كلمه (ذلك ) اشاره است به داستان موسى (عليه السلام ) و ظاهرا
مفعول (يخشى ) به فراموشى سپرده شده ، يعنى عمدا از ذكرش خوددارى شده ، و
معناى عبارت اين است كه در اين حديث - يعنى داستان موسى - عبرتى است براى هر كس
كه خشيت داشته باشد، يعنى داراى غريره ترس از شقاوت و عذاب باشد، و انسان سالم
چنين غريره اى دارد، پس در داستان موسى عبرتى است براى هر كس كه انسان باشد و
فطرت انسانيش را از دست نداده باشد. بعضى هم گفته اند:
مفعول حذف شده ، و تقدير كلام (لمن يخشى الله ) است . ولى وجه قبلى بليغ تر
است .
رفع استبعاد معاد در خطاب و استفهام توبيخى (ءاءنتم اشد خلقا ام
السماءبنيها...)
ءانتم اشد خلقا ام السماء بنيها... و لانعامكم
اين خطاب ، خطابى است توبيخى به مشركين ، كه منكر قيامت بوده و آن را مسخره مى
كردند، خطابى است هم بر سبيل عتاب ، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث كه گفتند:
(ءانا لمردودون فى الحافره ءاذا كنا عظاما نخره ) ، مى فرمايد خداى تعالى چيرهايى
خلق كرده كه خيلى بزرگتر از شما است ، پس او مى تواند دوباره شما را در نشاه ديگر
زنده كند، و ايجاد نمايد.
و نيز متضمن اشاره اى است به دليل وقوع قيامت ، چون در اين آيه تدبير عام عالمى و
ارتباط آن به عالم انسانى را خاطر نشان مى سازد، و لازمه اين تدبير، ربوبيت خداى
تعالى است ، و لازمه ربوبيت او صحت نبوت و تكليف است ، و لازمه آن نيز اين است كه
روز جزايى باشد، و آن همان روز بعث و حشر است ، و به همين جهت مساله بعث را بر اين
آيه متفرع نموده ، فرمود: (فاذا جاءت الطامه الكبرى ...)
پس جمله (ءانتم اشد خلقا ام السماء) استفهامى است توبيخى به داعى رفع استبعاد
منكرين بعث بعد از مرگ ، و نيز اشاره به تفصيل خلقت آسمان با جمله (بناها...) ،
دليلى است بر اينكه مراد تثبيت و مسجل نمودن اين معنا است كه خلقت آسمان شديدتر است .
و جمله (بناها) استينافى و بيانى تفصيلى است براى خلقت آسمان .
(رفع سمكها فسويها) - يعنى سقف آسمان و نقطه مرتفع آن را بلند كرد، و منظور
از (تسويه آسمان ) ، ترتيب اجزاى آن ، و تركيب آن است ، تا هر جزئى در موضعى
كه حكمت اقتضاء دارد قرار گيرد، همچنان كه درباره آدم فرمود: (فاذا سويته و نفخت
فيه من روحى ) .
(و اغطش ليلها و اخرج ضحيها) - يعنى شبش را تاريك و روزش را روشن كرد، و
اصل در معناى كلمه (ضحى ) گسترده شدن نور خورشيد، و امتداد يافتن روز است ، ولى
در اينجا منظور مطلق روز است ، به قرينه اينكه در
مقابل شب قرار گرفته ، و اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده ، بدين جهت بوده كه
سبب اصلى پيدايش آن دو آسمانى است ، و آن پيدا شدن اجرام تاريك و ناپيدا بوسيله
انوار آسمانى از قبيل نور خورشيد و غيره است ، و همينكه اين نورها غروب مى كنند، دوباره
اجرام مستور مى شوند، و مساءله شب و روز اختصاص به كره زمين كه ما روى آنيم ندارد
بلكه ساير اجرام آسمانى هم تاريكى و روشنى و شب و روز دارند.
(و الارض بعد ذلك دحيها) - يعنى بعد از آنكه آسمان را بنا كرد و سقفش را بلند
نمود، و هر جزئش را در جاى خود قرار داد، و شبش را تاريك و روزش را روشن ساخت ، زمين
را بگسترانيد.
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه زمين را با اين
حال بگسترد، (و خلاصه كلمه بعد ذلك به معناى مع ذلك است )، همچنان كه در جمله
(عتل بعد ذلك زنيم ) كلمه بعد به معناى مع آمده ، و ما در تفسير سوره (الم سجده )
گفتارى پيرامون اينكه از كلام خدا درباره خلقت آسمان و زمين چه استفاده مى شود داشتيم .
و بعضى گفته اند: كلمه (دحو) كه فعل (دحيها) از آن مشتق است ، به معناى
(دحرجه ) يعنى غلتاندن است .
(اخرج منها ماءها و مرعيها) - بعضى گفته اند: كلمه (مرعى ) در معناى (رعى )
- به كسره راء و سكون عين - يعنى گياه نيز اطلاق مى شود، همانطور كه به معناى
مصدر ميمى و اسم زمان و مكان مى آيد، و مراد از بيرون كردن آب زمين از زمين ، شكافتن
چشمه ها و جارى ساختن نهرها است ، و مراد از اخراج مرعاى زمين ، روياندن نبات بر روى
زمين است ، نباتاتى كه حيوانات و انسانها از آنها تغذيه مى كنند. پس ، از ظاهر اين آيه
بر مى آيد كه مراد از مرعى مطلق گياهانى باشد كه حيوان و انسان از آن تغذيه مى كند،
همچنان كه آيه (متاعا لكم و لانعامكم ) هم بدان اشعار دارد، نه تنها گياهانى كه مختص
حيوان است ، هر چند كه كلمه مرعى بيشتر در آن خصوص
استعمال مى شود.
(و الجبال ارسيها) - يعنى كوهها را بر زمين استوار كرد تا زمين نوسان و اضطراب
نكند، و بتواند آبها و معدنها را در جوف خود ذخيره كند، همچنان كه ساير آيات قرآنى از
اين جريان خبر داده .
(متاعا لكم و لانعامكم ) - يعنى آنچه از آسمان و زمين كه گفته شد خلق كرديم و امر
آن را تدبير نموديم تا متاعى باشد براى شما و چارپايان شما، چارپايانى كه خداوند
براى شما مسخر كرد، تا در زندگيتان از آنها بهره مند شويد، پس اين خلقت و تدبير
كه بهره مندى شما در آن است بر شما واجب مى سازد، در پى معرفت پروردگارتان
باشيد و از مقام او بترسيد و نعمتش را شكر گزاريد چون در اين ميان روزى هست كه در آن
بدانچه كرده ايد جزاء داده مى شويد، خير باشد خير و شر باشد شر، همچنان كه اين
خلقت و تدبير از خلقت شما شديدتر است ، پس شما ديگر نبايد از خلقت بار دوم خود
استبعاد و تعجب كنيد و آن را بر خدا دشوار بپنداريد.
