در كتاب هاى رجالى شيعه نام و نشانى از عاصم يافت نشد ليكن بر اساس نقل البيان ,رجاليون اهل سنت وى را توصيف مى كنند ((276))
اما راويان ايشان آنچه مورد توجه است حفص است نه ابو بكر
و حـفـص در كتاب هاى رجالى شيعه توثيق نشده است واگر سخنانى كه به عنوان كذاب و جاعل
حـديـث كـه بـرخى عنوان مى كنند ((277))
درمورد ايشان ثابت نشود حداقل اين است كه امامى
مـجـهـول الحال است و به روايت اونمى توان در فقه اعتماد نمود در عين حال عاصم چون با يك
واسـطه به زمان على بن ابى طالب (ع ) متصل مى شود و اهل كوفه بوده است و به لحاظ دقتى كه
داشـتـه , قـرائت وى دراكـثـر مـوارد, مـنطبق با قرائت عموم مى باشد و به فرمايش زيباى برخى
((نـسبت )) در اين مورد معكوس است , ((278))
ملاك قرائت متواتر است نه قرائت فرد در بين قرا
سبع ,عاصم چنين ويژگى را دارد كه همراه با قرائت عمومى مى باشد و جز در موارد بسياراندك از
قـرائت مـتـواتـر فـاصـلـه نـگـرفـته است و با بررسى كه از نقل اختلاف قرائت هاى تفسير شريف
مجمع البيان انجام گرفت به دو مورد برخورد شد كه قرائت عاصم به روايت حفص با قرائت متواتر
فـرق دارد, يـكى در آيه 18 انفال :((ذلك بان اللّه موهن كيدالكافرين )) كه قرائت متواتر كسره كيد
(كيد الكافرين ) است قرائت منسوب به عاصم نصب كيد (كيد الكافرين ) است ((279)) دوم آنه 33
احزاب كه قرائت متواتر ((قرن فى بيوتكن )) به فتح قاف در صورتى كه قرائت منسوب به عاصم به
روايـت حـفـص بـه كـسـرقـاف است (قرن ) البته نقل ديگر از عاصم در همين مورد همان قرائت
عـمـومـى اسـت ((280)) اين ويژگى مهم قرائت عاصم است كه از بركت پيروى از اهل بيت على
بن ابى طالب (ع ) نصيب عاصم شده است .
اين نكته نيز ممكن است نياز به توضيح داشته باشد كه در روايت موثق از امام صادق (ع ) اين چنين
آمـده بـود كـه ما بر قرائت ابى هستيم ((281))
قرائت ابى هم به عنوان فرد خصوصيت ندارد, بلكه
چـون مـنـطبق با قرائت متواتر بوده است , كه قرائت اصلى قرآن است به اين جهت مى فرمايد مابر
طبق قرائت او هستيم و ائمه (ع ) هم كه قرائت آنها اعتبار دارد به همين جهت كه به لحاظ آگاهى
به حقيقت قرآن همراه با قرائت متواتر بوده اند.
ملاك صحت قرائت .
نتيجه مهم بحث اين است كه تنها ملاك صحت قرائت يك چيز است و آن تواترقرائت است گر چه برخى ملاك هاى متعدد عنوان نموده اند, مانند موافقت با قرائت عمومى , موافقت با افصح در زبان
عـربى , عدم مخالفت با دليل و برهان قطعى ((282))
ازمطالب گذشته به دست آمد آنچه ملاك
صحت قرائت است , همان موافقت با قرائت عمومى و متواتر مى باشد البته وقتى قرائت اصلى قرآن
احـراز شـد , مـطـابق افصح نيزخواهد بود و هيچ دليل قطعى هم با آن منافاتى نخواهد داشت در
سـراسر كتاب هاى روايى هم روايت صحيحى وجود ندارد كه با قرائت متواتر مخالفت كند, گرچه
اگـروجـود هـم داشـت نـمـى تـوانـسـت بـا تـواتر معارضه كند, ليكن چنين چيزى وجود ندارد
نـتيجه اينكه :در تمام موارد اختلاف قرائت تنها مى توان به قرائت اصلى , قرائت نمود, در مثل مالك
يوم الدين , ملك يوم الين , جايز نيست در مثل حتى يطهرن , حتى يطهرن صحيح نيست و همچنين
در ساير موارد اختلاف قرائت .
مرورى به آنچه گذشته .
در مـرحـله اول اين بخش استدلال شد كه قرآن كه يك مرتبه تلفظ و نازل شده است ,بيش از يك اعراب پذيرا نيست يك اعراب جز حقيقت قرآن است , قرائت هاى متفاوت از قرآن يك پديده عارضى
اسـت و از عصر رسول اللّه (ص ) شروع شده است كه هم برهان عقلى و هم راوايات رسيده از رسول
اللّه (ص ) و ائمـه (ع ) آنها را رد مى كند اين قرائت ها همواره در حاشيه بوده اند و هيچ گاه به قرائت
متواتر قرآن ضربه وارد نكردند.
در مـرحله دوم اين بخش اين نكته به اثبات رسيد كه تواتر قرآن ملازم با تواتر يك قرائت نيز هست
لذا پذيرش تواتر قرآن پذيرش تواتر يك قرائت هم مى باشد و اين قرائت همان قرائت عموم مسلمانان
اسـت كـه از ابـتـداى نزول قرآن متداول بوده است ونيز به اين نكته اشاره شد قرائت هاى ديگر بر
طبق نظر فقهاى شيعه خارج از حقيقت قرآن هستند و بر خلاف قاعده مى باشند گر چه به لحاظ
بـرخى ادله , فقهاى شيعه قرائت هاى گوناگون را جايز مى دانند و اشاره شد كه ادله اين گروه از
فـقـهـا نيز مخدوش است اما فقهااهل سنت قرائت هاى گوناگون را قرآن مى پندارند كه اساس و
مـبـنـاى آنـهـا مخدوش مى باشد و در نهايت ويژگى قرائت عاصم اشاره شد كه منطبق با قرائت
عـمومى مى باشدبررسى شد كه ملاك صحت قرائت تنها يك چيز است و آن تواتر قرائت مى باشد و
درپـايان ضمن احترام به همه فقها وسنگرداران عرصه فقه و فقاهت و معتبر و حجت بودن فتواى
آنان بر مقلدهايشان , بر اين نكته تاكيد مى شود كه تنها يك قرائت در قرآن صحيح مى باشد ((واللّه
سبحانه هو العالم )).
