ولى تو بدان كه منشاء همه اين بهانه جوييها اين است كه در مساءله معاد در شكند و بدان
كه خدا به هر چيزى احاطه دارد (54).
بيان آيات
در ايـن آيـات بار ديگر به مساءله قرآن و كفر مشركين بدان - با اينكه آياتش روشن و
مـقـامـش بلند است - برگشت شده و بى انصافيها و كوتاهيهايى كه درباره آن كردند و
تـهـمـتهايى كه به آورنده اش زدند، و لجبازيهايى كه در برابر حق نموده ، و كفرى كه
نـسـبـت به آيات آن ورزيدند، و آثار و توابعى كه اين رفتارهايشان داشت ، برشمرده و
سوره را پايان مى دهد.
و آيه اولى يعنى آيه (ان الّذين يلحدون فى آياتنا...) به منزله برزخ و رابطى است
كـه ايـن فـصـل از آيـات سـوره را بـا فـصـل قـبـلى ارتـبـاط و
اتـصـال مـى دهـد، چـون ايـن آيـه در وسـط آيـه بـعـدش كـه مى فرمايد (ان الّذين كفروا
بـالذكـر لمـا جـاءهـم ...) ، و آيـه اول از فـصـل قـبـل كـه مـى فـرمـود (و
قـال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن ...) و آيه اواخر آن كه مى فرمود (و من آياته
الليـل و النـهـار...) ، قـرار گـرفـتـه است ، پس همانطور كه گفتيم مى تواند برزخ و
رابطى بين دو دسته آيات باشد.
تهديد خداوند ملحدين امت را به عذاب روز قيامت
ان الّذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا...
سـياق اين آيه شريفه سياق تهديد ملحدين اين امت است ، همچنان كه آيه بعدى نيز اين معنا
را تاءييد مى كند. و الحاد به معناى انحراف است .
و چـون كـلمـه (يـلحـدون ) و نـيـز كـلمـه (آيـاتـنـا) مـطـلق آمـده ،
شـامـل هـمـه الحـادهـا مـى شـود، چـه الحـاد در آيـات تـكـويـنـى خـدا، از
قـبـيـل خـورشـيـد و مـاه و غـيـر آن دو، كـه مـشـركـيـن آنـهـا را آيـات خـدا مى شمارند و در عين
حـال آنـهـا رامـى پـرسـتند و مرتكب انحراف و الحاد مى شوند، و چه الحاد در آيات وحى و
نبوت كه باز مشركين ، قرآن كريم را افتراء بر خدا و گفتار پيامبر اسلام دانسته ، و يا
بـراى نشنيدنش سر و صداهاى بى معنا براه مى اندازند. و يا غير مشركين از فرق ضاله
آن را از پـيـش خـود تفسير نموده و يا به منظور فتنه انگيزى در بين مسلمين تاءويلش مى
كنند ، كه تمامى اينها الحاد در آيات خدا است كه بيان جامعش اين است كه آيات الهى را در
غير آن موضعى كه دارد وضع مى كنند و از جايى كه دارد به جاى ديگر مى برند.
(اءفـمـن يـلقـى فـى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة ) - اين آيه شريفه جزاى
روز قـيـامـت را اعـلام مـى كـنـد كـه عـبـارت اسـت از ايـنـكـه
اهـل جـهـنـم را بـه زور و بـدون ايـنـكـه دسـتـشـان بـه مـامـنـى بـرسـد و انـتـظـار مـامنى از
قبيل شفيع يا ناصر و يا عذر مقبول داشته باشند، در آتش مى اندازند. در نتيجه به غير
از افتادن در آتش هيچ سرنوشت ديگرى ندارند. و ظاهرا جمله (ام من ياتى آمنا يوم القيامة
) در ايـن مـقـام بـاشـد كـه بـفـرمـايد مردم در قيامت دو طايفه اند، و طايفه سومى ندارند.
اول ، طـايـفه اى كه در ايمان به خدا و به آيات او استوارند. و دوم ، طايفه اى كه در آيا
خـدا الحـاد و انـحـراف مـى ورزنـد. و بـا ايـن تـقـسـيـم روشـن مـى شـود كـه
اهل استقامت در روز قيامت در ايمنى قرار دارند.
(اعـمـلوا مـا شـئتم انه بما تعملون بصير) - يعنى هر چه مى خواهيد بكنيد كه خدا به
آنچه مى كنيد بينا است . و اين جمله تهديد قبلى را تشديد مى كند.
ان الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم ... من حكيم حميد
مـراد از (ذكـر) قـرآن كـريـم اسـت ، چـون قـرآن
مشتمل بر ذكر خداست .
و ايـنـكـه جمله را مقيد به قيد (لما جاءهم ) كرده ، دلالت دارد بر اينكه مراد از (الّذين
كفروا) مشركين عربند كه معاصر با نزول قرآن بودند، چه قريش و چه بغير آنان .
وجـوه مـخـتـلف دربـاره خبر (ان ) در آيه : (ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم ...)
مفسرين در اينكه خبر كلمه (ان ) چيست اختلاف كرده اند ، و از نظر ما ممكن است بگوييم :
از سـيـاق برمى آيد كه خبر آن حذف شده باشد، چون كلمه (آيات اللّه ) بر آن دلالت
مـى كـرده ، و لذا خود خبر در آيه نيامده ، و احتياجى نبوده كه بيايد. و بنابراين ، تقدير
آيـه چـنين مى شود: (انّ الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم يلقون فى النار يوم القيامة -
بـدرسـتى كه آنها كه به ذكر خدا بعد از آمدنش كافر شدند در روز قيامت در آتش خواهند
افـتـاد) و اگـر ايـن خـبـر را نـيـاورد، بـراى ايـن بـود كه ذهن شنونده همه جا برود و هر
احتمالى را كه ممكن است بدهد، و در نتيجه بيشتر دلواپس شود. غرض از كلام هم كه گفتيم
، تهديد و ايجاد دلواپسى است . پس نياوردن خبر اين غرض را بهتر تاءمين مى كرده ، لذا
آن را نـيـاورده . مـعـنـايـى هـم كـه زمـخـشرى در كشاف آورده كه جمله (ان الّذين كفروا...)
