3 - مـوردى كـه از آوردن خـبر به دليل بى نياز بودن از آن , خوددارى شده و خبر در تقديراست , مـانـنـد آيـه شـريفه : حتى اذا جاؤها وفتحت ابوابها وقال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها
خـالـديـن , وكـسـانـى كـه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند,
هنگامى كه به آن مى رسند درهاى بهشت گشوده مى شود و نگهبانان به آنان مى گويند.
سلام بر
شـمـا! گوارا باد اين نعمتها برايتان ! داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد (زمر/ 73) خبر يا جزاى
مخدوف اين است , جاوها وفتحت ابوابها.
((91))3>
4 - مـواردى كـه در لـفـظ بـه صورت مفرد و در معنا جمع مى باشند, مانند: قال يخرجكم طفلا,
سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد (مومن / 67), كه به جاى اطفالاطفلا فرموده
اسـت , و نيز فرمود: انما للمومنون اخوة فاصلحوابين اخويكم (حجرات /10) و مقصود از مومنان در
ايـن آيـه , هـمان دو گروه از مومنان در آيه قبل هستند كه مى فرمايد: وان طائفتان من المومنين
اقتتلوا, هرگاه دو گروه از مومنان با هم به نزاع بپردازند.
و در آيه ديگرى به جاى والملائكة على
ارجـائهـا فـرمـوده اسـت : والـمـلـك عـلى ارجائها, فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمان قرار
مى گيرند (حاقه / 17).
5 - مـوردى كـه خـبر مربوط به جمع به لفظ مفرد آمده است مانند.
والملائكة بعد ذلك ظهير, به
جاى ظهراء, (تحريم / 4).
6 - مـوردى كـه لـفـظى جمع آمده ولى مقصر از آن يك فرد است مانند: الذين قال لهم الناس ان
الـنـاس قـد جـمـعـوا لكم , اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم به آنان گفتند ومردم (لشكر
دشمن ) براى (حمله به ) شما اجتماع كرده اند, (آل عمران / 173), ناس به معناى همه مردم است
ولى كسى كه با آنها چنين گفت يك مرد [نعيم بن مسعود] بود.
ونيز مانند آيه : فقولا انا رسول رب
الـعـالمين (شعراء/ 16) انا كل شيئ خلقناه بقدر, (قمر/49)و حال آن كه تنها خدا آفريننده است و
شريكى براى او نيست .
7 - مـوردى كـه بـه جـاى تـثنيه لفظ جمع آمده است - مانند: فان كان له اخوة , اگر دو برادريا
بـيـشتر داشت .
(نساء/ 11), و اخوة كه جمع مى باشد, بر دو نفر اطلاق شده است .
ونيز مانند آيه :
انـمـا الـمومنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم , ((92))3>
و آيه : والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما كه به
جاى يديهما, ايديهما آمده است .
8 - مـوردى كـه از لـفـظ خود جمع ندارد و مفرد و جمعش يكسان است مانند.
حتى اذا كنتم فى
الفلك , (يونس / 22) و لفظ فلك در معناى مفرد و جمع هر دو استعمال مى شود.
ونيز مانند آيه :
ومن الشياطين من يغوصون له , و گروهى از شياطين را (نيز) مسخر اوقرارداديم (انبياء / 82) و
آيـه : فـمـا منكم من احد عنه حاجزين , واحدى از شمانمى توانست مانع شود (حاقه / 47), كه به
ترتيب لفظ من و كم در معناى مفرد وجمع هر دو به كار رفته است .
((93))3>
9 - مـوردى كه لفظ جمع در خبر با لفظ مفرد مشترك است مانند آيه الم تر ان السموات والا رض
كانتا رتقا فعتقناهما, آيا نمى بينى كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنهارا از يكديگر باز
كـرديـم ؟ (انبياء / 30) كه فعل سموات به خاطر شريك بودن آن باارض به يك اعتبار مفرد آمده
است .
10 - مـوردى كـه بـه لـفظ تثنيه آمده , ولى خبر آن دو به صورت جمع ذكر شده است , ماننداتييا
طـوعا او كرها قالتا اتينا طائعين , به آسمان و زمين دستور داد به وجود آييد و شكل گيريد, خواه
از روى طاعت و خواه اكراه ! آن دو گفتند: ما از روى طاعت مى آييم !(فصلت / 11).
11 - موردى كه از دو چيز مشترك يا چند چيز خبر داده مى شود ولى لفظى كه به عنوان خبر آمده
تـنـها از يك چيز خبر مى دهد و از خبر ديگرى خوددارى شده مانند: الذين يكنزون الذهب والفضة
ولا يـنـفـقـونـهـا فـى سـبـيل اللّه , و آنان كه طلا و نقره را ذخيره كرده و آن را در راه خدا انفاق
نمى كنند (توبه / 34).
12 - مـوردى كـه مـبـتـدا مركب از دو چيز بوده و جمله بعدى خبر براى جزء اول واقع شده باشد
مانند: واذا راواتجارة اوطوا انفضوا اليها, هنگامى كه تجارت يا سرگرمى و لهوى راببينند پراكنده
مى شوند و به سوى آن مى روند.
(جمعه / 11).
13 - مـوردى كـه مـبـتدا مركب از دو چيز بوده و جمله بعدى خبر براى جزء آخر واقع شده است ,
مـانـنـد: ومن يكسب خطيئة او اثما ثم يرم به بريئا, وكسى كه خطا يا گناهى مرتكب شود سپس
بيگناهى را بدان متهم سازد (نساء/ 112).
