صفحه بعد فهرست صفحه قبل

نافع نظرى به ابى جعفر (عليه السلام ) انداخت در حالى كه در ركن بيت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت يا اميرالمؤ منين ! اين كيست كه اينقدر مردم اطرافش را گرفته اند؟ گفت : اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن على است ، نافع گفت شاهد باش ‍ كه مى روم و از مسائلى پرسش مى كنم كه در جواب عاجز بماند، سؤ الاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر و يا وصى پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد، گفت برو و سعى كن سؤ الاتى را مطرح كنى تا شرمنده اش سازى .
نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده رو به ابى جعفر كرد و گفت : اى محمد بن على من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آنها را ياد گرفته ام اينك آمده ام تا از تو سؤ الاتى كنم كه جواب آنها را جز پيغمبران و يا اوصياى آنان نمى دانند، راوى مى گويد امام ابى جعفر (عليه السلام ) سرش را بلند كرد و فرمود بپرس هر چه را كه مى خواهى .
نافع گفت به من بگو ببينم بين عيسى (عليه السلام ) و خاتم الانبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود نظريه خودم را بگويم يا راى ترا؟ عرض ‍ كرد هر دو را، فرمود بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده ، گفت : بگو ببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: (و سئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهة يعبدون ) چيست ؟ و با اينكه بين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و پيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است اين سؤ ال را از كدام پيغمبر بكند؟.
حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود: (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا) و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا اذان و اقامه را دوتا دوتا بگويد، و او در اذانش گفت حىّ على خير العمل آنگاه به انبياء نماز گزارد.
و چون از نماز فارغ شد رو به ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مى دهيد
(عقايد دينى شما چيست ؟) و چه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند ما شهادت مى دهيم به اينكه معبودى نيست جز خداى تعالى و او را شريكى نيست و نيز شهادت مى دهيم بر اينكه تو رسول خدائى بر اين معنا از ما عهد و ميثاقها گرفته اند، نافع گفت درست فرمودى اى ابا جعفر.
و در علل به سند خود از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت من از حضرت زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) در باره خداى عزوجل پرسيدم كه آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: (تعالى اللّه عن ذلك : خدا بزرگتر از اين است ) عرض كردم اگر خداوند به مكان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است ؟ فرمود: نه اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت و واقعيت آسمانها و آنچه در آنها (از عجائب صنع و بدايع خلقت ) است را به او نشان دهد.
پرسيدم پس اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (ثّم دنا فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنى چه معنا دارد؟ و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نماند؟) فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به حجابهاى نورى نزديك شد و در آنجا ملكوت آسمانها را مشاهده كرد، آنگاه تدلى (نزديكى ) نموده و از طرف پائين ملكوت زمين را نگريست تا آنجا كه پنداشت نزديكيهاى زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نبود خلاصه جمله (قاب قوسين او ادنى ) ناظر به فاصله آنجناب با زمين است .

حديثى از امام باقر (ع ) درباره معراج پيامبر (ص ) و شرح كلماتى از آن

و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت : من در مسجد الحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود: (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى ) سه بار اين آيه را تكرار كرد، آنگاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند خداوند رسول خود را از مسجد الحرام به بيت المقدس برد، فرمود اينطور نيست كه آنان مى گويند ليكن از اينجا به اينجا سيرش دادند و با دست اشاره به آسمان كرد و فرمود ما بين آن دو حرم است .
پرسيد آيا در چنين جائى مرا تنها مى گذارى ؟ گفت تو پيش برو كه به خدا سوگند به جائى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدانجا نرسيده و نخواهد رسيد اينجا بود كه پروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود، پرسيدم فدايت شوم سبحه چيست ؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كرد و سه نوبت گفت (جلال ربّى جلال ربّى ) آنگاه خطاب شد كه اى محمد، گفت لبيك يا رب ، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت : خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آنچه كه تو به من آموختى .
رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آنرا در ميان دو كتفم احساس كردم ، آنگاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد مگر آنكه پاسخ آن را دانستم ، در پايان پرسيد اى محمد! سكان آسمانها در چه چيز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم در درجات و كفارات و حسنات .
فرمود: اى محمد نبوتت بپايان رسيد، و خوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى ؟ عرض كردم : پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى را مطيع تر از على براى خود نيافتم ، فرمود: اى محمد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست ، عرض كردم : پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت بخودم علاقمندتر از على نيافتم ، فرمود: و همچنين نسبت به من ، پس اى محمد! او را بشارت بده به اينكه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام ، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، علاوه بر اين ، من او را به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام .
عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من وصاحب و وزير و وارث من است ، فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام ، چهار چيز را كه گره آنها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.
مؤ لف : اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (از اينجا به اينجا سيرش دادند) مقصود اين است كه آنجناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (و ما بين كعبه و بيت المعمور حرم است )
نه اينكه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصى رفته است ، چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى همان بيت المقدس است ، نه اينكه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آنجا هم گذشته به بيت المعمور كه در آسمانها است برده شده .
و اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (اينجا بود كه پروردگار خود را ديدم ) معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنانكه در پاره اى از روايات قبلى خود آنحضرت تصريح به آن كرده بود، رواياتى هم كه رويت را به رويت قلبى تفسير مى كند مؤ يد اين معنا است .
و اينكه فرمود: (تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود) معنايش اين است كه در نزد يكى به خدا به جائى رسيد كه ميان خدا و پيامبر جز جلال او فاصله اى نماند.
و اينكه فرمود: (خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت ...) كنايه است از رحمت الهى ، و حاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه او به قلبم وارد شد كه هر شك و ريبى را از ميان برد.

