علم تفسير
آيت اللّه محمد هادى معرفت
تفسير يكى از علوم اسلامى است كه پيدايش آن در عهد رسالت صورت گرفت , در آن عهد مسائل پـراكـنـده و گوناگون پيرامون مطالب وارده در قرآن , برپيغمبر اكرم (ص ) عرضه مى شد, و آن حضرت به حكم وظيفه , هر يك را به فراخور حال شرح و بسط مى فرمود.
در سـوره نـحـل (16 : 44) مـى خـوانـيـم : وانـزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون .
(قرآن را بر تو فرستاديم , تا آن را براى مردم تبيين نمايى , آنگاه خود به تفكربنشينند.) در اين آيه وظيفه اساسى مطرح شده :
1 - بر خداوند مهربان لازم است پيام روح بخش خود را براى مردمان بفرستد.
2 - پـيـغمبر اكرم (ص ) وظيفه دارد, در ضمن عرضه پيام آسمانى , آن را براى مردم توضيح داده , تبيين نمايد و شرح و تفسير كند.
3 - بـر مـردم اسـت كه در اين پيام الهى و رهنمودهاى پيغمبر گرامى انديشه كنندو راه سعادت خود را در آن بيابند.
لـذا هـرگاه مسلمانان , با مشكلى در فهم معانى قرآن , يا درك مطالب عميق آن ,روبرو مى شدند, فورا به سراغ پيغمبر اكرم (ص ) رفته , علاج درد خود را در آنجامى يافتند.
در ايـن زمـيـنـه پرسشها و پاسخهاى فراوانى در دست است , كه هسته اوليه علم تفسير را تشكيل مـى دهد, و زيربناى تفاسير صحابه و تابعين گرديده , سپس درعهد تدوين , كه تفسير مانند ديگر عـلوم اسلامى , به صورت مدون درآمد,مجموعه اقوال و آراى سلف , بزرگترين و سرشارترين مايه تدوين تفسيرگرديد.
از ايـن رو عـلـم تفسير را از نظر تاريخى در چهار دوره عمده رده بندى كرده اند وويژگيهاى هر دوره از نظر شيوه و روش ارزيابى شده است :
1 - عهد رسالت , تفسير اين دوره به صورت پراكنده صورت گرفته و پرسشها وپاسخها بسيار كوتاه است .
2 - عهد صحابه , تفسير در اين دوره پراكنده , ولى تا حدودى گسترده و همه جانبه است .
3 - عـهد تابعين , تفسير در اين دوره به صورت منظم و شكل يافته و گسترده ترو همه جانبه تر از عهد صحابه , با اضافه اجتهاد در ابعاد مختلف تفسير صورت گرفته است .
4 - عـهـد تدوين , دانش تفسير در اين دوره گسترده تر از دوره تابعين است , وبسته به تواناييهاى علمى و ادبى مفسران از ويژگيها و روشهاى گوناگونى برخوردار است .
نياز به تفسير
قرآن كتاب هدايت است و براى همگان فرود آمده , در انحصار دسته يا گروه خاصى نيست .
هذا بيان للناس وهدى وموعظه للمتقين (آل عمران : 138).
هذا بصائر للناس وهدى ورحمه لقوم يوقنون (جائيه : 20).
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى وهدى ورحمه وبشرى للمسلمين (نحل :89).
در عين حال , در قرآن مواضع ابهام بسيار و مورد اجمال بى شمار است , زيرا درقرآن , اصول معارف و كليات شريعت مطرح گرديده , تفاصيل و جزئيات رابايستى از دلايل شرع و عقل به دست آورد.
بـسـيارى از مطالب عاليه قرآن , در قالب تمثيل و تشبيه و استعاره نمودار گشته ,ذوقى لطيف و دركى ظريف نياز دارد تا به عمق مطالب رهنمون گردد.
در قرآن , به وقايع تاريخى و سرگذشت امتها اشارت رفته , و احيانا به حوادث آن دوران نظر دارد, تا به آن وقايع و حوادث وقف كامل نباشد, فهم درست آيات مربوط به آنها امكانپذير نيست .
قرآن از لحاظ وزنه ادبى و فنون لغوى , در سطحى بسيار بالا قرار دارد, كسانى كه با ادبيات عرب و ويـژگيهاى لغت آشنايى ندارند, به خود گمان نبرند كه به معانى لطيف و دقائق ظريف قرآن پى مى برند.
ايـنـها برخى از عوامل ابهام و اجمال در قرآن است كه علم تفسير را فنى اختصاصى جلوه مى دهد, گـرچـه راه رسـيدن به اين دانش , براى همگان بازاست , بدون توشه و رهنما, پيمودن اين طريق دشوار است .
موارد تفسير و فرق آن با موارد تاويل
تـفـسير - آنگونه كه در تعريف آن گذشت - رفع ابهام و حل اشكال حاصل درلفظ و عبارت است .
هرگاه در نحوه بيان , اجمال و ابهامى پيش آيد, يا پيچيدگى در عبارت رخ دهد, تفسير, آن ابهام يـا اجمال را مى زدايد, و آن پيچيدگى واشكال را رفع مى كند .
از اين رو گفته اند: التفسير, رفع القناع عن اللفظالمشكل .
ولـى تـاويـل , صرفا در مورد متشابهات است , گرچه ابهامى در لفظ و عبارت , ازنظر ظاهر وجود نـداشـته باشد .
