Back Index Next


تفسير نمونه ج : 5 ص : 420
ضمنا از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه علم حقيقى هرگز با هوا پرستى و خيالبافى سازگار نيست و آنجا كه سازگار شود جهل است نه علم ! .
اين نيز لازم به تذكر است كه جمله بالا مى تواند اشاره به همان پندارى باشد كه در ميان مشركان عرب وجود داشت كه براى خوردن گوشتهاى حيوانات مرده چنين استدلال مى كردند : آيا ممكن است حيواناتى را كه خودمان مى كشيم حلال بدانيم ، اما آنچه را خداى ما كشته است حرام بشمريم ؟ ! بديهى است سفسطه ، يك خيال واهى ، بيش نبود ، زيرا خداوند حيوان مرده را ذبح نكرده و سر نبريده تا با حيواناتى كه ما سر بريده ايم مقايسه شود و به همين دليل كانون انواع بيماريهاست و گوشت آن فاسد است لذا خداوند اجازه خوردن آنرا نداده است .
در پايان آيه مى فرمايد : پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتر است ( ان ربك هو اعلم بالمعتدين ) .
همانها كه با دلائل واهى نه تنها از راه حق منحرف مى شوند بلكه سعى دارند ديگران را نيز منحرف سازند .
و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن ، در آيه بعد ، به عنوان يك قانون كلى مى گويد : گناه آشكار و پنهان را رها سازيد ( و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ) .
مى گويند در زمان جاهليت عده اى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت ( زنا ) اگر در پنهانى باشد عيبى ندارد تنها اگر آشكارا باشد گناه است ! ، هم اكنون نيز عملا عده اى اين منطق جاهلى را پذيرفته و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند ، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتكب مى شوند !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 421
آيه فوق نه تنها منطق فوق را محكوم مى سازد بلكه مفهوم وسيعى دارد كه علاوه بر آنچه گفته شد مفاهيم و تفسيرهاى ديگرى را كه در زمينه گناه ظاهر و باطن شده است در بر مى گيرد ، از جمله اينكه منظور از گناهان ظاهر گناهانى است كه با اعضاى بدن انجام مى گردد و گناه باطن آن است كه با قلب و نيت و تصميم صورت گيرد .
سپس به عنوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظار دارند چنين مى گويد : آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى نتيجه اعمال خود را خواهند ديد ( ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون ) .
تعبير به كسب گناه ( يكسبون الاثم ) تعبير جالبى است كه نشان مى دهد افراد انسان در اين جهان همچون سرمايه دارانى هستند كه به يك بازار بزرگ گام مى نهند ، سرمايه آنها هوش و عقل و عمر و جوانى و نيروهاى گوناگون خدا داد است ، بيچاره آنها كه بجاى تحصيل سعادت و كسب افتخار و شخصيت و تقوى و قرب به خدا تحصيل گناه كنند .
تعبير به سيجزون ( به زودى جزاى خود را خواهند ديد ) ممكن است اشاره به اين باشد كه قيامت هر چند در نظر بعضى دور است ولى در حقيقت بسيار نزديك مى باشد ، و اين جهان به سرعت سپرى مى شود و رستاخيز فرا مى رسد .
و يا اشاره به اين باشد كه غالب افراد در همين زندگى دنيا نيز قسمتى از نتائج اعمال زشت خود را به صورت واكنشهاى فردى و اجتماعى خواهند ديد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 422
وَ لا تَأْكلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسقٌ وَ إِنَّ الشيَطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيَائهِمْ لِيُجَدِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لمَُشرِكُونَ(121)
ترجمه :
121 - و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و اين كار گناه است ، و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند و اگر از آنها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود !
تفسير :
در آيات گذشته روى جنبه مثبت مساله يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود ، ولى در اين آيه - براى تاكيد هر چه بيشتر - روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مى گويد : از گوشتهائى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد ( و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه ) .
سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مى گويد : اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است ( و انه لفسق ) .
و براى اينكه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تاثير وسوسه هاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مى كند : شياطين مطالب وسوسه انگيزى به طور مخفيانه به دوستان خود القا مى كنند ، تا با شما به مجادله برخيزند ( و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم ) .
ولى به هوش باشيد اگر تسليم وسوسه هاى آنها شويد شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت ( و ان اطعتموهم انكم لمشركون ) .
اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى كردند ( و بعضى گفته اند مشركان عرب آنرا از مجوسيان آموخته بودند )
تفسير نمونه ج : 5 ص : 423
كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مى خوريم به خاطر آن است كه خدا آنرا كشته و از حيوانى كه ما مى كشيم بهتر است يعنى نخوردن مردار يكنوع بى اعتنائى به كار خدا است ! .
غافل از آنكه آنچه به مرگ طبيعى مى ميرد علاوه بر اينكه غالبا بيمار است ، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مى مانند و مى ميرند و فاسد مى شوند و گوشت را هم آلوده و فاسد مى كنند ، به همين دليل خداوند دستور داده تنها از گوشت حيواناتى بخورند كه با شرايط خاصى ذبح شده و خون آن بيرون ريخته است .
ضمنا از اين آيات استفاده مى شود كه ذبيحه هاى غير اسلامى حرام است ، زيرا - علاوه بر جهات ديگر - آنها به هنگام ذبح مقيد به بردن نام خدا بر آن نيستند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 424
أَ وَ مَن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فى الظلُمَتِ لَيْس بخَارِج مِّنهَا كَذَلِك زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(122) وَ كَذَلِك جَعَلْنَا فى كلِّ قَرْيَة أَكبرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكرُوا فِيهَا وَ مَا يَمْكرُونَ إِلا بِأَنفُسِهِمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(123)
ترجمه :
122 - آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد ، اينچنين براى كافران اعمال ( زشتى ) كه انجام مى دادند تزيين شده است ( و زيبا جلوه كرده ) .
123 - و همچنين در هر شهر و روستائى بزرگان گنهكارى قرار داديم ( افرادى كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم اما آنها از آن سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند ) و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر ( و فريب مردم ) پرداختند ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند .

شان نزول :
در شان نزول آيه اول چنين نقل شده است : ابو جهل كه از دشمنان سر سخت اسلام و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود روزى سخت آن حضرت را آزار داد ، حمزه عموى شجاع پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آئين او مطالعه و انديشه مى كرد ، و در آن روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود هنگامى كه از بيابان برگشت از جريان كار ابو جهل و برادرزاده خويش با خبر شد ، سخت برآشفت و يكسر به سراغ ابو جهل رفت و چنان بر سر - يا بينى او - كوفت كه خون جارى شد و با تمام نفوذى كه ابو جهل در ميان قوم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 425
و عشيره خود و حتى در ميان مردم مكه داشت ، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خود دارى كرد .
سپس حمزه به سراغ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسما به عنوان يك افسر رشيد اسلام ، تا واپسين دم عمر ، از اين آئين آسمانى دفاع مى كرد .
آيه فوق در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت .
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار ابو جهل در كفر نازل گرديده است و در هر حال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤمن راستين ، و هر بى ايمان لجوج ، صادق است .

تفسير : ايمان و روشن بينى :
ارتباط اين آيات با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته : مؤمن خالص و كافر لجوج كه نه تنها ايمان نمى آورد بلكه براى گمراه ساختن ديگران نيز سخت مى كوشد ، شده بود ، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است .
نخست اينكه افرادى را كه در گمراهى بوده اند ، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده اند تشبيه به مرده اى مى كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است ( او من كان ميتا فاحييناه ) .
