Index Next

بعدی

تفسير نمونه ج : 6 ص : 2
* وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ جَنَّت مَّعْرُوشت وَ غَيرَ مَعْرُوشت وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مخْتَلِفاً أُكلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشبهاً وَ غَيرَ مُتَشبِه كلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ ءَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسرِفُوا إِنَّهُ لا يحِب الْمُسرِفِينَ(141)
ترجمه :
141 - او است كه باغهاى معروش ( باغهائى كه درختانش روى داربستها قرار مى گيرند ) و باغهاى غير معروش ( درختانى كه نياز به داربست ندارند ) آفريد ، و همچنين نخل و انواع زراعت را كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند و ( نيز ) درخت زيتون و انار را كه از جهتى با هم شبيه و از جهتى تفاوت دارند ( برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است در حالى كه طعم ميوه آنها فوق العاده متفاوت ) از ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى نشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد ، اسراف نكنيد كه خداوند مسرفين را دوست نمى دارد .

تفسير : يك درس بزرگ توحيد
در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است .
نخست مى گويد : خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته ، و با منظره
تفسير نمونه ج : 6 ص : 3
بديع و دل انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى سازند ، و با ميوه هاى لذيذ و پر - بركت كام انسان را شيرين مى كنند ، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده ، و با ميوه هاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مى كنند ( و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات ) .
مفسران در تفسير كلمه معروش و غير معروش سه احتمال داده اند :
1 - همان كه در بالا به آن اشاره شد ، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمى ايستند و نياز به داربست دارند ، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مى ايستند .
( زيرا عرش در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت به سقف و يا تخت پايه بلند ، عرش گفته مى شود ) .
2 - منظور از معروش درخت اهلى است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغها حفاظت مى شود و غير معروش درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است .
3 - معروش درختى است كه بر سر پا ايستاده و يا به روى زمين بلند شده اما غير معروش درختى است كه به روى زمين مى خوابد و پهن مى شود .
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد ، و شايد ذكر معروشات در آغاز سخن به خاطر ساختمان عجيب و شگفت انگيز اين گونه درختان است ، يك نگاه كوتاه به درخت انگور و ساقه و شاخه پر پيچ و خم آن ، كه با قلابهاى مخصوصى مجهز است ، و خود را به اشياء اطراف مى چسباند تا كمر راست كند ، شاهد اين اين مدعا است .
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده مى گويد : و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد ( و النخل و الزرع ) .
ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژه اى در زندگانى بشر و تغذيه او برخوردارند ( توجه داشته باشيد كه جنت هم به باغ و هم
تفسير نمونه ج : 6 ص : 4
به زمينهاى پوشيده از زراعت گفته مى شود ) .
بعد اضافه مى كند كه اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند يعنى با اينكه از زمين واحدى مى رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند ، كه در ديگرى ديده نمى شود ( مختلفا اكله ) .
سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه هائى مى كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند ، و مى گويد : همچنين زيتون و انار ( و الزيتون و الرمان ) انتخاب اين دو ، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اينكه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند ، از نظر ميوه و خاصيت غذائى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مى فرمايد هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه ( متشابها و غير متشابه ) پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون ، پروردگار مى گويد : از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست ، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن ، حق آن را بايد ادا كنيد ( كلوا من ثمره اذا اثمر و آتوا حقه يوم حصاده ) .
و در پايان ، فرمان مى دهد كه اسراف نكنيد ، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى دارد ( و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) .
اسراف به معنى تجاوز از حد اعتدال است ، و اين جمله مى تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد ، زيرا پاره اى از اشخاص به قدرى دست و دل بازند كه هر چه دارند به اين و آن مى دهند و خود و فرزندانشان معطل مى مانند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 5
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - پيوند آيه با آيات قبل - در آيات گذشته از اين سوره ، سخن از احكام خرافى بت پرستان در ميان بود ، كه از زراعت و چهارپايان نصيبى براى خدا قرار مى دادند ، و عقيده داشتند كه اين سهام بايد به شكل مخصوصى مصرف گردد ، و سوار شدن بر پشت بعضى از چهارپايان را تحريم مى كردند و بچه هاى خود را براى بعضى از بتها قربانى مى نمودند .
آيه فوق و آيه اى كه بعد از اين مى آيد در حقيقت پاسخى به تمام اين احكام خرافى است ، زيرا صريحا مى گويد : خالق تمام اين نعمتها خدا است ، او است كه همه اين درختان و چهارپايان و زراعتها را آفريده است و هم او است كه دستور داده از آنها بهره گيريد و اسراف نكنيد ، بنابراين غير او نه حق تحريم دارد و نه حق تحليل .
2 - در اينكه جمله اذا اثمر ( هنگامى كه ميوه دهد ) با ذكر كلمه ثمره قبل از آن چه منظورى را تعقيب مى كند ، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهرا هدف از اين جمله اين است كه به مجرد اينكه ميوه بر درختان ، و خوشه و دانه در زراعت آشكار شود ، بهره گرفتن از آنها مباح و جائز است ، اگر چه حق مستمندان هنوز پرداخته نشده است و اين حق را تنها در موقع چيدن ميوه و در درو كردن ( يوم الحصاد ) بايد پرداخت ( دقت كنيد ) .
3 - منظور از اين حق كه بهنگام درو بايد پرداخت چيست ؟ بعضى معتقدند همان زكات واجب ، يعنى يكدهم و يك بيستم است ، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و حكم زكات در سال دوم هجرت و يا بعد از آن در مدينه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 6
نازل گرديده است ، چنين احتمالى بسيار بعيد به نظر مى رسد .
در روايات فراوانى كه از اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده و همچنين در بسيارى از روايات اهل تسنن اين حق ، غير از زكات معرفى شده و منظور از آن چيزى است كه بهنگام حضور مستمند در موقع چيدن ميوه و يا درو كردن زراعت به او داده مى شود ، و حد معين و ثابتى ندارد .
و در اين صورت آيا اين حكم واجب است يا مستحب ، بعضى معتقدند كه يك حكم وجوبى است كه قبل از تشريع حكم زكات بر مسلمانان لازم بوده ولى بعد از نزول آيه زكات ، اين حكم منسوخ شد ، و حكم زكات با حد و حدود معينش به جاى آن نشست .
ولى از روايات اهلبيت (عليهم السلام) استفاده مى شود كه اين حكم نسخ نشده و به عنوان يك حكم استحبابى هم اكنون به قوت خود باقى است .
4 - تعبير به كلمه يوم ممكن است اشاره به اين باشد كه چيدن ميوه ها و درو كردن زراعتها بهتر است در روز انجام گيرد ، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آنها داده شود ، نه اينكه بعضى از افراد بخيل ، شبانه اين كار را بكنند ، تا كسى با خبر نشود ، در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده نيز روى اين موضوع تاكيد شده است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 7