محكم و متشابه .
پيدايش اين بحث .
بـحـث از مـحـكـم و متشابه از جمله بحث هاى علوم قرآنى است كه نه تنها قرآن منشاپيدايش آن مـى بـاشـد, بـلكه قرآن به اين نكته تصريح نموده است ,آيه هاخويش را به دودسته محكم و متشابه
تقسيم نموده است :.
(هـو الـذى انـزل عـلـيك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب واخر متشابهات فاما الذين فى
قـلـوبـهم زيغ فيبتغون ما تشابه منه ابتغا الفتنة وابتغا تاويله وما يعلم تاويله الا اللّه والراسخون فى
العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا وما يذكر الااولواالالباب )) ((283))
.
((خـداى سـبـحـان خدايى است كه برتو(رسول اللّه (ص ) )كتاب فرود فرستاد كه برخى ازآيه هاآن
مـحـكم كه مرجع كتاب هستندمى باشند و برخى ديگر متشابه هستند, آنان كه درقلب و روحشان
انحراف است متشابه را پيروى مى كنند, تا فتنه انگيزى نموده و طلب تاويل و تفسير به راى بنمايند
در حاليكه تاويل قرآن را جز خداى سبحان و ژرف نگران در دانش نمى دانند هم آنان كه مى گويند
مـا قـرآن را بـاور داريم همه آن از جانب خداى سبحان و پرورش دهنده ماست به اين نكات عميق
تنها خردمندان توجه دارند)).
ايـن كريمه از آيه هامحكم قرآن است , به معارف عميق قدسى رهنمود است و راه يافتى است براى
بـهـره ورى از قـرآن در اين فراز از بحث به موضوعاتى چون معناى محكم و متشابه ,تفسير آيه هاى
مـتـشابه , چرا قرآن مشتمل بر متشابه است ؟
, خطرپيروى از متشابه و خواهيم پرداخت اما از طرح
بـحـث هـاى دامـنه دارى چون آيه هاى متشابه قرآن كه بيشتر جنبه تفسيرى دارد نه علوم قرآنى ,
پـرهـيـز مى شود گر چه برخى ازمؤلفان اين موضوع به صورت گسترده و حجيم به اين بحث ها
پـرداخـته اند در علوم قرآن بايد روش ها بررسى شود, نه مفاهيم آيه هاكه بحث تفسيرى است علوم
قـران همانند اصول فقه نسبت به فقه است , همان گونه كه طرح مسايل فقهى در اصول خروج از
مـوضـوع است , طرح مفاهيم آيه هانيز خروج از موضوع علوم قرآن است با اين تذكروارد بحث هاى
اين بخش مى شويم .
معناى محكم .
مـحـكم از حكم از نظر لغت به معناى (( منع )) مى باشد:((الحكم المنع , الحاكم من يمنع الظالم عن ظلمه )), ((حاكم به كسى گفته مى شود كه مانع ظلم ظالم مى شود)).
(( حـكـمـة الـلجام هى تمنع الفرس عن الاضطراب )), ((حكمت دهنه افسار اسب همان است كه
اسب را از اضطراب به چپ و راست باز مى دارد)).
((بنا محكم اى وثيق يمنع عن التعرض )), ((ساختمان محكم ساختمانى است كه مطمئن و مانع از
تعرض دشمن است )).
سخن حكيم با حكمت , سخنى كه بى مورد و لغو نيست ((284))
.
مـحـكم به اين معنا صفت تمام آيه هاى قرآن است و نمى توان آيه هاى قرآن را به دو بخش محكم و
غير محكم تقسيم نمود:.
(كتاب احكمت آياته ثم فصلت )((285)), ((آيه هاى قرآن حكمت محض است )).
(لا يـاتـيـه الـبـاطل من بين يديه ولا من خلفه )((286)), ((باطل از هيچ جانب به سوى قرآن راه
ندارد)).
معناى متشابه .
مـتشابه از تشابه يعنى تماثل و همانند است شبه هم از همين ريشه است , زيرا همانند ومشابه حق است , حق نماست متشابه به معناى واژگانى آن , صفت و ويژگى تمام آيه هاى قرآن مى باشد همه
آيـه هـاى قـرآن در حق بودن , صدق بودن , معجزه و وحى بودن ورهنمود و هدايت بودن همانند
هـمـنـد نـمـى تـوان آيـه هـاى قـرآن را بـه دوـ , ن دوبـ ق دصـ , ن دوبـ ق حـ رد ن آرـق ى اـهه ـيآ
گـروه مـتـشـابـه وغـيـرمـتـشـابـه تـقـسـيـم نـمـود:(واللّه نـزل احـسـن الـحـديـث كـتـابـاـدـنـمـه
متشابها(رض )((287)),((خداى سبحان زيباترين سخن را فرود فرستاد كتابى كه آيه هاآن متشابه
و همانند يكديگرند)).
بـنـابراين از مفهوم واژگانى محكم و متشابه نمى توان به منظور اين تقسيم بندى رسيدگرچه از
مـفـهـوم واژگـانـى مى توان كمك گرفت به همين سبب در بيان ويژگى آيات محكم و متشابه
ديـدگـاه هـاى بسيارى ابراز شده است و تنها الميزان شانزده ديدگاه نقل مى كند ((288))
كه به
برخى از آنها براى ايجاد زمينه جهت طرح ديدگاه منتخب اشاره مى شود.