روايتى درباره معراج پيامبر (ص ) از طريقاهل سنت و نقد و بررسى مضامين آن

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم و ابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد و دراز، و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم و داخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم .
آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفى شراب و ظرفى شير برايم آورد، من شير را انتخاب كردم جبرئيل گفت ، فطرت را اختيار كردى ، آنگاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آنجا اجازه ورود خواست ، پرسيدند تو كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند همراهت كيست ؟ گفت : محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، پرسيدند مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.
آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آنجا نيز جبرئيل اذن ورود خواست ، پرسيدند: تو كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تو است ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتند و برايم دعاى خير كردند.
سپس به آسمان سوم برده شديم در آنجا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند: تو كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: همراهت كيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبائى داشت مرحبا گفت و برايم دعاى خير نمود.
آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم ، جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند كيستى ؟ گفت جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تو است ؟ گفت محمد است ، پرسيدند مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، آنگاه ما را راه دادند وارد شديم و من به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.
آنگاه به آسمان پنجم رفتيم ، و جبرئيل اجازه ورود خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ، و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايم دعاى خير كرد.
سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آنجا نيز جبرئيل اجازه خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: به همراه تو كيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم و من موسى را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.
پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست ، پرسيدند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، گفتند آن كيست ؟ گفت محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده ؟ گفت آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند و ديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هر روز يك عده اى ديگر او را ديدار مى كردند.
از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم ، برگ درخت سدر را در آنجا ديدم كه مانند گوش فيل بود و ميوه اش همچون كوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغيير كرد، در نتيجه احدى از خلق خدا قادر نيست كه زيبائى آن را توصيف كند، آنجا بود كه خداوند به من وحى كرد آنچه را كه كرد، و پنجاه نماز بر من واجب كرد تا در هر شبانّه روز به جاى آورم ، پس فرود آمدم تا به موسى رسيدم ، او پرسيد: خدا چه چيز بر امت تو واجب كرد؟ گفتم پنجاه نماز گفت برگرد نزد پروردگارت ، چرا كه امت تو طاقت اين مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دست آوردم .
من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف داده شد، گفت : امتت طاقت اين را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن ، مى فرمايد من همچنان برمى گشتم و تخفيف مى گرفتم تا آنكه خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسيد به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد يك حسنه به حسابش مى نويسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر كسى تصميم گرفت گناهى را مرتكب شود اما به آن گناه دست نيازيد چيزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتكب شد يك سيئه برايش ‍ حساب مى شود، اينجا بود كه به سوى موسى برگشته و جريان را برايش گفتم ، باز موسى گفت كه نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير، گفتم : نه آنقدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مى كشم .
مؤ لف : اين روايت از انس به طرق مختلفى نقل شده ، از آن جمله طريق بخارى و مسلم و ابن جرير و ابن مردويه است كه از طريق شريك بن عبد اللّه بن ابى نمر از انس روايت كرده و روايتش چنين است كه گفت : شبى كه رسول خدا را از مسجد كعبه به معراج بردند سه نفر قبل از اينكه به آنجناب وحى بيايد نزد او آمدند در حاليكه آنجناب در مسجد الحرام خوابى ده بود يكى از آن سه نفر از بقيه پرسيد كداميك از ايشان است ؟ وسطى گفت : بهتراز همه او است ، ديگرى گفت بگيريد بهتر از همه را، و اين جريان در آن شب زياد ادامه نيافت و از نظر آنجناب ناپديد شدند تا آنكه در شبى ديگر آمدند در حالى كه ديدگان آنجناب بسته بود ولى دلش بيدار بود و مى ديد (البته اين اختصاص به آن شب و به آنحضرت ندارد اصولا انبياء چنين هستند كه ديدگانشان بسته مى شود و ليكن دلهايشان بيدار است و مى بيند) هيچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند و از ميان آنان جبرئيل جلو آمد و بين گلو تا آخر سينه آنجناب را شكافته و قسمت سينه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا اينكه اندرونش پاكيزه گشت ، آنگاه طشتى طلائى پر از ايمان و حكمت آورده و سينه و رگهاى گردنش را از آن پر كرد آنگاه ، روى هم گذاشته (بهبودش بخشيد) و سپس به آسمان دنيايش ‍ عروج داد. (راوى حديث را طبق حديث قبلى ادامه مى دهد).
مساءله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت ، بيان يك حالت مثالى است كه آنجناب مشاهده كرده نه اينكه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و همچنانكه بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى بنام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دل آنجناب از ايمان و حكمت ، خود قرينه اى است بر اينكه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده .
اخبار معراج از اينگونه مشاهدات مثالى و تمثيل هاى روحى پر است و اين معنا در عده اى از اخبار معراجيه كه از طرق عامه نقل شده ديده مى شود، و پر واضح است كه هيچ اشكالى هم ندارد.
ظاهر اين روايت اين است كه معراج پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قبل از بعثت بوده كه هنوز وحى به او نازل نشده بود ديگر اينكه از آن بر مى آيد كه اين پيشامد در خواب بوده نه در بيدارى . اما اينكه قبل از بعثت بوده باشد احتمالى است كه معظم روايات وارده در معراج كه شايد از حد شمارش هم بيرون باشد آن را رد مى كند و علماى اين بحث نيز همه اتفاق نظر دارند بر اينكه معراج بعد از بعثت بوده .
علاوه بر اين ، خود حديث هم با اين احتمال سازگار نيست ، و آنرا دفع مى كند زيرا در آن آمده است كه در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفيف ، به راهنمائى موسى ، پنج نماز واجب شده است ، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنائى دارد؟ پس ‍ ناگزير بايد صدر حديث را كه داشت قبل از آنكه به آنجناب وحى مى آمد نزد او آمدند بر اين حمل كنيم كه ملائكه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آنگاه شب بعد كه آنحضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.
و در روايات ما اماميه آمده است كه آن عده كه در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابيده بودند عبارت بودند از حمزه بن عبد المطلب و جعفر و على دو فرزند ابيطالب .
اما اينكه اين واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممكن است . - البته بعيد است - بگوئيم كه مساءله شكافتن سينه و شستشوى اندرون آنحضرت در خواب بوده ولى پس از آن بيدارش كرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف اين است كه ظهور اين روايت در اينكه تمامى جريانات معراج ، در خواب واقع شده بيشتر است ، و روايات بعدى هم دلالت بر آن دارد.