وَ مِنَ الأَنْعَمِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُّبِينٌ(142) ثَمَنِيَةَ أَزْوَج مِّنَ الضأْنِ اثْنَينِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَينِ قُلْ ءَالذَّكرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنثَيَينِ أَمَّا اشتَمَلَت عَلَيْهِ أَرْحَامُ الأُنثَيَينِ نَبِّئُونى بِعِلْم إِن كنتُمْ صدِقِينَ(143) وَ مِنَ الابِلِ اثْنَينِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَينِ قُلْ ءَالذَّكرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنثَيَينِ أَمَّا اشتَمَلَت عَلَيْهِ أَرْحَامُ الأُنثَيَينِ أَمْ كنتُمْ شهَدَاءَ إِذْ وَصامُ اللَّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً لِّيُضِلَّ النَّاس بِغَيرِ عِلْم إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ(144)
ترجمه :
142 - ( و او كسى است كه ) از چهارپايان براى شما حيوانات باربر و حيوانات كوچك آفريد ، از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى ننمائيد كه او دشمن آشكار شما است .
143 - هشت جفت از چهارپايان ( براى شما آفريد ) از ميش دو جفت و از بز دو جفت بگو آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را ؟ يا آنچه رحم ماده هاى آنها در برگرفته ؟ اگر راست مى گوئيد ( و بر تحريم آنها دليلى داريد ) به من خبر دهيد .
144 - و از شتر دو زوج ، و از گاو هم دو زوج ، ( براى شما آفريد ) بگو كداميك از اينها را خدا حرام كرده است ؟ نرها را يا ماده ها را ؟ و يا آنچه رحم ماده ها را در برگرفته ؟ و آيا شما گواه ( اين تحريم ) بوديد ، هنگامى كه خدا به اين موضوع توصيه كرد ؟ بنابراين چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند ، تا مردم را از روى جهل گمراه سازند ، خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد ! .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 8
تفسير :
اين آيات همانطور كه اشاره شد در پى نفى احكام خرافى مشركان در زمينه زراعت و چهارپايان است ، در آيه قبل سخن از انواع زراعتها و ميوه هاى خداداد در ميان بود ، و در اين آيات درباره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى گويد .
نخست مى گويد : خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد ( و من الانعام حمولة و فرشا ) .
حمولة به معنى جمع است ، و چنانكه علماى لغت گفته اند ، مفرد از جنس خود ندارد ، و به معنى حيوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و نظاير آنها است .
فرش به همان معنى معروف است ، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيوانات كوچك تفسير شده است و ظاهرا نكته اش اين است كه اينگونه حيوانات بسيار به زمين نزديك هستند ، و در برابر حيوانات بزرگ باربر همانند فرشى محسوب مى شوند ، هر گاه به بيابانى كه گوسفندانى در آن مشغول چرا هستند از دور بنگريم درست به فرشى مى مانند كه روى زمين گسترده شده است ، در حالى كه گله شتران هيچگاه از دور چنين منظره اى ندارد .
تقابل حمولة با فرش نيز اين معنى را تاييد مى كند .
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور از اين كلمه ، فرشهائى است كه مردم از حيوانات درست مى كنند ، يعنى بسيارى از حيوانات هم براى باربرى مورد استفاده قرار مى گيرند و هم براى تهيه فرش ، ولى احتمال اول نزديكتر به معنى آيه است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 9
سپس چنين نتيجه مى گيرد ، اكنون كه همه اينها مخلوق خدا است و حكم آن به دست اوست ، به شما فرمان مى دهد كه از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد ( كلوا مما رزقكم الله ) .
اينكه نمى گويد از اين حيوانات بخوريد ، بلكه مى گويد از آنچه به شما داده است تناول كنيد ، به خاطر آن است كه حيوانات حلال گوشت منحصر به چهارپايان نيستند ، بلكه حيوانات ديگرى نيز حلال گوشتند كه در جمله فوق از آنها ذكرى نشده است .
و براى تاكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان ، مى فرمايد : از گامهاى شيطان پيروى نكنيد ، كه او دشمن آشكار شما است ( دشمنى كه از آغاز خلقت آدم با شما اعلان جنگ داده است ) ( و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ) .
اشاره به اينكه اينگونه احكام و مقررات بى دليل كه صرفا از پندارهاى خام و هوى و هوسها و جهل و نادانى سرچشمه گرفته ، يك سلسله وسوسه هاى شيطانى بيش نيست ، كه شما را گام به گام از حق دور كرده و در بيراهه ها سرگردان مى سازد .
در ذيل آيه 168 سوره بقره درباره اين جمله توضيح جالبى داده شد .
در آيه بعد به عنوان توضيح ، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفاده اند ، شرح مى دهد و مى گويد : خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شما آفريد ، از گوسفند و ميش يك جفت ( نر و ماده ) و از بز يك جفت ( نر و ماده ) ( ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 10
پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها صريحا بپرسد : آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را ( قل آلذكرين حرم ام الانثيين ) يا حيواناتى كه در شكم ميشها يا بزهاى ماده است ( اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ) بعد اضافه مى كند : اگر راست مى گوئيد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد ( نبئونى بعلم ان كنتم صادقين ) .
در آيه بعد چهار زوج ديگر را بيان مى كند و مى فرمايد : از شتر ، دو زوج ( نر و ماده ) و از گاو هم دو زوج ( نر و ماده ) قرار داديم ، بگو كداميك از اينها را خدا حرام كرده است ، نرها يا ماده ها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا گاوهاى ماده است ( و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذكرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ) .
از آنجا كه حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است ، بنابراين كسى كه ادعاى تحليل يا تحريم كند ، يا بايد از طريق گواهى عقل باشد ، و يا شخصا وحى بر او نازل گردد ، و يا به هنگام صدور اين فرمان از ناحيه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حضور داشته باشد .
در آيه قبل تصريح شده بود كه هيچگونه دليل علمى و عقلى براى تحريم
تفسير نمونه ج : 6 ص : 11
اين حيوانات در اختيار مشركان نبود ، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند ، بنابراين تنها احتمال سوم باقى مى ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان ، از پيامبران الهى ، حاضر و گواه بوده اند ، لذا مى فرمايد : آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد ، هنگامى كه خداوند به اين موضوع توصيه كرد ( ام كنتم شهداء اذ وصاكم الله بهذا ) .
و چون جواب اين سؤال نيز منفى بوده ، ثابت مى شود كه آنها جز تهمت و افتراء در اين باره سرمايه اى نداشتند .
لذا در پايان آيه اضافه مى كند : چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند ، مسلما خداوند هيچگاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد ( فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ليضل الناس بغير علم ، ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) .
از آيه فوق استفاده مى شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگترين ستمها است ، ستم به مقام مقدس پروردگار ، و ستم به بندگان خدا ، و ستم به خويشتن و همانطور كه سابقا گفته ايم ، تعبير به ستمكارترين در اينگونه موارد جنبه نسبى دارد ، بنابراين مانعى ندارد كه عين اين تعبير در مورد بعضى از گناهان كبيره ديگر ذكر شود .
و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه هدايت و اضلال الهى جنبه اجبارى ندارد ، بلكه عوامل و مقدمات آن از خود انسان شروع مى شود ، هنگامى كه كسى دست به ظلم و ستم زد ، خداوند حمايت خود را از او دريغ مى دارد و در بى راهه ها سرگردان خواهد شد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 12
قُل لا أَجِدُ فى مَا أُوحِىَ إِلىَّ محَرَّماً عَلى طاعِم يَطعَمُهُ إِلا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِير فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسقاً أُهِلَّ لِغَيرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضطرَّ غَيرَ بَاغ وَ لا عَاد فَإِنَّ رَبَّك غَفُورٌ رَّحِيمٌ(145)
ترجمه :
145 - بگو در آنچه بر من وحى شده ، هيچ حرامى بر كسى كه غذائى مى خورد نمى يابم بجز اينكه مردار باشد يا خونى كه ( از بدن حيوان ) بيرون ريخته يا گوشت خوك كه اينها همه پليدند ، يا حيوانى كه در طريق گناه به هنگام سر بريدن ، نام غير خدا ( نام بتها ) بر آنها برده شده است ، اما كسانى كه ناچار شوند بدون اينكه بخاطر لذت باشد و يا زياده از حد بخورند ( گناهى بر آنها نيست ) پروردگار تو آمرزنده مهربان است .

