يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه توبه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و
يدخلكم جنات تجرى من ت حتها الانهار...
معناى (توبه نصوح ) كه خداوند به آن امر فرموده است
كـلمـه (نـصـوح ) از مـاده نـصـح اسـت كـه بـه مـعـنـاى جـسـتـجـو از بـهـتـريـن
عـمـل و بهترين گفتارى است كه صاحبش را بهتر و بيشتر سود ببخشد، و اين كلمه معنايى
ديگر نيز دارد، و آن عبارت است از اخلاص ، وقتى مى گويى : (نصحت له الود) معنايش
ايـن اسـت كـه من دوستى را با او به حد خلوص رساندم ، و اين معنايى است كه راغب براى
ايـن كلمه كرده . و بنابر گفته وى ، توبه نصوح مى تواند عبارت باشد از توبه اى
كـه صـاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد، و يا توبه اى كه بنده را براى
رجـوع از گـنـاه خـالص سـازد، و در نتيجه ، ديگر به آن عملى كه از آن توبه كرده بر
نگردد.
بـعـد از آنـكـه مـؤ مـنـين را امر فرمود كه خود و اهل بيت خود را از آتش حفظ كنند، در اين آيه
بـراى نوبت دوم - البته به طور عمومى - به همه مؤ منين مى فرمايد: توبه كنند، و
سـپـس بـا تـعـبـيـر عـسـى ايـن امـيـد را كـه خـدا گـنـاهـانـشـان را بـپـوشـانـد، و آنـان را
داخل بهشتهايى كند كه نهرها از زير آن روان است ، متفرع بر آن فرمان كرده است .
(يـوم لا تـخـزى اللّه النبى و الذين امنوا معه ) - راغب مى گويد: وقتى درباره كسى
گفته مى شود: (خزى الرجل ) ، كه دچار انكسار شده باشد، يا انكسار از ناحيه خودش و
يا از ناحيه ديگران ، انكسارى كه از ناحيه خود شخص به او دست مى دهد، همان حياى مفرط
و بـرون از حـد اعـتـدال اسـت ، كـه مـصـدرش (خزايت ) مى آيد، و انكسارى كه از نا حيه
ديـگـران بـه او مـى رسـد، كه نوعى خوار شمردن هم ناميده مى شود، مصدرش (خزى )
اسـت و امـا (اخزاء) هم از (خزايت ) مى آيد و هم از (خزى ) ، آنگاه مى گويد: نظير
اين مطلب كه درباره كلمه (خزى ) گفتيم ،
در دو كـلمـه (ذل ) و (هان ) مى آيد، ذلت و هوانى كه خود آدمى در نفس خود ايجاد مى
كـنـد، و فـضـيـلتـى پـسـنـديـده اسـت ، مـصـدرش (هـون ) - بـه فـتـحـه هـا -، و
(ذل ) - به فتحه ذال - است ، و ذلت و هوانى كه از ناحيه غير به انسان مى رسد،
و يـكـى از رذائل اخـلاقـى اسـت ، مـصـدرش (هـون ) - بـه ضـمـه هـاء - و
(ذل ) - به ضمه ذال - است .
دو احتمال در معناى جمله : (يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه ....)
بـنـابـرايـن ، كـلمـه (يـوم ) در آيـه شـريـفـه ظـرف اسـت بـراى مـطـالب
قـبـل . و معناى آيه اين است كه به سوى خدا توبه كنيد كه اميد است خداى تعالى گناهان
شما را بپوشاند و داخل بهشتتان كند، در روزى كه خداوند شخصيت پيغمبر و مؤ منين را نمى
شـكـنـد، يعنى ايشان را از كرامت محروم نمى سازد، و وعده هاى جميلى كه به آنان داده بود
خلف نمى كند.
(النـبى و الذين امنوا معه ) - در اين آيه مطلب مقيد شده به مؤ منين كه با پيامبرند، و
اعتبار معيت و با پيامبر بودن براى اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافى
نيست ، بايد لوازم ايمان راهم داشته باشند، و آن اين است كه ملازم با پيامبر باشند، و او
را به تمام معناى كلمه اطاعت كنند، و مخالفت و بگو مگو با وى نداشته باشند.
احـتـمـال هـم دارد كـه جـمـله (الذيـن امـنـوا) مـبتدا باشد، و كلمه (معه ) خبر آن ، و جمله
(نـورهـم يـسعى ...) خبر دومش ، و جمله (يقولون ...) ، خبر سومش باشد، و معناى آيه
چنين باشد: روزى كه خدا پيامبر خود را خوار نمى كند، و روزى كه (الذين امنوا - ايمان
آورنـدگـان ) بـا اويـنـد، و از او جـدا نـمـى شوند، و آن جناب هم از ايشان جدا نمى شود.
واحـتـمـال ، احـتـمـال خوبى است ، و لازمه اش اين است كه از خاصيت سه گانه عدم خزى ،
سعى نور، و درخواست اتمام آن ، اولى مخصوص پيامبر، و دومى و سومى مخصوص مؤ منين
با او باشد، مؤ يد اين احتمال آيه سوره حديد است كه مساءله به راه افتادن نور در پيش
پاى طرف راست را خاص مؤ منين مى دانست ، و مى فرمود: (يوم ترى المؤ منين و المومنات
يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ...) . احتمال هم دارد كه كلمه (معه ) متعلق باشد
بـه جـمـله (امـنـوا و جـمـله نـورهـم يـسـعـى ...) ، اوليـن خبر و آن ديگرى دومين خبر براى
(الذين ) باشد، كه بنابر اين ، معنا چنين مى شود: روزى كه خدا پيامبرش را خوار نمى
كـنـد، و كسانى كه به او ايمان آوردند، و در نتيجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در
دسـت راسـتـشـان در حـركـت اسـت ، و ثـانـيـا مـى گـويـنـد پـروردگـارا نـور مـا را
كامل كن .
(نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم ) - عين اين مضمون در آيه شريفه (يوم ترى
المـؤ مـنـيـن و المـومـنـات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ) بود، و ما در آنجا مقدارى
پـيـرامـونـش بـحـث كـرديـم ، در ايـنـجـا تـنـهـا ايـن را اضـافـه مـى كـنـيـم كـه
احتمال دارد نورى كه در پيش روى آنان به حركت در مى آيد نور ايمان باشد، و نور دست
راستشان نور عمل باشد.
مقصود از دعاى مؤ منين در قيامت : (ربنا اتمم لنا نورنا...)
(يـقـولون ربـنـا اتـمـم لنـا نـورنـا و اغـفـر لنـا انـك عـلى
كل شى ء قدير) - از سياق بر مى آيد مغفرتى كه مؤ منين درخواست مى كنند سبب تماميت
نور و يا حداقل ملازم با تماميت نور باشد، در نتيجه آيه شريفه مى رساند كه مؤ منين در
آن روز نـور خـدا را نـاقـص مـى بـيـنـنـد، و چـون نـور آن روز ايـمـان و
عـمـل صـالح امـروز اسـت ، مـعـلوم مـى شـود نـقـصـى در درجـات ايـمـان و
عـمـل خـود مـى بـيـنـنـد، و يـا مـى بـيـنند كه آثار گناهان در نامه اعمالشان جاى عبوديت را
گـرفـتـه ، و در آن نـقـاط عـمـل صالحى نوشته نشده ، و آمرزش گناهان كه درخواست دوم
ايشان است ، تنها باعث آن مى شود كه گناهى در نامه نماند، ولى جاى خالى آن گناهان را
چـيـزى پر نمى كند، لذا در خواست مى كنند، خدا نورشان را تمام كند، آن نقاط خالى را هم
پر كند، و آيه شريفه (و الذين امنوا باللّه و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند
ربهما جرهم و نورهم ) هم به اين معنا اشاره دارد.
