صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل

بـا تـوجه به جدايى فرهنگ و باورهاى قوم از اسلوب و شيوه هاى سخن آنچه درموضوع زبان قوم , قـرآن پـذيـرفـته شيوه هاى سخن است , نه فرهنگ و باورهاى قوم لذاقرآن بازتاب آرزوها, باورها, انـديشه ها و آداب و رسوم قوم خويش حتى دربرخى موارد نيست قرآن پايه گذار معارف قدسى و اصلاح گر رسوم و ناهنجارى بوده وتصحيح گر كژراه هاى جامعه است . رعـايـت شيوه هاى زبان قوم پذيرش تسامح و مبالغه و بى تفاوتى به باورهاى غلط قوم نيست قرآن كتاب صدق و حق و قول فصل است و با مبالغه و بى تفاوتى و تسامح سازگار نيست . عجب از برخى عزيزان است كه تسامح در كتاب هاى علمى را نمى پذيرند, آن گاه دركتاب هدايت و رهـمـود و صـدق خـالص تسامح روا مى دارند !!قرآن همان گونه كه كاستى هاى ظاهر سخن را پذيرا نيست , محورهايى كه به اهداف رهنمودى قرآن ناسازگار است , نيز پذيرا نيست قرآن سخنى ويرايش شده و پالايش شده از هرگونه پيرايه هاى ساختار سخن و محتوا مى باشد. قرآن در طرح آداب و رسوم اصلاح گر كژ راهه ها مى باشد هيچ گاه بر اساس باورهاى غلط و دانش بى اساس مخاطب خويش سخن نگفته است , كه بى تفاوت وبدون نقد از كنار آن عبور كرده باشد قـرآن در انتخاب مثال ,در انتخاب گونه و توجه دادن به نعمت هاى الهى به گونه اى عمل نموده اسـت , كه هم مخاطب زمان نزول را همراه داشته باشد و هم پيام ورهنمود خويش را به آيندگان برساند. قـرآن در تـوصـيف زندگى آخرت , آرزوها و خواسته هاى قوم عرب را بر آورده نكرده است بلكه بر اساس خواسته ها و تمايلات عموم مردم سخن گفته است . بـه همين جهت پذيرش زبان قوم هيچ گونه ناسازگارى با جهانى بودن قرآن ندارد,زيرا در تمام مـواردى كـه بـه لـحـاظ رعايت بايسته هاى سخن قواعد سخن را پذيرفته است ,رهنمود خود را با رعايت اين محورها به آيندگان رسانده است و اين همان است كه عترت (ع ) كه سخن گوى قرآن مى باشد تحليل نموده است و زبان قرآن را معرفى كرده است .

عترت (ع ) و زبان قرآن . امام صادق (ع ) قرآن را اين چنين معرفى مى كند:((يجرى كما يجرى الشمس والقمر)) ((564)) .

قرآن همانند گردش خورشيد و ماه , هر روز تازه و جديد است سخن او هر روزسخن روز است كه اگـر خـو گـرفـتـه از فرهنگ زمانه خويش بود با كهنه شدن فرهنگ زمانه سخن قرآن نيز كهنه مى شد. ((عـن الـبـاقر (ع ) : ولو ان الاية اذا نزلت فى قوم ثم مات اولئك ماتت الاية لما بقى من القرآن شئ وليكن القرآن يجرى اوله على آخره ما دامت السموات والارض ولكل قوم آية يتلوها)) ((565)). ((قـرآن و آيـه ها آن همواره زنده هستند همانند شب و روز و خورشيد و ماه درگردش مى باشند اگـر قـرآن بـازتـاب فرهنگ زمان نزول خويش بود با سپرى شدن آن زمان عمر قرآن نيز به پايان مى رسيد كه همان پى آمد تاثر از فرهنگ است , ليكن پذيرش زبان قوم اين نوع پس آمدها را ندارد)) .

زبان ديگر قرآن .

آنـچـه تـا كنون گذشت بيان ويژگى هاى زبان محاوره اى قرآن بود, كه قرآن در سخن گفتن با مـردم اين ويژگى ها را رعايت نموده است و سخنى روان و رسا و مردمى است به گونه اى كه هم عالم و دانشور و هم كارگر و ساير سطوح به قدر فهم خود از آن بهره مى گيرند و سفره پر نعمت گسترده است , كه هر كس به مقدار اشتهاى خويش از آن تناول مى كند و هيچ انسان سليم از كنار ايـن سـفـره بـى بهره بر نمى خيزد ليكن قرآن را زبان ديگرى است كه در پايان اين بخش به آن نيز اشـاره مـى شـود ايـن زبـان بـا زبان محاوره اى كاملا متفاوت است در زبان محاوره اى شرط بهره گـيرى درك مفهوم سخن قرآن آشنايى با قواعد محاوره بود اما در فهميدن زبان ديگر طهارت و تـقـوا شرط است سلوك و تزكيه كارساز است خطاب آن زبان به همگان بود اما پذيراى اين خطاب حـق بـاوران سـالـك هـستند, كه به حقايق اين درياى ژرف دسترسى دارند و تا اين شرط حاصل نشود,شايستگى خطاب فراهم نمى شود مراحل عالى از معارف قرآن را با زبان محاوره نتوان رسيد بـا زبـان نورانيت و پيروى از قرآن مى توان چشيد كه با آن حقيقت تنها انسان هاى مطهر راهيابى و تـمـاس دارد:(لايـمسه الا المطهرون ) ((566)) , با آن حقيقت جز انسان پاك از هرگونه آلودگى فـكرى و عملى دسترسى ندارد همان زبان كه با اهلش به سخن مى نشيند با ترجمانان وحى :((هذا الـقـرآن انما خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان ولابد له من ترجمان ))((567)), ((اين قرآن نـوشتار بين دو جلد است با همه سخن نمى گويد)), ترجمان مى خواهد((ذلك القرآن فاستنطقوه ولـن يـنـطـق ولـكن اخبركم عنه ))((568)), ((اين قرآن را به حرف در آوريد, ليكن با شما سخن نمى گويد)). مـن (على (ع ) ) از آن خبر مى دهم كه اين زبان را عترت و پيروان خالص آنها ترجمان هستند كه با اينها نه با همگان سخن مى گويد درحالى كه روى كرد زبان محاوره اى قرآن با همگان است .