رد رواياتى كه بنابر آنها معراج جسمانى نبوده و در عالم رؤ يا صورت گرفته است

از آن جمله روايتى است كه در الدر المنثور آمده و آن اين است كه ابن اسحاق و ابن جرير از معاويه بن ابى سفيان روايت كرده اند كه هر وقت در باره مساءله معراج رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از معاويه پرسش مى شد در جواب مى گفت : (رؤ ياى صادقه از پيش خدا بود) .
مؤ لف : ولى ظاهر آيه كريمه كه مى فرمايد (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام تا جمله : لنريه من آياتنا) اين احتمال و اين گفته معاويه را رد مى كند و هم چنين آيات اول سوره نجم . - مثلا در آن آيات اين جمله است كه : (ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آيات ربهّ الكبرى ) چشم منحرف نشد و خطا نكرد او بزرگترين آيات پروردگار خود را ديد. علاوه بر اين كه آيه در مقام منت نهادن است ، در عين حال ثناى بر خداى سبحان نيز هست كه چنين پيشامد بى سابقه را پيش آورده و چنين قدرت نمائى عجيبى را انجام داده ، و پر واضح است كه مساءله (قدرت نمائى ) با (خواب ديدن ) به هيچوجه سازگار نيست ، خلاصه خواب ديدن پيغمبر بى سابقه و قدرت نمائى نيست چون خواب را همه كس چه صالح و چه طالح مى بيند و چه بسا فاسق و فاجر خوابهائى مى بينند كه بسيار عجيب تر است از خوابهائى كه يك مؤ من متقى مى بيند.
و اصلا خواب در نظر عامه مردم بيش از يك نوع تخيل چيز ديگرى نيست كه عامه آن را دليل بر قدرت يا سلطنت بدانند منتهى اثرى كه دارد اين است كه با ديدن آن تفالى بزنند و اميدوار خيرى شوند و يا با ديدن آن تطيرى بزنند و احتمال پيشامد ناگوارى را بدهند.
و نيز در همان كتاب است كه ابى اسحاق و ابن جرير از عايشه روايت كرده اند كه گفت : من بدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از بسترم غايب نديدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد.
مؤ لف : همان اشكالى كه به روايت قبلى وارد بود بر اين روايت نيز وارد است . علاوه بر اين در سقوط اين روايت از درجه اعتبار، همين بس كه تمام راويان حديث و تاريخ نويسان اتفاق كلمه دارند بر اينكه معراج قبل از هجرت به مدينه واقع شده ، و ازدواج رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با عايشه بعد از هجرت و در مدينه اتفاق افتاده آنهم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راويان در اين مطلب اختلاف نكرده اند.
خود آيه نيز صريح است در اينكه معراج آنجناب از مكه و مسجد الحرام بوده .
و نيز در همان كتاب است كه ترمذى (وى روايت را حسن دانسته ) و طبرانى و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: من ابراهيم را در شب معراج ديدم به من گفت : اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ايشان بگو كه زمين بهشت ، زمين پاكيزه و قابل كشت و زرع و آب آن گواراست ، و همه آن دشت هموار است و نهالهائى كه مى توانيد بفرستيد كلمه سبحان اللّه والحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر و كلمه لا حول و لا قوّة الا باللّه است .