تسميه قيامت به (الطامه الكبرى )
فاذا جاءت الطامه الكبرى
در مجمع البيان مى گويد كلمه (طامه ) به معناى عاليه و غالبه است ، وقتى گفته
مى شود: اين اطم از آن است ، معنايش اين است كه از آن عالى تر است (و طم الطائر
الشجره ) ، به اين معنا است كه طائر به بالاى درخت پرواز كرد، و هر داهيه و بلايى
را كه انسانها از دفع آن عاجز باشند طامه مى گويند. و بنا به گفته وى طامه كبرى
همان قيامت است ، چون قيامت داهيه اى است كه از هر داهيه ديگرى عالى تر است ، و بر هر
داهيه اى غالب است ، اين است معناى كبرى بودن طامه قيامت ، و چون نفرموده قيامت از هر
داهيه اى بزرگتر است ، بطور مطلق فرموده داهيه بزرگتر، معلوم مى شود هيچ داهيه و
واقعه اى بزرگتر از آن نيست .
و اگر در اول جمله فاء تفريع آورده ، براى اشاره به اين معنا بوده كه مضمون آيه
يعنى آمدن قيامت از لوازم خلقت آسمان و زمين و تدبير جارى در آن دو است ، كه قبلا هم به
اين معنا اشاره شد.
يوم يتذكر الانسان ما سعى
كلمه (يوم ) ظرف است براى آمدن طامه كبرى ، (وسعى ) به معناى
عمل جدى است .
و برزت الجحيم لمن يرى
كلمه (برزت ) ماضى مجهول از مصدر (تبريز) است ، كه به معناى اظهار است ، و
از آوردن مفعول كلمه (يرى ) عمدا اعراض شده ، و مراد از كلمه (من ) هر كسى است
كه چشم دارد و مى تواند ببيند، و معناى آيه اين است كه : در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود،
و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بينايى آن را به عيان ببيند.
پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا
عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) چيزى كه هست آيه سوره (ف )
مفصل تر است ، مى فرمايد تو از اين در غفلت بودى ، پس ما پرده ات را كنار زديم ، اينك
امروز چشمت تيزبين شده است .
و از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه جهنم
قبل از روز قيامت خلق شده ، تنها در روز قيامت با كشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مى
بينند.
تقسيم مردم به دو دسته : طاغى دوزخى ، او خائف از مقام پروردگار كه بهشت ماءواى
اواست و بيان ضابطه براى صفات هر يك
فاما من طغى و اثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه و نهى
النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى )
در اين آيات حال مردم در آن روز به تفصيل بيان شده ، مى فرمايد مردم دو قسم مى شوند،
و اين تفصيل بجاى جواب اجمالى كلمه (فاذا جاءت ...) نشسته ، و تقدير كلام (فاذا
جاءت الطامه الكبرى ، انقسم الناس قسمين فاما من طغى ...) است ، يعنى وقتى طامه
كبرى بيايد مردم دو دسته مى شوند، طاغيان ، ترسندگان از خداوند.
خداى تعالى در اين آيات سه گانه ، مردم را به دو دسته تقسيم فرموده ،
اهل جهنم و اهل بهشت ، - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذكر كرد براى اين بود كه روى
سخن با مشركين بود - و اهل جهنم را به همان اوصافى توصيف كرد كه در آيه (من
طغى و اثر الحيوه الدنيا) به آن توصيف كرده ، و تعريف آنان را
مقابل تعريف اهل بهشت قرار داده ، كه در آن فرموده : (من خاف مقام ربه و نهى النفس عن
الهوى ) ، و به هر حال توصيفى كه از دو طائفه كرده جنبه بيان ضابطه دارد.
و چون اين دو طائفه به حسب حالى كه دارند مقابل يكديگر قرار دارند، قهرا وصفى كه
براى هر يك آورده مقابل وصفى است كه براى ديگرى آورده ، پس اينكه
اهل بهشت را توصيف كرده به ترس از مقام پروردگارش ، - با در نظر گرفتن اينكه
ترس ، نوعى تاءثر است از ضعيف و مقهور در برابر شخصى قوى و قاهر، و خشوع و
خضوعش در برابر او- اقتضا دارد كه طغيان
اهل جهنم - با در نظر گرفتن اينكه طغيان به معناى تعدى از حد است - عبارت باشد از
عدم تاءثر طاغيان از مقام پروردگارشان ، و استكبار ورزيدن و خروجشان از حد عبوديت ،
و در نتيجه خاشع و خاضع نشدن ، و طبق اراده او
عمل نكردن ، و بر وفق اختيار او - كه همان سعادت جاودانه ايشان است - اختيار نكردن ،
و بر عكس به پيروى هواى نفس دنبال زينت حيات دنيا رفتن .
لوازم و آثار طغيان و خوف از مقام رب
پس از لوازم طغيان اين طائفه يكى همين است كه زندگى دنيا را اختيار كنند، و اين همان است
كه بعد از توصيف آنان به طغيان با جمله و اثر الحيوه الدنيا توصيفشان كرده .
و چون از لوازم طغيان رها كردن آخرت و ايثار حيات دنيا يعنى پيروى هواى نفس در آنچه
مى خواهد، و اطاعتش در آنچه دوست دارد، و نيز از آثار ديگرش مخالفت خدا است در آنچه مى
خواهد مى باشد قهرا مقابل اين طغيان يعنى خوف هم اثرى مخالف اثر طغيان دارد اثر
طغيان ايثار حيات دنيا بود و اثر خوف خلاف آن است ، و آن ردع و پرهيز از دنياپرستى و
نهى نفس از پيروى هواى نفس است ، و لذا دنبال جمله (من خاف مقام ربه ) اثر آن را ذكر
كرد و فرمود: (و نهى النفس عن الهوى ) .
و اگر در بيان اين حالت فرمود: (نفس را از هوى نهى مى كند) ، و نفرمود: (پيروى
نفس را ترك مى كند) براى اين بود كه بفهماند انسان ضعيف است ، و چه بسا كه
نادانى او را وادار به معصيت كند، بدون اينكه نسبت به خداى تعالى استكبار داشته
باشد، پس او نمى تواند بكلى پيروى هواى نفس را ترك كند، همينكه در مقام نهى خود از
آن باشد خدا هم واسع المغفره است ، همچنان كه فرمود: (و لله ما فى السموات و ما فى
الارض ليجزى الذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى الذين يجتنبون
كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره ) ، و نيز فرموده : (ان تجتنبوا
كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما) .
و معناى آيات سه گانه در دادن ضابطه كلى براى صفت
اهل دوزخ و اهل بهشت در اين خلاصه مى شود كه :
اهل جهنم اهل كفر و فسوق ، و اهل بهشت اهل ايمان و تقوايند، و در اين ميان طوائف ديگرى غير
آن دو طائفه هستند كه از مستضعفين مى باشند، كسانى كه به گناهان خود اعتراف داشته ،
اعمالى صالح را با اعمالى زشت مخلوط مى كنند، و نيز طوائف ديگرى كه امرشان به
دست خداى سبحان است ، و چه بسا با شفاعت و
وسائل ديگر مشمول مغفرت خدا بشوند.