كرارا در قرآن مرگ و حيات به معنى مرگ و حيات معنوى ، و كفر و ايمان ، آمده است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ايمان يك عقيده
تفسير نمونه ج : 5 ص : 426
خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست ، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بيجان افراد بى ايمان دميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد ، چشم آنها ديد و روشنائى ، گوش آنها قدرت شنوائى ، زبان توان سخن گفتن و دست و پا قدرت انجام هر گونه كار مثبت پيدا مى كند ، ايمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى گذارد و آثار حيات را در تمام شئون آنها آشكار مى نمايد .
از جمله فاحييناه ( ما او را زنده كرديم ) استفاده مى شود كه ايمان ، گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد اين كوششها به جائى نمى رسد ! سپس مى گويد : ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند ( و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس ) .
گرچه مفسران درباره منظور از اين نور احتمالاتى داده اند اما ظاهرا منظور از آن تنها قرآن و تعليمات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست ، بلكه علاوه بر اين ، ايمان به خدا ، بينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد ، روشن بينى خاصى به او مى دهد ، افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى برد .
و از آنجا كه او را به خود سازى دعوت مى كند ، پرده هاى خود خواهى و خودبينى و تعصب و لجاج و هوى و هوس را از مقابل چشم جانش كنار مى زند ، و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آنها نبود .
در پرتو اين نور مى تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند ، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع ، و به علت تفكر محدود مادى ، و يا غلبه خود خواهى و هوى و هوس ، گرفتار آن مى شوند مصون و محفوظ بماند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 427
و اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم المؤمن ينظر بنور الله : انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند اشاره به همين حقيقت است ، گرچه با اينهمه باز نمى توان روشن بينى خاصى را كه انسان با ايمان پيدا مى كند با بيان و قلم توصيف كرد ، بلكه بايد طعم آنرا چشيد و وجودش را احساس نمود ! .
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و موثرى را با افراد بى ايمان لجوج مقايسه كرده مى گويد : آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد ؟ ! ( كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها ) .
قابل توجه اينكه نمى گويد كمن فى الظلمات ( همانند كسى كه در ظلمتها است ) بلكه مى گويد كمن مثله فى الظلمات ( همانند كسى كه مثل او در ظلمات است ) بعضى گفته اند هدف از اين تعبير اين بوده كه اثبات شود چنان افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضرب المثلى شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند .
ولى ممكن است اين تعبير اشاره به معنى لطيف ترى باشد و آن اينكه : از هستى و وجود اينگونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ، يك مثال و يك مجسمه باقى نمانده است هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى از كار افتاده ! اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه راهنماى مؤمنان نور ( با صيغه مفرد ) و محيط كافران ظلمات ( با صيغه جمع ) ذكر شده ، چرا كه ايمان يك حقيقت بيش نيست ، و رمز وحدت و يگانگى است و كفر و بى ايمانى سرچشمه پراكندگى و تفرقه و تشتت است .
و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده ، مى گويد : اينچنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است ( كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 428
و همانطور كه سابقا اشاره كرديم اين خاصيت تكرار يك عمل زشت است كه تدريجا از قبح آن در نظر كاسته مى شود و حتى به جائى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر او جلوه مى كند و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام به او نمى دهد ، يك مطالعه ساده در حال تبهكاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد .
و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت منفى ابو جهل بود ، و او از سردمداران مشركان مكه و قريش محسوب مى شد در آيه دوم اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مى فرمايد : اينچنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند ( و كذلك جعلنا فى كل قرية اكابر مجرميها ليمكروا فيها ) .
كرارا گفته ايم كه نسبت اينگونه افعال به خداوند به خاطر آن است كه او مسبب الاسباب و سرچشمه تمام قدرتها است و هر كس هر كارى انجام مى دهد با استفاده از امكاناتى است كه خداوند در اختيار او قرار داده اگر چه جمعى از آن حسن استفاده و بعضى سوء استفاده مى كنند .
جمله ليمكروا ( تا مكر و نيرنگ به كار زنند ) به معنى سرانجام و عاقبت كار آنها است نه هدف از خلقت آنان يعنى سرانجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند ، زيرا مكر در اصل به معنى تابيدن و پيچيدن است سپس به هر كار انحرافى كه توام با اخفاء و پنهانكارى باشد گفته شده است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 429
و در پايان آيه مى گويد : آنها جز به خودشان نيرنگ نمى زنند ولى نمى فهمند و متوجه نيستند ( و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون ) .
چه نيرنگ و فريبى از اين بالاتر كه سرمايه هاى وجود خود اعم از فكر و هوش و ابتكار و عمر و وقت و مال خويش را در مسيرى به كار مى گيرند كه نه تنها سودى به حال آنها ندارد بلكه پشتشان را از بار مسئوليت و گناه سنگين مى سازد ، در حالى كه فكر مى كنند به پيروزيهائى رسيده اند ! ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مفاسد و بدبختيهائى كه دامن اجتماعات را مى گيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سرچشمه مى گيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگها راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مى پوشانند .
وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ حَتى نُؤْتى مِثْلَ مَا أُوتىَ رُسلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْث يجْعَلُ رِسالَتَهُ سيُصِيب الَّذِينَ أَجْرَمُوا صغَارٌ عِندَ اللَّهِ وَ عَذَابٌ شدِيدُ بِمَا كانُوا يَمْكُرُونَ(124)
ترجمه :
124 - و هنگامى كه آيه اى براى آنها بيايد مى گويند ما هرگز ايمان نمى آوريم مگر اينكه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده است به ما هم داده شود ، خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند ( و براى حفظ موقعيت خود مردم را از راه حق منحرف ساختند ) گرفتار حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد در مقابل مكر ( و فريب و نيرنگى ) كه داشتند ، مى شوند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 430
شان نزول :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى نويسد : اين آيه در باره وليد بن مغيره ( كه از سران معروف بت پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مى شد ) نازل گرديده است ، او به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گفت : اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم زيرا هم سنم از تو بيشتر است و هم مالم ! .
و بعضى گفته اند درباره ابو جهل نازل شده است زيرا او تصور مى كرد مساله نبوت هم بايد مركز رقابتها قرار گيرد ، او مى گفت .
ما و قبيله بنى عبد - مناف ( طايفه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در همه چيز با هم رقابت داشتيم و همچون دو اسب مسابقه دوش بدوش هم پيش مى رفتيم ، تا اينكه آنها ادعا كردند پيامبرى از ميان ما برخاسته كه وحى به او مى شود ولى ممكن نيست ما به او ايمان بياوريم مگر اينكه بر ما نيز وحى شود همانطور كه بر او وحى مى شود ! !
تفسير : انتخاب پيامبر به دست خدا است :
در اين آيه اشاره اى كوتاه و پر معنى به طرز تفكر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و اكابر مجرميها كرده مى گويد : هنگامى كه آيه اى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده شد گفتند : ما هرگز ايمان نمى آوريم مگر اينكه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود ( و اذا جائتهم آية قالوا لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما اوتى رسل الله ) .
مثل اينكه احراز مقام رسالت و رهبرى خلق به سن و مال است و يا به رقابتهاى كودكانه قبايل ، و خدا نيز موظف است كه رعايت اين رقابتهاى مضحك
تفسير نمونه ج : 5 ص : 431
و بى اساس را بكند و بر آن صحه بگذارد ، رقابتهائى كه از نهايت انحطاط فكرى و عدم درك مفهوم نبوت و رهبرى خلق سرچشمه مى گيرد .
قرآن پاسخ روشنى به آنها مى دهد و مى گويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند ! زيرا خداوند از همه بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد ( الله اعلم حيث يجعل رسالته ) .
روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل ، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى ، پاكى ضمير ، سجاياى اصيل انسانى ، فكر بلند و انديشه قوى ، و بالاخره تقوى و پرهيزگارى فوق العاده اى در مرحله عصمت است ، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمى داند ، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مى كردند .
