سوره مائده ، آيات 56 و 55
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم
راكعون (55) و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون (56).
ترجمه آيات
جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده اند، همان ايمان
آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات مى كنند در حالى كه در ركوع نمازند (55)0
و كسى كه خدا و رسولش و اين مؤ منين را دوست بدارد در حزب خدا كه البته سرانجام
غلبه با آنها است وارد شده است (56)0
اثبات اينكه اين دو آيه شريفه درباره امام على (ع)نازل شده و متضمن تنصيص بر ولايت و خلافت آن حضرت مى باشد
بيان آيات
اين دو آيه شريفه همانطورى كه مى بينيد مابين آياتى قرار دارند كه مضمون آنها نهى
از ولايت اهل كتاب و كفار است ، به همين جهت بعضى از مفسرين
اهل سنت خواسته اند اين دو آيه را با آيات قبل و بعدش در سياق شركت داده و بگويند همه
اينها در صدد بيان يكى از وظائف مسلمين اند ، و آن وظيفه عبارتست از اينكه مسلمين بايد
دست از يارى يهود و نصارا و كفار بر دارند، و منحصرا خدا و
رسول و مؤ منين را يارى كنند، البته مؤ منينى كه نماز بپا مى دارند و در
حال ركوع زكات مى دهند، نه هر كس كه در سلك اسلام در آمده باشد، پس منافقينى كه در
دل كافرند نيز مانند كفار نبايد يارى نمود0
خلاصه كلام مفسرين نامبرده اينست كه ولايت در اين دو آيه به همان معنا است كه در آيات
زير به آن معنا است (و الله ولى المؤ منين ) و (النبى اولى بامؤ منين من انفسهم ) و
نيز اين آيات كه ولايت را به مؤ من ين اطلاق كرده (اولئك بعضهم اولياء بعض ) و
(و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)
همانطورى كه در اين آيات ولايت بمعناى نصرت است در دو آيه مورد بحث هم به همان معنا
است ، پس مدعاى اماميه كه مى گويند اين آيه در شاءن امام على بن ابيطالب (عليه
السلام ) و در تنصيص ولايت و خلافت آن جناب است ، زيرا تنها اوست كه در
حال ركوع انگشتر خود را به سائل داد، مدعائى است بدون
دليل ، آنگاه از اين مفسرين سؤ ال شده است پس جمله حاليه (و هم راكعون ) در اين بين
يعنى در دنبال جمله (و يوتون الزكوه ) چكاره است ؟ اگر شاءن
نزول آيه ، امام (عليه السلام ) نباشد، چنانچه اماميه مى گويند جمله : (در حالى كه آنها
در ركوعند) چه معنا دارد؟
در پاسخ گفته اند در اينجا معناى حقيقى ركوع مراد نيست بلكه مراد معناى مجازى آن يعنى
خضوع در برابر عظمت پروردگار يا خضوعى است كه از جهت فقر يا از جهات ديگر در
نهاد آدمى پديد مى آيد، و معناى آيه اينست كه : اوليا و ياوران شما يهود و نصارا و
منافقين نيستند، بلكه اوليا و ياوران شما خدا و
رسول اويند و آن مؤ منين كه نماز بپا مى دارند و زكات مى دهند و در همه اين
احوال خاضعند، يا آنهائى كه زكات مى دهند در حاليكه خود فقير و تنگدستند، ليكن دقت
در اطراف اين آيه و آيات قبل و بعدش و نيز دقت درباره تمامى اين سوره ، ما را به خلاف
آنچه اين مفسرين ادعا كرده اند و آن جوابى كه از
اشكال داده اند رهبرى مى كند، و نخستين شاهد بر فساد ادعايشان بر اينكه ولايت به معناى
نصرت است همانا استدلال خود آنان است به وحدت سياق و به اينكه همه اين آيات كه
يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند در مقام بيان اين جهتند كه چه كسانى را بايد يارى
كرد و چه كسانى را نبايد، زيرا درست است كه اين سوره در اواخر عمر
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع
نازل شده و ليكن نه تمامى آن ، بلكه بطور مسلم پاره اى از آيات آن به شهادت مضامين
آنها، و رواياتى كه در شاءن نزولشان وارد شده است
قبل از حجه الوداع نازل شده است .
بنابراين صرف اينكه فعلا اين آيات يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند دلالت بر
وحدت سياق آنها ندارد، كما اينكه صرف وجود مناسبت بين آنها نيز دلالت ندارد بر اينكه
آيات اين سوره همه به همين ترتيب فعلى نازل شده است .
دومين شاهد بر فساد آن ، تفاوت آيات قبل و بعد اين آيه است از جهت مضمون ، زيرا در آيه
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ...)
تنها مؤ منين را از ولايت كفار نهى مى كند و منافقين را كه در
دل كافرند به اين رذيله كه در كمك كفار و جانبدارى آنان سبقت مى جويند سرزنش مى
نمايد، بدون اينكه كلام مرتبط الخطاب به كفار شود و روى سخن متوجه كفار گردد،
بخلاف آيات بعد كه پس از نهى مسلمين از ولايت كفار دستور مى دهد كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مطلب را به گوش كفار برساند و
اعمال زشت آنان را كه همان سخريه و استهزاست ، و معايب درونيشان را كه همان نفاق است
گوشزد شاءن سازد، پس آيات قبل ، غرضى را بيان مى كنند و آيات بعد، غرض
ديگرى را ايفا مى نمايند با اين حال چگونه بين اين دو دسته آيات وحدت سياق هست ؟!.
مراد از (ولى ) در آيه شريفه ناصر نيست بلكه ولايت به معناى محبت و دوستى
است
سومين دليل بر فساد آن همان مطالبى است كه ما در بحثى كه سابق در
ذيل آيات (56) و (57) و (58) و (59) همين سوره از نظر خوانندگان
گذرانديم ، گفتيم ، و آن اين بود كه : كلمه ولايت در اين آيات نمى شود به معناى
نصرت باشد. زيرا با سياق آنها و خصوصياتى كه در آن آيات است مخصوصا جمله
(بعضهم اولياء بعض ) - (آنها خود اولياى يكديگرند) و جمله (و من يتولهم منكم
فانه منهم ) - (و هر كه از شما ولايت آنها را داشته باشد از آنها خواهد بود)
سازگار و من اسب نيست ، چون كه ولايت به معناى نصرت عقد و قراردادى بوده كه بين دو
قبيله با شرايط خاصى منعقد مى شده ، و اين عقد باعث نمى شده كه اين دو قبيله يكى
شوند، و از عادات و رسوم و عقايد مخصوص به خود چشم بپوشند و تابع ديگرى
گردند، و حال آنكه در اين آيه ولايت ، امرى است كه عقد آن باعث پيوستن يكى به ديگرى
است ، چون مى فرمايد: و هر كه از شما ولايت آنان را دارا باشد از ايشان خواهد بود، و
نيز اگر ولايت در اينجا به معناى نصرت بود معنا نداشت علت نهى از نصرت كفار را
چنين معنا كند كه چون قوم فلانى (كفار) يار و مددكار يكديگرند، بخلاف اينكه اگر
ولايت به معناى محبت باشد كه در آنصورت اين
تعليل بسيار بجا و موجه خواهد بود، زيرا مودت مربوط به جان و
دل آدمى است و باعث امتزاج و اختلاط روحى بين دو طايفه مى شود، و تاءثير اين اختلاط در
تغيير سنن قومى و اغماض از خصائص ملى پر واضح است .
