شيخ در كتاب ولايت مجالس به اسناد خود از ابى ذر (رضوان الله عليه )
نقل مى كند حديث قسم دادن على ( عليه السلام ) عثمان و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد
بن ابى وقاص را در روز شورى ، و داستان احتجاج آن حضرت را با نامبردگان و
استدلال او را به نصوصى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره جانشينى او
فرموده و تصديق همه نامبردگان فرمايشات او را، از جمله آن احتجاجات يكى همين آيه مورد
بحث ما است ، كه امام قسمشاءن مى دهد و مى فرمايد آيا كسى در بين شما مسلمين غير من هست
كه در حال ركوع زكات داده و آيه قرآن در حقش
نازل شده باشد؟! همگى عرض كردند نه .
حديثى گرانبها از امام هادى (ع ) كه مشتمل بر حديث ثقلين و ولايت اميرالمؤ منين (ع )
است
و در كتاب احتجاج است كه حضرت ابى الحسن ثالث امام هادى على بن محمد (عليهماالسلام
) در پاسخ سوالات مردم اهواز راجع به مساءله جبر و تفويض نامه اى بسويشان
فرستاده ، در آن نامه فرموده همه امت و بدون اينكه احدى مخالف يافت شود اعتراف دارند
كه قرآن كتابى است به حق و در آن شكى نيست ، بنابراين تمامى فرق مسلمين در اينكه
درباره قرآن حرفى ندارند مصيبند، و در تصديق آنچه خداى تعالى فرستاده محقند و در
حقيقت خداوند همه امت را در اين مساءله به راه راست هدايت نموده است و اجتماعشان بر اين
مطلب اجتماع بر ضلالت نيست ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم اگر فرموده
: (لا تجتمع امتى على ضلاله ) معنيش اين بوده ، نه آن تاءويلاتى كه يك عده
جاهل براى اين كلام كرده اند، و نه گفته هاى يك مشت معاندى كه قرآن را به پشت خود
انداخته و دنبال احاديث مجعول و دروغى را گرفته و عقائد ساختگى و مهلكه اى را كه
مخالف صريح آيات قرآن است پيروى كرده اند.
از خداوند متعال درخواست مى كنيم كه موفق به نمازمان نموده ، و ما را به راه رشد هدايت
فرمايد. آنگاه امام فرمود بنابراين اگر قرآن كريم موافق با خبرى بود و صدق آن خبر
را گواهى نمود بايد آن خبر را اخذ و برطبقش
عمل كرد و اگر خبر ديگرى از همان اخبار مجعوله و دروغى كه گفتيم معارض با اين خبر
شد نبايد به آن اعتنا كرد. چون مخالفت كتاب ، خود
دليل روشنى است بر اينكه اين خبر از ناحيه مقدسه معصوم صادر نشده ، و ساخته دست
معاندين و مايه گمراهى است ، وقتى اين مطلب روشن شد اينك مى گوييم يكى از صحيح
ترين اخبارى كه قرآن كريم گواه بر صحت آنست ، خبرى است كه تمامى فرق مسلمين
اتفاق دارند كه از ناحيه مقدسه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صادر شده است .
اين حديث شريف است كه آن جناب فرمود (انى مستخلف فيكم خلقتين كتاب الله و مستخلف
فيكم خليفتين عترتى ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و انهما لن يفترقا حتى يردا
على الحوض ) و اين مضمون با الفاظ ديگرى هم
نقل شده و آن اينست : (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى
اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا) و
تقريبا حاصل معناى اين حديث شريف اينست : من در بين شما دو چيز گران به جانشينى خود
مى گذارم ، يكى كتاب خداوند و يكى عترتم و
اهل بيتم ، و اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا بر لب حوض وارد بر من شوند و شما
بعد از من مادامى كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد.
آنگاه امام هادى (عليه السلام ) مى فرمايد: اين يك مضمونيست كه به دو عبارت
نقل شده و ما بعنوان مثال آنرا ذكر كرديم ، و مى بينيم كه كتاب خداوند موافق آنست و بر
طبق آن نص صريح دارد، و آن اينست كه مى فرمايد: (انما وليكم الله و رسوله و الذين
آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) .
پس اين حديث شريف از احاديثى است كه بايد آنرا اخذ كرد و به آن
عمل نمود و راجع به اين كلمه از آيه هم كه فرمود (الذين آمنوا) باز بايد يا از كتاب
خدا و يا از اجماع امت بدست آورد كه مراد از آن كيست ، و مى بينيم كه مجمع عليه بين علما و
اهل حديث از همه فرق اسلام است كه مراد از (الذين آمنوا) تنها و تنها اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) است كه انگشتر خود را تصدق داد، در حالى كه در ركوع نماز بود، از اين رو
خداوند پاس عملش را نگهداشته و اين آيه را فرستاد، و مى بينيم كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را از بين همه اصحاب خود به كلمات
ذيل اختصاص داده و امر ولايتش را آشكارا ساخت و فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و
ال من والاه و عاد من عاداه ) و نيز فرمود: (على يقضى دينى و ينجز موعدى و هو خليفتى
عليكم بعدى ) و نيز روزى كه او را خليفه خود در مدينه قرار داد و خود به سفر رفت در
پاسخ على (عليه السلام ) كه از نرفتن به ميدان جنگ ناراحت بود و عرض كرد آيا مرا
براى زن ها و بچه ها مى گذارى ؟ فرمود: (اما ترضى ان تكون منى بمنزله هرون من
موسى الا انه لا نبى بعدى ؟) .
بنابراين مى فهميم كه قرآن كريم به صدق اين اخبار شهادت داده ، و اين شواهد را بر
ولايت على (عليه السلام ) محقق دانسته ، پس بر امت لازم مى شود كه به آن اخبار و آياتى
كه گواه صدق آن اخبار است اقرار كنند، چه وقتى كتاب خدا گواه صدق آنها بود و اخبار
بر طبق احكام قرآن حكم نمود ديگر سزاوار نيست كسى به آنها اقتدا نكند مگر اينكه در
پى درك حقيقت نباشد، و اهل عناد و فساد باشد
و در احتجاج حديثى از اميرالمؤ منين (عليه السلام )
نقل مى كند كه فرمود: منافقين به رسول الله عرض كردند آيا بعد از واجباتى كه
تاكنون پروردگارت بر ما واجب فرموده تكليف ديگرى هنوز مانده يا همه تكاليف بيان
شده ؟ اگر هنوز واجبى مانده بفرماييد تا خاطر ما آسوده شود و بدانيم كه ديگر تكليفى
جز آنچه در دست داريم نيست . در پاسخ اين سؤ
ال كه منافقين كردند خداى تعالى اين آيه را
نازل فرمود: (قل انما اعظكم بواحده ) يعنى بگو من شما را به يك چيز پند مى دهم . و
مراد از آن يك چيز ولايت است آنگاه آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين
يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) در بيان آن
نازل شد، و در بين امت هيچ اختلافى نيست كه در آنروز و
قبل از آن كسى از مسلمين جز يك نفر در ركوع صدقه نداده (تا آخر حديث ).
