و ما هم آنرا مسلم مى دانيم منتهى چيزى كه هست بايد به ايشان بگوييم
دليل مذكور نمى تواند اثبات كند كه بطور كلى هر چه رويا هست از اين
قبيل است و حقيقت و واقعيتى ندارد، بله اين معنا را اثبات مى كند كه هر رويايى حقيقت نيست ،
و اين غير مدعاى ايشان است ، مدعاى ايشان اين است كه همه خوابها خالى از حقيقت است .
آرى (همانطور كه گفتيم ) خوابهايى در اين ميان هست كه روياى صالح و صادق است و از
حقائقى پرده برمى دارد كه هيچ راهى به انكار آن نيست ، و نمى توانيم بگوييم
هيچگونه رابطه اى بين آنها و بين حوادث خارجى و امورى كه كشف و پيش بينى شده وجود
ندارد.
پس ، از آنچه كه بيان شد اين معنا روشن گرديد كه بطور كلى هيچ يك از روياها خالى
از حقيقت نيست به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارض
مى شود و ما آنها را رويا مى ناميم ريشه ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آنها در نفس
و ظهورشان در خيال مى شود،
و وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى كند كه
اصول و اسباب آنها است ، بنابراين (صحيح است بگوئيم ) براى هر رويايى تعبيرى
هست ، ليكن تعبير بعضى از آنها عوامل طبيعى و بدنى در
حال خواب است ، و تاءويل بعضى ديگر عوامل اخلاقى است ، و بعضى ديگر سببهاى
متفرقه اتفاقى است ، مانند كسى كه در حال فكر در امرى بخواب مى رود و در خواب
رويايى مناسب آن مى بيند.
(در آنچه گفته شد هيچ حرف و بحثى نيست و همه درباره آن متفقند) بحث و رد و قبولى كه
هست همه درباره رويايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه اش اسباب
مزاجى و يا اتفاقى است ، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عين
حال با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد.
3- خواب هاى راست - عوالم سه گانه و سه گانه رؤ يا
خوابهاى مورد بحث ، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه
قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از
قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشود
اشكال شده است ، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رويا) و امرى عدمى (حادثه نيامده )
ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رويا و امرى كه بوسيله
يكى از عوامل مذكور در قبل ، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده
ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقه اى در خواب ببيند كه در فلان
محل دفينه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و
شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است ، آنگاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و
زمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معنا
ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده
ارتباط برقرار شود.
و بهمين جهت در جواب اين اشكال گفته اند: اين ارتباط از اين راه برقرار مى شود كه نفس
شخص نائم ، نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى كند، آن سببى كه فوق عالم طبيعت
قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط ميان نف س و آن سبب ، ارتباط ديگرى برقرار
مى شود ميان آن و خود حادثه .
توضيح اينكه عوالم سه گونه اند:
يكى عالم طبيعت كه عبارتست از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مى كنيم و موجودات در آن
صورتهايى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و
تبدل جريان مى يابد.
عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد، به اين معنا كه وجودش ما فوق
وجود اين عالم است (نه اينكه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست اما
بدون ماده ، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مى شود از آن عالم
نازل مى گردد و باز هم به آن عالم عود مى كند، و آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن
، سمت عليت و سببيت را دارد.
عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است ، يعنى وجودش ما فوق آنست (نه جايش )،
در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورت
مثالى ، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد. نفس آدمى بخاطر
تجردش ، هم سنخيتى با عالم مثال دارد و هم با عالم
عقل ، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعى و
خارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آنها است مى شود، و در
نتيجه پاره اى از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى نمايد.
حال اگر نفس ، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود، آن مجردات را درك نموده اسباب
كاينات را آنطور كه هست يعنى بطور كليت و نوريت در پيش رويش حاضر مى سازد، و
اگر آن مقدار كامل نبود كه بطور كليت و نوريت استحضار كند، به نحو حكايت خيالى و
بصورتها و اشكالى جزئى و مادى كه با آنها مانوس است حكايت مى كند، آنطور كه خود
ما در بيدارى ، مفهوم كلى سرعت را با تصوّر جسمى (سريع الحركه ) حكايت مى كنيم ،
و مفهوم كلى عظمت را به كوه ، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى ، و شخص
مكار را به روباه ، و حسود را به گرگ ، و شجاع را به شير، و همچنين غير اينها را
بصورتهايى كه با آن مانوسيم تشبيه و حكايت و مجسم مى سازيم .
اين صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آنطور كه هست بوده باشد و بتواند به
آن عوالم ارتقاء يابد، و گرنه تنها از عالم طبيعت به عالم
مثال ارتقاء يافته و چه بسا در آن عالم ، حوادث اين عالم را به مشاهده
علل و اسبابش مشاهده نمايد بدون اينكه با تغيير و
تبديل تصرفى در آن بكند.
و اينگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفا
باشند، اين آن خوابهايى است كه در حكايت از حوادث ، صريح است .
و چه بسا كه نفس ، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى كند با مثالهايى كه بدان مانوس
است ممثل مى سازد،
مثلا ازدواج (آينده ) را بصورت جامه در تن كردن حكايت مى كند، و افتخار را بصورت
تاج ، و علم را بصورت نور، و جهل را بصورت ظلمت ، و بى نامى و گوشه نشينى را
بصورت مرگ مجسم مى سازد، و بسيار هم اتفاق مى افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده
مى كنيم ، نفس ما منتقل به ضد آن مى شود، همچنانكه در بيدارى هم با شنيدن اسم ثروت
به فقر، و با تصوّر آتش به يخ ، و از تصوّر حيات به تصوّر مرگ
منتقل مى شويم ، و امثال اينها.
از جمله مثالهاى اين نوع خوابها، اين خوابيست كه
نقل شده كه مردى در خواب ديد در دستش مهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهرى مى
كند، از ابن سيرين پرسيد، در جواب گفت : تو بزودى موذن مى شوى و در ماه رمضان مردم
با صداى تو امساك مى كنند.