سبك شناسى و روشها.

ضرورت سبك شناسى .

در پـايـان بحث هاى علوم قرآنى مناسب است برخى روش هايى كه در تفسير كار برددارند بررسى شـود,گـر چـه مـناسب تر براى طرح اين موضوع پيش گفتار تفسير است , ليكن به لحاظ اين كه آشنايى با مناهج همانند علوم قرآن پيش نياز و راه كارهاى تفسيرمى باشد ,بررسى آنها در اينجا نيز مناسب است . از هـنگامى كه سفره پر نعمت الهى بر گستره زمين گسترده شده همه دل باختگان ازهر قوم و مـرام بـا حرص و اشتهاى بى پايان در كنار اين سفره نشستند و هر كسى به قدراشتهاى خود بهره گـرفت و چون مائده , الهى بود:((القرآن مادبة اللّه )) ((569)) , براى همگان يكسان گسترده شده اسـت و تفاوت بهره ورى از آن به ميزان اشتها و علاقه افرادو روش هاو راه كارهاى آنان بازگشت دارد قـرآن كـوثر معارف و آبشخور رشد وبالندگى انسان است كه بر رسول اللّه (ص ) ارزانى شده است :(انا اعطيناك الكوثر)((570)), ((ما به تو كوثر عطا كرديم )), كه منظور همان معارف آسمانى است ورهنمود الهى است , به دو منبع قرآن و عترت كه انسان تا سرمنزل مقصود رهنمود است . بـراى رسـيـدن بـه سـرچـشمه كوثر اين چنين نيست كه هر كس از هر سو بتواند وارد شودبراى نـوشيدن آب زلال اين چشمه همانند ساير چشمه ها بايد از شريعت آن وارد شد بى گدار نمى توان ره پيمود كه نه تنها موجب بهره ورى و سيراب شدن نخواهد شد ,چه بساسبب غرق شدن نيز بشود بـه اين لحاظ هر روشى به تفسير قرآن و فهم قرآن منتهى نمى شود روى كرد به قرآن بايد از شيوه صـحـيح آن باشد اين نكته بررسى روش هاى گوناگون را بايسته مى نمايد تامنهج صحيح از بين آنـهـا بازشناسى و انتخاب شود روشهادر اين راستا بسيار متفاوت و بين افراط و تفريط قرار دارند, كـه بـه بـرخى از آنهاكه ,عمده ترين مى باشد پرداخته مى شود به اين اميد كه از كژ راهه هاى خطر مصون مانده وبتوان فرجام برخى از دام هاى خطر را تبين ,و كمكى جهت انتخاب راه صحيح باشد و ازخطر تحميل پيش داورى ها و نيز برداشت هاى كژ وبى راهه مصونيت حاصل شود.

روشها.

الف : تفسير به ماثور يا روايى .

از روش هـاى سـابـقـه دار در تفسير قرآن به روايات و آثارى كه از رسول اللّه (ص ) نقل شده است , مـى بـاشـد كه بسيارى از مفسرين اين سبك را در پيش گرفته و اگر مفسر شيعه بوده ,افزون بر روايات نبوى (ص )روايات رسيده از عترت طاهره (ع ) را اضافه كرده است اين گروه از مفسران در تـوضـيـح آيـات بـه روايات مربوطه اكتفا مى كنند و ازتبين قرآن با برهان و يا روش هاى علمى به دلايلى كه به برخى از آنها اشاره مى شود,خوددارى مى كنند خواستگاه ديدگاه اين گروه مطالب ذيل است :. تـفـسير قرآن به غير روايات در حد گمان است , در معارف گمان و ظن كار ساز نيست افزون بر اين كه قرآن نيز از دنباله روى گمان پرهيز مى دهد:. (لاتقف ما ليس لك به علم )((571)),((از چيزى كه علم و يقين آور نيست پيروى مكن )). (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا)((572)), ((گمان انسان را به حق نمى رساند)). روايات هم از اعتماد به عقل در تفسير قرآن و فهميدن آن پرهيز مى دهند:((عن الصادق (ع ) ليس شئ ابعد من عقول الرجال عن القرآن ))((573)), ((عقل انسان چه بسيار از فهم قرآن دور است )). نـكته ديگرى كه اين گروه به آن توجه نمودند و آنان را از توجه به غير روايات باز داشته است , اين كـه تـفـسـيـر به غير روايت و آثار رسول اللّه (ص ) و عترت اعمال راى است و روايات بسيار نهى از تفسير به راى ,اين روش را مردود مى كند كه شرح اين روايات خواهد آمد. افزون بر اينها روايات مخاطب قرآن را مشخص مى كنند, هر كس شايستگى فهم قرآن را ندارد بلكه افراد خاص كه مخاطب اصلى قرآن هستند آن را درك مى كنند:. ((انما يعرف القرآن من خوطب به ))((574)), ((قرآن را مخاطب اصلى آن درك مى كند)). از جانب ديگر حديث شريف ثقلين به گونه اى آشكار دلالت دارد كه قرآن را نبايدازعترت جدا كرد و تـفسيرهاى غير از آثار عترت جدايى قرآن از عترت است لذا اين گروه به روايات اكتفا نموده اند كه تفسير آنها تفسير روايى يا تفسير به ماثور ناميده مى شود. از تـمـام اين مطالب مى توان پاسخ داد, اما نكته اول كه تفسير به غير روايات تفسير به علم و يقين نـيـسـت اولا مگر تفسير به روايات تفسير به يقين است ؟
! روايات رسيده ازرسول اللّه (ص ) و ائمه اطهار (ع ) اگر سند هم داشته باشند, درحد خبر واحد بيش نيستندخبر متواتر در تفسير قرآن در مـوارد انـدك مـانند آيات محورى ولايت و رهبرى مانندداستان غدير يا حديث ثقلين ,وجود دارد واين گروه از مفسران هم در كتاب هاى خودروايات آحاد را نقل نموده اند. افزون بر اين , اگر تفسير قرآن با تدبر و بر اساس اصول و روش محاوره قرآن يعنى زبان قرآن باشد چرا يقين آور نباشد؟
بسيارى از برداشت هاى اعتقادى , يقينى مى باشد ولو روايتى هم آن را دلالت نكند و آيه هاو راواياتى كه اشاره شد كه ازپيروى ظن و گمان يا اعتماد به عقل پرهيز مى دهند, آن روش هـاى ظـنـى اسـت كـه از اصول محاوره وبرهان فاصله گرفته و موجب يقين نمى شود و يا اعـتـمـاد به عقل و فهم ازراه هاى غير صحيح كه مورد تاييد زبان قرآن نيست مى باشد نه با تدبر و تـفـكـر در فـهـم قـرآن با اسلوب صحيح كه خود قرآن دستور مى دهد و نيز روايات تفسير به راى متوجه تفسير قرآن باروش محاوره اى قرآن و تدبر در آن را شامل نيست اين روايات پرهيز ازتحميل پـيـش فـرض هـا به قرآن است , كه شرح آن خواهد آمد و تفسيير قرآن با قرآن وتدبر در آن نه تنها جدايى قرآن از عترت نيست , بلكه سيره عترت است و قرآن و عترت هردو مشوق آن هستند.