ديدگاه ها.
1ـ برخى گفته اند آيه هاى محكم , يعنى آيه هاى ناسخ ,و متشابه آيه هاى منسوخ ,براى اين ديدگاه دليل ابراز نشده است افزون بر اين كه آيه هاى متشابه منسوخ نيستندبسيارى از آيه هاى متشابه در
مـورد خـداشـنـاسى است مانند:(الرحمن على العرش استوى ) ((289))
و منسوخ هم نمى باشد به
همين جهت اين ديدگاه مخدوش است .
2ـ برخى گفته اند آيه هاى محكم آياتى كه عقل براى درك آنها راه دارد, مى تواندآنها را درك كند
امـا آيـه هامتشابه آياتى است , كه عقل آنها رانمى تواند درك كند ! اين سخن هم مخدوش است زيرا
قـرآن هـمـگان را دعوت مى كند كه در همه آيه هاى آن تعقل و تدبر كنند:(افلا يتدبرون القرآن ام
عـلـى قـلوب اقفالها)((290)), ((آيا قرآن راتدبر نمى نمايند يا اين كه قفل هاى قلب ها را بر قلب ها
نهاده اند و توان تفكر در قرآن را ازبين بره اند)).
بنابر اين تفكر و تعقل در تمام آيه هاى قرآن راه دارد با اين نگرش اين ديدگاه نيز مستدل نمى باشد
.
3ـ ديـدگـاه ديـگـر اين كه آيه هاى محكم آياتى است كه يك احتمال بيشتر در آنهامطرح نيست ,
آيـه هـاى متشابه احتمالاتى در آنها مطرح است اين ديدگاه نيز از اين جهت مخدوش است كه در
آيـه هـاى محكم , نيزاحتمالاتى كه همه آنها محكم باشد, فرض دارد اصولا قرآن مشتمل بر مفاهيم
عميق و پايان ناپذير است , تفكر در آن موجب برداشت هاى ژرف و محكم و متقن مى شود.
4ـ ديـدگـاه ديـگـر مـى گويد آيه هاى محكم آيه هاى روشن و مبين و آيه هاى متشابه آيات مبهم
هـسـتـنـد آيـاتـى كه معناى روشن دارند, محكم و آياتى كه مفهوم روشن ندارند, مبهم و مجمل
مى باشند, متشابه هستند.
ايـن ديـدگاه نيز بدون خدشه نيست , زيرا ابهام صفت لفظ و واژه است يك واژه اگرمعنا نداشته
بـاشـد به آن مهمل گفته مى شود, يعنى لفظ بى معنا و اگر معنا داشته باشد ولى معناى آن براى
مـخاطب روشن نباشد مبهم و مجمل گفته مى شود وقتى واژه اى مبهم شدبا مراجعه به فرهنگ
لـغـت , بـا ديدن كتاب هاى لغت ,تشابه و ابهام از بين مى رود چنين چيزى در قرآن وجود ندارد در
قـرآن واژه نامفهوم وجود ندارد و اگر مبهم هم بود,بايد به فرهنگ عرب مراجعه بشود تا ابهام آن
رفـع شـود در حـالى كه براى رفع تشابه مى فرمايد به محكمات رجوع كنيد و مى توان ادعا كرد در
قـرآن واژه و يا جمله مبهم وجود ندارد و متاشبه را به دلايلى كه گفته مى شود,نمى توان به مبهم
معنا كرد.
نخست اينكه عوامل ابهام چند چيز مى تواند باشد كه هيچ كدام از آنها در قرآن راه ندارد.
عوامل ابهام واژه .
الـف : يـكـى از چيزهايى كه ممكن است در قرآن باعث ابهام لفظ شود, وجود چندين اعراب از يك لـفـظ اسـت ,كـه طـرف نداند كدام يك از آنها قرآن است فرضا در آيه مباركه (حتى يطهرن ) نداند
((يـطهرن )) است يا ((يطهرن )) اگر يطهرن باشد معناى آن اين است باهمسران خود نمى توانند
هـمـبـستر شوند تا زمانى كه از عادت ماهانگى پاك شوند,وقتى پاك شدند و لو هنوز غسل نكرده
باشند, همبستر شدن جايز است و اگر يطهرن باشد معناى آن اين است كه افزون بر پاك شدن بايد
غـسـل هم بكنند اگر اعراب و ساختارواژه مشخص نباشد مبهم مى شود, ليكن اگر كسى گفت
قرآن يك اعراب بيشتر ندارد كه همان اعراب متواتر باشد در آيه هم ((حتى يطهرن )) اعراب متواتر
اسـت و سـاختار واژه هم ثلاثى مجرد ((طهر)) است , در اين صورت ابهامى وجود نخواهد داشت و
چـون ايـن نـكـتـه در بحث قرائت به اثبات رسيده است , كه قرآن يك اعراب بيشتر ندارد,ابهامى
ازناحيه تفاوت اعراب متوجه قرآن نيست .
ب : عامل ديگر ابهام اشتراك واژه در چند معناست , كه اگر لفظى بيش از يك معناداشته باشد, به
صورت اشتراك لفظى و با قرائن هم نتوان مشخص كرد كه در كدام معنا به كار رفته است , در اين
صورت نيز واژه مبهم مى شود اما اگر در قرآن واژه مشترك نباشدو يا اگر باشد با قرينه معينه به
كـار رفـتـه بـاشـد كه مقصود كاربرد مشخص باشد در اين صورت ابهامى از جهت اشتراك وجود
نخواهد داشت گاهى گفته مى شود برخى كلمات قرآن مانند واژه ((قر)) مبهم است , زيرا قر هم
به معناى طهر يعنى پاكى است و هم به معناى حيض يعنى زمان قاعدگى زن مى باشد.
در آيـه مباركه :(والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قرو)) ((291))
, زنهاى مطلقه بايدبه مدت سه
نوبت پاك شدن عده نگه دارند)).
