صفحه قبل | فهرست | صفحه بعد |
(خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حاليكهچيزى نمىدانستيد، و براى شما چشم و گوش و دل [عقل] قرارداد. باشد كه شكر نعمت او را بجاى آوريد.)
استفاده مىشود كه خداوند استعداد شناخت را در بشربه وديعه نهاده است و انسانها بايد اين استعداد را بهنحو مناسب شكوفا سازند. بعلاوه، آياتى نظير:
«سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انهالحق...» (فصلت، 53)
(ما آيات خود را در آفاق جهان و در جانهاى خودشان به آناننشان مىدهيم تا آشكار شود كه او بر حق است...)
«و قل الحمدلله سيريكم آياته فتعرفونها و ما ربك بغافلعما تعملون» (نمل، 93)
(و بگو ستايش مخصوص خداست كه بزودى آياتش را به شماارائه خواهد داد تا آن را بشناسيد، و خداوند هرگز از كردار شماغافل نيست.)
«خلق الانسان من عجل ساوريكم آياتى فلاتستعجلون» (انبياء، 37)
(انسان [گويى] از عجله آفريده شده است; ولى عجلهنكنيد، من آيات خود را به زودى به شما ارائه مىدهم.)
نشان مىدهند كه بشر به بسيارى از حقايق عالم پىخواهد برد.
گرچه هدف غائى طبيعتشناسى از ديد قرآنافزودن معرفت انسانها نسبتبه خداوند و تقرب بهاوست. اما به عنوان اهداف متوسط مىتوان يك رشتهمسائل را ذكر كرد كه پى بردن به آنها مقدمه رسيدن بهآن هدف نهايى مىباشد. اينها مسائلى هستند كه درارتباط با پديدههاى طبيعى در قرآن كريم مطرح شدهاندو ما آنها را به سه مقوله زير تقسيم مىكنيم:
1. كشف مبدا پيدايش و نحوه تكون موجودات و پديدهها
در بعضى آيات كشف مبدا خلقت و مراحل تكونبعضى از موجودات و پديدهها مطرح شده است:
«اولم يرالذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شىء حى...» (انبياء، 30)
(آيا كافران توجه نكردند كه آسمانها و زمين به هم پيوستهبودند و ما آنها را از هم جدا كرديم و از آب هر چيزى را زندهگردانيديم...)
«الم تروا كيف خلق الله سبع سموات طباقا وجعل القمرفيهن نورا و جعل الشمس سراجا» (نوح، 16-15)
(آيا نديدند كه چگونه خداوند هفت آسمان را به صورتطبقاتى منظم بيافريد و در آنها ماه را فروغى تابان و خورشيدرا چراغى فروزان ساخت؟)
«الذى احسن كل شىء خلقه و بدا خلق الانسان من طينثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سويه و نفخ فيهمن روحه و جعل لكم السمع والابصار والافئدة قليلا ماتشكرون» (سجده، 9-7)
(آن خدائى كه آفرينش هر چيز را نيكو گردانيد، و خلقت انسانرا از گل شروع كرد، سپس نسل او را از عصارهاى از آببىمقدار قرار داد. آنگاه آن را معتدل ساخت و از روح خويشدر آن دميد، و براى شما گوش و چشم و دل [عقل] قرار داد، اماكمتر شكر او را بجا مىآوريد.)
«افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت والى السماء كيفرفعت و الى الجبال كيف نصبت و الى الارض كيفسطحت» (غايشه، 20-17)
(آيا به شتر نمىنگرند كه چگونه آفريده شده است و به آسماننمىنگرند كه چگونه برافراشته شده است و به كوهها نمىنگرندكه چگونه برپا شده است و به زمين نمىنگرند كه چگونهگسترده و هموار شده است؟)
«الله الذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى السماءكيف يشاء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله...» (روم، 48)
(خدائى كه بادها را مىفرستد و به وسيله آنها ابر را مىانگيزاند:پس ابر را هر طور كه بخواهد در آسمان مىگستراند و آن را بهصورت قطعهقطعه در مىآورد. آنگاه مىبينى كه قطرات باراناز لابلاى ابرها خارج مىشود...)
از اين قبيل آيات برمىآيد كه ما بايد در پى كشفمبدا پيدايش و نحوه تكوين اشياء باشيم، چه اينها درافزودن ايمان ما و نزديكى به مبدا متعال مؤثرند. دربرخى از آيات قرآن نيز وقوع برخى از پديدههاىطبيعى بعنوان شاهدى بر وقوع معاد ذكر شدهاند:
«يا ايها الناس ان كنتم فى ريب منالبعث فانا خلقناكم منتراب ثم من نطفة ثم علقة ثم من مضغة مخلقة و غيرمخلقة و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وانبتت من كل زوج بهيج ...». (حج،5)
(اى مردم اگر در مورد رستاخيز شك داريد پس توجه كنيد كهما شما را از خاك آفريديم، بعد از علقه و بعد از مضغه كه بعضىداراى شكل است و برخى بدون شكل ... [از طرف ديگر]زمينرا[در فصل زمستان]خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كهباران بر آن مى فرستيم سبز و خرم مى شود و نمو مىكند و ازهر نوع گياه زيبا مىروياند...)
2. كشف نظم و انسجام و هدفدارى در طبيعت
در بسيارى از آيات قرآن وجود نظم و انسجام وهدفدارى در طبيعتبعنوان دليلى بر وجود خالقحكيم مدبر ذكر شده است. اين آيات را مىتوان به چنددسته تقسيم كرد:
الف- در برخى از آيات آمده است كه خلقتآسمانها و زمين به حق (داراى غايت) است و باطلنمىباشد و از روى لهو و لعب نيست مانند:
«و ما خلقنا السموات والارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثر هم لايعلمون» (دخان، 39-38)
(و ماآسمانها و زمين و اشياء بين آنها را به بازيچه نيافريديم.ماآنها را به جز حق نيافريديم ولى بيشتر آنها نمىدانند).
ب) در برخى از آيات آمده است كه براى سيرطبيعى حوادث مهلت معينى است ، مانند:
«او لم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارضو ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و ان كثيرا من الناسبلقاء ربهم لكافرون » (روم ،8)
(آيا در پيش نفوس خود تفكر نكردند كه خدا آسمانها و زمين واشياء بين آنها را جز به حق و براى مهلت معينى نيافريدهاست،بسيارى از مردم به لقاى پروردگارشان كافر هستند).
ج) در برخى از آيات آمده است كه خلقت اشياء وجريان امور طبيعت روى حساب مى باشد (يعنىداراى اندازه معين و ميزان مشخص است)،مانند:
«الشمس و القمر بحسبان» (الرحمن،5)
(خورشيد و ماه روى حساب در گردشند).
«...و كل شىء عنده بمقدار» (رعد، 8)
«... و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.»
«... و انبتنا فيها من كل شىء موزون» (حجر،19)
(...و در آن از هر نوع گياه موزون آفريديم.)
درستبه دليل وجود نظم است كه قوانين طبيعىمفهوم پيدا مى كنند.دانشمندان علوم طبيعى هم اگرحداقل واقعابه وجود نظم در طبيعت قائل نبودنداينسان به دنبال كشف قوانين طبيعت نمىگشتند. ازآيات مذكور و ساير آيات مشابه مى توان نتيجه گرفتكه كشف نظم و انسجام در طبيعت (يعنى قوانينطبيعى) و اتقان صنع باريتعالى يكى از مسائل عمدهطبيعتشناسى است.