14 - مـوردى كـه خـبـر مـربـوط به حيوانات و جمادات با لفظى كه درباره انسانها و مردم به كار
مى رود, آمده است , مانند آيات : رايت احد عشر كوكبا والشمس والقمر رايتهم لى ساجدين , من در
خـواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند(يوسف / 4) و مانند قالتا اتينا
طـائعـين , آسمان و زمين گفتند: ما از روى اطاعت مى آييم (فصلت / 11) و, لقد علمت ما هؤلاء
يـنـطـقون , تو مى دانى كه اين بتها سخن نمى گويند(انبياء/ 65) و, قالت نملة ايها النمل ادخلوا
مساكنكم لا يحطمنكم سليمان وجنوده ,مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به لانه هاى خود برويد تا
سليمان و لشكرش شما راپايمال نكنند.
(نمل / 18) و, ان السمم والبصر والفواد كل اولئك كان عنه
سئولا, گوش وچشم و دلها همه مسئولند (اسراء / 36).
15 - موردى كه شيى حاضر با لفظ مربوط به غايب مورد خطاب قرار گرفته است , مانندالم , ذلك
الكتاب (بقره /1) كه سخنان آن الم هذا القرآن است .
16 - مـوردى كـه از خطاب به غيبت التفات شده است , مانند آيه : حت اذا كنتم فى الفلك وجرين
بهم , (يونس /22) يعنى جرين بكم .
17 - موردى كه در خبر از غيبت به خطاب التفات شده است مانند: ثم ذهب الى اهله يتمطى اولى
لـك فاولى , سپس به سوى خداوند خود باز گشت در حالى كه متكبرانه قدم بر مى داشت , عذاب
الهى براى تو شايسته است , شايسته تر! (قيامت / 33 و 34).
18 - مـواردى كه در كلام حروف زائد وجود دارد, مانند آيات : ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما
بعوضة فما فوقها, (بقره / 26) [ما زايد و براى تاكيد است ], و فما منكم من احد عنه حاجزين , (حلقه /
47) [من زايد است ], وشجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن وصبغ للاكلين , مومنون / 20), [باء
زايـد است ], واذ قال ربك للملائكة ...
,(بقره /30) [گفته شده اذ زايد است ], وما منعك الا تسجد,
(اعراف / 12) [كه لا زايداست ] و در همه اين آيات جايز است حروف زائد حذف شود.
19 - موردى كه نيازى به ظاهر كردن ضمير نيست , مانند: بسم اللّه كه در اصل هذا بسم اللّه يا بسم
اللّه اول كل شيى يا نظير اينها بوده است .
20 - موردى كه براى تاكيد تكرار شده است , مانند آيات : قال رايت احد عشر كوكباوالشمس والقمر
رايـتـهـم لـى سـاجـديـن , (يوسف / 4) كه در اين آيه فعل راى (ديدن ) و درآيه : اولى لك فاولى ,
(قـيـامـت / 34) لـفظ اولى و در آيه : فصيام ثلاثة ايام فى الحج وسبعة اذارجعتم تلك عشرة كاملة
(بقره / 196) [معناى ده تا] و در آيه تبت يدا ابى لهب وتب ,(حسد/1), لفظ تب تكرار شده است .
21 - موردى كه مجمل است و نيازى به تكرار كردن ندارد, مانند: (...
), در نسخه خطى كتاب مجاز
القرآن براى اين مورد مثالى ذكر نشده است و شايد مثالهايى كه ابوعبيده ذكركرده به مرور زمان
پاك شده است .
22 - مـواردى كه لفظ مقدم و موخر شده است , مانند آيه : فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت (حج /
5) و منظور ربت و اهتزت است و آيه : لم يكد يراها, (نور/40) يعنى لم يرهاولم يكد.
23 - مـوردى كـه اصل خبر آورده نشده و خبرى كه آمده به آنچه سبب براى آن است برگردانده
شـده , مـانـند آيه : فظلت اعناقهم لها خاضعين , (شعراء/4) [كه در اصل فظلت اعناقهم لها خاضعة
بوده ] و خبر متناسب با ضميرى است كه در آخر اعناق آمده است .
24 - موردى كه فعل فاعل به مفعول يا غير آن نسبت داده شده است , مانند آيه : ما ان مفاتحه لتنوء
بالعصبة , (قصص / 76) كه فعل تنوء [از ماده نوء به معناى قيام كردن بازحمت و سنگينى است ]
به غير فاعل نسبت داده شده است [و كلام اصلى ان العصبة لتنوء بمفاتح نعمه است ] يعنى جماعت
زورمندى كه دست به دست هم مى دهند ازحمل كليد خزائن [اموال قارون ] به زحمت مى افتادند.
25 - مـوردى كه در لفظ فاعل ولى در معناى مفعول است مانند آيه : مثل الذين كفروا كمثل الذى
ينعق بمالا يسمع , [كه در واقع كافران به چهار پايان و در ظاهر به چوپان تشبيه شده اند].
26 - موردى كه به جاى اسم و صفت مصدر آمده است , مانند آيات : ولكن البر من آمن باللّه , (بقره /
177) كـه بـه مـعـناى لكن البار است , ان السموا والارض كانتار تقا, (انبياء/30),رتق مصدر و در
موضع مرتوقتين است , انا رسول ربك , (مرديم / 19) يعنى رسالة ربك .
27 - موردى كه هر يك از قراء آيه اى را به لغت [و لهجه ] خودش قرائت كرده و آن آيه به دو وجه يا
بـيـشتر خوانده شده است .
به عنوان مثال : اهل مدينه قبم تبشرون (حجر/54) راتبشروننى قرائت
كـرده و نون مضاف را به لغتشان افزوده اند.
ابوعمرو گفته است : به تبشرون جز نون كنايه (وفايه )
افزوده نمى شود.
