Back Index Next

:

تفسير نمونه ج : 6 ص : 399
1 - پنج دليل براى نبوت در يك آيه در هيچيك از آيات قرآن دلائل حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همانند آيه فوق يكجا بيان نشده است ، اگر درست در صفات هفتگانه اى كه خداوند در اين آيه براى پيامبرش ذكر كرده دقت كنيم ، پنج دليل روشن براى اثبات نبوت او خواهيم يافت .
نخست اينكه او امى بود و درس نخوانده ، اما با اينحال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت ، بلكه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود ، حتى آنها كه او را به نبوت نپذيرفته اند در عظمت كتاب و تعليماتش ترديد ندارند ، آيا از يك انسان درس نخوانده ، و مكتب نديده ، و پرورش يافته يك محيط جهل و بربريت روى حسابهاى عادى ممكن است چنين كارى انجام پذيرد ؟ .
دوم اينكه دلائل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنانكه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد ، بشاراتى در آنها آمده است كه تنها بر او تطبيق مى گردد .
سوم اينكه محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است ، زيرا دعوت به معروف و نهى از منكرات و زشتيها مى كند ، و اين موضوع با مطالعه تعليماتش به خوبى روشن است .
چهارم محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است .
پنجم اگر او از طرف خدا نبود ، حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بيخبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند ، در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود :
تفسير نمونه ج : 6 ص : 400
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش .
زنجير بت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد .
زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى ، و مساوات در برابر قانون .
و زنجيرهاى ديگر ، هر يك از اينها به تنهائى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر .

2 - چگونه پيامبر امى بود ؟
درباره مفهوم امى همانطور كه در بالا گفته شد ، سه احتمال معروف وجود دارد ، نخست اينكه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است ، سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است ، ولى معروفتر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد ، و همانگونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد .
در اينكه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از بعثت مى گويد و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهند سخنان ترا ابطال كنند گردد .
اصولا در محيط حجاز به اندازه اى باسواد كم بود كه افراد باسواد كاملا معروف و شناخته شده بودند ، در مكه كه مركز حجاز محسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد
تفسير نمونه ج : 6 ص : 401
و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت .
مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد .
و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند ؟ آيا مردم به او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قرينه روشنى بر امى بودن او است .
و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تاكيدى در زمينه نبوت او بود تا هر گونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد .
اين در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچيك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد ، بنابراين به همان حال امى بودن تا پايان عمر باقى ماند .
ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه امى را به معنى بى سواد تفسير مى كنند ، گويا توجه به اين تفاوت ندارند .
هيچ مانعى ندارد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به تعليم الهى ، خواندن - يا - خواندن و نوشتن را بداند ، بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد ، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است .
شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى توانست بخواند و يا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 402
اما براى اينكه جائى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانائى استفاده نمى كرد .
و اينكه بعضى گفته اند توانائى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود ، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند نه علم واقعى و كمال حقيقى پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن .
ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده ، صريحا تفسير امى به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به ام القرى ( مكه ) منسوب است ، تفسير شده .
در پاسخ مى گوئيم يكى از اين دو روايت به اصطلاح مرفوعه است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از جعفر بن محمد صوفى نقل شده كه از نظر علم رجال شخص مجهولى است .
و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و آيات ديگرى كه به اين مضمون است ، دليل بر آن است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند ، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است .
از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه :
1 - پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود ، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 403
2 - هيچگونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد .
3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به تعليم پروردگار قادر بر خواندن يا نوشتن بوده باشد .

بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى ( تورات و اناجيل ) نشان مى دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى (عليهماالسلام) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (عليه السلام) و عيسى (عليه السلام) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده .
بنابراين اگر جمله هائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود .
ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در كتابها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده ، و چون ذكر آنهمه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها بطول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم .
1 - در تورات سفر تكوين فصل 17 شماره 17 تا 20 چنين مى خوانيم : و ابراهيم به خدا گفت كه اى كاش اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد ... و در
تفسير نمونه ج : 6 ص : 404
حق اسماعيل ( دعاى ) ترا شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود .
2 - در سفر پيدايش باب 49 شماره 10 مى خوانيم : عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش ، نهضت خواهد نمود تا وقتى كه شيلوه بيايد كه به او امتها جمع خواهد شد .
قابل توجه اينكه يكى از معانى شيلوه - طبق تصريح مسترهاكس در كتاب قاموس مقدس - فرستادن مى باشد و با كلمه رسول يا رسول الله موافق است .
3 - در انجيل يوحنا باب 14 شماره 15 و 16 چنين مى خوانيم : اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند .
4 - و در همان انجيل يوحنا باب 15 شماره 26 مى خوانيم : و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد .
5 - و نيز در همان انجيل يوحنا باب 16 شماره 7 به بعد مى خوانيم : ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد ... اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود ، زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 405
نكته شايان توجه اينكه : در اناجيل فارسى در جمله هاى بالا كه از انجيل يوحنا است كلمه تسلى دهنده آمده ، ولى در انجيل عربى چاپ لندن ( مطبعه ويليام وطس - سال 1857 ) به جاى آن فارقليطا ذكر شده است .
قُلْ يَأَيُّهَا النَّاس إِنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكمْ جَمِيعاً الَّذِى لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيت فَئَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ النَّبىِّ الأُمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كلِمَتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكمْ تَهْتَدُونَ(158)
ترجمه :
158 - بگو : اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ، همان خدائى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است ، معبودى جز او نيست ، زنده مى كند و مى ميراند پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش ، آن پيامبر درس نخوانده اى كه ايمان به خدا و كلماتش دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد .

تفسير : دعوت جهانى پيامبر
در حديثى از امام مجتبى (عليه السلام) چنين مى خوانيم : عده اى از يهود نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند : اى محمد توئى كه گمان مى برى فرستاده خدائى و همانند موسى (عليه السلام) بر تو وحى فرستاده مى شود ؟ ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كمى سكوت كرد ، سپس فرمود : آرى منم سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم ، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 406
آنها سؤال كردند به سوى چه كسى ؟ به سوى عرب يا عجم يا ما ؟ خداوند آيه فوق را نازل كرد ، و رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد .
ولى با اين حال پيوند و ارتباط آيه با آيه قبل در زمينه صفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و دعوت به پيروى از آئين او جاى انكار نيست .
نخست به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد : بگو اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم ( قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا ) .
اين آيه همانند آيات بسيارى ديگر از قرآن مجيد ، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
در آيه 28 سوره سبا نيز مى خوانيم و ما ارسلناك الا كافة للناس : ترا جز به سوى همه مردم نفرستاديم .
و در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ : اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه قرآن به آنها مى رسد انذار كنم .
و در آغاز سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى انزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا : پاينده و برقرار است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش فرستاد كه جهانيان را از مسئوليتهايشان بيم دهد .
اينها نمونه آياتى است كه گواه جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و در اين باره باز هم به خواست پروردگار ذيل آيه 7 سوره شورى بحث خواهيم كرد ، و در ذيل آيه 92 سوره انعام نيز بحث نسبتا مشروحى در اين زمينه داشتيم سپس خدائى را كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند :
تفسير نمونه ج : 6 ص : 407
خداوندى كه حكومت آسمانها و زمينها از آن او است ( الذى له ملك السماوات و الارض ) .
خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد ( لا اله الا هو ) .
خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است ( يحيى و يميت ) .
و به اين ترتيب ، الوهيت غير خالق آسمان و زمين ، و هر گونه بت ، و همچنين تثليث مسيحيت را نفى مى كند ، و نيز قدرت پروردگار را بر رسالت جهانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و توانائى او را بر امر معاد تاكيد مى كند .
و در پايان از همه مردم جهان دعوت مى كند كه به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان توده هاى جمعيت ، ايمان بياورند ( فامنوا بالله و رسوله النبى الامى ) .
پيامبرى كه تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند ، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مى گويد ، يعنى به خدا و سخنان او ايمان دارد ( الذى يؤمن بالله و كلماته ) .
نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد ، بلكه تمام كتب راستين انبياء پيشين را نيز مى پذيرد .
ايمان او به آئينش كه از خلال اعمال و رفتارش آشكار است ، خود دليل روشنى بر حقانيت او است ، زيرا عمل يك گوينده ، نشان مى دهد كه تا چه اندازه به گفته خود مؤمن است ، و ايمان او به گفتارش يكى از نشانه هاى صدق و راستگوئى او است ، تمام تاريخ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اين حقيقت گواهى مى دهد ، كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت .
آرى از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد ، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد ( و اتبعوه لعلكم تهتدون ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 408
اشاره به اينكه ايمان به تنهائى كافى نيست ، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد .
جالب توجه اينكه آيه فوق در مكه نازل شده است كه در آن روز پيروان اسلام ، در اقليت شديدى قرار داشتند ، آنچنان كه شايد كمتر كسى احتمال مى داد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حتى بر مكه مسلط شود ، تا چه رسد به جزيره عرب و يا قسمت مهم دنيا .
بنابراين كسانى كه فكر مى كنند پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نخست مدعى رسالت بر مكه بود و هنگامى كه آئينش بالا گرفت به فكر تسلط بر حجاز افتاد و سپس در فكر كشورهاى ديگر فرو رفت و نامه به سلاطين دنيا نوشت و اعلام جهانى بودن آئينش را كرد پاسخ همه آنها را آيه فوق كه در مكه نازل شده است مى دهد ، و مى گويد : او از آغاز كار دعوت جهانى خود را آشكار ساخت .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 409
وَ مِن قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يهْدُونَ بِالحَْقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ(159) وَ قَطعْنَهُمُ اثْنَتىْ عَشرَةَ أَسبَاطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى إِذِ استَسقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضرِب بِّعَصاك الحَْجَرَ فَانبَجَست مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كلُّ أُنَاس مَّشرَبَهُمْ وَ ظلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَمَ وَ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(160)
ترجمه :
159 - و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدايت مى كنند و حاكم به حق و عدالتند .
160 - و آنها را به دوازده گروه كه هر يك شاخه اى ( از دودمان اسرائيل ) بودند تقسيم كرديم و هنگامى كه موسى تقاضاى آب ( براى قوم تشنه كامش در بيابان ) كرد به او وحى فرستاديم كه عصاى خود را بر سنگ بزن ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون ريخت آنچنان كه هر گروه چشمه خود را مى شناختند و ابر را بر سر آنها سايبان ساختيم و بر آنها من و سلوى فرستاديم ( و به از آنان گفتيم ) از روزيهاى پاكيزه كه به شما داده ايم بخوريد ( و سپاس خدا را بجا آوريد ولى آنها نافرمانى و ستم كردند ) اما به ما ستم نكردند لكن به خودشان ستم نمودند .