شيخ مفيد (رحمه الله عليه ) در كتاب اختصاص از احمد بن محمد بن عيسى از قاسم بن محمد
جوهرى از حسن ابن ابى العلا روايت مى كند كه وى گفته : خدمت حضرت صادق عرض كردم
آيا اطاعت اوصياى پيغمبران واجب است ؟ فرمود آرى آنانند كه خداوند در حقشان فرموده :
(اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) و هم آنانند كه خداوند در حقشان
فرموده : (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون
الزكوه و هم راكعون ) .
مؤ لف : اين روايت را شيخ كلينى (رحمه الله عليه ) نيز در كافى از حسين بن ابى العلا
و روايت ديگرى قريب به اين مضمون از احمد بن عيسى از آن جناب
نقل كرده است اينكه امام صادق ، المؤ منين (عليه السلام )
نازل شده به همه ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نسبت داده اند از اين جهت است كه همه
معصومين اهل يك بيت و تكليف مردم نسبت به همه يكى است .
حديث ولايت و فضائل اميرالمؤ منين (ع ) به روايت ابوذر غفارى
و از تفسير ثعلبى نقل شده كه مى گفته است . ابوالحسن محمد بن قاسم فقيه مرا خبر داد
از عبد الله بن احمد شعرانى از ابو على احمد بن على بن رزين از مظفر بن حسن انصارى
از سرى بن على وراق از يحيى بن عبد الحميد جمانى از قيس بن ربيع از اعمش از عبايه
بن ربعى كه گفت روزى عبدالله عباس كنار زمزم نشسته و براى مردم حديث مى كرد و
مرتب مى گفت (قال رسول الله ص ) ، (قال
رسول الله ص ) تا اينكه مرد عمامه بسرى كه با عمامه اش صورتش را پوشانيده
بود نزديك آمد و هر دفعه كه ابن عباس مى گفت
(قال رسول الله ) و حديثش را مى خواند او نيز مى گفت
(قال رسول الله ص ) و حديثى مى خواند، ابن عباس پرسيد تو را به خدا سوگند
بگو ببينم كيستى ؟ ابن ربعى مى گويد ديدم عمامه را از صورت خود كنار زد و گفت اى
مردم هر كس مرا مى شناسد كه هيچ و هر كس مرا نمى شناسد بداند كه من جندب بن جناده
بدرى ابوذر غفاريم ، با اين دو گوش خود از
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم و اگر دروغ بگويم خداوند آن دو را كر كند و
با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم هر دو را كور كند، شنيدم كه فرمود: (على
قائد البرره و قاتل الكفره ، منصور من نصره ،
مخذول من خذله - على پيشوا و زمامدار نيكان است ، على كشنده كافران است ، على كسى است
كه ياورش را خداوند نصرت مى دهد و دشمنش را خدا خذلان مى دهد) .
هان اى مردم بدانيد كه روزى از روزها با رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نماز ظهر
مى خواندم سائلى در مسجد از مردم چيزى سؤ
ال كرد و كسى به وى چيزى نداد، سائل دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا
تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو سؤ
ال كردم و كسى به من چيزى نداد، در همين حالى كه او شكوه مى كرد على (عليه السلام )
در ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره به
سائل كرد، سائل نزديك رفته و انگشتر را از انگشت آن جناب بيرون كرد، اين را هم
بگويم كه على (عليه السلام ) همواره انگشتر را در آن انگشت مى كرد. بارى
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ناظر تمامى اين جريانات بود و لذا وقتى نمازش
تمام شد سر بسوى آسمان بلند نمود و عرض كرد: بار الها موسى از تو خواست تا
شرح صدرش دهى و كارهايش را آسان سازى ، و گره از زبانش بگشايى تا مردم
گفتارش را بفهمند، و نيز در خواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار
دهى و با وى پشتش را محكم نموده و او را در كارها و ماموريت هايش شريك سازى ، و تو
در قرآن ناطقت پاسخش را چنين داده اى : بزودى بوسيله برادرت تو را در كار نبوت كمك
مى دهيم و براى شما نسبت به آيات خود در كار نبوت كمك سلطنتى قرار مى دهيم تا به
شما دست نيابند.
بار الها من محمد، نبى وصفى توام ، بار الها مرا هم شرح صدرى ارزانى بدار و كار مرا
نيز آسان بساز، و از اهل بيتم على را وزيرم قرار بده و به اين وسيله پشتم را محكم كن .
آنگاه ابوذر گفت : رسول الله هنوز دعايش در زبان بود كه
جبرئيل از ناحيه خداى جليل به حضورش آمد و عرض كرد: اى محمد بخوان . پرسيد چه
بخوانم ؟ ابوذر مى گويد جبرئيل گفت اين آيه را بخوان : (انما وليكم الله و رسوله
و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) .
روايات ديگى در اين زمينه از مائب اهل سنت
و از كتاب جمع بين الصحاح السته تاءليف زرين
نقل كرده كه در جلد سوم در تفسير سوره مائده آيه (انما وليكم الله و رسوله ...) از
صحيح نسائى از ابن سلام روايت كرده كه گفت : نزد
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رفته و عرض كرديم قوم و قبيله ما با ما بخاطر
اينكه خدا و رسولش را تصديق كرديم مى ستيزند و سوگند خورده اند كه با ما همكلام
نشوند، بدنبال اين شكايت ما بود كه آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين
يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون )
نازل شد. آنگاه بلال براى نماز ظهر اذان گفت ، مردم همه به نماز ايستادند، بعضى در
حال ركوع و بعضى در سجده ديده مى شدند و بعضى هم
مشغول سؤ ال بودند، در اين ميان سائلى از كنار على گذشت آن جناب انگشتر خود را در
حال ركوع به وى داد، سائل جريان را به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) عرض
كرد، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) رو به همه ما نمود و اين آيه را تلاوت كرد:
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم
راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ) .
و ابن مغازلى شافعى در تفسير آيه مورد بحث در كتاب مناقب خود بطور اجازه (نه سماع )
نقل مى كند از ابوبكر، احمد بن ابراهيم بن شاذان بزاز از حسن بن على عدوى از سلمه بن
شبيب از عبد الرزاق از مجاهد از ابن عباس كه در تفسير آيه مورد بحث ما گفته كه اين آيه
در حق على (عليه السلام ) نازل شده است .