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه خوابهاى راست در تقسيم اولى تقسيم مى شود
به ، خوابهاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رويا در آن هيچگونه تصرفى نكرده و
قهرا و بدون هيچ زحمتى با تاءويل خود منطبق مى شود. و خوابهاى غير صريحى كه نفس
صاحب خواب از جهت حكايت ، در آن تصرف كرده حالا يا به
تمثيل و يا به انتقال از معناى خواب به چيزى كه مناسب آن و يا ضد آنست ، اين قسم رويا
آن قسمى است كه محتاج به تعبير است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رويا مشاهده
شده برگرداند، مثلا تاجى را كه مى گويد در خواب ديده ام افتخار، و مرگ را به حيات
، و حيات را به فرج بعد از شدت ، و ظلمت را به
جهل ، و حيرت را به بدبختى تعبير كند.
آنگاه قسم دوم به يك تقسيم ديگرى منقسم مى شود به دو قسم يكى آن خوابهايى است كه
نفس صاحب خواب فقط يكبار در آن تصرف مى كند و از آنچه ديده به چيز ديگرى مناسب و
يا ضد آن منتقل گشته و آنرا حكايت مى كند، و يا فوقش از آنهم به چيز ديگرى
منتقل مى شود به طورى كه برگرداندن آن به
اصل و ريشه اش دشوار نيست .
قسم دوم آن رويايى است كه نفس صاحبش به يك
انتقال و دو انتقال اكتفا ننموده ، مثلا از آنچه ديده به ضدش
منتقل شده ، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن
مثل ، و همچنين بدون اينكه به حدى توقف كرده باشد
انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده ، بطورى كه ديگر
مشكل است كه تعبيرگو بتواند روياى مزبور را به اصلش برگرداند، اينگونه خوابها
را (اضغاث احلام ) مى نامند، كه تعبير ندارد، براى اينكه يا دشوار است و يا ممكن
نيست تعبيرش كرد.
از اينجا بخوبى روشن گرديد كه بطور كلى خوابها داراى سه قسم كلى هستند، يكى
خوابهاى صريحى كه احتياجى به تعبير ندارد، يكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى و
يا تعذر، تعبير ندارد و سوم خوابهايى كه نفس در آن با حكايت و
تمثيل تصرف كرده ، اين قسم از خوابها است كه تعبير مى شود.
اين بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قديم درباره رويا گفته اند، و بحث بيش از اين
و كامل آن موكول به كتبى است كه در اين باره تدوين يافته .
4- مؤ يد آنچه درباره رؤ يا گفته شد، در قرآن
يكجا مى فرمايد: (و هو الذى يتوفيكم بالليل ) و در جاى ديگر مى فرمايد: (اللّه
يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و
يرسل الاخرى ) .
و ظاهر اين دو آيه اين است كه نفوس در موقع خواب ، از بدن ها گرفته مى شوند و ديگر
ارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند، به نوعى به عالم ربوبى رجوع كرده و
منتقل مى شوند كه بى شباهت به مرگ نيست .
خداى تعالى در كلام خود به هر سه قسم روياى مذكور اشاره كرده و از قسم
اول ، روياى ابراهيم و روياى مادر موسى و پاره اى از روياهاى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را آورده ، و به قسم دوم هم در جمله (اضغاث
احلام ) اشاره كرد، كه چنين روياهايى هم هست ، و از قسم سوم ، روياى يوسف و روياهاى
دو رفيق زندانى او و روياى پادشاه مصر را كه هر سه در سوره يوسف آمده برشمرده
است .
آيات 111 - 103 سوره يوسف
و ما اكثر الناس و لو حرصت بمومنين (3.1)
و ما تسئلهم عليه من اجر ان هو الا ذكر
للعالمين (4.1)
و كاين من آيه فى السموت و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون
(5.1)
و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون (6.1)
افامنوا ان تاتيهم عاشيه من عذاب
اللّه او تاتيهم الساعه بغته و هم لا يشعرون (7.1)
قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركين
(8.1)
و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من
اهل القرى افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و لدار الاخرة
خير للذين اتقوا افلا تعقلون (9.1)
حتى اذا استيئس
الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم
المجرمين (.11)
لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن
تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يؤ منون (111)
ترجمه آيات
وبيشتر مردم هر چند تو حرص بورزى ايمان نخواهند آورد(3.1).
تو براى پيغمبرى از آنان مزدى نمى خواهى ، كه آن جز يادآورى براى جهانيان نيست
(4.1).
چه بسيار آيه ها و نشانه ها در آسمان و زمين هست كه بر آن مى گذرند، و از آن روى
گرداندند (105).
و بيشترشان به خدا ايمان نيارند، جز اينكه مشرك باشند(6.1).
مگر ايمن شده اند كه پوششى از عذاب خدا به ايشان برسد، يا قيامت ناگهان و در حالى
كه خبر ندارند بر آنان درآيد؟(7.1).
بگو راه من اين است كه من و پيروانم با بصيرت
كامل همه مردم را بسوى خدا مى خوانيم ، خداى يكتا منزّه است ، و من از مشركان نيستم (8.1).
پيش از تو نفرستاده ايم مگر مردانى از اهل دهكده ها را كه به آنها وحى مى كرده ايم چرا
در اين سرزمين نمى گردند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنان بوده اند، چسان
بوده است ؟ و، سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده اند بهتر است ، چرا
تعقل نمى كنند؟(9.1).
(پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا رسولان ماءيوس
شدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مومنان ) به آنها دروغ گفته اند، در اين هنگام
يارى ما فرا رسيد، پس هر كس را كه خواستيم نجات داديم ، و عذاب ما از قوم زيانكار
بازگردانده نمى شود(.11).
در سرگذشت آنان براى صاحبان خرد عبرتى هست ، اين سخنى نيست كه ساخته باشند
بلكه تصديق كتابيست كه پيش از آن بوده و توضيح همه چيز است ، با هدايت و رحمتى
براى گروهى كه ايمان دارند(111).
بيان آيات
اين آيات ، خاتمه سوره يوسف است ، و در آن اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه ايمان
كامل كه همان توحيد خالص باشد مقام عزيز، و فضيلت كميابى است كه جز تعداد اندكى
از مردم به آن نمى رسند، و اما اكثر مردم ايمان آور نيستند، هر چند كه تو
(رسول خدا) به ايمان ايشان حريص باشى و همه طاقت و توان خود را صرف كنى .
و آن اقليتى هم كه ايمان مى آورند، ايمانشان آميخته به شرك است ، پس براى ايمان محض
و توحيد خالص باقى نمى ماند مگر تعداد اندكى از مردم .