مثلا: او ياتى ربك (انعام : 158) و وجوه يومئذناضره الى ربها ناظره (قيامه 75 : 23) .
بر حسب ظاهر, جسمانيت خدا رامى رسانند, لذا گروهى در فهم اين آيات دچار اشتباه شده قـائل بـه جـسـمـيـت خـداونـد شـده اند, ولى كسانى كه عارف به اصول تشبيه و استعاره و مجاز باشنددچار اين اشتباه نمى گردند.
پـس مـوضوع تفسير ابهام لفظ است و موضوع تاويل , تشابه معنى .
اما هريك ازابهام و تشابه عوامل بخصوصى دارند كه به شرح آن مى پردازيم :
عوامل ابهام
عوامل ابهام در قرآن كه ضرورت تفسير را ايجاب مى كند از اين قرار است :
1 - در قـرآن , از اصول معارف و فروع احكام بسيار سخن رفته , ولى تماما به طور كلى و گذرا رقم يـافـتـه و نـيـاز بـه تفصيل و تبيين بيشترى دارد كه در گفتار وكردار پيغمبر اكرم (ص ) و ديگر بزرگان دين و آگاهان شريعت يافت مى شود.
مـثلا در شناخت خدا و صفات ذاتى او با جملاتى كوتاه , ولى فشرده و رسا,مسائلى مطرح شده كه به باز شدن و شرح و تبيين نياز دارد, مانند: ليس كمثله شى وهو السميع البصير (شورى , 42 : 11) لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير (انعام , 6 : 103) وهو القاهر فوق عباده وهو الحكيم الخبير (انعام , 6 : 18) قل هواللّه احد اللّه الصمد لم يلد ولم يلد ولم يكن له كفوا احد لو كان فيها آلهه الا اللّه لفسدنا فسبحان اللّه عما يصفون لا يسال عما يفعل وهم يسالون (انبيا, 21 : 22) اللّه نور السموات والارض .. .
(سوره نور, 24 : 35) و در شناخت انسان و فلسفه وجودى او و پهناى قدرت طبيعى (مادى ) و معنوى او, به طور گذرا فرموده است : انى جاعل فى الارض خليفه .. .
(بقره , 2 : 30) وعلم آدم الاسما كلها.. .
(بقره , 2 : 31) وسخر لكم ما فى السماوات وما فى الارض جميعا منه (حاثيه , 45 : 13) ولـقد كر منا بنى آدم وحملناهم فى البر والبحر ورزقناهم من الطيبات وفضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (اسرا, 17 : 70) واذ اخـذ ربـك مـن بـنـى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين (اعراف , 7 :172) يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (انشقاق , 84 : 6) فـاقـم وجـهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون (روم , 30 : 30).
و در مقدار نقش انسان در فرآورده هاى خويش به طور خلاصه فرموده است : افرايتم ماتمنون , اانتم تخلقونه ام نحن الخالقون افرايتم ما تحرثون , اانتم تزرعونه ام نحن الزارعون (واقعه , 56 : 58-64) وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى (انفعال , 8 : 17) وما تشاوون الا ان يشااللّه (انسان , 76 : 30) واللّه خلقكم وما تعلمون (صافات , 37 : 96) اللّه خالق كل شى (زمر, 39 : 62) وما كان لنفس تومن الا باذن اللّه (يونس , 10 : 100) وما هم بضارين به من احد الا باذن اللّه (بقره , 2 : 102) در باب احكام فرعيه , عبادات , معاملات و سياسات صرفا به بيان اصول تشريع بسنده شده , شرايط و تفاصيل آن به سنت موكول گرديده است , مانند: واقيموا الصلاه وآتوا الزكاه واركعوا مع الراكعين (بقره , 2 : 43) اقـم الصلاه لدلوك الشمس الى غسق الليل وقرآن والفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا (اسرا, 17 : 78) واقـم الـصـلاه طـرفى النهار وزلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين (هود, 11 : 114) حافظوا على الصلوات والصلاه الوسطى وقوموا للّه قانتين (بقره , 2 : 238) ان الصلاه كانت على المومنين كتابا موقوتا (نسا, 4 : 103) در قرآن , بيش از اين وارد احكام و شرائط و تفاصيل نماز نگريده , كه تمامى اين تفصيلات را بايستى از سنت به دست آورد مانند اين روايت : صلوا كمارايتمونى اصلى ((1)) .
همچنين در باب زكات جز چند مورد كه كليات آن را مى رساند وارد جزئيات نشده : خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلوتك سكن لهم (برائه , 9 : 103) انـمـا الـصـدقات للفقرا والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم وفى الرقاب والغارمين وفى سبيل اللّه وابن السبيل فريضه من اللّه واللّه عليم حكيم (برائه ,9 : 60) در قرآن كريم درباره حج مى خوانيم : وللّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا ومن كفر فان اللّه غنى عن العالمين (آل عمران , 3 : 97) واتموا الحج والعمره للّه (بقره , 2 : 196) فمن تمتع بالعمره الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثه ايام فى الحج وسبعه اذا رجعتم تلك عشره كامله (بقره , 2 : 196) ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام (بقره , 2 : 196) الـحـج اشـهر معلومات , فمن فرض فيهن الحج فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فى الحج (بقره , 2 : 197) فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللّه عند المشعر الحرام (بقره , 2 : 198) ثم افيضوا من حيث افاض الناس (بقره , 2 : 199) واذكـروا اللّه فـى ايـام مـعدودات , فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه , ومن تاخرفلا اثم عليه لمن التقى (بقره , 2 : 203) ان الصفا والمروه من شعائر اللّه فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما ومن تطوع خيرا فان اللّه شاكر عليم (بقره , 2 : 158) كـه تـفـاصيل اين مراسم را بايد به مقتضاى رواياتى چون : خذوا عنى مناسككم در سنت جستجو كنيم .