پس معناى جمله (هى الماوى ) در آيه (فاما من طغى ... هى الماوى ) (هى ماواه ) است
، يعنى جهنم ماواى او است ، و الف و لام كه در
اول كلمه است به جاى ضمير آمده ، ممكن هم هست ضمير حذف شده و تقدير كلام (هى
الماوى له ) باشد.
مقصود از مقام پروردگار و خوف از آن
و در آيه (و اما من خاف مقام ربه ...) ، كلمه (مقام ) اسم مكان است ، و منظور مكانى است
كه در آن جسمى از اجسام بايستد، اين اصل در معناى كلمه مقام است ، همچنان كه اسم زمان و
مصدر ميمى نيز معناى اصلى آن است ، و ليكن بسا مى شود كه صفات و
احوال چيزى به نوعى عنايت محل و قرارگاه آن چيز اعتبار مى شود، و به آن صفات و
احوال ، مقام و منزلت اطلاق مى شود، مثل آن آيه اى كه در مورد شهادت مى فرمايد:
(فاخران يقومان مقامهما) ، و قول نوح كه به حكايت قرآن به قوم خود گفت (ان كان
كبر عليكم مقامى و تذكيرى بايات الله ) ، و
قول ملائكه كه بنا به حكايت خداى تعالى گفتند: (و ما منا الا له مقام معلوم ) ، كه در
اين چند مورد كلمه مقام نه اسم مكان واقعى است ، و نه اسم زمان و نه مصدر ميمى ، بلكه
همانطور كه گفتيم صفات ، به نوعى عنايت
محل استقرار و مكان فرض شده است .
در آيه مورد بحث هم مقام خداى تعالى به همين معنا است ، يعنى صفت ربوبيت و ساير
صفات كريمه او چون علم و قدرت مطلقه اش و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه از
لوازم ربوبيت او است ، مقام او است ، كه در آيه (و لا تطغوا فيه
فيحل عليكم غضبى و من يحلل عليه غضبى فقد هوى و انى لغفار لمن تاب و آمن و
عمل صالحاثم اهتدى ) ، و آيه (نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هو
العذاب الاليم ) ، مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد.
پس مقام خداى تعالى كه بندگان خود را از آن مى ترساند همان مرحله ربوبيت او است كه
مبداء رحمت و مغفرت او نسبت به كسانى است كه ايمان آورده تقوى پيشه كنند، و نيز مبداء
عذاب سخت و عقاب شديد او است ، نسبت به كسانى كه آيات او را تكذيب نموده و
نافرمانيش كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از مقام رب ، مقام پروردگار در قيامت است ، آن هنگامى كه
از اعمال او سؤ ال مى كند، ولى اين نظريه بطورى كه ملاحظه مى كنيد درست نيست ، چون
در آن جا نيز خداى تعالى مكان قيام ندارد.
و بعضى ديگر گفته اند: معناى اينكه فرمود: (از مقام پروردگارش مى ترسد) ترس
بطريق ديدن عظمت است همچنان كه همين سخن را در معناى جمله (اكرمى مثواه ) بعضى
گفته اند منظور از مثوا اطاق زندگى نيست بلكه مقام و منزلت است .
بحث روايتى
(رواياتى درباره سوگندهاى سوره نازعات ، استعباد معاد توسط كفار،خوف از
مقامپروردگار،پيروى از هوى )
در كتاب فقيه آمده كه على بن مهزيار گفته به امام جواد (عليه السلام ) عرضه داشتم
سوگند (و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى ) و (و النجم اذا هوى ) و نظائر آن
چه معنا دارد؟ فرمود: خداى تعالى مى تواند به هر يك از مخلوقاتش كه بخواهد سوگند
ياد كند ولى خلق او جز به خود او نمى توانند سوگند بخورند.
مؤ لف : روايتى در همين معنا از كافى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) در
تفسير اول سوره نجم گذشت .
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، و ابن منذر، از على (عليه السلام ) روايت كرده
اند كه در تفسير آيه (و النازعات غرقا) فرموده : نازعات ملائكه هستند كه ارواح كفار
را از بدنهايشان به شدت مى كنند، و ناشطات نيز ملائكه هستند كه ارواح كفار را تا
مابين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند، و سابحات نيز ملائكه اند كه
ارواح مؤ منين را در بين آسمان و زمين شناور مى سازند، و سابقات نيز ملائكه اند، كه
بعضى براى بردن روح مؤ من بسوى خدا از بعضى ديگر سبقت مى گيرند، و مدبرات هم
ملائكه اند، كه امور بندگان را از اين سال تا
سال ديگر تدبير مى كنند.
مؤ لف : بنابر اينكه روايت صحيح باشد بايد آن را
حمل كنيم بر اينكه امام خواسته اند بعضى از مصاديق اين عناوين را ذكر كنند، و اينكه
فرمود: (ارواح كفار را تا ما بين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند)
نوعى از تمثيل است ، كه شدت عذاب را مى رساند.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت
كرده كه ابن الكوا از آن جناب از آيه (فالمدبرات امرا) پرسيد، فرمود: ملائكه اند،
كه ذكر رحمان و امر او را تدبير مى كنند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه ) آمده كه امام فرمود:
يعنى زمين زير پاى اهلش شكافته مى شود، و رادفه به معناى صيحه است .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (ءانا لمردودون فى الحافره ) آمده كه امام در معناى آن
فرمود: قريش مى پرسيدند آيا بعد از مرگ دوباره بر مى گرديم ؟.
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (تلك اذا كره خاسره ) امام فرمود: كفار اين سخن را از
در استهزاء زدند. و باز در همان كتاب در روايت ابى الجارود امام باقر (عليه السلام ) در
معناى (ءانا لمردودون فى الحافره ) فرمود: يعنى در خلقتى جديد و در معناى (فاذا
هم بالساهره ) فرمود: ساهره يعنى زمين ، چون كفار در قبرها قرار دارند، همينكه زجره و
صيحه را مى شنوند از قبرشان در مى آيند، و با خلقتى تمام عيار روى زمين قرار مى
گيرند.
و در اصول كافى به سندى كه به داوود رقى دارد از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده كه در تفسير آيه (و لمن خاف مقام ربه جنتان ) فرموده : كسى كه بداند كه خدا
او را مى بيند، و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه از
اعمال خوب و بد مى كند خبر دارد چنين علمى او را از
اعمال زشت باز مى دارد، اين همان كسى است كه از مقام پروردگارش مى ترسد، و نفس خود
را از پيروى هوا نهى مى كند.
مؤ لف : مويد اين حديث معنايى است كه ما براى خوف از مقام خداى تعالى كرديم . و نيز
در اصول كافى به سند خود از يحيى بن عقيل روايت كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليه
السلام ) فرمود: من تنها از دو چيز بر شما مى ترسم ، يكى پيروى هوا، و يكى آرزوى
دراز، چون پيروى هوا آدمى را از حق باز مى دارد، و آرزوى دراز آخرت را از ياد مى برد.