جانشين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز تمام صفات و برنامه هاى او را ، بجز وحى و تشريع ، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم ، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد .
و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خدا است و خدا مى داند اين مقام را در چه جائى قرار دهد نه خلق خدا و نه از طريق انتخاب مردم و شورى .
و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده مى گويد : به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدند ، گرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد ( سيصيب الذين اجرموا صغار
تفسير نمونه ج : 5 ص : 432
عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون ) .
اين خود خواهان مى خواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند ولى خدا آنها را آنچنان تحقير خواهد كرد كه دردناكترين شكنجه هاى روحى را احساس كنند ، بعلاوه چون سر و صداى آنها در راه باطل زياد و تلاش آنها شديد بود كيفر و عذاب آنها نيز شديد و پر سر و صدا خواهد بود ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 433
فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهدِيَهُ يَشرَحْ صدْرَهُ لِلاسلَمِ وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يجْعَلْ صدْرَهُ ضيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصعَّدُ فى السمَاءِ كذَلِك يجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْس عَلى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ(125) وَ هَذَا صرَط رَبِّك مُستَقِيماً قَدْ فَصلْنَا الاَيَتِ لِقَوْم يَذَّكَّرُونَ(126) * لهَُمْ دَارُ السلَمِ عِندَ رَبهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(127)
ترجمه :
125 - آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى ( پذيرش ) اسلام گشاده مى سازد و آن كس را كه ( بخاطر اعمال خلافش ) بخواهد گمراه سازد سينه اش را آنچنان تنگ مى سازد كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود ، اينچنين خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد .
126 - و اين راه مستقيم ( و سنت جاويدان ) پروردگار تو است ، ما آيات خود را براى كسانى كه پند مى گيرند بيان كرديم .
127 - براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود ، و او ولى و يار و ياور آنها است بخاطر اعمال ( نيكى ) كه انجام مى دادند .

تفسير : امدادهاى الهى :
در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤمنان راستين ، و كافران لجوج ، بحث مى كرد در اين آيات مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول ، و بى توفيقيهائى را كه دامنگير دسته دوم مى شود شرح مى دهد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 434
نخست مى گويد : هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى پذيرش حق گشاده مى سازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينه اش را آنچنان تنگ و محدود مى كند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا رود ( فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدرة للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء ) .
و براى تاكيد اين موضوع اضافه مى كند خداوند اينچنين ، پليدى و رجس را ، بر افراد بى ايمان قرار مى دهد و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت ( كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون )
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - كرارا گفته ايم كه منظور از هدايت و اضلال الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كرده اند .
آنان كه پويندگان راه حقند و جويندگان و تشنگان زلال ايمان ، خداوند چراغهاى روشنى فرا راه آنها قرار مى دهد تا براى بدست آوردن اين آب حيات در ظلمات گم نشوند ، اما آنها كه بى اعتنائى خود را نسبت به اين حقايق ثابت كرده اند از اين امدادهاى الهى محروم و در مسير خود با انبوهى از مشكلات روبرو مى گردند و توفيق هدايت از آنها سلب مى شود .
بنابراين نه دسته اول در پيمودن اين مسير مجبورند و نه دسته دوم در كار خود ، و هدايت و ضلالت الهى در واقع مكمل چيزى است كه خودشان خواسته اند و انتخاب كرده اند .
2 - منظور از صدر ( سينه ) در اينجا روح و فكر است و اين كنايه در بسيارى از موارد به كار مى رود ، و منظور از شرح ( گشاده ساختن ) همان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 435
وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است ، زيرا پذيرا شدن حق ، احتياج به گذشتهاى فراوانى از منافع شخصى دارد كه جز صاحبان ارواح وسيع و افكار بلند آمادگى براى آن نخواهند داشت .
3 - حرج ( بر وزن حرم ) به معنى تنگى فوق العاده و محدوديت شديد است ، و اين حال افراد لجوج و بى ايمان است كه فكرشان بسيار كوتاه و روحشان فوق العاده كوچك و ناتوان است ، و كمترين گذشتى در زندگى ندارند .

4 - يك معجزه علمى قرآن :
تشبيه اينگونه افراد به كسى كه مى خواهد به آسمان بالا رود از اين نظر است كه صعود به آسمان كار فوق العاده مشكلى است ، و پذيرش حق براى آنها نيز چنين است .
همانطور كه در گفتار روزمره گاهى مى گوئيم اين كار براى فلانكس آنقدر مشكل است كه گويا مى خواهد به آسمان برود يا مى گوئيم : به آسمان بروى از اين كار آسانتر است .
البته آنروز پرواز به آسمان براى بشر يك تصور بيش نبود ولى حتى امروز كه سير در فضا عملى شده است باز از كارهاى طاقت فرساست و هميشه فضانوردان با انبوهى از مشكلات شديد روبرو هستند .
ولى معنى لطيفترى براى آيه نيز به نظر مى رسد كه بحث گذشته را تكميل مى كند و آن اينكه : امروز ثابت شده كه هواى اطراف كره زمين در نقاط مجاور اين كره كاملا فشرده و براى تنفس انسان آماده است ، اما هر قدر به طرف بالا حركت كنيم هوا رقيقتر و ميزان اكسيژن آن كمتر مى شود به حدى كه اگر چند كيلومتر از سطح زمين به طرف بالا ( بدون ماسك اكسيژن ) حركت كنيم تنفس كردن براى ما هر لحظه مشكل و مشكلتر مى شود و اگر به پيشروى ادامه دهيم تنگى نفس و كمبود اكسيژن سبب بيهوشى ما مى گردد ، بيان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 436
اين تشبيه در آن روز كه هنوز اين واقعيت علمى به ثبوت نرسيده بود در حقيقت از معجزات علمى قرآن محسوب مى گردد .

5 - شرح صدر چيست ؟
در آيه فوق سعه صدر ( گشادگى سينه ) يكى از مواهب بزرگ و ضيق صدر ( تنگى سينه ) يكى از كيفرهاى الهى شمرده شده است ، همانطور كه خداوند در مقام بيان يك موهبت عظيم به پيامبر خود مى گويد ، ا لم نشرح لك صدرك : آيا سينه تو را وسيع و گشاده نساختيم .
و اين موضوعى است كه با مطالعه در حالات افراد به خوبى مشاهد مى شود ، بعضى روحشان آنچنان باز و گشاده است كه آمادگى براى پذيرش هر واقعيتى - هر چند بزرگ باشد - دارند ، اما به عكس بعضى روحشان آنچنان تنگ و محدود است كه گويا راهى و جائى براى نفوذ هيچ حقيقتى در آن نيست .
افق ديد فكرى آنها محدود به زندگى روزمره و خواب و خور آنها است ، اگر به آنها برسد همه چيز درست است و اگر كمترين تغييرى در آن پيدا شود گويا همه چيز پايان يافته و دنيا خراب شده است ! .
هنگامى كه آيه فوق نازل شد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرسيدند شرح صدر چيست ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : نور يقذفه الله فى قلب من يشاء فينشرح له صدره و ينفسح : نورى است كه خدا در قلب هر كس بخواهد مى افكند و در پرتو آن ، روح او وسيع و گشاده مى شود .
پرسيدند : آيا نشانه اى دارد كه با آن شناخته شود ؟ فرمود : نعم ، الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت : آرى نشانه اش توجه به سراى جاويدان و دامن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 437
بر چيدن از زرق و برق دنيا و آماده شدن براى مرگ است ( با ايمان و عمل صالح و تلاش و كوشش در راه حق ) پيش از آنكه مرگ فرا رسد .
