حاصل برهان قرآنى تمانع چنين است كه تعدد خدايان مايه فساد نظام آسمانها و زمين است
؛ ليكن در سلسله به هم پيوسته آفريده هاى خداى سبحان هيچ گونه تفاوت و
گسيختگى نيست ؛ در نظام آفرينش هر موجودى در مكان يا مكانت خاص خود قرار دارد و هيچ
حلقه اى از اين سلسله سرگردان نيست تا بر اثر فوت آن ، پيوستگى سلسله نيز
فوت شود و از اين رو هر چه بيننده در پى يافتن فطور و شكافى در نظام متقن آفرينش
پيش رود خسته و درمانده بر مى گردد.
محتواى همين برهان در قالب مثلى ساده ، اين گونه بيان شده است : آيا خدمتگزارى كه چند
مولاى درگير و مخالف با هم داشته باشد با خدمتگزارى كه يك مولاى خوش خلق و سالم
دارد يكسان است ؟: ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما
لرجل هل يستويان مثلا (46)؛ يعنى خدمات خدمتگزار دوم كاملا منسجم و هماهنگ ، ليكن
خدمات خدمتگزار اول گسيخته و ناهماهنگ است .
حاصل اين كه ، قرآن كريم گذشته از روش قاطع
استدلال پيمودن راه مثل را نيز فرا راه انسانها قرار داده تا براى عده اى راهنما و براى
گروهى راهگشا باشد؛ ولى بايد به اين نكته عنايت داشت كه هرگز نبايد در محدوده
مثل متوقف شد؛ بلكه بايد آن را روزنه اى به گستره
ممثل دانست و از آن عبور كرد و در سايه اعتصام به
مثل بالا رفت و از موعظه و جدال احسن نيز بهره مند و از حكمت هم سرشار شد و آنگاه از
مرحله علم به مقام عقل سفر كرد: و تلك
الاءمثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (47) و سپس از
معقول ، سر پلى به سوى مشهود ساخت و از
حصول به حضور و از غيب به شهود و از علم
به عين راه يافت و از منزل اطمينان به مقصد لقاى خداى سبحان رسيد و از آن جا
سير بى كران من الله الى الله فى الله را با نواى آه من قلة الزاد و
طول الطريق و بعد السفر (48) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح ادامه داد و با
امامان معصوم (عليهم السلام ) هماهنگ شد كه فرمودند: الهى هب لى
كمال الانقطاع اليك و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق اءبصار
القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير اءرواحنا معلقة بعز قدسك
(49)
تفاوت قرآن با كتب علمى ، در تبيين معارف
قرآن كريم چنانكه گذشت ، در تبيين معارف الهى شيوه هاى ويژه اى دارد . اكنون به
بررسى تفاوت قرآن كريم با كتب علمى در تبيين معارف مى پردازيم :
خداى سبحان در مقام تبيين رسالتهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گاهى از
تلاوت آيات بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس سخن مى گويد: هو الذى
بعث فى الاءميين رسولا منهم يتلوا عليه اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ...
(50) و قرآن كريم را ره توشه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ايفاى اين
رسالتها و دستمايه او در تعليم و تزكيه انسانها معرفى مى كند: ( فذكر بالقران من
يخاف وعيد ) (51) و كذلك اءوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر اءم القرى و من حولها
... (52) و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و
لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم (53)
بر اين اساس ، قرآن كريم نمى تواند مانند كتب علمى تنها به تبيين
مسائل علمى و جهانشناسانه بپردازد و يا مانند كتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده كند يا
همتاى كتابهاى فقهى و اصولى به ذكر احكام فرعى و مبانى آنها اكتفا كند و به طور
كلى شيوه هاى رايج و معمول در كتب بشرى را در پيش گيرد . اين كتاب الهى در رسيدن
به اهداف خود كه با اهداف رسالت پيامبر جهانى ، حضرت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم متحد است ، روشهاى ويژه اى را برگزيده است
كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
1 استفاده گسترده از تمثيل براى تنزل دادن معارف سنگين و متعالى ، كه بحث آن گذشت
.
2 بهره گيرى از شيوه جدال احسن و پايه قرار دادن پيش فرضهاى
مقبول خصم ، در احتجاج با كسانى كه در برابر
اصل دين يا خصوص قرآن سرسختى نشان مى دهند .
3 آميختن معارف و احكام با موعظه و اخلاق ، و تعليم كتاب و حكمت
با تربيت و تزكيه نفوس و پيوند زدن
مسائل نظرى با عملى و مسايل اجرايى با ضامن اجراى آن ؛ مانند اين كه پس از دستور
روزه دارى به هدف آن ، كه تحصيل تقواست اشاره مى كند: يا اءيها الذين امنوا كتب
عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (54) و يا پس از بيان
آفرينش لباسى كه اندام انسان را مى پوشاند و بهترين نگهبان آن است : يا بنى ادم
قد اءنزلنا عليكم لباسا يوارى سوءتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ...