چـون مـشخص نيست كدام يك از دو معناست ابهام پيدا مى كند زيرا اگر قر به معناى پاكى باشد
معناى آن اين خواهد بود كه بعد از طلاق , زن بايد سه مرتبه پاك شود تا بتواندازدواج كند اگر به
معناى حيض باشد بار سوم كه حيض شد مى تواند ازدواج كند ولوهنوز پاك نشده باشد و چون لفظ
مشترك است آيه مبهم است .
لـيـكـن اين سخن در مورد قر صحيح به نظر نمى رسد, زيرا اين واژه در اصل به معناى طهر است
اصـل قـر بـه مـعـنـاى جـمـع است :(( قرا الاصل الجمع )) ((292))
لسان العرب ازابواسحاق نقل
مـى كـنـد:((ان القر فى اللغة الجمع قولهم قرئت الما فى الحوض جمعت ))((293)),((قر در لغت به
معناى جمع است قرئت الما يعنى آب درحوض جمع شد)).
وقتى اصل واژه به معناى جمع باشد هماهنگ با زمان پاكى زن است آن هنگام كه خون در رحم وى
جـمـع مى شود نه زمان حيض كه خون جارى مى شود وقتى مفهوم اصلى واژه اين باشد قرآن هم به
همان مفهوم اصلى به كار برده است , اشتراكى وجود ندارد.
در كاربردهاى روايى يا صحابه رسول اللّه (ص ) قر به معناى حيض به كاررفته , مانند:.
((دع الصلوة ايام اقرائك ))((294)), ((نماز را در هنگام قر ((حيض )) ترك كن )).
ليكن اولا اين كار برد همراه با قرينه است , زيرا در زمان طهر و پاكى معنا ندارد گفته شود نماز را
ترك كن ترك نماز با زمان ناپاكى سازگار است خود محتوا قرينه در كار بردحيض است و ثانيا كار
بـرد روايى ربطى به كار برد قرآنى ندارد و اگر در روايات قربدون قرينه هم در حيض به كار رود
دلـيـل نـمـى شـود در قـرآن هم از معناى اصلى عدول شده است لذا قر دركاربرد قرآنى به همان
مفهوم اصلى واژه يعنى طهر است و در آيه ابهامى وجودندارد.
در واژه ( عـسعسن ) در آيه مباركه :(واليل اذا عسعس والصبح اذا تنفس ) ((295))
نيز گفته شده
اسـت , كـه ابـهـام وجـود دارد زيرا عسعس هم به معناى ((اقبل )) يعنى روى آورد,و هم به معناى
((ادبر)) يعنى رو گرداند, مى باشد و چون لفظ مشترك است واژه مبهم مى شود.
ليكن معناى اصلى اين واژه هم به معناى اقبل يعنى روى آوردن است .
((عسعس الليل اقبل ودنا ظلامه ))((296)), ((روى آورد شب , ظلمت آن نزديك شد)).
امـا در كـار بـرد قـرآنـى به لحاظ فضاى سخن به معناى ادبر يعنى رو برگرداند, مى باشدزيرا آيه
بعدى مى فرمايد:((والصبح اذا تنفس )), ((قسم به صبح آنگاه كه نفس بكشد)).
تنفس صبح بعد از رو گردان شدن شب است , در اين كاربرد هم چون همراه با قرينه است ابهامى
وجود ندارد.
در مورد واژه (( يد)) به معناى دست تا مچ , نيز گفته شده است مشترك است , دست تاآرنج , دست
تـا كـتـف , كـاربـرد دارد و در قـرآن چون بدون قرينه به كار رفته است مانند:((السارق والسارقة
فاقطعوا ايديهما )), ((دست مرد و زن دزد را قطع كنيد)).
چون مشخص نيست منظور تا كجاى دست است مبهم است .
ليكن اين سخن در مورد ((يد)) نيز صحيح به نظر نمى رسد زيرا مفهوم اصلى (( يد ))همان دست
فـارسـى اسـت كـه منظور تا مچ مى باشد كاربردهاى ديگر به عنايت و قرينه مى باشد وقتى گفته
مـى شـود با هم دست دادند يا براى فلانى دست زدند و يا دست رادراز كن , دست را بكش و امثال
اينها, و يا وقتى گفته مى شود((يد الفاس يد الرحى , يدالبيعت ,يد القوس و )), ((دست تيشه , دست
آسياب , دست بيعت , دست كمان )).
همه به معناى دست تا مچ است يعنى آن موضعى كه با كف دست گرفته مى شود,منظور است در
فـارسى گفته مى شود دسته تبر,دسته بيل ,دسته كارد,دسته قاشق و به چيزهايى كه با كف دست
گـرفـتـه مـى شـود كاربرد دارد در روايات هم وقتى مى خواهدبگويد كف دست را بر زمين بزند,
مى فرمايد:.
((وضع يده على الارض , ضرب بيده على الارض ))((297)), ((دستش را بر زمين نهاد,دستش را بر
زمين زد)).
مفهوم اصلى ((يد)) تا مچ است و اگر نبود توضيح روايات كه در آيه سرقت مقصودآيه را بيان كند,
كـه تـا آخر,انگشتان منظور است , نه همه دست , از نظر قرآن مى توان گفت كه دست دزد بايد از
مچ قطع شود زيرا معناى اصلى ((يد))اين است اما روايت مقصود آن را بيان نموده اند در هر صورت
در واژه يد ابهامى واژگانى وجود ندارد كه مفهوم كلمه مشخص نباشد.
امـا عـوامـل ديـگـر چون غير مانوس بودن معناى واژه مانند منساه ,به معناى عصا,نسئ به معناى
تـغـيير,ضيزى به معناى ,تنگ نظرى و اينها نيز موجب ابهام نيستند زيرا اولاچگونه اثبات مى شود
كه اين واژه ها غير مانوس هستند و ثانيا غير مانوس بودن دليل برابهام نمى شود مبهم آن است كه
مفهوم روشن نداشته باشد, نه اين كه مانوس نباشد اگرمفهوم واژه مشخص باشد ولو غير متدوال
مبين خواهد بود.