بدل است از جمله (ان الّذين يلحدون فى اياتنا) به همان معناى ما برگشت مى كند.
بـعضى از مفسرين گفته اند. خبر كلمه (انّ) جمله : (اولئك ينادون من مكان بعيد) است
، كه در ضمن چند آيه بعد قرار دارد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: خـبـر كـلمـه مـذكـور جـمـله (لا يـاتـيـه
البـاطـل مـن بـيـن يـديـه و لا من خلفه ) است . و اگر بگويى : در اين صورت بايد مى
فرمود (لا ياتيه منهم باطل ) تا معنا چنين شود ( آنهايى كه به ذكر كافر شدند بعد
از آنكه به سويشان نازل شد بايد بدانند كه از ناحيه آنان هيچ چيزى نمى تواند آن را
بـاطـل كـند و آنان قادر به اينكار نيستند) در پاسخ مى گوييم : بله ، بايد مى فرمود
(بـاطـلهـم ) ولى ايـن ضمير از كلام حذف شده است . و ممكن هم هست بگوييم الف و لامى
كـه بـر سـر كـلمـه (بـاطـل ) آمـده عـوض هـمـان ضـمـيـر اسـت ، و مـعـنـاى
(الباطل ) ، (باطلهم ) مى باشد.
بـعـضـى ديـگـر گفته اند: جمله ( و انه لكتاب عزيز...) قائم مقام خبر است ، و تقدير
كلام چنين است (ان الّذين كفروا بالذكر كفروا به و انه لكتاب عزيز - كسانى كه به
ذكر كافر شدند در حالى كه آن ذكر كتابى است عزيز.)
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: خـبـر (ان ) جـمـله (مـا
يـقـال لك ...) اسـت ، چـيـزى كـه هست ضميرى در آن حذف شده ، و تقدير كلام (فيهم ما
يقال لك ) است . و معناى آيه چنين است : در بين كسانى كه به ذكر كافر شدند، درباره
تـو گـفـتـه نـمـى شـود مـگـر هـمـان حـرفـهـايـى كـه دربـاره رسـولان
قبل از تو گفته مى شد، بدرستى كه آنان در دنيا عذابى منقرض كننده دارند، و در آخرت
عذاب آتش .)
و خـوانـنـده عـزيـز جهات تكلف در اين وجوه را متوجه است اگر كسى بينا باشد و دقت كند
برايش پوشيده نيست .
مـــراد از ايـــنـــكـــه دربـــاره قـــرآن فـــرمـــود كـــتـــاب عـــزيـــز اســـت و (لا
يـاءتـيـهالباطل من بين يديه و لا من خلفه )
(و انه لكتاب عزيز) - ضمير (انه ) به ذكر برمى گردد كه همان قرآن باشد.
و (عـزيـز) به معناى بى نظير و يا منيع است ، يعنى از اينكه مغلوب چيزى شود امتناع
دارد. و البـتـه مـعـنـاى دوم بـا جـمـله بـعـدى كـه مـى فـرمـايـد (لا يـاتـيـه
الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) مناسبتر است .
(لا يـاتـيـه البـاطـل مـن بـيـن يـديـه و لا مـن خـلفـه ) - آمـدن
بـاطـل به سوى قرآن ، به اين معنا است كه باطل در آن راه پيدا كند، يا بعضى از اجزاى
آن از بـيـن برود و باطل شود، و يا همه اش ، به طورى كه بعضى از حقايق و معارف حقه
آن غير حقه شود، و يا بعضى از احكام و شرايع آن ، و توابع آن احكام از معارف اخلاقى ،
و يـا هـمـه ايـن مـوارد ذكـر شـده لغـو گـردد، بـه طـورى كـه ديـگـر
قابل عمل نشود، (و چنين چيزى محال است بشود. و آيات و سوره هاى قرآن و معارف اعتقادى و
اخلاقى و عمليش تا قيامت به اعتبار خود باقى مى ماند).
و بـنـابـرايـن مـراد از جـمـله (مـن بـيـن يـديـه و لا مـن خـلفـه ) زمـان
نزول قرآن و عصرهاى بعد از آن است تا روز قيامت .
بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از (من بين يديه و لا من خلفه ) تمامى جهات است ،
هـمـچـنـان كـه دو كـلمـه (صبح و شام ) كنايه از همه زمانها است . و بنابراين مى خواهد
بفرمايد: قرآن كريم از هر جهت مصون از اين است كه دستخوش بطلان گردد، و اين عموميت
بنا بر وجه اول كه نظريه ما بود از اطلاق نفى در جمله (لا ياتيه ) استفاده مى شود.
بـه هر حال ، چه بنا به گفته ما، و چه بنا بر گفته آن مفسر، مضمون آيه اين است كه :
در بـيـانـات قـرآن تـنـاقـضـى ، و در خـبـرهـايى كه داده دروغى ، و در معارفش و حكمتها و
شـرايـع و احـكـامـش هـيـچ بـطـلانـى نـيـسـت ، نـه مورد معارضه چيزى واقع مى شود، و نه
دستخوش دگرگونگى مى گردد. و ممكن نيست چيزى كه از قرآن نيست در قرآن راه يابد،
مثلا آياتش را تحريف كنند، و جاى آنها را تغيير دهند و يا كم و زياد كنند.
بـنـابراين ، آيه شريفه همان را مى گويد كه آيه شريفه (انا نحن نزلنا الذكر و انا
له لحافظون ) در صدد بيانش مى باشد.
(تـنـزيـل مـن حـكـيـم حـمـيـد) - ايـن جـمـله بـه مـنـزله
تـعـليـل اسـت بـراى عـزيـز بـودن قـرآن ، و بـيـان مـى كـنـد كـه چـگـونـه
باطل از هيچ جهتى به قرآن راه ندارد، مى فرمايد: و چگونه چنين نباشد با اينكه از ناحيه
حـكـيـمـى مـحـكـم كـار نـازل شـده حـكـيـمـى كـه سـسـتـى در
عمل او راه ندارد، حكيمى كه ستوده على الاطلاق است .
مـا يـقـال لك الا مـا قـد قـيـل
للرسل من قبلك ...