(55) و در فضايى كه سخن از حج و عمره خانه خدا مطرح است ، چون حج و عمره مستلزم
سفر است و سفر نيز زاد و توشه مى طلبد . از ره توشه تقوا كه در سير و سلوك به
سوى خدا بهترين ره توشه است نام مى برد: و اءتموا الحج و العمرة لله ...َ الحج
اءشهر معلومات ... و تزودوا فان خير الزاد التقوى (56)
همچنين در كنار تبيين برخى از احكام روزه سفارش حفظ حدود و رعايت تقواى الهى آمده است :
تلك حدود فلا تقربوها كذلك يبين الله اياته للناس لعلهم يتقون (57) و
همراه با دستور دريافت زكات ، تطهير و تزكيه جان آدمى مطرح است : خذ من اءموالهم
صدقة تطهرهم و تزكيهم بها ... (58) و حتى در كنار ساده ترين دستورات مربوط
به معاشرتهاى اجتماعى ، مانند اين كه مهمان ناخوانده كه قرار ديد با صاحب خانه را
قبلا تنظيم نكرده ، در صورت اكراه و معذور بودن ميزبان از پذيرش او بايد بازگردد،
از تزكيه روح سخن مى گويد: ... و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو اءزكى لكم
4 داورى قاطع نسبت به اقوال و آرايى كه از ديگران
نقل مى كند . قرآن كريم همانند برخى از كتب
متداول ، مجمع اقوال نيست تا آراى مختلف را نقل كند و بين آنها داورى نكند، بلكه نقلهاى آن
با داورى همراه است . از اين رو، اگر مطلبى را
نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد نشانه امضا و پذيرش آن است ؛ چنانكه از
فرزند صالح حضرت آدم (عليه السلام ) نقل مى كند كه معيار پذيرش
عمل در نزد خدا تقواست : ( قال انما يتقبل الله من المتقين ) (59) و آن را رد نمى كند و از
اين رو در برخى روايات اين جمله با عنوان قول الله ناميده شده است (60) و در
كتب فقهى نيز به عنوان قول الله مطرح است . قرآن كريم بر اثر داشتن اين ويژگى
قول فصل نام گرفته است : ( انه لقول فصلَ و ما هو
بالهزل ) (61)
اما پس از نقل گفته منافقان ، آن را ابطال مى كند: يقولون لئن رجعنا الى المدينة
ليخرجن الاءعز منها الاءذل و لله و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنافين لا يعلمون
(62) سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مؤ منان را
ذليل ، ليكن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخت ؛ چنانكه قبلا در
ابطال كلام باطل آنان درباره محاصره اقتصادى مسلمانان و انفاق نكردن به همراهان
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى تفرق آنان از اطراف پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم سخنى را نقل و نقد و ابطال كرده است . (63)
كتابى كه از جانب خداى حكيم حميد تنزل يافته است و به عزت ( نفوذ ناپذيرى ) ستوده
شده است ، باطل را از هيچ جهتى بدان راه نيست : و انه لكتاب عزيزَ لا ياءيته
الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد (64)
تذكر: مواعظ و اندرزهاى قرآنى كه در كنار احكام و معارف ذكر مى شود گاهى متاءخر است
؛ مانند مثالهاى گذشته و گاهى متقدم مانند و لا تتمنوا ما
فضل الله به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن ...
(65)
5 پيوند دادن مسائل جهان شناسى با خداشناسى ، يكى از مهمترين تفاوتهاى قرآن
كريم با كتب علمى اين است كه كتب علمى تنها به بررسى و تبيين سير افقى اشيا و
پديده هاى جهان مى پردازد؛ مثلا معدن شناس مى گويد آنچه اكنون در
دل زمين يا كوه به صورت معدن خاصى وجود دارد از ميليونها
سال قبل چه تطوراتى را پشت سر گذاشته و پس از اين نيز با گذشت ميليونها
سال ، چه تحولاتى را در پيش رو دارد؛ اما قرآن كريم كه كتاب هدايت و نور است ، نه
كتاب علمى محض ، سخن از سير عمودى پديده هاى جهان و ارتباط آن از يك سو با مبداء و
از سوى ديگر با معاد دارد؛ يعنى از مبداء فاعلى و مبداء غايى سير و
تحول موجودات سخن مى گويد؛ نظير: اءلم تر اءن الله
اءنزل من السماء ماء فاءخرجنا به ثمرات مختلفا اءلوانها و من
الجبال جدد بيض و حمر مختلف اءلوانها و غرايب سود (66)، و هو الذى اءنشاء
جنات معروشات و غير معروشات و النخل و الزرع مختلفا اءكله و الزيتون و الرمان متشابها
و غير متشابه ... (67) اءولم ير الذين كفروا اءن السموات و الاءرض كانتا رتقا
ففتقنا هما و جعلنا من الماء كل شى ء حى اءفلا يؤ منون (68) . در اين گونه از آيات
مبداء فاعلى بارش باران و نيز سبب فاعلى حركت حبه هاى جامه به خوشه ها و شاخه
هايى كه از حيات گياهى برخوردار است و نيز مبداء اصلى احداث راههاى سفيد و سرخ و
سياه كوهستانى و پديد آورنده انواع ميوه ها و دانه هاى خوراكى سخن به ميان آمده است .
غرض آن كه ، دانشهاى رايج علمى و فلسفى درباره پديد معين جهان ، مانند ستاره و كوه و
... يا درباره كل جهان بدون تعيين جزئى از آن ، سير افقى محض دارد؛ يعنى بررسى مى
كند كه پديده اى معين با مجموع جهان ، قبلا چه بوده و اكنون چيست و پس از اين چه مى
شود؛ اما از بيان سير عمودى خالى است ؛ بر خلاف قرآن كريم كه در تبيين علمى اشيا (
آن مقدار كه تعرض كرده است ) و در تحرير فلسفى
اصل جهان ، مسير عمودى را اضافه مى كند؛ يعنى مى گويد: مبداء فاعلى اين كار كيست و
چه مبداء غايى و هدف نهايى در نظر بوده است .
6 گزينش صحنه هاى درس آموز تاريخى در تبيين قصه ها . قرآن كريم كتاب تاريخ
نيست تا وقايع نگارانه در هر قصه آنچه رخ داده است بنگارد، بلكه تنها به بيان
بخشهايى مى پردازد كه با هدف آن (هدايت ) هماهنگ باشد . سپس آن را به عنوان سنت
الهى ( فلسفه تاريخ ) بازگو مى كند.
مثلا، نام حضرت موساى كليم (عليه السلام ) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصه
آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است ؛ اما بخشهايى كه به تاريخ و
قصه محض باز مى گردد، مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده ،
بلكه به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است ؛ مثلا: از تاريخ تولد موسى و
مدت شير خوارگى او در قرآن چيزى نيامده ، ليكن از سانحه مهم وحى الهى به مادر
موسى از لحاظ انداختن كودك در دريا و ايجاد طماءنينه در قلب مادر و مژده بازگشت
فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگوارى رسالت رسيدن ، سخن به ميان
آمده ، و همچنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و نيز زمان مراجعت وى از مدين به
مصر گفتارى در قرآن نيست ، ليكن از خدمتگزارى رايگان موسى براى تاءمين آب دام
فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب و همچنين از عفاف و پاكدامنى آنان و نيز كيفيت
آشنايى موسى با شعيب و نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار
خود مسلط و نيرومند باشد و همچنين درباره مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود و
استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است .
