ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ظن ) در اينجا به معناى يقين است .
يوم يقوم الناس لرب العالمين
مراد از (روزى كه مردم براى رب العالمين به پا مى خيزند) ، روز قيامت است كه سر از
قبرها بر مى آورند، و اين تعبير كنايه است از اينكه بعد از مردن دوباره زنده مى شوند
تا خدا در بين آنان حكم و داورى كند.
كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم
ويل يومئذ للمكذبين
اين آيه - به طورى كه بعضى ها گفته اند - ردع و انكار
عمل زشت كم فروشى و غفلت از روز بعث و حساب است .
توضيح مفردات و جملات آيات : (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ...)
(ان كتاب الفجار لفى سجين ...) - بطورى كه دقت در سياق اين چهار آيه و مقايسه
آنها با يكديگر، و نيز آنچه از مقايسه مجموع اين چهار آيه با مجموع چهار آيه اى كه با
جمله (كلا ان كتاب الابرار...) شروع مى شود آنچه به دست مى آيد اين است كه : مراد
از كلمه (سجين ) چيزى است كه مقابل و مخالف (عليين ) باشد، و چون معناى عليين
علو روى علو ديگر و يا به عبارتى علو دو چندان است ، معلوم مى شود منظور از سجين هم
سفلى روى سفلاى ديگر، و يا به عبارتى پستى دو چندان و گرفتارى در چنان پستى
است ، همچنان كه آيه (ثم رددناه اسفل سافلين ) بدان اشاره مى كند، پس از هر معنا
نزديك تر به ذهن اين است كه اين كلمه مبالغه در (سجن - حبس ) باشد، همچنان كه
كلمه (سكير) و (شريب ) مبالغه در (سكر - مستى ) و (شرب - نوشيدن )
است ، در نتيجه معناى آيه - همانطور كه ديگران هم گفته اند - اين است كه كتاب فجار
در حبس و زندانى است كه هر كس در آن بيفتد بيرون شدن برايش نيست .
كلمه (كتاب ) به معناى مكتوب است ، آن هم نه از كتابت به معناى قلم دست گرفتن و در
كاغذ نوشتن ، بلكه از كتابت به معناى قضاى حتمى است ، و منظور از (كتاب فجار)
سرنوشتى است كه خدا براى آنان مقدر كرده ، و آن جزايى است كه با قضاى حتميش
اثبات فرموده .
پس حاصل آيه اين شد: آنچه خداى تعالى به قضاى حتميش براى فجار مقدر و آماده كرده
در سجين است كه سجنى بر بالاى سجنى ديگر است ، به طورى كه اگر كسى در آن
بيفتد تا ابد و يا تا مدتى بس طولانى در آن خواهد بود.
و جمله (و ما ادريك ما سجين ) چيز تازه اى ندارد، جز اينكه مى خواهد مردم را از سجين
بترساند، و بفهماند آنقدر سخت است كه با زبان بشرى نمى توان معرفيش كرد.
(كتاب مرقوم ) - اين جمله بر روى هم خبرى است براى مبتدايى كه حذف شده ، و آن
ضميرى است كه به كلمه (سجين ) بر مى گردد، و مجموع (هو كتاب مرقوم )
بيانگر آن است و كلمه (كتاب ) در اينجا نيز به معناى مكتوب است از كتابت ، و به
معناى قضاء و اثبات مى باشد، و كلمه (مرقوم ) از ماده رقم است ، كه راغب گفته به
معناى خط درشت است . و بعضى گفته اند به معناى نقطه گذارى هر نوشته است ، و در
آيه (كتاب مرقوم ) هر دو احتمال هست .
ولى به نظر ما معناى دوم با مقام مناسب تر باشد، در آن صورت جمله مورد بحث اشاره اى
به اين معنا خواهد بود كه آنچه براى آنان مقدر شده كاملا روشن است ، و هيچ ابهامى در آن
نيست ، به اين معنا كه حتمى و مشخص است و تخلف پذير نيست
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه : در اين چند آيه كتاب ظرف شده براى كتاب ، چون
فرموده كتاب فجار در سجين است كه آن نيز كتابى است مرقوم ، و اين
معقول نيست كه چيزى ظرف خودش باشد؟
در جواب مى گوييم : هيچ عيبى ندارد چون از باب ظرف شدن
كل براى جزء است ، و هيچ اشكالى هم ندارد، پس سجين كتابى است جامع كه در آن خيلى
سرنوشت ها نوشته شده و از آن جمله كتاب و سرنوشت فجار است .
و جمله (ويل يومئذ للمكذبين ) نفرينى بر فجار و خبر مرگ ايشان است ، و در آن فجار
را تكذيب گران خوانده ، و كلمه (يومئذ) به حسب معنا ظرف است براى جمله (ان كتاب
الفجار لفى سجين ) ، مى فرمايد هلاك شوند فجار - كه همان تكذيب گران باشند
- در روزى كه آنچه خدا برايشان مقدر كرده و جزايى كه قضايش را رانده محقق شود، و
عذابى كه برايشان فراهم ساخته بر سرشان بيايد.
اين بود آن معنايى كه گفتيم دقت در مجموع چهار آيه به دست مى دهد، و اين چهار آيه داراى
سياقى واحد و متصل و اجزايش با هم سازگار است .
اقوال مفسرين در بيان مراد از مفردات و جملات اين آيات
ليكن مفسرين در مفردات اين چهار آيه اقوالى متفرق دارند: مثلا گفته اند: كتاب در جمله
(ان كتاب الفجار) به معناى مكتوب است ، و مراد از آن نامه هاى
اعمال است . و بعضى گفته اند: كتاب مصدر و به همان معناى مصدرى - كتابت - است ، و
در كلام مضافى است كه حذف شده ، و تقدير كلام (ان كتابه
عمل الفجار لفى سجين - كتابت اعمال فجار در سجين است ) مى باشد.
و يا گفته اند: فجار اعم است از تكذيب گران ، پس
شامل كفار و فساق هر دو مى شود.
و يا گفته اند: مراد از سجين ، طبقه هفتم زمين است ، كه نامه فجار را آنجا مى گذارند. و
بعضى گفته اند: دره اى است در جهنم ، و يا چاهى است در آنجا. و بعضى گفته اند: اصلا
كلمه سجين نام نامه هاى اعمال فجار است . و بعضى گفته اند: سجين
اول نام جايى است كه نامه اعمال فجار را آنجا مى گذارند، و دومى نام نامه
اعمال آنان است ، و بعضى گفته اند: نام كتابى است كه جامع همه نامه هاى
اعمال بد است ، كه اعمال فجار از جن او انس در آن نوشته شده . و بعضى گفته اند مراد
از آن ، خسارت و خوارى است ، نظير اينكه وقتى بخواهند نهايت درجه سقوط كسى را
برسانند مى گويند فلانى به حضيض رسيد. و بعضى گفته اند: كلمه (سجين )
بدل از كلمه (سجيل ) است ، كه لامش مبدل به نون شده است ، همچنان كه از
جبرئيل تعبير مى كنند جبرين ، و از اين قبيل سخنانى كه درباره مفردات آيات چهارگانه
گفته اند.