مراد از امر به جهاد با منافقين به پيامبر اكرم (ص )
يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير
مـراد از (جـهـاد بـا كـفـار و مـنـافـقين ) بذل جهد و كوشش در اصلاح امر از ناحيه اين دو
طـايـفه است ، و خلاصه منظور اين است كه با تلاش پى گير خود جلو شر و فسادى كه
ايـن دو طايفه براى دعوت دارند بگيرد، و معلوم است كه اين جلوگيرى در ناحيه كفار به
اين است كه حق را براى آنان بيان نموده ، رسالت خود را به ايشان برساند، اگر ايمان
آوردنـد كـه هيچ ، و اگر نياوردند باايشان جنگ كند. و در ناحيه منافقين به اين است كه از
آنـان دلجـويـى كـنـد و تـاءليـف قـلوب نـمايد، تا به تدريج دلهايشان به سوى ايمان
گرايش يابد. و اگر همچنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان (كه شايد ظاهر آيه
شريفه هم همين باشد)، سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر آن جارى نشده ،
و آن جناب در تمام عمر با هيچ منافقى نجنگيده ،
ناگزير بايد كلمه (جاهد) را به همان معنايى كه كرديم بگيريم .
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جهاد، سخت گيرى با آنان در اقامه حدود است ، چون
بيشتر كسانى كه در عهد رسول خدا(ص ) حد مى خوردند، همين منافقين بودند. ولى خواننده
عزيز خودش به نادرستى اين سخن واقف است .
بحث روايتى
روايـــاتـــى در ذيـــل آيـــات نـــخـــســـت ســـوره تـــحـــريـــم و
شـاءننزول آن آيات
قمى در تفسير خود به سندى كه به ابن السيار دارد، از او از امام صادق (عليه السلام )
روايـت كـرده كـه در تـفـسـيـر آيـه (يـا ايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا
احـل اللّه لك تـبـتـغـى مـرضـات ازواجـك ) فـرمـوده اسـت : عـايـشـه و حـفـصـه روزى كـه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در خانه ماريه قبطيه بودند به گوش نشستند،
و بعدا به آن جناب اعتراض كردند كه چرا به خانه ماريه رفتى ، حضرت سوگند خورد
كـه و اللّه ديـگـر نـزديك او نمى شوم ، خداى تعالى در اين آيه آن جناب را عتاب كرد كه
چرا حلال خدا را بر خود حرام كردى ، كفاره قسم را بده ، و همچنان به همسرت سر بزن .
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از
آن جناب از مردى پرسيدم كه به همسرش گفته : تو بر من حرامى ، حضرت فرمود: اگر
مـن حـاكـم مـبـسـوط اليـد بـودم تـوى سـرش مـى زدم و مـى گـفـتـم خـدا او رابـر تـو
حـلال كـرده ، بـه چـه اجـازه اى بر خود حرامش مى كنى ؟ بله اين مرد سخنى كه گفته هيچ
اثـرى نـدارد، و زنـش هـمـچـنـان زن او اسـت ، تـنـهـا دروغـى بـه زبـان خـود رانـده ، و به
حـلال خـدا گـفـتـه كه تو بر من حرامى ، و گرنه با اين كلام نه طلاقى واقع شده و نه
كفاره اى لازم مى شود.
عـرضـه داشـتـم : پـس آيـه شـريـفـه (يـا ايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا
احـل اللّه لك ) ، چـه مـى گـويـد؟ ايـن آيـه كـفـاره را واجـب كـرده اسـت ؟ فـرمـود:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) ماريه را در عين اينكه همسرش بود بر خود حرام
كـرد، و سـوگـند خورد كه به او نزديك نشود، و كفاره اى كه بر آن جناب واجب شد كفاره
سوگند بود، نه كفاره تحريم .
و در الدر المـنـثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، به سندى
صـحـيـح از ابـن عـبـاس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) هر وقت به خانه همسرش سوده مى رفت ، در
آنـجـا شـربـتـى از عـسـل مـى نـوشيد، روزى از منزل سوده در آمد و به خانه عايشه رفت ،
عـايـشـه گـفت : من از تو بويى مى شنوم ، از آنجا به خانه حفصه رفت ، او هم گفت من از
تـو بـويـى مـى شـنـوم . حضرت فرمود: به گمانم بوى شربتى باشد كه من در خانه
سـوده نـوشـيـدم ، و و اللّه ديـگر نمى نوشم ، خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه (يا
ايها النبى لم تحرم ما احل اللّه لك ...) .
مـؤ لف : ايـن حـديـث بـه طـرق مـخـتـلف و الفـاظـى مـخـتـلف
نـقـل شـده ، ليـكـن بـه روشـنى با آيات مورد بحث كه همه در يك سياق قرار دارند تطبيق
نمى شود.
و نـيز در آن كتاب است كه ابن سعد و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :
عـايـشه و حفصه خيلى به هم علاقمند بودند و با هم مى جوشيدند، روزى حفصه به خانه
پـدرش عـمـر رفـت ، و بـا پـدر گـرم گـفـتـگـو شـد،
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) وقـتى خانه را از حفصه خالى ديد، فرستاد
كـنـيـزش بـيـايد، و با كنيزش در خانه حفصه بود، و اتفاقا آن روز روزى بود كه بايد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به خانه عايشه مى رفت ، عايشه آن جناب را با
كـنـيزش در خانه حفصه يافت ، منتظر شد تا بيرون بيايد، و سخت دچار غيرت شده بود،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كنيزش را بيرون كرد، و حفصه وارد خانه شد و
گـفـت : مـن فـهـمـيـدم كـه چـه كسى با تو بود، به خدا سوگند تو با من بدى مى كنى .
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) فرمود. به خدا سوگند راضيت مى كنم ، و من
نـزد تو سرى مى سپارم آن را حفظ كن . پرسيد آن سر چيست ؟ فرمود: آن اين است كه به
خـاطـر رضـايـت تـو ايـن كـنيزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش . حفصه چون اين را
شـنـيـد نـزد عـايشه رفت و سر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را نزد او فاش
سـاخـت ، و مـژده اش داد كـه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) كنيز خود را بر خود
حرام كرد، همين كه حفصه اين عمل خلاف را انجام داد، خداى تعالى پيامبر گراميش را بر آن
واقـف سـاخـت ، و در آخـر فـرمـود: (يـا ايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا
احل اللّه لك .)
مؤ لف : اين روايت هم آنطور كه بايد به روشنى با آيات مورد بحث و مخصوصا با جمله
(عـرف بـعـضـه و اعـرض عـن بـعـض ) نـمى سازد، زيرا ظاهر عبارت اين است كه خداى
تعالى بعضى از خلافكاريهاى آن دو زن را بيان كرد، و همه را بيان نكرد، و ظاهر عبارت
(يـا ايـهـا النـبـى ) ايـن اسـت كـه هـمـه آن اسـرار را بـراى
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) فاش ساخت ، و به آن جناب عتاب كرد كه چرا
چيزى را كه پروردگارت برايت حلال كرده بر خود حرام مى كنى .
و نـيـز در آن كـتـاب كه طبرانى و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير
آيه (و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا) گفته : حفصه در خانه خودش به درون
اطاق رفت و ديد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در حجره او با ماريه كنيزش
عـمل زناشويى انجام مى دهد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به حفصه فرمود:
جـريـان را بـه عـايـشـه خـبر مده تا من به تو بشارتى بدهم ، و آن بشارت اين است كه
پدرت بعد از من و بعد از ابو بكر زمامدار مسلمانان مى شود.
