نـسـبـت ديـوانـگـى بـه آن جـنـاب دادن در هـنـگـامـى كـه قـرآن را از او مـى شـنـونـد، خـود
دليـل بـر اين است كه مى خواسته اند بگويند قرآن از القاآت شيطانها و جن است ، و به
هـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى وقتى مى خواهد پاسخشان بدهد، مى فرمايد: قرآن به جز ذكر
براى عالميان نيست .
و در آغـاز سـوره نـسـبـت جـنـون به خود آن جناب را رد كرد، و فرمود: (ما انت بنعمه ربك
بـمـجـنـون ) در آخـر سـوره هـم همان سخن آغاز سوره را آورد، تا آغاز و انجام با هم منطبق
باشد.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه : (يوم يكشف عن ساق ...)
مؤ لف : كتاب معانى الاخبار به سند خود از حسين بن سعيد، از ابى الحسن (عليه السلام )
روايـت كـرده كه در تفسير آيه (يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود) فرموده : در
قـيـامـت حـجـابى از نور هست كه وقتى كنار زده مى شود مؤ منين همه به سجده مى افتند، اما
منافقين با اينكه مى خواهند سجده كنند ليكن پشتشان خم نمى شود.
و در همان كتاب به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه
گفت : از آن جناب معناى كلام خداى عزوجل را پرسيدم كه مى فرمايد: (يوم يكشف عن ساق
) فرمود: آيا خدا جامه خود را بالا مى زند؟! سبحان ربى الاعلى .
مـؤ لف : صـدوق (رحـمـه اللّه عـليـه ) بـعـد از نـقـل ايـن حـديـث مـى گـويد: منظور از جمله
(سـبـحـان ربـى الاعـلى ) تـنـزيه خداى سبحان است از اينكه ساق پا و جامه اى داشته
بـاشـد. و در ايـن مـعـنـا روايـتـى ديـگـر نـيـز از حـلبـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )
نقل كرده .
بـاز در هـمـان كـتـاب بـه سـنـد خـود از مـعـلى بـن خـنـيـس
نـقـل كـرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : منظور خداى تعالى از
اينكه فرمود: (و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون ) چيست ؟ فرمود: يعنى در
دنيا مى توانستند سجده كنند، و نكردند.
و در الدر المـنثور است كه بخارى ، ابن منذر و ابن مردويه ، از ابى سعيد روايت آورده اند
كـه گـفـت : از رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم مى فرمود: پروردگارمان
سـاق پـاى خـود را بـالا مـى زنـد، در هـمـان هـنگام تمامى زن و مرد با ايمان به سجده مى
افـتند، باقى مى ماند كسانى كه در دنيا به ريا و خودنمايى سجده كرده بودند، آن روز
مى خواهند سجده كنند ولى پشتشان (مانند يك تخته ) يك پارچه مى شود.
روايـــاتـــى در بـــرهــنه كردن خداوند ساق پايش را در قيامت كه به جهت مبتنى بودن
برتشبيه مردوداند
و در همان كتاب است كه ابن منده در رد بر جهمى مذهبان از ابى هريره روايت كرده كه گفت
: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه : (يوم يكشف عن ساق ) را تلاوت كرد،
و فرمود خدا ساق پايش را برهنه مى كند.
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه اسـحاق بن راهويه (در مسند خود)، عبد بن حميد، ابن ابى
الدنيا، طبرانى ، و آجرى ، در كتاب (الشريعه ) ، و دارقطنى در كتاب (الرويه ) ، و
حـاكـم (وى حـديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب (البعث ) ، همگى
از عـبـداللّه بـن مـسـعـود از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) روايت كرده اند كه
فـرمـود: خـداى تعالى روز قيامت همه مردم را يكجا جمع مى كند، و خود خدا در چند تكه ابر
پايين مى آيد، آنگاه يك منادى ندا در مى دهد كه ايها الناس ؟ آيا از پروردگارتان راضى
نشده ايد، با اينكه شما را بيافريد، و صورت گرى كرد و رزق داد و چنين مقرر كرد كه
امروز هر انسانى در تحت سرپرستى وليى باشد كه در دنيا او را ولى خود مى دانست ، و
عبادتش مى كرد؟ آيا اين قرار از پروردگارتان عادلانه نيست ؟ همه مى گويند: بله هست .
آنـگـاه فـرمود: پس هر انسانى از شما به طرف معبودى مى رود كه در دنيا مى پرستيد، و
هـمـان مـعبود در آن روز برايشان ممثل و مجسم مى شود، (مثلا) براى كسانى كه عيسى را مى
پرستيدند شيطان عيسى ممثل مى شود، و براى كسانى كه عزير را مى پرستيدند شيطان
عزير ممثل مى شود، تا آنجا كه براى دسته اى درخت ، و براى جمعى چوب خشك ، و براى
عده اى سنگ ممثل مى شود.
تـنـهـا اهـل اسـلام بدون معبود، ايستاده باقى مى مانند، در اين هنگام خداى تعالى برايشان
مـمثل مى شود، و به ايشان مى گويد: چرا مثل بقيه مردم به راه نمى افتيد؟ مى گويند: ما
پـروردگـارى داريـم كـه هـنـوز او را نـديـده ايـم تـا به طرفش راه بيفتيم ، مى فرمايد:
پروردگار خود را اگر ببينيد به چه علامتى مى شناسيد؟ مى گويند: ما ربى داريم كه
بـيـن مـا و او عـلامـتـى اسـت ، اگـر او را ببينيم به آن علامت مى شناسيم ، مى پرسد آن چه
علامتى است ؟ مى گويند: او ساق خود را بالا مى زند! در اين هنگام خدا پاى خود را برهنه
مـى كـنـد، همه آنهايى كه در دنيا برايش سجده مى كردند، به خاك مى افتند، مگر جمعيتى
كـه پـشـت هـايـشـان بـراى سـجده خم نمى شود، و مانند شاخ گاو يكپارچه مى شود، نمى
توانند سجده كنند (تا آخر حديث ).
مؤ لف : اين سه روايت اساسش تشبيه است ، كه براهين عقلى و همچنين قرآن عزيز آن را رد
مـى كـنـد و بـه هـمـيـن جـهـت يـا بـايـد آنـهـا را دور انـداخـت ، و يـا
تاويل كرد.
رواياتى درباره املاء و استدراج گنهكاران ، چشم زخم ، و....
و در كافى به سند خود از سفيان بن سمط روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام
) فـرمـود: خـداى تـعـالى وقـتـى خـير بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتكب شود، به
دنـبـالش بـه يـك گـرفـتـارى مـبـتلايش مى كند، و به اين وسيله استغفار را به يادش مى
انـدازد، و وقـتى شر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتكب شود دنبالش نعمتى به او
مى دهد تا استغفار را از يادش ببرد، و در نتيجه گنهكارى را ادامه بدهد، اين همان است كه
خـداى عـزوجـل دربـاره اش مى فرمايد: (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ) و منظور اين است
كه به وسيله نعمت خود و گناه او وى را استدراج مى كند.