پيامبر (ص ) از حضرت فاطمه (س ) بوى بهشت استشمام مى كند

و نيز در همان كتابست كه طبرانى از عايشه روايت كرده كه گفت : رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيد برگ تر و خوش ميوه تر از آن نديده بودم يك دانه از ميوه هاى آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه اى شد در صلب من ، وقتى به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اينك هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بويم .
و در تفسير قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبيده از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بسيار فاطمه را مى بوسيد، اين كار براى عايشه خوشايند نبود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اى عايشه ! وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزديك درخت طوبى برد و از ميوه هايش به من داد و من خوردم ، خداوند همان ميوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمين هبوط نمودم با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اينك هيچ وقت او را نمى بوسم مگر آنكه بوى درخت طوبى را از او استشمام مى كنم .
و در الدر المنثور است كه طبرانى در كتاب اوسط از ابن عمر روايت كرده كه وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به معراج بردند خداوند به او وحى كرد كه بايد اذان بگويد چون نازل شد (به جبرئيل رسيد) جبرئيل اذان را به او ياد داد.
و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه اذان را در شب معراج تعليم رسول خدا كردند، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند.

شرح و تفضيل اولين نماز پيامبر در شب معراج از زبان مبارك امام كاظم (ع )

و در كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت :
من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراى يك ركوع و دو سجده شد؟ و با اينكه سجده دوتا است چرا دو ركعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال كه اين مطلب را سؤ ال كردى حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمى ، اولين نمازى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بجا آورد نمازى بود كه در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عزوجل خواند.
و شرحش چنين است كه وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آنجناب به پاى عرش الهى رسيد به او خطاب شد اى محمد ! به چشمه صاد نزديك شو و محل هاى سجده خود را بشوى و پاكيزه كن و براى پروردگارت نماز بخوان ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بدانجا كه خدايش دستور داده بود نزديك شده و وضو گرفت ، وضوئى طولانى و سير، آنگاه در برابر پروردگار جبار تبارك و تعالى به ايستاد. خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح كند، او نيز (با گفتن اللّه اكبر) نماز را شروع كرد. دستور رسيد اى محمد! بخوان : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين تا آخر سوره ، او چنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگويد بسم اللّه الرّحمن الرّحيم قل هو اللّه احد اللّه الصمد، در اينجا خداى تعالى از تلقين بقيه سوره باز ايستاد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت : قل هو اللّه احد اللّه الصمد. آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگويد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد، باز خداى تعالى از تلقين بقيه باز ايستاد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خودش پس از اتمام سوره گفت كذلك اللّه ربّى ، كذلك اللّه ربّى .
بعد از آنكه رسول خدا اين را بگفت خداى تعالى دستورش داد كه براى پروردگارش ركوع كند رسول خدا ركوع كرد و دستور داده شد در حال ركوع بگويد (سبحان ربّى العظيم و بحمده ) رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت ، دستور آمد سر از ركوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ايستاد دستور آمد كه اى محمد! سجده كن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو (سبحان ربّى الاعلى و بحمده ) او اين ذكر را هم سه بار تكرار كرد. دستور رسيد بنشيند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذكر گشته بى اختيار و بدون اينكه دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار تسبيح گفت ، خداى تعالى دستور داد برخيزد آنجناب تمام قامت برخاست ، و در برخاستن آن جلالتى كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد.
خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همانطور كه در ركعت اول خواندى ، آنجناب انجام داده بعد از آنكه يكباره سجده كرد نشست باز متذكر جلال پروردگار تبارك و تعالى گشته بى اختيار به سجده افتاد بدون اينكه دستور داشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار، خداوند ترا ثابت قدم كند و گواهى ده كه معبودى نيست به غير از خدا، و اينكه محمد فرستاده خداست و قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را زنده مى كند و بگو (اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد كما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد اللّهمّ تقبّل شفاعته فى امّته و ارفع درجته ) رسول خدا همه اينها را گفت .
خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب ) سر بزير افكند و گفت (السلام عليك ) پس خداى جبّار جل جلاله جوابش داد و گفت : (و عليك السلام يا محمد) به نعمت من نيرو بر طاعتم يافتى و به عصمتم . ترا پيغمبر و حبيب خود كردم .
امام ابوالحسن (عليه السلام ) سپس فرمود نمازى كه خداى تعالى دستور داد دو ركعت بود و دو سجده داشت و او همانطور كه برايت گفتم در هر ركعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى اختيار به تكرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب كرد.
پرسيدم فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا ماءمور شد از آن غسل كند چه بود؟ فرمود: چشمه ايست كه از يكى از اركان عرش ‍ مى جوشد و آن را آب حيات مى گويند و همان است كه خداى تعالى در قرآن از آن ياد كرده و فرموده (ص و القرآن ذى الذّكر) و خلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه وضو بگيرد و قرائت كند و نماز بخواند.
مؤ لف : در اين معنا روايت ديگرى نيز هست .