حـفـصـه بـلافـاصـله خـبـر را بـه عـايـشـه رسـانـيـد، عـايـشـه از
رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پرسيد: چه كسى به تو خبر داد كه پدر من و
پدر حفصه بعد از تو زمامدار مى شوند؟ فرمود: خداى عليم و خبير، عايشه گفت : من ديگر
بـه روى تـو نـظـر نـمـى كـنـم تـا مـاريـه را بـر خـود حـرام كـنـى ،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم او را بر خود حرام كرد، و اينجا بود كه آيه
شريفه (يا ايها النبى لم تحرم ...) نازل گرديد.
نقد و بررسى روايات فوق
مـؤ لف : روايـات در ايـن باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است ، و در بيشتر آنها آمده كه
مـاريـه را بـه خـاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه ، و گوينده
(مـن انـبـاك هـذا - چـه كـسـى ايـن را به تو خبر داد) حفصه بود، نه عايشه ، و منظور
حفصه از اين سوال اين بود كه چه كسى به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه
رساندم .
و ايـن روايـات با همه كثرتش در عين حال ، ابهامى را كه در جمله (عرف بعضه و اعرض
عـن بـعـض هـسـت ) ، بـر طـرف نـكـرده و روشـن نـكـرده كـه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـراى چه كسى بعضى از داستان را تعريف
كـرد، و از بعضى ديگرش صرفنظر نمود. بله در روايتى كه ابن مردويه از على (عليه
السـلام ) نـقل كرده آمده است كه هيچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمى دهد ته و توى
يـك مـاجـرا را در آورد، بـراى ايـنـكـه خـداى عـزوجـل (دربـاره
رسـول گـرامـيـش ) مى فرمايد: (عرف بعضه و اعرض عن بعض ) قسمتى از داستان را
بـا پـى گـيـرى كـشـف كرد، و از بقيه آن صرفنظر نمود. و نيز در روايتى كه ابن ابى
حـاتـم ، از مـجـاهـد و ابـن مـردويـه از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده انـد آمـده كه آن قسمتى را كه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) پى گيرى و كشف كرد مساءله ماريه بود، و
آنچه را كه از پى گيريش صرفنظر نمود مساءله زمامدارى ابو بكر و عمر بعد از رحلت
خود بود،
چون ترسيد اشاعه پيدا كند.
اشـكالى كه متوجه اين دو روايت است اين است كه كجاى اين كار كرامت و بزرگوارى است ،
آيـا افـشا كردن ماجراى ماريه (كه يك مساءله خانوادگى بزرگوارى است )؟! و يا پنهان
كـردن زمـامـدارى ابو بكر و عمر بزرگوارى است ؟ يا اينكه اگر كرامتى باشد در عكس
ايـن قـضـيـه اسـت ؟ يـك انـسـان بـزرگـوار هـمـواره
مـسـائل خـانـوادگـى و نـامـوسـى خـود را پـنـهـان مـى دارد، و
مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مى گذارد.
شاءن نزول آيه تريم به نقل عمر بن الخطاب
علاوه بر اين ، سبب نزول آيه از عمر بن خطاب به چند طريق روايت شده ، و در روايات او
اسمى از اين ماجرا برده نشده ، مثلا در عده اى از كتب حديث نظير بخارى و مسلم و ترمذى از
ابـن عـبـاس روايـت شده كه گفت : من همواره حريص بودم ، از عمر جريان دو نفر از همسران
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) را كـه آيـه (ان تتوبا الى اللّه فقد صغت
قـلوبكما) درباره آنان نازل شده بپرسم : تا آنكه سالى عمر به حج رفت ، من نيز با
او حـج كـردم ، در بـيـن راه عـمـر از جـاده مـنـحـرف شـد، (مـن حـس كردم مى خواهد دست به آب
بـرسـانـد) مـشـك آب را گرفتم ، و با او رفتم ، ديدم بله در نقطه اى نشست ، ايستادم تا
كارش تمام شد، بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).
آنـگـاه گـفـتـم : اى امـيـرالمـؤ مـنـيـن آن دو زن از زنـان
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) كه خداى تعالى درباره شان فرموده : (ان
تـتـوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما) كيانند؟ گفت : اين از تو عجب است ، اى ابن عباس ،
آن دو زن عـايـشـه و حـفـصـه بـودنـد، آنـگـاه شـروع كـرد جـريـانـشـان را بـرايـم
نقل كرد.
و گفت : ما مردم قريش و اهل مكّه زنان را توسرى خور خود داشتيم ، و بر آنان مسلط بوديم
، و چـون بـه مـديـنـه مـهاجرت كرديم ، به مردمى برخورديم كه توسرى خور زنان خود
هـسـتـنـد، و زنـانـشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع كردند از زنان
مدينه چيز ياد گرفتن ، روزى من به همسرم غضب كردم ، و با او قهر نمودم ، ولى او مرتب
از در آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى كردم ، همسرم گفت چرا آشتى نمى كنى ، (تو كه از
پـيـغـمـبـر بـالاتـر نـيستى )، به خدا قسم زنان پيغمبر اگر بين يكى از آنها با پيغمبر
اختلافى بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمى كشد، روز قهر مى كند و شب آشتى .
گفتم : زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند زيانكارند.
آنگاه گفت : و منزل من در مدينه در محله عوالى بود، و مرا همسايه اى از انصار بود، كه با
او نـوبـت گذاشته بودم ، يكبار او به خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى
رفت و خبر وحى و اخبار ديگر را براى من مى آورد، و يك نوبت من مى رفتم .
در ايـن بـيـن چـنـد روزى داشتيم با آن همسايه صحبت مى كرديم ، كه قبيله غسان دارند اسب
هـاى خـود را نـعـل مى كنند كه به جنگ ما بيايند، روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا
كـوبـيد و گفت : حادثه مهمى رخ داده ، پرسيدم : آيا قبيله غسان آمده ؟ گفت نه ، حادثه اى
كـه از حـمـله غـسـان مـهـم تـر اسـت ، و آن ايـن اسـت كـه
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) زنان خود را طلاق داده . من در دلم گفتم اى داد و
بـيـداد حـفـصـه دخـتـرم بـيـچـاره شـد، و مـن ايـن را هـمـيـشـه پـيـش بـيـنـى مـى كـردم كـه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نتواند با دختر من زندگى كند، و سرانجام او را
طلاق دهد، همين كه نماز صبح را خوانديم ، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانه حفصه
روان شـدم ، ديـدم حـفـصـه گـريـه مـى كـنـد. پـرسـيـدم آيـا
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) تو را طلاق داد؟ گفت : نمى دانم ، ولى از من
كـنـاره گـيـرى كـرده و در مـشـربـه (نـام بـاغـى اسـت كـه مـاريـه در آن
مـنـزل داشـت ، و به همين مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهيم مى گفتند) عزلت گزيده . من
بـه طـرف مـشـربـه رفـتـم ، در آنـجـا بـه غـلامـى سـيـاه بـرخـوردم ، گـفـتـم از
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اجـازه بـگـيـر
داخـل شوم غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم ، ليكن حضرت چيزى نفرمود، ناگزير
بـه طـرف مـسـجـد رفـتـم و پـيـرامـون مسجد جمعيتى را ديدم كه مى گريستند، پهلوى آنها
نشستم .