7 يكى از اساسى ترين تفاوتهاى قرآن كريم با كتب علمى بشرى آن است كه محور
اصلى تعليم در كتب بشرى علومى است كه دستيابى به آنها ميسور است ؛ اما مدار تعليم
در قرآن كريم علوم و معارفى است كه انسانها بدون استمرار از نور وحى توان دستيابى
به آن را ندارند: كما اءرسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم اياتنا و يزكيكم و يعلمكم
الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (69) فاذكروا الله كما علمكم ما
لم تكونوا تعلمون (70)
گرچه انبياى الهى در علوم قابل دستيابى و مستقلات عقلى نيز استعداد بشر را شكوفا
كرده اند: يثيروا لهم دفائن العقول (71)، ليكن محور تعليم آنان پرده
برداشتن از غيب و نو آورى علمى و معرفتى براى بشر است . قرآن كريم با تعبير دقيق (
ما لم تكونوا تعلمون ) به همين نكته اشعار دارد؛ زيرا اين جمله به معناى آنچه نمى
دانستيد نيست ، بلكه به معناى شما آن نبوديد كه از راههاى عادى آنها را بدانيد
است ؛ چنانكه خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با همه استعداد
ويژه اى كه داشت ، مى فرمايد: و اءنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن
تعلم و كان فضل الله عليك عظيما (72)؛ يعنى خداوند به تو معارفى آموخت كه از
راههاى متعارف توان فراگيرى آن را نداشتى و از اين رو اين ويژگى قرآن كريم
اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد، بلكه همواره و تا ابد، قرآن معلم علومى است كه
بشر را به آن راهى نيست .
قرآن كريم در برخى موارد خاص نيز اين حقيقت را گوشزد مى كند كه اسرار نهفته و
پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحى مى توان ديد: كتب عليكم
القتال و هو كره لكم و عسى اءن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى اءن تحبوا شيئا و هو
شر لكم و الله يعلم و اءنتم لا تعلمون (73) و اين خطاب همه افراد را
شامل مى شود، اعم از ضعاف ، اوساط و اوحدى از
اهل علم و عمل .
8 بيان مصداق و پرهيز از كلى گويى . در كتب علمى متعارف نيست كه در مقام تبيين يك
حقيقت ، مصاديق آن ذكر شود؛ مثلا در تعريف نيكى ، نيكان معرفى شوند؛ اما قرآن كريم در
آيات خود چنين شيوه اى را اعمال كرده است ؛ مثلا، در تبيين بر و نيكى مى فرمايد: ليس
البر اءن تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و
... (74). مفسرانى كه قرآن كريم را همانند كتب علمى پنداشته اند، در اين گونه
موارد در پى يافتن محذوف يا توجيهات ديگرى هستند تا اسلوب بيانى قرآن را با شيوه
هاى متداول در كتب علمى هماهنگ بيابند؛ غافل از اين كه قرآن كريم يك كتاب علمى محض
نيست و از روشهاى متعارف كتب علمى بشرى پيروى نمى كند . از اين رو گاهى به جاى
وصف ، موصوف را بيان مى كند و اين از روشهاى كليدى قرآن است .
نمونه ديگر، آيه كريمه يوم لا ينفع مال و لا بنونَ الا من اءتى الله بقلب سليم
(75) است كه هماهنگى مستثنا و مستثنى منه اقتضا مى كند گفته شود الا سلامة القلب
، ليكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بيان موصوف پرداخته شد تا همان طور
كه در آيه قبل ، جامعه را به نيك شدن تشويق مى كند، نه آن كه تنها نيكى را براى آنها
تفسير كند، در اين آيه نيز، امت اسلامى را به سليم القلب شدن برساند، نه آن كه
تنها سلامت دل را مايه نجات در قيامت معرفى كند .
تذكر: تبيين مصداق گاهى در آيات ديگر است ، نه در همان آيه
محل بحث ؛ چنانكه در آيه كريمه ... فبشر عبادَ الذين يستمعون
القول فيتبعون اءحسنه (76) سخن از اءحسن
الاءقوال است ، ليكن مصداق آن در جاى ديگر چنين تبيين شده است : و من اءحسن قولا ممن دعا
الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين (77) و يا در سوره مباركه حمد ذكرى
اجمالى و كلى درباره نعمت يافتگان آمده است : ( صراط الذين اءنعمت عليهم ...)، اما در
سوره مباركه نساء مصداق منعم عليهم تبيين شده است : ... مع الذين اءنعم الله عليهم من
النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و ... (78)
9 تكرار مطالب . تكرار در قرآن كريم از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است و
در مقام هدايت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى موعظه
داشته باشد، بر خلاف كتب علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن
سودمند نيست .سر لزوم تكرار در كتاب هدايت آن است كه شيطان و نفس اماره كه
عامل ضلالت و عذابند، پيوسته به اضلال آدمى مشغولند و كار آنها گر چه كم مى شود،
ليكن ترك نمى شود؛ از اين رو تكرار ارشاد و هدايت نيز ضرورى است .
10 يكى از ظرافتهاى ادبى و هنرى در بيان قرآنى تغيير ناگهانى سياق است ؛ مثلا در
جمله اى كه چندين كلمه با اعراب رفع آمده ، در اثناء، كلمه اى با اعراب نصب
ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده ، به
تاءمل وا دارد؛ مانند آيه لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ منون بما
اءنزل اليك و ما اءنزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤ منون بالله و اليوم الاخر اولئك
سنؤ تيهم اءجرا عظيما (79)؛ زيرا در اين آيه كريمه ، پنج وصف ياد شده است كه
سياق ادبى آنها مرفوع بودن آن اوصاف است ؛ چنانكه دو وصف مقدم (راسخون و مؤ منون )
ودو وصف مؤ خر ( مؤ تون و مؤ منون ) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه ،
يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف مقيمين است تا توجه متدبران در قرآن و
تاليان كتاب الهى را به اهميت نماز كه ستون دين است جلب كند؛ همان طور كه در نوشتن
تابلوها، برخى از كلمات مانند واژه شهيد با رنگ سرخ نوشته مى شود تا
توجيه بيننده را جلب كند . پس گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق ، به ويژگى
محتوايى لفظ توجه داده مى شود .