28 - مـوردى كه لفظى به معانى مختلف آمده و هر يك از قراء سبعه آن را با لغت خودش تفسير و
تـاويل كرده است و در معناى آن دو وجه يا بيشتر گفته شده , مانند آيه :وغدوا على حرد قادرين ,
(قلم / 25) كه على حرد راسه گونه تفسير كرده اند:
الف - برخى از مفسران گفته اند: به معناى على قصد است .
ب - برخى ديگر گفته اند: به معناى على منع است .
ج - برخى هم گفته اند: به معناى على غضب وحقد است .
29 - موردى كه به خاطر اختلاف قرائت ائمه قراء, با دو لفظ آمده و در نتيجه تفاسيرمتفاوتى براى
آن نـقـل شـده , چـنـان كـه برخى از قراء آيه شريفه : ان جاكم فاسق بنباء فتبينوااعن تصيبوا قوما
بـجـهـالـة , (حـجـرات / 6) را بـا لفظ فتبينوا و برخى ديگر از آنان با لفظفتثبتوا ((94))3>
قرائت
كـرده اند.
و برخى آيه : ااذا ضللنا فى الارض , (سجده / 10) را با ضاد(ضللنا) و برخى ديگر ااذا صللنا
فـى الارض , بـا صـاد بـى نـقـطـه قرائت كرده اند.
اذا صللنافى الارض يعنى هنگامى كه مرديم و
اجـسـادمان در زمين بد بو و متعفن گشت .
از قبيل :صل اللحم يصل , يعنى گوشت بو گرفت .
و
نيز آيه : وادكر بعد امة , و بعد از مدتى طولانى متذكر شد (يوسف / 44) را برخى با لفظ امة برخى
ديگر با لفظ امة ((95))3>
,يعنى پس از فراموش به ياد آورد.
و برخى آيه : فى لوح محفوظ را فى لوح
محفوظ, يعنى در فضايى محفوظ, قرائت كرده اند.
30 - مواردى كه حروفى در جاهاى متفاوتى داراى چندين معناست و يكى از آن حروف در برخى از
آن جـاهـا بـه بعضى از آن معانى آمده است , مانند آيات : ان يضرب مثلا مابعوضة فما فوقها, (بقره /
26) كـه مافوق در اين جا به معناى مادون (پست تر وكوچكتر) است , والارض بعد ذلك دحاها,
(نـازعـات / 30) كه بعد به معناى مع (يعنى ,مع ذلك ) است , وقال لا صلبنكم فى جذوع النخل
(طـه / 71) كه فى به معناى على است , اذا كتالوا على الناس يستوفون (مطففين / 2) كه على
به معناى من آمده و در آيه :هذه الانهار تجرى من تحتى افلا تبصرون ام انا خير من هذا الذى هو
مهين , (زخرف / 52),ام به معناى بل مى باشد.
31 - موردى كه با دو لفظ آمده و حرف عامل [جر] در يك جا عمل كرده و در جاى ديگر از عمل باز
مـانده است , مانند آيه : ويل للمصففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون واذا كالوهم اووزنوهم
يخسرون , (مصطففين / 1 - 3) كه به معناى اذا كالوالهم اووزنوالهم است .
((96))3>
32 - موردى كه با سه لفظ آمده است و در يك لفظ دو حرف عامل [جر] در آن عمل كرده و در يك
لفظ هيچ يك از آنها در آن عمل نكرده اند, مانند آيه : اهدنا الصراطالمستقيم كه با لفظ الى الصراط
و للصراط نيز آمده است .
33 - مـوردى كـه در آن دو لغت وجود دارد ولى يكى از آن دو آورده شده است مانند آيه :وان لكم
فـى الانـعـام لـعبرة نسقيكم مما فى بطونه , (نحل / 66), [كه در انعام ] دو وجه است :الف - اين كه
جـمع مكسر براى نعم باشد.
ب - اسم مفرد و به معناى جمع باشد.
((97))3>
وبه اين اعتبار هم براى
مـذكـر و هـم مؤنث به كار مى رود.
و نيز مانند آيه : كذبت قوم نوح المرسلين , شعراء/ 105) كه هذا
قومك و جاء قومك نيز گفته شده است .
34 - مـوردى كه لفظ مونثى بدل از مذكر قرار داده شده و با صفت مذكر توصيف شده است مانند
آيه : والسماء منفطربه , (مزمل / 18) كه سماء بدل از سقف مانند سماءالبيت , يعنى مذكر است .
35 - مـوردى كـه يـكـى از كنايات به جاى اسم ظاهر آمده است مانند, آيه : انما صنعوا كيدساحر,
(طه / 69) كه ما معناى اسمى دارد و تقدير آيه اين است : ان صنيعهم كيدساحر.
36 - مـوردى كـه دو چيز در لفظ مشترك ولى در حقيقت متفاوتند و آنچه از آن خبر داده شده و
تـنها در يكى از آن دو وجود دارد و به خاطر اشتراك لفظى به هر دو نسبت داده شده است , مانند
آيـات : مرج البحرين يلتقيان ...
يخرج منهما اللولؤ والمرجان , دو درياى مختلف را در كنار هم قرار
داد در حالى كه با هم تماس دارند,...
از آن دو, لولوو مرجان خارج مى شود (رحمن / 19 و 22), و با
وجود اين كه لولو و مرجان تنها در آب شورپرورش مى يابد در اين آيه , درياى آب شور و شيرين هر
دو, محل استخراج آنها بيان شده است .
37 - مـواردى كه در اعراب آنها چند وجه است , مانند آيات : سورة انزلناها, نور/ 1) به رفع و نصب
سوره , والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما, (مائده / 38) به رفع و نصب السارق والسارقة , والزانية
والزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماة جلدة , (نور/ 2) به رفع ونصب الزانية والزانى .
38 - مـوردى كه احتمال مى رود از نظر وجوه اعرابش مجاز باشد, مانند: ان هذان لساحران , (طه /
63) [كه مشهور هذان به رفع و برخى هذين به نصب قرائت كرده اند].