باز در همين كتاب از احمد بن محمد عمر بن عبدالله بن شوذب از محمد بن احمد عسكرى دقاق
از محمد بن عثمان بن ابى شبيه از عباده از عمر بن ثابت از محمد بن سائب از ابى صالح
از ابن عباس نقل مى كند كه گفت روزى على (عليه السلام ) در
حال ركوع بود كه مسكينى نزدش آمد آن جناب انگشتر خود را به وى داد پس از آن ،
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از سائل پرسيد چه كسى اين انگشتر را بتو داد؟
عرض كرد اين مردى كه در ركوع است . دنبال اين ماجرا اين آيه
نازل شد: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)
و نيز در همين كتاب از احمد بن محمد طاوان بطور اجازه
نقل مى كند كه ابا احمد عمر بن عبد الله بن شوذب برايشان روايت كرده از محمد بن جعفر
بن محمد عسكرى از محمد بن عثمان از ابراهيم بن محمد بن ميمون از على بن عابس كه وى
گفته است : روزى من و ابو مريم وارد شديم بر عبدالله بن عطا، ابو مريم از وى خواهش
كرد كه حديثى را كه سابقا از ابى جعفر برايش
نقل كرده بود بار ديگر براى على بن عابس نيز
نقل كند او گفت من نزد ابى جعفر نشسته بودم ، ديدم كه پسر عبدالله بن سلام رد شد، از
ابى جعفر پرسيدم خدا مرا فدايت كند اين پسر همان كسى است كه علم قرآن را مى داند؟
گفت : نه ، آن امام شما على بن ابيطالب است كه آياتى از قرآن كريم درباره اش
نازل شده ، مانند آيه (و من عنده علم الكتاب ) و آيه (افمن كان على بينه من ربه و
يتلوه شاهد منه ) و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و
يوتون الزكوه و هم راكعون ) .
فضائل اميرالمؤ منين از زبان عمروعاص در جواب نامه معاويه !
و از خطيب خوارزمى نقل شده كه گفته است معاويه به عمرو بن عاص نامه نوشته بود و
او در جوابش چنين نوشت : اى معاويه تو خودت خوب مى دانى چقدر آيات قرآنى را كه خود
مى خوانى در فضائل اوست و كسى در آن آيات با او شريك و همباز نيست ، مانند آيه
(يوفون بال نذر) و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون
الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) و آيه (افمن كان على بينه من ربه و يتلوه
شاهد منه و من قبله ) و نيز خداى متعال درباره اش فرموده :
(رجال صدقوا ما عاهدوا الله ) و نيز مى فرمايد:
(قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى - يعنى بگو من از شما بر رسالت
خود مزدى نمى خواهم مگر همين را كه با نزديكانم مودت كنيد) .
و نيز از او نقل شده از ابى صالح از ابن عباس كه گفت عبدالله بن سلام با يك عده ديگر
از يهوديهائى كه به اتفاق هم ايمان آوردند شرفياب شدند خدمت
رسول الله و عرض كردند خانه هاى ما دور است جز حضور تو جائى نداريم كه در آن
معالم دينى خود را ياد بگيريم و اقوام ما وقتى ديدند ما به خدا و رسولش ايمان آورديم
و در نبوتش تصديقش كرديم ما را ترك گفتند و با خود قسم ياد كردند كه با ما مجالست
نكنند و به ما زن ندهند و از ما زن نگيرند و با ما هم كلام نشوند و اين بر ما سخت و گران
است ، رسول خدا اين آيه را برايشان تلاوت فرمود: (انما وليكم الله و رسوله ...)
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از منزل به عزم مسجد بيرون رفت و در حالى
كه مردم مشغول ركوع و سجود بودند وارد مسجد شدند، در اين بين ، چشم آن جناب به
سائلى افتاد، روى به سائل كرد و فرمود آيا كسى به تو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى
انگشترى از طلا، حضرت پرسيد چه كسى انگشتر را بتو داد؟ عرض كرد آن مردى كه
ايستاده - با دست اشاره به على بن ابيطالب (عليه السلام ) نمود -
رسول خدا پرسيد در چه حالى بتو داد؟ عرض كرد در
حال ركوع ، حضرت تكبير گفت و اين آيه را تلاوت نمود (و من
يتول الله و رسوله فان حزب الله هم الغالبون ) آنگاه حسان بن ثابت اين اشعار را
درباره اين ماجرا سرود.
ابا حسن تفديك نفسى و مهجتى و كل بطى فى الهدى و مسارع
ايذهب مدحى و المحبين ضائعا و ما المدح فى ذات الا له بضائع ؟
فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا فدتك نفوس القوم يا خير راكع
بخاتمك الميمون يا خير سيد و يا خير شار ثم ياخير بائع
فانزل فيك الله خير ولايه و بينها فى محكمات الشرائع
و حموينى نسبت مى دهد به ابى هدبه محكمات ابراهيم بن هدبه كه او گفته انس بن مالك
به او خبر داد كه سائلى به مسجد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در آمد در حالى
كه مى گفت كيست قرض دهد به خدائى كه اينقدر توانا هست كه بتواند قرض خود را
بدهد و اينقدر با وفا هست كه در دادن قرض خود مسامحه نورزد؟
على (عليه السلام ) در همين حال
مشغول نماز و در حال ركوع بود كه دست خود را به پشت سر برد و با اشاره به فقير
گفت ، بگير اين انگشتر را و از انگشتم بيرون كن ، در اين ميان
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) رو به عمر كرده و فرمود: اى عمر واجب شد؟ عمر
عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد چه چيز واجب شد؟ فرمود بهشت برايش واجب شد، به
خدا سوگند از دستش در نياورد مگر اينكه خداوند او را از گناهانش بيرونش كشيد.
و نيز از او از زيد بن على بن الحسين از پدرش از جدش (عليهم السلام ) است كه گفت
شنيدم از عمار ياسر (رضى الله تعالى عنه ) كه مى گفت : روزى سائلى در برابر
على بن ابيطالب (عليه السلام ) ايستاد در حالى كه او در ركوع نماز مستحبى بود.
انگشتر خود را از انگشت در آورده به سائل داد. آنگاه نزد
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آمد و داستان خود را برايش
نقل كرد، چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد: (انما وليكم الله و رسوله ...)
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آيه را تلاوت نموده و فرمود (من كنت مولاه فعلى
مولاه ) .
و از حافظ ابى نعيم از ابى زبير از جابر روايت شده كه گفت : عبدالله بن سلام با
قومى شرفياب شدند نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و از اين قسمت شكوه
داشتند كه يهوديها به جرم اينكه آنها مسلمان شده اند از آنان اجتناب مى كنند، حضرت به
ايشان فرمود جستجو كنيد بلكه سائلى را بسويم بخوانيد، ما وارد مسجد شديم تا
سائلى پيدا كرده و نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ببريم كه ناگاه سائلى
خود نزد آن جناب آمد. حضرت پرسيد كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد آرى به مردى
گذشتم كه در حال ركوع انگشتر خود را به من داد، فرمود با من بيا و آن شخص را نشانم
بده ، عبد الله بن سلام مى گويد به اتفاق
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و آن سائل رفتيم ديديم على بن ابيطالب به نماز
ايستاده ، سائل اشاره به على كرد و گفت : اين شخص بود. پس آيه شريفه انما وليكم
الله ...) در اين باره نازل شد.
و نيز از موسى بن قيس حضرمى از سلمه بن
كهيل روايت مى كند كه گفت على انگشتر خود را در
حال ركوع صدقه داد اين آيه در حقش نازل شد: (انما وليكم الله ...) .