2 - دومـيـن عـامل كه موجب ابهام گرديده , اشارتهايى است كه به طور سربسته در قرآن آمده و بـرخى عادات و رسوم جاهليت را مورد نكوهش قرار داده .
و نيزبه پاره اى از كردار و رفتار امتهاى پيشين كه در برخورد با انبيا و شرايع آسمانى داشته اند, اشارت رفته تا آن عادات و رسوم و شيوه ها به خوبى روشن نگردد,جهت نكوهش به دست نمى آيد.
لـذا براى شناخت كامل مفاهيم قرآنى , آشنايى با فرهنگ و تاريخ گذشتگان ,آنهايى كه در قرآن از آنها ياد شده , لازم و ضرورى است و يك نياز تفسير به شمار مى رود.
مثلا در سوره توبه مى خوانيم : انـمـا النسى زياده فى الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما ويحرمونه عاما ليواطئوا عده ما حرم اللّه فيحلوا ما حرم اللّه زين لهم سو اعمالهم واللّه لا يهدى القوم الكافرين (9 : 37) در جاهليت عرب , در مورد نسى , دو عادت نكوهيده وجود داشت :
1 - سـال شمسى ده روز و اندى با سال قمرى تفاوت دارد, و طبق فصول چهارگانه تنظيم شده , ولى عرب كه مى خواست مراسم حج ابراهيمى پيوسته درفصل بهار انجام گيرد, و ناگزير بود اين اعـمـال را در ماه ذى الحج انجام دهد, به ناچار بدعتى انديشيد, و براى وفق دادن ماه هاى عربى با فـصول چهارگانه , هرسه سال يك بار ماه ذى حج را به جلو مى راند .
سه سال به جاى ماه محرم , و سـه سال به جاى ماه صفر, و همين گونه رفتار مى كرد تا كسرى سال قمرى رابدين وسيله جبران كـنـد, و آن را بـا سال شمسى هماهنگ نمايد .
و اين كار رانسى گويند, از ريشه نسا به معناى اخر و به عقب افتادن .
و ايـن كـار ادامه داشت تا مكه مكرمه - در سال 8 هجرى - فتح شد .
در آن موقع , ماه ذى حج دوره سـال خود را طى كرده , و به جاى خود بازگرديده بود, لذاپيغمبر اكرم (ص ) اعلام فرمود: از اين پس ماههاى حرام در جاى خود استوارندو جابه جا نمى شوند .
الا وان الزمان قد استعاد كهياته يوم خـلـق اللّه الـسـمـوات والارض الـسـنـه اثـنـا عـشـر شـهـرا فـمـنـها اربعه حرم ثلاثه متواليات , ذوالقعده وذوالحجه والمحرم ورجب الذى بين جمادى و شعبان .
2 - ديـگـر آنـكـه عـرب را عـادت بـر جنگ و جدال و قتل و غارت بود, گاه اتفاق مى افتاد كه در گـرماگرم جنگ و نزديك شدن گروه برتر به پيروزى , با آغاز شدن ماه حرام روبرو مى شدند, لذا براى آنكه جنگ را ادامه دهند و پيروزى قريب الوصول را به چنگ آورند و به گروه مغلوب مهلت جمع آورى قوا ندهند, گروه برتر اعلام مى كرد ماه حرام كه آغاز شده , از جاى خود گردانيده شده و جـاى خـودرا بـه مـاه شـعبان داده , و اكنون ماه شعبان است , پس از يك ماه ديگر ماه رجب آغاز مى شود, لذا ماه حرام به تاخير افتاد. ((2)) .
ايـن عـمل نكوهيده , علاوه بر خودخواهى و حاكميت منطق زور, دست درازى درشريعت جهانى ابراهيمى بودكه عرب آن را پذيرفته بود و نقض حاكميت قانون طبق دلخواه شمرده مى شد.
لذا خداوند مى فرمايد: انما النسى زياده فى الكفر (نسى فزونى در كفر و سركشى است ).
و از اين قبيل آيات بسيار است كه تا شان نزول آنها روشن نگردد, محتواى آنهابه طور كامل روشن نمى گردد: مـانـنـد آيـه : ولـيـس الـبريان تاتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى واتوالبيوت من ابوابها واتقواللّه لعلكم تفلحون (بقره , 2 : 198) و آيه : وما كان صلاتهم عند البيت الا مكا و تصديه .. .