پس صحيح است گفته شود: فلان ملت و قوم را دوست نداشته باشيد تا
رذائل و معايبى كه در آنها است در شما رخنه نكند و شما به آنان ملحق و از آنان نشويد،
آنان وصله همرنگ هم ، و دوست همند، از همه اينها گذشته معنا ندارد
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ولى به معناى ياور مؤ منين باشد، براى اينكه يا
مردم ياور اويند يا او و مردم ياور دينند و يا خداوند ياور او و مردم ديندار است ، همه اين
اطلاقات صحيح است ، اما گفتن اينكه او ياور مؤ منين است صحيح نيست .
توضيح اينكه اين مفسرين كه مى گويند (ولى ) در آيه مورد بحث به معناى ناصر
است ، لابد مرادشان از نصرت ، نصرت در دين است كه خدا هم آنرا مورد اعتنا قرار داده و
در بسيارى از آيات از آن ياد كرده ، و چون مى توان دين را هم براى خدا دانست و هم گفت
دين براى خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) است و هم گفت دين براى
رسول خدا و مؤ منين است به سه اعتبار همچنين مى توان يارى دين را هم يارى خدا دانست ،
چون پروردگار متعال شارع دين است كما اينكه در چند جاى قرآن اين اطلاق را كرده و
فرموده : (و قال الحواريون نحن انصار الله ) و نيز فرموده : (ان تنصروا الله
ينصركم ) و فرموده : (و اذ اخذ الله ميثاق النبيين ) تا آنجا كه مى فرمايد:
(لتومنن به و لتنصرنه ) و همچنين در آيات زياد ديگرى اين اطلاق بچشم مى خورد.
و صحيح است گفته شود: دين براى خدا و هم براى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، چون خداوند شارع دين و
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هادى و داعى بسوى آن و مبلغ آنست ؛ و به اين اعتبار
مردم را به يارى دين دعوت و يا مؤ منين را با نصرت مى ستايد به اينكه خدا و
رسول را يارى مى دهند كما اينكه در قرآن مى فرمايد: (و عزروه و نصروه ) و مى
فرمايد: (و ينصرون الله و رسوله ) و نيز مى فرمايد: (و الذين آووا و نصروا) و
هم يارى دين را يارى رسول (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين شمرده و فرموده : خدا ياور
رسول و مؤ منين است ، كما اينكه در قرآن مى فرمايد: (و لينصرن الله من ينصره ) و
نيز مى فرمايد: (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوه الدنيا و يوم يقوم
الاشهاد) و نيز مى فرمايد: (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) و ليكن بهيچ اعتبار نمى
توان دين را فقط براى مؤ منين دانست و رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) را از دين
بيگانه شمرد، آنگاه گفت رسول خدا ياور مؤ منين است ، براى اينكه هيچ كرامت و مزيت
دينى نيست مگر اينكه عاليترين مرتبه آن در
رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) است و او را سهم وافرى از اين مزيت است ، لذا در هيچ
جاى قرآن رسول
آرى كلام الهى ساحتش منزه تر از آنست كه نسبت به احترامات لازم الرعايه آن جناب
كوتاهى و مسامحه بورزد، و اين خود قوى ترين
دليل است بر اينكه هر جا در قرآن ولايت را به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نسبت داده
است مقصود از آن ولايت در تصرف يا محبت است مانند آيه شريفه : (النبى اولى بالمؤ
منين من انفسهم ) و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...) چون در اين دو آيه
روى سخن با مؤ منين است و معنا ندارد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ياور آنها باشد
چنان كه مفصلا بيان كرديم .
پس معلوم شد كه اين دو آيه مورد بحث در سياق ، با آيات سابق خود شركت ندارند و لو
اينكه فرض هم بكنيم كه ولايت به معناى نصرت است ، و نبايد فريب جمله آخر آيه يعنى
: (فان حزب الله هم الغالبون ) را خورد و
خيال كرد كه اين جمله تنها مناسب با ولايت به معناى نصرت است . زيرا اين جمله با معانى
ديگر ولايت يعنى تصرف و محبت نيز مناسبت دارد، براى اينكه غلبه دينى و انتشار دين
خدا در همه عالم كه يگانه هدف اهل دين است محتاج است به اينكه
اهل دين به هر وسيله شده به خدا و رسول متصل و مربوط شوند، چه اينكه اين
اتصال به نصرت خدا و رسول باشد و يا به
قبول تصرفاتشان و يا به محبت و دوست داشتنشان ، پس جمله آخر آيه با هر سه معنا
سازگارى دارد، و خداى تعالى در چند جا وعده صريح داده و به همه گوشزد كرده كه
بزودى اين غلبه دين اسلام بر ساير اديان محقق مى شود و فرموده : (كتب الله لاغلبن
انا و رسلى ) و نيز فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين . انهم لهم
المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون ) .
و علاوه بر همه وجوهى كه گفته شد روايات بسيارى از طريق اماميه و هم از طريق خود
اهل سنت هست كه همه دلالت دارند بر اينكه اين دو آيه در شاءن على بن ابيطالب (عليه
السلام ) وقتى كه در نماز انگشتر خود را صدقه داد
نازل شده است ، بنابراين ، اين دو آيه متضمن حكم خاصى هستند و
شامل عموم مردم نيستند.
و ما بزودى در بحث روايتى آينده خود بى شتر آن روايات را
نقل خواهيم كرد (ان شاء الله تعالى ) و اگر صحيح باشد از اين همه رواياتى كه
درباره شاءن نزول اين دو آيه وارد شده چشم پوشى شود و اين همه ادله ماءثوره ناديده
گرفته شود بايد بطور كلى از تفسير قرآن چشم پوشيد، چون وقتى به اينهمه
روايات اطمينان پيدا نكنيم ، چگونه مى توانيم به يك يا دو روايتى كه در تف سير يك
يك آيات وارد شده است وثوق و اطمينان پيدا كنيم ، پس با اين همه وجوهى كه ذكر شد
ديگر جائى براى اين حرف نمى ماند كه بگوييم مضمون اين دو آيه عام و
شامل همه مؤ منين و ولايت بعضى نسبت به بعض ديگر است .