ولى نـتـوانـسـتـم خود را آرام كنم ، دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده گفتم برايم اجازه
بـگـير. غلام به درون رفت و برگشت ، و گفت اجازه گرفتم ، ليكن حضرت چيزى نگفت ،
هـمـيـن كـه خـواسـتـم بـرگـردم ، غـلام صـدايـم زد كـه بـرگـرد و
داخـل شـو، حـضـرت اجـازه فـرمـودنـد، داخـل مـنـزل شـدم ديـدم
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه حـصـيرى تكيه كرده و خشونت حصير در
بـدنـش اثـر گـذاشـتـه . عـرض كـردم : يـا رسـول اللّه آيا زنان خود را طلاق گفته اى ؟
فرمود: نه ، عرض كردم : اللّه اكبر، يا رسول اللّه ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان
خود بوديم ، از روزى كه وارد مدينه شده ايم زنان ما بدهوا شده اند، چون در مدينه زنان
بـر مـردان مـسـلطـنـد، روزى مـن به همسرم خشم كردم ، ولى او بدون اينكه پروايى داشته
بـاشـد و بـه خـشـم مـن اعتنايى بكند با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد، من به او
پـرخـاش كـردم كـه مـثـلا چـقـدر پـررويـى گـفـت : پررويى ندارد، به خدا سوگند زنان
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) همين طورند، اگر كدورتى پيش بيايد بيشتر
از يك روز طول نمى كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مى كنند،
ترجمه ال ميزان ج : 19 ص : 571
مـن در پـاسـخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم بد مى كنند،
هـر كـس ايـن كـار را بـكـنـد زيانكار است ، بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم ، از او
پـرسـيـدم آيـا شـمـا زنان پيامبر اينطوريد كه سر به سر آن جناب مى گذاريد، و اگر
قـهر هم بكنيد تا شب بيشتر ادامه نمى دهيد؟ حفصه گفت : آرى ، گفتم : هر كس از شما چنين
كند بدبخت و زيانكار است ، براى اينكه چه امنيتى داريد، از اينكه خداى تعالى به خاطر
خـشـم رسـولش بـر شـمـا خـشـم كـنـد؟ و آيـا بـعـد از خـشـم خـدا جـز هـلاكت چه خواهد بود،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) چون اين را شنيد تبسم كرد.
عـرض كـردم مـن هـمـواره بـه حـفـصـه سـفـارش كـردم سـر بـه سـر
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مـگـذار، و از او چـيـزى درخـواسـت مكن ، هر چه
خـواسـتـى بـه خود من بگو تا برايت فراهم كنم ، و اگر هؤ ويت از تو قشنگ تر بود، و
نـزد رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله وسـلم ) مـحـبـوب تـر بـود تـحـريـك نـشـوى ،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بار ديگر تبسم كرد.
(مـن چـون آن جـنـاب را خـوشـحـال ديدم ) عرض كردم اجازه مى دهى خودمانى و آزاد بنشينم ؟
فـرمـود بـله . همينكه اجازه داد سرم را بلند كردم و نگاهى به اطراف خانه افكندم ، بجز
سـه قـطـع پـوسـت دبـاغـى نـشـده چـيـزى نـيـافـتـم ، عـرض كـردم : يـا
رسول اللّه دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست كن ، مردم فارس و روم با اينكه
خـدا را نـمـى پـرسـتـنـد چـه زنـدگـى مـرفـه و گـشـاده اى دارنـد، تـا ايـن را گـفـتـم
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برخاست و نشست ، آنگاه فرمود: اى پسر خطاب
آيا (از دارايى روم و فارس و تهى دستى من و امتم نسبت به حقانيت دين من ) به شك افتادى
؟ آخر آنها مردمى كافرند، و خداى تعالى هر سهمى كه از خوشى زندگى داشته اند همه
را در دنـيـا بـه آنـان داده . و رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) (در هـمان ايام )
سـوگـند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب
قرار داده ، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.
مـؤ لف : ايـن داسـتـان از عـمـر بـن خـطـاب بـه طـور مـخـتـصـر و
مـفـصل به چند طريق نقل شده ، - و ليكن به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين روايت هيچ
سـخـنـى دربـاره اينكه سرى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به بعضى از
هـمـسرانش سپرده بود چه بوده ؟ ندارد، و نيز در آن نيامده كه آن چه افشا كرد چه بوده و
آنچه از افشايش اعراض فرمود چه بوده ، با اينكه مهم به دست آوردن اين معانى است .
و در عـيـن حـال از ظـاهـر ايـن روايـت بـرمـى آيـد كـه مـراد از تـحـريـم
حـلال در آيـه شـريـفه اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تمامى زنان
خـود را بـر خـود حـرام كرده بوده ، با اينكه آيه شريفه غير اين را مى فرمايد، چون آيه
شـريـفـه دلالت دارد بـر ايـنـكـه آن جـنـاب در صـدد
تحصيل رضاى همسرانش بوده ،
و به خاطر دلخوشى آنان چيزى را بر خود حرام كرده ، علاوه بر اين در اين روايات نيامده
كـه چـرا مـسـاءله تـوبـه را بـه دو نـفـر از زنـان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: (ان
تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه ...) .
رواياتى راجع به اينكه منظور از (صالح المؤ منين ) على (ع ) است
و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير روايت آورده كه گفت : من از امام باقر (عليه
السـلام ) شـنـيـدم مـى فـرمـود: منظور از صالح المؤ منين در آيه شريفه (ان تتوبا الى
اللّه فـقـد صـغـت قـلوبـكـمـا و ان تـظـاهـرا عـليـه فـان اللّه هـو مـوليـه و
جبريل و صالح المومنين ) على بن ابى طالب (عليه السلام ) است .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويـه از اسـمـاء بـنـت عـمـيس روايت كرده كه گفت : از
رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم آيه (ان تتوبا...) را تلاوت مى كرد
تا مى رسيد به جمله و صالح المؤ منين و مى فرمود: صالح المؤ منين على بن ابى طالب
است .
مـؤ لف : صـاحـب تـفـسـيـر بـرهـان بـعـد از نـقـل روايـت ابـى بـصـيـر كـه در سـابـق
نـقـل كـرديـم گـفته است : محمد بن عباس در اين معنا پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه
جـمـع آورى كـرده ، آنـگـاه خـود صـاحـب بـرهـان مـقـدارى از آن احـاديـث را
نقل كرده است .
چگونه اهل خود را از آتش خفظ كنيم (قوا انفسكم و اهليكم نارا...)
و در كـافـى بـه سـند خود از عبد الاعلى مولاى آل سام از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كـرده كـه فـرمـود: وقـتـى آيـه (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا قـوا انـفـسـكـم و اهـليـكـم نـارا)
نـازل شـد، مـردى از مـؤ مـنـيـن نـشـسـت و شروع كرد به گريه كردن ، و گفتن اينكه من از
نـگـهـدارى نـفـس خـودم عاجز بودم ، اينك ماءمور نگهدارى از زن و فرزند خود نيز شده ام .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به او فرمود: در نگهدارى اهلت همين بس است كه
به ايشان امر كنى آنچه را كه به خودت امر مى كنى ، و ايشاءن را نهى كنى از آنچه كه
خودت را نهى مى كنى .
و نـيـز در كـافـى بـه سـنـد خـود از سـمـاعـه از ابـى بـصـيـر روايـت كـرده كـه
ذيـل آيـه (قـوا انفسكم و اهليكم نارا) گفته : از امام پرسيدم چگونه زن و فرزند را از
آتـش دوزخ حـفـظ كنم ؟ فرمود: آنها را امر كن بدانچه كه خدا امر كرده ، و نهى كن از آنچه
خـدا نـهـى كـرده ، اگـر اطـاعـتـت كـردنـد كـه تـو ايـشان را حفظ كرده اى ، و به وظيفه ات
عـمـل نـموده اى ، و اگر نافرمانيت كردند خودشان گنهكارند، تو آنچه را بر عهده داشته
اى ادا كرده اى .
مـؤ لف : ايـن روايـت را بـه طـرقـى ديـگـر از ذرعـه از ابـى بـصـير از آن امام بزرگوار
نقل كرده .
