صفحه قبل فهرست صفحه بعد

سيد شرف الدين مى گويد: تنها نصف اين كتاب , يعنى از آيه73 سوره اسراء تا آخر قرآن را در اختيار دارم ((470)) .
امـا سـيـدعـلـى بـن طـاووس در رساله محاسبةالنفس از آن نقل مى كند و كتاب به طور كامل در اخـتيارش بوده است , چنان كه در كتاب اليقين تصريح كرده , مى گويد: اين كتاب در ده جزء و در دو مجلد قطور است و احاديث آن را از رجال اهل سنت نقل كرده تا در اتمام حجت رساتر باشد.
تـهـرانـى مـى گـويـد: ابـن طـاووس در كـتـاب الـيـقـيـن از هـردو جـلـد, چندين روايت نقل نموده است ((471)) .
ايـن بـود سـرگـذشت تفسير ماهيار, ولى محدث نورى در اشتباه بزرگى افتاده , از كتاب تاويل الايات الباهره نوشته شيخ ‌شرف الدين نجفى رواياتى براى اثبات تحريف نقل مى كند, به پندار اين كه از تفسير ماهيار است ((472)) .
و اين اشتباه عجيبى است , چون كسى كه از تفسير ماهيار نقل مى كند, سيدشرف الدين استرابادى در كـتـاب تـاويـل الايـات الظاهره است , اما كتاب تاويل الايات الباهره يك ترجمه فارسى ناقص از كتاب شرف الدين است كه توسط شيخ محمدتقى معروف به آقا نجفى اصفهانى (متوفاى 1332هـ. ق ) انجام شده , چنان كه در خاتمه كتاب ((473)) به آن تصريح نموده است .
اينك به طور خلاصه مهمترين روايات مورد استناد نورى را ارزيابى مى كنيم .

هزارويك حديث !

مـحدث نورى براى اثبات تحريف , 1122روايت گردآورى كرده است كه 61روايت ـبه پندار اوـ به طـور عموم دلالت بر تحريف دارد و 1061روايت هم مخصوصا موارد تحريف را بازگو مى كند ولى بيشتر قريب به اتفاق آن را از منابع بى سند و بى اعتبار ـكه نمونه هايى از آن را در مبحث قبل يادآور شـديـم ـ نـقل كرده , كتابها و رساله هايى كه مجهول مى باشند يا ناقص شده اند و يا اصولا دروغين , ساختگى و بى پايه اند.
روايـاتـى كـه از ايـن منابع نقل نموده نزديك 815روايت است .
هرگاه اين روايات را كنار بگذاريم 307حديث باقى مى ماند .
و خيلى از اين روايات باقيمانده درباره اختلاف قرائتهاست , بويژه آنچه از مجمع البيان نقل شده كه نزديك 107مورد است .
به نمونه هايى از اين روايات توجه كنيد:
الـف ) نـقـل مى كند: حضرت على (ع) فوسطن در آيه5 سوره عاديات را فوسطن با تشديد سين قرائت نمود.
ب ) مـى گـويـد: پيامبر (ص)و عروةبن زبير در يك روايت در آيه سوم سوره ضحى ما ودعك را ما ودعك بدون تشديد قرائت نموده اند.
ج ) مـى گـويـد: مردم مدينه و ابن عامر آيه پانزدهم سوره شمس ولايخاف عقبيها را فلا يخافب با فاء قرائت مى كردند و اين قرائت از امام صادق (ع) نيز روايت شده است .
و از اين قبيل روايات كه قرائتهايى از امامان [يا ديگران ] را بازگو مى كند, ولى همه خبر واحدند نه مـتـواتـر .
بنابراين , اولا, در اين زمينه حجيت ندارند و ثانيا, ارتباطى با موضوع تحريف اصطلاحى ندارند.
اكنون ديگر روايات تحريف را ـكه نورى به پيروى از جزائرى ذكركرده ـ از نظر مى گذرانيم .

ارزيابى دويست حديث

تا اين جا نزديك دويست حديث باقى مى ماند كه از كتابهاى معتبر نقل شده و محدث نورى آنها را به عـنـوان دلايـل تـحريف برشمرده است , لكن اين روايات مربوط به موضوعات و مسائل گوناگون بوده كه به پندار آنان در دلالت بر تحريف مشتركند.