مـؤ لف : در سـابـق يعنى در تفسير آيه (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ) ، هم پاره اى از
روايات استدراج را آورديم .
و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه شريفه (اذ نادى و هو مكظوم ) در روايت ابى الجارود از
امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه مى فرمود: مكظوم به معناى مغموم است .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (لو لا ان تداركه نعمه من ربه ) فرمود: منظور از نعمت
، رحمت است .
و در معناى كلمه (عراء) فرموده جايى است كه سقف نداشته باشد.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه بـخـارى از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در تـفـسـيـر آيـه (و ان يكاد الذين كفروا)
فرمود: مساءله چشم زخم حق است .
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابونعيم در كتاب (الحليه ) از جابر روايت كرده كه گفت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) فرمود چشم زخم ، مرد سالم را در قبر و شتر
سالم را در ديگ قرار مى دهد.
مـؤ لف : در ايـن مـيـان رواياتى هست كه آيات سابق را با مساءله ولايت تطبيق مى كند، كه
البته جنبه جرى و تطبيق مصداق بر كلى دارد، نه اينكه تفسير آن آيات باشد، و به همين
جهت از ايراد آن خوددارى كرديم .
سوره الحاقه مكى است و پنجاه و دو آيه دارد
سوره الحاقه آيات 12 - 1
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم الحـاقـه (1) ما الحاقه (2) و ما ادرئك ما الحاقه (3) كذبت
ثـمـود و عـاد بـالقـارعـه (4) فـامـا ثمود فاهلكوا بالطاغيه (5) و اما عاد فاهلكوا بريح
صـرصـر عـاتـيـه (6) سـخـرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما فترى القوم فيها
صـرعـى كـانـهـم اعـجاز نخل خاويه (7) فهل ترى من باقيه (8) و جاء فرعون و من قبله و
المـوتـفـكت بالخاطئه (9) فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذه رابيه (10) انا لما طغا الماء
حملناكم فى الجاريه (11) لنجعلها لكم تذكره و تعيها اذن واعيه (12)
ترجمه آيات
به نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم آن روزى كه مسلما واقع مى شود (1).
چه روز واقع شدنى است ؟ (2).
تو خبر ندارى كه آن روز تحقق يابنده چيست (3).
قوم ثمود و عاد قيامت كبرى و عذاب كوبنده را تكذيب كردند (4).
اما قوم ثمود به وسيله صيحه (و يا زلزله ) يا صاعقه هلاك شدند (5).
و امـا قـوم عـاد بـه و سـيـله بـادى بـسـيـار سرد و تند و طغيانگر و ويران ساز به هلاكت
رسيدند (6).
خـداونـد آن را هـفـت شـب و هشت روز بر آنان مسلط كرد تو (اگر آنجا بودى ) آن مردم را مى
ديـدى كـه مـانـنـد كـنده هاى درخت خرما سر آن وقت مى پرسيدى آيا احدى از اين قوم باقى
ماند؟ (8).
فرعون و ياغيان قبل از او و قراء قوم لوط هم از راه عبوديت خطا رفتند (9).
در نـتيجه فرستاده پروردگارشان را نا فرمانى نمودند پس خداى تعالى ايشان را به
عقوبتى بس شديد بگرفت (10).
(در داسـتـان نـوح ايـن مـا بـوديـم كـه ) شـمـا را در هـنـگـامـى كه آب طغيان كرد بر كشتى
نشانديم (11).
تا آن را براى شما مايه تذكر و براى آيندگان عبرت گير مايه عبرت قرار دهيم (12).
بيان آيات
اين سوره مساءله (حاقه ) يعنى قيامت را به ياد مى آورد، در اينجا قيامت را حاقه ناميده ،
در جاى ديگر قارعه و واقعه خوانده است ، و در اين آيات سخن را در سه فراز سوق داده ،
در فـصـلى بـه طور اجمال سرانجام امت هايى را ذكر مى كند كه منكر قيامت بودند، و خداى
تـعـالى آنـان را بـه (اخـذى رابـيه ) (عقوبتى شديد) بگرفت . و در فصلى اوصاف
حـاقـه را بـيـان مـى كـنـد، و اينكه در آن روز مردم دو گروهند، يكى اصحاب يمين ، و يكى
اصـحـاب شـمـال ، يـكـى اهـل سـعـادت و ديـگـرى اهـل شـقـاوت . و در
فـصـل سـوم در راسـتـى و درسـتـى خـبرها و سخنان قرآن تاءكيد نموده ، آنها را حق اليقين
مـعـرفـى مـى كـنـد، و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـكـّه
نازل شده .
تسميه قيامت به (حاقه ) و (قارعه )
الحاقه ما الحاقه و ما ادريك ما الحاقه
گـفـتيم : مراد از كلمه (الحاقه ) روز قيامت كبرى است و اگر به اين نامش ناميد، براى
ايـن بـود كـه روزى اسـت حـق و ثـابـت ، و غـيـر قـابـل تـخـلف و تـرديد ناپذير، و كلمه
(الحاقه ) از مصدر حق است ، كه به معناى ثابت و مقرر واقعى است ، و كلمه (ما) در
جـمـله (ما الحاقه ) استفهامى است كه به منظور بزرگ شمردن قيامت آمده ، (در فارسى
هـم مـى گـويـيـم فـلانى دانشمند است و چه دانشمندى ) و درست به همين بود كه با آوردن
ضـمـيـر اكـتـفا نكرد، و نفرمود: (الحاقه و ما هى ) بلكه دو باره كلمه (الحاقه ) را
تكرار كرد. و اين جمله استفهاميه خبر است براى كلمه (الحاقه ) .
بـنـابـر اين ، جمله (الحاقه ما الحاقه ) به غير از بزرگداشت قيامت چيز ديگرى نمى
خواهد بفهماند، و با تكرار نام آن اين تفخيم و بزرگداشت را افاده مى كند.
(و مـا ادريـك مـا الحـاقـه ) - خـطـاب در ايـن جـمـله بـه هـر كـسـى اسـت كـه
قابل خطاب باشد،
و در آن عـلم بـه حـقيقت روز قيامت را از همه مخاطبين نفى مى كند، مى فرمايد: تو نمى دانى
قـيامت چيست ؟ وتعبير كنايه است از كمال اهميت آن روز و نهايت درجه عظمتش ، و شايد منظور
از روايـتـى هـم كه از ابن عباس نقل شده همين باشد، او گفته : هر جا در قرآن جمله ما ادراك
- تـو نمى دانستى آمده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن را درك كرده و هر جا
جـمـله (مـا يـدريـك - تـو نمى دانى ) آمده آن جناب آن مطلب را واقعا نمى داند خلاصه
كلام اينكه اولى كنايه است از عظمت مطلب و دومى تصريح است .
