Back Index Next

بعدی 

تفسير نمونه ج : 6 ص : 256
سپس براى اينكه به آنها حالى كند از تهديدهايشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است ، مى گويد : توكل و تكيه ما تنها به خدا است ( على الله توكلنا ) .
و سرانجام براى اينكه حسن نيت خود را ثابت كند ، و چهره حقيقت طلبى و مسالمت جوئى خويش را آشكار سازد ، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجوئى و غوغاطلبى نكنند ، مى گويد : پروردگارا ميان ما و جمعيت ما به حق حكم و داورى كن ، و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز ، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى ( ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ) .
از ابن عباس نقل شده كه مى گويد : من معنى فتح را در آيه فوق نمى دانستم ، تا اينكه شنيدم زنى به شوهر خود مى گفت افاتحك بالقاضى يعنى ترا به داورى پيش قاضى مى طلبم ، فهميدم فتح در اينگونه موارد به معنى داورى و حكومت است ، ( زيرا قاضى مشكل كار طرفين دعوا را مى گشايد ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 257
وَ قَالَ المَْلأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ لَئنِ اتَّبَعْتُمْ شعَيْباً إِنَّكمْ إِذاً لَّخَسِرُونَ(90) فَأَخَذَتهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَثِمِينَ(91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شعَيْباً كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شعَيْباً كانُوا هُمُ الْخَسِرِينَ(92) فَتَوَلى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكمْ رِسلَتِ رَبى وَ نَصحْت لَكُمْ فَكَيْف ءَاسى عَلى قَوْم كَفِرِينَ(93)
ترجمه :
90 - اشراف زورمندى كه از قوم او كافر شده بودند گفتند : اگر از شعيب پيروى كنيد زيان خواهيد كرد .
91 - سپس زمين لرزه آنها را فرو گرفت و صبحگاهان به صورت اجساد بى جانى در خانه هاشان مانده بودند .
92 - آنها كه شعيب را تكذيب كردند ( آنچنان نابود شدند كه ) گويا هرگز در آن ( خانه ها ) سكنى نداشتند ، آنها كه شعيب را تكذيب كردند آنها زيانكار بودند .
93 - سپس از آنها روى برتافت و گفت من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم ، با اين حال چگونه بر حال قوم بى ايمان تاسف بخورم ؟ !
تفسير :
آيه نخست ، از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مى كردند سخن به ميان آورده ، مى گويد : اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب
تفسير نمونه ج : 6 ص : 258
راه كفر را پيش گرفته بودند ، به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تاثير دعوت شعيب واقع شوند ، مى گفتند به طور مسلم اگر از شعيب پيروى كنيد از زيانكاران خواهيد بود ( و قال الملا الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون ) .
و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد ، زيرا آنها مسلما بازگشت به آئين بت پرستى نمى كردند ، و بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند .
اين احتمال در تفسير آيه نيز هست كه منظورشان علاوه بر زيانهاى مادى ، زيانهاى معنوى بوده است زيرا راه نجات را در بت پرستى مى پنداشتند ، نه آئين شعيب .
هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند ، و هيچگونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود ، مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشه فساد به سراغ آنها آمد ، زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فرا گرفت ، آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بى جانى در درون خانه هايشان افتاده بودند ( فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين ) .
در ذيل آيه 78 همين سوره ، تفسير جاثمين گذشت .
و نيز گفتيم تعبيرات مختلفى كه درباره عامل نابودى اين جمعيت آمده است هيچگونه منافاتى با هم ندارند ، مثلا در مورد قوم شعيب ، عامل مرگشان در آيه مورد بحث ، زلزله و در آيه 94 سوره هود صيحه آسمانى و در 189 سوره شعراء سايبانى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 259
از ابر كشنده ذكر شده است ، كه همه به يك موضوع بازمى گردد و آن اينكه يك صاعقه وحشتناك آسمانى كه از درون ابرى تيره و تار برخاسته بود ، شهر آنها را هدف خود قرار داد ، و به دنبال آن ( آنچنان كه خاصيت صاعقه هاى عظيم است ) زمين لرزه شديدى توليد شد و همه چيز آنها را درهم كوبيد .
سپس ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله در آيه بعد تشريح كرده ، مى گويد : آنها كه شعيب را تكذيب كردند ، آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه ها سكنى نداشتند ! ( الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : آنها كه شعيب را تكذيب كردند ، زيانكار بودند ، نه مؤمنان ( الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين ) .
گويا اين دو جمله پاسخى است به گفته هاى مخالفان شعيب ، زيرا آنها تهديد كرده بودند كه در صورت عدم بازگشت به آئين سابق ، او و پيروانش را بيرون خواهند كرد ، قرآن مى گويد خداوند آنچنان آنها را نابود كرد كه گوئى هرگز در آنجا سكونت نداشتند ، تا چه رسد به اينكه بخواهند ديگران را بيرون كنند .
و نيز در مقابل آنها كه مى گفتند پيروى شعيب ، باعث خسران است قرآن مى گويد سرانجام كار ، نشان داد كه مخالفت با شعيب عامل اصلى زيانكارى بود .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 260
و در آخرين آيه مورد بحث ، آخرين گفتار شعيب را مى خوانيم كه او از قوم گنهكار روى برگردانيد و گفت : من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم ، و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچگونه خيرخواهى فروگذار نكردم ( فتولى عنهم و قال يا قوم لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم ) .
با اين حال تاسفى به حال اين جمعيت كافر نمى خورم ، زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند ، و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند ( فكيف آسى على قوم كافرين ) .
آيا اين جمله را شعيب بعد از نابودى آنها گفت يا قبل از آن ، هر دو احتمال امكان دارد ، ممكن است قبل از نابودى گفته باشد ، ولى به هنگام شرح ماجرا بعد از آن ذكر شده باشد .
ولى با توجه به آخرين جمله كه مى گويد : سرنوشت دردناك اين قوم كافر ، هيچ جاى تاسف نيست ، بيشتر به نظر مى رسد كه اين جمله را بعد از نزول عذاب گفته باشد ، و همانطور كه در ذيل آيه 79 همين سوره نيز اشاره كرديم اينگونه تعبيرات در برابر مردگان بسيار گفته مى شود ( شواهد آن را نيز در همانجا ذكر كرديم ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 261
وَ مَا أَرْسلْنَا فى قَرْيَة مِّن نَّبى إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْساءِ وَ الضرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضرَّعُونَ(94) ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكانَ السيِّئَةِ الحَْسنَةَ حَتى عَفَوا وَّ قَالُوا قَدْ مَس ءَابَاءَنَا الضرَّاءُ وَ السرَّاءُ فَأَخَذْنَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(95)
ترجمه :
94 - ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آنرا به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم شايد ( بخود آيند و به سوى خدا ) بازگردند .