و همچنين سخنانى كه درباره جملات آن دارند،
مثل اينكه گفته اند: جمله (كتاب مرقوم ) بيان و تفسير سجين نيست ، بلكه تفسير كتاب
است كه در جمله (ان كتاب الفجار) آمده .
و يا گفته اند: جمله (ويل للمكذبين ) متصل است به جمله (يوم يقوم الناس لرب
العالمين ) ، و سه آيه ديگر كه بين اين دو آيه واقع شده جمله معترضه است .
و خواننده عزيز اگر در اين سخنان دقت كند خواهد ديد كه بسيارى از آنها صرف تحكم و
بى دليل حرف زدن است .
علاوه بر اين ، اين سخنان سياق واحد و متصل آيات مربوط به هم را پاره مى كند، چون
گفتيم اين چند آيه در مقابل چهار آيه آينده است كه كتاب ابرار را توصيف مى كنند، و
سياقى واحد و متصل دارند، پس ديگر حاجت به آن نيست كه متعرض تك تك آن
اقوال و مناقشه در آنها شويم .
الذين يكذبون بيوم الدين
اين آيه ، كلمه (مكذبين ) در آيه قبل را تفسير مى كند، و مويد اين نظريه ، آيات بعدى
است ، و ظاهر آن اين است كه مراد از تكذيب ، تكذيب قولى و به زبان صريح است ، در
نتيجه آيه شريفه و مذمت آن فقط شامل كفار مى شود، و فاسقان از
اهل ايمان را شامل نمى شود، پس بايد بگوييم منظور از مطففين هم همه كم فروشان نيست ،
بلكه مراد كفار كم فروش است .
مگر اينكه بگوييم منظور از تكذيب ، اعم از تكذيب زبانى است كه تكذيب عملى را هم
شامل مى شود، و چه بسا آيه قبل هم كه مى فرمود: (الا يظن اولئك انهم مبعوثون ) اين
نظريه را تاءييد كند.
گناه زياد و مستمر، سر انجام انسان را به تكذيب روز جزا منتهى مى كند
و ما يكذب به الا كل معتد اثيم
.
كلمه (معتد) اسم فاعل از مصدر (اعتداء) است ، كه معناى تجاوز را مى دهد، و مراد در
اينجا تجاوز از حدود عبوديت است ، و كلمه (اثيم ) به معناى كسى است كه گناهان
بسيار داشته باشد، به طورى كه گناهانش روى هم انباشته شده ، و به كلى در شهوات
غرق شده باشد.
و معلوم است كه يگانه مانعى كه انسان را از گناه باز مى دارد ايمان به بعث و جزا است ،
و كسى كه در شهوات فرو رفته و دلش گناه دوست شده باشد، حاضر نيست منع هيچ
مانعى از گناه را و از آن جمله مساءله قيامت را بپذيرد، و نسبت به گناهان بى رغبت و متنفر
شود، در نتيجه گناه زياد، كار او را بدينجا منتهى مى كند كه قيامت و جزا را بكلى انكار
مى نمايد، آيه شريفه زير همين مساءله را خاطرنشان مى سازد: (ثم كان عاقبه الذين
اساوا السواى ان كذبوا بايات اللّه و كانوابها يستهزون ) .
اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين
منظور از آيات خدا در اينجا همان آيات قرآن است ، براى اينكه سخن از تلاوت آن آيات
دارد، و كلمه (اساطير) جمع اسطوره است ، كه به معناى نوشته شده سطر به سطر
است ، و منظور كفار اين بوده كه اين آيات قرآنى
اباطيل امت هاى گذشته است .
و معناى آيه اين است كه چون آيات قرآن بر آنان تلاوت مى شود، آياتى كه ايشان را از
گناه و نافرمانى خدا برحذر داشته و از روز قيامت و جزاى آن انذار مى كنند، در
مقابل مى گويند اينها اباطيلند.
اعمال زشت صفا و جلاى نفس را تيره كرده به آن نقش و صورتى مى دهند كه از درك
حقمانع مى گردد
كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون
اين جمله ردع و انكار سخن تكذيب گران ، يعنى رد (اساطير الاولين ) است راغب گفته :
كلمه (رين ) به معناى غبار و زنگ ، و يا به عبارتى تيرگى است كه روى چيز
گرانبهايى بنشيند (در نسخه اى ديگر آمده روى چيز شفافى بنشيند)، در قرآن آمده كه :
(بل ران على قلوبهم ...) يعنى گناهان مانند زنگى و غبارى شد كه روى جلاى
دلهاشان را گرفت ، و آن دلها را از تشخيص خير وشر كور كرد.
پس اين (زنگ بودن گناهان بر روى دلهاى آنان ) عبارت شد از
حائل شدن گناهان بين دلها، و بين تشخيص حق ، آنطور كه هست .
از اين آيه شريفه سه نكته استفاده مى شود:
اول اينكه : اعمال زشت نقش و صورتى به نفس مى دهد، و نفس آدمى را به آن صورت در
مى آورد.
دوم اينكه : اين نقوش و صورت ها مانع آن است كه نفس آدمى حق و حقيقت را درك كند، و ميان
آن و درك حق حائل مى شود.
سوم اينكه : نفس آدمى بحسب طبع اوليش صفا و جلايى دارد كه با داشتن آن حق را آنطور
كه هست درك مى كند، و آن را از باطل ، و نيز خير را از شر تميز مى دهد، همچنان كه در جاى
ديگر فرمود: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) .
كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون
اين آيه انكار از ارتكاب گناهانى است كه فرمود بين قلب و درك حق
حائل مى شود، و مراد از (محجوب بودن از پروردگارشان در روز قيامت ) محروم
بودنشان از كرامت قرب و منزلت او است . و شايد مراد آن مفسر هم كه گفته : منظور
محجوب بودن از رحمت خداست همين باشد.
پس معناى محجوب بودن اين نيست كه از معرفت خدا محجوبند، چون در روز قيامت همه
حجابها برطرف مى شود، يعنى همه اسبابهاى ظاهرى كه در دنيا واسطه ميان خدا و خلق
بودند از كار مى افتند و در نتيجه تمام خلايق معرفتى تام و
كامل به خداى تعالى پيدا مى كنند، همچنان كه فرمود: (لمن الملك اليوم لله الواحد
القهار) و نيز فرمود: (و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين ) .
ثم انهم لصالوا الجحيم
معنايش اين است كه ايشان داخل جحيم خواهند شد، دخولى كه بيرون شدن برايش نيست . -
بعضى گفته اند معنايش اين است كه حرارت آن را مى چشند -. و كلمه (ثم ) در اين
آيه و آيه بعديش براى تراخى و بعديت در كلام است ، پس بعديت زمانى نيست ، بلكه
رتبى است .
ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون
اين آيه توبيخى كوبنده است از خازنان دوزخ و يا از
اهل دوزخ ، به كسانى كه وارد آن مى شوند.
معناى (عليين ) كه فرمود كتاب ابرار در آن است و
چندقول در اين باره
كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم
اين سه آيه نيز ردع است ، البته در معناى ردعى كه در آيه (كلا ان كتاب الفجار)
بود، و كلمه (عليون ) - همانطور كه در سابق هم گفتيم - به معناى علوى روى علو
ديگر است ، و يا به عبارتى ديگر علوى دو چندان كه با درجات عالى و
منازل قرب به خداى تعالى منطبق مى شود، همچنان كه گفتيم سجين بر خلاف اين معنا است
.
سخنى كه بتوان در تفسير اين سه آيه گفت همان سخنانى است كه درباره سه آيه
گذشته كه در مقابل اين سه آيه بود و مى فرمود: (ان كتاب الفجار لفى سجين و ما
ادريك ما سجين كتاب مرقوم ) گفتيم .
پس معناى آن ، اين است كه : آنچه براى ابرار مقدر شده ، و قضايش رانده شده ، تا جزاى
نيكوكاريهاى آنان باشد، در عليين قرار دارد، و تو اى پيامبر! نمى دانى عليين چيست ،
امرى است نوشته شده ، و قضايى است حتمى و مشخص و بدون ابهام .
مفسرين در اين آيات سخنانى دارند، همچنان كه در آيات
قبل داشتند، چيزى كه هست در اين آيه در خصوص كلمه (عليين ) اين را هم گفته اند كه :
معنايش آسمان هفتم است ، كه در تحت عرش قرار دارد، و منزلگاه ارواح مؤ منين است . و نيز
گفته اند: عليين همان سدره المنتهى است ، كه اعمال بدانجا منتهى مى شود.
بعضى ديگر گفته اند: لوحى است از زبرجد آويزان ، در تحت عرش كه
اعمال بندگان در آن نوشته شده .
بعضى ديگر گفته اند: مراتب عاليه اى است كه محفوف به جلالت است . اشكالى كه
به اين سخنان وارد است همان اشكالى است كه درباره
اقوال وارده در خصوص آيات گذشته كرديم و گفتيم كه هيچ دليلى بر هيچ يك از اين
اقوال نيست .
مراد از (مقربون ) و اينكه ايشان عليين را مى بينند
يشهده المقربون
مناسب تر با معنايى كه براى آيات قبل كرديم اين است كه بگوييم : (شهادت ) در
اين جمله به معناى معاينه و به چشم خود ديدن است ، و (مقربين ) ، قومى از
اهل بهشتند كه درجه شان از درجه عموم ابرار به بيانى كه در تفسير آيه (عينا يشرب
بها المقربون ) خواهد آمد بالاتر است ، پس مراد اين است كه مقربين ، عليين را با ارائه
خداى تعالى مى بينند، و خداى عزوجل نظير اين مشاهده را درباره دوزخ آورده و فرموده
(كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ) ، و از اين آيه استفاده مى شود كه مقربين
همان اهل يقينند.
بعضى از مفسرين گفته اند: شهادت به معناى حضور است ، و مقربين ، ملائكه اند، و مراد
اين است كه ملائكه حاضر برنامه اعمال ايشان هستند، هنگامى كه آن را به سوى خداى
تعالى بالا مى برند.
بعضى ديگر گفته اند: مقربين ، هم ابرارند و هم ملائكه .
مؤ لف : اين دو قول مبنى بر اين است كه : مراد از كتاب ، صحيفه
اعمال باشد، و ما در سابق گفتيم كه اين احتمال ضعيف است .
بحث روايتى
(رواياتى راجع به : (نزول سوره مطففن ) ، در عليين بودن كتاب ابرار و در
سجينبودن كتاب فجار،
در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه
فرموده : اين سوره يعنى سوره مطففين وقتى نازل شد كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وارد مدينه شده بود، و مردم مدينه در آن روز از
حيث ترازودارى بدترين مردم بودند، و در نتيجه آمدن اين سوره ترازوداريشان خوب شد.
و در اصول
كافى به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت از امام باقر (عليه السلام )
شنيدم كه مى فرمود: خداى عزوجل ما را از اعلى عليين آفريد، و قلوب شيعيان ما را از همان
چيزى آفريد كه ما را آفريد، و اما بدنهايشان را از چيزى پايين مرتبه تر بيافريد،
پس قلوب شيعيان ما همواره براى ما مى تپد، و به سوى ما عشق مى ورزد، چون از همان
چيزى خلق شده كه ما خلق شده ايم . آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (كلا ان كتاب الابرار
لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ) .
و دلهاى دشمنان ما را از سجين و دلهاى شيعيان آنان را نيز از همان آفريده كه آنان را از آن
آفريده ، و بدنهايشان را از چيزى پايين مرتبه تر خلق كرده ، و به همين جهت دلهاى
شيعيان آنان به سوى آنان تمايل دارد، چون از همان خلق شده كه آنان از آن خلق شده اند،
آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين
كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ) .
مؤ لف : صاحب كافى نظير اين روايت را به طريق ديگر از ثمالى از آن جناب
نقل كرده ، و نيز صاحب علل الشرايع نظير آن را به سند خود - البته مقدارى از راويان
آخر آن را نام نبرده - از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام )
نقل كرده . و اين احاديث به طورى كه ملاحظه مى فرماييد مويد بيانى است كه ما در
تفسير اين آيات داشتيم .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ) آمده كه امام فرمود
آنچه از عذاب كه خدا براى فجار نوشته در سجين است .
و نيز در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه
فرمود، سجين عبارت است از طبقه هفتم زمين ، و عليون عبارت است از آسمان هفتم .
مؤ لف : اين روايت اگر صحيح باشد بر اين اساس است كه بهشت به عنايتى در جهت
بالا، و دوزخ در جهت پايين باشد، و اين معنا را روايات ديگرى نظير اين روايت دارد،
مثل آن رواياتى كه فرموده (قبر يا روضه اى از رياض بهشت و يا حفره اى از حفره هاى
دوزخ است ) . و يا رواياتى كه (برهوت ) را مكانى در جهنم خوانده .
و در الدر المنثور است كه ابن مبارك از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت : سلمان و عبد
اللّه بن سلام به هم برخوردند، يكى به ديگرى گفت : اگر
قبل از من از دنيا رفتى بخوابم بيا و به من خبر بده كه پروردگارت با تو چه كرده ،
و اگر من جلوتر از تو مردم اين كار را مى كنم و به تو خبر مى دهم . عبد اللّه گفت :
چطور چنين چيزى ممكن است ؟ سلمان گفت : بله ممكن است ، چون ارواح مؤ منين در برزخى از
زمين قرار دارند، هر كجا بخواهند مى روند، ولى جان كفار در سجين است (و خدا داناتر است
).