اين روايات به هفت دسته تقسيم مى شوند:

دسته اول :

روايـاتـ تـفـسيرى است كه آيه اى را توضيح مى دهد يا شان نزول يا تاويلش را بيان مى كند يا يكى از مـصـداقـهـاى روشـن ـكـه عـمـوم آيـه آن را دربر مى گيردـ تعيين مى نمايد و مى دانيم شيوه گذشتگان در تفسير, اين بوده كه شرح را با متن مى آميختند تا جاهاى مبهم آيات را توضيح دهند و اين كار باعث اشتباه هم نمى شود مگر براى كسانى كه چشمان خود را ببندند.
بيشتر اين روايات از اين گونه است كه برخى از آنها را مى خوانيم :
1ـ ثـقـةالاسلام كلينى با سندى [ضعيف ] كه به امام اميرالمومنين (ع) رسانده روايت مى كند كه امام قـرائت كـرد: واذا تـولى سعى فى الارض ليفسد فيها ويهلك الحرث والنسل /بظلمه وسوء سيرته / والله لايحب الفساد ((474)) , و هنگامى كه روى برمى گرداند (و از نزد تو خارج مى شود) در راه فساد در زمـين , كوشش مى كند و حرث و نسل را /با ستم و بدرفتارى اش / نابود مى سازد و خداوند فساد را دوست نمى دارد.
پيداست , امام چگونگى نابودكردن را توضيح مى دهد كه با سوزاندن و گذاشتن شمشير بر گردن مردم نيست , بلكه با جور و ستم و بداداره كردن تحقق مى يابد.
2ـ باز ـبا سند خودـ از امام موسى بن جعفرك روايت مى كند كه امام (ع) تلاوت كرد: اولئك الذين يعلم الـله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم وعظهم /فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء وسبق لهم العذاب/ وقل لهم فى انـفـسـهـمـ قـولا بليغا ((475)) , آنها كسانى هستند كه خدا, آنچه را در دل دارند مى داند از آنان اعراض كن و آنها را اندرز ده /كه هم كلمه بدبختى بر آنان پيشى گرفته و هم عذاب بر آنان پيشى گرفته است / و با بيانى رسا نتايج اعمالشان را به آنها گوشزدنما.
علامه مجلسى مى گويد: بر فرض كه اين حديث , درست باشد, امام (ع) مى خواهد آيه را تفسيركند و دليل اعراض را مشخص نمايد.
امـا نورى در پاسخ او مى نويسد: ظاهر سياق حديث , نشان مى دهد كه اين اضافى جزء قرآن است و نه تفسير آن ((476)) .
لـكـن ظـاهر حديث كاملا موافق نظر مجلسى است كه به جايگاه سخنان امامان به خوبى آگاهى دارد, برخلاف پندارها و تخيلات افرادى همچون نورى .
3ـ و از امـام صـادق (ع) روايـت مـى كند كه قرائت نمود: ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت /من امرالولاية ((477)) / ويسلموا /لله الطاعة/ تسليما ((478)) , سپس از داورى تو /درباره رهبرى / در دل خود احساناراحتى نكنند و كاملا تسليم /اطاعت خدا/ باشند.
پـرواضح است كه اينها آيه را تفسير مى كند و جزئيات مقدر در كلام را ـطبق اراده متكلم ـ روشن مى سازد و اصلا در اين حديث شريف جايى براى دستاويز اهل تحريف وجودندارد.
4ـ هـمـچـنـيـن كلينى از ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق (ع) تلاوت كرد: وان تلووا او تعرضوا آن گـاه گـفت : ان تلووا /الامر و/ تعرضوا / عما امرتم به / فان الله كان بما تعملون خبيرا ((479)) , اگر /ازاين مساله / روى گردانيد /و از دستورى كه به شما داده شد/ سرپيچى كنيد پس خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
خود نورى , اعتراف دارد كه ظاهر خبر, تفسير آيه است , ولى با اين حال همچنان در توهم ديرينش غـوطـه ور شده مى گويد: با ملاحظه صدر و ذيل آيه مى توان استنباطكرد كه آيه , اين گونه نازل شده است ! ((480)) .
5ـ از ابوربيع شامى روايت مى كند كه از امام صادق (ع) درباره اين آيه پرسيدم : وما تسقط من ورقة ا يعلمها ولا حبة فى ظلمات ادرض ولارطب ولايابس ا فى كتاب مبين ((481)) , هيچ برگى نمى افتد مگر اين كه (خدا) از آن آگاه است و نه هيچ دانه اى در تاريكيهاى زمين و نه هيچ تر و خشكى وجوددارد, جز اين كه در كتابى آشكار ثبت است .
