ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا)
در اين آيه شريفه دو احتمال هست ، يكى اينكه حكايت خطابى باشد كه از ناحيه خداى
تعالى به هنگام پرداخت اجرشان به ايشان مى شود. و
احتمال دوم اين است كه جمله يقال لهم - به ايشان گفته مى شود در تقدير باشد.
و جمله (و كان سعيكم مشكورا) خود، انشاى شكر در برابر مساعى مرضيه و
اعمال مقبوله ايشان است ، و خوشا به حالشان كه با چه كلام پاكيزه اى خطاب مى شوند.
اشاره به وجه اينكه در شمار نعم بهشتى ابرار، از حورالعين نام برده نشده است
اين را هم بايد دانست كه در آيات مورد بحث نعمت زنان بهشتى يعنى حور العين را جزو
نعمت هاى بهشتى ذكر نكرده با اينكه در كلام مجيد خداى تعالى هر جا سخن از نعيم بهشت
شده ، حور العين جزو مهم ترين آنها ذكر شده است . ممكن است از ظاهر جريان چنين فهميده
شود كه علت آن اين بوده كه در بين ابرار مورد نظر آيات ، كسى از طايفه زنان بوده ،
(و خداى تعالى براى رعايت حرمت او سخن از حور العين به ميان نياورده است ).
تفسير روح المعانى همين معنا را از لطايف قرآن دانسته و گفته : در صورتى كه آيات در
باره اهل بيت (عليهم السلام ) نازل شده باشد، ذكر نشدن حور العين از لطيف ترين نكات
خواهد بود، آرى اگر تصريح به (ولدان مخلدون ) كرده و نامى از حور العين نبرده ،
به خاطر رعايت احترام بتول و قره العين رسول بوده .
بحث روايتى
چند روابت حاكى از مدنى بودن سوره هل اتى
در كتاب (اتقان ) سيوطى از بيهقى روايت كرده كه او در كتاب
(دلائل النبوه ) خود به سندى كه به عكرمه و حسين بن ابى الحسن داشته روايت كرده
كه گفته اند: خداى تعالى از قرآن كريم سوره اقرء باسم ربك ، و سوره نو سوره
مزمل را در مكه نازل كرد - تا آنجا كه گفته اند - و سوره هايى كه در مدينه
نازل شد عبارتند از سوره ويل للمطففين ، بقره ،
آل عمران ، انفال ، احزاب ، مائده ، ممتحنه ، نساء، اذا زلزلت ، حديد، محم د، رعد، الرحمان ،
و هل اتى على الانسان ، - تا آخر حديث .
و در همان كتاب از ابن الضريس روايت آورده كه در كتاب
فضائل القرآن به سند خود از عثمان بن عطاء خراسانى ، از پدرش از ابن عباس روايت
كرده كه گفت : هر وقت آغاز سوره اى در مكه نازل مى شد، در همان مكه نوشته مى شد،
آنگاه خداى تعالى هر چه را مى خواست به آن اضافه مى كرد.
و اولين سوره اى كه نازل شد، سوره اقرء باسم ربك ، و بعد از آن سوره ن ، و سپس
سوره مزمل بود - تا آنجا كه گفت - و آنگاه در مدينه سوره بقره ، و سپس
انفال ، و بعد از آن آل عمران ، آنگاه احزاب ، و سپس ممتحنه ، و بعد از آن نساء، و آنگاه اذا
زلزلت ، و بعد از آن حديد، قتال ، رعد، الرحمان ، و انسان (دهر)
نازل شد - تا آخر حديث .
و در همان كتاب از بيهقى روايت كرده كه وى در كتاب
دلائل به سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : اولين سوره اى كه از قرآن
بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
نازل شد سوره (اقرء باسم ربك ) بود، و بقيه حديث همان مطالبى است كه در حديث
عكرمه و حسين آمده بود، و در حديث عكرمه و حسين سه تا از سوره هاى مكى را ساقط كرده
اند، و آنها عبارتند از سوره فاتحه و اعراف و كهيعص .
و در الدر المنثور است كه ابن الضريس و ابن مردويه و بيهقى ، از ابن عباس روايت كرده
اند كه گفت : سوره انسان در مدينه نازل شده .
رواياتى راجع به نزول سوره هل اتى در شاءن اميرالمؤ منين و فاطمه
(عليهماالسّلام)
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه (و
يطعمون الطعام على حبه ...) گفته است ،اين آيه در على بن ابى طالب و فاطمه دختر
رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده .
مؤ لف : نمى توان گفت از سوره مورد بحث تنها آيه مذكور در حق آن دو بزرگوار
نازل شده ، زيرا آيات قبل و بعد آن نيز از نظر سياق
متصل به آن هستند، اگر آن آيه در مدينه نازل شده قطعا همه آنها در مدينه
نازل شده است .
و در تفسير كشاف است كه از ابن عباس روايت آمده كه حسن و حسين بيمار شدند، و
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با جمعى از صحابه از ايشان عيادت كرد، مردم
به على (عليه السلام ) گفتند چه خوب است براى بهبودى فرزندت - فرزندانت -
نذرى كنى ، على و فاطمه ، و فضه كنيز آن دو نذر كردند كه اگر كودكان بهبودى
يافتند سه روز روزه بدارند، بچه ها بهبودى يافتند، و اثرى از آن كسالت باقى
نماند.
بعد از بهبودى كودكان ، على از شمعون خيبرى يهودى سه من قرص جو قرض كرد، و
فاطمه يك من آن را دستاس ، و سپس خمير كرد، و پنج قرص نان به عدد افراد خانواده
پخت ، و سهم هر كسى را جلوش گذاشت تا افطار كنند، در همين بين سائلى (به در خانه
آمده ) گفت :سلام بر شما اهل بيت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، من مسكينى از مساكين
مسلمينم ، مرا طعام دهيد كه خدا شما را از مائده هاى بهشتى طعام دهد، خاندان پيامبر آن
سائل را بر خود مقدم شمرده ، افطار خود را به او دادند، و آن شب را جز آب چيزى
نخوردند، و شكم گرسنه دوباره نيت روزه كردند، هنگام افطار روز دوم طعام را پيش روى
خود نهادند تا افطار كنند، يتيمى بر در سراى ايستاد، آن شب هم يتيم را بر خود مقدم و در
شب سوم اسيرى آمد، و همان عمل را با او كردند.
صبح روز چهارم كه شد على دست حسن و حسين را گرفت ، و نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند، پيامبر اكرم وقتى بچه ها را ديد كه
چون جوجه ضعيف از شدت گرسنگى مى لرزند، فرمود: چقدر بر من دشوار مى آيد كه من
شما را به چنين حالى ببينم ، آنگاه با على و كودكان به طرف فاطمه رفت ، و او را در
محراب خود يافت ، و ديد كه شكمش از گرسنگى به دنده هاى پشت چسبيده (در نسخه اى
ديگر آمده كه شكمش به پشتش چسبيده )، و چشمهايش گود افتاده از مشاهده اين
حال ناراحت شد، در همين بين جبرئيل نازل شد، و عرضه داشت : اين سوره را بگير، خدا تو
را در داشتن چنين اهل بيتى تهنيت مى گويد، آنگاه سوره را قرائت كرد.