تفسير :

بخشى از حيوانات حرام
سپس براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعتهائى كه مشركان در آئين حق گذاشته بودند ، در اين آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه صريحا به آنها بگو : در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچكس ( اعم از زن و مرد ، كوچك و بزرگ ) نمى يابم ( قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ) .
مگر چند چيز ، نخست اينكه مردار باشد ( الا ان يكون ميتة ) .
يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى ريزد ( نه خونهائى كه پس از بريدن رگهاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگهاى موئين در وسط گوشتها باقى مى ماند ) ( او دما مسفوحا ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 13
يا گوشت خوك ( او لحم خنزير ) .
زيرا همه اينها رجس و پليدى است و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگيها و سرچشمه زيانهاى مختلف ( فانه رجس ) .
ضمير انه با اينكه مفرد است ، به عقيده بسيارى از مفسران به هر سه قسمت ( گوشت مردار ، خون و گوشت خوك ) باز مى گردد ، و معنى جمله چنين است همه آنچه گفته شد پليدى است و متناسب با ظاهر آيه نيز همين است كه ضمير به تمام آنها بازگردد ، زيرا شك نيست كه مردار و خون همانند گوشت خوك پليد است .
سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى گويد : يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است ( او فسقا اهل لغير الله به ) .
جالب اينكه به جاى ذكر كلمه حيوان كلمه فسق آمده است و همانطور كه در سابق نيز اشاره كرده ايم ، فسق به معنى خارج شدن از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است ، و لذا به هر گونه گناه فسق گفته مى شود ، اما ذكر اين كلمه در برابر رجس كه در مورد سه موضوع حرام سابق گذشت ، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى حرام ، اصولا بر دو دسته است ، گوشتهائى كه تحريم آنها به خاطر پليدى و تنفر طبع و زيانهاى جسمانى مى باشد ، و به آن رجس اطلاق مى گردد ، و گوشتهائى كه نه پليد است و نه از نظر بهداشتى زيان آور ، اما از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است ،
تفسير نمونه ج : 6 ص : 14
و به همين دليل نيز تحريم شده است .
بنابراين نبايد انتظار داشت كه گوشتهاى حرام ، هميشه داراى زيانهاى بهداشتى باشد ، بلكه گاهى به خاطر زيانهاى معنوى و اخلاقيش تحريم شده است ، و از اينجا روشن مى شود كه شرائط ذبح اسلامى نيز بر دو گونه است ، بعضى مانند بريدن رگهاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان ، جنبه بهداشتى دارد ، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن بسم الله و ذبح به وسيله مسلمان ، جنبه معنوى .
در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار ، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش ، از اين گوشتهاى حرام استفاده مى كنند ، استثناء كرده و مى گويد : كسانى كه اضطرار پيدا كنند ، گناهى بر آنها نيست ، مشروط بر اينكه تنها به خاطر حفظ جان باشد نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حد ، بخورند در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان آنها را معاف خواهد ساخت ( فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفور رحيم ) .
در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند ، و به بهانه اضطرار از حدود مقررات خدا پا فراتر ننهند .
ولى در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام) مانند روايتى كه در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده چنين مى خوانيم الباغى الظالم و العادى الغاصب : منظور از باغى ، ستمگر است و منظور از عادى ، غاصب است و نيز در روايت ديگرى از امام (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : الباغى الخارج
تفسير نمونه ج : 6 ص : 15
على الامام و العادى اللص : منظور از باغى كسى است كه بر ضد امام عادل و حكومت اسلامى قيام كند و منظور از عادى دزد است .
اين روايات و مانند آنها اشاره به اين است كه اضطرار به گوشتهاى حرام ، معمولا در سفرها رخ مى دهد ، اگر كسى در راه ظلم و ستم و يا غصب و دزدى ، اقدام به سفر كند و گرفتار كمبود غذا شود ، خوردن گوشتهاى حرام براى او جائز نيست ، گرچه موظف است براى حفظ جان خود از آن گوشتها استفاده كند ، ولى كيفر اين گناه را خواهد داشت ، چه اينكه مقدمات چنين سفر حرامى را خودش فراهم ساخته است و در هر صورت اين روايات با مفهوم كلى آيه كاملا سازگار است .