رواياتى راجع به فساد و (رين ) قلب بر اثر ارتكاب گناه )
و در اصول كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه
فرمود: هيچ بنده اى نيست مگر آنكه در قلبش لكه اى سفيد هست ، وقتى گناهى بكند در اين
لكه سفيد لكه اى سياه پيدا مى شود، اگر از آن گناه توبه كند آن لكه سياه پاك مى
شود، و اگر همچنان به گناه خود ادامه دهد لكه سياه زياد مى شود و زياد مى شود تا
آنكه همه سفيدى را بپوشاند، همينكه سفيدى پوشيده شد، ديگر تا ابد صاحبش به سوى
خير بر نمى گردد، و اين كلام خداى عزوجل است كه مى فرمايد: (كلا
بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ) .
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از نويسندگان كتب حديث از ابو هريره از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده .
و نيز در اصول كافى به سند خود از عبد اللّه بن محمد حجان ، از بعضى از راويان
شيعه -با حذف راويان آخر حديث - روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: با يكديگر مذاكره كنيد و بديدن
يكديگر برويد و احاديث را براى يكديگر نقل كنيد، كه حديث مايه جلاى دلها است ، و دلها
زنگ مى زند آنچنان كه شمشير زنگ مى زند، و جلاى آن حديث است .
و از روضه الواعظين نقل شده كه گفت امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هيچ چيز قلب
آدمى را بقدر گناه فاسد نمى كند، قلب وقتى با گناه آشنا شد، روز به روز بيشتر
متمايل بدان مى شود، تا جايى كه گناه بر آن چيره شود، آن وقت است كه قلب زير و رو
گشته بالا و پايين مى شود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: وقتى مؤ
من گناهى مرتكب شود، لكه سياهى در قلبش پيدا مى شود، اگر توبه كند و
دل از گناه بكند، و از پروردگارش طلب مغفرت كند، دوباره قلبش صيقلى و شفاف مى
شود، و اگر زيادتر گناه كند، آن لكه زيادتر مى شود، اين همان رين است كه خداى
تعالى در باره اش در كتاب كريمش فرموده : (كلا
بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ) .
آيات 36-22 سوره مطففين
ان الابرار لفى نعيم (22)
على الارائك ينظرون (23) تعرف فى وجوههم نضره النعيم
(24) يسقون من رحيق مختوم (25) ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون (26) و مزاجه من
تسنيم (27) عينا يشرب بها المقربون (28) ان الذين اجرموا كانوا من الذين امنوا يضحكون (29)
و اذا مروا بهم يتغامزون (30) و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين (31) و اذا راوهم قالوا ان
هولاء لضالون (32) و ما ارسلوا عليهم حافظين (33) فاليوم الذين امنوا من الكفار يضحكون
(34) على الارائك نظرون (35) هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون (36)
ترجمه آيات
محققا ابرار غرق در نعمتند(22).
بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند (23).
در سيمايشان طراوت تنعم مشاهده مى شود (24).
از شراب بى غش و صافى به ايشان مى نوشانند (25).
شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مسابقه
بگذارند (26).
شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است (27).
منظور چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند (28).
امروز مجرمين همواره به كسانى كه ايمان آورده اند مى خندند (29).
و وقتى به آنان بر مى خورند با اشاره چشم به استهزاى ايشان مى پردازند (30).
و چون به همفكران خود مى رسند خوشحالانه برمى خورند (31).
و چون به مؤ منين برمى خورند به يكديگر مى گويند اينها گمراهانند (32).
و خداى تعالى اين مجرمين را نگهبان و مسؤ ول مؤ منين نكرده (33).
و چون در دنيا چنين بودند امروز مؤ منين به كفار مى خندند (34).
و بر اريكه هاى خود تكيه زده تماشا مى كنند (35).
ببينند آيا كفار در برابر كرده هايشان چه جزايى مى بينند (36).
بيان آيات
جلالت قدر ابرار و نعمت هاى بهشتى ايشان
در اين آيات تا حدودى جلالت قدر ابرار، و عظمت مقام آنان نزد خداى تعالى ، و خرمى
زندگى در بهشتشان را بيان نموده ، مى فرمايد: اين ابرار كه امروز مورد استهزاء و
طعنه كفارند، به زودى به كفار خواهند خنديد، و عذابى را كه به ايشان مى رسد تماشا
خواهند كرد.
ان الابرار لفى نعيم
كلمه (نعيم ) به معناى نعمت بسيار است ، و اگر اين كلمه را نكره آورد خواست بفهماند
عظمت آن شناختنى نيست . و معناى آيه اين است كه ابرار در نعمت بسيارى قرار دارند، كه آن
نعمت در وصف نمى گنجد.
على الارائك ينظرون
كلمه (ارائك ) جمع اريكه است ، كه به معناى جايگاهى است كه در حجله يعنى اطاق
مخصوص عروس درست مى كنند، و اينكه جمله (ينظرون ) را مطلق آورد، و هيچ قيدى
براى آن ذكر نكرد، خود مويد اين است كه مراد نظر كردنشان به مناظر زيبا و خرم بهشت
و نعمت هاى دائمى موجود در آن است . ولى بعضى گفته اند: مراد نظر كردن به كيفر كفار
است ليكن اين گفتار درست نيست .
تعرف فى وجوههم نضره النعيم
كلمه (نضره ) به معناى بهجت و رونق است ، و خطاب در اين جمله به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، اما نه به اين اعتبار كه پيامبر است ،
بلكه به اين اعتبار كه مى تواند نظر كند و بشناسد، پس اين حكم
شامل هر كسى است كه بتواند نظر كند و بشناسد، و معنايش اين است كه هر كس به چهره
هاى بهشتيان نظر كند، رونق و خرمى ناشى از برخوردارى از نعمت هاى بهشت را در چهره
هايشان مى شناسد.
يسقون من رحيق مختوم
كلمه (رحيق ) به معناى شراب صاف و خالص از غش است ، و به همين مناسبت آن را به
وصف مختوم توصيف كرده ، چون همواره چيزى را مهر و موم مى كنند كه نفيس و خالص از غش
و خلط باشد، تا چيزى در آن نريزند و دچار ناخالصيش نكنند.
ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون
بعضى گفته اند: كلمه (ختام ) به معناى وسيله مهر زدن است ، مى فرمايد وسيله مهر
زدن بر آن رحيق بجاى گل و لاك و امثال آن - كه در دنيا بوسيله آنها مهر و موم مى كنند
- مشك است . بعضى گفته اند: منظور از ختام ، آخرين طعمى است كه از آن شراب در دهان
مى ماند، مى فرمايد آخرين طعم آن بوى مشك است .
(و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ) - كلمه (تنافس ) به معناى زورآزمايى
افراد در ربودن چيزى از دست يكديگر است ، ولى در مورد آيه و مقامى كه دارد به معناى
مسابقه است . همچنان كه همين معنا را در آيه زير به صراحت ، خاطرنشان كرده مى فرمايد:
(سابقوا الى مغفره من ربكم و جنه ) ، پس در آيه بشر را ترغيب مى كند تا بشتابد
به سوى آن نعمتى كه با عبارت رحيق مختوم توصيفش كرده .