فصل دوم : ويژگيهاى تفسير قرآن
امكان و ضرورت تفسير قرآن
تفسير به معناى روشن كردن و پرده بردارى از چهره كلمه يا كلامى است كه بر اساس
قانون محاوره و فرهنگ مفاهمه ايراد شده باشد و معناى آن آشكار و واضح نباشد . قهرا
لفظى كه معناى آن بديهى است بى نياز از تفسير است ؛ چنانكه كلمه يا كلامى كه با
تعميه و الغاز ادا شده و از سنخ معما و الغاز باشد بر محور فرهنگ محاوره و تفاهم ايراد
نشده است و حكم ويژه خود را دارد . بنابراين ، لفظ مرد يا جمله اى كه با تدبر و
تاءمل خردمندانه در آن ، مبادى تصورى و تصديقى روشنى پيدا مى كند، نيازمند به
تفسير است و تفسير آن عبارت است از: تحليل مبادى مزبور و رسيدن به مقصود متكلم و
مدلول بسيط و مركب لفظ و تفسير به اين معنا اختصاصى به متون دينى مانند قرآن
كريم ندارد . گر چه شرح خصوص قرآن به فن تفسير معروف شده است .
تفسير قرآن گر چه شرايط و آداب متعددى دارد، ليكن مهمترين شرط محورى آن لزوم
روشن بودن قرآن از يك سو، تا براى مراجعه كننده
قابل ديدن و فهميدن باشد و بصير و بينا بودن مفسر از سوى ديگر، تا لايق ديدن و
فهميدن معارف آن باشد؛ زيرا گر چه مثلا خورشيد تابان روشن است ، ليكن اعمى ،
اعور، احول و اكمه يا اصلا آن را نمى بيند و يا آن را چنان كه هست مشاهده نمى كند . قرآن
كريم گرچه نور است : يا اءيها الناس قد جاء كم برهان من ربكم و اءنزلنا اليكم
نورا مبينا (80)، فامنوا بالله و رسوله و النور الذى اءنزلنا (81)، ( و
اتبعوا النور الذى اءنزل معه ) (82)، قد جاء كم من الله نور و كتاب مبين (83)،
ليكن نورى است ثقيل و وزين ، نه خفيف و سخيف : ( انا سنلقى عليك قولا ثقيلا ) (84) .
از اين رو براى ديدن چنين نور وزينى چاره اى جز
تحصيل بصر حديد و بينش عميق علمى نيست ؛ بلكه درباره قرآن گفته اند: قرآن
طلبكارى است كه هرگز وام او پرداخت نمى شود و غريبى است كه هيچ گاه حق او ادا
نخواهد شد: القرآن غريم لا يقضى دينه و غريب لا يؤ دى حقه ؛ زيرا اوج معارف آن و
عمق مطالب آن فقط ممسوس دست انديشه تابناك معصومين (عليهم السلام ) است : انه
لقرآن كريمَ فى كتاب مكنونَ لا يمسه الا المطهرون (85) . از اين جهت در تعريف
مفهوم تفسير قرآن ، قيد به قدر طاقت بشرى اخذ شده است . بنابراين ، ضمن
لزوم بصير و بينا بودن مفسر لازم است براى بهره ورى بيشتر از معارف قرآن كريم
به مطهرون كه همان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) هستند رجوع شود .در
بحثهاى بعدى قلمرو رجوع به سنت معصومين (عليهم السلام ) روشن خواهد شد .
بر اساس آنچه تبيين شد، قرآن كريم اولا تفسيرپذير است و ثانيا تفسير آن ضرورى
است . تفسير پذيرى قرآن بدين جهت است كه از گزند تفريط بداهت منزه و از
آسيب افراط تعميه مصون است ؛ نه آن قدر ساده است كه نيازى به
تحليل مبادى تصورى و تصديقى نداشته باشد و نه آن چنان پيچيده و مبهم است كه
نظير معما از قانون مفاهمه و فرهنگ گفتگو خارج باشد و در دسترس تفسير قرار نگيرد .
قرآن كريم در عين نور بودن معارف بلند و ژرفى دارد كه آن را تفسيرپذير مى كند؛
زيرا نور بودن قرآن در مقابل ظلمت ابهام است ، نه در برابر نظرى و ژرف بودن به
معناى بديهى بودن آن باشد و نيازى به تفسير نداشته باشد .
اما اين كه تفسير آن ضرورى و لازم است و بدون تفسير براى عموم
قابل ادراك نيست ، براى همان است كه ضمنا اشاره شده و راز آن را خود قرآن بازگو مى
كند؛ قرآن كريم از يك سو براى خود اوصافى ياد مى كند كه ضرورت تفسير آن را به
همراه دارد و از سوى ديگر علومى را طرح مى كند كه بدون تفسير ادراك نمى شود؛ زيرا
از طرفى خود را به عنوان سخن رصين و گفتار وزين و پر مغز مى ستايد: ( انا سنلقى
عليك قولا ثقيلا ) (86) و نيز سلسله جبال را در پيشگاه هيمنه و سيطره خود خاضع و
خاشع و متصدع و متلاشى مى داند: لو اءنزلنا هذا القران على
جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك
الاءمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (87) و همچنين همگان ، اعم از پرى و انسان
را به مصاف و مبارزه فرا مى خواند و عجز آنان را در اين تحدى نفس گير و جامع اعلام مى
دارد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا
بمثل هذا القران لا ياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (88) . ظهور
اطلاقى جمله ( لا ياءتون ) اين است كه جامعه مجتمع انس و جن براى هميشه در اين پيكار
اعجازآميز، فرسوده و ناتوانند؛ چنانكه از جمله فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا
النار التى و قودها الناس والحجارة اءعدت للكافرين (89) عجز جاودانه
محاربان در اين نبرد معلوم مى شود .