باز از همو از عوف بن عبيد بن ابى رافع ، از پدرش ، از جدش روايت كرده كه گفت
داخل شدم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ديدم كه آن جناب درخوابست ليكن نه
خواب معمولى بلكه حالت گرفتن وحى ، و نيز ديدم مارى را كه در كنار خانه آن جناب
است او را نكشتم چون ترسيدم از سر و صداى كشتن آن ،
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيدار شود ناچار براى نگهدارى و حفاظت آن جناب از
آسيب مار، بين آن حضرت و بين مار خوابيدم تا اگر آسيبى دارد به من بزند. در اين ميان
آن جناب بيدار شد در حالى كه اين آيه را در زبان داشت : (انما وليكم الله و ر سوله
...) .
آنگاه گفت الحمد لله و نزد من آمد و پرسيد چرا اينجا خوابيده اى ؟ من در پاسخ داستان مار
را به عرضشان رسانيدم . فرمود برخيز و او را بكش ، پس كشتم ، آنگاه دست مرا گرفت
و فرمود: اى ابا رافع بزودى پس از من قومى با على خواهند جنگيد، و جهاد با آن قوم حق
خداست ، پس هر كس نتواند با ايشان با دست جهاد كند بايد با زبان مقاتله نمايد و اگر
با زبان هم نتوانست بايد با قلب خود از آنان بيزارى جويد، حكم خدا اين است و بس .
خاتمه سخن در شاءن نزول دو آيه مورد بجث
مؤ لف : روايات راجع به اينكه دو آيه مورد بحث درباره داستان صدقه دادن انگشتر على
(عليه السلام ) نازل شده بسيار است و ما عده اى از آن روايات را از كتاب (غايه المرام
) بحرانى نقل كرديم و اين روايات در كتابهائى هم كه غايه المرام از آنها روايت
نقل مى كند موجود مى باشد، و ما از آنها اكتفا كرديم به اين چند روايتى كه
نقل شد با اينكه در باره كيفيت وقوع حادثه اختلاف دارند و در اين رواياتى كه ما
نقل كرديم نام بردگان زير از صحابه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در
نقل آن شركت دارند: اباذر غفارى ، عبدالله بن عباس ، انس بن مالك ، عمار، جابر، سلمه
بن كهيل ، ابى رافع ، عمرو بن عاص ، و چند تن از امامان اهلبيت (عليهم السلام ) و آنها
عبارتند از حضرات حسين بن على (عليهماالسلام ) و على بن الحسين (عليهماالسلام ) و
محمد بن على و جعفر بن محمد و امام هادى على بن محمد (عليهماالسلام )، و همچنين تمامى اين
روايات شركت دارند و هيچيك در آنها خدشه نكرده مانند:
احمد، نسائى ، طبرى ، طبرانى و عبد بن حميد و غير ايشان از حفاظ و ائمه حديث و متكلمين كه
همه ، صدور اين روايات را از ناحيه مقدسه رسالت (صلى الله عليه و آله ) مسلم دانسته
اند و همچنين فقها در بحث نماز در اين مساءله كه آيا
فعل كثير نماز را باطل مى كند يا خير و اينكه
فعل كثير چقدر است و نيز در اين مساءله كه آيا صدقه مستحبى هم زكات ناميده مى شود يا
نه ؟ روايات مزبور را با آيه شريفه مورد بحث منطبق دانسته اند، و عموم علماى ادب و
مفسرينى كه در تفسير قرآن بيشتر متعرض جهات ادبى قرآنند با اينكه بيشتر آنان از
بزرگان و ائمه اهل ادبند مانند زمخشرى صاحب كشاف و ابوحيان ، اين انطباق را
پذيرفته اند و هيچيك از ناقلين اين روايات با اينكه همه عرب و
اهل زبان بوده اند در اين انطباق مناقشه و ايراد نكرده اند.
و خلاصه در اين روايات جائى براى انگشت بند كردن نيست و اينكه بعضى از معاندين
نسبت مجعوليت به اين روايات داده اند و گفته اند كه اين روايات جعلى و ساختگى است ،
منتهاى عناد را اعمال كرده اند و نبايد به گفته ايشان وقعى گذاشت ، مخصوصا بعضى
مانند شيخ الاسلام ابن تيميه اينقدر در اين مرحله تندروى كرده كه مى گويد علما اجماع و
اتفاق دارند كه اين روايات ساختگى است .
سوره مائده ، آيات 66 - 57
يايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتب من قبلكم و
الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين (57) و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و
لعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون (58) قل يا اهل الكتب
هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله و ما انزل الينا و ما
انزل من قبل و ان اكثركم فاسقون (59) قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عند الله من لعنه
الله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و
اضل عن سواءالسبيل (60) و اذا جاءوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به و
الله اعلم بما كانوا يكتمون (61) و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم
السحت لبئس ما كانوا يعملون (62) لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و
اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون (63) و قالت اليهود يدالله مغلوله غلت ايديهم و
لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدن كثيرا منهم ما
انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا و القينا بينهم العدوه و البغضاء الى يوم القيمه
كل ما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و يسعون فى الارض فسادا و الله لا يحب المفسدين
(64) و لو ان اهل الكتب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سياتهم و لادخلنهم جنت النعيم (65) و لو
انهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم
منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون (66)
ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورديد كفار و اهل كتابيرا كه دين شما را سخريه گرفته و بازيچه
اش مى پندارند دوستان خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد اگر مردمى باايمانيد (57).
اينان وقتى شما اذان نماز مى گوييد آنرا وسيله تفريح خود گرفته و بازيچه اش مى
پندارند و اين براى اين است كه مردمى بى خردند (58).
بگو اى اهل كتاب آيا ما را به اين عمل ، كه به خدا از طرف خدا بما و به مردم
قبل از ما نازل شده ايمان آورده ايم سرزنش وعيب جوئى مى كنيد؟ و آيا جز اين است كه
بيشترتان فاسقيد (59).
بگو حالا كه اين كارها در نظر شما بد است مى خواهيد از كسانى خبرتان دهيم كه از جهت
سرانجام و پاداش خيلى بدتر از صاحبان اين
عمل باشند؟ آنان كسانيند كه خداوند به صورت ميمون ها و خوك ها مسخشان فرموده . همان
كسانى كه پرستش طاغوت كردند (آرى ) اگر ما از در مماشات مؤ منين را هم بد فرض
كنيم يارى ايشان بدتر و از راه حق منحرف ترند (.6).
و وقتى نزد شما مى آيند مى گويند ما ايمان آورده ايم و
حال آنكه آمدنشان به خدمت تو با كفر و در شدنشان هم با كفر بوده و خدا داناتر است
به نفاقى كه دارند و آنرا كتمان مى كنند (61).
بسيارى از آنها را مى بينى كه علاوه بر نفاق درونيشان در گناه و دشمنى و در رشوه
خواريشان از يكديگر پيشى مى گيرند راستى چه
اعمال بدى است كه مرتكب ميشوند (62).