3) استفاده مشروع از امكانات طبيعى كه خداوند براى بشرفراهم كرده است.
در تعداد زيادى از آيات خداوند نعمتهايى را كهبراى بشر فراهم كرده است نام مى برد:
«و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارضجميعا» (جاثيه،13)
(و همه آنچه را كه در آسمانها و زمين مسخر شما قرارداد.)
« و من آياته ان يرسل لكم الرياح مبشرات و ليذيقكم منرحمته و لتجرى الفلك بامره و لتبتغوا من فضله و لعلكمتشكرون...» (روم، 46)
(و از جمله آيات پروردگار اين است كه بادهاى بشارت دهندهرا مى فرستد كه شما را به چيزى از رحمتبى منتهاى خودبهره مند كند و تا كشتى را به امرش به حركت اندازد و تا ازفضلش بهرهور شويد، و باشد كه شكر نعمتش بجاى آوريد...)
«و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر والبحر قد فصلنا الآيات لقوم يعلمون» (انعام، 97)
(و اوست كسى كه ستارگان را براى شما قرار داد تا درتاريكيهاى خشكى و در دريا بوسيله آنها هدايتشويد. مانشانههاى خود را براى دانشمندان بيان داشتيم.)
در اين آيات دليل يادآورى نعم الهى شناساندن آنهابه بشر، امر به استفاده از آنها (لتبتغول من فضله) وشكرگزارى ذكر شده است. يك بعد مهم شكرگزارى درمقابل نعمتهاى الهى اين است كه آنها را در مسيرى كهحق تعالى معين فرموده استبكار بريم. پس بندگانخدا بايد با استفاده مشروع از امكانات فراهم شده براىبشر خود و جامعه بشرى را به سوى سعادت ابدىسوق دهند. بدين ترتيب تكنولوژى، كه استفاده عملىاز امكانات طبيعى است، در خدمت اهداف الهى درمىآيد.
آيات زيادى در قرآن هست كه از آنها مىتوانمجارى شناخت طبيعت از ديدگاه قرآن را استنباطنمود. ما بحث را از آيه شريفه:
«و اللهاخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعللكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون» (نحل، 78)
(خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حاليكهچيزى نمىدانستيد و براى شما گوش و چشم و دل[عقل] قرارداد، باشد كه شكر نعمت او را به جاى آوريد.)
شروع مىكنيم. از اين آيه نتيجه مىشود كه معلومات مااز طريق سمع وبصر و فواد به دست مىآيد. در اينجا ازحواس ظاهرى تنها از سمع وبصر ياد شده است، زيرااين دو ابزار عمده كسب معلومات از جهان طبيعتهستند، و البته از برخى ديگر از ايات قرآن مىتوانوسيله بودن ساير حواس ظاهرى (شامه،لامسه،ذائقه)در ادراك برخى از حقايق دنياى خارجى را استنباطنمود. ما در اينجا به ذكر سه نمونه از اين آياتمىپردازيم:
«و لما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولاان تفندون (يوسف، 94)
(و چون كاروان [از مصر] بيرون آمد، پدرشان [يعقوب]گفت: من بوى يوسف را احساس مىكنم، اگر مرا سفينهنخوانيد.)
«و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقالالذين كفروا ان هذا الاسحر مبين» (انعام، 7)
(و اگر نامهاى بر روى صفحهاى بر آنها نازل كنيم [و علاوه برديدن] آن را با دستهاى خود لمس كنند باز كافران مىگويند:اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست.)
«... فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا يخصفانعليهما من ورق الجنة...» (اعراف، 22)
(... و چون از آن درخت تناول كردند عورتهايشان در نظرشاننمودار شد، و بر آن شدند كه بوسيله برگ درختان بهشتعورتهاى خود را بپوشانند...)
فواد را به قوه درك امور و تعقل تعبير كردهاند. گاهىهم قلب در قرآن بعنوان وسيله تعقل و فهم ذكر شدهاست:
«افلم يسيروا فىالارض فتكون لهم قلوب يعقلونبها...» (حج، 46)
(آيا آنها در زمين سير نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آنحقيقت را درك كنند... )
«لهم قلوب لايفقهون بها» (اعراف، 179)
(آنها دلهايى [عقلهايى] دارند كه با آن نمىفهمند.)
حال مىخواهيم با استفاده از آيات قرآنى استدلال كنيم كهمجارى شناخت طبيعت عبارتند از:
1- حواس ظاهرى (كه بوسيله آنها مشاهده و تجربهصورت مىگيرد)
2- عقل منزه از شوائب (غالب بر هوى و هوسها وآزاد از تقليدهاى كوركورانه)
1. نقش مشاهده و تعقل در شناخت طبيعت
پدر قرآن كريم آياتى هست كه انسان را موظفمىكند كه حواس خود را هتيافتن حقايق طبيعىبكار گيرد. ما براى نمونه چند تا از اينها را ذكر مىكنيم:
«قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدءالخلق...» (عنكبوت، 20)
(بگو در زمين سير كنيد و ببينيد كه خداوند چگونه خلقت راآغاز كرد...)
«قل انظروا ماذا فى السموات والارض...» (يونس، 101)
(بگو بنگريد كه در آسمان و زمين چه چيزهايى است...)
در اين آيات نظر و رؤيتبه معناى ديدن همراه بااستنتاج عقلى آمده است. در چند مورد هم از تجاربىعملى كه مقدمه كسب معرفت گشتهاند سخن به ميانآمده است. ما براى نمونه سه تاى آنها را ذكر مىكنيم.
الف - خداوند توسط كلاغ نحوه دفن ميت را به قابيلمىآموزد:
«فبعث الله غرابا يبحث فىالارض ليريه كيف يوارى سواةاخيه قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغرابفاوارى سواة اخى فاصبح من النادمين» (مائده، 31)
(آنگاه خداوند كلاغى را فرستاد كه زمين را كندوكاو كند وبدينوسيله به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفننمايد! او گفت واى بر من! آيا من نمىتوانم مثل اين كلاغ باشمو جسد برادر خود را دفن كنم، و سرانجام از كار خود پشيمانگرديد.)
ب - خداوند امكان بعث اجساد را به مرد صالحمىآموزد:
«او كالذى مرعلى قرية و هى خاوية على عروشها قال انىيحيى هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قالكم لبثت قال لبئتيوما او بعض يوم قال بل لبثت مائةعامفانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الى حماركولنجعلك آية للناس و انظر الى العظام كيف ننشزها ثمنكسوها لحما فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شىءقدير» (بقره، 159)
(يا همانند كسى كه از كنار دهكدهاى عبور مىكرد در حاليكهخراب و ويران شده بود. [با خود] گفت چگونه خداوند اينهارا پس از مرگ زنده مىكند؟ پس خداوند او را يكصد سالميراند و سپس زنده كرد و بدو فرمود چقدر درنگ كردى؟ گفتيك روز يا قسمتى از يك روز. فرمود: نه بلكه يكصد سالدرنگ كردى. نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود كه هيچگونهتغييرى نيافته و الاغ خود را نيز بنگر [كه چگونه از هم متلاشىشده است] و ما ترا حجتبراى خلق قرار مىدهيم [كه امرمعاد را انكار نكنند]، و بنگر به استخوانهاى آن [الاغت] كهچگونه آنها را به هم پيوند مىدهيم و گوشتبر آنها مىپوشانيم.هنگامى كه اين حقايق بر او آشكار شد، گفت: اكنون مىدانم كهخدا بر هر كارى قادر است.)