و اين توحيد خالص همان راهى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و همچنين
پيروانش با بصيرت بدان دعوت مى كردند، و خدا هم ناصر او و نجات دهنده مؤ منين پيرو
او از مهالك است ، و از مهالكى كه توحيد و ايمانشان را تهديد مى كند و از عذاب
استيصال و ريشه كنى كه (وعده داده بود) بزودى گريبانگير مشركين شده
مستاصل و منقرضشان مى كند، نجاتشان مى دهد همچنانكه سنت خدا درباره انبياى گذشته
اش هم بطورى كه از داستانهايش برمى آيد چنين بوده است .
و در داستانهاى ايشان عبرت ، بيان حقيقت ، و هدايت و رحمت است براى مؤ منين .
و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين
زيرا مگر غير اين است كه وضع بيشتر مردم بخاطر افتادنشان به روى جيفه دنيا و
دلدادگيشان به زينت هاى آن و از ياد بردنشان آن وديعه ها را كه خدا در فطرتشان قرار
داده از قبيل علم به خدا و آيات او، چنين است كه به خدا ايمان نياورند هر چند اى
رسول گرامى من ، حرص و پافشارى به خرج دهى ، و دوست بدارى كه ايمان بياورند،
(دليل بر اين معنايى كه براى آيه كرديم آيات بعدى است ).
و ما تسئلهم عليه من اجر ان هو الا ذكر للعالمين
(واو) ، در اول اين آيه واو حاليه است كه چنين معنايى به آيه مى دهد: ايشان ايمان آور
نيستند با اينكه تو از ايشان در برابر ايمانشان و يا در برابر اين قرآن كه بر تو
نازل شده و دارى برايشان تلاوت مى كنى اجر و مزدى طلب نكرده اى ، تا بگوييم غرامت
و ضرر مالى ايشان را از ايمان آوردن جلوگيرى مى كند، و علاقه اى كه به
مال خود دارند نمى گذارد آنرا در قبول دعوت تو و ايمان به آن خرج كنند، و اينكه
فرمود: (ان هو الا ذكر للعالمين ) بيان شاءن واقعى قرآن است ، مى خواهد بفرمايد:
قرآن محضا و فقط مايه تذكر عالميان است ، كه بوسيله آن بياد مى آورند آنچه را كه
خداوند در دلهاى جماعات بشرى به وديعه سپرده از
قبيل علم به خدا و آيات او، پس قرآن چيزى جز ذكر نيست ، بوسيله آن متذكر چيرهايى مى
شوند كه غفلت و اعراض از يادشان برده ، آرى قرآن از كالاهايى نيست كه بوسيله آن
مال به دست آورند و يا به عزّت و جاه و امثال آن برسند.
و كاين من آيه فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون
واوى كه در اول اين آيه است حاليه است ، و احتمال هم دارد استينافيه باشد و جمله را جمله
اى ابتدائى بسازد، و (مرور بر هر چيز) به معناى رسيدن به آن و گذشتن از آن و
رسيدن به موجود بعدى آن است ، بنابراين مرور به آيات آسمانى و زمينى به معناى
مشاهده يكى پس از ديگرى آنها است .
و معناى آيه اين است كه بر سر راه زندگى بشر آيات بسيارى آسمانى و زمينى وجود
دارد كه با وجود خود و نظام بديعى كه در آنها جارى است دلالت بر توحيد
پروردگارشان مى كند، و اين مردم اين آيات را يكى پس از ديگرى مى بينند، و ديدن آنها
برايشان مكرر است ، و در عين حال از آنها اعراض نموده متنبه نمى شوند.
اشاره اى به دلالت جمله : (يمرّون عليها) بر حركت زمين
و اگر جمله (يمرون عليها) را حمل بر تصريح (و مرور معمولى ) كنيم ، نه كنايه از
ديدن و اعراض كردن ، در آنصورت جمله مذكور از ادله فرضيه هيئت جديد خواهد شد، كه
مى گويد:
مى گويد: زمين داراى حركت وضعى و انتقالى است ، زيرا از آن استفاده مى شود كه بشر
بوسيله حركت انتقالى و وضعى زمين از اجرام آسمانى عبور مى كند و مى گذرد، نه آن طور
كه حس ما مى پندارد كه زمين ما ايستاده و اجرام بر ما مى گذرند.
و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون
ضمير در (اكثرهم ) به (ناس ) برمى گردد، به اعتبار ايمانشان ، به اين معنا كه
اكثر مردم ايمان آور نيستند هر چند تو از ايشان مزدى نخواهى ، و هر چند بر آيات آسمانى
و زمينى با همه زياديش مرور كنند، و آنهايى كه از ايشان ايمان آوردند (كه همان اقليت
باشند) اكثر ايشان ايمانشان آميخته به شرك است .
توضيحى در مورد نسبى و اضافى بودن ايمان و شرك و امكان اجتماع بعض مراتب
آندو باهم
و اگر بپرسى چگونه ممكن است آدمى در آن واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم به
شرك ، با اينكه ايمان و شرك دو معناى مقابل همند كه در
محل واحد جمع نمى شوند؟ جواب مى گوييم : اين اجتماع ، نظير اجتماع اعتقادات متناقض و
اخلاقيات متضاد است ، و از اين نظر ممكن است كه اينگونه امور از معانى اى باشند كه فى
نفسه قابل شدت و ضعفند، و مانند دورى و نزديكى ، به اضافه و نسبت مختلف مى
شوند، مثلا (قرب ) و (بعد) اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود هرگز در
محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در
محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلا درباره مكه ، هم دورى صادق است
و هم نزديكى ، دورى از شام ، و نزديكى به مدينه ، همچنين اگر مكه با مدينه مقايسه
شود از شام دور هست ، ولى اگر با بغداد مقايسه شود به شام نزديك خواهد بود.
ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارتست از تعلق و بستگى قلب به
خضوع و در برابر خدا يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن بغير او از چيرهايى كه مالك
خود و چيز ديگرى نيستند مگر به اذن خدا، - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت
و اضافه ، مختلف مى شوند.
(آرى اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصوّر كنيم در
بين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو هر يك در يك نقطه قرار
دارند) پس همانطور كه ممكن است دل آدمى يكسره بستگى به زندگى دنياى فانى و زينت
هاى باطل آن پيدا كرده و بكلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانند
مخلصين از اولياى خدا از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد منقطع گشته
به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده لحظه اى از او
غافل نشود و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد نخواهد.