پى آمد اين روش .

در هـر صورت اين روش در تفسير, روش پسنديده نمى باشد, زيرا فرجام آن جمودبر روايات است كـه هـم قـرآن وهـم روايـات از آن پـرهيز مى دهند قرآن و عترت جامعه رارشيد و بالنده پرورش مـى دهـنـد, كـه بايد براى درك و فهميدن قرآن استعدادهاى فطرى ودفينه هاى عقول را به كار گـيرند و با روش صحيح همواره در قرآن تدبير نمايند امابازدهى اين روش خمودى و ركود است اصولا اين روش تفسير قرآن نيست , زيرا نقل روايات در ذيل آيات تا تحليل و بيان در كنار آن نباشد جـمـع آورى روايـات در ذيـل آيات مى باشد نه تفسير آيات پيروان اين روش را اخباريون بزرگوار تـشـكـيـل مـى دهـند,كه هم در بين شيعه و هم اهل سنت وجود دارند, كه به برخى از آنها اشاره مـى شود (البته تمام مؤلفان تفسيرهاى روايى اخبارى به معناى اصطلاحى نيستند ) در بين شيعه تـفـسـيـرعـلـى بـن ابـراهـيـم قـمـى (درگـذشت 307) تفسير عياشى سمرقندى و نيز تفسير ابوالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى معاصر كلينى (قدس سره )را مى توان نام برد. از بـيـن پـسينيان تفسير برهان سيد هاشم بن سليمان الحسينى بحرانى (درگذشت 1107)و نور الـثقلين عبد العلى بن جمعه حويزى (درگذشت 1112)مى توان نام برد ((575)) اما تفسير صافى مـرحـوم فـيض كاشانى كه فردى متكلم , فيلسوف , عارف و فقيه مى باشد (1091ـ 1007) چون در ضـمن نقل روايات تبين و تحليل و اظهار نظر داردنمى توان گفت فقط تفسير روايى است از بين اهـل سـنـت تفاسير زير را مى اتوان نام برد: ((جامع البيان فى تفسير القرآن )) ابو جعفر محمد بن جـريـر طـبـرى شافعى (310ـ 224),((بحر العلوم ))ابوليث نصر بن محمد بن ابراهيم سمرقندى (375ـ310), ((معالم التزيل ))ابو محمد حسين بن مسعود بغوى (درگذشت 510) ((البحر الوجيز فـى تفسير الكتاب العزيز ))ابو محمد عبد الحق بن غالب (درگذشت 546) ((زاد المسير ))جمال الـديـن عـبـدالرحمن (597ـ 510), (( تفسير القرآن العظيم )) اسماعيل بن كثير القرشى (774ـ 701),(( الجواهر الحسان فى تفسير القرآن )) ابو زيد بن عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف ثعالبى ( 875ـ 786)((576)) و بـرتـرين اثر اهل سنت در اين راستا ((در المنثور)) سيوطى (درگذشت 911) مى باشد.

ب : بى نيازى از روايات .

در مقابل تفريط كه در روش اول مشاهده مى شود, افراط روش دوم است كه براين باور است كه در تـفـسـير قرآن هيچ گونه نيازى به غير قرآن وجود ندارد,بلكه براى فهميدن مفاهيم قرآن بايد به خـود آيات قرآن مراجعه نمود قرآن كتابى است كه درتبيين آن در هيچ زمينه اى نياز به روايات يا غـيـر روايات نمى باشد حتى در آيات الاحكام قرآن هم بايد به خود قرآن اكتفا نمود فرضا در مورد زكـات قـرآن اصـل لـزوم پـرداخت آن را بيان مى كند مقدار زكات به امت واگذار شده است اين روش كه تفسيرمانند ((الهداية والفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن )) ((577)) مشاهده مى شود,كژ راهـه اى بـيش نيست , مشابه همان سخنى است در صدر اسلام گفته شد كه ((كفينا كتاب اللّه )) وچون در مورد نياز به روايات در بخش بعدى سخن گفته شده است ,تكرار نمى شود.