و اشاره به هلاكت اقوامى كه آن را تكذيب كردند
كذبت ثمود و عاد بالقارعه
كـلمـه (قـارعـه ) نيز يكى از اسامى قيامت است ، و بدين جهت آن را (قارعه - كوبنده
) نـامـيـده كـه آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه هـم مـى كـوبـد، و بـه آسـمـان و زمـيـنـى ديـگـر
تـبـديـل مـى كـنـد، كـوه هـا را بـه راه مـى انـدازد، خـورشـيد را تيره و ماه را منخسف مى كند،
ستارگان را مى ريزد و تمامى اشيا به قهر خداى تعالى دگرگون مى شوند، كه قرآن
بـه هـمـه اينها ناطق است ، چيزى كه هست مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: (كذبت
ثـمـود و عـاد بـهـا - عـاد و ثـمـود بـه آن تـكـذيـب كردند) ، ولى به جاى ضمير، كلمه
(قارعه ) را آورد، تا باز هم امر قيامت را بزرگ جلوه دهد.
اين آيه و آيات بعدش تا نه آيه هر چند در صدد بيان اجمالى از داستان نوح ، عاد، ثمود
و فـرعـون و طاغوتهاى قبل از او و موتفكات ، و هلاكت آنان است ، و ليكن در حقيقت مى خواهد
بـه پـاره اى از اوصـاف الحـاقـه - قـيـامـت اشـاره كـند، و بفرمايد: خداى تعالى امت هاى
بـسـيـارى را بـه خـاطـر تـكـذيـب قـيـامـت هـلاك كرد، پس در حقيقت اين آيات جواب (ما) ى
استفهاميه است ، همچنان كه جمله (فاذا نفخ فى الصور...) جواب ديگرى است .
و حـاصـل معنا اين است كه قيامت همان كوبنده اى است كه ثمود و عاد و فرعون و طاغوتهاى
قبل از او و موتفكات و قوم نوح تكذيبش كردند، و خدا به اخذى شديد ايشان را بگرفت ،
و به عذاب انقراض هلاكشان كرد.
فاما ثمود فاهلكوا بالطاغيه
ايـن جـمله اثر تكذيب ثمود را به طور مفصل بيان مى كند، و در اينكه مراد از طاغيه چيست ،
آيـا صـيحه آسمانى است و يا زلزله است و يا صاعقه ؟ آيات قرآن مختلف است ، در سوره
هود سبب هلاكتشان را صيحه دانسته ، فرموده : (و اخذ الذين ظلموا الصيحه ) و در سوره
اعراف زلزله دانسته فرموده :
(فـاخـذتـهـم الرجـفـه ) و در حـم سـجـده صـاعقه دانسته فرموده : (فاخذتهم صاعقه
العذاب الهون ) .
بعضى گفته اند: كلمه (طاغيه ) مانند كلمه (طغيان ) و كلمه (طغوى ) مصدر است
، نـه اسـم فـاعـل . و مـعـناى آيه اين است كه : اما ثمود به سبب طغيانشان هلاك شدند. آيه
شـريـفـه (كـذبـت ثـمـود بـطـغـويـهـا) نـيـز مـويـد ايـن سـخـن اسـت . و ليـكـن وجـه
اول بـا سـيـاق آيـات بعدى مناسب است ، چون آيات بعد در مقام بيان كيفيت هلاكت آنان است ،
كه از ميان چند طريقه اهلاك زير يعنى اهلاك به وسيله باد، و يا اخذ رابيه و شديد، و يا
طـغـيان آب ، با كدام طريق هلاك شدند. پس آيه مورد بحث هم بايد در مقام بيان اهلاك ثمود
بـه وسـيـله عـذاب طـاغـيـه بـاشـد، و بـخواهد كيفيت اهلاك آنان را بيان كند، در نتيجه كلمه
(طاغيه ) صفت عذاب است ، نه صفت مردم ثمود.
اشاره به كيفيت عذاب قوم عاد كه زنده اى باقى نگذارد
و اما عاد فاهلكوا بريح صرصر عاتيه
كـلمه (صرصر) به معناى بادى سخت سرد و بسيار تند است ، و كلمه (عاتيه ) از
مصدر (عتو) به معناى طغيان و سرپيچى از اطاعت و ناسازگارى است .
سـخـرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما فترى القوم فيها صرعى كانهم اعجاز
نخل خاويه
تـسخير باد صرصر بر قوم عاد به معناى مسلط كردن آن بر آنان است ، و كلمه (حسوم
) جمع حاسم است ، همچنان كه كلمه (شهود) جمع شاهد است ، و حاسم از ماده (حسم )
اسـت ، كه به معناى داغ كردن مكرر چند بار پشت سر هم است ، و اين كلمه صفت است براى
كلمه (سبع ) ، و جمله را چنين معنا مى دهد: باد صرصر را در هفت شب و هشت روز پشت سر
هـم بـر آنـان مـسلط كرد و كلمه (صرعى ) جمع صريع (به خاك افتاده ) است ، و كلمه
(اعـجـاز) - بـا فتحه همره - جمع (عجز) - با فتحه عين و ضمه جيم - (آخر و
دنـبـاله هـر چـيـز) اسـت ، و كـلمـه (خـاويـه ) به معناى چيز تو خالى است كه آن را دور
انـداخـته باشند، و معناى آيه اين است كه خدا باد صرصر را در هفت شب و هشت روز پى در
پـى بـر آنان مسلط كرد، و تو (اگر بودى ) آن مردم را مى ديدى كه مانند ريشه هاى تو
خالى درخت خرما به زمين افتاده اند.
فهل ترى لهم من باقيه
يعنى (من نفس باقيه ) ، اين جمله كنايه است از اينكه عذاب تمامى آنان را فرا گرفت ،
مـى فـرمـايـد: (آيـا هيچ نفسى از آنان را باقى مانده مى بينى ؟) يعنى حتى يك نفر را
نمى بينى كه زنده مانده باشد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: كـلمـه (بـاقـيـه ) هـر چـنـد بـه
شـكـل اسـم فـاعـل اسـت ، ليـكـن بـه مـعـنـاى مـصـدر اسـت ، و گـاهـى به معناى (بقيه )
استعمال مى شود، ليكن معنايى كه ما كرديم به ذهن نزديك تر است .
و جاء فرعون و من قبله و الموتفكات بالخاطئه
مـنـظور از كلمه (فرعون ) خصوص فرعون زمان موسى است ، و منظور از (من قبله )
امت هاى قبل از وى هستند، كه چون او خدا را تكذيب مى كردند، و مراد از كلمه (موتفكات )
دهـات قـوم لوط و اهـالى آن قـريـه ها است ، و كلمه (خاطئه ) باز مصدر در قيافه اسم
فـاعـل اسـت ، و مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: فـرعـون و امـت هـاى
قـبـل از او و قـريـه نـشـيـنان قوم لوط خاطئه آوردند، اين است كه طريق عبوديت را به خطا
پيمودند، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذه رابيه
ضـمـيـر در (عـصـوا) بـه فـرعـون و آن دو طـايـفـه ديـگـر بـرمـى گـردد، و مـراد از
رسـول جـنس رسول است ، و كلمه (رابيه ) از مصدر (رباء) به معنى زياده است ، و
منظور (از گرفتن آنان به گرفتنى رابيه ) عقوبت شديد است .