در آيه بعد به عنوان تاكيد بحث گذشته مى گويد : اين مطلب كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مى گردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان حق مى رود يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونى ناپذير الهى است ( و هذا صراط ربك مستقيما ) .
اين احتمال در تفسير آيه نيز هست كه هذا اشاره به اسلام و قرآن بوده باشد زيرا صراط مستقيم و راه راست و معتدل است .
در پايان آيه باز تاكيد مى كند كه : ما نشانه ها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم ( قد فصلنا الايات لقوم يذكرون ) .
در آيه بعد دو قسمت از بزرگترين موهبتهائى را كه به افراد بيدار و حق طلب مى دهد بيان مى كند نخست اينكه : براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است ( لهم دار السلام عند ربهم ) .
و ديگر اينكه : ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خدا است ( و هو وليهم ) .
و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مى دادند ( بما كانوا يعملون ) .
چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد .
و چه موهبتى از اين عظيمتر كه دار السلام يعنى خانه امن و امان ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 438
محلى كه نه در آن جنگ است نه خونريزى ، نه نزاع است و نه دعوا ، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقت فرسا ، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه ، كه از هر نظر قرين آرامش است ، در انتظار انسان باشد .
ولى آيه مى گويد اينها را با حرف و سخن به كسى نمى دهند بلكه در برابر عمل ، آرى در برابر عمل ! .
وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ جَمِيعاً يَمَعْشرَ الجِْنِّ قَدِ استَكْثرْتُم مِّنَ الانسِ وَ قَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِّنَ الانسِ رَبَّنَا استَمْتَعَ بَعْضنَا بِبَعْض وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِى أَجَّلْت لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَلِدِينَ فِيهَا إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ(128) وَ كَذَلِك نُوَلى بَعْض الظلِمِينَ بَعْضا بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(129)
ترجمه :
128 - و آن روز كه همه آنها را جمع و محشور مى سازد به آنان مى گويد اى جمعيت شياطين و جن شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد ، دوستان و پيروان آنها از ميان انسانها مى گويند : پروردگارا ! هر يك از ما دو دسته ( پيشوايان و پيروان گمراه ) از ديگرى استفاده كرديم ( ما به لذات هوس آلود و زودگذر رسيديم و آنها بر ما حكومت كردند ) و به اجلى كه براى ما مقرر داشته بودى رسيديم ، ( خداوند ) مى گويد : آتش جايگاه شماست ، جاودانه در آن خواهيد ماند ، مگر آنچه خدا بخواهد ، پروردگار تو حكيم و دانا است .
129 - و اينچنين بعضى از ستمگران را به بعض ديگر وامى گذاريم به سبب اعمالى كه انجام مى دادند .

تفسير :
در اين آيات مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراه كننده
تفسير نمونه ج : 5 ص : 439
باز مى گردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مى كند .
آنها را به ياد روزى مى اندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفته اند مى ايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سوال مى شود ، سوالى كه در برابرش پاسخى ندارند و جز حسرت و اندوه نتيجه اى نمى گيرند ، اين هشدارها به خاطر آن است كه تنها به اين چند روز زندگى ننگرند و به پايان كار نيز بينديشند .
نخست مى گويد : آن روز كه همه را جمع و محشور مى سازد ، ابتدا مى گويد : اى جمعيت جن و شياطين اغواگر شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد ( و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس ) .
منظور از كلمه جن در اينجا همان شياطين است ، زيرا جن در اصل لغت همانطور كه قبلا هم گفته ايم به معنى هر موجود ناپيدا مى باشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين ابليس مى خوانيم كان من الجن يعنى او از جن بود .
آيات گذشته كه از وسوسه هاى رمزى شياطين با جمله ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم سخن مى گفت ، همچنين آيه بعد كه از رهبرى بعضى از ستمگران از بعضى ديگر سخن مى گويد مى تواند اشاره اى به اين موضوع باشد .
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مى كنند ، ولى پيروان آنها از بشر چنين مى گويند : پروردگارا آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها ، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت ( و قال اوليائهم من الانس ربنا استمتع بعضنا ببعض و بلغنا اجلنا الذى اجلت لنا .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 440
آنها دلخوش بودند كه پيروان تسليمى دارند و بر آنها حكومت مى كنند ، و ما نيز از زرق و برقهاى دنيا و لذات بى قيد و شرط و زودگذر آن كه بر اثر وسوسه هاى شياطين دل انگيز و دلچسب جلوه مى نمود دلخوش بوديم ! .
در اينكه منظور از اجل در اين آيه چيست ؟ آيا پايان زندگى يا روز رستاخيز است ميان مفسران گفتگو است اما ظاهرا پايان زندگى است ، زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است .
اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مى گويد : جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد ( قال النار مثواكم خالدين فيها الا ما شاء الله ) .
استثناء با جمله الا ما شاء ربك ( مگر آنچه خدا بخواهد ) يا اشاره به اين است كه ابديت عذاب و كيفر در اينگونه موارد سلب قدرت از پروردگار نمى كند ، هر گاه بخواهد مى تواند آنرا تغيير دهد اگر چه در مورد عده اى ثابت نگه مى دارد .
و يا اشاره به آن افرادى است كه استحقاق ابديت عذاب را ندارند و يا قابليت شمول عفو الهى را دارند كه بايد از حكم خلود و جاودانى بودن مجازات استثنا شوند .
و در پايان آيه مى فرمايد : پروردگار تو حكيم و دانا است ( ان ربك حكيم عليم ) .
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش ، و به خوبى از موارد آنها آگاه مى باشد .
در آيه بعد اشاره به يك قانون هميشگى الهى در مورد اينگونه اشخاص كرده مى گويد : همان گونه كه ستمگران و طاغيان در اين دنيا حامى و پشتيبان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 441
يكديگر و رهبر و راهنماى هم بودند و در مسيرهاى غلط همكارى نزديك داشتند در جهان ديگر نيز آنها را به يكديگر وامى گذاريم و اين به خاطر اعمالى است كه در اين جهان انجام دادند ( و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون ) .
زيرا همانطور كه در بحثهاى مربوط به معاد گفته ايم صحنه رستاخيز صحنه عكس العملها و واكنشها در مقياسهاى عظيم است و آنچه در آنجا وجود دارد پرتو و انعكاسى از اعمال ما در اين دنياست .
در تفسير على بن ابراهيم قمى نيز از امام (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : نولى كل من تولى اوليائهم فيكونون معهم يوم القيامه : هر كس با اوليائش در روز قيامت خواهد بود .
قابل توجه اينكه همه اين گروه ها به عنوان ظالم در آيه معرفى شده اند و شك نيست كه ظلم ، به معنى وسيع كلمه ، همه اينها را شامل مى گردد ، چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با قبول رهبرى شيطان صفتان خود را از تحت ولايت خداوند خارج سازد و در جهان ديگر نيز تحت ولايت همانها قرار گيرد .
و نيز اين تعبير و تعبير بما كانوا يكسبون نشان مى دهد كه اين سيه - روزى و بدبختى به خاطر اعمال خودشان است و اين يك سنت الهى و قانون آفرينش است كه رهسپران راههاى تاريك جز سقوط در چاه و دره بدبختى فرجامى نخواهند داشت .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 442
يَمَعْشرَ الجِْنِّ وَ الانسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَقُصونَ عَلَيْكمْ ءَايَتى وَ يُنذِرُونَكمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شهِدْنَا عَلى أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الحَْيَوةُ الدُّنْيَا وَ شهِدُوا عَلى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كفِرِينَ(130) ذَلِك أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّك مُهْلِك الْقُرَى بِظلْم وَ أَهْلُهَا غَفِلُونَ(131) وَ لِكلّ دَرَجَتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَ مَا رَبُّك بِغَفِل عَمَّا يَعْمَلُونَ(132)
ترجمه :
130 - ( در آن روز به آنها مى گويد ) اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مى كردند و از ملاقات چنين روزى شما را بيم مى دادند ، آنها مى گويند گواهى مى دهيم بر ضد خودمان ( آرى ما بد كرديم ) و زندگى ( پر زرق و برق ) دنيا آنها را فريب داد ، و بر زيان خود گواهى مى دهند كه كافر بودند .