چرا علماى نصارا و يهود ملت خود را از گفتار هاى گناه (تحريف كتاب و گفتار بر خلاف
حق ) و رشوه خوارى باز نمى دارند؟! راستى چه رفتار بدى است كه مى كنند (63).
يهود گفت دست خدا بسته است ، دستشان بسته باد و از رحمت خدا دور باشند، براى اين
كلمه كفرى كه گفتند، بلكه دستهاى خدا باز است ، مى دهد بهر نحوى كه بخواهد، و به
زودى بسيارى از آنان در موقع نزول قرآن به طغيان و كفر خود مى افزايند. و ما بين
يهود و نصارا (بنا بر قولى ) و يا بين افراد يهود (بنا
بقول ديگر) عداوت و بغضى انداختيم كه تا روز قيامت امتداد داشته باشد. هر وقت آتشى
براى جنگ افروختند خدا خاموشش نمود علاوه بر اين ، اينان با گناهان و تكذيب پيغمبران
و كوشش در محو اسم پيغمبر از تورات در زمين فساد مى انگيزند (64).
و اگر يهود و نصارا ايمان آورند و از كفر و فحشا بپرهيزند ما گناهان ايشان را بخشيده
و در بهشت هاى نعيم داخلشان مى كنيم (65).
و اگر اينان تورات و انجيل را بدون كم و كاست و هم چنين قرآنى را كه بسويشان
نازل شد اقامه كنند محققا از بالاى سر (آسمان ) و پائين پاهاى خود (زمين ) كارهائى
روزى خواهند خورد. بعضى از اينان مردمى معتدلند و ليكن كه بيشترشان مرتكب مى شوند
زشت و ناپسند است (66).
بيان آيات
اين آيات از دوستى كفار و اهل كتابى كه خدا و آيات خدا را استهزا مى كنند نهى مى كند و
زشتيها و صفات پليد آنان و عهد شكنيشان را نسبت به خدا و مردم بر مى شمرد و در ضمن
مردم مسلمان را به رعايت عهد و پيمان تحريك نموده و نقض عهد و پيمان شكنى را مذمت مى
كند و با اينكه ممكن است شان نزول آنها مختلف باشد ليكن همه داراى يك سياقند.
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم ...
راغب گفته است (هزو) به معناى مزاحى است كه در غياب كسى و يا پنهان از چشم او
انجام شود، و گاهى هم اين كلمه اطلاق مى شود به شوخى هائى كه نظير مزاح علنى است
. و درباره (لعب ) هم مى گويد وقتى گفته مى شود: (لعب فلان - فلانى لعب
كرد) كه كارى را بدون اينكه غرض صحيحى از آن در نظر داشته باشد انجام دهد.
و معلوم است كه وقتى چيزى را به باد مسخره مى گيرند كه داراى وصفى باشد كه
داشتن آن وصف آن را از نظرها ساقط و غير قابل اعتنا كند و اشخاص براى اين ، آنرا
مسخره مى كنند كه به سايرين بفهمانند كه آن چيز در نظرهايشان غير
قابل اعتنا است ، و آنان آن چيز را به بى اعتنائى تلقى كرده اند و همچنين است (لعب )
يعنى وقتى چيزى را بازيچه مى گيرند كه هيچ گونه استفاده عقلائى از آن برده نشود،
مگر اينكه غرض صحيح و عقلائى متعلق شود به يك امر غير حقيقى مانند تفريح و ورزش
.
بنابراين اگر مردمى دينى از اديان را استهزا مى كرده اند خواسته اند بگويند كه اين
دين جز براى بازى و اغراض باطل به كار ديگرى نمى خورد، و هيچ فايده عقلائى و
جدى در آن نيست ، و گرنه كسى كه دينى را حق مى داند و شارع آ ن دين و داعيان بر آن و
مؤ منين به آن را در ادعا و عقيده مصاب و جدى مى داند و به آنان و عقيده شان به نظر
احترام مى نگرد، هرگز آن دين را مسخره و بازيچه نمى گيرد، پس اينكه مى بينيم در
صدر اسلام كسانى دين اسلام را مسخره مى كرده اند مى فهميم آنان هم اسلام را يك امر
واقعى و جدى و قابل اعتنا نمى دانسته اند.
بنابراين از آيه شريفه چند چيز مى توان استفاده كرد:
علت نهى از محبت كفار
اولا - علت نهى از محبت كفار، چه استفاده مى شود علت اين نهى اين بوده است كه چون
دوستى بين دو طايفه باعث اختلاط ارواح آنان است ، و هرگز بين دو طايفه كه يكى
مقدسات و معتقدات ديگرى را مسخره مى كند دوستى و صميميت برقرار نمى ماند، از اين رو
مسلمين بايد دوستى كسانى را كه اسلام را سخريه مى گيرند ترك كنند، و زمام
دل و جان خود را بدست اغيار نسپارند، و گرنه اختلاط روحى كه لازمه دوستى است باعث
مى شود اينان عقايد حقه خود را از دست بدهند.
ثانيا - تناسبى كه در مقابله جمله (يا ايها الذين آمنوا) با جمله (الذين اتخذوا)
است و نيز نكته اى كه در اضافه دين مسلمين در كلمه (دينكم ) هست آن چرائى را كه
گفته شد روشن مى سازد.
ثالثا - نكته ديگرى كه ا ز آيه استفاده مى شود اينست كه در جمله (و اتقوا الله ان
كنتم مؤ منين ) چيزى نظير تاكيد براى نهى در جمله (لا تتخذوا) وجود دارد كه نهى و
علتش را تاكيد مى كند، در حقيقت جمله (لا تتخذوا) را به عبارت عمومى ترى تاكيد
كرده ، مى فرمايد: مؤ من و كسى كه متمسك به ريسمان و دست آويز ايمان شده ديگر معنا
ندارد راضى شود به اينكه اغيار، دين او و آنچه را كه او به آن ايمان دارد مورد سخريه
و استهزا قرار دهند.
پس اين مسلمين اگر ايمان به خدا دارند يعنى راستى اسلام را دين خود - نه وسيله
گذراندن امر دنيايشان - مى دانند چاره اى در كار خود جز تقوا و پرهيز از دوستى با
كفار ندارند. اين بود نكاتى كه گفتيم از آيه استفاده مى شود و
احتمال دارد جمله (و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ) در مقام بيان مطلبى باشد كه نظيرش
در چند آيه قبل ، آنجا كه فرمود: (و من يتولهم منكم فانه منهم ) گذشت و بنابراين
احتمال معناى آيه چنين مى شود: در صورتى كه شما از ايشان (از كفار) نيستيد پس از خدا
بترسيد و آنها را دوست مگيريد، ليكن معناى اول ظاهرتر بنظر مى رسد.
و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا...
اين آيه ثابت مى كند آن ادعاى گذشته را كه فرمود: كفار دين مؤ منين را به بازى و
مسخره مى گيرند، و مراد از (ناديتم ) اذانى است كه در اسلام
قبل از هر نماز گفته مى شود واجب يوميه تشريع شده است ، و بطورى كه گفته مى شود
جز در اين آيه در هيچ جاى ديگر قرآن ، از اذان اسمى برده نشده است .