بعضى گفته اند عقوبتى زيادتر از ساير عقوبت ها است .
بعضى گفته اند: منظور از آن عقوبتى خارق العاده است .
انا لما طغا الماء حملناكم فى الجاريه
ايـن آيـه اشـاره اسـت به طوفان نوح ، و كلمه (جاريه ) به معناى كشتى است ، در اين
جـمله خطاب را متوجه افرادى كرده كه در كشتى نوح سوار بودند، كه در حقيقت خطاب به
عـمـوم بـشـر اسـت ، كـه نـيـاكانشان همانها بودند كه به وسيله كشتى نوح از غرق نجات
يـافـتـنـد، چـون ايـن اخـلاف و آن اسـلاف يـك نـوعـنـد، و مـى تـوان
حـال بـعضى از آنان را به همه نسبت داد، و بقيه الفاظ آيه روشن است . (مى فرمايد: اين
ما بوديم كه آن زمان كه آب طغيان كرد شما را سوار كشتى كرديم ، و از غرق نجات داديم
).
لنجعلها لكم تذكره و تعيها اذن واعيه
ايـن آيـه بـيـان مـى كـنـد كـه چـرا ايشان را در كشتى هاى نجات سوار كرد، پس ضمير در
(نـجـعـلها) به كلمه (حمل ) كه از جمله (حملناكم ) استفاده مى شود برمى گردد،
بـه اعـتـبـار اينكه حمل مذكور رفتارى است از خدا با بشر، پس در حقيقت معناى جمله اين است
كه اگر ما اين رفتار را با شما كرديم براى اين بود كه اين رفتار خود را تذكره اى -
مايه تذكرى - براى شما قرار دهيم ، تا از آن عبرت بگيريد، و اندرز شويد.
و كلمه (تعيها) از مصدر (وعى ) است ، و (وعى ) به معناى ريختن چيزى در ظرف
اسـت ، و مـراد از (وعـى اذن بـراى آن حـمـل ) ايـن اسـت كـه : مـردم داسـتـان
حـمـل كـشـتى نوح را در گوش و هوش خود جاى دهند و از يادش نبرند، تا اثر و فايده اش
كه همان تذكر و اندرز گرفتن است مترتب شود.
هـــدايـــت تـــشـــريـــعـــى ســـنـــت اخـــتـــصـــاصـــى الهـــى در رســانـدن انـسـان بـه
سـوىكمال
در ايـن آيـه بـا هـر دو جـمـله اش بـه هـدايـت ربوبى به هر دو نوعش (ارائه طريق ) و
(رساندن به مطلوب ) اشاره شده است ، توضيح اينكه يكى از سنت هاى عامه ربوبى
كـه در سـراسـر عـالم جـارى اسـت ايـن اسـت كـه هـر نـوع از انـواع مـوجـودات را بـه
كـمـال لايـقـش و آن هدف نهايى كه بر حسب وجود خاص به خودش متوجه آن است برسد، و
به همين منظور آن موجود را به جهازات و ابزارى مجهز كرده كه او را در رسيدن بدان هدف
كـمـك كـنـد، هـمـچـنـان كـه قـرآن كـريـم فـرمـود: (الذى اعـطـى
كـل شـى ء خـلقـه ثم هدى ) ، و نيز فرموده : (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ) ،
كه توضيح آن در تفسير دو سوره طه و اعلى و غير آن دو گذشت .
انـسـان هـم در ايـنـكـه اسـتـكـمـالى تـكـويـنـى و راهـى بـه سـوى
كـمـال وجوديش دارد، مانند ساير انواع موجودات مادى است ، كه همه به هدايت ربوبى به
سوى كمال وجوديشان سوق داده مى شوند، چيزى كه هست انسان به هدايت ديگرى اختصاص
يـافـتـه ، و آن هـدايـت تـشـريـعـى اسـت ، آرى نـفـس انـسـانـى اسـتـكـمـالى از طـريـق
افعال اختيارى خود دارد، چون اين افعال اختيارى در اثر تكرار، اوصاف و حالات درونى در
او پديد مى آورد، و در زندگى دنيائيش داراى ملكات و احوالى مى شود كه همين ملكات غايت
و نتيجه زندگى او است ، و با اين ملكات سرنوشت زندگى ابديش معين مى شود.
و هـمـيـن مـعـنـا بـاعث شده كه در بين تمامى موجودات خصوص او، مورد عنايت بيشترى قرار
بگيرد و از راه ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى برايش سنت دينى مقرر كنند،
و بـه سوى آن سنت راهنماييش كنند، تا بعد از فرستادن رسولان ، ديگر مردم عليه خداى
تـعـالى حـجـتـى نـداشـتـه بـاشـنـد، (لئلا يـكـون للنـاس عـلى اللّه حـجـه بـعـد
الرسل ) كه تفصيل معنا در بحث هايى كه پيرامون مساءله نبوت (در جلد دوم اين كتاب ، و
در جاهاى ديگر) داشتيم گذشت .
و همه اينها، هدايت به معناى راه نشان دادن و اعلام صراط مستقيم است ، كه خود انسان بدون
راهـنـمـايـى خـداى تـعـالى نـمـى تـوانـد آن را پـيـدا كـند، همچنان كه فرمود: (انا هديناه
السـبـيـل امـا شـاكـرا و امـا كـفـورا) ، حـال اگـر ايـن راه را
دنبال بكند، و از آن منحرف نشود، به زندگى طيب و سعيدى خواهد رسيد، و اگر از دستش
بـدهـد و از آن اعـراض كـنـد بـه شـقـاوتـى دائمـى مـى رسـد، و حـجـت خـدايـى بـه هـر
حـال عـليه او تمام مى شود، همچنان كه فرمود: (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن
بينه ) .
حـال كه اين معنا روشن شد معلوم گرديد كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه بشر را از
راه ارائه طـريـق به سوى سعادت حياتش هدايت كند. جمله (لنجعلها لكم تذكره ) به
همين معنا اشاره مى كند چون تذكره به معناى است كه راه سعادت او را به يادش بياورند،
و ايـن مـسـتلزم آن نيست كه آدمى تذكر هم پيدا بكند، و حتما راه سعادت را پيش بگيرد، ممكن
است تذكر در او اثر بكند، و ممكن هم هست اثر نكند.
يـكى ديگر از سنت هاى الهى اين است كه همه موجودات را به سوى كمالشان هدايت كند، و
بـه سـوى آن نـقـطـه بـه حـركتشان در آورد، و به آن نقطه برساند، جمله (و تعيها اذن
واعـيـه ) بـه هـمـيـن مـعنا اشاره دارد، چون (وعى ) - فرا گرفتن - يكى از مصاديق
هـدايـت شـدن به هدايت ربوبى است و اگر خداى تعالى اين وعى را به خودش نسبت نداد،
هـمـانـطـور كـه تذكره را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از تذكره اتمام حجت
است كه كار خداست ، و اما وعى و فرا گرفتن ، كار مستقيم او نيست ، هر چند كه هم ممكن است
بـه او نـسـبـت داده شـود و هـم به خود انسان ، و ليكن سياق آيه سياق دعوت و بيان اجر و
ثـواب اسـت ، اجـرى كـه بر اجابت دعوت مترتب مى شود، و اجر و مثوبت از آثار وعى است
البته بدان جهت كه فعل انسان و مستند به اوست ،
نه بدان جهت كه توفيقى الهى و منسوب به آن جناب است .