131 - اين بخاطر آن است كه پروردگارت هيچگاه ( مردم ) شهرها و آباديها را بخاطر ستمهايشان در حال غفلت و بيخبرى هلاك نمى كند ( بلكه قبلا رسولانى براى آنها مى فرستد ) .
132 - و براى هر يك ( از اين دو دسته ) درجات ( و مراتبى ) است از آنچه عمل كردند و پروردگارت غافل از اعمالى كه انجام مى دهند نيست .

تفسير : اتمام حجت :
در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز رستاخيز بيان شده ، براى اينكه تصور نشود آنها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در
تفسير نمونه ج : 5 ص : 443
اين آيات روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آنها داده شده و اتمام حجت گرديده است ، لذا در روز قيامت به آنها مى گويد : اى جمعيت جن و انس آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند و آيات مرا بازگو نكردند و در باره ملاقات چنين روزى به شما اخطار ننمودند ( يا معشر الجن و الانس ا لم ياتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا ) معشر در اصل از عشرة به معنى عدد ده گرفته شده است و از آنجا كه عدد ده يك عدد كامل است ، كلمه معشر به يك جمعيت كامل كه اصناف و طوائف مختلفى را در بر مى گيرد گفته مى شود .
در اينكه آيا فرستادگان جن از جنس خود آنها است ، يا از نوع بشر ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
اما آنچه از آيات سوره جن به خوبى استفاده مى شود اين است كه قرآن و اسلام براى همه ، حتى آنها نازل شده ، و پيامبر اسلام مبعوث به همه بوده است ، منتها هيچ مانعى ندارد كه رسولان و نمايندگان از خود آنها از طرف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور دعوت آنان بوده باشند .
( شرح بيشتر در اين زمينه و هم در باره معنى علمى جن در تفسير همان سوره جن در جزء 29 قرآن مجيد بخواست خدا خواهد آمد ) .
ولى بايد توجه داشت كه كلمه منكم ( از شما ) دليل بر آن نيست كه پيامبران هر دسته از جنس خودشان خواهند بود ، زيرا هنگامى كه به گروهى گفته شود نفراتى از شما ... اين نفرات ممكن است از يك طايفه يا از همه طوايف باشند .
سپس مى گويد : از آنجا كه روز رستاخيز روز كتمان نيست و نشانه هاى همه چيز آشكار است و هيچكس نمى تواند چيزى را پنهان دارد ، همگى در برابر اين پرسش الهى ، اظهار مى دارند : ما بر ضد خود گواهى مى دهيم و اعتراف مى كنيم كه چنين رسولانى آمدند و پيامهاى تو را به ما رسانيدند اما مخالفت كرديم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 444
( قالوا شهدنا على انفسنا ) .
آرى دلائل كافى از طرف پروردگار در اختيار آنها بود و آنها راه را از چاه مى شناختند ولى زندگى فريبنده دنيا ، و زرق و برق وسوسه انگيز آن ، آنها را فريب داد ( و غرتهم الحياة الدنيا ) .
اين جمله به خوبى مى رساند كه سد بزرگ راه سعادت انسانها دلبستگى بى حد و حساب و تسليم بى قيد و شرط در برابر مظاهر جهان ماده است ، دلبستگيهائى كه انسان را به زنجير اسارت مى كشاند و او را به هر گونه ظلم و ستم ، تعدى و اجحاف ، خود خواهى و طغيان ، دعوت مى كند .
بار ديگر قرآن تاكيد مى كند كه آنها با صراحت به زيان خود گواهى مى دهند كه راه كفر پوئيدند و در صف منكران حق قرار گرفتند ( و شهدوا على انفسهم انهم كانوا كافرين ) .
در آيه بعد همان مضمون آيه گذشته را ، اما به صورت يك قانون كلى و سنت هميشگى الهى ، بازگو مى كند كه اين به خاطر آن است كه پروردگار تو هيچگاه مردم شهرها و آباديها را به خاطر ستمگريهايشان ، در حالى كه غافلند ، هلاك نمى كند مگر اينكه رسولانى به سوى آنها بفرستد و آنها را متوجه زشتى اعمالشان سازد و گفتنى ها را بگويد ( ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون ) .
كلمه بظلم مى تواند به اين معنى باشد كه خدا كسى را به خاطر ستمهايش ، و در حال غفلت ، پيش از فرستادن پيامبران مجازات نمى كند ، و مى تواند به اين معنى باشد كه خدا افراد غافل را از روى ظلم و ستم كيفر نمى دهد زيرا كيفر دادن آنها در اين حال ، ظلم و ستم است و خداوند برتر از اين است كه در باره كسى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 445
ستم كند .
و سرانجام آنها را در آيه بعد خلاصه كرده چنين مى گويد : هر يك از اين دسته ها : نيكو كار و بدكار ، فرمانبردار و قانون شكن ، حق طلب و ستمگر ، درجات و مراتبى بر طبق اعمال خود در آنجا دارند و پروردگارت هيچگاه از اعمال آنها غافل نيست ، بلكه همه را مى داند و به هر كس آنچه لايق است مى دهد ( و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون ) .
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه تمام مقامها و درجات و دركات زائيده اعمال خود آدمى است و نه چيز ديگر .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 446
وَ رَبُّك الْغَنىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشأْ يُذْهِبْكمْ وَ يَستَخْلِف مِن بَعْدِكم مَّا يَشاءُ كَمَا أَنشأَكم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْم ءَاخَرِينَ(133) إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لاَت وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ(134) قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَامِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(135)
ترجمه :
133 - و پروردگارت بى نياز و مهربان است ( بنابراين درباره كسى ظلم و ستم نمى كند بلكه اينها نتيجه اعمال خود را مى گيرند ) اگر بخواهد همه شما را مى برد و بعد از شما بجاى شما هر چه بخواهد ( و هر كس را بخواهد ) جانشين مى سازد همانطور كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد .
134 - آنچه به شما وعده داده مى شود ، مى آيد و شما نمى توانيد ( خدا را ) ناتوان سازيد ( و از عدالت و كيفر او فرار كنيد ) .
135 - بگو اى جمعيت ! هر كار در قدرت داريد بكنيد ! من ( هم به وظيفه خود ) عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست چه كسى سرانجام نيك خواهد داشت ( و پيروزى با چه كسى است اما ) به طور مسلم ظالمان رستگار نخواهند شد .

تفسير :
آيه اول در واقع استدلالى است براى آنچه در آيات پيش در زمينه عدم ظلم پروردگار بيان شد ، آيه مى گويد پروردگار تو ، هم بى نياز است ، و هم رحيم و مهربان بنابراين دليلى ندارد كه بر كسى كوچكترين ستم روا دارد زيرا كسى ستم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل ( و ربك الغنى ذو الرحمة ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 447
بعلاوه نه نيازى به اطاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان زيرا اگر بخواهد همه شما را مى برد و به جاى شما كسان ديگرى را كه بخواهد جانشين مى سازد همانطور كه شما را از دودمان انسانهاى ديگرى كه در بسيارى از صفات با شما متفاوت بودند آفريد ( إن يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم ما يشاء كما أنشأكم من ذرية قوم آخرين ) .
بنابراين ، او هم بى نياز و هم مهربان و هم قادر بر هر چيز است با اينحال تصور ظلم درباره او ممكن نيست .