مؤ لف : اين روايت به چند طريق از عطاء از ابن عباس
نقل شده ، و بحرانى آن را در غايه المرام از ابى المويد موفق بن احمد صاحب كتاب
فضائل امير المومنين ، و او به سند خود از مجاهد از ابن عباس
نقل كرده ، و نيز از او به سند ديگرى از ضحاك از ابن عباس
نقل كرده . و نيز از حموينى صاحب كتاب (فرائد السمطين ) به سند خود از مجاهد از
ابن عباس نقل كرده . و نيز از ثعلبى و او به سند خود از ابى صالح از ابن عباس
نقل كرده است . و صاحب مجمع البيان از تفسير واحدى روايت كرده .
در مجمع البيان به سند خود از حاكم ، و او به سند خود از سعيد بن مسيب ، از على بن
ابى طالب روايت كرده كه فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ثواب
قرآن پرسيدم ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مرا از ثواب سوره هاى قرآن
به همان نحوى كه از آسمان نازل شده بود خبر داد.
فرمود: اولين سوره اى كه در مكه نازل شد سوره فاتحه الكتاب بود، بعد از آن سوره
اقرء باسم ربك ، و سپس سوره ن نازل شد - تا آنجا كه فرمود - و اولين سوره اى
كه در مدينه نازل شد، سوره بقره ، سپس انفال ، بعد از آن
آل عمران ، آنگاه احزاب ، سپس ممتحنه ، بعد از آن نساء، سپس اذا زلزلت ، بعد حديد، و
آنگاه محمد، رعد، الرحمان و هل اتى نازل شد - تا آخر حديث .
باز در مجمع البيان از ابو حمزه ثمالى روايت شده كه وى در تفسير خود گفته : حسن بن
حسن ابو عبد اللّه بن حسن برايم حديث كرد كه اين سوره تماميش در مدينه در شاءن على و
فاطمه (عليهماالسلام ) نازل شد.
و در تفسير قمى از پدرش از عبد اللّه بن ميمون از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده
كه فرمود: نزد فاطمه (عليهاالسلام ) مقدارى جو بود، با آن عصيده اى درست كرد،
(غذايى است كه جو را با روغن آغشته نموده و سپس مى پزند) همين كه آن را پختند و پيش
روى مسكينى آمد و گفت خدا رحمتتان كند مسكينى هستم ، على (عليه السلام ) برخاست و يك
سوم آن طعام را به سائل داد. چيزى نگذشت كه يتيمى آمد و گفت : خدا رحمتتان كند، باز
على برخاست و يك سوم ديگر را به يتيم داد. پس از لحظه اى اسيرى آمد و گفت خدا
رحمتتان كند باز على (عليه السلام ) ثلث آخر را هم به او داد، و آن شب حتى طعم آن غذا را
نچشيدند، و خداى تعالى اين آيات را در شاءن ايشان
نازل كرد، و اين آيات در مورد هر مؤ منى كه در راه خدا چنين كند جارى است .
مؤ لف : اين قصه كه در روايت آمده خلاصه اى از داستان است ، و روايت را بحرانى هم در
غايه المرام از كتاب اختصاص مفيد، و ابن بابويه در امالى به سند خود از مجاهد از ابن
عباس ، و نيز به سند خود از خالد از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام )، و باز به
سند خود از محمد بن عباس بن ماهيار، و او در تفسيرش به سند خود از ابى كثير زبيرى از
عبد اللّه بن عباس روايت كرده اند، و در مناقب آمده كه اين حديث از اصبغ بن نباته روايت
شده .
و در احتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه حكايت گفتار آن
جناب با مسلمانان بعد از مرگ عمر بن خطاب است فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم
آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه در باره او و فرزندانش اين آيه
نازل شده باشد: (ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا) . تا آخر سوره ؟
گفتند: نه .
و در كتاب خصال در احتجاج على بر عليه ابو بكر آمده كه فرمود: تو را به خدا
سوگند مى دهم آيا صاحب آيه (يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا) منم
يا تويى ؟ گفت : بلكه تويى .
چند روايت از طرق عامّه دالّ بر جضور مردى سياه
نزدرسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) و
نزول سورههل اتى
و در الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه و ابن عساكر از پسر عمر روايت كرده اند
كه گفت : از حبشه مردى نزد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد و عرضه
داشت : آيا اجازه هست سؤ الى بكنم ؟ فرمود: بپرس ، اما به منظور فهميدن بپرس .
عرضه داشت يا رسول
اللّه شما هم از نظر رنگ بر ما حبشى ها برترى يافته ايد و هم از نظر
شكل و هم از نظر نبوت ، حال به نظر شما اگر من بدانچه تو ايمان آورده اى ايمان
بياورم ، و بدانچه تو عمل مى كنى عمل كنم ، در بهشت با تو خواهم بود؟ فرمود: به آن
خدايى كه جانم به دست اوست آرى ، در بهشت سفيدى روى يك مسلمان سياه از هزار
سال راه ديده مى شود. آنگاه فرمود: هر كس بگويد: (لا اله الا الله ) نزد خدا عهدى
داشته ، و هر كس بگويد: (سبحان اللّه و بحمده ) صد و بيست و چهار حسنه برايش
نوشته مى شود، و سوره (هل اتى على الانسان حين من الدهر... ملكا كبيرا) درباره او
نازل شده است .
مرد حبشى عرضه داشت : آيا ديدگان من هم در بهشت مى بيند آنچه را كه ديدگان تو مى
بيند؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آرى . پس مرد حبشى ناله اى كرد
تا جان به جان آفرين تسليم نمود. پسر عمر سپس اضافه كرد كه خودم
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را ديدم كه جنازه او را با دست خود به قبرش
سرازير مى كرد.
و در همان كتاب است كه احمد در كتاب (الرهد) از محمد بن مطرف روايت كرده كه گفت :
ناقلى موثق برايم حديث كرد كه مردى سياه از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از تسبيح و
تهليل مى پرسيد، عمر بن خطاب به او گفت : بس كن ديگر چقدر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را اذيت مى كنى .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: عمر ساكت باش . در اين هنگام سوره
(هل اتى على الانسان حين من الدهر) بر آن جناب
نازل شد، تا آنجا كه سخن از بهشت دارد، مرد سياه از شنيدن آن آيات فريادى كرد كه
جانش با همان ناله در آمد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اين مرد از
شوق بهشت از دنيا رفت .
و باز در همان كتاب است كه ابن وهب از ابن زيد روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين سوره را قرائت كرد:
(هل اتى على الانسان حين من الدهر) ، و اين سوره وقتى بر آن جناب
نازل شد كه مردى سياه چهره نزد آن جناب بود، همين كه رسيد به صفت بهشت ، مرد سياه
ناله اى سر داد و جانش از كالبدش بيرون آمد،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: شوق به بهشت جان رفيقتان را بيرون
كرد.