ج : عرفانى و باطنى .

روش ديـگـرى كـه در تـفـسـير مشاهده مى شود, روش اهل عرفان است ,كه براين باورندكه تمام انـسـان هـا درمعرض فيض الهى هستند و همه مى توانند الهامات و مكاشفات باطنى داشته باشند فـيـض بـشارت الهى محدود به هيچ فردى نيست و اين خود مرتبه اى ازمراتب نبوت است كه در همگان وجود دارد ((578)) از طرف , ديگر قرآن مشتمل برنكات دقيق ولطيف و مشتمل بر كنايه و اشاره است , لذا در درست آوردن مقاصد قرآن نمى توان در قيد و بند الفاظ بود بلكه بايد خود را از ايـن قـيـدهـا رهـانـيد و بر اساس الهام واشارات تفسير نمود تفاسير باطنى گرچه در يك سطح نـيـسـتـند, برخى خود را به ظواهرالفاظ نيز متعبد مى دانند برخى از اين نوع تفاسير عبارتند از : ((لطايف الاشارات ))ابوالقاسم عبد الكريم بن هوازن (465ـ376),(( كشف الاسرار و عدة الابرار)) مـيـبـدى (در گـذشـت 520), (( بـيـان الـسـعـادة )) سـلطان محمد بن حيدر گنابادى شيعه صـوفـى (1327ـ1251), (( عـرايـس الـبـيان ))ابو محمد روز بهان ,مخزن العرفان بانوى اصفهانى (1403ـ1313), (( تفسير القرآن الكريم ))منسوب به محى الدين عربى البته برخى ازاين نوع تفاسير از تـفـسـير محاوره اى فاصله بسيار دارند كه براى آشنايى بهتر با اين روش به نمونه هايى از تفسير منسوب به محيى الدين مى پردازيم . وى در بـيـان آيات مربوط به كعبه و بيت و حج مى گويد :بيت يعنى قلب ,مقام ابراهيم يعنى روح مـصـلى مشاهده و مواصله الهيه , بلد امين , سينه انسان ,بيت معمور قلب عالم وحجر الاسود يعنى روح ((579)) در تـفسير آيه (ان ناشئة الليل اشد وطا), مى گويد ناشئة الليل نفس منبعث از مقام طبيعت است ((580)) . در مـورد آيـه :(واذكـر اسم ربك ), مى گويد منظور خود انسان است ((الذى هوانت )) ((581)) در آيه :(يوم ترجف الارض والجبال ), ارض را نفس , جبال را هيئت وصفات نفس معنا مى كند ((582)) . در آيـه :(كـلا والـقـمر والليل اذا ادبر والصبح اذا اسفر), قمر را قلب , ليل را ظلمت نفس , و اسفر را نورانيت قلب معنا مى كند ((583)) . و در آيه :(والارض وضعها للانام ), ارض را بدن معنا مى كند ((584)) . ايـنـهـا نمونه هايى از اين روش تفسيرى است كه خود را از هر ضابطه رها مى پندارداين سخنان را نـمـى تـوان تـفسير قرآن ناميد اينها خارج معيارهاى زبان محاوره اى قرآن است و توجيهاتى بيش نمى باشند (البته تفسيرهاى عرفانى همگى در اين حداز توجيه نمى باشند).

د: تفسير شهودى .

روش ديـگـرى در تفسير وجود دارد و آن برداشت از قرآن بر اثر مشاهدات ومكاشفات , كه بازتاب سـيـر و سـلـوك و طـهارت و تقواى مفسر مى باشد, است اين شيوه درصورتى كه با حفظ ظواهر آيـه هـاقـرآن باشد, با رعايت معيارهاى زبان قرآن صورت بگيرد براى سالك اين راه مى تواند مفيد باشد, گرچه قابل انتقال به ديگرى نيست . در حـقيقت تفسيرى محاوره اى نمى باشد زيرا اين نوعى يافتن حقايق است ,كه يافته هاى خويش را نمى تواند به ديگر بنماياند و بازگو كردن يافته تنها نمودى از آن خواهد بود.

هـ: علم گرايى .