امـا در مـواردى كه گفته مى شود مرجع ضمير مشخص نيست اگر چنين چيزى درقرآن وجود
داشـتـه باشد, از سياق و فضاى سخن مرجع ضمير مشخص نشود, ابهام واژگانى نخواهد بود,اين
ابهام در مقصود است ادعا اين است كه در قرآن واژه و جمله مبهم وجود ندارد, (ابهام تنها در مورد
حروف مقطعات وجود دارد), بنابراين نمى توان گفت واژه يا جمله از لحاظ واژگانى ابهام دارد.
دو ديـگـر ايـنكه بر فرض در قرآن واژه مبهمى به هر علت وجود داشته باشد آيه هاى متشابه از اين
قـبيل نيستند زيرا آيه اى كه مصداق بارز متشابه است , آيه :(الرحمن على العرش استوى ) ((298))
,
((خـدا بـر روى اول تـخت نشسته است )) مى باشد كه متشكل ازچهار واژه است :((الرحمن , على ,
عرش , استوى )), كه هيچ كدام مبهم نيستند زيراالرحمن اسم علم براى خداى سبحان است يعنى
خدا,((على )) يعنى بر ((عرش )), يعنى تخت ,ا ستوى يعنى استقر,معناى جمله هم مبهم نيست زيرا
معناى آن اين است كه خدابر روى تخت نشسته است كجاى جمله مبهم است ؟
! يا در مثل :(يد اللّه
فوق ايديهم )((299)), ((دست خدا بالاى دستهاى آنهاست )).
مـفـهوم همه واژه ها آشكار است مفهوم جمله هم آشكار است ابهامى وجود ندارددر عين حال كه
روشـن و مـبين است متشابه است لذا نمى توان محكمات را به مبينات و متشابهات را به مبهمات
تفسير كرد, كه اگر مبهم هم بود براى رفع آن به لغت مراجعه مى شد.
سـه ديـگـر ايـنـكه اصولا مبهم قابل پيروى نيست در حالى كه قرآن پيروان متشابهات رانكوهش
مـى كند و مى فرمايد انسان هاى مريض از متشابهات پيروى مى كنند بدين جهت ديدگاه چهار نيز
مخدوش مى باشد.
5ـ از ابـن تـيمه نقل شده كه محكم , آياتى است كه افزون بر ايمان ,به آنها عمل مى شود اما متشابه
آيـاتـى است كه بايد تنها به آنها ايمان آورد, عمل طبق آن منظورنيست ((300))
اين سخن نيز در
عـيـن حـال كـه بى دليل است مخالف همين آية است زيراآيه هاى متشابه با تفسيرصحيح مفهوم
محكم دارندو عمل هم طبق آن انجام مى گيرد.
6ـ بـرخـى تـحـلـيـل صـحـيـح مـتـشـابـه را مشكل پنداشته تدبر و تفسير آن را منع مى نمايند
ومـى گـويـند,ايمان به متشابهات واجب , سؤال در مورد آنها ممنوع و بدعت است اين سخن را به
مالك , رئيس مذهب مالكى ها نسبت مى دهند ((301))
.
اشـكـالـى كـه مـتوجه اين ديدگاه است , اين كه اين موضوع دعوت مسلمانان به جمود وايستايى
مـى بـاشد در حالى كه قرآن جامعه مسلمانان را به رشد و پويايى و بالندگى دعوت مى كند جامعه
قرآنى رشيد و متفكر است ,نه جامعه متحجر اين ديدگاه برخلاف آيه هاى قرآن است , كه همگان را
به تدبر در قرآن و آيه هاى تكوينى الهى مى نمايد.
ديدگاه منتخب .
7ـ ديـدگـاه صـحـيـح ايـن كـه : تشابه صفت لفظ نيست , واژه به اعتبار مفهوم واژگانى متشابه نـمـى بـاشـد, بـلكه لفظ به اعتبار معناى اضطراب آور كه دارد متشابه است ,واژه به اعتبار مفاهيم
مـتـشـابه مى باشد كه قرآن آيه ها را به محكم و متشابه تقسيم مى كند به ديگر سخن متشابه بودن
لفظ آيات به اعتبار مفاهيم آنها است يعنى لفظ مفهومى رامى رساند كه آن مفهوم در عين حال كه
مبين و روشن است , شبهه انگيز است , شباهت به باطل دارد مفهوم الرحمن على العرش استوى اين
اسـت كه خدا بر روى تخت نشسته است اين مفهوم روشن است در عين حال شبهه انگيز است , كه
مـگـر خـدا جـسـم است كه بر روى تخت نشسته باشد ؟
! چون اين معنا با معارف توحيد هم خوان
نيست تشابه به باطل دارد و شبهه انگيز است .