از آيـه شـريـفـه بـرمـى آيـد كـه حـوادث خـارجـى در
اعـمـال انـسـان اثـر مـى گـذارد، هـمـچـنـان كـه از آيـه شـريـفـه (و لو ان
اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ) .
عـكـس مـطـلب اسـتـفـاده مـى شـود، يـعـنـى از آن بـرمـى آيـد كـه
اعـمـال انـسـان در حوادث خارجى اثر دارد كه در تفسير همين آيه در سوره اعراف مقدارى در
اين باره سخن رفت .
بحث روايتى
در الدر المـنثور است كه : ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه در تفسير آيه (لنجعلها
لكـم تـذكـره ) گـفـته است : اين تذكره براى امت محمد (صلوات اللّه عليه ) است ، و چه
بـسيار كشتى ها كه در گذشته در دريا غرق شده بود، و آثارى كه از بين رفته بود، و
بـعـد از قرنها امت محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن آثار را يافتند، مثلا آثار كشتى
نوح را در كوه جودى يافتند.
مؤ لف : در تفسير سوره هود در خلال داستان نوح (عليه السلام ) مطالبى رفت كه مؤ يد
اين روايت است .
(رواياتى متعدد دال بر اينكه اميرالمؤ منين (ع ) (اذن واعيه ) بوده است )
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه سـعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن
مـردويـه ، از مـكـحـول روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : وقـتـى آيـه : (و تـعـيها اذن واعيه )
نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود : من از پروردگارم خواستم اين
اذن واعـيـه را عـلى بـن ابـى طـالب قـرار دهـد، مـكـحـول مـى گـويـد: بـعـد از ايـن دعـاى
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) بارها مى گفت : هيچ نشد
چيزى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بشنوم و فراموش كنم .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن جـريـر، ابن ابى حاتم ، واحدى ، ابن مردويه ، ابن
عـسـاكـر، و ابـن النـجـارى هـمـگـى از بـرده روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) به على فرمود: خدايم دستور فرموده تو را
نـزديـك كـنـم و دورت نـدارم ،و بـه تو تعليم دهم و تو فراموش نكنى ، و اين حق برايت
ثابت شده كه آنچه را تعليمت مى دهم فرا بگيرى ،
بـه دنـبـال ايـن فـرمـايـش آيـه (و تـعـيـهـا اذن واعـيـه )
نازل شد.
و در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـو نـعـيـم در كـتـاب حـليـه از عـلى (عـليـه السـلام )
نـقـل كـرده كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) فرمود: يا على خدا مرا
دسـتـور داده كه تو را نزديك كنم ، و تعليمت دهم تا تو فرا بگيرى ، پس از آن اين آيه
نـازل شد: (و تعيها اذن واعيه ) پس اى على تو هستى اذن واعيه (گوش فرا گيرنده )
علم من .
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا در تـفـسير برهان هم از سعد بن عبدالله آمده كه او به سند خود از امام
صـادق (عـليـه السـلام ) آن را روايـت كرده . و نيز از كلينى است كه او به سند خود از آن
جـنـاب نـقل كرده . و نيز از ابن بابويه است كه او هم به سند خود از جابر از امام صادق
(عليه السلام ) نقل كرده است .
و باز همين مطلب را از ابن شهر آشوب از حليه الاولياء از عمر بن على آورده ، و از واحدى
در كـتـاب اسـبـاب النـزول از بريده آورده ، و از ابى القاسم بن حبيب ، در تفسير خود از
زربن حبيش از على (عليه السلام ) نقل كرده است .
و كـوتـاه سـخـن ايـنـكه : صاحب غايه المرام اين مطلب را از طرق شيعه و سنى در شانزده
حـديـث آورده . و صاحب تفسير برهان گفته : محمد بن عباس در اين باره سى حديث از طرق
شيعه و سنى آورده است .
آيات 37 - 13 سوره الحاقه
فـاذا نـفـخ فـى الصـور نـفـخـه وحـده (13) و حـمـلت الارض و
الجبال فدكتاد كه وحده (14) فيومئذ وقعت الواقعه (15) و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه
(16) و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه (17) يومئذ تعرضون
لا تـخـفـى مـنـكـم خـافـيـه (18) فـامـا مـن اوتـى كـتـبـه بـيـمـيـنـه
فـيـقـول هـاوم اقـروا كتابيه (19) انى ظننت انى ملق حسابيه (20) فهو فى عيشه راضيه
(21) فـى جـنـه عـاليـه (22) قـطـوفها دانيه (23) كلوا و اشربوا هنيا بما اسلفتم فى
الايـام الخـاليـه (24) و امـا مـن اوتـى كـتـابـه بـشـمـاله
فـيـقـول يـا ليـتـنـى لم اوت كتبيه (25) ولم ادر ما حسابيه (26) يا ليتها كانت القاضيه
(27) مـا اغـنى عنى ماليه (28) هلك عنى سلطنيه (29) خذوه فغلوه (30) ثم الجحيم صلوه
(31) ثـم فـى سـلسـله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (32) انه كان لا يومن باللّه العظيم
(33) و لا يـحـض عـلى طـعـام المـسـكين (34) فليس له اليوم هيهنا حميم (35) و لا طعام الا من
غسلين (36) لا ياكله الا الخطون (37).
ترجمه آيات
پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(13).
و قـدرت الهـى بـر زمين و كوهها احاطه يافته آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند
(14).
آن وقت است كه واقعه قيامت رخ مى دهد! (15).
و آسـمـان مـى شـكـافـد كـه در چـنـيـن روزى صـولت و رفـعـتـش
مبدل به ضعف مى گردد (16).
و فـرشـتـگـان در پـيـرامـون آن ايـسـتـاده عـرش پـروردگـارت را آن روز هـشـت نـفـر
حمل مى كند (17).
آن روز هـمگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما هيچ سر پنهانى بر خدا مخفى نمى
ماند (18).
اما كسى كه نامه عملش را به دست راستش داده باشند از خوشحالى فرياد مى زند بياييد
نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (19).
من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (20).
پس اوعيشى است كه از آن خشنود است (21).
در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (22).
ميوه هاى رسيده اش نزديك (23).
بـخـوريـد و بـنـوشـيـد كـه گـوارايـتـان بـاد بـه خـاطـر آن
اعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (24).
و امـا كـسـى كه نامه عملش را به دست چپش داده باشند مى گويد اى كاش نامه ام را به من
نداده بودند (25).
و حسابم را نمى ديدم كه چيست (26).
اى كاش همان مرگ اولى نابودم كرده بود (27).
نه مالم امروز به دردم خورد (28).