توجيه نحوى توالى دو حرف عطف در (و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ...)
بعضى در تفسير اين آيه اشكال كرده اند به اينكه : در اين آيه حرف عطف بر سر حرف
عطفى ديگر در آمده ، چون تقدير كلام (و فليتنافس فى ذلك ...) است ، يعنى كلمه
(فى ذلك ) در واقع بعد از فعل امر قرار دارد.
بعضى هم از اين اشكال پاسخ داده اند به اينكه حرف شرطى در تقدير كلام است ،
و حرف (فاء) در جواب شرط واقع شده ، و ظرف (فى ذلك ) مقدم آمده تا عوض از
شرط باشد، و تقدير كلام : (و ان اريد تنافس فليتنافس فى ذلك المتنافسون -
اگر قرار است تنافس و مسابقه اى بشود بايد مسابقه گران در اين رحيق مختوم تنافس
كنند) مى باشد.
ممكن هم هست گفته شود جمله (و فى ذلك ) عطف است بر يك ظرفى ديگر كه متعلق بوده
به جمله (فليتنافس ) ، ولى حذف شده ، چون مقام دلالت بر آن مى كرده ، و چون كلام
در وصف نعيم بهشت بوده ، مى فهماند كه جمله (و فى ذلك ) ترغيب موكد است به
تخصيص بعد از تعميم ، يعنى ترغيب به خصوص رحيق مختوم ، بعد از ترغيب به همه
نعمت هاى بهشتى ، و معنايش اين است كه مسابقه گران و زورآزمايان بايد بر سر همه
نعمت هاى بهشتى ، و مخصوصا بر سر رحيق مختوم مسابقه بگذارند، كه نوشيدنى خاص
آنان است ، آن وقت آيه شريفه مثل اين مى ماند كه بگوييم : همه مؤ منين را احترام كن
خصوصا صالحان از ايشان را.
چشمهاى در بهشت بنام (تسنيم )
و مزاجه من تسنيم
كلمه (مزاج ) به معناى وسيله مخلوط كردن است ، و كلمه (تسنيم ) - به طورى كه
آيه بعدى تفسيرش مى كند - به معناى چشمه اى است در بهشت ، كه خداى تعالى نامش را
تسنيم نهاده ، و از اين ماده كلماتى به معناى بلند كردن و پر شدن نيز آمده ، وقتى گفته
مى شود: (سنمه ) ، معنايش اين است كه آن چيز را بلند كرد، و (سنام
الابل ) به معناى كوهان شتر است . و نيز گفته مى شود: (سنم الاناء) يعنى ظرف را
پر كرد.
عينا يشرب بها المقربون
دو عبارت (شربه ) و (شرب به ) هر دو به يك معنا است ، و كلمه (عينا)
مفعول فعلى تقديرى است كه يا (اخص ) و يا (امدح ) است و معنايش اين است كه
(مزاج آن شراب از چشمه تسنيم است ، كه من آن را اختصاص مى دهم و يا مدح مى كنم به
چشمه اى كه ...) و جمله (يشرب بها المقربون ) وصف آن چشمه ، و مجموع ، تفسير
براى تسنيم است .
و مفاد آيه اين است كه مقربين صرفا تسنيم را مى نوشند، همچنان كه مفاد جمله و مزاجه من
تسنيم اين است كه : آنچه در قدح ابرار از رحيق مختوم هست با تسنيم مخلوط مى شود.
و اين معنا به دو نكته دلالت مى كند، اول اينكه تسنيم از رحيق مختوم گرانقدرتر است ،
چون رحيق مختوم با آميخته شدن با تسنيم لذت بخشتر مى شود. دوم اينكه مقربين در درجه
بالاترى از ابرار قرار دارند.
ان الذين اجرموا كان وا من الذين امنوا يضحكون
از سياق چنين به دست مى آيد كه : مراد از جمله (آنان كه ايمان آوردند) همان ابرار
باشند، كه در اين آيات مورد گفتارند، و اگر اينطور تغبير كرد براى اين بود كه
بفهماند علت خنديدن كفار به ابرار و استهزاء كردن آنان تنها ايمان آنان بود. همچنان
كه تعبير از كفار به جمله (آنانكه جرم مى كردند) براى اين بوده كه بفهماند علت
مسخره كردن كفار مسلمانان ابرار را اين بود كه مجرم بودند.
و اذا مروا بهم يتغامزون
اين آيه عطف است بر جمله (يضحكون ) ، يعنى وقتى به مؤ منين برمى خورند با اشاره
به چشم يكديگر را به استهزاى آنان وا مى دارند.
و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين
كلمه (فكه ) - به فتحه فاء و كسره كاف - به معناى غرور از خوشحالى است ، و
معناى آيه اين است كه : بعد از آنكه به سوى
اهل خود بر مى گردند از خنديدن به مؤ منين و با چشم و اشاره مسخره كردن ايشان و از
عملى كه كردند خوشحال مى گردند. ممكن هم هست از فكاهت به معناى گفتگوى چند نفر
دوست و مانوس با هم باشد، و معنا اين باشد كه چون به
اهل خود برمى گردند، دور هم مى نشينند و تعريف مى كنند، كه من چه كردم و تو چه كردى
.
و اذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون
يعنى وقتى مجرمين مؤ منين و ابرار را مى بينند به عنوان شهادت و يا قضاوت به يكديگر
مى گويند: اينها گمراهانند، البته احتمال دومى كه قضاء و داورى باشد به ذهن نزديك
تر است .
و ما ارسلوا عليهم حافظين
يعنى خداى تعالى اين مجرمين را نفرستاده تا مؤ منين را حفظ نموده ، هر چه درباره آنان
داورى كردند بپذيرد، و اين تعبير كه به زبان فارسى مى گويند: (فضولى )
موقوف نوعى مسخره كردن مسخره كنندگان مجرم است .
خنده مؤ منان به كفار در روز جزا در مقابل خنده آن مجرمان به مؤ منان در دنيا
فاليوم الذين امنوا من الكفار يضحكون
منظور از (يوم ) روز جزا است ، و اگر در اين آيه مجرمين در آيه
قبل را كفار خوانده ، خواسته است به حقيقت حال آنان رجوع كرده باشد.
بعضى گفته اند: اگر نفرموده : (يضحكون من الكفار) و جمله (من الكفار) را جلوتر
آورد، براى اين بود كه به اصطلاح ادبيات ، قصر قلب كرده باشد، و معناى آن اين
شود: پس امروز كسانى كه ايمان آوردند به كفار مى خندند، نه اينكه كفار به مؤ منين
بخندند همچنان كه در دنيا مى خنديدند.