اشكالات بعضى مفسرين معاند بر دلالت آيات شريفه : (انما وليكم الله ...)
برولايت اميرالمؤ منين (ع ) و رد آن اشكالات
البته بايد اين را هم بگويم كه مفسرين نامبرده براى اينكه دو آيه مورد بحث را از اينكه
راجع به على (عليه السلام ) باشد برگردانند و بگويند راجع به همه مؤ منين است
ناگزير شده اند در روايات مزبوره مناقشه كرده و در هر كدام به وجهى خرده گيرى
كنند ليكن ما با رعايت ادب به آقايان مى گوييم : سزاوار نبود در اين همه روايات
اشكال كنند، زيرا اگر انسان دچار عناد و مبتلا به لجاج نباشد روايات اينقدر هست كه
اطمينان آور باشد ديگر با امثال اشكالات زير در مقام خرده گيرى و تضعيف آنان بر نمى
آيد. و اما اشكالاتى كه بر روايات وارد كرده اند:
اول - همان حرفى است كه سابقا هم به آن اشاره شد و آن اينكه ولايت در آيات مورد بحث
و قبل و بعدش ظهور در معناى نصرت دارد و اين روايات از نظر مخالفتش با اين ظهور
مخدوش است .
دوم - اينكه لازمه اين روايات كه مى گويند ولايت به معناى تصرف است ، اينست كه آيه
با اينكه دارد: (الذين يقيمون الصلوه - آنان كه نماز را به پاى مى دارند) مع
ذل بگوييم آيه در شاءن على است و بس و حال آنكه آن جناب يك نفر است و به يك نفر
گفته نمى شود: آنانكه .
سوم - اينكه لازمه اين روايات اينست كه مقصود از زكاتى كه در آيه است صدقه باشد
و حال آنكه ديده نشده صدقه را زكات گفته باشند.
مفسرين نامبرده بعد از اين سه اشكال گفته اند پس متعين اينست كه بگوييم اين دو آيه
مربوط به شخص معينى نيستند بلكه عام و شامل همه مؤ منين و كانه در اين مقامند كه نكته
اى نظير قصر قلب يا قصر افراد افاده كنند چه منافقين بسيار علاقمند به ولايت كفار و
دوستى با آنان بودند و به همه مسلمين اصرار داشتند كه آنان را دوست بدارند. خداى
تعالى مؤ منين را از دوستى با كفار نهى نمود، و فرمود: اولياى شما كفار و منافقين
نيستند، بلكه خدا و رسول و مؤ منين حقيقى اند. باقى مى ماند جمله حاليه (و هم راكعون
) ، راجع به آنهم مى توانيم بگوييم مراد از ركوع در خصوص اين آيه به معناى مجازى
آن يعنى خضوع و فقر و افتاده حالى است . اين بود توجيهاتى كه مفسرين عامه درباره
اين دو آيه كرده اند.
و ليكن دقت در اين آيات و نظائر آن بطلان و سقوط اين توجيهات را از درجه اعتبار و اعتنا
روشن مى سازد. اما اينكه گفتند آيه در سياق آياتى قرار دارد كه ولايت در آنها به معناى
نصرت است جوابش را سابقا داديم و باز تكرار مى كنيم كه آيات اصلا چنين سياقى
ندارند و به فرض اينكه آيات سابق داراى چنين سياقى باشند اين
دليل نمى شود بر اينكه در اين آيات هم به همان معنا است .
و اما اشكالى كه در كلمه (الذين ) كردند جواب آن را هم در جلد سوم همين كتاب در
ذيل آيه مباهله مفصلا داده ايم و گفته ايم : فرق است بين اينكه لفظ جمع را اطلاق كنند و
واحد را اراده كنند، در حقيقت لفظ جمع را در واحد
استعمال كنند و بين اينكه قانونى كلى و عمومى بگذرانند و از آن بطور عموم خبر دهند در
صورتى كه مشمول آن قانون جز يك نفر كسى نباشد و جز بر يك نفر منطبق نشود.
و آن نحوه اطلاقى كه در عرف سابقه ندارد نحوه اولى است نه دومى ، براى اينكه از
قبيل دومى در عرف بسيار است ،
مواردى كه جمع بر مفرد اطلاق شده است
و اى كاش مى فهميديم مفسرين مزبور در اين آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و
عدوكم اولياء تلقون اليهم بالموده ) تا آنجا كه مى فرمايد (تسرون اليهم بالموده
) چه مى گويند؟! با اينكه دليل معتبر و روايت صحيح داريم بر اينكه مرجع ضمير
(اليهم ) با اينكه ضمير جمع است يك نفر بيش نيست و آن حاطب بن ابى بلتعه است
كه با قريش و دشمنان اسلام مكاتبه سرى داشت ؟ و نيز خوب بود مى فهميديم در اين
آيه : (يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها
الاذل ) چه مى گويند؟ با اينكه روايت صحيح داريم كه
قائل اين سخن يك نفر بيش نيست و او عبد الله بن ابى بى
سلول رئيس منافقين است ؟!
و همچنين در اين آيه : (يسئلونك ما ذا ينفقون ) و
حال آنكه فاعل (يسئلون ) با اينكه صيغه جمع است يك نفر است و نيز در اين آيه :
(الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه ) و
حال آنكه روايت صحيح وارد شده است كه اين آيه درباره يك نفر است و او على بن
ابيطالب (عليه السلام ) و يا بنا به روايت خود آقايان
اهل سنت ابابكر است !! و همچنين آيات زياد ديگرى كه در همه ، نسبت هائى به صيغه جمع
به شخص معين و واحدى داده شده است . اين مفسرين هر چه در اين موارد جواب دارند از همه
اين موارد، ما نيز همان جواب خود قرار مى دهيم .
عجيب تر از آن اين آيه است (يقولون نخشى ان تصيبنا دائره ) - مى گويند مى
ترسيم از اينكه دچار گرفتارى شويم ) براى اينكه گوينده اين حرف به اعتراف
خود علماى عامه يك نفر و آن هم رئيس منافقين عبدالله بن ابى بوده ، و تعجب در اين است
كه اين آيه در بين آياتى قرار دارد كه ما الان درباره آنها بحث مى كنيم ، راستى چطور
با اين فاصله كم حرف خود را از ياد مى برند و كم حافظگى به خرج مى دهند؟! ممكن
است كسى بگويد كه در اين آياتى كه بعنوان نقض
نقل كرديد كه در آنها مطلب به صيغه جمع به يك فرد نسبت داده شده در حقيقت مطلب تنها
به يك فرد منسوب نيست ، بلكه كسانى بوده اند كه با
عمل آن يكنفر موافق و راضى بوده اند، با اينكه مرتكب يك نفر بوده ، خداوند روى سخن
خود را در توبيخ متوجه به عموم مى كند تا آنان هم كه مرتكب نيستند ولى با مرتكب
همصدايند متنبه شوند.