امام (ع) فرمود: ورقه [جنين ] سقطشده و حبه نوزاد [كامل ] و ظلمات الارض رحمها[ى مادران ] است .
و رطب كسانى از مردمند كه زنده مى مانند ويابس آنها كه قبض روح مى شوند و همه اينها در امام مبين ثبت است ((482)) .
از آن جـا كـه در حـديـث , به جاى كتاب كلمه امام آمده , علامه مجلسى استنباطكرده كه حديث مزبور در صدد تفسير و توضيح آيه است , همان طور كه در جاى ديگر مى خوانيم : وكل شيء احصيناه فى امام مبين ((483)) , و همه چيز را در امامى آشكار شمرده ايم .
آن گـاه اسـتـنـباط خود را با اين حديث ـكه شيعه و سنى روايت كرده اندـ تاييدنموده , كه هنگام نزول اين آيه , پيامبر (ص) به على (ع) اشاره كرد و گفت : اين همان امام مبين است ((484)) .
اما باز محدث نورى از اين استنباط و برداشت دقيق , خوشش نيامده و گفته است : ما در اين تاييد حرف داريم ((485)) , يعنى روايت فقط گوياى تحريف است نه غير آن .
6ـ و نيز با سند خود از ابوحمزه ثمالى روايت نموده كه امام باقر(ع) تلاوت كرد: هذان خصمان اختصموا فـى ربـهـمـ فالذين كفروا /بولاية على / قطعت لهم ثياب من نار ((486)) , اينان دو دشمنند كه درباره پـروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند پس آنان كه /به ولايت على / كافرشدند لباسهايى از آتش برايشان بريده شده است .
پـيـداسـت ايـن حديث , روشنترين مصداق كفر به خداوند را گوشزد مى كند, چراكه انكار ولايت ولـى خـدا, انـكـار بـزرگترين شعاير الهى در روى زمين است .
امام صادق (ع) مى فرمايد: ولايت ما ولايـت خـداسـت , هـمـان ولايـتـى كـه خـداونـد هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر [با ايمان ] به آن ((487)) .
و اين حقيقتى است بى ترديد, چراكه ولايت امامان معصوم للّه پرتوى از ولايت خداى متعال مى باشد و انـكار اين پرتو, انكار منشا نور است .
بنابراين , حديث مزبور تفسير محض مى باشد و نورى بيهوده دست وپا كرده تا ثابت كند آن لفظ, جزء قرآن بوده است ((488)) .
7ـ همچنين ابوحمزه ثمالى از امام باقر(ع) روايت مى كند كه تلاوت كرد: فابى اكثر الناس /بولاية على / الا كفورا ((489)) , پس بيشتر مردم /در برابر ولايت على / كارى جز انكار نداشتند و گفت : جبرئيل اين آيه را اين چنين نازل كرد, يعنى شان نزول آيه اين بود و در اين مورد نازل شد.
مـلامحسن فيض مى گويد: شايد مقصود آن باشد كه اين اضافه ها هرچند برگرفته از وحى است , ولى به عنوان تفسير نوشته مى شده , نه اين كه جزء قرآن باشد.
پـس آنـچـه در روايات به گوش مى رسد كه با كلماتى برخلاف قرائت مردم خوانده شده , منظور تفسير الفاظ قرآن و روشن كردن معانى آن مى باشد كه از طريق وحى ـ,يعنى علم مستند به وحى الـهى ـ دانسته شده است ((490)).
به همين جهت , كسى ـجز پيشوايان معصوم از خاندان وحى ـ از آن آگاهى ندارد.
سـپـس روايـت پيامبر (ص)را به عنوان شاهد گفتار خود نقل مى كند كه فرمود: اگر مردم , قرآن را ـهمان طور كه نازل شده ـ قرائت مى كردند, دونفر با هم اختلاف نمى كردند, يعنى اگر مردم قرآن را ـهمان گونه كه اهل وحى هدايت كرده اندـ تفسير مى نمودند و طبق خواهشهاى نفسانى و آراى خـود تـفـسـيـر نـمى كردند, هرگز دونفر هم , با هم اختلاف نمى كردند, زيراكه در مبدا وحدت , اختلافى نيست .