ابوعبيده مى گويد: همه
اين موارد مجاز بودنشان مشهور است و گاهى مفسران نيز از آنها سخن مى گويند.
((98))3>
از سـيـاق ايـن گـونه مثالها كه به تشريح تعابير عربى قرآن مى پرداخت , روشن مى شود كه كلمه
مـجاز در اكثر موارد همراه با شيوه اى از بيان در زبان عربى است كه بيان قرآن بر آن جارى شده
است و كلمه مجاز به معانى ديگرى نيز آمده است كه ما به برخى ازآنهااشاره مى كنيم :
الـف - مـقـصود از آن معناى لغوى مفرد لفظ است , مانند اوفوا بالعقود كه مفرد عقود,عقد و به
مـعـناى عهود است , يعنى به سوگندهايى [كه خوريد] و پيمانهايى كه بستيد وفاكنيد, و حطيئه
شاعر عرب گويد:
قوم اذا عقدوا عقدا لجارهم ----- شدوا العناج وشدوا فوقه الكربا ((99))3>
قومى كه هرگاه با همسايه شان پيمانى ببندند كمر همت را بسته و آستين را بالا زنند
و در مورد آيه : واحلل عقدة من لسانى , و گره را از زبان من بگشا (طه / 27)مى گويد:
منظور از گره زبان اين است كه نتواند حرفى را به زبان آورد يا در زبانش گرفتگى از قبيل لكنت
يا گنگى باشد.
((100))3>
ب - گـاهـى مـقصود ابوعبيده از كلمه مجاز معناى مجموعه كلمات و به تعبير ديگرتفسير آيه
اسـت .
چنان كه در مورد آيه : هذا بصائر للناس , (جاثيه / 20) مى گويد: تفسيراين آيه , القرآن بصائر
للناس است .
((101))3>
او در مـورد آيـه : ومـا اهل به , (بقره / 173) دو وجه تفسيرى ذكر مى كند: 1 - يعنى وحيوانى را كه
هـدف ذبـح آن غـير خدا باشد (بر شما حرام كرده ).
2 - يعنى آنچه به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن
گفته شود حرام كرده است .
((102))3>
ج - ابـوعـبيده كلمه مجاز را به معناى وزن و قالب صرفى نيز استعمال كرده , چنان كه درمورد
آيه : سقفا من فضة , (نخرف / 33) مى گويد: مفرد سقف سقف بر و وزن وهن است .
د - گاهى كلمه مجاز به معناى شيوه عرب در تعبير است , چنان كه در مورد آيه : على شفا جرف
هار, (توبه / 109) مى گويد: و مجاز الاية مجاز التثيل ...
يعنى روش آيه روش تمثيل است , زيرا اساس
بـنـاى تـقـوا ثابت تر از پايه ها بناى كفر و نفاق است چرا كه مانند:بنايى است كه بر كناره پرتگاهى
سـسـت نـباشده باشد.
جرف به معناى كناره جويبارها ومستيلهاى است كه آب زير آنها را خالى
كرده باشد و چنانچه بنايى بر روى آنها ساخته شود, پايدار نخواهد ماند.
((103))3>
او در مورد آيه : فريقا كذبوا, (مائده / 70) كه مقدم و مؤخر شده مى گويد: مجاز آن كذبوافريقا.
و نيز
در مـورد, وفريقا يقتلون : (مائده / 70) مى گويد: مجاز آن يقتلون فريقااست .
((104))3>
و دلايلى كه
مويد اين شيوه است در آنچه گذشت وجود داشت .
با اطمينان مى توان گفت كه كلمه مجاز [در كلام ابوعبيده ] به معناى نامگذارى لغوى آن , يعنى
تـفسير است , بنابر اين آشنايى با روشهاى عرب و مدلول الفاظ و معانى اشعارآنها و اوزان و قالبها و
وجوه اعراب و نحوه خواندن اشعار, همه اينها راهى است كه موجب وصول به اين معنا مى شود, پس
مـنـظـور ابـوعـبيده از مجاز قرآن طريق فهم آن است , و اين معنا يك نامگذارى لغوى است , نه
مـعـناى اصطلاحى و اختلاف نظرهايى كه پيرامون كتاب مجاز القرآن ميان متقدمين وجود دارد
ديدگاه ما را تاييد مى كند:
ما در ميان لغويين معاصر كسانى را سراغ داريم كه ابوعبيده را به خاطر اين كه به خوداجازه داده
وارد ايـن بـحـث (مجاز در قرآن ) شود, مورد سرزنش قرار داده اند, و البته ممكن است در حقيقت
منشا برخى از اين ملاقتها حسادت افرادى بوده است كه در يك رشته تخصص داشته اند.
يا عواملى
بـاشـد كـه شخصيت ابوعبيده را بر مى انگيخت و ماقبلا بدانها اشاره كرديم .
ولى حق اين است كه
كـتـاب مـجاز القرآن - مانند هر كتاب علمى ديگر - خالى از اشكال نيست و به هر حال اين سخن
سلمه است كه مى گويد: از فراءشنيدم كه به مردى مى گفت , اگر ابوعبيده نزد من آورده شود
در باره كتاب او يعنى مجازالقرآن بيست تازيانه به او مى زدم .
((105))3>
شـايـد روشنترين تصويرى كه بتواند منعكس كننده انتقادات شديد مطرح شده از سوى ابوعبيده
بـاشـد.
اخـتلاف او با اصمعى باشد, چرا كه اين دو نفر نماينده دو طرز تفكرمتقابل بودند.