ج - خداوند كيفيت احياى مردگان را براى حضرتابراهيمعليه السلام مجسم مىسازد:
«و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى قال اولمتؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعة من الطيرفصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزء ثم ادعهنياتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم» (بقره، 260)
(و [بخاطرآور] هنگامى را كه ابراهيم گفتخدايا به مننشان بده كه چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ فرمود:باور ندارى؟ عرض كرد: چرا، ولى مىخواهم قلبمآرامش يابد. فرمود: چهار مرغ بگير و آنها را قطعهقطعهكن و در هم بياميز و سپس بر سر هر كوهى قسمتى از آنرا قرار ده و بعد آنها را بخوان، به سرعتبه سوى تومىآيند، و بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايقامور عالم داناست.)
ضمنا به طور مكرر در قرآن براى تقريب مطلب بهذهن از تمثيل به محسوسات استفاده شده است، مانند:
«مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيلالله كمثل حبة انبتتسبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة...» بقره، 261)
(كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مىكنند همانند بذرىهستند كه فتخوشه بروياند كه در هر خوشه يك صد دانهباشد و خداوند بر اين مقدار نيز براى هر كه بخواهد بيفزايد،چه خدا را رحمتبىمنتها است و به همه چيز احاطه كاملدارد...)
«و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميتفاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور» (فاطر، 9)
(خدائى كه بادها را مىفرستد و بوسيله آنها ابر را برمىانگيزاند:پس ما آن را به يك سرزمين خشك و مرده مىفرستيم و آنسرزمين مرده را بدان زنده مىكنيم. اين چنين است رستاخيزبزرگ.)
بنابراين شكى نيست كه از نظر قرآن حواس ظاهرىابزار اوليه براى برخى از معلومات ما هستند. اما هم درآيات فوقالذكر و هم در آيات ديگرى كه ذيلا ذكرمىكنيم هيچوقت تاثرات حسى بهتنهايى كافى براىطبيعتشناسى معرفى نشده است. دلايل ما بر اين ادعا به قرار زير است:
1- در غالب آيات قرآنى كه از پديدههاى طبيعىسخن به ميان آمده صريحا ذكر شده است كه درك آياتالهى در طبيعت و ربط آنها به ذىالايات كار صاحبانعقول و ارباب تفكر است. ما براى نمونه چند تا از اينگونه آيات را ذكر مىكنيم:
«هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجرفيه تسيمون و ينبت لكم به زرع و الزيتون و النخيل والاعناب و من كل الثمرات ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون» (نحل، 11-10)
(اوستخدائى كه آب را از آسمان فرو فرستاد تا از آنبياشاميد و درختان را پرورش دهيد. مىروياند بوسيله آنكشت و زيتون و درختان خرما و انگور و همه ميوهجات را.بىشك در اين امر نشانهاى استبر آنهايى كه انديشه مىكنند.)
«الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فىالارضثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ثم يهيج فتريه مصفرا ثميجعله حطاما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب» (زمر، 21)
(آيا نمىبينى كه خدا آب را از آسمان فرو فرستاد و آن را درنهرهاى زمين روان ساخت، آنگاه بوسيله آن گياهان رنگارنگرا بروياند و سپس آن را خشك مىسازد و تو آن را زرد شدهمىبينى، و سپس آنها را بصورت گياهان خرد شده در مىآورد؟در اين مطلب پندى استبراى مردم عاقل.)
«و هوالذى انشاكم من نفس واحدة فمستقر و مستودعقد فصلنا الايات لقوم يفقهون» (انعام، 98)
(اوست كسى كه شما را از يك نفس آفريد، انسانهايى باآفرينش كامل و انسانهايى وديعه گذاشته شده با آفرينش ناتمام،ما نشانههاى خود را برشمرديم تا آنها كه داراى دركندبينديشند.)
واژههاى تفكر، تعقل، تفقه و... كه در آيات فوق بكاررفتهاند همگى (با اختلاف مراتب) حاكى از اين هستندكه براى فهم طبيعتبايد از قوه عاقله استفاده كرد. مثلاتفكر، كه در آيات زيادى وارد شده است، عبارت از ايناست كه از آگاهيهاى قبلى شروع كنيم و به آگاهيهاىجديد برسيم.
واژههاى تعقل و تفقه و... نيز حاكى از سير عقلىهستند. پس شناختهايى كه از مبادى حسى شروعمىشود بايد با تفكر و تعقل توام شوند تا به معلومات مابيفزايند.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: (66)
«فانك لو رايتحجرا يرتفع فىالهواء علمت ان راميا رمىبه، فليس هذا العلم من قبل البصر، بل من قبل العقل، لانالعقل هوالذى يميزه، فيعلم ان الحجر لايذهب علوا منتلقاء نفسه...»
(پس تو اگر سنگى را ببينى كه در هوا بالا مىرود مىدانى كهاين را شخصى پرتاب كرده است. اين علم از طريق چشمبدست نيامده است، بلكه از طريق عقل حاصل شده است،زيرا اين عقل است كه اين را تحليل مىكند و نتيجه مىگيرد كهسنگ بخودى خود بطرف بالا نمىرود...)
بدين ترتيب مىتوان گفت كه تجربه و مشاهدات ماگر چه براى كسب اطلاع از جهان خارج ضرورىهستند، اما كافى نيستند و اگر ما تنها به حواصظاهرىمان اكتفا كنيم نمىتوانيم جهان خارج را تعبيركنيم و بين حوادث طبيعى ارتباطى قائل شويم. در واقعاز نظر حواس ظاهرى انسان با برخى ديگر از حيواناتفرقى ندارد و حتى در برخى موارد آنها از انسانمجهزترند. چيزى كه انسان را از حيوانات متمايزمىسازد استعداد او براى بينش عمقى درباره جهان وتفسير حوادث است و اين به خاطر قوهاى است درانسان موسوم به قوه عاقله، كه مىتواند علائم دريافتشده توسط حواس را بهم ربط دهد و جهان را تفسيركند. حواس يك سلسله علائم مجزا به ما مىدهند و اينعقل است كه اين علائم را به هم ربط مىدهد.
2- در قرآن آيات زيادى داريم كه حاكى از اين هستندكه در بعضى افراد چشم و گوش و قلب نقشى را كه بهآنها محول شده است ايفا نمىكنند. بسيارند افرادى كهآيات الهى را در طبيعت مىبينند ولى در آنها تدبرنمىكنند و از آنها بهره نمىگيرند.
«لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهمآذان لم يسمعون بها...» (اعراف، 179)
(آنها دلهايى [عقلهايى] دارند كه با آن نمىفهمند [انديشهنمىكنند] و چشمانى دارند كه با آن نمىبينند و گوشهايى دارندكه با آن نمىشنوند...)
«ام لهم اعين يبصرون بها، ام لهم آذان يسمعونبها...» (اعراف، 195)
(آيا آنان چشمانى دارند كه با آن ببينند يا گوشهايى دارند كه باآن بشنوند؟...)
«و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون»(انفال، 21)
(و نباشد مانند كسانى كه مىگفتند: شنيديم، ولى در حقيقتنمىشنيدند.)
«افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اوآذان يسمعون بها فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمىالقلوب التى فى الصدور» (حج، 46)
(آيا آنها در زمين سير نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آنحقيقت را درك كنند يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق رابشنوند، چرا كه چشمهاى ظاهرى نابينا نمىشود، بلكه دلهايىدر سينهها جاى دارد بينايىاش را از دست مىدهد.)
از نبىاعظم صلى الله عليه وآله وسلم نيز نقل شده است كه فرمود:
«ليس الاعمى من يعمى بصره، انما الاعمى من تعمىبصيرته» (67)
(كور كسى نيست كه فاقد بصر استبلكه كسى است كه فاقدبصريت است.)
و از علىعليه السلام نقل شده است كه فرمود:
«فالصورة صورة انسان، و القلب قلب حيوان، لايعرف بابالهدى فيتبعه و لا باب العمى فيصد عنه و ذلكالاحياء» (68)
(چهره او چهره انسان است و قلبش قلب حيوان; راه هدايترا نمىشناسد كه از آن طريق برود، و به طريق خطا پى نبرده تاآن را مسدود سازد. پس او مردهاى است در ميان زندگان.)
به نظر ما چشم و گوش و بقيه حواس ظاهرى وسيلههستند براى عقل و در صورتى كه كار آنها بوسيله تعقلتكميل نشود ناقص خواهد بود. چشم مىبيند و عقلتاثرات حسى را تفسير مىكند و حكم صادر مىنمايد.كار بصر را وقتى مىتوان كامل تلقى كرد كه همراه بابصيرت باشد، يعنى به دنبال كار حس تعقل بيايد. درتاييد اين تعبير، آيات زير را بعنوان نمونه ذكر مىكنيم:
«افانت تسمع الصم و لو كانوا لايعقلون» (يونس، 42)
(آيا تو مىتوانى سخن خو را به گوش كران برسانى هر چهنفهمند؟)
«و لا تكونوا كالذين قالوا سمعنا و هم لايسمعون ان شرالدواب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون»(انفال، 22-21)
(و همانند كسانى نباشيد كه مىگفتند شنيديم ولى در حقيقتنمىشنيدند. بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و لالىهستند كه انديشه نمىكنند.)
در نهجالبلاغه از امام على عليه السلام نقل شده است كهفرمود:
«فانما البصير من سمع فتفكر و نظر فابصر، و انتفع بالعبرثم سلك جددا واضحا يتجنب الصرعة فى المهاوى والضلال فىالمغاوى...» (69)
(زيرا شخص بصير آن است كه بشنود و بينديشد. نگاه كند وعبر گيرد، و از آنچه موجب عبرت است نفع برد. پس درجادهاى روشن گام نهد و از راههايى كه به سقوط و گمراهى وشبهات اغوا كننده منتهى مىشود دورى جويد...)
3- آيات قرآنى حاكى از اين هستند كه تمامشناختهاى ما مبدا حسى ندارند و ما شناختهايى داريمكه منشا آنها تاثرات حسى نيست. شاهد ما بر اينمطلب دو دسته از آيات هستند:
الف - در يك دسته از آيات خداوند منطق كسانى راكه تنها محسوسات را تكيهگاه خود قرار مىدهندمحكوم مىكند:
«و اذقلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرةفاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون»(بقره، 55)
(و هنگامى كه گفتيد: اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيمآورد مگر اينكه خدا را آشكارا [با چشم خود] ببينيم، پس درهمين حال صاعقه شما را گرفت، در حاليكه تماشا مىكرديد.)
«و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا انزل علينا الملائكة اونرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتواكبيرا» (فرقان، 21)
(و كسانى كه به ديدار ما اميد ندارند گويند: چرا فرشتگان بر مافرو فرستاده نشدند يا چرا ما پروردگار خود را نمىبينيم؟ آنهادر مورد خود بزرگمنشى نمودند و سركشى نمودند، سركشىبزرگ.)
«يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة همغافلون» (روم، 7)
(آنان به امور ظاهرى دنيا آگاهند و از عالم آخرت بكلىبىخبرند.)
ب - قرآن به ما مىآموزد كه ما برخى از حقايقمربوط به عالم طبيعت را با حواس ظاهرى خود دركنمىكنيم:
«الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها...» (رعد، 2)
(خدائى كه آسمانها را بدون ستونى كه شما ببينيد برافراشت...)
«فلا اقسم بما تبصرون و ما لا تبصرون» (الحاقه، 39-38)
(قسم به آنچه مىبينيد و آنچه نمىبينيد.)
«سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و منانفسهم و مما لا يعلمون» (يس، 36)
(منزه است آنكه همه جفتها را بيافريد، از گياهانى كه زمينمىروياند و انسانها و آن چيزها كه ندانند.)
و نيز قرآن به ما مىآموزد كه تنها الله بر غيب آسمانهاو زمين داناست. البته كسانى نيز كه خداوند بخواهد ازاين بخش نامحسوس بهرهمند مىشوند:
«ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بماتعلمون» (حجرات، 18)
(خداوند غيب آسمانها و زمين را مىداند و به آنچه شما مىكنيدآگاه است.)
«عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى منرسول...» (جن، 27-26)
(او آگاه به غيب است و هيچكس برغيب او آگاه نيست مگرآنكس كه از رسولان خود برگزيده است...)
متاسفانه در قرون اخير برخى از متفكران مسلماناين فكر را رواج دادهاند كه تجربه تنها راه بدست آوردنمعرفت است و مطالعه تجربى كتاب طبيعتبه تنهايىما را به معرفتخداوند نائل مىسازد. (70) ما هم دراينكه تجربه و مشاهده يك ابزار بسيار مهم براىشناخت طبيعت استبا آنها موافقيم و حتى معتقديمكه مسلمانان در اين بخش بسيار كوتاهى كردهاند، ولىضمنا عقيده داريم كه اولا: همه اطلاعات ما در طبيعتمنشا حسى ندارد و ثانيا: مشاهدات و تجربيات ما نيزبدون تكيه به اصول عقلى هرگز منشا هيچگونه علمىنخواهند شد. در مورد «خداشناسى علمى» هم ماننداستاد شهيد مطهرى معتقديم كه:
«حد تجربه فقط شناخت آثار خداوند است. اماشناختخداوند به كمك آثار شناخته شده از راهتجربه، نوعى استدلال عقلى محض است.» (71)
دليلش هم واضح است: تجربه را همه مىكنند ولى درنتيجه آن به خداشناسى نمىرسند.
بعلاوه، علم امروز تنها اسما شامل مسائلى مىشودكه با روش تجربى قابل بررسى هستند، والا فى الواقعشامل بسيارى از عناصرى است كه مستقيما از حسنتيجه نشدهاند. در حقيقت مىتوان گفت كه در تمامىعلوم طبيعى شناخت ما بر مبناى استنباط از روى آثاراست و ما هيچ كدام از قوانين فيزيكى يا شيميايى رامستقيما از تجربه بدست نياوردهايم و در واقع آنها برمبناى استنتاجات عقلى بدست آمدهاند. خود ماده رانيز ما با استنتاجات عقلى مىشناسيم، چه آزمايشهاىفيزيكى و شيميايى تنها خواص و عوارض ماده را به مامىدهند. اين ديد كه عمده شناخت ما از دنياى مادى ازطريق استنباط عقلى است مورد تاييد اكثريت علماىطبيعى عصر حاضر نيست، اما بقول اينشتين (72) بهتراستبه صحبت علماى فيزيك نگاه نكنيم، بلكه بهعمل آنها نظر افكنيم. حقيقت اين است كه در كارهاىعلمى بسيارى از كسانى كه ديد پوزيتيويستى دارندتخلف از ادعايشان را مىبينيم. بعلاوه در ميان خودعلماى طبيعى غرب نيز افراد برجستهاى را مىبينيم كهبه نقش عمده استنتاجات عقلى در تعبير پديدههاىطبيعى اعتراف دارند.