و ايـن تـحـقيقى است ارزشمند و دقيق كه فقط روشن بينان و ژرف انديشان در دين , به آن دست مى يابند, نه كسانى كه فريفته سخنان گزاف مى شوند.
8ـ و هـمـيـن طـور اسـت روايـاتى كه لفظ فى على را در موارد متعددى مى افزايد كه همه براى مـشـخـص كردن روشنترين افراد به عنوان توضيح و تفسير است نه اين كه بخواهد عبارتى بر متن بيفزايد.
يـكى از آنها روايتى است كه كلينى ـبا سندى ضعيف ـ از عبدالرحمن بن كثير نقل كرده كه از امام صادق (ع) پرسيدم : ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل الله سنطيعكم فى بعضالامر ((491)) .
پاسخ ‌داد: به خدا سوگند! درباره آن دو و پيروانشان نازل شده و آن گفتار خداوند ـعزوجل ـ است كـه جـبـرئيـل بـر محمد (ص)نازل كرد: ذلك بانهم قالوا للذين كرهوا ما نزل الله /فى على / سنطيعكم فى بعضالامر ((492)) , اين به خاطر آن است كه آنان ـبراى كسانى كه نزول وحى الهى را /درباره على / ناخوش داشتندـ گفتند: به زودى در بعضى امور از شما پيروى مى كنيم .
خـيـلـى روشـن اسـت لـفـظ فـى على مورد نزول آيه را بيان مى كند كه آن منافقان را خشمگين سـاخته بود, چراكه از فرمان خداوند درباره رهبرى حضرت على (ع) و مساله خمس بدشان مى آمد چنان كه در ذيل حديث , به آن اشاره شده است ((493)) .
9ـ همين طور است رواياتى كه در لابه لاى قرائتها كلمه بمحمد را به عنوان تفسير افزوده است .
كـلينى ـبا سند خودـ از محمدبن خالد روايت كرده كه امام صادق (ع) قرائت نمود: وكنتم على شفا حـفـرة من النار فانقذكم منها /بمحمد/, شما بر لبه پرتگاه آتش بوديد پس خداوند شما را /به واسطه مـحـمـد/ از آن نـجـات داد آن گـاه گـفت : به خدا سوگند جبرئيل (ع) آن را اين گونه بر محمد (ص)نازل كرد ((494)) .
تـرديـدى نـيـست كه امام (ع) مى خواهد عامل اين نجات را بازگونمايد, پس چيزى بيش از تفسير نخواهدبود و منظور از جمله اين گونه نازل كرد بيان شان نزول و مناسبتى است كه باعث نزول آيه شده است و هيچ احتمال نمى رود كه امام مى خواهد جزئى از آيه را يادآور شود.
10ـ ايـن معنى ـكه روايات فوق در صدد بيان شان نزول و تفسيرند نه چيز ديگرـ با توجه به حديث بعدى روشنتر مى شود.
ابوبصير روايت مى كند كه امام صادق (ع) پس از تلاوت فستعلمون من هوفى ضلال مبين ((495)) , به زودى خـواهيد دانست كه چه كسى در گمراهى آشكار است گفت : يامعشر المكذبين حيث انباتكم رسـالة ربى فى ولاية على وادئمة من بعده , من هو فى ضلال مبين , اى گروه دروغپردازان ! آن گاه كه رسـالـت پـروردگـارم را دربـاره ولايـت عـلـى و امامان پس از او به شما خبردادم , چه كسى در گمراهى آشكار بود؟ سپس افزود: اين چنين نازل شده است ((496)) .
شكى نيست كه امام (ع) نمى خواهد بگويد اين تفسير و توضيح جزء وحى قرآنى نازل شده است , بلكه مقصود از نزول آيه را بيان مى كند .
علامه مجلسى ـ پس از تضعيف اين حديث ـ مى گويد: منظور ايـن اسـت كـه ايـن مـعـنـا بـه عـنـوان تـفـسـيـر آيـه نازل شده است چنان كه بارها مانند آن را خوانديم ((497)) .
11ـ از هـمـيـن بـاب است روايت محمدبن فضيل كه مى گويد: از امام موسى كاظم (ع) درباره آيه يـريـدونـ لـيـطـفـوا نورالله بافواههم ((498)) , مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند پرسيدم .
امام پاسخ ‌داد: يريدون ليطفوا ولاية اميرالمومنين للّه بافواههم, مى خواهند ولايت اميرالمومنين (ع) را با دهانهايشان خاموش سازند.