و در الدر المـنـثـور اسـت كه : عبدالرزاق ، فاريابى ، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن
جـريـر، ابـن مـنـذر، حـاكـم (وى حـديـث را صـحـيـح دانـسـتـه )، و بـيـهـقـى در كـتـاب
المـدخـل ، از عـلى بـن ابـى طالب روايت آورده اند كه در تفسير آيه (قوا انفسكم و اهليكم
نارا) فرمود: خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد، و آنان را ادب نماييد.
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از زيـد بـن اسـلم روايـت كـرده كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) آيه شريفه (قوا انفسكم و اهليكم نارا) را
تـلاوت كـرد، و سـپـس در پـاسـخ كـسـانـى كـه پـرسـيـدنـد چـگـونـه
اهل خود را از آتش حفظ كنيم ؟ فرمود: بدانچه خدا دوست مى دارد امرشان كنيد، و از آنچه خدا
كراهت دارد نهى كنيد.
چند روايت پيرامون مراد از توبه نصوح و راجع به نور مؤ منين در روز قيامت
و در كافى به سند خود از ابى الصباح كنانى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه
السـلام ) پـرسـيـدم آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه توبه نصوحا)
بـه چـه مـعـنـا است ؟ فرمود: به اينكه بنده خدا از گناهى توبه كند، و ديگر آن گناه را
مـرتـكـب نـشـود (ايـن تـوبـه نـصـوح و خـالص اسـت ). مـحـمـد بـن
فـضـيـل مى گويد: من از حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) از اين آيه پرسيدم . فرمود:
اينكه از گناه توبه كند و ديگر آن را تكرار نكند (تا آخر حديث ).
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويـه از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه گـفـت : معاذ بن
جـبـل بـن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) عـرضـه داشـت : يـا
رسول اللّه توبه نصوح چيست ؟ فرمود: اينكه بنده خدا از گناهى كه كرده پشيمان شود
و به درگاه خدا عذرخواهى كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود، همانطور كه شير بعد از
دوشيدن ديگر به پستان برنمى گردد.
مؤ لف : روايات در اين معنا از طرق شيعه و سنى بسيار است .
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از صـالح بـن سـهل همدانى روايت آورده كه گفت : امام صادق
(عـليـه السـلام ) در تفسير آيه (يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ) فرمود: اينان
امـامـان مـؤ منينند، كه در روز قيامت نورشان جلو پاى مؤ منين و طرف راست آنها به حركت در
مى آيد. در نسخه اى ديگر آمده كه خود امامان جلو مؤ منين و طرف راست آنان به حركت در مى
آيـنـد، و بـا نـور خـود راه مـؤ مـنـيـن را روشـن مـى كـنـنـد، تـا آنـان را بـه مـنـزلهـاى
اهل بهشت برسانند.
و در تـفـسـيـر قـمـى آمـده كـه ابـى الجـارود از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام )
نقل كرده كه در تفسير آيه بالا فرموده : هر كس آن روز نور داشته باشد نجات مى يابد،
و البته هر مومنى در آن روز نور دارد.
آيات 12 - 10 سوره تحريم
ضـرب اللّه مـثـلا للذيـن كـفـروا امـرات نـوح و امـرات لوط كـانـتـا تحت عبدين من عبادنا
صـالحـيـن فـخـانـتـاهـمـا فـلم يـغـنـيـا عـنـهـمـا مـن اللّه شـيـا و
قيل ادخلا النار مع الدخلين (10) و ضرب اللّه مثلا للذين امنوا امرات فرعون اذ قالت رب
ابـن لى عـندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين (11) و
مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و
كانت من القانتين (12)
ترجمه آيات
خـداى تعالى براى كسانى كه كافر شدند مثلى زده و آن همسر نوح و همسر لوط است كه
در تـحـت فـرمـان دو نـفر از بندگان صالح ما بودند، و اين دو زن به آن دو بنده صالح
خـيـانـت كـردند و همسريشان با پيامبران هيچ سودى برايشان نكرد و از عذاب خدا جلوگير
نـشـد و بـه ايـشـان گـفـتـه شـد داخـل آتـش شـويـد هـمـانـطـور كـه بـيـگـانـگـان بـا انبيا
داخل مى شوند (10).
و نيز خداى تعالى براى كسانى كه ايمان آوردند مثلى مى زند و آن داستان همسر فرعون
اسـت كه گفت : پروردگارا نزد خودت برايم خانه اى در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و
عمل او نجات بده و از مردم ستمكار برهان (11).
و داسـتـان مـريم دختر عمران است كه بانويى پاك بود، و ما در او از روح خود دميديم و او
كلمات پروردگار خود و كتب او را تصديق كرد و از خاشعان بود (12).
بيان آيات
تـــعـــريـــض شـــديـــد بـــه دو هـــمـــســـر پـــيــامـبـر (حـفـضـه و عـايـشـه ) بـا ذكـر
دومثال بيانگر اينكه هيچ سبب و نسبتى ملاك كرامت و برترى نيست
ايـن آيـات كـريـمـه مـتـضـمـن دو تـا مـثـل اسـت ، يـكـى مـثـلى كـه خـدا بـه وسـيـله آن
حـال كـفـار را مـجـسـم مـى كـنـد، و يـكـى هـم مـثـلى كـه بـيـانـگـر
حـال مـؤ مـنـين است ، مثل اول وضع كفار را در شقاوت و هلاكت روشن نموده ، بيان مى كند كه
اگـر چـنـيـن شـدند به خاطر خيانتى بود كه به خدا و رسولش كردند، و سرانجام خيانت
بـه خـدا و رسول همين است ، از هر كس كه مى خواهد سر بزند، هر چند از كسى سر بزند
كـه وابـسـتـه و مـتـصـل بـه انـبـيـا بـاشـد، و مـثل دومى بيانگر اين حقيقت است كه سعادت و
رسـتـگـارى مـؤ مـنـيـن هـم تـنـهـا بـه خـاطـر ايـمـان خـالصـشـان بـه خـدا و
رسـول و قـنـوتـشـان و حـسـن اطاعتشان بوده ، و اتصال و خويشاوندى كه با كفار داشتند
ضـررى بـه حـالشـان نـداشـت ، پس معلوم مى شود ملاك كرامت نزد خدا تنها و تنها تقوى
است و بس .
و بـراى مـجـسـم كـردن ايـن مـعـنـا نـخـسـت حـال ايـن طـايـفـه
اول را به حال دو تا زن تاريخ مثل مى زند، كه هر دو همسر دو پيامبر بزرگوار بودند،
دو پـيـامـبرى كه خداى تعالى عبد صالحشان ناميده - و چه كرامتى بزرگتر از اين - و
با اين حال دو زن به آن دو بزرگوار خيانت كردند، و در نتيجه فرمان الهى رسيد كه با
سـايـر دوزخـيـان داخـل دوزخ گردند، پس اين دو زن همسر و هم بستر دو پيامبر بزرگوار
بـودنـد، امـا همسرى آنان سودى به حالشان نبخشيد، و بدون كسب كمترين امتيازى در زمره
هالكان به هلاكت رسيدند.
و طـايـفـه دوم را بـه دو زن ديـگر تاريخ مثل مى زند، يك ى همسر فرعون است ، كه درجه
كـفـر شـوهـرش بـدانـجـا رسـيـد كـه در بـيـن مـردم مـعـاصـر خـود (بـا
كمال بى شرمى و جنون ) فرياد زد: (رب اعلاى شما منم ) ، اما اين همسر به خدا ايمان
آورد، و ايـمـانـى خـالص آورد، و خـداى تـعـالى او را نـجـات داد و
داخـل بـهـشتش كرد، و قدرت همسرى چون فرعون و كفر او نتوانست به ايمان وى خدشه اى
وارد سـازد، دومـى مـريم دختر عمران است ، مريم صديقه و قانته كه خدايش به كرامت خود
گراميش داشت ، و از روح خود در او بدميد.