نقد و بررسى روايات فوق و اثبات
نزول سوره در شاءن(اهل بيت (ع ) )
مؤ لف : اين سه روايت بر فرض كه صحيح باشند (و صرفنظر كنيم از اينكه هيچ
تناسبى بين آيات آن با وضع آن مرد سياه ندارد) بيش از اين دلالت ندارد كه سوره
وقتى نازل مى شد آن مرد سياه هم نزد آن جناب نشسته بوده ، و اما اينكه سبب
نزول سوره داستان آن مرد بوده ، آن روايات دلالتى بر آن ندارد، و اين معنا در روايت
آخرى روشن تر به چشم مى خورد.
و كوتاه سخن اينكه منافاتى ميان اين سه روايت با
نزول سوره در شاءن اهل بيت (عليهم السلام ) وجود ندارد.
علاوه بر اين ، روايت پسر عمر كه از ظاهرش بر مى آيد خود او در داستان آن مرد سياه
حاضر بوده ، و با در نظر گرفتن اين معنا كه پسر عمر وقتى به مدينه هجرت كرد
كودكى يازده ساله بوده ، خود شاهد بر اين است كه اين قصه در مدينه
نازل شده .
و نيز در الدر المنثور از نحاس از ابن عباس روايت كرده كه سوره انسان در مكه
نازل شده .
مؤ لف : اين روايت خلاصه حديث طويلى است كه نحاس آن را در كتاب (الناسخ و
المنسوخ ) آورده ، و خود سيوطى آن را در كتاب (اتقان )
نقل كرده و اين حديث معارض با حديثى است كه با طرق بسيار از ابن عباس
نقل كرد كه گفت : سوره انسان در مدينه و در شاءن
اهل بيت (عليهم السلام ) نازل شد.
از اين هم كه بگذريم سياق آيات اين سوره و مخصوصا آيه (يوفون بالنذر) و آيه
(و يطعمون الطعام ...) سياق يك داستان واقعى است ، كه در خارج اتفاق افتاده ، و ذكر
اسير در بين كسانى كه به دست آن ابرار اطعام شده اند، بهترين شاهد است بر اينكه اين
آيات در مدينه نازل شده ، چون مسلمانان همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم در مكه قدرتى
نداشتند تا اسير داشته باشند.
ردّ سخن يكى از مفسّرين دائر بر اينكه
سورههل اتى مكّى است
بعضى از مفسرين در اينجا گفتارى دارند كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد و آن
اين است كه : روايات در مكى بودن و يا مدنى بودن اين سوره مختلف است ، و رواياتى
كه آن را مكى مى داند بر آن دسته ديگر مى چربد، بلكه از ظاهر سياق سوره بر مى آيد
كه از اولين سوره هاى قرآنى است ، يعنى سوره هايى كه در
اوائل بعثت در مكه نازل شده ، مويد اين نظريه آن است كه در اين سوره به طور
مفصل نعمت هاى بهشتى را تصوير نموده ، صور عذابهاى غليظ قيامت را شرح مى دهد،
مويد ديگرش اين است كه در اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر
به صبر در برابر حكم پروردگار خود مى كند و مى فرمايد اطاعت هيچ گنهكار و كفورى
از ايشان را نكند، و در برابر، آنچه از دستورات حقه كه بر او
نازل مى شود ثبات قدم به خرج دهد، و با مشركين مداهنه و سازش نكند.
و اين گونه دستورات همان دستوراتى است كه در مكه در هنگام سختى ها و اذيت هاى
مشركين نازل مى شده ، نظير اوامرى كه در سوره قلم و
مزمل و مدثر نازل شده ، پس نبايد به اين احتمال اعتنا كرد كه سوره مورد بحث در مدينه
نازل شده باشد.
اين گفتار سراپايش فاسد است ، اما اينكه گفت سوره
مشتمل است بر صور نعمت هاى حسى و مفصل و طولانى و صور عذابهاى غليظ جوابش اين
است كه اينگونه بيان اختصاص به سوره هاى مكى ندارد، تا
دليل شود بر اينكه پس سوره مورد بحث هم در مكه
نازل شده ، اين سوره الرحمان و سوره حج است كه به شهادت رواياتى كه ترتيب
نزول سوره هاى قرآنى را ذكر مى كنند هر دو در مدينه
نازل شده اند، و هر دو مشتملند بر صور نعمت هاى حسى و
مفصل و طويل ، و بر صور عذابهاى غليظ، و بلكه در آن دو سوره اين معانى بيشتر از
سوره مورد بحث آمده است .
و اما اينكه گفت در اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را امر به صبر
كرده ، و از اطاعت آثم و كفور، و مداهنه با آنان نهى كرده ، و دستور داده در برابر آنچه
بر او نازل مى شود ثبات قدم به خرج دهد، در پاسخ مى گوييم : اين اوامر در
فصل دوم از سوره مورد بحث آمده كه از آيه (انا نحن نزلنا عليك القران تنزيلا)
شروع ، و تا آخر سوره ادامه مى يابد، و ما هم به طور جدى
احتمال مى دهيم كه اين فصل از آيات كه سياقى
مستقل و تام دارند، در مكه نازل شده باشند، و مويد اين
احتمال مطلبى است كه در بسيارى از روايات گذشته آمده بود كه مى فرمود آنچه در
باره اهل بيت نازل شده ، همان فصل اول از آيات است ، و بنابر اين بايد گفت
اول سوره در مدينه و آخر آن در مكه نازل شده .
و بر فرض هم كه قبول كنيم كه سوره مورد بحث يك دفعه
نازل شده ، مى گوييم امر به صبر هم اختصاص به سوره هاى مكى ندارد، به شهادت
اينكه مى بينيم همين گونه دستورات در سوره كهف آمده ، مى فرمايد: (و اصبر نفسك مع
الذين يدعون ربهم بالغدوه و العشى يريدون وجهه و لا تعدعيناك عنهم تريد زينه
الحيوه الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هو يه و كان امره فرطا) و اين
آيه به حكم روايات در مدينه نازل شده ، و درست همان معنايى را خاطرنشان مى سازد كه
آيه (فاصبر لحكم ربك . ..) در مقام بيان آن است ، و سياقش بسيار شبيه به آيات اين
سوره است ، كه با مراجعه به سوره كهف و تاءمل در مضمون آن آيه و آيات آخر اين سوره
مطلب روشن مى شود.
علاوه بر اين ، مگر رنج و محنت و آزارى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در
مدينه از منافقين و بيماردلان و جفاكاران سست ايمان ديد، كمتر و آسانتر از محنت هايى بود
كه در مكه از مشركين ديد، مراجعه به اخبار راجع به زندگى آن جناب ثابت مى كند كه
اگر دشوارتر نبوده كمتر هم نبوده است .