اينشتين در يك سخنرانى در سال 1933 تحت عنوانعنوان «درباره روش فيزيك نظرى» در دانشگاه آكسفوردچنين گفت:
«... نيوتون كه نخستين بينانگذار يك دستگاه فيزيكنظرى جامع كارآمد بود هنوز فكر مىكرد كه مىتوانمفاهيم اساسى و قوانين دستگاهش را از تجربه استنتاجنمود. منظور او از جمله و فرضيهها ساخته من نيست،نيز همين بود.
در واقع در آن زمان بنظر نمىرسيد كه مفاهيم زمان ومكان مشكلى در برداشته باشند. مفاهيم جرم و اينرسىو نيرو و قوانين مرتبط كننده آنها نيز بنظر مىرسيد كهمستقيما از تجربه گرفته شده باشند. با قبول اين مبانىقانون مربوط به نيروى ثقل را نيز مىتوان از تجربه نتيجهگرفت و بنابراين معقول بنظر مىرسيد كه اين مطلب درمورد ساير نيروها نيز صادق باشد.
از نحوهاى كه نيوتون مفهوم فضاى مطلق را (كهساكن مطلق است) عرضه كرده استبخوبى برمىآيدكه او در اينباره آرامش خاطر نداشته است. در واقع اودريافته بود كه چيزى از دنياى تجربه با اين مفهوممربوط نمىشود. در مورد استفاده از نيروهايى كه از دورتاثير مىكنند نيز او احساس كاملا رضايتبخشىنداشت. ممكن است موفقيت عملى عظيمى كه ايننظريه داشت نيوتون و فيزيكدانان قرون 18 و 19 را ازتشخيص هويت ذهنى مبانى اين دستگاه غافل كردهباشد.
بالعكس، اكثر فلاسفه طبيعى آن ادوار بر اين عقيده بودند كه مفاهيم اساسى و اصول موضوعه فيزكابداعات آزاد ذهن بشر نيستند بلكه از تجربه انتزاع شدهاند، يعنى به روشهاى منطقى بدست آمدهاند.نادرستى اين عقيده در واقع پس از عرضه شدن نظريهنسبيت عام آشكار گشت. چه اين نظريه نشان داد كهمىتوان حقايق تجربى بيشترى را به نحورضايتبخشتر و بر اساس كاملا متفاوت با نظريهنيوتون توضيح داد. اما صرفنظر از مساله برترى يك ازاين دو نظريه بر ديگرى، هويت ذهنى داشتن اين اصولاساسى را مىتوان از اين حقيقت استنباط نمود كه مامىتوانيم دو نظريه كاملا متفاوت كه هر يك تا حدزيادى با تجربه سازگار است در نظر بگيريم. اين ضمنانشان مىدهد كه هرگونه كوشش جهتبدست آوردنمفاهيم اساسى و اصول موضوعه مكانيك از تجاربمقدماتى محكوم به شكست مىباشد.
آيا با وصف اينكه اصول اساسى فيزيك نظرى رانمىتوان از تجربه استنتاج نمود و بلكه بايد آزادانه ابداع شود، مىتوان انتظار داشت كه به راه صحيح برسيم، و آيا اين راه صحيح خارج از اذهان ما وجوددارد؟ آيا با وجود نظريههايى (نظير مكانيك كلاسيك)كه بدون رسيدن به كنه مطلب تا حد زيادى با تجربهسازگارند مىتوانيم انتظار داشته باشيم كه تجربه بهتنهايى ما را راهنمايى كند؟ من بدون هيچ تاملى جوابمىدهم كه بلى به عقيده من يك راه صحيح وجود دارد و ما مىتوانيم اين راه را پيدا كنيم. تجاربى كه تاكنون داشتهايم به ما اين اجازه را مىدهند كه عقيده داشتهباشيم طبيعتخود مصداق سادهترين انديشههاىرياضى قابل تصور است. اعتقاد راسخ من اين است كهما با استفاده از ابزارهاى رياضى محض مىتوانيممفاهيم و قوانين مرتبط كننده آنها را كه كليد شناخت پديدههاى طبيعت هستند بدست آوريم. آزمايشها ممكن است ملهم مفاهيم رياضى مناسب باشند، اما بهطور قطع نمىتوان اين مفاهيم را از تجارب استنتاجنمود. البته آزمايش همچنان يگانه معيار مفيد بودن يكساختار رياضى خواهد بود، اما خلاقيت در جنبهرياضى مطلب است. بنابراين به يك اعتبار من عقيدهدارم كه، همانطور كه قدما تصور مىكردند، فكر محضمىتواند به درك حقيقت نائل شود.» (73)
غرض ما از نقل اين اقوال اين بود كه نشان دهيمبرخى از محققين بزرگ معاصر نيز كاملا متوجه كافىنبودن تجربه براى تفسير طبيعتبودهاند والا در اهميتضرورت تجربه شكى نيست و محققين مسلمان نبايدپيام را كه آياتى نظير:
«قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بداالخلق...» (عنكبوت، 20)
(بگو در زمين سير كنيد و ببينيد كه خداوند چگونه خلقت راآغاز كرد...)
«قل انظروا ماذا فىالسموات والارض...» (يونس، 101)
(بگو بنگريد كه چه چيزهايى در آسمانها و زمين است...)
در مورد كاوش در طبيعتبراى يافتن رموز خلقتدارند به باد فراموشى بسپارند. اما در عين حال بايدمتوجه باشند كه قرآن در عين اينكه ما را به مطالعهتجربى كتاب طبيعت مىخواند اهميت تفكر و تعقلو... را نيز به ما گوشزد مىكند و به ما مىآموزد كه نبايدتنها به محسوسات قناعت ورزيم، بلكه بايد با دريافتنپشت ظواهر طبيعتخود را به خالق آن نزديكتر كنيم.
2. نقش وحى و الهام در شناخت طبيعت
از بعضى از آيات قرآن استنباط مىشود كه معلماصلى براى تمام علوم خود ذات بارى تعالى است:
«اقرا باسم ربك الذى خلق... علم الانسان ما لميعلم» (علق، 5-1)
(بخوان به نام پروردگارت كه آفريد... بياموختبه آدمى آنچهرا كه نمىدانست.)
«و علم آدم الاسماء كلها...» (بقره، 31)
(و به آدمى همه اسماء را تعليم داد.)
حداقلى كه مىتوان از اين آيات استنباط نمود ايناست كه خداوند استعداد كسب دانش و ابزار لازم براىآن را در وجود انسان به وديعه نهاده است.
على عليه السلام به مردى كه مىگفت در قرآن تناقضات مىبيندفرمود:
«و ليس كال العلم يستطيع صاحب العلم ان يفسره لكلالناس لان منهم القوى و الضعيف و لان منه، يطاق حمله ومنه، لا يطاق حمله الا من يسهل الله له حمله و اعانه عليهمن خاصة اوليائه...»