اصمعى
عـربـى مـتعصب و ابوعبيده قوم گرايى بود داراى فرهنگ عربى , دراين زمينه روايتى از اصمعى
نقل خواهيم كرد مبنى بر اين كه گرايش اصمعى به فرهنگ عربى گرايشى علمى و تجربى و نيز
تاليفات او در مقايسه با ابوعبيده كمتر و از سوى ديگر دانش ابوعبيده در اين زمينه بيشتر و داراى
خطمشى نظرى بوده است , گرچه ازاين نكته غافل نيستيم كه اين روايت را كسى نقل مى كند كه
با ابوعبيده خصومت دارد:
اصمعى مى گويد: من و ابوعبيده نزد فضل بن ربيع حضور داشتيم , فضل از من پرسيدچند كتاب
درباره اسب دارى ؟
گفتم : يك مجلد, و از ابوعبيده سوال كرد, او پاسخ داد, پنجاه كتاب !
آن گـاه بـه ابـوعـبـيده گفت , برخيز و يك يك اعضاى اين اسب را لمس كن و نام ببر.
ابوعبيده
گـفـت : مـن بـيطار (دامپزشك ) نيستم ولى در اين كتب چيزهايى است كه در باره اين حيوان از
عرب فرا گرفته ام .
سـپـس فضل رو به من كرد و گفت : اصمعى ! برخيز و آنچه گفتم انجام بده , من برخاستم ويال
اسب را گرفته , شروع كردم به تشريح اعضاى بدن حيوان , به اين صورت كه دستم راروى تك تك
اعضايش مى گذاشتم و آنچه عرب در مورد آن گفته بود در قالب شعر بازگومى كردم , تا اين كه
از اين كار فراغت يافتم .
آن گـاه فـضـل گفت , من اين اسب را به تو هديه مى كنم , آن را بپذير, من آن را تحويل گرفتم و
هرگاه مى خواستم ابوعبيده را به خشم آورم با همان اسب نزد اومى رفتم .
((106))3>
اصـمـعـى - چـنـان كـه در روايات زيادى ذكر شده - از تفسير كردن قرآن به كمك لغت اجتناب
مى ورزيد با اين شايستگى آن را داشت و از ابن عون و حماد بن سلمة و حماد بن زياد و ديگر راويان
رسـيـده است كه او در بيان احاديثى كه مى دانست راستگو بود و چنان كه از ابوعمر و نافع و غيره
نـقـل شـده , وى قـرآن را بـخـوبى درك مى كرد و از روش لغت , درتفسير قرآن و حديث استفاده
نمى كرد.
((107))3>
حـتـى هـنـگـامى كه از تفسير لغوى كلمات قرآن از وى سوال مى شد, بعد از پاسخ دادن پشيمان
مـى شد.
سيرافى مى گويد: ابوعلى صفار از قول ابو عمرو صفار و نصر بن على براى ما نقل مى كند
كـه گـفـت : من در مجلس اصمعى حضور يافتم , يك نفر از معناى سخن پيامبر(ص ) كه فرموده :
جـاءكـم اهل اليمن وهم ابخع انفسا (اهل يمن نزد شما مى آيند وآنان ابخع انفسا هستند) از وى
سوال كرد, او گفت : يعنى اقتل انفسا (خود را بيشتر به هلاكت مى اندازند), سپس پشيمان شد و
خـود را بـه ملامت كرد و اظهار داشت .
چه كسى مرا به تفسير آن واداشت و حال آن كه من اطلاع
كافى در مورد آن ندارم .
مـن بـه اصـمعى گفتم : گناهى بر تو نيست , زيرا سفيان بن عيينه از ابن ابى نجيح و او ازمجاهد
براى ما نقل كرده است كه منظور از لعلك باخع نفسك , (كهف / 6) در قول خداى متعال اين است
كه گويى مى خواهى خود را هلاك كنى , و بدين وسيله خداوند غم واندوه پيامبر(ص ) را بر طرف
ساخت .
اصمعى گرايش ابوعبيده به لغت را تفسير به راى شمرده و چنان كه سيرافى مى گويد - ازتفسير
قرآن و حديث از شيوه لغت استفاده نمى كرده و از سوى ديگر بر ابوعبيده به سبب گرايش لغوى او
در تـفـسـيـر قرآن عيب مى گرفته است , در حالى كه اين عيب برخوداصمعى نيز وارد است , زيرا
روايات براى ما ثابت مى كنند كه اصمعى نيز تفسير به لغت داشته است ولى به نظر مى رسد تفسير
او بـه گـونه اى بوده كه مفردات الفاظ را شرح مى كرده و براى آنها از شعر نمونه هايى را به عنوان
قـبـال مـى آورده اسـت .
ابوعباس محمدبن يزيد مى گويد: ابوقلابه جرمى به من گفت : من نزد
اصمعى بودم و كتاب مجاز القرآن ابوعبيده همراهم بود, اصمعى گفت آن را به من بده , من كتاب
را بـه او دادم و بـرگـشتم و اوآن را از اول تا آخر خواند, بعد كه به او مراجعه كردم به من گفت :
ابوعبيده در اول كتابش گفته است : لاريب فيه در آيه : الم ذلك الكتاب لاريب فيه به معناى لا
شك فيه (ترديدى در آن نيست ) مى باشد, او از كجا مى داند كه ريب به معناى شك است ؟
ابـو قـلابـة مى گويد: من به اصمعى گفتم خودت آن را در شعر مربوط به قبيله هذيل اين گونه
براى ما تفسير كردى :
فقالوا تركنا القوم قد حصروابه ----- فلا ريب ان قد كان ثم لحيم
گفتند ما آن قوم را ترك كرديم , در حالى كه آنان بر او سخت گرفته بودند, پس شكى نيست كه
او در آن جا كشته شده است .
اصمعى سكوت كرد و چيزى نگفت و كتاب را به من برگرداند.