عنوان آثم و كفور هم تنها شامل كفار مكه نيست ، در مدينه هم كفار و آثم بودند، و اصولا
قرآن كريم در آياتى چند آثم را براى جمعى از مسلمانان اثبات كرده ، نظير آيه
(لكل امرى ء منهم ما اكتسب من الاثم ) ، و آيه (و من يكسب خطيئه او اثما ثم يرم به
بريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا) .
رواياتى در بيان معناى جمله : (لم يكن شيئا مذكورا)
و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از عبد اللّه بن بكير از زراره روايت كرده
كه گفت : از امام باقر (عليه السلام ) از معناى آيه (لم يكن شيئا مذكورا) پرسيدم ،
فرمود: يعنى چيزى بود ولى مذكور نبود.
مؤ لف : در آن كتاب از عبد الاعلى مولاى آل سام هم روايت كرده كه وى نظير اين معنا را از
امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده .
باز در همان كتاب از عياشى نقل كرده كه او به سند خود از سعيد حذاء از امام باقر (عليه
السلام ) روايت كرده كه فرمود: يعنى در علم خدا مذكور بود، ولى در خلق مذكور نبود.
مؤ لف : يعنى انسان قبل از خلقتش در علم خدا ثبوتى داشت ، و سپس مخلوقى
بالفعل شد و جزو خلائق مذكور شد.
و در كافى به سند خود از مالك جهنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در
تفسير اين جمله فرمود: مقدر بود ولى مذكور نبود.
مؤ لف : اين معنا همان معناى حديث سابق است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه مذكور آمده : يعنى نه در علم بود و نه در ذكر. و در حديثى
ديگر آمده كه در علم بود، ولى در ذكر نبود.
مؤ لف : معناى حديث اول اين است كه نه در علم مردم بود، و نه در بين آنان مذكور مى شد،
و معناى حديث دوم اين است كه در علم خدا بود، ولى نزد مردم مذكور نبود.
و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى
جمله (امشاج نبتليه ) فرمود: نطفه مرد و نطفه زن هر دو با هم مخلوط مى شوند.
رواياتى ديگر در زيل برخى آيات گذشته : (انا هديناه
السبيل ...) ، (عينا يشرب بها عباد الله ...) ، (ويطعمون الطعام ...)
و...
و در كافى به سند خود از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه
السلام ) از اين كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد: (انا هديناه
السبيل اما شاكرا و اما كفورا) فرمود يعنى ما راه را به او نشان داديم يا اين است كه
هدايت ما را مى گيرد كه در اين صورت شاكر است ، و يا تارك آن است ، كه آن را كفران
نموده ) .
مؤ لف : مثل اين روايت را قمى در تفسيرش به اسناد خود از ابى عمير از حضرت باقر
(عليه السلام ) روايت كرده . و در توحيد به اسناد خود تا حمزه بن طيار از حضرت صادق
(عليه السلام ) قريب به اين روايت را ذكر كرده كه عبارتش چنين است : (ما (راه را) به
او شناسانديم مى خواهد بگيرد و مى خواهد ترك كند) .
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن منذر، از جابر بن عبد اللّه روايت كرده اند كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هر مولودى بر فطرت متولد مى شود،
و اين فطرتش همچنان محفوظ هست ، تا زمانى كه زبانش بخواهد از آن تعبير كند، كه در
هنگام تعبير كردن يا شاكر است ، (و بر طبق فطرت حكم مى كند) و يا كفور است (و
فطرت خود را انكار مى نمايد)، و خداى تعالى داناتر است .
و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق از پدر بزرگوارش (عليه السلام ) روايت
كرده كه در حديثى در تفسير آيه (عينا يشرب بها عباد اللّه يفجرونها تفجيرا) فرمود:
اين چشمه در خانه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه از آنجا به سوى
خانه هاى انبيا و مؤ منين جارى مى شود، (يوفون بالنذر) يعنى على و فاطمه و حسن و
حسين و كنيزشان ، به نذر خود وفا كردند، (و يخافون يوما كان شره مستطيرا) امام
باقر مى فرمود: يعنى روزى كه صورتها عبوس مى شود،
(و يطعمون الطعام على حبه ) ، يعنى با اينكه اشتهاى آن طعام را داشتند ولى ايثار
كردند، (مسكينا) به مسكينان مسلمين ، (و يتيما) به ايتام مسلمين ، و (اسيرا) به
اسراى مشركين .
و وقتى داشتند اطعام مى كردند مى گفتند: (انما نطعمكم لوجه اللّه لا نريد منكم جزاء و لا
شكورا) امام فرمود: به خدا سوگند اين سخن را به زبان نگفتند، بلكه اين زبان
دل و ضمير ايشان بود، و خدا از باطن آنان خبر داده كه در باطن چشمداشت تلافى ندارند
و حتى انتظار تشكر و ثنا هم ندارند، و تنها هدفشان وجه اللّه و رضاى او و به دست
آوردن ثواب او است .
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه ، ابن منذر و ابن مردويه ، از
حسن روايت آورده اند كه گفت : روزى كه آيه (و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و
اسيرا) نازل شد اسيرانى از مشركين در مدينه بودند.
مؤ لف : از مدلول روايت استفاده مى شود كه آيه مذكور در مدينه
نازل شده ، و نظير اين روايت ، روايت ديگرى است كه در همان كتاب از عبد بن حميد از قتاده
آورده ، و روايت ديگرى كه از ابن منذر از ابن جريح آورده ، و روايت ديگرى كه از عبد
الرزاق و ابن منذر از ابن عباس آورده .
و در همان كتاب است كه ابن مردويه ، از انس بن مالك از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه در تفسير جمله (يوما عبوسا
قمطريرا) فرمود: يعنى ما بين چشم ها را در هم مى كند.
رواياتى در تفسير آيات مربوط به وصف بهشت و نعمتهاى آن
و كلينى در روضه كافى به سند خود از محمد بن اسحاق مدنى از امام ابى جعفر (عليه
السلام ) روايت آورده كه در صفت بهشت فرمود: و ميوه هاى آن (دانيه ) است ، يعنى در
دسترس اهل بهشت است ، چنانكه فرمود: (و دانيه عليهم ظلالها و ذللت قطوفها
تذليلا) ، و (تذليل بودن آن ) همان رام بودن ، و در دسترس بودن آن است ، مؤ من از
هر يك آنها كه اشتها داشته باشد، ميوه خودش از درخت خم شده در دهان او قرار مى گيرد،
در حالى كه او همچنان تكيه داده است ، و نيز انواع ميوه ها به مؤ من و ولى خدا مى گويند:
اى ولى و در تفسير قمى در ذيل كلمه مخلدون فرموده : يعنى خدمتگزارانى كه دستبند به
دست دارند.