(و هر علمى را سزاوار نيست كه دارنده آن براى همه مردمتفسير كند، زيرا در ميان آنها قوى و ضعيف وجود دارد و ازجمله دانشها چيزى است كه حمل آن ميسر است و چيزى كهحمل آن ميسر نيست مگر بر خواص اولياء خدا كه حمل آن رابر آنان آسان كرده و به آنها در اين مورد استعانت كرده است...)
برخى آيات قرآنى حاكى از اين هستند كه غير ازمجارى عمومى شناخت، مشاهده و تفكر، مجراىمستقيمترى براى دريافتحقايق عالم از واهبالعلموجود دارد، ولى اين مجرا همگانى نيست و تنها بندگانخاصى از آن بهرهمند هستند. اين آيات را مىتوان بهچند دسته تقسيم كرد:
1- در برخى از آيات آمده كه خداوند علوم خاصىرا به بندگان خاصى تعليم فرموده است:
«و قتل داود جالوت و آتاه الله الملك و علمه مما يشاء...» (بقره، 251)
(و داود جالوت را كشت و خداوند او را حكومتبخشيد و ازآنچه مىخواستبه او تعليم داد...)
«رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تاويلالاحاديث» (يوسف، 101)
(پروردگارا از ملك جهان به من دادى و مرا از علم به تعبيرخوابها آگاه كردى.)
«فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناهمن لدنا علما» (كهف، 65)
(پس بندهاى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمتخود ساخته و از نزد خويش دانش آموخته بوديم.)
«اذا قال الله يا عيسى ابن مريم... و اذ علمتك الكتاب والحكمة و التورية و الانجيل...» (مائد، 110)
(و به ياد بياور هنگامى را كه خداوند به عيسى پسر مريمگفت... و هنگامى كه كتاب وحكمت و تورات و انجيل به توآموختم...)
و در برخى از آيات اين قبيل تعليم از معلم بشرى نفىشده است:
«ان هوالا وحى يوحى علمه شديد القوى» (نجم، 5-4)
(سخن او نيست مگر وحى خدا، او را فرشته بسيار توانا علمآموخته است.)
«و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر...» (نحل، 103)
(و ما كاملا آگاهيم كه آنها [كافران] مىگويند اين آيات را بشرىبه او تعليم مىدهد... )
«و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكنتعلم» (نساء، 113)
(و خداوند كتاب و حكمتبر تو نازل كرد و آنچه رانمىدانستى به تو آموخت...)
2- در يك دسته از آيات صحبت از وحى به انبياء است:
«فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفواد ما راى» (نجم،11-10)
(پس خدا به بنده خود وحى فرمود آنچه را كه هيچكس دركآن نتواند كرد. آنچه او ديد دلش آن را دروغ نپنداشت.)
«و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف مايافكون» (اعراف، 117)
(و به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيفكن و چونبيفكند آنچه را كه به دروغ جادو كرده بودند فرو برد.)
«اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ان انذرالناس...» (يونس، 2)
(آيا براى مردم شگفتانگيز است كه ما به مردى از خودشانوحى فرستاديم كه مردمان را بيم بده...)
«فاوحينا اليه ان اصنع الفلك...» (مومنين، 27)
(پس به او [نوح] وحى كرديم كه كشتى را در حضور ما ومطابق فرمان ما بساز...)
3- يك دسته از آيات هم حاكى از وحى به غير انبياءهستند:
«و اذا اوحيت الى الحواريين ان امنوابى و برسولى قالواآمنا و اشهد باننا مسلمون» (مائده، 111)
(و [ياد كن] هنگامى كه به حواريون وحى كرديم كه به من ورسول من ايمان آوريد. آنها گفتند: ايمان آورديم، خدايا تو گواهباش كه ما تسليم امر تو هستيم.)
«و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه...» (قصص، 7)
(و به مادر موسى الهام كرديم كه طفلت را شيرده...)
در اين مورد وحى به الهام (در دل افكندن) تعبيرشده است. (74)
چيزى كه از مجموع اين آيات بر مىآيد امكان تعليماز واهبالعلم بطريقى جز طريق متداول مشاهده وتفكر است و البته اين هم ذو مراتب مىباشد. مراتببالاى آن كه وحى به اصطلاح امروزى است مخصوصانبياء است و طبق آيه شريفه:
«و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاباو يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء...» (شورى، 51)
(در خور هيچ انسانى نبود كه خدا با او سخن گويدمگر به وحى از پس پردهاى يا از طريق رسولى كهخداوند خود فرستند تا به امر او هر چه را خواهد وحىكند...)
از طريق القاء معنى در قلب نبى به طور مستقيم،خلق كلام، و ارسال فرشته صورت مىگيرد و مراتبپايينتر از طريق الهام تحقيق مىپذيرد.
اكنون ما مىخواهيم نتيجه بگيريم كه همانطورى كهوحى طبق آيات شريفه:
«تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض. منهم من كلم الله ورفع بعضهم درجات و آتينا عيسى ابن مريم البينات وايدناه بروح القدس...» (بقره، 253)
(بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم. در ميانآنها بود كسى كه با او خدا سخن گفت، و بعضى را خداونددرجاتى برتر داد، و به عيسىبن مريم نشانههاى روشن داديم واو را با روحالقدس تاييد كرديم...)
«و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب اويرسل رسولا...» (شورى، 51)
(در خور هيچ انسانى نبود كه خدا با او سخن گويد مگر به وحىيا از پس پردهاى يا از طريق رسولى كه خداوند خود فرستد تابه امر او هر چه را خواهد وحى كند...)
داراى مراتب مختلف است، الهام هم كه پايينتر از آناست داراى مراتب است. برخى افراد از حد اعلاى آنبرخوردارند و برخى از حد ضعيف آن. در مراتب بالاىآن حقايق بدون طلب و فكر برقآسا ظاهر مىشود و درمراتب پايينتر به علت ممارستبا مسائل يك موضوعخاص، مطالب جديد و نوظهورى بر او كشف مىشود.برخى از علماى طبيعى معاصر به وجود اين قوهاعتراف كردهاند. دكتر الكسيس كارل ( برنده جايزه نوبلدر فيزيولوژى و پزشكى) در كتاب انسان، موجود ناشناخته مىگويد:
«به يقين اكتشافات علمى تنها محصول و اثر فكر آدمى نيست و نوابغ علاوه بر نيروى مطالعه و درك قضايا، ازخصايص ديگرى چون اشراق و تصور خلاقه برخوردارند. با اشراق چيزهايى را ك بر ديگران پوشيدهاست مىيابند و روابط مجهول بين قضايايى را كه ظاهرابا هم ارتباطى ندارند مىبينند و وجود گنجينههاى مجهول را به فراست در مىيابند. تمام مردان بزرگ ازموهبت اشراق برخوردارند و بدون دليل و تحليل، آنچهرا كه دانستنش اهميت دارد مىدانند.