در صدر اسلام (زكات ) در معناى لغوى
(انفاقمال ) به كار مى رفته ، نه در خصوص زكات واجب
ما هم در جواب مى گوييم برگشت اين حرف به اينست كه اگر نكته اى ايجاب كرد مى
توان جمع را در مفرد استعمال نمود، و اتفاقا در آيه مورد بحث ما هم همينطور است ، يعنى
در تعبير صيغه جمع نكته ايست و آن اينست كه نمى خواهد بفهماند اگر شارع انواع
كرامتهاى دينى را كه يكى از آنها ولايت است به بعضى از مؤ منين (على عليه السلام )
ارزانى مى دارد جزافى و بيهوده نيست ، بلكه در اثر تقدم و تفوقى است كه او در
اخلاص و عمل بر ديگران دارد، علاوه بر اين ، بيشتر، بلكه تمامى آنهائى كه اين
روايات را نقل كرده اند همانا صحابه و يا تابعينى هستند كه از جهت زمان و عصر معاصر
با صحابه اند و آنان هم عرب خالص بوده اند، بلكه مى توان گفت عربيت آنروز عرب
، عربيت دست نخورده ترى بوده و اگر اين نحو
استعمال را لغت عرب جايز نمى دانسته و طبع عربى آنرا نمى پذيرفته خوب بود عرب
آنروز اشكال مى كرده و در مقام اعتراض بر مى آمد و
حال آنكه از هزاران نفر صحابه و تابعين ، احدى بر اينگونه استعمالات اعتراضى نكرده
است چه اگر كرده بود به ما مى رسيد .
اما اشكال سومى كه گفته اند صدقه دادن انگشتر، زكات نيست . جواب اين حرف هم اينست
كه اگر مى بينيد امروز وقتى زكات گفته مى شود ذهن منصرف به زكات واجب شده و
صدقه به ذهن نمى آيد، نه از اين جهت است كه برحسب لغت عرب صدقه زكات نباشد
بلكه از اين جهت است كه در مدت هزار و چند سال گذشته از عمر اسلام ، متشرعه و مسلمين
زكات را در واجب بكار برده اند، و گرنه در صدر اسلام زكات به همان معناى لغوى خود
بوده . و معناى لغوى زكات اعم است از معناى مصطلح آن ، و صدقه را هم
شامل مى شود. در حقيقت زكات در لغت مخصوصا اگر در
مقابل نماز قرار گيرد، به معناى انفاق مال در راه خدا و مرادف آنست ، كما اينكه همين مطلب
از آياتى كه احوال انبياى سلف را حكايت مى كنند بخوبى استفاده مى شود، مانند اين آيه
كه باره حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب مى فرمايد: (و اوحينا اليهم
فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه )
و راجع به حضرت اسماعيل مى فرمايد: (و كان يامر اهله بالصلوه و الزكوه و كان عند
ربه مرضيا) و راجع به عيسى (عليه السلام ) در گهواره مى فرمايد: (و اوصانى
بالصلوه و الزكوه ما دمت حيا) و ناگفته پيداست كه در شريعت ابراهيم و يعقوب و
اسماعيل و عيسى (عليه السلام ) زكات به آن معنائى كه در اسلام است نبوده .
و نيز مى فرمايد: (قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى ) و مى فرمايد:
(الذى يوتى ماله يتزكى ) و مى فرمايد: (الذين لا يوتون الزكوه و هم بالاخره هم
كافرون ) و مى فرمايد: (و الذين هم للزكوه فاعلون ) و آيات ديگرى كه در سوره
هاى مكى و مخصوصا سوره هائى كه در اوايل بعثت
نازل شده مانند سوره (حم سجده ) و امثال آن . چه اين سوره ها وقتى
نازل شدند كه اصولا زكات به معناى معروف و مصطلح هنوز واجب نشده بود، و لابد مسلمين
آنروز از كلمه زكاتى كه در اين آيات است چيزى مى فهميده اند، بلكه آيه زكات يعنى :
(خذمن اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و
صل عليهم ان صلوتك سكن لهم ) كه دلالت دارد بر اينكه زكات مصطلح يكى از مصاديق
صدقه است ، و از اين جهت آنرا زكات گفته اند كه صدقه است ، چون صدقه پاك كننده
است و زكات هم از تزكيه و به معناى پاك كردن است ، پس از همه مطالب گذشته روشن
شد كه : اولا براى مطلق صدقه ، زكات گفتن مانعى ندارد، و ثانيا موجبى براى
حمل ركوع بر معناى مجازى نيست ، و ثالثا مانعى از اطلاق جمع (الذين آمنوا...) و اراده
مفرد نيست .
معانى و موارد استعمال كلمه (ولايت ) و مشتقات آن
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)
راغب در كتاب مفردات گفته است ولاء (به صداى بالاى واو) و همچنين توالى به اين معنا
است كه حاصل شود دو چيز يا بيشتر، از يك جنس و بدون اينكه چيزى از غير آن جنس
حايل شود. اين معناى لغوى ولاء و توالى است ، و گاهى اين لفظ به طور استعاره و مجاز
در قربى استعمال مى شود كه آن قرب از جهات زير
حاصل مى گردد.
1 - قربى كه از جهت مكان حاصل ميشود و گفته ميشود: (جلست مما يليه - نشستيم
نزديكش .)
2 - قرب از جهت نسبت .
3 - قرب از جهت دوستى و گفته مى شود: (ولى فلان - دوست فلانى ) . 4 - قرب
حاصل از نصرت و گفته مى شود: (ولى فلانا - يارى كرد فلان را) .