95 - سپس ( هنگامى كه اين هشدارها در آنها اثر نگذاشت ) نيكى ( و فراوانى نعمت و رفاه ) به جاى بدى ( و ناراحتى و گرفتارى ) قرار داديم آن چنان كه فزونى گرفتند ( و همه گونه نعمت و بركت يافتند و مغرور شدند ) و گفتند ( تنها ما نبوديم كه گرفتار اين مشكلات شديم ) به پدران ما نيز ناراحتيهاى جسمى و مالى رسيد چون چنين شد آنها را ناگهان به اعمالشان گرفتيم ( و مجازات كرديم ) .

تفسير : اگر هشدارها موثر نيفتد
اين آيات كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ مانند نوح و هود و صالح و لوط و شعيب ، و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده ، اشاره به چند اصل كلى است كه در همه ماجراها حكومت مى كند ، اصولى كه اگر در آن بينديشيم پرده از روى حقايقى پر ارزش كه تماس با زندگى همه ما دارد برخواهد داشت .
نخست مى گويد : ما در هيچ شهر و آبادى ، پيامبرى نفرستاديم مگر
تفسير نمونه ج : 6 ص : 262
اينكه مردمش را گرفتار ناراحتيها و بلاها ساختيم ، تا كمى به خود آيند و دست از طغيان و سركشى بردارند و به سوى آن كس كه همه نعمتها از وجودش سرچشمه مى گيرد بازگردند ( و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون ) .
و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى گردد ، بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دلهايشان آماده پذيرش مى گردد ، ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زودگذر و ناپايدار است و به مجرد برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى روند ولى براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه ، به سوى حق باز مى گردند ، و اقوامى كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد ، جزء دسته اول بودند ! لذا در آيه بعد مى گويد : هنگامى كه آنها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند ، ما مشكلات را از آنها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم ، تا آنجا كه بار ديگر زندگانى آنها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و مال و نفرات آنها فراوان گرديد ( ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا ) .
عفوا از ماده عفو است كه گاهى به معنى كثرت و زيادى آمده و گاهى به معنى ترك كردن و اعراض نمودن و گاهى نيز به معنى محو آثار چيزى كردن ، ولى بعيد نيست كه ريشه همه آنها همان ترك كردن بوده باشد ، منتها گاهى چيزى را به حال خود رها مى كنند تا ريشه بدواند و توالد و تناسل كند و افزايش يابد ،
تفسير نمونه ج : 6 ص : 263
و گاهى رها مى كنند تا تدريجا محو و نابود گردد ، از اين جهت به معنى افزايش و يا نابودى نيز آمده است .
در آيه مورد بحث نيز مفسران سه احتمال داده اند .
نخست اينكه ما به آنها امكانات داديم تا افزايش يابند و آنچه را كه در دوران سختى از نفرات و ثروتها از دست داده بودند بيابند .
ديگر اينكه ما آنچنان به آنها نعمت داديم كه مغرور شدند ، و خدا را فراموش كردند و شكر او را ترك گفتند .
ديگر اينكه ما به آنها نعمت داديم تا بوسيله آن آثار دوران نكبت را محو كردند و از بين بردند .
البته اين تفاسير گرچه مفهومش با هم متفاوت است ولى از نظر نتيجه چندان با هم تفاوت ندارد .
سپس اضافه مى كند به هنگام برطرف شدن مشكلات ، به جاى اينكه به اين حقيقت توجه كنند كه نعمت و نقمت به دست خدا است و رو به سوى او آورند ، براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند ، كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهائى پيش آمد ، چيز تازه اى نيست پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است ، سختيها امواجى ناپايدار و زودگذرند ( و قالوا قد مس آبائنا الضراء و السراء ) .
در پايان ، قرآن مى گويد : هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهره اى نگرفتند ، بلكه بر غرور خود افزودند ، ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم ، در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند و به همين جهت مجازات براى آنها ، سخت دردناك بود ( فاخذناهم بغتة و هم لا يشعرون ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 264
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَت مِّنَ السمَاءِ وَ الأَرْضِ وَ لَكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَهُم بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيهُم بَأْسنَا بَيَتاً وَ هُمْ نَائمُونَ(97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُم بَأْسنَا ضحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ(98) أَ فَأَمِنُوا مَكرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَسِرُونَ(99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الأَرْض مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشاءُ أَصبْنَهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسمَعُونَ(100)
ترجمه :
96 - و اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشائيم ولى ( آنها حقايق را ) تكذيب كردند ما هم آنانرا به كيفر اعمالشان مجازات كرديم .
97 - آيا اهل اين آباديها از اين ايمن هستند كه عذاب ما شبانه به سراغ آنها بيايد در حالى كه در خواب باشند ؟
98 - آيا اهل آباديها از اين ايمنند كه عذاب ما ، روز به سراغشان بيايد در حالى كه سرگرم بازى هستند ؟
99 - آيا آنها از مكر الهى غافلند در حالى كه از مكر ( و مجازات ) خدا جز زيانكاران ايمن نخواهند بود .
100 - آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان قبلى آن مى شوند عبرت نمى گيرند
تفسير نمونه ج : 6 ص : 265
كه اگر بخواهيم آنها را نيز به گناهانشان هلاك مى كنيم و بر دلهايشان مهر مى نهيم تا ( صداى حق را ) نشنوند .

تفسير : عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوى
در آيات گذشته سرگذشت اقوامى همچون قوم هود و صالح و شعيب و نوح و لوط بطور اجمال مورد بحث واقع شد ، گرچه خود آن آيات به اندازه كافى براى بيان نتائج عبرت انگيز اين سرگذشتها كافى بود ، ولى در آيات مورد بحث به صورت گوياتر ، نتيجه گيرى كرده ، مى گويد : اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند ، به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد ، ايمان مى آوردند ، و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى كردند ، نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى شدند ، بلكه درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشوديم ( و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ) .
ولى متاسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند ، و پيامبران خدا را تكذيب كردند ، و برنامه هاى اصلاحى آنها را زير پا گذاشتند ، ما هم به جرم اعمالشان ، آنها را كيفر داديم ( و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ) .

در اينجا به چند موضوع بايد توجه كرد :
1 - در اينكه منظور از بركات زمين و آسمان ، چيست در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را به نزول باران و روئيدن گياهان تفسير كرده اند ، و
تفسير نمونه ج : 6 ص : 266
بعضى به اجابت دعا و حل مشكلات زندگى ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از بركات آسمانى ، بركات معنوى و منظور از بركات زمينى بركات مادى بوده باشد ، اما با توجه به آيات گذشته تفسير اول از همه مناسبتر است ، زيرا : در آيات گذشته كه مجازاتهاى شديد مجرمان و طغيانگران را شرح مى داد ، گاهى اشاره به فرود آمدن سيلاب از آسمان ، و طغيان چشمه ها از زمين ( همانند طوفان نوح ) و گاهى اشاره به صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى ، و گاهى زلزله هاى وحشتناك زمينى شده بود ، در آيه مورد بحث اين حقيقت مطرح است كه اين مجازاتها واكنش اعمال خود آنها بود و گرنه اگر انسان پاك و با ايمان باشد به جاى اينكه عذاب از آسمان و زمين فرا رسد ، بركات خدا از آسمان و زمين بر او مى بارد ، اين انسان است كه بركات را تبديل به بلاها مى كند .