ضمير (ها) در (اتخذوها) به صلات يا به مصدرى كه از كلمه (ناديتم )
استفاده مى شود يعنى (مناداه ) برمى گردد، و چون ضمير راجع به مصدر را هم مى
توان مذكر آورد و هم مونث از اين رو فرموده : (اتخذوها) و آنرا مونث آورده است ، و جمله
(ذلك بانهم قوم لا يعقلون ) از قبيل تذييل بمنزله جواب از
عمل آنان و بيان اين جهت است كه صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذان
براى اينست كه آنان مردمى سبكسر و بى عقلند، و نمى توانند از نظر تحقيق به اين
اعمال دينى و عبادتهائى كه عبادت حقيقى است بنگرند، و فوايد آن را كه همانا نزديكى
به خداى تعالى و تحصيل سعادت دنيا و آخرت است درك كنند.
قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله ...
راغب در كتاب مفردات القرآن خود مى گويد: (نقمت الشى ء) (بصداى بالاى قاف و
صداى زير آن ) هر دو به معناى انكار و خرده گيرى و عقوبت زبانى يا عملى است و در
آيات زير نقمت به همين معنا است : (و ما نقموا الا ان اغنيهم الله ) (و ما نقموا منهم الا ان
يومنوا بالله ) (هل تنقمون منا...) و در بعضى موارد به معناى عقوبت و كيفر مى آيد
مانند اين آيه : (فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم - انتقام گرفتيم از آنها و در دريا
غرقشان كرديم ) .
بنا بر گفته وى ، معناى آيه مورد بحث اين مى شود: آياكراهت و خرده گيرى هاى شما جز
براى ايمانيست كه در ما سراغ داريد؟ و مى بينيد كه ما به خدا و آنچه خداوند
نازل كرده ايمان آورده ايم و شما چون توفيقى نيافته ايد و همچنان به فسق خود
باقيمانده ايد؟! و اين لحن گفتار زياد است نظير كسى كه به ديگرى مى گويد: آيا
اعتراض و خرده گيرى تو، جهت و دليل ديگرى جز اين دارد كه چرا من عفيفم و مانند تو
فاجر نيستم ؟! يا اينكه مى گويد آيا تو در خرده گيرى از من حرف حسابى ديگرى جز
اين دارى كه من توانگرم و تو فقيرى و چرا من مانند تو تهى دست نشدم ؟! و همچنين
امثال اين تعبيرات كه در مورد مقابله و ازدواج فراوان بكار مى رود.
بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه آيا شما در خرده گيرى از ما جز اين كه چرا ما مؤ من
گشته و مانند بيشتر شما فاسق نشديم دليل ديگرى داريد؟! و چه بسا گفته اند كه
(لام ) تعليل در جمله (و ان اكثركم فاسقون ) در تقدير است ، و معناى آيه اينست :
آيا اين خرده گيرى هاى شما جز بعلت اينست كه شما بيشترتان فاسقيد و فسق شما،
شما را بر اين عمل وا ميدارد؟! و اين جمله كه مى فرمايد: ما ايمان آورده ايم به خدا و به
آنچه كه به ما نازل كرده و به آنچه كه قبلا فرستاده ؛ در حقيقت به منزله اينست كه
بفرمايد: ما ايمان آورديم به خدا و آنچه به ما
نازل كرده و آنچه به شما قبلا فرستاده بود. چون كتابى كه
قبل از قرآن فرستاده همان انجيل و توراتى است كه اينها پيروان آنند. و در اينكه نفرمود:
آنچه به شما فرستاده ، تعريض به مخاطبين است . در حقيقت مى خواهد بفهماند كه شما
دستورات الهى خود را هم عمل نكرديد و به آنچه كه با خدا عهد كرده بوديد وفا نكرديد
و پر واضح است كه يهود و نصارائى كه به كتاب آسمانى خود
عمل نكند يهود و نصارا نيست و مى توان گفت كه
انجيل و تورات به آنان نازل نشده و آنان اهل تورات و
انجيل نيستند.
پس در خطاب به آنان مى توان گفت : انجيل و توراتى كه خداوند قبلا فرستاده بود، و
فشرده معناى آيه اينست كه : ما در كتابهاى آسمانى بين اين كتاب و آن كتاب فرق نمى
گذاريم و به هر آنچه كه خداوند به پيغمبرانش
نازل كرده و همچنين به همه پيغمبران ايمان داريم و مانند شما نيستيم كه بين فرستادگان
خداوند فرق قايل مى شويد، شما همان كسانى هستيد كه مى گوييد: (نومن ببعض و نكفر
ببعضى ) يعنى پاره اى را مى پذيريم و پاره ديگر را
قبول نداريم ، بعضى از پيغمبران را مى پذيريم و بعضى را نمى پذيريم و نيز مى
گفتيد به آنچه اول روز به مسلمانها نازل شده ايمان بياوريد و به آنچه آخر روز
نازل شده كافر شويد و خدا در معرفى آنان مى فرمايد: (ان الذين يكفرون بالله و
رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و
يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و ا عتدنا للكافرين عذابا
مهينا) .
اگر ايمان به خدا قابل استهزاء باشد، عدم ايمان به خدا و پرستش طاغوت بدتر
ورسواتر است
قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبه عندالله من لعنه الله ...
مفسرين گفته اند اين آيه دستورى است كه خداوند به نبى خود داده كه وى كفارى را كه
دين اسلام را استهزا مى كرده اند از راه تسليم مواخذه نمايد، و در محاوره و
استدلال با آنان راه انصاف را پيش گيرد تا زودتر آنان را قانع و يا ساكت كند، و آن
راه اينست كه بگو ما تسليم گفته شما شده و
قبول مى كنيم كه ايمان به خداوند غلط و شر است ، ليكن اگر بنا شود شر و غلط رسوا
و استهزا شود نخست بايد چيزى را به باد استهزا گرفت و مسخره نمود كه از هر شرى
بدتر و از هر غلطى غلطتر است و اتفاقا آن غلطتر از هر غلط راه و روش خود شما است ، و
به فرضى كه ما گمراه باشيم شما از ما گمراه تريد، براى اينكه لعنت خداوند
شامل حال شما است و مسخ شدگانى به ميمون و خوك از ملت شما و پرستندگان طاغو ت
از شمايند، اين همه عيب را در خود ناديده گرفته در پى عيب ماييد؟. با اينكه عيب ما مؤ منين
(به فرض كه ايمان به خداوند عيب شمرده شود) در برابر معايب شما بسيار ناچيز است
.