پاسخ به يك سؤال
در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه چگونه تمام محرمات الهى در زمينه غذاها منحصر به چهار چيز شمرده شده است ، با اينكه مى دانيم غذاهاى حرام منحصر به اينها نيست ، گوشت حيوانات درنده و گوشت حيوانات دريائى ( جز ماهى فلس دار ) و مانند آنها همگى حرام هستند در حالى كه در آيه هيچ نامى از آنها به ميان نيامده و محرمات منحصر به چهار چيز شمرده شده است ؟ بعضى در پاسخ اين سؤال گفته اند كه به هنگام نزول اين آيات در مكه ، هنوز حكم تحريم ساير غذاهاى حرام نازل نشده بود ، ولى اين جواب صحيح به نظر نمى رسد ، گواه اين سخن آنكه عين همين تعبير يا شبيه آن در بعضى از سوره هاى مدنى نيز ديده مى شود ، مانند آيه 173 سوره بقره .
ظاهر اين است كه اين آيه ، تنها نظر به نفى احكام خرافى مشركان دارد و به اصطلاح ، حصر اضافى است ، و به تعبير ديگر آيه مى گويد : محرمات الهى اينها هستند نه آنچه شما به هم بافته ايد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 16
براى روشن شدن اين سخن بد نيست مثالى بزنيم ، كسى از ما سؤال مى كند آيا حسن و حسين ، هر دو آمدند ، ما در جواب مى گوئيم نه فقط حسن آمد ، در اينجا منظورمان اين است كه آمدن نفر دوم ، يعنى حسين را نفى كنيم ، اما هيچ مانعى ندارد كسان ديگرى كه اصلا مورد بحث ما نبوده اند آمده باشند ، چنين حصرى را حصر اضافى ( يا نسبى ) مى گويند .
اما بايد توجه داشت كه ظاهر حصر ، معمولا حصر حقيقى است مگر در مواردى كه قرينه اى در كار باشد مانند آيه مورد بحث .
وَ عَلى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كلَّ ذِى ظفُر وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شحُومَهُمَا إِلا مَا حَمَلَت ظهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَط بِعَظم ذَلِك جَزَيْنَهُم بِبَغْيهِمْ وَ إِنَّا لَصدِقُونَ(146) فَإِن كذَّبُوك فَقُل رَّبُّكمْ ذُو رَحْمَة وَسِعَة وَ لا يُرَدُّ بَأْسهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ(147)
ترجمه :
146 - و بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دار ( حيواناتى كه سم يكپارچه دارند ) را حرام كرديم و از گاو و گوسفند ، پيه و چربيشان را تحريم نموديم ، مگر چربى هائى كه بر پشت اينها قرار دارد ، و يا در لابلاى امعاء و دو طرف پهلوها و يا آنها كه با استخوان آميخته است اين را به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند ، به آنها كيفر داديم و ما راست مى گوئيم .
147 - اگر ترا تكذيب كنند ( و اين حقايق را نپذيرند ) به آنها بگو پروردگار شما رحمت وسيعى دارد ، اما در عين حال مجازات او از مجرمان ، دفع شدنى نيست ( راه بازگشت به سوى شما باز است و فورا شما را مجازات نمى كند ولى اگر به كارهاى خلاف ادامه داديد ، كيفر شما حتمى است ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 17
تفسير : محرمات بر يهود
در آيات قبل ، حيوانات حرام ، منحصر به چهار چيز شمرده شده بود اما در اين آيات اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود ، كه احكام مجهول و خرافى بت پرستان نه با آئين اسلام سازگار است و نه با آئين يهود ، ( و نه با آئين مسيح كه معمولا در احكامش از آئين يهود پيروى مى كند ) .
تازه در اين آيات تصريح شده كه اين قسمت از محرمات بر يهود نيز جنبه مجازات و كيفر داشته و اگر مرتكب جنايات و خلافكاريهائى نمى شدند ، اين امور نيز بر آنها حرام نمى شد ، بنابراين جا دارد از بت پرستان سؤال شود اين احكام ساختگى را از كجا آورديد ؟ ! لذا نخست مى گويد : بر يهوديان ، هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم ( و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر ) .
ظفر ( بر وزن شتر ) در اصل به معنى ناخن مى باشد ، ولى به سم حيوانهاى سم دار ( آنها كه همچون اسب ، سمهائى دارند كه شكاف ندارد نه مانند گوسفند و گاو كه داراى سم شكافته مى باشند ) نيز اطلاق شده زيرا سمهاى آنها شبيه ناخن است ، و نيز به پاى شتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد گفته اند .
بنابراين از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه تمام حيواناتى كه سم چاك نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان ، بر يهود تحريم شده بود .
از سفر لاويان تورات كنونى فصل 11 نيز همين معنى اجمالا استفاده مى شود آنجا كه مى گويد : از ميان بهائم ، هر سم چاك دارى كه تمام شكاف و نشخوار كننده باشد بخوريد ، اما از نشخوار كنندگان سم چاكان اينها را نخوريد ، شتر را با وجودى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 18
كه نشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست ، آن براى شما ناپاك است .
از جمله بعد در آيه فوق كه تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده نيز مى توان استفاده كرد كه شتر براى يهود به كلى حرام بوده است ( دقت كنيد ) .
سپس مى فرمايد : پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم ( و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما ) .
و به دنبال آن ، سه مورد را استثناء مى كند ، نخست چربى هائى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد ( الا ما حملت ظهورهما ) .