گفتم : والله متم نوره ((499)) , خدا نورش را كامل مى كند؟ گـفـت : مـتم الامامة, امامت را تمام مى كند, به دليل آن كه خداوند مى فرمايد: فامنوا بالله ورسوله والـنـور الـذى انزلنا ((500)) , پس به خدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد و نور همان امام (ع) است .
بـاز گـفتم : هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ((501)) , او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه دين پيروز گرداند.
گـفـت : يـظـهـرهـ عـلـى جميع الاديان عند قيام القائم, او را هنگام قيام قائم بر همه اديان پيروز مـى گـردانـد, چون خداوند مى گويد: والله متم نوره /ولاية القائم/ ولو كره الكافرون ((502)) /بولاية عـلـى /, خـداونـد نورش /يعنى , ولايت قائم / را تمام مى كند هرچند كافران /به ولايت على / بدشان بياييد.
سپس پرسيدم : اين تنزيل است ؟ گفت : آرى اينها تنزيل است , ولى غير آن تاويل ((503)) .
ايـن عبارت به صراحت روشن مى كند كه امام (ع) شان نزول آيه را بازگو مى كند و تفسيرهاى ديگر را تاويل باطل و تحريف معناى آيه مى داند.
عـلامـه مجلسى مى نويسد: مفسران نور را به قرآن تفسير كرده اند, ولى امام كاظم (ع) آن را به امام تاويل نموده , چون در آيه ديگر در كنار و همراه پيامبر ذكر شده است ((504)) .
امـا مـحـدث نـورى در ايـن حديث احتمالات بسيار بعيدى را پذيرفته كه فقط شايسته افكار خام اخبارى هاست ((505)) .
12ـ در قـسمت ديگرى از همان حديث مى خوانيم , گفتم : انا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا ((506)) , مسلما قرآن را بر تو نازل كرديم .
گفت : بولاية على تنزيلا, به ولايت على نازل كرديم .
پرسيدم : اين تنزيل است ؟ گفت : آرى اين تاويل آيه است ((507)) .
ايـن پاسخ صراحت دارد كه منظور از تنزيل ـدر اين حديث ـ تفسير است , تفسيرى همانند تاويل .
و ايـن پاسخ امام , خط بطلان بر همه توهمات قائلان به تحريف مى كشد .
به زودى رواياتى از اين هم صريحتر مى خوانيم .
13ـ و از سدير صيرفى روايت مى كند كه از امام صادق (ع) پرسيدم : آيا مومن به خاطر قبض روحش ناراحت مى شود؟ گـفت : نه به خدا سوگندب پس نگاه مى كند, يك منادى از جانب پروردگار عزت , روحش را صدا مـى زنـد: يا ايتها النفس المطمئنة /الى محمد واهلبيته / ارجعى الى ربك راضية /بالولاية/ مرضية / بالثواب/ فـادخـلـى فـى عـبادى /يعنى محمدا واهلبيته / وادخلى جنتى , اى جان آرام گرفته /به محمد و خاندانش / به سوى پروردگارت بازگرد با خرسندى /از ولايت / و خشنودى /از ثواب / پس داخل شو در ميان بندگانم /,يعنى محمد و اهل بيت او/ و در بهشتم درآى ((508)) .
لـفـظ يـعنى در آخر حديث ـبا صداى رساـ فرياد مى زند كه همه اينها تفسير و توضيح آيه است نه چيز ديگر.
14ـ عـمار ساباطى از امام صادق (ع) روايت مى كند كه خداوند متعال درباره على (ع) فرمود: امن هو قـانـت آنـاء الـلـيـلـ ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجو رحمة ربه قل هل يستوى الذين يعلمون / ان محمدا رسـولالـلـه/ والذين لايعلمون /ان محمدا رسولالله وانه ساحر كذاب / انما يتذكر اولوالالباب ((509)) , يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است در حال سجده و قيام , از (عذاب ) آخرت مى ترسد و بـه رحـمـت پـروردگارش اميدوار است ؟ بگو: آيا كسانى كه مى دانند /محمد رسول خداست / با كـسـانى كه نمى دانند /محمد رسول خداست و او را جادوگرى دروغگو مى دانند/ يكسانند؟ تنها خردمندان متذكر مى شوند.
سپس امام گفت : اين تاويل آيه است اى عمار! ((510)) ايـن حـديـث شـريـف نيز تمام اضافه هاى تفسيرى را ـكه گاهى لابه لاى قرائت امامان ذكرشده ـ توضيح مى دهد كه همه تفسير يا تاويل بوده و آن گونه نيست كه قائلان به تحريف پنداشته اند.