منظور از (مثوبه ) در اينجا به معناى ثواب و اجر نيست ، بلكه به معناى مطلق پاداش
است ، چه خوب و چه بد، و بعيد هم نيست كه كنايه باشد از عاقبت يا صفتى كه لازم و غير
قابل زوال است ، كما اينكه از تقييد آن به (عند الله - نزد خداى ) هم استفاده مى شود
زيرا آنچه در نزد خداست ثابت و لا يتغير است و بر اين معنا خداى
متعال هم حكم كرده و فرموده : (و ما عندالله باق ) و فرموده : (لا معقب لحكمه )
بنابراين چون مثوبت هم از چيرهائى است كه نزد خداوند است پس باقى و دائمى است .
كلمه (ذلك ) اشاره است به آنچه در مؤ منين باعث نقمت و خرده گيرى كفار شده است ،
يعنى ايمان به خدا و آيات خدا و بنابراين كه كلمه (ذلك ) اشاره باشد به ايمان مؤ
منين نه به خود آنان ، ناگزير بايد گفت در آيه نكته اى نظير قلب بكار رفته است ،
براى اينكه اگر قلب در كار نبود و كلام مستوى بود بايستى گ فته مى شد: لعنت و
مسخ و پرستش طاغوت بدتر و در ضلالت شديدتر است از ايمان به خدا و كتب آسمانيش
، نه اينكه گفته شود كسانى را كه خدا لعنت كرده و عده اى از آنان را بصورت ميمون و
خوك مسخ كرده و كسانى كه طاغوت مى پرستند بدتر و گمراه ترند از مؤ منين به خدا.
زيرا يا بايد گفت فلان كس از فلانى بدتر است يا فلان
عمل از فلان عمل ، و اما گفتن فلان كس از فلان
عمل بدتر است جز با قلب يا موصوف را در جاى صفت بكار بردن صحيح نيست و اين هر
دو ممك ن است و دومى در قرآن بسيار شايع است مانند آيه (و لكن البر من آمن بالله )
كه موصوف يعنى (من ) در جاى صفت يعنى (ايمان ) بكار رفته است .
و كوتاه سخن ، چكيده معناى آيه اينست كه : اگر به نظر شما ايمان ما مسلمين به خدا و كتب
آسمانيش كه به پيغمبرانش نازل كرده عمل زشتى است ، بارى پس گوش فرا دهيد تا
شما را به عملى زشت تر از آن خبر دهيم تا اگر كمر مخالفت با عمليات زشت را بسته
ايد نخست در پى از بين بردن آن شويد، و آن
عمل ، عملى است كه در خود شما است . و چه بسا كسانى كه گفته اند از آيه قبلى كه
فرمود: (هل تنقمون منا) استفاده مى شود كه كلمه (ذلك ) در آيه مورد بحث اشاره است
به گروه مؤ منين و بنابراين سخن ، كلام ، كلامى مستوى خواهد بود، زيرا بنابراين
حرف ، معناى آيه اينچنين مى شود: آيا به شما سراغ ندهيم كسانى را كه از مؤ منين
بدترند تا به خرده گيرى آنان بپردازيد؟ آن اشخاص خود شمائيد كه دچار لعنت و مسخ
و پرستش طاغوتيد.
عده ديگرى گفته اند (ذلك ) اشاره است به مصدرى كه از (تنقمون ) استفاده مى
شود و آن مصدر عبارت است از (نقمه ) بنابراين
قول ، معناى آيه اينچنين مى شود: آيا شما را به عواقب وخيم كارهاى زشت تر از خرده
گيرى تان اطلاع بدهم ؟ آرى شما اعمالى داريد كه بمراتب خطرناكتر و وخيم تر است ا
ز اين عمل زشتتان و آن پرستش طاغوت و اعمال زشت ديگرتان است .
و اذا جاوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ...
خداى تعالى در اين آيه از نفاق درونى آنان خبر مى دهد، و اشاره مى كند به پليديهائى
كه در هنگام برخورد با مسلمين در دل نهان دارند و چنين مى فرمايد: اينان وقتى به شما
بر مى خورند دم از ايمان مى زنند، و ايمان خود را به رخ شما مى كشند، و
حال آنكه در عين كفر به شما برخورده اند، و وقتى هم كه از شما جدا مى شوند كافرند،
خلاصه اينان در همه احوال كافرند. در ادعاى دين دارى ماهرند در حالى كه خداى تعالى
به كفر درونى آنان و نقشه هائى كه براى فريب دادن شما مسلمين در دلهاى خود مخفى
كرده اند عالم است .
بنابراين ، جمله (و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ) عبارت ديگر اينست كه كسى
بگويد: اينان تغيير حالت نداده اند خيال نكنيد كه وقتى نزدشما مى آيند و از نزد شما
بيرون مى روند كافر آمده و با دلى سرشار از ايمان مى روند، نه كافر آمده و كافر مى
روند.
ضمير (هم ) در جمله (و هم قد خرجوا به ) براى تاكيد و مشخص كردن آنها در نفاق
و تثبيت كفرشان ذكر شده است و گرنه حاجتى به ذكر آن نبود. عده اى هم گفته اند معناى
آيه اينست كه اين منافقين همواره و در احوالات مختلف كفر متحولند و هر ساعتى در يك
حالتى از حالات كفرند.
و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ...
ظاهرا مقصود از (اثم - گناه ) در اينجا چنانچه از آيه بعدى كه مى فرمايد: (عن
قولهم الاثم و اكلهم السحت ) ) استفاده مى شود، همان خوض و خرده گيرى در آياتى است
كه بر مؤ منين نازل شده ، و مراد، گفتن مطالبى است كه در معارف دين موجب كفر و فسق
مى شود. بنابراين مى توان گفت گناهان سه گانه اى كه در آيه اسم برده شده است
گناهانى است كه نسبت به ساير گناهان زبانى و عمليشان كلى تر است و در حقيقت مشتى
است از خروار و نمونه ايست از بسيارى كه در ايشان است . چون آنان هم مرتكب به گناهان
زبانى و هم به گناهان عملى اند و مقصود از گناهان عمليشان يا همان تعدى نسبت به مؤ
منين است و يا گناهانى است كه بين خود و خداى خود دارند، مانند خوردن
اموال مردم به باطل و سحت ، مثل رشوه و ربا و نظائر آنها.