(انفال , 8 : 35 ) و نـيـز در مـورد آيـاتـى كه درباره امم سالفه نازل گرديده , گاهى بر فرهنگ و شيوه زندگى و برخورد آنان با شرايع الهى , ضرورى است : مانند آيه : وعادا وثمودا واصحاب الرس وقرونا بين ذلك كثيرا (فرقان , 25 :38) و آيه : مثل داب قوم نوح وعاد وثمود والذين من بعدهم (غافر, 40 : 31) و آيه و اصحاب الايكه وقوم تبع كل كذب الرسل حق وعيد (ق , 50 : 14) و آيه : لقد كان لسبا فى مسكنهم آيه جنتان عن يمين وشمال (سبا, 34 :15) و آيـه وان لـوطـا لمن المرسلين اذ نجيناه واهله اجمعين الا عجوزا فى الغابرين ثم دمرنا الاخرين وانكم لا تمرون عليهم مصبحين وبالليل افلا تعقلون (صافات , 138 : 133) و آيه : واذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف (احقاف , 46 : 21) و آيـه فـانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا بياتنا وكانوا عنها غافلين واورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض ومغاربها التى باركنافيها...
و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر.. .
(اعراف , 7 : 138-136) و آيـاتى از اين قبيل كه براى فهم آنها علاوه بر اطلاعات تاريخى , اطلاعات جغرافى قديم نيز لازم است .
3 - سـومـين عامل ابهام , كثرت استعاره و تشبيه و كنايه است , كه فهميدن دقت و ظرافت آنها به ذوقى سرشار و اطلاعات ادبى گسترده نياز دارد.
قـرآن , انبوهى از مطالب عالى و مسائل ظريف , براى بشريت به ارمغان آورده ,كه تا آن زمان به فكر انسانها نرسيده بود و از انديشه ها فراتر است .
از اين رو,الفاظ و عباراتى كه قالب آن معانى و گوياى آن مـفـاهـيـم باشد, در اختيار نداشتندو در انديشه وضع آن نبودند .
زيرا انسان طبق نياز خود به وضع الفاظ مى پردازد,و براى معانى متداول و متعارف خود قالبهايى مى سازد.
لذا, قرآن , براى افاده معانى راقيه خود, به ناچار, به آوردن يك رشته استعاره وكنايه و مجاز, دست يـازيـد .
و اينگونه استعاره ها و كنايه هاى نوپيدا, از ديدگاه عرب آن روز بى سابقه و غريب مى نمود, گرچه مردم عرب با اسلوب و شيوه به كار رفته آشنايى داشتند.
اين بود كه در بسيارى از جمله ها و تعابير وارد در قرآن , گونه اى از ابهام و اجمال پديد گشت , كه با تامل در قرائن و دلائل مربوط به آن , واضح و لائح مى شود.
در سوره انفال مى خوانيم : يـا ايـهـا الـذين آمنوا استجيبوا اللّه وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم واعلموا ان اللّه يحول بين المر وقـلـبـه وانـه الـيـه تحشرون واتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموامنكم خاصه واعملوا ان اللّه شديد العقاب (8 : 25-24) در ايـن آيـه چـندين استعاره و تشبيه به كار رفته كه عمده ترين آنها مساله حيلوله است : چگونه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى گردد.
مـفسرين در اين زمينه گفته ها دارند, و بيش از پنج وجه در توجيه آن بيان داشته اند .
نزديكترين آنها در نظر, آن است كه انسان خود را فراموش كند و درمسير انسانيت هرگز قدمى برندارد .
و اين سخت ترين عقوبتهاست كه بر اثرسرپيچى از فرمانهاى الهى دچار آن مى گردد .
نسوا اللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .
(حشر, 59 : 19) در دو جـاى قرآن , از فروكش شدن زمين سخن رفته , و آن را به عنوان تهديدى قابل لمس مطرح كرده : در سوره رعد آمده : اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها واللّه يحكم لا معقب لحكمه وهوسريع الحساب (13 : 41) و در سروه انبيا مى خوانيم : افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون (21 : 44).
در آيـه نخست اولم يروا.. .
(آيا نديده اند...) معلوم مى شود كه اين مساله پيوسته چيزى بوده كه در مـعـرض ديـد آنـان قرار داشته .
و در آيه ديگر افلا يرون .. .
(آيانمى بينند...) برمى آيد كه اين مورد اكنون در معرض ديدشان قرار دارد.
لذا اين سوال پيش مى آيد: مقصود از نقص الارض در اين دو آيه چيست .
در تـفـاسير وارده از ائمه سلف , مخصوصا امام جعفر بن محمد صادق (عليه السلام ) آن را كنايه از فروكش شدن آبادى دانسته , و سبب آن را كمبود علما ودانشمندان شمرده اند ((3)) .
اگر ملتهاى سـركـش و غـرقـه در فـسـاد, دچـار عقوبتى بس هولناك مى گردند, از اين روست كه در چنين جـامعه هايى دانشمند پرورده نمى شود, و رفته رفته با رخت بر بستن علم و دانش از ميان جامعه , تباهى وخرابى جاى عمران و آبادى را خواهد گرفت .
پس مقصود از ارض در اينجا, كره خاكى نيست , صرفا آبادى و عمران مقصوداست .
چنانكه درباره عقوبت محاربين آمده : او ينفوا من الارض (مائده : 33)كه كنايه از رانده شدن از آباديها و بيرون شدن از جوامع بشرى است .
4 - عـامـل چـهـارم ابـهامات آن است كه بسيارى از امور با عناوين كلى در قرآن مطرح شده اند و مـصـاديق آنها جاى بحث و گفتگوست , با مراجعه به لغت نيزمشكل حل نمى گردد, و ظاهر لفظ چيزى به دست نمى دهد و جز با بررسى وتحقيق گسترده و عميق اين ابهامات قابل رفع نيست .
