صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل


زبـان قوم عبارت است از واژگان گويشى با ويژگى گرامر و قواعد و شيوه هاى روانى ,رسايى و آرايه و فنون كمكى مانند تمثـيل , مـجـاز, استــعاره , مبالغه و مانند آن زبان قوم عامل اصلى ايجاد ارتباط و انس و رساندن مقاصد مى باشد از اين رو زبان قوم بافرهنگ قوم جدا مى شود زيرا كه زبان عـامـل و ابـزار رسـاندن مقاصد و فرهنگ است امافرهنگ ,معارف وباورهاى حق يا باطل يك قوم مـى بـاشـد از لـحاظ ارزشى ,ارزش فرهنگ اصيل و محورى است ولى ارزش زبان ابزارى مى باشد باروشن شدن تفاوت زبان و فرهنگ به برخى از ويژگى هاى زبان قوم مى پردازيم .

ويژگى هاى زبان قوم .

الف :واژگان گويشى .

واژگان گويشى كه تشكيل دهنده اسكلت هر زبان مى باشد,هويت اصلى هر زبان راشكل مى دهد الـبـتـه منظور واژه ها با مفاهيم است كه عامل انتقال مقاصد مى باشد وواژه هايى كه عامل انتقال مـفـاهـيـم مـى بـاشند, همواره در حال تغيير و تحولند يا جايگزين مى شوند و يا ساختار آنها تغيير مى كند بارورى و پالايش و ويرايش از ويژگى هاى زبان هاست كه به زبان تكامل مى دهد.

ب :قرار دادى بودن مفاهيم .

رسـانـدن مـفـاهـيـم توسط واژه ها يك امر ذاتى نيست بلكه اعتبارى و وابسته به قراردادمحاوره مى باشد اين سخن باطل است كه كسى ادعا كند مفاهيم اثر ذاتى الفاظ مى باشد,اگر ذاتى بود بايد هر واژه اى براى هر كس همان مفهوم خاص رامى رساند ونيازى به فراگيرى زبان نباشد مثلا واژه ((ما)) در زبان عرب مايع روان را مى رساند كه درفارسى ((آب )) گفته مى شود اگر رساندن اين مفهوم ذاتى واژه بود بايد هر كس لفظ ما رامى شنيد آن مفهوم به ذهنش مى آمد,نيازى به آشنايى بـا زبان عربى نبايد باشد بر اين اساس رساندن مفاهيم يك امر قراردادى است در هر زبانى براى هر واژه اى مـفهوم خاصى قرار داد شده است رساندن آن مفهوم نياز به آشنايى با قراردادهاى آن زبان رادارد بـدون آشنايى با قراردادهاى آن زبان , واژگان آن زبان نا مفهوم خواهد بود كه مثلاما را در مـقـابل چه مفهومى قرار داده اند از اين قرار داد كه ناشى از ايجاد انس بين واژه و مفهوم مى باشد تـعـبـيـر بـه (( وضع )) مى شود و چون قراردادى است نه حقيقى قابل تغييراست اگر فرضا واژه ديگرى به جاى (( ما )) براى مايع روان در نظر گرفته مى شد همان واژه اين مفهوم را مى رساند.

ج :قواعد سجاوندى و فنون سخن .

هر زبانى قواعد نگارشى و ويرايشى خاص خودش را دارد و همان طور كه واژگان زبان قرار دادى مى باشد,قواعد سجاوندى ( گرامر ) ويرايشى آن نيز امرى است قراردادى كه بر خواسته از ادبيات آن قوم است با زبان هر قومى سخن گفتن مى بايست بارعايت قواعد و فنون آن سخن باشد و يك سـخـن گـو بـراى روانـى ورسايى و آزين بندى سخن خود بايد از فنون همان زبان بهره گيرد و ويژگى هاى زبان را بايد رعايت كند.

د : فضاى سخن .

در سخن گفتن بايد فضا يعنى شرايط روحى مكانى و زمانى مخاطب رعايت شود وهمان طور كه ويـژگـى هاى مخاطبان با سطوح گوناگون متفاوت هستند,فضاى سخن نيز به فرا خور تناسب مـخـاطـب مـتـفـاوت خـواهـد بـود بـديـن لـحـاظ فـضـاهـاى گـونـاگـون بـراى مخاطبان حوزوى ,دانشگاهى ,مردم كوچه و بازار, صنعت گر و كشاورز و صحرانشين ,پديد مى آيد. يـك سـخـن گـوى آگاه و حكيم بايد با آگاهى از فضاى سخن خويش تناسب و شرايطمخاطب خـويـش را در نـظـر بـگيرد اگر با مخاطبان در سطح بالا سخن بگويد,فضاى معلومات و گفتار گويشى آنها را رعايت كند و چنانچه با مخاطبان نوجوان و خردسال روبرو است , اگر سطح سخن خود را هم پايين نياورد, سطح سخن گفتن را بايد به فراخوردرك آنها هماهنگ سازد ,. چون به كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكى بايد گشاد. كه منظور شيوه سخن گفتن است نه سطح سخن , يعنى پيام و مطلب عميق را با گفتارى ساده و روان طـرح كـند اگر سخن گو رعايت فضاى سخن را نكند مخاطب خويش را ازدست خواهد داد و با او بيگانه خواهد شد بر اين اساس رعايت فضاى سخن از ويژگى هاى محاوره مى باشد و باز تـاب فـرهـنگ مخاطب نيست اينها چهار ويژگى مهم است كه براى زبان هر قوم و ملت مى تواند بيان نمود.

قرآن و زبان قوم .