روش ديـگـرى كـه بيشتر در دو قرن اخير مشاهده مى شود(( علم گرايى )) است مى توان گفت مـفـسـران اهـل سنت در اين راه پيش قدم بوده اند و برخى از مفسران شيعه نيز از اين روش متاثر شده اند اين گروه سعى مى كنند آيات قرآن را بر اساس علوم تجربى در ابعادگوناگون فيزيك و شـيـمى ,جنين شناسى ,هيئت ,نجوم ,طبيعت شناسى و تفسير كنندطنطاوى خود به اين روش در مقدمه تفسير خود افتخار مى كند و مى گويد: پيش رفت علوم باعث تبيين آيه هاو خدمت بزرگى بـراى امـت اسلامى مى باشد و اين موضوع رانفخه رحمانى مى نامد ((585)) تفسير ((الجواهر فى تـفـسـيـر الـقرآن كريم )) طنطاوى (1358ـ1287) مصداق بارز اين روش است هم چنين تفسير ((الـمنار)) كه تقريرات درس شيخ محمد عبده (1323ـ1266) تا اواسط سوره نسا و تا اواخر سوره يـوسـف هـم تـوسـط رشـيـد رضـا ( 1354ـ1282) دنـبـال شده است ((586)) نمونه ديگر از اين گـونـه روش اسـت كـه عـبـده در تفسير آيه :(يتخبطه الشيطان من المس ), شيطان را ميكروب معنامى كند, كه باعث اختلالات عصبى در انسان مصاب و مبتلا به صرع مى شود ((587))عبده در مورد طير ابابيل كه با سنگريزه ها لشكر اصحاب فيل را نابود كردند مى گويد:پاهاى اين پرندگان مـسـمـوم و آلوده به ميكروب وبا و حصبه بوده است , وقتى بالشكريان اصحاب فيل تماس حاصل كردند باعث انتشار وبا و حصبه شده و آنها را دراين مرض به هلاكت رساندند ((588)). در مـورد مـعـجـزات حـضـرت عيسى (ع )در ذيل آيه :(انى اخلق لكم من الطين )مى گويد اينها ادعـاهـاى پيامبر يعنى عيسى بوده است اين آيه و آيه مائده دلالت بر وقوع اين معجزه ها ندارد نص قـطـعى هم كه دلالت بر وقوع اين معجزات داشته باشد نرسيده است ! ((589)) اين سخنان نوعى تـلاش بـراى انـكـار مـعجزه است و اين كه ايشان شيطان رابه ميكروب معنا مى كند با زبان قرآن سـازگار نيست زيرا شيطان در زبان قرآن موجودى مختار است كه به لحاظ سؤ استفاده از اختيار خود مورد نكوهش است و عوامل طبيعى مانند ميكروب نكوهش ندارند. ((التفسير العلمى للايات الكونيه )) حنفى احمد كه سخنان عبده را نيز عنايت مى كند, و((التفسير الايـات اكـونـيـه فـى الـقـرآن الـكـريم )) عبد المنعم و تفسير (( بلاغى ))محمد مصطفى بلاغى (1371ـ1300)از زمـره ايـن تفاسير مى باشند و تفسير ((كشف الاسرار النورانيه القرآنيه فيما يتعلق بـالاجـرام الـسـمـاويـه و الارضـيـه )) اسـكـنـدرانـى (درگذشت 1306) كه درسه بخش گياه شـناسى ,حيوان شناسى و هيئت و نجوم تنظيم شده است نيز نمونه ديگر ازاين روش است در بين مـفسرين شيعه نيز تفاسير دوره اى و تك جلدى كه به فارسى نگاشته شده است , متاثر از اين روش هستند.

بررسى .

قـرآن كـتـاب انسان شناختى و رهنمود است در عين حال به برخى موضوعات علمى نيز پرداخته اسـت كـاوش هـاى عـلـمى تجربى اگرقطعى و برهانى باشد كه در اثر علوم تجربى در زمينه هاى گوناگون در دسترس انسان قرار گرفته باشد كه بتوان به بازدهى آن اطمينان نمود, در تحليل آيات قرآن مى تواند راه كار مطمئن باشد ,ليكن اگرديدگاه در حد فرضيه و گمان و حدس باشد و كـسـى بـخـواهـد آيـات قـرآن را با آنها تطبيق كند, نمونه ديگرى تفسير به راى و تحميل پيش داورى هـا بـه قـرآن خـواهد بود و دام خطرناكى است كه بامنتفى شدن آن فرضيه ها موجب ايجاد ترديد و تضعيف روحيه پيروان قرآن خواهد شد, چه بسا موجب ترديد حتى در معجزه هاى انبيا نيز بـشـود, كـه بـرخـى در ايـن دام گـرفـتـار آمـده انـد, كه توجيه آيات قرآن و تطبيق آن با هيئت بـطـلميوسى نمونه هاى از اين روش است كه آيات قرآن مانند طبقات آسمان و زمين ,پديدارشدن خـورشـيـد از شـرق و تـوجيح نموده اند كه در واقع قرآن را مى خواهند با باورهاى غلط و جاهلانه تفسير نمايند گرچه برخى در اين وادى پا را از اين مرحله هم فراترگذارده اند و تلاش دارند حتى معجزات آشكار و قطعى را با فرضيات علمى ! در واقع خيالى توجيه كنند.

و: روش الحادى و مادى .