آيات 46-42 سوره نازعات
يسلونك عن الساعه ايان مرسيها (42)
فيم انت من ذكريها (43) الى ربك منتهيها (44) انما انت
منذر من يخشيها (45) كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحيها (46)
ترجمه آيات
از تو از رستاخيز مى پرسند كه وقت وقوع آن كى است ؟ (42).
تو از بسيار سخن گفتن از آن چه به دست مى آورى ؟ (43).
هيچ ، براى اينكه انتهاى آن - وقت معينش - نزد پروردگار تو است (44). اصلا وظيفه
تو تنها انذار كسى است كه از آن روز دلواپسى دارد (45).
روزى كه وقتى آن را مى بينند چنين به نظر مى رسد كه گويا بيش از شبى يا بامدادى
با زندگى دنيا فاصله نداشته اند (46).
بيان آيات
در اين چهار آيه متعرض سؤ ال مشركين از زمان قيام قيامت شده ، آن را رد مى كند، به اينكه
علم به آن نزد احدى نيست ، و كسى به جز خداى تعالى از آن خبر ندارد، و خداى تعالى
علم به آن را به خود اختصاص داده .
يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها
ظاهرا تعبير به اينكه مى پرسند و نفرموده (پرسيدند) ، براى اين بوده كه بفهماند
اين سؤ الى است كه هميشه مى كنند، چون مشركين بعد از شنيدن داستان قيامت مرتب به
آنجناب مراجعه نموده ، درخواست مى كردند تاريخ دقيق وقوع قيامت را برايشان معين كند، و
در اين درخواست اصرار هم مى ورزيدند، و قرآن كريم مكرر به اين درخواست اشاره نموده
.
كلمه (مرسى ) مص در ميمى است ، و به معناى اثبات و برقرار كردن است ، و جمله
(ايان مرسيه ) ابيانى است براى كلمه (يسئلونك ) ، و مى فهماند سؤ
ال منكرين قيامت و مسخره كنندگان قيامت اين بود كه چه زمانى اثبات و برقرار مى شود،
و خلاصه چه زمانى قيامت بپا مى شود.
چند وجه در معناى اينكه بعد از حكايت سوال مشركين از زمان وقوع قياعت فرمود:
(فيمانت من ذكريها)
فيم انت من ذكريها
اين جمله استفهام انكارى است ، و جمله (فيم انت ) مركب است از مبتدا و خبر، و كلمه (من )
براى ابتداء غايت است ، و كلمه (ذكرى ) بنا بر آنچه راغب گفته به معناى كثرت ذكر
است ، كه در حقيقت مبالغه در ذكر است .
و معناى جمله اين است كه : تو از يادآورى بسيار قيامت در چه هستى ؟ يعنى از اينكه
بوسيله كثرت ذكر از تاريخ آن آگاه شوى چه چيز بدست مى آورى ؟ و خلاصه تو با
كبثرت ذكر قيامت علم به تاريخ آن نمى يابى .
ممكن هم هست كلمه (ذكرى ) در مورد قيامت به معناى حضور حقيقت معناى قيامت در قلب
باشد، و معنا بنابر اينكه استفهام انكارى باشد اين است كه تو علمى به حقيقت قيامت و
خصوصيات آن پيدا نمى كنى ، مگر وقتى كه به زمان آن احاطه يابى و اين از معناى
قبلى مناسب تر است .
بعضى گفته اند: معناى آيه اين است كه : ذكراى قيامت ، از
مسائل مربوط به بعثت تو نيست ، تو تنها مبعوث شده اى كه افراد ترسنده از قيامت را
انذار كنى .
بعضى ديگر گفته اند: كل (فيم ) انكارى است از سؤ
ال سائلين ، و جمله (انت من ذكريها) هم جمله اى است استينافى و هم تعليلى است براى
نادرست بودن سؤ ال آنان ، و معناى آيه اين است كه : اين سؤ
ال در چيست ؟ (خلاصه چه سؤ ال بيهوده اى است ) ،
وظيفه تو اى پيامبر تنها ذكراى ساعت است ، چون بعثت تو
متصل به آن است ، و تو خاتم انبيايى ، و همين مقدار علم از مساءله قيامت براى ايشان كافى
است ،در نتيجه اين آيه همان را مى گويد كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به روايتى فرمود: (بعثت انا و الساعه
كهاتين ان كادت لتسبقنى - بعثت من با قيامت
مثل اين دو انگشت پشت سرهمند، به هيچ وجه ممكن نبود قيامت جلوتر از بعثت من بيايد) .
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه تتمه سؤ ال
مشركين است ، كه در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خطاب مى كنند، و
معناى آن اين است كه : از علم به قيامت و به وقت آن نزد تو چه مقدار هست ؟ و يا اين است
كه : تو كه اين همه بياد قيامت هستى خودت از آن چه فهميده اى ؟
و خواننده محترم مى داند كه سياق آيات با هيچ يك از اين معانى آنطور كه بايد نمى
سازد، علاوه بر اين هيچ يك از آنها خالى از تكلف نيست .
آنچه از آيه (الى ربك منتهاها) كه در
مقامتعليل عدم علم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زمان قيامت است
استفاده مىشود
الى ربك منتهيها
اين جمله در مقام تعليل جمله (فيم انت من ذكريها) است ، و معنايش اين است كه : تو از وقت
آن نمى توانى با خبر شوى ، براى اينكه انتهاى آن به سوى پروردگار تو است ، پس
حقيقت آن و صفاتش و از آن جمله تعين وقتش را جز پروردگار تو نمى داند، پس مردم
نبايد از وقت آن بپرسند، و در وسع تو هم نيست كه پاسخ دهى .
و بعيد نيست - و خدا داناتر است - اين آيه در مقام
تعليل باشد، اما به معناى ديگرى از تعليل ، و آن اين است كه بفرمايد ساعت قيام نمى ك
ند مگر با فناى اشياء و سقوط اسباب ، و ظهور اين حقيقت كه هيچ ملكى جز براى خداى
واحد قهار نيست ، پس آن روز جز به خداى تعالى مستند و منسوب نيست ، و هيچ سببى
فرض نمى شود كه بطور حقيقت بين خدا و پديد آمدن قيامت واسطه باشد، در نتيجه زمان
هم كه در اين عالم براى خود سببى است نمى تواند واسطه باشد، پس روز قيامت در حقيقت
توقيت بردار نيست ، (نه اينكه ممكن باشد ولى خداى تعالى وقتش را معين نكرده ).
و به همين جهت است كه مى بينيم در كلام خداى تعالى هيچگونه تحديدى براى آن روز
نيامده ، تنها اين تحديد ذكر شده كه روز قيامت با انقراض نشاه دنيا بپا مى شود، و در
اين باره فرموده : (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض ) ، و
در اين معنا آيات ديگرى است كه از خراب شدن دنيا خبر مى دهد، و يا خبر مى دهد از اينكه
زمين و آسمان به زمين و آسمانى ديگر مبدل مى گردد، و ستارگان فرو مى ريزند، و
آياتى ديگر از اين قبيل .