على الارائك ينظرون هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون
(ثواب ) در اصل به معناى مطلق جزا بوده ، چه كيفر و چه پاداش ، ولى بعدها
استعمالش در خصوص پاداش غلبه يافته است ، و جمله (على الارائك ) خبر بعد از خبر
است براى مبتداى (الذين امنوا) و جمله (ينظرون ) خبر سوم آن است ، و جمله
(هل ثوب ...) مربوط به جمله (ينظرون ) و قائم مقام
مفعول آن است .
و معناى آيه اين است كه آنهايى كه ايمان آوردند بر بالاى تخت هايى در حجله قرار
دارند، و به كيفر كفار تماشا مى كنند، كيفرى كه به جرم
افعال نكوهيده بدان مبتلا شدند، كه يكى از آن
افعال مسخره كردن و خنديدن به مؤ منين بود، و به اين اكتفاء ننموده وقتى نزد هم فكران
خود برمى گشتند خوشحالى مى كردند كه من چنين و چنان كردم ، و تازه مؤ منين را گمراه
مى خواندند.
بحث روايتى
( چند روايت حاكى از اينكه مراد از(الذين اجر موا) منافقين و از(الذين آمنو)
اميرالمومنين( عليه السلام )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ) امام (عليه السلام )
فرموده : تنافس و مسابقه در آن ثوابهايى كه ما وعده داديم و مؤ منين در طلب آنند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و اذا مروا بهم يتغامزون ) مى گويد: بعضى گفته اند
اين آيه در شاءن على بن ابى طالب (و دفاع از آن جناب )
نازل شده ، و جريان از اين قرار بوده كه روزى آن جناب با چند نفر از مسلمانان نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى آمدند، منافقين ايشان را مسخره كردند و
خنديدند، و به يكديگر اشاره ها كرده سپس نزد همفكران خود برگشته و گفتند: ما امروز
اصلع (كسى كه جلو سرش مو ندارد، و منظورشان على ، (عليه السلام ) را ديديم و به
او خنديديم . بدنبال اين جريان بود كه اين آيه
نازل شد در حالى كه هنوز على و يارانش به نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نرسيده بودند،
(نقل از مقاتل و كلبى ).
مؤ لف : صاحب كشاف هم اين روايت را نقل كرده . و باز در مجمع البيان است كه حاكم ابو
القاسم حسكانى در كتاب (شواهد التنزيل لقواعد
التفصيل ) خود به سندى كه به ابو صالح دارد، از ابن عباس روايت كرده كه گفت :
منظور در آيه (ان الذين اجرموا) منافقين قريش است ، و منظور از آيه (الذين امنوا)
على بن ابى طالب و ياران او است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان الذين اجرموا... فكهين ) آمده كه منظور اين است كه
مسخره مى كردند.
سوره انشقاق مكى است و بيست و پنج آيه دارد
سوره انشقاق آيات 25-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا السماء انشقت (1) و اذنت لربها و حقت (2) و اذا الارض مدت (3) و
القت ما فيها و تخلت (4) و اذنت لربها و حقت (5) يايها الانسن انك كادح الى ربك كدحا
فملقيه (6) فاما من اوتى كتبه بيمينه (7) فسوف يحاسب حسابا يسيرا (8) و ينقلب الى اهله
مسرورا (9) و اما من اوتى كتبه وراء ظهره (10) فسوف يدعوا ثبورا (11) و يصلى سعيرا (12) انه
كان فى اهله مسرورا (13) انه ظن ان لن يحور (14) بلى ان ربه كان به بصيرا (15) فلا اقسم
بالشفق (16) و اليل و ما وسق (17) و القمر اذا اتسق (18) لتركبن طبقا عن طبق (19) فما لهم لا
يومنون (20) و اذا قرى عليهم القرءان لا يسجدون (21)
بل الذين كفروا يكذبون (22) و اللّه علم بما يوعون (23) فبشرهم بعذاب اليم (24) الا الذين
ءامنوا و عملوا الصلحت لهم اجر غير ممنون (25)
ترجمه آيات
به نام خدا صاحب رحمت محدود و رحمت نامحدود. وقتى آسمان بشكافد (1).
و فرمان پروردگارش را گوش مى دهد و سزاوار شنيدن و امين پروردگارش مى شود
(2).
و زمانى كه زمين با از بين رفتن پستى و بلندى ها فراخ مى گردد (3).
و آنچه در جوف دارد بيرون انداخته ، خود را تهى مى سازد (4).
و تسليم فرمان پروردگارش مى گردد و سزاوار خطاب و امين او مى گردد (5).
هان اى انسان ! تو در راه پروردگارت تلاش مى كنى و بالاخره او را ديدار خواهى كرد
(6).
در آن روز كسى كه نامه اش را به دست راستش دهند (7).
به زودى خواهد ديد كه حسابى آسان از او مى كشند (8).
و خوشحال و خندان به سوى همفكرانش برمى گردد (9).
و اما كسى كه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند (10).
به زودى فرياد واويلايش بلند مى شود (11).
و در آتش بسوزد (12). آرى او در دنيا نزد همفكرانش مسرور بود (13).
او مى پنداشت كه هرگز نزد ما برنمى گردد (14).
بلى پروردگارش به وضعش بينا بود (15).
(هر چند حاجتى به سوگند نيست ليكن ) سوگند به شفق (16).
و سوگند به شب و آنچه بپوشاند (17).
و سوگند به ماه شب چهاردهم كه همه جوانبش نورانى مى شود (18).
كه به زودى بعد از مرگ عوالمى را سير خواهيد كرد (19).
پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمى آورند؟ (20).
و چون قرآن خوانده مى شود خاضع نمى گردند؟ (21).
(و اين به خاطر آن نيست كه بيان دعوت كننده قاصر باشد) بلكه كسانى كه كافر
شدند تكذيب خوى ايشان شده است (22).
و خدا مى داند كه در دل چه چيز پنهان دارند (23).
پس ايشان را به عذاب سخت بشارت ده (24).
مگر آنهايى كه ايمان بياورند عمل هاى صالح كنند كه اجرى بى منت و قطع ناشدنى
دارند (25).
بيان آيات
اين سوره به قيام قيامت اشاره نموده ، بيان مى كند كه براى انسان سيرى است به سوى
پروردگارش ، او در اين مسير هست تا پروردگارش را ديدار كند، و خداى تعالى به
مقتضاى نامه عملش به حسابش برسد، و در اين آيات اين مطالب را تاءكيد مى كند، و
آيات مربوط به تهديدش از آيات بشارتش بيشتر است ، و سياق آيات آن شهادت مى دهد
كه اين سوره در مكه نازل شده .
معناى اينكه در بيان چند تا از مقدمات قيامت فرمود آسمان منشق و زمين كشيده مى شود
وفرمود(و ازنت لربها و حقت )
اذا السماء انشقت
جمله اى است شرطيه كه جزايش حذف شده ، كه با بودن جمله (يا ايها الانسان انك كادح
الى ربك كدحا فملاقيه ) احتياجى به ذكر آن نبود، و تقدير آن : (اذا السماء انشقت
لاقى الانسان ربه فيحاسبه و يجازيه على ما
عمل - وقتى آسمان شكافته شد انسان پروردگارش را ملاقات مى كند، و پروردگارش
طبق اعمالى كه كرده به حساب و جزاى او مى پردازد) مى باشد.