مثلا كلمه برهان در سوره يوسف : ولقد همت به وهم بها لو لا ان راى برهان ربه (12 : 24).
ايـن بـرهان كدام است كه جلو پيغمبرى همچون يوسف صديق را گرفت و او رااز هم (قصد و نيت معصيت ) بازداشت .
در سوره نبا: يوم يقوم الروح والملائكه .. .
(78 : 38) اين روح كيست كه در رديف ملائكه قرار گرفته .
در سـوره نمل : واذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابه من الارض تكلمهم ان الناس كانوا بياتنا لا يوقنون (27 : 82).
اين دابه چيست كه در آن هنگام چنين سخنى مى گويد.
در سـوره زلزال : اذا زلزلت الارض زلزالها واخرجت الارض اثقالها وقال الانسان مالها يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم ....
اين انسان كيست كه در آن روز با زمين سخن مى راند.
5 - پنجمين عامل ابهامات ياد شده وجود كلمات غريب در قرآن است .
در قـرآن كـلـماتى يافت مى شود مانند صلد و املاق و منساه كه متداول لسان همگان نبوده , مخصوص برخى قبائل بوده و ديگران از آن آگاهى نداشته اند .
قرآن با احاطه اى كه بر مجموع لغات قـبائل داشت , هر كلمه اى را به فراخور حال و به موقع مورد استعمال قرار داده است .
اين امر احيانا بـراى عـامـه ايـجـاد ابهام كرده است .
از اين رو نياز به پرسش مى افتاد, و تا مفهوم آن كلمه روشن نمى شد, تفسير آيه يا معنى جمله معلوم نمى گرديد.
كـتـابهايى در اين زمينه نگاشته شده , و اينگونه كلمات را با نام غريب القرآن جمع آورى نموده و معانى آن را روشن كرده اند ((4)) .
و ايـنـگـونـه غرابت مخل به فصاحت كلام نيست , زيرا كلمه در جاى خود, و نزدفصحاى قبائلى بـزرگ مـتعارف بوده , گرچه نزد ديگران كه آشنايى با اوضاع لغوى آنگونه قبائل نداشتند نامانوس مى نمود.
غرابت مخل غرابتى است كه در مجموعه لغات قبائل نامانوس باشد تا آنجاكه فصحاى قوم , مطلقا از استعمال كردن چنان كلماتى پرهيز كنند .
شرح اين موضوع در علم بيان آمده است .
خـلاصـه ايـنـكه قرآن با احاطه كامل , اين كلمات را از حالت اختصاصى قبائلى درآورد, يك گونه تـوحـيد لغوى در لسان عرب ايجاد كرد, كه خود خدمتى بزرگ به لغت بود, و آن را از پراكندگى رهانيد.
اينك گوشه اى از كلمات قبائلى كه در قرآن آمده است : قرآن از لغات نزديك به سى قبيله از قبائل بزرگ عربى بهره گرفته , مانندقبائل : همدان و هذيل و هوازن و كنده و كنانه و لخم و غسان و قريش و تميم وثقيف و خزاعه و تقلب و قيس و نبط.
و نيز از لغات هفت منطقه از لاد معروف عرب , يعنى حجاز, حضرموت , سبا,عمان , مدين , يمامه و يـمـن و هـمچنين از ديگر لغات مجاور عرب مانند زبان مردم فارس , روم , قبط, بربر, زبان عبرى , سريانى , حباش و انماط استفاده كرده است .
تمامى اين مورد را, دانشمندان مشخص نموده , شرح و بسط داده اند.
از جـمـله در كتاب پرارزش ما فى القرآن من لغات القبائل تاليف ابوالقاسم محمدبن عبداللّه ((5))
كه اخيرا مكررا چاپ شده اين مورد را مى يابيم .
پاره اى از اين لغات و محل اخذ آنها از اين قرار است : صلد (بقره , 2 : 264) به معناى نقى : پاك و پاكيزه .
از قبيله هذيل .
خلاق (آل عمران , 3 : 77) به معناى نصيب : بهره از قبيله كنانه .
اصر (آل عمران , 3 : 81) به معناى عهد .
از نبط.
سفاح (نسا, 4 : 24) به معناى زنا .
از قريش .
املاق (انعام 6 : 151) به معناى جوع : گرسنگى .
از قبيله لخم .
مكا (انفال , 8 : 35) به معناى صفير: صوت زدن .
از قريش .
نكص (انفال , 8 : 48) به معناى رجع : بازگشت .
از قبيله سليم .
عليه (براه , 9 : 28) به معناى فقر و فاقه : سنگينى زندگى , از هذيل .
يعزب (يونس , 10 : 61) به معناى يغيب : پنهان مى شود .
از كنانه .
منساه (سبا, 34 : 14) به معناى عصا: چوب دستى .
از حضرموت و انمار وخثعم .
جدث (يس , 36 : 51) به معناى قبر .
از هذيل .
واصب (صافات , 37 : 9) به معناى دائم .
از قريش .
مقاليد (زمر, 39 : 63) به معناى مفاتيح : كليدها .
از حمير.
آسن (محمد, 47 : 15) به معناى منتن : گنديده .
از قبيله تميم .
ودق (روم , 30 : 48) به معناى مطر: باران .
از قبيله جرهم ((6)) .