و اگر تحديدى هم آمده به نوعى تشبيه و تمثيل آمده ، نظير آيه زير كه مى فرمايد:
(كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحيها - وضعشان چنين است كه وقتى قيامت
را مى بينند گويى جز شبى و يا شبى و پاسى از روز آن درنگ نكردند) . و يا مى
فرمايد: (و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه ) ، آنگاه حق مطلب را
در آيه زير بيان نموده مى فرمايد: (و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى
كتاب اللّه لى يوم البعث فهذا يوم البعث )
در كلام خداى تعالى در مواضعى به آنچه گفته شد اشاره شده ، و آن مواضعى است كه
خبر مى دهد قيامت جز به ناگهانى و بدون خبر قبلى نمى آيد، مانند آيه زير كه مى
فرمايد: (ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغته يسئلونك كانك حفى عنها،
قل انما علمها عند اللّه و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) ، و آياتى ديگر.
و اين وجه ، وجه عميق و دقيقى است ، كه درك بيشتر آن احتياج به تدبرى كافى دارد تا
به وسيله آن اشكالى كه ممكن است به ذهن برسد
حل گردد، و آن اشكال اين است كه : اين وجه با ظواهر عده اى از آيات قيامت نمى سازد، لذا
سفارش مى كنم كه در آيه زير نيز به دقت نظر كنيد. (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا
عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) و همچنين آيات ديگرى كه در اين معنا هست ، و يارى كننده
، خدا است .
انما انت منذر من يخشيها
يعنى ما تنها اين تكليف را به عهده تو گذاشته ايم كه افرادى را كه دلواپس قيامتند
عذاب آن انذار كنى ، نه اينكه از وقت قيام آن خبر دهى تا وقتى از تو از وقت آن مى
پرسند جواب دهى ،
پس انحصارى كه از آيه استفاده مى شود، به اصطلاح
اهل ادب قصر افراد است ، يعنى شاءن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مسؤ
وليت او را منحصر در انذار مى كند و علم به وقت قيامت و تعيين آن را براى هر كس كه از آن
سؤ ال كند از آن جناب نفى فرموده .
و مراد از خشيت بطورى كه مناسب با مقام باشد همان دلواپسى است ، چون هستند افرادى كه
از شنيدن خبر قيامت هيچ متاءثر نمى شوند، و بعضى اين زمينه را دارند كه اگر بشنوند
دچار ترس بشوند، همين زمينه عبارت است از خشيت ، نه ترس فعلى ، چون
قبل از انذار ترس معنا ندارد.
مفاد آيه (كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه اوضحيها) كه در
قالبتمثيل نزديكى قيامت را بيان مى كند
كانهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه او ضحيها
اين جمله نزديكى قيامت را در قالب يك تمثيل و تشبيه بيان نموده ، مى فرمايد: نزديكى
قيامت به زندگى دنيايشان طورى است كه مثل آنان در هنگام ديدن قيامت
مثل خود آنان است در آن فرض كه بعد از گذشتن يك شب و يا يك نصف روز از مردنشان
دوباره زنده شوند، در آن صورت چه مى گويند؟ مى گويند: بعد از مردن بيش از يك شب
نگذشت كه دوباره زنده شديم ، و خلاصه فاصله بين مردن و قيامت را مدت زمانى احساس
مى كنند، كه نسبتش با روز و شبهاى گذشته عمرشان نسبت يك شب و يا يك ظهر را دارد.
از آنچه گذشت روشن شد كه مراد از كلمه (لبث ) درنگ در مدت زمانى است كه بين
زندگى دنيا و روز بعث فاصله شده ، و در اين مدت در قبرها آرميده بودند چون حساب بر
مجموع زندگى دنيا واقع مى شود.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (لبث ) مدت زمانى است كه بين سؤ
ال از وقت قيامت و خود قيامت فاصله شده . ليكن اين نظريه درست نيست ، براى اينكه
گويندگان اين حرف وضع خود را در هنگام بعث اينطور مى بينند، و بعث در
مقابل مرگ قبل از آن است ، نه مرگ و مقدارى از حيات
قبل از مرگ .
علاوه بر اين ، اين وجه با ظواهر ساير آيات كه متعرض بعث و درنگ
اهل محشر است نمى سازد، مانند آيه (قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ) ، كه ملاحظه
مى كنيد لبث را عبارت دانسته اند از مدت زمانى كه در قبر بودند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از لبث مدتى است كه در دنيا بودند. و اين وجه بسيار سخيف
و بى پايه است .
بحث روايتى
(چند روايت راجع به سوال مردم از زمان وقوع قيامت و جواب خداى تعالى )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى
الماوى ) ، آمده كه اين درباره بنده خدا است ، كه وقتى در برابر معصيت خدا قرار مى
گيرد با اينكه مى تواند مرتكب شود، از ترس خدا مرتكب نمى شود، و بخاطر نهى خدا
نفس خود را از ارتكاب آن نهى مى كند، و تلافى اين عملش همان جنت است ، و در تفسير آيه
(يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها) فرمود: يعنى چه وقت بپا مى شود؟ و خداى تعالى
در پاسخش فرمود: (الى ربك منتهيها) يعنى علم آن نزد پروردگار تو است ، و در
معناى جمله (الا عشيه او ضحيها) فرمود: يعنى بعضى از يك روز.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه به سندى ضعيف از ابن عباس
روايت كرده اند كه گفت : مشركين مكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى
پرسيدند (متى تقوم الساعه ) و منظورشان از اين سؤ
ال مسخره كردن اعتقاد به قيامت بود، و لذا در اين باره اين آيه
نازل شد: (يسئلونك عن الساعه ايان مرسيها...)
و در همان كتاب آمده كه بزار، ابن جرير، ابن منذر، حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته ) و
ابن مردويه از عايشه روايت كرده اند كه گفت : از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همواره از مساءله قيامت سؤ
ال مى شد تا آنكه آيه (فيم انت من ذكريها الى ربك منتهيها)
نازل شد بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن وقت ديگر سؤ
ال نشد.
مؤ لف : اين روايت را از عده اى از كتب حديث بدون ذكر سند از عروه نيز روايت كرده ، و نيز
نظير آن را از عده اى ديگر از آن كتب از شهاب بن طارق هم
نقل كرده ، و ليكن سياق آيه با اين روايات نمى سازد، چون
حاصل از همه اين روايات اين است كه آيه پاسخ از سؤ
ال مردم باشد، در حالى كه سياق آيه چنين چيزى را نمى رساند.
و در بعضى از روايات آمده كه رسم اعراب چنين بود كه وقتى به نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى رفتند از قيامت مى پرسيدند، و حضرت رو
مى كرد به جوانتر آنان و مى فرمود: اگر اين بچه يك قرن زندگى كند قيامت شما بپا
مى شود، اين حديث را صاحب الدر المنثور از ابن مردويه از عايشه
نقل كرده است .