روايتى كه مى گويد معراج دو مرتبه صورت گرفته است

در كافى به سند خود از على بن حمزه روايت كرده كه گفت در حضور حضرت صادق (عليه السلام ) بودم كه ابو بصير از آنجناب پرسيد: فدايت شوم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود دو نوبت جبرئيل او را در موقعى برد و به او گفت : اينجا باش كه در جائى قرار گرفته اى كه تاكنون نه فرشته اى بدان راه يافته و نه پيغمبرى ، اينجاست كه پروردگارت صلات مى گزارد. پرسيد چگونه صلات مى گزارد؟ گفت : مى گويد: (سبوح قدوس ) منم پروردگار ملائكه و روح ، رحمتم از غضبم پيشى گرفته است رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت : (عفوك عفوك ) .
فرمود: در آنحال نزديكيش به پروردگار همانقدر بوده است كه قرآن در باره اش فرموده : (قاب قوسين اوادنى ) ابوبصير به آنجناب عرض كرد (قاب قوسين اوادنى ) يعنى چه ؟ فرمود: ما بين دستگيره كمان تا سر كمان سپس فرمود: ميان آن دو حجابى است داراى تلالو و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از دريچه اى به قدر سوراخ سوزن عظميى را كه جز خدا نمى داند مشاهده نمود....
مؤ لف : آيات سوره نجم هم مؤ يد اين روايت است كه مى گويد معراج دو بار اتفاق افتاد: (صلواتى ) هم كه در اين روايت بود ظاهرا بايد درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى ميل و انعطاف است . و ميل و انعطاف از خداى سبحان (بطورى كه گفته شد) (رحمت ) و از عبد (دعا) است . گفتارى هم كه جبرئيل از خداى تعالى در صلواتش نقل كرد كه مى فرمايد: (رحمت من از غضبم پيشى گرفته ) خود مؤ يد اين معنا است . و نيز به همين جهت بود كه جبرئيل آن جناب را در آن موقف نگاهداشت موقفى كه خود او گفت هيچ فرشته و پيغمبرى بدانجا راه نيافته است ، و لازمه اين وصفى كه براى آنموقف كرده اين است كه موقف مذكور و اسطه اى ميان خلق و خالق و آخرين حدى از كمال بوده كه ممكن است يك انسان بدانجا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است كه رحمت الهى در آن ظهور كرده ، و از آنجا به مادون و پائين تر افاضه مى شود، و به همين جهت در آنجا باز داشته شد كه رحمت خداى را (بخود و بمادون خود) ببيند.