و چربى هائى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته ( او الحوايا ) .
و چربى هائى كه با استخوان آميخته شده است ( او ما اختلط بعظم ) ولى در پايان آيه تصريح مى كند كه اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود ، اما به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند ، از اينگونه گوشتها و چربيها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند ( ذلك جزيناهم ببغيهم ) .
و براى تاكيد اضافه مى كند : اين يك حقيقت است و ما راست مى گوئيم ( و انا لصادقون ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد
1 - در اينكه بنى اسرائيل چه ظلم و ستمى كرده بودند كه خداوند پاره اى از نعمتهائى را كه مورد علاقه آنها بود بر آنها تحريم كرد ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى آنچه از آيه 160 و 161 سوره نساء استفاده مى شود اين است كه علت تحريم مزبور چند چيز بوده است : ظلم و ستم بر ضعفاء و جلوگيرى كردن از دعوت انبياء در مسير هدايت
تفسير نمونه ج : 6 ص : 19
مردم ، و رباخوارى ، و اموال مردم را به ناحق خوردن ، آنجا كه مى فرمايد : فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا و اخذهم الربا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل
2 - جمله و انا لصادقون كه در آخر آيه آمده است ، ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه صدق و حقيقت مطلب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم نه آن است كه يهود در پاره اى از سخنان خود مى گفتند ، و آن را به عنوان فرمانى دائر بر تحريم اين امور از ناحيه اسرائيل ( يعقوب ) معرفى مى كردند زيرا يعقوب چنانكه در آيه 93 سوره آل عمران آمده است هرگز ، حكم به حرام بودن اين اموال نكرده بود ، و اين تهمتى بود كه يهود بر او بستند ( براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه ذيل آيه فوق جلد سوم صفحه 6 مراجعه فرمائيد ) .
از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تكذيب نمايند ، در آيه بعد خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه اگر ترا تكذيب كنند به آنها بگو پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد و شما را زود مجازات نمى كند بلكه مهلت مى دهد ، شايد از اشتباهات خود برگرديد و از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آئيد ( فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة ) .
ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوء استفاده كنيد ، و به تهمتهاى نارواى خود ادامه دهيد ، بدانيد كيفر خداوند قطعى است ، و سرانجام دامان شما را خواهد گرفت ، زيرا مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست ( و لا يرد باسه عن القوم المجرمين ) .
اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكاريهاى يهود و مشركان ، باز آنها را فورا تهديد به عذاب نمى كند
تفسير نمونه ج : 6 ص : 20
بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت مانند ربكم ( پروردگار شما ) ذو رحمة ( صاحب رحمت است ) واسعة ( رحمتش پهناور مى باشد ) راه بازگشت را به سوى آنها گشوده ، تا اگر كمترين آمادگى براى اين موضوع در آنها وجود داشته باشد ، تشويق شوند و به سوى حق بازگردند ، اما براى اينكه رحمت پهناور الهى باعث جرئت و جسارت و طغيان آنان نگردد ، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى كند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 21
سيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكنَا وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن شىْء كذَلِك كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتى ذَاقُوا بَأْسنَا قُلْ هَلْ عِندَكم مِّنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلا تخْرُصونَ(148) قُلْ فَللَّهِ الحُْجَّةُ الْبَلِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ(149) قُلْ هَلُمَّ شهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِن شهِدُوا فَلا تَشهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ هُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ(150)
ترجمه :
148 - به زودى مشركان ( براى تبرئه خويش ) مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما ، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مى گفتند و سرانجام ( طعم ) كيفر ما را چشيدند ، بگو آيا دليل قاطعى ( بر اين موضوع ) داريد ؟ پس به ما ارائه دهيد ، شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد و تخمينهاى نابجا مى زنيد .
149 - بگو براى خدا دليل رسا ( و قاطع ) است ( بطورى كه بهانه اى براى هيچكس باقى نمى گذارد ) اما اگر او بخواهد همه شما را ( از طريق اجبار ) هدايت مى كند ( ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است اين كار را نمى كند )
150 - بگو گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است ، بياوريد اگر آنها ( به دروغ ) گواهى دهند تو با آنها ( همصدا نشو و ) گواهى مده ، و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند
تفسير نمونه ج : 6 ص : 22
و براى خدا شريك قائلند پيروى مكن .