كلمه (ما) در جمله (ما يقال لك ) نافيه است . مراد از اين گويندگان كفارى هستند كه
آن جناب را ساحر يا مجنون يا شاعر لغوگوى خواندند. و يا گفتند همه حرفهايش بهانه
است كه بر ما آقايى و سرورى كند، و گويندگانى كه اين حرفها را به انبياى گذشته
گفتند، امتهاى آن انبياء بودند.
و مـعـنـاى آيـه اين است كه : كفارى كه تو به سوى آنها فرستاده شدى و ايشان را دعوت
مـى كـنـى ، بـه تـو نـمـى گـويـنـد مـگـر هـمـان حـرفـهـايـى را كـه بـه انـبـيـاى
قبل از تو مى گفتند.
(ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم ) - اين جمله در مقام تهديد و وعيد است ، مى فرمايد
پـروردگـار شـمـا هـمـانـطور كه داراى مغفرت است ، داراى عقابى دردناك نيز هست ، يعنى
مـنـتـظـر بـاش ، و يـا ايـنـان مـنـتـظـر بـاشند، تا ببينند از ناحيه پروردگارشان چه بر
سـرشان مى آيد، آيا با اينكه همان حرفهايى كه امتهاى گذشته مى زدند و اينان نيز مى
زنـنـد خـدا با مغفرتش با ايشان معامله مى كند، و يا با عقابش ؟ و بنابراين ، آيه شريفه
در معناى آيه (اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير) مى باشد، يعنى آنچه از نيكى و
بدى انجام دهيد جزايش عينا به شما مى رسد.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه : به تو درباره اينهايى كه به ذكر
كـافـر شـدنـد وحـى نـمـى شـود مـگـر هـمـان كـه بـه رسـولان
قـبـل از تـو وحـى مـى شد، و آن اين بود كه پروردگار تو داراى مغفرت و عقابى دردناك
اسـت . پـس مـراد از (قـول ) وحـى اسـت . و جـمـله (ان ربـك ... بـيـان مـا قـد
قيل ) است .
توضيح آيه : (ولو جعلناه قرآنا اعجميا...)
و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته أ عجمى و عربى
راغـب مـى گـويـد كـلمـه (عـجـمه ) در مقابل (ابانه - روشن گويى است ) (كه به
فارسى آن را كلام گنگ مى گويند). و نيز مى گويد: (عجم ) به معناى غير عرب است
، و غير عرب را عجمى مى گويند، و اعجم به كسى مى گويند كه در زبانش لكنت باشد،
حال چه اينكه عرب باشد يا غير عرب ، چون عرب همان طور كه زبان غير عربى را نمى
فـهـمـد، زبـان چـنـيـن كـسى را هم دير مى فهمد، و لو اينكه عربى حرف بزند. پس كلمه
(اعجمى ) به معناى غير عربى و غير بليغ است ، چه اينكه اصلا عرب نباشد، يا آنكه
عـرب بـاشـد ولى لكنتى در زبانش باشد. پس كلمه أ عجمى صفت چنين شخصى است ، نه
صـفـت كـلام ، و اگـر در آيـه شـريفه بر كلام اطلاق شده ، مانند اطلاق عربى بر كلام ،
مجازى است .
پـس مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگر ما قرآن را أ عجمى مى كرديم ، يعنى كلامى بود كه
مـقـاصـدش را نـمـى رسـانـد، و نظمش بليغ نبود كفار از قوم تو مى گفتند چرا آياتش را
روشـن و مـبـين نكردى ، و چرا مطالبش را از هم جدا نساختى ، آيا كتابى أ عجمى و گنگ بر
مردمى عربى نازل مى شود؟ و اين دو با هم منافات دارد.
و اگر فرمود (عربى ) و نفرمود (عربيون ) و يا (عربية ) با اينكه كتاب به
جـمـعـيتى كه همان عرب باشد نازل شده ، براى اين بود كه منظور صرف عربيت بود، و
كـارى بـه يـك نفر و چند نفر نداشت ، بلكه تنها منظور بيان اين نكته است كه نبايد بين
كلام و مخاطب به آن تنافى باشد، حال چه مخاطب يكى باشد و چه بسيار.
در كـشـاف گـفته : اگر بپرسى چطور ممكن است منظور از كلمه (عربى ) مردمى باشد
كـه قـرآن بـراى آنـان نـازل شـده و ايـن صـحيح نيست كه كلمه (عربى ) بر امت عرب
اطلاق شود، در جواب مى گوييم : اين اطلاق در اين مقام بايد همينطور باشد، چون در مقامى
كه منكر مى خواهد نامهاى گنگ و غير مفهوم را انكار و مذمت كند، هر چند كه نامه به قومى از
عـرب نوشته شده باشد، مى گويد: آيا براى خواننده عربى نامهاى أ عجمى مى نويسد؟
بـراى ايـنـكـه مـقـام ، مـقـام نـامـنـاسـب بـودن حـال نـامـه بـا
حال خواننده آن است ، نه بيان اينكه خواننده يك نفر است يا يك جمعيت ، و به همين جهت بايد
عـبـارت از هـر خصوصيت ديگرى كه ممكن است ذهن شنونده را متوجه آن كند، و از غرض باز
بدارد مجرد سازد.
و لذا مـى بـيـنـى كـه اشـخـاص وقتى لباس بلند بر تن زنى كوتاه قامت مى بينند، مى
گـويـنـد (لبـاس بـلنـد و لابـس قـصير است ) . و اگر بگويند لباس بلند و لابسه
قصيره است ، در حقيقت لكنتى در كلام آورده اند، و به اصطلاح زيادى حرف زده اند، براى
ايـنـكـه گـفـتـگـو دربـاره مـذكر بودن لابس يا مؤ نث بودن او نبود، بلكه گفتگو درباره
غرضى بود ماوراى آن .
(قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء) - اين جمله اين نكته را بيان مى كند كه اثر و خاصيت
قـرآن دائر مـدار واژه عـربـيـش نـيـسـت ، بـلكـه ايـن مـردمـنـد كـه در
مقابل آن دو جورند، طايفه اى با ايمان و طايفه اى ديگر بى ايمانند، و گرنه قرآن هدايت
و شـفـاء اسـت بـراى هـر كـس كـه داراى ايـمان باشد، و او را به سوى حق هدايت مى كند. و
بـيـمـاريـهـاى درونـى را، از قـبـيـل شـك و ريـب ، شـفـا مـى دهـد. و در عـيـن
حال براى كسانى كه ايمان نمى آورند ضلالت و كورى است ، و باعث آن است كه حق و راه
رشاد را تشخيص ندهند.
و در ايـنـكـه مردم بى ايمان را چنين توصيف كرده كه در گوشهايشان (وقر) و سنگينى
دارنـد، اشـاره اسـت بـه اعـتـرافـى كـه خـود آنـان كـرده بـودنـد، و در
اول همين سوره از ايشان حكايت كرد كه گفتند (و فى آذاننا وقر) .
(اولئك يـنـادون مـن مـكـان بـعـيـد) - منظور از ندا شدنشان از محلى دور اين است كه نه
صـدايـى را مـى شـنـونـد، و نـه صـاحـب صـدا را مـى بـيـنـنـد، و ايـن خـود تـمـثيلى است از
حـال كـفـار كـه نـه مـوعـظـتـى را مـى پـذيـرنـد، و نـه حـجـتـى را
تعقل مى كنند.
و لقد اتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ...
ايـن آيـه شـريفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از اينكه قومش لجبازى مى
كنند و به كتابش كفر مى ورزند، تسليت مى دهد.
(و لو لا كـلمـة سـبـقـت مـن ربـك لقضى بينهم ) - منظور از اين كلمه كه اگر از ناحيه
پـروردگـار مـتـعال قبلا نگذشته بود به زندگى كفار خاتمه داده مى شد همان جمله (و
لكـم فـى الاءرض مـسـتقر و متاع الى حين ) است كه در آغاز خلقت خطاب به بنى نوع آدم
فرموده بود.
(و انـهـم لفـى شـك مـنه مريب ) - يعنى قوم حضرت موسى (عليه السلام ) نسبت به
كـتـاب مـوسـى در شـكـى ريـب آور بـودنـد، ايـن را بـدان جـهـت مـى فرمايد تا خاطر خطير
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) را نسبت به آنچه از قوم خود مى بيند تسليت
دهد.
من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها...
يـعـنـى عـمـل ، قـائم بـه صـاحـب عـمـل اسـت ، و بـيـانـگـر
حال او است .
اگـر عـمـل صـالح و مـفـيـد بـاشد خود او هم از آن سود مى برد، و اگر مضر و بد باشد،
خـودش از آن مـتـضـرر مـى گـردد. پـس ايـن رفـتـار خـداى تـعـالى كـه نـفـع
عـمـل صـالح را بـه صـاحـبـش مـى رسـانـد و او را ثـواب مـى دهـد، و ضـرر
عمل بد را نيز به صاحبش مى رساند و عقابش مى كند، اصلا ظلمى نيست ، و چنان نيست كه
وضع شى ء در غير موضعش باشد.
و اگـر ايـن روش از خـداى تـعـالى ظـلم بـاشد، بايد در ثواب دادن ميليونها بنده و عقاب
كـردن مـيـليـونـهـا ديگر، در برابر ميلياردها عمل نيك و بد، ظلام بندگان باشد، ولى از
آنـجـايى كه گفتيم اين روش ظلم نيست ، پس خداى تعالى ظلام بندگان نمى باشد، و با
ايـن بـيـان روشـن مـى شـود كـه چـرا فـرمـود (پـروردگار تو ظلام بندگان نيست ) و
نفرمود: (پروردگار تو ظالم به بندگان نيست ) .
اليه يرد علم الساعة ... الا بعلمه
بـرگـشـتـن علم به قيامت به سوى خدا، به معناى آن است كه اين علم مختص به او است ، و
احدى به جز او اطلاعى از آن ندارد . و اين معنا در كلام مجيدش مكرر آمده .
(و مـا تـخـرج مـن ثـمـرات مـن اكـمـامـهـا) - كـلمـه (ثـمـرات ) در ايـن جـمـله
فـاعـل (تـخـرج ) اسـت . و حـرف (مـن ) كـه بر سر آن آمده زايده است و تنها خاصيت
تاءكيد را دارد، مانند حرف (باء) در جمله (و كفى باللّه شهيدا) و كلمه (أ كمام )
جمع (كم ) است كه به معناى غلاف و پوسته روى ميوه است ، و معناى جمله اين است كه :
هـيـچ مـيـوه اى از ظـرف و غـلافـش بـيـرون نـمـى آيـد و هيچ ماده اى حامله نمى شود و وضع
حـمـل نـمـى كـنـد، مـگـر بـا عـلم خـدا، يـعـنـى خـداى تـعـالى بـه تـمـام جـزئيـات
احوال هر چيزى دانا است .
پـس خـداى سـبـحـان بـدان جـهـت كـه آفـريـدگـار اشـيـاء اسـت ، و گـردانـنـده
احـوال آنـهـا اسـت ، عالم به آنها و به جزئيات حالات آنها، و مراقب وضع آنها نيز هست ، و
اين بهترين تدبير است و به همين جهت تنها او رب و معبود است .
بنابراين ، آيه شريفه در مقام اشاره به يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت است
، و به همين جهت است كه در ذيل اين صدر فرموده : (و يوم يناديهم أ ين شركائى ... ) .
(و يوم يناديهم أ ين شركائى قالوا اذناك ما منا من شهيد... من محيص )
ظـرف (يـوم ) مـتـعـلق اسـت بـه جـمـله (قـالوا) . بـعضى گفته اند: ظرف است براى
مـطـلبـى تقديرى كه فعلا نمى شود بيان نمود و بدين جهت عمدا نام آن را نبرد تا اعلام
كـنـد كـه آن قـدر مـهم است كه بيان ، قاصر از معرفى آن است ، همچنان كه در جمله (يوم
يجمع اللّه الرسل ) نيز ظرف (يوم ) متعلق به چنين مظروفى است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد : مـتـعـلق اسـت بـه چـيـزى كـه حـذف شـده ، از
قبيل (بياد آر) و امثال آن .