تفسير گوشه اى از نعمتهاى خدا به بنى اسرائيل
در آيات فوق باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنها است .
در آيه نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن ديده ايم
تفسير نمونه ج : 6 ص : 410
واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد ، و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى : چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند ، بلكه در برابر اكثريت مفسده جو ، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت ، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است و مى گويد : از قوم موسى (عليه السلام) گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند ( و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون ) .
اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه تسليم در برابر سامرى و دعوت او نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى (عليه السلام) بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى (عليه السلام) بروى كار آمدند .
ولى اين معنى با ظاهر آيه چندان سازگار نيست ، زيرا يهدون و يعدلون فعل مضارع است و حد اقل حكايت از زمان حال يعنى عصر نزول قرآن مى كند و وجود چنين گروهى را در آن زمان اثبات مى نمايد ، مگر اينكه كلمه كان در تقدير بگيريم ، تا آيه اشاره به زمان گذشته بوده باشد و مى دانيم تقدير گرفتن بدون وجود قرينه خلاف ظاهر است .
و نيز مى تواند ناظر به اقليتى از يهود كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى زيستند بوده باشد همانها كه تدريجا و پس از مطالعه كافى روى دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرانجام اسلام را پذيرفتند و در جمع مسلمانان راستين و حاميان مخلص درآمدند ، اين تفسير با ظاهر آيه و فعل مضارع كه در آن به كار رفته است هماهنگتر است .
و اينكه در پاره اى از روايات شيعه و اهل سنت وارد شده كه اين آيه اشاره به گروه كوچكى است از بنى اسرائيل كه در ماوارء چين زندگى دارند ، زندگى عادلانه و توأم با تقوا و خداشناسى و خداپرستى ، علاوه بر اينكه با آنچه از وضع جهان آگاهيم سازگار نيست و تواريخ موجود اين موضوع را تاييد نمى كند ،
تفسير نمونه ج : 6 ص : 411
احاديث مزبور از حيث سند معتبر نمى باشد ، و نمى توان به عنوان يك حديث صحيح طبق قواعد علم رجال روى آنها تكيه كرد .
در آيه بعد اشاره به چند قسمت از نعمتهاى خدا بر بنى اسرائيل مى كند .
نخست مى گويد : ما آنها را به دوازده گروه تقسيم كرديم ( تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند ) ( و قطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما ) .
روشن است هنگامى كه يك ملت داراى تقسيم بنديهاى صحيح و منظم بوده باشد ، و هر بخش و يا هر گروه تحت رهبرى رهبر لايقى قرار گيرد ، اداره آنها آسانتر و رعايت عدالت در ميانشان سهلتر خواهد بود ، و به همين دليل تمام كشورهاى جهان مى كوشند از اين اصل پيروى كنند .
كلمه اسباط جمع سبط ( بر وزن ثبت و همچنين بر وزن سفت ) در اصل به معنى توسعه و گسترش چيزى به آسانى و راحتى است ، سپس به فرزندان - مخصوصا نوه ها - و شاخه هاى يك فاميل ، سبط و اسباط گفته شده است .
در اينجا منظور از اسباط همان تيره هاى بنى اسرائيل است كه هر كدام از يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام) منشعب شده بودند .
نعمت ديگر اينكه هنگامى كه بنى اسرائيل در بيابان سوزان ، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند ، و از موسى (عليه السلام) تقاضاى آب كردند ، به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد ، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد ( و اوحينا الى موسى اذا ستسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتى عشرة عينا ) .
و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند ( قد علم كل اناس مشربهم ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 412
از اين جمله استفاده مى شود كه اين دوازده چشمه كه از آن صخره عظيم جوشيد نشانه ها و تفاوتهائى داشته است ، آنچنان كه هر كدام از اسباط بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناختند و اين خود سبب مى شد كه اختلافى در ميان آنها بروز نكند و نظم و انضباط حكمفرما گردد و آسانتر سيراب شوند .
نعمت ديگر اينكه در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت ، ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم ( و ظللنا عليهم الغمام ) .
بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه من و سلوى را به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش بر آنها فرستاديم ( و انزلنا عليهم المن و السلوى ) .
درباره من و سلوى اين دو غذاى مطبوع و مفيد كه خداوند به بنى اسرائيل در آن بيابان ارزانى داشت ، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير ذيل آيه 57 سوره بقره بيان كرديم و گفتيم بعيد نيست كه من يكنوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوههاى مجاور وجود داشته و يا شيره هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى روئيده ظاهر مى شده است ، و سلوى يكنوع پرنده حلال گوشت شبيه به - كبوتر بوده است .
و به آنها گفتيم از غذاهاى پاكيزه اى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد ( و فرمان خدا را به كار بنديد ) ( كلوا من طيبات من رزقناكم ) .
اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند ، آنها به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند ( و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) بايد توجه داشت كه مضمون اين آيه با تفاوت مختصرى ، در سوره بقره آيات 57 و 60 آمده است ، منتهى در آنجا به جاى انبجست ، انفجرت .
آمده است ، و به عقيده جمعى از مفسران تفاوت اين دو عبارت در اين است كه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 413
كه انفجرت به معنى بيرون ريختن آب با فشار و كثرت است ، ولى انبجست به معنى بيرون ريختن آب بطور مختصر و كم است ، و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه چشمه هاى آب ناگهانى از آن صخره عظيم بيرون نريخت تا مايه وحشت گردد ، و توانائى كنترل آن را نداشته باشند بلكه نخست به آرامى بيرون ريخت و سپس گسترش پيدا كرد و به حد وفور رسيد .
بعضى ديگر از مفسران معتقدند كه اين دو كلمه هر دو به يك مفهوم است .
وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسكُنُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كلُوا مِنْهَا حَيْث شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطةٌ وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئََتِكمْ سنزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ قَوْلاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَظلِمُونَ(162)
ترجمه :
161 - و ( به خاطر بياوريد ) هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين قريه ( بيت المقدس ) ساكن شويد و از هر جا ( و بهر كيفيت ) بخواهيد از آن بخوريد ( و بهره گيريد ) و بگوئيد خداوندا ! گناهان ما را بريز ، و از در ( بيت المقدس ) با تواضع وارد شويد ، اگر چنين كنيد گناهان شما را مى بخشيم و نيكوكاران را پاداش بيشتر خواهيم داد .
162 - اما كسانى كه از آنها ظلم و ستم ( بر خويشتن ) كردند اين سخن ( و آن برنامه ها ) را دگرگون ساختند و غير از آنچه به آنها گفته شده بود انجام دادند لذا بخاطر ستمى كه روا داشتند بلائى از آسمان بر آنها فرستاديم .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 414
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته در اين دو آيه اشاره به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب شده است .
نخست مى گويد : به خاطر بياوريد هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين ( بيت المقدس ) ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن ، در هر نقطه و هر گونه كه مى خواهيد استفاده كنيد ( و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منها حيث شئتم ) .
و به آنها گفتيم از خداوند تقاضاى ريزش گناه و بخشش خطاهايتان كنيد ، و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد ( و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا ) .
كه اگر اين برنامه ها را انجام دهيد ، خطاهائى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم ، و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد ( نغفر لكم خطيئاتكم سنزيد المحسنين ) .
ولى با اينكه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود ، و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند ، گذشته و آينده خود را اصلاح كنند ، اما ستمكاران بنى اسرائيل نه تنها استفاده نكردند بلكه فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند ( فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم ) .
سرانجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم بر خويشتن و بر - ديگران عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم ( فارسلنا عليهم رجزا من السماء بما كانوا يظلمون ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 415
بايد توجه داشت كه مضمون اين دو آيه نيز با تفاوت مختصرى در سوره بقره آيه 58 و 59 آمده است و ما تفسير آن را بطور مشروحتر در جلد اول صفحه 182 و 183 آورديم .
تنها تفاوت مهمى كه ميان آيات مورد بحث و آيات سوره بقره است اين است كه در اينجا در پايان مى گويد بما كانوا يظلمون و در آنجا بما كانوا يفسقون و شايد تفاوت اين دو به خاطر آن باشد كه گناهان داراى دو جنبه است ، يكى جنبه مربوط به پروردگار و ديگرى جنبه مربوط به خود انسان ، قرآن در آيه سوره بقره با تعبير به فسق كه مفهومش خروج از اطاعت و فرمان خدا است ، اشاره به جنبه اول كرده و در آيه مورد بحث با تعبير به ظلم اشاره به جنبه دوم نموده است .

حطه چيست و چه معنى دارد ؟
قابل توجه اينكه بنى اسرائيل ، مامور بودند كه به هنگام ورود به بيت - المقدس دل و جان و روح خود را با يك توبه خالصانه و واقعى كه در كلمه حطه خلاصه مى شد ، از آلودگى به گناهان گذشته بشويند ، و از آنهمه جرائمى كه قبل از ورود به بيت المقدس مخصوصا آزارهائى كه به پيامبر بزرگشان موسى بن عمران نمودند از خدا تقاضاى بخشش كنند .
كلمه حطه كه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود ، صورت اختصارى از جمله مسئلتنا حطه يعنى تقاضاى ما ريزش گناهان ما و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ما است زيرا حطه در اصل به معنى نزول چيزى از طرف بالا است .
اما اين شعار مانند همه شعارها به اين مفهوم نبود كه تنها الفاظى را بر -
تفسير نمونه ج : 6 ص : 416
زبان جارى كنند بلكه مى بايست زبانشان ترجمان روح و تمام ذرات وجودشان باشد اما همانطور كه در آيه بعد آمده است بسيارى از آنها حتى اين شعار تربيتى را مسخ كردند ، و به شكل زننده اى در آوردند و آن را يك وسيله مسخره و تفريح ساختند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 417
وَ سئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فى السبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سبْتِهِمْ شرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كذَلِك نَبْلُوهُم بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(163) وَ إِذْ قَالَت أُمَّةٌ مِّنهُمْ لِمَ تَعِظونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبهُمْ عَذَاباً شدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(164) فَلَمَّا نَسوا مَا ذُكرُوا بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنهَوْنَ عَنِ السوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظلَمُوا بِعَذَابِ بَئِيسِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(165) فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَّا نهُوا عَنْهُ قُلْنَا لهَُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَسِئِينَ(166)
ترجمه :
163 - و از آنها درباره ( سرگذشت ) شهرى كه در ساحل دريا بود سوال كن ، و ( بخاطر بياور ) هنگامى را كه آنها در روز شنبه تجاوز ( و طغيان در برابر قانون خدا ) مى كردند ، همان هنگام كه ماهيانشان روز شنبه ( كه روز تعطيل و استراحت - شان بود ) آشكار مى شدند اما در غير روز شنبه به سراغ آنها نمى آمدند ، اينگونه آنها را به چيزى آزمايش كرديم كه در برابر آن نافرمانى مى نمودند .
164 - و هنگامى را كه گروهى از آنها ( به گروه ديگر ) گفتند چرا جمعى ( گنهكار ) را اندرز مى دهيد كه سرانجام خداوند آنها را هلاك خواهد كرد و يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت ( آنها را به حال خود واگذاريد تا نابود شوند ) گفتند : ( اين اندرزها ) براى اعتذار ( و رفع مسئوليت ) در پيشگاه پروردگار شماست ، به علاوه شايد آنها ( بپذيرند و از گناه بازايستند و ) تقوى پيشه كنند .
165 - اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند ، نهى كنندگان از بدى را رهائى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند به عذاب شديدى بخاطر نافرمانى شان
تفسير نمونه ج : 6 ص : 418
گرفتار ساختيم .
166 - هنگامى كه در برابر فرمانى كه به آنها داده شده بود سركشى نمودند به آنها گفتيم به شكل ميمونها در آئيد و طرد شويد .