و در ايـن تـمـثـيـل تـعـريـض و چـوبـكـارى سـخـتـى بـه دو هـم سـر
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شده ، كه آن دو نيز به آن جناب خيانت كردند و
سر او را فاش ساخته ، عليه او دست به دست هم دادند و اذيتش كردند، و مخصوص ا وقتى
مى بينيم سخن از كفر و خيانت و فرمان (داخل دوزخ شويد) دارد، مى فهميم كه تعريض تا
چه حد شديد است .
ضـرب اللّه مـثـلا للذيـن كـفـروا امـرات نـوح و امـرات لوط كـانـتـا تحت عبدين من عبادنا
صالحين فخانتاهما...
راغب مى گويد: كلمه (خيانت ) و كلمه (نفاق ) هر دو به يك معنا است ، با اين تفاوت
كه خيانت را در خصوص نفاقى بكار مى برند كه در مورد عهد و امانت بورزند، و نفاق را
در خـصـوص خـيـانـتـى بـكـار مى برند كه در مورد دين بورزند، اين معناى اصلى و موارد
اسـتـعـمـال اصـلى ايـن دو كـلمـه بـود، ولى بـعـدهـا درهم و برهم شد، پس خيانت به معناى
مـخـالفـت بـا حـق بـه وسـيـله نـقـض سـرى عـهـد اسـت ، و
مـقـابل خيانت امانت است ، هم گفته مى شود: (خنت فلانا - من به فلانى خيانت كردم ) و
هم گفته مى شود: (خنت امانه فلان - من به امانت فلانى خيانت كردم ) .
سرانجام بد همسر نوح (ع ) و همسر لوط(ع ) با اينكه همسر پيامبر بودند
دربـاره جـمـله (للذيـن كـفـروا) دو احـتـمـال هـسـت ، يـكى اينكه اين جمله متعلق باشد به
مـثـل ، كـه در آن صـورت مـعـنـا چـنـيـن مـى شـود: خـداى تـعـالى مـثـلى زده كـه بـا آن
حـال كـسـانـى را كـه شـدنـد مـمثل كند، و بفهماند كه خويشاونديشان به بندگان صالح
سـودى بـه حـالشـان نـدارد، هـمـچـنـان كـه سـودى بـه
حـال هـمـسـر نـوح و هـمـسـر لوط نـداشـت . و احـتـمـال دوم ايـنـكـه مـتـعـلق بـه
فعل (ضرب ) باشد، كه در آن صورت معنا چنين مى شود: خداى تعالى زن نوح و لوط
و سـرگـذشـت آنـان را مـثـل زده بـراى كـفـار تـا عـبـرت بـگـيـرنـد، و بـفـهـمـنـد كـه
اتـصال و خويشاوندى با صالحان از بندگان خدا سودى به حالشان نداشت ، اينها نيز
بـا خـيـانـتـى كـه نـسـبـت بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) كـردنـد
اهل آتش خواهند بود.
دو كـلمـه (امـرات نـوح و امـرات لوط) مـفـعـولنـد بـراى
فعل (ضرب ) ، و منظور از اينكه فرمود: اين دو زن در تحت دو نفر از بندگان صالح
ما بودند اين است كه همسر آن دو بودند.
(فـلم يـغـنـيـا عنهما من اللّه شيئا) - ضمير تثنيه اولى به كلمه (عبدين ) ، و تثنيه
دومـى بـه كـلمه (امراتين ) برمى گردد، و معناى جمله است كه آن دو بنده صالح ما ذره
اى از عذاب خدا را كه متوجه آن دو زن شداز آنان دور نكردند.
(و قـيـل ادخـلا النـار مـع الداخـليـن ) - يـعـنـى بـه ايـشـان گـفـتـه شـد،
داخـل آتـش شـويـد هـمـانـطـور كـه سـايـريـن و بـيـگـانـگـان از انـبـيـا
داخل مى شوند. و منظور از (داخلين ) قوم نوح و قوم لوط است ، همچنان كه آيه زير هم
كه درباره همسر نوح است به اين معنا اشاره دارد، مى فرمايد: (حتى اذا جاء امرنا و فار
التـنـور قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سـبـق عـليـه
القول ) ، و آيه اى ديگر كه راجع به هم سر لوط است ، و مى فرمايد: (فاسر باهلك
بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ،
مـمـكـن هـم هـسـت مـنـظور از جمله (مع الداخلين ) ، خصوص كفار از قوم نوح و لوط نباشد،
بـلكـه عـمـوم كفار باشد (ولى به هر حال لطف اين جمله را از نظر دور مدار، كه مى خواهد
اشـاره كند: شما با همه اتصالى كه با نوح و لوط داشتيد، امروز با ساير دوزخيان هيچ
فرقى نداريد، و اتصال و همسرى با انبيا خردلى در سرنوشت شما دخالت ندارد).
و اگر اين خطاب را در قالب قيل - گفته شد آورد، و نيز داخلين را مطلق ذكر كرد، براى
اين بود كه به بى مقدارى آن دو زن ، و همه كفار اشاره كند، و بفهماند نزد خدا هيچ ارزش
و كـرامـتـى نـدارنـد، و خداى تعالى هيچ باك و پروايى ندارد، كه آن دو در كجا و به چه
سرنوشتى هلاك مى شوند.
و ضرب اللّه مثلا للذين امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه
...
بحثى كه بايد درباره جمله (للذين امنوا) داشته باشيم ، همان بحثى است كه در جمله
(للذين كفروا) داشتيم .
شـــرح دعـــاى هـــمـــســـر فـــرعـــون و در خـــواســـت هـــايـــش از
پـروردگـارمتعال
و در جمله (اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه ) ، خداى سبحان تمامى آرزوهايى
را كـه يـك بـنـده شايسته در مسير عبوديتش دارد خلاصه نموده ، براى اينكه وقتى ايمان
كـسـى كـامـل شـد ظـاهـر و بـاطـنش هماهنگ ، و قلب و زبانش هماواز مى شود، چنين كسى نمى
گـويـد مـگـر آنـچـه را كـه مـى كـنـد، و نـمـى كـنـد مـگـر آنـچـه را كـه مـى گـويـد، و در
دل آرزويـى را نـمـى پروراند، و در زبان درخواست آن را نمى كند، مگر همان چيزى را كه
با عمل خود آن را مى جويد.
و چـون خـداى تـعـالى در خـلال تـمثيل حال اين بانو، و اشاره به منزلت خاصه اى كه در
عبوديت داشت ، دعايى را نقل مى كند كه او به زبان رانده ، همين خود دلالت مى كند بر اين
كـه دعـاى او عـنـوان جـامـعـى بـراى عـبـوديـت او اسـت ، و در
طـول زنـدگـى هـم هـمـان آرزو را دنـبـال مى كرده ، و درخواستش اين بوده كه خداى تعالى
بـرايـش در بـهـشـت خـانـه اى بـنـا كـنـد، و از فـرعـون و
عـمـل او و از هـمـه سـتـمـكـاران نـجـاتـش دهد. پس همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را
خـواسته ، خواسته است تا با خدا نزديك باشد، و اين نزديكى با خدا را بر نزديكى با
فرعون ترجيح داده ،
بـا ايـن كـه نـزديـكـى بـا فـرعـون همه لذات را در پى داشته ، در دربار او آنچه را كه
دل آرزو مـى كـرده يـافت مى شده ، و حتى آنچه كه آرزوى يك انسان بدان نمى رسيده ، در
آنـجـا يـافـت مى شده ، پس معلوم مى شود همسر فرعون چشم از تمامى لذات زندگى دنيا
دوخته بوده ، آن هم نه به خاطر اينكه دستش به آنها نمى رسيده ، بلكه در عين اينكه همه
آن لذات بـرايـش فراهم بوده ، مع ذلك از آنها چشم پوشيده ، و به كراماتى كه نزد خدا
اسـت ، و بـه قـرب خـدا دل بـسـتـه بـوده ، و به غيب ايمان آورده ، و در برابر ايمان خود
استقامت ورزيده ، تا از دنيا رفته است .