6 - شـشمين عامل ابهامات ياد شده اشارتهايى است گذرا به برخى از اسرارطبيعت , كه در عرض كـلام آمده و ذاتا مقصود نبوده است , گرچه براى اثبات مطلب مورد عنايت قرار گرفته اند, لذا به طـور سـربسته و كنايه وار از آن سخن رفته .
باز شدن اين اشارات و رسيدن به عمق مطلب , نياز به آگاهيهاى علمى فراوان دارد.
در سوره انعام مى خوانيم : فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام ومن يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السما كذلك يجعل اللّه الرجس على الذين لايومنون .
(6 : 125) عـبارت كانما يصعد فى السما يك تشبيه است , يعنى كسى كه مورد غضب الهى قرار مى گيرد و خـداوند عنايت خويش را از وى دريغ مى دارد و او را در وادى ضلالت رها مى سازد, چنان زندگى بـر او سخت و دشوار مى گردد و خود را تنگنا وفشار مى بيند كه راه تنفس بر او تنگ مى گردد و بيچاره مى شود .
و او مانند كسى است كه با سختى و دشوارى راه آسمان را صعود مى كند.
اكـنـون اين چگونه تشبيهى است .
مگر كسى كه راه آسمان را طى مى كند دچارسختى و دشوارى مى گردد.
مـفـسـرين پيشين , چون از فشار هوا بر بدن انسان آگاهى نداشتند, و مقابله آن رابا فشار خون از داخـل بـدن نمى دانستند, راههاى مختلفى براى تفسير آيه وتوجيه اين تشبيه ارائه داده اند.. .
ولى امروزه , بر اثر اكتشافات علمى , و پى بردن به بسيارى از اسرار طبيعت و جهان هستى , اين معما به خوبى حل شده است .
اين قبيل آيات بسيار است كه درك كامل آنها, بر دانستنيهاى فراوان استوارمى باشد, زيرا اين كلام از كـسـى صـادر شده كه از تمامى اسرار طبيعت آگاه است و اين اشارتها, تراوشهايى از آن درياى متلاطم بى انتهاست : قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات والارض .
(فرقان , 25 : 6) 7 - هـفـتـمـين عامل ابهامات ياد شده طرح مسائلى از ماوراالطبيعه , از مبدا ومعاد, بدو آفرينش جهان و خلقت انسان , جن و ملك و شيطان , ولدان و حور,جنان و قصور, مراحل پس از مرگ , برزخ و آخرت , صحنه هاى قيامت و اعراف و صراط, دوزخ و بهشت و رضوان و مانند آن است .
آيـا مـفـهـوم اينگونه مسائل كه وصفى از جهان غيب را به دست مى دهند همان است كه از ظواهر اينگونه تعابير به دست مى آيد, و آيا آنها را بايد حقايقى ملموس طبق عالم شهود پنداشت , يا آنكه در پس اين الفاظ و عبارات كوتاه ,حقايقى والا و رقايقى دقيق نهفته است .
واقـعـيت اين است كه الفاظ و عبارات معمولى و رايج ادوات و قالبهاى مادى هستند و طبق نياز, بـراى مـعـانى و مفاهيم متناسب با خودشان ساخته شده اند ونمى توانند حاكى از مفاهيم والاتر و مـعـانى گسترده ترى باشند, و فراخور آن حقايق و رقايق ساخته نشده اند, ضيق تعبير است كه از اين الفاظ و عبارات دست ساخت بشر, استفاده شده .
چون كه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكى بايد گشاد مثلا, آنجا كه گفته : جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى وثلاث ورباع يزيدفى الخلق ما يشا...
(فاطر, 35 : 1).
آيا فرشتگان موجوداتى هستند داراى بالهايى مانند بال پرندگان , يا مانندكبوتران پر مى زنند....
يـا آنكه از باب تشبيه غير محسوس به محسوس نيروهاى فعال جهان موردنظر است كه هر يك به فراخور حال خود, داراى قدرتهاى متفاوتى هستند, زيراهرگونه فعاليت در جهان هستى بر اندازه و قدرت بالهاى نيرو استوار است .
تحقيق پيرامون اينگونه مسائل از دشوارترين وظائف مفسر است .
عوامل تشابه
آنچه گذشت , برخى از عوامل ابهام بود كه ضرورت تفسير را ايجاب مى كرد.اكنون به عوامل تشابه كه ضرورت تاويل - به معناى توجيح نمودن - را ايجاب مى كند اشاره مى كنيم : گفتنى است كه تشابه در قرآن دوگونه است : تشابه اصلى و تشابه عرضى .
تـشـابه اصلى , آن را گويند كه اساسا, الفاظ و عبارات وارده در آيه , به جهت كوتاهى لفظ و بلندى مـعـنـى , در افاده معنى رسا نباشد, زيرا همانگونه كه اشاره شد قالبهاى تنگ الفاظ را براى معانى پـيـش پا افتاده مادى ساخته اند كه گنجايش معانى بلند و والاى مافوق ماده را ندارد .
و اين خود پـوشـشـى مـى گـرددكـه جـلوى درخشش چهره معانى عاليه را گرفته و گاه به همين جهت ايجادشبهه مى كند.
مانند آيه : وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى (انفال , 8 : 17) كه در افاده مساله لاجبر ولا تفويض بل امر بين الامرين , براى همگان رسا نيست و برخى به واسطه آن دچار شبهه جبر گرديده اند.