تفسير : يك سرگذشت عبرت انگيز
در اين آيات صحنه ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل ، كه مربوط به جمعى از آنها است كه در ساحل دريائى زندگى مى كردند ، آمده است ، منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و به او مى گويد كه از يهود معاصر خويش درباره اين جمعيت سوال كند يعنى اين خاطره را به وسيله سوال در ذهن آنان مجسم ساز ، تا از آن پند گيرند ، و از سركشى و كيفرى كه در انتظار سركشان است بپرهيزند .
اين سرگذشت ، چنانكه در روايات اسلامى به آن اشاره شده مربوط به جمعى از بنى اسرائيل است كه در ساحل يكى از درياها ( ظاهرا درياى احمر بوده كه در كنار سرزمين فلسطين قرار دارد ) در بندرى بنام ايله ( كه امروز بنام بندر ايلات معروف مى باشد ) زندگى مى كردند و از طرف خداوند به عنوان آزمايش و امتحان دستورى به آنها داده شد و آن اينكه صيد ماهى را در آن روز تعطيل كنند اما آنها با آن دستور مخالفت كردند و گرفتار مجازات دردناكى شدند كه شرح آنرا در اين آيات مى خوانيم .
در نخستين آيه مى فرمايد : از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن ( و اسئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر ) .
( و به ياد آنها بياور زمانى را كه در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز
تفسير نمونه ج : 6 ص : 419
مى كردند ( اذ يعدون فى السبت ) .
زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند ، دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند ، اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند .
سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بيان كرده بود چنين شرح مى دهد به خاطر بياور آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهى كمتر به سراغ آنها مى آمد ( اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا ) .
سبت در لغت به معنى تعطيل عمل براى استراحت است و اينكه در قرآن در سوره نبا مى خوانيم و جعلنا نومكم سباتا خواب شما را مايه راحت شما قرار داديم نيز اشاره به همين موضوع است ، و روز شنبه را از اين جهت يوم السبت ناميده اند كه برنامه هاى كسب و كار معمولى در آن تعطيل مى شد ، سپس اين نام بر اين روز باقى ماند .
بديهى است جمعيتى كه در كنار دريا زندگى مى كنند ، قسمت مهمى از تغذيه و درآمدشان از طريق صيد ماهى است ، و گويا به خاطر تعطيل مستمرى كه قبلا در روز شنبه در ميان آنها معمول بود ، ماهيان در آن روز احساس امنيت از نظر صيادان مى كردند و دسته دسته به روى آب ظاهر مى شدند ، اما در روزهاى ديگر كه صيادان در تعقيب آنها بودند در اعماق آب فرو مى رفتند ! اين موضوع خواه جنبه طبيعى داشته ، و يا يك جنبه فوق العاده و الهى ، وسيله اى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت ، لذا قرآن مى گويد : ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم ( كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون ) .
در حقيقت جمله بما كانوا يفسقون اشاره به آن است كه آزمايش آنها
تفسير نمونه ج : 6 ص : 420
به چيزى بود كه آنها را به سوى خود جلب و به نافرمانى دعوت مى كرد و همه آزمايشها همين گونه است ، زيرا آزمايش بايد ميزان مقاومت افراد را در برابر كشش گناهان مشخص كند و اگر گناه كششى به سوى خود نداشت ، آزمايش مفهومى نمى داشت .
هنگامى كه اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود قرار گرفتند ، به سه گروه تقسيم شدند : گروه اول كه اكثريت را تشكيل مى دادند ، به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند .
گروه دوم كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند ، در برابر گروه اول به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند .
گروه سوم ، ساكتان و بى طرفان بودند ، كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفه نهى از منكر را انجام مى دادند .
در آيه دوم مورد بحث ، گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد و مى گويد : بخاطر بياور هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند : چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سرانجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب دردناكى كيفر خواهد داد ( و اذ قالت امة منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديدا ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 421
آنها در پاسخ گفتند : ما به خاطر اين نهى از منكر مى كنيم كه وظيفه خود را در پيشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئوليتى نداشته باشيم ، بعلاوه شايد سخنان ما در دل آنها مؤثر افتد و دست از طغيان و سركشى بردارند ( قالوا معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون ) .
از جمله بالا چنين استفاده مى شود كه اندرز دهندگان براى دو هدف اين كار را انجام مى دادند يكى به خاطر اين كه در پيشگاه خدا معذور باشند و ديگر اينكه شايد در دل گنهكاران مؤثر افتد ، و مفهوم اين سخن چنين است كه حتى اگر احتمال تاثير هم ندهند بايد از پند و اندرز خوددارى ننمايند ، در حالى كه معروف اين است كه شرط وجوب امر به معروف و نهى از منكر احتمال تاثير است .
ولى بايد توجه داشت كه گاهى بيان حقايق و وظائف الهى بدون احتمال تاثير نيز واجب مى شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كم كم بدست فراموشى سپرده مى شود و بدعتها جان مى گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى شود ، در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد .
اين نكته نيز شايان توجه است كه نهى كنندگان مى گفتند : مى خواهيم در پيشگاه پروردگارتان معذور باشيم ، گويا اشاره به اين است كه شما هم در پيشگاه خدا مسئوليت داريد و اين وظيفه تنها وظيفه ما نيست ، وظيفه شما نيز مى باشد .
آيه بعد مى گويد : سرانجام ، دنياپرستى بر آنان غلبه كرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند ، در اين هنگام آنها را كه از گناه نهى مى كردند رهائى بخشيديم ، ولى ستمكاران را به كيفر سختى به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختيم
تفسير نمونه ج : 6 ص : 422
( فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون ) .
شك نيست كه اين فراموشى ، فراموشى حقيقى كه موجب عذر است نبود ، بلكه آنچنان بى اعتنائى به فرمان خدا كردند كه گوئى به كلى آنرا فراموش نموده اند .
سپس مجازات آنها را چنين شرح مى دهد : هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند ، سركشى كردند به آنها گفتيم به شكل ميمونهاى طرد شده در آئيد ( فلما عتوا عما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قردة خاسئين ) روشن است كه امر كونوا ( بوده باشيد ) در اينجا يك فرمان تكوينى است ، همانند انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ( سوره يس آيه 28 )
در اينجا به چند موضوع بايد توجه كرد :