((108))3>
و مـى بـينيم وقتى كه ابوعبيده در تفسير آيات قرآن از شيوه لغوى استفاده مى كند و اصمعى بر او
عـيـب مـى گـيـرد بـا اصـمـعـى محاجه مى كندكه او نيز عمل ابوعبيده را انجام مى دهد وشما
خوانندگان گرامى چهره (واقعى ) ابوعبيده لغوى بصرى را در اين مناظره كه محيطبصره را فرا
گرفته بود, ملاحظه خواهيد كرد:
تـوزى گـويـد: به ابوعبيده خبر رسيد كه اصمعى تاليف كتاب مجاز القرآن را بر او عيب گرفته و
گفته است او قرآن را به راى خود تفسير كرده است , ابوعبيده از ديگران پرسيدكه مجلس اصمعى
در چه روزى منعقد مى شود؟ همان روز بر الاغش سوار و رهسپارمجلس اصمعى شد.
و چون وارد
مـجلس گشت بر او سلام كرد و نزد وى نشست و درگفتگويى كه با اصمعى داشت به او گفت :
اى ابوسعيد راى تو درباره خبز (نان )چيست ؟!
اصمعى گفت : نان چيزى است كه آن را مى پزى و مى خورى .
ابـوعـبـيده به او گفت : تو كتاب خدا را به راى خود تفسير كردى ! آنجا كه خداوندمى فرمايد: انى
ارانى احمل فوق راسى خبزا, ديدم بر روى سر خود نان حمل مى كنم .
(يوسف / 36).
اصمعى گفت : من آنچه برايم معلوم بود گفتم , من قرآن را به راى خود تفسير نكردم .
ابوعبيده به او گفت : همه آنچه من گفته ام و تو بر من ايراد مى گيرى نيز بر من معلوم شده بود.
بـنـابـر ايـن مـن قـرآن را بـه راى خـودم تـفسير نكرده ام .
آن گاه برخاست بر الاغش سوارشد و
برگشت .
((109))3>
از برخى از روايات فهميده مى شود كه اين خصومت شديد ميان ابوعبيده و اصمعى گاهى ناشى از
حـسدى است كه معمولا بين افرادى كه داراى تخصص واحدند, وجوددارد.
ابن جنى نقل مى كند
ابـوعلى فارسى گفته است : اصمعى در اخبارى كه روايت مى كند, ديگران را متهم مى سازد, به او
گـفـتم چگونه ؟ با اين كه او به درجه اى از ورع رسيده بود كه او را واداشت از تفسير قرآن و امثال
آن دست بكشد؟
گـفـت : ايـن كار را از روى ريا و به علت عناد با ابوعبيده انجام مى داد, زيرا او در كار تاليف كتابى
درباره قرآن بر اصمعى پيشى گرفت و او ترجيح داد كه ديگر قرآن را تفسيرنكند.
((110))3>
اگـر چـه پـيـش از اين در مقام رد شيوه ابوعبيده از سوى لغويين بوديم , ولى از سوى ديگر بانقد
مـثـبـتـى از سـوى امام المفسرين طبرى مواجه مى شويم و گفتار او را مى شنويم كه مى گويد:
برخى از كسانى كه شناخت ناقصى از تفسير مفسران دارند و اقوال مفسران گذشته را كمتر نقل
مـى كـنـند, گمان كرده اند كه رحمن به معناى صاحب رحمت ورحيم به معناى رحم كننده
است , و سپس گفته است : لغويين اين دو لفظ را از يك ريشه و به يك معنا گرفته و مورد بررسى
قرار داده اند و اين به خاطر گستردگى كلام عرب است .
((111))3>
آن گاه , طبرى به نقد و بررسى
سـخن او مى پردازد.
بنابر اين چون ابوعبيده ازمفسران پيشين مطالب كمترى نقل كرده و تنها به
بيان خود قرآن نظر دوخته , بدون اين كه مقيد باشد بفهمد گذشتگان چه گفته اند, و با توجه به
اين كه او بر طبق آنچه در ديوان شعر عرب بيان شده تاسى جسته و به عنوان يك لغوى به بررسى
اشعار و كلام عرب پرداخته , سعى كرده است به منظور اتخاذ يك روش صرفا لغوى , بيانات قرآن را
بربرداشتهاى خود از ادبيات عرب منطبق سازد.
و شايد همين گرايش لغوى محض , عامل بود كه
او را در رديف اولين كسانى قرارداد كه درباره الفاظ مشكل حديث كتاب تاليف كردند.
((112))3>
يـكـى از مـعـاصـران ابـوعبيده , يعنى فراء بر تثبيت و تحكيم (روش ) تفسير مفسران و در كنارآن
(روش ) تفسير لغويين اصرار مى ورزد و پس از او زجاج بود, ولى ابوعبيده چنين اهتمامى نداشت .
تـلاش ابوعبيده مورد انتقاد شديد طبرى قرار گرفته و با رد آن در تفسيرش از او عيبجويى كرده
است .
((113))3>
در عين حال اين كار مانع اين نشده كه طبرى بدون نقد و بررسى ياخدشه دار كردن
مطلب چيزى از ابوعبيده نقل كند.
اينك به مواردى اشاره مى شود:
1 - گـفته شده معناى آيه : حتى اذا فشلتم وتنازعتم فى الامر وعصيتم من بعد ما اراكم ماتحبون ,
آل عـمران / 152) اين است : حتى اذا تنازعتم فى الامر فشلتم وعصيثم من بعدما اراكم ما تخبون ,
يـعـنـى تـا مـوقـعـى كـه در كار خود به نزاع پرداختيد سست شديد و بعد ازآن كه آنچه دوست
مـى داشـتـيـد خداوند به شما نشان داد, نافرمانى كرديد.