از سوى ديگر، قرآن كريم علوم و معارف ويژه اى در جهان بينى توحيدى ،
اسماى حسناى الهى ، صفات علياى ازلى ، قضا و قدر، جبر و تفويض و اختيار، تجرد
روح ، عصمت فرشتگان ، عصمت و طهارت انبيا و ائمه
اهل بيت (عليهم السلام )، امامت و رهبرى نظام اسلامى ، داورى درباره مكاتب ديگر، شرح ره
توشه انبياى سلف ، دستور اولياى خلف و دهها
مسائل عميق حكمت نظرى و عملى ديگر را ارائه مى كند كه بدون شرح و توضيح خردمندان
، ادراك عمومى آن ميسور نيست .
از اين رو ضرورت تفسير قرآن از دو لحاظ است : يكى آن كه كتاب عميق علمى و وزين
نظرى قطعا بدون تفسير ادراك نمى شود ( از جهت علمى ) و ديگر آن كه كتاب هدايت اگر
پيامش اين باشد كه : ان هذا القران يهدى للتى هى اءقوم و يبشر المؤ منين الذين
يعملون الصالحات اءن لهم اءجرا كبيرا (90) براى اهتداى جامعه بشرى چاره اى جز
تبيين مفاهيم و تفسير معانى آن نيست ( از جهت عملى )
ضرورت تفسير قرآن براى متضلعان علوم متنوع و فنون متعدد آشكارتر است . از اين رو
تفسير قرآن از عصر نزول تاكنون به عنوان سنتى حسنه به وسيله حضرت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عصمت و طهارت و همچنين صحابه ،
تابعان اصحاب ، قدما و متاخران از علماى دين دارج و رايج بوده است . گرچه بعضى از
گذشتگان از مبادرت به تفسير قرآن مجيد تحاشى داشته ، از آن پرهيز مى كردند، ليكن
همگى از تفسير به ماءثور بهره بردارى مى كردند و در ميان آنان عده اى از اظهار راءى
خوددارى مى كردند كه شرح آن در فصل تفسير به راءى بيان مى شود و تا قرن پنجم
هجرى جز تفسير روايى روش ديگرى كه به عنوان تفسير درايى و
اجتهادى رواج نداشت ، جز آنچه به صورت اجتهاد ادبى و لغوى در آثار سلف مشهود است
.
منابع تفسير قرآن
چون تفسير قرآن بدون علم و قبل از بررسى و تحقيق مذموم بوده ، مصداق تفسير به
راءى مطرود است ، لازم است بررسى شود كه منابع علم تفسير و
اصول بررسى و تحقيق براى دستيابى به معارف قرآنى چيست تا تفسير قرآن بدون
تحقق آنها تفسير به راءى و مذموم بوده و با دستيابى به آنها تفسير درايى و ممدوح
باشد .
مهمترين منبع خود قرآن كريم است كه مبين ، شاهد و مفسر خويش است . ضرورت تفسير
قرآن به قرآن و تاءثير عميق آن در دستيابى به معارف قرآنى مبرهن است و فصلى از
اين پيشگفتار را به خود اختصاص داده است .
منبع ديگر علم تفسير، سنت معصومين (عليهم السلام ) است كه طبق حديثت متواتر ثقلين ،
عترت طاهرين (عليهم السلام ) همتاى قرآن بوده ، تمسك به يكى از آن دو بدون ديگرى
مساوى با ترك هر دو است و اعتصام به هر كدام بايد همراه با تمسك به ديگرى باشد .
ضرورت جمع بين قرآن و حديث در تفسير قرآن كريم در
فصول بعد تبيين خواهد شد .
منبع سوم ، عقل برهانى است كه از گزند مغالطه وهم و از آسيب
تخيل مصون باشد . مراد از عقل برهانى همان است كه با علوم متعارفه خويش ،
اصل وجود خدا و ضرورت وحدت ، حيات ، ابديت ، ازليت ، قدرت ، علم ، اراده ، سمع ،
بصر، حكمت ، عدل و ساير صفات علياى او را ثابت كرده و در اين تثبيت ، استوار است ؛
گرچه برخى از اسماى مزبور را دليل نقلى ، هم اثبات مى كند . پس اگر
عقل برهانى مطلبى را اثبات يا نفى كرد، حتما در تفسير قرآن بايد آن مطلب ثابت شده
، مصون بماند و با ظاهر هيچ آيه اى نفى نگردد و مطلب نفى شده ، منتفى باشد و با
ظاهر هيچ آيه اى ثابت نشود؛ چنانكه اگر آيه اى داراى چند
احتمال بود و جز يك محتمل معين همه آنها عقلا منتفى بود، بايد به كمك
عقل برهانى آيه مورد بحث را فقط بر همان محتمل
حمل كرد و يا اگر آيه اى داراى چند محتمل بود كه يكى از آنها برابر
عقل برهانى ، ممتنع بود، حتما بايد آن محتمل را نفى كرد و آيه را بر يكى از محتملهاى
ممكن بدون ترجيح ( در صورت فقدان رجحان )
حمل كرد .
تذكر: گر چه ره آورد علم را نمى توان بر قرآن
تحميل كرد، ليكن براهين قطعى علمى يا شواهد طماءنينه بخش تجربى ، تاريخى ، هنرى
و مانند آن را مى توان حامل معارف و معانى قرآن قرار داد، به طورى كه در حد شاهد،
قرينه و زمينه براى درك خصوص مطالب مربوط به بخشهاى تجربى ، تاريخى و
مانند آن باشد، نه خارج از آن .
اقسام تفسير قرآن
تفسير متن مقدسى مانند قرآن كريم يا به نقل است ( تفسير قرآنى و روايى ) و يا به
عقل ( تفسير درايى ) و تفسير نقلى يا به استمداد از همان متن مقدس است ؛ مانند اين كه آيه
اى شاهد تصورى يا تصديقى آيه ديگر باشد ( تفسير قرآن به قرآن ) و يا به
استعانت از متن نقلى ديگر است ؛ مانند اين كه حديث معتبر گواه معنايى خاص از آيه قرار
گيرد ( تفسير قرآن به سنت ) و هر دو قسم ياد شده
داخل در تفسير نقلى است و مى توان از آن به (تفسير ماءثور ) ياد كرد (بنابراين كه
اصطلاح ماءثور بودن مخصوص حديث نباشد ) .