و در كتاب معانى به سند خود از عباس بن يزيد روايت كرده كه به امام صادق (عليه
السلام ) در روزى كه در حضورش بودم عرضه داشتم ، مرا از معناى كلام خدا كه مى
فرمايد: (و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا) خبر بده و بفرما اين ملكى كه خداى
تعالى بزرگش دانسته تا آنجا كه ملك كبيرش خوانده چه ملكى است ؟ فرمود وقتى خداى
تعالى اهل بهشت را داخل بهشت مى كند، اگر فرستاده اى را پيش يكى از آن اولياى خود
بفرستد، رسول مى بيند پرده داران جلو در ايستاده مى گويند بايست تا برايت اذن
بگيريم ، آنقدر ملك ولى خدا كبير است كه حتى فرستاده خدا بدون اجازه او بر او وارد
نمى شود، اين است معناى اينكه فرمود: (و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا) .
و در مجمع البيان در ذيل همين آيه آمده كه آن ملك ، ملكى است
زوال و فناناپذير (نقل از امام صادق (عليه السلام )، و در
ذيل آيه (عاليهم ثياب سندس خضر) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) روايت
شده كه در معناى آن فرمود: جامه بهشتى خودش بالاى سر اولياى خدا قرار مى گيرد پس
آن را در تن خود مى كنند.
گفتارى پيرامون هويت انسان از نظر قرآن كريم
(در ذيل آيه : (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا)
شكى نيست در اينكه در داخل اين هيكل محسوس كه ما آن را انسان مى ناميم . مبدئى براى
حيات است كه شعور و اراده آدمى مستندبدان است ، و خداى تعالى در آنجا كه سخن از خلقت
انسان - به عنوان آدم - دارد، از اين مبداء تعبير به روح ، و در بعضى موارد تعبير به
نفس نموده ، نظير آيه (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ) ، و آيه
(ثم سويه و نفخ فيه من روحه .
و آنچه در بدو نظر از دو آيه به ذهن مى رسد،اين است كه روح و بدن دو حقيقت قرين
يكديگرند، نظير خميرى كه مركب از آرد و آب است ، و انسان مجموع هر دو حقيقت است ، وقتى
روح قرين جسد قرار گرفت ، آن انسان زنده است و وقتى از هم جدا شد همين جدا شدن مرگ
است .
و ليكن آيه (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و
كل بكم ) اين معنا را تفسير مى كند، چون مى فهماند آن روحى كه در هنگام مرگ و به حكم
اين آيه قابض الارواح آن را مى گيرد، عبارت است از آن حقيقتى كه يك عمر به او مى
گفتيم تو، شما، جناب عالى و امثال اينها، و آن عبارت است از انسان به تمام حقيقتش ، نه
يك جزء از مجموعش ، پس مراد از نفخ روح در جسد اين است كه جسد را بعينه انسان كند، نه
اينكه واحدى را ضميمه واحد ديگرى سازد كه هم ذاتش غير آن باشد و هم آثار ذاتش غير
آثار ذات آن باشد، پس انسان بعد از آنكه روح به بدنش تعلق مى گيرد، و بعد از
آنكه روحش از بدنش مفارقت مى كند، در هر دو
حال يك حقيقت است ، و از آيه شريفه زير هم همين معنا استفاده مى شود: (و لقد خلقنا
الانسان من سلاله من طين ثم جعلناه نطفه فى قرار مكين ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا
العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا اخر) ، پس آن
چيزى كه خلقتى ديگر مى شود عينا همان نطفه اى است كه
مراحل علقه و مضغه و استخوانى بودن را پيموده است .
و در معناى اين آيه شريفه است آيه زير كه مى فرمايد:
(هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا) كه شى ء نبودن انسان را مقيد مى
كند به قيد مذكور، و مى فهماند انسان چيز بوده ، ليكن چيز مذكور نبوده ، و همينطور هم
هست ، چون انسان زمين بوده ، نطفه بوده ، ليكن در آن
مراحل قبلى انسان به شمار نمى رفته ، و نمى گفتند فلان مواد عينا فلان شخص است ،
پس مفاد كلام خداى تعالى اين است كه انسان يك واحد حقيقى است ، كه همان واحد حقيقى
يگانه مبداء است براى تمامى آثار بدنى طبيعى ، و آثار روحى ، همچنان كه همين واحد
حقيقى فى نفسه مجرد از ماده است ، به شهادت اينكه به حكم آيه
(قل يتوفيكم ملك الموت ) ، و آيه (اللّه يتوفى الانفس حين موتها) ، و آيه (ثم
انشاناه خلقا اخر) كه گذشت ، در دم مرگ انسان مجرد از بدن مادى رها مى شود و خدا
انسان را مى گيرد.
آيات 31-23 سوره دهر
انا نحن نزلنا عليك القران تنزيلا (23) فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم اثما او
كفورا (24) و اذكر اسم ربك بكره و اصيلا (25) و من
اليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا (26) ان هولاء يحبون العاجله و يذرون وراءهم يوما
ثقيلا (27) نحن خلقناهم و شددنا اسرهم و اذا شئنا بدلنا امثالهم تبديلا (28) ان هذه تذكره
فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا (29) و ما تشاؤ ن الا ان يشاء اللّه ن اللّه كان عليما حكيما (30)
يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمين اعد لهم عذابا اليما (31)
ترجمه آيات
(اى رسول ! ) محققا ما اين قرآن عظيم الشان را بر تو فرستاديم (23).
به شكرانه آن بر اطاعت حكم پروردگار صبور و شكيبا باش و هيچ از مردم بدكار و كفر
پيشه از آنان اطاعت مكن (24).
و نام خدا را صبح و شام (به عظمت ) ياد كن (25).
و در شبانگاه به سجده خدا پرداز و مقدارى طولانى از شب را به تسبيح و ستايش او
صبح گردان (26).
اين مردم (كافر غافل ) زندگى زودگذر دنيا را دوست مى دارند و آن روز (قيامت ) سخت
سنگين را به كلى از ياد مى برند (37).
ما اينان را آفريديم و محكم بنيان ساختيم و هرگاه بخواهيم همه را فانى ساخته و
مانندشان قومى ديگر خلق مى كنيم (28).
اين آيات ، پند و تذكرى است تا هر كه بخواهد راهى به سوى خداى خود پيش گيرد
(29).
و شما (اولياى حق ) چيزى جز آنچه خدا بخواهد نمى خواهيد (و كار را به او تفويض مى
كنيد كه ) البته خدا به احوال خلق دانا و به صلاح بندگان آگاهست (30).
خدا هر كه را بخواهد در (بهشت ) رحمت خود داخل مى كند، و براى ستمكاران عالم عذابى
دردناك مهيا ساخته است (31).
بيان آيات
بعد از آنكه خداى سبحان جزاى ابرار را بيان كرد و فرمود كه در برابر صبرى كه در
راه خدا كردند چه پاداشها از نعيم مقيم ابدى و ملك عظيم برايشان تهيه ديده ، اينك در اين
فصل از سوره خطاب را متوجه رسول گرامى خود نموده . او را امر مى كند به اينكه باز
هم در برابر حكم پروردگارش صبر كند، و اين گنهكاران كافر و علاقه مندان به
زندگى زودگذر دنيا را كه از آخرت روى گردانده به دنيا چسبيده اند اطاعت نكند، نه
مشركين را، و نه ساير كفار را، و نه منافقين و هواپرستان را، و اينكه همواره به ياد نام
پروردگارش باشد و براى او سجده كند و مستمرا او را تسبيح گويد، آنگاه همين فرمان
را براى همه امت عموميت داده ، مى فرمايد: (ان هذه تذكره فمن شاء اتخذ الى ربه
سبيلا) .