تفسير : فرار از مسئوليت به بهانه جبر
به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت ، در اين آيات اشاره به پاره اى از استدلالات واهى آنان و پاسخ آن شده است : نخست مى گويد : به زودى مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزى هاى حلال چنين مى گويند كه اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما بت پرست بودند ، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، پس آنچه ما كرده ايم و مى گوئيم همه خواست او است ( سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شىء ) .
نظير اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن ديده مى شود ، در سوره نحل آيه 35 و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شىء نحن و لا آباؤنا و لا حرمنا من دونه من شىء و در سوره زخرف آيه 20 و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم ، نشان مى دهد كه مشركان مانند بسيارى از گناهكارانى كه مى خواهند با استتار تحت عنوان جبر از مسئوليت خلافكارى هاى خود فرار كنند ، معتقد به اصل جبر بوده اند ، و مى گفتند : هر كارى را ما مى كنيم خواست خدا و مطابق اراده او است ، و اگر نمى خواست چنين اعمالى از ما سر نمى زد ، آنها در حقيقت مى خواستند خود را از اين همه گناه تبرئه كنند ، و گر نه وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد كه بشر در اعمال خويش آزاد است نه مجبور ، به همين دليل اگر كسى ظلمى در حق او كند ، ناراحت مى شود و او را مؤاخذه مى كند و در صورت توانائى مجازات مى نمايد ، همه اينها نشان مى دهد كه مجرم را در عمل خويش آزاد مى بيند ، نه مجبور ، و هرگز به اين عنوان كه عمل او مطابق خواست خدا است ، حاضر
تفسير نمونه ج : 6 ص : 23
نمى شود از عكس العمل صرف نظر كند .
( دقت كنيد ) البته اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه آنها مدعى بوده اند سكوت خدا در برابر بت پرستى و تحريم پاره اى از حيوانات ، دليل بر رضايت او است زيرا اگر راضى نبود مى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد .
و با ذكر جمله و لا آباؤنا مى خواسته اند به عقايد پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند و بگويند اين چيز تازه اى نيست كه ما مى گوئيم ، همواره چنين بوده است .
اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده ، نخست مى گويد : تنها اينها نيستند كه چنين دروغهائى را بر خدا مى بندند بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مى گفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند ( كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا ) .
آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود ، هم دروغ مى گفتند و هم انبياء را تكذيب مى كردند زيرا پيامبران الهى با صراحت ، بشر را از بت پرستى و شرك و تحريم حلال خداوند باز داشتند ، نه نياكانشان گوش دادند و نه اينها ، با اين حال چگونه ممكن است خدا را راضى به اين اعمال دانست ، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد ، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است .
سپس مى گويد : به آنها بگو آيا راستى دليل قطعى و مسلمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمى دهيد ( قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ) و سرانجام اضافه مى كند كه شما به طور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها
تفسير نمونه ج : 6 ص : 24
نداريد ، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد ( ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون ) .
در آيه بعد براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى كند ، و مى گويد : بگو خداوند دلائل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل ، به طورى كه هيچگونه عذرى براى هيچكس باقى نماند ( قل فلله الحجة البالغة ) .
بنابراين آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش ، عقائد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است ، و نيز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند ، زيرا اگر مجبور بودند ، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود ، اقامه دليل ، دليل بر آزادى اراده است .
ضمنا بايد توجه داشت كه حجت در اصل از ماده حج به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه كه مقصود و منظور انسان است ، محجه گفته مى شود ، و به دليل و برهان نيز حجت ، اطلاق مى گردد ، زيرا گوينده قصد دارد به وسيله آن مطلب خود را براى ديگران ثابت كند .
و با توجه به معنى بالغة ( رسا ) روشن مى شود كه دلائل خداوند براى بشر از طريق عقل و نقل و بوسيله دانش و خرد ، و همچنين فرستادن پيامبران ، از هر نظر روشن و رسا است ، به طورى كه جاى هيچگونه ترديد براى افراد باقى نماند ، و به همين دليل خدا پيامبران را معصوم از هر گونه خطا و اشتباه قرار داده تا هر گونه ترديد و دودلى را از دعوت آنان دور سازد .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند اگر بخواهد ، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد ( فلو شاء لهداكم اجمعين )
تفسير نمونه ج : 6 ص : 25
در حقيقت اين جمله اشاره به آن است كه براى خدا كاملا امكان دارد ، همه انسانها را اجبارا هدايت كند ، آنچنان كه هيچكس را ياراى مخالفت نباشد ولى در اين صورت نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو اين ايمان اجبارى انجام مى گردد ، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد .
بنابراين هيچگونه منافاتى بين اين جمله و آيه سابق كه نفى جبر در آن آمده است نيست ، اين جمله مى گويد : اجبار كردن بندگان كه شما ادعا مى كنيد ، براى خدا امكان دارد ، ولى هرگز چنين نخواهد كرد ، چون بر خلاف حكمت و مصلحت آدمى است .
در حقيقت آنها قدرت و مشيت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر كرده بودند در حالى كه قدرت و مشيت خدا حق است ، ولى نتيجه آن جبر نيست او خواسته است كه ما آزاد باشيم و راه حق را به اختيار خود بپيمائيم .
در كتاب كافى از امام كاظم (عليه السلام) چنين نقل شده است كه فرمود : ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول : خداوند بر مردم دو حجت دارد ، حجت آشكار و حجت پنهان ، حجت آشكار ، رسولان و انبياء و امامانند ، و حجت باطنه ، عقول و افكارند .
و در امالى شيخ طوسى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده است كه از تفسير آيه فوق ( فلله الحجة البالغة ) از آن حضرت سئوال كردند ، حضرت فرمود : ان الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة عبدى أ كنت عالما فان قال نعم ، قال له أ فلا عملت بما علمت ؟ و ان قال كنت جاهلا قال له أ فلا تعلمت حتى تعمل ؟ فيخصمه فتلك الحجة البالغة :
تفسير نمونه ج : 6 ص : 26
خداوند در روز رستاخيز به بنده خويش مى گويد بنده من ! آيا مى دانستى ( و گناه كردى ) اگر بگويد آرى ، مى فرمايد چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى ؟ و اگر بگويد نمى دانستم ، مى گويد : چرا ياد نگرفتى تا عمل كنى ؟ در اين موقع فرو مى ماند ، و اين است معنى حجت بالغه .
بديهى است منظور از روايت فوق اين نيست كه حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قيامت است ، بلكه خداوند حجتهاى بالغه فراوانى دارد كه يكى از مصداقهايش همان است كه در حديث فوق آمده است ، زيرا دامنه حجتهاى بالغه خداوند وسيع است هم در دنيا و هم در آخرت .
در آيه بعد براى اينكه بطلان سخنان آنها روشنتر شود ، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد ، از آنها دعوت مى كند كه اگر شهود معتبرى دارند ، كه خداوند حيوانات و زراعتهائى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند ، تحريم كرده ، اقامه كنند ، لذا مى گويد اى پيامبر ! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى دهند بياوريد .
( قل هلم شهدائكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا ) .
سپس اضافه مى كند : اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند ( و قطعا پيدا نمى كنند ) و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند ، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده .
( فان شهدوا فلا تشهد معهم ) از آنچه گفته شد ، روشن مى شود كه در مجموع آيه هيچگونه تضادى وجود ندارد ، و اينكه در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى كند و سپس مى گويد : شهود آنها را نپذير ، توليد اشكالى نمى كند ، زيرا منظور اين است كه آنها از
تفسير نمونه ج : 6 ص : 27
اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند ، چه اينكه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند ، بنابراين تنها خودشان كه مدعى هستند ، شهادت مى دهند و بديهى است چنين شهادتى مردود است .
به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد كه اين احكام ساختگى ، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هيچگونه اعتبارى ندارد .
لذا در جمله بعد مى گويد : از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده اند ، پيروى مكن .
( و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يؤمنون بالاخرة و هم بربهم يعدلون ) .
يعنى بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است ، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا ، بى اساس و بى ارزش است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 28
* قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكمْ عَلَيْكمْ أَلا تُشرِكُوا بِهِ شيْئاً وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَدَكم مِّنْ إِمْلَق نحْنُ نَرْزُقُكمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَوَحِش مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ ذَلِكمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَعْقِلُونَ(151) وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ(152) وَ أَنَّ هَذَا صرَطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ(153)
ترجمه :
151 - بگو بيائيد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم : اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، و به پدر و مادر نيكى كنيد ، و فرزندانتان را از ( ترس ) فقر نكشيد ، ما شما و آنها را روزى مى دهيم ، و نزديك كارهاى زشت و قبيح نرويد چه آشكار باشد چه پنهان ، و نفسى را كه خداوند محترم شمرده به قتل نرسانيد ، مگر به حق ( و از روى استحقاق ) اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده ، تا درك كنيد .
152 - و به مال يتيم جز به نحو احسن ( و براى اصلاح ) نزديك نشويد تا به حد رشد برسد ، و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد ، هيچكس را جز به مقدار
تفسير نمونه ج : 6 ص : 29
توانائى تكليف نمى كنيم ، و هنگامى كه سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت نمائيد حتى اگر در مورد نزديكان بوده باشد ، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد .
153 - و اينكه اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف ( و انحرافى ) پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازد ، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا پرهيزگار شويد .