ايـن نـكته اشاره شد كه هر پيامبرى بزبان قومش سخن مى گويد, به اين حقيقت قرآن نيز تصريح دارد كه :. (مـا ارسـلنا من رسول الا بلسان قومه ) برداشتهاى متفاوت در بدست آوردن منظورآية ابراز شده اسـت بـرخى گفته اند : منظور از زبان قوم همان واژگان گويشى هر قوم است كه اگر پيامبر از بين عرب ها مبعوث شده با زبان عربى بايد سخن بگويد. بـرخـى ديـگـر گفته اند : زبان قوم يعنى زبان فطرت و چون فطرت همه انسان ها هم گون است رسول اللّه (ص ) با زبان فطرت كه زبان همه انسان هاست سخن مى گويد و به همين لحاظ رسالت او فراگير و جهانى است . ديـدگاه سوم معتقد است كه زبان قوم يعنى سطح افق فكرى مردم پيامبر بايد سخن خويش را به نـوعـى كه قابل درك قومش باشد, طرح كند و فراتر از دانش مردم سخن نگويد تا مخاطب را توان آموختن باشد. ديدگاه چهارم : منظور از زبان قوم افزون از واژگاه گويشى سازگار ى و تاثر ازفرهنگ و آداب و رسـوم قـوم مى باشد كه پيامبر براى ايجاد انس و ارتباط با مردم بايد به نوعى باورهاى آنها را ارج نهد و از آنها بهرگيرى نمايد. امـاديدگاه اول ,گرچه ممكن است صحيح باشد ولى كافى به نظرنمى رسد زيرا زبان قوم افزون بر واژگاه گويشى ويژگى هاى ديگر را نيز شامل است كه شرح آن طرح مى گردد. امـا ديـدگـاه دوم نـيز مخدوش است , زيرا زبان فطرت در همگان يكسان است و باهمگون بودن فـطـرت هـيچ گونه ويژگى براى زبان قوم هيچ پيامبرى تصور نمى شود لذازبان اختصاصى قوم نخواهد بود. ديدگاه سوم نيز با رسالت رشد و تعالى پيامبر ناسازگار است زيرا پيامبران هيچ گاه هم سطح افق دانـش مـردم سـخن نگفته اند پيامبران براى تعالى و بالندگى جامعه بشرى برانگيخته شده اند و سـخـنـى بـرتر از انديشه هاى انسانى دارند گر چه اگر منظور از اين ديدگاه اين باشد كه پيامبر سـطح سخن گفتن خود را, نه مرتبه پيام خويش را همگون مردم نمايدامرى قابل پذيرش خواهد بود و به همين جهت فرموده :. ((انـا معاشر الانبيا امرنا ان نتكلم الناس على قدر عقولهم )) ((493)) ما پيامبران مامورهستيم هم افـق درك مـردم سـخـن بـگوييم كه ممكن است منظور سطح سخن باشد نه سطح پيام گر چه معارف در مرتب عالى بر مردم عرضه نشد ((ماكلم رسول اللّه (ص ) العباد بكنه عقله قط))((494)) پيامبر هرگز با حقيقت و مرتبه بالاى عقل خويش با مردم سخن نگفت . ديـدگـاه چهارم نيز ممكن است اين خدشه را داشته باشد كه پيام پيامبر حق وصدق محض است پيامى با اين ويژگى ها سازگار با باورهاى مردم نمى تواند باشد. ديـدگـاه پنجم : مى توان گفت كه منظور از زبان قوم واژگان گويشى با تمام ويژگى هاى يك زبان است قواعد سجاوندى با فنون فصاحت و بلاغت و رعايت فضاى سخن به تناسب ويژگى هاى مخاطب , از خصوصيات زبان قوم است قرآن كه به زبان قوم عرب نازل شده است افزون بر واژگان عرب از تمام قواعد و ترازهاى زيبايى در رساندن پيام بصورت روان , رسا و شيوا بهره برده است و از مـسـائلى كه موجب كاستى و نقص درمحتواى پيام مى شده پرهيز نموده است ساختار زبان قرآن بـگـونه اى است كه با محتواى حق , صدق بودن قرآن سازگار باشد زبان قرآن زبان بى پيرايه از هر گـونه باطل گرايى ,تسامح و سازگارى با باورهاى غلط جامعه ميباشد بهمين جهت , كتاب حق اسـتـوار و به دور از هر گونه ملاحضه كارى است :(بالحق انزلناه وبالحق نزل )((495)), ((قرآن را به حق نازل كرديم و آن هم به حق فرود آمده است )). (انـه لـقول فصل وما هو بالهذل )((496)), ((آن سخن جدى و استوار و بدور از شوخى است )), در تـحـلـيل زبان قرآن بايد ويژگى هاى اصلى قرآن در نظر باشد تا نا هماهنگ بامحتواى قرآن جلوه نكند.

زبان قرآن از زبان قرآن .