2 - بركات جمع بركت است و همانطور كه سابقا گفتيم ، اين كلمه در اصل به معنى ثبات و استقرار چيزى است و به هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد ، در برابر موجودات بى بركت كه زود فانى و نابود و بى اثر مى شوند .
قابل توجه اينكه ايمان و تقوا نه تنها سبب نزول بركات الهى مى شود ، بلكه باعث مى گردد كه آنچه در اختيار انسان قرار گرفته در مصارف مورد نياز به كار گرفته شود ، فى المثل امروز ملاحظه مى كنيم قسمت بسيار مهمى از نيروهاى انسانى و منابع اقتصادى در مسير مسابقه تسليحاتى و ساختن سلاحهاى نابود كننده صرف مى گردد ، اينها مواهبى هستند فاقد هر گونه بركت ، بزودى از ميان مى روند و نه تنها نتيجه اى نخواهند داشت ، ويرانى هم ببار مى آورند ، ولى اگر جوامع انسانى ايمان و تقوا داشته باشند اين مواهب الهى به شكل ديگرى در ميان آنها در مى آيد و طبعا آثار آن باقى و برقرار خواهد ماند و مصداق كلمه بركات
تفسير نمونه ج : 6 ص : 267
خواهند بود .
3 - در آيه فوق كلمه اخذ كه به معنى گرفتن است در مفهوم مجازات و كيفر دادن به كار رفته ، و اين در حقيقت به خاطر آن است كه معمولا كسى را كه مى خواهند مجازات كنند نخست مى گيرند و او را با وسائلى مى بندند كه هيچگونه قدرت فرار نداشته باشد ، سپس او را كيفر مى دهند .
4 - گر چه آيه شريفه مورد بحث ، ناظر به وضع اقوام پيشين است ولى مسلما مفهوم آن يك مفهوم وسيع و عمومى و دائمى است و انحصار به هيچ قوم و ملتى ندارد و اين يك سنت الهى است كه افراد بى ايمان و آلوده و فاسد گرفتار انواع واكنشها در همين زندگى دنياى خود خواهند شد ، گاهى بلاهاى آسمان و زمين بر سر آنها مى بارد ، و گاهى آتش جنگهاى جهانى يا منطقه اى سرمايه هاى آنها را در كام خود فرو مى گيرد ، و گاهى ناامنى هاى جسمانى و روانى آنها را تحت فشار قرار مى دهد ، و به تعبير قرآن ، اين وابسته به كسب و اكتساب و اعمالى است كه خود انسان انجام مى دهد ، فيض خدا محدود و ممنوع نيست ، همانطور كه مجازات او اختصاص به قوم و ملت معينى ندارد !
چرا ملل فاقد ايمان زندگى مرفه دارند ؟
از آنچه در بالا گفتيم پاسخ يك سؤال كه زياد در ميان جمعى مورد بحث و گفتگو است روشن مى گردد و آن اينكه اگر ايمان و تقوا ، موجب نزول انواع بركات الهى است و نقطه مقابل آن باعث سلب بركات است چرا مشاهده مى كنيم ملتهاى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 268
بى ايمانى را كه غرق ناز و نعمتند ، در حالى كه جمعى از افراد با ايمان به سختى روزگار مى گذرانند ؟ ! پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى گردد :
1 - اينكه تصور مى شود ملتهاى فاقد ايمان و پرهيزگارى غرق در ناز و نعمتند ، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد .
معمولا مردم اين طور فكر مى كنند كه هر ملتى صنايعش پيشرفته تر و ثروتش بيشتر باشد خوشبختر است در حالى كه اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم و دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آنها را درهم مى كوبد از نزديك ببينيم قبول خواهيم كرد كه بسيارى از آنها از بيچاره ترين مردم روى زمين هستند ، بگذريم از اينكه همان پيشرفت نسبى ، نتيجه بكار بستن اصولى همانند كوشش و تلاش و نظم و حس مسئوليت است كه در متن تعليمات انبيا قرار دارد .
در همين ايام كه اين قسمت از تفسير را مى نويسيم ، اين خبر در جرائد منتشر شد كه در نيويورك يعنى يكى از ثروتمندترين و پيشرفته ترين نقاط دنياى مادى ، بر اثر خاموشى ناگهانى برق صحنه عجيبى به وجود آمد ، يعنى بسيارى از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستى آنها را غارت كردند ، تا آنجا كه سه هزار نفر از غارتگران بوسيله پليس بازداشت شدند .
مسلما تعداد غارتگران واقعى چندين برابر اين عدد بوده و تنها اين عده بودند كه نتوانستند به موقع فرار كنند ، و نيز مسلم است كه آنها غارتگران حرفه اى نبوده اند كه نفرات خود را براى چنان حمله عمومى از قبل آماده كرده باشند ، زيرا حادثه يك حادثه ناگهانى بود .
بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه با يك خاموشى برق ، دهها هزار نفر از مردم يك شهر ثروتمند و به اصطلاح پيشرفته تبديل به غارتگر شدند ، اين نه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 269
تنها دليل بر انحطاط اخلاقى يك ملت است بلكه دليل بر ناامنى شديد اجتماعى نيز مى باشد .
خبر ديگرى كه در جرائد بود اين خبر را تكميل كرد و آن اينكه يكى از شخصيتهاى معروف كه در همين ايام در نيويورك در يكى از هتلهاى مشهور چندين ده طبقه اى نيويورك سكونت داشت مى گويد : قطع برق ، سبب شد كه راه رفتن در راهروهاى هتل به صورت كار خطرناكى درآيد ، به طورى كه متصديان هتل اجازه نمى دادند كسى تنها از راهروها بگذرد و به اطاق خود برسد مبادا گرفتار غارتگران گردد ، لذا مسافران را در اكيپهاى ده نفرى يا بيشتر ، با مامورين مسلح به اطاقهاى خود مى فرستادند ! ، شخص مزبور اضافه مى كند كه تا گرسنگى شديد به او فشار نمى آورده جرئت نداشته است از اطاق خويش خارج گردد ! اما همين خاموشى برق در كشورهاى عقب مانده شرقى هرگز چنين مشكلاتى را به وجود نمى آورده و اين نشان مى دهد كه آنها در عين ثروت و پيشرفت صنايع كمترين امنيت در محيط خودشان ندارند ، از اين گذشته ناظران عينى مى گويند آدم كشى در آن محيطها همانند نوشيدن يك جرعه آب است ، به همين آسانى .