با اين بيان اتصال اين فصل از آيات سوره با
فصل قبلش روشن شد، و در عين حال سياق اين آيات بى شباهت به سياق آيات مكى نيست ،
و بر فرض كه در مكه نازل شده باشد، بايد بگوييم صدر آن در مدينه و ذيلش در مكه
نازل شده است .
انا نحن نزلنا عليك القران تنزيلا
در اين آيه مطلب از چند راه تاءكيد شده : اول اينكه در آغاز كلام حرف (ان ) آمده . دوم
اينكه ضمير متكلم مع الغير در آن تكرار شده (انا، نحن ) سوم اينكه
مفعول مطلق (نزلنا) را در كلام آورده و فرموده : (تنزيلا) تا هم مطلب را تاءكيد
كند و هم مسجل نمايد كه اگر قرآن به تدريج
نازل شده ، احتمال مداخله شيطان و هواهاى نفسانى در آن نمى رود،چون
نازل كننده آن خداى تعالى است .
امر به صبر و نهى از اطاعت از فساق و كفار
فاصبر لح كم ربك و لا تطع منهم اثما او كفورا
حرف (فاء) در اول آيه مى فهماند كه مطلب آن نتيجه گيرى از مضمون آيه قبلى است
، و همينطور هم هست ، چون لازمه اينكه نازل كننده قرآن خدا باشد اين است كه آنچه از احكام
و فرامين كه در قرآن است حكم خداى تعالى باشد، و بر پيامبر واجب باشد آن را اطاعت
كند، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: حال كه معلوم شد
نازل كردن قرآن از ناحيه ماست ، پس احكامى هم كه در آن است حكم پروردگار تو است ،
پس بر تو واجب است در برابر آن حكم صبر كنى .
و اينكه در جمله (و لا تطع منهم اثما او كفورا) كه سياق نهى است ترديد آمده ، خود
دليل بر اين است كه حكم نهى عموميت دارد، و از اطاعت آثم و كفور در هر
حال نهى مى ك ند، چه آن موردى كه طرف هم آثم است و هم كفور، و چه آنجايى كه طرف
آثم هست ولى كفور نيست ، و چه به عكسش ، و ظاهرا مراد از آثم مسلمان متصف به معصيت
باشد، و مراد از كفور افرادى از كفار باشد كه در كفر مبالغه مى كنند، پس آيه شريفه
هم شامل كفار است و هم فساق .
و از اينكه قبل از نهى از اطاعت اين دو طايفه امر به صبر در برابر حكم خدا را آورده
فهميده مى شود كه نهى مذكور تفسير همان امر است ، و مفاد نهى اين است كه وقتى آثم تو
را به اثم خود دعوت مى كند اطاعتش مكن ، كفور هم وقتى تو را به كفر خود مى خواند
اجابتش مكن ، چون اثم آثم از مسلمانان ، و كفر كافر، هر دو مخالف حكم پروردگار تو
است . اين معنا از سياق نهى كه بعد از امر واقع شده استفاده مى شود، نه از تعليق حكم
بر وصف كه مشعر بر عليت است ، چون تعليق حكم نهى بر دو وصف آثم و كفور مشعر بر
عليت اثم و كفر براى نهى از هر اطاعت است ، نه عليت براى نهى از خصوص اثمى كه
آثم و كفرى كه كافر بدان دعوت مى كند.
و اذكر اسم ربك بكره و اصيلا
يعنى مداومت كن بر ذكر پروردگارت ، كه همان نماز در (بكره ) و
(اصيل ) يعنى صبح و عصر باشد.
و من الليل فاسجد له و سبحه ليلا طويلا
كلمه (من ) براى تبعيض است ، و مراد از (سجود براى خدا) نماز خواندن است ، و
مضمون اين دو آيه كه همان ذكر نام خدا در بكره و
اصيل و سجده براى او در پاسى از شب باشد، با نماز صبح و عصر و مغرب و عشا
تطبيق مى شود، و همين مويد آن احتمال است كه گفتيم اين آيات در مكه يعنى
قبل از واجب شدن نمازهاى پنجگانه نازل شده باشد، چون آيه اى كه
مشتمل بر نمازهاى پنجگانه است آيه (اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق
الليل و قران الفجر) است .
پس در حقيقت دو آيه مورد بحث نظير آيه (و اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من
الليل ) ، و آيه (و سبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و
قبل غروبها و من اناء الليل فسبح و اطراف النهار) است .
بعضى ها گفته اند كه : كلمه (اصيل ) به بعد از ظهر اطلاق مى شود، در نتيجه
شامل وقت نماز ظهر و عصر هر دو مى گردد. و اين سخن بدى نيست .
(و سبحه ليلا طويلا) - يعنى در شب طولانى ، و توصيف
(ليل ) به (طويل ) توضيحى است ، نه احترازى ، نمى خواهد بفرمايد در شبهاى
كوتاه خدا را تسبيح مكن ، و منظور از تسبيح همان نماز شب است .
احتمال هم دارد كه كلمه (طويل ) صفت باشد براى
مفعول مطلقى كه حذف شده ، و تقدير كلام (و سبحه فى
الليل تسبيحا طويلا) باشد، يعنى در شب خدا را تسبيح كن تسبيحى طولانى .
ان هولاء يحبون العاجله و يذرون ورائهم يوما ثقيلا
اين آيه علت امر و نهى قبل را بيان مى كند، و اشاره با (هولاء) اشاره به جمعيت آثم و
كفور است ، چون اين دو كلمه در سياق نهى بدون الف و لام آمده بودند، و نكره در سياق
نهى جمعيت و عموميت را مى رساند. و مراد از كلمه (عاجله ) زندگى نقد دنيا است ، و اگر
خود روز را روز ثقيل خوانده ، از باب استعاره است ، گويا شدت آن روز بار بسيار
سنگينى است كه نمى توان به دوشش كشيد، و منظور از (يوم
ثقيل ) همان روز قيامت است .
و اما اينكه چرا روز قيامت را وراء آثمين و كفار خواند، با اينكه تحقق آن در پيش رو و آينده
ايشان است ، يا به خاطر اين است كه كلمه (وراء) معناى احاطه را مى رساند و
شامل همه جهات مى شود، و يا به خاطر اين است كه هر چند قيامت در پيش روى آنان است ،
ولى ايشان آن را پشت سر مى اندازند، چون كلمه تذرون معناى اعراض مى دهد.