در تـحـلـيل اين ويژگى ها از خود قرآن نيز مى توان كمك گرفت كه قرآن زبان خويش را تبيين مى كند:(ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ) را تحليل مى كند كه همان زبان عربى با خصوصياتش مـى بـاشـد:(هـذا كـتـاب مـصـدق لسانا عربيا) كه در اينجا لسان را باهمان زبان قوم عرب تبيين مـى كـند:(لسان الذى يلحدون اليه اعجمى وهذا لسان عربى مبين )((497)), ((زبان آن كسى كه قرآن را به آن نسبت مى دهيد اعجمى است , در حالى كه قرآن زبان عربى آشكار است )), كه منظور از زبان در اين كاربردها همان واژگان گفتارى با فنون زبان مى باشد. (نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين ) ((498)) . ((فرود آورد جبرائيل قرآن را به زبان عربى آشكار بر قلب تو تا اين كه از بيم دهندگان باشى )). بـنـابراين منظور از آيه :(ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ) همان است كه در اين قبيل آيات بكار گرفته شده است كه همان زبان قوم و واژگان گويشى همراه يا سجاوندى و فنون و فضاى سخن مى باشد. قـرآن بر اساس زبان قوم عرب مى باشد بدين معناست كه قرآن از زبان قوم كه ارزش ابزارى دارد, بـهـره گـرفـتـه اسـت يـعنى قرآن تمام محورهاى زيبايى ظاهر سخن را هماهنگ ساخته و تمام بـايسته هاى سخن را رعايت كرده است تا محتواى وحيانى و معارف ملكوتى را در حد اعلاى غناى مـحـتـوايـى در زيـبـاتـريـن غالب الفاظ در فكررس بشر قراربدهد آنچه به زبان قوم ارتباط دارد بايسته هاى سخن در واژگان گويش , سجاوندى وفنون روانى و رسايى و شيوايى و فضاى سخن و امـثـال اينهاست كه قرآن چون به غالب يكى از زبان ها در آمده است ,به صورت طبيعى ناگزير از رعايت آنهاست اما آن چه به محور دوم بازگشت دارد كه غناى محتوايى مى باشد معارف وحيانى و آن سويى است كه هيچ گونه تاثر از فرهنگ قوم خويش ندارد آنچه به بازتاب فرهنگ هم ساز است تاثردر محور دوم است كه در اين راستا قرآن فرهنگ يعنى آداب و عادات و عقايد ومعارف و جهان بـيـنـى مردم خويش و لو به صورت موجبه جزئيه و عالما و عامدا دردرون كلام خويش راه نداده اسـت , تـا چـه رسـد به اين كه گفته شود برخى معارف قرآن ديدگاه صاحب سخن نيست ناخود آگاه برگرفته از فرهنگ و دانش مخاطب است ! و ياهمراهى نمودن برخى از راه را ( مماشات ) با آنـان اسـت تـا بتواند در آنها انگيزه هاى پذيرش وحى ايجاد كند و حد اقل اين است قرآن در برخى مـوارد نسبت به باورهاى غلط مخاطب خويش ضرورتى نمى ديده است كه اظهار نظر قطعى كند بـلـكـه بـه گـونه دوپهلو سخن گفته است كه در عين حال كه باور غلط را تاييد نكرده , موجب آزردگى خاطر و جالش مخاطب نشود و چه بسا در انتخاب گونه ها و مثالها باورهاى آنان رامورد عـنايت قرار داده است تا روزنه نفوذ در جان ها باز شود ! حتى اين مقدار پذيرش آداب و رسوم قوم نيز با ويژگى هاى قرآن مانند قول حق و قول فصل بودن نا هماهنگ است قرآن تنها در بايسته هاى سـخـن بـه صـورت طـبـيـعـى از زبـان قـوم بهره گرفته است , كه بعد از توضيح كوتاه در مورد ويژگى هاى زبان قرآن برخى محورهاى كه در اطراف آن ايجاد شبهه شده مانند مثال ها و قسم ها و نـفرين هاى قرآن و مانند طرح آداب و رسوم قوم يا بهره گيرى از دانش مخاطب و مورد بررسى قـرار خـواهيم داد, تا اين نكته محورى به خوبى روشن گردد, كه آنچه قرآن به صورت طبيعى به رعايت آن ملزم بوده بايسته هاى سخن است , نه پذيرش فرهنگ زمانه .

ويژگى هاى زبان قرآن .

الف :واژگان عربى .

رسـول اللّه (ص ) چـون از ميان قوم عرب برگزيده شده است ,براى ايجاد انس وسازگارى با قوم , زبـان ديـن و پـيـامـش عـربـى مى باشد قرآن كه به زبان عرى مبين و اضح ريزش نموده است در گـويـش خـويـش واژه اختراع نكرده است بلكه از همان واژگان گفتارى متداول در عصر نزول بهره گرفته است كه پيامبر واضع واژگان گويشى نيست ,بلكه از روان ترين و رساترين واژه هاى متداول گفتارى بسان زيباترين سخن , كه همگان را به چالش فرا مى خواند پديد آورده است .

ب :فنون زبان عربى .

قـرآن كـه بـه زبان عربى تجلى يافته است , در بهره گيرى از گرامر و قواعد صرف و نحوو معانى بـيـان براى رساندن پيام خويش به شيواترين و روان ترين سخن از همان ترازهاى زيبايى اين زبان بـهره گرفته است منتهى چون خداى آگاه و خبير سخن مى گويد به تمام رموز و فنون روانى و رسـايـى و شيوايى آگاهى كامل دارد و توان بهره گيرى اين فنون رادر هنگام سخن نيز دارد زيرا فـرامـوشـى و نـاتوانى نسبت به امر ممكن در او راه ندارد لذا بااين ويژگى توانسته سخنى در حد اعجاز بيورد كه ديگران از همانند آورى آن عاجزبمانند ويژگى سخن قرآن نسبت به ساير زبان ها و زبان عربى اين است كه برترين مرتبه فنون سخن در آن رعايت شده است كه كلام خدا هم از ساير زبـان هـا و هـم از زبـان مـتـداول عـرب ممتاز شده است در عين حال كه بر اساس همان قواعد و سجاوندى زبان عرب مى باشد.

ج :بهره گيرى صحيح از شيوهاى محاوره .