دانشمندان را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: يكىمنطقى و ديگرى اشراقى. علوم، ترقى خود را مرهوناين هر دو دسته متفكر است. (75)
و بقول تاونز (76) فيزيكدان برنده جايزه نوبل:
«دانش علمى در اذهان عمومى از طريق استنتاجمنطقى يا جمعآورى اطلاعات، كه به روشهاىمتداول... تحليل مىشود، بدست مىآيد. اما يك چنينتوصيف از كشف علمى تحريفى آشكار از موضوعواقعى است. غالب كشفيات مهم علمى به طريقى كاملامتفاوت صورت مىگيرد و خيلى بيشتر شبيه الهاماست.
يك مثال جالب و معروف كشف حلقه بنزن توسطككوله است. او در حاليكه در كنار بخارى خود غرق درتفكر بود از تخيل يك مولكول شبيه مار، مارى كه دمشرا در دهانش گرفته، به اين فكر افتاد. ما هنوز نمىتوانيمآن فرايند انسانى را كه منجر به خلق يك بصيرت علمىجديد مهم و قابل ملاحظه مىشود، توصيف كنيم. اماواضح است كه كشفيات بزرگ علمى، جهشهاىواقعى، معمولا از طريق روش علمى صورت نمىگيرد،بلكه چنانكه در مورد ككوله رخ داد... از الهاماتى كه بههمان اندازه واقعى هستند نتيجه مىشود.» (77)
اثر الهام را در كارهاى بعضى نوابغ مىبينيم. مثلاگاهى بعضى نوابغ رياضى (نظير گاوس) قضايائىنوشتهاند كه چندين قرن بعد از آنها به اثبات رسيده است.
هويل (اختر فيزيكدان مشهور انگليسى) معتقداست (78) كه سازمانمندى جهان بوسيله يك ابر عقلاداره مىشود كه تحول آن را از طريق فرايندهاىكوانتومى هدايت مىكند. اين ابر عقل با عمل كردن درسطح كوانتومى مىتواند تفكرات يا انديشههائى ازآينده را به صورت آماده در مغز انسانها بكارد، و اينمنشاء الهام در آثار رياضى يا موسيقى است.
هويل بياد مىآورد كه يكبار فاينمن (فيزيكدانمعروف آمريكائى) احساسى را كه در لحظات نادر الهامرخ مىدهد براى وى توصيف كرده بود. بيان فاينمن اينبوده كه لحظات الهام همراه با حالت وجد فوقالعادهاست و اينكه اين حالت ممكن است دو سه روزى طولبكشد. هويل از فاينمن مىپرسد كه براى خود او اينحالت چند بار رخ داده است. فاينمن جواب مىدهد:چهار بار. هويل متذكر مىشود كه براى خود وى اينحالت تنها يكبار رخ داده است.
هويل در تبيين اينكه چگونه بتهوون در حالت كرىكامل توانستسمفونى شماره نه خود را بنويسد،معتقد است كه دريافت علائم كيهانى وى را به اين كارموفق ساخت، و به عبارت ديگر خلق اين قبيل آثارهنرى از طريق الهام ميسر است.
در پايان اين بخش ذكر اين نكته لازم است كه گر چهالهام و اشراق وسيلهاى براى كسب معارف است، امااين دريچه به روى همه كس و در همه اوقات باز نيست(ذلك فضل الله يوتيه من يشاء... - جمعه، 4.) راهى كه بهروى همه باز است و بايد از آن براى شناخت طبيعتبهطور مستمر استفاده كنند استفاده از مشاهده و تفكراست و البته براى اينكه اين راه منتهى به نتيجه صحيحشود بايد شرايطى صدق كند كه در بخشهاى بعد به آنهااشاره خواهيم كرد.
ديديم كه از نظر قرآن استعداد شناخت طبيعت درافراد بشر نهاده شده است و انسانها بايد با استفاده ازحواس ظاهرى و عقل خود آيات الهى را بشناسند و ازآنها در جهت نزديكى به خداوند بهرهور شوند. در اينجامىخواهيم بگوئيم كه هر جا در قرآن صحبت از آياتالهى در جهان طبيعت استخداوند قابليت فهم آنها را به گروههاى خاصى نسبت مىدهد. ما در اينجانمونههايى از اين آيات را مىآوريم:
درباره متفكران
«هو الذى انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجرفيه تسيمون ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل والاعناب و من كل الثمرات ان فى ذلك لآيه لقوم يتفكرون»(نحل، 11-10)
(اوستخدائى كه آب را از آسمان فرو فرستاد تا از آنبياشاميد و با آن گياهان و درختان پرورش دهيد و حيواناتخود را در آن به چرا بفرستيد، و با آن براى شما زراعت رامىروياند و همچنين زيتون و نخل و انگور و [به طور خلاصه]همه ميوهها را. مسلما در اين امر نشانه روشنى استبراىگروهى كه فكر مىكنند.)
درباره عقلا
«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل اللهمن السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيهامن كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بينالسماء و الارض لايات لقوم يعقلون» (بقره، 164)
(به يقين در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، وكشتيهايى كه در دريا به سود مردم در حركتند. و آبى كه خداونداز آسمان نازل كرده، و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده وانواع جنبندگان را در آن گسترده است، و همچنين در گرداندنبادها از هر سوى و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان استنشانههايى ستبراى مردمى كه عقل دارند و مىانديشند.)
درباره اولى الالباب
«المتر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فىالارضثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ثم يهيج فتريه مصفرا ثميجعله حطاما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب» (زمر، 21)
(آيا نمىبينى كه خدا آب را از آسمان فرو فرستاد و آن را درنهرهاى زمين روان ساخت، آنگاه بوسيله آن گياهان رنگارنگرا بروياند و سپس آن را خشك مىسازد و تو آن را زرد شدهمىبينى و آنگاه آن را به صورت گياهان خرد شده در مىآورد. بىشك اين مطلب عبرتى استبراى صاحبان خرد.)
درباره مؤمنين
«الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فىذلك لايات لقوم يؤمنون» (نمل، 86)
(آيا آنها نديدند كه ما شب را قرار داديم تا در آن آرام گيرند وروز را روشن ساختيم تا در آن چيزها را ببينند. بىشك در اينامر نشانههايى استبراى كسانى كه ايمان دارند.)
درباره متقين
«ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السموات والارض لايات لقوم يتقون» (يونس، 6)
(مسلما در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها وزمين آفريده نشانههايى استبراى آنهايى كه پرهيزكارند.)
درباره عالمان
«هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدرناه منازللتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك الا بالحقيفصل الآيات لقوم يعلمون» (يونس، 5)
(اوستخدائى كه خورشيد را روشنى بخش و ماه را نورانىقرار داد و براى آن منزلگاههايى مقدر كرد تا عدد سالها وحساب [كارها] را بدانيد. خداوند اين را جز به حق نيافريدهاست. او آيات خود را براى دانشمندان شرح مىدهد.)
ارباب تذكر
«ماذراكم فى الارض مختلفا الوانه ان فى ذلك لاية لقوميذكرون» (نحل، 13)
(و آنچه براى شما در زمين به رنگهاى گوناگون بيافريد. مسلمادر اين امر نشانه روشنى استبراى گروهى كه متذكر مىشوند.)
پذيرندگان كلام حق
«و من آياته منامكم بالليل و النهار و ابتغاؤكم من فضله انفى ذلك لآيات لقوم يسمعون» (روم، 23)
(و از نشانههاى اوستخفتن شما در شب و روز و روزىخواستن شما از فضل او. بىشك در اين امر نشانههاى روشنىاستبراى كسانى كه گوش شنوا دارند.)