و بعيد نيست كه وجه اول با صدر آيه مناسبتر باشد، البته به شرطى كه صدر آيه را
بـه هـمـان مـعنايى بگيريم كه ما احتمالش را داديم كه در اين صورت آيه شريفه در مقام
نـفـى شـركـاء خـواهـد بود، از اين راه كه تدبير عالم قائم به خداى تعالى است ، و خود
مشركين هم در قيامت به آن اعتراف مى كنند.
كـلمـه (آذناك ) از مصدر (ايذان ) است كه به معناى اعلام مى باشد . و مراد از اينكه
مـى گـويـنـد: مـا بـه تو اعلام مى كنيم كه هيچ يك شهيد نيستيم ، اين است كه هيچ يك از ما
شـهـادت زبـانـى نمى دهد. و يا شهيد به معناى رؤ يت حضورى است كه بنا بر معناى دوم
جـمله (و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ) عطف تفسيرى مى شود كه علت انتفاى شهادت
را بيان مى كند.
(و ظنوا ما لهم من محيص ) - كلمه (ظن ) به طورى كه مى گويند در اينجا به معناى
يقين است . و كلمه (محيص ) به معناى مفر و گريزگاه است .
و معناى آيه اين است كه : روزى كه خداى تعالى مشركين را از دور صدا مى زند: كجا هستند
شـريـكـان مـن ؟ - يعنى آن سنگ و چوبهايى كه شما شريك من مى پنداشتيد؟ مى گويند:
اينكه به تو اعلام مى كنيم كه احدى از ما نيست كه عليه تو به وجود شركايى شهادت و
گـواهـى دهـد. و يـا اين است كه : احدى از ما نيست كه شركايى براى تو ببيند. آرى در آن
روز آن خدايانى كه در دنيا به جاى خدا مى خواندند از نظر ايشان غايب مى شوند ، و يقين
مى كنند كه ديگر هيچ گريزگاهى از عذاب ندارند.
نـــكـــوهـــش انـــســـان از جـــهـــت ايـــنـــكـــه در حـــال تـــنـــعـــم از
خـداغافل و روى گردان است و در سختى و تنگى به دعا مى پردازد
لا يسئم الانسان من دعاء الخير و ان مسه الشر فيؤ س قنوط
كـلمـه (يـسـئم ) از مـصـدر (سـامـه ) اسـت كـه بـه مـعـنـاى
ملال و آزردگى است ، و كلمه (يؤ س ) و (قنوط) هر دو به معناى قطع شدن اميد است
، و كلمه (دعا) به معناى طلب است .
از ايـن آيـه شـريـفـه شـروع بـه پـايـان دادن سـوره شده و علت جحود و لجبازى كفار در
مقابل حق صريح را بيان مى كند، و مى فرمايد: انسان به خودش مغرور است ، وقتى شرى
بـه او مـى رسـد كـه از دفـعـش عـاجـز مـى مـانـد، از هـر خـيـرى مـاءيـوس گـشـتـه ،
مـتـوسـل بـه دعـاء و درخـواسـت و تـوجـه بـه پروردگارش مى شود. و اگر خيرى به او
برسد به آن خير مشغول و سرگرم مى شود، و دچار خودبينى و خودپسندى شده ، و همان
خير، هر حق و حقيقتى را از ياد او مى برد.
و معناى آيه اين است كه : انسان از طلب خير خسته نمى شود، هر چه را كه براى زندگيش
نافع ببيند در طلبش برمى خيزد، و اگر شرى به او برسد بيش از اندازه دچار نوميدى
و يـاس مـى گـردد، چون مى بيند اسبابى را كه به آنها تكيه داشت همه از كار افتاده . و
ايـن نـومـيـدى اش بـه بـيـانـى كـه خـواهـد آمـد مـنـافـات نـدارد بـا ايـنـكـه در هـمـيـن
حال به خدا اميد ببندد.
و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ...
بـا در نـظـر گـرفـتـن آيـه قـبـلى ، جـا داشـت بـفـرمـايـد (و ان ذاق خـيـرا
قال هذا لى ) و ليكن اينطور نفرمود، و به جاى (ذاق ) فرمود (اذقناه ) و به جاى
(خيرا) فرمود (رحمة منا) ، بدان جهت كه بفهماند خيرى كه چشيده رحمتى از ناحيه خدا
بـود، و خـدا آن خـيـر را بـه كـامـش ريخته ، و گرنه او خودش نمى توانست آن خير را به
سـوى خـود جـلب كـنـد، چـون مالك آن نيست . اگر مالكش بود هيچ وقت از او جدا نمى شد، و
گـرفـتـار (ضـراء) نـمى گشت . و به همين منظور جمله (و لئن اءذقناه ) را مقيد كرد
به جمله (من بعد ضراء مسته ) .
(ليـقـولن هذا لى ) - يعنى مى گويد: خود، مالك اين خير هستم ، و به همين جهت اختيار
آن را دارم كه هر كارى بخواهم با آن بكنم ، و هر جور كه بخواهم در آن تصرف نمايم
و احـدى حـق نـدارد مـرا از هيچ جهت از آن منع كند، و يا بر سر كارى از كارهايم از من حساب
بـكشد. و چون زبان حال انسان در چنين حالى اين است لذا دنبالش اضافه كرد: (و ما اظن
الساعة قائمة ) ، و من اصلا ايمانى به قيام قيامت كه روز حسابرسى است ندارم .
(و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) - يعنى و به فرض هم كه بازگشتى
بـه سـوى خـدا داشته باشم ، تازه نزد او مثوبتى حسنى و سرانجامى نيك خواهم داشت . و
اين زبان حال هم ناشى از عقيده اى است كه انسان خودپسند درباره خود دارد، يعنى خود را
داراى كـرامـت مـى دانـد، و مستحق خير مى پندارد، گويا مى گويد: آنچه از خير كه بدستم
آمـده (اگـر از نـاحـيه خودم بوده كه كسى حق حسابكشى از مرا ندارد)، و اگر از ناحيه خدا
بـوده ، پـس مـعـلوم مـى شـود مـن نـزد خـدا كـرامـت و احـتـرامـى دارم ، و هـمـيـن خـود
دليـل اسـت بـر ايـنـكه اگر قيامتى هم باشد، و به سوى پروردگارم برگردم ، نزد او
نيز سرانجامى نيك خواهم داشت .
بـنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: سوگند مى خورم بر اينكه اگر به انسان از ناحيه
خود رحمتى بچشانيم ، رحمتى كه از ناحيه ما است ، و او نه مالك آن است و نه استحقاقش را
دارد (براى اينكه من اين رحمت را بعد از ضرائى كه به او رسيده بود چشاندم ، و او بايد
بـفـهـمـد كـه مـالك و مـسـتـحـق آن خـيـر و رحـمـت نـيـسـت ، زيـرا اگـر بـود از
اول مى بود، و ديگر لحظه اى پيش دچار ضراء نمى شد) مى گويد: (هذا لى اين خير از
آن من است ) بدين جهت كه حال و روز سابقش را فراموش كرده .
و در جـمـله (هـذا لى ) اشـاره بـه خـود نعمت مى كند، نمى گويد اين رحمت از آن من است ،
چـون اگـر بـگـويـد اين رحمت ، در حقيقت اعتراف كرده به اينكه از ناحيه خداست ، بلكه از
روى تكبر و غرور مى گويد اين (از آن من است ) و احدى حق ندارد مرا از هر كارى كه با
آن مى كنم منع نمايد، و از من حساب بكشد، و من گمان نمى كنم قيامتى بپا شود، - و در آن
بـه حـسـاب اشـخـاص بـرسـنـد - و سـوگـنـد مـى خورم كه به فرض هم كه به سوى
پـروردگـارم برگردم ، و قيامت قيام كند، تازه نزد پروردگارم عاقبت خوبى دارم ، چون
من در درگاه او حرمتى دارم ، به شهادت آن نعمتها كه به من ارزانى داشت .
ايـن آيـه شـريـفـه نـظير آيه (ما اظن ان تبيد هذه ابدا و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت
الى ربـى لاجـدن خـيـرا مـنـهـا مـنقلبا) است ، كه راجع به داستان آن مردى است كه باغى
بزرگ داشت ، و شرحش تا اندازه اى در تفسير سوره كهف گذشت .
(فلننبئن الّذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ) - اين آيه شريفه تهديد و
وعيدى است به كفار.
و اذا انعمنا على الانسان اءعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض
كلمه (نا) از ماده (ناى ) است كه به معناى دور شدن است . و مراد از كلمه (جانب )
پـهلو است ، و ممكن است مراد از آن جهت و مكان باشد، پس اينكه فرمود: (و نآ بجانبه )
كـنـايـه اسـت از دور شـدن و خود را كنار كشيدن ، و اين هم كنايه است از تكبر و نخوت ، و
مـراد از (دعـاى عريض ) دعاى وسيع و طولانى است ، و اين خود كنايه است از استمرار و
اصرار دعا كننده در دعاى خود. و آيه شريفه در مقام مذمت انسان و توبيخ وى است به اينكه
وقتى خداى تعالى به او نعمتى مى دهد او از خدا روى مى گرداند، و تكبر مى كند. و چون
نعمتى را از او سلب مى كند، باز به ياد خدا مى افتد و به سويش روى مى آورد، و بطور
دايم دست به دعا برمى دارد، و در دعايش اصرار مى ورزد.
اعـــراض از قـــرآن حـــتـــى بـــا احـــتـــمـال ايـنـكـه از نـاحـيـه خـدا بـاشـد، بـرخـلاف
حـكـمعقل است
قـل رايـتـم ان كـان مـن عـنـد اللّه ثـم كـفـرتـم بـه مـن
اضل ممن هو فى شقاق بعيد
كـلمـه (اءرايـتـم ) (بـر خـلاف مـعـنـايى كه از ماده و هيئتش به نظر مى رسد) به معناى
(خبر دهيد مرا) مى باشد. و كلمه (شقاق ) و نيز كلمه (مشاقه ) به معناى خلاف و
مـخـالفـت اسـت . و كـلمـه (شـقـاق ) بـعـيـد بـه مـعـنـاى اخـتـلاف شـديـد اسـت كـه
قابل اتفاق نيست و جمله (ممن هو فى شقاق ) بعيد كنايه است از مشركين . و اگر نفرمود
(منكم از شما) با اينكه خطاب به مشركين بود، بلكه به جاى آن موصولى (من ) وصله
اى (هـو فـى شـقـاق بـعـيـد) را آورد، بـراى ايـن اسـت كـه صـله و
مـوصـول معناى صفت را مى دهد، و خواست تا به اين وسيله بر علت حكم - يعنى اينكه از
شـمـا گـمـراهـتر كسى نيست - دلالت كرده باشد، و بفهماند بدين جهت كسى گمراهتر از
شما نيست كه شما در شقاقى بعيد هستيد، بعيد از حق ، آن حقى كه ديگر مافوق ندارد.
در نـتـيـجـه مـفاد آيه اين است كه : قرآن شما را به سوى خدا مى خواند، و به بانك بلند
اعـلام مـى دارد كـه از نـاحـيـه خـداسـت ، پـس حـد اقـل ،
احـتـمـال ايـن را بـدهـيـد كـه در ادعـاى خـود راسـت مـى گـويـد، چـون هـمـيـن كـه ايـن
احـتـمـال عـقـلايـى را بـدهـيـد، كـافـى اسـت كـه بـه حـكـم
عـقـل نـظـر كـردن در امـر آن بـرايـتـان واجـب شـود، زيـرا
عـقـل دفـع ضـرر احتمالى را هم واجب مى داند، و چه ضررى خطرناكتر از هلاكتى ابدى كه
ايـن قـرآن شـمـا را از آن هـشـدار مـى دهـد؟ پـس بـه حـكـم
عقل ديگر معنا ندارد كه به كلى از آن اعراض كنيد.
سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ...