اين روايت وقت قيام قيامت را معين مى كند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
بزرگتر از آن است كه چنين كارى بكند، چگونه ممكن است با اينكه در بسيارى از سوره
هاى قرآنى به او وحى شده كه علم به قيامت از مختصات خداى تعالى است و كسى جز او
آن را نمى داند، و دستور داده هر كس از او از اين مساءله پرسيد بگويد كه من به اين
مطلب علمى ندارم .
سوره عبس مكى است و چهل و دو آيه دارد
سوره عبس آيات 16-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم عبس و تولى (1) ان جاءه الاعمى (2) و ما يدريك لعله يزكى (3) او
يذكر فتنفعه الذكرى (4) اما من استغنى (5) فانت له تصدى (6) و ما عليك الا يزكى (7) و اما من
جاءك يسعى (8) و هو يخشى (9) فانت عنه تلهى (10) كلا انها تذكره (11) فمن شاء ذكره (12)
فى صحف مكرمه (13) مرفوعه مطهره (14) بايدى سفره (15) كرام برره (16)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان چهره درهم كشيد و روى بگردانيد (1).
كه چرا آن كور نزد وى آمد (2).
تو چه دانى شايد او در پى پاك شدن باشد (3).
و يا در برخورد ناگهان متذكر شده در پى پاك شدن بيفتد (4).
اما آنكه توانگرى را به رخ مردم مى كشد (5).
تو به او روى خوش نشان مى دهى (6).
فكر مى كنى اگر هم پاك نشود مسؤ ول نيستى (7).
و اما آنكه شتابان نزد تو آمده (8).
در حالى كه از خدا مى ترسد (9).
تو از او تغافل مى كنى (10) .
چنين مكن كه اين قرآن يك تذكر و يادآورى است (11).
هر كس بخواهد از آن پند گيرد (12).
تذكارى است در صحيفه هايى ارجمند (13).
والا و پاكيزه است (14).
كه بدست سفيرانى نوشته شده (15).
گرامى و نيكو (16).
اشاره به شان نزول اين آيات و غرض سوره كه عبارتست از عتاب هر كس
كهثروتمندان
رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده كه اين آيات درباره داستان ابن ام مكتوم نابينا
نازل شد، كه روزى بر رسول خدا ( صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وارد شد در حالى كه
جمعى از مستكبرين قريش نزد آن جناب بودند و با ايشان درباره اسلام سخنان سرى
داشتند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آمدن ابن ام مكتوم چهره در هم كشيد، و
خداى تعالى او را مورد عتاب قرار داد كه چرا از يك مردى تهى دست چهره در هم كردى ؟.
از طرق شيعه هم رواياتى به اين معنا اشاره دارد.
ولى در بعضى ديگر از روايات شيعه آمده كه مردى از بنى اميه نزد آن جناب بوده ، و او
از آمدن ابن ام مكتوم چهره درهم كشيد، و آيات ، در عتاب او
نازل شد، كه - ان شاء اللّه - بحث مفصل اين معنا در بحث روايتى آينده از نظرتان
خواهد گذشت .
و به هر حال غرض سوره ، عتاب هر كسى است كه ثروتمندان را بر ضعفاء و مساكين از
مؤ منين مقدم مى دارد، اهل دنيا را احترام مى كند و
اهل آخرت را خوار مى شمارد، بعد از اين عتاب رشته كلام به اشاره به خوارى و بى
مقدارى انسان در خلقتش و اينكه در تدبير امورش سراپا حاجت است و با اين
حال به نعمت پروردگار و تدبير عظيم او كفران مى كند كشيده شده ، و در آخر سخن را با
ذكر قيامت و جزاء و تهديد مردم خاتمه مى دهد، و اين سوره بدون هيچ ترديدى در مكه
نازل شده است .
خبرى عتاب آميز حاكى از روى گرداندن يك مرد نابينا و عنايت و توجه به
توانگران
عبس و تولى
يعنى چهره در هم كشيد و روى بگردانيد.
ان جاءه الاعمى
اين جمله علت عبوس شدن را بيان مى كند، و لام
تعليل در تقدير است و تقدير آن (لان جاءه الاعمى ) است .
و ما يدريك لعله يزكى او يذكر فتنفعه الذكرى
اين آيه حال از فاعل
فعل (عبس و تولى ) است ، و كلمه تزكى به معناى در پى پاك شدن از راه
عمل صالح است . كه بعد از تذكر يعنى پندپذيرى و بيدارى و پذيرفتن عقائد حقه دست
مى دهد، چون (نفع ذكرى ) همين است كه آدمى را به تزكى دعوت مى كند، يعنى به
ايمان و عمل صالح مى خواند.
و حاصل معنا اين است كه آن شخص چهره در هم كشيد، و از آن شخص نابينا كه نزدش آمده
بود روى بگردانيد، با اينكه او خبر نداشت آيا مرد نابينا مردى صالح بود، و با
اعمال صالح ناشى از ايمان خود را پاكيزه كرده بود يانه ، شايد كرده بود، و يا آمده
تا با تذكر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بهره مند شده
، در نتيجه به تطهير خود موفق گردد.
در اين آيات چهارگانه عتاب شديدى بكار رفته ، و اين شدت از اين جهت بيشتر مى شود
كه دو آيه اول در سياق غيبت آمده ، كه مى فهماند خدا از او روى گردانيده ، رو در رو با او
سخن نگفته ، و دو آيه اخير را در سياق خطاب آورده ، چون توبيخ در مخاطبه حضورى
بيشتر است ، و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزام آورتر است ، آن هم بعد
از روى گردانى ، و مخصوصا با سركوبى خود خدا و بدون واسطه غير.
و در اينكه از آن شخص تعبير به اعمى - كور - كرد توبيخى بيشتر استفاده مى شود،
براى اينكه محتاجى كه به انسان مراجعه مى كند اگر نابينا باشد و حاجتش هم حاجتى
دينى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار كرده باشد كه با نداشتن چشم به ما
مراجعه كند، ما بيش از ساير مراجعه كنندگان بايد به او ترحم كنيم ، و بيشتر به او
روى آورده مورد عطوفتش قرار دهيم ، نه اينكه چهره در هم بكشيم و روى از او برتابيم .
بعضى گفته اند: بنابر اينكه شخص مورد عتاب
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد تعبير از آن جناب به ضمير غايب براى
اين بوده كه به قداست ساحت آن جناب اشاره كند، و بطور كنايه بفهماند گويا آن كسى
كه چنين عملى كرده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده ، چون
مثل چنين عملى از مثل آن جناب سر نمى زند، و در نوبت دوم كه از آن جناب به ضمير خطاب
تعبير كرده نيز قداست ساحت آن حضرت منظور بوده ، چون هميشه
اقبال بعد از اعراض ، اجلال و احترامى از طرف است .
و ليكن اين حرف درست نيست ، چون با خطاب (و اما من استغنى فانت له تصدى ...) نمى
سازد، و توبيخ در آن از توبيخ در آيه (عبس و تولى ) بيشتر است ، و بطور قطع
هيچ ايناسى هم در آن نيست .