قـرآن در سـخـن گفتن از شيوه هاى محاوره بين همه انسان ها بهره گرفته است نوع معيارهاى سـخـن مـشـتـرك بـيـن زبانهاى مى باشد مانند اين كه در سخن گفتن براى رساندن مقصود از برهان ,موعظه , جدل ,استعاره ,تمثيل و تشبيه , قسم و نفرين رعايت دانش مخاطب و فضاى سخن , تـوصيف و مبالغه , كمك گرفته مى شود و در هر زبان فرهنگ جامعه انسانى اين چنين است قرآن هـم از ايـن شيوه ها كاملا بهره گرفته با يك فرق عمده و آن اين كه آن نوع محورها كه در ساختار سخن از جهت روانى و رسايى و شيوايى ورساندن محتوا تاثير داشته است و موجب كاستى و نقص در مـقـصـود, يـا سـاختار سخن نمى شده است , آنها را به كار گرفته است اما محورهايى كه سبب كـاستى ها و نواقص كه در ساختار ظاهر سخن يا در محتواى آن مى شده به نوعى كه موجب كذب مـدعـا يـا بـى تـفاوتى به موضوع باطل و امثال اينها باشد از تمام اين فنون فاصله گرفته است در حـقـيـقـت زيـبـايـى هاى فنون سخن را در حد اعلا به كارگرفته و از تمام عوامل كاستى و نقص پـرهيزنموده است از اين جهت نسبت به ساير گفتارها ممتاز است قرآن مطالب خويش راهمراه با بـرهـان الـقـا نموده است و براى نفوذ در اعماق جان از موعظه بهره گرفته است وشيواترين نوع استعاره را مانند :((يا ارض ابلعى مائك باسما اقلعى )), اى زمين آب خويش را فرو بر, اى آسمان آب را ريشه كن كن تنظيم كرده كه در اطراف اين محورهادر بحث زبان طرح شبهه نيست لذااز اينها صـرف نـظـر و بـه قـسـمت هايى كه در پيرامون آنها برخى ايجاد شبهه نموده اند و آنها را متاثر از فـرهـنـگ و زبـان عـصـر نـزول پنداشته اندو يا قرآن را كتاب تسامح و مماشات معرفى نموده اند, مى پردازيم .

1 ـ مثال هاى قرآن .