1 - چگونه دست به گناه زدند ؟
در اينكه اين جمعيت ، قانون شكنى را از كجا شروع كردند ، در ميان مفسران گفتگو است ، از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه نخست دست به حيله به اصطلاح شرعى زدند ، در كنار دريا حوضچه هائى ترتيب دادند و راه آنرا به دريا گشودند ، روزهاى شنبه راه حوضچه ها را باز مى كردند ، و ماهيان
تفسير نمونه ج : 6 ص : 423
فراوان همراه آب وارد آنها مى شدند ، اما به هنگام غروب كه مى خواستند به دريا بازگردند راهشان را محكم مى بستند ، سپس روز يكشنبه شروع به صيد آنها مى كردند و مى گفتند خداوند به ما دستور داده است صيد ماهى نكنيد ، ما هم صيد نكرده ايم بلكه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ايم ! بعضى از مفسران گفته اند آنها روز شنبه قلابها را به دريا مى افكندند ، سپس روز بعد آنرا از دريا بيرون مى كشيدند و به اين وسيله صيد ماهى مى نمودند .
و از بعضى از روايات ديگر برمى آيد كه آنها بدون هيچ حيله اى با بى اعتنائى كامل روزهاى شنبه مشغول صيد ماهى شدند .
ولى ممكن است همه اين روايات صحيح باشد به اين ترتيب كه در آغاز از طريق حيله به اصطلاح شرعى - به وسيله كندن حوضچه ها و يا انداختن قلابها - كار خود را شروع كردند ، اين كار ، گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت ، كم كم روزهاى شنبه علنا و بى پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند .

2 - چه كسانى رهائى يافتند ؟
ظاهر آيات فوق اين است كه از آن سه گروه ( گنهكاران ، ساكتان و اندرز دهندگان ) تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و به طورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند ما از شهر بيرون مى رويم ، شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت .
و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه تنها گروه گنهكار گرفتار
تفسير نمونه ج : 6 ص : 424
عذاب شدند و ساكتان نيز رهائى يافتند با ظاهر آيات فوق به هيچوجه سازگار نيست .

3 - آيا هر دو گروه يك نوع كيفر داشتند ؟
از آيات فوق چنين برمى آيد كه كيفر مسخ شدن ، منحصر به گنهكاران بود زيرا مى گويد فلما عتوا عما نهوا عنه ... ( هنگامى كه در برابر آنچه نهى شده بودند سركشى كردند ... ) ولى از طرفى از آيات فوق نيز استفاده مى شود كه تنها اندرز دهندگان از مجازات رهائى يافتند ، زيرا مى گويد انجينا الذين ينهون عن السوء ( آنها را كه نهى از منكر مى كردند رهائى بخشيديم ) .
از مجموع اين دو چنين استفاده مى شود كه هر دو گروه مجازات شدند ، ولى مجازات مسخ ، تنها مربوط به گنهكاران بود ، و مجازات ديگران احتمالا هلاكت و نابودى بوده است ، هر چند گنهكاران نيز چند روزى پس از مسخ شدن - طبق روايات - هلاك شدند .

4 - آيا مسخ ، جسمانى بوده يا روحانى ؟
مسخ يا به تعبير ديگر تغيير شكل انسانى به صورت حيوان مسلما موضوعى بر خلاف جريان عادى طبيعت است ، البته موتاسيون و جهش و تغيير شكل حيوانات به صورت ديگر در موارد جزئى ديده شده است ، و پايه هاى فرضيه تكامل در علوم طبيعى امروز بر همان بنا نهاده شده ، ولى مواردى كه در آن موتاسيون و جهش ديده شده صفات جزئى حيوانات است ، نه صفات كلى ، يعنى هرگز ديده نشده است كه نوع حيوانى بر اثر موتاسيون تبديل به نوع ديگر شود ، بلكه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 425
خصوصياتى از حيوان ممكن است دگرگون گردد ، و تازه جهش در نسلهائى كه به وجود مى آيند ديده مى شود ، نه اينكه حيوانى كه متولد شده است با جهش تغيير شكل دهد ، بنابراين دگرگون شدن صورت انسان يا حيوانى به صورت نوع ديگر امرى است خارق العاده .
اما بارها گفته ايم مسائلى بر خلاف جريان عادى طبيعى وجود دارد ، گاهى به صورت معجزات پيامبران و زمانى به صورت اعمال خارق العاده اى كه از پاره اى از انسانها سر مى زند ، هر چند پيامبر نباشند ( كه البته با معجزات متفاوت است ) بنابراين پس از قبول امكان وقوع معجزات و خارق عادات ، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانى به انسان ديگر مانعى ندارد .
و همانطور كه در بحث اعجاز انبياء گفته ايم ، وجود چنين خارق عاداتى نه استثناء در قانون عليت است نه بر خلاف عقل و خرد ، بلكه تنها يك جريان عادى طبيعى در اينگونه موارد شكسته مى شود كه نظيرش را در انسانهاى استثنائى كرارا ديده ايم .
بنابراين هيچ مانعى ندارد كه مفهوم ظاهر كلمه مسخ را كه در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن آمده است بپذيريم و بيشتر مفسران هم همين تفسير را پذيرفته اند .
ولى بعضى از مفسران كه در اقليت هستند معتقدند كه مسخ به معنى مسخ روحانى و دگرگونى صفات اخلاقى است ، به اين معنى كه صفاتى همانند ميمون
تفسير نمونه ج : 6 ص : 426
يا خوك در انسانهاى سركش و طغيانگر پيدا شد ، رو آوردن به تقليد كوركورانه و توجه شديد به شكم پرستى و شهوت رانى كه از صفات بارز اين دو حيوان بود در آنها آشكار گشت .
اين احتمال از يكى از قدماى مفسرين به نام مجاهد نقل شده است .
و اينكه بعضى ايراد كرده اند كه مسخ بر خلاف قانون تكامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است ، درست نيست ، زيرا قانون تكامل مربوط به كسانى است كه در مسير تكاملند ، نه آنها كه از مسير انحراف يافته و از محيط شرائط اين قانون به كنار رفته اند ، فى المثل يك انسان سالم در سنين طفوليت مرتبا رشد و نمو مى كند اما اگر نقائصى در وجود او پيدا شود ، ممكن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلكه رو به عقب برگردد ، و نمو فكرى و جسمانى خود را تدريجا از دست بدهد .
ولى در هر حال بايد توجه داشت كه مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است كه انجام داده اند ، يعنى چون عده اى از جمعيت هاى گنهكار بر اثر انگيزه هواپرستى و شهوت رانى دست به طغيان و نافرمانى خدا مى زدند و جمعى با تقليد كوركورانه كردن از آنها ، آلوده به گناه شدند ، لذا به هنگام مسخ ، هر گروه به شكلى كه متناسب با كيفيت اعمال او بوده ظاهر مى شده است .
البته در آيات مورد بحث تنها سخن از قرده ( ميمونها ) به ميان آمده است و از خنازير ( خوكها ) سخنى نيست ، ولى در آيه 60 سوره مائده گفتگو از جمعيتى به ميان آمده است كه به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق ( بعضى قرده و بعضى خنازير ) تغيير چهره دادند ، كه به گفته بعضى از مفسران مانند ابن عباس ، آن آيه نيز در باره همين اصحاب سبت است كه پيرمردان سرجنبانان شكم پرست و شهوت پرستشان به خوك و جوانان مقلد چشم و گوش بسته كه اكثريت را تشكيل مى دادند به ميمون تغيير چهره دادند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 427
ولى در هر حال ، بايد توجه داشت كه طبق روايات ، مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنيا مى رفتند ، و نسلى از آنها به وجود نمى آمد .