و نيز:(يد اللّه فوق ايديهم ) همين شبهه را به ذهن مى آورد كه مگر خدا جسم است كه دست داشته
باشد؟
و يا آياتى كه افعال انسان را به خدا نسبت مى دهند ممكن است اين شبهه را ايجاد بكنند, كه
انـسـان در كـارش مـجـبور است , شبه جبر را القا مى كند و آياتى كه كار انسان را به خود او نسبت
مـى دهـد, شـبـهه تفويض را طرح مى كند به اين جهت آيه هاى قرآن به دو بخش تقسيم مى شوند
بـرخى مفهوم شبهه انگيز ندارند مفهوم محكم بدون اضطراب دارند,محكم هستند برخى در عين
داشـتـن مفهوم روشن , شبهه انگيز و اضطراب آورند با اين بيان مفهوم واژگانى دو لفظ محكم و
متشابه نيز رعايت شده است و راه رفع تشابه هم رجوع به فرهنگ لغت نيست , زيرا مفهوم واژگانى
روشـن اسـت بلكه براى رفع تشابه به محكمات رجوع مى شود تا آن اضطراب و تشابه به باطل رفع
شود يعنى متشابهات را به دامن محكمات بر مى گرداند, تا مفهوم صحيح و محكم آن به دست آيد
مـثلا تمام آيه هاى متشابه در خداشناسى وقتى به دامن آيه اى چون :(ليس كمثله شئ ), ((همانند
خدا چيزى نيست )), برگشت , مفهوم محكم به دست مى آيدكه منظور از عرش و استقرار بر روى
تـخت , نشستن نيست زيرا همانند خدا چيزى نيست و اجسام همه همانند همند منظور تدبير امور
نظام هستى است و چون تخت مظهرفرمانروايى و مديريت يك كشور و جامعه است , از مقام تدبير
الـهـى ايـن چنين تعبير شده است اين مفاد قريب مضمون (( رب العالمين )) است تدبير و تربيت
تمام نظام هستى دراختيارخداست بااين بيان متشابه به دامن محكم بر مى گردد كه فرمود: (هن
ام الـكـتـاب ) يـامـنظور از (يد اللّه فوق ايديهم ) قدرت الهى است , كه بالاترين است و چون دست
مـظـهرقدرت نمايى است تعبير به (( يد اللّه )) شده است آيه هاى شبهه آور جبر يا تفويض درافعال
انسان , وقتى در كنار هم قرار گرفتند, در كارهاى انسان , دو نسبت را مى رسانند كه كار انسان هم
به واسطه يعنى انسان و هم به علت اصلى ((علة العلل )) يعنى خدا,استناد داردنتيجه اين مى شود
نه جبر نه تفويض بلكه اختيار كه بين اين دو مى باشد, صحيح است اگرتشابهى هم باشد بر طرف
مـى شـود نـتـيجه اين ديدگاه اين است كه آيه هاى متشابه در عين داشتن مفهوم روشن متشابه
هستند چون آن مفهوم ترديد برانگيز است و اين همان نكته عميقى است كه الميزان طرح مى كند:
.
((معنى المتشابه ان تكون الية مع حفظ كونها آية دالة على معنا مريب مردد لا من جهت اللفظ بل
من جهة كون معناها غير ملائم لمعناآية اخرى محكمة )) ((302)) ((تشابه آيه از لحاظ لفظ نيست ,
از لحاظ اين است كه مفهومى را ايفا مى كند با آيه هاى محكم سازگارى ندارد)).
در مورد ديگر روشن تر از اين مى فرمايد:((الايات المعدودة من متشابه القرآن فى غاية الوضوح من
جهت المفهوم انما التشابه فى المراد منها )) ((303)).
((آيـاتـى كـه متشابه شمرده شده اند از جهت مفهوم در نهايت روشنى هستند تشابه آنهابه لحاظ
مقصود از آيه هاست )).
تفسير متشابهات .
از آنچه كه گذشت اين نكته نيز به دست آمد كه راه برداشت صحيح از متشابهات برگرداندن آنها بـه دامـن مـحـكـمـات است متشابه تا زمانى كه خود مستقل معنا شود مفهوم شك آور دارد ولى
هـنـگـامى كه بر دامن آيه هاى محكم برگشت ,ترديد و اظطراب ازمفهوم آن بر طرف مى شود به
همين جهت محكمات ((ام )) ناميده شده اند كه فرمود:(هن ام الكتاب ).
((ام )) به معناى مرجع است مادر را كه ام مى گويند براى اين است كه محل رجوع نيازهاى فرزند
اسـت و هر بلدى يا چيزى كه نسبت به سايرين نوعى مركزيت داشته باشدكه براى رفع مشكلات و
نـيـازهـا بـه آنـجـارجوع مى شود ((ام )) ناميده مى شود چنانكه مكه كه مركز وحى و رفع نيازهاى
مـعـنوى و انسانى كره زمين است (( ام القرى ))ناميده شده است :(هذا كتاب انزلناه مصدق الذى
بين يديه ولتنذر ام القرى ومن حولها)((304)),((اين كتابى است كه فرود فرستاديم تا وحى هايى
كه در دسترس (رسول اللّه (ص ) است ,تصديق كند و ام القرى , و كسانى را كه در اطراف آن هستند,
از خطر ها بيم دهد)).
(ومـاكـان ربـك مـهـلـك الـقرى حتى يبعث فى امها رسولا)((305)), ((خداى سبحان هيچ گاه
منطقه اى را نابود نمى كند, تا اين كه در مركز آن پيامبرى را مبعوث نموده باشد)).
آيـه هـاى مـحـكم هم مرجع براى متشابهات هستند و چون مراتب احكام آيات محكم تفاوت دارد,
بـراى آيـه هـاى ديـگر محكم نيز مى توانند مرجع و مبين باشند تا از هر گونه خطر انحراف مصون
بمانند.
خطر پيروى از متشابهات .
بـا توجه به اين كه آيه هاى متشابه اگر به محكم باز گردانده نشوند مفهوم شبهه انگيزدارند, زيرا تـشابه به باطل دارند از اين نكته روشن مى شود كه پيروى مفهوم متشابه بدون بازگشت به دامن
محكم يك دام خطرناك مى باشد انسان سالم و انسان حق باور همواره خود را از اين خطر دور نگه
مى دارد ليكن انسان منحرف و مريض و انسانى كه دنبال بهانه براى تفسير به راى قرآن مى گردد
و ديـن سـاز و ديـن پرور و مذهب تراش است ,نه دين باور ,به دنبال آيه هاى متشابه مى رود و مفاد
ريـب آور آن را مى گيرد و موجب انحراف ديگران مى گردد به همين جهت آيه مباركة آشكارا و با
لحن شديد اين خطر راگوشزد مى كند و هشدار مى دهد كه گرفتار اين دام نشويد:.
((فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغا الفتنة وابتغا تاويله )).