و همچنين آيه : واللّه خلقكم وما تعملون (صافات , 37 : 96) و آيه : اللّه خالق كل شى وهو على كل شى وكيل (زمر, 39 : 62) و نيز آيات هدايت و ضلال , كه در افاده معناى عنايت و خذلان براى همه كس رسا نيست .
و امـا تـشـابـه عـرضى , در آياتى رخ داده كه اساسا تشابهى در آنها رخ نداده است وكاملا در افاده معنى , طبق متعارف رسا هستند, ولى پس از پيدايش مباحث كلامى و ناپختگى آن در قرون اولى , خود به خود زير پوشش تشابه قرارگرفته اند.
در ايـن روزگار ارباب بحث و جدل , هر يك براى اثبات مدعاى خويش به سراغ آياتى مى رفتند كه به نوعى امكان دستاويزى به آن وجود داشت .
مانند آيه : وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره (قيامه , 75 : 22) (چهره ها در آن روز شكفته است , زيرا به پروردگار خويش نظر داشته ) ايـن آيـه از ديـدگـاه مـردم عرب , و شيوه استعمالات آنها, هيچ گاه شبهه آفرين نبوده , زيرا نظر داشـتـن بـه سـاحـت قدس الهى و انتظار داشتن لطف و عنايت اومطلبى است كه براى بندگان شايسته خدا رواست .
و اينگونه تعبيرات , كه همين معنى را افاده مى كند, در استعمال عرب متداول بوده و جز اين معنى چيزديگرى را از آن نمى فهميده اند.
زمـخـشـرى مـى گويد: در پسين روز گرمى در كوچه هاى مكه دختركى نابينا راديدم كه دست تكدى دراز كرده , براى جلب ترحم مردم , اين عبارت را ورد زبان خويش قرار داده بود: عيينتى نويظره الى اللّه واليكم ... ((7)) .
(چشمان كوچك من , به سوى خدا و شما مردم دوخته است ).
آيا جز انتظار كمك و دستگيرى , چيز ديگرى مقصود وى بود.
پس چرا همين تعبير كه در قرآن طبق معمول آمده , مايه شبهه گردد..
و در آيه : يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون (قلم , 68 :42) كشف از ساق , به معناى دامن بالا زدن و كنايه از جدى بودن در كار و شدت وصعوبت آن است .
از روز نـخـسـت , عـبداللّه بن عباس و شاگردان وى در شرح اين تعبير گفته اند:كنايه عن شده الامر وجده .
آنـگـاه شعرهايى از عرب جاهلى در اين زمينه آورده اند, كه تماما, كشف ساق را كنايه از شدت و حدت عمل در حال انجام يافتن گرفته اند.
ابن عباس در اين زمينه مى گويد: هرگاه مشكلى از قرآن پيش آيد, به اشعار عرب رجوع كنيد, زيرا اندوخته عرب در آنجاست .
آنگاه مى گويد: آيا نشنيده ايد سخن اين شاعر را: وقامت الحرب لنا على ساق ((8)) .
ابوالفتوح رازى مى گويد: و ايـن عـبـارت بـاشد از شدت و صعوبت كار.. .
و اين بر سبيل استعاره و تشبيه باشد .
كسى كه او را كـارى سـخت پيش آيد دامن از ساق برگيرد (دامن بالا زند) تادر آن كار سعى تواند كردن .
شاعر عرب مى گويد: كشفت لكم عن ساقها وبدا من الشر الصراخ در وصف جنگى سخت گويد: جنگ دامن بالا كشيد .
شر به فرياد درآمد ((9)) .
پـس آيه كريمه , چيزى را گفته كه شعراى عرب آن را - قبلا - سروده اند و هرگزنبايد مايه شبهه گردد .
جز آنكه برخى كوته فكران ساده انديش , اين آيه و آيه قبلى را دليل بر جسمانيت حق تعالى گـرفته , براى او, پا و دست و صورت پنداشته اند .
در اين زمينه , بخارى روايت آورده كه در آن روز خـداونـد سـاق پـاى خود را نمودار مى كند, و مومنان بر رو افتاده سجده مى كنند, ولى ديگران از آن عاجزند... ((10)) .
نسبت ميان تفسير و تاويل
از آنـچـه گـذشـت بـه دست آورديم كه مورد تفسير از مورد تاويل جداست , زيراعوامل هر يك از عـوامل ديگرى است .
مورد تفسير ابهام لفظ است , و موردتاويل تشابه معنى .
علاوه بر اين تاويل در موردى است كه به واسطه شبهه بايدتوجيه گردد .
ولى تفسير در موردى است كه به جهت عوامل ياد شده ابهامى رخ دهد و ما بخواهيم آن ابهام را بزداييم .
از اين رو بايد گفت : نسبت ميان تفسير و تاويل - از نظر مورد - عموم وخصوص مطلق است , زيرا هـر كـجـا تـشابه وجود داشته باشد, ابهام نيز هست ,چون عمده ترين عامل تشابه , بلنداى معنى و قـصـور الـفـاظ است , از اداى آن معانى عالى , لذا تاويل و توجيه نمودن چنين آياتى , خود يك نوع تفسير به شمار مى رود, منتهى تفسير تاويل گونه .