اما من استغنى فانت له تصدى و ما عليك الا يزكى
كلمات (غنى ) و (استغناء) و (تغنى ) و (تغانى ) بطورى كه راغب گفته به
يك معنى مى باشند. پس مراد از (من استغنى ) كسى است كه خود را توانگر نشان دهد، و
ثروت خود را به رخ مردم بكشد. و لازمه اين
عمل اين است كه بخواهد از سايرين سر و گردنى بلندتر باشد، و رياست و عظمتى در
چشم مردم داشته باشد، و از پيروى حق عارش بيايد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:
(ان الانسان ليطغى ان راه استغنى ) و كلمه (تصدى ) به معناى متعرض شدن و
روى آوردن به چيزى و اهتمام در امر آن است .
در اين آيه و شش آيه بعدش اشاره مفصلى است به اينكه ملاك در آن عبوس شدن و پشت
كردن چه بوده ، كه به خاطر آن مستوجب عتاب شده ،
حاصل آن اين است كه : تو خيلى به وضع مستكبران و اعراض كنندگان از پيروى حق مى
پردازى ، و زياد به وضع آنها اعتناء مى كنى ، در حالى كه اگر او نخواهد خود را پاك
كند بر تو تكليفى نيست ، و بر عكس از وضع آن كس كه خود را پاك كرده و از خدا مى
ترسد بى اعتنايى مى كنى .
(و ما عليك الا يزكى ) - بعضى گفته اند: كلمه (ما) نافيه است ، و معنايش اين
است كه : اگر او نخواست خود را تزكيه كند حرج و مسؤ وليتى بر تو نيست ، تا رهايى
از آن مسؤ وليت تو را حريص كند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزيدن از آنهايى كه قبلا
به طيب خاطر مسلمان شده اند.
بعضى گفته اند: كلمه (ما) استفهام انكارى است ، و به آيه چنين معنا مى دهد:
(چه چيز و چه مسؤ وليت و ضررى متوجه تو مى شود اگر او نخواهد خود را از كفر و
فجور پاك كند؟ تو يك رسول بيشتر نيستى ، و جز ابلاغ رسالت مسؤ وليتى ندارى
) .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (ما) به معناى (لا) ى نافيه است ، و معنايش اين است
كه : (از عدم تزكيه او از كفر و فجور باكى به خود راه نمى دهى ) ، و اين معنا با
سياق عتابى كه قبل از اين آيه و قبل از قبل اين آيه بود سازگارتر است .
و اما من جاءك يسعى و هو يخشى فانت عنه تلهى
كلمه (سعى ) به معناى سرعت در دويدن است ، پس معناى آيه به حسب آنچه مقام دست مى
دهد اين است كه : آن كس كه به شتاب نزدت مى آيد تا بوسيله معارف دين و مواعظى كه
از تو مى شنود خود را پاك كند، (و هو يخشى ) در حالى كه از خدا مى ترسد، و خشيت
خود آيت و نشانه آن است كه او بوسيله قرآن متذكر شده است ، همچنان كه فرمود: (ما
انزلنا عليك القران لتشقى الا تذكره لمن يخشى ) ، و نيز فرموده : (سيذكر من يخشى
) .
(فانت عنه تلهى ) - اصل كلمه (تلهى ) (تتلهى ) بوده ، يعنى خود را بكار
ديگر مى زنى ، و از چنين مردى كه آمده كه به راستى خود را اصلاح كند
غافل مى مانى ، و اگر ضمير (انت ) را در اين آيه و در آيه (فانت له تصدى ) و
ضمير (له ) و (عنه ) را در آن دو مقدم بر
فعل آورده ، همه براى تاءكيد در عتاب و تنبيه است .
كلا انها تذكره فمن شاء ذكره
كلمه (كلا) باز داشتن از همان عملى است كه به خاطر آن عتابش فرمود يعنى عبوس
كردن قيافه و روى گردانى از كسى كه از خدا مى ترسد، و
مشغول شدن و پرداختن به كسى است كه خود را بى نياز مى داند.
اشاره به اينكه قرآن كريم (تذكره ) است
و ضمير در جمله (انها تذكره ) به آيات قرآنى و يا به قرآن بر مى گردد، و اگر
آن را مونث آورده براى اين بود كه خبر آن (تذكره ) مونث بوده ، و معناى آن اين است كه
: آيات قرآنى - و يا قرآن - تذكره است ، يعنى موعظه اى است كه هر پند پذيرى از
آن متعظ مى شود، و يا تذكر دهنده اى است كه اعتقاد حق و
عمل حق را تذكر مى دهد.
(فمن شاء ذكره ) - اين قسمت ، جمله اى معترضه است ، و ضمير به قرآن و يا آنچه
كه قرآن تذكر مى دهد بر مى گردد، و معنايش اين است كه : هر كس خواست مى تواند
بياد قرآن و يا معارفى كه قرآن تذكر مى دهد بوده باشد، و قرآن اين را تذكر مى دهد
كه مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدايت مى كند
منتقل شوند، و آن ، عقائد و اعمال حقه اى است كه در لوح فطرت محفوظ است .
و در اينكه تعبير فرمود به (فمن شاء ذكره ) اشاره است به اينكه در دعوت قرآن به
تذكر، هيچ اكراه و اجبارى نيست ، و داعى اسلام كه اين دعوت را مى كند براى اين نيست كه
نفعى عايد خودش شود، تنها و تنها نفع آن عايد خود متذكر مى شود،
حال اختيار با خود او است .
مقصود از اينكه درباره قرآن فرمود: (فى صحف مكرمة ...)
فى صحف مكرمه مرفوعه مطهره
در مجمع البيان گفته : كلمه (صحف ) جمع صحيفه است ، و عرب هر چيزى را كه در آن
مطلبى نوشته شده باشد صحيفه مى نامد، همچنان كه كتابش هم مى خواند،
حال چه اينكه ورقه و كاغذى باشد و يا چيز ديگرى .
و جمله (فى صحف ) خبرى است بعد از خبر براى كلمه (ان ) ، و ظاهر آن اين است كه
: قرآن به دست ملائكه در صحفى متعدد نوشته شده بوده . و اين ظاهر، سخن آن مفسر را
كه گفته : مراد از صحف لوح محفوظ است ضعيف مى سازد، چون در كلام خداى تعالى در هيچ
موردى از لوح محفوظ به صيغه جمع از قبيل صحف و كتب و الواح تعبير نشده . نظير اين
قول در بى اعتبارى سخن آن مفسر ديگر است كه گفته : مراد از صحف ، كتب انبياى گذشته
است . چون اين معنا با تعبير (بايدى سفره ...) نمى سازد، زيرا ظاهر اين تعبير اين
است كه صفت صحف باشد.