تفسير عقلى نيز يا به تفطن عقل از شواهد داخلى و خارجى صورت مى پذيرد، يعنى
عقل معناى آيه اى را از جمع بندى آيات و روايات در مى يابد كه در اين قسم
عقل تنها نقش مصباح دارد و چنين تفسير عقلى مجتهدانه چون از منابع نقلى محقق مى
شود، جزو تفسير به ماءثور محسوب مى گردد، نه تفسير عقلى و يا به استنباط از
برخى مبادى تصورى و تصديقى از منبع ذاتى
عقل برهانى و علوم متعارفه صورت مى پذيرد كه در اين قسم ،
عقل نقش منبع دارد، نه صرف مصباح .بنابراين ، تفسير عقلى مخصوص به
موردى است كه برخى از مبادى تصديقى و مبانى مستور و مطوى برهان مطلب به وسيله
عقل استنباط گردد و آيه مورد بحث بر خصوص آن
حمل شود .
بنابراين ، مى توان تفسير را ابتدا به نقلى و عقلى و سپس تفسير نقلى را به دو قسم
تقسيم كرد كه محصول اين تقسيم ، اقسام سه گانه زير است :
1 تفسير قرآن به قرآن
2 تفسير قرآن به سنت
3 تفسير قرآن به عقل
اما تفسير قرآن بر اساس راءى كه در اصطلاح مفسران تفسير به راءى ناميده
مى شود، در واقع تفسير نيست ، بلكه تطبيق و
تحميل راءى بر قرآن است .
قرآن كريم سفره اى تهى از طعام نيست تا هر كس غذاى دست پخت خود را بر سر آن
تناول كند، بلكه به تعبير رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قرآن ماءدبه
، يعنى غذاى آماده (91) است : القرآن ماءدبة الله فتعلموا ماءدبته ما استطعتم
(92). بنابراين ، آراء و انديشه هاى پيش ساخته را نمى توان بر قرآن
تحميل كرد كه اين همان تفسير به راءى مذموم و از بدترين شيوه هاى شناخت
قرآن ، بلكه تحميل راءى بر قرآن و تطبيق قرآن با راءى مفسران است ، نه تفسير .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از خداوند سبحان
نقل فرمودند: كسى كه كلام مرا به راءى خويش تفسير كند هرگز به من ايمان نياورده
است : ما آمن بى من فسر براءيه كلامى (93) . فطرتهاى تشنه و گرسنه
بشرى بايد به كوثر جوشان و سفره پر بار الهى راه يابد و از آن سير و سيراب
شود.
شرط استفاده از قرآن اين است كه انسان با اصول پيش ساخته و پيش فرضهاى بشرى
به خدمت قرآن نيايد تا قرآن را مهمان اصول موضوعه خود قرار دهد و آنها را بر قرآن
تحميل كند . البته دانشهاى قبلى مى تواند ظرفيت فكرى انديشوران را توسعه دهد و
به عنوان مبداء قابلى محسوب گردد، نه به عنوان مبداء فاعلى تا باعث دگرگونى در
تفسير قرآن شود .
تفسير به راءى گذشته از منع عقلى منع نقلى نيز دارد و منع نقلى آن مستفاد از دو منبع است
: يكى آيات فراوان قرآنى و ديگرى رواياتى كه ورود به آتش ، خروج از دين و ارتداد
و عدم ايمان را از پى آمدهاى تلخ تفسير قرآن به راءى مى شمارد و در
فصل تفسير به راءى مطرح خواهد شد .
در فصول آينده اقسام تفسير نقلى و عقلى و سپس تفسير به راءى بررسى مى شود . با
تاءمل در اين مباحث ، جايگاه تفسير قرآن به قرآن در برابر ساير روشهاى تفسيرى و
ميزان دخالت سنت در آن و كيفيت جمع بين مناهج تفسير درايى و روايى و لزوم رعايت ترتيب
بين آنها روشن شده ، راه حل برخى تعارضهاى احتمالى نيز ارائه خواهد شد .
فصل سوم : تفسير قرآن به قرآن
بهترين وكارآمدترين شيوه تفسيرى قرآن ، كه شيوه تفسيرى
اهل بيت (عليهم السلام ) نيز هست ، روش خاصى كه به تفسير قرآن به قرآن
موسوم شده است . در اين روش ، هر آيه از قرآن كريم با تدبر در ساير آيات قرآنى و
بهره گيرى از آنها باز و شكوفا مى شود. تبيين آيات فرعى به وسيله آيات اصلى و
محورى و استناد و استدلال به آيات قويتر در تفسير، بر اين اساس است كه برخى از
آيات قرآن كريم همه مواد لازم را براى پى ريزى يك بنيان مرصوص معرفتى در خود
دارد و برخى از آيات آن تنها عهده دار بخشى از مواد چنين بنايى است . آيات دسته دوم با
استمداد از آيات گروه اول تبيين و تفسير مى شود .
براى فهم متن مقدس دينى راه ، تدبر تام در همان متن منزه الهى است . قرآن كريم نيز از
آن جهت كه نور است هيچ ابهام و تيرگى ندارد . قرآن وزين و عميق است ، ولى وزانت علمى
و عمق نظرى آن با نورانى بودن آن منافى نيست ؛ زيرا نور چنانكه گذشت ، در برابر
ظلمت ابهام است ، نه در برابر نظرى و ژرف بودن . نور بودن قرآن به معناى بديهى
بودن آن نيست تا نيازى به تفسير نداشته باشد .
گروهى كه بر اثر رسوب رسوم جاهليت از يك سو، و غبار اغيار دگرانديشى از سوى
ديگر، گرفتار دو مانع علمى و عملى براى ديدن و فهميدن نور وحى شده اند: كلا
بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (94) ، فانها لا تعمى الاءبصار و لكن
تعمى القلوب التى فى الصدور (95)، و ما اءنت بهادى العمى عن ضلالتهم
(96)، چون بصير نيستند از ديدن علمى نور وحى محجوب و از ادراك ضياء الهام
الهى محرومند: و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (97)، ( لهم قلوب لا يفقهون
بها ) (98) . پس نديدن چيزى دليل روشن نبودن آن نيست ؛ زيرا نديدن چيزى ممكن است
بر اثر تاريك بودن مرئى باشد يا بر اثر كورى رائى ، اما ديدن
چيزى دليل دو مطلب است : يكى آن كه مرئى روشن است و ديگر آن كه رائى بيناس .