تفسير : فرمانهاى دهگانه !
پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل ، گذشت ، اين سه آيه اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى كند ، و از آنها دعوت مى نمايد كه بيايند و حرامهاى واقعى الهى را بشنوند و تحريمهاى دروغين را كنار بگذارند .
نخست مى گويد : به آنها بگو بيائيد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم ( قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) :
1 - اينكه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد ( الا تشركوا به شيئا ) .
2 - نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد ( و بالوالدين احسانا ) .
3 - فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد ( و لا تقتلوا اولادكم من املاق ) .
زيرا روزى شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهيم ( نحن نرزقكم و اياهم ) .
4 - به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد ، خواه آشكار باشد ، خواه پنهان
تفسير نمونه ج : 6 ص : 30
يعنى نه تنها انجام ندهيد بلكه به آن هم نزديك نشويد ( و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ) .
5 - دست به خون بى گناهان نيالائيد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اينكه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد ( مثل اينكه قاتل باشند ) ( و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ) .
به دنبال اين پنج قسمت براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده ، تا در يابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نمائيد ( ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون ) .
6 - هيچگاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد ، تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند ( و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده ) .
7 - كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد ، ( و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط ) .
و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است ، مختصر كم و زيادى صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست ، به دنبال اين جمله اضافه مى كند : هيچكس را جز به اندازه توانائى تكليف نمى كنيم ( لا نكلف نفسا الا وسعها ) .
8 - به هنگام داورى يا شهادت و يا در هر مورد ديگر سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد ، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد ( و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 31
9 - به عهد الهى وفا كنيد و آنرا نشكنيد ( و بعهد الله اوفوا ) .
در اينكه منظور از عهد الهى در اين آيه چيست ، مفسران احتمالاتى داده اند ، ولى مفهوم آيه ، همه پيمانهاى الهى را اعم از پيمانهاى تكوينى و تشريعى و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم را شامل مى شود .
و باز براى تاكيد در پايان اين چهار قسمت ، مى فرمايد : اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند ، تا متذكر شويد ( ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون ) .
10 - اين راه مستقيم من ، راه توحيد ، راه حق و عدالت ، راه پاكى و تقوا است از آن پيروى كنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى پاشد ( و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ) .
و در پايان همه اينها براى سومين بار تاكيد مى كند كه اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند تا پرهيزگار شويد ( ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - شروع از توحيد و پايان به نفى اختلاف
- قابل ملاحظه اينكه در اين دستورات دهگانه ، نخست از تحريم شرك شروع شده است كه در واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است ، و در پايان نيز به نفى اختلاف
تفسير نمونه ج : 6 ص : 32
كه يكنوع شرك عملى محسوب مى شود ، پايان يافته است .
اين موضوع اهميت مساله توحيد را در همه اصول و فروع اسلامى روشن مى سازد ، كه توحيد تنها يك اصل دينى نيست بلكه روح تمام تعليمات اسلام مى باشد ،
2 - تاكيدهاى پى درپى -
در پايان هر يك از اين آيات سه گانه به عنوان تاكيد جمله ذلكم وصاكم به ، ( اين چيزى است كه خداوند شما را به آن توصيه مى كند ) آمده است ، با اين تفاوت كه در آيه اول با جمله لعلكم تعقلون و در آيه دوم با جمله لعلكم تذكرون و در جمله سوم با جمله لعلكم تتقون ختم شده است .
و اين تعبيرات مختلف و حساب شده گويا اشاره به اين نكته است كه نخستين مرحله به هنگام دريافت يك حكم ، تعقل و درك آن است ، مرحله بعد ، مرحله يادآورى و تذكر و جذب آن مى باشد و مرحله سوم كه مرحله نهائى است ، مرحله عمل و پياده كردن و تقوا و پرهيزگارى است .
درست است كه هر كدام از اين جمله هاى سه گانه بعد از ذكر چند قسمت از ده فرمان فوق آمده است ولى روشن است كه اين مراحل سه گانه اختصاص به احكام معينى ندارد ، زيرا هر حكمى تعقل و تذكر و تقوا و عمل لازم دارد ، بلكه در حقيقت رعايت جنبه هاى فصاحت و بلاغت ايجاب كرده كه اين تاكيدات در ميان آن احكام دهگانه پخش گردد .