نه قدرتم بجاى ماند (29).
(پـس خـطـاب مـى رسـد) بـگـيـريـد او را و دست و پايش را ببنديد (30). و سپس در آتشش
افكنيد (31).
و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است ببنديد (32).
كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (33).
و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(34).
در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (35).
و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (36).
چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (37).
بيان آيات
ايـن آيـات فـصـل دومـى اسـت كـه حـاقـه را بـا پاره اى از نشانيها و مقدماتش و شمه اى از
وقايعى كه در آن روز رخ مى دهد معرفى مى كند.
پـــاره اى از نـشـانـه ه ، مقدمات و وقايع قيامت : نفخ در صور، كوبيده شدن زمين ، كوه
ها،انشقاق آسمان ، و....
فاذا نفخ فى الصور نفخه واحده
در سابق گفتيم كه تعبير (دميدن در صور) كنايه است از مساءله قيامت (همچنان كه رسم
براى اعلان مردم به اينكه مثلا فلان مال التجاره آمده ، و يا فلان سفر در پيش است ، همه
حاضر شويد شيپور مى زنند)، دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براى
رسـيـدگـى بـه حـسـابـهايشان ، و اگر آن را به صفت (واحده ) توصيف كرده ، براى
اشـاره بـه ايـن مـعنا بوده كه مساءله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه
احـتـيـاج بـه تـكرار نفخه داشته باشد، و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد اين است كه
منظور از اين نفخه واحده ، نفخه دوم است كه در آن مردگان زنده مى شوند.
و حملت الارض و الجبال فدكتاد كه واحده
كـلمـه (دك ) - بـا تـشـديـد كـاف - مـصـدر
فـعل مجهول (دكتا) است ، و معنايش كوبيدن سخت است ، به طورى كه آنچه كوبيده مى
شـود خـرد گـشـتـه بـه صـورت اجـزايـى ريـز در آيـد، و مـنـظـور از
حمل شدن زمين و جبال اين است كه قدرت الهى بر آنها احاطه مى يابد، و اگر مصدر (دك
) را (بـا تاى وحدت (دكه ) آورد، و علاوه بر آن ) با كلمه (واحده ) توصيف كرد،
بـراى ايـن بود كه به سرعت خرد شدن آنها اشاره كند، و بفهماند خرد شدن كوهها و زمين
احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.
فيومئذ وقعت الواقعه
يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.
و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه
كـلمـه (انشقاق ) در هر چيز استعمال شود معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد، و كلمه
(واهيه ) از ماده (وهى ) است ، كه به معناى ضعف . و به قولى به معناى پاره شدن
چرم و جامه و امث ال آن است .
مـمـكـن هـم هـسـت آيه شريفه (و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه و الملك على ارجائها) در
مـعـنـاى آيـه زيـر بـاشـد كـه مـى فـرمـايـد: (و يـوم تـشـقـق السـمـاء بـالغـمـام و
نزل الملائكه تنزيلا.
و الملك على ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه
راغب مى گويد: (رجاى چاه ) و (رجاى آسمان ) و رجاى هر چيز ديگر به معناى كناره
آن اسـت ، و جـمـع آن ارجـاء مى آيد، يعنى اطراف ، همچنان كه در قرآن آمده : (و الملك على
ارجائها) و كلمه (ملك ) به طورى كه گفته شده ، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود،
و هم در مورد جمع ، و مراد از آن در اين آيه جمع است ،
حاملين عرش خدا در قيامت و تعداد آنها
و ضـمـيـر هـم در جـمـله (و يـحـمـل عـرش ربـك فوقهم يومئذ ثمانيه ) به طورى كه از
مـقـتـضـاى سـيـاق ظـاهـر مى شود به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند به همه
خلائق برمى گردد.
و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى آيد كه عرش در آن روز حاملينى از ملائكه دارد، همچنان
كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود مى فرمايد: (الذين يحملون العرش ومن
حـوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا) ، و در روايات آمده كه
ايـن حـاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث برمى آيد حاملان عرش در آن
روز هـشـت نـفـرنـد، و امـا ايـنـكه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غير
ايـشـان ؟ آيـه شـريـفه ساكت است ، هر چند كه سياق آن از اشعار به اينكه از جنس ملك مى
باشند، خالى نيست .
ممكن هم هست - همانطور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان ، و بودن ملائكه
در اطراف آن ، و اينكه حاملين عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد در آن روز
مـلائكـه و آسـمـان و عـرش بـراى انـسـان هـا ظاهر مى شوند، همچنان كه قرآن در اين باره
فرموده : (و ترى الملائكه حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ) .
مـــقـــصـود از ايـنـكـه فرمود در قيامت عرضه مى شود، بروز و افشاى حقايق است در آن
روزوصف حال آن كسى كه در آن روز كتابش به دست راستش داده مى شود
يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافيه
از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از جمله (تعرضون - عرضه مى شويد) عرضه شدن
بر خداى تعالى باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و عرضوا على ربك صفا) ،
و كلمه (عرض ) در لغت به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد
و به او نشان دهد، در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت كه رو ز جدايى حق
از بـاطـل ، و روز داورى اسـت ايـن اسـت كـه : آنـچـه نـزد هـر انـسـان از عـقـيـده و
عمل هست براى خداى تعالى فاش و سفره دل آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده و
هـيـچ فـعـلى از او بـراى خـدا پـنـهـان نماند، و همه غيب ها شهادت و همه سرها علن و آشكار
گردد، و اين از خصائص قيامت است ، آرى قيامت (يوم تبلى السرائر) است ، و (يوم هم
بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء) است ، روزى است كه سريره ها آشكار و همه مردم
براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.
و مـا در بـحـث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده اختصاص به قيامت
نـدارد، مـثـلا اگر فرموده روز قيامت ملك مخصوص خداست ، معنايش اين نيست كه در دنيا غير
خـدا كـسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده : آن روز امر به دست خداست ، و يا از
عـذاب او بـراى كـسـى پـنـاهـگـاهى نيست ، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و يا
چـيـزى از خـلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر، معنايش اين نيست كه خدا تنها
در روز قيامت چنين است ، زيرا اين صفات دائما براى خدا هست ، بلكه مراد اين است كه : مردم
آن روز فـاش و هـويـدا مـى بـينند كه خداى تعالى چنين خدايى است . پس معناى آيه اين مى
شـود كه : در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم ، در معرض علم خدا بوديد،
و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آنها پنهان نمى ماند.
وصـــف حـــال كـــســـى در آنـــروز كـــتـــابـــش بـــه دســـت راســـتـــش داده مـــى شـــود
ونقل آنچه مى گويد
فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاوم اقروا كتابيه
در مجمع البيان گفته : كلمه (هاوم ) امر به چند نفر است و به منزله (هاكم ) است ،
و اگـر طـرف مـرد بـاشـد، مـى گـويـى (هـاء يـا
رجل ) ، و به دو مرد مى گويى (هاوما يا رجلان ) ، و به جمعيتى مى گويى (هاوم يا
رجـال ) ، و بـه يـك زن مى گويى (هاء يا امراه ) - و همره را كسره مى دهى و بعد از
هـمـره حـرف (يـاء) نـمى آورى - و به دو زن مى گويى (هاوما) ، و به چند زن مى
گويى (هاون ) ، ولغت اهل حجاز است .