5 - خلافكارى زير پوشش كلاه شرعى
گرچه در آيات فوق اشاره اى به حيله گرى اصحاب سبت در زمينه گناه نشده است ، ولى همانطور كه اشاره كرديم ، بسيارى از مفسران در شرح اين آيات اشاره به داستان كندن حوضچه ها و يا نصب قلابها در دريا در روز شنبه كرده اند ، و در روايات اسلامى نيز اين موضوع ديده مى شود ، بنابراين مجازات و كيفر الهى كه با شدت درباره اين گروه جارى شد ، نشان مى دهد كه چهره واقعى گناه هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح كلاه شرعى درست كردن ، دگرگون نمى گردد ، حرام ، حرام است ، خواه صريحا انجام گيرد ، يا زير لفافه هاى دروغين و عذرهاى واهى .
آنها كه تصور مى كنند ، گناه را مى توان با تغيير چهره صورى تبديل به يك عمل مجاز كرد در حقيقت خود را فريب مى دهند ، و بدبختانه اين كار در ميان بعضى از بيخبرانى كه خود را به دين منتسب مى كنند ، فراوان ديده مى شود ، و همانست كه چهره مذهب را در نظر افراد دور افتاده سخت بدنما كرده است .
عيب بزرگى كه اين عمل دارد - علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب - اين است كه گناه را در نظرها كوچك مى كند و از اهميت آن مى كاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه مى سازد كه پس از انجام اينگونه كارها كم كم آماده براى انجام گناهان بطور صريح و آشكار مى شوند .
در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه السلام) از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل مى كند : روزى فرا مى رسد كه مردم به وسيله اموالشان آزمايش مى شوند ، بر خدا منت
تفسير نمونه ج : 6 ص : 428
مى گذارند كه ديندارند ، و در عين حال در انتظار رحمت اويند و از مجازات او خود را در امان مى بينند يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و الاهواء الساهية فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهدية و الربا بالبيع : حرام خدا را با شبهات دروغين و خيالات واهى حلال مى شمرند ، شراب را تحت عنوان نبيذ و رشوه را به عنوان هديه ( و حق و حساب ) و ربا را به نام بيع ، براى خود حلال مى پندارند ( نهج البلاغه آخر خطبه 156 ) .
بايد توجه داشت كه انگيزه اينگونه حيله ها يا پوشيدن چهره زشت باطنى خود در افكار عمومى است ، و يا فريب دادن وجدان و كسب آرامش كاذب درونى .

6 - أشكال مختلف آزمونهاى الهى
درست است كه ماهى گرفتن از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست گاهى ممكن است خداوند براى امتحان و آزمايش ، جمعيتى را موقتا از اين موضوع نهى كند ، تا مقدار فداكارى آنها روشن شود ، و اين يكى از أشكال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آئين يهود ، روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روز و رسيدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از كسب و كار بكشند ، ولى ساحل نشينان ايله همه اين مسائل را ناديده گرفتند و آنچنان مجازات شدند كه زندگينامه آنها درس عبرتى براى آيندگان شد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 429
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّك لَيَبْعَثنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَن يَسومُهُمْ سوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّك لَسرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(167) وَ قَطعْنَهُمْ فى الأَرْضِ أُمَماً مِّنْهُمُ الصلِحُونَ وَ مِنهُمْ دُونَ ذَلِك وَ بَلَوْنَهُم بِالحَْسنَتِ وَ السيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(168)
ترجمه :
167 - و ( نيز بخاطر بياور ) هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد تا دامنه قيامت كسى را بر آنها مسلط خواهد ساخت كه آنها را به طور مداوم در عذاب سختى قرار دهد ، زيرا پروردگارت مجازاتش سريع ( در عين حال در مقابل توبه كاران ) آمرزنده و مهربان است .
168 - و آنها را در زمين به صورت گروههائى پراكنده ساختيم ، گروهى از آنها صالح و گروهى غير آن هستند و آنها را به نيكيها و بديها آزموديم شايد بازگردند .

تفسير : پراكندگى يهود
اين آيات در حقيقت اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را به زير پا گذاردند .
نخست مى گويد : به خاطر بياور زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار ، عده اى را مسلط مى كند ، كه به طور مداوم تا دامنه قيامت
تفسير نمونه ج : 6 ص : 430
آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند ( و اذ تاذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامة من يسومهم سوء العذاب ) تاذن و اذن هر دو به معنى اعلام كردن است ، و نيز به معنى سوگند ياد كردن آمده است ، در اين صورت معنى آيه چنين مى شود كه خداوند سوگند ياد كرده است كه تا دامنه قيامت چنين اشخاصى در ناراحتى و عذاب باشند .
از اين آيه استفاده مى شود كه اين گروه سركش ، هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد ، هر چند براى خود حكومت و دولتى تاسيس كنند ، باز تحت فشار و ناراحتى مداوم خواهند بود ، مگر اينكه براستى ، روش خود را تغيير دهند ، و دست از ظلم و فساد بكشند .
و در پايان آيه اضافه مى كند كه پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان ، سريع است ، و هم نسبت به خطاكاران توبه كار آمرزنده و مهربان .
( ان ربك لسريع العقاب و انه لغفور رحيم ) و اين جمله نشان مى دهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان باز گذارده ، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است .
در آيه بعد به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده مى گويد : ما آنها را در زمين متفرق ساختيم و به گروههاى مختلفى تقسيم شدند ، بعضى از آنها صالح بودند به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را شنيدند ، ايمان آوردند ، و جمعى ديگر چنين نبودند و حق را پشت سر انداختند و براى تامين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند ( و قطعناهم فى الارض امما منهم الصالحون و منهم دون ذلك ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 431
باز در اين آيه ، اين حقيقت تجلى مى كند كه اسلام هيچگونه خصومتى با نژاد يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد ، آنها را محكوم نمى نمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مى دهد .
سپس اضافه مى كند ما آنها را با وسائل گوناگون ، نيكيها و بديها آزموديم شايد بازگردند ( و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون ) گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم ، تا حس شكر گزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق باز آيند ، و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم ، تا از مركب غرور و خود پرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند ، شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند ، و هدف در هر دو حال مساله تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است .
بنابراين حسنات هر گونه نعمت و رفاه و آسايشى را شامل مى شود همانطور كه سيئات هر گونه ناراحتى و شدت را فرا مى گيرد ، و محدود ساختن مفهوم اين دو در دايره معينى هيچگونه دليل ندارد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 432
فَخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَب يَأْخُذُونَ عَرَض هَذَا الأَدْنى وَ يَقُولُونَ سيُغْفَرُ لَنَا وَ إِن يَأْتهِمْ عَرَضٌ مِّثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيهِم مِّيثَقُ الْكِتَبِ أَن لا يَقُولُوا عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ وَ دَرَسوا مَا فِيهِ وَ الدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(169) وَ الَّذِينَ يُمَسكُونَ بِالْكِتَبِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ المُْصلِحِينَ(170)
ترجمه :
169 - بعد از آن فرزندانى جانشين آنها شدند كه وارث كتاب ( آسمانى ، تورات ) گشتند ( اما با اين حال ) متاع اين دنياى پست را گرفته ( بر حكم و فرمان خدا ترجيح دادند ) و مى گفتند ( اگر ما گنهكاريم ) خداوند به زودى ما را مى بخشد ( ما از كرده خود پشيمانيم ) اما اگر متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد آنرا مى گيرند ( و باز حكم خدا را پشت سر مى افكنند ) آيا پيمان كتاب ( خدا ) از آنها گرفته نشده كه بر خدا ( دروغ نبندند و ) جز حق نگويند و آنان بارها آنرا خوانده اند ، و سراى آخرت براى آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند بهتر است آيا نمى فهميد ؟ !
170 - و آنها كه به كتاب ( خدا ) تمسك جويند و نماز را برپا دارند ( پاداش بزرگى خواهند داشت زيرا ) ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم كرد .