خلاصه آنچه از روايات اسراء و معراج استفاده مى شود در مجمع البيان طبرسى

و در مجمع البيان خلاصه آنچه را كه از روايات استفاده مى شود چنين آورده است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: جبرئيل در موقعى كه من در مكه بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخيز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و ديدم كه ميكائيل و اسرافيل نيز با او آمده اند. جبرئيل براق را - كه حيوانى بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و يالى چون يال اسب و پاهائى چون پاهاى شتر داشت - حاضر كرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت رانهايش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود كه چشمش كار مى كرد جبرئيل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و براه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم .
آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اينجا كه وقتى به بيت المقدس رسيدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزه به من بشارت دادند و احترام كردند و من در آنجا به نماز ايستادم .
و در بعضى از روايات اين باب آمده است كه ابراهيم هم در ميان خيل انبياء مرا بشارت داد، آنگاه از وصف موسى و عيسى گفت و فرمود: سپس جبرئيل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آنجا نشانيد كه ناگهان نردبان و معراجى ديدم كه هرگز به زيبائى و جمال آن نديده بودم .
پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملكوتش را ديدم ، ملائكه آنجا به من سلام كردند آنگاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد در آنجا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ملاقات كردم سپس ، به آسمان سوم عروجم داد در آنجا يوسف را ديدم ، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آنجا ادريس را ديدم به آسمان پنجم برد در آنجا هارون را ديدم به آسمان ششم بالا برد در آنجا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى ديدم و در حديث ابو هريره آمده است كه در آسمان ششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم .
آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى علّيين رفتيم و اعلى عليين را وصف نموده و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت و دوزخ را ديدم و عرش سدرة المنتهى را نظاره كردم و سپس به مكه بازگشتم .
همينكه صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم ابوجهل و مشركين مرا تكذيب كردند مطعم بن عدى گفت : تو چنين مى پندارى كه در يك شب دو ماه راه را پيموده اى من شهادت مى دهم بر اينكه تو از دروغگويانى .
راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند بگو ببينم در اين سفر چه چيرها ديدى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شترى گم كرده دنبالش مى گشتند و در كاروانشان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشيدم و روى ظرف را پوشاندم ، شما مى توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را در قدح ديدند يا نه . قريش گفتند: اين يك نشانه ، سپس فرمود به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شتر فلانى فرار كرده و دستش شكسته بود شما از ايشان بپرسيد، گفتند: اين دو نشانه ، آنگاه پرسيدند از كاروان ما چه خبر دارى ؟ فرمود كاروان شما را در تنعيم ديدم ، آنگاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پيشاپيش كاروان شترى خاكسترى رنگ در حركت بود كه دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشيد پيدايشان مى شود گفتند اين هم نشانه اى ديگر.
در تفسير عياشى از هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن شب كه به معراج رفت هم نماز عشاء را در مكه خواند و هم نماز صبح را.
مؤ لف : و در پاره اى از اخبار آمده كه آن جناب نماز مغرب را در مسجد الحرام خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و ميان اين دو روايت منافاتى نيست ، همچنانكه ميان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نيست ، چرا كه نماز قبل از معراج واجب شده بود، و ليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشده بود.
باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه آنجناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، همچنانكه در سوره علق كه اولين سوره است فرموده : (ارايت الّذى ينهى عبدا اذا صلّى - هيچ يادت هست آن كسى را كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند) رواياتى هم آمده كه آنجناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على (عليه السلام ) و خديجه نماز مى خواند.

دو روايت درباره نحوه تعيين ركعات نماز

و در كافى از عامرى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) معراج رفت در مراجعت ده ركعت نماز بجا آورد هر دو ركعت به يك سلام ، و چون حسن و حسين (عليهماالسلام ) متولد شدند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چيزى اضافه نكرد براى اين بود كه در هنگام فجر ملائكه شب مى رفتند و ملائكه روز مى آمدند.
و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همه را دو ركعتى كرد مگر مغرب را كه از آن چيزى كم نكرد در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد. و احكام سهو هم تنها مربوط به ركعت هايى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه كرد و اگر كسى در اصل واجب يعنى در دو ركعت اول شك كند بايد نماز را از سر بگيرد.
مرحوم صدوق در كتاب فقيه به سند خود از سعيد بن مسيب روايت كرده كه : (وى از على بن الحسين (عليهماالسلام ) پرسيده است ، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟
فرمود: در مدينه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن ، كه خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هفت ركعت به آن اضافه كرد، دو ركعت در نماز ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو ركعتى كه در مكه واجب شده بود باقى گذارد...) .

درجه رفيع آرايشگر خانواده فرعون نزد خدا

و در الدر المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى (در كتاب دلائل ) به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بوئى پاكيزه از پيش رويم گذشت به جبرئيل گفتم اين بوى خوش از كجا است ؟ گفت : بوى مشاطه و آرايشگر خانواده فرعون بود، چرا كه او روزى مشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و گفت : بسم اللّه . دختر فرعون گفت مقصودت نام پدر من است ؟ گفت : خير، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسيد مگر تو غير از پدر من پروردگار ديگرى دارى ؟ گفت : آرى . پرسيد به پدرم بگويم ؟ گفت : بگو!.
دختر فرعون نزد پدرش رفته و جريان را براى او نقل كرد. فرعون آرايشگر و دخترش را احضار كرد و پرسيد آيا غير از من پروردگار ديگرى دارى ؟ گفت : آرى پروردگار من و تو خدايى است كه در آسمانها است ، فرعون دستور داد مجسمه گاوى كه از مس بود گداخته كردند و آن زن بيچاره و بچه هايش را در آن افكندند همينكه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند، گفت : من درخواستى از تو دارم . پرسيد چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى استخوانهاى ما را جمع آورى نموده و دفن كنى ...! فرعون قبول كرد و گفت اينكار را مى كنم زيرا تو به گردن ما حق دارى . آنگاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند كه طفل شير خوارش را بسوزانند، مادرش فريادى كشيد، طفل گفت : اى مادر پيش بيا و عقب نرو كه تو بر حقى ، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند.
ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكى به زبان آمده اند، يكى همين كودك است ، دومى آن شاهدى بود كه به بيگناهى يوسف شهادت داد و سومى طفل شيرخوار در داستان جريح و چهارمى عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) مى باشد.
مؤ لف : اين روايت به طرز ديگرى از ابن عباس از ابى بن كعب از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود شبى كه مرا به معراج بردند از جمعيتى عبور دادند كه لبهايشان را با قيچى هاى آتشى مى بريدند و دوباره جايش سبز مى شد، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت : اينها خطيبهائى از امت تواند كه به مردم چيزى مى گويند كه خود عمل نمى كنند.
مؤ لف : و اين نوع تمثلات برزخى كه نتايج اعمال و عذابهاى آماده شده براى هر يك را مجسم مى سازد. در اخبار معراجيه بسيار است كه پاره اى از آنها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت .

اقوال مختلف درباره زمان و مكان معراج و اينكه جسمانى بوده يا روحانى

اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل كرديم فقط مختصرى از آن بود و گرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است كه به حد تواتر مى رسد و جمع كثيرى از صحابه مانند مالك و شداد بن اويس و على بن ابيطالب (عليه السلام ) و ابو سعيد خدرى و ابو هريره و عبد اللّه بن مسعود و عمر بن خطاب و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عباس و ابى ابن كعب و سمره بن جن دب و بريده و صهيب بن سنان و حذيفه بن يمان و سهل بن سعد و ابو ايوب انصارى و جابر بن عبد اللّه و ابو الحمراء و ابو الدرداء و عروه و ام هانى و ام سلمه و عايشه و اسماء دختر ابى بكر همگى آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند، و جمع بسيارى از راويان شيعه از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نقل نموده اند.
از دانشمندان اسلامى هم همه آنهائى كه كلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر اينكه معراج در مكه معظمه و قبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است ، همچنانكه خود آيه مورد بحث هم آن را افاده مى كند و مى فرمايد (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ... : منزه است آن خدائى كه بنده خود را شبانه از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد...) و بسيارى از روايات هم كه داستان گفتگوى آن جناب را با قريش نقل مى كند بر اين معنى دلالت دارد، زيرا از مجموع آنها هم بر مى آيد كه رسول خدا جريان شب گذشته خود را براى قريش نقل نموده و آنان انكار نموده اند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به عنوان نشانه ، عدد ستونهاى مسجد اقصى را برايشان گفت ، و جزئياتى كه در راه و از كاروانهاى بين راه مشاهده كرده بود نقل كرد.
و اما در اينكه معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است ، بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده و اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى ديگر از آن جمله صاحب خرائج از على (عليه السلام ) نقل كرده كه وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده ، بعضى آن را در سال پنجم و يا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى يك سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى يك سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند.
هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهميت ندارد، علاوه بر اين مستند و دليلى هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد در دست نيست ، لذا از اين بحث صرفنظر مى نمائيم .
چيزى كه بايد خاطر نشان ساخت اين است كه روايات وارده از امامان اهل بيت ، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آيات سوره نجم هم همين معنا استفاده مى شود، زيرا در آنجا دارد: (و لقد رآه نزلة اخرى : بتحقيق آن را دفعه ديگرى بديد) تا آخر كه انشاء اللّه به تف سير آن سوره به زودى خواهيد رسيد. و بنابراين جزئياتى كه در باره معراج در روايات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممكن است يكدسته آنها مربوط به معراج اول و يكدسته ديگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى ديگر مشاهداتى باشد كه آن حضرت در هر دو معراج مشاهده كرده است .
آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده اند، بعضى گفته اند از شعب ابيطالب به معراج رفتند، بعضى ديگر محل آن را خانه ام هانى دانسته كه پاره اى از روايات هم بر آن دلالت دارد، آنگاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداى آن را مسجد الحرام دانسته چنين تاءويل مى كنند كه مقصود از آن تمامى حرم است كه آن را مجازا مسجد الحرام ناميده .
بعضى ديگر گفته اند از مسجد الحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگرى كه بتواند آيه را تاءويل كند در دست نيست .
ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم دوباره اتفاق افتاده بگوئيم : يكى از دو معراج از مسجد الحرام بوده و يكى ديگر از خانه ام هانى و اما اينكه از شعب ابيطالب بوده باشد در رواياتى كه متضمن آنست چنين آمده كه ابو طالب (عليه السلام ) در تمام طول شب دنبال آنحضرت مى گشت ،
و به او دست نمى يافت تا آنچه با بنى هاشم در مسجد الحرام جمع شده شمشيرها را برهنه نموده قريش را تهديد كردند كه اگر محمد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پيدا نشود چنين و چنان مى كنيم ، در همين حال بودند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آسمان نازل شده نزد ايشان آمد، و مشاهدات خود را براى قريش تعريف كرد: و پر واضح است كه اين همه جزئيات و خصوصيات تصور نمى رود در ايامى اتفاق افتاده باشد كه ابى طالب (عليه السلام ) در شعب محاصره و دست بگريبان آن شدائد و بلايا بوده .
و به هر حال معراجى كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مى كند معراجى كه به بيت المقدس بود ابتدايش مسجد الحرام بوده و آيه شريفه در اين معنى كمال ظهور را دارد، و جهت ندارد كه ما آن را تاءويل كنيم .
باز اختلاف ديگرى كرده اند در كيفيت معراج ، بعضى گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با بدن خاكى خود از مسجد الحرام به بيت المقدس و از آنجا نيز با جسد و روحش به آسمانها عروج نموده است ، و اين قول بيشتر مفسرين است .
بعضى ديگر گفته اند: با روح و جسدش تا بيت المقدس و از آنجا با روح شريفش به آسمانها عروج نموده است و اين قول گروهى از مفسرين است . و بعضى گفته اند: با روحش بوده و اين خود از رؤ ياهاى صادقى است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده ، و اين قول نادرى از مفسرين است .
در مناقب گفته : مردم در معراج اختلاف كرده اند، و خوارج آن را انكار و فرقه جهميه معترض شده اند به اينكه روحانى و به صورت رؤ يا بوده است ،ولى فرقه اماميه و زيديه و معتزله گفته اند تا بيت المقدس روحانى و جسمانى بوده ، چون آيه شريفه دارد: (تا مسجد اقصى ) .
عده اى ديگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها را هم با جسد و روح خود معراج كرده است ، و اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذيفه و انس و عايشه و ام هانى روايت شده است .
و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمى كنيم ، و چگونه انكار كنيم با اينكه سابقه آن در دست هست ، و آن معراج موسى بن عمران (عليهماالسلام ) است كه خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سينا برد،
و در قرآن در خصوص آن فرموده : (و ما كنت بجانب الطّور: تو در جانب طور نبودى ) ، و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا*** برده در قرآن فرموده (و كذلك نرى ابراهيم ... : اينچنين به ابراهيم نشان داديم ...) ، و عيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده : (و رفعناه مكانا عليا : او را تا جايى بلند عروج داديم ) و در باره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده : (فكان قاب قوسين : پس تا اندازه قاب دو قوس رسيد) و معلوم است كه اين بخاطر علو همت آن حضرت بود، اين بود گفتار صاحب مناقب .