و اهـل نـميم و قيس ، در مفرد مذكر مثل اهل حجاز مى گويند: (هاء) و به دو نفر مى گويند:
(هـاءا) و به جماعت مردان مى گويند: (هاوا) ، و به يك زن (هاءى ) ، و به چند زن
(هارون ) .
و بعضى از قبايل عرب بجاى همره كاف مى آورند، مى گويند: (هاك ، هاكم ا، هاكم ، هاك
، هاكم ا، هاكن ) و در همه اين زبانها اين كلمه به معناى (بگير) است ، و اين امرى است
كه نهى ندارد.
ايـن آيـه شـريـفـه و مـابـعـدش تـا كـلمـه (خـاطـون ) بـيـان تـفـصـيـلى اخـتـلاف
حـال مـردم در روز قيامت است ، اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند، و ما در سابق در
تفسير (فمن اوتى كتابه بيمينه ) گفتارى در معناى دادن كتاب به راست اصحاب يمين
داشـتـيـم ، و ظاهرا خطاب در جمله (هاوم اقروا كتابيه ) به ملائكه باشد، و هاء در كلمه
(كـتابيه ) و همچنين در آخر همه آيات بعدى ، وقف است ، كه اصطلاحا آن راهاى استراحت
مى نامند.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده رو به فرشتگان
مى كند و مى گويد: بياييد نامه عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم
مى كند.
انى ظننت انى ملاق حسابيه
كـلمـه (ظـن ) در ايـنـجـا بـه مـعـنـاى يـقـيـن اسـت ، و آيـه مـورد بـحـث آنـچـه را از آيـه
قـبـل فـهـمـيـده مـى شـد تـعـليـل مـى كـنـد، و حـاصـل ايـن
تـعـليـل ايـن اسـت كـه اگـر گـفـتـم كتاب من كتاب يمين است ، و به سعادت من حكم مى كند،
براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم ، و يقين داشتم كه به زودى حساب
خود را ملاقات مى كنم ، و به پروردگارم ايمان آوردم ،
و عمل خود را اصلاح كردم .
فهو فى عيشه راضيه
يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه ، به عيشى كه خودش آن را بپسندد، پس
اگر رضايت را به عيش نسبت داده از باب مجاز عقلى است .
فى جنه عاليه ... الخاليه
يـعـنـى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است ، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه
چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.
(قـطـوفـها دانيه ) - كلمه (قطوف ) جمع قطف - به كسره قاف و سكون طاء -
اسـت ، كـه بـه مـعـناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد، و معناى جمله اين است كه
ميوه هاى آن بهشت به وى نزديك است ، به طورى كه هر جور بخواهد مى تواند بچيند.
(كـلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخاليه ) - يعنى به ايشان گفته مى
شـود: بخوريد و بنوشيد، از همه آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است ، در حالى كه
گـوارايـتـان بـاشـد، و ايـن پـاداش آن ايـمـان و عـمـل صـالحـى اسـت كه در دنياى گذرا و
ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.
آنكه كتابش به دست چپش داده مى شود، و نقل آنچه مى گويند
و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه
صاحبان اين سخن طايفه دومند، يعنى اشقياى مجرم كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى
دهـنـد، و مـعـنـاى ايـنـكـه چـرا نـامه اعمال مجرمين را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء
گـذشـت ، ايـن طـايـفـه در قـيـامـت آرزو مـى كـنـنـد كـه اى كـاش نـامـه
اعـمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست ، و اين آرزويشان از اين جهت است
كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده .
يا ليتها كانت القاضيه
مـفسرين گفته اند: ضمير در (ليتها) به (موته الاولى ) ٍّى تقديرى برمى گردد،
آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.
و مـعناى آيه اين است كه : اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديم
كـار مـا را يـكـسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم ، و در اين
ورطه عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم نمى ديديم .
ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه
ايـن دو جـمله دو كلمه حسرت است كه در آن روز بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى
خـود مـى گـويـد، چـون او تـا در دنـيـا بـود مـى پـنـداشـت كـليـد سـعـادتـش در زنـدگـى
مـال و قـدرت اسـت ، و ايـن دو تـمـامـى نـاملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هر
مـحـبـوب و لذتـى مـسـلطـش مـى سـازنـد، و بـه هـمـيـن
خـيـال خـام بـود كـه تـمـامـى سـعـى و تـوان خـود را صـرف بـه دسـت آوردن
مـال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوت
مى شد اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد، همين كه سر از قبر برداشت ، و ديد
كـه تـمـامـى سـبـب هـا از كـار افـتـاده انـد، و امـروز ديـگـر
مـال و فـرزنـدان بـكـار نـمـى آيـنـد، مـى فـهـمد كه مالش فايده اى نداشت ، و قدرتش هم
باطل شد، لذا از در حسرت و درد اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن ؟!
خذوه فغلوه ... فاسلكوه
ايـن جـمـلات دسـتـور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد.
پـس تـقـديـر كلام (يقال للملا ئكه خذوه ...) است ، يعنى (به ملائكه گفته مى شود
بـگـيـريـد او را...) و كـلمـه (غـلوه ) امـر از مـصـدر
(غـل ) اسـت ، كـه بـه مـعـنـاى بـسـتـن بـا غـل و زنـجير است كه دست و پاى اسير را به
گردنش مى بندد.
(ثم الجحيم صلوة ) - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد، چون جحيم به معناى آتش عظيم
اسـت ، و (صلوا) امر از ماده (صلو) است ، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با
آتش .
(ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ) - كلمه (سلسله ) به معناى زنجير
و قـيـد اسـت ، و كـلمه (ذرع ) به معناى طول است ، و كلمه (ذراع ) به معناى فاصله
بـيـن آرنج و نوك انگشتان است ، كه خود يك واحد طولى است ، و سلوك مجرم در سلسله اى
كـه طـولش هـفـتـاد ذراع بـاشـد بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه وى را در چـنين زنجيرى بپيچند. و
حاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.
انه كان لا يومن باللّه العظيم و لا يحض على طعام المسكين
مـصـدر (حـض ) كـه فـعـل (يـحـض ) مضارع از آن است ، به معناى تحريك و تشويق
كـردن اسـت ، و دو آيـه مـورد بـحـث در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و در
آتـش بـيفكنيد) است ، مى فرمايد بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان
نـمـى آورد، و مـردم را بـه اطـعـام مـسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى
كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.
فليس له اليوم هيهنا حميم ... الخاطون
كلمه (حميم ) به معناى دوست است ، و آيه شريفه به خاطر حرف (فاء) كه در آغاز
آن آمـده نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله (انـه كـان لا يـومـن ...) اسـت . و
حـاصل كلام اين است كه او از آنجا كه به خدا ايمان نمى آورد در نتيجه امروز در عرصه ،
دوسـتـى كه سودش ببخشد يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد، چون آمرزش ندارد،
در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت .
(و لا طـعـام الا مـن غسلين ) - كلمه (غسلين ) به معناى چركاب است ، و گويا مراد از
آن چـرك و كـثـافـاتـى اسـت كه از تن اهل دوزخ مى ريزد، و آيه شريفه عطف است به كلمه
(حـمـيـم ) در آيـه قـبـلى ، و نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله (و لا يـحـض ...) اسـت ، و
حاصل معنايش اين است كه او از آنجا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز
طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد، و جمله (لا ياكله الا الخاطون ) كلمه (غسلين ) را
تعريف مى كند، و خاطون عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى ، عادتشان شده باشد.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى راجـع به حمله عرش در قيامت ، كسانى كه كتابشان به دست راست يا چپ
داهمى شود،....)
در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن جـريـر، از ابـن زيـد روايـت كـرده كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـعـنـاى آيـه (و
يـحـمـل عـرش ربـك فـوقـهـم يـومـئذ ثـمـانـيـه ) فـرمـود: امـروز عـرش خـدا را چـهار نفر
حمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.
مـؤ لف : در ايـنـكـه خداى تعالى حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به (يومئذ -
امروز) اشعار و بلكه ظهور روشنى است در اينكه هشت نفر بودن حاملان مخصوص آن روز
است .
و در تـفـسـيـر قـمـى آمـده كه امام (عليه السلام ) در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفر
حمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين ، اما چهار نفر اولين عبارتند از نوح و
ابـراهـيـم و موسى و عيسى (عليهماالسلام )، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از محمد و على و
حسن و حسين (عليهماالسلام ).
مـؤ لف : در روايـات بـسـيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است ، و در بعضى آمده
كه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اينكه عرش خدا همان علم او است - چهار نفر از
ما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.
و در تـفـسـيـر عـيـاشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود:
چـون روز قيامت بشود هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند، امامى كه در عصر
آن امـام مـرده انـد، اگـر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند نامه عملشان
بـه دسـت راسـتـشـان داده مـى شـود، بـراى ايـنـكـه خـداى تـعـالى فـرمـوده : (يوم ندعوا
كـل انـاس بـامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم ) و كلمه (يمين )
بـه مـعـنـاى مـعـرفت و اثبات امام است ، چون كتاب او همان امام او است ، كه مى خواند - تا
آنـجـا كـه امـام فـرمـود - و كـسـى كـه امـام خـود را نـشـنـاسـد، از اصـحـاب
شـمـال اسـت ، هـمـان كـسـانـى كـه خـداى تـعـالى دربـاره شـان فـرمـوده : (و اصـحـاب
الشـمـال مـا اصـحـاب الشـمـال فـى سـمـوم و حـمـيـم و
ظل من يحموم ...) .
مؤ لف : و در برخى از روايات ، آيه (فاما من اوتى كتابه بيمينه ...) بر على (عليه
السـلام ) تـطـبـيق شده ، و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش ، و همچنين آيه (و اما من
اوتـى كتابه بشماله ...) بر دشمنان آن جناب تطبيق شده ، كه همه اين روايات از باب
تطبيق كلى بر مصداق است ، نه از باب تفسير.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : حـاكـم (وى حـديث را صحيح دانسته ) از ابى سعيد خدرى از
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلين
به روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.
و در همان كتاب است كه بيهقى در كتاب شعب ايمان از صعصعه بن صوحان روايت كرده كه
گـفـت مـردى باديه نشين به حضور على بن ابى طالب رسيد، و پرسيد: اين آيه چه معنا
دارد كـه مـى فـرمـايـد: (لا يـاكـله الا الخاطون ) ، با اينكه تمامى مردم خطوه و قدم زدن
دارند، على (عليه السلام ) تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : (لا ياكله الا الخاطون )
نه (الا الخاطون ) ، مرد عرب عرضه داشت : بله به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤ منين
، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.
آنـگـاه رو كـرد بـه جـانـب ابـى الاسـود و فـرمـود: عـجـم هـا هـمـه
داخـل ديـن شـدنـد، تـو بـراى مـردم قـاعـده اى وضع كن تا به وسيله آن سخن گفتن خود را
اصـلاح كـنـنـد، و غـلط حـرف نـزنـند. ابو الاسود هم برايشان حركت ضمه و نصب و جر را
تـرسـيـم كـرد، و مـعـيـن كرد در كجا كلمه با ضمه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا با
كسره .
و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابـن بـابـويـه نـقل كرده كه در كتاب (الدروع الواقعيه ) از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يك
ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده بر روى همه كوههاى دنيا بگذارند،
از شدت حرارت آن آب مى شوند.
آيات 52 - 38 سوره الحاقه
فـلا اقـسـم بـمـا تـبـصـرون (38) و مـالا تـبـصـرون (39) انـه
لقـول رسـول كـريـم (40) و مـا هـو بـقـول شـاعـر قـليـلا مـا تـومـنـون (41) و لا
بـقـول كـاهـن قـليـلا مـا تـذكـرون (42) تـنـزيـل مـن رب العـالمـيـن (43) و
لوتقول علينا بعض الاقاويل (44) لاخذنا منه باليمين (45) ثم لقطعنا منه الوتين (46)
فـمـا مـنكم من احد عنه حاجزين (47) و انه لتذكره للمتقين (48) و انا لنعلم ان منكم مكذبين
(49) و انـه لحـسـره على الكفرين (50) و انه لحق اليقين (51) فسبح باسم ربك العظيم
(52)
ترجمه آيات
(هـر چـنـد حـاجـتـى بـه سوگند نيست با اينحال ) سوگند به همه آنچه كه شما مى بينيد
(38).
و آنچه نمى بى نيد (39).
كه قرآن سخن رسول بزرگوارى است (40).
و هرگز سخن يك شاعر نيست راستى چرا كم هستند ايمان آورندگان شما (41).
سخن كاهن هم نيست و چه اندك هستند تذكر پذيران شما (42).
بلكه نازل شده از ناحيه پروردگار عالم است (43).
و اگر پيامبر حتى يك كلمه از پيش خود جعل كند و به ما نسبت دهد (44).
با دست تواناى خود او را مى گيرم (45).
و سپس او را هلاك مى كنيم (46).
آن وقت كسى از شما نمى تواند جلو ما را از او بگيرد (47).
و باز سوگند مى خورم كه قرآن مايه تذكر مردم با تقوى است (48).
و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كننده ايد (49).
و همين قرآن مايه حسرت كافران است (50).
و محققا حق اليقين است (51).
پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوى و نام او را منزه بدار (52).
بيان آيات
ايـن دسـته از آيات ، فصل سوم از آيات سوره است كه مطالب سابق مربوط به حاقه را
بـه لسـان تـصـديـق قـرآن تـاءكـيد مى كند، تا با تصديق قرآن حقانيت خبرهايى كه از
مساءله قيامت داد ثابت شود.