و با توجه به قدرت بى پايان او روشن است كه : آنچه به شما در زمينه رستاخيز و پاداش و كيفر وعده داده ، خواهد آمد و كمترين تخلفى در آن نيست ( ان ما توعدون لات ) .
و شما هرگز نمى توانيد از قلمرو حكومت او خارج شويد و از پنجه عدالت او فرار كنيد ( و ما انتم بمعجزين ) .
سپس به پيامبر دستور مى دهد كه آنها را تهديد كرده بگويد : اى جمعيت هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم آنچه خدا به من دستور داده انجام خواهم داد ، اما به زودى خواهيد دانست سرانجام نيك و پيروزى نهائى با كيست ، اما به طور مسلم ظالمان و ستمگران پيروز نخواهند شد و روى سعادت را نخواهند ديد ( قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلح الظالمون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 448
در اينجا بار ديگر مى بينيم كه بجاى كفر تعبير به ظلم شده و اين نشان مى دهد كه كفر و انكار حق يكنوع ظلم آشكار است ، ظلمى به خويشتن و ظلمى به جامعه ، و از آنجا كه ظلم بر خلاف عدالت عمومى جهان آفرينش است سرانجام محكوم به شكست خواهد بود .
وَ جَعَلُوا للَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الأَنْعَمِ نَصِيباً فَقَالُوا هَذَا للَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هَذَا لِشرَكائنَا فَمَا كانَ لِشرَكائهِمْ فَلا يَصِلُ إِلى اللَّهِ وَ مَا كانَ للَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شرَكائهِمْ ساءَ مَا يَحْكمُونَ(136)
ترجمه :
136 - و ( مشركان ) سهمى از آنچه خداوند آفريده از زراعت و چهار پايان براى او قرار دادند و گفتند - به گمان آنها - اين مال خدا است و اين مال شركاى ما ( يعنى بتها ) است ، آنچه مال شركاى آنها بود به خدا نمى رسيد ، ولى آنچه مال خدا بود به شركايشان مى رسيد ( و اگر سهم بتها مواجه با كمبودى مى شد مال خدا را به آنها مى دادند اما عكس آنرا مجاز نمى دانستند ! ) چه بد حكم ميكنند ( كه علاوه بر شرك ، حتى خدا را كمتر از بتها مى گرفتند ) !
تفسير :
بار ديگر براى ريشه كن ساختن افكار بت پرستى از مغزها به ذكر عقائد و رسوم و آداب و عبادات خرافى مشركان پرداخته و با بيان رسا خرافى بودن آنها را روشن مى سازد .
نخست مى گويد : كفار مكه و ساير مشركان سهمى از زراعت و چهار پايان خود را براى خدا و سهمى نيز براى بتها قرار مى دادند ، و مى گفتند اين قسمت مال خدا است ، و اينهم مال شركاى ما يعنى بتها است ( و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 449
گرچه در آيه تنها اشاره به سهم خداوند شده است ، ولى از جمله هاى بعد استفاده مى شود كه سهمى براى خدا و سهمى براى بتها قرار مى دادند ، در روايات آمده است كه : مصرف سهمى كه براى خدا قرار داده بودند ، كودكان و مهمانان بودند و از آن براى اين كار استفاده مى كردند و اما سهمى كه از زراعت و چارپايان براى بتها قرار داده بودند ، مخصوص خدمه و متوليان بت و بتخانه و مراسم قربانى و استفاده خودشان بود .
و تعبير به شركائنا ( شريكهاى ما ) براى بتها به خاطر آن است كه آنها را شريك اموال و سرمايه و زندگى خويش مى دانستند .
تعبير به مما ذرا ( از آنچه خدا خلق كرده ) در حقيقت اشاره به ابطال عقيده آنها است .
زيرا اين اموال همگى مخلوق خدا بودند ، چگونه سهمى از آنها براى خدا قرار مى دادند و سهمى براى بتها .
سپس اشاره به داورى عجيب آنها در اين باره كرده و مى گويد سهمى را كه براى بتها قرار داده بودند هرگز به خدا نمى رسيد و اما سهمى را كه براى خدا قرار داده بودند به بتها مى رسيد ( فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ) .
در اينكه منظور از اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى همه آنها تقريبا به يك حقيقت بر مى گردند و آن اين است : هر گاه بر اثر حادثه اى قسمتى از سهمى كه براى خدا از زراعت و چهار پايان قرار داده بودند آسيب مى ديد و نابود مى شد مى گفتند مهم نيست خداوند بى نياز است ، اما اگر از سهم بتها از بين مى رفت سهم خدا را به جاى آن قرار مى دادند و مى گفتند : بتها نياز
تفسير نمونه ج : 5 ص : 450
بيشترى دارند .
همچنين اگر آب از مزرعه اى كه سهم خدا بود به مزرعه سهم بتها نفوذ مى كرد مى گفتند مانعى ندارد خدا بى نياز است ، اما اگر قضيه به عكس مى شد جلو آن را مى گرفتند و مى گفتند بتها احتياج بيشترى دارند .
در پايان آيه با يك جمله كوتاه اين عقيده خرافى را محكوم مى سازد و مى گويد : چه بد حكم مى كنند ( ساء ما يحكمون ) .
دليل بر زشتى كار آنها علاوه بر اينكه بت پرستى از ريشه فاسد و بى اساس بود چند موضوع است :
1 - با اينكه همه چيز مخلوق خدا است ، و ملك مسلم او است ، و حاكم و مدبر و حافظ همه موجودات او مى باشد ، آنها تنها سهمى از آن را به خدا تخصيص مى دادند گويا مالك اصلى آنها بودند و فقط حق تقسيم به دست آنها بود ! ( همانطور كه گفتيم جمله مما ذرا اشاره به اين واقعيت است ) .
2 - آنها در اين تقسيم جانب بتها را مقدم مى داشتند لذا هر آسيبى متوجه سهم خدا مى شد مهم نبود اما آسيبهائى كه متوجه سهم بتها مى شد به وسيله سهم خدا جبران مى كردند و آن را گرفته به بتها مى دادند كه در آيه اشاره به آن شده است ، و اين يكنوع امتياز و برترى براى بتها نسبت به خداوند بود ! !
3 - از بعضى از روايات استفاده مى شود كه آنها براى سهم بتها اهميت خاصى قائل بودند و لذا متوليان و خدمه بت و خود بت پرستان از سهم آنها مى خوردند و سهم خدا را تنها به بچه ها و ميهمانان مى دادند .
و قرائن نشان مى دهد كه گوسفندهاى چاق و فربه و غلات خوب مال بتها بود تا بتوانند به اصطلاح شكمى از عزا در آورند .
همه اينها نشان مى دهد كه آنها در تقسيم حتى براى خداوند به اندازه بتها ارزش قائل نبودند چه حكمى از اين زشت تر و ننگين تر كه انسان قطعه سنگ
تفسير نمونه ج : 5 ص : 451
و چوب بى ارزشى را بالاتر از آفريننده جهان هستى فكر كند ، آيا انحطاط فكرى از اين بالاتر تصور مى شود ؟ ! .
وَ كذَلِك زَيَّنَ لِكثِير مِّنَ الْمُشرِكينَ قَتْلَ أَوْلَدِهِمْ شرَكاؤُهُمْ لِيرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترُونَ(137)
ترجمه :
137 - و همچنين شركاى آنها ( يعنى بتها ) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه داده بودند ( كودكان خود را قربانى بتها مى كردند و افتخار مى نمودند ! ) و عاقبت اين كار چنين شد كه آنها را به هلاكت افكندند و آئينشان را دگرگون ساختند و اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند ( زيرا مى توانست اجبارا جلو آنان را بگيرد ولى اجبار سودى ندارد ) بنابراين آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار ( و به اعمال آنها اعتنا مكن ) .