فشلتم كه درآيه مقدم شده , در معنا
موخر است و واو بعد از آن زايد است مثل واو ونا ديناه درجبين او را بر خاك نهاد او را ندا داديم
كه ...
(صافات / 103) اين سخنى است كه درمورد ما بعد حتى اذا و لما گفته شده است .
2 - از آن مـوارد اسـت آيـه : حتى اذا فتحت ياجوج وماجوج , (انبياء/ 96) و سپس آيه :واقترب الوعد
الحق , (انبياء/ 97) كه واو در واقترب زايد مى باشد, چنان كه شاعر گفته است :
حتى اذا محلت بطونكم ----- ورايتم ابناءكم شبوا
با اين كه شكمتان گرسنه شد.
و ديديد كه فرزندانتان جوان شدند.
وقلبتم طهرا لمجن لنا----- ان اللئم للما جر الخب ((114))3>
شما را دوستى ما بر كشتيد, بدرستى كه شخص فرو مايه بر آينه عاجز و فريبكاراست .
پـس از فـرو نـشـسـتن غبار خصومتى كه كتاب مجاز القرآن ابوعبيده در زمان او ايجاد كرده بود,
فـردى لغوى و با اطلاع از دانش كلامى يعنى ابن قتيبه را مى يابيم كه در تلاش خودبراى دفاع از
روش قـرآن در بـرابـر طـعـنه ملحدان , از نتايج كار ابوعبيده سود مى برد و مردم هم از كوشش او
خـرسـنـد مى شوند البته آنچه در اين جا از ابن قتيبه نقل مى شود, همان چيزى است كه ابوعبيده
پيش از آن در كتابش مجاز القرآن گفته و مورد سرزنش قرارگرفته است :
عـرب در كلام خود مجازهايى دارد و مقصود از آنها شيوه هاى سخن و طرز بيان آن است و برخى
از آن مجازها عبارتند از: استعاره , تميثل , قلب , تقديم و تاخير, حذف وتكرار, اخفا و اظهار, تعريض
و افصاح , كنايه وايضاح , مورد خطاب قرار دادن يك نفر به جاى همه .
همه را به جاى يك نفر, و يك
نفر و جمع را به جاى تثنيه , و نيز از لفظ خاص اراده عام كردن و يا بعكس و بسيارى چيزهاى ديگر
كه به خواست خدا آنها را در فصول مربوط به مجاز ملاحظه خواهيد كرد.
قـرآن بـه هـمه اين روشها نازل شده , از اين رو هيچ مترجمى قادر نيست آن را (به طوردقيق ) به
زبـانـهاى ديگر برگرداند, آن گونه كه انجيل از لغت سريانى به زبان حبشى و رومى باز گردانده
شـد و تـورات و زبـور و ساير كتب آسمانى به عربى ترجمه گرديد, و اين عدم توانايى به خاطر اين
است كه در باب مجاز, زبانهاى ديگر وسعت و پهناورى زبان عربى را ندارند.
((115))3>
گـرچـه بـرخـى از لـغويين اسلوب و طرز تفكر ابوعبيده را رد كردند, ولى ديگران قصداصلاح و
تـهـذيب و تنفيح مطالبى را داشته اند كه در تفسير الفاظ قرآن صرفا جنبه ادبى داشته و بعدا علم
تفسير غرائب قرآن بدان اختصاص يافته است .
ابـوحـاتـم سـهـل بـن محمد سجستانى روايت مى كند كه اخفش سعيد بن مسعده - كه معاصر با
ابـوعـبـيـده ومـتوفاى 215 ه.
, و به قولى 221 ه.
, بوده - كتاب مجاز القرآن ابوعبيده را در اختيار
گـرفـت و مـطـالـبى را از آن حذف كرد و مطالبى را نيز بر آن افزود, ياجايگزين ساخت , ابوحاتم
مى گويد: من به او گفتم اين چه كارى است كه تو انجام مى دهى ؟ آيا مولف كتاب تو هستى ؟
اخـفـش پـاسـخ داد: ايـن كتاب براى كسى است كه آن را اصلاح كند, نه براى كسى كه آن راتباه
سازد.
((116))3>
امـا كـتاب ابوعبيده قاسم بن سلام (متوفاى 223 يا 224 ه.
و معاصر ديگر ابوعبيده )درباره غرائب
قـرآن , چـنان كه ابوطيب عبدالواحد بن على لغوى نقل مى كند, از كتاب (مجاز القرآن ) ابوعبيده
اقتباس شده است .
((117))3>
ابـن قتيبه (متوفاى 267 ه.
) در كتاب خود اصلاح غلط ابى عبيده - كه ابومظفر محمد بن آدم بن
كـمال هروى متوفاى 414 ه.
آن را شرح كرده - ابوعبيده را مورد سرزنش قرارداده است .
((118))3>
ابـن قـتـيـبه كه مشغول دفاع از اسلوب قرآن بود, بهتر بود در اين كتاب -كه با صراحت چگونگى
اشتباه ابوعبيده را برملا نمى سازد - به نقد و بررسى كتاب مجاز القرآن ابوعبيده مى پرداخت .
ايـن تـلاشـهـا با مخالفت شديد برخى از فقهاء مواجه شده بود, از قبيل آنچه از اين روايت استنباط
مى شود كه مى گويد: ابوعبيد قاسم بن سلام شروع كرد به نوشتن كتاب معانى القرآن و اعرابه , تا
به سوره حج و انبياء رسيد سپس آن را رها ساخت و تكميل نكرد, زيراامام احمد بن حنبل نامه اى به
او نـوشت و گفت : به من خبر رسيده است كه تو مشغول تاليف كتابى در باره قرائات هستى و از
روش فـراء و ابـوعبيده پيروى مى كنى و در معانى قرآن به گفته هاى آنان استدلال جسته اى , و تو
نبايد به اين كار ادامه دهى ((119))3>
.