قرآن در تبيين معارف و مقاصد خود از تمثيل و تشبيه , فراوان كمك گرفته است ومطالب عميق تـوحـيـدى را در قـالـب مثال در خور فهم همگان قرار داده است مثال ها وتشبيه هاى قرآن به دو گونه عينى و فرضى مى باشند. الف : مثالها و تشبيه هاى عينى مثالهايى است كه تحقق خارجى دارند مانند:. (ضرب اللّه مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها فى السما تؤتى اكلهاكل حين ) خداى سبحان مثال مى زند كه كلمه طيبه همانند درخت طيبه و پاكى است كه ريشه هاى ثابت و استوار و شـاخـه هـاى آن در آسـمان فراز كشيده است و همواره ثمرمى دهد در اين گزيده , كلمه حق به درخت استوار تشبيه شده است كه درخت اين چنين در خارج تحقق دارد. مـقابل همين نكته مثال ديگر انتخاب مى كند:(ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار) ((499)) . مـثـال كـلمه خبيثه و باطل همانند درختى خبيثى و بى ريشه است كه بر روى زمين نهاده شده است كه ثبات و استقرار ندارد با وزش يك نسيم به چپ و راست مايل مى شود دراين مثال گزيده گـونـه , براى تشبيه بى ثباتى باطل به چنين درختى بى ثبات بهره گرفته است كه در خارج اين چـنين درخت ,فراوان وجود دارد و يا در مورد انسان هاى بى انديشه كه در اثر خود محورى حاضر به انديشيدن نيستند اين گونه مثال انتخاب مى كند:. (مـثـل الـذيـن حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا)((500)), ((آنان كه كتاب آسـمانى تورات بر آنها عرضه شد (يهود ) ولى آن را نيانديشيدند همانندچهارپايى كه بارش كتاب بـاشـد مى مانند)), همانگونه كه چهار پا از بار كتابش بهره نمى برد, انسانى كه حق انديش نيست و نـسـبـت به دين دگر انديش بهره اى ازمنابع وحى نمى برد اين مثال نيز عينى است كه در خارج چهارپايانى كه بارشان كتاب باشد وجود دارد. نـوع دوم از مثالهاى قرآن فرضى است :(مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سـبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة )((501)), ((مثال آنان كه در راه خدا انفاق مى كنند همانند آن حـبـه رويـش اسـت كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه صد عددحبه ببار آورد)), كه يك حبه هفت صد حبه شود رشد و بركت انفاق اين چنين است ممكن است در خارج چنين گندمى وجود نـداشـتـه بـاشد كه يك دانه آن هفت خوشه و هرخوشه صد حبه گندم بروياند ليكن قرآن فرض وجود نموده است گر چه امر محالى نيست , امكان تحقق خارجى دارد. و مانند:(انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم طلعها كانه رؤوس الشياطين )((502)),((درخت زقوم درختى است كه از ريشه جهنم رويد كه طلع و شكوفه ها و ميوه هاى تازه آن مانند سرهاى شيطان هـاسـت )), تـلخى و منظره شوم و كريه درخت زقوم را به سرهاى بدخيم شيطان ها تشبيه نموده است شكوفه ها و ميوه هاى درخت زقوم را كه در كنار هم اجتماع نموده باشند به سرهاى كريه و بد خـيم شيطان ها تشبيه نموده است كه در يك جاجمع شده باشند اين مثال انتخاب گونه فرضى اسـت نـمـى خـواهد بگويد درخارج چنين چيزى اجتماع كرده و تحقق دارد فرض وجود براى آنها مـى كـند البته اين گونه واهى وخيالى كه واقعيت خارجى نتواند داشته باشد نيست , كه براساس بـاورهـاى مخاطب وبازتاب فرهنگ زمانه انتخاب شده باشد, كه قرآن متاثر از فرهنگ و باورهاى غـلـط مـردم نـيـسـت و حـتـى نـخـواسته نسبت به باورهاى غلط مردم بى تفاوت عبور كند زيرا بـاورهـاى فـرهـنـگى مردم دو گونه است برخى بر اساس واقعيت هاست برخى بر اساس خيال و وهـم در بين مردم انسان با پيكر مهيب را مى گويند غول پيكر است كه در خارج غول يك حقيقت نـيـسـت يـك مـوجـود هيولايى و وهمى است اگر قرآن مثال به غول مى زد, مى شدكسى بگويد انتخاب مثال , بازتاب فرهنگ زمانه است و بر اساس باور مخاطب مثال زده كارى به صحت و سقم آن نـدارد! مثال قرآن به رؤوس الشياطين است شيطان نه در نزدعرب بلكه در نزد همه جوامع و مـلـيـت هـا از شروع زندگى انسان همواره مظهر زشتى و بدخيمى است آنهم نه اين كه خيال و واهى باشد حقيقت خارجى دارد اگر حقيقت هرموجودى به سيرت آن است نه به صورت دو نماد از يك موجود هر دو حقيقت دارند((صورت و سيرت )), سيرت شيطان و حقيقت آن زشتى و كريه الـمنظر بودن و بد خيمى است و درخت زقوم تشبيه به سيرت شيطان شده است كه امكان تحقق خـارجـى هـم داردهمانگونه كه فرشته مظهر زيبايى و جلوه گرى است و انسان زيبا را به فرشته تشبيه مى كنندو انسان نيك را نيز به سيرت فرشته تشبيه مى كنند كه فلان شخص فرشته رو است فلان شخص فرشته خوى است چنانچه وقتى جبرئيل امين (ع ) به رسول اللّه (ص )متمثل مى شد,به صـورت زيـبـاترين جوان زمان رسول اللّه (ص ) (دحيه كلبى )((503))متمثل مى شد در تشبيه به فـرشـتـه گـاهى صورت و گاهى سيرت در نظر سخن گو است در تشبيه به شيطان نيز گاهى سـيـرت مورد عنايت است و سيرت شيطان بد منظر بودن و بد خيمى است و قرآن هم اين گونه مـثال گزيده است كه يك مثال گويا و قابل درك همگان است زيرادر نزد همگان سيرت شيطان ايـن چـنـيـن مطرح است و اختصاص به قوم و فرهنگ خاصى هم ندارد انتخاب گونه و مثال اين چـنـيـن كمك گرفتن از واقعيت هاى موجود براى معرفى حقيقت و سيرت ويژگى هاى درخت جهنم است , كه ناشى از عملكرد زشت وپيروى ازشيطان نمودن جهنمى مى باشد. و نيز در مثل آيه :. (قـل انـدعـوا مـن دون اللّه مـا لا ينفعنا ولا يضرنا ونرد على اعقابنا بعد اذ هدانااللّه كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران له ) ((504)) . بگو غير از خدا را مى خوانيم كه نه نفعى و نه ضررى به ما مى رساند! با اين كار كه به غير خدا متوجه شـديم برگشت به عقب نموديم بعد از آن كه خداى سبحان ما را رهنمودفرموده است همانند آن كسى كه شيطان ها او را در پرتگاه سقوط پرتاب نموده باشند,در بيابان حيران و سرگردان مانده باشد در اين كريمه انسانى كه به دنبال بتها و خدايان دروغين ميباشد به انسانى كه شيطان ها او را گـمراه نموده اند و از صراط مستقيم به پرتگاه پرتاب و سرگردان رها نموده اند تشبيه شده است انتخاب مثال فرضى است كه امكان تحقق خارجى دارد مثال فرضى واهى و موهم نيست مثالى هم نـيـسـت كـه اكنون عينيت خارجى داشته باشد تا كسى در بيابان به دنبال شيطان بگردد, كه در بيابان شيطان كجا بوده است كه موجب ره گم كردن كسى شود ؟
! و اصولا مگر راه گم كردن در بـيـابـان به دخالت شيطان است ؟
!آيه مى گويد گمراهى ها موجب سرگردانى مى شود, همانند انـسـان سـرگـردان در بـيـابان كه شيطان وى را از صراط مستقيم به پرتگاه افكنده است سخن ازگـمـراهـى شـيـطـان اسـت نه ره گم كردن گم گشته به ديگر سخن در آيه مشبه و مشبه بـه گـمـراهـى اسـت انـسـان گـمراه بت پرست به انسان گمراه ديگر تشبيه شده است گرچه اگـرره گـم كـرده نـيـز بـاشـد دخالت شيطان بعدى ندارد, زيرا در نوع گرفتارى هاى روزمره انـسـان دخـالـت شـيـطـان را نـمى توان مردود دانست هنگامى كه همراه موسى (ع ) طعام خود رافراموش نمود,دخالت شيطان را مطرح كرد:. (وما انسانيه الا الشيطان )((505)), ((شيطان باعث فراموشى من شد)). و نيز در مورد ربا خوار سر گردان كه در محاسبات اقتصادى و زر اندوزى و افزون طلبى حيران و سـرگردان است استقرار و آرامش خويش را از دست داده , تعادل روحى ندارد و همواره در خيال تكاثر است , كه مختال و فخور است اين چنين كسى همانندشيطان زده متخبط است قرآن تحليل مى كند و مى فرمايد:. (الذين ياكلون الربا لايقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس )((506)),((ربا خواران كـه تعادل روحى خود را از دست داده اند نمى ايستند و قوام ندارند جز مانندكسى كه شيطان زده شده است )), اين گونه انتخاب مثال نه بازتاب فرهنگ زمانه است نه بى تفاوتى نسبت به واقعيت ها كه با كتاب رهنمود سازگار نباشد بلكه انتخاب گونه هايى است اگر فرضى هم باشد امكان تحقق دارد و مـلـمـوس روزمـره عـمـوم مردم در هر زمان ومكان است در آيه انسان ربا خوار كه تعادل اقـتـصادى را از دست داده به انسان مصاب كه در اثر دخالت شيطان دچار صرع شده تشبيه شده اسـت و دخالت شيطان در پيدايش صرع لزوما به صورت مستقيم نيست چه بسا عوامل قريب ديگر در آن دخـالـت داشته باشد در آيه دخالت شيطان در پيدايش صرع را اشعار دارد به خصوص اگر مـنظورشيطان جن باشد هيچ بعدى ندارد و باورى نيست كه علم در صدد طرد آن باشد زيراعلم تـاثـير شيطان جنى را در پيدايش اين گونه پديده ها به صورت غير مستقيم و حتى مستقيم نفى نـمـى كـنـد بنابر اين گونه مثال ها در قرآن براى تبيين حقايق ومعارف ,نمى تواند تاثر از فرهنگ زمانه و يا تاييد باورهاى باطل يك قوم باشد.

