاى وضو مى گوييم : اللهم اءعطنى
كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان بيسارى ... (414) .
8 عامل نورانيت
ابوذر (رضوان الله عليه ) از رسول اكرم صلى الله عليه و آله درخواسست نصيحت كرد
. آن حضرت فرمودند: تو را به تقواى الهى كه سرآمد همه امور است سفارش مى كنم ..
ابوذر گفت : بيش از مرا نصيحت كنيد . آن حضرت فرمودند: بر تو باد به تلاوت قرآن
و كثرت ياد خدا؛ زيرا تلاوت قرآن ، عامل ياد تو در ملكوت و مايه نورانى شدن تو در
زمين است : اءوصيك بتقوى اله فانه راءس الاءمر كله . قلت : زدنى .
قال : عليك بتلاوة القرآن و ذكر الله كثيرا فانه ذكر لك فى السماء و نور لك فى
الاءرض (415) قرآن كه خود ذكر خداست و يكى از القاب آن نيز ذكراست
پيروان خود را در ملكوت بلند آوازه و در زمين نورانى مى كند .
مطلوبيت تلاوت قرآن محدود به پنجاه آيه در روز نيست و آنچه در برخى روايات آمده كه
در هر روز پنجاه آيه تلاوت كنيد بيان حد نهايى نيست ؛ زيرا دست كم قرائت پنجاه آيه
پس از نماز صبح مطلوب است ؛ چنانكه حضرت امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد:
ينبغى للرجل اذا اءصبح اءن يقراء بعد التعقيب خمسين آية (416)
9 راه دستيابى به ثواب شاكران
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
قال الله تبارك و تعالى : من شغله قرائة القرآن عن دعائى و مسئلتى ، اءعطيته
اءفضل ثواب الشاكرين (417) اگر اشتغال به قرائت قرآن ، بنده مؤ من را از
بازگويى خواسته هايش در پيشگاه الهى باز دارد، خداى سبحان ، بدون درخواست ،
بهترين ثواب شاكران را به چنين بنده اى عطا مى كند؛ همان گونه كه
خليل حق ، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) در هنگام شنيدن (حرقوه و انصروا الهتكم )
(418) يا (فاءلقوه فى الجحيم ) (419) از خدا چيزى طلب نكرد؛ چون مى دانست كه
بر آمدن حاجت او در نخواستن است : حسبى من سؤ الى علمه بحالى (420) .
10 عامل حشر با پيامبران
پيامبر اكرم صلى الله عليه و سلم مى فرمايد: ان اءكرم العباد الى الله بعد الاءنبياء
العلماء ثم حملة القرآن يخرجون من الدنيا كما يخرج الاءنبياء و يحشرون من قبورهم مع
الاءنبياء و يمرون على الصراط مع الاءنبياء و ياءخذون ثواب الاءنبياء . فطوبى لطالب
العلم و حامل القرآن مما لهم عند الله من الكرامة و الشرف (421)؛ گرامى ترين
بندگان خدا پس از پيامبران دانشمندان هستند و سپس حاملان قرآن . عالمان و حاملان علم و
عمل قراان به گونه پيامبران از دنيا رخت بر مى بندند و حشر آنان و عبورشان از صراط
همراه پيامبران خواهد بود و از ثواب انبيا بهره مند مى شوند . پس خوشا به
حال جويندگان علم و حاملان قرآن كه از كرامت و شرف الهى برخوردارند .
كسى كه قرآن را فرا گيرد تا فقط در خطابه ها يا نگارش كتابها از آن بهره گيرد،
معلوم مى شود قرآن را براى تدبر در آن و عمل به آن نخواسته است و اين دانش تجارى ،
حرفه اى بيش نيست و چنين علمى در اواخر عمر آدمى نيز به فراموشى سپرده مى شود .
گرچه اين فراگيرى نيز ثواب آشنايى با ظاهر قرآن را دارد؛ اما آن كه قرآن را براى
تدبر و عمل فراگيرد جايگاه ديگرى دارد.
11 مايه خرمى دلها
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: و تعلموا القرآن فانه اءحسن الحديث و تفقهوا
فيه فانه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور و اءحسنوا تلاوته فانه
اءنفع القصص و ان العالم العامل بغير علمه
كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله بل الحجة عليه اءعظم و الحسرة عليه اءلزم و هو عند
الله اءلوم (422)؛ قرآن را فرا گيريد كه آن نيكوترين سخن است و به فهم عميق
آن دست يابيد كه آن مايه خرمى دلهاست و از نور آن شفا بجوييد كه آن شفاى بيماريهاى
روحى است و آن را نيكو تلاوت كنيد كه سودمندترين قصه هاست و كسى كه به علم خويش
عمل نكند، همانند نادان سرگردانى است كه به هوش نمى گرايد و چون عالم است ، حجت
بر او گرانتر و حسرت او افزونتر و ملامت او در پيشگاه خداى سبحان بيشتر است .
مراد از تفقه (تفقهوا) در قرآن كريم و روايات
اهل بيت طهارت (عليهم السلام )، آشنايى با فقه مصطلح كه در
مقابل كلام و فلسفه قرار دارد، نيست ؛ همان گونه كه واژه حكمت در قرآن و
روايات ، حكمت مصطلح ، يعنى فلسفه نيست ، بلكه بر فراگيرى معارف
اصول دين و معارف عقلى نيز فقه اطلاق مى گردد و فهميدن احكام حرام و
حلال الهى نيز حكمت ناميده مى شود . پس فقه كه عبارت از فراگيرى عميق است
به معناى مطلق آگاهى به معارف دين است و به معناى اصطلاحى آن نيست و گرنه لازم مى
آيد كه تنها يك سيزدهم قرآن كه آيات الاءحكام و مربوط به فروع فقه مصطلح است ؛
داراى فقه باشد و مراد از تفقه در قرآن معرفت خصوص همان مقدار اندك باشد؛ در حالى
كه تمامى قرآن فقه است . البته اگر مسائل حقوقى ، سياسى ، اجتماعى و مدنى را جزو
فقه بدانيم ، آيات فقهى رقم بيشترى پيدا مى كند .
از قرار گرفتن شفا در نور قرآن (و استشفوا بنوره ) بر مى آيد كه
جهل به قرآن نيز مانند به كار نبستن آن ، بيمارى است ؛
جهل مانند رذايل اخلاقى ديگر، از بيماريهاى قلبى است و قرآن كريم شفاى اين دردهاست :
و ننزل من القران ما هو شفاء (423)، (شفا لما فى الصدور ) (424)
|