و مى دانيم اگر تمام دنيا را به كسى بدهند و در چنين شرائطى زندگى كند ، از بيچاره ترين مردم جهان خواهد بود ، تازه مشكل امنيت تنها يكى از مشكلات آنها است ، نابسامانيهاى فراوان اجتماعى ديگرى دارند كه آنها نيز به نوبه خود بسيار دردناكند ، با توجه به اين حقايق ثروت را نبايد با خوشبختى اشتباه كرد .
2 - اما اينكه گفته مى شود چرا جوامعى كه داراى ايمان و پرهيزگارى هستند عقب مانده اند اگر منظور از ايمان و پرهيزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبياء بوده باشد ، قبول داريم چنين افرادى عقب مانده اند ، ولى مى دانيم حقيقت ايمان و پرهيزگارى چيزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نيست ، و اين امرى است كه با ادعا تامين نمى گردد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 270
با نهايت تاسف امروز اصول تعليمات اسلام و پيامبران خدا در بسيارى از جوامع اسلامى متروك يا نيمه متروك مانده است و چهره اين جوامع چهره مسلمانان راستين نيست .
اسلام دعوت به پاكى و درستكارى و امانت و تلاش و كوشش مى كند كو آن امانت و تلاش ؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بيدارى مى كند كو آن علم و آگاهى سرشار ؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداكارى مى كند ، آيا براستى اين اصل به طور كامل در جوامع اسلامى امروز حكمفرما است و با اين حال عقب مانده اند ؟ ! بنابراين بايد اعتراف كرد اسلام چيزى است و ما مسلمانان چيز ديگر .
در آيات بعد به عنوان تاكيد بيشتر روى عموميت اين حكم و اينكه قانون فوق مخصوص اقوام پيشين نبوده بلكه امروز و آينده را نيز در بر مى گيرد ، مى گويد : آيا مجرمانى كه در نقاط مختلف آباد روى زمين زندگى مى كنند ، خود را از مجازاتهاى الهى در امان مى دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده اند ( به صورت صاعقه ها و زلزله ها و مانند آن ) بر آنها فرو ريزد ( أ فامن اهل القرى ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون ) .
و يا اينكه به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرمى ها هستند دامان آنها را بگيرد ( ا و أمن اهل القرى ان ياتيهم باسنا ضحى و هم يلعبون ) .
يعنى آنها در همه حال در روز و شب ، در خواب و بيدارى ، در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند ، و با يك فرمان مى تواند همه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 271
زندگانى آنها را درهم بپيچد ، بدون اينكه كمترين نيازى به مقدمه چينى و فراهم ساختن اسباب قبلى و گذشت زمان داشته باشد ، آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بى خبر فرود آيد .
عجيب اين است با تمام پيشرفتى كه بشر امروز در صنايع و تكنولوژى كرده و با وجود اينكه نيروهاى مختلف جهان طبيعت را مسخر خويش ساخته ، در برابر اين گونه حوادث به همان اندازه ضعيف و ناتوان و بى دفاع است كه انسانهاى گذشته بودند ، يعنى در برابر زلزله ها و صاعقه ها و مانند آن كمترين تفاوتى در حال او حتى نسبت به انسانهاى پيش از تاريخ پيدا نشده است ، و اين نشانه نهايت ضعف و ناتوانى انسان در عين قدرتمندى و توانائى او است ، اين واقعيتى است كه بايد هميشه مد نظر همه باشد .
در آيه بعد باز به شكل ديگرى و به بيان تازه اى اين حقيقت را تاكيد مى كند و مى گويد : آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند ؟ در حالى كه هيچكس جز زيانكاران خود را از مكر او در امان نمى دانند ( أ فامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون ) .
همانطور كه در ذيل آيه 54 سوره آل عمران گفتيم مكر در لغت عرب با آنچه كه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد ، در فارسى امروز مكر به معنى نقشه هاى شيطانى و زيانبخش به كار مى رود ، در حالى كه در ريشه اصلى لغت عرب ، مكر به معنى هر نوع چاره انديشى براى بازگرداندن كسى از هدفش مى باشد ، اعم از اينكه به حق باشد يا به باطل ، و معمولا در مفهوم اين لغت يكنوع نفوذ تدريجى افتاده است .
بنابراين منظور از مكر الهى آن است كه خداوند ، مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى دارد ، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 272
پاسخ به يك سؤال
جمله اى كه در آخر آيه فوق بود ، مى گويد : هيچكس جز زيانكاران خود را از مكر و مجازات الهى در امان نمى بيند ، اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين جمله پيامبران و پيشوايان بزرگ و صالحان را نيز شامل مى شود ؟ بعضى چنين پنداشته اند كه آنها از اين حكم خارجند و آيه فوق مخصوص به مجرمان است ، ولى ظاهر اين است كه اين يك حكم عمومى است و همه را فرا مى گيرد زيرا حتى پيامبران و امامان نيز همواره مراقب اعمال خويش بوده اند مبادا كمترين لغزشى از آنها سر بزند ، زيرا مى دانيم مقام معصوم بودن ، مفهومش اين نيست كه انجام كار خلاف براى آنها محال است ، بلكه آنها با نيروى اراده و ايمان ، و با استفاده از اختيار خود و مددهاى الهى ، در برابر خطاها و لغزشها مصونيت دارند ، آنها حتى از ترك اولى مى ترسيدند ، و از اينكه مسئوليتهاى سنگين خود را به انجام نرسانند بيمناك بودند ، لذا در سوره انعام آيه 15 درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم : بگو من مى ترسم اگر نافرمانى پروردگارم كنم ، گرفتار عذاب روز بزرگى شوم .
رواياتى كه در تفسير آيه فوق نقل شده نيز آنچه را گفتيم تاييد مى كند ، صفوان جمال مى گويد : پشت سر امام صادق (عليه السلام) نماز مى خواندم ، ديدم مى فرمود اللهم لا تؤمنى مكرك - ثم جهر - فقال فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون پروردگارا مرا از مكر خود ايمن مساز سپس آشكارتر اين قسمت از آيه را تلاوت فرمود فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون .
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم لا تامنن على خير هذه الامة عذاب الله لقول الله سبحانه فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون : حتى بر نيكان اين امت از كيفر الهى ايمن مباش زيرا خداوند مى فرمايد فلا يامن مكر الله الا القوم
تفسير نمونه ج : 6 ص : 273
الخاسرون .