2 ـ قسم و نفرين در قرآن .

از شـيـوه هـاى مـتداوال سخن در بين جوامع ,بهره گيرى از قسم و نفرين است درمواردى براى تـثـبيت مدعا و يا با شكوه جلوه دادن باورى يا چيز ديگر و يا مقدس معرفى نمودن چيزى قسم ياد مـى كـنند هر ملتى حق يا باطل بر اساس اعتقادات و باورهاى خويش از اين شيوه بهره مى گيرد, حـتـى در يك فرهنگ طاغوتى ظلم و ستم اين شيوه كاربرد دارد كه ساحران فرعون براى بزرگ جـلـوه دادن سـحر و پيروزى خود و با عظمت طرح نمودن شكوه فرعون به عزت فرعون قسم ياد مى كنند:. (وبـعزة فرعون انا لنحن الغالبون )((507)), ((قسم به شكوه فرعون كه ما پيروزخواهيم بود)), اين شيوه زندگى انسان است كه از جان و مقدسات باورهاى خويش براى نفوذ بيشتر در جان مخاطب از آن بهره مى گيرد و اين ويژگى اختصاص به زبان خاصى ندارد. قرآن از اين اصل بهره وافر برده است براى تثبيت مدعا براى با عظمت نشان دادن مخلوقات و براى تاثير در روح مخاطب و جلب و برانگيختن جان و عاطفه مخاطب ازقسم به روز با عظمت قيامت , مـقـدسات ,نوشتار,قلم و ابزار نوشتار ماه و خورشيد وستارگان , جان انسان ها, روز و شب و سخن دارد. و نيز از شيوه هاى محاوره اين است كه وقتى مخاطب از آرمان هاى سخنگو سرپيچى مى كند و عناد و اصرار مى ورزد, سخن گو وى را از خويش طرد مى كند و محروم ازعنايات و توجه خود مى نمايد نفرين و اعلان انزجار در مرحله پايانى محاوره صورت مى گيرد در آن هنگام كه سخن گو با بهره گيرى از شيوه هاى گوناگون نتواند مخاطب راجلب كند و مخاطب نسبت به باورهاى او عنود و چـه بسا چالش گر بوده و مخالف ارزش هاى او قدم بردارد, در اين صورت نوبت به نفرين و اعلان انـزجـار مـى رسد, كه شيوه متداول تمام جامعه است بخصوص در جبهه گيرى هاى سياسى شعار نفرين (( مرده باد)) و((زنده باد)) زبان زد همگان است . قـرآن نـيـز از اين شيوه بهره گرفته است انسان هايى كه در نهايت عناد با حق هستند هيچ گونه روزنـه اى بـراى تـابش نور حق باز نمى نهند و نسبت به نور حق اعمى و اصم هستنداعلان انزجار مـى كند و آنها را مورد لعن و نفرين قرار مى دهد كه در ضمن عبرت براى آنها هشدار براى ديگران نيز قرار گيرد:. (ان الذين كفروا وماتوا وهم كفار اولئك عليهم لعنة اللّه )((508)), ((آنان كه كفرورزيدند و به عناد خود ادامه دادند تا با روحيه كفر مردند از رحمت خدا دور هستند)). (ان الذين يكتمون ما انزلنا اللّه من البينات والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللاعنون )((509)), ((آنان كه بينات و رهنمودهاى آشكار الهى را كه آشكار براى مردم بـيـان كـرده ايـم كـتـمـان كـنند, اينها مورد لعن و نفرين خداى سبحان و همه لعنت كنندگان هستند)). و مانند:(قتل الخراصون )((510)), ((مرگ بر پيروان گمان و معاند حق )). (قـتـل اصـحـاب الاخـدود)((511)), ((مـرگ بر اصحاب كافر اخدود كه در اثر كفرمؤمنان را در كوره هاى آتش سوزاندند. (قتل الانسان ما اكفره )((512)) ((مرگ بر انسان كه تا اين حد ناسپاسى و كفرمى ورزد)). اين همان مرگ بر اصحاب اخدود و مرگ بر انسان عنود و لجوج در كفر است و حتى در صورت نياز شخص را با اسم لعن مى كند:. (تبت يدا ابى لهب )((513)), ((بريده باد دست ابولهب )). ايـنها محورها و شيوه هاى سخن در جامعه بشرى است و بهره گيرى از آنها متاثر ازفرهنگ جامعه نـيـسـت , قـسـم و نـفـرين قرآن بازتاب فرهنگ مردم نيست بهره گيرى ازشيوه ها براى نفوذ در مخاطب است همان گونه كه از شيوه هاى و فنون فصاحت و بلاغت براى روانى و رسايى بيان خود بهره مى گيرد از اين شيوه ها نيز كمال بهره را مى برد گرچه با قسم نفرين هماى مردم اين فرق را نـيز دارد كه قرآن به اشيا با عظمت كه تقدس ياشكوه واقعى دارند قسم مى خورند نه به چيزهاى خـيـالى مانند عزت فرعون و نيز نفرين بارعايت ساير مراحل سخن در تاثير گذارى است اگر آن مراحل تاثير نگذاشت در نهايت مورد نفرين قرار مى گيرد.