در كـنـار تفسيرهاى علم گرا برخى اظهارات افراطى قرار دارد كه تلاش كامل و بى ثمردر توجيه آيـات قـرآن دارنـد, حـتـى در توجيهات خود فرضيه هاى علمى را نيز معتبرنمى دانند بلكه در اثر گـرايـش هـاى مادى و الحادى به نام تفسير وبرداشت از قرآن , تمام معارف غيبى وحى و اعجاز و احكام الهى را مورد خدشه و ترديد قرار مى دهند. ايـن گـونـه ديـدگاه ها كه متاثر از علوم تجربى نيز مى باشند به صورت پراكنده درمجلات و در گـوشـه و كـنار منتشر مى شود, كه برخى از آنها را در (( التفسير والمفسرون ))مورد اشاره و نقد قرار داده شده است ((590)) نوع اين ديدگاه به انكار غيبت ,فرشته , جن و احكام الهى در حدود و تـعـزيـرات و مـعجزه هاى انبيا منجر شده است مانندتفسيرى به نام (( كتاب الهدايه و الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن )) كه بدون ذكر نام مؤلف به تفصيل از آن سخن گفته است كه اين كتاب در دسـتـرس نـمى باشد ليكن مشابه آنرا مى توان تفسير (( القرآن و هو الهدى و الفرقان )) سيد احمد خـان هـندى را نام برد(1315ـ1232 ) اين كتاب كه به فارسى ترجمه شده است ((591))شرم آور است كه نام آنرا تفسير قرآن گذاشت به وضوح عناد و الحاد از اول تا آخر آن آشكار است و به جرات مـى تـوان گـفـت دسـت دشمن از آستين اين گونه افراد بيرون مى آيد كه چنين نوشتارهايى را مى نگارند و يا ترجمه مى كنند. در مقدمه ترجمه چه تمجيدهايى از اين كتاب الحادى اظهار شده است ! در هرصورت مشابه كتاب آيات شيطانى فرد ملحد و مرتد,سلمان رشدى مى باشد. وى در تـحـلـيل وحى مى گويد :وحى همان خود گوشى است كه كلام بى حرف و صوت خدا را مـى شـنـود,از خـود دل او كـه ارش الهى وحى همانند فواره جوشش مى كند و بعد برخود او نازل مى گردد ((592)) اين سخن همان تحليل و درون جوشى ودر واقع انكار وحى است . در مورد شكافته شدن دريا در اعجاز موسى (ع ) كه از درون دريا راه خشك براى بنى اسرائيل پديد آورد:(فـاضـرب لـهـم طـريقا فى البحر يبسا), از دريا راه خشك براى بنى اسرائيل پديد آور, كه از معجزات انكار ناپذير اين پيامبر بزرگ است كه با زدن عصابر آب , دريا شكافته شد, و همانند كوهى در دو طرف راه خشك روى هم انباشته شد. ((ان اضـرب بـعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم )), عصاى خود را بردريا بزن آن گـاه دريـا شـكـافـتـه شد هر قسمت آب دو طرف شكاف همانند كوهى بزرگ شد وى مى گويد جابجايى آب در اثر جزر و مد دريا بوده و اعجازى دركار نبوده است !((593)). آن گـاه نـقـشـه اى ارائه مـى دهد وبا كمال اطمينان محل جزر و مد و عبور قوم موسى (ع ) را نيز مشخص مى كند! ((594)) . وى در مـورد اعـجـاز ديـگر موسى (ع ) كه عصاى خود را بر سنگ زد و 12 چشمه ازآن جوشيد: (( فـقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا)) عصاى خود رابر سنگ بزن كه با زدن آن عـصاناگهان دوازده چشمه جوشيدن گرفت مى گويد موسى دربيابان در ميان تپه ها عصاى خـود را بـه زمـيـن مـى زد و بـه دنـبال پيدا كردن چشمه هاى آب شيرين كه در آن منطقه وجود داشـت ,راه مـى رفـت ((595)) اصولا از سخن ايشان برمى آيد كه معجزه را برخلاف فطرت بشرى مـى پـنـدارد و مـى گويد در قرآن امرى برخلاف فطرت وجود ندارد و اعجازهاى پيامبر (ص ) هم دليل بر وقوع آنها نيست وپيامبر (ص ) ادعاى معجزه ندارد ! ((596)) . اينها نمونه هايى از انكارهاى اين فرد است كه عناد و شرارت نسبت به معارف الهى ازقلمش شراره مى كشد در سبك شناسى و مناهج مى بايد چنين روش هاى باطل تحليل شود تا افرادى ناآگاه در دام آنها گرفتار نشوند اينان همان هايى هستند كه با پف دهان پر شرر خويش مى خواهند نور آفتاب را خاموش كنند كه بسى تلاش بى ثمر:. (يـريـدون لـيطفئوا نور اللّه بافواههم واللّه متم نوره ), تصميم بر خاموش كردن نور خدابا گفتار و دهانهاى خويش دارند در صورتى كه خداى سبحان نور خود را همواره درخشنده و تابان مى نمايد, ولـو كـافـران را خـوش آيـنـد نـبـاشـد ايـن افـراد هـمـانانند كه عاجزانه در تلاش مقابله با قرآن هـسـتند:(والذين سعوا فى آياتنا معاجزين ) ((597)) , درهر صورت خطر اين روشها همواره بزرگ است .

ز: تفسير قرآن به قرآن .

از روشـهـاى مـهـم كه سابقه در روايات دارد تفسير قرآن به قرآن است چون آيات قرآن به يكديگر مـتـنـاظـرند و در واقع تعاطف دارند مانند دو آجرى كه به صورت عمودى به يكديگر تكيه نموده باشند مثانى هستند يعنى يكديگر را معنا مى كنند:. (اللّه نـزل احـسـن الحديث كتابا متشابها مثانى )((598)), ((خداى سبحان زيباترين سخن را نازل كرد كتابى كه آيه هاآن به يكديگر تشابه و تناظر دارند و به هم ديگرتكيه نموده اند)), با توجه به اين ويـژگـى آيـات قرآن ,براى بدست آوردن مفاهيم ومقاصد قرآن بايد از آيات مشابه بهره گرفت با چـيـنـش آيات مشابه در كنار هم امكان دست يابى به مفهوم صحيح خواهد بود اين روش چون در بـدسـت آوردن مـفاهيم قرآن به خود قرآن تكيه مى كند تفسير قرآن به قرآن مى باشد و تكيه گاه اصـلـى درتفسير آيات ,خود قرآن است اين روش گرچه در بدست آوردن منظور محاوره اى قرآن خود را بى نياز از غير قرآن مى بيند, ليكن انتخاب اين روش لزوما به معناى بى نيازى قرآن از عترت نمى باشد اين روش در محورهاى گوناگون خود را نياز مندعترت و روايات مى بيند. در بين تفسيرها مصداق بارز اين روش را در تفسير قيم ((الميزان )) ((599)) مى تواند مشاهده كرد مـفـسر كبير الميزان در مقدمه موجز آن روش ها را مورد بررسى و نقد قرار مى دهد ومسلك هاى مانند روايى ,علم گرايى ,فلسفى و عرفانى را نقد مى كند و شخص ايشان بااين كه فيلسوف مشرق زمـيـن اسـت و عـارف و سالك نيز مى باشد روش فلسفى و عرفانى را در تفسير قرآن نقد مى كند گـرچه فيلسوف بودن ايشان و نيز طرح مباحث فلسفى به صورت مستقل در الميزان زمينه اتهام ايـشـان را از سوى برخى فراهم آورده است كه ,تفسير الميزان از ديد فلسفى وارد شده است ليكن هـرگـز ايـن چـنين نيست , زيرا روش علامه تفسير قرآن به قرآن با بهره گيرى از روايات است و بـحـث هـاى فلسفى يا ادبى يااجتماعى را از مباحث تفسيرى جدا نموده است و به صورت مستقل طـرح كـرده است البته ايشان بحث هاى روايى را نيز مستقل طرح نموده است ليكن طرح مباحث روايى به اين شكل هرگز به معناى بى نيازى ايشان از عترت و روايات نمى باشد زيرا چكيده مطالب روايـات را در بـيـان تـفـسيرى منعكس نموده است و خود به مقام و منزلت عترت هم در مقدمه ((600))و هـم در جـاى جـاى تـفسير خويش اعتراف دارد البته الميزان دربدست آوردن مفاهيم مـحـاوره اى قـرآن هيچ چيز را دخيل نمى داند حتى روايات را دراين جهت كمك نمى گيرد, كه مفهوم واژگانى و محاوره اى آيه هارا بدست آورد و به اين امر تصريح هم مى كند ((601))ليكن اين سخن به معناى بى نيازى از عترت و روايات نيست كه شرح آن در ديدگاه منتخب خواهد آمد.