3 - فرمانهاى جاويدان
- شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه اين فرمانهاى دهگانه اختصاصى به آئين اسلام ندارد بلكه در همه اديان بوده است ، اگر چه در اسلام به صورت گسترده ترى مورد بحث قرار گرفته است ، و در حقيقت همه آنها از فرمانهائى است كه عقل و منطق به روشنى ، آنها را درك مى كند ، و به اصطلاح
تفسير نمونه ج : 6 ص : 33
از مستقلات عقليه است و لذا در قرآن مجيد در آئين انبياى ديگر نيز اين احكام كم و بيش ديده مى شود .

4 - اهميت نيكى به پدر و مادر -
ذكر نيكى به پدر و مادر ، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك ، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس ، و اجراى اصول عدالت ، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است .
اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه توجه كنيم به جاى تحريم آزار پدر و مادر كه هماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است ، موضوع احسان و نيكى كردن ، ذكر شده است يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن ، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است .
و جالبتر اينكه كلمه احسان را به وسيله ب متعدى ساخته و فرموده است بالوالدين احسانا ، و مى دانيم احسان گاهى با الى و گاهى با ب ذكر مى شود ، در صورتى كه با الى ذكر شود ، مفهوم آن نيكى كردن است هر چند بطور غير مستقيم و بالواسطه باشد ، اما هنگامى كه با ب ذكر مى شود معنى آن نيكى كردن بطور مستقيم و بدون واسطه است ، بنابراين آيه تاكيد مى كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود .

5 - قتل فرزندان به خاطر گرسنگى -
از اين آيات برمى آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصبهاى غلط زنده به گور
تفسير نمونه ج : 6 ص : 34
مى كردند بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى شد ، نيز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانيدند خداوند در اين آيه آنها را به خوان گسترده نعمت پروردگار كه ضعيفترين موجودات نيز از آن روزى مى برند توجه داده و از اين كار بازمى دارد .
با نهايت تاسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مى شود ، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذائى روى زمين ، كودكان بى گناه در عالم جنينى از طريق كورتاژ به قتل مى رسند .
گرچه امروز براى سقط جنين دلائل بى اساس ديگرى نيز ذكر مى كنند ، ولى مساله فقر و كمبود مواد غذائى يكى از دلائل عمده آن است .
اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن ، نشان مى دهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مى شود و جاهليت قرن بيستم حتى در جهانى وحشتناكتر و گسترده تر از جاهليت قبل از اسلام است .

6 - منظور از فواحش چيست ؟ -
فواحش جمع فاحشه به معنى گناهانى است كه فوق العاده زشت و تنفرآميز است ، بنابراين پيمان شكنى و كم فروشى و شرك و مانند اينها اگر چه از گناهان كبيره مى باشند ، ولى ذكر آنها در مقابل فواحش به خاطر همان تفاوت مفهوم است .

7 - نزديك اين گناهان نشويد -
در آيات فوق ، در دو مورد تعبير به لا تقربوا ( نزديك نشويد ) شده است ، اين موضوع در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز در قرآن تكرار شده است ، به نظر مى رسد كه اين تعبير در مورد گناهانى است كه وسوسه انگيز است مانند زنا و فحشاء و اموال بى دفاع يتيمان و
تفسير نمونه ج : 6 ص : 35
امثال اينها ، لذا به مردم اخطار مى كند كه به آنها نزديك نشوند تا تحت تاثير وسوسه هاى شديدشان قرار نگيرند .

8 - گناهان آشكار و پنهان
- شك نيست كه جمله ما ظهر منها و ما بطن هر گونه گناه زشت آشكار و پنهانى را شامل مى شود ، ولى در بعضى از احاديث از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : ما ظهر هو الزنا و ما بطن هو المحالة : منظور از گناه آشكار ، زنا و منظور از گناه پنهان ، گرفتن معشوقه هاى نامشروع پنهانى و مخفيانه است اما روشن است كه ذكر اين مواد به عنوان بيان يك مصداق روشن است ، نه اينكه منحصر به همين مورد بوده باشد .

9 - ده فرمان يهود
- در تورات در فصل 20 سفر خروج احكام دهگانه اى ديده مى شود كه به عنوان ده فرمان در ميان يهود معروف شده است كه از جمله دوم شروع مى شود و به هفدهم از آن فصل ، پايان مى يابد .
با مقايسه ميان آن ده فرمان و آنچه در آيات فوق مى خوانيم روشن مى شود كه فاصله فوق العاده زيادى ميان اين دو برنامه است ، البته نمى توان اطمينان يافت كه تورات كنونى در اين قسمت مانند بسيارى از قسمتهاى ديگر دستخوش تحريف نشده باشد ، ولى آنچه مسلم است ده فرمان موجود در تورات اگر چه مشتمل بر مسائل لازمى است اما از نظر وسعت و ابعاد اخلاقى و اجتماعى و عقيده اى در سطحى بسيار پائينتر از مفاد آيات فوق است .

10 - چگونه اين چند آيه چهره مدينه را تغيير داد ؟ !
در بحار الانوار و همچنين در كتاب اعلام الورى داستان جالبى ديده مى شود كه از تاثير فوق العاده آيات فوق در نفوس شنوندگان حكايت مى كند و ما اين
تفسير نمونه ج : 6 ص : 36
جريان را طبق نقل بحار الانوار از على بن ابراهيم به طور خلاصه ذيلا مى آوريم : اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس كه از طايفه خزرج بودند ، به مكه آمدند در حالى كه ميان طايفه اوس و خزرج جنگ طولانى بود و مدتها شب و روز سلاح بر زمين نمى گذاشتند ، و آخرين جنگ آنها روز بعاث بود كه در آن جنگ طايفه اوس بر خزرج پيشى گرفت ، به همين جهت اسعد و ذكوان به مكه آمدند تا از مردم مكه پيمانى بر ضد طايفه اوس بگيرند ، هنگامى كه به خانه عتبة بن ربيعه وارد شدند و جريان را براى او گفتند در پاسخ گفت : شهر ما از شهر شما دور است ، مخصوصا گرفتارى تازه اى پيدا كرده ايم كه ما را سخت به خود مشغول داشته ، اسعد پرسيد چه گرفتارى ؟ شما كه در حرم امن زندگى داريد .
عتبه گفت : مردى در ميان ما ظهور كرده كه ميگويد : فرستاده خدا هستم ! عقل ما را ناچيز مى شمرد و به خدايان ما بد مى گويد ، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراكنده نموده است ! اسعد پرسيد اين مرد چه نسبتى به شما دارد ؟ گفت : فرزند عبد الله بن عبد المطلب و اتفاقا از خانواده هاى شريف ما است .
اسعد و ذكوان در فكر فرو رفتند و به خاطرشان آمد كه از يهود مدينه مى شنيدند به همين زودى پيامبرى در مكه ظهور خواهد كرد ، و به مدينه هجرت خواهد نمود .
اسعد پيش خود گفت : نكند اين همان كسى باشد كه يهود از او خبر مى دادند .
سپس پرسيد او كجاست ؟ عتبه گفت : در حجر اسماعيل كنار خانه خدا هم اكنون نشسته است
 

  Index Next