نظر مؤ لف درباره معراج پيامبر اكرم (ص )

ولى آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است كه اصل (اسراء) و (معراج ) از مسائلى است كه هيچ راهى به انكار آن نيست چون قرآن در باره آن به تفصيل بيان كرده ، و اخبار متواتر، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امامان اهل بيت برطبق آن رسيده است .
و اما در باره چگونگى جزئيات آن ، ظاهر آيه و روايات محفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبت به آن جزئيات مى كنند. ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست ، و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مى شود كه آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته ، و اما عروجش به آسمانها، از ظاهر آيات سوره نجم كه به زودى انشاء اللّه به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات بسيار زيادى كه بر مى آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمى توان آن را انكار نمود، چيزى كه هست ممكن است بگوئيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است .
و ليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه به صورت رؤ ياى صادقه بوده است ، چه اگر صرف رؤ يا مى بود ديگر جا نداشت آيات قرآنى اينقدر در باره آن اهميت داده و سخن بگويد، و در مقام اثبات كرامت در باره آنجناب برآيد.
و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آنجناب قصه را بر ايشان نقل كرد آنطور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كه آنجناب در بين راه ديده و نقل فرموده با رؤ يا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برايش تصور نمى شود.
بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدس آنجناب به ماوراى اين عالم مادى يعنى آنجائى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى و اقدار از آنجا صادر مى شود عروج نموده و آن آيات كبراى پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايش مجسم شده ، ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده است ،
ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتى الهى ديده كه جز با عبارات : (عرش ) (حجب ) (سرادقات ) تعبير از آنها ممكن نبوده است .
اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت در وصف امور غير محسوسه اوصافى را بر مى شمارد كه محسوس و مادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه اى كه محسوس ‍ آدمى واقع نمى شوند و احكام ماده را ندارند، و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده ، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند.
و نيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انكار كرده اند ناگزير شده اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤ يا به نظر ايشان يك خاصيت مادى است براى روح مادى ، و آنگاه ناچار شده اند آيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته تاءويل كنند گواينكه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان جور نمى آيد.

بحثى ديگر

(تقسيم جزئيات مربوط به معراج به چهار قسم ، از نظر معنى و سند)

در مجمع البيان مى گويد: موضعى كه آنجناب بدانجا سير داده شد مورد اختلاف است كه كجا بوده ، نظر ما اين است كه بيت المقدس ‍ بوده چون قرآن كريم اين مطلب را به آن صراحت بيان نموده كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار نمايد. و اينكه بعضى ها گفته اند: اين جريان در خواب واقع شده كلامى است ظاهر البطلان ، زيرا اگر خواب مى بود ديگر معجزه و برهان نبود.
صفحه بعد فهرست صفحه قبل