هـمـچـنـيـن در مى يابيم كه ابوعبيده در مورد همه آنچه اصيل و بكر است , روزنه هايى را برروى
مباحث قرآنى گشوده كه از جمله آنها موارد زير است :
- آنچه مربوط مى شود به شيوه تعبير.
- آنچه مربوط مى شود به غرائب الفاظ مفرد قرآن .
- آنچه مربوط مى شود به بحث لغوى صرف , مانند بحث اضداد در زبان عرب .
ابـوعبيده در مجاز القرآن خود خواسته است الفاظى را كه داراى معانى متضاد مى باشندبه خاطر
تـاثـيـرى كـه در معناى جمله دارند, بيان كند - به لحاظ اين كه مساله در اصل مساله اى اسلوبى
است , بنابر اين به لفظ متضاد يا از جنبه انس لغوى يا به اسلوب استعمال در نزد عرب نگاه مى شود
و بـه عـبارت ساده تر يك كلمه گاهى در يك جا داراى معنا و مفهومى است كه مورد اتفاق همه و
اسـتـعمالش رايج است , در حالى كه همان كلمه در جاى ديگر داراى معنا و استعمالى است غير از
آنچه در مورد مغاير بودن با آن برايش ثابت شده است و سپس همان معنا پذيرفته مى شود, بنابر اين
روشن است كه مساله اساسا اسلوبيه است - به عنوان مثال مى گويد:
ومـن الـليل فتهجد به نافلة لك : پاسى از شب را براى دعا و نماز بيدار شو, اين يك وظيفه اضافى
براى تو است (اسراء/ 79) و حال آن كه هجدت به معناى نمت نيزمى باشد.
((120))3>
و همچنين
در من كان فى اللهد صبيا, (مريم /29) سه احتمال وجوددارد:
1 - كان درماضى استعمال شده باشد.
2 - كان در معناى حال به كار رفته باشد.
3 - در مـوضـع يكون و در استقبال به كار رفته باشد.
چنان كه عرب آن را به كار برده است , آنجا
كه شاعر مى گويد:
ان يسمعوا ريبة طاروابها فرحا----- منى ومايسمعوا من صالح دفنوا
اگـر تـهـمـتى را نسبت به من بشنوند از خوشحالى پر مى زنند, ولى خوبى را كه مى شنوندآن را
بازگو نمى كنند.
كـه طـاروا بـه معناى يطيروا و دفنوا به معناى يدفنوا است .
و نيز كان در وكان اللّه عليما
حكيما, (نساء/ 17) در ماضى و حال و آينده استعمال شده است .
((121))3>
ايـن پديده ادبى در تفسير قرآن داراى اهميت بود.
ابوحاتم سجستانى در كتاب المقلوب لفظه فى
كـلام الـعـرب والمزال عن جهته والاضداد, مى گويد: انگيزه ما در تاليف اين كتاب اين بود كه در
كـلام عـرب كـلمات متضاد در لفظ و معنا و الفاظ مقلوب زياد به چشم مى خورد و ما آنچه از آنها
سـراغ داشـتـيـم شرح داديم , زيرا در قرآن ظن به معناى شك ويقين و رجاء به معناى خوف و
طـمـع آمده است و چنين چيزى در كلام عرب شايع است و حال آن كه ضد شيى در لفظ معنايى
خـلاف آن دارد, و ما خواسته ايم كسى كه بازبان عرب آشنايى كامل ندارد بداند هنگامى كه خداى
عـز وجـل مى فرمايد: انها لكبيرة الاعلى الخاشعين الذين يظنون , (بقره / 45) ترديد كنندگان در
لقاء پروردگارشان را, ستوده است , زيرا يظنون به معناى يستيقنون است .
((122))3>
مبرد [در كتاب خود درباره كلماتى كه مورد بحث قرار داده ] مى گويد: كلماتى كه در لفظمتحد
و در معنا مختلفند و يا در گفتار به يكديگر نزديك و شبيه , ولى در نقل و كتابت متفاوت هستند و
مـا آنها را از كتاب خدا (قرآن ) جمع آورى كرده ايم , اينها در كلام عرب يافت مى شوند و كلماتى در
آن وجـود دارد كـه يـا در لـفظ و معنا متفاوتند, يا در لفظمختلف ولى در معنا متحد و يا در لفظ
متحد و در معنا مختلفند.
((123))3>
بـحـث اضـداد از مـبـاحـثـى بوده است كه ملحدان از طريق آن قرآن را مورد حمله قرارداده اند,
ابن انبارى مى گويد:
- در ايـن كـتاب [قرآن ] كلماتى ذكر شده است كه عرب آنها را در معانى متضاد به كارمى برد, و
گاهى يك كلمه بر دو معناى مختلف دلالت مى كند و اهل بدعت و منحرفان وعيب جويان نسبت
بـه عـرب , گمان مى كنند كه اين قبيل استعمالات از ناحيه عرب دليل برنقصان دانش و فرهنگ
عـرب و كـمى بلاغت و كثرت آميختگى مكالمات آنان هنگام ارتباط بر قرار كردن با مخاطبانشان
است ((124))3>
.
عدم تشخيص ميان لغات عرب موقع جمع آورى آنها, منجر به مساله تضاد شده است وعبارتى كه
ابـن دريـد در الـجـمـهـرة در اين باره دارد, مرا به تعجب واداشته است , آنجا كه مى گويد: كلمه
شـعب به معناى افتراق و همان شعب به معناى اجتماعى از اضدادنمى باشد بلكه هر كدام لغت
قـومـى است .
((125))3>
و با اين سخن خود خواسته بيان كندشرط اضداد اين است كه لفظ در لغت
يك قوم در دو معنا استعمال شده باشد.