سرزنش علماء اهل كتاب به جه گنهكارى
اهل كتاب و سكوت آنان درمقابل آن معاصى
آيه شريفه مورد بحث پس از آنكه نمونه اى از
رذايل و گناهان آنان را مى شمارد آنگاه به مذمت آن
رذائل پرداخته و مى فرمايد: (لبئس ما كانوا يصنعون ) سپس
بدنبال آن ، علماى آنان يعنى ربانيين و احبار را توبيخ مى كند، و به اين جرمشان مواخذه
مى نمايد كه آنان حضور داشتند و آلودگيها و گناهان ملت خود را مى ديدند، و مى
توانستند ايشان را راهنمائى نموده و از منكر نهى شان نمايند، و ليكن نكردند و آنان را از
اين گونه گناهان موبقه و بس بزرگ جلوگيرى ننمودند، با اينكه عالم به احكام دين
خود بودند و مى دانستند كه اين گونه كارها گناه و نافرمانى خداست . و در اين باره مى
فرمايد:
لو لا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون
و چه بسا از اينكه در اين آيه مانند آيه قبلى (عدوان ) را همراه (اثم ) ذكر نكرده
بتوان استفاده كرد كه (اثم و عدوان ) هر دو يكى و عبارتست از تجاوز قولى نسبت به
حدود خداى سبحان ، در مقابل (اكل سحت ) كه نمونه معصيت عملى آنان است ، و بنابراين
مقصود از جمله (يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ) نشان دادن و بيان
نمونه اى از گناهان قولى ايشان است ، كه عبارتست از اثم و عدوان و گناه ديگر فعلى
آنها كه 44
(يسارعون ) (مسارعه ) به معناى كثرت در سرعت و مبالغه در آنست و سرعت ضد
بطى ء و كندى است و فرق بين سرعت و عجله بنا بر آنچه از موارد
استعمال اين دو كلمه استفاده مى شود اينست كه سرعت بيشتر مساس با
عمل بدنى و جوارح دارد. بخلاف عجله كه بيشتر در امور قلبى و روانى
استعمال مى شود، نظير فرقى كه بين خضوع و خشوع و خوف و خشيت است . چه خضوع و
خوف مربوطند به جوارح و خشوع و خشيت مربوطند به
دل .
و راغب در كتاب مفردات راجع به معناى اين كلمه گفته است سرعت ضد بطى ء و بمعناى
تندى است ، هم در اجسام استعمال مى شود و هم در
افعال گفته مى شود: (سرع ) (بضم راء) يعنى شتاب كرد و در معناى وصفى گفته
مى شود: سريع ، و وقتى گفته مى شود: (اسرعوا، و مسرع ) معنايش اينست كه حركت
شتران آنها تند شد كما اينكه وقتى گفته مى شود (ابلدوا) معنايش اينست كه حركت
شترانشان بليد و كند شد.
و (سارعوا) و (تسارعوا) نيز بدين معنا است ، كسانى ديگر گفته اند مسارعه و
عجله هر دو به يك معنايند، فرقى كه در بينشان هست اينست كه مسارعه بيشتر در كار خير
و عجله بيشتر در كار بد استعمال مى شود. وقتى از ايشان سؤ
ال مى شود: اگر چنين است پس چرا در آيه مورد بحث عجله بكار برده نشده ؟ با اينكه
شتاب يهود در اثم و عدوان و كارهاى زشت بوده ؟ در پاسخ مى گويند صحيح است ،
ليكن استعمال مسارعه در خصوص اين آيه با اينكه مى بايستى عجله بكار برده مى شد
براى اشاره به اين نكته است كه كفار يهود در پى كارهاى زشتند و كار زشت خود را زيبا
و پسنديده مى دانند ليكن اين گفتار در فرق بين سرعت و عجله خيلى بعيد بنظر مى رسد.
وجوهى كه در معناى سخن يهود كه گفتند: (يدالله مغلولة )، گفته شده است
و قالت اليهود يد الله مغلوله علت ايديهم و لعنوابما قالوا
بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء
در معناى اين آيه و اينكه يهود به چه مناسبت اين كلمه كفرآميز را گفته است وجوهى چند
است : يكى اينكه ملت و دين يهود، نسخ در احكام دين را جايز نمى دانسته و لذا به نسخ
تورات بهيچ وجه رضا نمى داد و زير بار اين حرف كه تورات به وسيله
انجيل نسخ شود نمى رفت و يكى از اعتراضات و نقاط ضعفى را هم كه در دين اسلام مى
ديدند و به رخ مسلمين مى كشيدند اين بود كه مى گفتند شما مسلمين پيرو كتابى هستيد كه
بعضى از آياتش بعض ديگر را نسخ مى كند، و نيز از همين جهت (بداء) را هم براى
خداى تعالى در امور تكوينى جايز نمى دانستند و آنرا هم يكى ديگر از نقاط ضعف اسلام
و قرآن مى دانستند،
چون از بعضى از آيات قرآن (بداء) استفاده مى شود و ما شمه اى از بحث در مساءله
بداء را در ذيل آيه (ما ننسخ من آيه او ننسهانات بخير منها او مثلها) در جلد
اول اين كتاب و در جاهاى ديگر آن گذرانديم ، و بعيد نيست كه آيه شريفه مورد بحث در
مقام بيان همين عقيده يهود باشد. ليكن جوابى كه خداى تعالى از اين گفتار يهود داده با
اين احتمال نمى سازد چون در جوابشان مى فرمايد:
(بل يداه مبسوطتان ) و از اين جواب استفاده مى شود كه يهود اين گفتار ناروا را درباره
روزى دادن خدا گفته اند.
وجه دوم اينكه بگوييم گويا داستان از اين قرار بوده كه ديده اند مسلمين در فقر و
تنگدستى و دشوارى بسر مى برند، لذا اين حرف را راجع به مؤ منين زده اند و غرضشان
از اين حرف استهزا به خداى تعالى بوده و مى خواسته اند بگويند (العياذ بالله ) خدا
قادر نيست بر اينكه فقر را از بين مؤ منين زايل كند و ايشان را بى نياز ساخته و از ذلت
فقر نجات دهد. اين وجه هم خالى از اشكال نيست ، زيرا بودن اين كلمه كفرآميز يهود راجع
به فقر مؤ منين با اينكه اين آيه در سوره مائده است و اين سوره در روزگار وسعت و
رفاهيت مسلمين نازل شده سازگار نيست .
وجه سوم اينكه كسى بگويد اين حرف را يهود براى اين زده كه آنروز خداوند ايشان را
گرفتار قحطى و خشك سالى كرده و در نتيجه نظام و شيرازه زندگى شان
مختل و از هم گسيخته بوده است و آنان از باب شكوه از اوضاع خود اين كلمات كفرآميز را
مى زده اند. و اين وجه خيلى بعيد نيست و رواياتى هم كه متصدى بيان شاءن
نزول آيات قرآنى است آنرا تاييد مى كند ليكن اشكالى كه دارد اينست كه سياق آيات با
آن سازگار نيست . چه اين آيات در مقام نقل كلماتى كه يهود در شكوه از اوضاع خود براى
خود گفته نيست بلكه در مقام اين هستند كه خرده گيرى هاى يهود را از مسلمين حكايت كنند.
وجه چهارم كه از همه وجوه بنظر نزديك تر است ، اينست كه گفته شود وقتى 6
امثال و نظائر آيات : (من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا) و (و اقرضوا الله قرضا
حسنا) به گوش يهود رسيده آن آيات را بهانه كرده و خواسته اند مسلمين را مسخره كنند
و بگويند اين چه خدائى است كه براى ترويج دين خود و احياى آن اينقدر قدرت مالى
ندارد كه حاجت خود را رفع كند، و ناچار دست حاجت و استقراض بسوى بندگان خود دراز
مى كند؟! و اين وجه علاوه بر اينكه از وجوه سابق بنظر نزديك تر است مورد تاييد
روايات شاءن نزول هم هست .