در حقيقت ايمن نبودن از مكر الهى به معنى ترس از مسئوليتها و خوف از كوتاهى در انجام وظائف است ، كه همواره بايد اين ترس با اميد به رحمت او به طور مساوى در دلهاى افراد با ايمان باشد و موازنه اين دو است كه سرچشمه هر گونه حركت و فعاليت مثبت مى باشد و همان چيزى است كه در تعبير روايات به عنوان خوف و رجا از آنها ياد شده است ، و تصريح شده كه افراد با ايمان همواره در ميان اين دو قرار دارند ، ولى مجرمان زيانكار آنچنان كيفرهاى الهى را فراموش كرده اند كه خود را در نهايت امنيت مى بينند .
در آيه بعد بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه هاى خفته اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگى پيشينيان بوده است مى گويد : آيا كسانى كه وارث سرزمين گذشتگان هستند و اقوامى كه به جاى آنها قرار گرفته اند ، از مطالعه حال پيشينيان متنبه نشدند ؟ و اگر ما بخواهيم مى توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم ، و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم ( او لم يهد للذين يرثون الارض من بعد اهلها ان لو نشاء اصبناهم بذنوبهم ) .
و نيز مى توانيم آنها را زنده بگذاريم ، و به خاطر غوطهور شدن در گناه و فساد ، درك و شعور و حس تشخيص را از آنها بگيريم ، آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند ( و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون ) .
در اينكه چگونه خداوند حس تشخيص را از اين دسته مجرمان مى گيرد
تفسير نمونه ج : 6 ص : 274
در جلد اول تفسير نمونه صفحه 53 ذيل آيه 7 سوره بقره توضيح بيشترى مطالعه خواهيد كرد .
تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا وَ لَقَدْ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَمَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كذَّبُوا مِن قَبْلُ كَذَلِك يَطبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكفِرِينَ(101) وَ مَا وَجَدْنَا لأَكثرِهِم مِّنْ عَهْد وَ إِن وَجَدْنَا أَكثرَهُمْ لَفَسِقِينَ(102)
ترجمه :
101 - اينها آباديهائى است كه اخبار آن را براى تو شرح مى دهيم آنها ( چنان لجوج بودند كه ) به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان نمى آوردند اينچنين خداوند بر دلهاى كافران مهر مى نهد ( و بر اثر لجاجت و ادامه گناه حس تشخيص را از آنها سلب مى كند ) .
102 - و اكثر آنها را بر سر پيمان خود نديديم و اكثر آنها را فاسق و گنهكار يافتيم .

تفسير :
در اين دو آيه باز هم تكيه ، روى عبرتهائى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى شود ، ولى روى سخن در اينجا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است اگر چه در واقع هدف همه هستند نخست مى گويد : اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم ( تلك القرى نقص عليك من انبائها ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 275
سپس مى گويد : چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت ، هلاك و نابود شوند ، بلكه به طور مسلم پيامبرانشان با دلائل روشن ، به سراغ آنها آمدند و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند ( و لقد جائتهم رسلهم بالبينات ) .
اما آنها در برابر تبليغات مستمر ، و دعوت پى گير انبياء مقاومت به خرج دادند و روى حرف خود ايستادند ، و حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند ( فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل ) .
و از اين جمله استفاده مى شود كه پيامبران الهى بارها براى دعوت و هدايت آنها قيام كردند ، اما آنها چنان روى دنده لجاجت افتاده بودند كه حتى با روشن شدن بسيارى از حقايق حاضر به قبول هيچ حقيقتى نمى شدند .
در جمله بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند : اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مهر مى نهد ( كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ) .
يعنى كسانى كه در مسيرهاى غلط گام برمى دارند ، بر اثر تكرار و ادامه عمل ، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مى بندد ، كه همچون نقش سكه ثابت مى ماند ( و اتفاقا معنى طبع در اصل لغت ، نيز همين است كه صورتى را بر چيزى همانند سكه نقش كنند ) و اين در حقيقت از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده ، زيرا مسبب تمام اسباب ، و سرچشمه تاثير هر مؤثر بالاخره او است ، او است كه به تكرار عمل ، اين خاصيت را بخشيده كه به صورت ملكه در مى آيد .
ولى واضح است كه يك چنين گمراهى جنبه اجبارى ندارد بلكه ايجاد كننده اسباب ، خود افراد انسان هستند ، اگر چه تاثير سبب به فرمان پروردگار مى باشد ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 276
در آيه بعد ، دو قسمت ديگر از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده ، بيان شده است .
نخست مى گويد آنها افرادى پيمان شكن بودند : و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم ( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ) .
اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به عهد و پيمان فطرى باشد كه خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است ، زيرا هنگامى كه به آنها عقل و هوش و استعداد داد مفهومش اين بود كه از آنها پيمان گرفته ، چشم و گوش باز كنند ، حقايق را ببينند و بشنوند و در برابر آن تسليم گردند و اين همان است كه در آيات آخر همين سوره ذيل آيه 172 به آن اشاره شده و تحت عنوان عالم ذر معروف است كه به خواست خدا شرح آن در ذيل همان آيات خواهد آمد .
و نيز ممكن است اشاره به عهد و پيمانهائى باشد كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند ، بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس مى شكستند .
و يا اشاره به همه پيمانها اعم از فطرى و تشريعى بوده باشد .
در هر صورت روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوئيدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آنها است .
سپس به عامل ديگر اشاره كرده ، مى گويد : اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم ( و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين ) .
يعنى روح تمرد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود .
بايد توجه داشت كه ضمير اكثرهم به همه اقوام و جمعيتهاى پيشين باز مى گردد ، و اينكه مى گويد اكثر آنها پيمان شكن و فاسد بودند براى رعايت حال اقليتهائى است كه به انبياى گذشته ايمان آوردند و وفادار ماندند ، هر چند
تفسير نمونه ج : 6 ص : 277
گاهى مؤمنان بقدرى محدود و معدود بودند كه از يك خانواده تجاوز نمى كردند ، ولى روح حق طلبى كه بر سراسر آيات قرآن حكومت دارد ايجاب مى كند كه حتى حق اين يك خانواده و يا افراد معدود رعايت گردد و همه اين اقوام را منحرف و گمراه و پيمان شكن و فاسق معرفى نكند ، و اين موضوع جالبى است كه مكرر در آيات قرآن با آن برخورد مى كنيم .
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى بِئَايَتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَظلَمُوا بهَا فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(103) وَ قَالَ مُوسى يَفِرْعَوْنُ إِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَلَمِينَ(104) حَقِيقٌ عَلى أَن لا أَقُولَ عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكم بِبَيِّنَة مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنى إِسرءِيلَ(105) قَالَ إِن كُنت جِئْت بِئَايَة فَأْتِ بهَا إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ(106) فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(107) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّظِرِينَ(108)
ترجمه :
103 - سپس به دنبال آنها ( يعنى پيامبران پيشين ) موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم اما آنها ( با عدم پذيرش اين آيات ) بر آن ظلم كردند ببين عاقبت مفسدان به كجا كشيد ؟
104 - و موسى گفت : اى فرعون ! من فرستاده اى از پروردگار جهانيانم .