تفسير :
در آيات گذشته سخن از نياكان آنها بود ، ولى در آيه فوق ، بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است .
نخست يادآور مى شود كه فرزندانى جانشينشان شدند كه كتاب آسمانى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 433
يعنى تورات را از پيشينيان خود به ارث بردند ، اما با اين حال فريفته متاع بى ارزش اين جهان ماده شدند ، حق و هدايت را با منافع مادى خويش معاوضه مى كردند ( فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادنى ) .
خلف ( بر وزن حرف ) چنانكه بعضى از مفسران گفته اند غالبا به معنى فرزندان ناصالح است در حالى كه خلف ( بر وزن شرف ) به معنى فرزند صالح مى آيد .
سپس اضافه مى كند : هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو ، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مى گيرند ، دست به دامن اميدهاى كاذب زده ، مى گويند ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى آوريم ، خداوند رحيم و مهربان است و بزودى ما را خواهد بخشيد ( و يقولون سيغفر لنا ) .
اين جمله نشان مى دهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يكنوع پشيمانى زودگذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى گرفتند ، ولى بطورى كه قرآن مى گويد : اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچوجه ريشه نداشت به همين دليل اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى آمد ، آنرا مى گرفتند ( و ان ياتهم عرض مثله ياخذوه ) .
عرض ( بر وزن غرض ) به معنى موجود عارضى و كم دوام و ناپايدار است ، و به متاع جهان ماده از اينرو عرض گفته اند كه معمولا ناپايدار است ، روزى به سراغ انسان مى آيد ، آنچنان كه حسابش از دست مى رود ، و روزى آنچنان از دسترس انسان دور مى شود كه در انتظار ذره اى از آن ، آه مى كشد ، بعلاوه اصولا همه نعمتهاى اين جهان ناپايدار و فناپذير است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 434
در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود ، و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن ، و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضاد با منافع آنها مى كند .
لذا به دنبال آن مى فرمايد : آيا اينها به وسيله كتاب آسمانيشان تورات پيمان نبسته بودند كه بر خدا دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و جز حق چيزى نگويند ؟ ! ( ا لم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق ) .
سپس مى گويد : اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مى زدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند ، ولى اشكال كار اين است كه آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند در عين حال آنرا ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند ( و درسوا ما فيه ) .
درس در لغت به معنى تكرار چيزى است و از آنجا كه به هنگام مطالعه و فرا گرفتن چيزى از استاد و معلم ، مطالب تكرار مى گردد به آن ، درس گفته شده است ، و نيز اگر مى بينيم كهنگى و فرسودگى را درس و اندراس مى گويند به خاطر آن است كه باد و باران و حوادث ديگر پى درپى بر بناهاى كهنه گذشته و آنها را فرسوده ساخته است .
سرانجام مى فرمايد : اينها اشتباه مى كنند ، و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت ، بلكه سراى ديگر براى پرهيزكاران بهتر است ( و الدار الاخرة خير للذين يتقون ) .
آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نمى كنيد ( ا فلا تعقلون ) .
در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مى كند كه آنها نه تنها از هر
تفسير نمونه ج : 6 ص : 435
گونه تحريف و كتمان آيات الهى بر كنار بودند ، بلكه به آن تمسك جسته و مو به مو آنها را اجرا كردند ، قرآن اين جمعيت را مصلحان جهان نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در باره آنها چنين مى گويد : كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند پاداش بزرگى خواهند داشت زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت ( و الذين يمسكون بالكتاب و اقاموا الصلوة انا لا نضيع اجر المصلحين ) .
در اينكه منظور از اين كتاب تورات است يا قرآن مجيد ، مفسران دو گونه تفسير دارند ولى با توجه به آيات گذشته ، ظاهر اين است كه اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه حساب خودشان را از افراد گمراه جدا ساختند .
البته شك نيست كه تمسك جستن به تورات يا انجيل - با توجه به بشاراتى كه در آنها راجع به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است - از ايمان به اين پيامبر جدا نخواهد بود .
تعبير به يمسكون كه به معنى تمسك جستن است ، نكته جالبى را در بر دارد ، زيرا تمسك به معنى گرفتن و چسبيدن به چيزى براى حفظ و نگهدارى آن مى باشد ، و اين صورت حسى آن است ، و صورت معنوى آن اين است كه انسان با كمال جديت پايبند به عقيده و برنامه اى باشد و در حفظ و حراست آن بكوشد ، تمسك به كتاب الهى اين نيست كه انسان صفحات قرآن و تورات و يا كتاب ديگرى را محكم در دست بگيرد و در حفظ و حراست جلد و كاغذ آن بكوشد ، بلكه تمسك واقعى آن است كه اجازه ندهد كمترين مخالفتى با آن از هيچ سو انجام شود و در تحقق يافتن مفاهيم آن از جان و دل بكوشد .
آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون
تفسير نمونه ج : 6 ص : 436
تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكان پذير نمى باشد ، و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه دين و مذهب تنها يك برنامه مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست ، بلكه آئينى است در متن زندگى انسانها ، و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع اصلاح جمع است .
و اينكه مى بينيم از ميان فرمانهاى خدا مخصوصا روى نماز تكيه شده است به خاطر آن است كه نماز واقعى پيوند انسانرا با خدا چنان محكم مى كند كه در برابر هر كار و هر برنامه او را حاضر و ناظر مى بيند و مراقب اعمال خويش و اين همان است كه در آيات ديگر از آن تعبير به تاثير نماز در دعوت به امر به معروف و نهى از منكر شده است ، و ارتباط اين موضوع با اصلاح جامعه انسانى روشنتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد .
از آنچه گفته شد روشن مى شود كه اين يك برنامه ويژه قوم يهود نبوده است بلكه اصلى است در زندگى امتها و ملتها ، بنابراين آنان كه با كتمان كردن حقايق و تحريف آنها متاعى ناپايدار و منافعى زودگذر براى خود فراهم مى سازند و به هنگامى كه نتائج شوم كار خود را مى بينند ، حالت يك توبه دروغين به خود مى گيرند توبه اى كه در برابر لبخند يك منفعت مادى ديگر همچون برف در آفتاب تابستان آب مى شود ، در حقيقت مخالفان اصلاح در جوامع انسانى هستند و منافع جمع را فداى منافع شخص خود مى كنند ، خواه اين كار از يك يهودى سر بزند يا يك مسيحى و يا يك مسلمان !
تفسير نمونه ج : 6 ص : 437
* وَ إِذْ نَتَقْنَا الجَْبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظلَّةٌ وَ ظنُّوا أَنَّهُ وَاقِعُ بهِمْ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّة وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ(171)
ترجمه :
171 - و ( نيز بخاطر بياور ) هنگامى را كه كوه را بر فراز آنها همچون سايبانى بلند كرديم ، آنچنان كه گمان كردند بر آنها فرود خواهد آمد ( و در اين حال از آنها پيمان گرفتيم و گفتيم ) آنچه را به شما ( از احكام و دستورات ) داده ايم با قدرت ( و جديت ) بگيريد و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد ( و عمل كنيد ) تا پرهيزگار شويد .