(مكرمه ) يعنى معظم ، (مرفوعه ) يعنى رفيع القدر نزد خدا، (مطهره ) يعنى
پاكيزه از قذارت باطل و سخن بيهوده و شك و تناقض ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:
(لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) ، و نيز در اينكه
مشتمل بر سخن بيهوده نيست فرموده : (انه لقول
فصل و ما هو بالهزل ) ، و در اينكه مشتمل بر مطلب مورد شكى نيست ، فرموده : (ذلك
الكتاب لا ريب فيه ) و در اينكه مشتمل بر مطالب متناقض نيست فرموده : (و لو كان من
عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) .
اشاره به اينكه ملائكه اى مخصوص سفراى وحى و - تحت
امرجبرئيل - متصدى حمل و ابلاغ آن به پيامبران بوده اند
بايدى سفره كرام برره
اين دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف ، و كلمه (سفره ) جمع سفير است ، و
سفير به معناى رسول است ، و كلمه (كرام ) صفت آن رسولان است ، به اعتبار ذاتشان و
(برره ) صفت ايشان است به اعتبار عملشان ، مى فرمايد: ذاتا افرادى بزرگوارند،
و از نظر عمل داراى احسانند.
و معناى اين چند آيه اين است كه : قرآن تذكره اى است كه در صحف متعددى نوشته شده
بود صحفى معظم و رفيع القدر، و پاكيزه از هر پليدى و از هر
باطل و لغو و شك و تناقض ، و به دست سفيرانى نوشته شده كه ذاتا نزد
پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نيكوكارند.
و از اين آيات بر مى آيد كه براى وحى ، ملائكه مخصوصى است ، كه متصدى
حمل صحف آن و نيز رساندن آن به پيامبرانند، پس مى توان گفت اين ملائكه اعوان و
ياران جبرئيلند، و تحت امر او كار مى كنند، و اگر نسبت القاى وحى را به ايشان داده ،
منافات ندارد با اينكه در جاى ديگر آن را به
جبرئيل نسبت دهد، و بفرمايد: (نزل به الروح الامين على قلبك ) ، و در جاى ديگر در
تعريف جبر ئيل بفرمايد: (انه لقول رسول كريم ذى قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثم
امين ) ، بلكه همين آيه مويد مطلب ما است ، كه مى فرمايد دستوراتش مطاع است ، معلوم مى
شود جبرئيل براى رساندن وحى به انبياء، كاركنانى از ملائكه تحت فرمان دارد، پس
وحى رساندن آن ملائكه هم وحى رساندن جبرئيل است ، همچنان كه
عمل جبرئيل و اعوانش روى هم فعل خداى تعالى نيز هست ، و اين انتساب وحى به چند مقام
نظير مساءله توفى و قبض ارواح است ، كه يك جا به اعوان ملك الموت نسبت داده ، و يك جا
به خود او، و يك جا به خود خداى تعالى كه بحث آن مكرر گذشت .
ليكن ، معنايى كه گذشت روشن تر است .
و بعضى ديگر گفته اند: قاريان قرآنند، كه آن را مى نويسند و مى خوانند، كه خواننده
محترم به نادرستى آن واقف است .
بحث روايتى
روايتى حاكى از اعراض پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از ابن ام مكتوم
ونزول آيات : (عبس و تولى ...)
در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: اين آيات درباره عبد اللّه بن ام مكتوم فرزند
شريح بن مالك بن ربيعه فهرى يكى از بنى عامر بن لوى
نازل شده .
و جريان چنين بوده كه : وى روزى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وارد
شد، در حالى كه آن جناب با عتبه بن ربيعه و ابو
جهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابى و اميه بن خلف جلسه كرده بود، و ايشان را
به دين توحيد دعوت مى كرد، به اميد اينكه اسلام بياورند، ابن ام مكتوم عرضه داشت : يا
رسول اللّه ( صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از قرآن برايم بخوان تا حفظ كنم ، و (چون
نابينا بود) مكرر آن جناب را صدا مى زد، و متوجه نبود كه آن جناب با آن چند نفر
مشغول صحبت است ، و تكرار او باعث شد كه كراهت و ناراحتى در سيماى آن جناب هويدا
گرديد، چون ابن ام مكتوم مرتب كلام آن جناب را قطع مى كرد، و
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در
دل خود فكر مى كرد كه حالا اين چند نفر كه از بزرگان قريشند، مى گويند پيروان او
همه از قبيل ابن ام مكتوم يا كورند و يا برده اند، لذا از او روى بگردانيد، و رو به آن
صناديد كرد، در اينجا بود كه اين آيات در عتاب و سرزنش آن جناب
نازل شد.
و از آن به بعد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره ابن ام مكتوم را احترام مى
كرد، هر وقت به او بر مى خورد مى فرمود: مرحبا به كسى كه خداى تعالى به خاطر او
مرا عتاب فرمود، و آنگاه مى پرسيد: آيا كار و حاجتى دارى ؟ و دو نوبت او را در مدينه
جانشين خود كرد و خود به جنگ رفت .
مؤ لف : سيوطى در تفسير الدر المنثور اين قصه را از عايشه و انس و ابن عباس -
البته با مختصر اختلافى - نقل كرده ، و آنچه صاحب مجمع البيان
نقل كرده خلاصه اى از آن روايات مختلف است .
بيان اينكه آيات عتاب به روشنى متوجه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست
ونزول آن در مورد روى گرداندن آن حضرت از ام مكتوم از جهات مختلف مخدوش و
مردود است
ليكن آيات سوره مورد بحث دلالت روشنى ندارد بر اينكه مراد از شخص مورد عتاب
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، بلكه صرفا خبرى مى دهد و انگشت روى
صاحب خبر نمى گذارد، از اين بالاتر اينكه در اين آيات شواهدى هست كه دلالت دارد بر
اينكه منظور، غير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، چون همه مى دانيم كه
صفت عبوس از صفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده ، و آن جناب حتى با
كفار عبوس نمى كرده ، تا چه رسد به مؤ منين رشد يافته ، از اين كه بگذريم
اشكال سيد مرتضى رحمة اللّه عليه بر اين روايات وارد است ، كه مى گويد اصولا از
اخلاق رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده ، و در
طول حيات شريفش سابقه نداشته كه دل اغنياء را به دست آورد و از فقراء روبگرداند.
و با اينكه خود خداى تعالى خلق آن جناب را عظيم شمرده ، و
قبل از نزول سوره مورد بحث ، در سوره (نون ) كه به اتفاق روايات وارده در ترتيب
نزول سوره هاى قرآن ، بعد از سوره (اقرء باسم ربك )
نازل شده فرموده : (و انك لعلى خلق عظيم ) ، چطور تصور دارد كه در
اول بعثتش خلقى عظيم (آن هم بطور مطلق ) داشته باشد، و خداى تعالى به اين صفت او
را بطور مطلق بستايد، بعدا برگردد و بخاطر پاره اى
اعمال خلقى ، او را مذمت كند، و چنين خلق نكوهيده اى را به او نسبت دهد كه تو به اغنياء
متمايل هستى ، هر چند كافر باشند، و براى به دست آوردن
دل آنان از فقراء روى مى گردانى ، هر چند كه مؤ من و رشد يافته باشند؟