همچنين ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد،
زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو نقطه منزلهاى بسيارى است كه از جهت
نزديكى و دورى به يكى از آن دو مختلفند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى از
اجتماع ، يكجا جمع مى كند، و (راهروان در اين مراتب كم و يا بيش ، سهمى از ايمان و
سهمى از شرك را دارند).
از جمله ادله بر اين مدعا اخلاق و صفاتيست كه در باطن دلها جايگزين است و آدمى را
بخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و در
اعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند
و در عين حال بند بند بدنش از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد مى لرزد، و
حال آنكه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس هيچ حول و قوه اى جز بوسيله خدا ندارد.
و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اينكه به راستى ايمان دارد
به اينكه : (ان العزه للّه جميعا - عزّت همه اش
مال خداست ) مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اينكه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى
است با اين حال در خانه هر كس و ناكس را مى كوبد، ايمان دارد كه پروردگارش به
آنچه كه در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه كه مى گويد شنواست و به آنچه كه
مى كند بصير است ، و بر او هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست ، اما در عين
حال همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين .
پس مراد از شرك در آيه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است ، كه با بعضى از مراتب
ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گويند.
بنابراين اينكه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركين در آيه ، مشركين مكه هستند صحيح
نيست ، و همچنين اينكه عده اى ديگر گفته اند: مراد از آنان ، منافقين هستند، زيرا صاحب اين
دو قول اطلاق آيه را بدون هيچ دليلى از خود آيه مقيد نموده اند.
افامنوا ان تاتيهم غاشيه من عذاب اللّه او تاتيهم الساعه بغته و هم لا يشعرون
غاشيه صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است ، چون كلمه (عذاب )
دلالت بر آن حذف شده مى كرده ، و تقدير كلام چنين است : (تاتيهم عقوبه غاشيه -
آيا ايمنند از اينكه عقوبتى از عذاب خدا به ايشان برسد كه ايشان را فرا گيرد و احاطه
كند؟) .
كلمه (بغته ) به معناى فجاه و ناگهانى است ، و جمله (و هم لا يشعرون )
حال از ضمير جمع است ، يعنى قيامت بناگهانى بيايد در حالى كه ايشان از آمدنش خبر
نداشته باشند، چون آمدن قيامت مسبوق به علامتى كه وقت آنرا تعيين كند نيست .
استفهامى كه در آيه است استفهام تعجب است ، و معنايش اين است كه امر ايشان در اعراضشان
از آيات آسمان و زمين و عدم اخلاصشان نسبت به ايمان به خدا و اصرارشان در غفلت ،
بسيار عجيب است ، مگر اينها ايمنند از اينكه عذاب خدا بناگهانى احاطه شان كند؟.
اعلام راه : (هذه سبيلى ) بيان راه : (ادعوا الى الله على بصيرة ) دعوت
كنندگان: رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و پيروان او
قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركين
خداى سبحان بعد از آنكه فرمود ايمان محض و توحيد خالص بسيار عزيز الوجود و اندك
است ، و هر كسى بدان نمى رسد، با اينكه ايمان و توحيد، حق و حقيقت صريح و واضحى
است كه آيات آسمانها و زمين بدان دلالت مى كنند، اينكه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مامور نموده تا راه خود را اعلام بدارد، و آن
عبارتست از دعوت به چنين توحيدى ، دعوتى كه از روى بصيرت است .
پس اينكه فرمود: (قل هذه سبيلى ) اعلام راه اوست ، و جمله (ادعوا الى اللّه على
بصيره ) بيان راه اوست ، و جمله (سبحان اللّه ) جمله معترضه است كه در آن خدا را
تقديس مى كند، و جمله (و ما انا من المشركين ) تاءكيد معناى دعوت به خدا و بيان اين
جهت است كه اين دعوت بسوى خدا دعوتى نيست كه بهر طورى كه شد صورت گيرد
بلكه دعوتى است كه بر اساس توحيد خالص صورت مى گيرد، و بهيچ وجه ، از
توحيد بسوى شرك گرايش نمى كند.
و اما اينكه فرمود: (انا و من اتبعنى ) ، خواسته بفرمايد: بار اين دعوت تنها بدوش من
نيست ، بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پيروى كرده اند هست ، پس با اين جمله دعوت را
توسعه و تعميم داده و مى فهماند با اينكه راه ، راه
رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است ، ليكن بار دعوت به آن تنها بدوش آن
جناب نيست .
(گو اينكه از ظاهر خود آيه اين توسعه و تعميم فهميده مى شود) و ليكن سياق دلالت مى
كند بر اينكه شركت دادن پيروان ، به اين عموميتى هم كه از جمله (و من اتبعنى )
استفاده مى شود نيست ، زيرا سبيلى كه در آيه شريفه آمده همان دعوت با بصيرت و يقين
بسوى ايمان محض و توحيد خالص است و معلوم است كه در چنين سبيلى تنها كسانى شركت
دارند كه در دين مخلص براى خدا باشند و عالم به مقام رب العالمين و داراى بصيرت و
يقين بوده باشند، و چنين نيست كه هر كس كه كلمه (تابع
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ) بر او صادق بود او نيز شريك در اين دعوت
بوده باشد، و نيز چنين مقام مقامى نيست كه حتى آن پيروان و مومنينى هم كه خدا در آيه
قبلى از مشركينشان خواند و به غفلت از پروردگار و ايمنى از مكر او و اعراض از آيات او
مذمتشان كرده بود به آن نائل شوند.
آرى كسى كه غافل از خدا و ايمن از عذاب خدا و اعراض كننده از آيات او و از ياد او است
چگونه ممكن است داعى بسوى او باشد؟ با اين كه خداى تعالى در آيات بى شمارى
دارندگان اين اوصاف را به ضلالت و كورى و خسران توصيف كرده ، و اين سنخ
اوصاف با هدايت و ارشاد بهيچ وجه جمع نمى شود.
و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ...