105 - سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم ، من دليل روشنى از پروردگارتان براى شما
تفسير نمونه ج : 6 ص : 278
آورده ام ، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست .
106 - ( فرعون ) گفت اگر نشانه اى آورده اى ارائه بده اگر از راستگويانى .
107 - ناگهان عصاى خود را افكند و اژدهاى آشكارى شد !
108 - و دست خود را ( از گريبان ) بيرون آورد سفيد ( و درخشان ) براى بينندگان بود !
تفسير :

خاطره درگيريهاى موسى و فرعون
به دنبال سرگذشت جمعى از انبياى بزرگ كه در آيات قبل به طور فشرده بيان شده در اين آيات و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد ، داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سرانجام كار آنها بيان شده است .
و اينكه مى بينيم اين سرگذشت مشروحتر از سرگذشت انبياى ديگر در اين سوره بيان شده ممكن است به خاطر اين باشد كه اولا يهود و پيروان موسى بن عمران در محيط نزول قرآن زياد بوده اند و توجيه آنها به سوى اسلام به مراتب لازمتر بود و ثانيا قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شباهت بيشترى به قيام موسى بن عمران داشت .
در هر حال علاوه بر اين سوره ، در سوره هاى ديگرى مانند بقره ، طه ، شعرا ، نمل ، قصص و سوره هاى ديگر به قسمتهاى مختلف اين سرگذشت عبرت انگيز اشاره شده است و اگر آيات هر سوره را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم و سپس كنار هم بچينيم خواهيم ديد كه بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند جنبه تكرار ندارد بلكه در هر سوره به تناسب بحثى كه در آن سوره مطرح بوده به عنوان شاهد به قسمتى از اين سرگذشت پرماجرا اشاره شده است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 279
ضمنا چون كشور مصر وسيعتر و مردم مصر داراى تمدن پيشرفته ترى از قوم نوح و هود و شعيب و مانند آنها بودند ، و مقاومت دستگاه فراعنه به همين نسبت بيشتر بود قيام موسى بن عمران از اهميت بيشترى برخوردار گرديد و نكات عبرت انگيز فراوانترى در بر دارد ، لذا به تناسبهاى مختلف روى فرازهاى گوناگون زندگى موسى و بنى اسرائيل تكيه شده است : به طور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مى توان خلاصه كرد :
دورانهاى پنجگانه زندگى موسى
1 - دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت تا هنگام پرورش او در دامان فرعون .
2 - دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين مدين در محضر شعيب پيامبر .
3 - دوران بعثت او و سپس درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت .
4 - دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و حوادثى كه بر آنها در راه و به هنگام ورود در بيت المقدس گذشت .
5 - دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل ! و بايد توجه داشت كه در قرآن مجيد در هر سوره از سوره هائى كه اشاره شد به يك يا چند قسمت از اين دورانهاى پنجگانه اشاره شده است از جمله در آيات مورد بحث و دهها آيه ديگر از همين سوره كه خواهد آمد ، تنها اشاره به دورانهاى بعد از بعثت موسى بن عمران و رسالت او شده است ، به همين دليل ما بحثهاى مربوط به دورانهاى قبل را به تفسير آيات مربوط به همان قسمت در سوره هاى ديگر مخصوصا سوره قصص واگذار مى كنيم .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 280
در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد : بعد از اقوام گذشته ( يعنى قوم نوح ، هود ، صالح و مانند آنها ) موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم ( ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه ) .
بايد توجه داشت كه فرعون ، اسم عام است و به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد ، همانطور كه به سلاطين روم ، قيصر و به سلاطين ايران كسرى مى گفتند .
كلمه ملا همانطور كه سابقا هم اشاره كرديم به معنى افراد سرشناس و اشراف پر زرق و برق كه چشمها را پر مى كنند و در صحنه هاى مهم جامعه حضور دارند ، گفته مى شود .
و اينكه مى بينيم موسى در درجه اول به سوى فرعون و ملا او مبعوث مى گردد علاوه بر اينكه يكى از برنامه هاى موسى نجات بنى اسرائيل از چنگال استعمار فرعونيان و استخلاص آنها از سرزمين مصر بود ، و اين بدون گفتگو با فرعون امكان پذير نبود ، به خاطر آن است كه طبق مثل معروف هميشه آب را بايد از سرچشمه صاف كرد ، مفاسد اجتماعى و انحرافهاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى چاره نخواهد شد بلكه بايد سردمداران جامعه و آنها كه نبض سياست و اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند در درجه اول اصلاح گردند ، تا زمينه براى اصلاح بقيه فراهم گردد و اين درسى است كه قرآن به همه مسلمانان براى اصلاح جوامع اسلامى مى دهد .
سپس مى فرمايد : آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند ( فظلموا بها ) .
و مى دانيم حقيقت ظلم به معنى وسيع كلمه آن است كه چيزى را در غير محل آن به كار برند ، و شك نيست كه آيات الهى ايجاب مى كند كه همگان
تفسير نمونه ج : 6 ص : 281
در برابر آن تسليم شوند و با پذيرا شدن آنها ، خود و جامعه خويش را اصلاح نمايند ، ولى فرعون و اطرافيانش با انكار اين آيات به اين آيات ظلم و ستم كردند .
و در پايان اضافه مى كند : بنگر سرانجام كار مفسدان چگونه بود ؟ ! ( فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ) .
و اين جمله در حقيقت يك اشاره اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش او است كه شرح آن بعدا خواهد آمد .
آيه گذشته در حقيقت اشاره بسيار كوتاهى به مجموع برنامه رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود ، اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته ، نخست مى گويد : موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم ( و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين ) .
و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهره اى از درگيرى حق و باطل است ، و جالب اينكه گويا فرعون ، اولين بار بود كه با خطاب اى فرعون ! روبرو مى شد خطابى كه در عين رعايت ادب از هر گونه تملق و چاپلوسى و اظهار عبوديت تهى بود ، چه اينكه ديگران معمولا او را به عنوان سرورا ! مالكا ! پروردگار ! و امثال آن خطاب مى كردند .
و اين تعبير موسى براى فرعون به منزله زنگ خطرى محسوب مى شد ! به علاوه اين جمله كه موسى مى گويد : من فرستاده پروردگار جهانيان هستم ، در حقيقت يكنوع اعلان جنگ به تمام تشكيلات فرعون است ، زيرا اين تعبير اثبات مى كند ، كه فرعون و مدعيان ديگرى همانند او همه دروغ مى گويند ، و تنها پروردگار جهانيان خدا است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 282
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى گويد : اكنون كه من فرستاده او هستم ، سزاوار است كه درباره خداوند جز حق نگويم ، زيرا فرستاده خداوندى كه از همه عيوب ، پاك و منزه است ، ممكن نيست دروغگو باشد ( حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق ) .
سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى كند : چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم ، من از پروردگار شما ، دليل روشن و آشكارى با خود دارم ( قد جئتكم ببينة من ربكم ) .
اكنون كه چنين است بنى اسرائيل را با من بفرست ( فارسل معى بنى اسرائيل ) .
و اين در حقيقت قسمتى از رسالت موسى بن عمران بود كه بنى اسرائيل را از چنگال استعمار فرعونيان رهائى بخشد و زنجير اسارت و بردگى را از دست و پاى آنها بردارد ، زيرا بنى اسرائيل در آن زمان به صورت بردگانى ذليل در دست قبطيان ( مردم مصر ) گرفتار بودند ، و از وجود آنها براى انجام كارهاى پست و سخت و سنگين استفاده مى شد .
از آيات آينده و همچنين آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور دعوت فرعون و ديگر مردمان سرزمين مصر به سوى آئين خويش نيز بود ، يعنى رسالت او منحصر به بنى اسرائيل نبود .
فرعون با شنيدن اين جمله كه من دليل روشنى با خود دارم ، بلافاصله گفت : اگر راست مى گوئى و نشانه اى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور ( قال ان كنت جئت باية فات بها ان كنت من الصادقين ) .
و با اين تعبير ضمن ابراز ترديد در صدق موسى ظاهرا قيافه حق جوئى و حق طلبى به خود گرفت ، آنچنانكه يك جستجوگر به دنبال حق مى گردد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 283
بلافاصله موسى دو معجزه بزرگ خود را كه يكى مظهر بيم و ديگرى مظهر اميد بود ، و مقام انذار و بشارت او را تكميل مى كرد ، نشان داد : نخست عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد ( فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين ) .
تعبير به مبين اشاره به اين است كه راستى تبديل به اژدها شد و چشم بندى و تردستى و سحر و مانند آنها نبود ، به خلاف كارى كه ساحران بعدا انجام دادند ، زيرا در مورد آن مى گويد آنها چشم بندى كردند و عملى انجام دادند كه تصور مى شد مارهائى است كه به حركت در آمده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيه 10 سوره نمل و 31 قصص مى خوانيم كه عصا همانند جان به حركت در آمد و جان در لغت به معنى مارهاى باريك و سريع السير است ، و اين تعبير با تعبير ثعبان كه به معنى اژدها و مار عظيم است ، ظاهرا سازگار نمى باشد .
ولى با توجه به اينكه آن دو آيه مربوط به آغاز بعثت موسى ، و آيه مورد بحث مربوط به مقابله او با فرعون است ، مشكل حل مى شود ، گويا در آغاز كار ، خدا موسى را تدريجا با اين معجزه عظيم آشنا مى سازد ، و در صحنه اول كوچكتر و در صحنه بعد عظيمتر ظاهر مى گردد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 284
آيا تبديل عصا به مار عظيم ممكن است :
در هر حال تبديل عصا به مار عظيم بدون شك يك معجزه است ، و با تفسيرهاى مادى معمولى نمى توان آن را توجيه كرد ، بلكه از نظر يك فرد الهى و خداپرست كه همه قوانين جهان ماده را محكوم اراده پروردگار مى داند ، جاى تعجب نيست كه قطعه چوبى تبديل به حيوانى شود و اين در پرتو يك قدرت مافوق طبيعى است .
ولى نبايد فراموش كرد كه در جهان طبيعت تمام حيوانات از خاك به وجود آمده اند و چوبها و گياهان نيز از خاكند ، منتها براى تبديل خاك به يك مار عظيم طبق معمول شايد ميليونها سال زمان لازم باشد ، ولى در پرتو اعجاز اين زمان بقدرى كوتاه شد كه در يك لحظه همه آن تكاملها و تحولها به سرعت و پى درپى انجام يافت و قطعه چوبى كه طبق موازين طبيعى مى توانست پس از گذشتن مليونها سال به چنين شكلى در آيد در چند لحظه چنين شكلى به خود گرفت .
و آنها كه سعى دارند براى همه معجزات انبياء توجيه هاى طبيعى و مادى كنند و جنبه اعجاز آنها را نفى نموده ، همه را به شكل يك سلسله مسائل عادى جلوه دهند هر چند بر خلاف صريح كتب آسمانى باشد ، بايد موقف خود را به درستى روشن كنند كه آيا آنها به خدا و قدرت او ايمان دارند و او را حاكم بر قوانين طبيعت مى دانند يا نه ، اگر نمى دانند سخن از انبيا و معجزات آنها براى آنان بيهوده است و اگر مى دانند ، دليلى بر اينگونه توجيهات تكلف آميز و مخالفت با صريح آيات قرآن نيست ( گر چه در خصوص آيه مورد بحث هيچيك از مفسرين با اختلاف سليقه هائى كه دارند نديده ايم دست به توجيه مادى بزنند ولى آنچه گفتيم يك اصل كلى بود ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 285
آيه بعد اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبه اميد و بشارت دارد كرده ، مى فرمايد : موسى دست خود را از گريبان خارج كرد ، ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود ( و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين ) .
نزع در اصل به معنى برگرفتن چيزى از مكانى است كه در آن قرار گرفته ، مثلا برگرفتن عبا از دوش و لباس از تن در لغت عرب ، از آن تعبير به نزع مى شود ، و همچنين جدا شدن روح از تن را نيز نزع مى گويند و به همين مناسبت گاهى به معنى خارج كردن نيز آمده است ، كه در آيه مورد بحث به همين معنى است .
گرچه در آيه سخنى از محل خارج ساختن دست ، به ميان نيامده است ، ولى از آيه 32 سوره قصص ( اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء ) استفاده مى شود كه موسى دست را در گريبان مى كرد و سپس خارج مى ساخت ، سفيدى و درخشندگى خاصى داشت ، سپس به حالت نخستين بازمى گشت .
در پاره اى از روايات و تفاسير مى خوانيم كه دست موسى علاوه بر سفيدى در اين حالت به شدت مى درخشيد ، ولى آيات قرآن از اين موضوع ساكت است ، اگر چه منافات با آن ندارد .
و همانطور كه گفتيم اين موضوع و معجزه سابق درباره عصا ، مسلما جنبه طبيعى و عادى ندارد بلكه در رديف خارق عادات پيامبران است كه بدون دخالت يك نيروى ماوراء طبيعى امكان پذير نيست .