3 ـ طرح آداب و رسوم .

هـر كـتـاب رهنمود مانند قرآن افزون بر طرح معيارهاى راهبرى به صورت آغازين درزمينه هاى حـقوقى ,اخلاقى , اجتماعى , سياسى و اقتصادى كه با زندگى و سعادت انسان ارتباط دارد دخالت مـى كند كتاب رهنمود نسبت به ناهنجارى هاى موضوعات ياد شده نمى تواند بى تفاوت باشد,البته ادعـا ايـن نـيـسـت كه دين و قرآن در تمام شؤون اجتماعى مانند قوانين راهنمايى و رانندگى و امـورى مانند كشاورزى , دام دارى و دخالت داردفعلا سخن در ابعاد دخالت دين نيست ,سخن در ايـن اسـت , كه يك كتاب انسانى ورهنمود نسبت به موضوعاتى كه در سرنوشت انسان نقش دارد, نمى تواند بى تفاوت باشدكه اگر بى تفاوت شد كتاب هدايت نخواهد بود. قـرآن درايـن راسـتـا از اعـتـقـادات باطل اقوام گذشته و نيز مفاسد اجتماعى آنها درزمينه هاى اقـتـصـادى ,اخـلاقـى ,حـقوقى سخن دارد قرآن از استكبار قوم نوح (ع ) و تمردقوم ابراهيم (ع )و مـوسـى (ع ) و فـسـاد قوم لوط و كم فروشى و خيانت قوم شعيب :(وزنوابالقسطاس المستقيم ولا تـبـخـسـوا الـناس اشيائهم )((514)), ((با ميزان و ترازوى دقيق وزن كنيد)), در فروختن جنس , چـيزى فروگذار نكنيد (كم فروشى نكنيد) و نيز ناهنجاريهاى اعتقادى , اخلاقى و اجتماعى عصر نـزول سخن دارد قرآن در اين زمينه از هابيل و قابيل شروع تا عصر نزول سخن دارد زيرا باورهاى غـلـط مـانـنـد زنـجـيرهايى است كه انسان ها رابه بند كشيده است , بدون باز كردن اين زنجيرها انسان ها آزاد نمى شوند و توان حركت در مسير حق را نخواهند داشت پيامبران براى رهايى انسان ها از زنجير اسارت ها مبعوث شده اند:. (ويـضـع عـنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم )((515)), ((پيامبر سنگينى ها وغل هايى كه بر گـردن آنـهـا نـهـاده شـده بود بر مى دارد)), لذا طرح آداب و رسوم و باورهاى غلط اختصاص به بـاورهـاى باطل زمان نزول ندارد و افزون بر اين يك كتاب رهنمودناگزير از طرح و تصحيح آنها مـيـبـاشـد كـه پـيـامبر نقش اصلاحى در اين گونه بخش ها را به عهده دارند نه اين كه پيامبران مـصـلـحـان اجـتماعى باشند پيامبران رسالت وحى و ملكوتى را به دوش دارند, البته براى هموار نمودن راه ملكوتى بايد موانع را از سر راه بردارند براين اساس اين موضوع نيز تاثر از فرهنگ زمانه نمى باشد و بازتاب فرهنگ زمانه نيست بلكه ايفاد نقش در اصلاح جامعه است كه كتاب رهنمودى چون قرآن هرگز نسبت به آن بى تفاوت نمى تواند باشد.

4 ـ دانش مخاطب .