تطبيق دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) با دعوت پيامبران پيش از
آنحضرت
بعد از آنكه خداى سبحان حال مردم را در ايمان به خود و سپس
حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در دعوت مردم بيان نموده ، خاطرنشان
ساخت كه دعوت پيامبر ناشى از رسالت الهى است ، و از اغراض مادى كه بدان وسيله
مزدى به دست آورده نفعى كسب كند نيست ، اينك در اين آيه اين معنا را بيان مى كند كه آنچه
گفتيم يك مطلب تازه و جديدى نبوده ، بلكه سنت الهى بوده كه همواره در دعوت هاى دينيش
جريان داشته است ، انبياى گذشته نيز فرشته نبوده اند، بلكه از ميان همين مردم مبعوث
مى شدند، مردانى از اهالى آباديهاى خود بودند و با مردم آبادى خود نشست و برخاست
ميكردند و همه ايشان را مى شناختند، با اين تفاوت كه خداوند به ايشان وحى فرستاده و
ايشان را بسوى آنان گسيل مى داشته تا بسوى او دعوتشان كنند عينا همينطور كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مامور شده و دارد دعوت مى كند، براى قوم او هم
مؤ ونه زيادى ندارد تا بگفته هاى او ايمان پيدا كنند، مؤ ونه اش همين است كه در روى
زمين سير و تفكر كنند، تا ببينند عاقبت كسانى كه
قبل از ايشان مى زيسته اند به كجا كشيد كه اگر چنين سيرى را شروع كنند خواهند ديد
كه بلاد ايشان بصورت مخروبه ها درآمده ، خانه هايشان خالى و ويران گشته است ، و آن
آثار بخوبى و با زبان بى زبانى از سرانجام كار آن اقوام خبر داده ، اثر كفر و
لجاجت و تكذيب آيات خدا را نشان مى دهد.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جز به آنچه انبياى سلف دعوت مى كردند
به چيز ديگرى دعوت نمى كند، و دعوت نمى كند مگر به چيزى كه خير و صلاح مردم در
آن است ، و آن اين است كه تقوى پيشه نموده از خدا بترسند تا رستگار گشته به
سعادت دائمى و نعمت سرمدى در خانه باقى
نائل آيند، و خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوى پيشه كنند، آيا (باز هم )
تعقل نمى كنيد؟.
پس جمله (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من
اهل القرى ) دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را با دعوت رسولان
قبل از او تطبيق مى كند، حاصل اينكه توصيف ايشان به اينكه
اهل آبادى هاى خود بوده اند براى اين است كه بفهماند: انبياء از خود آن مردم بوده و از جنس
ملائكه و حتى از غير خود ايشان نبودند و در ميان آنان زندگى مى كردند و نزد ايشان
معروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ايشان نشست و برخاست داشته اند.
مؤ يّد اين معنا توصيفى است كه از ايشان كرده و فرمود (مردانى بودند) ، زيرا مردان
از زنان داراى روپوش زودتر شناخته مى شوند.
و در جمله (افلم يسيروا فى الارض ...) ، امّت پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) را انذار مى كند يعنى همان انذارى كه امتهاى گذشته را با آن انذار نمود، آنان
نشنيدند و در نتيجه وزر و بال كار خود را چشيدند.
و جمله (و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون ) بيان نصيحت است ، و اينكه آنچه
كه بدان دعوت مى كنند كه همان تقوى باشد بدنبالش چيزى جز تمامى خيرات و همه
سعادات نيست .
حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا...
علماى لغت مى گويند: كلمه (ياس ) و كلمه (استيئاس ) هر دو به يك معنى است ليكن
بعيد نيست بگوييم دومى از جهت اينكه از باب
استفعال است به معناى نزديك شدن به ياس است ، بخاطر ظاهر شدن آثار و نشانه هاى
آن ، و نزديك شدن به ياس را هم عرفا ياس مى گويند، ولى ياس حقيقى و قاطع نيست .
جمله (حتى اذا استيئس ...) متعلق غايتى است كه از آيه قبلى استفاده مى شد،
معناى آيه : (حتى اذا استياءس الرّسل و ظنّوا انّهم قد كذبوا..)
و معناى مجموع آن اين است كه : اين رسولان كه گفتيم مردانى بودند مانند تو از
اهل قريه ها، و گفتيم كه قريه هاى ايشان بكلى نابود شده است ، اين رسولان ، قوم خود
را همچنان دعوت مى كردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشان
كرده و اينان نمى پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود ماءيوس شدند (و
يا نزديك بود ماءيوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پيغمبرشان گفته
عذابى چنين و چنان دارند دروغشان گفته ، در اين موقع بود كه يارى ما انبياء را دريافت ،
پس هر كه را خواستيم نجات داديم ، و آنها همان مؤ منين بودند، و باس ما يعنى عذاب سخت
ما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت .
اما ماءيوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح
آورده و فرموده : (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد آمن )
و نيز فرموده : (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم
يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا) و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب و
موسى (عليه السّلام ) نيز ديده مى شود.
و اما اينكه فرمود: امتهاى ايشان چنين پنداشتند كه به انبيايشان دروغ گفته اند، اين نيز
نظير مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند:
(بل نظنكم كاذبين ) و همچنين در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى و
فرعون فرموده (فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا) .
و اما اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤ منين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه : (و كان حقا
علينا نصر المومنين ) . مى باشد، و همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها اين معنا
را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده : (نجينا هودا و الذين آمنوا معه ) و در
داستان قوم صالح فرموده : (نجينا صالحا و الذين آمنوا معه ) و در داستان قوم شعيب
فرموده : (نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه ) و همچنين در داستانهاى ديگر.
و اما اينكه فرمود: باءس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى
و خصوصى ذكر شده ، در آيه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم
بالقسط و هم لا يظلمون ) و آيه (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونه
من وال ) و همچنين آيات ديگر ذكر شده .
اين بود بهترين معناهايى كه براى آيه مورد بحث ذكر كرده اند،
دليل بر آن هم اين است كه آيه شريفه همانطور كه گفتيم با مضمونى كه دارد غايت و
سرآمد مضمون آيه قبلش است ، و در اين ميان معانى ديگرى براى آيه آورده اند كه خالى
از اشكال نيست ، و ما متعرض نشدن به آن را بهتر دانستيم .
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ...