15ـ و بـا سـنـدى نـاپـيوسته روايت كرده كه مردى در حضور امام صادق (ع) قرائت كرد: وقل اعملوا فسيرى الله عملكم ورسوله والمومنون ((511)) , بگو: عمل كنيد كه خدا, پيامبرش و مومنان كار شما را مى بينند.
امام گفت : آيه اين طور نيست , بلكه /والمامونون/ بوده و مامونون ما هستيم ((512)) .
ايـن روايـت ـبر فرض صحت ـ مومنين را تفسير مى كند كه منظور از آن , مومنان مسوولند, يعنى مـومـنـانـى كه مسووليت امت اسلامى به دوششان نهاده شده نه همه مومنان , هرچند همگان به نوعى مسوولند .
و شكى نيست كه مسوولان امت , كسانى هستند كه بر جان , مال , ناموس و آبروى مردم , امين مى باشند و چنين كسانى جز مشعل داران هدايت , يعنى امامان معصوم للّه نخواهندبود.
عـلامـه مـجلسى مى گويد: معناى سخن امام اين است كه منظور از مومنان در اين جا افرادى در مـقـابل كافران نيست تا همه مومنان را شامل شود, بلكه منظور, مومنان كامل است , همانان كه از خطاها درامان و از لغزشها به دورند و آنان امامان معصوم للّه مى باشند ((513)) .
دسته دوم :
روايـاتـى اسـت كـه در آغـاز اين فصل به آن اشاره كرديم , يعنى رواياتى كه ـاز طريق آحادـ برخى قـرائتـهـاى مـنسوب به بعضى امامان را بازگو مى كند كه با قرائت عموم مسلمانان تفاوت دارد و گاهى با بعضى قرائتهاى شاذ و نادر هماهنگ است .
پـيـش از اين گفتيم : اولا, اين اخبار حجيت ندارند چون قرآن فقط با تواتر ثابت مى شود نه با خبر واحد.
ثـانيا, هيچ گاه اختلاف قرائت , دليل اختلاف در نص وحى نمى شود, چرا كه قرآن حقيقتى است و قرائتها چيز ديگر. ((514)) پس اين اخبار نمى تواند دستاويز قول تحريف قرارگيرد.
ايـنـك نـمـونـه هـايـى از قـرائتـهاى منسوب به امامان للّه را كه در كتاب كافى آمده , مورد بحث قرارمى دهيم , علاوه بر رواياتى كه به نقل طبرسى در مجمع البيان خوانديم .
به هرحال سند بيشتر اين روايتها ضعيف است ((515)) .
1ـ كـلـيـنـى ـ بـا سـند خودـ از غيابه اسدى ((516)) روايت كرده كه : مردى نزد اميرالمومنين (ع) تـلاوت كـرد: فانهم لايكذبونك ولكن الظالمين بايات الله يجحدون ((517)) , آنها تو را تكذيب نمى كنند, بلكه ستمكاران آيات خدا را انكار مى نمايند.
امـام گفت : چرا به خدا سوگند! پيامبر را شديدا تكذيب كردند, ولى اين كلمه بدون تشديد است , يـعـنـى لايكذبونك, لاياتون بباطل يكذبون به حقك ((518)) , دروغت را آشكار نمى سازند, نمى توانند باطلى ارائه دهند كه با آن , دروغ بودن سخنان حق تو را اثبات كنند.
بايد گفت , بر فرض كه سند روايت صحيح باشد, تشديد يا تخفيف يكذبونك اختلاف قرائت است و بـارهـا خاطرنشان ساخته ايم كه ارتباطى با موضوع تحريف ندارد و جمله لاياتون بباطل ب توضيح و شـرح لايـكـذبـونـكـ مـى بـاشـد .
و يكذبونك بدون تشديد از اكذاب و باب افعال است كه به معناى روشـن كـردن دروغ شـخـص ديـگـر و رسـوانمودن او مى باشد .
اما تكذيب ـاز باب تفعيل ـ صرف نپذيرفتن و تصديق نكردن است .