مـخـاطـب يك سخن گو از دو نوع باورها برخورداراست برخى باورهاى غلط خيالى وبى اساس و برخى باورهاى بر اساس واقعيت ها نوع دوم از آگاهى مخاطب ,دانش مخاطب است كه منطبق با واقع مى باشد يك سخنگو حكيم باورهايى غلط رااصلاح مى كند اما از باورها و آگاهى هاى صحيح مـخاطب خويش براى رسيدن به اهداف خود كمك مى گيرد و مخاطب خويش را به واقعيت هاى جديد دانش رهنمودمى سازد يك كتاب صدق و حق محض هيچ گاه باورهاى باطل را نمى پذيرد, كـه درايـن صورت كتاب حق نخواهد بود و بى تفاوت هم از كنار آن عبور نمى كند, زيرا كه كتاب رهنمود نخواهد شد. در زمـان نـزول قـرآن مـخاطبان قرآن باورهاى نوع اول را فراوان داشتند طب جالينوس و هيئت بطلميوس رايج عرب و عجم بود ليكن قرآن از باورهاى غلط رنگ نگرفت و حتى به صورت موقت هـم آنـهـا را تـاييد نكرد كه تاثر از دانش مخاطب گرفته باشد اصولا اين نوع باورها دانش نيستند قـرآن در ايـن گـونـه مسائل مخاطب را به واقعيت گردش افلاك رهنمود كرد سخن از حركت دورى سـتـارگـان و مـاه و خـورشـيـد وزمـيـن بـا نـظـم خـاص بـه ميان آورد:(كل فى فلك يـسـبـحـون )((516)), ((هـمـه در مـدار خـاص شناورند)), هيچ آيه اى از آيه ها قرآن تاييد هيئت بطلميوسى نيست برداشتهاى مسلمانان ويا توجيه برخى افراد از آيه هاقرآن و سعى در تطبيق آنها بـا پـيـش فـرض هاى خويش ربطى به آيه هاقرآن ندارد مثلا در احتجاج ابراهيم خليل (ع ) با نمرود مى فرمايد:. (ان اللّه يـاتـى بـالـشمس من المشرق فات بها من المغرب ), ((خداى سبحان خورشيد رااز مشرق پديدار مى كند اگر تو مدبر نظام هستى , از مغرب پديدار كن )). واژه ((اتـى )) را لغت اين چنين معنا مى كند:((اتت النخلة والشجرة , طلع ثمرها)) ((517)) پديدار شـدن نـخـل يـا درخـت همان پديدارى ميوه آن است مضمون آيه اين است كه خداخورشيد را از مـشرق پديدار مى كند پديدار شدن خورشيد از مشرق هم با گردش زمين هماهنگ است و هم با گـردش آفـتـاب سـازگـار مـى باشد لذا سخن قرآن در پديدار شدن خورشيد هماهنگ با هيئت بـطلميوسى نيست و يا طبقات زمين را به انواع خاك هاى نمناك و شن و معنا كردن , مفاد آيه هاى قـرآن نـيست , حدس و پندار مفسر است اگرمفسر اين گونه تفسير كرد دليل برداشت صحيح از قـرآن نـيست , اگر اشكال متوجه باشدبه برداشت هاى غلط متوجه است نه به آيه هاقرآن قرآن در ايـن گـونـه موارد پذيرفته هاى قوم خود را نپذيرفته است بلكه مخاطب را به واقعيت هاى هستى رهـنـمـود مى باشد وچون هيئت بطلميوسى ريشه در فرهنگ مردم حتى مسلمانان داشته برخى آيه هارا بر اين باورها انطباق داده اند.

5 ـ رهنمود به واقعيتها.

امـا بـاورهايى در تاثير سحر و كهانت و چشم زخم كه در قرآن سخن از آنها رفته است و يا سخن از وجـود فـرشـته و جن سخن از سحر و كهانت و علوم غريبه اين چنينى ,اختصاص به فرهنگ زمانه قـرآن نـدارد, بلكه سابقه طولانى دارد و نيز اعتقاد به وجود((فرشته و جن )) همزمان با زندگى بشر است و اوج برخى ازاين باورهابه قبل از اسلام به زمان حضرت موسى (ع ) و سليمان و بازگشت دارد. افـزون بر اين تاثير اين نوع علوم يك حقيقت است همان گونه كه وجود فرشته و جن يك حقيقت است امر پندارى و خيال نيست و تمام ملت ها هم به اين واقعيت باور دارندسحر و كهانت در ذهن طرف تاثير واقعى دارد و در او ايجاد خيال مى كند و مسحور رابا همان خيال هاى خويش به هر سو كـه مى خواهد حركت مى دهد سحر تاثير در واقعيت خارجى ندارد كه خارج را تغيير دهد ليكن در خيال طرف خود اثر مى گذارد و خيال خود مرحله اى از واقعيت است :. (سحروا به اعين الناس واسترهبوهم )((518)), ((چشمان مردم را سحر كردند و آنهارا ترساندند)). (فـاذا حـبـالهم وعصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى )((519)), ((از سحر ساحران آن هنگام رسـن ها و عصاهاى آنهادر خيال او (احتمال قوى فرعون , احتمال ضعيف موسى ) پديدار شده بود كـه گـو ايـن كـه آنـها در حركت هستند)), تاثير سحر و كهانت درخيال مسحور است و اين يك واقعيت است خداى سبحان تاثير سحر را كه يك امرحقيقى و وجودى است به لحاظ توحيد افعالى در تـحت سيطره اذن تكوينى خدا معرفى مى كند:(يفرقون بين المر وزوجه وما هم بضارين به من احـد الا بـاذن اللّه ) ((520)) ,سـاحـران با سحر بين همسران جدايى مى افكندند و هيچ گونه تاثير سـويـى نـمـى نهند مگربه اذن تكوينى خداى سبحان باتوجه به اين حقايق چگونه مى توان سحر را امرى غيرواقعى معرفى كرد؟
!. و هـم چـنـيـن نگاه و چشم زخم تاثير نگاه و يا روح توسط نگاه نمودن امر حقيقى است :(وان يكاد الـذيـن كـفـروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر ويقولون انه لمجنون )((521)), ((نزديك بود هنگامى كه كفارآيات قرآن را مى شنيدند تو را باچشم زخم بلغزانند (منظور آسيب رساندن است نه گـمراهى ) و هم آنان مى گويند عجيب شخص ديوانه اى است !!)), قرآن به اين حقايق اشاره دارد لـيـكـن ايـن تاثر از باورهاى مخاطب خويش نيست ,اينها واقعيت هايى است كه تجربه يا دسترسى نـدارد و يـا درصورتى كه برخى ابزار آنها در دسترس علوم تجربى قرار گيرد, از ناحيه آن مردود نمى باشد.
صفحه بعد

فهرست

صفحه قبل