راغب در مفردات مى گويد: اصل كلمه (عبر) به معناى تجاوز از حالى به حالى است ، و
اما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است ... و (اعتبار) و (عبره ) مخصوص به
حالتى است كه انسان بوسيله آن از شناختن چيزى كه
قابل مشاهده است به چيزى كه قابل مشاهده نيست مى رسد. همچنانكه خداى تعالى فرمود:
(ان فى ذلك لعبره - در اين آيات عبرت است )
ضمير در (قصصهم ) به انبياء، كه يكى از ايشان يوسف ، صاحب داستان اين سوره
است برمى گردد، احتمال هم دارد كه به يوسف و برادرانش برگشته و معنا چنين باشد:
(قسم مى خورم كه در داستانهاى انبياء و يا يوسف و برادرانش عبرت است براى صاحبان
عقل ) ، و اين داستان كه در اين سوره آمده حديثى افترائى نبود، ليكن تصديق كتاب
آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات است .
(و تفصيل كل شى ء...) - هم بيان و تميز هر چيزى است از آنچه كه مردم در دينشان
كه اساس سعادت دنيا و آخرتشان است بدان نيازمندند، و هم هدايت بسوى سعادت و
رستگارى است ، و هم رحمت خاصى است از خداوند به مردمى كه بدان ايمان آورند، آرى از
اين نظر رحمت خاص الهى است كه مردم با هدايت او بسوى صراط مستقيم هدايت مى شوند.
بحث روايتى
رواياتى در معناى جمله ! (ما يؤ من اكثرهم بالله الّا و هم مشركون )
در تفسير قمى به سند خود از فضيل از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در
ذيل جمله (ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) فرموده : مقصود از آن ، شرك طاعت
است ، نه شرك در عبادت ، يعنى معصيت هايى كه ارتكاب مى شوند در حقيقت شرك در اطاعت
است و گنهكاران با گناه خود شيطان را اطاعت كرده اند.
و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) روايت كرده كه
فرمود: مقصود شركى است كه به حد كفر نرسيده باشد.
و نيز در همين كتاب از مالك بن عطيه از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه در
ذيل آيه شريفه فرموده : مقصود از اين شرك اين است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبود
من هلاك شده بودم ، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خير مى رسيدم ، و اگر
فلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زيرا چنين كسى براى خدا در ملك او
شريكى قايل شده كه آن شريك روزيش مى دهد، و يا بلا را از او دفع مى كند. آنگاه مى
گويد عرض كردم : حال اگر كسى چنين بگويد: (اگر خدا فلانى را نرسانده بود من
هلاك مى شدم ) چطور آيا اين هم شرك است ؟ فرمود: اين خوبست و اشكالى ندارد.
و نيز در همين كتاب از زراره روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام )
پرسيدم چه مى فرمائى در آيه (و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) ؟ فرمود:
يكى از مثالهاى اين شرك اين است كه كسى بگويد: نه بجان تو.
مؤ لف : مقصود آن حضرت اين است كه كسى بغير خدا قسم بخورد، چون غير خدا را به
نحوى تعظيم كرده كه ذاتا لايق و مستحق آن نيست ، و اخبار در اين باره زياد است .
دو روايت در بيان اينكه مراد از: (من اتّبعنى ) در آيه
: (قل هذه سبيلى ...) على (عليه السلام ) است
و در كافى به سند خود از (سلام بن مستنير) از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده
كه در ذيل آيه (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ) فرمود:
مقصود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤ منين و اوصياى بعد از آن
حضرتند.
و نيز در همين كتاب به سند خود از (ابى عمرو زبيرى ) از امام صادق (عليه السّلام )
روايت كرده كه در ذيل همان آيه فرموده : مقصود على است كه اولين پيرو او در ايمان به
خدا و تصديق نبوت اوست ، و از ميان امتى كه او در آن امّت و بسوى آن امّت مبعوث شده
اولين كسى كه قبل از همه خلق به آنچه او از ناحيه خدا آورده ايمان آورده و هرگز به خدا
شرك نورزيده ايمان خود را مشوب و آميخته با ظلم (كه همان شرك باشد) نكرده على است .
مؤ لف : اين دو روايت مؤ يّد آن بيانى است كه در
ذيل آيه گذرانديم ، و در معناى آندو، روايات ديگرى نيز هست ، كه بعيد نيست ذكر مصداق
در همه آنها از باب تطبيق باشد.
و نيز در كافى به سند خود از هشام بن حكم روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه
السّلام ) پرسيدم : مقصود خداوند از اينكه فرمود: (سبحان اللّه ) چيست ؟ فرمود: بلند
داشتن خداست ، يعنى اظهار پاكى خدا از هر بدى از روى غيرت بندگى .
و نيز در همين كتاب به سند خود از هشام جواليقى روايت كرده كه گفت : از امام صادق
(عليه السّلام ) از معناى كلام خدا كه فرموده : (سبحان اللّه ) سؤ
ال كردم ، فرمود: معنايش اين است كه خدا منزّه است .
و در كتاب معانى به سند خود از (سيار) از حسن بن على از پدرانش از امام صادق
(عليه السّلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى وى را مخاطب قرار داده فرمود: مگر تاكنون
ندانستى كه خداوند دنيا را هرگز از پيغمبر و يا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته ؟ مگر
خداوند نبوده كه فرموده : (و ما ارسلنا من قبلك ) - يعنى بسوى خلق - (الا رجالا
نوحى اليهم من اهل القرى ) كه خبر داده از اينكه هيچوقت ملائكه را بسوى زمين مبعوث
نكرده ، و ايشان را ائمه و حكام قرار نداده ، و اگر فرستاده ، بسوى انبياء فرستاده .
چند روايت در معناى آيه : (حتى اذا
استياءسالرّسل ...)
و در عيون به سند خود از (على بن محمد بن جهم ) روايت كرده كه گفت : در مجلس
ماءمون حاضر شدم ، در حالى كه رضا على بن موسى (عليهما السلام ) نزد او بود،
ماءمون از آنجناب پرسيد: يا بن رسول اللّه مگر شما نمى گوييد كه انبياء معصومند؟
فرمود: چرا، راوى حديث را همچنان ادامه داده تا آنجا كه مى گويد: ماءمون به ابى الحسن
عرض كرد: پس بفرما معناى آيه (حتى اذا استيئس
الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا) چيست ؟ رضا (عليه السّلام ) فرمود: خداوند
مى فرمايد: تا آنكه رسولان از قوم خود ماءيوس شدند، و قوم ايشان گمان كردند كه
به رسولان دروغ خبر داده اند، در اين موقع بود كه يارى ما ايشانرا دريافت .