درنـتـيـجه , مفهوم آيه اين خواهدبود كه آنها به صرف نپذيرفتن و واگذاردن دعوت پيامبر اكتفا نمى كنند, بلكه با وسايل گوناگون دست به اعمال ناشايستى مى زنند تا شريعت او را باطل سازند و رسالتش را نقض كنند, اما با همه اين تلاشهاى مذبوحانه فقط در برابر رسالت الهى مقاومت كرده و آيات خدا را انكار مى كنند.
ايـن اسـت فـرق بـين باب افعال و تفعيل (با تشديد و بدون آن ) كه از يك دقت موشكافانه در اين حديث خبر مى دهد.
2ـ و با سند خود از ظبيان روايت كرده كه امام صادق (ع) مما تحبون را در آيه لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون, هرگز به نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد ((519)) , ما تحبون قرائت كرد و گفت : اين طور بخوان ((520)) .
اگـر آيـه مـمـا تحبون باشد دعوت به انفاق بخشى از چيزهاى مورد علاقه مى كند و اگر ماتحبون بـاشـد, دعـوت بـه انفاق همه چيزهاى مورد علاقه مى نمايد .
البته اين احسانى است كه برتر از آن نمى شود .
به هرحال اگر اين روايت درست باشد, يك قرائت را بازگو مى كند و ارتباطى با موضوع تحريف ندارد.
3ـ و بـا سـنـد خـود, از ابـوبصير روايت مى كند كه نزد امام صادق (ع) قرائت كردم : هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ((521)) , اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد.
امـام (ع) گـفـت : كـتـاب خدا سخن نگفته و هرگز نخواهدگفت , ولى پيامبر خدا به كتاب سخن مى گويد .
خداوند مى گويد: هذا كتابنا /ينطق ((522)) / عليكم بالحق, اين كتاب ماست كه به حق با شما /به سخن آورده مى شود/.
آن گـاه افـزود: بـه خـدا سـوگـنـد جـبـرئيـل اين گونه بر پيامبر نازل كرد, ولى اين , از جاهاى تحريف يافته كتاب خداست ((523)) .
علامه مجلسى ابهام اين حديث را برطرف ساخته , در شرح آن مى گويد: تحريف در اين جا به معنى قـرائت بوده و از ماده حرف گرفته شده است , يعنى قاريان اين گونه خواندند. ((524)) خداوند به او پاداش نيكو عطافرمايد.
در كـتـاب شريف كافى حدود پنجاه روايت درباره اختلاف قرائتها آمده كه براى رعايت اختصار به ذكر همين نمونه ها بسنده مى كنيم .
دسته سوم :
روايـتهايى است كه در آن لفظ تحريف آمده و كوته انديشان آن را تحريف اصطلاحى پنداشته اند, با اين كه به معناى تحريف معنوى و تفسير نارواست .
به عنوان نمونه چند روايت ذكر مى كنيم :
1ـ كـشى ـ با سند خودـ از على بن سويد روايت مى كند كه : امام كاظم (ع) از زندان هارون براى من نامه اى به اين مضمون نوشت : اما اين كه پرسيده بودى اى على ! مسائل دينى ات را از غيرشيعيان ما فـرابـگـيرى , پس [بدان ] اگر از آنان بگذرى دينت را از خائنان فراگرفته اى , همانان كه به خدا و پـيـامـبـرش و امـانتهاى خويش خيانت ورزيدند, چراكه كتاب خداوند ـعزوجلـ نزد آنان به امانت سپرده شد, آن را تحريف و تبديل كردندـ لعنت خداوند بر آنان باد ((525)) .
2ـ شيخ ‌صدوق از جابربن عبداللّه انصارى روايت كرده كه پيامبر (ص) فرمود: روز قيامت سه نفر مى آيند و شكايت مى كنند: مصحف , مسجد و عترت .
مصحف مى گويد: پروردگارا! حرفونى ومزقونى , مرا تحريف و پاره پاره كردند.
مسجد مى گويد: پروردگارا مرا خالى گذارده و ضايع ساختند.
و عترت مى گويد: پروردگارا ما را كشتند و آواره نمودند ((526)) .
ولـى در نسخه هاى موجود حرقونى , مرا سوزاندند با قاف نوشته شده [كه در اين صورت به كلى از موضوع بحث خارج است ].
3ـ مـحـمـدبن قولويه ـبا سند خودـ از حسن بن عطيه از امام صادق (ع) روايت نموده كه خداوندا! لـعـنـت كـن كـسـانـى را كـه پـيـامـبرانت را تكذيب كردند, (خانه ) كعبه ات را ويران و كتابت را تحريف نمودند (حرفوا كتابك) ((527)) .