تفسير :
قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت پرستان و جنايتهاى شرم آور آنها كرده مى گويد : همانطور كه تقسيم آنها در مورد خداوند و بتها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى پنداشتند همچنين شركاى آنها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت پرستان جلوه داده بود تا آنجا كه كشتن بچه هاى خود را يكنوع افتخار و يا عبادت محسوب مى داشتند ( و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركائهم ) .
منظور از شركاء در اينجا بتها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند ، همانطور كه در تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است ، و بنابراين نسبت تزيين به بتها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به
تفسير نمونه ج : 5 ص : 452
بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد ، و روى اين تفسير ، قتل در آيه فوق با مسئله زنده به گور كردن دختران و يا كشتن پسران به خاطر ترس از فقر ، ارتباطى ندارد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه : منظور از تزيين اين جنايت به وسيله بتها اين باشد كه خدمه و متوليان بتكده ها مردم را به اين كار تشويق مى كردند و خود را زبان بت مى دانستند زيرا نقل مى كنند كه عربهاى زمان جاهليت براى انجام سفرهاى مهم و كارهاى ديگر از هبل ( بت بزرگ آنها ) اجازه مى گرفتند و طرز اجازه گرفتن آنها اين بود كه چوبهاى تيرى كه در كيسه مخصوصى مجاور هبل قرار داشت و روى بعضى از آنها افعل ( انجام بده ) و روى بعضى لا تفعل ( انجام مده ) نوشته شده بود تكان مى داد و چوبه تيرى را از ميان آنها خارج مى ساخت و هر چه روى آن نوشته شده بود به عنوان پيام هبل ! تلقى مى شد و اين نشان مى دهد كه از اين طريق نظر بتها را كشف مى كردند ، هيچ بعيد نيست كه مسئله قربانى براى بت نيز از طريق خدمه ، به عنوان يك پيام بت معرفى شده باشد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه زنده به گور كردن دختران در ميان آنها كه طبق نقل تواريخ به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ در ميان طائفه بنى - تميم رائج شده بود به عنوان پيام بتها معرفى شده باشد ، زيرا در تاريخ مى خوانيم كه نعمان بن منذر حمله به جمعى از عرب كرد و زنان آنها را اسير ساخت و در ميان آنها دختر قيس بن عاصم بود ، سپس صلح در ميان آنها برقرار شد ، و هر زنى به عشيره خود پيوست ، به جز دختر قيس كه او ترجيح داد در ميان قوم دشمن بماند ، و شايد با يكى از جوانهاى آنها ازدواج كند اين مطلب بر قيس بسيار گران آمد و سوگند ( به عنوان بتها ) ياد كرد كه هر گاه دختر ديگرى براى او متولد شود زنده به گورش كند و چيزى نگذشت كه اين عمل سنتى در
تفسير نمونه ج : 5 ص : 453
بين آنها شد كه زير ماسك دفاع از ناموس دست به بزرگترين جنايت يعنى كشتن فرزندان بى گناه زدند .
بنابراين زنده به گور كردن دختران نيز ممكن است در آيه فوق داخل باشد .
يك احتمال ديگر نيز در تفسير آيه فوق به نظر مى رسد اگر چه مفسران آن را ذكر نكرده اند و آن اينكه : عربهاى زمان جاهليت آنچنان اهميتى براى بتها قائل بودند كه اموال نفيس خود را خرج بتها و متوليان و خدمه زورمند و پر درآمد آنها مى كردند و خودشان فقير و تهيدست مى شدند تا آنجا كه گاهى بچه هاى خود را از گرسنگى و فقر سر مى بريدند ، اين عشق به بت چنين عمل زشتى را در نظر آنها تزيين كرده بود .
ولى تفسير اول يعنى قربانى كردن فرزندان براى بتها با متن آيه از همه مناسب تر است .
سپس قرآن مى گويد : نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه بتها و خدمه بت ، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آئين حق را مشتبه سازند و آنها را از رسيدن به يك آئين پاك محروم نمايند ( ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ) .
قرآن مى گويد : اما با اين همه اگر خدا مى خواست مى توانست به اجبار جلو آنها را بگيرد ولى اجبار بر خلاف سنت خدا است ، خداوند خواسته بندگان آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل ( و لو شاء الله ما فعلوه ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 454
و در پايان مى فرمايد : اكنون كه چنين است و آنها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطهورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند ، و از همه بدتر اينكه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مى دهند آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذار ، و به تربيت دلهاى آماده و مستعد بپرداز ( فذرهم و ما يفترون ) .
وَ قَالُوا هَذِهِ أَنْعَمٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطعَمُهَا إِلا مَن نَّشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعَمٌ حُرِّمَت ظهُورُهَا وَ أَنْعَمٌ لا يَذْكُرُونَ اسمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْترَاءً عَلَيْهِ سيَجْزِيهِم بِمَا كانُوا يَفْترُونَ(138) وَ قَالُوا مَا فى بُطونِ هَذِهِ الأَنْعَمِ خَالِصةٌ لِّذُكورِنَا وَ محَرَّمٌ عَلى أَزْوَجِنَا وَ إِن يَكُن مَّيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شرَكاءُ سيَجْزِيهِمْ وَصفَهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَلِيمٌ(139)
ترجمه :
138 - و گفتند اين قسمت از چهار پايان و زراعت ( كه مخصوص بتها است براى همه ) ممنوع است و جز كسانى كه ما بخواهيم - به گمان آنها - از آن نبايد بخورد و ( مى گفتند اينها ) چهار پايانى است كه سوار شدن بر آنها تحريم شده و چهار پايانى كه نام خدا را بر آن نمى بردند و به خدا دروغ مى بستند ( و مى گفتند اين احكام از ناحيه او است ) به زودى كيفر افتراهاى آنها را مى دهد .
139 - و گفتند آنچه در شكم اين حيوانات ( از جنين و بچه ) وجود دارد مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است اما اگر مرده باشد ( يعنى مرده متولد شود ) همگى در آن شريكند و به زودى ( خدا ) كيفر اين توصيف ( و احكام دروغين ) آنها را مى دهد او حكيم و دانا است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 455
تفسير :
در اين آيات به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آنها مى كند اشاره شده است و بحث آيات قبل را تكميل مى نمايد .
نخست مى گويد بت پرستان مى گفتند : اين قسمت از چهار پايان و زراعت كه مخصوص بتها است و سهم آنها مى باشد به طور كلى براى همه ممنوع است ، مگر آنهائى كه ما مى خواهيم و به پندار آنها تنها بر اين دسته حلال بود نه بر ديگران ( و قالوا هذه انعام و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم ) .
و منظورشان همان خدمه و متوليان بت و بتخانه بود تنها اين دسته بودند كه به پندار آنها حق داشتند از سهم بتها بخورند .
و از اين بيان نتيجه مى گيريم كه اين قسمت از آيه در حقيقت اشاره به چگونگى مصرف سهمى است كه براى بتها از زراعت و چهار پايان قرار مى دادند ، كه شرح آن در دو آيه قبل گذشت .
كلمه حجر ( بر وزن شعر ) در اصل به معنى ممنوع ساختن است و همانطور كه راغب در كتاب مفردات گفته است بعيد نيست از ماده حجاره به معنى سنگ گرفته شده باشد زيرا هنگامى كه مى خواستند محوطه اى را ممنوع اعلام كنند ، اطراف آن را سنگ چين مى كردند و اينكه به حجر اسماعيل اين كلمه اطلاق شده است به خاطر آن است كه به وسيله ديوار سنگى مخصوصى از ساير قسمتهاى مسجد الحرام جدا شده است .