مؤ لف : اين روايت مؤ يّد معنايى است كه ما براى آيه كرديم ، و بعضى از روايات كه
دارد رسولان احتمال دادند كه نكند آن كسى كه براى ايشان وحى آورده شيطان بوده كه
خود را بصورت فرشته درآورده ، روايات قابل اعتمادى نيست .
و در تفسير عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : به حضرت صادق (عليه السّلام )
عرض كردم : چطور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نترسيد از اينكه مبادا آنچه
از ناحيه خدا برايش مى آيد از القاآتى باشد كه شيطان در دلش بيندازد؟ فرمود:
خداوند وقتى يكى از بندگان خود را رسول خدا بگيرد، سكينه و وقار را بر او
نازل مى كند، و آنچه كه از ناحيه خدا برايش مى آيد عينا مانند چيرهايى كه به چشم مى
بيند يقين آور است .
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابراهيم از ابى حمزه جزرى روايت كرده
اند كه گفت : غذايى درست كردم و عدّه اى از اصحابمان را كه از آنجمله سعيد بن جبير و
ضحاك بن مزاحم بودند به آن غذا دعوت نمودم ، (در آن ميان ) جوانى از قريش از سعيد
بن جبير پرسيد يا ابا عبداللّه ! اين حرف را چگونه قرائت مى كنى : (حتى اذا استيئس
الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا) ؟ زيرا من هر وقت بدينجا مى رسم آرزو مى كنم اى كاش اين
سوره را نخوانده بودم سعيد گفت : درست است و معنايش اين است كه تا آنكه رسولان از
تصديق قوم خود ماءيوس شدند و مردمى كه آن رسولان بسويشان
گسيل شده بودند چنين پنداشتند كه به رسولان دروغ خبر داده اند. ضحاك گفت : اگر
براى حل اين اشكال تا يمن رفته بودم كم بود.
سوره رعد آيات 4 - 1
بسم اللّه الرحمن الرحيم المر تلك آيات الكتاب و الذى
انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون (1)
اللّه الذى رفع السموت بغير
عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشّمس و القمر
كل يجرى لاجل مسمى يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون (2)
و هو الذى
مد الارض و جعل فيها رواسى و انهارا و من كل الثمرات
جعل فيها زوجين اثنين يغشى الليل النّهار ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (3)
و فى
الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب و زرع و
نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد و
نفضل بعضها على بعض فى الاكل ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون (4)
ترجمه آيات
بنام خداى رحمان و رحيم .
المر، اينها آيه هاى كتاب خداست ، و آنچه از پروردگارت به تو
نازل شده درست است ، ولى بيشتر مردم باور نمى دارند(1).
خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستونى كه ببينيد برافراشته ، سپس به عرش
استيلا يافت و خورشيد و ماه را به خدمت گرفت ، كه هر يك در مدتى معيّن سير مى كنند،
كارها را او تدبير مى كند و آيات را او توضيح مى دهد تا شايد به معاد و قيامت ايمان
بياوريد(2)
اوست كه زمين را بگسترد، و در آن كوهها و جويهايى قرار داد و از هر قسم ميوه دو صنف
پديد آورد، شب را با روز مى پوشاند، كه در اينها براى گروهى كه بينديشند عبرتها
است (3).
در زمين ، قطعه هاى پهلوى هم هست و با باغهائى از انگور و كشت و
نخل ، از يك بن و غير يك بن ، كه از يك آب سيراب مى شوند، و ما ميوه هاى بعضى از آنها
را بر بعضى ديگر مزيت داده ايم ، كه در اينها براى گروهى كه
تعقل كنند عبرتهاست (4).
بيان آيات
آهنگ كلى سوره : اثبات آيت بودن و حقانيت قرآن كريم
غرض اين سوره بيان حقيقت قرآنى است كه بر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ، و اينكه اين قرآن معجره و آيت
رسالت است ، و اما اينكه كفار آن را آيت و معجره نشمرده و به عنوان تعريض بر آن
گفتند: (چرا آيتى از ناحيه پروردگارش نازل نشد) ؟ گفتارشان مردود است ، و
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبايد به آن اعتنا كند، و ايشان هم سزاوار نيست
كه چنين سخنى بگويند.
دليل بر اين معنا هم آيه ابتداى سوره است كه مى فرمايد: (و الذى
انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ) ، و آيه آخر سوره است كه مى
فرمايد: (و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم ) و نيز
جمله (لو لا انزل عليه آيه من ربه ) است ، كه مكرر از ايشان حكايت شده .
و خلاصه بيان اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار مى
دهد به اينكه اين قرآن كه بر تو نازل شده حق است ، حقى كه مخلوط به
باطل نيست ، زيرا آنچه كه اين قرآن بدان دعوت مى كند توحيدى است كه آيات تكوينى
از قبيل بپاداشتن آسمانها، گستردن زمين ، تسخير آفتاب و ماه ، و ساير عجايبى كه خدا در
تدبير آسمانها و زمين و غرايبى كه در تقدير آنها بكار برده ، همه بر آن دلالت دارند.
و نيز دليل ديگر بر حقانيت آن ، اخبار و آثار گذشتگان است كه رسولان با بيناتى
بسويشان آمدند، و ايشان كفر ورزيده و تكذيبشان كردند، و خدا هم ايشان را به
گناهانشان بگرفت ، اين است آنچه كه اين كتاب
مشتمل بر آن است ، و همين خود آيتى است كه بر رسالت تو دلالت مى كند.
و اينكه گفتيم تعريضشان به قرآن مردود است ، دليلش اين است كه اولا تو شاءنى
بجز انذار مردم ندارى ، و اينطور نيست كه هر وقت هر كارى بخواهى بكنى بتوانى ، تا
آنكه از تو معجزاتى دلبخواه خود تراشيده به
مثل اين كلمات بر تو تعريض كنند.
و ثانيا هدايت و اضلال هم آنطور كه ايشان پنداشته اند در وسع آيات و معجزات نيست
تا انتظار داشته باشند با آوردنت معجره اى كه ايشان پيشنهاد كرده اند هدايت شوند، و از
ضلالت برهند، زيرا هدايت و ضلالت به دست خداست ، او است كه بر اساس نظامى
حكيمانه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند.