و ايـن قـدمـى كـه هـمـسـر فـرعـون در راه بندگى خدا برداشته ، قدمى است كه مى تواند
بـراى هـمـه پـويـنـدگـان ايـن راه ، مـثـل بـاشـد، و بـه هـمـيـن خـداى سـبـحـان
حال او و آرزوى او و عمل در طول زندگى او را در دعايى مخ تصر خلاصه كرد، دعايى كه
جـز اين معنا نمى دهد كه او از تمامى سرگرمى هاى دنيا و هر چيزى كه آدمى را از خدا بى
خـبـر مـى كـنـد قـطع رابطه كرده ، و به پروردگار خود پناهنده شده ، و جز اين آرزويى
نـداشـتـه كـه بـا خـدا نـزديـك بـاشـد، و در دار كـرامـت او
منزل گزيند.
مـى فـرمـايـد: (امـرات فـرعـون ) ، بـراى مـؤ مـنـيـن هـمـسـر فـرعـون را
مثل مى زند، نام آن جناب به طورى كه در روايات آمده آسيه بوده : (اذ قالت رب ابن لى
عـنـدك بيتا فى الجنه ) ، در اين دعا خانه اى درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد و هم در
بـهشت ، وبدان است كه بهشت دار قرب خدا و جوار رب العالمين است ، همچنان كه خود خداى
تـعـالى فـرمـوده : (احـيـاء عـنـد ربـهـم يـرزقون ) علاوه بر اين ، حضور در نزد خداى
تعالى و نزديكى او كرامتى است معنوى ، و استقرار در بهشت كرامتى است صورى ، پس جا
دارد كه بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد.
(و نـجنى من القوم الظالمين ) - منظورش از قوم ظالمين همان قوم فرعون است و دعا در
حـقـيـقـت بـيـزارى ديـگـرى است از فرعونيان ، و از خداى تعالى درخواست مى كند، او را از
جـامـعـه اى سـتـمـكـار نـجـات دهـد، هـمـچـنـان كـه جـمـله قبلى درخواست نجات از مجتمع خاص
خانوادگى بود.
و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا...
اين آيه عطف است به جمله (امرات فرعون ) ، و تقديرش اين است كه : (و ضرب اللّه
مثلا للذين امنوا مريم ... - خداوند مريم را مثل زده براى كسانى كه ايمان آورده اند...) .
در خـصـوص مـريـم (عـليـهـاالسـلام ) مـى بينيم كه به نام مباركش تصريح نموده ، ولى
دربـاره همسر فرعون چنين كارى نكرد، اصولا در قرآن كريم جز مريم نام هيچ زنى برده
نشده ، تنها آن جناب است كه در حدود بيست و چند سوره و در سى و چند آيه نام او را برده
است .
اوصاف و فضائل مريم (ع )
(التـى احـصـنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا) - در اين قسمت از آيه مريم را به خاطر
عـفتش مى ستايد، و ستايش مريم (عليهاالسلام ) در قرآن كريم مكرر آمده ، و شايد اين به
خـاطـر رفـتـار ناپسندى باشد كه يهوديان نسبت به آن جناب رواداشته ، و تهمتى باشد
كـه ايـشـان بـه وى زدنـد، و قـرآن كـريـم در حكايت آن مى فرمايد: (و قولهم على مريم
بـهـتـانـا عـظـيما) و در سوره انبياء هم نظير اين قصه آمده مى فرمايد: (و التى احصنت
فرجها فنفخنا فيها) .
(و صـدقـت بـكـلمـات ربـهـا) - يـعـنـى مـريـم كـلمـات پـروردگـار خـود را كـه بـه
قـول بـعـضى همان وحى انبيا باشد، تصديق كرد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمات
خـداى تعالى در اينجا وعده و تهديد و امر و نهى خداست . ولى اين وجه درست نيست ، زيرا
بـنـابـر ايـن ، ديگر احتياج نبود نام كتب خدا را ببرد، چون كتب آسمانى همان وعده و وعيد و
امر و نهى است .
(و كـتبه ) - منظور از كتب خداى تعالى همان كتبى است كه شرايع خداى تعالى در آن
اسـت ، شـرايـعـى كـه از آسـمـان نـازل شـده ، مـانـنـد كـتـاب تـورات و
انـجـيـل ، و اصـطـلاح قـرآن هـم در كتب آسمانى همين است ، و شايد منظور از تصديق كلمات
پـروردگـارش و تـصـديـق كـتب خداى تعالى اين باشد كه مريم (عليهاالسلام ) صديقه
بـوده ، هـمـچـنـان كـه در آيـه زيـر فـرمـوده : (مـا المـسـيـح بـن مـريـم الا
رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه ) .
(و كـانـت مـن القـانـتـيـن ) - يـعـنـى مريم از زمره مردمى بود كه مطيع خدا و خاضع در
بـرابـر اويـنـد، و دائمـا بـر ايـن حال هستند، و اگر مريم (عليهاالسلام ) را با اينكه زن
بـود، فـردى از قـانـتـيـن خـوانـد با اينكه كلمه مذكور جمع مذكر است ، بدين جهت بود كه
بيشتر قانتين مردان هستند.
مـؤ يـد ايـنـكـه قـنوت به اين معنا است اين است كه قنوت به همين معنا در آيه اى ديگر، در
خصوص مريم (عليهاالسلام ) آمده ، آنجا كه ملائكه به حكايت قرآن كريم مريم را ندا داده
مى گويند: (يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين ) .
ولى بعضى از مفسرين احتمال داده اند مراد از قانتين خصوص قوم و قبيله خود مريم باشد،
چـون آن جـنـاب از خـانـدان و از بـيـتـى بـه وجـود آمـد كـه عـمـومـا
اهـل صـلاح و طـاعـت بـودنـد. ولى ايـن احتمال بعيد است ، اولا به خاطر وجهى كه قبلا ذكر
كـرديـم ، و ثـانـيـا بـه خـاطـر ايـنـكـه آيـه شـريـفـه در مقام تعريض به دو تن از زنان
رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و در چنين مقامى مناسب آن است كه منظور از
قانتين عموم اهل طاعت و خضوع براى خدا باشد.
بحث روايتى
در تفسير برهان از شرف الدين نجفى ، و او بدون ذكر سند از امام صادق (عليه السلام )
روايـت كرده كه در شاءن نزول آيه شريفه (ضرب اللّه مثلا للذين كفروا امرات نوح و
امـرات لوط...) فـرمـوده : ايـن مـثـل را خـداى تعالى براى عايشه و حفصه زده ، كه عليه
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) و در دشمنى با آن جناب دست به دست هم داده ،
سر او را فاش كردند.
(رواياتى پيرامون فضيلت فاطمه (ع )، خديجه ، مريم و آسيه
و در مـجـمع البيان از ابو موسى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده
كـه فـرمـود: از مردان ، بسيارى به حد كمال رسيدند، ولى از زنان به جز چهار نفر به
حـد كـمـال نرسيدند، اول آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، و دوم مريم دختر عمران ، و سوم
خديجه دختر خويلد، و چهارم فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احمد و طبرانى و حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته )، از ابن
عـبـاس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) فرموده :
افـضـل زنـان اهـل بـهشت ، خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله
وسـلم )، و مريم دختر عمران ، و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون است ، و در فضيلت او همين
بـس كـه خـداى تـعـالى داسـتـانش را در قرآن براى ما ذكر كرده كه گفت : (رب ابن لى
عندك بيتا فى الجنه ) .