به همين مناسبت گاهى به عقل حجر گفته مى شود زيرا انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند ، و هر گاه كسى زير نظر و تحت حمايت ديگرى قرار بگيرد مى گويند در حجر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 456
او است ، و محجور به كسى گفته مى شود كه از تصرف در اموال خويش ممنوع است .
سپس اشاره به دومين چيزى مى كند كه آنها تحريم كرده بودند و مى گويد : آنها معتقد بودند كه قسمتى از چهار پايان هستند كه سوار شدن بر آنها حرام است ( و انعام حرمت ظهورها ) .
و ظاهرا همان حيواناتى بوده است كه در آيه 103 سوره مائده به عنوان سائبه و بحيره و حام شرح آن گذشت ( براى اطلاع بيشتر ذيل آيه مزبور را مطالعه فرمائيد ) .
بعد سومين قسمت از احكام نارواى آنها را بيان كرده مى گويد : نام خدا را بر قسمتى از چهار پايان نمى بردند ( و انعام لا يذكرون اسم الله عليها ) .
اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند و يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آنها را براى حج تحريم كرده بودند ، چنانكه در تفسير مجمع البيان و تفسير كبير و المنار و قرطبى از بعضى از مفسران نقل شده است ، و در هر دو صورت حكمى بود بى دليل و خرافى .
عجيب اين است كه به اين احكام خرافى قناعت نمى كردند بلكه به خدا افترا مى بستند و آن را به او نسبت مى دادند ( افتراء عليه ) .
در پايان آيه پس از ذكر اين احكام ساختگى مى گويد : خداوند به زودى كيفر آنها را در برابر اين افترائات خواهد داد ( سيجزيهم بما كانوا يفترون ) .
آرى هنگامى كه بشر بخواهد به فكر ناقص خود جعل حكم و قانون كند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 457
ممكن است هر طائفه اى با هوا و هوسهاى خود احكام و مقرراتى بسازند ، و نعمتهاى خدا را بى جهت بر خود حرام و يا كارهاى زشت و خلاف خود را بر خود حلال كنند ، اين است كه مى گوئيم قانونگزار تنها بايد خدا باشد كه همه چيز را مى داند و از مصالح كارها آگاه و از هر گونه هوا و هوس بر كنار است .
در آيه بعد به يكى ديگر از احكام خرافى آنها در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى فرمايد : آنها گفتند جنين هائى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ولى اگر مرده متولد شود ، همگى در آن شريكند ( و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتة فهم فيه شركاء ) .
بايد توجه داشت منظور از هذه الانعام همان حيواناتى است كه در آيه قبل به آن اشاره شده است .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه عبارت ما فى بطون هذه الانعام ( آنچه در شكم اين حيوانات است ) شامل شير اين حيوانات نيز بشود ، ولى با توجه به جمله و ان يكن ميتة ( اگر مرده بوده باشد ) روشن مى شود كه آيه فقط از جنين بحث مى كند كه اگر زنده متولد شود ، آن را مخصوص مردان مى دانستند و اگر مرده متولد مى شد ، كه زياد مورد رغبت و ميل آنها نبود ، همه را در آن مساوى مى دانستند ! .
اين حكم اولا هيچگونه فلسفه و دليلى نداشت و ثانيا در مورد جنينى كه مرده متولد مى شد ، بسيار زشت و زننده بود ، زيرا گوشت چنين حيوانى غالبا فاسد و زيانبخش است و ثالثا يكنوع تبعيض آشكار ميان جنس مرد و زن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 458
بود زيرا آنچه خوب بود ، مخصوص مردان ، آنچه بد بود به زنان هم از آن سهمى داده مى شد .
قرآن به دنبال اين حكم جاهلى ، با اين جمله مطلب را تمام كرده و مى گويد : بزودى خداوند كيفر اين گونه توصيفات آنها را مى دهد ( سيجزيهم وصفهم ) .
تعبير به وصف اشاره به توصيفى است كه آنها از خدا مى كردند و تحريم اين گونه غذاها را به خدا نسبت مى دادند اگر چه منظور از آن صفت و حالتى است كه بر اثر تكرار گناه به شخص گناهكار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى كند و در پايان آيه مى فرمايد : او حكيم و دانا است ( انه حكيم عليم .
هم از اعمال و گفتار و تهمتهاى نارواى آنان با خبر است و هم روى حساب ، آنها را مجازات مى كند .
قَدْ خَسرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَدَهُمْ سفَهَا بِغَيرِ عِلْم وَ حَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْترَاءً عَلى اللَّهِ قَدْ ضلُّوا وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(140)
ترجمه :
140 - مسلما آنها كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند زيان ديدند و آنچه را خدا به آنها روزى داده بود بر خود تحريم كردند و بر خدا افترا بستند ، آنها گمراه شدند و ( هرگز ) هدايت نيافتند .

تفسير :
در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از قسمتى از احكام خرافى و آداب زشت و ننگين عصر جاهليت عرب ، از جمله كشتن فرزندان به عنوان قربانى بتها ، و يا زنده به گور كردن دختران به عنوان حفظ حيثيت قبيله و خانواده ، و همچنين
تفسير نمونه ج : 5 ص : 459
تحريم قسمتى از نعمتهاى حلال به ميان آورد ، در اين آيه به شدت همه اين اعمال و احكام را محكوم كرده و با هفت تعبير مختلف در جمله هائى كوتاه اما بسيار رسا و جالب ، وضع آنها را روشن مى سازد .
نخست مى گويد : كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و جهل كشتند زيان كردند هم از نظر انسانى و اخلاقى ، و هم از نظر عاطفى ، و هم از نظر اجتماعى ، گرفتار خسارت و زيان گشتند و از همه بالاتر خسارت معنوى در جهان ديگر ( قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم ) در اين جمله عمل آنها يكنوع خسران و زيان و سپس سفاهت و سبك مغزى و بعد كار جاهلانه معرفى شده است ، كه هر يك از اين تعبيرهاى سه گانه به تنهائى براى معرفى زشتى عمل آنها كافى است ، كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان فرزند خود را با دست خود به قتل برساند ، وانگهى آيا اين سفاهت و سبك مغزى نيست كه از اين عمل شرم نكند بلكه آنرا يكنوع افتخار يا عبادت محسوب دارد ، كدام علم و دانش اجازه ميدهد كه انسان چنين عملى را به عنوان يك سنت و يا قانون در جامعه خود بپذيرد ؟ ! اينجا است كه به ياد گفتار ابن عباس مى افتيم كه مى گفت : اگر كسى بخواهد ميزان عقب ماندگى اقوام جاهلى را بداند آيات سوره انعام ( يعنى آيات فوق ) را بخواند .
سپس قرآن ميگويد : اينان آنچه را خدا به آنان روزى داده بود و مباح و حلال ساخته بود .
بر خود تحريم كردند و بخدا افترا زدند كه خدا آنها را حرام كرده است ( و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله ) .
در اين جمله با دو تعبير ديگر اعمال آنها محكوم شده است زيرا اولا آنها نعمتى را كه خدا به آنان روزى داده بود و حتى براى ادامه حياتشان لازم و ضرورى بود بر خود تحريم كردند و قانون خدا را زير پا گذاشتند و ثانيا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 460
به خدا افترا بستند كه او چنين دستورى داده است ، با آنكه ابدا چنين نبود .
و در پايان آيه با دو تعبير ديگر آنان را محكوم مى سازد نخست مى گويد آنها بطور مسلم گمراه شدند ( قد ضلوا ) سپس اضافه مى كند آنها هيچگاه در مسير هدايت نبوده اند ( و ما كانوا مهتدين ) .
پايان جلد 5 تفسير نمونه

 

Back Index Next