و (انشقاق آسمان ) به معناى از هم گسيختن و متلاشى شدن آن است و اى خود يكى از
مقدمات قيامت است ، و همچنين مد ارض كه در آيه سوم آمده و همچنين ساير علامتهايى كه ذكر
شده ، چه در اين سوره و چه در ساير كلمات قرآن از
قبيل تكوير شمس ، اجتماع شمس و قمر، فرو ريختن كواكب ، و
امثال آن .
و اذنت لربها و حقت
ممكن است بپرسى (اذن دادن آسمان به خدا) چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوييم كلمه
(اذن ) در اصل لغت به معناى اجازه دادن نيست ، بلكه به معناى گوش دادن است ، و
گوش دادن را هم كه (اذن ) ناميده اند تعبيرى است مجازى از انقياد و اطاعت ، و كلمه
(حقت ) به معناى آن است كه آسمان در شنيدن و اطاعت فرمانهاى خدا حقيق و سزاوار مى
شود.
و معناى آيه اين است كه آسمان مطيع و منقاد پروردگارش گشته ، حقيق و سزاوار شنيدن و
اطاعت فرامين پروردگارش مى گردد.
و اذا الارض مدت
ظاهرا منظور از كشيده شدن زمين گشاد شدن آن است ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:
(يوم تبدل الارض غير الارض ) .
و القت ما فيها و تخلت
يعنى زمين آنچه از مردگان در جوف دارد بيرون مى اندازد، و خود را از آنچه دارد تهى مى
سازد. بعضى گفته اند: مراد بيرون انداختن مرده ها و گنج ها است كما اينكه خداوند
فرموده : (و اخرجت الارض اثقالها) .
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : آنچه در بطن خود دارد بيرون مى اندازد و
خود را تهى مى كند از آنچه از كوهها و درياها كه در پشت خود دارد. و شايد وجه
اول به ذهن نزديك تر باشد.
و اذنت لربها و حقت
ضميرهاى مونث همه به كلمه (ارض ) برمى گردد، همچنان كه ضميرهاى مشابهى كه
در آيه قبلى بود به كلمه (سماء) برمى گشت ، و معناى آيه گذشت .
مفاد آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كد حافملاقيه ) و دلالت آن بر بحث
وجزا
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه
راغب گفته كلمه (كدح ) به معناى تلاش كردن ، و خسته شدن است . پس در اين كلمه
معنى سير است . و بعضى گفته اند: كدح تلاش نفس است در انجام كارى تا اينكه آثار
تلاش در نفس نمايان گردد. و بنابر اين ، در اين كلمه معناى سير هم خوابيده ، به
دليل اينكه با كلمه (الى ) متعدى شده ، پس معلوم مى شود كه در كلمه (كدح ) در
هر حال معناى سير خوابيده .
و جمله (فملاقيه ) عطف است بر كلمه (كادح ) ، و با اين عطف بيان كرده كه هدف
نهايى اين سير و سعى و تلاش ، خداى سبحان است ، البته بدان جهت كه داراى ربوبيت
است ، يعنى انسان بدان جهت كه عبدى است مربوب و مملوك و مدبر، و در
حال تلاشش به سوى خداى سبحان است دائما در
حال سعى و تلاش و رفتن بسوى خداى تعالى است ، بدان جهت كه رب و مالك و مدبر امر
اوست ، چون عبد براى خودش مالك چيزى نيست ، نه اراده و نه
عمل ، پس او بايد اراده نكند مگر آنچه كه پروردگارش اراده كرده باشد، و انجام ندهد
مگر آنچه را كه او دستور داده باشد، پس بنده در اراده و عملش مسؤ
ول خواهد بود.
از اينجا معلوم شد اولا: جمله (انك كادح الى ربك ) خود حجتى است بر معاد، براى اينكه
توجه فرمودى ربوبيت خداى تعالى تمام نمى شود مگر با عبوديت بندگان ، و عبوديت
هم تصور ندارد مگر با بودن مسووليت ، و مسؤ وليت هم تمام نمى شود مگر با برگشتن
به سوى خدا و حساب اعمال ، اين نيز تمام نمى شود مگر با بودن جزا.
و ثانيا: معلوم شد منظور از ملاقات پروردگار منتهى شدن به سوى او است ، يعنى به
جايى كه در آن هيچ حكمى نيست جز حكم او، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از انفاذ حكمش
جلوگيرى كند.
ترجمه الميزان ج : 20 ص : 402
و ثالثا: اينكه مخاطب در اين آيه انسان است اما نه از هر جهت ، بلكه از همين جهت كه انسان
است ، پس مراد از اين كلمه جنس انسان است ، براى اينكه ربوبيت خداى تعالى عام است و
شامل همه چيز و همه انسانها مى شود.
مقصود از اينكه فرمود اكتابش به دست راست داده شود شادمان به
سوى (اهل ) خود باز مى گردد
فاما من اوتى كتابه بيمينه
كلمه (اما) همواره مطالب اجمالى را تفصيل مى دهد، در اينجا اجمالى را
تفصيل مى دهد كه از عبارت (انك كادح الى ربك ) استفاده مى شد، و آن اين بود كه در
اين ميان رجوع و باز خواستى از اعمال ، و حساب و جزايى هست ، آنگاه اين
اجمال را تفصيل مى دهد و مى گويد: اما آنهايى كه در آن روز نامه اعمالشان را به دست
راستشان مى دهند چنين و چنان مى شوند، و منظور از كتاب ، نامه
عمل است ، به دليل اينكه دنبالش مساءله حساب را ذكر كرده ، و ما در سابق دادن كتاب به
دست راست و يا به دست چپ را در سوره اسراء و سوره الحاقه معنا كرديم .
فسوف يحاسب حسابا يسيرا
حساب يسير آن حسابى است كه در آن سهل انگارى شود نه سختگيرى .
و ينقلب الى اهله مسرورا
مراد از (اهل ) انيس هايى است كه خدا براى او در بهشت آماده كرده ، مانند حور و غلمان و
غيره ، و اين معنا از سياق استفاده مى شود.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن ، عشيره مؤ من او هستند، كه مانند او
داخل بهشت شده اند.
بعضى ديگر گفته اند: عموم مؤ منين بهشتى هستند، هر چند كه عشيره و خويشاوند او
نباشند، چون مؤ منين همه با هم برادرند. ولى اين دو
قول خالى از بعد نيست .
و اما من اوتى كتابه وراء ظهره
كلمه (وراء) ظرف است ، و اگر منصوب شده بخاطر اين بوده كه حرف جرى كه بر
سر آن بايد باشد حذف شده ، چون تقدير آن من وراء بوده ، و بعيد نيست كه اگر نامه
عملشان از پشت سرشان داده مى شود به خاطر اين است كه در آن روز صورتشان به عقب
بر مى گردد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (من
قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبرها) .