كلمه (آفاق ) جمع افق است كه به معناى ناحيه است . و كلمه (شهيد) به معناى شاهد
، و يـا بـه مـعـنـاى مـشـهـود اسـت ، و البته معناى دوم با سياق آيه مناسبتر است . و ضمير
(انـه ) به طورى كه از سياق برمى آيد به قرآن برمى گردد. آيه قبلى هم كه كفر
مشركين در قرآن را ذكر مى كرد مؤ يد آن است . و بنابراين ، پس آيه مورد بحث اين وعده را
مـى دهـد كـه خـداى سـبـحان به زودى آياتى در آفاق و در نفس خود بشر نشان مى دهد، تا
براى همه روشن گردد كه قرآن حق است .
ســـه احـــتـــمـــال دربـاره مـراد از (آيـات ) در آيـه (سنريهم آياتنا فى الافاق و
فىانفسهم ...)
و آيـاتـى كـه بـتـوانـد حـقـانيت قرآن را اثبات كند، آياتى از خود قرآن خواهد بود كه از
حـوادث و وعده هايى خبر مى دهد كه به زودى واقع خواهد شد، مانند آياتى كه خبر مى دهد
كـه بـه زودى خـداى سـبـحـان پـيـامبرش و مؤ منين را يارى مى كند، و زمين را در اختيار آنان
قرار داده ، دين آنان را بر تمامى اديان غلبه مى دهد و از مشركين قريش انتقام مى گيرد.
هـمـچـنان كه ديديم اينطور شد، نخست پيامبر خود را دستور داد تا از مكه به مدينه هجرت
كند، چون ديگر كارد به استخوان رسيده بود، و آن جناب و مؤ منين به وى در نهايت شدت
قـرار گـرفـتـه بـودنـد، نـه كـسـى مـافـوق خـود داشتند تا در زير سايه قدرت او ايمن
باشند، و نه در خانه خود مى توانستند درنگ كنند، و بعد از هجرت ، صناديد و بزرگان
قـريـش را در بـدر شـكـسـت داد، و مـدام امـر آن جـنـاب بـالا مـى گـرفـت تا آنكه مكه بدست
حـضـرتش فتح شد، و همه شبه جزيره عرب بفرمانش در آمد، و بعد از آن كه خود آن جناب
از دنـيا رفت ، بيشتر آبادى كره زمين به دست مسلمانان فتح گرديد، و خداى سبحان آيات
خـود را در آفاق و نواحى زمين به مشركين نشان داد، و هم آيات خود را در نفس مشركين نشان
داد، و همه آنان را در بدر به هلاكت رسانيد.
البـتـه ايـن حـوادث تـاريـخـى از اين جهت كه حوادثى تاريخى بودند آيت خدا بر حقانيت
قـرآن نـبـودنـد، بـلكـه از ايـن جـهـت آيـت بـودنـد كـه
قـبـل از ايـنـكـه واقـع شـونـد قرآن كريم از وقوع آنها خبر داده بود، و درست همانطور كه
قرآن خبر داده بود واقع شد.
احـتـمـال هـم دارد مراد از (آيات ) و روشن شدن حق به وسيله آن آيات ، آن مطلبى باشد
كه از آيات ديگر استفاده مى شود، و آن اينكه خداى تعالى به زودى دين خود را به تمام
معناى كلمه ظاهر، و بر همه اديان غالب مى سازد، به طورى كه ديگر در روى زمين غير از
خـداى يـگـانـه هـيـچ چيزى پرستش نشود، و هماى سعادت بر سر تمامى افراد نوع بشر
بال بگستراند كه رسيدن چنين روزى غايت و هدف از خلقت بشر بود.
و مـا اگـر به خاطر داشته باشيد اين معنا را از آيه شريفه (وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و
عـمـلوا الصـالحـات ليـسـتـخلفنهم فى الاءرض ) ، و آياتى ديگر استفاده كرديم ، و با
دليل عقلى هم تاءييدش نموديم .
و فـرقـى كـه بـيـن ايـن وجـه بـا وجـه قـبـلى اسـت ، ايـن اسـت كـه بـنـا بـر وجـه
اول روى سخن در آيه مورد بحث تنها به مشركين مكه و پيروان ايشان است . و بنا بر وجه
دوم بـه عـموم مشركين امت است ، ولى به هر حال خطاب در آن عمومى و اجتماعى است ، و ممكن
هم هست بين هر دو وجه جمع كرد.
احـتـمـال هـم دارد مراد آن حالتى باشد كه انسان در لحظات آخر عمر پيدا مى كند، كه همه
پندارهايش نقش بر آب شده ، و ادعاءهايى كه داشت از بين رفته ، و ديگر دستش از همه جا
بـريـده ، بـه غـيـر از خـداى عـزّوجـلّ چـيـزى بـرايـش نـمـانـده اسـت ، مـؤ يـد ايـن مـعـنـا
ذيـل آيـه و آيـه بـعـد از آن اسـت . و بنابراين ، احتمال ضمير در (انه الحق ) به خداى
سبحان برمى گردد.
البـتـه مـفـسـريـن در مـعـنـاى آيـه اقـوالى ديـگـر دارنـد كـه از
نقل آنها صرفنظر كرديم .
اءو لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد
فـاعـل (لم يكف ) جمله (بربك ) است ، چون حرف با در آن زايد، است ، و جمله (انه
عـلى كـل شى ء شهيد) بدل از فاعل است ، و استفهام در جمله استفهام انكارى است ، و معناى
جـمـله اين است كه : آيا براى روشن شدن حق كافى نيست كه پروردگار تو مشهود بر هر
چـيـز اسـت ؟ آرى كافى است براى اينكه هيچ موجودى نيست مگر آنكه از جميع جهاتش محتاج
بـه خـدا و وابـسـتـه بـه او اسـت ، و او قـائم بـر آن و قـاهـر و مافوق آن است ، پس خداى
تعالى براى هر چيزى مشهود و معلوم است ، هر چند كه بعضى او را نشناسند.
و اتـصـال جـمـله مـورد بـحـث به جمله (سنريهم ...) بنا بر وجه سوم از وجوه گذشته
روشن است ، ولى بنا بر دو وجه اول وجه اتصالش خيلى روشن نيست ، و شايد اين باشد
كه مشركين اگر به قرآن كفر ورزيدند، براى اين بود كه به توحيد دعوت مى كرده ، و
بـه هـمـيـن جـهـت در صـدر آيـه شريفه كه استدلال مى كرد بر حقانيت قرآن ، ناگهان به
حـقـانـيـت دعـوتـش مـنـتـقـل شـده ، و بـدون ايـنـكـه واسـطـه اى قـرار دهـد در
ذيل آيه مستقيما به استدلال بر آن پرداخته .