از ايـن گـونه روايات زياد است و نيازى به ذكر نمونه هاى بيشتر نيست , ولى در بحثهاى گذشته خوانديم كه واژه تحريف در لغت و در كتاب و سنت , به معناى تحريف معنوى و تفسير نارواست كه از آن بـه تاويل باطل تعبير مى شود و حديث امام باقر(ع) را در نامه اى به سعدالخير نيز خوانديم كه فـرمـود: الـفـاظ و حـروفـش را بـه خـوبـى بـرپـا مـى داشتند ولى حدود و محتوايش را تحريف مى كردند ((528)) .
شـاهد ديگر بر اين معنا, به كاربردن لفظ تضييع , ازبين بردن و تبتير, ناتمام و كم اثركردن به جاى تحريف است .
امـام بـاقر(ع) مى گويد: ورجل قرا القران فحفظ حروفه وضيع حدوده ((529)) , و مردى كه قرآن را قرائت كرده , حروف و الفاظ آن را نگهدارى مى كند, ولى حدود و محتواى آن را ازبين مى برد.
و امام صادق (ع) مى فرمايد: انهم بتروا القرانب, آنان قرآن را متروك و ناتمام گذاردندب ((530)) تـضـيـيـع حدود قرآن و تبتير آن , به معناى كنارگذاشتن و عمل نكردن به دستوراتش مى باشد, چنان كه منظور از تحريف نيز آن است كه قرآن در جايگاه مخصوصش قرارنگيرد و نقش اصلى آن در زندگى , ناديده انگاشته شود, چون واژه تحريف از ريشه حرف به معناى كنار و اطراف گرفته شده است .
در خود اين روايات نيز نشانه خوبى بر اراده اين معنا به چشم مى خورد و آن اين كه تحريف قرآن در كـنـار ويـران سـاخـتن كعبه و تعطيل مساجد نهاده شده و پيداست كه معناى حقيقى آن , منظور نـيـسـت , بـلـكـه مـقـصود نبودن حاجيانى است كه قصدشان خالص براى خدا باشد و همچنين خالى بودن مساجد از اهل يقين در پرستش خداست .
بـا ايـن هـمـه , مـحـدث نـورى اصـرار مى ورزد كه منظور از واژه تحريف در اين روايات , تحريف اصـطـلاحـى (تـحـريـف لفظى ) است , مى گويد: روايات باب (كه به عنوان دلايل تحريف كتاب گردآورى كرده ) كافى است و ما را از هر دليل ديگرى بى نياز مى كند, چراكه هم سندشان درست و هـم دلالـتـشـان گوياست .
اما سند كه واضح است , چون در ميان آنها هم سند صحيح ((531)) وجـوددارد و هـم مـوثـق ((532)) بـا اين كه بيشتر آن روايات در كتابهاى معتبر نقل شده است به علاوه , اين روايات ـاز نظر معنا و مفهوم ـ متواتر ((533)) مى باشند و شك در آن وسواس است كه بايد از آن به خدا پناه برد.
مفاد روايات نيز همين طور واضح است بويژه رواياتى كه واژه هاى سقط, محو و نقص را دربر دارد.
هـمچنين از رواياتى كه مشتمل بر واژه تحريف است نيز همين معنا به ذهن مى رسد, چون معناى آن در لـغـت , تـغييردادن است .
گفته اند: تحريف كلام , تغييردادن آن از جايگاهش مى باشد و اين معنا, با تغييردادن صورت الفاظ به يكى از شكلهاى گذشته ((534)) تحقق مى يابد.
او مى افزايد: قرائن فراوانى هم بر اين معنا دلالت دارد.
يـكى از آن قرائن , ذكر ساقطشدن و محوگشتن (سقط, محو) در غير اين روايات است كه موجب مى شود تحريف را نيز بر آن حمل كنيم تا تعبيرهاى اخبار, هماهنگ و يكنواخت باشد.
ديگر اين كه اين تحريف , به تحريف يافتن كتابهاى پيشينيان تشبيه شده , پس بايد همانند آن كتابها, الفاظش تغييريافته و تبديل شده باشد.
قرينه سوم اين كه ما از خلفا تحريف معنوى سراغ نداريم , حتى در يك آيه و نديده ايم كه آنها آيه اى را برخلاف اراده الهى تفسيركنند و اگر هم يافت شود بسيار كم است .
صفحه قبل فهرست صفحه بعد