ح : تفسير موضوعى .

تـفـسـيـر مـوضوعى نيز از جمله روش ها, در تبيين و تحليل قرآن مى باشد كه برخى اخيرا مدعى هـسـتـنـد مـبـتكر اين روش مى باشند اين تفسير مقابل روش تفسير ترتيبى است به جاى اين كه سـوره هـا را آيـه بـه آيـه بـه تـرتـيـب بحث كند موضوعى را كه درقرآن مطرح شده است انتخاب نموده ,وبابررسى تمام آيات مربوط به آن موضوع ,نظر نهايى قرآن رادرباره آن موضوع به دست مى آورد.

پيشينه اين روش .

ايـن روش رانـمـى تـوان ابـتـكار معاصرين دانست زيرا تفسير موضوعى به دو گونه دركتاب هاى تفسيرى و علوم قرآنى سابقه دار است . 1ـ از ابـتـدا كـه دربـاره قـرآن نـوشـتـار مـنـتـشـر شـده كـتاب هاى فراوانى تحت عنوان ,ناسخ ومـنـسوخ ,مفردات قرآن ,آيات الاحكام ,محكم و متشابه ,آيات و الولاية و منتشر شده است در مورد ناسخ و منسوخ ده ها كتاب در مورد مفردات قرآن بيش از دويست جلدنوشتار ((602)) و محكم و متشابه و نيز آيات الاحكام كتاب هاى متعدد آيات ولايت مانند:. ((مـا نـزل فـى الـقـرآن فـى عـلـى (ع ) )) ((603)) و تفاسير فراوان علم گرا كه در مورد هيئت و نـجـوم ,گياه شناسى ,پديده هاى جوى باد و باران و يا طب و طبيعت شناسى و امثال اينهانگاشته شده است همگى تفسير موضوعى مى باشند. 2ـ نوع دوم در بحار مجلسى ((ره )) مشاهده مى شود كه در موضوعات اعتقادى ابتداآيات مربوطه را طـرح وشـرح مـى كـنـد, آن گاه به روايات مى پردازد و نيز در تفسير قيم الميزان اين شيوه به وضـوح مشاهده مى شود كه در هر موضوعى آياتى كه ارتباط به موضوع دارد تفسير مى كند تفسير الـمـيـزان در عـيـن حال كه تفسير قرآن به قرآن است نوعى تفسير موضوعى نيز مى باشد, كه در بـسيارى موارد موضوعات را مستقل و جامع بررسى مى نمايد به عنوان نمونه در ذيل آيه 213 بقره بـحـث هـاى گسترده در موردپيدايش انسان ,اجتماعى شدن زندگى انسان و نبوت بحث نموده است در پايان سوره آل عمران مباحث مبسوط اجتماعى و جامعه شناسى را تحت پانزده فصل بحث مـى كـنـد درسـر تـا سر الميزان مباحث علوم قرآن به صورت موضوعى طرح شده است , كه اگر جمع آورى شود يك كتاب مستقل مى شود. در هر صورت اين روش كه اخيرا روى كرد به آن زيادتر شده است يك امتياز بزرگ نسبت به تفسير تـرتـيـبـى دارد و آن جامع طرح نمودن موضوع مى باشد و اگر موضوع باهمه جوانب و سؤال ها و شـبـهات طرح شود, بهتر مخاطب را ارضاع مى كند, و حالت انتظار يا ابهام و شبهات بدون جواب ايجاد نمى كند وديدگاه نهايى قرآن رادرآن موضوع ممكن است به دست آورد. در عـيـن حـال يـك مـشكل بزرگ سر راه اين روش وجود دارد و آن اين كه شرطموفقيت تفسير مـوضـوعـى احـاطـه كـامـل بـه قرآن مى باشد و چون قرآن همانند كتاب هاى متداول نيست كه مـوضـوعات را تحت عنوان مشخص در يك جا طرح نموده باشد, بلكه قرآن يك موضوع را و حتى يـك روى داد را در جـاهـاى مـختلف و از زاويه هاى گوناگون طرح نموده است ,به اين لحاظ به دست آوردن ديدگاه قرآن در يك موضوع كار آنچنان آسانى نخواهد بود كه با ديدن چند آيه كسى بـگـويـد ديـدگـاه قـرآن است ! و يا با مطالعه كلمات هم خانواده و با استفاده از معجم المفهرس بخواهد ديدگاه قرآن را دست يابى كند به همين جهت تفسير موضوعى كار هر كسى نيست مفسر بايد از يك سوى كاملامحيط به كل فضاى قرآن بوده ,از جانب ديگر بايد ژرف انديش و عميق باشد, تـا بـتـوانـدمـوضوعى كه انتخاب مى كند جامع بحث نموده و بتواند مقصود قرآن را در آن رابطه به دست آورد. در هر صورت كتاب هاى ذيل را مى توان از اين گروه از تفاسير نام برد:. ((تفسير موضوعى قرآن مجيد )) حضرت آيت اللّه جوادى آملى (حفظه اللّه ). ((سنتهاى تاريخ در قرآن )) شهيد محمد باقر صدر (ره ). ((المدرسه القرآنيه )) شهيد محمد باقر صدر. (( معارف قرآن )) آيت اللّه مصباح يزدى . (( والمدخل الى تفسير الموضوعى للقرآن الكريم )) سيد محمد باقر ابطحى . (( پيام قرآن )) آيت اللّه مكارم شيرازى و جمعى از نويسندگان . ((منشور جاويد )) آيت اللّه جعفر سبحانى .