و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه طـبـرانـى از سـعـد بـن جـنـاده روايـت كـرده كـه گـفـت :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: خداى تعالى مريم دختر عمران و همسر
فرعون و خواهر موسى را در بهشت به ازدواج من در آورد.
درباره نحوه كشته شدن همسر فرعون )
مؤ لف : به طورى كه از روايات برمى آيد آسيه همسر فرعون به دست همسرش فرعون
كـشـتـه شـد، چـون فـرعـون به دست آورده بود كه وى به خداى يگانه ايمان آورده ، و اما
اينكه به چه صورت كشته شده ، روايات اختلاف دارند.
در بعضى از آنها آمده كه : وقتى فرعون مطلع شد كه همسرش به خدا ايمان آورده ، به او
تـكـليـف كـرد كـه بـه كـفـر برگردد، و او زير بار نرفت و حاضر نشد جز خدا كسى را
بپرستد، فرعون دستور داد سنگ بسيار بزرگى بر سرش بيفكنند، به طورى كه زير
سنگ خرد شود، و مامورينش همين كار را كردند.
و در بـعـضـى ديـگر آمده كه : وقتى او را براى عذاب حاضر كردند، دعايى كرد كه خداى
تعالى آن را در قرآن كريم حكايت نموده ، و آن اين بود كه گفت (رب ابن لى عندك بيتا
فـى الجـنـه ...) ، و خـداى تـعـالى دعـايـش را مـسـتـجـاب نـمـود، و
قـبـل از شـهـادت خـانـه خـود را در بـهـشت ديد آنگاه جان شريفش از كالبد جدا شد، و سپس
صخره بسيار بزرگى را بر جسد بيجانش انداختند.
و در بـعـضـى ديـگـر آمـده كه فرعون او را با چهار ميخ به زمين كوبيد، و از ناحيه سينه
شـكـنـجـه اش داد، و در آخـر سـنـگ آسـيـائى روى سـيـنـه اش گذاشت ، و در برابر تابش
خورشيد رهايش كرد - و خدا داناتر است .
سوره ملك مكى است وسى آيه دارد
سوره ملك آيات 14 - 1
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم تـبـارك الذى بـيـده المـلك و هـو عـلى
كـل شـى ء قـديـر(1) الذى خـلق المـوت و الحـيـوه ليـبـلوكـم ايـكم احسن عملا و هو العزيز
الغـفـور(2) الذى خـلق سـبـع سـمـوت طـبـاقـا مـا تـرى فـى خلق الرحمن من تفاوت فارجع
البـصـر هـل تـرى من فطور(3) ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو
حـسـيـر(4) و لقـد زيـنـا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين و اعتدنا لهم
عـذاب السـعـيـر (5) و للذيـن كـفـروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير(6) اذا القوا فيها
سـمعوا لها شهيقا و هى تفور(7) تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها
الم يـاتـكـم نـذيـر(8) قـالوا بـلى قـد جـاءنـا نـذيـر فـكـذبـنـا و قـلنـا مـا
نـزل اللّه مـن شـى ء ان انـتـم الا فـى ضـلال كـبـيـر(9) و قـالوا لو كـنـا نـسـمـع او
نعقل ما كنا فى اصحاب السعير(10) فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير(11) ان
الذيـن يـخشون ربهم بالغيب لهم مغفره و اجر كبير(12) و اسروا قولكم او اجهروا به انه
عليم بذات الصدور(13) الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير(14)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، پر بركت است خدايى كه ملك به دست اوست و او بر
هر چيزى تواناست (1).
كـسـى كـه مـوت و حيات را آفريده تا شما را بيازمايد كه كدامتان خوش رفتارتريد و او
عزيزى آمرزنده است (2).
آن خدايى كه هفت طبقه آسمان را آفريد تو در خلق رحمان هيچ تفاوتى نمى بينى به دقت
نظر كن آيا هيچ فطور و اختلالى در نظام عالم به چشمت مى خورد؟ (3).
نـه ، مـسلما اگر دوباره هم نظر بيندازى پلك چشمت از خستگى مى افتد و اختلالى نخواهى
يافت (4).
مـا آسـمـان دنـيـا را بـا چراغهايى زينت داديم و آنها را وسيله رجم شيطانها قرار داديم (تا
بـراى شـنـيـدن اخـبـار غيبى به آسمان نزديك نشوند) و براى آن شيطانها عذابى دردناك
تهيه كرده ايم (5).
و كـسـانـى هـم كـه بـه پـروردگار خود كافر شدند عذاب جهنم دارند و چه بد بازگشت
گاهى است (6).
زمانى كه در آتش افكنده مى شوند از آتش صداى نفسى مى شنوند كه با همان نفس ايشان
را چون هوا به داخل خود مى كشد در حالى كه فوران مى كند (7).
گـويـى از شـدت غـضـب مـى خـواهـد مـتـلاشـى شـود هـر فـوجـى كـه
داخل آن مى شود خازنان آتش مى پرسند مگر پيامبرى بيم رسان برايتان نيامد؟ (8).
مـى گـويـنـد چـرا آمـد ولى مـا تـكـذيـب كـرديـم و گـفـتـيـم خـدا هـيـچ پـيـامـى
نـازل نـكـرده و شـما با سايرين هيچ فرقى نداريد جز اينكه در ضلالتى بزرگ هستيد
(9).
و نـيـز مـى گـويـنـد (و احـسـرتـا) اگـر گـوش داده بـوديـم و
تعقل مى كرديم از دوزخيان نمى بوديم (10).
و در آخر به گناه خود اعتراف مى كنند، پس خرد و نابود باد ياران دوزخ (11).
مـحـقـقا كسانى كه از پروردگار خود با اينكه او را نديده اند حساب مى برند و نگرانى
دارندآمرزش و اجرى كبير دارند (12).
و شـمـا سـخـن خود را چه فاش بگوييد و چه پنهان بداريد، او داناى به اسرار نهفته در
سينه ها است (13).
آيا كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست ؟ در حالى كه او از اسرار دقيق با
خبر و نسبت به همه چيز عالم است (14).
بيان آيات
اشاره به غرض سوره مباركه ملك
غـرض ايـن سـوره بـيـان عـمـومـيـت ربـوبـيـت خـداى تـعـالى بـراى تـمـامى عالم است ، در
مقابل
مـسـلك وثـنـى هـا كـه مـعـتـقـدنـد بـراى هـر يـك از نـواحـى عـالم ربـى جـداگانه كه يا از
خـيـل فـرشـتـگـان اسـت ، و يـا از مـخـلوقـات ديـگـر، و خـداى
عزوجل رب همه عالم نيست ، بلكه تنها رب آن ارباب است و بس .
و بـه هـمين جهت در سوره بسيارى از نعمت هاى الهى از خلقت و تدبير را نام مى برد، چون
در حقيقت ذكر اين نعمت ها استدلالى است بر ربوبيت عامه الهى .
و نـيز به همين مناسبت است كه سخن را با كلمه (تبارك ) آغاز كرده ، چون اين كلمه به
مـعناى كثرت صدور بركات از ناحيه خداى عزوجل است ، و نيز مكرر جناب ربوبى را به
صـفـت رحـمـان كـه مـبـالغـه در رحـمـت اسـت مـى سـتـايـد، چـون رحـمـت ، هـمـان عـطـيـه در
قبال استدعاى حاجتمند است ، و در اين سوره سخنى هم از انذار و تهديد آمده ، و در آخر به
مساءله حشر و قيامت منتهى مى گردد.
و مـضـامين آيات آن به دو مساءله خلاصه مى شود: يكى دعوت به يگانگى او در ربوبيت
را بـپـذيرند، و دوم اينكه به معاد معتقد شوند و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكّه
نازل شده است .