5 - از جهت اعتقاد. گفته مى شود: فلان ولى فلان - هم عقيده و هم سوگند اوست . و در
معناى نصرت بطور حقيقت اطلاق مى شود و همچنين در معناى مباشرت در كار و اختيار دارى در
آن ، و گفته مى شود: (فلان ولى لامر كذا - فلانى اختيار دار فلان كار است ) و
بعضى از اهل لغت گفته اند: ولايت (به صداى پائين واو) و ولايت (به صداى بالاى آن )
به يك معنا است ، مانند دلالت و دلالت كه هر دو به يك معنا است ، و حقيقت ولايت عبارتست از
بعهده گرفتن كار، و منصوب شدن بر آن و ولى و مولى هر دو
استعمال مى شوند در اين معنا، البته هم در معناى اسم
فاعل آن ، يعنى موالى (به كسر لام ) و هم در معناى اسم
مفعول آن يعنى موالى (به فتح لام ) و به مؤ من گفته مى شود ولى الله و ليكن ديده
نشده كه بگويند مؤ من مولاى خداست ، ليكن هم گفته مى شود (الله ولى المؤ منين ) و
هم (الله مولا المؤ منين ) و نيز راغب مى گويد: اگر عرب گفت : (تولى ) اگر
ديدى كه خود بخود و بدون لفظ (عن ) متعدى شد، بدانكه اقتضاى معناى ولايت را دارد
و مقتضى است كه آن معنا در نزديك ترين مواضعش
حاصل شود، مثلا اگر ديديد كسى گفت : (وليت سمعى كذا) يا گفت (وليت عينى
كذا) يا گفت (وليت وجهى كذا) بدانكه مراد اينست كه گوش خود يا چشم خود يا روى
خود را نزديك فلانى بردم ، كما اينكه در قرآن هم بدون لفظ (عن )
استعمال شده ، مى فرمايد: (فلنولينك قبله ترضيها) و نيز مى فرمايد:
(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) و اگر ديدى كه
با (عن ) چه در ظاهر و چه در تقدير متعدى شد بدانكه اقتضاى معناى اعراض و ترك
نزديكى را دارد.
و ظاهرا نزديكى كذائى كه ولايت ناميده مى شود اولين بار در نزديكى زمانى و مكانى
اجسام به كار برده شده آنگاه به طور استعاره در نزديكى هاى معنوى
استعمال شده است . پس ظاهرا گفتار راغب در كتاب مفردات عكس حقيقت و غير صحيح بنظر مى
رسد، زيرا بحث در احوالات انسانهاى اولى اين را بدست مى دهد كه نظر بشر نخست به
منظور محسوسات بوده و اشتغال به امر محسوسات در زندگى بشر مقدم بر تفكر در
متصورات و معانى و انحاى اعتبارات و تصرف در آنها بوده است ، بنابراين اگر ولايت را
كه قرب مخصوصى است در امور معنوى فرض كنيم لازمه اش اينست كه براى ولى قربى
باشد كه براى غير او نيست مگر بواسطه او، پس هر چه از شؤ ون زندگى مولى عليه
كه قابل اين هست كه بديگرى واگذار شود تنها ولى مى تواند آنرا عهده دار شده و جاى
او را بگيرد. مانند ولى ميت كه او نيز همينطور است ، يعنى همانطورى كه ميت
قبل از مرگش مى توانست به ملاك مالكيت انواع تصرفات را در
اموال خود بكند ولى او در حال مرگ او مى تواند به ملاك وراثت آن تصرفات را بكند، و
همچنين ولى صغير با ولايتى كه دارد مى تواند در شؤ ون مالى صغير
اعمال تدبير بكند و همچنين ولى نصرت كه مى تواند در امور منصور از جهت تقويتش در
دفاع تصرف كند و همچنين خداى تعالى كه ولى بندگانش است و امور دنيا و آخرت آنها
را تدبير مى نمايد، و در اين كار جز او كسى ولايت ندارد، تنها اوست ولى مؤ منين در
تدبير امر دينشان به اينكه وسائل هدايتشان را فراهم آورد و داعيان دينى بسوى آنان
بفرستد و توفيق و يارى خود را شامل حالشان بكند، و پيغمبران هم ولى مؤ منينند.
مثلا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ولى مؤ منين است ، چون داراى منصبى است از طرف
پروردگار، و آن اينست كه در بين مؤ منين حكومت و له و عليه آنها قضاوت مى نمايد، و
همچنين است حكامى كه آن جناب و يا جانشين او براى شهرها معلوم مى كنند زيرا آنها نيز
داراى اين ولايت هستند كه در بين مردم تا حدود اختياراتشان حكومت كنند، و خواننده خود قياس
كند بر آنچه گفته شد موارد ديگر ولايت را، يعنى ولاى عتق و جوار و حلف و 6 طلاق و
پسر عم و محبت و ولايت عهدى و همچنين بقيه معانى آنرا، و اما ولايتى كه در آيه : (يولون
الادبار) است به معناى پشت كردن يعنى بجاى اينكه روى خود جانب دشمن كنند و سنگر و
جبهه جنگ را اداره و تدبير نمايند، پشت خود بدان كرده پا به فرار مى گذارند و همچنين
است توليتم يعنى اعراض كرديد و خود را به جهتى كه مخالف جهت آنست قرار داديد يا
روى خود را جهت مخالف آن برگردانيديد.
پس آنچه از معانى ولايت در موارد استعمالش به دست مى آيد اينست كه ولايت عبارتست از
يك نحوه قربى كه باعث و مجوز نوع خاصى از تصرف و مالكيت تدبير مى شود، و آيه
شريفه مورد بحث ، سياقى دارد كه از آن استفاده مى شود ولايت نسبت به خدا و
رسول و مؤ منين به يك معنا است ، چه به يك نسبت ولايت را به همه نسبت داده است و مويد
اين مطلب اين جمله از آيه بعدى است : (فان حزب الله هم الغالبون ) براى اينكه اين
جمله دلالت و يا دست كم اشعار دارد بر اينكه مؤ منين و
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جهت اينكه در تحت ولايت خدايند، حزب خدايند و چون
چنين است پس سنخ ولايت هر دو يكى و از سنخ ولايت خود پروردگار است
چهار دسته آيات شريفه درباره : ولايت تكوينى خدا، ولايت تشريعى خدا،
ولايترسول الله (ص ) و ولايت امام على (ع )
و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده ، يكى ولايت تكوينى كه آيات راجع به
آن را ذيلا درج مى كنيم . دوم ولايت تشريعى كه به آيات آن نيز اشاره مى نماييم ، آنگاه
در آيات ديگرى اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى دهد و در آيه مورد بحث
همان را براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ثابت مى كند، پس در اينجا چهار جور از آيات
قرآنى هست :
1 - آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى خداى
متعال دارد، و اينكه خداى متعال هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر
طورى كه خود بخواهد برايش ميسور و صحيح و روا است ، مانند اين آيات : (ام اتخذوا من
دونه اولياء فالله هو الولى ) و (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تتذكرون )
و (انت وليى فى الدنيا و الاخره ) و (فما له من ولى من بعده ) و در همين معنا مى
فرمايد: (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) و نيز مى فرمايد: (و اعملوا ان الله
يحول بين المرء و قلبه و چه بسا آيات زير را هم كه راجع به ولايت به معناى نصرت
است بتوان جزو همين آيات شمرد. چون نصرت مؤ منين هم خود يك رقم تصرف است ، و آن
آيات اينها است : (ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ) و:
(فان الله هو مولاه ) و اين آيه : (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) هم با اينكه لفظ
مولى يا ولايت در آن نيست با اين وصف چون از جهت معنا از مقوله آيات فوق است بايد در
زمره آنها بشمار آيد اين آيات دسته اول .