خداوند سبحان قرآن را روشن معرفى كرد و فهمندگان آن را بينا و شنوا: لمن كان له
قلب اءو اءلقى السمع و هو شهيد (99) و محجوبان از فهم آن را كور، كر،
دل مكنون ، دل مطبوع و دل مختوم ياد كرد .
تذكر: تفسير قرآن فعلا به عنوان يك منهج و روش مطرح است و منبع دينى بودن قرآن از
منهج تفسيرى بودن خود قرآن است و هر كدام حكم خاص خود را دارد، گرچه در
خلال بحث از روش تفسير قرآن به قرآن از منبع بودن آن استمداد مى شود .البته منابع
مبانى احكام دين عبارت است از: كتاب و سنت معصومين (عليهم السلام ) و
عقل . اما اجماع به سنت بر مى گردد و در مقابل سنت نيست . بحث كنونى درباره روش
تفسير قرآن به قرآن و مطالب آن عبارت است از:
1 آيا چنين تفسيرى حجت و معتبر است ؟
2 بر فرض حجيت ، آيا حجيت آن فعلى است يا شاءنى ؟
3 بر فرض فعلى بودن حجيت ، آيا حجيت آن به نحو انحصار )) است ، يعنى شى ء
ديگرى در برابر نتيجه حاصل از تفسير قرآن به قرآن حجيت دارد يا نه ؟ اكنون به
پاسخ اين سه پرسش مى پردازيم .
حجيت تفسير قرآن به قرآن
اولين پرسش درباره شيوه تفسيرى قرآن به قرآن اين بود كه آيا چنين
تفسيرى حجت و معتبر است يا نه ؟ در پاسخ بايد گفت : برخى اشيا اصلا حجيت ندارد،
نظير شهادت فاسق كه در محكمه قضاى اسلامى هيچ گونه اعتبارى ندارد و
بعضى از اشيا حجيت دارد، ليكن به تنهايى به نصاب حجيت و اعتبار نمى رسد؛ نظير
شهادت عدل واحد در محكمه كه فى الجمله معتبر و حجت است ، نه بالجمله . از اين
رو از آن به عنوان اعتبار تاءهلى و حجيت شاءنى ياد مى شود؛ يعنى اگر شهادت
عدل ديگرى به آن ضميمه شود، آنچه اهليت اعتبار و شاءنيت احتجاج داشت به نصاب
فعليت مى رسد؛ ليكن حجيت شهادت عدلين گر چه به نحو
استقلال است ولى به نحو انحصار نيست ؛ زيرا حجتهاى ديگرى نيز در
قبال حجيت شهادت دو عادل ديگر در قبال شهادت اين عدلين واقع مى شود و هر كدام حجت
مستقل است ، ولى هيچ كدام حجت منحصر نيست و همچنين حجيت امور ديگر، در برابر حجيت
شهادت عدلين ؛ مانند علم قاضى و سوگند منكر .
قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداى سبحان است و با اعجاز خود دعوى انتساب به خداوند
را اثبات مى كند، يكى از منابع دينى است كه حجيت آن همانند حجيت قطع ذاتى است و
محصول تدبر در آن و جمع بندى آيات متناسب آن با يكديگر حتما حجت است و هرگز نظير
گواهى فاسق مردود نيست ، تا اصلا حجت نباشد؛ ليكن مطالب قرآن بخشى به صورت
نصوص و قطعى است و بخشى به صورت ظواهر و ظنى است كه بخش نخست حجت
قطعى و بخش دوم حجت ظنى است . به هر تقدير، قرآن كريم به عنوان
كلام صاحب شريعت ، در ناحيه حجيت وامدار غير خود نيست و حجيت آن ذاتى است .
استقلال قرآن در حجيت و تبيين معارف
دومين پرسش درباره تفسير قرآن به قرآن اين بود كه بر فرض حجيت چنين تفسيرى ،
آيا حجيت آن فعلى است يا ((شاءنى . در پاسخ بايد گفت : قرآن ( نتيجه
حاصل از تفسير قرآن به قرآن ) جزء حجت و نيمى از
دليل نيست تا در اصل عتبار و حجيت خود نيازمند به ضميمه باشد و بدون انضمام آن همراه
به منزله شهادت عدل واحد باشد كه حجيت آن تاءهلى و شاءنى است ، نه فعلى ؛ زيرا آن
ضميمه ، يعنى سنت ، اولا در ناحيه اصل حجيت وامدار قرآن است و ثانيا وقتى معتبر و حجت
است كه محتواى آن بر قرآن عرضه شود و هيچ گونه تخالفى با آن نداشته باشد (
در خصوص سنت غير قطعى ) . پس قطعا محصول بحث قرآنى بايد
قبل از عرضه حديث بر آن ، حجت بالفعل و معتبر
مستقل و بى نياز از ضميمه باشد، تا بتواند ميزان سنجش سنت واقع شود . پس حجيت
قرآن همانند حجيت شهادت عدلين كه از آن اصطلاحا به بينه عادله ياد مى شود،
فعلى و مستقل و قابل استدلال است .
قرآن كريم هم در اصل حجيت و هم در تبيين خطوط كلى معارف دين
مستقل است ؛ يعنى حجيت آن ذاتى است و با خود تفسير مى پذيرد؛ گر چه انديشه هاى
بيرونى به عنوان مبداء قابلى فهم قرآن سهيم است . مخاطبان قرآن براى بهره گيرى
از ظواهر قرآن به سرمايه اى فراتر از علوم پايه مؤ ثر در فهم قرآن و ضميرى كه
به تيرگى گناه آلوده نباشد نياز ندارند .
استقلال قرآن كريم در حجيت و تبيين معارف و همچنين اتقان شيوه تفسيرى قرآن به
قرآن با دلايلى چند قابل اثبات است :
1 همان گونه كه در فصل يكم گذشت قرآن كريم خود را به عنوان نور
معرفى مى كند: قد جاء كم من الله نور و كتاب مبين (100)، ( و اتبعوا النور الذى
اءنزل معه ) (101) و بارزترين ويژگى نور آن است كه هم خود روشن است و هم
روشنگر غير خود است ؛ يعنى هم در روشن بودن خود و هم در روشن كردن اشياى ديگر
نيازمند به غير نيست .