تفسير :

آخرين سخن درباره قوم يهود
نتقنا از ماده نتق ( بر وزن قلع ) در اصل به معنى كندن چيزى از جايش و به سوى ديگرى پرتاب كردن است ، به زنانى كه زياد فرزند مى آورند نيز ناتق مى گويند ، زيرا به آسانى فرزند را از محيط رحم جدا كرده و به خارج مى گذارند .
اين آيه آخرين آيه اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مى گويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مى كند ، سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان ، مى گويد : به خاطر بياوريد هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم ، آنچنان كه گوئى سايبانى بر سر آنها بود ( و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 438
و آنچنان كه آنها گمان مى بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت ، و به تضرع افتادند ( و ظنوا انه واقع بهم ) .
در همان حال به آنها گفتيم آنچه را از احكام به شما داده ايم با جديت و قوت بگيريد ( خذوا ما آتيناكم بقوة ) .
و آنچه در آن آمده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزگار شويد از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهائى كه در آن از شما گرفته ايم عمل كنيد ( و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ) .
اين آيه با تفاوت مختصرى در سوره بقره آيه 63 گذشت ، و همانطور كه در آنجا گفتيم طبق گفته مفسر معروف طبرسى در مجمع البيان از قول ابن زيد ، اين جريان هنگامى بود كه موسى (عليه السلام) از كوه طور باز مى گشت و احكام تورات را با خود مى آورد ، موقعى كه وظايف واجب و دستورات حلال و حرام را به قوم خود اطلاع داد ، آنها تصور كردند عمل به اينهمه وظائف كار مشكلى است و به همين جهت بناى مخالفت و نافرمانى گذاردند ، در اين هنگام قطعه عظيمى از كوه بالاى سر آنها قرار گرفت آنها چنان در وحشت فرو رفتند كه دست به دامن موسى (عليه السلام) زدند ، موسى (عليه السلام) در همانحال گفت : اگر پيمان وفادارى به اين احكام ببنديد اين خطر برطرف خواهد شد ، آنها تسليم شدند و در پيشگاه خدا سجده كردند و بلا از سر آنها گذشت .

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد كه در سوره بقره به آنها و پاسخ آنها اشاره كرده ايم و فشرده آنرا در اينجا مى آوريم .
سؤال اول - آيا پيمان گرفتن در اين حال جنبه اجبارى ندارد ؟
تفسير نمونه ج : 6 ص : 439
پاسخ - شك نيست كه در آن حال يكنوع اضطرار بر آنها حكومت مى كرده ، ولى مسلما بعدا كه خطر برطرف شد ادامه راه را با اختيار خود مى توانستند انتخاب كنند .
به علاوه اجبار و اكراه در عقيده معنى ندارد ، ولى در برنامه هاى عملى كه ضامن خير و سعادت انسان است چه مانعى دارد كه با اجبار مردم را به آن وادار كنند ، آيا اگر كسى را به اجبار وادار به ترك اعتياد و يا رفتن از راه امن و امان و خوددارى از راه خطرناك كنند عيب دارد ؟ سؤال دوم - چگونه كوه بالاى سر آنها قرار گرفت ؟ پاسخ - بعضى از مفسران معتقدند كه به فرمان خدا كوه طور از جا كنده شد و همچون سايبانى بر سر آنها قرار گرفت .
بعضى ديگر مى گويند بر اثر يك زلزله شديد چنان كوه تكان خورد كه افرادى كه پاى كوه بودند ، سايه قسمت بالاى آنرا بر سر خود مشاهده كردند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه كنده شد و در يك لحظه زودگذر بر فراز سر آنها قرار گرفت ، سپس از آنجا گذشت و به كنارى افتاد .
و در هر حال شك نيست كه اين يك موضوع خارق العاده بوده است نه يك جريان طبيعى .
موضوع ديگرى كه بايد در آيه مورد توجه قرار گيرد اين است كه نمى گويد كوه بر سر آنها سايبان شد ، بلكه مى گويد همانند سايبانى گرديد ( كانه ظلة ) .
اين تعبير يا به خاطر آن است كه سايبانرا معمولا براى اظهار محبت بالاى سر افراد قرار مى دهند ، در حالى كه در آيه مورد بحث اين كار به عنوان يك بلا و تهديد بود و يا به خاطر اين است كه سايبان امرى است پايدار در حالى كه قرار گرفتن كوه بالاى سر آنها جنبه موقتى و ناپايدار داشت .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 440
گفتيم با اين آيه آيات مربوط به سرگذشت بنى اسرائيل و حوادث گوناگون و خاطرات شيرين و تلخ در مورد آنها ( در اين سوره ) پايان مى پذيرد ، و اين سرگذشت آخرين سرگذشت انبياء است كه در اين سوره آمده است .
ذكر اين آيه در پايان سرگذشت آنها در اين سوره - با اينكه آخرين جريان مربوط به اين جمعيت نيست - ممكن است به خاطر اين باشد كه هدف نهائى از تمام اين ماجراها همان تمسك به آيات پروردگار و عمل به پيمانهاى او و براى رسيدن به تقوا و پرهيزكارى است كه در اين آيه و آيه پيش از آن بيان شده است .
يعنى تمام رسالت موسى (عليه السلام) و ساير انبياء و مبارزات و درگيريهاى مستمر و سخت آنان ، و ناراحتيها و شدائد طاقت فرسائى كه تن به آن دادند ، همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه به طور كامل اجرا گردد .
پايان جلد ششم تفسير نمونه

 

Back Index Next