گـويا فرموده : به زودى آيات خود را به ايشان مى نمايانيم تا برايشان روشن گردد
كـه قرآن حق است ، و در نتيجه از اين راه برايشان محقق شود كه پروردگار تو يكى است
و شريك ندارد،
آنـگـاه فرموده : نه ، اين راه ، راه دورى است ، و در اين ميان راهى نزديك تر هست ، و آن اين
است كه بگوييم : (آيا براى ايشان كافى نيست كه پروردگار تو معلوم براى هر چيز
است ) ؟
الا انهم فى مرية من لقاء ربهم ...
آنـچـه از سياق استفاده مى شود اين است كه در آيه شريفه هشدار مى دهد به اينكه مشركين
از اجـتـمـاع بر وحدانيت خداى تعالى از اين طريق كه او شهيد بر هر چيز است استفاده نمى
كـنـنـد، بـا ايـنـكـه ايـن طـريـق روشـنـتـريـن بـرهـان بـر مـسـاءله توحيد است ، اگر كسى
تـعـقـل كند. و اين بدان جهت است كه دلهايشان درباره مساءله معاد و لقاى خدا دچار بيمارى
شـك و ريـب اسـت ، و بـدين جهت است كه نمى توانند بفهمند خداى تعالى شهيد بر هر چيز
است ، و او و صفات و افعالش محجوب از هيچ يك از مخلوقات خود نيست .
آنـگاه هشدار مى دهد به اينكه (الا انه بكل شى ء محيط) تا به وسيله آن اين شك و ريب
از دلهايشان برطرف و ريشه كن شود، و آن هشدار عبارت است از اينكه : خداى تعالى به
هر چيزى احاطه دارد، البته نه احاطه اى كه ما به چيزى داريم ، بلكه احاطه اى كه لايق
بـه سـاحت قدس و كبريايى او باشد، پس هيچ مكان و مكينى از خدا خالى نيست ، و هيچ چيز
از نظر او پنهان نيست ، و داخل در هيچ چيزى هم نيست .
مـفـسـرين در معناى اين آيه اقوالى دارند، كه اگر به آنها مراجعه كنى قطعا تعجب خواهى
كرد.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) 615
در الدر المـنـثور است كه ابن عساكر از عكرمة روايت كرده كه در تفسير آيه (افمن يلقى
فى النار خير ام من ياتى امنا يوم القيامة ) گفته است : اين آيه شريفه درباره عمار بن
ياسر (رضوان اللّه عليه ) و ابى جهل نازل شده .
مـؤ لف : و نـيز الدر المنثور اين روايت را از تعدادى از كتب از بشر بن تميم روايت كرده .
ابـن مـردويـه هـم از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده كه : گفت منظور از افمن يلقى فى النار ابى
جـهل بن هشام ، و منظور از (امن ياتى آمنا يوم القيامة ) ابو بكر صديق است . ولى همه
اين روايات از باب تطبيق است .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده ،
كـه در مـعـنـاى آيـه (ان الّذيـن كـفـروا بـالذكر لما جاءهم ) فرموده : يعنى قرآن . و در
ذيل جمله (لا ياتيه الباطل من بين يديه ) فرموده : يعنى نه از راه تورات باطلى به
قرآن راه مى يابد، و نه از طريق انجيل و زبور، (و لا من خلفه ) يعنى و نه بعد از آن
كـتـابـى پـيـدا مـى شـود كـه آن را بـاطـل كـنـد. و در مـجـمـع البـيـان در
ذيـل هـمـيـن آيـه گـفـتـه اسـت : در مـعـنـاى آن اقـوالى اسـت . تـا آنـجـا كـه مـى گـويـد:
قـول سـوم ايـن اسـت كـه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: در خبرهايى كه قرآن از گذشته
داده باطلى نيست ، و در خبرهايى هم كه از آينده داده باطلى نيست ، بلكه اخبار قرآن همه اش
مـطـابـق با واقع است ، و اين معنا از حضرت ابى جعفر باقر و امام صادق (عليه السلام )
نـيـز روايـت شـده . و در تـفـسير قمى در ذيل آيه (اعجمى و عربى ) فرموده : اگر اين
قـرآن اعجمى بود مى گفتند: چطور ما آن را بياموزيم ، در حالى كه زبان ما عربى است ،
و چـرا آن را عـربـى نـيـاوردى ، لذا خـداى تـعـالى خـواسـت آن را بـه زبـان ايـشـان
نـازل كـنـد، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (و مـا ارسـلنـا مـن
رسول الا بلسان قومه هيچ رسولى نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش ) .
و در روضـه كـافى به سند خود از طيار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در
ذيل آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) فرموده :
منظور فرو رفتن در زمين ، و مسخ شدن ، و هدف سنگهاى آسمانى قرار گرفتن است . راوى
مـى گـويـد: پـرسـيـدم (حـتـى يتبين لهم ) يعنى چه ؟ فرمود: اين را فعلا رها كن ، اين
مربوط به قيام قائم است .
و در ارشـاد مـفـيـد از عـلى بـن ابـى حـمزه ، از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام )
روايـت آورده كـه در ذيـل آيـه شريفه بالا فرمود: منظور فتنه هايى است كه در آفاق زمين
رخ مى دهد و مسخى كه دشمنان حق را نابود مى كند.
و در روضـه كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده
كـه فـرمود: آيت در انفس ، مسخ ، و آيت در آفاق ناسازگارى روزگار است تا قدرت خداى
عـزّوجـلّ را هـم در نفس خود ببينند و هم در آفاق . عرضه داشتم : (حتى يتبين لهم انه الحق
) چـه مـعـنـا دارد؟ فـرمـود: منظور خروج قائم است ، چون آن حقى كه نزد خدا است و روزى
براى خلق هويدا مى شود و خلق او را مى بينند، همان قائم (عليه السلام ) است .
و الحمد لله رب العالمين