و نيز همانطور كه اشاره شد ، موسى با نشان دادن اين معجزه مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه تنها برنامه من جنبه ارعاب و تهديد ندارد ، بلكه ارعاب و تهديد براى مخالفان است و تشويق و اصلاح و سازندگى و نورانيت براى مؤمنان .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 286
قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ عَلِيمٌ(109) يُرِيدُ أَن يخْرِجَكم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ(110) قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فى الْمَدَائنِ حَشِرِينَ(111) يَأْتُوك بِكلِّ سحِر عَلِيم(112)
ترجمه :
109 - اطرافيان فرعون گفتند : بدون شك اين ساحر دانائى است !
110 - مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند ، نظر شما چيست ؟ ( و در برابر او چه بايد كرد ) .
111 - ( سپس به فرعون ) گفتند ( جريان كار ) او و برادرش را به تاخير انداز و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست .
112 - تا هر ساحر دانا ( و كار آزموده ) اى را به خدمت تو بياورند .

تفسير : مبارزه شروع مى شود
در اين آيات ، سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است .
آيه نخست از قول اطرافيان فرعون چنين نقل مى كند كه آنها با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فورا وصله سحر به او بستند و گفتند اين ساحر دانا و كهنه كار و آزموده اى است ! ( قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم ) .
ولى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه اين سخن را فرعون درباره موسى گفت قال للملا حوله ان هذا الساحر عليم : فرعون به اطرافيان خود
تفسير نمونه ج : 6 ص : 287
گفت اين مرد ساحر دانائى است ( شعراء - 34 ) .
اما اين دو آيه هيچگونه منافاتى با هم ندارند ، زيرا بعيد نيست كه اين سخن را نخست فرعون گفته باشد ، چون همه چشمها به دهان او دوخته شده بود سپس اطرافيان متملق و چاپلوسش كه هيچ هدفى جز ارضاى رئيس خود نداشتند ، و چشمشان همواره به دهان و قيافه و اشاره او دوخته شده است ، سخن او را تكرار كردند و يك زبان گفتند : صحيح است ، اين مرد ساحر آزموده اى است اين برنامه اختصاص به فرعون و اطرافيان او ندارد ، بلكه درباره همه ستمگران جهان و كارگردانان آنها صادق است .
سپس افزودند هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند ( يريد ان يخرجكم من ارضكم ) .
يعنى او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است .
و بعد گفتند با توجه به اين اوضاع و احوال عقيده شما در باره او چيست ؟ ( فما ذا تامرون ) .
يعنى درباره موسى به مشورت نشستند و به تبادل نظر و شور پرداختند زيرا ماده امر هميشه به معنى فرمان نيست ، بلكه به معنى مشورت نيز مى آيد .
در اينجا بايد توجه داشت كه اين جمله نيز در سوره شعرا آيه 35 از زبان فرعون نقل شده كه او به اطرافيان خود خطاب مى كند و مى گويد درباره موسى چه مى انديشيديد و چه نظر مى دهيد ؟ و گفتيم اين دو منافاتى با هم ندارند .
اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه جمله فما ذا تامرون در آيه مورد بحث خطابى باشد كه اطرافيان فرعون به فرعون كرده اند
تفسير نمونه ج : 6 ص : 288
و صيغه جمع براى رعايت تعظيم است ، ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد .
به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون گفتند : درباره او و برادرش ( هارون ) عجله مكن و هر گونه تصميمى در اين باره را به بعد موكول كن ، ولى مامور جمع آورى به همه شهرها بفرست ( قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين ) .
تا همه ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فرا خوانند و به محضر تو بياورند ( ياتوك بكل ساحر عليم ) .
آيا اين پيشنهاد از طرف كارگردانان دستگاه فرعون به خاطر آن بود كه واقعا احتمال مى دادند دعوى موسى ، دعوى صادقانه باشد ، و مى خواستند او را بيازمايند ، و يا اينكه به عكس او را در دعوى خود ، كاذب مى دانستند ، و براى هر گونه تلاش و جنبش همانند تلاشها و جنبشهاى خودشان انگيزه سياسى قائل بودند كه براى يك سلسله مقاصد شخصى انجام گرفته است ، و از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيبش باعث گرايش عده زيادى به او مى شد و چهره نبوت او با چهره مظلوميت و شهادت آميخته شده ، جاذبه بيشترى به خود مى گرفت ، لذا نخست به اين فكر افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را بقتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد ! احتمال دوم با قرائن موجود در آيات به نظر نزديكتر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 289
وَ جَاءَ السحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأَجْراً إِن كنَّا نحْنُ الْغَلِبِينَ(113) قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ(114) قَالُوا يَمُوسى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ نحْنُ الْمُلْقِينَ(115) قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سحَرُوا أَعْينَ النَّاسِ وَ استرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُو بِسِحْر عَظِيم(116) * وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاك فَإِذَا هِىَ تَلْقَف مَا يَأْفِكُونَ(117) فَوَقَعَ الحَْقُّ وَ بَطلَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(118) فَغُلِبُوا هُنَالِك وَ انقَلَبُوا صغِرِينَ(119) وَ أُلْقِىَ السحَرَةُ سجِدِينَ(120) قَالُوا ءَامَنَّا بِرَب الْعَلَمِينَ(121) رَب مُوسى وَ هَرُونَ(122)
ترجمه :
113 - ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند : آيا اگر ما پيروز گرديم اجر و پاداش مهمى خواهيم داشت ؟
114 - گفت : آرى ، و شما از مقربان خواهيد بود !
115 - ( ساحران ) گفتند اى موسى يا تو بيفكن يا ما مى افكنيم !
تفسير نمونه ج : 6 ص : 290
116 - گفت شما بيفكنيد ، و هنگامى كه ( وسايل سحر خود را ) افكندند مردم را چشم بندى كردند و ترسانيدند و سحر عظيمى به وجود آوردند !
117 - و به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيفكن ، ناگهان ( به صورت مار عظيمى درآمد و ) وسائل دروغين آنها را به سرعت برگرفت !
118 - ( در اين موقع ) حق آشكار گرديد و آنچه آنها ساخته بودند باطل شد .
119 - در آنجا مغلوب شدند و خوار و كوچك گشتند .
120 - و ساحران ( همگى ) به سجده افتادند .
121 - و گفتند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم .
122 - پروردگار موسى و هارون .

تفسير : چگونه سرانجام حق پيروز شد
در اين آيات گفتگو از درگيرى موسى (عليه السلام) با ساحران و سرانجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است ، در نخستين آيه مى گويد : ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت ( و جاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين ) .
كلمه اجر گرچه به معنى هر گونه پاداش است اما با توجه به اينكه به صورت نكره است ، و نكره در اين گونه موارد براى تعظيم و بزرگداشت يك موضوع مى آيد ، به معنى اجر و پاداش مهم و فوق العاده اى است .
به خصوص اينكه اصل اجر و پاداش جاى ترديد و گفتگو نبود ، آنچه آنها مى خواستند قبلا درباره آن از فرعون قول بگيرند مساله اجر و پاداش مهم و برجسته بود .
 

Back Index Next