2 - اما دسته دوم ، يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد توفيق و
امثال اينها را براى خداى متعال ثابت مى كند، آنها نيز از اين قرارند: (الله ولى الذين
آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور) و (و الله ولى المؤ منين ) و (و الله ولى
المتقين ) و آيات زير هم در مقام بيان همين جهت اند: (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى
الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد
ضل ضلالا مبينا) پس نتيجه اين دو دسته آيات اين شد كه دو سنخ ولايت براى خداى
متعال هست يكى ولايت تكوينى و يكى تشريعى و به عبارت ديگر يكى ولايت حقيقى و يكى
ولايت اعتبارى .
3 - ولايت تشريعى الميزان اما آيات دسته سوم ، يعنى آياتى كه را كه در آيات
قبل براى خداوند ثابت مى كرد در آنها همان را براى
رسول خدا ثابت مى كند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امت و حكومت بين آنان
و قضاوت در آنان را از شؤ ون و مناصب رسالت وى مى داند، آنها نيز از اينقرارند:
(النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) و در همين معناست آيه (انا انزلنا اليك الكتاب
بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ) و: (انك لتهدى الى صراط مستقيم ) و آيه
(رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه ) و: (لتبين
للناس ما نزل اليهم ) و (اطيعواالله و اطيعوا
الرسول ) و (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم
الخيره من امرهم ) و (و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان
يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ) .
و اما ولايت به معناى نصرت كه براى خداوند است سابقا گفتيم معنا ندارد كه
رسول الله داراى آن باشد و از همين جهت در آيات قرآنى هم براى آن جناب ولايت به اين
معنا ثابت نشده است . بارى جامع و فشرده اين آيات اينست كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز داراى چنين ولايتى هست كه امت را بسوى خداى
تعالى سوق دهد و دربين آنها حكومت و فصل خصومت كند و در تمامى شؤ ون آنها دخالت
نمايد و خداى همينطور كه بر مردم اطاعت خداى تعالى واجب است اطاعت او نيز بدون قيد و
شرط واجب است . پس برگشت ولايت آن حضرت بسوى ولايت تشريعى خداوند عالم است ،
به اين معنا كه چون اطاعت خداوند در امور تشريعى واجب است و اطاعت
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم اطاعت خداست پس
رسول خدا مقدم و پيشواى آنان و در نتيجه ولايت او هم همان ولايت خداوند خواهد بود. كما
اينكه بعضى از آيات گذشته مانند آيه (اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول ) و آيه (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله ...) و آياتى
ديگر به اين معنا تصريح مى كردند.
4 - و اما قسم چهارم يعنى آياتى كه همين ولايتى را كه دسته سوم براى
رسول خدا ثابت مى نمود براى اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) ثابت مى
كند و آنان آيات يكى همين آيه مورد بحث ما است كه بعد از اثبات ولايت تشريع براى خدا
و رسول با واو عاطفه عنوان (الذين آمنوا) را كه جز بر اميرالمؤ منين منطبق نيست به آن
دو عطف نموده و به يك سياق اين سخن ولايت را كه گفتيم در هر سه مورد ولايت واحده اى
است براى پروردگار متعال ، البته بطور اصالت و براى
رسول خدا و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بطور تبعيت و به اذن خدا ثابت مى كند.
و اگر معناى ولايت در اين يك آيه نسبت به خداوند غير از معناى آن نسبت به (الذين
آمنوا) بود صرفنظر از اينكه اين يك نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه بود علاوه بر اين
، جا داشت كلمه ولايت را نسبت به (الذين ) تكرار كند، تا ولايت خدا به معناى خود و آن
ديگرى هم به معناى خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد. كما اينكه نظير اين
مطلب در اين آيه رعايت شده است : (قل اذن خير لكم يومن بالله و يؤ من للمؤ منين ) :
همانطورى كه مى بينيد لفظ (يؤ من ) را تكرار كرده براى اينكه هر كدام معناى
بخصوصى داشت و نيز نظير اين مطلب در آيه (اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول ) در جزء سابق گذشت . علاوه بر اين ، خود لفظ (وليكم ) با اينكه مفرد
است به مؤ منين نسبت داده شده ، و اگر مقصود از آن غير از ولايت منسوب به خدا و
رسول بود بايد در اين باره (الذين آمنوا) مى فرمود، و مفسرين هم به همين جور آيه را
توجيه كرده اند، يعنى ولايت را به يك معنا گرفته و گفته اند در خداى تعالى بطور
اصل و در غير او به تبع مى باشد.
پس از آنچه تاكنون گفته شد بدست آمد كه حصرى كه از كلمه (انما) استفاده مى شود
حصر افراد است ، كانه اين ولايت عام و شامل همه است ، چه مخاطبين
خيال مى كرده اند آنان كه در آيه اسم برده شده اند و چه غير آنان ، چون چنين مظنه اى در
بين بوده ، آيه ولايت را منحصر كرده براى نام بردگان . ممكن هم هست به يك وجه ديگر
اين حصر را قصر قلب دانست .
(الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون )
اين جمله بيان مى كند (الذين آمنوا) را كه سابق بر اين جمله ذكر شده ، و جمله (و هم
راكعون ) حال است از فاعل (يوتون ) و هم او
عامل است در اين حال (راكعون ) .
(ركوع ) ، در لغت هياءت مخصوصه اى است در انسان ، و آن عبارت است از خميدگى ، و
لذا به پير مرد سالخورده اى كه پشتش خميده ، مى گويند شيخ راكع ، يعنى پير خميده
، و در عرف شرع عبارتست از هياءت مخصوصه اى در عبادت . در قرآن مى فرمايد:
(الراكعون الساجدون ) و اين ركوع در حقيقت حالت خضوع و ذلت آدمى را در برابر
خداوند مجسم مى سازد.
چيزى كه هست در اسلام ركوع در غير نماز حتى براى خداوند مشروع نيست ،بخلاف سجود
كه در غير نماز هم مشروع است ، و چون در ركوع معناى خشوع و اظهار ذلت هست گاهى همين
كلمه را بطور استعاره در مطلق خشوع و تذلل و فقرى كه عادتا خالى از ذلت در برابر
غير نيست بكار مى برند، مثلا مى گويند فلانى براى فلان ركوع كرد، يعنى خود را
كوچك نمود و لو خم نشده باشد.