و اما اينكه گفتند (لست مرسلا - تو فرستاده خدا نيستى ) در جوابشان همين يك
دليل براى تو كافى است كه خدا در كلام خود به رسالت تو شهادت داده ، و معارف حقه
اى كه در قرآن تو است شاهد آنست .
از جمله حقايق باهر و واضحى كه در خصوص اين سوره آورده ، حقيقتى است كه جمله (و
انزل من السماء ماء...) ، و جمله (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) و جمله (يمحو اللّه ما
يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) و جمله (فلله المكر جميعا) متضمن آنست .
مكى بودن سوره رعد و اشاره به اقوال ديگر در اين مورد
اين سوره بطورى كه از سياق آياتش و از مطالبى كه
مشتمل بر آنست برمى آيد تماميش در مكه نازل شده ، و از بعضى از مفسرين هم
نقل شده كه گفته اند: همگى آن مكى است مگر آخرين آيه آن كه در مدينه در (عبداللّه بن
سلام ) نازل شده ، و اين قول را (به كلبى ) و
(مقاتل ) نسبت داده اند.
و ليكن اين قول صحيح نيست ، زيرا مى بينيم كه مضمون آخرين آيه آن ، همان مضمون
اولين آيه آنست كه فرموده : (و الذى انزل اليك من ربك الحق ) .
بعضى ديگر گفته اند: تمامى سوره در مدينه
نازل شده مگر دو آيه از آن ، يكى آيه (و لو ان قرآنا سيرت به
الجبال ...) ، و يكى هم آيه بعدى آن ، و اين
قول را به (حسن ) و (عكرمه ) و (قتاده ) نسبت داده اند. اين نيز صحيح نيست ،
بخاطر مضامينى كه دارد، زيرا مضامين آن با وضعى كه مسلمين در مدينه داشتند تطبيق نمى
كند.
بعضى ديگر گفته اند: تنها آيه (و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه
...) ، در مدينه ، و بقيه در مكه نازل شده است . و گويا صاحب اين
قول اعتماد كرده است بر وصفى كه مسلمين بعد از هجرت به مدينه و
قبل از فتح مكه داشته اند،
و چون ديده كه آيه مذكور با آن وضع انطباق دارد، گفته كه در مدينه
نازل شده ، و ليكن بزودى در تفسير خود آيه بيانى خواهد آمد كه خواننده خواهد ديد معناى
آيه با وضع آن روز مسلمين در مدينه تطبيق ندارد.
المر تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق ...
حروف (الف ، لام ، ميم ، راء) كه اين سوره با آن افتتاح شده مجموع حروفى است كه
سوره هاى (الم ) ، و (الر) با آن افتتاح مى شود، همچنانكه معارفى كه در اين سوره
بيان شده مجموعه اى از معارفى است كه در اين دو صنف سوره به آنها اشاره شده ، و ما
اميدواريم ان شاء اللّه العزيز در آينده نزديكى شرحى در اين باره بدهيم .
ظاهر سياق اين آيه و دو آيه بعدى آن ، با در نظر داشتن اتصالى كه بهم دارند، و با در
نظر گرفتن اين معنا كه نشانه هاى عالم وجود را از بلند داشتن آسمانها و گستردن زمين و
تسخير شمس و قمر و غير اينها مى شمارند، و با اينكه همه اينها بر توحيد خداى سبحان
دلالت دارند، كه سراپاى قرآن كريم و دعوت حقه آن همين توحيد است ، و با در نظر
گرفتن اين معنا كه آيات مذكور مى فرمايد: اگر در
تفصيل اين آيات ، تدبّر و تفكر كنيد يقين به مبداء و معاد، و علم به اين معنا برايتان
حاصل مى شود كه آنچه بر پيغمبر نازل شده حق است .
معناى جمله : (تلك آيات الكتاب ) و دلالت آن بر آيات كتاب طبيعت و كتاب وحى
با در نظر داشتن اين قرائن و معانى ، ظاهر آيات اين مى شود كه : مراد از آياتى كه كلمه
(تلك ) بدان اشاره مى كند همين موجودات عالم كون ، و اشياى خارجى است كه در نظام
عام الهى مسخر شده اند، و مراد از (كتاب ) هم مجموع عالم كون است كه مى توان گفت
به وجهى همان لوح محفوظ است ، و يا به نوعى از عنايت و مجاز مراد از آن ، قرآن كريم
است ، بخاطر اينكه مشتمل بر آيات كونى است .
بنابراين ، در اين آيه اشاره به دو نوع از دلالت است ، يكى دلالت طبعى كه آيات
كونى و وجودى از آسمان و زمين و ما بين آن دو بر توحيد دارد، ديگرى دلالت لفظى كه
آيات كريمه قرآن كه از ناحيه خداى تعالى بر پيغمبرش
نازل شده ، دارد و جمله (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون استدراكى است متعلق به هر دو
جمله ، يعنى جمله (تلك آيات الكتاب ) ، و جمله (و الذى
انزل اليك من ربك الحق ) نه تنها به جمله آخرى فقط.
آنگاه معناى آيه - و خدا داناتر است - چنين مى شود: اين موجودات و نظامى كه در عالم
كون است (و اگر با لفظ (تلك ) كه اشاره به دور است اشاره كرد براى اين بود
كه ارتفاع مكانت و عظمت آنها را برساند) آيات كتاب عمومى تكوينى است كه دلالت مى
كند بر اينكه خداى سبحان واحد است و براى او شريكى در ربوبيّت نيست ، و قرآنى كه
بسوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نيست ،
و اين خلوص از حرف (لام ) و در (الحق ) استفاده مى شود كه افاده حصر مى كند -
پس اين آيات ، آياتى است كه در دلالتش قاطع است ، و اين قرآن حق است ، و ليكن بيشتر
مردم ايمان نمى آورند، نه به آن آيات ديدنى و نه به اين آيات شنيدنى كه
نازل شده ، و از لحن كلام ، ملامت و عتاب فهميده مى شود. پس ، از آن چه گذشت معلوم شد
كه لام در كلمه الحق حصر را مى رساند، و مفادش اين است كه آنچ ه بسوى تو
نازل شده فقط و فقط حق است ، نه اينكه باطل محض و يا آميخته به
باطل باشد.