و معناى آيه اين است كه : در برابر حكم پروردگارت صبر كن و نماز به پا دار و آثمين
و كفار از ايشان را اطاعت مكن ، براى اينكه اين آثمين و كفار زندگى دنيا را دوست مى
دارند، و جز براى آن عمل نمى كنند، و روز شديدى را كه در پيش دارند رها مى سازند، و
يا از آن روز كه حتما ديدارش خواهند كرد اعراض نموده ، پشت سر خود مى اندازند.
نحن خلقناهم و شددنا اسرهم و اذا شئنا بدلنا امثالهم تبديلا
معناى آيه : (نحن خلقناهم و شددنا اسرهم ...) كه متضمّن دفع يك توّهم در
موردقدرت خداى تعالى است
كلمه (شد) - بستن - بر خلاف كلمه (فك ) - باز كردن -است . و كلمه
(اسر) در اصل به معناى بستن و طناب پيچ كردن است ، و بر خود طناب و زنجير و
امثال آن نيز اطلاق مى شود، پس معناى اينكه فرمود: (شددنا اسرهم ) اين است كه ما
مفاصل آنان را با رشته هاى اعصاب و بافت هاى عضلانى محكم به هم پيوستيم . و ممكن هم
هست كلمه (اسر) به معناى ماسور و معناى آيه اين باشد كه : ما پيوند اعضاى مختلف و
به هم پيوسته آنان را محكم كرديم ، به طورى كه از شدت به هم پيوستگى انسان
واحدى شدند.
(و اذا شئنا بدلنا امثالهم تبديلا) - يعنى هر گاه بخواهيم
امثال آنان را مبدل مى كنيم ، يعنى آنان را از بين مى بريم و
امثال آنان را بجاى آنان مى آوريم ، و اين همان منقرض كردن يك
نسل و پديد آوردن نسلى ديگر است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد تبديل نشاه دنيايى آنان ، به نشاه آخرتى ايشان است ،
ولى اين معنا از سياق به دور است .
و آيه شريفه در معناى دفع توهمى است كه ممكن است به ذهن كسى بيايد و توهم كند كه
آثمين و كفرانگران با دنيا دوستى و اعراضشان از آخرت مى توانند خدا را به ستوه
آورند و نگذارند اراده او در عالم به كرسى بنشيند، او اراده كرده كه اينان ايمان بياورند
و اطاعتش كنند، ولى چنين نمى كنند. براى دفع اين توهم جواب داده كه آنها هر چه باشند
مخلوق خدايند، و اين خداى تعالى است كه با سلسله اعصاب و عضلات ، اعضايشان را به
هم پيوسته ، و هر وقت بخواهد اين پيوند را از هم مى گسلد و از بينشان مى برد و مردمى
ديگر بجاى آنان مى آورد، پس چگونه اينان مى توانند خدا را عاجز كنند، با اينكه خلقت و
تدبير امرشان و زندگى و مرگشان به دست اوست ؟
ان هذه تذكره فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا
تفسير اين آيه در سوره مزمل گذشت ، و كلمه (هذه ) اشاره به مطالبى است كه در
سوره آمده .
اشاره به اينكه مشيّت بنده موقوف بر مشيّت خدا است (و ما تشاؤ ن الا ان يشاء
اللّه)
و ما تشاون الا ان يشاء الا ان اللّه كان عليما حكيما
در اين آيه استثنايى آمده كه از آن به دست مى آيد كه تحقق يافتن مشيت بنده موقوف
برخواست خداى تعالى است ، معلوم مى شود مشيت خداى تعالى در مشيت و
عمل بنده اثر دارد، به اين معنا كه اگر خدا بخواهد عملى از بنده سر بزند نخست در او
مشيت و خواست ايجاد مى كند، پس مشيت خدا به مشيت عبد تعلق مى گيرد نه به
فعل عبد. و به عبارت ديگر مستقلا و بدون واسطه به مشيت عبد تعلق مى گيرد و با
واسطه به فعل او تعلق مى گيرد، پس تاءثير مشيت خدا طورى نيست كه مستلزم جبر در
بنده بشود، و چنان هم نيست كه بنده در اراده خود
مستقل باشد و هر كارى خواست بكند هر چند كه خدا نخواسته باشد. پس
فعل بنده اختيارى است ، چون مستند به اختيار و اراده خود او است ، و اما اختيار بنده ، مستند
به اختيار ديگرى نيست ، كه توضيح اين بحث در چند مورد در سابق گذشت .
و اين آيه در مقام دفع توهمى است ، و آن اين است كه كفار توهم كرده بودند كه در مشيت
خود مستقلند و خواستشان وابسته به خواست پروردگارشان نيست ، و شايد توجه دادن
آنان به اين حقيقت باعث شد كه در آيه شريفه از غيبت (فمن شاء...) به خطاب التفات
نموده بفرمايد: (و ما تشاون ...) همچنان كه علت التفات از تكلم مع الغير، در آيه
(نحن خلقناهم ...) كه خداى تعالى گوينده فرض شده بود، به غيبت در جمله (يشاء
الله ...) كه خداى تعالى غايب فرض شده ، اشاره به علت حكم بوده ، خواسته است
بفهماند آن كسى كه به نام جليل (الله ) ناميده مى شود، كسى است كه هر موجودى از
ساحت او صادر مى شود، و هر چيزى به سوى او منتهى مى گردد، پس هيچ مشيتى بدون
مشيت او نخواهد بود، و بدون خواست او موثر واقع نمى شود، و جمله (ان اللّه كان عليما
حكيما) زمينه چينى است براى مضمون آيه بعدى .
يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمين اعد لهم عذابا اليما
مفعول
فعل (يشاء) حذف شده ، چون گفتار آيه مى فهماند كه آن چيست ، و تقدير آيه چنين
است : (يدخل فى رحمته من يشاء دخوله فى رحمته ) ،
داخل در رحمت خود مى كند هر كسى را كه بخواهد
داخل آن كند، و نمى خواهد مگر داخل كردن كسى را كه ايمان آورد و تقوى پيشه كند. و اما
غير اينان يعنى اهل اثم و كفر را در جمله (و الظالمين اعد لهم عذابا اليما) وضعشان را
بيان فرمود.
و اين آيه سنت خداى تعالى را كه در بندگانش از حيث سعادت و شقاوت جارى است بيان
نموده ، و اين بيان را با ذيل آيه قبلى كه گفتيم زمينه چينى براى اين آيه است
تعليل مى كند،
در نتيجه مى فهماند كه سنت خداى تعالى در بندگانش يك سنت بى حساب و ناشى از
جهالت نيست ، بلكه او با هر يك از دو طايفه طورى
عمل مى كند كه شايسته آن هستند، و به زودى هر دو طايفه را به حقيقت آنچه مى كردند
آگاه مى سازد.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته از جمله (و ما تشاؤ ن ...)
در الدر المنثور آمده كه عبد بن حميد، ابن جرير و ابن ابى حاتم ، از قتاده روايت كرده اند
كه در باره آيه (و لا تطع منهم اثما او كفورا) گفته است : براى ما حديث كرده اند كه
اين آيه در باره دشمن خدا يعنى ابو جهل نازل شده است .