(و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ) تولى به معناى
گرفتن ولى است و (الذين آمنوا) افاده عهد مى كند و در آن اشاره است به مؤ منين معهود،
يعنى همان مؤ منين كه در (انما وليكم ) ذكر شد و جمله (فان حزب الله هم الغالبون
) در جاى جزاى شرط قرار گرفته و ليكن در حقيقت جزا، نيست و جزا در تقدير است و اين
جمله از باب بكار بردن كبراى قياس در جاى نتيجه در اينجا ذكر شده است تا علت حكم را
برساند، و تقدير آيه چنين بوده : (و من يتول فهو الغالب لانه من حزب الله و حزب
الله هم الغالبون - هر كه خدا و رسول را ولى خود بگيرد غالب و پيروز است چونكه
از حزب خداست و حزب خداوند هميشه غالب است ) .
و اين تعبير كنايه از اين است كه اينها حزب خدايند، و بنابر آنچه راغب گفته حزب به
معنى جماعتى است كه در آن يك نحوه تشكيل و فشردگى باشد، و خداوند سبحان در جاى
ديگر از حزب خود نام برده ، اتفاقا جائى است كه با مورد بحث ما از جهت مضمون شباهت
دارد، چون فرموده است : (لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و
رسوله و لو كانوا آباء هم او ابناء هم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم
الايمان و ايدهم بروح منه ) تا آنجا كه مى فرمايد: (اولئك حزب الله الا ان حزب الله
هم المفلحون ) و (فلاح ) به معناى پيروزى و رسيدن به مقصد و استيلاى برخواسته
خويش است ، و اين استيلاى بر مراد و فلاح همان است كه خداوند
متعال آنرا از جمله بهترين نويدها براى مؤ منين قرار داده و آنها را به
نيل به آن بشارت داده و فرموده است : (قد افلح المؤ منون ) و آياتى كه اين نويد را
مى دهند زيادند و در همه آنها اين لفظ بطور مطلق بكار رفته و معلوم است كه فلاح
مطلق هم رسيدن به سعادت را و هم رستگارى به
نيل به حقيقت را و هم غلبه بر شقاوت و باطل و دفع آنرا هم در دنيا و هم در آخرت
شامل مى شود. اما در دنيا براى اينكه مردمى رستگارند كه مجتمعشان صالح و افراد آن
مجتمع همه اولياى خدا و صالح باشند و معلوم است كه در چنين مجتمع كه پايه اش بر
تقوا و ورع است و شيطان در آن راه ندارد مى توان مزه زندگى واقعى را چشيده و به
عالى ترين درجه لذت و برخوردارى از حيات
نائل شد.
و اما در آخرت بر اى اينكه چنين مردمى در آخرت در جوار رحمت خدايند.
بحث روايتى
(رواياتى درباره صدقه دادن امام على (ع ) انگشترى خود را
درحال ركوع و نزول آيات گذشته در اين شاءن )
در كتاب كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينه
نقل مى كند كه او از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمد بن مسلم و بريد بن
معاويه و ابى الجارود روايت كرده است كه حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود:
خداى عزوجل رسول خود را امر كرد به ولايت على (عليه السلام ) و اين آيه را
نازل فرمود (انما وليكم الله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم
راكعون ) و نيز ولايت اولى الامر را هم بر امت اسلام واجب كرد و چون مردم نفهميدند مقصود
از ولايت چيست رسول خدا را دستور داد تا برايشان ولايت را تفسير كند همانطورى كه
معناى نماز و زكات و حج و روزه را تفسير فرموده است ، وقتى اين دستور رسيد،
رسول الله سخت پريشان شد، و ترسيد مردم از شنيدن اين فرمان از دين بيزارى جويند
و مرتد شوند و او را تكذيب كنند، ناچار به خداى خويش رجوع كرد و خداى
متعال هم اين آيه را نازل فرمود: (يا ايها الرسول بلغ ما
انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ) .
بعد از نزول اين آيه رسول خدا قيام به امتثال و انجام دستور خداى
متعال نمود، يعنى در روز غدير خم ولايت على (عليه السلام ) را بر مردم ابلاغ كرد.
دستور فرمود تا ندا كنند كه : (الصلوه جامعه ) مردم آماده نماز شوند، آنگاه دستور
پروردگار را مبنى بر ولايت على (عليه السلام ) به مردم گوشزد نمود و فرمود تا
حاضرين ماجرا را به غائبين برسانند، عمر بن اذينه - راوى اين حديث - مى گويد: غير
از ابى جارود مابقى آنان كه من از آنان روايت را
نقل مى كنم همه گفتند كه حضرت فرمود اين فريضه ، آخرين تكليفى است كه از ناحيه
آفريدگار جهان بسوى بشر نازل شد و لذا اين آيه فرود آمد: (اليوم اكملت لكم
دينكم و اتممت عليكم نعمتى ) . آنگاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى مى
فرمايد: بعد از اين ديگر فريضه اى براى شما مسلمين
نازل نمى كنم ، براى اينكه فرايض شما تكميل شد.
و در كتاب تفسير برهان و كتاب غايه المرام از صدوق (عليه الرحمه ) روايت مى كند كه
او در ذيل آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا) از ابى الجارود از حضرت ابى
جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: طايفه اى از يهود مسلمان شدند از آن جمله
عبدالله بن سلام ، اسد، ثعلبه ، ابن ياءمين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمت
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند يا نبى الله حضرت موسى وصيت كرد
به يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد، وصى شما كيست يا
رسول الله ؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست ؟ در پاسخ اين سؤ
ال اين آيه نازل شد: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و
يوتون الزكوه و هم راكعون ) آنگاه رسول خدا فرمود برخيزيد، همه برخاسته و به
مسجد آمدند، مردى فقير و سائل داشت از مسجد بطرف آن جناب مى آمد، حضرت فرمود: اى
مرد آيا كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى ، اين اكنون به من داد، حضرت پرسيد چه
كسى ؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است ، پرسيد در چه حالى بتو داد؟ عرض كرد
در حال ركوع ، حضرت تكبير گفت . اهل مسجد همه تكبير گفتند، حضرت رو به آن مردم كرد
و فرمود: پس از من على (عليه السلام ) ولى شماست ، آنان نيز گفتند ما به خداوندى
خداى تعالى و به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله ) و ولايت على (عليه السلام )
راضى و خشنوديم ، آنگاه اين آيه نازل شد: (و من
يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ) (تا آخر حديث ).
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم برايم روايت كرد از صفوان از
اءبان بن عثمان از ابى حمره ثمالى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) كه فرمود
روزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با جمعى از يهود كه از جمله آنها عبدالله بن
سلام بود نشسته بودند. در آن بين ، حالت وحى به آن جناب دست داد و اين آيه
نازل شد، پس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از
منزل بسوى مسجد بيرون شد و در راه به سائلى برخورد كه بسويش مى آمد، پرسيد آيا
كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى آن شخص كه هم الان
مشغول نماز است ، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نزديك شد و ديد كه او على
بن ابيطالب است .