ارباب يقين
«و فىالارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلاتبصرون» (ذاريات، 21-20)
(و در زمين نشانههاى روشنى استبراى آنهايى كه يقين دارند،و همينطور است در مورد نفوستان، آيا به چشم بصيرتنمىنگريد.)
صاحبان تفقه، توسم، بصيرت، نهى،...
«و هو الذى انشاكم من نفس واحدة فمستقر و مستودعقد فصلنا الآيات لقوم يفقهون» (انعام، 98)
(اوست كسى كه شما را از يك نفس آفريد، انسانهايى با آفرينش كامل و انسانهايى وديعه گذاشته شده با آفرينش ناتمام،ما نشانههاى خود را بر شمرديم تا آنهايى كه داراى درك هستندبينديشند.)
«فاخذتهم الصيحة مترفين فجعلنا عاليها سافلها امطرناعليهم حجارة من سجيل ان فى ذلك لاياتللمتوسمين» (حجر، 75-73)
(سرانجام به هنگام طلوع آفتاب صيحه [صاعقه يا زمين لرزه]آنها را فرا گرفت. سپس شهر را زير و زبر كرديم و بارانى ازسنگ بر آنها فرو ريختيم. در اين سرگذشت نشانههايى استبراى هوشياران.)
«يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولىالابصار» (نور، 44)
(خداوند شب و روز را دگرگون مىسازد، و در اين امر عبرتىاستبراى صاحبان بصيرت.)
«كلوا و ارعوا انعامكم ان فى ذلك لايات لاولى النهى»(طه، 54)
(هم خودتان بخوريد و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد،بىشك در اين امر نشانههاى روشنى استبراى صاحبانعقل.)
نتيجه كلى كه از مقايسه آيات مربوط به معرفتطبيعتبدست مىآيد اين است كه:
اولا سطوح مختلف براى فهم يك پديده وجوددارد.
ثانيا مقدمات لازم براى درك مسائل مختلفطبيعت متفاوت است.
ثالثا براى دستيابى به شناخت عميقتر از طبيعتبايد پژوهندگان هر چه بيشتر خود را به همهخصوصيات ذكر شده در آيات فوقالذكر متصف كنند.اين خصوصيات را مىتوان در سه مقوله زير خلاصهكرد: داشتن پشتوانه علمى، تعقل، ايمان و تقوى.
در اينجا ممكن استسؤال شود كه نقش ايمان وتقوى در شناخت صحيح طبيعت چيست و به چه دليلدر آياتى نظير:
«قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض و ما تغنى الآيات والنذر عن قوم لا يؤمنون» (يونس، 101)
(بگو بنگريد كه در آسمانها و زمين چه چيزهايى است، و البته مردم بىايمان را نشانههاى الهى بىنياز نخواهد كرد.)
«اولم يروا الى الارض كم انبتنا فيها من كل زوج كريم ان فى ذلك لآية و ما كان اكثرهم مؤمنين» (شعراء، 8-7)
(آيا به زمين نگاه نكردند كه ما تا چه حد در آن از انواع گياهانپر فايده رويانيديم؟ در اين مطلب نشانه روشنى است ولى اكثرآنها هرگز مؤمن نبودهاند.)
«و ما انتبهاد العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤمنبآياتنا فهم مسلمون» (روم، 53)
(و تو نمىدانى مردم كوردل را از ضلالتبه راه هدايتآورى.تو مىتوانى سخن ما را تنها به گوش كسانى برسانى كه به آياتما ايمان دارند. اينها هستند كه اسلام مىآورند.)
خداوند شناخت صحيح از غير اهل ايمان را نفى كردهاست و در آياتى نظير:
«ان فىالسموات و الارض لآيات للمؤمنين» (جاثيه، 3)
(همانا در آسمانها و زمين نشانههايى استبراى كسانى كهايمان دارند.)
«ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السموات والارض لآيات لقوم يتقون» (يونس، 6)
(همانا در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها وزمين آفريده نشانههايى استبراى آنها كه پرهيزكارند.)
فهم برخى از آيات خداوندى در طبيعت را به اهلايمان و تقوى نسبت داده است؟ مگر نه اين است كهتفكر منطقى از همه كس (چه مؤمن و چه كافر) ساختهاست و حتى در خود قرآن با كفار و مشركين به طريقمنطقى استدلال شده است؟ براى جواب به اين سؤالاز خود قرآن كمك مىگيريم. با توجه به ملازمهاى كهبين تقوى و ايمان هست:
«و اتقوا الله ان كنتم مؤمنين» (مائده، 57)
(اگر ايمان داريد تقواى الهى داشته باشيد.)
و آياتى نظير:
«ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا» (انفال، 29)
(اگر تقواى الهى داشته باشيد خداوند وسيله تميز حق از باطلرا به شما عطا مىكند.)
«ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون» (اعراف، 201)
(آنان كه تقوى دارند هنگامى كه دچار وسوسههاى شيطانمىشوند به ياد خدا مىافتند و همين باعث مىشود كه بصيرتپيدا كنند.)
«و من يؤمن بالله يهتد قلبه...» (تغابن، 11)
(هر كس به خدا ايمان آورد خدا دلش را هدايتمىكند...)
مىتوان گفت كه در اثر ايمان، انسان نيروى تميز بينحق و باطل را پيدا مىكند و قوه عاقله او دور از شوائبالقائات شيطانى فعاليت مىنمايد.
حديث:
«لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنىآدم لنظروا الىملكوت السماء» (79)
(اگر نه اين بود كه شيطانها اطراف دلهاى بنىآدم گردشمىكنند آنها حتما ملكوت آسمان را مىديدند.)
كه از پيامبر اعظم صلىالله عليه و آله و سلم نقل شدهاست و روايت:
«من لم يهذب نفسه لم ينتفع بالعقل» (80)
(كسى كه نفس خود را از آلودگيها پاكيزه نگرداند از عقلشاستفادهاى نمىبرد.)
كه از امام علىعليه السلام مامور است اين نظر را تاييد مىكنند.
بنابراين نقش مهم تقوى و تزكيه نفس اين است كهجلوى لغزشهاى عقل را مىگيرد. اما از برخى از آياتقرآنى و ماثورات اسلامى مىتوان استنباط كرد كه تاثيرتزكيه محدود به دفع آفات شناخت نيست، بلكه در اثرتزكيه و تهذيب نفس انسان مىتواند به معارفى وراى آنچه از طريق تجربه و تفكر حاصل مىشود دستيابد.ما در اينجا بعنوان نمونه چند تا از اينها را ذكر مىكنيم:
1- در قرآن كريم آمده است:
«واتقو الله و يعلمكم الله...» (بقره، 282)
(تقواى الهى داشته باشيد و خداوند به شما خواهد آموخت...)
«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا...» (عنكبوت، 69)
(و آنان را كه در راه خدا مجاهدت مىكنند به راههاى خويشهدايت مىكنيم...)
«و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكونمن الموقنين» (انعام، 75)
(ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم ارائه نموديم تا بهيقين برسد.)
2- از رسول اعظم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:
«ما اخلص عبدلله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيعالحكمة من قلبه على لسانه» (81)
(هيچ بندهاى چهل صبح خود را خالص براى خدا قرارنمىدهد مگر آنكه چشمههاى حكمت از دلش به زبانش جارىمىشود.)
صفحه قبل | فهرست | صفحه بعد |