مؤ لف : ليكن اين روايت به تطبيق شباهت بيشترى دارد تا تفسير.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و سبحه ليلا طويلا) گفته : از حضرت رضا (عليه
السلام ) روايت شده كه احمد بن محمد از آن جناب از اين آيه پرسيد كه منظور از اين
تسبيح چيست ؟ فرمود: منظور نماز شب است .
و در كتاب خرائج و جرائح از امام قائم (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى به
كامل بن ابراهيم مدنى فرمود: آمده اى تا از اعتقاد مفوضه سؤ
ال كنى . آنان دروغ گفته اند، بلكه قلوب ما ظرفهايى است براى مشيت خداى
عزوجل ، وقتى او بخواهد ما مى خواهيم ، و خود خداى تعالى فرموده : (و ما تشاون الا ان
يشاء الله ) .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از طريق ابن شهاب ، از سالم ، از ابو هريره
روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بارها در خطبه خود مى
فرمود: آنچه آمدنى است نزديك است ، چيزى كه بناست بيايد دور نيست ، و خداى تعالى
به خاطر عجله كسى عجله نمى كند، آرى آنچه خدا بخواهد مى شود، نه آنچه مردم بخواهند،
مردم چيزى را مى خواهند و خداى تعالى چيزى ديگر را، آنچه خدا خواسته ، مى شود، هر چند
كه مردم كراهت داشته باشند، و احدى نيست كه آنچه خدا نزديك كرده دور، و آنچه او دور
كرده نزديك سازد، هيچ حادثه اى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا.
مؤ لف : در بعضى از روايات از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) حكم در آيه (فاصبر لحكم
ربك ) و نيز رحمت در جمله (يدخل من يشاء فى رحمته ) بر ولايت امام ان (عليهم السلام
) تطبيق شده . و اين همان تطبيق آيات بر مصاديق روشن است ، و يا از باب بيان باطن
قرآن است ، و به هيچ وجه نمى تواند تفسير باشد.
سوره مرسلات مكى است و پنجاه آيه دارد
سوره مراسلات 15-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و المرسلات عرفا (1) فالعاصفات عصفا (2) و الناشرات نشرا (3)
فالفارقات فرقا (4) فالملقيات ذكرا (5) عذرا او نذرا (6) انما توعدون لواقع (7) فاذا النجوم
طمست (8) و اذا السماء فرجت (9) و اذا الجبال نسفت (10) و اذا
الرسل اقتت (11) لاى يوم اجلت (12) ليوم الفصل (13) و ما ادرئك ما يوم
الفصل (14) ويل يومئذ للمكذبين (15)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . قسم به رسولانى كه از پى هم (بر خير و سعادت خلق )
فرستاده شدند (1).
قسم به فرشتگانى كه به سرعت تندباد به انجام حكم حق مى شتابند(2).
قسم به آنان كه (وحى حق و شرع الهى را) نيكو نشر مى دهند (3).
و به آنانكه (بين حق و باطل را) كاملا جدا مى كنند (4).
و به آنانكه ذكر (خدا و كتاب الهى ) را به انبيا وحى مى كنند (5).
تا عذر نيكان و بيم و تهديد كافران بدان شود (6).
قسم به همه اينان كه آنچه (از ثواب و عقاب آخرت ) به شما وعده دادند البته واقع
خواهد شد (7).
وقتى كه ستارگان همه بى نور و محو شوند (8).
و آسمان شكافته شود (9).
و كوهها (چون خاك بر دم باد) پراكنده شوند (10).
و در آن هنگام كه براى پيامبران (به منظور اداى شهادت ) تعيين وقت شود (11).
براى چه وقت معين مى شود؟ (12).
براى روز قيامت كه بين حق و باطل و سعيد و شقى جدايى افتد (13).
و تو چگونه توانى عظمت آن روز جدايى را تصور كنى ؟ (14).
واى در آن روز (به حال منكران خدا و قيامت ) و تكذيب كنندگان (كتاب و رسالت ) (15).
بيان آيات
اين سوره يوم الفصل
كه همان روز قيامت است را خاطر نشان ساخته ، خبر از وقوع آن را تاءكيد مى كند، و اين
تاءكيد خود را با تهديد شديدى به منكرين آن و انذار و تبشير به ديگران توام نموده ،
جانب تهديد را بيش از ساير مطالب تاءكيد مى كند، براى اينكه مى بينيم ده مرتبه مى
فرمايد: (ويل يومئذ للمكذبين - واى در آن روز بر تكذيب گران ) و اين سوره به
شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است .
و المرسلات عرفا
مراد از قسم (و المرسلات عرفا) ، ( و الناشرات نشرا) و سوگندهاى ديگر
آغازسوره مباركه مرسلات براى تاءييد وقوع قيامت صفحه
اين آيه و آيات بعدش تا شش آيه سوگندهايى است از خداى تعالى ، به امورى كه از آن
امور تعبير كرده به (مرسلات ) ، (عاصفات ) ، (ناشرات ) ، (فارقات ) ،
(ملقيات ذكرا) و (عذرا او نذرا) . و دو تعبير
اول يعنى (المرسلات عرفا) و (العاصفات عصفا) اگر از سياق صرفنظر كنيم و
خود آن دو را در نظر بگيريم ، خالى از مختصر ظهورى در بادهاى سخت و تند و پشت سر
هم نيست ، و ليكن تعبير آخر يعنى (الملقيات ذكرا عذرا او نذرا) تقريبا صريح در اين
است كه مراد از آن ملائكه اى است كه حامل وحى خداى تعالى بودند و بر انبيا و
رسل نازل مى شدند، و به منظور اتمام حجت و انذار و ساير غراض ، وحى الهى را بر
آنان القا مى كردند و بقيه صفات پنجگانه هم آنطور نيست كه
قابل حمل بر معنايى مناسب با اين معنا نباشند.
و ما نمى توانيم تمامى صفات پنجگانه را حمل كنيم بر بادهاى تند كه دو جمله
اول - به بيانى كه گذشت - ظهور در آن دارد، مگر اينكه خود را به سختى دچار زحمت
نموده ، سه صفت ديگر و مخصوصا صفت آخرى را به زحمت
حمل بر آن نماييم .
اين كار را هم نمى توانيم بكنيم كه دو جمله اول را
حمل كنيم بر بادهاى تند، و سه جمله بقيه را و يا تنها دو جمله آخر و يا
حداقل جمله اخير را حمل بر ملائكه وحى كنيم ، براى اينكه ظاهرا هيچ تناسبى ميان بادهاى
متعاقب و ملائكه وحى نيست ،
تا در يك سياق كه سياق سوگند است بين آن دو جمع شود، و هر دو نوع سوگند در سلك
واحدى قرار گيرند، و توجيهات مختلفى كه در اين باب كرده اند، معانى بعيدى است از
ذهن ، به طورى كه هيچ شنونده اى بدون توجه قبلى ، به آن معانى
منتقل نمى شود.