مؤ لف : همين روايت را عياشى در تفسير خود از آن حضرت
نقل نموده .
حديث ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام بر روايت ابوراف ع
و در امالى شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) است كه مى گويد: محمد بن محمد يعنى شيخ
مفيد (رحمه الله عليه ) براى من روايت كرد از ابو الحسن على بن محمد كاتب او، گفت
براى من حديث كرد حسن بن على زعفرانى از ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى از محمد بن
على از عباس بن عبد الله عنبرى از عبد الرحمن بن اسود كندى يشكرى از عون بن عبيدالله
از پدرش از جدش ابورافع كه گفت روزى من وارد بر
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) شدم در حالى كه آن جناب خواب بود و مارى در طرف
ديگر خانه آن حضرت بچشم مى خورد من به ملاحظه اينكه نكند آن حضرت از سر و
صداى من بيدار شود از كشتن مار كراهت داشتم ، و
خيال كردم كه آن حضرت در آن وحى بود، ناگزير براى اينكه مبادا اين مار به آن
حضرت آسيبى بزند بين مار و آن جناب خوابيدم تا اگر آسيبى زد به من بزند نه به
آن جناب ، چيزى نگذشت بيدار شد در حالتى كه آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين
آمنوا) - تا آخر آيه - را مى خواند.
آنگاه فرمود: حمد خداى را كه نعمت را بر على تمام كرد، و گوا را باد بر على فضيلتى
كه خدا به او ارزانى داشت ، آنگاه از من پرسيدند اينجا چه مى كنى ؟ من داستان مار را
برايشان عرض كردم ، بمن فرمود بكش آنرا من آن را كشتم . آنگاه فرمود اى ابا رافع
چگونه اى تو با مردمى كه با على مقاتله مى كنند، با اينكه او بر حق و آن قوم بر
باطلند؟ جهاد در ركاب على (عليه السلام ) حقى است از حقوق خداى
متعال ، و هر كس قدرت بر آن نداشته باشد بايد به قلب خود دشمنانش را دشمن بدارد،
و آرزو كند اى كاش مى توانستم در اين جهاد شركت كنم كه در اينصورت چيزى بر او
نيست ، و خداوند همين نيت را جهاد او حساب مى كند، عرض كردم يا
رسول الله از خداى تعالى بخواهيد كه اگر من آن زمان و آن مردم را درك كردم مرا بر
قتال با آنها قوت و نيرو دهد
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دست به دعا بر داشت و حاجتم را از خدا خواست آنگاه
فرمود: براى هر پيغمبرى امينى است و امين من ابو رافع است ابو رافع مى گويد وقتى
كه پس از مرگ عثمان مردم با اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بيعت كردند و طلحه و
زبير نقض بيعت نموده و خروج كردند، بياد فرمايش پيغمبر افتادم ، لذا خانه ام را كه در
مدينه بود با زمينى كه در خيبر داشتم فروختم و خودم و بچه هايم در ركاب آن جناب
بيرون آمدم به اين اميد كه شايد در ركابش شهيد شوم ، ليكن موفق نشدم تا آنكه با آن
جناب به بصره آمديم و هم چنين زنده بودم تا آن جناب به صفين رفت ، من نيز در اين جنگ
و جنگ نهروان شركت داشتم ، و همه جا در خدمتشان بودم ، تا اينكه شهيد شدند، من نيز به
مدينه برگشتم در حالى كه ديگر در آنشهر كه وطن من است خانه و زمينى نداشتم ، حسن
بن على (عليه السلام ) زمينى را كه در ينبع داشت به من واگذار نمود، و نيز يك قسمت از
خانه پدر بزرگوارش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را به من داد، و من با زن و بچه ام در
آنجا منزل كردم .
سه روايت در شاءن نزول
(انما وليّكم الله و رسوله ...) از كتاب تفسير عيّاشى
در تفسير عياشى به اسناد خود از حسن بن زيد از پدرش زيد بن حسن از جدش روايت مى
كند كه گفت : شنيدم از عمار ياسر كه مى گفت : در هنگام ركوع نماز مستحبى ، سائلى
برابر على بن ابى طالب ايستاد، حضرت انگشتر خود را بيرون كرده وى داد، آنگاه نزد
پيغمبر آمد و داستان خود را گفت ، چيزى نگذشت كه اين آيه
نازل شد (انما وليكم الله و رسوله ...)
. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آيه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر كه من
مولاى اويم على مولاى اوست ، بارالها دوست بدار هر كه على را بدارد و دشمن بدار هر كه
على را دشمن بدارد.
و در تفسير عياشى از مفضل بن صالح از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر و يا امام
جعفر صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: وقتى آيه ((انما وليكم الله و رسوله
و الذين آمنوا) نازل شد رسول خدا را گران آمد و ترسيد كه قريش تكذيبش كنند لذا اين
آيه نازل شد: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...) پس در روز غدير خم
قضيه را عملى نمود.
باز در تفسير عياشى از ابى جميله از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر يا امام صادق
(عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند
به من وحى فرستاد به اينكه چهار نفر را دوست بدارم : على ، اباذر، سلمان و مقداد، راوى
مى گويد: عرض كردم در بين آنهمه جز اين چهار نفر كسى معرفت به ولايت نداشت ؟
فرمود بلكه سه نفر عرض كردم اين همه آيات مانند (انما وليكم الله و رسوله و الذين
آمنوا و مانند اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم )
نازل شد آيا كسى جز اين چند نفر پرسيد كه اين آيات در باره كيست ؟! فرمود: كسى
نبود بپرسد اصل اين آيات از كجا است تا چه رسد به اينكه بپرسد در شاءن كيست .
و در غايه المرام از صدوق (رحمه الله عليه )
نقل مى كند كه وى به اسناد خود از ابى سعيد وراق از پدرش از جعفر بن محمد
(عليهماالسلام ) از پدرش و از جدش (عليه السلام )
نقل مى كند داستان قسم دادن على (عليه السلام ) ابى بكر را، وقتى كه به خلافت
نشسته بود و در ضمن فضايل خود را براى ابى بكر ذكر مى نمود و به كلماتى كه
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در حقش فرموده بود
استدلال مى كرد تا اينكه فرمود: اى ابابكر تو را به خدا سوگند آيا ولايتى كه قرين
ولايت خدا و رسول است در آيه زكات ولايت خدا و
رسول است در آيه زكات ولايت من است يا ولايت تو؟ گفت بلكه ولايت تو است .