آنان كه در قلب هايشان انحراف است از متشابه پيروى مى كنند, تا بتوانند فتنه انگيزى كنند و قرآن
را تفسير به راى نمايند قرآن چون نور است و چون كتاب رهنمود است به خوبى تحليل مى نمايد كه
انسان دين پرور و منحرف نه انسان حق باور, براى زمينه سازى دنبال رو آيه هاى متشابه است چون
در آيـه هـاى محكم چنين زمينه وجودندارد هر برداشت انحرافى را به آيه محكم نمى توان تحميل
كـرد امـا در آيـه هـامتشابه اين زمينه وجود دارد برداشت هاى انحراف و پيش داورى خود را به آيه
مـتـشابه بهتر مى توان تحميل نمود از اين جهت فتنه انگيزى كه باعث تفرقه در بين مردم با ايجاد
فـرقـه ومـذهـب هـا مـى شـود,درآيـات مـتـشـابـه شكل مى كيرد تفسير به راى و تحميل آن بر
قرآن هموارترين راه مذهب تراشى مى باشدكه در طول تاريخ نزول قرآن نوع مذهب ها وفرقه ها كه
پديد آمده است مانند مذهب جبر,تفويض ,تجسيم خدا,مشبهه ,حتى وهابيت و ناشى از برداشت هاى
سؤ و مستقل از آيه هاى متشابه و احيانا از روايات متشابه مى باشد اين خطر را قرآن هشدار مى دهد
كه :.
((آيات متشابه بايد به دامن محكم برگردد)).
تاويل چيست ؟
.
در بخش محكم و متشابه به لحاظ اين كه واژه ((تاويل )) در آيه به كار رفته ,سخن ازتاويل است به هـمـيـن سـبـب مـفـسـران و نـيز محققان علوم قرآن بحث هاى گسترده اى در اين راستا طرح
نـمـوده انـد,كـه بـيـشـتر جنبه تفسيرى دارد, نه علوم قرآنى در عين حال به خاطرآشنايى با اين
موضوع ,خيلى خلاصه به برخى از ديدگاه ها اشاره مى شود.
بـرخـى گـفته اند تاويل همان تفسير است ((واو)) در:(والراسخون فى العلم ) ((عاطفه ))است كه
هـمـان گـونه كه خداى سبحان تاويل و تفسير قران را مى دانند ژرف انديشان نيزتفسير قرآن را
مى دانند.
بـرخـى گـفـتـه اند تاويل از سنخ مفاهيم است , ليكن نه مفهوم ظاهر و واژگان گفتارى آيه كه
ممكن است همه بفهمند,بلكه مفهوم و معناى مخالف معناى ظاهر آيه .
مـرحـوم عـلامـه (ره ) در الميزان تاويل را از سنخ مفهوم نمى داند بلكه عينيت خارجى وحقايق را
تاويل مى داند, همانند تاويل يك رؤيا وقتى كسى رؤيايى را در خواب مشاهده مى كند, اين رؤيا يك
عـيـنـيـت خارجى دارد و آن زمانى است كه در خارج تحقق پيدا كند مانند اين كه يوسف در رؤيا
مـشاهده كرد يازده ستاره و ماه و خورشيد بر اوسجده كردند, كه تاويل آن به سجده افتادن يازده
برادر و مادر و پدر وى كه در زمان حكومت دارى يوسف در مصر اتفاق افتاد, مى باشد ((306))
.
گرچه علامه بر اين سخن پا فشارى دارد و بحث هاى مبسوط و عميق در مورد تاويل طرح فرموده
اسـت ,لـيـكن اين برداشت با فضاى سخن اين آيه سازگار نيست البته ممكن است براى همه چيز
تـاويل باشد, يعنى همان حقيقت و عينيت خارج ليكن تاويل به معناى تفسير نيز هست و در فضاى
ايـن آيـه سخن از تفسير و برداشت از آيه هاقرآن است سخن از فهميدن آيه هامتشابه است سخن از
خطر پيروى از متشابهات است سخن از برداشتهاى انحرافى و تحميل آنها بر قرآن است در مجموع
سخن از مفاهيم است درچنين فضايى منظور از تاويل مى تواند همان تفسير باشد كه آيه مردم را بر
دو گـروه تـقـسـيـم كرد يك گروه براى ايجاد فتنه و دين تراشى پيرو متشابهات هستند گروه
ديـگركه حق باورند, به همه ايمان دارند و ژرف نگرند,متشابه را به دامن محكم برمى گردانند, تا
بـرداشـت صـحـيـح به دست آورند و اينها همان راسخان در علم با مراتبى كه دارند هستند پيش
داورى و تـفـسـيـر به راى نمى كنند تسليم حق هستند و با تدبر صحيح در قرآن در اعماق درياى
بى كران معارف عواصى مى كنند ,كه دو ويژگى مهم وجودآنها را فراگرفته است يكى حق باوى و
ديـگـرى ژرف انديشى و رسوخ در علم بر اين اساس ((واو)) در ((رالراسخون فى العلم )) مى تواند
عاطفه باشد نه مستانفه و مضمون آيه اين مى شودكه تفسير قرآن را كسى جز خداوند و راسخان در
علم نمى دانند البته راسخان در علم همه در يك مرحله نيستند, ژرف انديشانى چون عترت (ع ) در
بـالا مـرتـبـه رسـوخ در علم كه قرآن ناطق هستند آنها نوعى از معارف را غواصى مى كنند, چون
خودمتصل به وحى و معارف قدسى هستند پيروان آنها كه سلوك راه آنها را دارند و بهره اى از ژرف
انـديـشـى دارنـد, بـهـره اى از تـفسير و تبين آيات الهى خواهند داشت با اين بيان اگردر روايات
راسخان در علم را به عترت رسول اللّه (ص ) تفسير شده , به لحاظ مصداق بارز و فرد اعلى مى باشد
نـه از آن جهت كه منحصر در آنها باشد:((عن ابى عبداللّه (ع )نحن الراسخون فى العلم ونحن نعلم
تـاويـلـه ))((307)), ((از امام صادق (ع ) نقل مى كند كه فرموده است كه راسخان در علم كه تاويل
قرآن را مى داند ما هستيم )).