مـثـلا در تـفسير و تاويل آيه : يوم يكشف عن ساق ويدعون الى السجود فلايستطيعون يك مفسر تـوانا - علاوه بر استشهاد به اشعار عرب - از آيات مرتبط با آن نيز استفاده مى كند و از باب القرآن يفسر بعضه بعضا از اين آيات كمك مى گيرد: ونـفـخ فـى الصور ذلك يوم الوعيد وجات كل نفس معها سائق وشهيد لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاك فبصرك اليوم حديد (ق , 50 : 20-22) در آن روز سخت و دشوار, پرده از حقايق برداشته مى شود.
والتفت الساق بالساق الى ربك يومئذ المساق (قيامه , 75 : 29-30) طبرسى مى گويد: پيچيدن ساق پاها, كنايه از شدت آلام و ناراحتى در آن روزاست ((11)) .
ابوالفتوح رازى از قتاده روايت مى كند: سختى بر سختى پيچيده شود ((12)) .
منابع تفسير
عـمـده منابع اصيل تفسير, كه بدون مراجعه به آنها رسيدن به بيشتر مفاهيم قرآنى دشوار خواهد بود, عبارتند از: قـرآن , كـه عمده ترين و اصيلترين مرجع تفسيرى به شمار مى رود, زيرا مجموعه آيات و سور قرآن يـك سـخن است , و از يك سرچشمه نشات گرفته , يك بافت را تشكيل مى دهد .
و هر گوشه اى از آن مى تواند در شرح گوشه ديگر آن كه به اجمال درباره سخن رفته , رهنمون باشد, و آن را شرح و تبيين نمايد .
از اين روفرموده اند: القرآن يفسر بعضه بعضا.
البته فهم قرآن از قرآن , ورزيدگى خاصى لازم دارد, كه شرط اول آن احاطه كامل به معانى قرآن است .
تفسير علامه طباطبايى - الميزان - در اين زمينه نمونه است .
#آثـار بـاقـى مـانده از ائمه سلف , امروزه , اندوخته فراوانى از اقوال و آراى بزرگان سلف در اختيار داريـم كـه بـا ديـد بـاز و لمس حوادث معاصر با نزول قرآن , بسيارى از ابهامات آن را مى زدايند و حقائقى آشكار از قرآن را, بر جهانيان عرضه داشته اند.
مـقـصود از ائمه سلف , نخست شخص شخيص پيغمبر اكرم - صلى اللّه عليه وآله وسلم - است كه شـخـصا در تبين و تفسير بسيارى از مشكلات قرآن كوشيده است و نيز خاندان پاك او, كه وارثان علم او هستند و ودايع نبوت دراختيار آنهاست و راه او را باكمال امانت و صداقت , ادامه داده اند.
سپس علماى صحابه و بزرگان تابعين كه مشعل داران هدايت امت , درزمينه هاى مختلف بوده اند.
ارزشيابى اينگونه آثار, به تخصص و كارشناسى دقيقى نياز دارد.
تـفـسـيـر تـبـيـان شـيـخ طـوسى , مجمع البيان طبرسى , تفسير ابى الفتوح رازى ,تفسير صافى , كنزالدقائق مشهدى , جامع البيان طبرى , الدرالمنثور سيوطى ,تفسير كبير فخر رازى , تفسير ابن كـثير, قرطبى .. .
حاوى ارجمندترين گنجينه هادر اين زمينه اند .
علاوه بر اين كتب حديثى مانند: كـافى , وافى , بحارالانوار,مسند احمد, بخارى , مستدرك حاكم نيشابورى قسمت اعظم اين آثار را گردآورده اند.
#مراجعه به لغت اصيل عرب , بويژه لغت معاصر نزول قرآن و نزديك به آن به خوبى مى تواند بسيارى از رموز و مشكلات قرآن را حل نمايد, مشروط بر آنكه صحت و درستى لغت محرز باشد.
در ايـن زمينه , نوشته ها و كتابهاى فراوانى در دست است , كه نزديك به آن عهدتاليف شده اند و از اهميت و اعتبار بالايى برخوردار هستند كه از جمله مى توان اين كتابها را نام برد: كـتـاب العين , خليل بن احمد فراهيدى (100-175 ه ق ) جمهره اللغه , ابن دريد(321 ه ق ) معجم مـقاييس اللغه , ابن فارس (395 ه ق ) صحاح جوهرى (393ه ق ) نهايه ابن الاثير (544-606 ه ق ) الفائق واساس البلاغه زمخشرى (583 ه ق ) مفردات راغب (502 ه ق ) و غيره كه بسيار است .
#سـايـر عـلـوم و مـعـارف بـشـرى كـه مـرور زمان قطعيت آن را ثابت نموده , تاحدودى مى تواند مشكل گشاى قسمتهايى از قرآن مجيد باشد.
در اين زمينه مى توان از فلسفه عاليه و ساير علوم انسانى و رشته هايى از علوم طبيعى و رياضى نام بـرد, زيـرا اينگونه علوم و معارف , پيرامون شناخت هستى واسرار وجود و شناخت طبيعت و اسرار نـهـفـته در آن وضع و تدوين شده و درهمان زمينه هايى است كه برخى از آيات قرآن كريم به آن اشارت دارد, يا برهمان مبانى دلائل خود را استوار نموده است .
مـثـلا: تـعـبـير به احد به جاى واحد در سوره اخلاص كه وحدانيت ذات و صفات حق تعالى را مـى رساند .
و نيز تعبير به صمد كه استغناى مطلق را افاده مى كندبا تعابير و اصطلاحات فلسفه متناسب است .