در اينجا ممكن است بگويى دادن نامه عمل كفار از پشت سر منافات دارد با آيات ديگرى كه
مى فرمايد: نامه آنان را به دست چپشان مى دهند، مانند آيه (و اما من اوتى كتابه بشماله
فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه ) ، و ليكن بين اين دو دسته آيات منافاتى نيست ، (چون
در سابق هم خاطرنشان كرديم كه مواقف روز قيامت يك موقف و دوم وقف نيست )، و ان شاء
اللّه در بحث روايتى آينده رواياتى در معناى دادن نامه
عمل از پشت سر كفار خواهد آمد.
رد پندار آن كس كه نامه اعمالش از پشت سر به او داده مى شود و در دنيا
در (اهل ) خود مسرور بود و مى پنداشت به سوى خدا و براى حساب بازگشتى
ندارد
فسوف يدعوا ثبورا
كلمه (ثبور) مانند كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است ، و دعاى ثبور خواندنشان به
اين معنا است كه مى گويند: (واثبورا) مثل اينكه مى گوييم : (واويلا) .
و يصلى سعيرا
يعنى داخل آتشى مى شود و يا حرارتش را تحمل مى كند كه در
حال زبانه كشيدن است ، آتشى است كه نمى توان گفت چقدر شكنجه آور است .
انه كان فى اهله مسرورا
او در ميان اهلش مسرور بود، و از مال دنيا كه به او مى رسيد
خوشحال مى شد، و دلش به سوى زينت هاى مادى مجذوب مى گشت ، و همين باعث مى شد كه
آخرت از يادش برود، و خداى تعالى انسان را در اين
خوشحال شدن مذمت كرده ، و آن را فرح بيجا و بغير حق دانسته ، مى فرمايد: (ذلكم بما
كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ) .
انه ظن ان لن يحور
يعنى گمان مى كرد برنمى گردد، و مراد برگشتن به سوى پروردگارش براى حساب
و جزا است . و اين پندار غلط هيچ علتى به جز اين ندارد كه در گناهان غرق شدند،
گناهانى كه آدمى را از امر آخرت باز مى دارد و باعث مى شود انسان آمدن قيامت را امرى
بعيد بشمارد.
بلى ان ربه كان به بصيرا
اين جمله پندار مذكور را رد مى كند و مى فرمايد مساءله بدين قرار كه او پنداشته (كه
بر نمى گردد) نيست ، بلكه برمى گردد.
و جمله (ان ربه كان به بصيرا) رد پندار مذكور را
تعليل مى كند، به اين بيان كه خداى سبحان از
ازل رب و مالك و مدبر امر او بود، و احاطه علمى به او داشت و هر چه او مى كرد مى ديد و
وى را به تكاليفى مكلف كرده ، جزاى خير و شرى هم در برابر
اعمال خير و شرش معين كرده بود، پس او بطور مسلم به سوى پروردگارش بر مى
گردد، و جزايى را كه در برابر اعمالش مستحق شده مى بيند.
با اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان ربه كان به بصيرا) از باب حجت آوردن بر
وجوب معاد است ، نظير آنچه كه در آيه (انك كادح الى ربك ...) گذشت .
و نيز از مجموع آيات نه گانه به دست مى آيد كه دادن نامه
اعمال و نشر آن ، همه قبل از حساب انجام مى شود، همچنان كه از آيه زير نيز اين معنا
برمى آيد (و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمه كتابا يلقيه
منشورا اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) .
جوابى كه به اين سوال و اشكال داده شده كه مومنان گنهكار در زمره (من
اوتىكتابه بيمينه ) هستند يا (من اوتى كتابه وراء ظهره ) ؟
اين را هم بايد بدانيم كه اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد دادن نامه از پشت سر را
مختص به كفار دانسته ، ناگزير گناهكاران از مومنين ، مورد بحث قرار مى گيرند كه آيا
از آنهايى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و يا از آنهايى كه نامه
شان از پشت سر داده مى شود؟ آنچه از روايات شيعه و سنى برمى آيد اين است كه اين
طايفه داخل دوزخ مى شوند و زمانى در آنجا عذاب مى بينند، سپس با شفاعت شفيعان از
دوزخ نجات مى يابند، پس اين طايفه جزو طايفه دوم نيستند، چون گفتيم آيه شريفه تنها
كفار را جزو آن طايفه دانسته ، از سوى ديگر جزو طايفه
اول هم كه نامه شان را به دست راستشان مى دهند نيستند، چون آيات ظهور در اين دارد كه
اصحاب يمين حسابى آسان پس داده و سپس داخل بهشت مى شوند، اين را هم نمى توان گفت
كه گنه كاران از مؤ منين اصلا نامه عملى ندارند، براى اينكه آيه شريفه (و
كل انسان الزمناه طائره فى عنقه ) ، تصريح دارد كه بطور كلى هر انسانى نامه اعمالى
دارد.
بعضى از مفسرين براى اينكه خود را از اين اشكال خلاص كنند گفته اند: گنه كاران بعد
از خروج از آتش جزو اصحاب يمين مى شوند، و نامه شان را به دست راستشان مى دهند.
ليكن اين توجيه درست نيست ، زيرا ظاهر آيات (اگر نگوييم صريح آن ) اين است كه :
داخل آتش و يا بهشت شدن نتيجه اى است كه بر داورى دستگاه الهى مترتب مى شود، و
داورى نتيجه حساب است كه برداشتن نامه عمل مترتب مى شود، تا چندى كه نامه هاى
اعمال را به دست صاحبانش نداده اند حساب معنا ندارد، و تا حساب تمام نشود داورى معنا
ندارد، و تا داورى نشود داخل بهشت و يا دوزخ شدن معنا ندارد.
بعضى ديگر احتمال داده اند نامه اعمال
اهل كبائر از مومنين را به دست چپ آنان بدهند، و از پشت سر دادن مخصوص كفار باشد كه
آيات هم همين را افاده مى كند.
اين وجه نيز درست به نظر نمى رسد، براى اينكه آياتى كه راجع به اصحاب
شمال سخن مى گويد: - مانند آيات سوره واقعه و الحاقه و تا حدودى سوره اسراء -
اين خصيصه را مختص به كفار دانسته ، و از مجموع آياتى كه در اين باب هست استفاده مى
شود كسانى كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود، همانهايند كه نامه هايشان از
پشت سر داده مى شود، پس اين وجه هم اشكال را برطرف نمى كند.
بعضى ديگر گفته اند: ممكن است گنه كاران هم نامه هايشان به دست راستشان داده شود،
و خلاصه اصحاب يمين دو طايفه باشند، يكى بى گناهان ، و يكى گنه كاران ، آنگاه
خصوصيتى را كه در جمله فسوف يحاسب حسابا يسيرا براى آنان آورده مختص به بى
گناهان باشد، و هر دو طايفه را با صفت يك طايفه توصيف كرده باشد.