خود روايت راسخان در علم را داراى مراتب معرفى مى كند,رسول اللّه (ص ) راافضل از همه معرفى
مـى نمايد:((فرسول اللّه (ص ) افضل الراسخين فى العلم ))((308)),((رسول اللّه (ص ) برترين فرد از
راسخان در علم مى باشد)).
چرا قرآن مشتمل بر متشابه است ؟
.
مـمـكـن اسـت اكنون اين سؤال در مقابل چشمان خوانندگان سبز باشد كه چرا قرآن مشتمل بر آيـه هاى متشابه است آيا اگر تمام آيه ها محكم بود چه مى شد ؟
آيا وجودمتشابهات ,زمينه انحراف
نيستند چرا خدا تمام آيات خود را محكم نازل نكرده است ؟
!.
در پـاسـخ ايـن سـؤال بـرخى گفته اند چون به دست آوردن احكام و معارف ازمتشابهات زحمت
بـيشترى دارد, و از طرفى هر مقدار كار سخت تر باشد اجر پاداش بيشتر خواهد داشت ,براى كسب
پاداش برتر قرآن مشتمل بر متشابه است .
برخى ديگر گفته اند: اگرقرآن مشتمل بر متشابه نبود گروه ها و فرقه هاى گوناگون به آن روى
نمى آورند, ليكن وقتى مشتمل بر متشابه باشد براى تاييد ديدگاه خود به قرآن روى مى آورند چه
بسا همين روى آوردن سبب رهنمود آنها به حق شود.
برخى ديگر گفته اند: وجود متشابهات باعث انديشورى و بالندگى افكار و دورى گزيدن از تقليد
و پـيروى هاى بى دليل مى باشد و جوابهاى ديگر كه برخى در شان يك مفسر نيست و برخى هم در
نهايت ضعف بوده و قلب را آرامش نمى دهد.
به نظر مى رسد براى دست رسى به ديدگاه بهتر و قابل پذيرش به خود آيه مراجعه شود بهتر است
زيـرا آيـه مورد بحث مطالب عميق معارف مهم را تبيين مى كنند و اين سؤال خيلى واضح در اين
مورد مطرح است ,و ارتباط تنگاتنگ با موضوع اصلى قرآن يعنى رهنمود و كتاب عقيده و حق بودن
دارد آيا ممكن است خود قرآن به اين سوال محورى پاسخ نداده باشد؟
! و بى تفاوت از كنار آن عبور
نموده باشد؟
.
از فضاى سخن خود آيه مى توان بهره گرفت كه علت اين كه برخى آيه هامتشابه هستند, براى اين
است كه مردم در عرصه اعتقاد و رسيدن به معارف قدسى آزموده شوند همان گون كه در عرصه
عـمـل مردم مورد آزمايش قرار مى گيرند, تا مدعى ايمان ازمؤمن خالص واستوار آشكار شود:(ام
حـسـبـتـم ان تـدخلوا الجنة ولما يعلم الذين جاهدوامنكم ويعلم الصابرين )((309)), ((آيا گمان
مـى بـريـد كه بهشت نصيب شما مى شود و خدامجاهدين در راه حق و پايداران در جبهه حق را از
ديگران مشخص نمى كند ؟
! هرگزچنين نيست )).
(تـلـك الايـام نـداولـهـا بـين الناس وليعلم الذين امنوا ويتخذ منكم شهدا واللّه لا يحب الظالمين
وليمحص الذين امنوا ويمحق الكافرين ) ((310))
.
((قـدرتـها را در بين مردم دست به دست مى گردانيم , تا مؤمن از مدعى ايمان مشخص شود و از
بـيـن شـمـا گواهانى تحقق يابد و خداى سبحان دوست دار ظالم نيست و تا اين كه خالص شوند
انسان هاى مؤمن و كافران را به هلاكت برساند)).
در عرصه عمل انسان در كوران حوادث آزمايش مى شود در عرصه اعتقاد نيز اعتقادخالص و ناب را
شـنـاخـتن و به آن باور داشتن و پيرو آن بودن چيزى نيست كه به رايگان نصيب كسى شود, بلكه
سلامت نفس و تسليم حق بودن را مى طلبد تا با جوشش انديشه ناب فطرى و صفاى درونى قلب و
سلوك قدسى شناخت معارف الهى بر او ميسر شود درعرصه اعتقاد جمود از يك سو ,تحميل پيش
داورى و خود رايى و خود محورى , ازسوى ديگر مانع اصلى رسيدن به شناخت حقيقت و پيروى از
آن است و وجودآيه هامتشابه زمينه ساز عرصه آزمون مى باشد تا مشخص شود چه كسى به پيروى
از حـق مـتـشـابـه را بـه مـحـكـم بر مى گرداند و مفهوم صحيح و محكم به دست مى آورد و چه
كسى متشابه را دست آويز و بهانه براى ايجاد انحراف قرار مى دهد همان كه خود آيه مى فرمايد:(اما
الـذيـن فـى قـلـوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه ) انسان مريض متشابه را در عرصه اعتقاد, آنگاه عمل ,
دسـت آويـز قـرار مـى دهـد انسان پاك و سالم ژرف انديش تسليم حق است :(والراسخون فى العلم
يقولون آمنا به كل من عند ربنا) اينان تسليم حقند و به آنچه از سوى خداست ايمان مى آورند, زيرا
كه خردمند و قرآن انديش هستند و به اين نكته اساسى تنها خردمندان توجه دارند:.
(ومـا يذكر الا الوا الالباب ) با اين بيان اين نكته نيز معلوم شد كه وجود آيه هامتشابه ضمينه انحراف
نيست سؤ برداشت از آنها سبب انحراف است وجود آيه هامتشابه زمينه ساز آزمون مى باشد.