مقتضاى نور بودن قرآن كريم نيز اين است كه نه در روشن بودن خود نيازمند غير باشد
و نه در روشن كردن غير؛ زيرا در اين صورت نياز به مبينى ديگر، آن مبين
اصل بوده ، قرآن كريم فرع آن خواهد بود و اين فرع و تابع قرار گرفتن قرآن با
نور بودن آن ناسازگار است .
از سويى ديگر، بى ترديد بسيارى از معارف قرآنى با ضميمه كردن دو يا چند آيه
حاصل مى شود و رسيدن به آن معرفت ، از راه يك آيه به تنهايى ميسور نيست . نور
بودن قرآن ايجاب مى كند، همه آياتى كه مبين حدود، قيود و قراين يك مطلب است با هم
بررسى شود، تا قرآن كريم در هيچ بخشى مطلب تيره و مبهم نداشته باشد .
2 يكى از صفات قرآن كريم : ( تبيان كل شى ء ) است : و نزلنا عليك الكتاب تبيانا
لكل شى ء ... (102) كتابى كه بيانگر همه علوم و معارف ضرورى و سودمند
براى بشر يا بيانگر همه حقايق جهان آفرينش است ، در تبيين خود نيازى به غير ندارد،
بلكه در بيان خويش به خود متكى است و برخى از آياتش با برخى ديگر تبيين و تفسير
مى شود و گرنه كتابى كه تبيان خود نباشد، چگونه مى تواند تبيان هر چيز ديگر
باشد؟
لازم است توجه شود: منظور از اين كه چون قرآن تبيان همه چيز است ، تبيان خود نيز
خواهد بود اين نيست كه چون هر آيه ، تبيان همه چيز است ، پس تبيان خود هم هست ،
بلكه مقصود آن است كه مجموع قرآن تبيان همه چيز است ، پس مجموع قرآن
تبيان خود هم خواهد بود . بنابراين ، كمبود هر آيه اى حتما با آيه ديگر تاءمين مى
شود و از جمع بندى نهايى همه آيات مناسب لفظى و معنوى با يكديگر، معناى روشنى از
آنها به دست مى آيد .
3 قرآن كريم در كنار دعوت انسانها به تدبر، دعوى انتساب به خداى سبحان و مبرا
بودن از هر گونه اختلاف و ناهماهنگى درونى دارد .
خداوند سبحان درباره هماهنگى سراسر قرآن با يكديگر و ديگرى راجع به انعطاف و
گرايش آيات قرآن با همديگر است ؛ اما بيان
اول مستفاد از آيه اءفلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا
كثيرا (103) است ؛ زيرا پيام آيه مزبور دعوت همگان به تدبر تام در سراسر
كتابى است كه در طول حدود ربع قرن در شرايط صعب و
سهل ، جنگ و صلح ، غربت و قربت ، اوج و حفيض ، سراء و ضراء، هزيمت و عزيمت ، شكست
و پيروزى و بالاخره در احوال مختلف سياسى ، نظامى ، اجتماعى به صورت يكسان و
هماهنگ نازل شده است .تحليل قياس استثنايى مستفاد از اين آيه و تقرير تلازم مقدم و
تالى و تقريب بطلان تالى و استنتاج بطلان مقدم از
ابطال تالى به استمداد عقل برهانى است كه خود از منابع غنى و قوى تفسير قرآن
كريم از درون دين است ، نه از بيرون ؛ چنانكه در
فصل تفسير به راءى تبيين خواهد شد . غرض آن كه ، آيات مزبور دعوت به تدبر در
سراسر قرآن مى كند و دعوى عدم اختلاف به نحو سالبه كليه را ارائه مى كند و
محصول آن تدبر فراگير را صحت اين دعوى مى داند و ادعاى مزبور را با آن بينه و
گواه صادق همراه مى كند .
اما بيان دوم خداوند مستنبط از آيه الله نزل اءحسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر
منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ذلك هدى الله
يهدى به من يشاء و من يضلل الله فما له من هاد (104) است ؛ زيرا محتواى آيه
مزبور اين است كه از يك سو سراسر آيات قرآن مجيد شبيه ، همسان و همتاى هم است و از
سوى ديگر منثنى ، منعطف و متمايل به هم است . معناى اءنثناء، انعطاف و گرايش مطالب
يك كتاب علمى اين است كه هر كدام از مطالب با ديگرى مشروح يا مشروحتر و روشن يا
روشنتر مى گردد . چنين كتابى كه همه آيات آن به هم گرايش دارد، حتما مفسر و مبين
همديگر و شارح داخلى خويش است .
دعوت به تدبر و ادعاى نزاهت از اختلاف ، چنانكه شاهد گويايى بر عمومى بودن فهم
قرآن است ، از بهترين شواهد استقلال قرآن در حجيت و تبيين معارف و همچنين صحت و
كارآيى شيوه تفسير قرآن به قرآن است ؛ زيرا اگر آيات قرآن از هم گسيخته بوده ، هر
كدام ناظر به مطلب خاص باشد و پيوندهايى از
قبيل اطلاق و تقييد، تعميم و تخصيص ، تاءييد و تبيين و شرح و
تفصيل با يكديگر نداشته باشد، هيچ كدام موافق با ديگرى يا مخالف با آن نخواهد
بود؛ زيرا مرز مشترك و پيوند دلالى كلامى و گفتارى با هم ندارد و موافقت ومخالفت
فرع بر پيوند و هم گرايى است ؛ در حالى كه ادعاى هماهنگ بودن آيات ارتباط و پيوند
را مى فهماند؛ چنانكه دعوى نفى اختلاف از سنخ عدم ملكه است . پس حتما بايد بين آنها
پيوند برقرار باشد . آنگاه مى توان گفت : چنين كتابى اگر در تبيين مطالب خويش
نيازمند به غير خود باشد استدلال و برهان اين آيه كريمه تام نخواهد بود .
|