نگاهى ديگر.

مـنهج ها را از لحاظ انگيزه هم مى توان به گروه هاى متفاوت تقسيم نمود برخى انگيزه اصلى آنها تـبـيـيـن مفردات به خصوص واژه هاى مشكل قرآن است كه ريشه يابى ادبى مى كنند,برخى ديگر بدست آوردن احكام فقهى هدف اصلى آنهاست كه بيشتر به تفسير آيات الاحكام مى پردازند برخى بـه مـسائل كلامى مذهب خويش توجه دارند وسعى و تلاش مى كنند آيات قرآن را بر مذهب خود تطبيق كنند برخى موضوعات اجتماعى و خانوادگى و نيز شناخت انسان و تربيت آن را در تفسير پى مى گيرند و برخى به صورت تند روى به دنبال نكات ادبى صرف و نحو و معانى بيان هستند در بـيـن انگيزه هاى متفاوت بهترين انگيزه همان است كه هدف اصلى قرآن را تامين كند قرآن كتاب رهـنـمود و تربيت انسان است قرآن كتاب انسان شناختى ,جامعه شناختى و راه يابى در انگيزه هاى نظرى براى انسان است و راه كارهاى عملى زندگى بالنده و رشيد انسان راپى ريزى نموده است انـگـيـزه مهم و همگام با اهداف قرآن اين است كه در تفسير قرآن تعليم و آگاهى دادن به انسان , خود آگاهى جامعه نگرى و طرح شناخت ابعاد وجودى انسان و سنت ها و فرجام هاى آن سنت ها و خـلاصـه قـرآن را بـه زندگى جامعه , در ابعادگوناگون فردى , اجتماعى ,خانوادگى ,سياسى و پـى ريـزى حـكومت دارى و خلاصه آنچه به سعادت و رشد و تعالى انسان ارتباط دارد, همسو كند قـرآن كـتـاب يك بعدى نيست كه اگر كسى آن بعد را پى گيرى نمود هدف اصلى را پى گيرى كـرده باشد قرآن در زمينه انسان شناختى به صورت كامل و جامع راه يابهاى نظرى و راه كارهاى عـمـلـى را تـبيين وتحليل نموده است مفسر جامع و نزديك به اهداف قرآن آن كسى است كه به تامين اين هدف نزديك باشد. قرآن كتاب آخرت گراى يك بعدى نيست , براى رساندن انسان به سعادت آخرت ومعنويت طراح مـعـمـارى زنـدگـى آبادمى باشد كه بابهره ورى بهينه از نعمت ها مادى ومراقبت از روح لطيف انـسـان , در ساختار هويت معنوى ,باتامين شؤون عبادى , حقوقى ,خانوادگى , اجتماعى و سياسى انـسـان را رهنمود مى باشد زيرا اينها محورهاى اصلى زندگى دنيا و آخرت انسان است , كه بدون طـراحـى و دخـالـت در آنهاامكان تامين وسعادت آخرتى نيز وجود نخواهد داشت مفسر آگاه آن كسى است كه اهداف محورى قرآن را صحيح تبيين و تحليل نمايد.

تفسير به راى چيست ؟
.

تا كنون برخى روش ها مورد بررسى و نقد قرار گرفت قبل از تحليل ديدگاه منتخب توجه به يك كـژراهـه در عـرصه تفسير بايسته مى باشد و آن خطرى است كه در پيش روى هر مفسرى ممكن اسـت قرارداشته باشد ودرآثار عترت شديدا نسبت به آن هشدارداده شده است از آن به (( تفسير به راى ))ياد شده است قبل از طرح برخى ديدگاه هادراين راستابه چند روايت توجه مى كنيم . امام سجاد(ع ) از رسول اللّه (ص ) چنين نقل مى كند:. ((مـن قـال فى القرآن بغير علم فليتبؤا مقعده من النار))((604)), ((كسى كه درباره قرآن سخن بى پايه و ناآگاهانه بگويد جايگاه او آتش است )). و نيز از رسول اللّه (ص ) نقل شده است كه :. ((من فسر القرآن برايه فقد افترى على اللّه الكذب ))((605)), ((كسى كه قرآن را تفسير به راى كند بر خدا به دروغ افترا بسته است )). وعـن الـبـاقـر ((ويـلـك يـا قـتادة ان كنت انما فسرت القرآن من تلقا نفسك فقد هلكت واهلكت ))((606)), ((واى بـر تـو اى قـتـاده اگر قرآن رااز پيش خود تفسير كردى , هم خودرا به هلاكت رساندى و هم ديگران را نابود كرده اى )). ((مـا آمن بى من فسر برايه كلامى ))((607)), ((كسى كه كلام مرا تفسير به راى كند به من ايمان نيورده است )).
صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل